باسمه تعالی
(یا لطیف خبیر)
1- شما از کجا تشخیص داده اید که تنها برای یافتن حقیقت عمر را صرف کرده اند؟؟ مگر کسی از نیت درونی کس دیگر می تواند اطلاع داشته باشد؟ [/color]
کار فیلسوفان پاسخ گویی به سوالات اساسی هستی است. و این سوال که از کجا آمده ایم و به کجا می رویم همواره ذهن تمام انسان های آزاده را به خود مشغول کرده است و اساسی ترین سوالی است که فیلسوفان باید به آن جواب بدهند.
پیدا کردن جواب این سوال برای آنها از تمام ثروت های جهان با ارزش تر بوده است و طرز زندگی آنها این را نشان می دهد.
اکثر این فیلسوفان تنها منبع درامدشان از دانشگاه محل تدریس و از طریق شهریه ای بوده که دانشجویان می پرداخته اند.
مثلا، "کارل مارکس" تمام عمر خود را در فقر و با کمک های دوستان زندگی می کرده است.
کدام یک از این فیلسوفان به علت اثبات عدم وجود خدا به مال و منال رسیده اند.
انسان وقتی از یک حد مشخص فهم و شعور بالاتر می رود دیگر مانند عوام الناس دغدغه اصلی اش خوردن و زاد و ولد نیست بلکه به دنبال دانستن برای دانستن است.
زیر سوال بردن حقیقت طلبی هر کسی که عدم وجود خدا را اثبات می کند، ساده اندیشی عوامانه است.
باسمه تعالی
(یا لطیف خبیر) مشکلی که اینجا هست این است که:شما به جای طرح استدلال هیوم و امثال او در رد وجود خدا متعال می گوی چون اینها اندیشمند بوده اند پس نتیجه ای که گرفته اند درست است !!!
مسیر استدلال من را به درستی متوجه نشده اید.
قضیه این طور است که :
شایعه می شود که در زیر فلان زمین نفت قرار دارد.
شرکت نفتی بین المللی و معظم "Total" با هزاران دانشمند زمین شناس، مهندس نفت و تعداد بیشماری کارگر و میلیارد ها دلار تشکیلات تخصصی و تجهیزات حفاری پیشرفته به آنجا می رود و با حرص و طمع فراوان شروع به حفاری و جستجوی نفت می کند.
اما، بعد از چند صد سال جستجوی شبانه روزی بدون پیدا کردن یک قطره نفت، آنجا را ترک می کنند.
حال یکی از کشاورزان منطقه که این ماجرا را با چشم خود دیده است، کلنگ شکسته خود را بر می دارد و به پیش دوستش رفته و می گوید، بیا با این کلنگ شکسته به آن زمین برویم و با فروش نفت آنجا پولدار شویم و چنین و چنان ... .
من در جواب به چنین کشاورز ساده لوحی می گویم :
اگر نفتی در این زمین هست چرا "TOTAL" آنرا کشف نکرده است ؟
اگر خدایی در این جهان هست چرا "هیوم" آنرا کشف نکرده است ؟
این چه نفتی است که "TOTAL" و امثال آن نمی توانند آنرا کشف کند ؟
این چه خدایی است که "هیوم" و امثال او نمی توانند آنرا کشف کند ؟
کار فیلسوفان پاسخ گویی به سوالات اساسی هستی است. و این سوال که از کجا آمده ایم و به کجا می رویم همواره ذهن تمام انسان های آزاده را به خود مشغول کرده است و اساسی ترین سوالی است که فیلسوفان باید به آن جواب بدهند. پیدا کردن جواب این سوال برای آنها از تمام ثروت های جهان با ارزش تر بوده است و طرز زندگی آنها این را نشان می دهد. اکثر این فیلسوفان تنها منبع درامدشان از دانشگاه محل تدریس و از طریق شهریه ای بوده که دانشجویان می پرداخته اند. مثلا، "کارل مارکس" تمام عمر خود را در فقر و با کمک های دوستان زندگی می کرده است. کدام یک از این فیلسوفان به علت اثبات عدم وجود خدا به مال و منال رسیده اند. انسان وقتی از یک حد مشخص فهم و شعور بالاتر می رود دیگر مانند عوام الناس دغدغه اصلی اش خوردن و زاد و ولد نیست بلکه به دنبال دانستن برای دانستن است. زیر سوال بردن حقیقت طلبی هر کسی که عدم وجود خدا را اثبات می کند، ساده اندیشی عوامانه است. Ali 79 آنلاین نیست. گزارش پست خلاف آلبوم شخصی اشتراک پست در کلوب اشتراک گذاری پست پاسخ با نقل قول نقل قول چندگانه این پیام ارسال پاسخ سریع به این پیام
باسمه تعالی
(یا لطیف خبیر)
1- داشتن هوای نفس در انجام یک کار ممکن است انگیزه های مختلف داشته باشد که یکی از آنها به دست آوردن مال وثروت است . چه بسا کسانی که برای رسیدن به مقاصدی نفسانی فقر و گرسنگی را تحمل کرد ه اند یا حتی بر خودشان تحمیل کرد ه اند . این که فلانی فیلسوف بی بضاعتی بوده دلیل بر اخلاص او نیست .
2- همه این ها که نوشته ای شعار های احساسی است و اصل مطلب این است که کسی نمی تواند به راحتی به انگیزه ها و نیات قلبی کسی پی ببرد .
3- ما فقط از شما طرح دلیل و برهان از این فیلسوفان در رد کردن وجود خدا را خواستیم ، شما آن را تحریف کرده ای و نوشته ای زیر سئوال بردن حقیقت طلبی کسی ساده اندیشی عوامانه است .
باسمه تعالی
( یا لطیف خبیر )
کسی استدلال شما را طلب نکرد بلکه استدلال هیوم که به او استناد شخصیتی کرده ای را خواستیم.
شما می گوئید چون فلانی که شخصیت متخصص و بزرگی است جستجو کرده و نبوده ، پس نگردید که نیست ، ما هم می گوئیم نحوه گشتن او را بیان کن تا اگر درست بود ما هم مثل شما به او اقتدا کنیم
آیا همه فیلسوفان منکر خدا، دارای غرض و مرض بوده اند ؟
باسمه تعالی
(یا لطیف خبیر) مثبت یا منفی بودن پاسخ این سئوال کمکی به حل مشکل نمی کند ، در مقابل این سئوال ، مثبت ومنفی بودن پاسخ به این سئوال هم که آیا همه فیلسوفان خدا شناس و خدا پرست غرض و مرض داشته یا دارند پاسخ سئوال شما نیست . راه حل آن است که استدلالات آنها مطرح شود نه اینکه به شخصیت آنها استدلال کنیم.
برهانی منطقی (نه احساسی) در موضوع از این فیلسوفان طرح می شود و دیگران یا آن را می پذیرند یا در مقابل آن برهان اقامه می کنند
من برای بیان استدلالات خودم اینجا هستم و نه برای تکرار عقاید و استدلالات فیلسوفان غربی، هرچند معروف و با اهمیت. تکرار عقاید دیگران بدون داشتن نظر و دیدگاه از خود، کار احمق هاست. کسانی که علاقه به دانستن عقاید "هیوم" دارند می تواند به کتاب های او مراجعه نمایند. استدلال این است : وجود جمعیتی حقیقت طلب از مردم که تمام عمرشان را به مطالعه و تفکر در مورد جهان پرداخته اند و عدم وجود خدا را نتیجه گرفته اند باعث می شود که نتیجه بگیریم : یا خدایی نیست یا اگر هست ظالم و جاهل است. با یک مثال دیگر سعی می کنم قضیه را روشن تر کنم : کودک کوری در تاریکی به دنبال مادرش می گردد و با صدای ظریف و مظلومانه ای او را صدا می زند و دستان کوچکش را برای یافتن نشانه ای از او به هر خار و خاشاکی می مالد ولی جوابی دریافت نمی کند، خسته شده و در حالی که دستان رنجورش غرق به خون است در گوشه ای می افتد و تلف می شود. برای مادر این کودک سه حالت مطرح است : 1) چنان مادر بی رحمی است که در تاریکی و در پشت دیوار یا ستونی مخفی شده و به کودک بی نوایش می خندد. که این یعنی ظلم. 2) مادر هست و دوست هم دارد به کودکش کمک کند، ولی آنقدر گیج است که نمی تواند صدای فرزندش را تعقیب کرده و به او برسد. که این می شود جهل. 3) اصلا مادری در کار نیست. یعنی همان طور که "نیچه" گفته است، مادر طفل مرده است. در ادبیات دینی همواره رابطه خدا با بنده به رابطه مادر با فرزند تشبیه می شود. حالا سوال اینجاست که این چه مادر بی رحم و سنگدلی است که جمعیتی از فرزندان بی پناهش را به حال خود رها کرده تا تلف شوند. ویرایش توسط ali 79 : 19 ساعت پیش در ساعت ۱۱:۲۱ بعد از ظهر
باسمه تعالی
(یا لطیف خبیر)
1- چون خود شما در تایپک هایت به این اندیشمندان ملحد استناد کردی ،پس ما هم دلایل آنها را از شما خواستیم ( واین یک چیز منطقی است خودت مگویی و خودت هم از آن شانه خالی می کنی ! ) و ما علاقمند به برهان های هیوم در رد خدای متعال نبودیم که آن را از شما خواستیم ، شما میگویی هیوم ، ما می گویم برهان واستدلال هیوم
2- قصه ای گفته ای و با قیاس به آن می خواهی در مورد ی دیگر با این قیاس نتیجه گیری کنی !!!
اگر قصه چنین باشد که مادر جهت تربیت کودک و اینکه او ناز پرورده بار نیاید ، بلکه بتواند دوری مادر و کسان خود را تحمل کند تا در شداید آینده زندگی به خود متکی باشد او را در این شرایط سخت قرار داده، آن موقع نتیجه قصه متفاوت است ؛ مثل مادری که بچه اش گریه می کند و ضجه می زند که مدرسه نمی خواهم و می ترسد ومی لرزد، ولی آن مادر بزور دستش را می گیرد وبه دبستان میبرد و در آنجا رهایش میکند.
سلام من این تاپیک رو نخوندم ولی فکر کردم سوالم به این تاپیک ربط داشته باشه .
اگه قرآن وحیه. یعنی خدا با قرآن با پیامبر صحبت کرده ، پس چرا تو سوره ی حمد اومده : ایاک نعبد و ایاک نستعین؟ اینجا ما از خدا یه چیزایی رو میخواییم .
اگه به این سوال جای دیگه جواب دادین لطف کنین به من هم اطلاع بدین. متشکرم
اين سوره اساسا با سورههاى ديگر قرآن از نظر لحن و آهنگ فرق روشنى دارد به خاطر اينكه سورههاى ديگر همه بعنوان سخن خدا است، اما اين سوره از زبان بندگان است، و به تعبير ديگر در اين سوره خداوند طرز مناجات و سخن گفتن با او را به بندگانش آموخته است. آغاز اين سوره با حمد و ستايش پروردگار شروع مىشود.و با ابراز ايمان به مبدء و معاد (خداشناسى و ايمان به رستاخيز) ادامه مىيابد، و با تقاضاها و نيازهاى بندگان پايان مىگيرد.
در تفسير بيان السعاده آمده است:«خداى تعالى به طريق تعليم و آموزش فرمود: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ»: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» يعنى، سزاوار آن است كه خواننده قرآن تا مقام حضور و مشاهده حقّ تعالى، در مظاهر آن ترقّى كند و آنگاه ببيند كه خود او مالك هيچ چيز نبوده. نه مالك مال نه فعل نه صفت، نه ذات، و خداى تعالى مالك حقيقى همه آنها بوده است و استحقاق اين مالكيّت را هم داشته است آن وقت است كه در مقام التجاء در آمده به زبان حال و گفتار و زبان ذاتش و زبان جميع لشگريان و قوايش خدا را مخاطب قرار مىدهد عبوديّت و بندگى خود را به نحو حصر عبوديّت در خدا ظاهر مىسازد زيرا، اقتضاى مقام حضور اين است كه حاضر در محضر حقّ چنان دامنه پرستندگى را تنگ گيرد و منحصر به معبود سازد كه مجال نگرش به غير معبود را نداشته باشد.»
