اگر خدایی هست کجای زندگی منه؟(کارشناس:هشام)
تبهای اولیه
اقا یکی به من بگه خدا کجای زندگی منه؟
چرا هر اتفاقی میافته به خدا نسبت میدیم؟
فرض می کنیم خدایی نیست.
ایا دیگه اتفاقی نمی افته؟
دنیا تموم میشه؟
وقتی دعا میکنیم.اگر براورده بشه میگیم خدا خواسته.اگه نشه میگیم خدا نخواسته.
اگه خداییم نباشه بازهم همینو میگیم.
اقا یکی به من بگه خدا کجای زندگی منه؟ چرا هر اتفاقی میافته به خدا نسبت میدیم؟ فرض می کنیم خدایی نیست. ایا دیگه اتفاقی نمی افته؟ دنیا تموم میشه؟ وقتی دعا میکنیم.اگر براورده بشه میگیم خدا خواسته.اگه نشه میگیم خدا نخواسته. اگه خداییم نباشه بازهم همینو میگیم.
سلام.
میشه منظورتون رو واضح تر بگید؟
ادله وجود خداوند، فقط توی دعا و برآورده شدنش نیست.
سلام
من به ادله وجود خدا اعتقاد ندارم و اونا یه سری تعریفات میدونم که ما برای توجیح خودمون طرح کردیم.:Gig:
اگر دقت کرده باشید ما تو زندگیمون معمولا به خدا اهمیت نمیدیم.یعنی اونو توی زندگی دخیل نمیدونیم.شاید یادمون میره خدایی هست...نمیدونم.
ولی معمولا موقعی که به مشکل می خوریم هممون به یاد خدا میافتیم بلااستثنا
من میگم حتی در این مورد هم اگر خدا رو در نظر نگیریم هیچ تغییری در اتفاقی که قراره برامون بیافته بوجو نمیاد.
باز هم میگم:
اگه دعامون براورده بشه به خدا نسبت میدیم ومیگیم خدا خواسته اگرم نشه میگیم خدا نخواسته
اقا یکی به من بگه خدا کجای زندگی منه؟
چرا هر اتفاقی میافته به خدا نسبت میدیم؟
فرض می کنیم خدایی نیست.
ایا دیگه اتفاقی نمی افته؟
دنیا تموم میشه؟
وقتی دعا میکنیم.اگر براورده بشه میگیم خدا خواسته.اگه نشه میگیم خدا نخواسته.
اگه خداییم نباشه بازهم همینو میگیم.
سلام ، موافقم ، انسانها همیشه وقتی به بن بست میرسن چون حرف دیگه ای ندارن میگن این تقدیر ما بوده و تقدیر هم دست خداست!!!
در حالی که به قول اقای ایزدخواه یکی از سخنرانان بزرگوار خدا مگه بیکاره که هی هر روز هر روز از ما امتحان بگیره!!!
انسان وقتی تو یک ماجرا نتیجه نمیگیره سعی میکنه برای رهائی خودش عوامل بیرونی رو مقصر بدونه ...
به قول اقای ایزدخواه .... وقتی دلت گرفته میخوای بری پیش یکی درد و دل کنی میگه صبر داشته باش خدا دارد شما را امتحان میکند !!!، ایشون میفرماین مگه بیکاره خدا...
هر اشتباهی میکنیم و یا هر کار دیگه چون دلیلی براش نداریم اون رو ربط میدیم به خدا...
دورترین افراد نسبت به خدا بجای اینکه ازشون سوال میکنی جوابت و بدن عوض میشن و یکدفعه احساس میکنن دانشمند عالمن در حالی که خودشون...
نتیجش میشه یه دنیا پر از دروغ...
