جملات قشنگ و به یاد ماندنی (بخون...فكر كن...اراده كن...عمل كن)

تب‌های اولیه

18626 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

کاش میشد که کسی می آمد باور تیره ما را میشست

وبه ما میفهماند دل ما منزل تاریکی نیست

اخم بر چهره بسی نازیباست

بهترین وقت همان لبخند است

کاش میشد که به انگشت نخی می بستیم

تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم

که هنوز انسانیم

که هنوز انسانیم

که هنوز انسانیم

کاش میشد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت

کاش میشد از غم هایی که بر عالم رواست

با محبت با وفا با مهربانی ها نوشت

کاش میشد اشتباه هرگز نبودش در جهان

داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت

کاش میشد دلها از ازل مهمور حسرت ها نبود

کوچيکتر که بودم

فکر ميکردم بارون اشک خداست

اما مگه خدا هم دلش ميگيره؟

هر وقت آسمون ابري ميشد دل من ميلرزيد

من فکر ميکردم خدا دلش از دست بنده هاش گرفته

اون موقع چشم و دل منم باروني مي شد

همه ميگن بارون رحمت خداست

اما من دوست دارم هنوزم مثل بچگيام فکر کنم

بارون اشک خداست از دست آدما

مثل رود باش
که به آرامی در شب جاری است.
از تاریکی شب بیمناک مشو.
اگر آسمان پرستاره است,
جان خود را از ستاره ها پر کن.
و اگر آسمان ابر آلود است,
مثل رود که ابرها را به آب میشوید,
ابرهای تیره را,بی اندوه,
در اعماق آرام جان خود جاری کن.


مانوئل باندیرا

چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس …

فدریکو گارسیا لورکا - Federico García Lo

دلم هوای کوچ کرده است..... هوای رفتن..... پرواز تا ابدیت..... تا بی نهایت تنهایی...!

هر چه می تکانم

خالی نمی شوم

پرم
از

دردو تنهائیم

درد بی صدا شکستن از رنج ایستادن بیشتر است ...


مـن فــرامــوش نـکـــرده ام ... مــن از نـهــايــتِ درد بـه بـــي حـســـي رسـيـــدم


دست بر شانه هایم میزنی تا “تنهایی” م را بتکانی ،
به چه می اندیشی ؟
تکاندن برف از روی شانه آدم برفی؟!

روزی هزار بار باید،
برای دوستانم توضیح بدهم ،


که در دنیای بیرون از نوشته هایم،
پای هیچ عشقی در میان نیست.

باور که نمی کنند،
ومن دیگر چیزی نمیگویم بزار هرجور که دوس دارن فکر کنند حرف مردم زیاد مهم نیس


فرزانه

بسم الله الرحمن الرحیم
مرحوم ملّا اسماعيل سبزوارى در مجلس چهل و نهم حياة الحيوان به نام مجمع النورين گويد:
بز نر بسيار غيور است وقتى كه گله راه مى‏رود بز نر پيشاپيش همه گوسفندها راه مى‏رود نمى‏گذارد گوسفندى بر او پيشى بگيرد. و اين به جهت آنست كه چون سايه خود را در آفتاب مى‏بيند خود را به جهت شاخهاى بلند و ريش درازى كه دارد بهتر از ديگران مى‏پندارد و نمى‏گذارد گوسفندان ديگر بر او تقدّم بجويند و آنها را شاخ مى‏زند. مكتوب في التوراة لا يغرّنك طول اللّحى فإن التيس له لحية.
يعنى فريب ريش بلند نخوريد و گمان نكنيد كه هر كه ريش بلندى دارد از ساير مردم بهتر است بجهت آن كه تكه و بز نر هم ريش بلند دارد و حال آن كه با گوسفندان ديگر فرقى ندارد



بسم الله الرحمن الرحیم
قرآن سفره رحمت رحیمیه الهی است. رحمت رحمانی وقف عام است مثل این هوا که همه استفاده می کنند انسان، حیوان، درنده، گزنده... همه از این هوا استفاده می کنند نباتات، دریایی ها، همه از این هوا استفاده می کنند این رحمت رحمانی الهی است. اما رحمت رحیمیه الهیه سفره خاص است، سفره خاص الهی است. هر کسی کنار این سفره راه ندارد این سفره فقط برای شما گسترده شده است. قدر خودتون را بدانید شما باید از این سفره لقمه بردارید طعمه بردارید «القرآن مأدبه الله» قرآن سفره خداست و بر روی این سفره انواع نعمت های روحانی قرار گرفته است. سفره انسان ساز یعنی همین سفره! قدرتون را بشناسید، از این سفره باید لقمه بردارید.
حواست جمع باشه!
ببینید به سوی کدام سفره دست دراز می کنید؟ مبادا به سوی سفره های هرزه دست دراز کنید!


(ای بسا ابلیس آدم روی هست/ پس به هر دستی نباید داد دست)


شما در دو تا رحم پرورانده می شوید یکی رحم مادر عزیز است که به این نشئه می آیید و الآن هم که در این نشئه هستید حواستون جمع باشه که در رحم هستید. شما در دو تا رحم تربیت می شوید الآن هم ما در رحم طبیعتیم، در رحم دنیاییم، هیچ کس طبیعت را نکوهش نکرد، هیچکس دانشمند طبیعی را به لحاظ دانشش نکوهش نکرد. هیچ کس نمی گوید طبیعت بد است. نمیگه زمین بد است، آفتاب بد است، ستاره ها بد هستند، کهکشان ها بد هستند. ما در این رحم داریم تربیت می شویم. اینکه دنیا را نکوهش کرده اند


(چیست دنیا؟ از خدا غافل شدن / نی لباس و نقره و فرزند و زن)


لباس و نقره و فرزند و زن ضروریه! (منظور از) دنیا، غفلت است، (منظور از) دنیا، حرام است، (منظور از) دنیا، گناه است. نه (اینکه) دنیا یعنی زمین و آسمان. اگر می بینید یه دانشمند الهی در قلمش، کتابش یه دانشمند طبیعی را نکوهش می کند، نمی گوید علمت بد است. می گوید چرا در این حدّ توقف کردی؟ بیا بالاترها خبرهاییه. علم تو غلط نیست. علم، تشریح آناتومی دار هستیه. بالاتر بیا! کسی نگفت که علم غلطه. و ما داریم در این رحم دنیا ساخته می شویم، ببینید خودتون را چگونه می سازید؟ این دبیرستان ها، این مدارس، این حوزه ها همه برای ایفای این حقیقتند که مردم را آگاهی بدهند. پسران و دختران اجتماع را، نفوس مستعده را آمادگی بدهند که برای ابد خودشون را درست بسازند.
دار، دار علم است. «القرآن مأدبه الله» از این سفره غذا بگیرید! «مأدُبه» هم خواندند که جناب سید مرتضی علم الهدی در غُرر و دُررش «مأدِبه» هم خونده است. قرآن «مأدبه الله» است. مأدبه، ادبستان را می گویند. «ادبستان» (همان است) که ما به تخفیف می گوییم «دبستان»، «دبستان» مخفف «ادبستان» است.
«ادب» چیه؟ ادب؟ الآن می فرمایید دستور زبان فارسی، دستور زبان عربی، اینها را می فرمایید که از علوم ادبی اند، چطور دستور زبان، نگاهدار حدّ زبان است؟ هر زبانی دستوری دارد، آن دستور نگاهدارنده حدّ اون زبان است. این را می گویند «ادب». و قرآن «ادبستان» است، نگاهدارنده حدّ انسان است. انسان حدی دارد، انسان صورتی الهی دارد، انسان گرگ و پلنگ نیست، درنده نیست، حیوان نیست. انسان مظهر اتمّ حق سبحانه است. انسان باید از این ادبستان که قرآن است ادب بیاموزد و انسان محشور شود برای ابد!
آقا ! داری برای ابد خودت را می سازی.
خانم ! داری برای ابد خودت را می سازی.
آن آفریدگار تو، صانع تو برای تو دستور قرار داده است.....


