زبان عضویست که وزنش اندک و کم ولى عبادت و گناهش بسیار بزرگ است » .زبان با یک تهمت نابجا ، یا یک دروغ ، قدرت دارد آبروى پنجاه ساله انسان بى گناهى را بریزد ، یا مال و جان بى تقصیرى را بر باد دهد .و زبان مى تواند با گفتار الهى بین دو نفر را اصلاح نموده ، آبروى مسلمانى را حفظ کند ، و مال و عرض مؤمنى را از خطر برهاند آرى ! این است طاعت بزرگ او . غزالی طوسی
سلام به دوستان
بنده از نوجوانی یه مطلب شنیدم که سعی کردم اونو آویزه گوشم کنم و بخاطر اون شعار بود که تو زندگیم به اهدافم رسیدم "امروز همان فردایی است که دیروز منتظر آن بودیم"
پس بجنبیم و از فرصت استفاده کنیم چرا که ممکن است امروز هم از دست برود اما ما در خواب باشیم
الفرصه تمر مر السحاب (فرصت ها مانند ابر در حال گذر هستند)
[FONT=Andalus]خسته ام، پير شده ام، دلشكستهام، نااميدم، ديگر آرزويي ندارم، احساس ميكنم كه اين دنيا ديگر جاي من نيست، با همه وداع ميكنم، و ميخواهم فقط با خداي خود تنها باشم.:Gol:
خدايا! اي نزديكتر از من به من
خدايا! اي عاشق حقيقي من خدايا! اي همدم لحظه هاي تنهايي ام
خدايا! اي درمان همه دردهايم
خدايا! در انتظارم
در انتظار رحمت تو كه هزاران بار بر من فرو فرستاد ه اي تو خود خوب مي داني كه آرزوهايم پاياني ندارد
ولي
باز هم خدايا به من بياموز
چگونه عشق بورزم و مهر را از تو طلب كنم
تا شايد انسان بودن را تجربه كنم
جانا زفراق تو این محنت جان تا کی دل درغم عشق تو رسوای جهان تا کی چون جان و دلم خون شداز درد فراق تو بربوی وصال تودل برسر جان تاکی نامد گه آن آخر کزپرده برون آیی آن روی بدان خوبی درپرده نهان تا کی دل بردن مشتاقان ازغیرت خود تا چند خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی
نمی دانم چرا چند هفته است که همه از گرمای این روزها می نالند. شاید راست بگویند... من که نمی فهمم. شاید تقصیر من است... چند هفته است این روزها را آتش می زنم...
۱- آدما عادت کردند به ندیدن ۲- آدما عادت کردن حق خوری کنند ۳- بعضی آدما عادت کردند به دروغ گفتن ۴- بعضی اشون هم به دروغ شنیدن عادت کردند ۵- عادت کرده ایم که خدا را فقط مواقعی که گرفتاریم بخوانیم ۶- عادت کرده ایم وقتی کاری داریم سراغی از هم بگیریم ۷- به عادت کردن کلا" عادت کرده ایم.................
1- اگر جایی ته دلت خالی ماند یکم به یاد کودکان گرسنه محله تان باش۲- اگر جایی ته دلت خالی ماند عشق به اطرافیانت داشته باش ۳- اگر ته دلت خالی ماند دوست داشتن را اضافه کن ۴- اگر جایی ته دلت خالی ماند یاد دیگران باش ۵- ازهمه مهم تر اگر جایی ته دلت خالی ماند خدا را یاد کن که وسعت خدا همه جا را فراخواهد گرفت
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نیا باران زمین جای قشنگی نیست [FONT=arial, helvetica, sans-serif]من از جنس زمینم و خوب می دانم که گل در عقد زنبور است اما یک طرف سودای بلبل، یک طرف بال و پر پروانه را هم ...دوست میدارد ... [FONT=arial, helvetica, sans-serif]نیا باران پشیمان میشوی از آمدن زمین جای قشنگی نیست در ناودان ها گیر خواهی کرد [FONT=arial, helvetica, sans-serif] من از جنس زمینم خوب می دانم که اینجا جمعه بازار است و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه میدادند [FONT=arial, helvetica, sans-serif] در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند [FONT=arial, helvetica, sans-serif] در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرند [FONT=arial, helvetica, sans-serif] نیا باران زمین جای قشنگی نیست
در کلاس روزگار درس ها گونه گونه اند درس دست یافتن به اب و نان درس زیستن در کنار این و ان درس مهر درس قهر درس اشنا شدن با شریک غم از هم جدا شدن در کنار این درس ها و معلم ها در کنار این نمره های صفر و بیست یک معلم بزرگ نیز در تمام لحظه ها در تمام عمر در کلاس است نام اوست مرگ... و انچه را که درس میدهد زندگیست
خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده ......
