دورهمی کاربران انجمن گفتگوی دینی
تبهای اولیه
#602
guest said in شما خیلی خوب مینویسی
داستان شما کدوم بود؟
#603
ی پیشنهاد خوب دارم براتون
شیشه عطر و ادکلتونو ندازین دور سعی کنید اونارو نگه دارید
مخصوصا اونایی که از ینفر که دوسش دارین هدیه گرفتین
من یه جعبه دارم پر از عطر و ادکلن هایی که بعضیاشون تموم هم شدن ولی ریختم توی جعبه بزرگ هر وقت دلم برای خاطراتم تنگ میشه اونارو بو میکنم و منو میبره به همون حسو حال
حالا چرا اینکارو کردم چون توی مغز فکنم قسمت مخچه یه قسمتی هستش شما هر عطری و بویی که حتی چند سال پیش استشمامش کردین دقیقا براتون همون خاطره با اینکه فراموششم کرده باشین و همون حس و حال زنده میکنه
خیره سرم فیزیو خوندم ولی نمیدونم کجای مغز ولی من اینو تو دوران کارشناسی توی فیزیوم خوندم...از اون موقع اینکارو کردم و خوب بوده..دوس داشتین امتحانش کنید از این نعمت های خدا استفاده کنید
#604

#605
سلام
عطر و اینا و یادراوری خاطرات بیشتر واسه دخترا خوبه و جواب میده...
#606
اینجا دختر هم داریم.
نداریم؟
برای پسرها هم پیشنهاد میدم خوب ناراحت نشن یوقت ...
می تونید اکسوریای پسرونتونو تو یه بانکه یا جعبه چوبی بریزید و نگهداری کنید مث ساعت که بندش در اومده و یا از کار افتاده ..دستبندتون که پاره شده یا انگشترها...و خیلی یادگاری های دیگه که تو دوران زندگیتون میندازین سطل اشغال ..
من خودم یه شیشه بزرگ هر چی دستبند یا دکمه های خوشگل که از لباس کنده شده و لباس انداختم دور و سنگ های خوشگل و رنگارنگ که دوسشون داشتم و حالا شکستن یا کنده شدن نگه داری کردم و بعضی شبا میرم نگاشون میکنم...
#607
راستی به چی جواب میده ...
میشه توضیح بدید
#608
ساعت ۱۰ به بعد تو اسکدین هیچ یوزری انلاین نیست
فقط یه نفره هر شب هستش
می ترسم اسمشو بگم بیاد شاکی شه
چیزی هم نمیگم ولی بعضیا مریضن انگار نمیشه اسمشونم اورد به درک اصلا والا.
حس خوبی ندارم اصلا
یا فک میکنم بعضیا
مثلا میاد دورهمی میبینه من اینجا پست نوشتم
میگه اه ..بازم این گست اینجاست...و...
#609
واقعا چه شب های غمنگیز و شادی هستش
چه لحظه هایی همش توش حسرت
.....
.
.
اوه اوه
جناب بیتالمعمور من حتی معنی اسم شما رو هم نمیدونم
میشه یکم در مورد خودتون بگید البته اگر مایلید اخه میترسم یهو شما تحصیلات حوزه داشته باشید و از چیزی که من تصور میکنم نباشه یه وقت وقتی پستی هست بی احترامی نشه
من که هیچکسیو نمیشناسم صرفا به نام کاربری نگا میکنم و کاری هم ندارم ولی می ترسم یه وقت شما ناراحت بشین
برای من همه مث همن هیچ فرقی برام نمیکنه
خوب بازم دستم درد گرفت داره از ارنج قطع میشه
شبتون تمشکی بای
#610
سلام
سوره الطور
وَالْبَيْتِ الْمَعْمُورِ
ﻭ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺑﺎﺩ ،(٤)
#611
گل لاله گل در خون
عشقتو دزدیدن آسون
گل لاله گل پرپر
دیدی تنها شدی آخر
تو بفکر دل سپردن
حتی با دسای بسته
بگو تا همه بدونن
کی دله تورو شکسته
یادمه به من میگفتی
خون بهای تو گرونه
کی دیگه حوصله داره
از گل لاله بخونه
#612
سلام به همگی
سلام به همه نویسنده ها و غیر نویسنده ها...