[right]* گلچینی از بیانات حضرت علامه حسن زاده آملی (حفظه الله) / افتتاحیه دبیرستان اهلم محمودآباد مازندران

[/right]

بیاناتی از معلم عصر علامه طباطبائی رحمة الله علیه-قسمت اول:
یاد خدا
یکی از فضلای معاصر که چند سالی در محضر علامه درس خوانده می گوید:
« یک وقت عازم زیارت بیت الله الحرام بودم، برای عرض سلام و خداحافظی خدمت علامه رفتم و گفتم نصیحتی بفرمایید که به کارم بیاید و توشه راهم باشد. این آیه مبارکه را قرائت فرمودند:
« فاذکرونی اذکرکم:
به یاد من باشید تا من به یاد شما باشم. بقره/152 »

علامه می افزاید:
« به یاد خدا باش تا خدا به یادت باشد، اگر خدا به یاد انسان بود، از جهل رهایی می یابد و اگر در کاری مانده است خداوند نمی گذارد عاجز شود و اگر در مشکل اخلاقی گیر کرد خدایی که دارای اسماء حسنی است و متصف به صفات عالیه، البته به یاد انسان خواهد بود. »

هنگامی که مرحوم علامه پاسخ نامه دوست خود، آیت الله مرندی را نوشته و در پاکت می گذارد و به یکی از بستگان مرحوم مرندی می دهد تا به وی برساند، آن شخص به علامه عرض می کند: آقا! مطلبی هم برای من بنویسید. علامه طباطبائی تکه کاغذی برداشته و با خط زیبای خودشان می نویسند:
« خدا را فراموش مکن! »

حجت الاسلام صحفی می گوید در اواخر عمر مبارک علامه، از ایشان خواستم برای آرامش قلب، دستوری بفرمایند، فرمودند:
« دست را روی سینه بگذار و سه ـ چهار بار نشسته و ایستاده ( یا فرمود: ایستاده و نشسته ـ که یادم نیست ـ) این آیه را بخوان :
« الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله؛ ألا بذکر الله تطمئن القلوب:
کسانی که ایمان آورده اند و دلهایشان به یاد خدا آرام می گیرد، آگاه باش که با یاد خدا دلها آرامش می یابد. رعد/28 »

و من اثر این دستور را هم دیدم....

قرآن
استاد امجد می گوید:
« هرگاه از ایشان می پرسیدم: چگونه قرآن بخوانیم؟ می فرمودند :
« توجّه داشته باشید که کلام الله است. »

در اینجا مناسب است به دو روایت بسیار لطیف و عمیق اشاره شود که اگر معنای ژرف و خاص « تجلی» را بدانیم و التفات داشته باشیم که کلام از متکلم جدا نیست، آن دو را جامع ترین روایت در معرفی قرآن خواهیم دانست:

1- حضرت مولی الموحدین علی علیه السلام می فرمایند:
« فتجلی ـ سبحانه ـ لهم فی کتابه من غیر أن یکونوا رأوه بما أراهم من قدرته:
پس خداوند سبحان، در کتابش (قرآن) بر بندگان، بی آن که [ بتوانند] او را ببینند، تجلی کرد به آنچه از توانایی اش به آنان نشان داد. »

2- حضرت صادق علیه السلام فرمودند:
« (والله) لقد تجلی الله لخلقه فی کلامه ولکنهم لایبصرون:

( به خدا قسم که) خداوند در سخن خویش (قرآن) بر آفریدگان خود تجلی کرده، اما آنان او را نمی بینند ( و توجه ندارند.) »
نجمه السادات طباطبائی (فرزند علامه) از قول پدر می گوید:
« بشر باید عاطفه داشته باشد کسی که عاطفه ندارد، یعنی با قرآن دوست نیست!»
اهل بیت (ع)

علامه می فرمود:
« ما هر چه داریم از اهل بیت پیامبر علیهم السلام داریم... ما همه آبروی خود را از محمّد و آل محمّد علیهم السلام کسب کرده ایم. »
والدین

استاد امجد نقل می کردند:
شخصی به مرحوم علامه عرض کرد: « با این پدر و مادرهای پرتوقع چه کنیم؟ ایشان فرمودند: « غیبت پدر و مادرها را نکنید! »

بیاناتی از معلم عصر علامه طباطبائی رحمة الله علیه-قسمت دوم:
مراقبه و خودسازی
علامه می فرمود:
« در شب و روز زمانی را برای حسابرسی خود قرار بدهید و ببینید که این بیست و چهار ساعت چگونه بر شما گذشته، اهل محاسبه باشید، همانطور که یک بازرگان، یک کاسب، دخل و خرج خود و صادرات و واردات خود را حساب می کند، شما ببینید در شبانه روزی که بر شما گذشته چه چیزی اندوخته اید، چه گفته اید، یک یک رفتار و گفتارتان را حساب برسید، از نادرستی ها استغفار کنید، و سعی کنید تکرار نشود، و برای آنچه شایسته و صالح و به فرمان حاکم عقل بود خدا را شاکر باشید، تا به تدریج برای شما تخلق به اخلاق ربوبی ملکه بشود. »
آیت الله استاد حسن زاده آملی می فرماید:
یکی از کلمات قصار علامه طباطبایی، این بود که:
« ما کاری مهم تر از خودسازی نداریم. »
{ البته این نه به این معناست که انسان همه کارها و وظایفش را کنار بگذارد و برود یک گوشه ای مشغول خودسازی شود، بلکه خودسازی اصلی در اجتماع بودن و به وظایف خود عمل کردن و گناه نکردن است. }
علامه می فرماید:
« تخم سعادت، مراقبت است. مراقبت یعنی کشیک نفس کشیدن. یعنی حریم دل را پاسبانی کردن. یعنی سر را از تصرفات شیطانی حفظ داشتن. پاسبان حرم دل بودن. این تخم سعادت را باید در مزرعه دل کاشت و بعد به اعمال صالحه و آداب و دستورات قرآنی ، این نهال سعادت را پروراند. »
مهم ترین وظیفه انسان از دیدگاه علامه: « ما بزرگترین و مهمترین کاری که در عالم داریم و هیچ کاری از اطوار و شئون زندگی ما مهم تر از آن نیست، اینست که خودمان را درست بسازیم. »

اواخر عمر مبارکشان دائم می فرمودند:
« توجه! توجه!» و این، فراتر از « تذکر» و « تفکر» است.

علامه می فرمودند:
« بزرگترین (و سخت ترین) ریاضت ها، همین دینداری است. »
در روایتی از حضرت امیر علیه السلام هست که می فرماید:

« الشریعة ریاضة النفس:
آیین اسلام و احکام آن، ریاضت و ورزیدگی نفس می آورد. »

از خود بطلب هر آنچه خواهی!

