چرا در قرآن كريم آيههاي متشابه وجود دارد؟
تبهای اولیه
با سلام سوال داشتم که دوست دارم جواب خوب بدهید تامشتری شوم:
چرا در قرآن كريم آيههاي متشابه وجود داردتا بنياميه و بنيعباس با استناد به آنها جنايتهاي خودشان را توجيه كنند؟
با سلام به دوست جدید جناب سائل،انشاءالله که مشتری خوبی خواهی شد،قول خواهیم داد به تمام سوالهایتان به نحو احسن جواب داده خواهد شد.
جناب سائل پاسخ شما مبتني بر مقدماتي است:
1. راه تفهيم و تفاهم در ميان ما انسانها به كارگيري الفاظ است. خداوند حكيم نيز پيام خود را از همين طريق با استفاده از پيامبري از سنخ خودمان و با الفاظ خودمان به ما ميرساند.
2. ترديدي نيست كه الفاظ محدود بوده، ولي مفاهيم و معاني حقايق عالم هستي نامحدودند، و انسانها در درك مفاهيم متنوع و متفاوتند; يعني در مواردي، ممكن است دو نفر از يك لفظ، دو معنا را بفهمند و هر چه تلاش و دقت شود تا لفظ به گونهاي آورده شود كه همه از آن مفهوم واحدي بفهمند، باز هم تا حدودي نميتوان جلوِ آن را گرفت و اين اختصاص به كتاب خدا ندارد; بلكه در گفتار عادي بشر، شعرِ شعرا و... نيز چنين است; به عنوان نمونه ميتوان به شعر حافظ اشاره كرد كه در مفاهيم آن ميان ادبا و شعرا اختلافات فراواني وجود دارد.
3. قرآن كريم، حامل معارفي والا و نامحدود است; لكن براي تفهيم به ما انسانها در قالب الفاظ تنزل يافته و به ما عرضه شده است.
4. چون الفاظ، از گنجايش حقايق و معارف قاصر هستند، آيات متشابه پيدا شده است آياتي كه يك لفظ با معاني و احتمالات بسياري داشته; مثل تعبير نور براي خداوند كه نامحدود و كمال مطلق است و تعبيري را ميطلبد كه در عين گويايي، مشكل ترديد و شبههانگيزي را نداشته باشد; ناگزير براي تقريب به ذهن شنونده از اين تعبير كه نوعي تشبيه معقول به محسوس است استفاده ميكند.
چون كه با كودك سر و كارت فتادپس زبان كودكي بايد گشاد
با تعابيري مثل قدرت مطلقه خداوند كه قرآن ميفرمايد "دست خدا بالاي همه دستهاست" (فتح، 10 و انعام، 61) ممكن است توهّم جسمانيت خداوند بشود; اما با مراجعه به آيات محكمات، مانند (شوري، 11) (كه تشبيه و مماثلت مخلوق را از خدا نفي ميكند) اين مشكل حل ميشود; لذا در قرآن دو گونه آيه وجود دارد: محكم و متشابه(آلعمران،7)(ر.ك: الميزان، علامه طباطبايي;، ج 3، ص 22 ـ 100.)
وجود آيات متشابه نيز به عللي كه اجمالاً اشاره شد، ضروري است; اما وقتي به آنها برخورد ميكنيم، نبايد آنها را به تنهايي معنا كنيم; بلكه بايد آنها را به محكمات ارجاع بدهيم; بنابراين، روشهاي جلوگيري از تحريف معنوي در نصوص ديني بيان شده است. يكي از آن روشها همين ارجاع متشابهات به محكمات است.(ر.ك: تفسير نورالثقلين، العروسي الحويزي، ج 1، ص 315 ـ 318، روايات شمارة 24 ـ 47، اسماعيليان.)