اين سوره اساسا با سورههاى ديگر قرآن از نظر لحن و آهنگ فرق روشنى دارد به خاطر اينكه سورههاى ديگر همه بعنوان سخن خدا است، اما اين سوره از زبان بندگان است، و به تعبير ديگر در اين سوره خداوند طرز مناجات و سخن گفتن با او را به بندگانش آموخته است. آغاز اين سوره با حمد و ستايش پروردگار شروع مىشود.و با ابراز ايمان به مبدء و معاد (خداشناسى و ايمان به رستاخيز) ادامه مىيابد، و با تقاضاها و نيازهاى بندگان پايان مىگيرد.»
اگه اینطوریه و به قول شما خدا داشته بهمون مناجات رو یاد میداده ،چرا اینو اولش نگفته .
یعنی مثل سوره ی توحید که میگه قل یا اقرا یا ...
وقتی ما میخواهیم یه چیزی رو به کس دیگه ای یاد بدیم ، اونو خطاب میکنیم.
اندیشیدن در هستی وآفرینش دعوتی است که قرآن بارها انسان رابدان دعوت مینمایدواز نشانه های مومنان تفکر درجهان هستی است : آلعمران : 191 الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ آنان كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو خفته، ياد مىكنند و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند: اى پروردگار ما، اين جهان را به بيهوده نيافريدهاى، تو منزهى، ما را از عذاب آتش بازدار. پس چگونه خدای خالق هستی ازنتیجه تفکرات مخلوقاتش گریزان باشد
اندیشیدن در هستی وآفرینش دعوتی است که قرآن بارها انسان رابدان دعوت مینمایدواز نشانه های مومنان تفکر درجهان هستی است
[size=14] پس چگونه خدای خالق هستی ازنتیجه تفکرات مخلوقاتش گریزان باشد
اگر شما مغرض نباشید و فقط برای رسیدن به حقیقت جهان و آگاهی از هدف زندگی به تفکر بپردازید، آن هم برای تمام عمر خود، هیچ تضمینی نیست که از وجود خدا اطمینان حاصل کنید. نمونه های این نوع انسان ها نیز فیلسوفان منکر خدا و غیر مغرض می باشند.
[center]به عبارت دیگر : خدا گارانتی ندارد.[/center]
اگه اینطوریه و به قول شما خدا داشته بهمون مناجات رو یاد میداده ،چرا اینو اولش نگفته .
یعنی مثل سوره ی توحید که میگه قل یا اقرا یا ...
وقتی ما میخواهیم یه چیزی رو به کس دیگه ای یاد بدیم ، اونو خطاب میکنیم.
در مقام تعليم ،هم مي توان انسان را خطاب كرد و هم بدون خطاب مطلبي را به او آموخت.تعليم چه زباني و چه عملي بدون خطاب مستقيم نيز انجام مي گيرد.مثلا براي تعليم كودكان براي خوب و محترمانه سخن گفتن،پدر مي تواند در حضور او و به قصد تعليم،با مادر خانواده و ديگر اعضاي خانواده خوب صحبت كند و لازم نيست كه مستقيما به كودك خطاب كند كه اينچنين صحبت كن و...شايد چنين تعليمي كارسازتر و مفيدتر نيز باشد. اما سوره توحيد يا كافرون در مقام پاسخ به سوالاتي است كه مشركان از رسول الله داشتند.در پاسخ گفته مي شود كه به آنها بگو... به هر حال به نظر ميرسد كه از هر دو شيوه در قرآن كريم استفاده شده است. اما درباره آيه"اياك نعبد و اياك نستعين" كه ابتدا مطرح كرديدعلامه طباطبايي در تفسير خود مي نويسد:« حق عبادت خدا اين است كه از هر دو جانب حضور باشد.اما از جانب پروردگار عز و جل، به اينكه بنده او وقتى او را عبادت مىكند، او را بعنوان معبودى حاضر و روبرو عبادت كند، و همين باعث شده كه در سوره مورد بحث در جمله (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) ناگهان از سياق غيبت به سياق حضور و خطاب التفات شود، با اينكه تا كنون مىگفت حمد خدايى را كه چنين و چنانست، ناگهان بگويد: (تو را مىپرستيم)، چون گفتيم حق پرستش او اين است كه او را حاضر و روبرو بدانيم...» گويى" بنده" با اين پايه محكم عقيدتى و معرفت و شناخت پروردگار، خود را در حضور او، و در برابر ذات پاكش مىبيند، او را مخاطب ساخته نخست از عبوديت خويش در برابر او، و سپس از امدادها و كمكهاى او سخن مىگويد:" تنها ترا مىپرستم و تنها از تو يارى مىجويم" (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ). ضمنا اين اولين باري نيست كه خداوند از زبان بندگان چنين درخواستهايي مطرح مي كند و قبلش نيزخطاب يا كلماتي مانند (قل،يقولون و ...) نيست اما روشن است كه كلام بنده است(آيات 191- 194آل عمران)
گفته شده:آیا همه فیلسوفان منکر خدا، دارای غرض و مرض بوده اند ؟
غرض و مرض نداشتن دليل بر درست بودن فكر و عقيده نيست.بسياري از بزرگان(چه موحد و چه غير موحد) در مسايل و موضوعات گوناگون(چه در اصول و چه در فروع و حتي علوم غير انساني)،با اينكه خالصانه دنبال حقيقت بودند اما به دليل استدلال نادرستي كه داشتند به بيراهه رفته اند.مهم اين است كه مقلد نبود و به استدلالات اشخاص هرچند كه بي غرض باشند توجه كرد(الحق لا يعرف بالرجال ،اعرف الحق تعرف اهله)
هيوم اشکالاتي را بر برهان نظم وارد ساخته که برخي از آنها وارد نبوده و توسط محققان پاسخ داده شده است . برخي از آنها نيز با استفاده حد اکثري از اين برهان چالش مي کند ، اما اصل برهان را هرگز نمي تواند مخدوش سازد. براي آگاهي بيشتر شما اشکالات هيوم و نقد آنها را از کتاب براهين اثبات وجود خدا در نقدي بر شبهات جان هاپرز نگاشته حميدرضا شاکرين تقديم مي داريم:
هيوم در كتاب خود «محاورات پيرامون دين طبيعى» در گفتگويى بين كلئانتس(41) (مدافع فرضى برهان نظم) و فيلون(42) (ناقد) بر آن مىشود كه اين برهان مبتنى بر نوعى قياس بين مصنوعات بشرى و پديدههاى طبيعى است. وى سپس به بيان اشكالات وارد بر اين انگاره و نتايج حاصل از آن مىپردازد:
اشكال اول: ماشينوار انگارى جهان
اين برهان جهان را همچون بنا و ماشينى فرض مىكند كه نيروى خارجى هوشمندى اجزاى آن را در جهت رسيدن به غايتى پيوند داده است، در حاليكه اين شباهت كامل و قطعى نيست، بلكه شباهت جهان به يك حيوان بيش از شباهتش به يك دستگاه مكانيكى است. پس مىتوان فرض نمود كه اين جهان مولود جهان يا جهانهاى ديگرى است، همچون بچه خرگوشى كه زاييده والدين خويش است، بدون آنكه عقل و شعور پدر و مادر در ساخت پيچده و منظم آن دخالت داشته باشد. «كلئانتس: اگر خانهاى را بنگريم به جزم و يقين نتيجه مىگيريم كه آن خانه معمار يا بنايى داشته است؛ چرا كه خانه از آن گونه معلولهايى است كه از آن سنخ علت پديد مىآيد. اما يقيناً شما نخواهى پذيرفت كه جهان چنين شباهتى به يك خانه دارد، تا با همان قطع و يقين بتوان علت مشابهى را نتيجهگيرى كرده، يا بگوييم شباهت در اينجا تام و كامل است. اين ناهمانندى چنان روشن است كه نهايت ادعايى كه مىتوان كرد جز حدس و گمان بر وجود علتى مشابه چيزى نيست»(43).
پاسخ: عدم ابتناى برهان بر ماشينوار انگارى جهان
خطا بودن ماشينوار انگارى جهان فى نفسه درست است، ليكن در اين زمينه توجه به چند نكته لازم است:
1- اين اشكال تنها متوجه تعبير مكانيكى نظم جهان است كه برآمده از تفسير نيوتنى جهان مىباشد، در حالى كه بسيارى از قرائتهاى برهان نظم مبتنى بر اين انگاره نيست.
2- چنانكه پيشتر گفته آمد دلالت نظم، هماهنگى و هدفمندى بر تدبير، شعور و هدفدارى امرى عقلى است؛ و هر كجا عقل و خرد نشانى از نظم و هماهنگى بيابد، بدون وساطت قياس به صنع بشرى با جزم و يقين دخالت شعور و اراده را نتيجه مىگيرد. اشتباه بزرگ و اساسى هيوم در اين جا ناشى از تجربهگرايى اوست. او تنها راه دلالت ذهن از معلول به علت، و معلولات مشابه به علل مشابه را روش تجربى مىانگارد. از اين رو گمان برده است كه الهيون همانطور كه با مشاهده ماشينهاى انسان ساخت به قريحه سرشار سازندهاش پى مىبرند، جهان را نيز ماشينى انگاشتهاند كه مهندسى فوقالعاده با هوش دارد. در حالى كه عقل و خرد بشرى بدون وساطت چنين قياسى در هر كجا و به هر سان نظمى مشاهده كند، بر اساس قواعد قطعى و مسلمى چون اصل عليت و سنخيت علت و معلولى به وجود علتى دانا و توانا پى مىبرد.
2- ارگانيسم يا زيستوارگى جهان نه تنها مخالفتى با ديدگاه خدا باوران ندارد، كه كاملاً مؤيد آن است. فرضاً جهان مانند بچه خرگوش از والدين ناآگاه و فاقد شعور تولد يافته باشد، بالاخره نظم و سامان خويش را به هر سان كه باشد - چه به صورت تأليف و تركيب مصنوعى و مكانيكى و چه به نحو خود تنظيمى درونى و ارگانيك وامدار ديگرى است، ليكن در تشبيه هيوم بين علت حقيقى و مجازى خلط گرديده است. پدر و مادر خرگوش از نظر فلسفى علت معد و زمينه و مجراى پيدايش آنند، نه علت حقيقى؛ اينگونه علل را مجازاً علت مىشمارند. در علل اعدادى هم فاعل آگاه و هوشمند تصويرپذير است، مانند فاعليت مهندس و بنا براى ساختمان و هم فاعل ناهوشمند مانند فاعليت خورشيد براى تبخير آب درياها و پديد آوردن بسيارى از شرايط زيستِ نباتى و حيوانى؛ امّا آنچه مهم است استناد معلول به علت حقيقى است و بر اساس سنخيت على و معلولى استناد نظم و ساماندهى به علت حقيقى بدون ادراك و غايت نگرى محال است. چنانكه معمار ساختمان نيز علت حقيقى و پديدآورنده نقشه ساختمان در ذهن خويش است، سپس به نحو عليت اعدادى آن را در خارج ترسيم و بنا را مطابق آن بنا مىكند.