آیت الله حسن زاده به نقل از علامه می فرمود:
« ما سرانجام هر چه را در « خارج» می جستیم، در « درون» یافتیم. »

بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست / از خود بطلب هر آنچه خواهی، که تویی
کشف حقایق

آیت الله طباطبائی می فرمود:
« هنگامی که حقایق برای سالک کشف می شوند، به صورت هایی رخ می نمایند، و در ابتدای امر، تمثلات رعد و برق و لرزه و مانند این ها، روی می دهد ودر این حال کشف مثال ها و صورت هایی پیش می آیند و انسان، موفق به زیارت جمال مبارک رسول اکرم و امامان علیهم السلام می شود... »
دنیا

ایشان می فرمود:
« عناوین دنیوی، اگر وفا و دوام داشته باشند تا لب گورند و نوعاً هم، بی وفا هستند، بعد از آن مائیم و ابدِ ما. »
آخرت

استاد حسن زاده آملی نقل می کردند:
خداوند درجات ایشان را متعالی بفرماید که لفظ « ابد» را بسیار بر زبان می آورد و در مجالس خویش چه بسا این جمله کوتاه و سنگین و وزین را به ما القا میفرمود که:
« ما ابد در پیش داریم. هستیم که هستیم. »

« انما تنتقلون من دارالی دار » انسان از بین رفتنی نیست، باقی و برقرار است، منتها به یک معنی لباس عوض می کند و به یک معنی، جا عوض می کند.

بیاناتی از معلم عصر علامه طباطبائی رحمة الله علیه-قسمت سوم:
منزل پرخطر سلوک!
آیت الله مصباح نقل می کنند:
« آقایی در قم بود که آلبومی از عکس های همه بزرگان و علما درست کرده بود. از هر یک از علما و مراجع عکسی همراه با امضایی از آنان تهیه کرده بود.

از من خواستند که عکسی هم از علامه برایش بگیرم ... مرحوم علامه هم عکسی از خودشان را دادند و پشت آن، [ این] شعر حافظ را نوشتند.

در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

نقطه عشق نمودم به تو هان! سهل مکن
ورنه تا بنگری از دایره بیرون باشی

کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کِی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟


اثر اعمال بر هستی
استاد امجد از قول علامه می گوید:
« اگر یک کاه برداری، در همه عالم(هستی) اثر میگذارد! »
{ پس گناه کردن چه اثری بر هستی میگذارد؟ }
اثر سوء عصبانیت

استاد فاطمی نیا به نقل از علامه می فرمود:
« گاهی یک عصبانیت، بیست سال انسان را به عقب می اندازد. »
اثر غذا

به استاد طباطبائی عرض شد:
« شاعری مدعی است که مشاهداتی دارد و ... »
ایشان فرمود:
« یک وعده خوراک کامل به او بدهید! »
وقتی غذا را به وی رساندند و سیر خورد، پرسیدند: « حالا هم چیزی می بینی؟ » گفت: « نه؛ آن حالت از بین رفت. »

اثر گناه غیبت
حجت الاسلام سید احمد فاطمی نقل میکند:
در اوایل طلبگی ام، روزی مرحوم علامه به حجره ام تشریف آوردند و فرمودند:
« به ظاهر در این جا غیبت شده است! »
گفتم: بله؛ پیش از آمدن شما، چند نفر که درسشان از من بالاتر بود، این جا بودند و غیبت کسی را کردند. علامه فرمودند:
« باید می گفتی از این جا بروند، این حجره دیگر برای درس خواندن مناسب نیست؛ اتاق خود را عوض کن. »

درس اخلاق
و می فرمود:
« درس اخلاق، گفتنی نیست، عمل است. »

زیارت اهل قبور
علامه هر شب جمعه به زیارت اهل قبور می رفت و معتقد بود:
« رفتن به قبرستان در سازندگی انسان مؤثر است. »


دعای سحر
علامه حسن زاده آملی می نویسد:
وقتی به حضور شریف علامه طباطبایی، تشرف حاصل کرده بودم و عرض حاجت نمودم، فرمود:
« آقا دعای سحر حضرت امام باقر علیه السلام را فراموش نکن که در آن جمال و جلال و عظمت و نور و رحمت و علم و شرف است و حرفی از حور و غلمان نیست اگر بهشت شیرین است، بهشت آفرین شیرین تر است. »

مطالعه کتاب شریف بحارالانوار
حجت الاسلام قرائتی نقل می کند که روزی در مسیر راه به علامه طباطبائی(ره) برخوردم. از ایشان خواستم مرا نصیحت کند. ایشان فرمود:
« بحار الانوار را زیاد مطالعه کنید و از روایت های آن ساده نگذرید. »

نفس میکشم!!
به جای مرده ها خاکم نکنند!!!
اینگونه است حال من!!
حالم را نپرس!!!



انسان ها بازی رو دوس دارن ،این ماییم که تشخیص می دیم هم بازیشون باشیم یا اسباب بازیشون

اشک میریزم
و نمیفهمم
برای کدام یک از
غصه هایم...


کسی دیگر نمی کوبد در این خانه متروکه ویران را
کسی دیگر نمی پرسد چرا تنهای تنهایم!!!
و من شمع می سوزم و دیگر هیچ از من نمی ماند
و من گریان و نالانم و من تنهای تنهایم!!!
درون کلبه ی خاموش خویش اما
کسی حال من غمگین نمی پرسد!!!
و من دریای پر اشکم که توفانی به دل دارم
درون سینه ی پر جوش خویش اما!!!
کسی حال من تنها نمی پرسد
و من چون تک درخت زرد پاییزم!!!
که هر دم با نسیمی می شود برگی جدا از او
و دیگر هیچی از من نمی ماند!!!
خواهم امشب را که با غم سر کنم...

وقتی نمیتونی فریاد بزنی ناله نکن
خاموش باش...
تو محکومی به زندگی کردن...
تا شاهد مرگ آرزوهای خودت باشی...
.......IMAGE(http://blogfa.com/images/smileys/02.gif)

زندگی سطر سفیدی ست که در کوتاه ترین وقت

باید برایش زیباترین و سرنوشت ساز ترین جمله را نوشت...

گاهی تا قلم به دست نگرفته ای وقت تمام است...!




خسته از همسفر و شهر و دیار / خسته از این شب غمدیده و تار

خسته از قحطی باران و نگاه / بر کویر دل خشکیده ببار

خسته ام از گذر ثانیه ها / خسته از جاده ی بی اسب و سوار

خسته از دوختن چشم به راه / مژه هامان شده پر گرد و غبار

خسته از سوزش سرمای شدید / خسته از غیبت باران و بهار

مغرب شب زده را مشرق کن / بزن آن پرده ی غیبت به کنار


یادمان باشد چیزها برای استفاده کردن هستند و انسان ها برای دوست داشتن.


ماهی تنها موجودی است که به راستی دل به دریا می زند.


چیزهایی که داری، کسی که هستی، جایی که هستی یا کاری که می کنی تو را خوشبخت یا بدبخت نمی کند. خوشبختی و بدبختی تو از افکارت ناشی می شود.

دیل کارنگی


ممكن است مقداری زهر در كوزه ای ریخت و آن كوزه را شست و اثرات زهر را از بین برد، ولی چیزی را كه در ذهنتان جای دارد، خوب یا بد، بر شما فرمانروایی خواهد كرد و هرگز از آن رهایی نتوانید یافت.

سقراط


هرکس بايد روزانه يک آواز بشنود ، يک شعر خوب بخواند و در صورت امکان چند کلمه حرف منطقي بزند .

گوته

[size=13]وقتی چیزی خنده‌دار است با دقت در آن حقیقتی پنهان را جست و جو کن.



جرج برنارد شاو


[/size]




کوههاي عظيم پر از چشمه اند و قلبهاي بزرگ پر از اشک .

ژوزف رو

ازدواج كنید؛ به هر وسیله ای كه می توانید؛ اگر زن خوب داشته باشید بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار زن بدی شوید؛ فیلسوف از آب در می آیید و این هر دو برای هر مردی خوب است.

سقراط



در دعوا اولين مشت را بزن و محکم هم بزن.