چراغ دورهمی رو نزارید خاموش شه...
تا دوباره فعال بشم.
راستی مبارکه فروردین:)
#613
اره واقعا زودتر فعال شید اینجا یه ذهن کنجکاو کم داره...
#614
ماندن همیشه خوب نیست …
رفتن هم همیشه بد نیست …
گاهی رفتن بهتر است. گاهی باید رفت …
باید رفت تا بعضی چیزها بماند …
اگر نروی هر آنچه ماندنیست خواهد رفت …
اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند …
گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد …
مثل یاد، مثل خاطره، مثل غرور …
و آنچه ماندنیست را جا گذاشت، مثل یاد، مثل خاطره، مثل لبخند …
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی، بروی …
و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی بمانی …
برو و بگذار چیزی از تو بماند که نبودنت را گرانبها کند …
#615

#616
فدای تو ذهن کنجکاو عزیز
#617
guest said in ماندن همیشه خوب نیست …
ممنون از گست بانو.
شما که ذهن کنجکاوید ماشالله.
..............
عجب جملاتی نوشتید گست بانو. یه روانشناسی میگفت که اگه کسی رو دوست دارید و جدا می شید به ازای هر یکماه باید یک هفته بگذره که فراموش کنید...
خنده داره به نظرم، برای بعضی ها سالها گذشته ولی هنوز مثل روز اوله، هنوز صدای طرف توی گوشت هست، هنوز تا ساعت سه و چهار بیداره بدون اینکه بدونی چرا...
منو یاد یه شعر حمید مصدق انداختید
مرا با سوز جان بگذار و بگذر
اسیر و ناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش به جان بگذار و بگذر
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
.
.
.
#618
guest said in ماندن همیشه خوب نیست …
شاعر این قطعه کیه؟
#619
guest said in سلام بیت المعمور اون دفعه که
سخنان زیبای آنا گاوالدا
آموخته ام که وابسته نباید شد نه به هیچ کس و نه به هیچ رابطه ای! و این لعنتی. نشدنی ترین کاری بود که آموخته ام.
#620
فریاد بزن قاسم
تو این شب تیره
صد پاره میشه عشق
اما نمیمیره
#621
guest said in ماندن همیشه خوب نیست …
سلام
منم برای این قطعه جستجو کردم و مثل شما به نتیجه ای نرسیدم.
احتمال داره این قطعه ترجمه و برگرفته از خانم گاوالدا باشه...
#622
ارزو به دل موندم یه بار از این نرم افزار متمتیکا استفاده کنم مثل ادم جواب منو بده
شانسم ندارم دست روی هر چی میذارم یه کوهی از محاسبات میاد جلوم.
هر چی هم نگاه می کنم همه چی درسته.
#623
A Curious Mind said in ارزو به دل موندم یه بار از
سلام خوبی
نگید ریاضی خوندید
?mathematic
#624
guest said in ارزو به دل موندم یه بار از
سلام گست بانو
خوبم خدا رو شکر
شما خوبین؟
رشته ی ریاضی منظورتونه؟ نه ریاضی نخوندم، ولی کاش دوباره به دنیا میومدم ریاضی میخوندم...
نرم افزار متمتیکا یه نرم افزاری که محاسبات ریاضی و اینا رو باهاش انجام میدن و محدود به بچه های ریاضی نیست البته بچه های مهندسی بیشتر از نرم افزار متلب استفاده می کنند ولی متلب من نمیتونم استفاده کنم ازش چون سنگینتره نرم افزارش و سیستم من نمیکشه، البته بدمم میاد ازش.