امّا اين كه چرا برخي از افراد به آيههاي متشابه استناد ميكنند، پاسخ را خود قرآن داده و فرموده است. "...فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَـَبَهَ مِنْهُ ابْتِغَآءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَآءَ تَأْوِيلِه...;(آلعمران،7)...اما كساني كه در دلهايشان انحراف است براي فتنهجويي و طلب تأويل آن ]به دل خواه خود[از متشابه آن پيروي ميكنند..."
بنابراين از وجود آيههاي متشابه گريزي نيست و اين آيهها با مراجعه به آيههاي محكم روشن ميشود. كساني كه تنها به آيههاي متشابه استناد ميكنند در دلهايشان انحراف است و قصد فتنهجويي دارند.
افزون بر اين، اين كه برخي در طول تاريخ اسلام براي توجيه افكار و اعمالشان به آيههاي قرآن استناد كردهاند، به خاطر وجود آيههاي متشابه در قرآن نيست; بلكه اين توجيه، نوعي تفسير به رأي است كه در آيههاي متشابه و محكم جريان دارد; بدين جهت پيامبر اكرم و امامان معصوم: به شدت تفسير به رأي را نكوهش كرده و نهي نمودهاند.
موفق باشید.
با سلام سوال داشتم که دوست دارم جواب خوب بدهید تامشتری شوم:
چرا در قرآن كريم آيههاي متشابه وجود داردتا بنياميه و بنيعباس با استناد به آنها جنايتهاي خودشان را توجيه كنند؟
با سلام به همه دوستان
این سوال پاسخ مفصلی را می طلبد که در خور این پست نیست اما تلخیصی از فرمایشات حضرت علامه طباطبایی رحمه الله در تفسیر المیزان را برای شما در دو پست می آورم:
آنچه كه شايسته گفتن است اين است كه وجود متشابه در بين آيات قرآن ضرورى است، و برای توضیح این مطلب ناچار به ذکر مقدماتی هستیم.
اول اينكه: خداى سبحان در كتاب مجيدش فرموده: اين كتاب تاويلى دارد كه معارف و احكام و قوانين و ساير محتويات آن دائر مدار آن تاويل است، و اين تاويلى كه تمامى آن بيانات متوجه آن است امرى است كه فهم مردم معمولى چه تيزهوش و چه كودن از درك آن عاجز است، و كسى نمىتواند آن را دريابد، بجز نفوس پاكى كه خداى عز و جل پليدى را از آنها دور كرده است.که این ها همان امامان معصوم هستند.
دوم اينكه: قرآن قاطعانه اعلام مىدارد كه تنها راه رسيدن انسانها به اين هدف اين است كه نفس انسان را به انسان بشناسانند، و به اين منظور او را در ناحيه علم و عمل تربيت كنند.
در ناحيه علم به اين قسم كه حقايق مربوط به او را از مبدأ گرفته تا معاد به او تعليم دهند، تا هم حقائق عالم، و هم نفس خود را، كه مرتبط با حقايق و واقعيات عالم است بشناسد و در اين صورت شناختى حقيقى نسبت به نفس خود مىيابد.
و اما در ناحيه عمل به اين قسم كه قوانين صالح اجتماعى را بر او تحميل كنند تا شؤون زندگى اجتماعيش صالح گردد، و مفاسد زندگى اجتماعى، او را از برخوردارى از علم و عرفان باز ندارد، و بعد از تحميل آن قوانين يك عده تكاليف عبادى بر او تحميل كنند، كه در اثر تكرار و مواظبت بر عمل به آن، نفسش و سويداى دلش متوجه مبدأ و معاد شود، و به عالم معنا و طهارت نزديك و مشرف گردد، و از آلودگى به ماديات و پليديهاى آن پاك شود.
سوم اينكه: اساس هدايت اسلام (در مقابل ساير هدايتها) بر اساس علم و معرفت است، نه تقليد كوركورانه. دين خدا مىخواهد تا جايى كه افراد بشر ظرفيت و استعداد دارند علم را در دلهايشان متمركز كند، چون همانطور كه در گفتار قبلى گفتيم غرض دين، معرفت است.