جکسون

نمی توانم چیزی به دیگران بیاموزم فقط می توانم وادارشان كنم كه بیندیشند.

سقراط

فقط به نداي کودک درون خويش گوش بسپار نه هيچ.



کريستيان بوبن

فردی محضر حضرت امام حسین علیه السلام رسید و عرض کرد: گناهکارم، معصیت و نافرمانی خدا می کنم، صبر بر معصیت ندارم و نمی توانم در برابر برخی گناهان نفس امّاره ام را کنترل کنم، مرا موعظه فرما - و بهترین راه را برای ترک گناه به من نشان بده .
حضرت در جواب او فرمود: «پنج عمل انجام ده، آن گاه هر گناهی خواستی انجام بده:
1- روزی خدا را نخور و هر چه می خواهی، گناه و نافرمانی خدا کنی، انجام بده.
2- از ولایت خدا بیرون رو و هر چه خواستی، گناه کن.
3- در جایی گناه کن که خدا تو را نبیند.
4- به هنگام مرگ نگذار عزرائیل جانت را بگیرد و هر چه خواستی، گناه کن.


5- وقتی مالک دوزخ تو را به آتش میاندازد، داخل آتش نرو و بگو نمیروم، آن وقت هر گناهی خواستی انجام ده»

مهربانیت از دور چه نزدیکست
ومن عجیب احساسش می کنم
جغرافیا دروغ محض تاریخ است

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
دارد غروب فرشچیان گریه می کند
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بی ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید
در خون کشید قافیه ها را ، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود"
اوکهکشان روشن هفده ستاره بود

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...
در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچکس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...

یا علی مدد

روایت شریف و سراسر حکمت معراج-قسمت اول

بسم الله الرحمن الرحیم
از حضرت امير عليه السّلام روايت است كه پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم در شب معراج از خداوند پرسيد: پروردگارا كدام عمل فضيلت بيشترى دارد؟
خداوند پاسخ داد: چيزى نزد من از توكّل به خودم و خشنودى از تقسيم بالاتر نيست.
اى محمّد! دوستى خود را نسبت به دوستداران لازم نمودم، و محبت خود را به افراد مهربان كه در راه من مهربانى مى‏كنند، واجب كردم و محبّت خود را نسبت به كسانى كه به من پيوسته‏اند و افرادى كه بر من توكّل نموده‏اند، لازم ديدم.
بايد بدانى كه دوستى من پايانى ندارد، «1» و هر گاه بر دوستى خود نسبت به ايشان بيفزايم، نشانه‏اى در آن قرار مى‏دهم، آنان كسانى هستند كه چون من به مخلوقاتم مى‏نگرند، و نيازهاى خود را نزد مردم ابراز نمى‏كنند، و شكمها را از حرام نگاه مى‏دارند، در دنيا به ذكر و محبت من غرق در نعمتند و نهايت رضايت را از ايشان دارم.
اى احمد! اگر دوست مى‏دارى كه باورع‏ترين مردم باشى، نسبت به دنيا زهد پيشه كن و به آخرت تمايل داشته باش؟
پرسيد: خدايا چگونه زاهدترين باشم؟ فرمود: در دنيا اندكى «1» از خوراكيها و نوشيدنيها و پوشيدنيها برگير، و براى روز بعد ذخيره مكن و بر ذكر من مداومت نما.
پرسيد: چگونه بر ذكر تو مداومت كنم؟
فرمود: با دورى از مردم و گرويدن به خلوت و عدم توجّه به تلخ و شيرين دنيا و خالى داشتن شكم و خانه است از نعمتهاى دنيايى.
اى احمد! بر حذر باش كه مانند كودكان نباشى، كه هر رنگى را مى‏بينند و هر چيزى را از ترش و شيرين كه به دست مى‏آورند، مغرور مى‏گردند.
عرض كرد: خدايا مرا به كارى دعوت كن كه با انجام آن به تو نزديك شوم؟
فرمود: شب خود را روز قرار بده و روزت را شب.
پرسيد: چگونه؟
فرمود: خوابت را در شب تبديل به نماز و غذايت را در روز گرسنگى كن (و روزه بگير).
اى احمد! سوگند به جلال و عزّتم، اگر بنده‏اى چهار خصلت را برايم ضمانت نمايد، او را در بهشت داخل مى‏كنم، زبانش را جز در موارد لازم باز نكند و دلش را از وسواس حفظ كند، و بداند كه من نسبت به تمام حالاتش علم دارم و او را مى‏بينم، و نور چشمش را گرسنگى بداند، (و روزه بگيرد).
اى احمد! اگر شيرينى گرسنگى (و روزه) و خاموشى و خلوت و دورى از مردم و نتايجى كه در پى دارند، مى‏چشيدى (هميشه بر آنها ملازمت مى‏كردى)؟
پرسيد: خداوندا نتيجه گرسنگى چيست؟ فرمود: كسب حكمت و دانش و حفظ قلب و تقرّب به من و حزن دائم و سبكى مخارج زندگى در ميان مردم، و گفتن سخن حقّ است و باك نداشتن از اينكه زندگى با آسانى مى‏گذرد يا با سختى. اى احمد! آيا مى‏دانى بنده در چه وقت به من تقرّب مى‏يابد؟
عرضه داشت: نه اى پروردگار من.
فرمود: هنگامى كه گرسنه (و روزه) باشد و يا در حال سجده.
اى احمد! در شگفتم از سه كس: بنده‏اى كه در حال نماز است و مى‏داند به سوى چه كسى دست را بالا برده، و مقابل چه كسى ايستاده، و چرت مى‏زند، و در شگفتم از كسى كه خوراك يك روز را دارد، با اين وصف در فكر مخارج فرداست و برايش تلاش مى‏كند، و در شگفتم از بنده‏ام كه نمى‏داند من از او راضيم يا خشمگين، با اين حال مى‏خندد.
اى احمد! در بهشت قصرى از لؤلؤ و درّ ساخته شده كه بندگان خاص را به آنجا برم و هر روز هفتاد بار به ايشان مى‏نگرم و با آنان سخن مى‏گويم و در هر بار نگاه قصرشان را هفتاد برابر وسيع مى‏نمايم، و هنگامى كه اهل بهشت با خوراك و نوشيدنى لذّت برند، ايشان با ياد و سخن گفتن با من لذّت مى‏برند.
