اکانکار و همخوانی با مفاهیم بلند ادیان
تبهای اولیه
[="tahoma"]او به آدميان ديگر مي مانست، مي توانست “ تو “ باشد.
در جهان بيرون، زندگي اش، تفاوت زيادي با مردم ديگر نداشت _ كاركردن ها، كشمكش ها و زحمت ها _ اما هنوز تلاش او در يافتن زندگي عميق تر و تيز نظرانه تر، دردش عظيم تر، رنجش تحمل ناپذير تر و حواسش حساس تر بود.
آیا معتقد به افکار اک می تواند مسلمان نیز باشد؟ و آیا اصولا بین این دو می توان مسیر مشترکی یافت؟[/]
آیا معتقد به افکار اک می تواند مسلمان نیز باشد؟ و آیا اصولا بین این دو می توان مسیر مشترکی یافت؟
سلام
اسلام برنامه جامع تکامل معنوی و راه سعادت دنیوی و اخروی است . اسلام صرفا در صدد راهی برای مشاهده باطن و عالم معنا نیست بلکه در صدد ایجاد معرفتی در انسان است که ماده و معنا را محل تجلی و ظهور حق بیابد و با او زندگی کند :
هوالذی فی السماء اله و فی الارض اله
او کسی است که در آسمان ( معنا ) خداست و در زمین ( ماده ) هم خداست
و هو معکم اینما کنتم
او با شماست هرجا که باشید
اسلام در صدد فعلیت درک این همراهی خدا با انسان است . اسلام می خواهد انسان با تمام وجودش این معیت خدا را بچشد لذا برنامه جامع آورده است برنامه ای که هم فرد و هم جامعه را از سطح نازل خواسته های مادی و دنیوی به سطح عالی درک قرب حق بالا می کشد .
ظاهر اکانکار در حد جستجوی راهی برای ورود به عالم معناست و تعهدی به معرفت و کمال انسان ندارد . به زندگی مادی کاری ندارد به جامعه کاری ندارد . اینچنین تفکر و عقیده ای نمی تواند مورد توجه انسان جامع تکامل خواه باشد .
اگر همان اندازه ای که علاقمندان به اکانکار برروی مباحث معرفتی و تطهیر باطن زیر نظر سالکی واصل تمرکز کنند حقیقت هستی را در افقی بسیار برتر به مشاهده خواهند نشست ونه تنها در عالم معنا بلکه در این عالم مادی هم چیزی جز چهره دلارای حق را مشاهده نمی کنند :
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
موفق باشید
[="tahoma"]با سلام و احترام
یکی از عقاید عرفان اکانکار رجوع مجدد به جهان و همان بحث تناسخ است. این مبحث در عرفان هندو و آموزه های آنان ابتدائا جاری شده که راهی برای اثبات جاودانگی روح انسانی است، در واقع بدیل معاد در ادیان الهی است.تناسخ از نطر اسلام باطل است و برای اثبات ابطال آن با اشاره به انواع تناسخ چنین می گوییم.
- تناسخ مِلکی ؛ به این معنا که نفس آدمی با رها کردن بدن مادی خود به بدن مادی دیگری وارد شود .2- تناسخ مُلکی یا ملکوتی ؛ به این معنا که نفس با عقاید، اندیشه ها، نیت ها، گفتارها و کردارهای خود بدنی مثالی متناسب با عالم برزخ و بدنی قیامتی متناسب با عالم قیامت ساخته و به صورت آن مجسم می شود .به بیان دیگر انسان با عقاید و افعالی که در دنیا مرتکب شده است ، برای خویش بدنی در برزخ و بدنی در قیامت می سازد که نفس او به آن تعلق گرفته و پس از رهایی و مفارقت از بدن مادی با آن بدن ها ترکیب می یابد .بنا به اعتقاد ما تناسخ مُلکی امری صحیح بوده ؛ ولی تناسخ مِلکی باطل است .
با توجه به مطالبی که اکانکار بیان کرده ، مشخص است که منظور ایشان اثبات و تایید تناسخ مِلکی است که از نظر ما خرافه ای است پوسیده که از آیین های کهن هند و بودا وام گرفته شده است.