آیه 11 سوره رعد: بسم الله الرحمن الرحیم
"لَهُ مُعَقِّبَاتٌ مِّن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ يَحْفَظُونَهُ مِنْ أَمْرِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ لاَ يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى يُغَيِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ وَإِذَا أَرَادَ اللّهُ بِقَوْمٍ سُوءًا فَلاَ مَرَدَّ لَهُ وَمَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ"
"برای هر کس پاسبانها از پیش رو و پشت سر برگماشته شده که به امر خدا او را نگهبانی کنند. خدا حال هیچ قومی را دگرگون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند (و از نیکی به بدی شتابند)، و هرگاه خدا اراده کند که قومی را (به بدی اعمالشان) عقاب کند هیچ راه دفاعی نباشد و برای آنان هیچ کس را جز خدا یارای آنکه آن بلا بگرداند نیست."
تفسیر آیه 11 سورة رعد چیست؟آیا این آیه با بحث قضا و قدر و آیهای که میفرماید:"إنَّ اللَّهُ یَرْزُقُ بِغَیْرِ حِسَاب" منافات ندارد؟
به دنبال آیات قبل که موضوعاتشان این بود که خدا به حکم عالم الغیب و الشهادة بودن، از پنهان و آشکار مردم باخبر و همه جا حاضر و ناظر است، در آیة فوق اضافه میکند:که خداوند علاوه بر این حافظ و نگاهبان بندگان خود نیز میباشد:"لَهُو مُعَقِّبَـَتٌ مِّن بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِه...؛ برای انسان، مأمورانی است که پی در پی، از پیشرو، و از پشتسرش او را از حوادث حفظ میکنند".
برای این که کسی اشتباه نکند که این حافظ و نگاهبانی بیقید و شرط است و انسان نمیتواند خود را به پرتگاهها بیفکند و دست به هر ندانم کاری زند و انتظار داشته باشد که در این حال نیز، خداوند و مأموران او حافظ او میباشند، اضافه میکند:"إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم...؛ ]اما[ خداوند، سرنوشت هیچ قومی ]و ملتی[ را تغییر نمیدهد، مگر آن که آنها خود را تغییر دهند.
در ادامه نیز، برای این که باز این اشتباه پیش نیاید که با وجود مأموران الهی که عهدهدار حفظ انسان هستند، مسأله مجازات و بلاهای الهی چه معنی دارد، میفرماید:"وَ إِذَآ أَرَادَ اللَّهُ بِقَوْمٍ سُوَّءًا...؛ و هنگامی که خدا اراده سوئی به قومی ]به خاطر اعمالشان[ کند هیچ چیز مانع آن نخواهد شد و جز خدا سرپرستی نخواهد داشت."، به همین دلیل هنگامی که فرمان خدا به عذاب و مجازات، یا نابودی قوم و ملتی صادر شود، حافظان و نگهبانان دور میشوند و انسان را تسلیم حوادث میکنند!
آیة فوق هیچ تنافی با آیات قضا و قدر و غیره ندارد؛ زیرا در مورد موجودات مادی سرنوشتهای گوناگون در کار است و این سرنوشتها میتوانند، جانشین یکدیگر بشوند، جانشین شدن آنها نیز به حکم سرنوشت است. اعمال و افعال بشر از آن سلسله حوادث است که سرنوشت حتمی و تخلفناپذیر ندارد، زیرا بستگی دارد به هزاران علل و اسباب و از آن جمله انواع ارادهها و انتخابها و اختیارها که از خود بشر ظهور میکند، در مورد هر حادثه، هر اندازه علل و اسباب مختلف و جریانهای مختلف تصور باشد، قضا و قدرهای گوناگون متصور است. آن جریانی که واقع میشود و صورت میگیرد به قضا و قدر الهی است و آن جریانی هم که متوقف میشود، به قضا و قدر الهی است. قضا و قدر الهی با جبر و استناد افعال اختیاری انسان به خداوند متعال، منافات ندارد، زیرا این استنادها در طول یکدیگر است. تأثیر ارادة انسان به عنوان "جزء اخیر از علت تامه" در کار خودش (اختیار)، با استناد وجود همة اجزأ علت تامّه به خدای متعال منافاتی ندارد.