پرسيد: خدايا نشانه اينان چيست؟
فرمود: آنان كسانى هستند كه زبان خود را از گفتار بيهوده و شكمشان را از زيادى طعام حفظ مى‏نمايند.
اى احمد! محبّت و دوستى من، دوستى با فقرا و معاشرت و آميزش با ايشان است، پرسيد: فقرا چه كسانى هستند؟
فرمود: كسانى هستند كه به اندك از مال دنيا خرسندند، و بر گرسنگى صبر مى‏كنند و در نعمت و آسايش سپاسگزارند، و از گرسنگى و تشنگى خود به‏ كسى شكوه نمى‏برند و دروغ نمى‏گويند و بر من خشم نمى‏گيرند، و به آنچه از دنياى ايشان فوت شده غمگين و محزون نمى‏گردند و به آنچه به ايشان رسيده خوشحال نمى‏شوند (و در آسايش و سختى يك نواختند). اى احمد! دوستى با من، دوستى با فقراست، پس به ايشان نزديك شو و آنان را به خود نزديك كن و در مجالسشان حاضر شو، تا من به تو نزديك شوم، و از توانگران و مجالسشان دورى كن، زيرا فقرا دوستان منند.
اى احمد! لباسهاى فاخر و نرم را بر خود مپوش و خوراكهاى رنگارنگ را مخور و خوابگاه خود را نرم مكن، زيرا نفس جايگاه هر شرّ و دوست هر بدى است، تو او را به اطاعت خدا وامى‏دارى و نفس تو را به گناه او فرا مى‏خواند و در اطاعت خدا با تو مخالفت مى‏نمايد، و در آنچه خوش ندارى، اطاعتت مى‏كند و هنگامى كه سيرش كنى، سر به طغيان برمى‏دارد، و چون گرسنه بماند، شكايت مى‏كند، و چون محتاج شود، خشم مى‏گيرد و چون توانگر گردد، تكبّر مى‏نمايد و چون به مقامى برسد، مرا فراموش مى‏كند، و چون ايمن گردد، از (من) غافل مى‏گردد، او به شيطان نزديك است، و مثل آن، مثل شتر مرغ است، «1» بسيار مى‏خورد، و بار نمى‏برد و بسان خرزهره است، كه رنگى زيبا و طعمى تلخ دارد.
اى احمد! دنيا و اهل آن را دوست مدار و آخرت و اهل آن را دوست خود گير، پرسيد خدايا اهل دنيا و آخرت چه كسانى هستند؟
فرمود: اهل دنيا كسى است كه بسيار بخورد و بسيار بخندد و بسيار خشم گيرد و هر اندازه مال داشته باشد راضى نگردد، به كسى كه بدى كرده، عذر نمى‏خواهد، و كسى كه از او عذر بخواهد، نمى‏پذيرد هنگام طاعت و عبادت‏ كسل و هنگام معصيت شجاع است، آرزويش دراز و مرگش نزديك است، و خود را محاسبه نمى‏كند، سودش به ديگران كم و گفتارش بسيار است، ترسش (از خدا) اندك و هنگام خوردن غذا بسيار شاد است، و هنگام رسيدن نعمت از خدا سپاسگزارى نمى‏كنند، و موقع بلا صبر ندارند، مردم را با ديده تحقير مى‏نگرند و خود را مى‏ستايند، كه چنين و چنان كرديم، در صورتى كه كارى صورت نمى‏دهند، و به چيزى كه از ايشان نيست و ديگران را دعوت مى‏كنند و بر ديگران (اگر كارى كوچك كرده باشند) منّت مى‏گذارند و همواره از بديهاى مردم سخن مى‏گويند. اى احمد! دنيا پرستان زشتيهاى بسيارى دارند، از جمله نادان هستند و احمق و به استاد خود احترام نمى‏گذارند و خود را عاقل و خردمند مى‏دانند، و حال اينكه نزد عارفان، گروهى احمق هستند.
اى احمد! اهل خير و آخرت، صورتهاى نحيف و لاغرى دارند و حياى ايشان بسيار و حماقتشان اندك و سودشان به ديگران بيشمار و نيرنگشان كم است و مردم از دستشان در آسايش‏اند و نفسشان در رنج، گفتارشان وزين و خود را محاسبه مى‏كنند و نفس را به زحمت مى‏اندازند، چشمانشان مى‏خوابد، اما دلهايشان بيدار است، چشمانشان گريان، و دلهايشان به ياد من است، هنگامى كه مردم از غافلان نوشته شوند ايشان از ذاكران محسوب مى‏گردند، در آغاز نعمت حمد خدا را و در آخرش شكر او را به‏جا مى‏آورند، دعايشان به نزد خدا بالا مى‏رود و كلامشان شنيده مى‏شود، و فرشتگان را شاد مى‏كند و دعايشان به زير عرش مى‏رسد و خداوند دوست مى‏دارد آن را بشنود، چنان كه مادر و فرزند را، و لحظه‏اى از خدا غافل نمى‏گردند، زيادى طعام و غذا را نمى‏خواهند، و لباسهاى بسيار براى خود تهيه نمى‏كنند،مردمان (دنياپرست) نزد ايشان چون مرده تلقى مى‏گردد، و خدا را حىّ و بزرگوار «1» مى‏دانند، پشت‏كنندگان را به (خدا) دعوت مى‏كنند و به واردين مهربانى بسيار كنند و دنيا و آخرت در نظرشان يكسان است. اى احمد! آيا مى‏دانى زاهدان نزد من چه مقامى دارند؟
عرض كرد: نه خداى من.
فرمود: در روز رستاخيز كه مردم به پاى حساب مى‏روند و به اعمالشان سخت‏گيرى مى‏شود، ايشان از حساب در امانند، و كوچك‏ترين چيزى كه در آخرت به زاهدان مى‏بخشم، همه كليدهاى بهشت است تا هر درى را كه مى‏خواهند بگشايند، و رويم را از آنان نمى‏پوشانم و آنان را به اقسام نعمتها مثل تكلّم با آنان، خشنود مى‏سازم، و ايشان را در جايگاه «صدق» مى‏نشانم و اعمال نيك و رنجى كه در دنيا ديده‏اند، به يادشان مى‏آورم و چهار در را به رويشان مى‏گشايم: درى كه صبح و شام هديه‏ها از سوى من به سويشان گسيل مى‏گردد، و درى كه از آن به سوى من بدون سختى و هر گونه كه خواستند، مى‏نگرند، و درى كه از آن به اهل آتش نگاه مى‏كنند، و ستمكاران را مى‏بينند كه به چه عذابهايى گرفتارند، و درى كه از آن كنيزكان «2» و حور العين نزدشان مى‏روند.