3- برخى نيز در پاسخ گفتهاند كه نظام موجود در ساختمان يك حيوان بدون سامانمندى پيكر والدين و غرايز ذاتى آنها، به گونهاى كه مولِّد فرزندى با نظم ذاتى ويژه باشد ممكن نيست و اگر بگوييد آن نيز طى فرآيندى طبيعى حاصل شده است، نقل كلام در آباء آنها مىشود و لاجرم بايد به موجود هوشمند و حكيمى استناد يابد. بنابراين هر چند علت قريب نظم نادانا و ناهوشمند باشد، اما وراى علت قريب و علل واسط در نهايت علتى آگاه و مدبّر لازم است كه روند منظم پيدايش و توالد مستمر زيست گونههاى مختلف به او استناد يابد. بنابراين رابطه نظم و ناظم با شعور رابطهاى ضرورى است، اعم از آن كه چنين رابطهاى مستقيم باشد يا غير مستقيم.
اشكال دوم: فقدان تجربه جهان
اين برهان زمانى واقعاً تجربى خواهد بود كه به تكرار ديده باشيم جهانهايى همينگونه از موجوداتى هوشمند و انسانوار صادر شده و رابطه چنين معلولى را با چنان علتى با تجربههاى مكرر دريافته باشيم، آنگاه مىتوانستيم حكم كنيم اين جهان نيز مانند ديگر جهانهاى تجربه شده داراى علتى خبير و آگاه است. «چه كسى مىتواند ادعا كند كه جهانى نظاممند بايد برآمده از فكر و هنرى انسان وار باشد، زيرا، آن را تجربه كردهايم؟ به كرسى نشاندن چنين استدلالى نيازمند آن است كه ما تجربهاى از جهانها داشته باشيم، و صرف اينكه ديده باشيم كشتىها و شهرها برونداد هنر و اختراع بشرى است كفايت نمىكند».(44)
پاسخ
اين اشكال مبتنى بر همان انگاره است كه كبراى برهان نظم را تجربى و ناشى از قياس گرفتن جهان به فرآوردههاى صنعتى بشر بدانيم؛ اما چنانكه يادآور شديم برهان نظم تماماً تجربى نيست، بلكه تنها مقدمه نخست آن تجربى است و كبراى آن، حداقل در برخى از قرائتهاى برهان، عقلى و مبتنى بر اصل عليت و فروع آن است. به عبارت ديگر آنچه كبراى برهان نظم دلالت دارد، رابطه نظم و هدفمندى با شعور و هدفدارى از نظر عقل و به طور عام و مطلق است؛ اعم از اينكه چنين چيزى مربوط به فعل انسانى باشد يا چيز ديگرى چون جهان؛ به تكرار تجربهپذير باشد، يا نباشد.
اشكال سوم: ناتوانى در اثبات قدرت و علم و كمال مطلق الهى
اين برهان نمىتواند قدرت، حكمت و كمال مطلقه الهى را ثابت كند، زيرا اثبات آن منوط به اين است كه جهان موجود برترين جهان ممكن باشد. شناخت چنين چيزى در صورتى ممكن است كه جهانهاى مختلفى را تجربه و با يكديگر قياس نماييم و آن را از همه برتر يابيم، در حاليكه ما جز با يك جهان سروكار نداريم: «لااقل بايد اعتراف كنى كه براى ما غير ممكن است كه با افكار و انظار محدود خود بگوييم كه آيا اين نظام اگر با ساير نظامهاى ممكن و حتى واقعى مقايسه شود، شامل اشتباهات و خطاهاى بزرگ است يا شايسته تحسين و تقديرى شگرف، آيا يك روستايى اگر انئيد(45) (شعر حماسى ويرژيل) براى او خوانده شود، مىتواند اظهار نظر كند كه آن شعر مطلقا بى عيب است، يا مقام شايسته آن را در ميان محصولات هوش انسانى تعيين كند، در حالى كه وى هيچ محصول ديگرى هرگز نديده است؟»(46)
پاسخ
1. مسلماً برهان نظم قادر به اثبات اينگونه صفات نيست و الهيون نيز - آنان كه درك منطقى درستى دارند - درصدد حل همه مسايل خداشناختى، به تنهايى از طريق اين برهان، نيستند. آنان تنها در پى اثبات آنند كه نظم موجود در جهان به حكم عقل بايد به موجودى با شعور و ماوراء مادى مستند باشد. اما اين كه او قادر و عالم و حكيم مطلق است، دلايل ديگرى مىطلبد.
2. حتى اگر ما هزاران جهان را مشاهده نموده و برترى جهان موجود بر آنها را دريابيم، باز ثابت نمىكند كه جهان ما برترين نظام ممكن است، بلكه تنها روشن مىسازد كه اين عالم برترين جهان در ميان جهانهاى موجودى است كه ما تجربه كردهايم. زيرا:
(1) چه بسا جهانهاى ديگرى خارج از تجربه ما وجود داشته كه از عالم ما هم برتر باشند.
(2) به فرضِ نفى احتمال فوق، باز نتيجه مىگيريم كه جهان ما بهترين جهان موجود است، ولى شايد نظام برترى نيز امكان وجود داشته ولى خداوند آن را نيافريده است. بنابراين حكم به اصلح بودن نظام موجود از طريق تجربى به هيچ روى امكانپذير نيست و مبتنى بر مبانى فلسفى و عقلى ديگر مىباشد.
اشكال چهارم: ناتوانى در اثبات كمال ذاتى آفريننده
به فرض اين جهان برترين جهان ممكن باشد، دليلى بر كمال ذاتى آفريننده نيست، مگر آنكه ثابت شود:
(1) اين اولين جهانى است كه آفريده؛
(2) در ساختن آن از احدى تقليد نكرده است.
در حاليكه هيچ يك از ايندو ثابت نيست، بلكه چه بسا او به تكرار جهان آفرينى كرده و تدريجاً با كسب تجربه بر آفرينش چنين عالمى توانمند گرديده و يا از ديگران تقليد نموده است. تفاوت اين اشكال و اشكال پيشين در آن است كه آنجا رابطه برهان نظم با گستره كمال و اوصاف ثبوتيه خداوند مورد نقاش واقع شد، ولى در اينجا مسأله ذاتى يا اكتسابى بودن اوصاف كماليه الهى مورد بحث قرار مىگيرد و دلالت برهان نظم بر ذاتى بودن آنها انكار مىشود.
پاسخ
چنانكه مذكور افتاد برهان نظم در پى اثبات وجوب، غنى و كمال ذاتى آفريننده جهان نيست و اينگونه امور از قلمرو دلالت آن خارج مىباشد. مهمترين دستاورد برهان نظم هدايت انسان به فراسوى عالم ماده و اثبات نقش مدبرى حكيم و دانا در كار و بار جهان است. اما اينكه مدبر داناى عالَم عالِم بالذات است يا دانش خود را وامدار ديگرى است و يا از تجربههاى مكرر به دست آورده است مسأله ديگرى است كه براهين ديگر عهده دار پاسخگويى از آنند.
اشكال پنجم: مسأله شرور
وجود ناگوارىها، زشتىها و نقصها، خلاف رحمت، و خيريت مطلقه است: «هيوم در آخرين قسمت انتقاد خود از برهان نظم، يادآور شد كه استدلال تمثيلى كه در آن برهان به كار رفته است به فرض اينكه وجود ناظمى را ثابت كند به هيچ وجه مشعر به صفات پسنديدهاى كه به آن ناظم نسبت مىدهند نيست....
وقتى كسى محصول - يعنى طبيعت - را مطالعه كند و همه اوصاف ناخوشايند آن، يعنى طوفانها و زلزلهها و منازعات يك قسمت طبيعت با قسمت ديگر را، مشاهده كند، آيا مىتواند نتيجه بگيرد كه آن طرحريزى از يك عقل سليم و خوب ناشى شده است؟»(47)
مسأله شرور از سخنان هيوم به صورت دو اشكال جداگانه طرح گرديده است:
1. اينكه وجود شرور نافى خيريت، حكمت و قدرت مطلقه الهى است.
2. وجود شرور مفيد چندخدايى است، يعنى پديدههاى مفيد اثبات كننده خداى خير، و پديدههاى شر دليل بر آفريننده بدخواه است. اگر پديدههاى سامانمند دليل بر وجود ناظماند، مغشوشات نيز مثبت صانع غيرناظم يا نامنظماند.
پاسخ
پيش فرض اشكال فوق وجود شر و بىنظمى در عالم است. از پديدههاى نامنظم نما در بررسى صغراى برهان نظم سخن به ميان آمد. مسأله شر نيز چنانكه گفته آمد تحقيق جداگانهاى را مىطلبد. آنچه به اختصار در اينجا مىتوان اشاره كرد اين است كه:
1. وجود شر در عالم هيچ گونه تنافى با خيريت و حكمت و قدرت مطلقه الهى ندارد. اين مسأله بر دلايل متعددى مبتنى است، از جمله اين كه شرور لازمه لاينفك خيرات است و نفى شرور اندك عالم مستلزم از ميان رفتن خيرهاى برتر و اكثر است. و به عبارت ديگر نفى اين شرور قليل به شر بزرگترى مىانجامد كه با حكمت الهى سازگار نيست.
2. به فرضْ وجود شرور نافى خيريت، قدرت و حكمت مطلقه الهى باشد، هرگز خللى در برهان نظم ايجاد نمىشود. آنچه اين اشكال وارد مىكند در انتظار حداكثرى از اين برهان است، اما اصل اثبات وجود ناظم دانا و توانا در حد ساخت جهانى با نظم كنونى همچنان استوار و پابرجاست.
3. با تحليل فلسفى شرور استلزام چندخدايى به كلى مردود است. زيرا شر در تحليل فلسفى امرى عدمى است و نياز به آفريننده ندارد. ضمن آنكه شر امرى نسبى است و لازم لاينفك خيرات.
4. با صرف نظر از تحليلات فلسفى شرور، وجود آنها لزوماً وجود دو خالق يا دو مدبر در كار و بار عالم را نتيجه نمىدهد، مگر آنكه مسأله اوصاف الهى را به ميان آوريم. در نتيجه اين اشكال بار ديگر انتظار حداكثرى يعنى يگانگى خداوند و خيريت، حكمت و قدرت مطلقه او را مورد سؤال قرار مىدهد، ولى مدلول حداقلى برهان نظم همچنان پابرجا خواهد بود.
اشكال ششم: تعدد ناظم
اگر برهان نظم تمام باشد مىتوان به تعداد موجودات منظم عالم سازنده و ناظم وجود داشته باشد و معلوم نيست ناظم همه يكى باشد.
پاسخ
اين اشكال در صورتى وارد است كه: اولاً مقدمه نخست برهان نظم را پديدههاى سامانمند جزيى قرار دهيم، بدون اين كه ربط و پيوندى بين آنها ملاحظه شود، ثانياً منظور از ناظم با شعور، علت مستقيم نظم باشد. در اين صورت مسلماً با چنين احتمالى روبرو خواهيم شد. اما اگر صغراى برهان، نظم و هماهنگى جهان باشد احتمال ناظمهاى متعدد در عرض يكديگر به كلى رخت بر مىبندد. مگر آن كه ناظمهاى متعددى فرض كنيم كه با همكارى يكديگر مبدأ واحدى براى نظم جهان به حساب آيند. افزون بر آن مانعى ندارد كه پارهاى از پديدههاى منظم، مدبرات ويژهاى داشته باشند و در يك نظام طولى، همه تحت اداره و تدبير مبدء واحدى قرار گيرند. مقدمه قرار دادن نظم جزئى عالم نيز لزوماً به شرك در ناظم نمىانجامد، و با توحيد ربوبى سازگار است. در عين حال حل اساسى مسأله توحيد ربوبى از طريق ادله ديگر، به نحو بهترى امكانپذير است.