چهارم اينكه فهم عامه بشر بيشتر با محسوسات سر و كار دارد و لذا نمىتواند ما فوق محسوسات را به آسانى درك كند، و مرغ فكر خود را تا بام طبيعت پرواز دهد.
افراد انگشتشمارى هم كه از راه رياضتهاى علمى توانستهاند فهم خود را ترقى داده به ادراك معانى و كليات قواعد و قوانين موفق شوند وضعشان به خاطر اختلاف وسائل اين توفيق، مختلف است و به همين جهت فهم آنان در درك معانى خارج از حس و محسوسات، بشدت مختلف شده است و اين اختلاف از نظر مراتب، دامنه عريضى دارد كه احدى نمىتواند اين اختلاف را انكار كند.
اين نيز قابل انكار نيست كه هر معنا از معانى كه به انسان القا شود، تنها و تنها از راه معلومات ذهنى او صورت مىگيرد، (مانند معلوماتى كه در خلال زندگيش كسب نموده)، حال اگر معلومات ذهنى او همه از قماش محسوسات باشد، و ذهن او تنها با محسوسات مانوس باشد، ما نيز مىتوانيم مساله معنوى خود را، از طريق محسوسات به او القا كنيم، و تازه اين القا به مقدار كشش فكريش در محسوسات امكان پذير است، مثلا لذت نكاح را براى كودكى كه كشش فكريش به اين امر محسوس نرسيده به شيرينى عسل يا حلوا ممثل كنيم، و اگر فكرش به معانى كلى هم مىرسد همين لذت نكاح را به آن معانى كليه، و به قدرى كه فكرش ظرفيت دارد ممثل مىسازيم.
پس دسته اول، معانى را هم با بيان حسى درك مىكنند، و هم با بيان عقلى، ولى دسته دوم تنها با بيان حسى مىتوانند معانى را درك نمايند.
و از آنجايى كه هدايت دينى اختصاص به يك طايفه و دو طايفه ندارد، و بايد تمامى مردم و همه طبقات از آن برخوردار شوند، و نيز از آنجايى كه قرآن مشتمل بر تاويل بود، لذا اين سه خصوصيت باعث شد بيانات قرآن كريم جنبه مثل به خود بگيرد.
به اين معنا كه، قرآن كريم آنچه از معانى كه معروف و شناخته شده ذهن مردم است گرفته، معارفى را كه براى مردم شناخته شده نيست در قالب آن معانى در مىآورد، تا مردم آن معارف را بفهمند، نظير اينكه خود ما مردم، اجناس خود را با سنگ و كيلو و مثقال مىسنجيم، با اينكه هيچ مناسبتى بين انگور و آهن نيست، نه شكل آهن را دارد، و نه حجم آن را، ولى همين كه از نظر سنگينى مناسبتى بين آن دو هست آن را با اين مىسنجيم.
خداوند در قرآن فرموده است:
" أَنْزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً، فَسالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِها، فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَداً رابِياً، وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغاءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ، كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَ الْباطِلَ، فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفاءً، وَ أَمَّا ما يَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الْأَرْضِ كَذلِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ" (سوره رعد آيه 17). خدا از آسمان آبى مىفرستد، هر سرزمينى بقدر ظرفيت خود، آن را گرفته، سيل در گودترين نقطهاش بحركت در مىآيد، و كف زيادى بر بالاى سيل حركت مىكند، چنين كفى در فلزات كه براى ساختن زيور آلات و ساير وسائل زندگى آب مىكنيد نيز پيدا مىشود، خداوند اين چنين براى حق و باطل مثل مىآورد، اما كف نامبرده هم در سيل و هم در فلزات مذاب از بين مىرود، تنها آنچه براى مردم سودمند است باقى مىماند، خداوند اين چنين مثل مىآورد.
