نشانه عشق به خدا: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيم(آل عمران31) بگو (اى پيغمبر): اگر خدا را دوست مىداريد مرا پيروى كنيد تا خدا شما را دوست دارد و گناه شما را ببخشد، و خدا آمرزنده و مهربان است علاقه به پروردگار نخستين نشانهاش اين است كه از پيامبر و فرستاده او پيروى كند.
در حقيقت اين، يك اثر طبيعى محبت است كه انسان را به سوى" محبوب" و خواستههاى او مىكشاند، البته ممكن است، محبتهاى ضعيفى يافت شود كه شعاع آن، از قلب به بيرون نيفتد، اما اينگونه محبتها به قدرى ناچيز است كه نمىتوان نام محبت بر آن گذاشت، يك محبت اساسى حتما آثار عملى دارد، حتما دارنده آن را با محبوب پيوند مىدهد، و در مسير خواستهاى او به تلاش پرثمر وامىدارد.
دليل اين موضوع روشن است، زيرا عشق و علاقه انسان به چيزى حتما به خاطر اين است كه كمالى در آن يافته است، هرگز انسان به موجودى كه هيچ نقطه قوتى در آن نيست، عشق نمىورزد، بنا بر اين، عشق انسان به خدا به خاطر اين است كه او منبع و سرچشمه اصلى هر نوع كمال است، مسلما چنين وجودى، تمام برنامهها و دستورهايش نيز كامل است، و در اين حال چگونه ممكن است انسانى كه عاشق تكامل و پيشرفت است از آن برنامهها، سرباز زند، و اگر سرباز زد، آيا نشانه عدم واقعيت عشق و محبت او نيست؟
نیستیم .... به دنیا می آییم ، عکس ِ یک نفره می گیریم ! بزرگ می شویم ، عکس ِ دو نفره می گیریم ! پیر می شویم ، عکس ِ یک نفره می گیریم ... و بعد دوباره باز نیستیم ...
آرام در گوشه ای نشسته ام... كار از چسب و باند و پانسمان گذشته! "زخم" به روحم رسیده... انگار خودم را بلد نیستم، که از هر طرف میروم به تو میرسم! ؛.......به زخـــــــــــــــــم.......؛ خاطرت جمع؛ آنقدر پراکنده ام که با هیچ نخی، تسبیحی کامل نمی شوم؛ سکوت برای کسی که دهانش بوی مرگ می دهد، داروی زندگی ست...
خنثی هستم……. پر از سکوت… پر از حرفهایی که بلعیدم…. من،من نیستم… هیچگاه دیگر من نمیشوم… در این گیر و دار ترس و وحشت و دلهره های مدام روزهای ملال انگیزم، تمام غم هایم می توانند فراموش شوند، اما با قصه گم شدن مداد نارنجی ام چه کنم؟! جمله مورد علاقم هر روز چیز تازه ای می شنوم. من. تکرار نخواهم شد! دیگر، هرگز...
دلمــ برايــ تنهاييـــ ميســـوزد چـــــرا هيچکسـ او را دوستــ نــــــــدارد مگـــــر او چــــه گناهيـ کرده کــــــــه تنهـــــــــــا شده جرمـ تنهاييــــ چيستـ کــــــــه هيچکســ او را نميخواهـــــد ...ديشبــ تنهايي از اتاقمــ گذشتـــ دنبالشـــ دويدمـــ وليــ او رفتهـــ بود. تنهايـــ تنها نيمــــه شبــ او را مرده کنـــــــــــار حوضــــ خانه پيدا کردمـــ از گريــــــــه چشمانشـــ قرمـــــــــــز بود برايشــ گريستمــ آخـــــــر او از تنهاييـــ مرده بـــــــــود تنهاييــــ مـــرد و منــ تنهـــــــــــــــا تـــــــــــــــــر شدمـ....
در و دیوار دنیا رنگی است. رنگ عشق.
خدا جهان را رنگ كرده است. رنگ عشق.
و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشك نخواهد شد.
از هر طرف كه بگذری، لباست به گوشهای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد.
اما كاش چندان هم محتاط نباشی؛ شاد باش و بیپروا بگذر،
كه خدا كسی را دوستتر دارد كه لباسش رنگیتر است
انسان از دیدگاه یک ریاضی دان!!!
