جمع بندی زندگی بدون انگیزه و تمایل به طلاق
تبهای اولیه
زندگی بدون انگیزه و تمایل به طلاق
سلام و عرض خسته نباشید
من 17 سال سن دارم و تقریبا دوسال پیش ازدواج کردم
در واقع ازدواج من به گونه ای اجباری بود
من در خانواده ای مذهبی بزرگ شدم اما به طور ناخواسته با پسری ارتباط گرفتم و به هم علاقمند شدیم
ابتدا قصد نداشتیم خانواده ها متوجه بشن اما انها متوجه این ارتباط شدن و بعد از ان سعی در دخالت این موضوع کردند
ما خیلی تلاش کردیم که به هم برسیم اما مخالفت های خانوادگی و به خصوص خانواده ی پسر کار رو سخت کرد
تا اینکه بعد از کلی سختی خانواده ی پسر تماس گرفتن و خواستگاری کردند اما خانواده ی من به دلیل دو دلی ای که داشتن استخاره گرفتن و بعد از در اومدن جواب منفی و ااستخارهی بد راضی به ازدواج نشدند
این موضوع ضربه ی بسیاری به من وارد کرد اما خانواده ام بدون در نظر گرفتم این موضوع فردایه همون روز قراره ازدواج من را با کسه دیگه ای گذاشتن
من هم بخاطره عمل به خواسته ی اونها سکوت کردم
اما در اخر نتوانستم جلویه احساساتم رو بگیرم و به اونها نارضایتیم رو نشون دادم
بعد از اتمام قضیه ی ازدواجم با اون فرد به سمت عشق قبلیم رفتم اما اون دیگه ناامید شده بود
به هر حال باز هم ازم خواست اگر میتونم من کاری انجام بدهم..با پذرم صحبت کردم و پدرم به شدت عصبی شد و با اون پسر تماس گرفت
اون هم به پدرم گفت که من از اصرار دست کشیدم
به خاطره این حرف من بسیار ناراحت شدم و خواستم که فراموشش کنم اما ناگهان بحثه خواستگاره دیگری پیش امد و مادرم که بسیار رضایت داشت اصرار به ازدواجم کرد
من هم که نمیخواستم برای بار دوم ناراحتشان کنم و همچنین برای فراراز عشق قبلی تن به ازدواج دادم
اما حتی هنوز عقدمان هم که نکرده بودند پشیمان شدم
به همسرم بارها گفتم که فرده دیگه ای رو دوست دارم و نمیتونم زندگی با اورا شروع کنم اما او قبول نمیکرد و میگفت من تحمل میکنم
همسرم به شدت به من علاقه منده
من دو ماه بعد از ازدواج به صورت ناخواسته باردار شدم و این خودش برایه من خیلی سخت بود
در دوران بارداریم خیلی اذیت شدم و همیشه از همسرم بدم میومد
اون خیلی مهربونه و خیلی چیزهایه مثبتی به عنوان یک مرد داره
اما من عاشقش نیستم
فکر من همیشه به سمته عشق اولم بوده
بارها خواستم که فراموشش کنم اما نتونستم
این اواخر انقدر ددلتنگش شدم که حاضر به خیانت و برقراری ارتباط شدم
با اینکه چیزه خاصی به هم نمیگفتیم اما این باز هم منو عذاب میداد چند باری بخاطره عذاب وجدان ارتباطم را قطع کردم اما بازهم در اخر موفق نبودم
نه من عشقم رو فراموش کرده ام و نه اون
همسرم میدونه که من دوسش ندارم اما بازهم از دوست داشتنه من دست نمیکشه
من الان هم یک همسرم و هم یک مادر
یک دختره 9 ماهه دارم که خیلی دوسش دارم
گاها به خودم میگم که اگر بخوام طلاق بگیرم امکان صدمه به دخترم هست اما در اخر باز هم میگم بهتر از اینه که دخترم خیانت مادرش رو ببینه
من بخاطره اون پسر قصد طلاق ندارم
بلکه بخاطره فشاریه که تویه زندگیه مشترکم از علاقه نداشتن میکشم
تمامه روزهام تکراریو خسته کنندس
وقتی همسرم بهم میگه دوستم داره من بهم فشار میاد
من به عنوانه یک زن نمیتونم براش خوب باشم
و اون لیاقتش بهتر ازمنه اما خودش اینو قبول نمیکنه و تنها زندگیه با منو میخواد
من هم از جایی که میدونم بالاخره روز میرسه که باز هم من مثله الان به فکر طلاق بیفتم برایه همین نمیخوام که اون موقعیته پیشرفتش رو از دست بده
اما این روز ها که متوجه قصد من شده خیلی اذیت میشه و اذیتم میکنه
لطفا بگید باید چکار کنم
برچسب:
لطفا بگید باید چکار کنم؟سلام از اعتمادتان به این سامانه و مرکز پاسخگویی صمیمانه تشکر می کنم. لطفا حرف های مرا تااااااا آخر بخوانید. شما خانم جوانی هستید که دوست دارید زندگیِ شاد و آرامش بخشی را در کنار همسری که دوستش دارید داشته باشید. در زندگی ما انسان ها اولین هایی هستند که همیشه در خاطرمان می مانند؛ اولین روز مدرسه، اولین روز دانشگاه و اولین دوستی با جنس مخالف. این اولین ها همیشه در ذهن باقی می مانند و به فراموشی سپرده نمی شوند. در روانشناسی، پدیده ای با نام فراموشی وجود ندارد. یک فرد تنها در صورتی ممکن است موضوعی را فراموش کند که در اثر بیماری های دستگاه عصبی مرکزی، سلول های مغز از بین بروند. شما وقتی با عشق اول تان آشنا شدید، اولین مردی بود که می شناختید و اولین بار بود که طعم عشق را می چشیدید. در سنّ پانزده سالگی بودید و به قول خودتان ناخواسته با او ارتباط گرفتید. البته ما روانشناس ها هیچ چیز را ناخواسته نمی دانیم. متأسفانه پدر و مادرتان به این عشق شما هیچ توجهی نشان ندادند و اصرار کردند که با فرد دیگری ازدواج کنید. شوهرِ فعلی تان نیز به این حرف شما که گفتید:«فرده دیگه ای رو دوست دارم و نمیتونم زندگی با تورا شروع کنم» توجهی نشان نداد و بعد از اشتباه پدر و مادرتان و اشتباهِ شما در قبول ازدواج اجباری، سومین اشتباه را او مرتکب شد. من در مورد شما قضاوت نمی کنم؛ بلکه این حرف ها تحلیل من از این مشکل است. شما اکنون با عشق اول تان حرف می زنید و ارتباط کلامی دارید. گفته اید:«چیزه خاصی به هم نمیگفتیم». اما ارتباط کلامی با فردی غیر از همسر، نوعی خیانت است. در روانشناسی، خیانت به این صورت تعریف می شود که «احساس، فکر و رفتاری که قاعدتا باید با همسر در میان گذاشته شود؛ اما به طور پنهانی با فرد دیگری در میان گذاشته می شود و چنان چه همسر متوجه شود، ممکن است واکنش های مختلفی نشان می دهد؛ از ناراحتی تا قهرکردن و طلاق». اکنون شوهرتان متوجه این مسأله شده و شما را اذیت می کند. اکنون چه باید انجام دهید؟ به همراه همسرتان به یک روانشناس و مشاور خانواده یِ خبره و متعهد مراجعه نمایید؛ ماجرا را دقیقا، بدون سانسور، برایش تعریف کنید و از او بخواهید با شوهرتان صحبت کند و او را به طلاق راضی نماید. شوهرتان از شما حرف شنوی ندارد؛ اما از یک روانشناس خبره و باتجربه به احتمال زیاد حرف شنوی دارد. این طلاق اگر واجب نباشد؛ مستحبّ مؤکّد است؛ زیرا خودتان می گویید:«این اواخر انقدر ددلتنگش شدم که حاضر به خیانت و برقراری ارتباط شدم». اگر شوهرتان حرف روانشناس را قبول نکرد، به همراه شوهرتان به یک روحانیِ متعهد و رازدار که شوهرتان حرفش را قبول دارد مراجعه کنید و بدون گفتن نام و نام خانوادگیِ تان ماجرا را دقیقا بدون سانسور برایش تعریف کنید و بگویید که ممکن است به گناه بیفتید و از او بخواهید از شوهرتان بخواهد شما را طلاق دهد. در مورد مسائل مالی، مانند: مهریه و نفقه دخترتان، با شوهرتان توافق کنید و سخت نگیرید. از پدر و مادرتان بخواهید برای جبران اشتباه گذشته شان از شما بعد از طلاق حمایت مالی کنند. توصیه من برای حل مشکلتان تمام شد. شما یا طلاق می گیرید یا بدون طلاق حاضر به خیانت و رابطه با عشق اول تان می شوید. اگر طلاق بگیرید و بعد از طلاق، با عشق اولِ تان ازدواج کنید، به احتمال بسیار زیااااد به مشکل با این فرد برمی خورید و احتمال جدایی از او زیاد است. زیرا اولا شما الان در سنّ هفده سالگی هستید. از سنّ دوازده تا نوزده سالگی «دوران نوجوانی» است. نوجوان هنوز به ثبات عاطفیِ لازم نرسیده است. افرادی که در سنین نوجوانی ازدواج می کنند، در سال های بعد و در دوره جوانی، احساس می کنند در انتخاب خود عاقلانه تصمیم نگرفته اند و پس از ازدواج پشیمان می شوند. خیلی وقت ها دیده ایم افرادی که در سنین نوجوانی ازدواج کرده اند، گفته اند که من آن زمان کم تجربه بودم و نمی دانستم در زندگی دنبال چه چیزی هستم؛ الان سلیقه ام عوض شده و انتظارات دیگری از همسرم دارم. این اتفاق به دلیل تغییر نگرش ها و رشد فکری نوجوان می افتد. ثانیاً عشق اول شما، اکنون که با شما حرف می زند، می داند که شما در حال «خیانتِ کلامی» هستید. به احتمال بسیار زیااااد