اشكال هفتم: ابتناء بر انسان مركز انگارى
برهان نظم مبتنى بر انگاره «انسان مركزى»(48) و اشرفيت انسان در كاينات است. در اين برهان گمان شده كه همه چيز در جهان خلقت بر اساس طرحى حساب شده، براى انسان و در جهت تأمين منافع و مصالح و حفظ اوست و آدميان هر چه را براى خود سودمند يابند منظم مىخوانند. ليكن چنانكه بعداً در تئورى داروين تأييد شد؛ جهان صحنه ستيز و پيكار است. در چنين فرايندى موجودات زنده به تدريج، از سادهترين تكياخته تا تكامل يافتهترين پستانداران، تكامل يافتهاند. بنابراين نظم موجود در زيستوارههاى جهان، نه ناشى از طرح و نقشهاى حساب شده و هدفدارانه، كه برونداد تكامل تدريجىِ حاصل از تنازعات تصادفى و ناهدفمند است.
پاسخ
اين اشكال با بسط و تفصيل بيشترى در اشكال اول و دوم هاسپرز مطرح و نقل گرديده است. از اين رو پاسخ آن را به مباحث آتى واگذار مىكنيم. در عين حال ذكر دو نكته را در اينجا لازم مىدانيم:
1. هر چند در موارد متعددى، كه از نظم سخن مىرود، نمونههاى مفيد به حال انسان ذكر مىشود، ولى در بسيارى از موارد چنين نيست. چنان كه هاسپرز نيز اشاره مىكند گاهى سخن از نظم در بدن حيواناتى مىرود كه انسانها به حال خود مضر مىشمارند، يا لااقل نافع بودن آنها براى بشر ثابت نيست. به عبارت ديگر تقرير برهان نظم گونههاى مختلفى دارد و تنها يكى از اَشكال آن مىتواند نظم «انسان مركز»(49) باشد.
2. در مواردى نيز كه سخن هيوم صادق مىافتد اشكالى بر استدلال وارد نمىسازد، زيرا خاستگاه روانى و انگيزه استدلال هيچ نقشى در جايگاه منطقى آن ندارد.
گفته شده:آیا همه فیلسوفان منکر خدا، دارای غرض و مرض بوده اند ؟
غرض و مرض نداشتن دليل بر درست بودن فكر و عقيده نيست.بسياري از بزرگان(چه موحد و چه غير موحد) در مسايل و موضوعات گوناگون(چه در اصول و چه در فروع و حتي علوم غير انساني)،با اينكه خالصانه دنبال حقيقت بودند اما به دليل استدلال نادرستي كه داشتند به بيراهه رفته اند.مهم اين است كه مقلد نبود و به استدلالات اشخاص هرچند كه بي غرض باشند توجه كرد(الحق لا يعرف بالرجال ،اعرف الحق تعرف اهله)
پدیده های هستی مانند ریاضی نیستند.
ریاضیات دارای اصول و قوانین جهانی است و هر کس در آن ادعایی بکند به راحتی با آن اصول رد یا پذیرفته می شود. اما در مقابل همواره در طول تاریخ بشری مکتب های مختلف فلسفی وجود داشته اند.
به همان راحتی که شما می توانید استدلال های فیلسوفان منکر خدا را اشتباه بخوانید، آنها نیز می توانند استدلال های فیلسوفان مسلمان را باطل بخوانند.
در مقام تعليم ،هم مي توان انسان را خطاب كرد و هم بدون خطاب مطلبي را به او آموخت.تعليم چه زباني و چه عملي بدون خطاب مستقيم نيز انجام مي گيرد.مثلا براي تعليم كودكان براي خوب و محترمانه سخن گفتن،پدر مي تواند در حضور او و به قصد تعليم،با مادر خانواده و ديگر اعضاي خانواده خوب صحبت كند و لازم نيست كه مستقيما به كودك خطاب كند كه اينچنين صحبت كن
سلام و ممنون شما درست میفرمایین اما در این قسمت نمیشه بهش استناد کرد. در سوره ی حمد نصف اول حرفها در مدح خداست بعد دقیقا وسطش یه دفعه بدون هیچ مقدمه ای این حرفو از زبان بندگان میگه. پدر ها کی چنین کاری میکنن؟ تعلیم بدون خطاب مستقیم درسته . شما میگین مثلا پدر مادر رو خطاب میکنه برای تعلیم کودکان ولی اینجا کسی رو خطاب نکرده. در ثانی پدر که نمیاد یه دفعه در مورد موضوعی که داره ازش حرف میزنه بره سر موضوع دیگه . مثلا : (در مثال مناقشه نیست)
پدر داره تو جمع خانواده حرف میزنه : من خیلی شما رو دوست دارم و خیلی به فکرتونم . برای همین از صبح تا شب میرم بیرون زحمت میکشم که شما راحت باشین. بعد یهو میگه : پدر خوبم از اینکه اینقدر برامون زحمت میکشی ازت ممنونیم. امید واریم بتونیم بچه های خوبی براتون باشیم !!!!! این دو متن و پشت سر هم بخونین ببینین جالب میشه؟
""سلام و ممنون شما درست میفرمایین اما در این قسمت نمیشه بهش استناد کرد. در سوره ی حمد نصف اول حرفها در مدح خداست بعد دقیقا وسطش یه دفعه بدون هیچ مقدمه ای این حرفو از زبان بندگان میگه......""
پاسخ:توجه شود که خداوند متعال همه سوره را از زبان بندگان حکایت و نقل قول می کند.بنده مومن ابتدا خداوند را حمد و سپاس می گوید و سپس شروع به دعا و درخواست می کند(چنانکه در احادیث نیز ذکر شده است که قبل از دعا ابتدا حمد و سنایش خدا شود)
علامه طباطبایی در اثبات اینکه تمام سوره از زبان بندگان است می نویسد:« ظاهر سياق و به قرينه التفاتى كه در جمله: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) ...، بكار رفته، و ناگهان خداى سبحان مخاطب بندگان قرار گرفته، چنين دلالت دارد كه سوره مورد بحث كلام بنده خداست، به اين معنا كه خداى تعالى در اين سوره به بنده خود ياد مىدهد كه چگونه حمدش گويد، و چگونه سزاوار است ادب عبوديت را در مقامى كه مىخواهد اظهار عبوديت كند، رعايت نمايد، و اين ظاهر را جمله (الْحَمْدُ لِلَّهِ) نيز تاييد ميكند. براى اينكه حمد توصيف است، و خداى سبحان خود را از توصيف واصفان از بندگانش منزه دانسته، و فرموده: (سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ، إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ، خدا منزه است از آنچه توصيفش مىكنند، مگر بندگان مخلص او)، «1» و در كلام مجيدش هيچ جا اين اطلاق را مقيد نكرده، و هيچ جا عبارتى نياورده كه حكايت كند حمد خدا را از غير خدا، بجز عدهاى از انبياء مخلصش...»
در" عيون اخبار الرضا" ع در حديثى از پيامبر ص مىخوانيم:
خداوند متعال چنين فرموده:" من سوره حمد را ميان خود و بندهام تقسيم كردم نيمى از آن براى من، و نيمى از آن براى بنده من است، و بنده من حق دارد هر چه را مىخواهد از من بخواهد:هنگامى كه بنده مىگويد" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ" خداوند بزرگ مىفرمايد بندهام بنام من آغاز كرد، و بر من است كه كارهاى او را به آخر برسانم و در همه حال او را پر بركت كنم، و هنگامى كه مىگويد" الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ" خداوند بزرگ مىگويد بندهام مرا حمد و ستايش كرد، و دانست نعمتهايى را كه دارد از ناحيه من است، و بلاها را نيز من از او دور كردم، گواه باشيد كه من نعمتهاى سراى آخرت را بر نعمتهاى دنياى او مىافزايم، و بلاهاى آن جهان را نيز از او دفع مىكنم، همانگونه كه بلاهاى دنيا را دفع كردم.
و هنگامى كه مىگويد" الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ" خداوند مىگويد: بندهام گواهى داد كه من رحمان و رحيمم، گواه باشيد بهره او را از رحمتم فراوان مىكنم، و سهم او را از عطايم افزون مىسازم.
و هنگامى كه مىگويد" مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ" او مىفرمايد: گواه باشيد همانگونه كه او حاكميت و مالكيت روز جزا را از آن من دانست، من در روز حساب، حسابش را آسان مىكنم، حسناتش را مىپذيرم، و از سيئاتش صرف نظر مىكنم و هنگامى كه مىگويد" إِيَّاكَ نَعْبُدُ" خداوند بزرگ مىگويد بندهام راست مىگويد، تنها مرا پرستش مىكند، من شما را گواه مىگيرم بر اين عبادت خالص ثوابى به او مىدهم كه همه كسانى كه مخالف اين بودند به حال او غبطه خورند.
و هنگامى كه مىگويد" إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ" خدا مىگويد: بندهام از من يارى جسته، و تنها به من پناه آورده گواه باشيد من او را در كارهايش كمك مىكنم، در سختيها به فريادش مىرسم، و در روز پريشانى دستش را مىگيرم.
و هنگامى كه مىگويد" اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ ..." (تا آخر سوره) خداوند مىگويد اين خواسته بندهام بر آورده است، و او هر چه مىخواهد از من بخواهد كه من اجابت خواهم كرد آنچه اميد دارد، به او مىبخشم و از آنچه بيم دارد ايمنش مىسازم
[quote=رحمان;153059
در" عيون اخبار الرضا" ع در حديثى از پيامبر ص مىخوانيم:
خداوند متعال چنين فرموده:" من سوره حمد را ميان خود و بندهام تقسيم كردم نيمى از آن براى من، و نيمى از آن براى بنده من است، و بنده من حق دارد هر چه را مىخواهد از من بخواهد:هنگامى كه بنده مىگويد" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ" خداوند بزرگ مىفرمايد بندهام بنام من آغاز كرد، و بر من است كه كارهاى او را به آخر برسانم و در همه حال او را پر بركت كنم، و هنگامى كه مىگويد" الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ" خداوند بزرگ مىگويد بندهام مرا حمد و ستايش كرد، و دانست نعمتهايى را كه دارد از ناحيه من است، و بلاها را نيز من از او دور كردم، گواه باشيد كه من نعمتهاى سراى آخرت را بر نعمتهاى دنياى او مىافزايم، و بلاهاى آن جهان را نيز از او دفع مىكنم، همانگونه كه بلاهاى دنيا را دفع كردم.
و هنگامى كه مىگويد" الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ" خداوند مىگويد: بندهام گواهى داد كه من رحمان و رحيمم، گواه باشيد بهره او را از رحمتم فراوان مىكنم، و سهم او را از عطايم افزون مىسازم.
و هنگامى كه مىگويد" مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ" او مىفرمايد: گواه باشيد همانگونه كه او حاكميت و مالكيت روز جزا را از آن من دانست، من در روز حساب، حسابش را آسان مىكنم، حسناتش را مىپذيرم، و از سيئاتش صرف نظر مىكنم و هنگامى كه مىگويد" إِيَّاكَ نَعْبُدُ" خداوند بزرگ مىگويد بندهام راست مىگويد، تنها مرا پرستش مىكند، من شما را گواه مىگيرم بر اين عبادت خالص ثوابى به او مىدهم كه همه كسانى كه مخالف اين بودند به حال او غبطه خورند.
و هنگامى كه مىگويد" إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ" خدا مىگويد: بندهام از من يارى جسته، و تنها به من پناه آورده گواه باشيد من او را در كارهايش كمك مىكنم، در سختيها به فريادش مىرسم، و در روز پريشانى دستش را مىگيرم.