روایت شریف و سراسر حکمت معراج-قسمت دوم

اين زاهدان چه پرسيد: خدايا كسانى هستند؟
فرمود: زاهد كسى است كه خانه‏اى ندارد تا خراب شود و برايش مغموم گردد و فرزندى ندارد كه از مرگش محزون شود و مالى ندارد كه از دستش برود و برايش اندوهگين شود و كسى او را نمى‏شناسد، تا لحظه‏اى از ذكر خدا بازش بدارد، و پس مانده غذا ندارد، كه در باره‏اش از او بازخواست شود، و جامه نرمى هم ندارد.
اى احمد! صورتهاى زاهدان از خستگى شب و روزه روز به زردى مى‏گرايد و زبانشان به ذكر خدا مشغول است دلهايشان از كثرت سكوت، ملولند، و سخت در تلاش عبادتند، نه از ترس آتش و يا شوق بهشت، بلكه به ملكوت آسمانها و زمين مى‏نگرند (و قدرت او را مى‏بينند) و مى‏فهمند كه او شايسته عبادت است.
اى احمد! اين درجه پيامبران و صديقان است كه به امّت تو و امّتهاى پيامبران پيشين و به برخى از شهيدان داده‏ام.
عرض كرد: خدايا زاهدان امّت من بيشترند، يا زاهدان بنى اسرائيل؟
فرمود: زاهدان بنى اسرائيل نسبت به زاهدان امّت تو، مانند يك موسى سياه در بدن گاوى سفيد است.
پرسيد: چگونه چنين است و حال اينكه عدد آنان بيشتر بوده؟
فرمود: عدد آنان بيشتر بود، اما پس از يقين گرفتار شك و پس از اقرار به انكار گرويدند. پيامبر صلّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت كرد، كه در اين موقع خدا را سپاس گفتم و براى زاهدان امت خود، دعا كردم و رحمت و ساير خيرات را بر ايشان خواستار گرديدم، تا هميشه ثابت قدم بمانند.
اى احمد! ورع و پرهيزكارى را شيوه و شعار خود ساز، زيرا ورع اول و وسط و آخر دين است و به وسيله آن مى‏توان به خداوند تقرّب جست.
اى احمد! ورع زينت مؤمن و ستون دين است و مانند كشتى در درياست كه هر كس بر آن سوار شود نجات يابد، و زاهدان نجات نمى‏يابند مگر به داشتن ورع.
اى احمد! هيچ بنده‏اى مرا نشناخت و برايم تواضع ننمود، مگر اينكه همه چيز را برايش فروتن مى‏سازم.
اى احمد! به وسيله ورع است كه درهاى عبادت به روى بنده باز مى‏گردد و به وسيله آن بنده من نزد مردم بزرگ مى‏گردد و به خداى خود تقرّب مى‏جويد و مقامى ارجمند كسب مى‏نمايد. اى احمد! خاموشى را شيوه خود ساز، زيرا آبادترين مكانها قلوب كسانى است كه با خاموشى و خوددارى از سخنان بيهوده قلب خود را آباد كردند، و خراب‏ترين مكانها دلهاى كسانى است كه با سخنان لغو و بيهوده دلهاى خود را ويران مى‏سازند.
اى احمد! عبادت ده جزء دارد، و نه جزء آن در طلب روزى و كسب حلال است، و اگر تلاش نمودى كه خوراكت پاك و حلال باشد، در پناه من خواهى بود.
پرسيد: خدايا آغاز عبادت چيست؟
فرمود: خاموشى و روزه گرفتن.
پرسيد: خداوندا نتيجه روزه‏دارى چيست؟
فرمود: نتيجه روزه كسب حكمت و حكمت سبب معرفت، و معرفت سبب يقين مى‏گردد و هر گاه مرتبه يقين براى بنده‏اى حاصل شود، به زندگى خود اهميّت نمى‏دهد، كه آيا به سختى مى‏گذرد يا به راحتى؟
چون هنگام مرگ بنده فرا مى‏رسد، در حالت مرگ، فرشتگان بر بالين سرش حاضر و هر كدام كاسه‏اى پر از آب كوثر و كاسه‏اى از شراب (بهشتى) بر دو دست دارند و به او مى‏نوشانند تا تلخى و سختى مرگ از او دفع شود و او را به بشارتى بزرگ مژده دهند و به او مى‏گويند: خوش آمدى و چه جايگاه نيكويى برايت آماده گشته، و تو بر خداى عزيز و كريم و دوست نزديك خود واردشده‏اى، سپس روحش از دست فرشتگان به پرواز درآيد و به سوى خدا بالا رود و در كمترين وقتى حجاب بين او و خداوند برداشته شود، و خداوند مشتاق ديدار اوست و روح اين بنده در كنار چشمه‏اى نزد عرش مى‏نشيند سپس از او سؤال شود: چگونه دنيا را ترك گفتى؟ گويد: خدايا به عزّت و جلالت سوگند خبرى از دنيا ندارم، زيرا از آغاز زندگى از تو ترسان بوده‏ام (و توجهى به امور دنيا نداشته‏ام) خداوند فرمايد:
آرى راست گفتى، پيكرت در دنيا و روحت با من بود، اكنون هر چه خواهى طلب كن تا به تو عطا كنم، و اين است بهشت من كه بر تو مباح شده، تا در همسايگى من ساكن شوى، پس روح مؤمن گويد: خدايا خود را به من شناساندى و من از شناخت تو از ديگران بى‏نياز گشتم.
و سوگند به عزّت و جلالت، اگر خشنودى تو در اين بود كه بدنم قطعه قطعه گردد و هر روز هفتاد بار به سخت‏ترين شيوه‏ها كشته شوم، من رضايت تو را از صميم قلب مى‏طلبيدم، پروردگارا چگونه خودخواه و متكبّر مى‏شدم و حال اينكه من ذليل دست تو بودم و اگر تو دستم را نمى‏گرفتى و توفيق عنايت نمى‏كردى، من مغلوب (نفس) بودم و اگر ياريم نمى‏كردى، ضعيف و ناتوان بودم، پس تو مرا توانمند كردى و اگر تو با (عقل و دين) مرا زنده نمى‏كردى، من مرده (جهل) بودم و اگر عيبهايم را نمى‏پوشاندى، در همان معصيت اول، رسوا مى‏گشتم، خداوند چگونه خشنودى تو را نمى‏خواستم، و حال آنكه تو به من عقل دادى و كاملش نمودى تا تو را بشناسم و حق و باطل را از هم تميز دهم و امر و نهى تو و علم و جهل و نور و ظلمت را از يك ديگر تشخيص دهم.
سپس خداى متعال فرمايد: به عزت و جلال خودم سوگند در هيچ كجا و در هيچ زمان حجابى ميان خود و تو قرار نخواهم داد چنان كه با همه دوستانم همين كار را خواهم نمود.
اى احمد! آيا مى‏دانى چه عيشى گواراتر و چه زندگى‏اى باقى‏تر است؟ عرض كرد: خداوندا نمى‏دانم. فرمود: آن زندگى‏اى گواراتر است كه صاحبش از ذكر من غافل نگردد و نعمتهايم را به باد فراموشى نسپارد، و نسبت به حقم جاهل نماند و شب و روز به دنبال كسب خشنودى من باشد.

