خنده خانه اسک دینی ها ، کاملا پاستوریزه !
تبهای اولیه
ضرب المثل های بنزيني:
1-بنزين ديدي نديدي
2-بنزين زرد برادر گريسه
3-با بنزين بنزين گفتن ماشين روشن نميشه
4-به اندازه بنزينت گاز بده
5-بنزين همسايه اورانيومه
6-بنزينش از باک ميريزه
7-خاموشي ماشین از بي بنزينيه
8-بنزين رو جلو ماشين انداختن
9-با بنزين طهارت مي گيرم
10-بنزين حقه
11-از اين حرفا بوي بنزين مياد
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد : مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش بریز….
وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟ دارن می سوزن مواظب باش ، گفتم مواظب باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی کنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش ! دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک …
زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده ؟! فکر می کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت : فقط می خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می کنم، چه بلائی سر من میاری !!!
واسه سنجش بینایی گواهینامه رفتم پیش چشم پزشک.
گفتم : قربونت یه کاری کن پشت فرمون عینک نزنم
گفت آقا من این طرف نشستم کجا رونگاه میکنی؟
یکی تعریف میکرد: ده سال پیش نمیدونستم ژله چیه. رفته بودم سوپر مارکت. یه خانمی اومد گفت پودر ژله میخوام.
ما هم اومدیم کم نیاریم گفتم 2 تا بسته هم به من بدید. رفتیم خوابگاه حسابی تو اب حل کردیم ومثل شربت لیوان لیوان خوردیم و حال کردیم.
بعد یه مقدار زیاد اومد گذاشتیم تو
یخچال.فرداش اومدیم بقیش رو بخوریم دیدیم سفت شده و میلرزه.گفتم حتما خراب شده ریختمش دور
اونقدر که این چند روز بی نتی قفل گوشی رو الکی باز کردم و بستم تو این سی سال زندگیم در یخچالو الکی باز نکرده بودم
يه بار موجودي حسابم انقدر كم بود
دستگاه خودپرداز كارتمو گرو نگه داشت...
تا پول رسيدو ببرم بدم بهش
اونایی که شهرشون هوا زیادی آلودست زیاد شیر بخورند، چون سرب هوا رو دفع میکنه...
ولی بلافاصله بعدش آب بخورند چون نیترات آب، ضد وایتکسه...
بعدش هم چای بخورند نیترات آب رو میکشه...
بعد از چای هم آبلیمو بخورن تا رنگهای شیمیایی تو چایی را دفع کنه...
بعد از آبلیمو هم توکل کنن به خدا دیگه...
داداشم بهم میگه بسه سرتو از اون اینترنت دربیار وگرنه سرتو اینقد میکوبم به کیبرد تا بیهوش شی
ولی من میدونم هیچ وقت اینکارو نمیکنه
داداشم اینقد مهربونه که
پیخححهعفق۶۷۸زثاجدقسعفق۵ت
اهعفقمرقحرش۵خر۳۷۹۳۴۸رسخالانن
هفقمرششممرتاهعمف887لعهنئ
رفتم خونه گفتم: باباجوووون کجایی؟
گفت حتما الانم میخوای بیای دستمو ماچ کنی. باز چی میخوای؟
گفتم حقیقتش یه خورده گرونه پاتو بیار
وقتی که بشر خدا را ضامن خبط و خطای خود و نوع خود میکند
در خانه جحی را بدزدیدند . او برفت در مسجدی برکند و به خانه می برد
گفتند چرا در مسجد برکنده ای ؟
گفت : در خانه ما را دزدیده اند ، و خدا این در دزد را می شناسد
دزد را به من سپارد و در خانه خود را باز ستاند
مزبد * در مسجدی خوابیده بود ، که مردی اندر آمد و نماز کرد و گفت پروردگارا ! من نماز میخوانم و این مرد خفته است .
