دورهمی کاربران انجمن گفتگوی دینی

تب‌های اولیه

917 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
guest said in خوب خوبین
خوب خوبین من چون تو تاریکی مینویسم کلمات اشتب میزنم میگم چقد دلم میخواد دعوا کنم هیشکی نیستش چرا همه یهو انقد سر سنگین شدین جناب فاتح که خیلی علمی هستن ..اونیکی دوسمون هم که من نمیشناسمشون تمام نه که بقیه رو مث کف دسم میشناسم واقعا ادم شناسیم افتضاح مخصوصا تو محیط مجازی به خوبا میگم بد به بدها میگم خوب دیگه این استعداد و خدا بهم داده کاریش نمیشه کرد یه استعداد دیگه هم که دارم نمیفهمم دوروبرم چه خبره کلن تعطیلم مثلا یبار تو دانشگاه ترم اول ... اگه دوس داشتین بگین تعرف کنم    
سلام الان ما خوبیم یا بد گست بانو؟  تعریف کنید ببینیم
نمیدونم چرا کلا احساس خستگی میکنم،  خستگی جسمی،  شاید به خاطر دیر خوابیدنه.  من کلی مقاله و کتاب فلسفی راجع به خدا میخونم همیشه هم مشتاق در یاد گرفتن چیزهای جدید و راههای جدید نگاه کردن به موضوعات در مورد خدا و یا توحید و...    مثلا پلانتینگا ایراداتی به اینکه صفات خدا عین ذات خدا هستند وارد کرده که جالب هستن،  با اینکه یه خداباور مسیحی است ولی درکش از خیلی از مسلمونهایی که من میشناسم و القاب آنچنانی بهشون میدن خیلی عمیقتره،    نمیدونم چرا نماز خوندنم از سر شوق نیست،  یعنی میل شدید ندارم به خوندنش با اینکه کنش های عملی عبادی خیلی مهمن.    قدیما خیلی خوب، از این خونه های حیاط دار بزرگ داشتیم،  خانواده ها شلوغ بودن،  الان دیگه بزرگ شدیم و صمیمیتی نیست  و همه جا شده اپارتمان. دوست داشتم یه باغ کوچولو توی یه روستا داشتم همونجا میموندم تا اخر عمر و سعی میکردم در خلوت خودم بیشتر خدا رووو  میشناختم و بی دغدغه بودم نسبت به مسایل روزمره... 
سلام علیکم خب ظرفیت رو باید بالا برد ، امتحان خدا ساده نیست ، یکی مقرب میشه ظرفش رو داشته و یکی پایین تر ظرف کوچکتر نفس تنبل تر ، همینطور تا انتها ذکری باید گفت زیارت و دیداری باید تازه کرد دعایی باید خواند ، تا گوشها پر از هیاهوی دنیا و دلهای سنگین شده از دلبستگی هاش سبک بشه . یک نماز این دل سنگین رو با نماز دیگه تقسیم کنه دعا باید بارش رو کمتر کنه زیارت باید دل رو شاد کنه خلاصه واعتصموا بحبل الله المتین بانواع و انحائه 
ترم اول رو نمیگم ضایعس ترم بعدش رو میگم یه خاطره میگم یختون وا شه ... کلا اکثرا راهرو هاروها رو اشتبا میرم نمیدونم چرا احتمالا گیج میزنم خیلی وقتا پیش اومده از کتابخونه میومدم بیرون مسولش میگفت ااااااا من فک کردم همه رفتن می خواستم ببندم برم   یا یبار قرار شده بود جا به جا بشه کلاس بسکتبال ما  چون سالن هامون کناره هم بود حجاب نداشتیم من اشتباهی رفته بودم تو کلاس پسرا منتظره استاد و بچه ها بودم .خدارو شکر استادش فک کنم بهش الهام شده بودیه دانشجوی گیج سالن رو اشتبایی اومده  یه ده دقیقه نزاشته بود پسرا بیان تو سالن که انقد سکوت مرگباری تو سالن بود من فهمیدم اینجا کلاس نیستش در رفتم خدا کمکم کرد یا ساختمون ها رو اشتبا میرم خیلیه نمیدونم کدومشو بگم    
سعی میکنم دیگه نه به کسی بگم خوب و نه بگم بد تو هم دختر خوبی هستی مودبی
جناب فاتح من ی اشکالی دارم اینه که زیاد بحث میکنم هی ادامه میدم یا زیادی توضیح میدم اصلا لازم نیستش بعضی چیزهارو ادم توضیح بده فکنم گفتید فلسفه خوندید ی جمله چیزی بگید تا من حدشو بدونم مرسیlaugh
guest said in ترم اول رو نمیگم ضایعس
ترم اول رو نمیگم ضایعس ترم بعدش رو میگم یه خاطره میگم یختون وا شه ... کلا اکثرا راهرو هاروها رو اشتبا میرم نمیدونم چرا احتمالا گیج میزنم خیلی وقتا پیش اومده از کتابخونه میومدم بیرون مسولش میگفت ااااااا من فک کردم همه رفتن می خواستم ببندم برم   یا یبار قرار شده بود جا به جا بشه کلاس بسکتبال ما  چون سالن هامون کناره هم بود حجاب نداشتیم من اشتباهی رفته بودم تو کلاس پسرا منتظره استاد و بچه ها بودم .خدارو شکر استادش فک کنم بهش الهام شده بودیه دانشجوی گیج سالن رو اشتبایی اومده  یه ده دقیقه نزاشته بود پسرا بیان تو سالن که انقد سکوت مرگباری تو سالن بود من فهمیدم اینجا کلاس نیستش در رفتم خدا کمکم کرد یا ساختمون ها رو اشتبا میرم خیلیه نمیدونم کدومشو بگم    