او پس از ازدواج و پس از عادّی شدنِ رابطه و احساسش با شما، به این فکر می کند که «این خانم به شوهر اوّلش بی وفایی کرد؛ با من رابطه تلفنی داشت. از کجا معلوم که او به من وفادار بماند؟؟». این دو دو تایی است که عده زیادی از مردها بعد از ازدواج با دوست دخترِ خود می کنند و به همین دلیل، تعداد زیادی از این مردها دچار بددلی و بدبینی به همسرشان می شوند و روابط و رفت و آمدهای همسرشان را به شدّت محدود می کنند و زنِ شان هر چه به آنها اطمینان می دهد که من به تو وفادارم، آنها نمی توانند از این افکارِ بدبینی نسبت به همسرشان دست بکشند؛ همان طور که شما نمی توانید امروز از فکرکردن به عشق اولِ خود دست بردارید. از سوی دیگر اگر خدای نکرده شما بدون طلاق از شوهرتان، حاضر به برقراریِ ارتباط با به اصطلاح عشق اول تان و خیانت شوید و بعد از شوهرتان جدا شوید، احتمال اینکه به ازدواج و رابطه بعدی شما هم آسیب بزند وجود دارد. چون احتمال زیادی وجود دارد که این خیانت تکرار شود. زیرا بخشی از آسیب و مشکل در فرد خیانت کننده وجود دارد و به همین دلیل، روانشناسانی که به درمانِ خیانت می پردازند، تنها روی درمانِ همسرِ خیانت دیده تأکید نمی کنند؛ بلکه به درمانِ ویژگی هایی در فرد خیانت کننده که باعث خیانت شده هم می پردازند. همان گونه که گفتم، در زندگی ما انسان ها اولین هایی هستند که همیشه در خاطرمان می مانند. عشق اولِ شما هم در ذهن تان مانده است و نمی توانید او را فراموش کنید. اما واقعیت این است که شما تنها ظاهری از عشق اول تان را می شناسید. مردهایی که با دخترخانم دوست می شوند، قبل از برقراریِ رابطه جنسی، سعی می کنند ویژگی های مثبت خود را به نمایش بگذارند و ویژگی های منفی و نامطلوبِ خود را مخفی می نمایند. شما مدتی با شوهر خود زندگی کرده اید و با ویژگی های مثبت و منفیِ او آشنا شده اید. ذهن تان اکنون باطنِ شوهرتان را با ظاهرِ عشق اول تان مقایسه می کند و معلوم است که در این مقایسه یِ نابرابر، کفّه ترازو به نفع عشق اول تان سنگینی می کند. شما تنها پوسته ای زیبا از عشق تان را دیده اید و شناخت کاملی از او ندارید. شما نمی دانید او وقتی عصبانی می شود چه واکنشی نشان می دهد. نمی دانید چقدر تحت تأثیرِ حرف های مادر و خواهر و دوست و رفیقش قرار می گیرد. به احتمال زیاد نمی دانید آیا واقعا اهل کار و تلاش است یا فقط ادای مردهای موفق و زحمتکش را در می آورد. من نمی خواهم این آقا را در نظرتان بد جلوه بدهم. می خواهم بدانید هر فردی ویژگی های مثبت و منفی دارد و هیچ کسی نیست که همه ویژگی هایش مثبت باشد و بدونِ ویژگی های منفی و نامطلوب باشد. شما در ذهن تان یک مجسّمه یِ بدون عیب و نقص از عشق اول تان تراشیده اید و عاشقِ این مجسّمه شده اید. اما تصور می کنید که عاشقِ ویژگی های مثبتِ او شده اید. در صورتی که این فرد در دنیای واقعی، تفاوتِ زیادی با مجسّمه زیبایی که در ذهن تان از او ساخته اید دارد. بیشترِ انسان های عاشق، دلباخته چیزهایی می شوند که فقط ساخته و پرداخته ذهن خودشان است و در دنیای واقعی وجود ندارد. عشق اول شما اگر واقعا مرد خوبی بود، هرگز به خود اجازه نمی داد با یک زن، پس از ازدواجش دوست باقی بماند و با او حرف بزند. آیا بعد از اینکه طلاق گرفتید و مدتی از زندگی با عشق تان گذشت، همین قدر عاشق باقی می ماند؟ خانم مجرّدی به من می گفت:«مردی خیلی به من اظهار عشق و علاقه می کرد. شماره اش را در اختیار یکی از دوستانم که خانم است قرار دادم و از او خواستم امتحانش کند. چند روز نگذشته بود که دوستم گفت: این آقا که تو زرد در آمد». چه ضمانتی وجود دارد این آقا که با یک خانم متأهل صحبت می کند، پس از ازدواج وفادار باقی بماند و با خانم دیگری دوست نشود؟؟ شما به خوبی می دانید که هیییییچ ضمانتی برای وفاداری اش ندارید.
سلام
یادمه یه بار رفتم به یه مشاور گفتم یه دلهره دارم اونم اساسی اولین حرفش این بود که بی ربط به پاسخ استاد و بقیه بزرگان نیست
تا وقتی خودت نخوایی به خودت کمک کنی
تاوقتی خودت به فکرخودت نباشی نصیحت همه باد است!!
یه ذره تامل کنی مقصر و بیگناه معلوم میشه حرف دل با حرف عقل سبک سنگین کنی حله!!
باسلام خواهر من چرا خودتون رو گول میزنید
به سمت عشق قبلیم رفتم اما اون دیگه ناامید شده بود به هر حال باز هم ازم خواست اگر میتونم من کاری انجام بدهم..با پذرم صحبت کردم و پدرم به شدت عصبی شد و با اون پسر تماس گرفت اون هم به پدرم گفت که من از اصرار دست کشیدماین حرفها میگه این آقا خودخواه و فقط خواست و منافع خودش براش مهمه اگه راست میگفت که دست کشیده چرا باز با شما در ارتباط هستش براش مهم نیست زندگی شما چی میشه آخرش هم به همین راحتی که بالا گفتید میگه من از اصرار دست کشیدم. اگه این آقا واقعا به شما علاقه داشت خودشو به هر دری میزد تا بتونه با شما ازدواج بکنه حالا هم که نشده واقعا شما رو دوست داشت وارد رابطه پنهانی نمیشد اجازه میداد تو زندگی که داری با آرامش زندگی کنی قدر زندگیتان رو بدونید و مطمئن باشید همسرتان کم از اون آقا نداره فقط کافیه چشماتون رو باز کنید و ببینید خوبیهاشو
قدر زندگیتان رو بدونیدمیترسم یک روز یک نفر تاپیک بزند و بگوید یک داعشی مرا به عنوان غنیمت جنگ به کنیزی برده است، بعد کارشناس تاپیک و عزیزانی مثل خانم "اللیل و النهار" به او بگویند: از کجا معلوم اگر این داعشی تو را به کنیزی نمیبرد، اتفاق بدتری به سرت نمیآمد؟ شاید یک مار پیتون تو را میبلعید! شاید توی دیگ آب جوش میافتادی! پس بجای ناشکری برو هر روز دو رکعت نماز شکر به جا بیاور و با روسرویات پای آن داعشی را پاک کن و به چشمانت بکش و از زندگی خوبی که نصیبت شده لذت ببر!
این آقا خودخواه و فقط خواست و منافع خودش براش مهمه اگه راست میگفت که دست کشیده چرا باز با شما در ارتباط هستش
اگه این آقا واقعا به شما علاقه داشت خودشو به هر دری میزد تا بتونه با شما ازدواج بکنهاولاً که این آقا مجسمه نمیخواهد بخرد که وظیفه داشته باشد خودش را به هر دری بزند! بلکه قصد داشته با یک انسان ازدواج کند که آن انسان نیز برای خودش قدرت تحلیل و تصمیمگیری دارد و او نیز میبایست برای آنکه به مرد مورد علاقهاش برسد تلاش کند. مگر آنکه شما زن را فاقد قدرت تحلیل و تصمیمگیری بدانید که آن بحث دیگری است. ثانیاً اتفاقاً چون زندگی عشقش برایش مهم است راضی نیست با مردی زندگی کند که دوستش ندارد! مشکل شما این است که هر جا خطبهء عقدی خوانده شود نام آن را زندگی میگذارید.
شما به خوبی می دانید که هیییییچ ضمانتی برای وفاداری اش نداریدشما ضمانتی برای وفادار بودن شوهر فعلی این خانم تا آخر عمرشان دارید؟ اشتباه نشود، من با بیش از 80 درصد صحبتهای شما کاملاً موافقم. اما برعکس آنچه گفتید، اتفاقاً سعی دارید آن آقا را در چشم این خانم خراب کنید تا مجبور شود با همین مردی کهبه زور زنش شده بسازد. ببینید برادر، اینکه این خانم بخواهد با عشق سابقش ازدواج کند یک بحث است، و اینکه بخواهد با شوهر فعلی خود بماند بحث دیگری است. به فرض که شما اثبات کردید عشق سابق این خانم یک هیولای به تمام معناست. خب؟! آیا بد بودن عشق سابق این خانم، خوب بودن شوهر فعلی ایشان را اثبات میکند؟
این حرفها میگه این آقا خودخواه و فقط خواست و منافع خودش براش مهمه
به همسرم بارها گفتم که فرده دیگه ای رو دوست دارم و نمیتونم زندگی با اورا شروع کنم اما او قبول نمیکرد و میگفت من تحمل میکنمخانم اللیل و النهار، چطور اگر مردی حاضر نشد زن مورد علاقهاش را رها کند تا با مردی زندگی کند که دوستش ندارد، میشود نشانهء خودخواهی و منفعت طلب بودن؛ اما اگر مردی با اینکه میداند زنی به او علاقه ندارد، ولی باز حاضر نمیشود او را رها کند که به عشق خودش برسد، این میشود نشانهء ارزشمند بودن و آن خانم باید قدر زندگی با چنین مردی را بداند؟ عجب! عجب! عجب!......