و با اين آيه شريفه خاطرنشان كرده: كه حكم اين مثل در همه افعال خدا جارى است، همانطور كه در گفتههايش جارى است.
با سلام سوال داشتم که دوست دارم جواب خوب بدهید تامشتری شوم:
چرا در قرآن كريم آيههاي متشابه وجود داردتا بنياميه و بنيعباس با استناد به آنها جنايتهاي خودشان را توجيه كنند؟
باسلام به همه دوستان
در ادامه پست قبل
پنجم اينكه از بيان سابق ما اين به دست آمد كه بيانات لفظى قرآن، مثلهايى است براى معارف حقه الهيه، و خداى تعالى براى اينكه آن معارف را بيان كند، آنها را تا سطع افكار عامه مردم تنزل داده، و چارهاى هم جز اين نيست، چون عامه مردم جز حسيات را درك نمىكنند، ناگزير معانى كليه را هم بايد در قالب حسيات و جسمانيات به خورد آنان داد.
و از سوى ديگر دو محذور بزرگ در اين ميان پيش مىآيد يعنى در جايى كه سر و كار گوينده با كودك است، اگر بخواهد زبان كودكى بگشايد، و مطابق فهم او سخن بگويد، يكى از دو محذور هست، براى اينكه شنونده يا به ظاهر كلام گوينده اكتفاء نموده و تنها همان جنبه محسوس آن را مىگيرد، در اين صورت غرض گوينده حاصل نمىشود. چون غرض گوينده اين بود كه شنونده از مثال به ممثل منتقل شود، نمىخواست صرفا خبرى داده باشد، و اگر شنونده به ظاهر كلام اكتفاء نكرده، و بخواهد خصوصيات ظاهر كلام را كه در اصل معنا دخالتى ندارند رها نموده، به معانى مجرده منتقل شود، ترس اين هست كه عين مقصود او را نفهمد، بلكه يا زيادتر و يا كمتر آن را بفهمد.
مثلا وقتى گويندهاى بشنونده خود مىگويد: شاهنامه آخرش خوش است، و يا مىگويد آفرين شبروان در صبح است. شنوندهاش با سابقه ذهنىاى كه با اين مثلها و با معناى ممثل آن دارد (اگر داشته باشد) مثل را از همه خصوصياتى كه همراه دارد لخت و مجرد مىكند، و مىفهمد كه منظور گوينده اين است كه حسن تاثير هر عملى بعد از فراغت از آن عمل و پيدا شدن آثارش معلوم مىشود، نه در حين سرگرمى بعمل، چون در حين عمل و تحمل مشقت آن، قدر و اندازه عمل خود را تشخيص نمىدهد.
گوينده هيچ راه گريزى از اين دو محذور ندارد، مگر اينكه معانيى را كه مىخواهد ممثل و مجسم كند در بين مثلهايى مختلف متفرق نموده، در قالبهايى متنوع در آورد، تا خود آن قالبها مفسر و بيانگر خود شود، و بعضى بعض ديگر را توضيح دهد، در نتيجه شنونده بتواند با معارضه انداختن بين قالبها:
اولا: بفهمد كه بيانات و قالبها همه مثلهايى است كه در ما وراى خود حقايقى ممثل دارد، و منظور و مراد گوينده منحصر در آنچه از لفظ محسوس مىشود نيست.
ثانيا: بعد از آنكه فهميد عبارات و قالبها مثلهايى براى معانى است، بفهمد چه مقدار از خصوصيات ظاهر كلام را بايد طرد كند، و چه مقدارش را محفوظ بدارد، و اين نكته را از ظاهر كلام بفهمد، به اين معنا كه كلام طورى باشد كه روشن سازد كه فلان خصوصيت كه در آن جمله ديگر است، منظور نيست، و آن جمله بفهماند فلان خصوصيت در اين، زيادى است.