خدا رو شکر یه اشتباهی توی محاسباتم بدست اوردم ولی محاسباتم طولانی تر میشه با تصحیح اشتباهم. میترسم نتونه از پسش بر بیاد سیستمم.
#625
آخ آخ کارتون خیلی سخته...همین که اشتباهتونو پیدا کردین عالیه...
نمیدونم چرا من پایان نامه به این راحتی رو تموم نمیکنم ...
حوصله ندارم حتی ی نگا بندازم بهش
خودمم میدونم اینجوری بدتر میشه یا باید بیخیالش شم یا انجامش بدم..
به هر حال خدا کنه حداقل شما موفق شید .
#626
شب های سرد پاییزی ...
خدایا چقد بزرگی تابستون گرم یهو میشه برگ ریزون رنگارنگ پاییز
پاییز هم الان تو میان سالیشه ..هنوز فک میکنه پاییزیه خودشو و به رخ ادم ها نکشیده دوس داره همینجور خوشگل و رنگارنگ باشه اما وقتی پیر میشه دیگه نمیتونه رنگ رنگیه زیباشو جلوه کنه و زمستونه سرد میاد و یه پارچه ی سفید میکشه روش میگه بخواب ..خواب های خوب ببینی..پاییز تا میاد دست های خشکشو بیاره بالا سنگینیه برف و سردی امونشو میبره و میره تا سال بعد دنیا بیاد...خوش بحال فصل ها که بار ها و بارها دنیا میان و عاشق میشن و میمیرن ...
#627
شبتون شکلاتی...
بای ..
یه طعم دیگه هم بگم
اممممممم
لیمویی
چطوره ...فوق العاده ترش و خوشمزه
#628

#629
سلام
ای وای چرا هیشکی اینجا نیومده
#630

#631

#632
guest said in سلام
قبلنا اینجا خیلی شلوغ بود میومدن گیر میدادن خیلی...
یادمه یکی از این خادمای سایت به صفحه ی همه ی بچه ها سر میزد و بازرس سایت بود.
اوایل که سایت هم تغییر داده بودند فقط اون بود که ظاهرا مشکلی نداشت.
الان خیلی وقته دیگه پیداش نیست. خلاصه اگه خوب بود چرا نموندید؟
ما هم دیگه باید مدال افتخار بهمون بدن:)
#633
A Curious Mind said in سلام
اسکدین داره سیاستاش تغییر میکنه
چقد باحال گفتی این خادم سایتو
الان نیازی نیست باشند حتما من که راحتم با نیومدن خادمای سایت
فک نکنم به ماها هم مدال افتخار بدن ...شاید اوایل بود یه چیزی ولی الان نمیدونم والا ...
حس میکنم دیگه باید رفت...
فعلا هستم تا خدا چی بخواد
راستی ذهن کنجکاو از شعرات همش غم و اندوه و ناراحتی فوران میکنه...اصلا نمیدونم چی شده تو زندگیت با اینکه ادم خیلی فضولییم ولی اصلا دلم نمی خواد بدونم اما یکم اروم باش و میدونم مسخرس ولی اگه میشه فراموش کن یعنی به خودت تلقین کن من فراموش کردم نگاهتو بچرخون هر جا دیدی داری فراموش میکنی ادامه بده..
بخدا کلی حرف دارم ولی می ترسم گفتنش بدردت نخور هیچیو سفت و سخت دنبالش نکن ...چجوری بگم فقط بفکر خودت باش و اونایی که دوست دارن
#634
guest said in سلام
سلام
به نظرم سیاست باید در جهت پیشرفت باشه، قبلا بچه های دیگری بودند که اطلاعات خوبی داشتند. من خودم علاقه هام بیشتر سمت منطق و ریاضی و فلسفه ایناس که توی این مدلِ سایت نمیشه حرف زد. در کل به نظرم راست میگید، این سایت اصلا کشش موندن نداره، واقعا سطحش در حد یک وبلاگه، حتی رنگ امیزیش از اونا هم پایینتره. تازه اینجا سایتی هست که بودجه میگیره و...