میترسم یک روز یک نفر تاپیک بزند و بگوید یک داعشی مرا به عنوان غنیمت جنگ به کنیزی برده است، بعد کارشناس تاپیک و عزیزانی مثل خانم "اللیل و النهار" به او بگویند: از کجا معلوم اگر این داعشی تو را به کنیزی نمیبرد، اتفاق بدتری به سرت نمیآمد؟ شاید یک مار پیتون تو را میبلعید! شاید توی دیگ آب جوش میافتادی! پس بجای ناشکری برو هر روز دو رکعت نماز شکر به جا بیاور و با روسرویات پای آن داعشی را پاک کن و به چشمانت بکش و از زندگی خوبی که نصیبت شده لذت ببر!باسلام همسر ایشون الان داعشی هستش اون چیزی که این مسئله رو به وجود آورده عرف و فرهنگی هست که اجازه تحصمیم گیری به جوانان نمیده چه ربطی به شوهر این آقا داره بلاخره با این آقا ازدواج نمیکرد تحمیل خانواده برای ازدواج با فرد دیگه
خودش قدرت تحلیل و تصمیمگیری دارد و او نیز میبایست برای آنکه به مرد مورد علاقهاش برسد تلاش کند.
ما خیلی تلاش کردیم که به هم برسیم اما مخالفت های خانوادگی و به خصوص خانواده ی پسر کار رو سخت کرد
این موضوع ضربه ی بسیاری به من وارد کرد اما خانواده ام بدون در نظر گرفتم این موضوع فردایه همون روز قراره ازدواج من را با کسه دیگه ای گذاشتن من هم بخاطره عمل به خواسته ی اونها سکوت کردم اما در اخر نتوانستم جلویه احساساتم رو بگیرم و به اونها نارضایتیم رو نشون دادم
به هر حال باز هم ازم خواست اگر میتونم من کاری انجام بدهم..با پذرم صحبت کردم و پدرم به شدت عصبی شد و با اون پسر تماس گرفت اون هم به پدرم گفت که من از اصرار دست کشیدمدیگه من نمیدونم این خانم باید چیکار میکرده برای رسیدن به این آقا من اصلا نگفتم که وقتی خطبه عقدی خوانده شد این زندگی است دارم عرض میکنم.این خانم داره یه سری مسائل رو نمیبینه، اونی که دوستش داره به همین راحتی میگه من دیگه از اصرار دست کشیدم، اونی که دوستش نداره با این که بهش گفته ولی دست از سرش بر نمیداره رو نمی بینه
مردی حاضر نشد زن مورد علاقهاش را رها کند تا با مردی زندگی کند که دوستش ندارد،مورد مشابه این مسئله رو من تو دوران دانشجویی دیدم. اصولا دوست ندارم این مسائل رو مطرح کنم ولی برای اینکه یه نمونه که آخرش به کجا ختم شد رو داشته باشید عرض میکنم. یه خانومی تو دانشگاه هم رشته ما بود که به یک آقایی علاقه داشت. این آقا آخر هر هفته میامد این شهر برای دیدن این خانم براش خریدهاشو انجام میداد باهم میگشتند اینا بعد از یک مدت دیدیم این خانم با یه فرد دیگه که مورد پسند خانواده بوده ازدواج کرد یعنی خانواده حاضر نشده بودن دخترشون رو به این آقا که بدن ، با این حال این آقا هر هفته مثل قبل میامد خریدهای این خانم رو انجام میداد. آخر سر هم این خانم طلاق گرفت و با این آقا ازدواج کرد که دوستش داشت. ولی چشمتان روز بد نبینه دیگه روزگار خانم سیاه شده بود به تنهایی نمی توانستند برن بیرون با آقایی نمی تونستند صحبت کنند کوچکترین خنده یا هر چیزی که آقا فکر میکرد این خانم داره گرم میگیره با یکی دیگه = با کتک و کتک کاری که ( خیلی ببخشید چیزی که خانومه تعریف کرده ) من مثل اون شوهر اولت بی بخار نیستم که وایستم هر غلطی .... حالا تو این وضعیت نه راه پس داره نه راه پیش به قول معروف سرکه نقد به از حلوای نسیه
اشتباه نشود، من با بیش از 80 درصد صحبتهای شما کاملاً موافقم. اما برعکس آنچه گفتید، اتفاقاً سعی دارید آن آقا را در چشم این خانم خراب کنید تا مجبور شود با همین مردی کهبه زور زنش شده بسازد. ببینید برادر، اینکه این خانم بخواهد با عشق سابقش ازدواج کند یک بحث است، و اینکه بخواهد با شوهر فعلی خود بماند بحث دیگری است. به فرض که شما اثبات کردید عشق سابق این خانم یک هیولای به تمام معناست. خب؟! آیا بد بودن عشق سابق این خانم، خوب بودن شوهر فعلی ایشان را اثبات میکند؟سلام دوست عزیز آقا رضای بزرگوار از مشارکت تان در این موضوع تشکر می کنم. دوست گرامی، شما حرف های من برای حلّ مشکل این خانم را نخواندید؟؟!! لطفا ابتدا پاراگراف سوم را درست بخوانید، بعد در مورد پاراگراف های بعد از آن قضاوت نمایید. واقعیت این است که من امید چندانی برای تغییر نگرش این خانم به شوهرش نداشتم. زیرا او آن قدر دلتنگ عشقش است که حاضر به خیانت و رابطه شده است. اگر اندک امیدی برای تغییر نگرش او در مورد شوهرش داشتم، از او می خواستم که ویژگی های مثبت و منفیِ شوهرش را بنویسد؛ چنان که در تاپیک زیر این کار را از پرسشگر خواستم: فکر می کنم خواستگار قبلی ام بهتر بود اما در مورد پاراگراف های بعدی، از «تئوری انتخاب» (Choice Theory) که بنیان گذار آن، دکتر «ویلیام گلاسر» (William Glasser)، روانشناس برجسته آمریکایی، است استفاده کردم. یکی از اصول «تئوری انتخاب» این است که «تنها کسی که می توانم کنترل کنم، خودم هستم. من فقط روی رفتار خودم تسلط دارم؛ نه بر روی دیگران. تنها کاری که می توانم در برابر دیگران انجام دهم، "ارائه اطلاعات" به آنهاست؛ نه کنترل زندگی، رفتار، افکار و احساساتشان». من به این خانم اطلاعاتی که در پژوهش های روانشناختی به دست آمده را ارائه دادم . در چند جمله، از حرف های استاد دکتر حمیدپور در کارگاه خیانت زناشویی بهره بردم. می توانید با یک جستجوی ساده در گوگل، این کارگاه را مشاهده کنید. به این خانم گفتم هر فردی ویژگی های خوب و بد را با هم دارد. این را گفتم تا این خانم با اراده و انتخاب خودش، انسان ها را سیاه و سفید نبیند. این خانم درست است که می گوید:«شوهرم لیاقتش بیشتر از من است»، اما در حقیقت او عشقش را مبرّا از هر بدی می داند و شوهرش را مبرّا از هر خوبی می بیند. چون شما به حرف های من اشکال گرفتید، مجبورم حرف های پرسشگر را کمی کالبد شکافی کنم. حرف های پرسشگر ضدّ و نقیض است. از یک طرف می گوید:«آن قدر دلتنگ عشقش شده که حاضر به خیانت و رابطه شده»، از سوی دیگر می گوید:«من بخاطره اون پسر قصد طلاق ندارم». پرسشگر اگر بخواهد می تواند همان گونه که عاشق آن مرد شده، عاشق شوهرش نیز بشود. چرا؟؟ چون بررسی ها نشان داده انسان ها عاشقِ فردی می شوند که با بیشترین ملاک های موجود در ضمیرناهشیارشان مطابقت داشته باشد. البته این مطابقت صددرصد نیست. معمولا اگر فردی با دو سوم از معیارهای یک نفر مطابقت داشته باشد، مورد مناسبی برای عاشق شدن است. این مسأله نشان می دهد که در دنیا افراد زیادی وجود دارند که می توانند با ملاک های موجود در ناهشیار هر فرد مطابقت داشته باشند و به عبارت روشن تر، شخص منحصر به فرد و نیمه گمشده، موضوعی خیالی و غیرواقعی است. به همین خاطر این احتمال بسیاااار زیاد است که بعد از طلاق از این شوهر و ازدواج با عشق اول، این خانم دوباره عاشق فرد دیگری شود.
چه ربطی به شوهر این آقا (فکر کنم منظورتان خانم بود) دارهارتباطش را قبلاً برایتان نوشتم اما شما دوست ندارید ببینید. نوشتم که این خانم قبل از ازدواج به خواستگارش (شوهر فعلیش) گفته من مرد دیگری را دوست دارم و به شما علاقهای ندارم. اما این مرد حاضر نشده به خواست این خانم احترام بگذارد و علیرغم میل این خانم، و با علم به اینکه این خانم برای ازدواج با او تحت فشار و الزام خانواده قرار دارد، صرفاً بخاطر میل خودش با این خانم ازدواج کرده است. همان کاری که داعشیها با کنیزان میکنند البته با خشونت کمتر!