روزی از دانشمندی ریاضیدان در باره انسانیت پرسیدند ، در جواب گفت:
اگر زن یا مرد دارای اخلاق باشند، نمره یک میدهیم: 1
اگر دارای زیبائی هم باشند یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم: 10
اگر پول هم داشته باشند دو تا صفرجلوی عدد یک میگذاریم: 100
اگردارای اصل ونسب هم باشند سه تا صفرجلوی عدد یک میگذاریم: 1000
ولی اگر زمانی عدد 1 رفت (اخلاق)؛ چیزی به جز صفر باقی نمیماند: 000
و صفر هم به تنهائی هیچ است و آن انسان هیچ ارزشی ندارد.!!!
تو اگر می دانستی که چه زخمی دارد ، که چه دردی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن ، از من خسته نمی پرسیدی که تو ای دوست...... چرا چرا تنهایی ؟؟؟!!؟ من گمان می کردم دوستی همچون سروی سبز، چهار فصلش همه آراستگی است. من چه می دانستم هیبت باد زمستانم هست. من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی. سبزه یخ می زند از سردی دل. من چه می دانستم دل هر کس دل نیست ، قلب ها از آهن و سنگن ، قلب ها بی خبر از عاطفه اند... من چه می دانستم
همیشه یکی هست که درد دلت رو بهش بگی ، اما از اون بترس که روزی خودش درد دلت بشه... ... صدا ، صدای فاصله هاست... صدای فاصله هایی که غرق ابهامند. خدایا به آنانی که ادعای عاشقی تو را دارند ، بیاموز که بزرگترین گناه شکستن دل آدمیان است
غربت را حتما نباید لای الفبای شهری غریب بیابی و یا جایی پشت لحظه های آشنا... همین که عزیزت نگاهش را به دیگران تعارف کند ، کافی است تا تو " غریب " شوی... ما با هم می خندیم و تنها گریه می کنیم و اشک هایمان را زیر آستین هایمان پنهان می کنیم و تظاهر به خوشبختی می کنیم ولی... چه درونمان تنهاست...
این روزها معنی زندگی نهفته در لبخند تلخ پرندگان به انسانهاست که از آخرین تکه نانشان هم نمی گذرند... درد هایم را برایت گفته ام ، بشنو اکنون این سکوت تلخ را....
انسانها گاهی آنقدر احمقند که مثل عروسکهای خیمه شب بازی روزی هزار بار دستهای خود را بر سر می رسانند ولی نخهایی را که از آن آویزانند را نمی یابند... در این دنیای نامردان به دنبال چه می گردی ، نرو... بیهوده می گردی ، جوانمردی قدیمی شد...
چه تنگنای سختی است ! یک انسان یا باید بماند یا باید برود . و این هر دو اکنون برایم تهی شده است و دریغ که راه سومی هم نیست ...
می دانید
از اونی که هستیم میترسیم...
واقعیت درونمان را نمیپذیریم...
خودمان را در جهت دیگران هماهنگ میکنیم
چون می ترسیم،....تـــــــــــــــرس ....
از تغییر
ازخودمان از اینکه دیگر خودمان را نشناسیم
با اینکه در ناخودآگاهمان میدانیم
هرگز گم نمیشویم...
كلام در همه جا هست،پس چگونه می توان به آرامش و ســــکــوت رسيد؟ آيا قبيله ای در اين جهان هست که نتواند سخن بگويد تا به ايشان بپيوندم؟ آيا خداوند مرا از نعمت کری برخوردار می کند تا در بهشت ِ ابدی ِ سکوت خوشبخت باشم؟!؟!؟...
همیشه ابر ها می بارند
ولی آدمها عاشق ستاره ها میشوند
این کار بی معرفتی که
این همه اشک را
با یک چشمک فرو ختن ...
...
مردم مثل چهارپایانند(سردراخور)وبلکه گمراهتر
پس عقل درانسان امده تا خوب حیوانی کند ؟
وایا چه کسانی عقل دارند
ایزدا!
آزمودم دل خود را به هزارا شیوه
هیچ چیزش به جز ازوصل توخوشنود نکرد!
