بیاید شیرین ترین لحظه ی زندگی مان را بنویسیم تا یادمان نرود
تبهای اولیه
سلام
همه ی ما در زندگی خود یک لحظه ی خیلی شیرین داشتیم که از یادمان نر فته و هر وقت به یاد می آوریم لبخندی بر لبانمان می نشیند .
این را می توان شکلات کوچک زندگی اسمش را گذاشت که هر بار که آن را در کوچه های ذهنتان پیدا می کنید دهانتان شیرین می شود .
پس بهتر است آن را یاد داشت کنید تا یک جا ثبت شود که اگر روزی یادمان رفت برویم و آن را دوباره نگاه کنیم .
و شیرینیش را دوباره بیاد بیاوریم .
این جا مکانی برای ثبت شوکلاتها است که با طمع های مختلف و رنگهای مختلف است .
شوکلات خود را این جا بگزارید تا ما هم در شیرینیش با شما شریک شویم .
بسم الله
سلام علیکم
البته فکر نکنم جای این مطلب توی این انجمن باشه
احتمالا توی انجمن مشاوره است
پس در اولین فرصت بخواهید براتون انتقالش بدن
و اما شیرین ترین خاطره زندگی منه
هیچ لحظه ای توی زندگیم به زیبایی لحظاتی که روی پله های مسجد الحرام روبروی خانه کعبه نشسته بودم نبوده و نیست.بعد از اون هم شب تا سحری که توی حرم امام حسین (علیه السلام)گذروندم
خدا قسمت تمام نرفته و رفته ها بکنه که این زیارات مثل آب شور آدم رو تشنه تر میکنند
سلام:Gol:
آدم خاطره های شیرینش رو هرگز فراموش نمی کنه و نیازی به نوشتن نیست
راستی بچه ها روزه هستن این آبنبات هم ظاهراً خیلی خوشمزه است:khandeh!:
الان که مجالی نیست. عمری بود با یه خاطره در خدمتیم.
ببخشید
بدرود:Gol:
خیلی فکر کردم ولی من هیچ خاطره شیرینی ندارم که بخوام ثبتش کنم تا هر وقت می خونم خوشحال بشم!!!
شاید این خاطره شیرین در آینده نصیبم شد...
بسم الله
سلام علیکمو اما شیرین ترین خاطره زندگی منه
هیچ لحظه ای توی زندگیم به زیبایی لحظاتی که روی پله های مسجد الحرام روبروی خانه کعبه نشسته بودم نبوده و نیست.بعد از اون هم شب تا سحری که توی حرم امام حسین (علیه السلام)گذروندمخدا قسمت تمام نرفته و رفته ها بکنه که این زیارات مثل آب شور آدم رو تشنه تر میکنند
آرزو می کنم همه مثل شما این لحظه را تجربه کنند.
خیلی فکر کردم ولی من هیچ خاطره شیرینی ندارم که بخوام ثبتش کنم تا هر وقت می خونم خوشحال بشم!!!
شاید این خاطره شیرین در آینده نصیبم شد...
مگه میشه ؟؟؟!!!
امکان نداره لحظات شیرین نداشته باشید.
بهتره بگید حضور ذهن ندارید خواهر من .....
مگه میشه ؟؟؟!!!
امکان نداره لحظات شیرین نداشته باشید.
بهتره بگید حضور ذهن ندارید خواهر من .....
خود شما چرا خاطره ی شیرینتان را نمی نویسین؟؟
سلام
شیرین ترین خاطره برای من سفرم به جنوب بود (مناطق جنگی) از همون اول تا ثانیه آخرش :doosti:
و هر موقع یاد اون روزا میفتم انگار دارم اون آبنبات خوشمزرو میخورم البته باید بگم از اون خیلی خوشمزه تره!!!!!!!
ایشاالله خدا نصیب کنه دوباره برم:Doaa: و برید
بله ميشه نداشت .چون منم ندارم.اگه خاطره خوبي هم داشتم تو خواب بوده نه بيداري !!:black (10):
درضمن كي از اين آبنباتها خورده؟؟؟
من يه بار بچگي خوردم واييييييييييي خيلي بد مزه بود .:black (2):
حالا شما فکر کن مدل جدیدش هست و خوشمزه است.
یعنی شما هیچ وقت لبخند نزدید یا این که هیچ وقت هیچ لحظه ای به شما خوش نگذشته.
بعضی وقتها یاد آوری بعضی لبخن ها هم خیلی شیرین است .
مثل لبخند زدن پدر و مادرت.
بهترین خاطره ی زندگی من مال وقتیه که لحظه ی تحویل سال تو حرم حضرت علی نشسته بودم و ضریح رو نگاه می کردم.
نمی دونم میشه بهش گفت خاطره ی خوب یا نه ، چون اون موقع من بچه بودم و شاید قدر اون لحظات رو خوب ندونستم. :Ghamgin:
من هم با سرکار مریم موافقم ، آدم این سفرا رو هرچی بره بیشتر تشنه میشه.
وقتی برمیگردی تازه میفهمی کجا بودی.:Sham:
بهترين خاطره ي من اردويي بود كه با بروبچ رفتيم حرم امام رضا (ع)
همه تو حال و هواي خودشون
فقط دلت مي خواست گريه كني
اميدوارم زيارت بقيه جاها هم نصيب همه بشه
من كه قسمت نشده برم مكه :Ghamgin: :geryeh:
خیلی فکر کردم ولی من هیچ خاطره شیرینی ندارم که بخوام ثبتش کنم تا هر وقت می خونم خوشحال بشم!!!