اوه خطرناک بوده پس باید بیشتر حواستون رو جمع کنید، البته گاهی پیش میاد ولی زیادش یهو دیدین کار دست ادم داد Smile
سلام علیکم ترم اول همینه ، ترم سوم یا چهارم بودم یکی از اساتید ۲ ساعت آمد تدریس کرد ، بعد از دو ساعت دید خیلی گیج و گمراه چهارچشمی بهش نگاه میکنیم ، شک کرد پرسید درس مکاتب زبان شناسی دارین دیگه ؟ گفتیم نه . گفت میبینیم زبون همدیگه رو نمیفهمیم ! گذاشت رفت  
حالا بگذریم یک سری ازین دانشجوهای وارد کلاس ما که معدلشون از ۱۸ پایین تر نبود داشتن یادداشت برداری میکردن یک روز یکی از اساتید وسط جر و بحث های بی پایان با ۱۵ نفر فیلسوف بی نام و نشان و فرهیخته و نابغه قرن ، گفت براتون یک کلاس توجیهی باید بذارم . ساعت بعد یک نیم ساعت کلاس ، رو وایستید من برم کتاب ارسطو رو بیارم جوهر و عرض رو از روی کتاب بگم  از فلاسفه بزرگوار خود استاد موند و کتاب طبیعیات ارسطو . مابقی هیچ احساس نادانی نداشتن و رفتن
یک روز رییس دانشگاه گفت  یک جلسه عمومی میذارم دانشجویان بیان مشکلات رو اونجا مطرح کنن دویست تا دانشجو اومدن درخواستهاشون بطور تیتر وار این بود ۱ - استادامون نمیان ، خوب نیستن ، خوب توضیح نمیدن . ( موافقین = ۲۰ درصد دانشجوها ) ۲ - ژتون غذای دانشجو ها رو دوبل کنین غذا کم میدن ( موافقین = ۸۰ درصد ) ۳ - نمره میان ترم و ۸ نمره کنین ( موافقین ۱۰۰ درصد ) ۴ - خانم ها مدام سر کلاس حرف میزنن و بیسکوییت و نقل و شیرینی تعارف میکنن . نمیفهمیم استاد چی میگه اگر ممکنه کلاس پذیرایی و دردل رو صبح بذارین بعد از ظهر نیان ( مخالفین = ۱۰۱ درصد )  
یک استاد داشتیم مجرد بود ۴ تا درس رو با این بنده خدا گرفتم با وجودیکه میدونستم  ۷۰ درصد هر چی میگه هیچ ربطی به درس نداره ، ( حالا چرا بر میداشتم بماند )  یکبار به یک کشور افریقایی رفته بود ، کنفرانس . یک خاطره داشت ازین سفر که توی هر چهار کلاس بطور متوسط دو بار تعریف کرد . داستان ازین قرار بود که شنیده بود هر کی اینجا بخواد زن بگیره پدر و برادرها و عموها و دایی های عروس ، پسره رو تا میخوره میزنن ، اگر فرار نکرد و تحمل کرد بهش زن میدادن . اگر فرار میکرد میگفتن این زنش رو تحمل نمیکنه و طلاقش میده . بهش زن نمیدادن   ما آخرش نفهمیدیم این رفته بود کنفرانس یا رفته بود زن بگیره . هیچ خاطره ای از کنفرانس علمی توی هیچکدوم از کلاسها تعریف نکرد
فاتح said in یک استاد داشتیم مجرد بود ۴ تا
یک استاد داشتیم مجرد بود ۴ تا درس رو با این بنده خدا گرفتم با وجودیکه میدونستم  ۷۰ درصد هر چی میگه هیچ ربطی به درس نداره ، ( حالا چرا بر میداشتم بماند )  یکبار به یک کشور افریقایی رفته بود ، کنفرانس . یک خاطره داشت ازین سفر که توی هر چهار کلاس بطور متوسط دو بار تعریف کرد . داستان ازین قرار بود که شنیده بود هر کی اینجا بخواد زن بگیره پدر و برادرها و عموها و دایی های عروس ، پسره رو تا میخوره میزنن ، اگر فرار نکرد و تحمل کرد بهش زن میدادن . اگر فرار میکرد میگفتن این زنش رو تحمل نمیکنه و طلاقش میده . بهش زن نمیدادن   ما آخرش نفهمیدیم این رفته بود کنفرانس یا رفته بود زن بگیره . هیچ خاطره ای از کنفرانس علمی توی هیچکدوم از کلاسها تعریف نکرد
  فاتح برره نرفته بوده؟  اخه اونجا این رسمو داشتن خخخخ
اسم کشورش رو یادم نیست ولی ظاهرا کشورِ خیلی تاثیر گذاری بوده . برره که رسم دوماد تکوندن نداشت توی نت الان سرچ کردم این کشورها اومد ولی مطمئن نیستم کشور مذکور یکی از اینا بوده باشه .  رسم «شارو» (Sharo)  بعضی از مردم مالی، نیجریه و کامرون پسری که به سن ازدواج رسیده و قصد زن گرفتن دارد را در انظار مردم کتک می‌زنند. یک فرد قلدر پسر را کتک می‌زند و این پسر جوان مجبور است علائم درد و رنج خود را پنهان کند. اگر او بتواند با موفقیت کتک‌ها را تحمل کند پس تبدیل به مرد شده است و اگر شکست بخورد نمی‌تواند همسری اختیار کند! تعداد بسیار زیادی از پسرها درحین ثابت کردن مردانگی شان جان خود را از دست داده اند.