روایت شریف و سراسر حکت معراج-قسمت سوم
و اما زندگى و حيات باقى‏تر اين است كه صاحبش آنقدر براى خويش عمل كند، كه دنيا در نظرش كوچك و آخرت بزرگ گردد و خواست مرا بر خواست خود مقدّم بدارد و رضايت مرا بطلبد و مرا با عظمت و بزرگ بداند و بداند كه در همه حال بر او اشراف دارم، و از ياد نبرد كه همواره بر كردار و گفتارش آگاهم، پس اگر اراده گناه كرد، مراقب من باشد و دل خود را از آنچه ناخوش دارم، فارغ بدارد، شيطان و وسوسه‏هايش را دشمن بدارد و نگذارد بر دلش راه يابد، پس اگر چنين بود، دلش را از محبّت خود مالامال مى‏سازم، تا در نتيجه قلب او را به‏طور كامل متوجّه خود نمايم، و دلش را از دنيا فارغ و به فكر آخرت مشغولش دارم، و او را چون دوستان ديگرم، از نعمتها بهره‏مند سازم، و چشم و گوش و قلبش را باز كنم، تا (حقيقت را) ببيند و جلالت و بزرگى مرا دريابد، و طورى شود كه لذّتهاى دنيا را خوش ندارد و از دنيا بترسد و چنان كه چوپان گوسفندان خود را از چراگاههاى خطرناك دور مى‏نمايد، او را از گناهها دور سازم، و چون بنده‏اى به اين مقام برسد، از مردم مى‏گريزد، و گوشه‏گيرى را اختيار مى‏نمايد و از دنياى فانى (فكرش) به آخرت باقى منتقل گردد و از وسوسه‏هاى شيطانى به خداوند پناه برد.
اى احمد! چنين بنده‏اى را با شكوه و وقار زينت دهم، پس اين است عيش گوارا و زندگى دائمى و اين است، مقام كسانى كه از من راضى‏اند پس كسى كه ملتزم به كسب رضايت من گشت، سه خصلت را به او مى‏دهم: شكرگزارى‏اى‏ را به او مى‏آموزم كه خالى از جهل باشد، و ذكرى به او بدهم، كه با فراموشى همراه نگردد، و حالتى به او دهم كه محبت مرا بر محبت مخلوقين مقدم بدارد، و چون مرا دوست بدارد، او را دوست دارم و چشم دلش را به عظمت خويش متوجه سازم و اينجا است كه چيزى را از او مخفى نمى‏دارم، و بندگان خاص را به او نشان دهم و در تاريكى شب و روشنايى روز با او سخن گويم، تا سخن گفتنش با مردم قطع شود و با ايشان مجالست ننمايد و كلام خود و فرشتگان را به گوشش برسانم، و رازى را كه بر خلق نهفته‏ام به او بياموزم، و لباسى از حيا بر او بپوشانم، تا همه مخلوقين از او شرم نمايند و آمرزيده بر روى زمين راه رود، و گوشش را شنوا و بصير گردانم، تا چيزى از بهشت و دوزخ بر او پنهان نماند، و او را به آنچه در قيامت بر مردم مى‏گذرد و هول و وحشتى كه گريبانشان را مى‏گيرد و چگونگى بازخواست توانگران و فقرا و جاهلان و عالمان آگاه سازم، (و چون بميرد) قبرش را روشن نمايم و نكير و منكر را براى سؤال نزد او بفرستم، اما اندوه مرگ و تاريكى قبر و لحد و ديدنيهاى وحشت‏آور را، بر او وارد نسازم، تا در قيامت، به پاى ميزان اعمال آيد و نامه عملش را به دست راستش دهم، و بدون واسطه با او سخن گويم، و اينها است صفات دوستان من.
اى احمد! همّت را و زبانت را يكى گردان، و پيكرت را زنده بدار و لحظه‏اى از من غافل مباش، چون كسى كه از من غافل گردد باكى نخواهم داشت كه در چه وادى هلاك مى‏گردد.
اى احمد! خردت را به كار بند، پيش از اينكه از بين رود، و هر كس عقل خود را به كار گيرد، هيچ گاه در امرى گرفتار لغزش و طغيان نمى‏گردد.
اى احمد! آيا مى‏دانى چرا و به چه چيز تو را بر ساير پيامبران برترى دادم .عرض كرد: نه خدايا.
فرمود: به واسطه يقين و حسن خلق و سخاوت و مهربانى‏ات با مردم، و اوتاد «1» زمين اين گونه‏اند، و اوتاد نگشتند مگر با اين صفات. اى احمد! هنگامى كه شكم بنده گرسنه بود و زبانش را (از سؤال) حفظ كرد حكمت را به وى مى‏آموزم، و اگر چه كافر باشد، اما اگر كافر باشد، حكمتش در قيامت بر او حجّت و وبال خواهد بود، و اگر مؤمن باشد، حكمتش براى او نور و برهان و شفاء و رحمت مى‏گردد، و چيزهايى را درمى‏يابد، كه پيش از اين نمى‏دانست و چيزهايى را مى‏بيند كه قبلا نمى‏ديد، و نخستين چيزى كه مى‏بيند، عيبهاى خود اوست، به‏طورى كه به آن مشغول مى‏گردد، و عيوب ديگران را نمى‏بيند، و او را بر دقايق علم آگاه مى‏سازم، به‏طورى كه شيطان به سراغش نرود.
اى احمد! عبادتى نزد من بهتر از سكوت و روزه نيست، پس كسى كه روزه گيرد اما زبانش را حفظ نكند، مانند كسى است كه براى نماز بايستد، ولى چيزى نخواند، پس اجر ايستادن به او مى‏دهم، ولى اجر عابدان را به او نمى‏دهم.
عابد داراى هفت خصلت است‏
اى احمد! آيا مى‏دانى بنده چه وقت عابد به حساب مى‏آيد؟
عرض كرد: نه، فرمود: وقتى كه هفت خصلت در او جمع شود، كه عبارت است از:
1- ورعى كه او را از حرامها باز دارد.
2- خاموشى‏اى كه او را از سخنان بيهوده نگاه دارد.
3- ترسى كه هر روز بر گريه‏اش بيفزايد.
4- حيا و شرمى كه او را در نهان از من شرمنده سازد.
5- به اندازه رفع گرسنگى غذا بخورد.
6- چون من دنيا را دشمن مى‏دارم، او نيز دنيا را دشمن بدارد.
7- چون من خوبان را دوست مى‏دارم، او نيز آنها را دوست بدارد. اى احمد! اين گونه نيست كه هر كس بگويد خدا را دوست دارم، مرا دوست داشته باشد، مگر اينكه اين اوصاف را در خود گرد آورد: از دنيا به اندازه قوت روزانه برگيرد، و لباس ساده بپوشد و در حال سجده به خواب رود، و طول دهد نماز و عبادت را، و سكوت را شعار خود سازد، و بر من توكّل كند، و بسيار بگريد و اندك بخندد، و با هواى نفس مخالفت كند، و مسجد را خانه خود بگيرد، و دانش را صاحب گردد، و با زهد همنشين شود، و على را دوست گيرد، و با فقرا مأنوس گردد، و رضايت مرا طلب كند و سخت از گناهكاران بگريزد، و به ياد من مشغول باشد، و همواره تسبيح را بر لب داشته باشد، و در عهد و پيمان صادق باشد، و به عهد وفا نمايد، و دلش را پاك نگاه دارد، و در نماز اين پاكى را بيشتر مراعات نمايد، و در انجام فرايض كوشا باشد، و به پاداشى كه نزد من است دل بدهد، و از عذابم ترسان باشد و با دوستانم نزديك گردد، و همنشين آنان باشد.
اى احمد! اگر بنده‏اى به اندازه اهل آسمان و زمين نماز بخواند و به اندازه آنان روزه بگيرد، و چون فرشتگان از غذا دورى كند، و بسان برهنگان لباس بپوشد، و به اندازه خردلى دوستى دنيا را در دل داشته باشد، و يا مشتاق شهرت و يا رياست و يا زينت آن باشد، به بهشت نخواهد رفت و همسايه من‏ در خانه‏ام نخواهد بود و محبّت خود را از دل او دور خواهم كرد، (و در پايان) درود و رحمت من بر تو باد

یارب این شام ما
سحر گردان...
آن سفر کرده را
تو برگردان...

گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است؟
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت
گفتا نشان چه پرسی؟ آن کوی بی نشان است!
گفتم مرا غم تو خوشتر ز شادمانی
گفتا که در ره ما غم نیز شادمانی است

کاش به شهر خوب تو مرا همیشه راه بود.
راه به تو رسیدنم همین پل نگاه بود.
مرا ببر به خواب خود که خسته ام از همه کس.
که خواب و بیداری من هر دو شکنجه بود و بس

" قطار می رود .... تو می روی ..... تمام ایستگاه می رود ............ و من چقدر ساده ام که سالهای سال ، در انتظار تو کنار این قطار رفته ایستاده ام و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!!

مرحوم قیصرامین پور "

" بخاطر بسپار همراهی خدا با انسان چون نفس کشیدن است : آرام _ بی صدا _ همیشگی .... "


هر چند از انتقال و حذف برخی پستهایم دلخورم و قصد داشتم دیگه مطلب نگذارم ولی به خاطر کفاره گناهانم إن شاء الله ادامه میدم.
در کتاب احیاءعلوم الدین آمده:" حشر انسان بر چيزى باشد كه مرگ بر آن بود، و مرگ بر چيزى كه زندگانى بر آن بود، و معتبر در آن، حال دل او باشد نه‏ حال شخص او، چه صورتها در سراى آخرت از صفات دل تركيب كنند. و نجات نباشد مگر كسى را كه دل او از رذايل مسلّم{حتمی} بود
(این مطلب حقیقتا برخواسته از روایات است و مطلب بسیار شریفی است)

من در تاریکی جاده گم شده ام و دیگر فانوس آرزو هایم را نمی بینم....
خیالی دارم از جنس پریشانی...
از جنس هجوم!
ای آسمان!
ستاره هایت را فانوس راهم کن و سلام مرا به خدا برسان...

به بودن هادل می بندیم ورفتـــــــــــن هاراباورنداریم

امادرپی هرامدن رفتــــــــــــــــــــــــــــــــتنی هست

ودرپی هررفتن کوله باری ازخـــــــــــــــــــــــا طرات...