شاید این خاطره شیرین در آینده نصیبم شد...
آموخته ام كه:تنها اتفاقات كوچك زندگي است كه زندگي را تماشايي مي كند
علت این پاسخ شما این است که همواره منتظریم اتفاقات شیریم زندگی ما مثل بمب صدا کنند، فکر می کنیم اتفاقات شیرین باید یخلی بزرگ باشند؛ غافل از این که انفاقات شیرین گاهی این قدر جزء اند که شاید فردا فراموشش کنیم، اما همین شیرینی ها زندگی را دلچسب می کند.
من خیلی خاطره ی شیرین دارم، کدوم را تعریف کنم؟
اجازه بدید یه دست به نقدش را بگم:
چند سالی بود که دلم می خواست یه غذا را یاد بگیرم؛ اگر بهم نمی خندید بگم که اون غذا کوفته تبریزی بود! فقط یک بار خورده بودم و به نظرم طعم خوبی داشت برای همین از خیلی ها دستور پختش را می پرسیدم؛ اصولاً هم پاسخ نمی دادند، یا بلد نبودند، یا اگر مثلاً بلد بودند بهانه می آوردند (الان فهمیدم اون ها هم در حقیقت بلد نبودند!)
بماند چند روز پیش دنبال یه دستور پخت دیگه برای میگو بودم، به جز سوخاری و یفکی؛ برای همین تو نت سرچ کردم - خدا خیر بده به گوگل!- دستورهای پخت متنوعی آورد، یکی که با ذائقه ام بیشتر جور بود را پختم خیلی هم خوشمزه شد. بعد به فکر افتادم که چرا این همه سال دستور پخت کوفته تبریزی را از گوگل نپرسیدم ؟
هیچی یه سرچی زدم و دست به کار شدم، یه کم هم نگران - چون مدام گفته بودند مراقب باشید وا نره و این که متوجه شدم کوفته ی خیلی ها وا می ره - ولی به امتحانش می ارزید. آماده شد جای شما خالی
طعمش شیرین نبود ولی خاطره اش شیرین بود.
بزارید چند تا از خاطراتم را لیست کنم
وقتی رفتم مهد
اولین روز کلاس اول
با دوستای دوران دبستانم دوست شدم
رفتم راهنمایی، با بهترین دوستم دوست شدم- تمام روزهایی که سرکوچه یک ربع حرف می زدیم آخرش حرف هامون نیمه می موند! تقلب کردن ها! ترشی درست کردن، خیاطی، سالار الویه، روزنامه ی دیواری و گروه سرود
اول دبیرستان و احساس بزرگی!
قبولی در دانشگاه - بماند که عصبانی و ناراحت شدم و با همه قهر کردم!
همه ی روزهای دانشگاه- اتوبوس دانشگاه- بودن با بچه ها- اولین باری که با هم رفتیم بیرون و پیکی هله هوله خوردیم؛ آخرین افطاری، سفر قم و جمکران، همه اش عالی بود
اولین اعتکاف
ترجمه ی یک سایت انگلیسی که به خاطرش بیست هزار تومن گرفتم!
کارم با همه ی سختی هاش
قم، حرم، پنج شنبه ها و دعای کمیل، جامعه و مسجد اعظم
کلاس آزمایشگاه با یک لذت وصف نشدنی وقتی استاد صدا را پخش می کنه و یک جمله من می گم یه تایید استاد! و اعتراض بچه ها که استــــــاد ما نمی فهمیم، فقط شما و استاد ... می فهمید چی به چیه؟!
شب امتحان بشینی یه کتاب دیگه بخونی - خیلی می چسبه
یه کار کوچیک انجام بدی مامانت لبخند بزنه- از سر رضایت
برای مامانت یک سری کارهای خرده ریزه ی وقت گیر انجام بدی، بعد مامان یه عالمه خوشحال بشه
برای مامانت یه دست لباس بدوزی، مدام هم تاکید کنی " من بلد نیستمااااااا، اگر خراب شد من بی تقصیرم!" تمام که شد مامانت بپوشه دیگه درنیاره!
از بیرون بیای بگند: خوب شد اومدی، این غذا را باید چی کارش کنیم؟!
بتونی توی سختی ها کنار خانواده ات باشی...
وقت داشته باشی، بشینی شنای ماهی های آکواریوم را تماشا کنی
نجات از غرق شدن!
شب قدر و حرم
خیـــــــــــــــــلی زیاده، همه اشون هم چزء شیرین ترین ها هستند! چی کار کنم؟ آخه اینم تاپیکه شما می زنید؟ این طوری که من باید بیام اینجا خاطرات روزانه ام را بنویسم!!:Cheshmak::Nishkhand:
سلام
زندگی سرشار از خاطره های خوب است اما باور بفرمایید یادم نیست !:ghash:
همیشه لحظه های خوب داشتیم و خواهیم داشت بیایید سازنده خاطرات و لحظه های شادی اور و بیاد ماندنی
برا ی دیگران باشیم:tavallod::shadi::moj:
سلام
شیرین ترین لحظه زندگی من وقتی بود که خواهرم بدنیا اومد
کلی نذر کردم و دعا خوندم تا خدا یه خواهر کوچولو و دوست داشتنی بهم داد
خیلی دوستش دارم.