A Curious Mind said in یک استاد داشتیم مجرد بود ۴ تا
فاتح said in یک استاد داشتیم مجرد بود ۴ تا
یک استاد داشتیم مجرد بود ۴ تا درس رو با این بنده خدا گرفتم با وجودیکه میدونستم  ۷۰ درصد هر چی میگه هیچ ربطی به درس نداره ، ( حالا چرا بر میداشتم بماند )  یکبار به یک کشور افریقایی رفته بود ، کنفرانس . یک خاطره داشت ازین سفر که توی هر چهار کلاس بطور متوسط دو بار تعریف کرد . داستان ازین قرار بود که شنیده بود هر کی اینجا بخواد زن بگیره پدر و برادرها و عموها و دایی های عروس ، پسره رو تا میخوره میزنن ، اگر فرار نکرد و تحمل کرد بهش زن میدادن . اگر فرار میکرد میگفتن این زنش رو تحمل نمیکنه و طلاقش میده . بهش زن نمیدادن   ما آخرش نفهمیدیم این رفته بود کنفرانس یا رفته بود زن بگیره . هیچ خاطره ای از کنفرانس علمی توی هیچکدوم از کلاسها تعریف نکرد
  فاتح برره نرفته بوده؟  اخه اونجا این رسمو داشتن خخخخ
ای وای بر من ! راست میگی ، یک قسمت برره کیوون داماد قرار بود بشه  رو غریب کشون کردن  ولی شیر فرهاد رو نه ! فکر نمیکنم کتک کش کرده باشن  
فاتح said in یک استاد داشتیم مجرد بود ۴ تا
A Curious Mind said in یک استاد داشتیم مجرد بود ۴ تا
فاتح said in یک استاد داشتیم مجرد بود ۴ تا
یک استاد داشتیم مجرد بود ۴ تا درس رو با این بنده خدا گرفتم با وجودیکه میدونستم  ۷۰ درصد هر چی میگه هیچ ربطی به درس نداره ، ( حالا چرا بر میداشتم بماند )  یکبار به یک کشور افریقایی رفته بود ، کنفرانس . یک خاطره داشت ازین سفر که توی هر چهار کلاس بطور متوسط دو بار تعریف کرد . داستان ازین قرار بود که شنیده بود هر کی اینجا بخواد زن بگیره پدر و برادرها و عموها و دایی های عروس ، پسره رو تا میخوره میزنن ، اگر فرار نکرد و تحمل کرد بهش زن میدادن . اگر فرار میکرد میگفتن این زنش رو تحمل نمیکنه و طلاقش میده . بهش زن نمیدادن   ما آخرش نفهمیدیم این رفته بود کنفرانس یا رفته بود زن بگیره . هیچ خاطره ای از کنفرانس علمی توی هیچکدوم از کلاسها تعریف نکرد
  فاتح برره نرفته بوده؟  اخه اونجا این رسمو داشتن خخخخ
ای وای بر من ! راست میگی ، یک قسمت برره کیوون داماد قرار بود بشه  رو غریب کشون کردن  ولی شیر فرهاد رو نه ! فکر نمیکنم کتک کش کرده باشن  
  همـون دیگه تازه دو قسمت داشت،  داماد کشون یک،  داماد کشون دو
پ برره نبوده ، اونجا ظاهرا یکبار میزنن ، احتمالا ابزارشون هم دسته کلنگی چیزی باید باشه که یک بار میزنن آب و نون داماد میشه . کار به جلسه دوم نمی کشه
یه ترمی دانشجوهای یک درس توی یک ساعت زیاد بودن ، استاد متعهد بود حاضر غیاب کنه ، طبق آمار ، مثلا ۴۰ نفر بایست میبودن ، مطابق واقع ۲۵ نفر هم سر کلاس نبودن . استاد بروی خودش نمیاورد یا متوجه دانشجوهایی که دو سه بار جای این و اون ، بله و حاضر میگفتن نمیشد. جلسه های آخر بود استاد اول حضور و غیاب کرد ، تعداد شد ۴۰ نفر ، بعد  برگه های امتحان میان ترم رو آورد پخش کرد و بی خبر امتحان گرفت دید ۲۵ تا برگه بیشتر نیست گفت خب از اونجایی که جمع نمره میان ترم ۲۵ نفر میشه ۱۵۰ ( نفری ۶ نمره میانترم بود ) و تعداد کسایی که حاضر زدن ۴۰ نفر . ۱۵۰ رو تقسیم بر ۴۰ میکنیم میشه نفری ۳ و نیم  پاشین برین خونه ، دیگه ازین کارا برای کسی نکنین  
به نظره من استادتون اشتبا کرده یعنی چی نفهمیده 25 نفر هستن تو کلاس 40 نفر رو تیک زده این مشکل خودش بوده باید باهوش میشد میگفت شما که جای فلانی میگی حاضر پس چرا قبلشم حاضر گفتی میکشید بیرون ...یک نفرو اینجوری ادب می کرد بقیه حساب کار دسشون میومد راستی من اون بالا سوال پرسیدم هیچی نگفتید  این خاطرات خیلی پاستوریزن یکم خفن بگید مث من که اشتباهی رفتم تو کلاس ولی شانس اوردم هیشکی نفهمید یا دونفر جلو من تقلب می کردن همه سوال هارو با هم مشورت میکردن منم ی نگا میکردم به مراقب ی نگا میکردم به این دونفر اخرش مراقب اومد گفت خانم پاشو چقد تقلب میکنی !!! خخخخ این خیلی باحاله یهو یادم اومد یه دختر با ی پسر قرار میزارن با هم تقلب کنن  پسره همه سوال ها رو نوشت داد به من رفت فک کرد اون دخترم چون مراقب   قبلش جای منو با اون دختره عوض کرده بود منم هیچی بلد نبود خدا خیرش بده شدم 15 خدایش من خیلی تقلب کردم      
سلام علیکم بله ولی با اینکه نمره میان ترم ما از ۳ یا ۳/۵ شروع میشد من ازین کار استاد شاکی نشدم . کار زشتی بود که دست جمعی مرتکب شده بودیم . استاد اگر میخواست فکر کنم همون اولش میتونست گیرمون بندازه . ولی شاید فکر کرد دیگه تکرار نکنیم اما بعد اینکه ببخشید که ما کلا پاستوریزه ایم . حقیقتش تقلب رسوندم ولی به پاسخهای کسی اطمینان نداشتم که تقلب ازش بگیرم .  سوالتون رو متوجه نشدم .