مزبد گفت : ای بیمزه ! حاجت خود را بخواه و او را بر من مشوران
-------
* طنازی در سده دوم هجری (عصر عباسیان)
سر کلاس اندیشه بودیم استاد. ازم پرسید معلول به چی نیاز داره؟
گفتم ویلچر..
نمیدونم چرا انداختم بیرون...
به نظرتون معلول تانک میخاد؟
عارفی به سخنرانی رفت و سخنرانی جالبی ارائه داد.
کدخدا که خیلی لذت برده بود به واعظ گفت:
روزی که می خواهی از این روستا بروی بیا سه کیسه برنج از من بگیر!
عارف شادمان شد و تشکر کرد. روز آخر در خانه ی کدخدا رفت و از کیسه های برنج سراغ گرفت.
کدخدا گفت:
راستش برنجی در کار نیست.
آن روز منبر جالبی رفتی من خیلی خوشم آمد و گفتم من هم یک چیزی بگویم که تو خوشت بیاید.
بهلول دوستی بنام عُلًیان داشت که او نیز از فرزانگان دیوانه وش بود .
روزی هارون از کنار گورستان می گذشت آن دو را دید که با هم مشغول سخن بودند . خواست با ایشان شوخی ای کند ، دستور داد هر دو را آوردند .
گفت : من امروز دیوانه میکُشم ، جلاد را حاضر کنید ، در حال حاضر شد با شمشیری کشیده .
علیان را بنشاندند که گردنش بزنند ، گفت ای هارون ، چه میکنی ؟
هارون گفت : امروز دیوانه می کُشم .
گفت : سبحان الله ! ما در این شهر فقط دو دیوانه بودیم ، تو سوًم ما شدی .
تو ما را بکُشی ، تورا که بکشد !؟
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﺧﺎﻧﻢ ﺭﻭﯼ ﻋﺮﺷﻪ ﮐﺸﺘﯽ ﺩﺭ ﺳﻮﺍﺣﻞ ﻣﮑﺰﯾﮏ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻧﮕﺎﻩ میکرﺩ، ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮ ﺍﻟﻤﺎﺳﺶ سُر ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﺏ ﻭ ﺯﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﺳﻔﺮ ﺭﻭ ﺳﭙﺮﯼ ﮐﺮﺩ.
15 ﺳﺎﻝ ﺑﻌﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﻬﺮ ﺳﺎﺣﻠﯽ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ، ﺩﺭ ﯾﮏ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﺳﺎﺣﻞ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻣﺎﻫﯽ ﺩﺍﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﻣﺎﻫﯽ میخورد، ﯾﻪ ﺟﺴﻢ ﺳﻔﺖ ﻭ ﺳﺨﺖ ﺯﯾﺮ ﺩﻧﺪﻭﻧﺶ ﺣﺲ ﮐﺮد!
ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩﺵ دید ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻣﺎﻫﯿﻪ ! ﻣﻨﻢ ﺍﻭﻟﺶ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻧﮕﺸﺘﺮﺵ ﭘﯿﺪﺍ ﺷﺪﻩ
ﻭﻟﯽ ﭘﻴﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﻧﺸﺪ! ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻭﻗﺘﺘﻮن رو هم ﮔﺮﻓﺘﻢ. ﺣﻼﻝ ﮐﻨﯿﺪ
به ظریفی در مجلسی گفتند : یک جوک پاستوریزه بگو ، مهمون داریم بده
ظریف گفت : پس من نصف جوک رو میگم نصفش رو مینویسم ، هر کی رفت خونش بخونه
گفتن ، چه فرقی کرد ! نصف دیگش حتما چیز داره ، سر نوشته رو به ته اون که تو مجلس گفتن وصل میکنه باز بد میشه .