دیگه من نمیدونم این خانم باید چیکار میکرده برای رسیدن به این آقادلیلش این است که شما آنچه دوست دارید در متن ببینید را میبینید. این موضوع مختص شخص شما نیست، بیشتر ما انسانها همینطور هستیم و در زمان قضاوت، بطور ناخودآگاه مسائلی که با تمایلات درونی ما همسو است را واضحتر میبینیم. به همین دلیل است که قضاوت کار بسیار مشکلی است. از آنجا که شما خانم هستید در زمان خواندن چنین متنی ناخودآگاه خود را بجای آن خانم قرار داده و مشکلاتی که متحمل شده در ذهنتان مرور میشود. اما اگر متن را بدون پیش فرض بخوانید خواهید دید که نگاه شما چندان صحیح نیست. ایشان گفتند که:
خانواده ام بدون در نظر گرفتم این موضوع فردایه همون روز قراره ازدواج من را با کسه دیگه ای گذاشتن. من هم بخاطره عمل به خواسته ی اونها سکوت کردم. اما در اخر نتوانستم جلویه احساساتم رو بگیرم و به اونها نارضایتیم رو نشون دادمپس ابتدا این خانم بوده که حاضر شده با مرد دیگری ازدواج کند. حال اگر آن آقا که این خانم عاشق اوست، به اصرار خانوادهاش قبول کرده بود که با دختر دیگری ازدواج کند (ولو اینکه بعدش پشیمان میشد)، الان شما درباره آن آقا چه میگفتید؟ تازه این در صورتی است که فرض کنیم آن آقا از پذیرش خواستگار جدید کاملاً بیخبر بوده باشد که با توجه به ارتباطشان با هم بسیار بعید است که اطلاع نداشته باشد. در ادامه هم استارتر گفتند که:
بعد از اتمام قضیه ی ازدواجم با اون فرد به سمت عشق قبلیم رفتم اما اون دیگه ناامید شده بودخب ما هیچ اطلاعی نداریم که چرا ناامید شده بود. آیا تسلیم شدن معشوقش در برابر خواست والدین موجب ناامیدی او شده؟ آیا از سوی معشوق عزم قوی ندیده؟ آیا خودش دیگر نخواسته به پای معشوقش بماند؟ آیا از سوی خانواده خودش یا خانواده دختر تهدید شده؟ نمیدانیم.... پس وقتی نمیدانیم، حق نداریم فرض را بر این بگذاریم که این آقا تلاش لازم را نکرده است
سرکه نقد به از حلوای نسیهواقعاً از این نوع نگاه که به یک عمر زندگی دارید تعجب کردم. اصلاً فکرش را هم نمیکردم چنین دیدگاه سطحی را از زبان شما بشنوم!
مورد مشابه این مسئله رو من تو دوران دانشجویی دیدم....حالا اگر مورد مشابهای که شما در دوران دانشجویی دیدید خوشبخت شده بود، الان شما به این خانم پیشنهاد میکردید که همین فردا صبح طلاق بگیرد و با مرد مورد علاقهاش ازدواج کند؟! این چه نوع استدلال آوردن است خواهر گرامی؟ هر موضوعی باید با شرایط خودش بررسی شود. آیا میشود با این استدلال که دخترخاله من با پسرعمویش ازدواج کرد و بدبخت شد، حکم صادر کنیم که پس از این به بعد هیچ زنی نباید با اقوام نزدیکش ازدواج کند؟ من در ابتدای صحبتم موضوعی را مطرح کردم که گویا با آن توجهی نکردید. عرض کردم بحث ازدواج با عشق قبلی یک بحث است؛ بحث ادامه زندگی یا طلاق از شوهر فعلی بحث دیگری است. شما اینطور تصور میکنید که این خانم فقط و فقط دو راه دارد. یا اینکه تا آخر عمر با همین شوهر فعلی زندگی کند، یا اینکه از این شوهر طلاق گرفته و فقط و فقط با عشق قبلیاش ازدواج کند؛ و هیچ راه سومی هم وجود ندارد. در حالیکه این خانم راههای بسیار زیادی در مقابل دارد.
چون شما به حرف های من اشکال گرفتید، مجبورم حرف های پرسشگر را کمی کالبد شکافی کنم. حرف های پرسشگر ضدّ و نقیض است. از یک طرف می گوید:«آن قدر دلتنگ عشقش شده که حاضر به خیانت و رابطه شده»، از سوی دیگر می گوید:«من بخاطره اون پسر قصد طلاق ندارم».سلام برادر عزیز ابتدا عرض کنم که من هم گفتم با بیش از 80 درصد صحبتهای شما موافق هستم. حرف من این است که شما با سیاهنمایی چهره خواستگار قبلی و فقط با این اتهام که به خودش اجازه داده با زنی شوهردار حرف زند، قصد دارید او را در ذهن این خانم خراب کنید. حرف من این نیست که این آقا حتماً آدم ارزشمندی است، میگویم ثابت هم نشده که ارزشمند نیست. اگر با دلایل صحیح ثابت شد که او آدم ارزشمندی نیست، آن وقت من هم به این خانم خواهم گفت که فکر او را از سرش بیرون کند. اما درمورد بخشی که نقل قول کردهام؛ خیر برادر عزیز سخن این خانم نه تنها هیچ تناقضی ندارد، بلکه کاملاً منطقی است. ایشان گفته من بخاطر علاقهای که به عشق قبلیام دارم، حاضرم به شوهرم خیانت کنم. اما از طرفی گفته من به خاطر آن پسر که دوستش دارم قصد طلاق ندارم، بلکه بخاطر فشاری است که در زندگی مشترک به علت عدم علاقه تحمل میکنم. این یعنی این خانم دو مشکل جداگانه دارد. اول اینکه کسی را دوست داشته و به او نرسیده، و این عشق ممکن است او را به کارهای غیرعقلانی بکشاند. دوم اینکه از زندگی فعلی خود کاملاً ناراضی است و به همین دلیل قصد طلاق دارد. بنابراین قصد ایشان برای طلاق بخاطر فشار زندگی بدون علاقه است و چه آن معشوق باشد و چه نباشد، این مشکل به قوت خود باقی است.
پرسشگر اگر بخواهد می تواند همان گونه که عاشق آن مرد شده، عاشق شوهرش نیز بشود. چرا؟؟ چون بررسی ها نشان داده انسان ها عاشقِ فردی می شوند که با بیشترین ملاک های موجود در ضمیرناهشیارشان مطابقت داشته باشد. البته این مطابقت صددرصد نیست. معمولا اگر فردی با دو سوم از معیارهای یک نفر مطابقت داشته باشد، مورد مناسبی برای عاشق شدن استخب شما از کجا فهمیدید که شوهر فعلی این خانم در دو سوم از معیارها با این خانم مطابقت دارد؟! در حالیکه نه او را دیدهاید نه این خانم درموردش توضیح خاصی داده است. مهمتر اینکه این خانم حتی درمورد معیارهای خودش هم توضیح خاصی نداده است.
در دنیا افراد زیادی وجود دارند که می توانند با ملاک های موجود در ناهشیار هر فرد مطابقت داشته باشند و به عبارت روشن تر، شخص منحصر به فرد و نیمه گمشده، موضوعی خیالی و غیرواقعی است. به همین خاطر این احتمال بسیاااار زیاد است که بعد از طلاق از این شوهر و ازدواج با عشق اول، این خانم دوباره عاشق فرد دیگری شود.بله حرفتان کاملاً درست است، اما دو نکته وجود دارد. اول اینکه همانطور که عرض کردم، ما اطلاعی درمورد معیارها و رفتارهای این خانم و شوهر فعلیش نداریم بنابراین نمیتوانیم بگوئیم خصوصیات شوهر فعلی با او منطبق است. نکته دوم اینکه این حرف درستی است که افراد زیادی هستند که ما میتوانیم عاشق آنها بشویم، اما در هر صورت ما قرار است فقط به یکی از این افراد عشق بورزیم و بالاخره باید یک جایی به یک نفر علاقمند بشویم. همانطور که در ازدواج میگوئیم وقتی کسی ازدواج کرد به او متعهد است، درمورد علاقه هم به نوعی (نه شبیه به ازدواج) باید یک چهارچوب و تعهدی وجود داشته باشد. البته عشق صحیح منظورم است.
به این خانم گفتم هر فردی ویژگی های خوب و بد را با هم دارد. این را گفتم تا این خانم با اراده و انتخاب خودش، انسان ها را سیاه و سفید نبینداتفاقاً نقد من به شما همین بود که شما خواستید این خانم خواستگار قبلی را سیاه ببیند. این بخشهایی از صحبت شماست:
عشق اول شما اگر واقعا مرد خوبی بود، هرگز به خود اجازه نمی داد با یک زن، پس از ازدواجش دوست باقی بماند و با او حرف بزند. خانم مجرّدی به من می گفت:«مردی خیلی به من اظهار عشق و علاقه می کرد. شماره اش را در اختیار یکی از دوستانم که خانم است قرار دادم و از او خواستم امتحانش کند. چند روز نگذشته بود که دوستم گفت: این آقا که تو زرد در آمد». چه ضمانتی وجود دارد این آقا که با یک خانم متأهل صحبت می کند، پس از ازدواج وفادار باقی بماند و با خانم دیگری دوست نشود؟؟ شما به خوبی می دانید که هیییییچ ضمانتی برای وفاداری اش ندارید.شما از جملاتی استفاده کردید که از آنها فقط بد بودن این آقا برداشت میشود. ابتدا به ایشان گفتید که این آقا چون در زمان تأهل شما با شما صحبت کرده پس مرد خوبی نیست. بعد هم مثالی از یک خانم زدید که به دوستش گفته مرد مورد علاقه مرا امتحان کن و آن مرد در امتحان شکست خورده است! خب من هم برای شما دهها مثال میزنم که مرد امتحان شده و شکست هم نخورده است! جالب اینکه برخی از این مردها اتفاقاً چندین دوست دختر هم داشتهاند!! حالا بگذریم از اینکه چنین امتحانی جدای از نتیجه، اصلاً اجرایش غلط است.