من یه بار یه سوتی دادم خیلی بد یه بار استادمون داشت حرف میزد،،  کلاسم سکوت مطلق بود اینم برگشت گفت بچه ها راحته دیگه،  فهمیدین؟  هیچکی هیچی نگفت،  منم اصلا گوش نمیدادم به کلاس،،  اصلا حواسم به درس نبود و صحبتهای استاد.    دوباره گفت بچه ها فهمیدین؟  بازم هیچکی هیچی نگفت   دفعه سوم بازم گفت بچه ها فهمیدین؟  بازم کسی جواب نداد خواست مزه بپرونه گفت سکوت علامت رضاست دیگه؟  یه دفعه من بدون اینکه بفهمم کی اینو گفت،  چرا گفت...  گفتم نه استاد جواب ابلهان خاموشیست   یه دفعه کل کلاس مات مبهوت شده بودند:) 
امان از زبانی که بی موقع سر سبز میدهد بر باد ، حافظا ممبعد نمیرد هرگز ، هر که از بیخ زبانش بِبُرند .    
اره شایدم خواسته همرو تنبیه کنه ...استاده دیگه هر کدومش یجوره اگه به پاستوریزه بودن باشه من از همه پاستوریزترم ..اینو از  حرفام میشه فهمید.بعدشم پاستوریزه بودن چه اشکالی داره .. من خودم ارزو داشتم خودمو درگیره زندگی نکنم یه شوهری داشته باشم فقط فکرو ذکرمون باشه کشف جاهای هیجان انگیز ..رفتن به کوه ..همش کارای خلاقانه انجام بدیم ..مهمونیو..نمیدونم تولد های انچنانی گرفتنو..صبح پاشو برو سرکار شب برگردو..بدو صبونه اماده کن..شام درست کن..روز های تکراری کار های تکراری..حالا مهمون دعوت کن حالا مهمونی برو..یا میز تجملی چیدن لوازم ارایشت برند باشه لباسات فلان باشه ..اه ..حالا اینارو نداری بدبختی ...کلن یه زندگی ساده ..البته اینارو میگم واقعا سخت اینجور زندگی کردن..متفاوت بودن با دیگران یکم سخته.. من خودم عکاسی رو دوس داشتم یکم هم عکاسی کردم بری کل ایرانو بگردی عکاسی کنی...ورزش کنی ..کوهنوردی ..ماهیگیری.. خلاصه پاستوریزه و سادگی خوبست من تو ارشد تقلب نکردم حتی یه سوال ولی این خاطره زیبا و باور نکردنی رو میگم..سوال ها رو بهم دادن همین تو ارشد تصمیم گرفته بودم تقلب نکنم یه سوال هم بلد نشدم باور کنید حتی یک سوال برگشتم سوال یک دیگه گریه کردم چارهای نداشتم متوسل شدم به ی شهیدی ..توی همین درس شدم 17 همه سوال ها یهو یادم اومد ..من واقعا ر گریه کردم بخاطره اینکه بلد نبودم ولی شهید یکاری کرد همه سوال ها یادم اومد.. _____________________________________________   چجوری گفتی جواب ابلهان خاموشیس...خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ استاد چی شد مردیا زنده رفت بیرون      
استاد هی بهم میگفت برو بیرون از کلاس...  حالا منم پر رو،  بهش میگفتم اخه منکه چیزه بدی نگفتم...    دوستام میگفتن تو چقدر پر رو هم هستی که وایسادی داری بحثم میکنی... 