[/]
[="tahoma"]نکته بعدی: تعلق نفس به بدن ، یک تعلق ذاتی است ، چرا که روح حقیقتی است عین تعلق به بدن و در متن و ذات روح تعلق به بدن خوابیده است . از این رو ممکن نیست که روح باشدو بدن نباشد .به همین جهت ما معتقدیم که روح در هر عالمی متناسب با همان عالم و احکام و قوانینش بدون بدن نخواهد بود و روح انسان در هر نشاه و در هر عالم ، بدنی مناسب با آن عالم راخواهد داشت
نکته سوم: ترکیب روح و بدن یک ترکیب اتحادی است نه انضمامی ؛ یعنی ، روح و بدن به یک وجود موجود هستند و بر اثر این ترکیب است که حقیقتی به نام انسان شکل می گیرد .روح بی بدن نمی تواند به هستی خود ادامه دهد و بدن هم بی روح نمی تواندموجودیت خود را حفظ کند .از این رو می گوییم ترکیب روح و بدن ترکیبی است که بدون آن نمی توانند موجود باشند و براساس این ترکیب است که این دو موجود می شوند و وجودی یگانه می یابند .درترکیب انضمامی ما دو چیزی را که موجود هستند و هستی آنهامستقل از یکدیگر است ، به هم متصل کرده و آنها را با هم ترکیب می کنیم . در ترکیب انضمامی این طور نیست که آن دو موجود بر اثراین ترکیب به عالم هستی باریابند؛ بلکه آن دو، هستی مستقل ازیکدیگر دارند و ما فقط با یک ترکیب میان آن دو پیوند حاصل کرده ایم . اما در ترکیب اتحادی مانند روح و بدن آن دو به حدی با هم یگانه گشته اند که بر یک وجود موجودند واین طور نیست که نخست بدنی موجود شود و آن گاه روحی جدا از آن و سپس ما این دو را به هم پیوند زده و ترکیب کنیم ، بلکه با وجود انسان روح و بدن موجودمی شوند و اصلاً در پرتو این ترکیب است که آن دو به عالم هستی قدم می گذارند .
[/]
[="tahoma"]نکته چهارم: در ترکیب اتحادی باید دو موجودی که به یک وجودموجود می شوند، دارای مرتبه یکسانی باشند؛ یعنی ، اگر یکی درمرتبه قوه و استعداد محض بود و یکی در مرتبه فعلیت ، نمی توان این دو را با یکدیگر متحد ساخت ؛ چرا که این دو بر اثر ترکیب یکی می شوند و این یگانگی در حدی است که به یک وجود موجودند ونمی توان موجودی را - که در مرتبه قوه بوده وجودش ضعیف تر ازفعلیت و پایین تر از آن است - با مرتبه فعلیت - که وجودش قوی وبالاتر است - با هم ترکیب اتحادی یابند .نمی توان مرتبه پایین درعین پایین بودن بر اثر ترکیب به مرتبه بالا ارتقا یابد؛ چنان که مرتبه بالانیز - در عین بالا بودن - نمی تواند بر اثر ترکیب به مرتبه پایین تنزل کند .از این رو ترکیب اتحادی یک موجود بالقوه با یک موجود بالفعل محال است .
نکته پنجم: همه عالم هستی در حرکت می باشد؛ یعنی ، هرموجودی در مسیر خاص خود و براساس قوانین حساب شده پیوسته در حرکت است و در این حرکت رو به کمال متناسب با خود دارد؛مثلاً دانه گندمی که روی زمین قرار گرفته و با شرایط مساعدی شکافته شده و به تدریج می روید، بی شک متوجه آخرین مرحله بوته گندمی است که رشد خود را تکمیل کرده ، سنبل داده و دانه های زیادی به بارمی آورد .هسته میوه ای که در درون خاک پنهان شده و سپس پوست خود را شکافته و نوک سبزی بیرون می دهد، از همان مراحل آغازین آهنگ رسیدن به درجه کمال و برومندی دارد که درختی پر از میوه خواهد شد .به هر حال دستگاه آفرینش ، هرگز از پیش خود ( حرکت رو به کمال مقصود ) دست نکشیده و به کار خود ادامه می دهد وکاروان هستی را پیوسته به سوی مقاصد ویژه خودشان هدایت می کند .روح و بدن نیز از این حقیقت و قانون هستی مستثنانمی باشند .این دو نیز مانند سایر موجودات دیگر، پیوسته در حال حرکت بوده و در این حرکت خود نیز رو به کمال متناسب با خوددارند .
[/]
[="tahoma"]نکته ششم: حرکت ، خروج حرکت کننده از قوه به فعلیت ، از نقص به کمال و از فقدان به سمت وجدان است ؛ یعنی ، متحرک در طی حرکت در مسیر خود، از قوه به فعلیت و از نداری به دارایی می رسد.بر این اساس روح و بدن در حرکت خود، یک سلسله نقصان ها،نداری ها و قوه ها را پشت سر گذاشته و واجد کمالات دارایی وفعلیت می شود .ششم : در هر حرکتی اگر موجودی از قوه به فعلیت برسد، محال است که موجود به فعلیت رسیده دوباره به قوه برگردد؛زیرا حرکت همیشه از نقص به کمال ، از فقدان به سمت وجدان و ازنداری به سوی دارایی است . از این رو امکان ندارد موجودی که به فعلیت رسیده ، دوباره به سمت قوه برگردد؛ مثلاً بدن یک حیوان پس از کامل شدنش ، دیگر به حالت نطفه بودن باز نمی گردد؛ چرا که این خلاف قانون حرکت است .
با توجه به نکات یاد شده اعتقاد به تناسخ اگر جایگزین معاد شود و معاد حذف شود قطعا ضروری دین اسلام حذف شده است.[/]