شما از جملاتی استفاده کردید که از آنها فقط بد بودن این آقا برداشت میشود.آقای رضا شما با هر روانشناس خبره ای صحبت کنید، حتی روانشناسانی که اصلا دین را قبول ندارند، به شما می گویند:«مردی که رابطه با زن شوهردار را ادامه دهد، ملاک مهمی در شایستگی را ندارد». می توانید به چند روانشناس مراجعه کنید و این موضوع را با آنها در میان بگذارید. شما واقعا با چه ملاکی به رابطه این آقا و خانمِ عاشق نگاه می کنید؟ چرا این رابطه را نادیده می انگارید؟ چرا می خواهید ثابت کنید عشق به آقای اول پاک است؟ اگر نمی خواهید پاکی این عشق را ثابت کنید، پس به دنبال چه هستید؟ من کی خواستم ثابت کنم این خانم باید با همسرش بماند؟ آیا اینکه با استفاده از حرف های این خانم، به این خانم گفتم: عشق اولش انسان مناسبی نیست، ثابت می کند که شوهرش حتماااا آدم خوبی است؟ کجا به این خانم توصیه کردم که حتماااا به زندگی با شوهرش ادامه دهد؟
من کی خواستم ثابت کنم این خانم باید با همسرش بماند؟ آیا اینکه با استفاده از حرف های این خانم، به این خانم گفتم: عشق اولش انسان مناسبی نیست، ثابت می کند که شوهرش حتماااا آدم خوبی است؟ کجا به این خانم توصیه کردم که حتماااا به زندگی با شوهرش ادامه دهد؟استاد امید عزیز، این یک مباحثه است بین من و شما و ابداً بنده قصد جسارت به شما و یا نسبت دادن موضوعی به شما را نداشته و ندارم. منتهی در گفتگو ممکن است گاهی کلمات کم و زیاد بیان شوند، بخصوص در گفتگو بصورت پیام و به خصوص در شرایطی که امکان ویرایش پستها هم وجود ندارد. لذا ممکن است مطلبی را نوشته باشم که منظور دقیق من نبوده است. درمورد این مطلب هم که من گفتم شما قصد داشتید این خانم را برای ماندن در کنار شوهر فعلی ترغیب کنید از شما عذرخواهی میکنم. اصلاً این کلام مرا نادیده بگیرید. از ایجا به بعد فقط درمورد منظور اصلی خودم صحبت میکنم.
شما با هر روانشناس خبره ای صحبت کنید، حتی روانشناسانی که اصلا دین را قبول ندارند، به شما می گویند:«مردی که رابطه با زن شوهردار را ادامه دهد، ملاک مهمی در شایستگی را ندارد»نکته اول اینکه اگر مردی که با زن شوهردار صحبت میکند شایستگی ندارد، قطعاً آن زن شوهرداری که با این مرد صحبت میکند به طریق اولی شایستگی ندارد!! حال چگونه است رفتار زنی که به طریق اولی شایستگی ندارد (با فرض صحت این تفسیر) را میتوان اشتباه رفتاری قلمداد کرده و سپس او را راهنمایی کرد و به او راهکار داد تا اشتباهش را جبران کرده و اصلاح شود؛ اما عمل مشابه آن مرد باید به عنوان عدم شایستگی مطلق در نظر گرفته شود و بپذیریم که نمیشود به آن مرد مشاوره داد و به او برای اصلاح رفتارش کمک کرد؟ من قبول دارم که روش این خانم و آقا اشتباه است و روش درست همان است که شما در پست اول توضیح دادید. اما نباید عمل دو عاشق و معشوق که برای رسیدن به هم تلاش میکنند ولی دارند مسیر اشتباهی را میروند، با عمل آن مردهایی که برای اغفال یک زن شوهردار و به منظور سوء استفاده از او، و یا با عمل زنان فاسد که وارد اینگونه روابط میشوند، یک جور در نظر بگیریم. چه در مورد خانم استارتر، و چه درمورد مردی که عاشق ایشان است. مطلب دوم اینکه به نظرم میرسد تعریف من از رابطهء زن و شوهری با تعریف شما متفاوت است. شما خوانده شدن خطبهء عقد را به هر شکلی و با هر شرایطی به عنوان خط قرمز در نظر میگیرید و هرگونه تجاوز از آن را خیانت معنا میکنید. در حالیکه من چنین نگاهی ندارم. البته برای علل این تفاوت در دیدگاه لازم است برخی مسائل بررسی شوند از جمله اینکه اصلاً خود خطبهء عقد چیست؟ نکاح غیر نافذ چگونه است؟ تفاوت قانون با شریعت چیست؟ و..... اما چون از حوصله تاپیک خارج است از آن صرف نظر میکنم. مگر آنکه شما طرح آن را صلاح بدانید که در آن صورت در خدمت شما هستم. فعلاً بیائیم و از زاویه دیگری به مطلب نگاه کنیم: مرد و زنی به یکدیگر علاقه دارند و میخواهند با هم ازدواج کنند. یعنی همان نیتی که از مهمترین شرایط صحت عقد است یعنی: "رضایت طرفین". اما در حالیکه خود این دو نفر مایل به برقراری عقد نکاح هستند، والدین دختر بدون رضایت او و بدون ارائهء دلیل منطقی، از نکاح شرعی این دو نفر جلوگیری کرده و مرد دیگری را برای دختر در نظر میگیرند که این اقدام والدین، کاملاً در تضاد با صحت عقد است و دختر در اینجا مُکره محسوب میشود. سپس آن مرد دوم نیز با علم به عدم رضایت قلبی دختر، اقدام به ازدواج با او میکند که اینجا هم با شرط رضایت طرفین در تضاد است و باز هم این خانم مکره محسوب میشود. به این جملات استارتر دقت بفرمائید:
من هم که نمیخواستم برای بار دوم (والدینم را) ناراحتشان کنم و همچنین برای فرار از عشق قبلی تن به ازدواج دادم اما حتی هنوز عقدمان هم که نکرده بودند پشیمان شدم به همسرم بارها گفتم که فرده دیگه ای رو دوست دارم و نمیتونم زندگی با او را شروع کنم اما او قبول نمیکرد و میگفت من تحمل میکنمجور دیگری برایتان توضیح میدهم. تصور کنید این خانم همان ابتدا به دادگاه مراجعه میکرد و دادگاه با توجه به اینکه پدر دختر (ولی) دلیل با ارزشی برای مخالفت ندارد، حکم میداد که این خانم بدون اجازه ولی خود میتواند با مرد مورد علاقهاش ازدواج کند و سپس این خانم با همان عشق اول خود عقد میکرد. اما بعد پدر دختر میآمد و دختر را با اکراه از خانه شوهرش (مرد اول) با خود برده و سپس به مرد دیگری میداد و میگفت باید با اینی که من میگویم زندگی کنی! و این دختر هم در حالیکه در عقد مرد دیگری است، اما چون زورش به پدر و این مرد دوم نمیرسد؛ با این مرد همبستر شده و از او باردار میشد که در آن صورت.... دیگر بیشتر از این توضیح نمیدهم چون مطمئنم میدانید میخواهم چه بگویم.... برادر عزیز، مشکل اصلی در اینجا عدم آگاهی دختر از قوانین است که البته به لطف همت مسئولین در آگاه سازی جوانان(!!!)، این بی اطلاعی از احکام و قوانین چیز عجیبی هم نیست. در هر صورت اگر هم خیانتی رخ داده باشد، نسبت به خواستگار اول خیانت شده است نه نسبت به شوهر فعلی. خیانت اصلی از سوی والدین دختر و همچنین همسر فعلی او رخ داده، نه از سوی دختر و مرد مورد علاقهاش. اینکه این دختر با مردی که دوست دارد صحبت میکند خیانت نیست، بلکه همبستری شوهر فعلی با زنی که میداند علیرغم رضایت و به اکراه تن به ازدواج داده خیانت است.