و هنگامى كه مىگويد" اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ ..." (تا آخر سوره) خداوند مىگويد اين خواسته بندهام بر آورده است، و او هر چه مىخواهد از من بخواهد كه من اجابت خواهم كرد آنچه اميد دارد، به او مىبخشم و از آنچه بيم دارد ايمنش مىسازم[/quote]
حدیث فوق العاده ای بود . متشکرم . من توجیه شدم. پس میتونیم نتیجه بگیریم که تمام این سوره داره به ما مناجات رو یاد میده . یعنی هر وقت خواستیم که با خدا مناجات کنیم ، اول حمد و بعد درخواست . درسته؟
حدیث فوق العاده ای بود . متشکرم . من توجیه شدم. پس میتونیم نتیجه بگیریم که تمام این سوره داره به ما مناجات رو یاد میده . یعنی هر وقت خواستیم که با خدا مناجات کنیم ، اول حمد و بعد درخواست . درسته؟
بله درسته
از امام صادق ع نقل شده كه فرمود: اياكم ان يسئل احدكم ربه شيئا من حوائج الدنيا و الاخرة حتى يبدء بالثناء على اللَّه و المدحة له و الصلاة على النبى و آله، ثم الاعتراف بالذنب، ثم المسالة :" مبادا هيچ يك از شما از خدا تقاضايى كند مگر اينكه نخست حمد و ثناى او را بجا آورد و درود بر پيامبر و آل او بفرستد بعد به گناه خود نزد او اعتراف (و توبه) كند سپس دعا نمايد( سفينة البحار جلد اول صفحه 448 و 449)
في من لا يحضره الفقيه و فيما ذكره الفضل من العلل عن الرضا عليه السلام انه قال: «و الحمد لله انما هو أداء لما أوجب الله عز و جل على خلقه من الشكر، و شكر لما وفق عبده من الخير «رب العالمين» توحيد له و تحميد و إقرار بأنه هو الخالق المالك لا غيره.(ج1ص15تفسير نورالثقلين) (الحمدلله نماز یعنی )حمد وستایش برآنچه خداوند واجب کرده وشکرگذاری نعمت است ازنعمت عبودیت که اوپروردگار جهانیان است یگانگی اوواعتراف به آنکه یکی است بدون مانند.
فقط و فقط ادعا ادعا پشت ادعا کارشناس پاسخگو، کاربر ویژه، استاد و ... شده عنوان های الکی ای که یه سری بیسواد رو گنده کنه واقعا ناامید کنندس فکر میکردم میشه اینجا چهار تا آدم با سواد برای بحث پیدا کرد ولی افسوس اینقد سطح مباحث و کاربرها پائینه که هنوز 24 ساعت نشده باید بگم خدا نگهدار همه
نظز من : من کاملا بر این باورم که : قران کتابی است که از طرف خداوند نازل شده است و دلایل تاریخی و عقلی هم این مطلب را تایید می کند که مطالبی که در قران امده است از عهده بشر خارج است .و تا به حال هر کسی در این کتاب اندک تاملی کرده بدین مطلب اعتراف کرده است مگر این که مغرض باشد ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------ نظر شخصی من » اینی که کسی کاری بکنه که کس دیگه ای نتونه مثل اون کار رو بکنه دلیلی بر معجزه بودن نیست : مثله اینکه کسی نمیتونه مثله دیوان حاقظ یا بوستان سعدی رو بیاره ... اگرم بیاره میشه همون کتابا ... ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- به نظر من قرآن در آن زمان نازل شد که انسان سازی کند و طریقه فکر کردن رو به بشر یاد بده ... قرآن به استارت بود . ------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- بازم نظر من اینه که الان ما خیلی از دستورات رو داریم که از اون استارته بهتره و این دستورات رو ما فقط و فقط بابته اون استارته داریم
کار فیلسوفان پاسخ گویی به سوالات اساسی هستی است. و این سوال که از کجا آمده ایم و به کجا می رویم همواره ذهن تمام انسان های آزاده را به خود مشغول کرده است و اساسی ترین سوالی است که فیلسوفان باید به آن جواب بدهند.
پیدا کردن جواب این سوال برای آنها از تمام ثروت های جهان با ارزش تر بوده است و طرز زندگی آنها این را نشان می دهد.
اکثر این فیلسوفان تنها منبع درامدشان از دانشگاه محل تدریس و از طریق شهریه ای بوده که دانشجویان می پرداخته اند.
مثلا، "کارل مارکس" تمام عمر خود را در فقر و با کمک های دوستان زندگی می کرده است.
کدام یک از این فیلسوفان به علت اثبات عدم وجود خدا به مال و منال رسیده اند.
انسان وقتی از یک حد مشخص فهم و شعور بالاتر می رود دیگر مانند عوام الناس دغدغه اصلی اش خوردن و زاد و ولد نیست بلکه به دنبال دانستن برای دانستن است.
زیر سوال بردن حقیقت طلبی هر کسی که عدم وجود خدا را اثبات می کند، ساده اندیشی عوامانه است.
مسیر استدلال من را به درستی متوجه نشده اید.
قضیه این طور است که :
شایعه می شود که در زیر فلان زمین نفت قرار دارد.
شرکت نفتی بین المللی و معظم "Total" با هزاران دانشمند زمین شناس، مهندس نفت و تعداد بیشماری کارگر و میلیارد ها دلار تشکیلات تخصصی و تجهیزات حفاری پیشرفته به آنجا می رود و با حرص و طمع فراوان شروع به حفاری و جستجوی نفت می کند.
اما، بعد از چند صد سال جستجوی شبانه روزی بدون پیدا کردن یک قطره نفت، آنجا را ترک می کنند.
حال یکی از کشاورزان منطقه که این ماجرا را با چشم خود دیده است، کلنگ شکسته خود را بر می دارد و به پیش دوستش رفته و می گوید، بیا با این کلنگ شکسته به آن زمین برویم و با فروش نفت آنجا پولدار شویم و چنین و چنان ... .
من در جواب به چنین کشاورز ساده لوحی می گویم :
اگر نفتی در این زمین هست چرا "TOTAL" آنرا کشف نکرده است ؟
اگر خدایی در این جهان هست چرا "هیوم" آنرا کشف نکرده است ؟
این چه نفتی است که "TOTAL" و امثال آن نمی توانند آنرا کشف کند ؟
این چه خدایی است که "هیوم" و امثال او نمی توانند آنرا کشف کند ؟
و به سراغ زندگی خود باز می گردم.
باسمه تعالی
(یا لطیف خبیر)
1- داشتن هوای نفس در انجام یک کار ممکن است انگیزه های مختلف داشته باشد که یکی از آنها به دست آوردن مال وثروت است . چه بسا کسانی که برای رسیدن به مقاصدی نفسانی فقر و گرسنگی را تحمل کرد ه اند یا حتی بر خودشان تحمیل کرد ه اند . این که فلانی فیلسوف بی بضاعتی بوده دلیل بر اخلاص او نیست .
2- همه این ها که نوشته ای شعار های احساسی است و اصل مطلب این است که کسی نمی تواند به راحتی به انگیزه ها و نیات قلبی کسی پی ببرد .
3- ما فقط از شما طرح دلیل و برهان از این فیلسوفان در رد کردن وجود خدا را خواستیم ، شما آن را تحریف کرده ای و نوشته ای زیر سئوال بردن حقیقت طلبی کسی ساده اندیشی عوامانه است .
باسمه تعالی
( یا لطیف خبیر )
کسی استدلال شما را طلب نکرد بلکه استدلال هیوم که به او استناد شخصیتی کرده ای را خواستیم.
شما می گوئید چون فلانی که شخصیت متخصص و بزرگی است جستجو کرده و نبوده ، پس نگردید که نیست ، ما هم می گوئیم نحوه گشتن او را بیان کن تا اگر درست بود ما هم مثل شما به او اقتدا کنیم
سلام
من این تاپیک رو نخوندم ولی فکر کردم سوالم به این تاپیک ربط داشته باشه .
اگه قرآن وحیه. یعنی خدا با قرآن با پیامبر صحبت کرده ، پس چرا تو سوره ی حمد اومده :
ایاک نعبد و ایاک نستعین؟
اینجا ما از خدا یه چیزایی رو میخواییم .
اگه به این سوال جای دیگه جواب دادین لطف کنین به من هم اطلاع بدین.
متشکرم
باسمه تعالی
(یا لطیف خبیر)
مثبت یا منفی بودن پاسخ این سئوال کمکی به حل مشکل نمی کند ، در مقابل این سئوال ، مثبت ومنفی بودن پاسخ به این سئوال هم که آیا همه فیلسوفان خدا شناس و خدا پرست غرض و مرض داشته یا دارند پاسخ سئوال شما نیست . راه حل آن است که استدلالات آنها مطرح شود نه اینکه به شخصیت آنها استدلال کنیم.
برهانی منطقی (نه احساسی) در موضوع از این فیلسوفان طرح می شود و دیگران یا آن را می پذیرند یا در مقابل آن برهان اقامه می کنند
باسمه تعالی
(یا لطیف خبیر)
1- چون خود شما در تایپک هایت به این اندیشمندان ملحد استناد کردی ،پس ما هم دلایل آنها را از شما خواستیم ( واین یک چیز منطقی است خودت مگویی و خودت هم از آن شانه خالی می کنی ! ) و ما علاقمند به برهان های هیوم در رد خدای متعال نبودیم که آن را از شما خواستیم ، شما میگویی هیوم ، ما می گویم برهان واستدلال هیوم
2- قصه ای گفته ای و با قیاس به آن می خواهی در مورد ی دیگر با این قیاس نتیجه گیری کنی !!!
اگر قصه چنین باشد که مادر جهت تربیت کودک و اینکه او ناز پرورده بار نیاید ، بلکه بتواند دوری مادر و کسان خود را تحمل کند تا در شداید آینده زندگی به خود متکی باشد او را در این شرایط سخت قرار داده، آن موقع نتیجه قصه متفاوت است ؛ مثل مادری که بچه اش گریه می کند و ضجه می زند که مدرسه نمی خواهم و می ترسد ومی لرزد، ولی آن مادر بزور دستش را می گیرد وبه دبستان میبرد و در آنجا رهایش میکند.
اين سوره اساسا با سورههاى ديگر قرآن از نظر لحن و آهنگ فرق روشنى دارد به خاطر اينكه سورههاى ديگر همه بعنوان سخن خدا است، اما اين سوره از زبان بندگان است، و به تعبير ديگر در اين سوره خداوند طرز مناجات و سخن گفتن با او را به بندگانش آموخته است.
آغاز اين سوره با حمد و ستايش پروردگار شروع مىشود.و با ابراز ايمان به مبدء و معاد (خداشناسى و ايمان به رستاخيز) ادامه مىيابد، و با تقاضاها و نيازهاى بندگان پايان مىگيرد.
در تفسير بيان السعاده آمده است:«خداى تعالى به طريق تعليم و آموزش فرمود: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ»: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» يعنى، سزاوار آن است كه خواننده قرآن تا مقام حضور و مشاهده حقّ تعالى، در مظاهر آن ترقّى كند و آنگاه ببيند كه خود او مالك هيچ چيز نبوده. نه مالك مال نه فعل نه صفت، نه ذات، و خداى تعالى مالك حقيقى همه آنها بوده است و استحقاق اين مالكيّت را هم داشته است آن وقت است كه در مقام التجاء در آمده به زبان حال و گفتار و زبان ذاتش و زبان جميع لشگريان و قوايش خدا را مخاطب قرار مىدهد عبوديّت و بندگى خود را به نحو حصر عبوديّت در خدا ظاهر مىسازد زيرا، اقتضاى مقام حضور اين است كه حاضر در محضر حقّ چنان دامنه پرستندگى را تنگ گيرد و منحصر به معبود سازد كه مجال نگرش به غير معبود را نداشته باشد.»
اگه اینطوریه و به قول شما خدا داشته بهمون مناجات رو یاد میداده ،چرا اینو اولش نگفته .
یعنی مثل سوره ی توحید که میگه قل یا اقرا یا ...
وقتی ما میخواهیم یه چیزی رو به کس دیگه ای یاد بدیم ، اونو خطاب میکنیم.
اندیشیدن در هستی وآفرینش دعوتی است که قرآن بارها انسان رابدان دعوت مینمایدواز نشانه های مومنان تفکر درجهان هستی است :
آلعمران : 191 الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللَّهَ قِياماً وَ قُعُوداً وَ عَلى جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً سُبْحانَكَ فَقِنا عَذابَ النَّارِ
آنان كه خدا را ايستاده و نشسته و به پهلو خفته، ياد مىكنند و در آفرينش آسمانها و زمين مىانديشند: اى پروردگار ما، اين جهان را به بيهوده نيافريدهاى، تو منزهى، ما را از عذاب آتش بازدار.