الانم ممکنه(اگه تازه اصلا براشون مهم باشه که ببین) جناب مدیر اجرایی-فرهنگی میاد میگه ما اطلاعات کاربرا برامون مهمتر بود و باید این تصمیم گرفته میشد. دلیلش هم اصلا تغییر سیاست نبود چرا که میگفتند اینجا اطلاعات کاربرا در امنیت نبود و فلان...
بعد چه اطلاعاتی مثلا؟؟؟ هنوز بعد از یکسال و نیم نتونستن وقتی نقل قول میگیری پیغامش برات بیاد، بعد اطلاعات کاربرا در خطر بود؟؟؟؟
----
از نظر من سیاست تغییر سایت شکست خورد و خودشون هم میدونن وگرنه برای سایت بغلی هم انجامش میدادند، الان یکسال و نیمه گذشته...
من بعید میدونم اصلا یکی از مسئولین سایت این پست رو ببینه...
------------
ممنون ازت گست بانو
البته خب همه ی اشعارم اینجور نبود:)
ولی خب چه میشه کرد دیگه زندگی همینه، یه سری از اتفاقات گذشته هم همیشه با ادمه.
#635
به طور کلی سیستم پاسخگویی داره منتقل میشه به یه سامانه واحد که حالت تالار گفتگو نداره و به شکل پرسیدن یک سوال از سوی کاربر و ارائه یک پاسخ از سوی کارشناس هست.
تاپیکهای باز در اسکدین به مرور جمع بندی میشن و تاپیک جدیدی هم دیگه در سایت اسکدین ایجاد نمیشه.
این یه خوبی داره و یه بدی. خوبیش اینه که بحثها منسجم میشن و تنش بین کاربران کمتر. به خصوص در زمینههایی که برخی ممکنه از این سایت به عنوان تریبون مخالف استفاده کنند.
اما بدیش اینه که از راهنمایی سایر کاربران محروم میشیم و البته خیلی تاپیکها رو اینجا داشتیم که اطلاعات کاربران خیلی راهگشا و باارزش بود.
به هر حال الآن یک آرشیو بزرگ از پرسشها و پاسخها در این سایت داریم که میشه دوباره مرورشون کرد و خوند.
#636
خدایا !
به جوونای ما شهامت بده همون اول حرف آخرو بزنن !
#637
سلام
منم نظرم هم همینه اسکدین و ول کردن به امون خدا رفتن انگار ...نمیخوان رفت و امد توش زیاد باشه و این حالت گفتگو کمتر پیش بیاد
من نمیتونم از اسکدین برم مگه درشو ببندن تایپیک سید میثم شهید بزرگوار اینجاست و من دلم نمیاد خونه سید میثم تغییر کنه
حالا شاید خودم کمتر بیام ...
#638
شما درست میگید اینجا پر از تایپیک هایی هستش که میشه خوند
نمیدونم شما میخواین چیکار کنید ولی من اگه شماها هم نباشید شاید نیام چون واقعا هیشکی اسکدین نمیاد و تایپیک جالبی اپ نمیشه..همین چار پنج نفریم
انگار شهر ارواح اسکدین شاید بعضی وقتا بیام..
#639
در سال ۱۸۲۸ میلادی در جنوب مسکو و در خانوادهای اشرافی متولد شد. او پدر و مادرش را در کودکی از دست داد و بعد از آن سرپرستیاش به خویشاوندان سپرده شد. در کودکی معلم خصوصی داشت و آموزشهای اولیه را در خانه دید.