چرا می خواهید ثابت کنید عشق به آقای اول پاک است؟من فقط میگویم معلوم هم نیست که پاک نباشد! ببینید برادر عزیز، این خانم با دو مشکل مواجه هستند. اول عدم علاقه به شوهر فعلی و دوم علاقه به آن مرد اول. درمورد مشکل اول به نظر من شما بهترین راهکار را دادهاید و هرگونه کلام اضافه من خدشهدار کردن توضیح کامل شما خواهد بود. بنابراین بدون هیچ صحبت اضافهای سخن شما را نقل میکنم:
به همراه همسرتان به یک روانشناس و مشاور خانواده یِ خبره و متعهد مراجعه نمایید؛ ماجرا را دقیقا، بدون سانسور، برایش تعریف کنید و از او بخواهید با شوهرتان صحبت کند و او را به طلاق راضی نماید. شوهرتان از شما حرف شنوی ندارد؛ اما از یک روانشناس خبره و باتجربه به احتمال زیاد حرف شنوی دارد. این طلاق اگر واجب نباشد؛ مستحبّ مؤکّد است؛ زیرا خودتان می گویید:«این اواخر انقدر ددلتنگش شدم که حاضر به خیانت و برقراری ارتباط شدم». اگر شوهرتان حرف روانشناس را قبول نکرد، به همراه شوهرتان به یک روحانیِ متعهد و رازدار که شوهرتان حرفش را قبول دارد مراجعه کنید و بدون گفتن نام و نام خانوادگیِ تان ماجرا را دقیقا بدون سانسور برایش تعریف کنید و بگویید که ممکن است به گناه بیفتید و از او بخواهید از شوهرتان بخواهد شما را طلاق دهد. در مورد مسائل مالی، مانند: مهریه و نفقه دخترتان، با شوهرتان توافق کنید و سخت نگیرید. از پدر و مادرتان بخواهید برای جبران اشتباه گذشته شان از شما بعد از طلاق حمایت مالی کنندتا اینجا توصیه من هم به این خانم همین توصیه شماست. درمورد احتمالاتی هم که به استارتر درصورت ازدواج با خواستگار قبلی گفتید نیز تا حد زیادی با شما موافقم و باز هم سخن شما را نقل میکنم. منتهی نکتهای هست که در آخر عرض خواهم کرد:
شما یا طلاق می گیرید یا بدون طلاق حاضر به خیانت و رابطه با عشق اول تان می شوید. اگر طلاق بگیرید و بعد از طلاق، با عشق اولِ تان ازدواج کنید، به احتمال بسیار زیااااد به مشکل با این فرد برمی خورید و احتمال جدایی از او زیاد است. زیرا اولا شما الان در سنّ هفده سالگی هستید. از سنّ دوازده تا نوزده سالگی «دوران نوجوانی» است. نوجوان هنوز به ثبات عاطفیِ لازم نرسیده است. ثانیاً عشق اول شما، اکنون که با شما حرف می زند، می داند که شما در حال «خیانتِ کلامی» هستید. به احتمال بسیار زیااااد او پس از ازدواج و پس از عادّی شدنِ رابطه و احساسش با شما، به این فکر می کند که «این خانم به شوهر اوّلش بی وفایی کرد؛ با من رابطه تلفنی داشت. از کجا معلوم که او به من وفادار بماند؟؟». این دو دو تایی است که عده زیادی از مردها بعد از ازدواج با دوست دخترِ خود می کنند و به همین دلیل، تعداد زیادی از این مردها دچار بددلی و بدبینی به همسرشان می شوند و روابط و رفت و آمدهای همسرشان را به شدّت محدود می کنند و زنِ شان هر چه به آنها اطمینان می دهد که من به تو وفادارم، آنها نمی توانند از این افکارِ بدبینی نسبت به همسرشان دست بکشند؛ همان طور که شما نمی توانید امروز از فکرکردن به عشق اولِ خود دست بردارید.درمورد رابطه کلامی با خواستگار قبلی هم در اشتباه بودنش با شما هم نظر هستم. آن هم نه اشتباه به اینمعنا که اصل عمل آنها گناه باشد، بلکه به این معنا که نه تهها سودی برایشان ندارد بلکه شرایط را برای آنها بدتر میکند. پس تا اینجا تقریباً با شما اختلاف نظری ندارم. منتهی من فکر میکنم که اگر این خانم به همراه همسرش به مشاور مراجعه کردند و نتیجه این مشاوره به ادامه زندگی فعلی منجر نشد، آن وقت باید از شوهر فعلی طلاق بگیرند. سپس بعد از طلاق، احساساتش نسبت به مردی که عاشقش هست را بطور موقت کنار بگذارد و این بار به همراه او پیش مشاور برود و با توجه به نکاتی که شما گفتید و بررسی کارشناسی که مشاور انجام خواهد داد، تصمیم بگیرد که آیا باید با همان معشوق قبلی ازدواج کند یا خیر
جور دیگری برایتان توضیح میدهم. تصور کنید این خانم همان ابتدا به دادگاه مراجعه میکرد و دادگاه با توجه به اینکه پدر دختر (ولی) دلیل با ارزشی برای مخالفت ندارد، حکم میداد که این خانم بدون اجازه ولی خود میتواند با مرد مورد علاقهاش ازدواج کند و سپس این خانم با همان عشق اول خود عقد میکرد. اما بعد پدر دختر میآمد و دختر را با اکراه از خانه شوهرش (مرد اول) با خود برده و سپس به مرد دیگری میداد و میگفت باید با اینی که من میگویم زندگی کنی! و این دختر هم در حالیکه در عقد مرد دیگری است، اما چون زورش به پدر و این مرد دوم نمیرسد؛ با این مرد همبستر شده و از او باردار میشد که در آن صورت.... دیگر بیشتر از این توضیح نمیدهم چون مطمئنم میدانید میخواهم چه بگویم....دوست گرامی اصلا این مثال شما که در بخش «تصور کنید...» گفته اید، برای مقایسه با وضعیتِ کنونیِ این خانم اشتباه است. زیرا این خانم اصلا اِکراه نشده است. بله. او ابتدا عاشق آن مرد می شود؛ ولی بعدا از دست او بسیار ناراحت می شود و راضی به ازدواج می شود؛ اما بعد از ازدواج می بیند که نمی تواند عشقش به آقای اول را فراموش کند. این خانم الان برای توجیهِ عشقش به آقای اول، می گوید:
اما حتی هنوز عقدمان هم که نکرده بودند پشیمان شدماین خانم خودش با رضایت پای سفره عقد نشسته است و فکر می کرده ازدواج با فردی دیگر باعث می شود که او عشق اولش را فراموش کند. دو شاهد برای این حرفم دارم: شاهد اول اینکه خود این خانم گفته:
همچنین برای فراراز عشق قبلی تن به ازدواج دادمشاهد دوم من برای این حرفم این است که این خانم وقتی می بیند عشق اولش در مواجهه با عصبانیت پدرش، به او می گوید:« دست از اصرار کشیدم»، می گوید:
به خاطره این حرف من بسیار ناراحت شدم و خواستم که فراموشش کنمپس این خانم در ازدواج خود مُکرَه نبوده و ازدواجش صحیح بوده است.
این خانم خودش با رضایت پای سفره عقد نشسته است و فکر می کرده ازدواج با فردی دیگر باعث می شود که او عشق اولش را فراموش کنداگر قرار بود خانم را مثلاً به زور اسلحه پای سفره عقد بنشانند که دیگر بحث اکره مطرح نبود بلکه اجبار بود. تفاوت اکراه و اجبار هم در این است که در اجبار، شخص ابداً حاضر به برداشتن قدمی برای آن موضوع نیست اما او را با اعمال زور وادار به انجام میکنند. اما اکراه اینگونه است که شخص عمل مورد نظر را انجام میدهد و در ظاهر هم تصور میشود دارد به میل خودش این کار را میکند، اما در قلبش رضایت برای انجام آن ندارد و با بیمیلی و به دلیل یک سری تهدیدها یا فشارهای روحی دارد آن عمل را انجام میدهد. درمورد نشستن خانم پای سفره عقد نیز مثالی برای شما میزنم. امام علی(ع) زره خود را به شخصی یهودی دادند و بعد که برای دریافت زره مراجعه کردند آن یهودی مسئله را انکار کرد. وقتی به نزد قاضی رفتند، قاضی حکم داد که چون امام علی(ع) شاهدی برای حرفش ندارد، پس حکم به نفع فرد یهودی صادر خواهد شد. بدون شک عمل قاضی در اینجا کاملاً صحیح بوده چون او به عنوان یک انسان علم غیب ندارد و لذا به عنوان مجری قانون چارهای ندارد جز اینکه مطابق ظاهر حکم کند. اما اگر آن یهودی و امام علی(ع) با همین شرایط وارد محشر میشدند، خداوند نیز میگفت چون علی(ع) شاهدی ندارد پس حقی هم ندارد؟ این تفاوت قانون با شریعت است. قانون یعنی قضاوت بر اساس ظواهر اما شریعت یعنی قضاوت بر اساس حقیقت. در بحث ما نیز من و شما اینجا در جایگاه مجری یا کارشناس قانون نیستیم که بخواهیم مانند آن قاضی در مورد موضوع زره امام علی(ع) عمل کنیم و مطابق ظاهر عقد حکم کنیم، بلکه ما داریم موضوع را از جنبه حقیقی آن بررسی میکنیم. از نظر قانونی این خانم بدون هیچ زور و تهدیدی پای سفره عقد نشسته و به ظاهر "بله" گفته است پس از نظر قانونی عقد صحیح است زیرا مجریان قانون از درن افراد اطلاعی ندارند. اما خود افراد و مکهمتر از آن، خداوند، کاملاً آگاهی دارند که حقیقت عمل افراد چگونه بوده است. در پست بعد دو شاهدی که آوردید را بررسی میکنم.
دو شاهد برای این حرفم دارم: شاهد اول اینکه خود این خانم گفته:شواهدی که آوردید دو اشکال دارد: 1 - در جمله اول خانم گفته است: «من هم که نمیخواستم برای بار دوم (والدینم را) ناراحتشان کنم و همچنین برای فراراز عشق قبلی تن به ازدواج دادم» اینجا فرار از عشق قبلی تنها دلیل این خانم نیست بلکه اولین دلیل ایشان این است که از مقاومت در برابر خواست والدین نگران بوده است و شما هم خوب میدانید که این نگرانی کاذب از کجا نشأت میگیرد. از همان بیاطلاعی که در چند پست قبل برایتان گفتم که آنقدر به جوانان از حقوق والدین گفتیم و از حقوق خودشان آنقدر نگفتیم(!!) که تصور میکنند اگر زنده ماندن آنها باعث رنجش والدین میشود، باید بمیرند! این خانم هم بار اول مخالفت کرده و گقته نمیخواستم برای بار ادم نیز ناراحتشان کنم. خب این یعنی چه؟ اگر رضایت داشت دیگر معنا نداشت که بگوید نمیخواستم والدینم را ناراحت کنم. در ثانی، بحث فرار از عشق قبلی هم باز به دلیل همان فشارهایی است که از سوی والدین به این خانم وارد شده. بله، اگر خانم میگفت مثلاً عشقم به من خیانت کرده و من بخاطر فراموش کردنش خواستم ازدواج کنم، میگفتیم میل خودش است. اما موضوع این است که این خانم و آن عشق اول خودشان مشکلی با هم نداشتند بلکه بخاطر اعمال زور والدین، دیگر راهی برای خانم باقی نمانده بود بجز و در چنین شرایطی قدرت تصمیمگیری از انسان سلب میشود و نمیتواند رفتار معقول از خود بروز بدهد 2 - نکته دوم که بسیار مهمتر است این است که تمام این شواهدی که آوردید تا قبل از عقد این خانم با شوهر فعلیش بوده! شواهد شما را با رنگ سبز و تصمیم نهایی این خانم را با رنگ قرمز مشخص میکنم:همچنین برای فراراز عشق قبلی تن به ازدواج دادمشاهد دوم من برای این حرفم این است که این خانم وقتی می بیند عشق اولش در مواجهه با عصبانیت پدرش، به او می گوید:« دست از اصرار کشیدم»، می گوید:به خاطره این حرف من بسیار ناراحت شدم و خواستم که فراموشش کنم
به خاطره این حرف من بسیار ناراحت شدم و خواستم که فراموشش کنم اما ناگهان بحثه خواستگاره دیگری پیش امد و مادرم که بسیار رضایت داشت اصرار به ازدواجم کرد من هم که نمیخواستم برای بار دوم ناراحتشان کنم و همچنین برای فراراز عشق قبلی تن به ازدواج دادم اما حتی هنوز عقدمان هم که نکرده بودند پشیمان شدم به همسرم بارها گفتم که فرده دیگه ای رو دوست دارم و نمیتونم زندگی با اورا شروع کنم اما او قبول نمیکرد و میگفت من تحمل میکنم همسرم به شدت به من علاقه مندهلذا حتی اگر فرض کنیم هیچ اجبار و فشار روانی هم از سوی والدین به این خانم وارد نشده (که شده) و این خانم برای خواستگار دوم رضایت از خود نشان داده، اما قبل از عقد و شروع زندگی مشترک، نه یک بار بلکه بارها به شوهر فعلیش گفته من شخص دیگری را دوست دارم و تمایلی به شروع زندگی با تو ندارم، اما این آقا قبول نمیکرده. دیگر چه اتفاقی باید بیفتد که نشان از اکراه داشته باشد؟
این هم سوال و جوابی در همین زیمنه از سایت اسلام کوئست (لینک منبع) :
پرسش:
اگر دختری به اجبار پدر، راضی به عقد دائم با شخصی شود، حکم این عقد، نزدیکی با این دختر و فرزند متولد شده چیست؟ اگر دختری راضی به عقد دائم نبوده و به اجبار راضی شود، این عقد چه حکمی دارد؟ اگر دختر با این شرایط راضی به نزدیکی کردن نباشد، حکم این نزدیکی چیست؟ اگر در شرایط مذکور دختر، فرزندی به دنیا بیاورد، آیا طفل حرام زاده است؟ اگر پدری، دختر جوان خویش را مجبور به زنا کند، آن پدر چه گناهی مرتکب شده است؟
پاسخ اجمالی:
دفتر حضرت آیت الله العظمی سیستانی (مد ظله العالی):
عقد باطل است و نزدیکی حرام است و فرزندش وطی شبهه است.