جملة بغیر حساب نیز منافاتی با آیاتی که بیان تقدیر الهی و اندازهگیری در آنها است، ندارد؛ زیرا اشاره به این نکته است که دریای مواهب الهی آنقدر وسیع و پهناور است که خداوند هر قدر به هر کس ببخشد، کمترین تأثیری برای او نمیکند و نیاز به نگاه داشتن حساب ندارد؛ زیرا نگه داشتن حساب از آن کسانی است که سرمایه محدودی دارند و بیم تمام شدن، یا کمبود سرمایه درباره آنها میرود، چنین اشخاصی دائماً در عطایای خود حسابگرند، اما خداوند که دریای بیکران هستی و کمالات است، نه بیم کمبود دارد و نه کسی از او حساب میگیرد و نه نیازی به حساب دارد.( تفسیر نمونه، آیت الله مکارم شیرازی و دیگران، ج 10، ص 144 و ج 2، ص 370، دارالکتب الاسلامیة / تفسیرالمیزان، علامه طباطبائی (رحمة الله علیه)، ترجمة سید محمد باقر موسوی همدانی، ج 11، ص 480، نشر بنیاد علمی و فکری علامه طباطبائی / آموزش عقاید، آیت الله مصباح یزدی، ص 139-154، شرکت چاپ ونشر بینالملل سازمان تبلیغات اسلامی / مجموعة آثار، شهید مطهری، ج 1، ص 366-395، نشر صدرا. )
سلام
با این پستی که گذاشتین کسی رقبت نمیکنه اونو بخونه و بحث رو ادامه بده ولی من خوندم.
اگه میشه خلاصه اش کنید و نظر اقایون رو برای ما خیلی ساده بیان کنید.گرچه به نظر من اینا همون تعریف ها و توجیهاتی است که در پست قبل گفتم .
ممنون.
بازم کلی گویی...
اگه جوابی دارین بدین وگرنه الکی بحث رو شلوغ نکنید...:read:
من کجا شلوغ کردم؟؟؟
جز اینکه خدا هم با حرفای شما موافقه؟؟؟
خدا گفته هر کاری تو زندگیتون میشه تقصیر من نندازین...
برای این که کسی اشتباه نکند که این حافظ و نگاهبانی بی قید و شرط است و انسان نمیتواند خود را به پرتگاهها بیفکند و دست به هر ندانم کاری زند و انتظار داشته باشد که در این حال نیز، خداوند و مأموران او حافظ او میباشند، اضافه میکند:"إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم...؛ ]اما[ خداوند، سرنوشت هیچ قومی ]و ملتی[ را تغییر نمیدهد، مگر آن که آنها خود را تغییر دهند...
حتی گفتم خدا هم با شما موافقه...
اقا یکی به من بگه خدا کجای زندگی منه؟
چرا هر اتفاقی میافته به خدا نسبت میدیم؟
فرض می کنیم خدایی نیست.
ایا دیگه اتفاقی نمی افته؟
دنیا تموم میشه؟
وقتی دعا میکنیم.اگر براورده بشه میگیم خدا خواسته.اگه نشه میگیم خدا نخواسته.
اگه خداییم نباشه بازهم همینو میگیم.
سالها دل طلب جام جم از ما ميکرد
وان چه خود داشت ز بيگانه تمنا ميکردگوهري کز صدف کون و مکان بيرون است
طلب از گمشدگان لب دريا ميکردمشکل خويش بر پير مغان بردم دوش
کو به تاييد نظر حل معما ميکردديدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آينه صد گونه تماشا ميکردگفتم اين جام جهان بين به تو کي داد حکيم
گفت آن روز که اين گنبد مينا ميکردبي دلي در همه احوال خدا با او بود
او نميديدش و از دور خدا را ميکرداين همه شعبده خويش که ميکرد اين جا
سامري پيش عصا و يد بيضا ميکردگفت آن يار کز او گشت سر دار بلند
جرمش اين بود که اسرار هويدا ميکردفيض روح القدس ار باز مدد فرمايد
ديگران هم بکنند آن چه مسيحا ميکردگفتمش سلسله زلف بتان از پي چيست
گفت حافظ گلهاي از دل شيدا ميکرد
[="blue"]سلام
خدا در قلب توست البته نه ان قلبی که از گوشت و خون است بلکه ان قلبی که با ان احساس میکنی .