گوينده علاوه بر اين، بايد مطالبى را كه در گفتارش مبهم و دقيق است با ايراد داستانهاى متعدد و مثلهاى بسيار و متنوع روشن سازد و اين امرى است كه در تمامى لسانها و همه لغات دائر است، و اختصاص به يك قوم و يك زبان و دو زبان و يك لغت و دو لغت ندارد، چون اين قريحه هر انسانى است كه وقتى احتياج وادارش به سخن گفتن مىكند، و باز احتياج پيدا مىكند بعضى از خصوصيات را كه در يك قصه غلط انداز و موهم خلاف مقصود است نفى كند، همين خصوصيت را در قصهاى ديگر و يا مثلى ديگر نفى مىكند.
پس تا اينجا روشن شد كه قرآن كريم هم مانند هر كلامى ديگر بايد مشتمل بر آيات متشابه باشد، و بايد تشابهى را كه بحكم ضرورت در يك آيه هست در آيهاى ديگر از آيات محكمات، آن تشابه را برطرف سازد، پس با اين بيان پاسخ از اشكالى كه به قرآن متوجه كردهاند (كه چرا مشتمل بر متشابهات است؟ و اينكه تشابه مخل بر فرض هدايت و بيانگرى است) بخوبى داده شد،
با سلام و عرض احترام و تشكر از بحث خوب دوستان
لازم است توضيحي هم در مورد آيات محكم و متشابه داده شود تا دوستان دقيق بدانند كه منظور از محكم و متشابه چيست.
خداوند متعال ميفرمايد: "او كسي است كه اين كتاب ]آسماني[ را بر تو نازل كرد كه قسمتي از آن، آيات "محكم" (صريح و روشن) است كه اساس اين كتاب ميباشد و قسمتي از آن "متشابه" است; امّا آنها كه در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند تا فتنهانگيزي كنند و تفسير (نادرستي)براي آن ميطلبند; در حالي كه تفسير آنها را (كسي) جز خدا و راسخان در علم نميداند...".(آلعمران، 7)
از اين آيه، استفاده ميشود كه آيات قرآن كريم دو دستهاند:
الف) محكمات; ب) متشابهات.
"محكمات" آياتِ روشني هستند كه جاي هيچگونه انكار و توجيه و سوءاستفاده در آن نيست.
امّا "متشابهات" به دليل بالا بودن سطح مطلب يا گفتگو درباره عوالمي كه از دسترس ما بيرون است; مانند علم غيب، جهان رستاخيز و صفات خداوند متعال و... كه فهم معناي نهايي و اسرار و پيبردن به كنه حقيقت آنها، به سرماية خاص علمي نياز دارد و خداوند متعال ميفرمايد: فقط خداوند و راسخان در علم، اسرار اين آيات را ميدانند و براي مردم تشريح ميكنند.
همچنين لازم به ذكر است كه واژهء محكم در اصل از به معني ممنوع ساختن گرفته شده است . به همين دليل به موجدات پايدار واستوار, محكم مي گويند زيرا عوامل انحرافي را مي زدايند. نيز سخنان روشن و قاطع كه هر گونه احتمال را از خوددور مي سازد, محكم مي گويند و دانش را از اين جهت حكمت مي گويند كه انسان را از بدي ها باز مي دارد.
بنابراين مراد از آياتي است كه مفهوم آن به قدري روشن است كه جاي گفت گوو بحث در آن نيست .
واژهء متشابه در اصل به معني چيزي است كه قسمت هاي مختلف آن شبيه يكديگرند. به همين جهت به جمله ها وكلماتي كه معني آن ها پيچيده است و گاهي احتمالات مختلف دربارهء آن داده مي شود, متشابه مي گويند.