كاش روياهايمان روزي حقيقت مي شدند
تنگناي سينه ها دشت محبت مي شدند
سادگي مهر و وفا قانون انسان بودن است
كاش قانون هايمان يكدم رعايت مي شدند
اشكهاي همدلي از روي مكر است و فريب
كاش روزي چشمهامان با صداقت مي شدند
گاهي از غم مي شود ويران دلم
اي كاش بين دلها غصه ها مردانه قسمت مي شدند.
این، سرگذشت کودکیست , که به سر انگشت پا , هرگز، دستش به شاخه ی هیچ آرزویی نرسیده است.
«با ياد آوري ياد خدا هديه ي آرامش را از او دريافت کنيم»
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حل معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من.
انسان به اندازه ای که به مرحله انسان بودن نزدیک میشود
بیشتراحساس تنهایی میکند
شریعتی
زندگی دو نیمه است : نیمه اول در انتظار نیمه دوم و نیمه دوم در حسرت نیمه اول.
در دردها دوست را خبر نکردن ، خود نوعی عشق ورزیدن است! ( دکتر شریعتی )
تنهایی آدمها به عمق یک دریاست ، اما برای پرکردنش یک لیوان محبت کافیست.
قلبها دریچه نفوذند و صادقانه نفوذ کردن پایدارترین مهمانی است
گاه برای ساختن باید ویران کرد گاه برای داشتن باید گذشت ، گاه در اوج تمنا باید نخواست...
برای آدم نابینا شیشه با الماس فرقی ندارد. پس اگر کسی قدرتو ندونست فک نکن تو شیشه ای ، اون نابیناست.
آنچه را که آینده به شما تحویل خواهد داد بسته به آن است که شما خودتان امروز چه سرنوشتی برای فردای خود ذخیره میکنید.
زندگی عمکده ای بیش نبود ، سهم ما جز غم و تشویش نبود ، به کدام خاطره اش خوش باشیم ، که کدام خاطره اش نیش نبود.
آدمی را آدمیت لازم است ، عود را اگر بو نباشد هیزم است.
اگه میخواهید لبخند خدا را ببینی ... بگذار اشکهایت را فقط او ببیند.
خوب گوش کردن را بیاموزیم ، گاه فرصتها بسیار آهسته در می زنند.
اگر یه روز هیچ مشکلی سر راهم نبود ، میفهمم که راهم رو اشتباه رفته ام.
وقتی از شادی به هوا می پری ، مواظب باش کسی زمین رو از زیر پاهات نکشه.
در زندگی از تصور مصیبت های بیشماری رنج می بریم که هرگز اتفاق نمی افتند.
این روزها
آب وهوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای
خشک شدن نیست
مرا عهدیست با جانان که تاجان دربدن دارم
هواداران کویش را چوجان خویشتن دارم
صفای خلوت خاطر از آن شمع چوگل جویم
فروغ چشم ونور دل از آن ماه ختن دارم
خستگی را تو به خاطر مسپار
که افق نزدیک است
و خدایی بیدار که تورا میبیند
او به عشق تو همه حادثه ها می چیند
که تو یادش افتی و بدانی که همه بخشش از اوست
و همینش کافی است .......
********************************
آمده ایم تا با زندگی قیمت پیدا کنیم نه به هر قیمتی زندگی کنیم !!!!
*******************************
کاش به زمانی برمیگشتم که بزرگترین غم زندگیم شکستن نوک مدادم بود!!!
کاش آسمان حرف کویر را می فهمید و اشک خود را نثار گونهء خشک او می کرد
کاش واژهء حقیقت آنقدر با لبها صمیمی بود که برای بیان کردنش نیازی به شهامت نبود
کاش دلها آنقدر خالص بودند که دعاها قبل از پایین آمدن دستها مستجاب می شد
کاش مهتاب با کوچه های تاریک شب آشناتر بود
کاش بهارآنقدر مهربانتر بود که باغ را به دست خزان نمی سپرد
کاش فریاد آنقدر بی صدا بود که حرمت سکوت را نمی شکست
کاش مرگ معنی عاطفه را می فهمید
کاش چشمان ما سخاوت بیشتری داشت و مشد از آنها راز عشقی را که قلبمان گواهی می دهد با نگاه تفسیر کرد ...