هیچ اندیشیده ای که چرا وقتی عمل خوبی انجام میدهی قلباً شادمان میشوی و چون عمل بدی انجام میدهی قلباً ناراحت به ندای قلبت پاسخ بده خدا را خواهی یافت .[/]
این هیچ کمکی به من یا هر کس دیگه ای که مثل من شک داره نمیکنه...
سلام
یعنی شما به وجود خودت شک داری ؟
یعنی شما برای وجود ذیقیمت خودت ارزش قائل نیستی .
یعنی فکر میکنی این وجودی که به همه چیز شک میکند مانند یک سنک به وجود امده است ؟
این هیچ کمکی به من یا هر کس دیگه ای که مثل من شک داره نمیکنه...
موضوع رو مشخص کن دوست گلم:Gol::Gol::Gol:
اگه بشه دقیق تو یک خط منظورت و بگی اونوقت من بفهمم اصلا علمش و دارم با 25 سال
سن که جواب بدم یه نه...
سر موجودیت خداست؟؟
یا اینکه چرا ما هر موقع کم میاریم میندازیم پای خدا؟؟؟
یا اصلا یه چیز دیگه اس منظورت ...
اصل منظورت و لطف کن بگو...
البته بی زحمت:Gol::Gol:
در جواب اقای بهلول باید بگم سوالت غلطه ومی خوای به این نتیجه برسی که خدا همه چیز رو افریده وما رو اشرف مخلوقات قرار داده و.....(که از توجیهات غیر ملموس هست)
در جواب هردو شما باید بگم:من فکر می کنم خدا وبهشت و جهنمی وجود نداره وما هستیم که این هارو در ذهن خودمون فرض می کنیم تا از پوچ بودن دنیا فرار کنیم...
در جواب اقای بهلول باید بگم سوالت غلطه ومی خوای به این نتیجه برسی که خدا همه چیز رو افریده وما رو اشرف مخلوقات قرار داده و.....(که از توجیهات غیر ملموس هست)
در جواب هردو شما باید بگم:من فکر می کنم خدا وبهشت و جهنمی وجود نداره وما هستیم که این هارو در ذهن خودمون فرض می کنیم تا از پوچ بودن دنیا فرار کنیم...
[="blue"]سلام
خیر این ما هستیم که برای فرار از تعهداتمان میخواهیم وانمود کنیم که خدائی نیست تا هرچه دلمان میخواهد بکنیم ، و الا هیچ عقل سلیمی نمیتواند بپذیرد که اینهمه نظام در طبیعت از گردش سیارات گرفته تا یگ پشه بی مقدار به خودی خود به وجود امده است .[/]
بازم کلی گویی...
اگه جوابی دارین بدین وگرنه الکی بحث رو شلوغ نکنید...:read:
یاحبیب
فکر کنم اگه لحنتون رو یکم مودبانه کنید بد نباشه ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دعوا که ندارید میخواین جواب سوال بگیرید. :Moteajeb!:
در جواب اقای بهلول باید بگم سوالت غلطه ومی خوای به این نتیجه برسی که خدا همه چیز رو افریده وما رو اشرف مخلوقات قرار داده و.....(که از توجیهات غیر ملموس هست)
در جواب هردو شما باید بگم:من فکر می کنم خدا وبهشت و جهنمی وجود نداره وما هستیم که این هارو در ذهن خودمون فرض می کنیم تا از پوچ بودن دنیا فرار کنیم...
من حس شیشمم میگه الان اعصابت خورده ؛ بله ؟ نه ؟
جون من مارو ببخش :Gol::Gol::Gol:
خب نمیشه ما خود بخود بوجود اومده باشیم؟؟؟؟
چجوری؟
اقا یکی به من بگه خدا کجای زندگی منه؟
چرا هر اتفاقی میافته به خدا نسبت میدیم؟
فرض می کنیم خدایی نیست.