الهی
راز دل باتو چه گویم که توخود راز دلی
دانه ولانه وبال وپر پرواز دلی
باید شیشه بود نه اینه که این خود می بیند وان نمی تواند خود ببیند
سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است
سعدی
نشانه عشق به خدا:
قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحيم(آل عمران31)
بگو (اى پيغمبر): اگر خدا را دوست مىداريد مرا پيروى كنيد تا خدا شما را دوست دارد و گناه شما را ببخشد، و خدا آمرزنده و مهربان است
علاقه به پروردگار نخستين نشانهاش اين است كه از پيامبر و فرستاده او پيروى كند.
در حقيقت اين، يك اثر طبيعى محبت است كه انسان را به سوى" محبوب" و خواستههاى او مىكشاند، البته ممكن است، محبتهاى ضعيفى يافت شود كه شعاع آن، از قلب به بيرون نيفتد، اما اينگونه محبتها به قدرى ناچيز است كه نمىتوان نام محبت بر آن گذاشت، يك محبت اساسى حتما آثار عملى دارد، حتما دارنده آن را با محبوب پيوند مىدهد، و در مسير خواستهاى او به تلاش پرثمر وامىدارد.
دليل اين موضوع روشن است، زيرا عشق و علاقه انسان به چيزى حتما به خاطر اين است كه كمالى در آن يافته است، هرگز انسان به موجودى كه هيچ نقطه قوتى در آن نيست، عشق نمىورزد، بنا بر اين، عشق انسان به خدا به خاطر اين است كه او منبع و سرچشمه اصلى هر نوع كمال است، مسلما چنين وجودى، تمام برنامهها و دستورهايش نيز كامل است، و در اين حال چگونه ممكن است انسانى كه عاشق تكامل و پيشرفت است از آن برنامهها، سرباز زند، و اگر سرباز زد، آيا نشانه عدم واقعيت عشق و محبت او نيست؟
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش


........................
...........که هم خدا راضی باشد وهم تو خشنود باشی
...............................
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش


.................
............
......................که آموزگار عشق باشی نه مروج نفرت
.....................
دل می گیرد و می میرد و هیچکس سراغی ز آن نمی گیرد
ادعای خداپرستیمان دنیا را سیاه کرده ولی یاد نداریم که چرا خلق شده ایم
غرورمان را بیش از ایمان باور داریم حتی بیش از عشق.
همه ی فعل هایم ماضی اند،ماضی بعید،ماضی خیلی خیلی بعید.دلم برای یک حال ساده تنگ شده است
نیستیم ....
به دنیا می آییم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم !
بزرگ می شویم ،
عکس ِ دو نفره می گیریم !
پیر می شویم ،
عکس ِ یک نفره می گیریم ...
و بعد
دوباره باز
نیستیم ...
این روزها
آب و هوای دلم آنقدر بارانی ست
که رخت های دلتنگیم را
فرصتی برای خشک شدن نیست...
دلم درد می کند
انگار
خام بودند
خیال هایی که به خوردم داده بودی ...
سال هاست
جوانیم
در پیاده روهای شلوغ بی کسی
دست فروشی می کند
شانه هایش را خوب می برند
اما...
هق هق اش را نه...
راي گلي خاك باش
كه اگه سرش به آسمون رسيد
يادش نره ريشه اش كجاست.
میرسد روزی که بی هم میشویم ، یک به یک از جمع هم کم می شویم
میرسد روزی که ما در خاطرات ، موجب خندیدن و غم می شویم
گاه گاهی یاد ما کن ای رفیق
میرسد روزی که بی هم میشویم
زندگی حکمت اوست چند برگی تو ورق خواهی زد ، مابقی را قسمت
آرام در گوشه ای نشسته ام...
كار از چسب و باند و پانسمان گذشته!
"زخم" به روحم رسیده...
انگار خودم را بلد نیستم،
که از هر طرف میروم به تو میرسم!
؛.......به زخـــــــــــــــــم.......؛
خاطرت جمع؛
آنقدر پراکنده ام که با هیچ نخی،
تسبیحی کامل نمی شوم؛
سکوت برای کسی که دهانش بوی مرگ می دهد،
داروی زندگی ست...
قاصدکــ،غم دارم
غم آوارگی ودربدری،
غم تنهایی وخونین جگری،
قاصدکــ وای به من،همه ازخویش مرا می رانند،
همه دیوانه ودیوانه ترم می خوانند.