لئو تولستوي در چهارده سالگی به مدرسهی «کازان» رفت و در سال ۱۸۴۴ وارد دانشگاه کازان شد. او ابتدا رشتهی زبانهای شرقی را خواند، سپس به حقوق تغییر رشته داد و در نهایت بدون کسب مدرک، دانشگاه را رها کرد و به ارتش پیوست. تولستوي در سال ۱۸۵۱ اولین داستانش به نام «کودکی» را منتشر کرد. بعد از انتشار اين داستان او كتابهاي «نوجوانی» و «جوانی» را نوشت كه ادامهاي بر كتاب اولش «كودكي» بودند. این مجموعهی سهگانه برداشتی از زندگی لئو تولستوي است. او در این کتابها خود را اينطور معرفي ميكند: «من با تمام وجود آرزو داشتم خوب باشم؛ ولی جوان بودم. هوا و هوسهایی داشتم و در جستوجوی نیکی تنها بودم. کاملا تنها بودم».
#640
تولستوي در ارتش، نویسندگی را به صورت حرفهای دنبال كرد. او در جبهههای جنگ حضور داشت و به همين دليل موضوعات ناب بسياري در اختيارش قرار داشت و در همان دوران «حکایتهای سواستوپل» را نوشت. مجموعهای از سه داستان کوتاه که تولستوی به کمک تجربههای شخصیاش، چهرهی خشن و بیرحم جنگ را در آن روایت کرد. او پس از مدتی ارتش را رها کرد و به اروپا رفت.
تولستوی در اروپا با نويسندگان بزرگي مانند «چارلز دیکنز»، «ایوان تورگنیف» و «آدلف دیستروگ» دیدار کرد و اطلاعاتش را در حوزهی آموزش و پرورش کودکان و نوجوانان را بالا برد. پس از بازگشت به روسیه با الهام از «ژان ژاک روسو» مدارس ابتدایی را در روستاها تاسیس کرد. کودکان روسی تا اوایل قرن بیستم در سال اول دبستان الفبای تولستوی را آموزش میدیدند.
لئو تولستوي در سال ۱۸۶۲ با زنی جوان به نام «سوفیا» ازدواج کرد و حاصل اين ازدواج سيزده فرزند بود. این ازدواج فراز و فرودهای بسیاری داشت. دورهي اول آن شادکامی و سرخوشی بود و تولستوی شاهکارهای ادبی خود «جنگ و صلح» و «آنا کارنینا» را در این دوران نوشت. بعد از انتشار اين دو رمان شهرت تولستوی به خارج از روسیه رسید و نویسندهای جهانی شد. اما در همین دوران کلیسای ارتدوکس و تزارهای روسیه کنترل و نظارت بر فعالیتهای او را بیشتر کردند. پیشنویس کتابهایش ضبط و توقیف میشد و شایعهی روانپریش بودنش در همهجا به گوش میرسید. در نهایت با انتشار کتاب «رستاخیز» از کلیسای ارتدوکس حکم ارتداد برای تولستوی صادر شد. او چند بعد از اين حكم به زندگياش ادامه داد و درنهايت در سال ۱۹۱۰ میلادی از دنیا رفت و بدون هیچ تشریفات خاصی به خاک سپرده شد.
#641
بخشی از کتای رمان انا کارنینا
همه خانواده های خوشبخت به هم شبیه هستند ، اما تیره بختی یک خانواده بدبخت مخصوص به خود است.
در خانه ابلانسکی همه چیز وارونه شده بود . زن خانه به سر و سرّ شوهرش با معلمه سابق فرانسوی شان پی برده و اعلام کرده بود که دیگر نمی تواند با این شوهر در یک کاشانه زندگی کند . اکنون سه روز بود که این وضع ادامه داشت و بر این زوج و همه اعضای خانواده و دور و بری ها تاثیری غم انگیز گذاشته بود . همگی احساس میکردند که زندگی جمعی شان در زیر یک سقف بی معنی است و هر گروهی از مردم که تصادفا در قهوه خانه دور افتاده ای جمع شوند ، بیش از آنان ، یعنی اعضای خانواده ابلانسکی و خدمتکارانشان وجوه مشترک دارند . زن از اتاق خودش خارج نمی شد و شوهر از بام تا شام بیرون از خانه بود ....