نمره لباس یکی از بچه محله های ما که بعدها از محلمون رفتن ، یکی از قهرمان های کشوری بود از طرف فدراسیون بهشون لباس ورزشی با آرم فدراسیون داده بودن . بعدها با هم میرفتیم فوتبال سالنی و تیم تشکیل داده بودیم و تو مسابقات شرکت کردیم .  گرم کن من توی تیم رنگ متفاوتی داشت ، برای همین احتمالا خیلی تو چشم بودم ، اونام دیدن عجب هر چی گل میزنیم و میبریم هیچ کس اون ۳ تا سیاه پوش رو نمی بینه ، لذا حسودی کردن گفتن چرا سیاه نمی پوشی  البته اینا که گفتم شوخی بود در هر حال گرمکن من مثل اونا نبود برای همین این رفیقم یک گرمکن مشکی که اتفاقا آرم فدراسیون روش بود برام آورد گفت این هدیه اس بپوش اینقدر تک نزن تو تیم بعدها ، رفتیم دانشگاه و ورزش اجباری دو ترم . خب من همون گرم کن تیپ رو پوشیدم رفتم . از شانس و اقبال خوب با کلی احترام و عزت روبرو شدم ترم اول ناخودآگاه نمره کامل گرفتم که هیچ به بقیه دانشجو ها تمرین میدادم ترم دوم هم به همین شکل ولی چون تیپم به هیچ نوع ورزشکاری نمیخورد اگر کسی میپرسید میگفتم بله من توی ورزشهای همگانی ، رشته طبیعت گردی فعالیت میکنم و بله ... ( خدا از سر تقصیاتمون بگذره واقعا که یک دروغ صد دروع به دمش بسته اس) یک روز یکی پرسید تو طبیعت جکار میکنین . گفتم هیچی ، هر دفعه یه جا میریم دیگه . پرسید ماهیگیری هم میکنین گفتم نه اون فدراسیونش جداست ( اتفاقا ماهیگیری توی فدراسیون ورزشهای همگانی هست اگر خواستین برین ورزشکار شین ) خلاصه نمره کامل بود که سرازیر شد و از جهنم ورزش دانشگاه رهیدیم   
به استاد بد بخت گفتی جواب ابلهان خاموشیست ...قبول هم نمیکردی...یه معذرتی چیزی..   افرین کار خوبی کردی .yes  
جناب فاتح حالا شما لباس داشتین از فدراسیون یعنی ی جور مدرک من به استادم میگفتم با بچه های تیم ملی تمرین میکنم فقط در حد حرف ولی واقعا تاثیر روانی خوبی داشت و نمره عملیم خوب شد.. دیگه دو ترم  تربیت بدنی که انقد سخت نیستش خدایی بهش بگی جهنم..    
کلا تایم ورزش همیشه خاطره انگیزه بوده، منکه نگم از افتخاراتم:)    شاید دروازبان بودی فاتح:)  -------------------------------- نه منکه حواسم نبود اون جمله رو گفتم، فقط یادمه قبلش از یکی شنیده بودم که ما نفهمیدیم بالاخره جواب ابلهان خاموشیست یا سکوت علامت رضاست.    منم بدون اینکه بدونم چرا دارم استفاده میکنم همینکه استاده گفت سکوت علامت رضاست منم گفتم نه جواب ابلهان خاموشیست، خودمم اصلا نفهمیدم چرا گفتم اینو:)  بعدا فهمیدم ----------------- ورزش خوبه،  بیشتر الان کوهنوردی و بدنسازی و اینا رو دوست دارم،  شنا هم خوبه
کوهنوردی ..شنا..اینا خوبن ولی من غواصی رو هم پیشنهاد میدم...
غواصی امکانات میخواد گست بانو...  بعد دریا از کجا گیر بیاریم؟  بریم استخر:)   
الان که باید بیخیال  بشید .. ولی یه پیشنهاد خوبتر ..انگار اهل هنری فعلا من  اگه وقت داشته باشم رنگ روغن کار میکنم یه تابلو هم تموم کردم نوازننده گیتاری انگار؟موسیقی که عالیه البته تابلو که میگم فکرتون به تابلوهای یه بچه 2 ساله بره نه پیکاسو..
A Curious Mind said in کلا تایم ورزش همیشه خاطره
شاید دروازبان بودی فاتح:) 
واحد اول که هیچ بازی ورزشی ای نداشت فقط دویدن و گرم کردن و تمرین و امتحان که شامل  شنا بارفیکس دو استقامت و سرعت میشد واحد دوم هم به همین شکل فقط یک تفاوت داشت آنهم نیم ساعت آخر اگر مایل بودیم پینگ پنگ بازی میکردیم .  