مادرمن غم هاستــ،
مهدوگهواره من ماتم هاستــ.
قاصدکــ دریابم!روح من عصیان زده وطوفانیستــ.
آسمان نگهم بارانیستــ.
قاصدکــ،غم دارم،
غم به اندازه ی سنگینی عالم دارم.
قاصدکــ،غم دارم،
غم من صحراهاستــ،
افقــ تیره ی اوناپیداستــ.
قاصدکــ،دیگر ازین پس منم وتنهایی...
خنثی هستم…….
پر از سکوت…
پر از حرفهایی که بلعیدم….
من،من نیستم…
هیچگاه دیگر من نمیشوم…
در این گیر و دار ترس و وحشت و دلهره های مدام روزهای ملال انگیزم، تمام غم هایم می توانند فراموش شوند، اما با قصه گم شدن مداد نارنجی ام چه کنم؟!
جمله مورد علاقم
هر روز چیز تازه ای می شنوم.
من.
تکرار نخواهم شد!
دیگر، هرگز...
که تموم دنیا از پیشت رفتن
دلمــ برايــ تنهاييـــ ميســـوزد چـــــرا هيچکسـ او را دوستــ نــــــــدارد
مگـــــر او چــــه گناهيـ کرده کــــــــه تنهـــــــــــا شده
جرمـ تنهاييــــ چيستـ کــــــــه هيچکســ او را نميخواهـــــد ...ديشبــ تنهايي
از اتاقمــ گذشتـــ دنبالشـــ دويدمـــ وليــ او رفتهـــ بود.
تنهايـــ تنها نيمــــه شبــ او را مرده کنـــــــــــار حوضــــ
خانه پيدا کردمـــ از گريــــــــه چشمانشـــ قرمـــــــــــز
بود برايشــ گريستمــ آخـــــــر او از تنهاييـــ مرده بـــــــــود
تنهاييــــ مـــرد و منــ تنهـــــــــــــــا تـــــــــــــــــر شدمـ....
ما آدما همیشه صداهای بلند رو میشنویم پر رنگهارو میبینیم کارهای سخت رو دوست داریم.غافل از اینکه
خوبها آسون میان بی رنگ میمونن و بی صدا میرن:hey:
آرزویت را برآورده می کند آن خدایی که برای خنداندن گلی آسمانش را می گریاند
در و دیوار دنیا رنگی است. رنگ عشق.
خدا جهان را رنگ كرده است. رنگ عشق.
و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشك نخواهد شد.
از هر طرف كه بگذری، لباست به گوشهای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد.
اما كاش چندان هم محتاط نباشی؛ شاد باش و بیپروا بگذر،
كه خدا كسی را دوستتر دارد كه لباسش رنگیتر است
انسان از دیدگاه یک ریاضی دان!!!
روزی از دانشمندی ریاضیدان در باره انسانیت پرسیدند ، در جواب گفت:
اگر زن یا مرد دارای اخلاق باشند، نمره یک میدهیم: 1
اگر دارای زیبائی هم باشند یک صفر جلوی عدد یک میگذاریم: 10
اگر پول هم داشته باشند دو تا صفرجلوی عدد یک میگذاریم: 100
اگردارای اصل ونسب هم باشند سه تا صفرجلوی عدد یک میگذاریم: 1000
ولی اگر زمانی عدد 1 رفت (اخلاق)؛ چیزی به جز صفر باقی نمیماند: 000
و صفر هم به تنهائی هیچ است و آن انسان هیچ ارزشی ندارد.!!!
هیچگاه عشق را گدایی نکن چون به گدا چیز با ارزشی نمیدهند!!!
[/COLOR][/COLOR][/COLOR][/SIZE][/I]
یادمان باشد از امروز خطایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست ؛
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم ؛
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند ؛
تو اگر می دانستی که چه زخمی دارد ، که چه دردی دارد خنجر از دست عزیزان خوردن ، از من خسته نمی پرسیدی

که تو ای دوست...... چرا
چرا تنهایی ؟؟؟!!؟
من گمان می کردم دوستی همچون سروی سبز، چهار فصلش همه آراستگی است.