باسمه تعالی

سلام خدمت شما کاربر محترم:Gol:

هر چند از انتقال و حذف برخی پستهایم دلخورم و قصد داشتم دیگه مطلب نگذارم ولی به خاطر کفاره گناهانم إن شاء الله ادامه میدم.

از حضور و فعالیتتون در اسک دین خرسندیم:ok:

ان شاء الله که بهره مند بشیم.

موفق باشید:Gol:

دلتنگی همیشه از ندیدن نیست ؛ لحظه های دیدار با همه ی زیبایی گاه پر از دلتنگی میشوند 

********

چشمانم از شوق و این همه بزرگی نه تنها اشک می ریزد بلکه بسته می شود و می اندیشم که برای یکتایی فقط باید دلی یکتا داشت که در تاریکی های ناگوار همچون خورشید بتابد و در روشنایی های بی پایان همچون وسعتی آسمانی آرامش دهد

دکتر شريعتي

فقر

ميخواهم بگويم ......

فقر همه جا سر ميكشد .......

فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني هم نيست ......


فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست .......
فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ......
فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند ......
فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....
فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود .....
فقر ، همه جا سر ميكشد ........
فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست ..

فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه

خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتنه محضه

کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم میگم وای چقدر سرده ،میام دستاتو میگیرم

یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم

از اینجا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم

میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم ، روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم

تو هم مثل منی انگار از این دلتنگیا داری

توهم از بس منو میخوای یه جورایی خود آزاری

آخرین شعر مرا قاب کن وپشت نگاهت بگذار

تا که تنهایی ات از دیدن آن جا بخوردوبداند که دل من با توست

در همین یک قدمی....

مست از می شراب الست است جان ما

در کوی پیر میکده پهن است خوان ما

ما را به غیر دوست متاعی دگر مباد

جنات و حور آن تو و دوست زان ما

افسار دلم دست خدا بود چنین شد!!!

ای وای اگر دست خودم بود چه می شد؟!!!

مقصود دلم مهر و وفا بود چنین گشت!

گر مقصد من جور و جفا بود چه می شد؟!!!

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی

بفهمی زندگی بی عشق نازیباست

دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی

به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی

بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها

بخوانی نغمه ای با مهر

دعایت می کنم، در آسمان سینه ات

خورشید مهری رخ بتاباند

دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی

بیاید راه چشمت را

سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر

دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی

با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را

دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا

تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری

و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد

مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی

دعایت می کنم، روزی

نسیمی خوشه اندیشه ات را

گرد و خاک غم بروباند

کلام گرم محبوبی

تو را عاشق کند بر نور


دعایت می کنم، روزی خودت را گم کنی

پیدا شوی در او

دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و

با او بگویی:

بی تو این معنای بودن، سخت بی معناست


دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی

ببندی کوله بارت را

تو را در لحظه های روشن با او

دعایت می کنم ای مهربان همراه

تو هم ای خوب من

گاهی دعایم کن

دعایت می کنم، روزی بفهمی ای مسافر، رفتنی هستی

ببندی کوله بارت را

تو را در لحظه های روشن با او

دعایت می کنم ای مهربان همراه

تو هم ای خوب من

گاهی دعایم کن ,...........

و........

بايد دانست كه وصول بدين مقامات و درجات بدون اخلاص در راه حقّ صورت نبندد و تا سالك به منزل مخلّصين نرسد كشف حقيقت چنانكه بايد براى او نخواهد شد.
بدانكه اخلاص و خلوص بر دو قسم است: اول: خلوص دين و طاعت از براى خداى تعالى. دوم: خلوص خود را از براى او. و دلالت بر اوّل دارد كريمه شريفه: وَ مَا امِرُوا الا لِيَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَو بر دوم دلالت دارد كريمه شريفه: إلَّا عِبادَ اللهِ الْمُخْلَصينَ و حديث نبوى مشهور:

مَن أخلَصَ لِلّهِ أربَعينَ صَباحًا ظَهَرَت يَنابيعُ الحِكمَةِ مِن قَلبه إلى لِسانِه


دلالت بر قسم دوم دارد.
يعنى كسى بدين مرحله مى‏رسد كه خود را براى خداى تعالى خالص كند.


و توضيح اين اجمال آنكه: خداوند تعالى همانطور كه صلاح را در قرآن كريم در بعضى از مواضع استناد به عمل داده است كقوله تعالى: مَنْ عَمِلَ صالِح يا: عَمِلَ عَمَلا صالِح يا الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ و در بعضى از مواضع آن را استناد به ذات انسان داده است كقوله تعالى: إنَّهُ مِنَ الصّالِحينَ يا: وَ صالِحُ الْمُؤْمِنينَهمچنين اخلاص و خلوص را گاهى مستند به عمل دانسته و نسبت به آن داده است و گاهى مستند به ذات. بديهى است كه تحقّق اخلاص در مرتبه ذات موقوف است بر اخلاص در مرتبه عمل يعنى تا كسى در يكايك از اعمال و افعال و گفتار و سكون و حركت خود اخلاص به عمل نياورد به مرحله اخلاص ذاتى نائل نخواهد شد. قال عزّ من قائل: الَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ يَرْفَعُهُ به ارجاع ضمير مستتر فاعل «يرفع» به سوى «العمل الصالح» و معنى چنين مى‏شود: «العمل الصّالح يرفع الكلم الطّيّب».

ای تجلی عشق
آیینه رنگ دلواپسی است
چشم هایی منتظر
در تمنای نگاه مهربان توست
دل بارانی ام
بی تو بی فروغ و سرد است
مرا از ژرفای سیاهی
به انتهای نور رسان
میدانم عشق
خورشید جاودان حضور توست...!

چه ساختن هایی که مرا سوخت وچه سوختن هایی که مراساخت
خدای من مرافهمی عطاکن که از مقصد سوختنم،ساختنی آباد از من به جا ماند

نه مرادم، نه مریدم، نه کلامم ، نه سلامم ، نه علیکم ، نه سپیدم ، نه سیاهم ، نه چنانم که تو گویی ، نه چنینم که تو خوانی ، نه آنگونه که گفتند و شنیدی ،نه سمائم ، نه زمینم ، نه به زنجیر کسی بسته و برده دینم ،نه سرابم ، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم ، نه گرفتار و اسیرم ، نه حقیرم ، نه فرستاده ی پیرم ، نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم ، نه جهنم ، نه بهشتم ، چنین است سرشتم ، این سخن را من از امروز نه گفتم نه نوشتم ، بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم . حقیقت نه به رنگ است و نه بو ، نه به های است و نه هو ، نه به این است و نه او ، نه بجام است و سبو ، گر به این نقطه رسیدی به تو سربسته و در پرده بگویم ، تا کسی نشنود این راز گوهر بار جهان را .



آنچه گفتند و سرودند تو آنی ، خودِ تو جان جهانی ، گر نهانی و عیانی ، تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی ، تو ندانی که خود آن نقطه عشقی ، تو اسرار نهانی ، همه جا تو ، نه یک جای ، نه یک پای ، همه ای ، با همه ای ، همهمه ای ، تو سکوتی ، تو خود باغ بهشتی ، تو بخود آمده از فلسفه چون و چرایی ، بتو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی ، در همه افلاک بزرگی ، نه که جزئی ، نه چون آب در اندام سبویی ، خود اوئی ، بخود آی ، تا به در خانه متروکه هر کس ننشینی و بجز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی و گل وصل بچینی.........