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی):
از قضیه شخصیه اطلاعی نداریم ولی در فرض سوال، عقد حاصل نیست و آمیزش حکم زنا را دارد و فرزند او نیز فرزند حلال زاده نیست و اگر پدر چنین اجباری کند مرتکب گناه بسیار بزرگی شده.
پاسخ حضرت آیت الله هادوی تهرانی (دامت برکاته) به این شرح است:
رضایت دختر در صحت عقد شرط است و اگر این شرط حاصل نباشد، عقد باطل است. و نزدیکی کردن حرام است و اگر دختر وادار به نزدیکی شود و حتی لحظهای قبل از عقد هم راضی به آن نشود و بچهای متولد گردد حرام زاده است.
داعشیها با کنیزان میکنند البته با خشونت کمتر!باسلام اگه با دیدگاه شما به موضوع نگاه کنیم پس داعش این ماجرا خانواده دختر خانم هستند : )
خانواده ام بدون در نظر گرفتم این موضوع فردایه همون روز قراره ازدواج من را با کسه دیگه ای گذاشتن.من قبول دارم تحمیلی برای این خانم بوده حالا چه از اطرف همسرشان که توجهی به این موضوع نداشتند که ایشون علاقه به فرد دیگه داره یا اصرار و اجبار خانواده به ازدواج با فرد دیگه ولی با این شرایط باید قبول کنند ایشون حاضر شدند که با این آقا که در حال حاضر همسرشان هست ازدواج کنند
پس ابتدا این خانم بوده که حاضر شده با مرد دیگری ازدواج کند.این خانم چرا باید حاضر بشه کسی رو که عاشقش هست رو رها کنه و با یه فرد دیگه ازدواج کنه؟ مگه میشه بی دلیل تصمیم یه فرد عوض بشه؟ (وقتی اون کسی که عاشقش هست با عصبانیت پدر دختر روبرو شد مگه به این نتیجه نرسید که دیگه اصرار نکند خب یعنی چی یعنی با این شرایط حاضر به ازدواج با این دختر نیست وگرنه توجهی به عصبانیت پدر دختر نمی کرد ) جناب Reza-D دختران ما حق انتخاب به اون صورتی که شما انتظار دارید ندارند. خواهرم خواستگاری داشتند پدرم مخالف بودند هر چقدر که امکان داشت خواستگارهایش را رد کرد تا پدرم راضی شود این آقا بیاید خواستگاری ولی وقتی هیچ حرکتی از سمت آقا نباشد این دختر باید چیکار کند؟ هرچه قدر هم دختر خواهان باشد آقا اقدامی نکند این مسئله بی نتیجه است. یا باید این دختر تا آخر عمر منتظر ازدواج با این آقا بنشیند و خواستگارانش رو یه طوری از سر باز کند تا شاید خانواده دست از مخالفت بردارند یا اینکه کلا نظر و خواست خانواده رو نادیده بگیرند که اینم سختیهای خودش رو داره و دختران ما اینگونه تربیت نشده اند و عرف و فرهنگ ما این موضوع رو نمی پسندد خیلی از خانواده ها این اجازه رو به دختر نمی دهند که خودسرانه تصمیم بگیرد. ولی موضوع خواهرم، پدرم وقتی همزمان موافقت خواهرم برای ازدواج با این آقا و سماجت خواستگار رو دیدند موافقت کردند این مسئله کاملا دو طرفه است. خیلی خوب بود خود استارتر محترم حضور داشتند و میگفتند دلیل اینکه آخر سر راضی شدند به ازدواج چی بوده (حال میگید اصرار خانواده و نادیده گرفته شدن خواست دختر ) ولی من میگم بی همتی این آقای عاشق پیشه واقعا خسته کننده است که طرف مقابل رو اونقدر که باید مصصم و... ندید و همچنان بر خواسته خود پافشاری کرد
پس وقتی نمیدانیم، حق نداریم فرض را بر این بگذاریم که این آقا تلاش لازم را نکرده استببنید هر چیزی که بوده بلاخره این آقا پا پس کشیده و دیگه نخواسته ادامه بده درسته پس دیگه ادامه ندهید لطفا : ) برادرم خانومی رو میخواستند خانواده مخالف بودن به بهانه های مختلف مخالفت میکردند راه دور است نمیشه ما بیایم خواستگاری (حتی نمی خواستند برن خواستگاری) برادرم با یکی از همکارانش هماهنگ کرد و اولین خواستگاری رو با دوستش رفت با این کارش خواست خانواده رو متوجه کنه من این خانم رو میخوام حتی اگر شما هم نخواهید با اینکه خانواده دختر هم مخالف بودند یعنی مخالفت دو طرفه ولی چون هر دو خواستند رسیدند حال بماند که آیا این کار درست هست یا غلط منظورم اینکه که وقتی این آقا به راحتی بعد از عصبانیت پدر دختر دیگر گفتند اصرار ندارم برای دختر خانم دیگه راه بسته شده دیگه نمی دونه باید چیکار کنه به پای چه کسی بشینه کسی که به پدرش گفته من دیگه اصرار نمیکنم الان همین جواب رو آقا از طرف خانم میشنید یعنی خانم بر میگشت میگفت من دیگه اصرار ندارم آقا هم سرد میشد دیگه دلیلی برای ادامه نداشت. پس باید قبول کرد اول آقا خواسته که این موضوع تمام بشه حالا به هر دلیل
دیدگاه سطحیدیدگاه سطحی نیست واقعیت جامعه است
در حالیکه این خانم راههای بسیار زیادی در مقابل دارد.من نگفتم این خانم راه دیگری ندارد خواستم بگم اول مسئله عشق اولشان را حل کنند. بعد به موضوع همسرشان بپردازند وقتی یکی شما رو نخواسته دیگه حق نداره دوباره با متاهل بودن شما برگرده و همینطور شما (خانم) نسبت به همسرتان تعهد دارید نمی توانید خواست و احساسش رو نادیده بگیرید. این بلاتکلیفی (خانم) برای هر سه مشکل ساز خواهد بود.
دفتر حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی (مد ظله العالی): از قضیه شخصیه اطلاعی نداریم ولی در فرض سوال، عقد حاصل نیست و آمیزش حکم زنا را دارد و فرزند او نیز فرزند حلال زاده نیست و اگر پدر چنین اجباری کند مرتکب گناه بسیار بزرگی شدهاین همه خشونت از آیت الله مکارم مرجع تقلید عزیزم بعید بود کشتین پدره بیچاره رو...
جمع بندی
پرسش:
خانمی 17 ساله هستم که در خانواده ای مذهبی بزرگ شده ام؛ اما به طور ناخواسته با پسری آشنا شدم و به یکدیگر علاقه مند شدیم. خانواده پسری که با او دوست شده بودم، بعد از اطلاع از دوستی ما قبول کردند به خواستگاری ام بیایند؛ اما خانواده من به بهانه استخاره بد با ازدواج ما مخالفت کردند. این پسر با پدرم صحبت کرد تا او را راضی به ازدواج مان کند؛ اما پدرم به شدت عصبانی شد و آن پسر به من گفت که از اصرار برای این ازدواج پشیمان شده است. مدتی بعد آقایی دیگر به خواستگاری ام آمد و من برای فرار از عشق قبلی جواب مثبت دادم؛ اما هنوز عقد بین ما جاری نشده بود که پشیمان شدم. به این آقا که الان شوهرم است گفتم که مرد دیگری را دوست دارم و نمی توانم با تو زندگی کنم؛ اما گفت:«من تحمل می کنم». دو ماه بعد از ازدواج به صورت ناخواسته باردار شدم و الان یک دختر نُه ماهه دارم. شوهرم به شدت مرا دوست دارد. اما با وجود گذشت دو سال از ازدواج مان، من علاقه ای به شوهرم ندارم و هنوز عشق اولم را دوست دارم و با او در ارتباط هستم. چند بار به خاطر عذاب وجدان ارتباطم را قطع کردم؛ ولی دوباره ارتباط برقرار کردم. این اواخر آن قدر دلتنگ عشقم شده ام که حاضرم به خاطرش اقدام به خیانت کنم. شوهرم که قصدم برای جدایی را می داند، خیلی زجر می کشد و مرا نیز اذیّت می کند. لطفا بگویید چه کار کنم.