ایا دیگه اتفاقی نمی افته؟
دنیا تموم میشه؟
وقتی دعا میکنیم.اگر براورده بشه میگیم خدا خواسته.اگه نشه میگیم خدا نخواسته.
اگه خداییم نباشه بازهم همینو میگیم.
سلام.
توحید یک امر فطری است به عبارتی خلقت شخص بر ان قرار گرفته است، برای همین است که وقتی دستش از همه جا کوتاه شد فطرتش بیدار می گردد وبی اختیار خداوند را می خواند این امر به وضوح در مورد خود منکرین خدا و مادیین به تجربه رسیده است،...که اگر خواستید انها را ذکر هم می کنم..
در هر حال براهین عقلی در اثبات حق به اندازه کافی در سایت موجود است،ولی غرض حدیثی بود از امام صادق علیه السلام که مربوط به موضوع می باشد...
عبدالله دیصانى از هشام پرسید: تو پروردگارى دارى، گفت: ارى گفت: او قادر است؟ گفت: ارى قادر و هم قاهر است گفت: مىتواند تمام جهان را در تخم مرغى بگنجاند که نه تخم مرغ بزرگ شود و نه جهان کوچک: هشام گفت: مهلتم بده، دیصانى گفت: یک سال به تو مهلت دادم و بیرون رفت. هشام گفت: مهلتم بده، دیصانى گفت: یکسال بتو مهلت دادم و بیرون رفت. هشام سوار شد و خدمت امام صادق علیهالسلام رسید و اجازه خواست و حضرت به او اجازه داد، هشام عرض کرد: یابن رسول الله عبدالله دیصانى از من سؤالى کرده که در ان تکیهگاهى جز خدا و شما نباشد. امام فرمود: چه سؤالى کرده: عرض کرد: چنین و چنان گفت. حضرت فرمود: اى هشام چند حس دارى! گفت: پنج حس. فرمود کدام یک کوچکتر است! گفت باصره (یعنى چشم). فرمود: اندازه بیننده چه قدر است، گفت: اندازه یک عدس یا کوچکتر از ان پس فرمود: اى هشام به پیش رو و بالاى سرت بنگر و بمن بگو چه مىبینى، گفت: اسمان و زمین و خانهها و کاخها و بیابانها و کوهها و نهرها مىبینم. امام علیهالسلام فرمود انکه توانست انچه را تو مىبینى در یک عدس یا کوچکتر از عدس در ارد مىتواند جهانرا در تخم مرغ در اورد بىانکه جهان کوچک و تخم مرغ بزرگ شود، انگاه هشام بجانب حضرت خم شد و دست و سر و پایش بوسید و عرض کرد مرا بس است اى پسر پیغمبر و به منزلش بازگشت. دیصانى فردا نزد او امد و گفت این هاشم من امدم که به تو سلام دهم نه این که از تو جواب خواهم، هشام گفت اگر براى طلب جواب هم امدهئى اینست جوابت (جواب حضرت را به او گفت) دیصانى از نزد او خارج شد و در خانه امام صادق علیهالسلام امد و اجازه خواست، حضرت به او اجازه داد، چون نشست گفت: اى جعفربن محمد مرا به معبودم راهنمائى فرما، امام صادق به او فرمود: نامت چیست؟ دیصانى بیرون رفت و اسمش را نگفت رفقایش به او گفتند چرا نامت را به حضرت نگفتى؟ جواب داد؟[="red"] اگر مىگفتم نامم عبدالله (بنده خدا) است مىگفت: انکه تو بندهاش هستى کیست؟[/] انها گفتند باز گرد و بگو ترا به معبودت دلالت کند و اسمت را نپرسد. او باز گشت و گفت: مرا به معبودم راهنمائى کن و نامم مپرس حضرت به او فرمود: بنشین، در انجا یکى از کودکان امام علیهالسلام تخم مرغى در دست داشت و با ان بازى مىکرد: حضرت به او فرمود:[="blue"] این تخم مرغ را به من ده ان را به وى داد امام علیهالسلام فرمود: اى دیسانى این تخم سنگریست پوشیده که پوست کلفتى دارد و زیر پوست کلفت پوست نازکى است و زیر پوست نازک طلائى است روان و نقره ایست اب شده که نه طلاى روان به نقره اب شده امیزد و نه نقره ابشده با طلاى روان در هم شود و به همین حال باقى است، نه مصلحى از ان خارج شده تا بگوید من انرا اصلاح کردم و نه مفسدى درونش رفته تا بگوید من ان را فاسد کردم و معلوم نیست براى تولید نر افریده شده یا ماده ، ناگاه مىشکافد و مانند طاووس رنگارگ بیرون مىدهد ایا تو براى این مدبرى در مىیابى[/]، دیصانى مدتى سر بزیر افکند و سپس گفت: گواهى دهم که معبودى جز خداى یگانه بىشریک نیست و اینکه محمد بنده و فرستاده اوست و تو امام و حجت خدائى بر مردم و من از حالت پیشین توبه گزارم.