من چه می دانستم هیبت باد زمستانم هست.
من چه می دانستم سبزه می پژمرد از بی آبی.
سبزه یخ می زند از سردی دل.
من چه می دانستم دل هر کس دل نیست ، قلب ها از آهن و سنگن ، قلب ها بی خبر از عاطفه اند...
من چه می دانستم
حقیقت سرایی است آراسته،
هوا و هوس گرد برخاسته،
نبینی به جایی که برخاست گرد،
نبیند نظر، گر چه بیناست مرد!
همیشه یکی هست که درد دلت رو بهش بگی ، اما از اون بترس که روزی خودش درد دلت بشه...
... صدا ، صدای فاصله هاست...
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند.
خدایا
به آنانی که ادعای عاشقی تو را دارند ، بیاموز که بزرگترین گناه شکستن دل آدمیان است
غربت را حتما نباید لای الفبای شهری غریب بیابی و یا جایی پشت لحظه های آشنا...
همین که عزیزت نگاهش را به دیگران تعارف کند ،
کافی است تا تو " غریب " شوی...
ما با هم می خندیم
و
تنها گریه می کنیم
و
اشک هایمان را زیر آستین هایمان پنهان می کنیم
و
تظاهر به خوشبختی می کنیم
ولی...
چه درونمان تنهاست...
عشق رو میشه تو دستای خسته ی پدر دید...
و توی نگاه نگران مادر...
نه توی دستای منتظر یه غریبه!!!
باید گاهی سکوت کنیم ، شاید خدا هم حرفی برای گفتن داشته باشد...
پس به دلت روجوع کن و منتظر باش.
سالهاست کور شده ایم...
قرن هاست که کر گشته ایم...
حتی صدای تپش قلب خویش را از یاد برده ایم!
سالهاست که بودن را با ماندن اشتباه گرفته ایم...
دارم فکر می کنم...
به همین سه نقطه "... "
مگر نمی دانی؟
هرچه خدا بخواهد همان می شود.
این روزها معنی زندگی نهفته در لبخند تلخ پرندگان به انسانهاست که از آخرین تکه نانشان هم نمی گذرند...
درد هایم را برایت گفته ام ، بشنو اکنون این سکوت تلخ را....
انسانها گاهی آنقدر احمقند که مثل عروسکهای خیمه شب بازی روزی هزار بار دستهای خود را بر سر می رسانند ولی نخهایی را که از آن آویزانند را نمی یابند...
در این دنیای نامردان به دنبال چه می گردی ،
نرو...
بیهوده می گردی ،
جوانمردی قدیمی شد...
چه تنگنای سختی است !
یک انسان یا باید بماند یا باید برود .
و این هر دو اکنون برایم تهی شده است و
دریغ که راه سومی هم نیست ...
هیچوقت زانو نمیزنم حتی اگر آسمان کوتاهتر از قد من باشد
دلهره هایت را به باد بسپار ، اینجا دلی هست که برای آرامشت دست به آسمان دارد
زندگی یک کاغذ سفید است می توان هر رنگی به آن زد،سیاه، خاکستری ، شاید هم رنگ خدا، انتخاب با توست. ...
برای خندیدن منتظر خوشبختی نباش ، شاید خوشبختی منتظر خندیدن توست
دلمان که میگیرد ، تاوان لحظاتی است که دل بسته بودیم....
دلهایی که بواسطه غم به هم گره میخورند ، در شوکت شادمانی از هم جدا نخواهند شد.
می دانید
از اونی که هستیم میترسیم...
واقعیت درونمان را نمیپذیریم...
خودمان را در جهت دیگران هماهنگ میکنیم
چون می ترسیم،....تـــــــــــــــرس ....
از تغییر
از خودمان
از اینکه دیگر خودمان را نشناسیم
با اینکه در ناخودآگاهمان میدانیم
هرگز گم نمیشویم...
كلام در همه جا هست،پس چگونه می توان به آرامش و ســــکــوت رسيد؟
آيا قبيله ای در اين جهان هست که نتواند سخن بگويد تا به ايشان بپيوندم؟
آيا خداوند مرا از نعمت کری برخوردار می کند تا در بهشت ِ ابدی ِ سکوت خوشبخت
باشم؟!؟!؟...