سلام بچه ها،  اقا شبا چه حس غمگینی دارم من...  افرین گست بانو، پس اهل نقاشی هستی،  منم یه کوچولو نقاشی با مداد مهارت دارم ولی خیلی آماتور البته، کلاس نرفتم،  موسیقی خیلی دوست دارم، قبلنا پیانو و ویالون خیلی خوشم میومد، ولی الان گیتار.  البته من خیلی خیلی کم آهنگ باکلام گوش میدم،  بیشتر اوقات بی کلام و آروم و یه حس غم هم توی اهنگ باشه.  گفتین پیکاسو یاد یه خاطره ای افتادم، پیکاسو توی سبک کوبیسم مهارت داشت و نقاشی های این سبک همه عجیب غریبن،  طوری که هر کی نگاه کنه میگه اینا رو که یه بچه دوساله هم میتونه بکشه، اینقدر که در ظاهر بی معنی و افتضاحن.  بعد اونجایی که بودیم دو تا نقاشی از پیکاسو گذاشته بودن، یکی یه پرتره زیبا که توی پونزده سالگی کشیده بود، یکی هم یه نقاشی سبک کوبیسم توی هفتاد سالگی...  بعد اکثرا داشتن پیکاسو رو مسخره میکردن که چقدر سر پیری مغزش تحلیل رفته که اینو کشیده میخندیدن بهش...  در صورتی که اون نقاشی کوبیسم که شبیه نقاشی یه بچه ی دو ساله بود خیلی خلاقانه تر از اون پرتره زیبای دوره ی نوجوونیش بود...  --------- فاتح کدوم دانشگاه بودی؟  دیگه همه کلاس ورزشا فوتبال و پینگ پنگ اینا دارن.  ما یه بار مسابقات دانشگاه شرکت کردیم فوتبال،  شانس ما افتادیم توی یه گروه خیلی قوی، تیم هایی بودن که مقام کشوری هم  داشتند فکر کنم. نابودمون کردن، خیلی قوی بودن.  ولی خدایی ما اصلا تمرین نکرده بودیم،  کلا یک جلسه.  اونا چند سال با هم بودن.  --------------    
از بی حوصلگی یه تابلو کشیدم بعد چند سال.. بغیر ماا 3 نفر هیشکی حرفی نداره..مثلا بعضیا که میان سایت اسمشونم هستش چرا هیچی نمیگی؟بعضیا؟ ذهن اشفته جان اسمت چیه من نمیدونم چی بگم بهت؟ !i!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!II!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I شب ها چیزای ترسناک دوس دارم تعریف کنم هیجانش بره بالا یه ویلای متروکه توی یه جنگل..هوا بارونی و رعدو برق میزنه ...باد شدیدی هم شروع به وزیدن کرده ...شما اونجا تنهایی..یهو در راهرو باز میشه میرید ببندیش کلی برگ و بارون میزنه تو راهرو...درو بزور میبندید همینه که میخواد بسته شه یکی درو فشار میده سمت شما..شما نگا میکنید میبینید...   وای مردم از ترس خدایا دیگه بقیشو ادامه نمیدم شما همتون صبح اینارو میخونید اصلا ترس نداره من نصف شب حس میکنم واقعا خودم اونجام راستی اونجا یه زیر زمین تاریک هم داره ...وای....خیلی میترسم ><><><><><><<><><><><><><><><><><><><><<><><><<><<><<><<><><>><><><><<<> راستی ذهن اشفته یه چیزی یادم اومد ..تا حالا رویا پردازی کردی؟یه جا یه مکانی رو تجسم کنی...خیلی با مزست حتما امتحانش کن    
guest said in از بی حوصلگی یه تابلو کشیدم
از بی حوصلگی یه تابلو کشیدم بعد چند سال.. بغیر ماا 3 نفر هیشکی حرفی نداره..مثلا بعضیا که میان سایت اسمشونم هستش چرا هیچی نمیگی؟بعضیا؟ ذهن اشفته جان اسمت چیه من نمیدونم چی بگم بهت؟ !i!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!II!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I!I شب ها چیزای ترسناک دوس دارم تعریف کنم هیجانش بره بالا یه ویلای متروکه توی یه جنگل..هوا بارونی و رعدو برق میزنه ...باد شدیدی هم شروع به وزیدن کرده ...شما اونجا تنهایی..یهو در راهرو باز میشه میرید ببندیش کلی برگ و بارون میزنه تو راهرو...درو بزور میبندید همینه که میخواد بسته شه یکی درو فشار میده سمت شما..شما نگا میکنید میبینید...   وای مردم از ترس خدایا دیگه بقیشو ادامه نمیدم شما همتون صبح اینارو میخونید اصلا ترس نداره من نصف شب حس میکنم واقعا خودم اونجام راستی اونجا یه زیر زمین تاریک هم داره ...وای....خیلی میترسم ><><><><><><<><><><><><><><><><><><><><<><><><<><<><<><<><><>><><><><<<> راستی ذهن اشفته یه چیزی یادم اومد ..تا حالا رویا پردازی کردی؟یه جا یه مکانی رو تجسم کنی...خیلی با مزست حتما امتحانش کن
سلام اره گویا غیر از ما سه نفر هیچکس نیست، حقم دارن خب...  ذهن آشفته نیست،  یک ذهن کنجکاو هست:)  من اسمم رضاست باز خوبه تابلو کشیدی،  حوصله میخواد واقعا...      ذهن دارک و تاریکی داری گست بانو...  فیلم ترسنام زیاد میبینید حتما:)    اره رویا پردازی رو که همه میکنن،  منتها هر کی با یه تم خاص خودش البته زیاد نباید توی رویا بود ولی بدون تخیل هم سخته زندگی... 
چشمم روشن شما اقا بودی من نمیدونستم .. ذهنم تاریک..مشکلی برام پیش میاد؟ البته به نظره خودم که تاریک نیست فقط جاهای ترسناک نمیرم..مث کوچه های خلوت ..خلاصه اینجوریا ...نه فیلم ترسناک ندیدم بیشتر فیلم جنایی دیدم
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش....گل در اندیشه که عشوه کند در کارش
guest said in چشمم روشن شما اقا بودی من
چشمم روشن شما اقا بودی من نمیدونستم .. ذهنم تاریک..مشکلی برام پیش میاد؟ البته به نظره خودم که تاریک نیست فقط جاهای ترسناک نمیرم..مث کوچه های خلوت ..خلاصه اینجوریا ...نه فیلم ترسناک ندیدم بیشتر فیلم جنایی دیدم
گست بانو پروفایلم که پسرونه بود خب:)  نه اخه همه ش ذهنت توی جنگل تاریک و ویلای متروکه و اینا بود...  گفتم شاید ذهنت دارک باشه.  البته باشه هم بد نیست ولی زیادیش دیگه خوب نیست که شما خداروشکر اینجوری نیستید
  زیاد مهم نیست برای من ولی برای اسکدین و بعضیا مهمه ... بابا ذهنم تو جنگل یا ...نیستش اینارو میگم یکم بترسید ..اینجور جاها نرید ..خخخخ تازشم در مورده چی بحرفیم ترس هم یه جور سرگرمیه    
سایت خیلی خلوت شده ...نکنه اینجا هم ... دیدین تو کارتونها دونفر تنهایی دارن میرن بعدش دوروبرشون نگاه میکنن هیشکی نیستش ولی پشت سرشون یه عالمه چشم داره نگاشون میکنه ... چشم های براق .... یکیشون میگه ی صدایی شنیدم ..اونیکی میگه نه صدای باد بوده ... بعد چن قدم که میرن ....    