پاسخ:
شما خانم نوجوانی هستید که دوست دارید زندگیِ شاد و آرامش بخشی را در کنار همسری که دوستش دارید داشته باشید. در زندگی ما انسان ها اولین هایی هستند که همیشه در خاطرمان می مانند؛ اولین روز مدرسه، اولین روز دانشگاه و اولین دوستی با جنس مخالف. این اولین ها همیشه در ذهن باقی می مانند و به فراموشی سپرده نمی شوند. در روانشناسی، پدیده ای با نام فراموشی وجود ندارد. یک فرد تنها در صورتی ممکن است موضوعی را فراموش کند که در اثر بیماری های دستگاه عصبیِ مرکزی، سلول های مغز از بین بروند. پس هرگز نمی توان فردی را فراموش کرد.
شما وقتی با عشق اول تان آشنا شدید، اولین مردی بود که می شناختید و اولین بار بود که طعم عشق را می چشیدید. در سنّ چهارده، پانزده سالگی بودید و به قول خودتان ناخواسته با او ارتباط گرفتید. البته ما روانشناس ها هیچ چیز را ناخواسته نمی دانیم. متأسفانه پدر و مادرتان به این عشق شما هیچ توجهی نشان ندادند و اصرار کردند که با فرد دیگری ازدواج کنید. شوهرِ فعلی تان نیز به این حرف شما که گفتید:«مرد دیگری را دوست دارم و نمی توانم با تو زندگی کنم» توجهی نشان نداد و بعد از اشتباه پدر و مادرتان و اشتباهِ شما در قبول ازدواج اجباری، سومین اشتباه را او مرتکب شد. من در مورد شما قضاوت نمی کنم؛ بلکه این حرف ها تحلیل من از این مشکل است. شما اکنون با عشق اول تان حرف می زنید و ارتباط کلامی دارید. ارتباط کلامی با فردی غیر از همسر، نوعی خیانت است. در روانشناسی، خیانت به این صورت تعریف می شود که «احساس، فکر و رفتاری که قاعدتا باید با همسر در میان گذاشته شود؛ اما به طور پنهانی با فرد دیگری در میان گذاشته می شود و اگر همسر متوجه شود، ممکن است واکنش های مختلفی نشان می دهد؛ از ناراحتی تا قهرکردن و طلاق». اکنون شوهرتان متوجه این مسأله شده و شما را اذیت می کند.
اکنون چه باید انجام دهید؟
به همراه همسرتان به یک روانشناس و مشاور خانواده یِ خبره و متعهد مراجعه نمایید؛ ماجرا را دقیقا، بدون سانسور، برایش تعریف کنید و از او بخواهید با شوهرتان صحبت کند و او را به طلاق راضی نماید. شوهرتان از شما حرف شنوی ندارد؛ اما از یک روانشناس خبره و باتجربه به احتمال زیاد حرف شنوی دارد. این طلاق اگر واجب نباشد؛ مستحبّ مؤکّد است؛ زیرا خودتان می گویید:«این اواخر انقدر دلتنگ عشقم شده ام که حاضرم به خاطرش اقدام به کنم». اگر شوهرتان حرف روانشناس را قبول نکرد، به همراه شوهرتان به یک روحانیِ متعهد و رازدار که شوهرتان حرفش را قبول دارد مراجعه کنید و بدون گفتن نام و نام خانوادگیِ تان ماجرا را دقیقا بدون سانسور برایش تعریف کنید و بگویید که ممکن است به گناه بیفتید و از او بخواهید شوهرتان را قانع کند که شما را طلاق دهد. در مورد مسائل مالی، مانند: مهریه و نفقه دخترتان، با شوهرتان توافق کنید و سخت نگیرید. از پدر و مادرتان بخواهید برای جبران اشتباه گذشته شان، از شما بعد از طلاق حمایت مالی کنند.
توصیه من برای حل مشکلتان تمام شد.
شما یا طلاق می گیرید یا بدون طلاق حاضر به خیانت و رابطه با عشق اول تان می شوید. اگر طلاق بگیرید و بعد از طلاق، با عشق اولِ تان ازدواج کنید، به احتمال بسیار زیاد در زندگی با این آقا با مشکلات زیادی مواجه می شوید و احتمال جدایی از او زیاد است. زیرا شما الان در سنّ هفده سالگی هستید. از سنّ دوازده تا نوزده سالگی «دوران نوجوانی» است. نوجوان هنوز به ثبات عاطفیِ لازم نرسیده است. افرادی که در سنین نوجوانی ازدواج می کنند، در سال های بعد و در دوره جوانی، احساس می کنند در انتخاب خود عاقلانه تصمیم نگرفته اند و پس از ازدواج پشیمان می شوند. خیلی وقت ها دیده ایم افرادی که در سنین نوجوانی ازدواج کرده اند، گفته اند که من آن زمان کم تجربه بودم و نمی دانستم در زندگی دنبال چه چیزی هستم؛ الان سلیقه ام عوض شده و انتظارات دیگری از همسرم دارم. این مسأله به دلیل تغییر نگرش ها و رشد فکری نوجوان رخ می دهد.
از سوی دیگر عشق اول شما، اکنون که با شما حرف می زند، می داند که شما در حال «خیانتِ کلامی» هستید. به احتمال بسیار زیاد او پس از ازدواج و پس از عادّی شدنِ رابطه و احساسش با شما، به این فکر می کند که «این خانم به شوهر اوّلش بی وفایی کرد؛ با من رابطه کلامی داشت. از کجا معلوم که او به من وفادار بماند؟». این دو دو تایی است که عده زیادی از مردها بعد از ازدواج با دوست دخترِ خود می کنند و به همین دلیل، تعداد زیادی از این مردها دچار بددلی و بدبینی به همسرشان می شوند و روابط و رفت و آمدهای همسرشان را به شدّت محدود می کنند و زنِ شان هر چه به آنها اطمینان می دهد که من به تو وفادارم، آنها نمی توانند از این افکارِ بدبینی نسبت به همسرشان دست بکشند؛ همان طور که شما نمی توانید امروز از فکرکردن به عشق اولِ خود دست بردارید.
از سوی دیگر اگر خدای نکرده شما بدون طلاق از شوهرتان، حاضر به برقراریِ ارتباط با به اصطلاح عشق اول تان و خیانت شوید و بعد از شوهرتان جدا شوید، احتمال اینکه به ازدواج و رابطه بعدی شما هم آسیب بزند وجود دارد. چون احتمال زیادی وجود دارد که این خیانت تکرار شود. زیرا بخشی از آسیب و مشکل در فرد خیانت کننده وجود دارد و به همین دلیل، روانشناسانی که به درمانِ خیانت می پردازند، تنها روی درمانِ همسرِ خیانت دیده تأکید نمی کنند؛ بلکه به درمانِ ویژگی هایی در فرد خیانت کننده که باعث بروز خیانت شد هم می پردازند. این ویژگی ها که ممکن است در صورت طلاق نگرفتن از شوهرتان، شما را به خیانت و برقراری رابطه بکشاند چیست؟
همان گونه که گفتم، در زندگی ما انسان ها اولین هایی هستند که همیشه در خاطرمان می مانند. این اولین ها همیشه در ذهن باقی می مانند و به فراموشی سپرده نمی شوند.
پس عشق اول تان هم در ذهن تان مانده است و نمی توانید او را فراموش کنید. اما واقعیت این است که شما تنها ظاهری از عشق اول تان را می شناسید. بیشترِ مردهایی که با دخترخانم دوست می شوند، قبل از برقراریِ رابطه، سعی می کنند ویژگی های مثبت خود را به نمایش بگذارند و ویژگی های منفی و نامطلوبِ خود را مخفی می نمایند. شما مدتی با شوهر خود زندگی کرده اید و با ویژگی های مثبت و منفیِ او آشنا شده اید. ذهن تان اکنون باطنِ شوهرتان را با ظاهرِ عشق اول تان مقایسه می کند و معلوم است که در این مقایسه یِ نابرابر، کفّه ترازو به نفع عشق اول تان سنگینی می کند. شما تنها پوسته ای زیبا از عشق تان را دیده اید و شناخت کاملی از او ندارید. شما نمی دانید او وقتی عصبانی می شود چه واکنشی نشان می دهد. نمی دانید چقدر تحت تأثیرِ حرف های مادر و خواهر و دوست و رفیقش قرار می گیرد. به احتمال زیاد نمی دانید آیا واقعا اهل کار و تلاش است یا فقط ادای مردهای موفق و زحمتکش را در می آورد. من نمی خواهم این آقا را در نظرتان بد جلوه بدهم. می خواهم بدانید هر فردی ویژگی های مثبت و منفی دارد و هیچ کسی نیست که همه ویژگی هایش مثبت باشد و بدونِ ویژگی های منفی و نامطلوب باشد. شما در ذهن تان یک مجسّمه یِ بدون عیب و نقص از عشق اول تان تراشیده اید و عاشقِ این مجسّمه شده اید. اما تصور می کنید که عاشقِ ویژگی های مثبتِ او شده اید. در صورتی که این فرد در دنیای واقعی، تفاوتِ زیادی با مجسّمه زیبایی که در ذهن تان از او ساخته اید دارد. بیشترِ انسان های عاشق، دلباخته چیزهایی می شوند که فقط ساخته و پرداخته ذهن خودشان است و در دنیای واقعی وجود ندارد. عشق اول شما اگر واقعا مرد خوبی بود، هرگز به خود اجازه نمی داد با یک زن، پس از ازدواجش دوست باقی بماند و با او حرف بزند. آیا بعد از اینکه طلاق گرفتید و مدتی از زندگی با عشق تان گذشت، همین قدر عاشق باقی می ماند؟ چه ضمانتی وجود دارد، این آقا که با یک خانم متأهل صحبت می کند، پس از ازدواج وفادار باقی بماند و با خانم دیگری دوست نشود؟؟ واقعیت این است که خودتان به خوبی می دانید که هیچ ضمانتی برای وفاداری اش ندارید.