پس چگونه خدای خالق هستی ازنتیجه تفکرات مخلوقاتش گریزان باشد
اگر شما مغرض نباشید و فقط برای رسیدن به حقیقت جهان و آگاهی از هدف زندگی به تفکر بپردازید، آن هم برای تمام عمر خود، هیچ تضمینی نیست که از وجود خدا اطمینان حاصل کنید. نمونه های این نوع انسان ها نیز فیلسوفان منکر خدا و غیر مغرض می باشند.
[center]به عبارت دیگر : خدا گارانتی ندارد.[/center]
برای اندیشیدن وفکرکردن بایستی اصول وقواعد آنرافراگرفت "نشستن وسربالا زدن وهیچی راقبول نکردن اسمش فکرکردنه؟
در مقام تعليم ،هم مي توان انسان را خطاب كرد و هم بدون خطاب مطلبي را به او آموخت.تعليم چه زباني و چه عملي بدون خطاب مستقيم نيز انجام مي گيرد.مثلا براي تعليم كودكان براي خوب و محترمانه سخن گفتن،پدر مي تواند در حضور او و به قصد تعليم،با مادر خانواده و ديگر اعضاي خانواده خوب صحبت كند و لازم نيست كه مستقيما به كودك خطاب كند كه اينچنين صحبت كن و...شايد چنين تعليمي كارسازتر و مفيدتر نيز باشد. اما سوره توحيد يا كافرون در مقام پاسخ به سوالاتي است كه مشركان از رسول الله داشتند.در پاسخ گفته مي شود كه به آنها بگو...
به هر حال به نظر ميرسد كه از هر دو شيوه در قرآن كريم استفاده شده است.
اما درباره آيه"اياك نعبد و اياك نستعين" كه ابتدا مطرح كرديدعلامه طباطبايي در تفسير خود مي نويسد:« حق عبادت خدا اين است كه از هر دو جانب حضور باشد.اما از جانب پروردگار عز و جل، به اينكه بنده او وقتى او را عبادت مىكند، او را بعنوان معبودى حاضر و روبرو عبادت كند، و همين باعث شده كه در سوره مورد بحث در جمله (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) ناگهان از سياق غيبت به سياق حضور و خطاب التفات شود، با اينكه تا كنون مىگفت حمد خدايى را كه چنين و چنانست، ناگهان بگويد: (تو را مىپرستيم)، چون گفتيم حق پرستش او اين است كه او را حاضر و روبرو بدانيم...»
گويى" بنده" با اين پايه محكم عقيدتى و معرفت و شناخت پروردگار، خود را در حضور او، و در برابر ذات پاكش مىبيند، او را مخاطب ساخته نخست از عبوديت خويش در برابر او، و سپس از امدادها و كمكهاى او سخن مىگويد:" تنها ترا مىپرستم و تنها از تو يارى مىجويم" (إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ).
ضمنا اين اولين باري نيست كه خداوند از زبان بندگان چنين درخواستهايي مطرح مي كند و قبلش نيزخطاب يا كلماتي مانند (قل،يقولون و ...) نيست اما روشن است كه كلام بنده است(آيات 191- 194آل عمران)
گفته شده:آیا همه فیلسوفان منکر خدا، دارای غرض و مرض بوده اند ؟
غرض و مرض نداشتن دليل بر درست بودن فكر و عقيده نيست.بسياري از بزرگان(چه موحد و چه غير موحد) در مسايل و موضوعات گوناگون(چه در اصول و چه در فروع و حتي علوم غير انساني)،با اينكه خالصانه دنبال حقيقت بودند اما به دليل استدلال نادرستي كه داشتند به بيراهه رفته اند.مهم اين است كه مقلد نبود و به استدلالات اشخاص هرچند كه بي غرض باشند توجه كرد(الحق لا يعرف بالرجال ،اعرف الحق تعرف اهله)
هيوم اشکالاتي را بر برهان نظم وارد ساخته که برخي از آنها وارد نبوده و توسط محققان پاسخ داده شده است . برخي از آنها نيز با استفاده حد اکثري از اين برهان چالش مي کند ، اما اصل برهان را هرگز نمي تواند مخدوش سازد. براي آگاهي بيشتر شما اشکالات هيوم و نقد آنها را از کتاب براهين اثبات وجود خدا در نقدي بر شبهات جان هاپرز نگاشته حميدرضا شاکرين تقديم مي داريم:
هيوم در كتاب خود «محاورات پيرامون دين طبيعى» در گفتگويى بين كلئانتس(41) (مدافع فرضى برهان نظم) و فيلون(42) (ناقد) بر آن مىشود كه اين برهان مبتنى بر نوعى قياس بين مصنوعات بشرى و پديدههاى طبيعى است. وى سپس به بيان اشكالات وارد بر اين انگاره و نتايج حاصل از آن مىپردازد:
اشكال اول: ماشينوار انگارى جهان
اين برهان جهان را همچون بنا و ماشينى فرض مىكند كه نيروى خارجى هوشمندى اجزاى آن را در جهت رسيدن به غايتى پيوند داده است، در حاليكه اين شباهت كامل و قطعى نيست، بلكه شباهت جهان به يك حيوان بيش از شباهتش به يك دستگاه مكانيكى است. پس مىتوان فرض نمود كه اين جهان مولود جهان يا جهانهاى ديگرى است، همچون بچه خرگوشى كه زاييده والدين خويش است، بدون آنكه عقل و شعور پدر و مادر در ساخت پيچده و منظم آن دخالت داشته باشد. «كلئانتس: اگر خانهاى را بنگريم به جزم و يقين نتيجه مىگيريم كه آن خانه معمار يا بنايى داشته است؛ چرا كه خانه از آن گونه معلولهايى است كه از آن سنخ علت پديد مىآيد. اما يقيناً شما نخواهى پذيرفت كه جهان چنين شباهتى به يك خانه دارد، تا با همان قطع و يقين بتوان علت مشابهى را نتيجهگيرى كرده، يا بگوييم شباهت در اينجا تام و كامل است. اين ناهمانندى چنان روشن است كه نهايت ادعايى كه مىتوان كرد جز حدس و گمان بر وجود علتى مشابه چيزى نيست»(43).
پاسخ: عدم ابتناى برهان بر ماشينوار انگارى جهان
خطا بودن ماشينوار انگارى جهان فى نفسه درست است، ليكن در اين زمينه توجه به چند نكته لازم است:
1- اين اشكال تنها متوجه تعبير مكانيكى نظم جهان است كه برآمده از تفسير نيوتنى جهان مىباشد، در حالى كه بسيارى از قرائتهاى برهان نظم مبتنى بر اين انگاره نيست.
2- چنانكه پيشتر گفته آمد دلالت نظم، هماهنگى و هدفمندى بر تدبير، شعور و هدفدارى امرى عقلى است؛ و هر كجا عقل و خرد نشانى از نظم و هماهنگى بيابد، بدون وساطت قياس به صنع بشرى با جزم و يقين دخالت شعور و اراده را نتيجه مىگيرد. اشتباه بزرگ و اساسى هيوم در اين جا ناشى از تجربهگرايى اوست. او تنها راه دلالت ذهن از معلول به علت، و معلولات مشابه به علل مشابه را روش تجربى مىانگارد. از اين رو گمان برده است كه الهيون همانطور كه با مشاهده ماشينهاى انسان ساخت به قريحه سرشار سازندهاش پى مىبرند، جهان را نيز ماشينى انگاشتهاند كه مهندسى فوقالعاده با هوش دارد. در حالى كه عقل و خرد بشرى بدون وساطت چنين قياسى در هر كجا و به هر سان نظمى مشاهده كند، بر اساس قواعد قطعى و مسلمى چون اصل عليت و سنخيت علت و معلولى به وجود علتى دانا و توانا پى مىبرد.
2- ارگانيسم يا زيستوارگى جهان نه تنها مخالفتى با ديدگاه خدا باوران ندارد، كه كاملاً مؤيد آن است. فرضاً جهان مانند بچه خرگوش از والدين ناآگاه و فاقد شعور تولد يافته باشد، بالاخره نظم و سامان خويش را به هر سان كه باشد - چه به صورت تأليف و تركيب مصنوعى و مكانيكى و چه به نحو خود تنظيمى درونى و ارگانيك وامدار ديگرى است، ليكن در تشبيه هيوم بين علت حقيقى و مجازى خلط گرديده است. پدر و مادر خرگوش از نظر فلسفى علت معد و زمينه و مجراى پيدايش آنند، نه علت حقيقى؛ اينگونه علل را مجازاً علت مىشمارند. در علل اعدادى هم فاعل آگاه و هوشمند تصويرپذير است، مانند فاعليت مهندس و بنا براى ساختمان و هم فاعل ناهوشمند مانند فاعليت خورشيد براى تبخير آب درياها و پديد آوردن بسيارى از شرايط زيستِ نباتى و حيوانى؛ امّا آنچه مهم است استناد معلول به علت حقيقى است و بر اساس سنخيت على و معلولى استناد نظم و ساماندهى به علت حقيقى بدون ادراك و غايت نگرى محال است. چنانكه معمار ساختمان نيز علت حقيقى و پديدآورنده نقشه ساختمان در ذهن خويش است، سپس به نحو عليت اعدادى آن را در خارج ترسيم و بنا را مطابق آن بنا مىكند.
3- برخى نيز در پاسخ گفتهاند كه نظام موجود در ساختمان يك حيوان بدون سامانمندى پيكر والدين و غرايز ذاتى آنها، به گونهاى كه مولِّد فرزندى با نظم ذاتى ويژه باشد ممكن نيست و اگر بگوييد آن نيز طى فرآيندى طبيعى حاصل شده است، نقل كلام در آباء آنها مىشود و لاجرم بايد به موجود هوشمند و حكيمى استناد يابد. بنابراين هر چند علت قريب نظم نادانا و ناهوشمند باشد، اما وراى علت قريب و علل واسط در نهايت علتى آگاه و مدبّر لازم است كه روند منظم پيدايش و توالد مستمر زيست گونههاى مختلف به او استناد يابد. بنابراين رابطه نظم و ناظم با شعور رابطهاى ضرورى است، اعم از آن كه چنين رابطهاى مستقيم باشد يا غير مستقيم.
اشكال دوم: فقدان تجربه جهان
اين برهان زمانى واقعاً تجربى خواهد بود كه به تكرار ديده باشيم جهانهايى همينگونه از موجوداتى هوشمند و انسانوار صادر شده و رابطه چنين معلولى را با چنان علتى با تجربههاى مكرر دريافته باشيم، آنگاه مىتوانستيم حكم كنيم اين جهان نيز مانند ديگر جهانهاى تجربه شده داراى علتى خبير و آگاه است. «چه كسى مىتواند ادعا كند كه جهانى نظاممند بايد برآمده از فكر و هنرى انسان وار باشد، زيرا، آن را تجربه كردهايم؟ به كرسى نشاندن چنين استدلالى نيازمند آن است كه ما تجربهاى از جهانها داشته باشيم، و صرف اينكه ديده باشيم كشتىها و شهرها برونداد هنر و اختراع بشرى است كفايت نمىكند».(44)
پاسخ
اين اشكال مبتنى بر همان انگاره است كه كبراى برهان نظم را تجربى و ناشى از قياس گرفتن جهان به فرآوردههاى صنعتى بشر بدانيم؛ اما چنانكه يادآور شديم برهان نظم تماماً تجربى نيست، بلكه تنها مقدمه نخست آن تجربى است و كبراى آن، حداقل در برخى از قرائتهاى برهان، عقلى و مبتنى بر اصل عليت و فروع آن است. به عبارت ديگر آنچه كبراى برهان نظم دلالت دارد، رابطه نظم و هدفمندى با شعور و هدفدارى از نظر عقل و به طور عام و مطلق است؛ اعم از اينكه چنين چيزى مربوط به فعل انسانى باشد يا چيز ديگرى چون جهان؛ به تكرار تجربهپذير باشد، يا نباشد.