بنابراين به آياتي كه معاني آن در بَدْو نظر پيچيده است و در آغاز, احتمالات متعددي در آن مي رود. متشابه مي گويند.(ناصر مكارم شيرازي و همراهان , تفسير نمونه , ج 2 ص 432و 433) اصطلاح محكم و متشابه در مورد حديث نيز استعمال شده است . حديث محكم , حديثي است كه در دلالتش بر مراد, به خاطر روشن بودن , نيازي به قرينه ندارد, ولي متشابه چه در متن و چه در سند در دلالتش برمقصود, نياز به قرينه و مميزات رجاليه دارد.(زين العابدين قرباني , علم حديث , ص 123)
گرچه دربارهء معناي محكم و متشابه , مفسران اقوال و احتمالات زيادي ذكر كرده اند.
فخر رازي در تفسير كبيرش , چهار قول , مرحوم طبرسي در مجمع البيان , پنج تفسير, نويسندهء شيعه چه مي گويد>,(سراج انصاري , شيعه چه مي گويد, ص 346) ده قول و مرحوم علامه طباطبايي در الميزان , شانزده قول و بالاخره , البحرالمحيط حدود بيست قول در تفسير آن ذكر كرده اند, ولي مناسبترين قول و تفسير, همان چيزي است كه ذكر شد.
اين كه در سورهء هود تمام آيات قرآن قلمداد شده , به خاطر ارتباط و به هم پيوستگي آيات قرآن است .در سورهء زمر تمام آيات قرآن , متشابه معرفي شده كه به اين معنا است كه همهء آيات قرآن از جهت درستي و صحت وحقيت همانند يكديگر مي باشند.(ناصر مكارم شيرازي و همراهان , تفسير نمونه , ج 2 ص 434)
چرا در قرآن كريم آيههاي متشابه وجود داردتا بنياميه و بنيعباس با استناد به آنها جنايتهاي خودشان را توجيه كنند؟
سلام
1- آیات متشابه به حسب ما متشابه اند
2- آیات متشابه اقتضای معرفی حقایقی است که از دسترس ادراک عادی بشر بدورند
3- آیات متشابه برای اهل معرفت محکمند
4- سوء استفاده از متون دینی به هر نحوی که باشد امکان پذیر است
5- ماموریت متن دینی ارائه حقیقت و راه رسیدن به آن است لذا اگر کسانی از آن سوء استفاده کردند اشکالی بر متن دینی نیست بلکه بر سوء استفاده کننده است
موفق باشید
با سلام سوال داشتم که دوست دارم جواب خوب بدهید تامشتری شوم:
چرا در قرآن كريم آيههاي متشابه وجود داردتا بنياميه و بنيعباس با استناد به آنها جنايتهاي خودشان را توجيه كنند؟
خداوند متعال در سوره¬ی آل عمران آیه¬ی 7 می¬فرماید:
أعوذ بالله¬ من¬ الشیطن¬ الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم
هُوَ الَّذِي أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاءَ الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاءَ تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلَّا أُولُو الْأَلْبَابِ
او کسی است که این کتاب (آسمانی) را بر تو نازل کرد، که قسمتی از آن، آیات «محکم» [= صریح و روشن] است؛ که اساس این کتاب میباشد؛ (و هر گونه پیچیدگی در آیات دیگر، با مراجعه به اینها، برطرف میگردد.) و قسمتی از آن، «متشابه» است [= آیاتی که به خاطر بالا بودن سطح مطلب و جهات دیگر، در نگاه اول، احتمالات مختلفی در آن میرود؛ ولی با توجه به آیات محکم، تفسیر آنها آشکار میگردد.] اما آنها که در قلوبشان انحراف است، به دنبال متشابهاتند، تا فتنهانگیزی کنند (و مردم را گمراه سازند)؛ و تفسیر (نادرستی) برای آن میطلبند؛ در حالی که تفسیر آنها را، جز خدا و راسخان در علم، نمیدانند. (آنها که به دنبال فهم و درکِ اسرارِ همه آیات قرآن در پرتو علم و دانش الهی) میگویند: «ما به همه آن ایمان آوردیم؛ همه از طرف پروردگارِ ماست.» و جز صاحبان عقل، متذکر نمیشوند (و این حقیقت را درک نمیکنند.)