کاش فلسفه زندگی اینقدر پیچیده نبود تا در باور آن اینگونه تحلیل نمی رفتیم ...
زبان عضویست که وزنش اندک و کم ولى عبادت و گناهش بسیار بزرگ است » .زبان با یک تهمت نابجا ، یا یک دروغ ، قدرت دارد آبروى پنجاه ساله انسان بى گناهى را بریزد ، یا مال و جان بى تقصیرى را بر باد دهد .و زبان مى تواند با گفتار الهى بین دو نفر را اصلاح نموده ، آبروى مسلمانى را حفظ کند ، و مال و عرض مؤمنى را از خطر برهاند آرى ! این است طاعت بزرگ او . غزالی طوسی
می خـــوانی ام با ســـکوت و مــن دلــــــــــــــم، هـوایی ایــن آواسـت
قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آنکس که از هنر عاری است
در آن چمن که نسیمی وزد ز طره دوست
چه جای دم زدن شاخه های تاتاری است
بازم ببار اي آسمون شايد منم گريه كنم
بغض سكوت و بشكنم اشكمو به تو هديه كنم
نگاه نكن كه ساكتم دلم اسير سايه هاست
نگاه خستمو ببين كه لبريز از گلايه هاست
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]آسمان براى گرفتن ماه تله نمى گذارد،آزادى ماه است كه او را پايبند مى كند!
دلیل این که نمی خندید ،آن نیست که پیر شده اید ،شما پیر می شوید، چون نمی خندید. "لوییزهی"
زندگی آیا درون سایه هامان رنگ میگیرد یا که ما خود سایه های سایه های خویشتن هستیم؟
دل که رنجند از کسی خرسند کردن مشکل است
کاسه بشکسته را پیوند کردن مشکل است
گر نهی کوه احد را بر سر خود بار نیست
زیر بار منت نا اهل رفتن مشکل است
امام صادق علیه السلام :هرکس به برادر مؤمن خود خوش آمد گوید [و به او احترام کند ]خدا برای او تا قیامت مرحبا نویسد .
اصول کافی ،ج4،ص610
سلام به دوستان
بنده از نوجوانی یه مطلب شنیدم که سعی کردم اونو آویزه گوشم کنم و بخاطر اون شعار بود که تو زندگیم به اهدافم رسیدم
"امروز همان فردایی است که دیروز منتظر آن بودیم"
پس بجنبیم و از فرصت استفاده کنیم چرا که ممکن است امروز هم از دست برود اما ما در خواب باشیم
الفرصه تمر مر السحاب (فرصت ها مانند ابر در حال گذر هستند)
[FONT=Andalus]خسته ام، پير شده ام، دلشكستهام، نااميدم، ديگر آرزويي ندارم، احساس ميكنم كه اين دنيا ديگر جاي من نيست، با همه وداع ميكنم، و ميخواهم فقط با خداي خود تنها باشم.:Gol:
خدايا! اي نزديكتر از من به من
خدايا! اي عاشق حقيقي من
خدايا! اي همدم لحظه هاي تنهايي ام
خدايا! اي درمان همه دردهايم
خدايا! در انتظارم
در انتظار رحمت تو كه هزاران بار بر من فرو فرستاد ه اي
تو خود خوب مي داني كه آرزوهايم پاياني ندارد
ولي
باز هم خدايا به من بياموز
چگونه عشق بورزم و مهر را از تو طلب كنم
تا شايد انسان بودن را تجربه كنم
جانا زفراق تو این محنت جان تا کی دل درغم عشق تو رسوای جهان تا کی
چون جان و دلم خون شداز درد فراق تو بربوی وصال تودل برسر جان تاکی
نامد گه آن آخر کزپرده برون آیی آن روی بدان خوبی درپرده نهان تا کی
دل بردن مشتاقان ازغیرت خود تا چند خون خوردن و خاموشی زین دلشدگان تا کی
تلخ! تلخ تلخ!
این ها...
فقط حرف دلم بود،
که بر زبانم جاری شد.
کال کال!
می ترسیدم اگر دیرتر بگویم،
در دلم بگندند.
چه زود چیدمشان.
شاید هم دیر!
نمی دانم چرا چند هفته است
که همه از گرمای این روزها می نالند.