دوتا کلیپ از دو مبلغ سعودی یا عیر سعودی وهابی دیدم در بیان کیفیت پادشاهان وهابی یا اهل سنت ، و وظیفه مردم در قبال اونها     این یکی که میگه شاه در انظار شراب خورد و زنا کرد حق ندارید اعتراص کنید و بدش رو بگید ! و این یکی میگه شاه یک سوم ملت رو بکشه حق داره !   چند تا تفاوت نصف نیمه بین فراعنه مصر با پادشاهان وهابی و سنی پیدا کردم تهش خودم موندم چی شد ، ۱ - پادشاهان و فراعنه مصر ادعای خدایی داشتن و هر عملی از اونها پسندیده بود مردم مطیع محض اونها بودند  پادشاهان وهابی ادعای خدایی ندارن ولی هر عملی ازونا سر بزنه نزد مردم پسندیده باید باشه   ۲ - فراعنه مصر هرچی فساد میکردن خودشون رو منتسب به خداوند معرفی نمیکردن ، شاهان سعودی هر فسادی مرتکب بشن ، خودشون رو خادم الحرمین شریفین معرفی میکنند و منتسب به دین ۳ - فراعنه خدای دیگه رو تحمل میکردن . ولی شاهان وهابی برادر خودشونم تحمل نمیکنن .   بگذریم کلا فرعونیت شاهان مصر سو تفاهم بود . فرعون اصلی خود نسل سعودی و کاهن اصلی معبد آتون ، نسل کاهن بزرگ محمدبن عبدالوهابه       
guest said in  
  زیاد مهم نیست برای من ولی برای اسکدین و بعضیا مهمه ... بابا ذهنم تو جنگل یا ...نیستش اینارو میگم یکم بترسید ..اینجور جاها نرید ..خخخخ تازشم در مورده چی بحرفیم ترس هم یه جور سرگرمیه
  اینا که ترس نداره من شب دیر وقتم قبرستون بودم،  قبرستون تهران خیلی بزرگه اندازه ی یه شهره.  بعضی اوقات که دلم میگیره تنها جاییه که اروم میشم. 
باشه خورد تو ذوقم ولی چرا نمیترسی؟چرا موندن تو یه ویلای دور افتاره با درختای بزرگ ..توی بارون و رعدو برق و طوفان تنها یی نمیترسی؟      
guest said in باشه خورد تو ذوقم
باشه خورد تو ذوقم ولی چرا نمیترسی؟چرا موندن تو یه ویلای دور افتاره با درختای بزرگ ..توی بارون و رعدو برق و طوفان تنها یی نمیترسی؟
سلام ای بابا چرا؟    خب البته برام اتفاق نیفتاده، شایدم بترسم ولی خب هر کسی یه ترسهایی داره دیگه،  مثلا من از ارتفاع زیاد میترسم، اگه صخره ی بلندی باشه ما پایین رو نگاه کنم یه ترس طبیعی میگیرتم.  خونه ی تنها و اینا نه،  اگه اعتمادم به خدا زیاد باشه ترس طبیعی ندارم ازش ولی ممکنه کسی بیاد منو بکشه اونموقع خب میترسم:)    یه فیلمی هست به اسم shining خیلی فیلم جالبیه،  مال یه نویسنده ای که برای تعطیلات میره یه روستای دور افتاده که روی رمانش کار کنه،،  و اونجا زمستوتای سختی داره،  و خونه ی اینا هم دور از بقیه ی خونه هاست و مسافرا هم دیگه زمستونا نمیان اونجا و اینو زنش و بچه ش تنها میشن و این دور افتادگی باعث میشه این حالتهای روانی بگیره به خودش و بخواد زن و بچه ش رو بکشه و...  
سلام... نه اون رمان های ترسناک و فیلم هارو ولش یه نکته ایی هستش می خواستم بدونم که  تو هم بهش اعتقاد داری یا نه؟ اینهکه اگه خدا بخواد هیچی نمیشه ولی حالا یکم شخصی بحرفیم...حتی توی بیابون شب هم باشه تنها هم باشی بازم نباید بترسی چون که اونی که اون بالاست خودش تقدیر رو مقدر کرده اما چرا من به این نمیرسم نمیدونم...