اشكال سوم: ناتوانى در اثبات قدرت و علم و كمال مطلق الهى
اين برهان نمىتواند قدرت، حكمت و كمال مطلقه الهى را ثابت كند، زيرا اثبات آن منوط به اين است كه جهان موجود برترين جهان ممكن باشد. شناخت چنين چيزى در صورتى ممكن است كه جهانهاى مختلفى را تجربه و با يكديگر قياس نماييم و آن را از همه برتر يابيم، در حاليكه ما جز با يك جهان سروكار نداريم: «لااقل بايد اعتراف كنى كه براى ما غير ممكن است كه با افكار و انظار محدود خود بگوييم كه آيا اين نظام اگر با ساير نظامهاى ممكن و حتى واقعى مقايسه شود، شامل اشتباهات و خطاهاى بزرگ است يا شايسته تحسين و تقديرى شگرف، آيا يك روستايى اگر انئيد(45) (شعر حماسى ويرژيل) براى او خوانده شود، مىتواند اظهار نظر كند كه آن شعر مطلقا بى عيب است، يا مقام شايسته آن را در ميان محصولات هوش انسانى تعيين كند، در حالى كه وى هيچ محصول ديگرى هرگز نديده است؟»(46)
پاسخ
1. مسلماً برهان نظم قادر به اثبات اينگونه صفات نيست و الهيون نيز - آنان كه درك منطقى درستى دارند - درصدد حل همه مسايل خداشناختى، به تنهايى از طريق اين برهان، نيستند. آنان تنها در پى اثبات آنند كه نظم موجود در جهان به حكم عقل بايد به موجودى با شعور و ماوراء مادى مستند باشد. اما اين كه او قادر و عالم و حكيم مطلق است، دلايل ديگرى مىطلبد.
2. حتى اگر ما هزاران جهان را مشاهده نموده و برترى جهان موجود بر آنها را دريابيم، باز ثابت نمىكند كه جهان ما برترين نظام ممكن است، بلكه تنها روشن مىسازد كه اين عالم برترين جهان در ميان جهانهاى موجودى است كه ما تجربه كردهايم. زيرا:
(1) چه بسا جهانهاى ديگرى خارج از تجربه ما وجود داشته كه از عالم ما هم برتر باشند.
(2) به فرضِ نفى احتمال فوق، باز نتيجه مىگيريم كه جهان ما بهترين جهان موجود است، ولى شايد نظام برترى نيز امكان وجود داشته ولى خداوند آن را نيافريده است. بنابراين حكم به اصلح بودن نظام موجود از طريق تجربى به هيچ روى امكانپذير نيست و مبتنى بر مبانى فلسفى و عقلى ديگر مىباشد.
اشكال چهارم: ناتوانى در اثبات كمال ذاتى آفريننده
به فرض اين جهان برترين جهان ممكن باشد، دليلى بر كمال ذاتى آفريننده نيست، مگر آنكه ثابت شود:
(1) اين اولين جهانى است كه آفريده؛
(2) در ساختن آن از احدى تقليد نكرده است.
در حاليكه هيچ يك از ايندو ثابت نيست، بلكه چه بسا او به تكرار جهان آفرينى كرده و تدريجاً با كسب تجربه بر آفرينش چنين عالمى توانمند گرديده و يا از ديگران تقليد نموده است. تفاوت اين اشكال و اشكال پيشين در آن است كه آنجا رابطه برهان نظم با گستره كمال و اوصاف ثبوتيه خداوند مورد نقاش واقع شد، ولى در اينجا مسأله ذاتى يا اكتسابى بودن اوصاف كماليه الهى مورد بحث قرار مىگيرد و دلالت برهان نظم بر ذاتى بودن آنها انكار مىشود.
پاسخ
چنانكه مذكور افتاد برهان نظم در پى اثبات وجوب، غنى و كمال ذاتى آفريننده جهان نيست و اينگونه امور از قلمرو دلالت آن خارج مىباشد. مهمترين دستاورد برهان نظم هدايت انسان به فراسوى عالم ماده و اثبات نقش مدبرى حكيم و دانا در كار و بار جهان است. اما اينكه مدبر داناى عالَم عالِم بالذات است يا دانش خود را وامدار ديگرى است و يا از تجربههاى مكرر به دست آورده است مسأله ديگرى است كه براهين ديگر عهده دار پاسخگويى از آنند.
اشكال پنجم: مسأله شرور
وجود ناگوارىها، زشتىها و نقصها، خلاف رحمت، و خيريت مطلقه است: «هيوم در آخرين قسمت انتقاد خود از برهان نظم، يادآور شد كه استدلال تمثيلى كه در آن برهان به كار رفته است به فرض اينكه وجود ناظمى را ثابت كند به هيچ وجه مشعر به صفات پسنديدهاى كه به آن ناظم نسبت مىدهند نيست....
وقتى كسى محصول - يعنى طبيعت - را مطالعه كند و همه اوصاف ناخوشايند آن، يعنى طوفانها و زلزلهها و منازعات يك قسمت طبيعت با قسمت ديگر را، مشاهده كند، آيا مىتواند نتيجه بگيرد كه آن طرحريزى از يك عقل سليم و خوب ناشى شده است؟»(47)
مسأله شرور از سخنان هيوم به صورت دو اشكال جداگانه طرح گرديده است:
1. اينكه وجود شرور نافى خيريت، حكمت و قدرت مطلقه الهى است.
2. وجود شرور مفيد چندخدايى است، يعنى پديدههاى مفيد اثبات كننده خداى خير، و پديدههاى شر دليل بر آفريننده بدخواه است. اگر پديدههاى سامانمند دليل بر وجود ناظماند، مغشوشات نيز مثبت صانع غيرناظم يا نامنظماند.
پاسخ
پيش فرض اشكال فوق وجود شر و بىنظمى در عالم است. از پديدههاى نامنظم نما در بررسى صغراى برهان نظم سخن به ميان آمد. مسأله شر نيز چنانكه گفته آمد تحقيق جداگانهاى را مىطلبد. آنچه به اختصار در اينجا مىتوان اشاره كرد اين است كه:
1. وجود شر در عالم هيچ گونه تنافى با خيريت و حكمت و قدرت مطلقه الهى ندارد. اين مسأله بر دلايل متعددى مبتنى است، از جمله اين كه شرور لازمه لاينفك خيرات است و نفى شرور اندك عالم مستلزم از ميان رفتن خيرهاى برتر و اكثر است. و به عبارت ديگر نفى اين شرور قليل به شر بزرگترى مىانجامد كه با حكمت الهى سازگار نيست.
2. به فرضْ وجود شرور نافى خيريت، قدرت و حكمت مطلقه الهى باشد، هرگز خللى در برهان نظم ايجاد نمىشود. آنچه اين اشكال وارد مىكند در انتظار حداكثرى از اين برهان است، اما اصل اثبات وجود ناظم دانا و توانا در حد ساخت جهانى با نظم كنونى همچنان استوار و پابرجاست.
3. با تحليل فلسفى شرور استلزام چندخدايى به كلى مردود است. زيرا شر در تحليل فلسفى امرى عدمى است و نياز به آفريننده ندارد. ضمن آنكه شر امرى نسبى است و لازم لاينفك خيرات.
4. با صرف نظر از تحليلات فلسفى شرور، وجود آنها لزوماً وجود دو خالق يا دو مدبر در كار و بار عالم را نتيجه نمىدهد، مگر آنكه مسأله اوصاف الهى را به ميان آوريم. در نتيجه اين اشكال بار ديگر انتظار حداكثرى يعنى يگانگى خداوند و خيريت، حكمت و قدرت مطلقه او را مورد سؤال قرار مىدهد، ولى مدلول حداقلى برهان نظم همچنان پابرجا خواهد بود.
اشكال ششم: تعدد ناظم
اگر برهان نظم تمام باشد مىتوان به تعداد موجودات منظم عالم سازنده و ناظم وجود داشته باشد و معلوم نيست ناظم همه يكى باشد.
پاسخ
اين اشكال در صورتى وارد است كه: اولاً مقدمه نخست برهان نظم را پديدههاى سامانمند جزيى قرار دهيم، بدون اين كه ربط و پيوندى بين آنها ملاحظه شود، ثانياً منظور از ناظم با شعور، علت مستقيم نظم باشد. در اين صورت مسلماً با چنين احتمالى روبرو خواهيم شد. اما اگر صغراى برهان، نظم و هماهنگى جهان باشد احتمال ناظمهاى متعدد در عرض يكديگر به كلى رخت بر مىبندد. مگر آن كه ناظمهاى متعددى فرض كنيم كه با همكارى يكديگر مبدأ واحدى براى نظم جهان به حساب آيند. افزون بر آن مانعى ندارد كه پارهاى از پديدههاى منظم، مدبرات ويژهاى داشته باشند و در يك نظام طولى، همه تحت اداره و تدبير مبدء واحدى قرار گيرند. مقدمه قرار دادن نظم جزئى عالم نيز لزوماً به شرك در ناظم نمىانجامد، و با توحيد ربوبى سازگار است. در عين حال حل اساسى مسأله توحيد ربوبى از طريق ادله ديگر، به نحو بهترى امكانپذير است.
اشكال هفتم: ابتناء بر انسان مركز انگارى
برهان نظم مبتنى بر انگاره «انسان مركزى»(48) و اشرفيت انسان در كاينات است. در اين برهان گمان شده كه همه چيز در جهان خلقت بر اساس طرحى حساب شده، براى انسان و در جهت تأمين منافع و مصالح و حفظ اوست و آدميان هر چه را براى خود سودمند يابند منظم مىخوانند. ليكن چنانكه بعداً در تئورى داروين تأييد شد؛ جهان صحنه ستيز و پيكار است. در چنين فرايندى موجودات زنده به تدريج، از سادهترين تكياخته تا تكامل يافتهترين پستانداران، تكامل يافتهاند. بنابراين نظم موجود در زيستوارههاى جهان، نه ناشى از طرح و نقشهاى حساب شده و هدفدارانه، كه برونداد تكامل تدريجىِ حاصل از تنازعات تصادفى و ناهدفمند است.
پاسخ
اين اشكال با بسط و تفصيل بيشترى در اشكال اول و دوم هاسپرز مطرح و نقل گرديده است. از اين رو پاسخ آن را به مباحث آتى واگذار مىكنيم. در عين حال ذكر دو نكته را در اينجا لازم مىدانيم:
1. هر چند در موارد متعددى، كه از نظم سخن مىرود، نمونههاى مفيد به حال انسان ذكر مىشود، ولى در بسيارى از موارد چنين نيست. چنان كه هاسپرز نيز اشاره مىكند گاهى سخن از نظم در بدن حيواناتى مىرود كه انسانها به حال خود مضر مىشمارند، يا لااقل نافع بودن آنها براى بشر ثابت نيست. به عبارت ديگر تقرير برهان نظم گونههاى مختلفى دارد و تنها يكى از اَشكال آن مىتواند نظم «انسان مركز»(49) باشد.
2. در مواردى نيز كه سخن هيوم صادق مىافتد اشكالى بر استدلال وارد نمىسازد، زيرا خاستگاه روانى و انگيزه استدلال هيچ نقشى در جايگاه منطقى آن ندارد.
پدیده های هستی مانند ریاضی نیستند.
ریاضیات دارای اصول و قوانین جهانی است و هر کس در آن ادعایی بکند به راحتی با آن اصول رد یا پذیرفته می شود. اما در مقابل همواره در طول تاریخ بشری مکتب های مختلف فلسفی وجود داشته اند.