الله جل جلاله در این آیه به طرز زیبایی به ما نکته ای را تذکر می¬دهد، در ابتدا می فرماید که این قرآن از دو بخش تشکیل شده است 1- آیات محکم یا آیاتی که به طور صریح و روشن برای همه ی خوانندگان عادی معلوم است.2- آیات دیگر آیاتی متشابه می باشد که تفاسیر گوناگونی از آن می شود.
حال در مورد همین آیات متشابه خداوند متعال می¬فرماید عده¬ای از این آیات استفاده کرده و از اول و آخر آن عباراتی را حذف کرده و برای اثبات گفته ی خود آن را مطرح می کنند تا حق بودن خود را اثبات کنند وبا آن بین مردم فتنه انگیزی کنند. در ادامه ی آن خداوند می فرماید که تأویل آن آیات متشابه را فقط الله جل جلاله و راسخان در علم می دانند و باز می فرماید جز صاحبان عقل،متذکر نمی شوند.
قرآن و 2012
usme.ir
با سلام سوال داشتم که دوست دارم جواب خوب بدهید تامشتری شوم:
چرا در قرآن كريم آيههاي متشابه وجود داردتا بنياميه و بنيعباس با استناد به آنها جنايتهاي خودشان را توجيه كنند؟
با سلام
ممكن است جهات زير، سرّ وجود آيات متشابه باشد:
1ـ الفاظ و عباراتي كه در گفت و گوهاي انسانها به كار ميرود، تنها براي نيازمنديهاي روزمره به وجود آمده و به همين دليل، به محض اين كه از دايره ي زندگي محدود مادي بشر خارج شويم و سخن دربارهي ماوراء الطبيعت، به ميان آيد، به روشني ميبينيم كه الفاظ ما قالب آن معاني نيست و ناچاريم كلماتي را به كار بريم كه از جهات مختلفي نارسايي دارد،همين نارساييهاي كلمات، سرچشمه ي قسمت قابل توجهي از متشابهات قرآن است.
2ـ بسياري از حقايق، مربوط به جهان ديگر يا جهان ماوراي طبيعت است كه از افق افكار ما دور مي باشد و ما به حكم محدود بودن در زندان زمان و مكان، قادر به درك عمق آنها نيستيم. اين نارسايي افكار ما و بلند بودن افق آن معاني، سبب ديگري براي تشابه قسمتي از آيات است. مانند بعضي از آيات مربوط به قيامت و امثال آن.
علامه ي طباطبايي رحمه الله ميفرمايد: «سراسر قرآن محكم است، ولي چون در نزول به نشئه ي فكر بشر غير معصوم ميرسد، تشابه صورت ميگيرد. همانگونه كه باران پيش از فرود آمدن بر زمين، كف ندارد، ولي پس از فرود و حركت بر زمين در آن كف ايجاد ميشود. از آسمان معرفت نيز كفِ متشابه نازل نشده است بلكه با بارش آن بر درك ناقص بشري تشابه ايجاد شده است».
3ـ صاحبان عقل و علما، انديشههاي خود را به كار گرفته و با تلاش و كوشش و دقت و استدلال به مقصود حقيقي خداوند پي برند و بدين وسيله مراتب فضل و برتري آنان، بر ساير مردم روشن شود و به مراتب عالي برسند.
4ـ سري ديگر كه اخبار اهلبيت ـ عليهم السلام ـ نيز آن را تأييد كرده اند، اين است كه وجود اين گونه آيات در قرآن، نياز شديد مردم را به پيشوايان الهي (راسخان در علم) و پيامبرصلي الله عليه وآله و اوصياي او روشن ميسازد و سبب ميشود كه مردم، به جهت نياز علمي به سراغ آنان بروند و رهبري ايشان را به رسميت بشناسند و از علوم ديگر و راهنماييهاي مختلف آنان نيز استفاده كنند.