اره منم اعتقاد دارم بهش ولی خب سخته که ادم بهش برسه،،  اینکه ادم بدونه که فقط خدا براش کافیه...  در زندگی هم کلا ادمهای کمی به این مرحله میرسن ولی میشه تقویتش کرد ولی خب یواش یواش پیش میاد و نه یه دفعه ای
انقد ارزوهای بزرگ و دست یافتنی داشتم که دیگه خیلی دیر شده واسشون و هیچوقت نرسیدم..اگر بری تک تک ادم هارو ببینی و ازشون سوال کنی دقیقا حرف های تو رو میزننو میبینیبه هیشکدوم نرسیدن ..به این ادم ها میگن ضعیف ..به نظره خودم من ادم ضعیفی بودم که به خواسته هام نرسیدم ..حالا اونکه اصن خواستم نبود هیچوقت نمیرسم وقتی میبنم برای بعضی کارهام هنوز وقت هست تمومش کنم بازم امروز فردا میکنم و براشون تلاش نمیکنم خیلی چیزهارو ادم میدونه و دانسته از دسشون میده  
guest said in انقد ارزوهای بزرگ و دست
انقد ارزوهای بزرگ و دست یافتنی داشتم که دیگه خیلی دیر شده واسشون و هیچوقت نرسیدم..اگر بری تک تک ادم هارو ببینی و ازشون سوال کنی دقیقا حرف های تو رو میزننو میبینیبه هیشکدوم نرسیدن ..به این ادم ها میگن ضعیف ..به نظره خودم من ادم ضعیفی بودم که به خواسته هام نرسیدم ..حالا اونکه اصن خواستم نبود هیچوقت نمیرسم وقتی میبنم برای بعضی کارهام هنوز وقت هست تمومش کنم بازم امروز فردا میکنم و براشون تلاش نمیکنم خیلی چیزهارو ادم میدونه و دانسته از دسشون میده  
گست بانو نباید نا امید بشی بعضی علاقه ها هستن باید ادم توش انگیزه ایجاد بشه که بره انجام بده،  یعنی اصل اون انگیزه هست،  همینکه میگی بعضی چیزا هست که میتونی بهش برسی ولی دس دس میکنی نشون میده انگیزه نداری برای انجامش با اینکه علاقه داری بهش برسی...  به نظرم به اهداف گذشته فکر نکن چون سودی نداره و اهدافتو تقسیم کن به اونهایی که دم دستن و اونهایی که یه کم وقت بیشتر لازم دارن،  چیزی که مهمه اینه که ادم رضایت درونی داشته باشه و بخش زیادیش رو میشه با چیزهای معمولی هم بدست اورد، البته شرایط کشورم بد شده و نمیشه برنامه ریزی کرد و... اینا همه ش باعث سرخوردگی میشه جدای از تنبلی خودمون.  ولی خودت،  خودت رو بهتر میشناسی فکر کن ببین چی میتونه از این حالت منفعلانه درت بیاره و سعی کن کم کم در اون مسیر حرکت کنی...  اولش سخته ولی کم کم راه میفتی...  ایشالله که بتونی به اون چیزهایی که میخوای برسی، یه جمله ی شعاری هم هست میگه طولانی ترین راه ها با اولین قدم شروع میشه پس بهتره حداقل تلاش بکنی... 
مرسی از صحبتات فک کنم ادم منفعلی نیستم هدفهام فعلان رو اونی که باید سریع انجام بشه یعنی پایانامم (الان اونایی که منو میشناسن می خندن چون 4 ساله دارم پایانامه مینویسم) متمرکزم... یکمم باید رو  رفتارهام کار کنم که روز به روز بدتر میشه... ولی من انگیزه دارم تنها چیزی که ندارم یک نفر که بخواد حمایتم کنه هم از نظره انگیزه هم از نظره عاطفی و هم .. خلاصه اینجوریا چون اگه این پایانامه لعنتی تموم نشه اعتماد بنفسم میاد پایین... اخه روزی نیست من بیدار شم و بگم امروز دیگه باید به یه جایی برسونمش میگم که فقط کسی نیستش کمکم کنه باید  بفهمم اشکاله کار کجاست    
  خواهش میکنم مشکل پایان نامه رو خیلیا دارن و شما تنها نیستی.  پایان نامه رو اگه دوست داشته باشه ادم سریع تر انجامش میده ولی اگه دوستش نداشته باشه و بمونه روی دست ادم سخت میکنه کار رو.   ایشالله تموم میشه پایا نامه تون،  فقط یه کم باید سخت گرفت.  برای روحیه تون هم با دوستاتون بیشتر باشید خوبه، یه دوست صمیمی...  یعنی برای من اینطوریه که بودن با دوستام حالمو بهتر میکنه و دوستی که بتونه روی ادم تاثیر بزاره...  من همیشه توی کارهای که بدم میاد انجام بدم ولی مجبورم انجام بدم اینو یاد گرفتم که بالاخره تموم میشه و چه بهتر که خودم سعی کنم زودتر تمومش کنم...  کافیه روزی سه ساعت وقت بزارید روی پایان نامه و این سا ساعت رو هم پخش کنید توی طول روز که سخت نشه...  در کنارش کارهای که دوست دارید انجام بدید، مثلا نقاشی که دوست دارید یا چیزهای دیگه...    بالاخره از یه جا حمله کنید به مشکلات:)  فقط شروع کنید. 
قبلش من از دوستان معذرت می خوام بخاطره طولانی شدن گفتگو شما در مورده پایانامم درست میگید.. ولی من چن سال یچ دوستی ندارم.دوتا دوس داشتم که انقد خودشون مشکلات دارن که روم نمیشه باهاشون بحرفم و مشورت بگیرم..یکیشون دومین بار می خواد طلاق بگیره ..اونیکی هم درگیره کارش هستش..   در دنیای مجازی هم که خودتو« میدونید و میبینید وضع چیه