شاید راست بگویند...
من که نمی فهمم.
شاید تقصیر من است...
چند هفته است
این روزها را آتش می زنم...
کن یو اسپیک انگلیش؟ نه؟
چه خوب!
چون من هم
جز این زبان
زبان دیگری نمی شناسم.
چه فرقی می کند؟
وقتی هم زبانی ندارم!
بگذار مردم
به انبوه لباس هایم
در گرمای این روزگار بخندند.
مهم نیست...
دلشان شاد،
لبشان پر خنده.
با دلم چه می کنند؟
داغی هوا
اجازه نفس کشیدن
نمی دهد.
می دانم...!
نمی دانم...!
چه می کشی؟
چه می کنی
با این دل پر تاول؟
داغی هوا
اجازه نفس کشیدن
نمی دهد.
آه نکش...
شیرین!
فرهاد،
مدتی است که
خوابیده...
فردا،
همان دیروزی است
که دلت سوخت...
داغی هوا
اجازه نفس کشیدن
نمی دهد....................................................
شنیده بودم پاییز،
بهار شعراست...
اما
گاه، فاصله بین شنیده ها و دیده ها،
کیلومتر هاست:
"چهار انگشت".
من دیدم...
دیدم که بهار،
زرد شد وسرد،
پاییز...
من هرروز متولد می شوم!
من هرروز برای خودم تولد می گیرم!
امروز بی حساب روز تولد من شده...........................
اما به هرحال تولدم مبارک!
تو می دانی چند بار خودم را مرده ام ؟
چند بار پیله تا پروانه شدن دریده ام ؟این قسمتی از شعر
نسرین بهجتی است.
با صورت هزار ساله
مانند روزهای شیر خوارگی ام ، می خندم
هنوز نمی دانم راه و چاه یعنی چه !
اما
لابد چیزی در خاک باغچه هست
که من اینطور
برای روئیدن تلاش می کنم ...
۱- آدما عادت کردند به ندیدن ۲- آدما عادت کردن حق خوری کنند
۳- بعضی آدما عادت کردند به دروغ گفتن
۴- بعضی اشون هم به دروغ شنیدن عادت کردند
۵- عادت کرده ایم که خدا را فقط مواقعی که گرفتاریم بخوانیم
۶- عادت کرده ایم وقتی کاری داریم سراغی از هم بگیریم
۷- به عادت کردن کلا" عادت کرده ایم.................
1- اگر جایی ته دلت خالی ماند یکم به یاد کودکان گرسنه محله تان باش ۲- اگر جایی ته دلت خالی ماند عشق به اطرافیانت داشته باش
۳- اگر ته دلت خالی ماند دوست داشتن را اضافه کن
۴- اگر جایی ته دلت خالی ماند یاد دیگران باش
۵- ازهمه مهم تر اگر جایی ته دلت خالی ماند خدا را یاد کن که وسعت خدا همه جا را فراخواهد گرفت
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نیا باران زمین جای قشنگی نیست [FONT=arial, helvetica, sans-serif]من از جنس زمینم و خوب می دانم که گل در عقد زنبور است اما یک طرف سودای بلبل، یک طرف بال و پر پروانه را هم ...دوست میدارد ...
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]نیا باران پشیمان میشوی از آمدن زمین جای قشنگی نیست در ناودان ها گیر خواهی کرد
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] من از جنس زمینم خوب می دانم که اینجا جمعه بازار است و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه میدادند
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه می گیرند
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] نیا باران زمین جای قشنگی نیست
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند بی نیاز است ...
اما به قدر نیاز تو فرود می آید...
به قدر آرزوی تو گسترده می شود...
و به قدر ایمان تو کار گشاست.....
در کلاس روزگار درس ها گونه گونه اند
درس دست یافتن به اب و نان
درس زیستن در کنار این و ان
درس مهر
درس قهر
درس اشنا شدن با شریک غم
از هم جدا شدن در کنار این
درس ها و معلم ها
در کنار این نمره های صفر و بیست
یک معلم بزرگ نیز در تمام لحظه ها
در تمام عمر در کلاس است
نام اوست مرگ...
و انچه را که درس میدهد زندگیست
کنار پنجره ام با خیال خود، ناگاه
صدای سوت قطار
زمهلتی که نمانده ست میدهد هشدار،
که قدر نیم نفس،منتظر نخواهد شد
پیاده باید شد!
فریدون مشیری