به همان راحتی که شما می توانید استدلال های فیلسوفان منکر خدا را اشتباه بخوانید، آنها نیز می توانند استدلال های فیلسوفان مسلمان را باطل بخوانند.
سلام و ممنون
شما درست میفرمایین اما در این قسمت نمیشه بهش استناد کرد.
در سوره ی حمد نصف اول حرفها در مدح خداست بعد دقیقا وسطش یه دفعه بدون هیچ مقدمه ای این حرفو از زبان بندگان میگه.
پدر ها کی چنین کاری میکنن؟
تعلیم بدون خطاب مستقیم درسته . شما میگین مثلا پدر مادر رو خطاب میکنه برای تعلیم کودکان ولی اینجا کسی رو خطاب نکرده.
در ثانی پدر که نمیاد یه دفعه در مورد موضوعی که داره ازش حرف میزنه بره سر موضوع دیگه .
مثلا : (در مثال مناقشه نیست)
پدر داره تو جمع خانواده حرف میزنه :
من خیلی شما رو دوست دارم و خیلی به فکرتونم . برای همین از صبح تا شب میرم بیرون زحمت میکشم که شما راحت باشین.
بعد یهو میگه :
پدر خوبم از اینکه اینقدر برامون زحمت میکشی ازت ممنونیم. امید واریم بتونیم بچه های خوبی براتون باشیم !!!!!
این دو متن و پشت سر هم بخونین ببینین جالب میشه؟
آموزش دادن انسانها وتعلیم دین یکی ازاهداف نزول قرآن است که آموزش توحید واخلاص ازجمله تعلیمات سوره حمد میباشد
""سلام و ممنون
شما درست میفرمایین اما در این قسمت نمیشه بهش استناد کرد.
در سوره ی حمد نصف اول حرفها در مدح خداست بعد دقیقا وسطش یه دفعه بدون هیچ مقدمه ای این حرفو از زبان بندگان میگه......""
پاسخ:توجه شود که خداوند متعال همه سوره را از زبان بندگان حکایت و نقل قول می کند.بنده مومن ابتدا خداوند را حمد و سپاس می گوید و سپس شروع به دعا و درخواست می کند(چنانکه در احادیث نیز ذکر شده است که قبل از دعا ابتدا حمد و سنایش خدا شود)
علامه طباطبایی در اثبات اینکه تمام سوره از زبان بندگان است می نویسد:« ظاهر سياق و به قرينه التفاتى كه در جمله: (إِيَّاكَ نَعْبُدُ) ...، بكار رفته، و ناگهان خداى سبحان مخاطب بندگان قرار گرفته، چنين دلالت دارد كه سوره مورد بحث كلام بنده خداست، به اين معنا كه خداى تعالى در اين سوره به بنده خود ياد مىدهد كه چگونه حمدش گويد، و چگونه سزاوار است ادب عبوديت را در مقامى كه مىخواهد اظهار عبوديت كند، رعايت نمايد، و اين ظاهر را جمله (الْحَمْدُ لِلَّهِ) نيز تاييد ميكند.
براى اينكه حمد توصيف است، و خداى سبحان خود را از توصيف واصفان از بندگانش
منزه دانسته، و فرموده: (سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يَصِفُونَ، إِلَّا عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ، خدا منزه است از آنچه توصيفش مىكنند، مگر بندگان مخلص او)، «1» و در كلام مجيدش هيچ جا اين اطلاق را مقيد نكرده، و هيچ جا عبارتى نياورده كه حكايت كند حمد خدا را از غير خدا، بجز عدهاى از انبياء مخلصش...»
در" عيون اخبار الرضا" ع در حديثى از پيامبر ص مىخوانيم:
خداوند متعال چنين فرموده:" من سوره حمد را ميان خود و بندهام تقسيم كردم نيمى از آن براى من، و نيمى از آن براى بنده من است، و بنده من حق دارد هر چه را مىخواهد از من بخواهد:هنگامى كه بنده مىگويد" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ" خداوند بزرگ مىفرمايد بندهام بنام من آغاز كرد، و بر من است كه كارهاى او را به آخر برسانم و در همه حال او را پر بركت كنم، و هنگامى كه مىگويد" الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ" خداوند بزرگ مىگويد بندهام مرا حمد و ستايش كرد، و دانست نعمتهايى را كه دارد از ناحيه من است، و بلاها را نيز من از او دور كردم، گواه باشيد كه من نعمتهاى سراى آخرت را بر نعمتهاى دنياى او مىافزايم، و بلاهاى آن جهان را نيز از او دفع مىكنم، همانگونه كه بلاهاى دنيا را دفع كردم.
و هنگامى كه مىگويد" الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ" خداوند مىگويد: بندهام گواهى داد كه من رحمان و رحيمم، گواه باشيد بهره او را از رحمتم فراوان مىكنم، و سهم او را از عطايم افزون مىسازم.
و هنگامى كه مىگويد" مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ" او مىفرمايد: گواه باشيد همانگونه كه او حاكميت و مالكيت روز جزا را از آن من دانست، من در روز حساب، حسابش را آسان مىكنم، حسناتش را مىپذيرم، و از سيئاتش صرف نظر مىكنم و هنگامى كه مىگويد" إِيَّاكَ نَعْبُدُ" خداوند بزرگ مىگويد بندهام راست مىگويد، تنها مرا پرستش مىكند، من شما را گواه مىگيرم بر اين عبادت خالص ثوابى به او مىدهم كه همه كسانى كه مخالف اين بودند به حال او غبطه خورند.
و هنگامى كه مىگويد" إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ" خدا مىگويد: بندهام از من يارى جسته، و تنها به من پناه آورده گواه باشيد من او را در كارهايش كمك مىكنم، در سختيها به فريادش مىرسم، و در روز پريشانى دستش را مىگيرم.
و هنگامى كه مىگويد" اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ ..." (تا آخر سوره) خداوند مىگويد اين خواسته بندهام بر آورده است، و او هر چه مىخواهد از من بخواهد كه من اجابت خواهم كرد آنچه اميد دارد، به او مىبخشم و از آنچه بيم دارد ايمنش مىسازم
[quote=رحمان;153059
در" عيون اخبار الرضا" ع در حديثى از پيامبر ص مىخوانيم:
خداوند متعال چنين فرموده:" من سوره حمد را ميان خود و بندهام تقسيم كردم نيمى از آن براى من، و نيمى از آن براى بنده من است، و بنده من حق دارد هر چه را مىخواهد از من بخواهد:هنگامى كه بنده مىگويد" بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ" خداوند بزرگ مىفرمايد بندهام بنام من آغاز كرد، و بر من است كه كارهاى او را به آخر برسانم و در همه حال او را پر بركت كنم، و هنگامى كه مىگويد" الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ" خداوند بزرگ مىگويد بندهام مرا حمد و ستايش كرد، و دانست نعمتهايى را كه دارد از ناحيه من است، و بلاها را نيز من از او دور كردم، گواه باشيد كه من نعمتهاى سراى آخرت را بر نعمتهاى دنياى او مىافزايم، و بلاهاى آن جهان را نيز از او دفع مىكنم، همانگونه كه بلاهاى دنيا را دفع كردم.
و هنگامى كه مىگويد" الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ" خداوند مىگويد: بندهام گواهى داد كه من رحمان و رحيمم، گواه باشيد بهره او را از رحمتم فراوان مىكنم، و سهم او را از عطايم افزون مىسازم.
و هنگامى كه مىگويد" مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ" او مىفرمايد: گواه باشيد همانگونه كه او حاكميت و مالكيت روز جزا را از آن من دانست، من در روز حساب، حسابش را آسان مىكنم، حسناتش را مىپذيرم، و از سيئاتش صرف نظر مىكنم و هنگامى كه مىگويد" إِيَّاكَ نَعْبُدُ" خداوند بزرگ مىگويد بندهام راست مىگويد، تنها مرا پرستش مىكند، من شما را گواه مىگيرم بر اين عبادت خالص ثوابى به او مىدهم كه همه كسانى كه مخالف اين بودند به حال او غبطه خورند.
و هنگامى كه مىگويد" إِيَّاكَ نَسْتَعِينُ" خدا مىگويد: بندهام از من يارى جسته، و تنها به من پناه آورده گواه باشيد من او را در كارهايش كمك مىكنم، در سختيها به فريادش مىرسم، و در روز پريشانى دستش را مىگيرم.
و هنگامى كه مىگويد" اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ ..." (تا آخر سوره) خداوند مىگويد اين خواسته بندهام بر آورده است، و او هر چه مىخواهد از من بخواهد كه من اجابت خواهم كرد آنچه اميد دارد، به او مىبخشم و از آنچه بيم دارد ايمنش مىسازم[/quote]
حدیث فوق العاده ای بود . متشکرم . من توجیه شدم.
پس میتونیم نتیجه بگیریم که تمام این سوره داره به ما مناجات رو یاد میده . یعنی هر وقت خواستیم که با خدا مناجات کنیم ، اول حمد و بعد درخواست .
درسته؟
بله درسته
از امام صادق ع نقل شده كه فرمود:
اياكم ان يسئل احدكم ربه شيئا من حوائج الدنيا و الاخرة حتى يبدء بالثناء على اللَّه و المدحة له و الصلاة على النبى و آله، ثم الاعتراف بالذنب، ثم المسالة :" مبادا هيچ يك از شما از خدا تقاضايى كند مگر اينكه نخست حمد و ثناى او را بجا آورد و درود بر پيامبر و آل او بفرستد بعد به گناه خود نزد او اعتراف (و توبه) كند سپس دعا نمايد( سفينة البحار جلد اول صفحه 448 و 449)
في من لا يحضره الفقيه و فيما ذكره الفضل من العلل عن الرضا عليه السلام انه قال: «و الحمد لله انما هو أداء لما أوجب الله عز و جل على خلقه من الشكر، و شكر لما وفق عبده من الخير «رب العالمين» توحيد له و تحميد و إقرار بأنه هو الخالق المالك لا غيره.(ج1ص15تفسير نورالثقلين)
(الحمدلله نماز یعنی )حمد وستایش برآنچه خداوند واجب کرده وشکرگذاری نعمت است ازنعمت عبودیت که اوپروردگار جهانیان است یگانگی اوواعتراف به آنکه یکی است بدون مانند.
فقط و فقط ادعا
ادعا پشت ادعا
کارشناس پاسخگو، کاربر ویژه، استاد و ... شده عنوان های الکی ای که یه سری بیسواد رو گنده کنه
واقعا ناامید کنندس
فکر میکردم میشه اینجا چهار تا آدم با سواد برای بحث پیدا کرد ولی افسوس
اینقد سطح مباحث و کاربرها پائینه که هنوز 24 ساعت نشده باید بگم خدا نگهدار همه
نظز من : من کاملا بر این باورم که :
قران کتابی است که از طرف خداوند نازل شده است و دلایل تاریخی و عقلی هم این مطلب را تایید می کند که مطالبی که در قران امده است از عهده بشر خارج است .و تا به حال هر کسی در این کتاب اندک تاملی کرده بدین مطلب اعتراف کرده است
مگر این که مغرض باشد
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نظر شخصی من »
اینی که کسی کاری بکنه که کس دیگه ای نتونه مثل اون کار رو بکنه دلیلی بر معجزه بودن نیست : مثله اینکه کسی نمیتونه مثله دیوان حاقظ یا بوستان سعدی رو بیاره ... اگرم بیاره میشه همون کتابا ...
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
به نظر من قرآن در آن زمان نازل شد که انسان سازی کند و طریقه فکر کردن رو به بشر یاد بده ... قرآن به استارت بود .
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
بازم نظر من اینه که الان ما خیلی از دستورات رو داریم که از اون استارته بهتره و این دستورات رو ما فقط و فقط بابته اون استارته داریم