#642
داشتم به این فک میکردم چون که لپ تاپم خراب شده..بفکره به لپ تاپ مث مال خودم باشم که یه وقت لوازمشو با هم مچ کنم حالا اینا همش تو خیلات و رویاهام گفتم ی قیمت از دی جی بگیرم امار قیمت ها دسم بیاد
۴۰ و خورده ای یعنی من اینو مفت گرفتم ..چه خبره بی خیال شدم...گفتم نهایت ۲۰ یا ۲۵ دیگه نهایت... نزدیک ۵۰ تومن ..
داریم کجا میریم ...
#643
منم یه هفت هشت میلیونی دارم گفتم یه لپ تاپ بگیرم(نه حالا با این قیمت) ، بعد رفتم بازار دیدم قیمت ها کمتر از بیست تومن نیست، الان شما اینو گفتید قشنگ نابود شدم:)
#644
اللیل والنهار said in عبادت به جز خدمت به خانواده
سلام
بله؛ دقیقا
از دید فلسفی خیلی از اعمال ما در آن کلی تفکر است؛
ولی خوب بعضی وقت ها از اصل مطلب داریم دور میشم و جای اصل و فرع عوض شده و از اون ور بوم می افتیم.
از این بابت گفتم که مواظب باشید به دام بعضی شیادهایی که به واسطه یکسری نیازهای مردم، با هدف صرفا مالی و پر کردن جیب خودشون دارن خرافه رو رواج میدن و باعث شدن خیلی های از همین دین اسلام زده بشوند و مبانی ناب اسلام رو زیر سوال ببرن!
خدا را شکر با این حرز در خونه خدا و امام جواد (ع) رو زدیم و در خونه دعا نویسان و فال و رمال نزدیم و بهترین نتیجه را دیدیم.
برای همین من یک جای معتبر و مطمئن به نام موسسه اسم اعظم رو بهتون معرفی می کنم که با هدف مبارزه با خرافه از سال ۱۳۹۰ دارن کار می کنن و اونها مثل همین درگاه اینجا به صورت کاملا رایگان سوالات فقهی و دینی و حتی روانشناسی و خانواده کاربران رو میدهند.
کافی ست برید توی بخش نظرات سوالات تون رو مطرح کنید در کمتر یک روز جواب سوال تون رو می گیرید.
التماس دعا
#645
فروردین said in اسکدین داره سیاستاش تغییر
سلام
البته شاید "تغییر سیاست" تعریف و تعبیر کامل و جامع از ریل گذاری جدید نباشد بنظر میاید بیشتر انطباق با شرایط و محدودیت هاست .
#646
سلام ...
نه بابا نابود چرا تنت سالم باشه...پول ،لپ تاپ...همشون ارزش نداره اگه سالم نباشی..همشونم می تونی بدست بیاری اگه سالم باشی..
#647
شرف الشمس: خرافه یا واقعیت؟
انگشتر شرف الشمس به این شکلی که در سایت معرفی شده شما مطرح شده مبنای دینی نداره:
#648
سلام به همگی...
نمیدونم این مدیرا این تبلیغات رو ور نمیدارن ...توتایپیک شاعران اسکدیننمیدونم کی و چیه اصلا فقط میدونم طولش ۲ مترو نیم و انگشتت از ارنج قطع میشه از اون بالا بیای پایین..
اینجا فقط دویست تا همکار مدیر داشت نمیدونم چی شده یه دونشم نیستش
#649
شب بخیر .امیدوارم شبتون با طعم آلو جنگلی باشه
#650


#651
A Curious Mind said in سلام



- اولین
- قبلی
- …
- 9
- 10
- 11
- 12
- 13
- 14
- 15
- 16
- 17
- …
- بعدی
- آخر