ظریف گفت : نترسین ، تا دلتون بخواد انقدر جوک بی سر و ته داریم که تو خونش با فامیل هم بشینن نتونن سر و تهش رو بهم جفت کنن ، بعد کلی باهم می خندن
پر درآمد ترین کار الان
فلافلی زدن جلوی این رستوران باکلاساست،
چون معمولا غذا هاشون کمه مردمو سیر نمیکنه، بعدش میان بیرون فلافل بخورن سیر شن
- الووو زنم گم شده آقا... زنم گم شدهههه
+ ببخشید آقا شما باید با 110 و پلیس تماس بگیرید اینجا امور مشترکین ایرانسله!
- معذرت میخوام من از خوشحالی نمیدونم چیکار دارم میکنم
شارژر به گوشیمه و گوشیم دستمه،
مامانم میگه این سِرُمِتو یه لحظه قط کن بيا شام تو بخور دوباره برگرد
واقعا تا حالا اينطوری به قضيه نگاه نکرده بودم
ينی تشبيهش به معنای واقعی آخر تشبيه بود
يه خانمي ميگفت خدارو شکر!
داماد خوبي دارم.دخترم هرچي بخواد براش ميخره.دخترم تا ظهرميخوابه عصرشم ميره گردش و خريد، شب دامادم غذا ميخره مياره.
ولي هرچي از داماد شانس آوردم از عروس خوب، بي نصيب بودم
زن نيست که!
تا لنگ ظهر ميخوابه، نه زندگي ميفهمه نه آشپزي ميکنه.همش دنبال ولگردي و ولخرجيه
بيچاره پسرم شب مياد از شام خبري نيست، خودش يا بايد بخره يا درست کنه. هيچي هم بهش نميگه! !!!
ــــــــ
خب من ساکت میشم شما عزاداری کنید
کنار خیابون تو ماشین نشسته بودم یه پسر نوجوون اومد گفت حاجی پاسور دارم میخری؟ گفتم نه عمو جون من نماز اول وقتم ترک نمیشه بدو برو
با لبخند دست کرد تو اون جیبش؛ ازین دعاهای و ان یکاد پرسشده درآورد گفت: نامردی اگه نخری
بچه که بودم پدر مادرم هر موقع حواسشون نبود جلو من حرف زشتی میزدن، برای اینکه حساس نشم و یاد نگیرم، میگفتن "فرانسوی حرف زدیم"
خلاصه اینطوری بود ک تو دبستان معلممون پرسید کسی زبون دیگه ای بجز فارسی بلده؟ منم هرچی کلمه فرانسوی بلد بودم گفتم
دزدی وارد خانه یک پیر زنی شد و شروع کرد به جمع کردن اثاث خانه.
پیرزن که بیدار بود صداش کرد و گفت ننه نشان می دهد شما جوان خوبی هستید و از ناچاری دزدی می کنید آن وسایل سنگین ول کن بیا این النگوهای طلا به شما بدم فقط قبل از آن خوابی که قبل از آمدن شما دیدم برام تفسیر کن. دزد گفت خوب چی خواب دیدی.
پیرزن گفت خواب دیدم که همه اهل محل در یک باغ بزرگی در حال دویدن بودیم که من داخل نهر افتادم و برای بیرون اوردن من از نهر با صدای بلند پسرم ناصر را صدا می کردم
ناااااااااااااااااصر
ناااااااااااااااااصر
بیا کمک.
پسرش ناصر از خواب بیدار شد و مثل موشک از طبقه بالا آمد پایین و دزد گرفت و شروع کرد به زدن.
پیرزن به پسرش گفت ننه بسه دیگر نزنش.
دزد گفت: بگذار بزنه. اخه منِ پدر سوخته برای دزدی امدم یا تفسیر خواب
آقاهه میره بالا تپه داد میزنه: خدایا!
بر چی پول نمیدی؟ خونه نمیدی؟ماشین نمیدی؟
یهو پاش سرمیخوره از بالای تپه پرت میشه پایین. میگه : نمیدی که نمیدی! برا چی هول میدی؟
--------
در همین حد بلدم :-""