[="red"]حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ زِيَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ عَمْرٍو الْفُقَيْمِيِّ عَنْ هِشَامِ بْنِ الْحَكَمِ أَنَّ ابْنَ أَبِي الْعَوْجَاءِ دَخَلَ عَلَى الصَّادِقِ ع فَقَالَ لَهُ يَا ابْنَ أَبِي الْعَوْجَاءِ أَ مَصْنُوعٌ أَنْتَ أَمْ غَيْرُ مَصْنُوعٍ فَقَالَ لَا لَسْتُ بِمَصْنُوعٍ فَقَالَ لَهُ الصَّادِقُ ع فَلَوْ كُنْتَ مَصْنُوعاً كَيْفَ كُنْتَ تَكُونُ فَلَمْ يُحِرِ ابْنُ أَبِي الْعَوْجَاءِ جَوَاباً وَ قَامَ وَ خَرَجَ[/]
هشام بن حكم مىگويد: ابن ابى العوجاء به نزد امام صادق (عليه السلام) آمد و آن حضرت پرسيدند: آيا تو ساخته شده هستى يا خير؟
عرض كرد: خير. آن حضرت فرمودند: [="purple"]اگر ساخته شده بودى، چگونه بودى؟ [/]ابن ابى العوجاء بدون اين كه جوابى داشته باشد برخاست و رفت.
یاحق
دوستان عزیز.
اگر فکرمان را باز کنیم
پدیده های زیادی رو میبینیم که از نظر ما خیلی جالب ومتحیر کننده اند
اما شما این پدیده ها رو به خدا نسبت میدهید. فقط نسبت میدهید و واقعا نمی دانید خدا چه دخالتی در این پدیده ها دارد.
>
زمانی که انسان از توضیح یک مساله ناکام میماند انرا به دنیای غیر مادی نسبت میدهد.........
چرا کم کم خرافات در زندگی ما کمرنگ میشوند؟؟
چون ما برای بسیاری از پدیده هایی که قبلا انها را به دنیای غیر مادی نسبت میدادیم در حال حاضر توضیح علمی و منطقی قابل لمس داریم.
دوستان عزیز.
اگر فکرمان را باز کنیم
پدیده های زیادی رو میبینیم که از نظر ما خیلی جالب ومتحیر کننده اند
اما شما این پدیده ها رو به خدا نسبت میدهید. فقط نسبت میدهید و واقعا نمی دانید خدا چه دخالتی در این پدیده ها دارد.
>زمانی که انسان از توضیح یک مساله ناکام میماند انرا به دنیای غیر مادی نسبت میدهد.........
چرا کم کم خرافات در زندگی ما کمرنگ میشوند؟؟
چون ما برای بسیاری از پدیده هایی که قبلا انها را به دنیای غیر مادی نسبت میدادیم در حال حاضر توضیح علمی و منطقی قابل لمس داریم.
احسنت...:Gol::Gol::Gol:
پس ما مقصریم و نه خدا ....
مائیم که هر وقت کم میاریم دنبال یک عامل بیرونی میگردیم...
احسنت:Gol::Gol::Gol:
دوستان عزیز.
اگر فکرمان را باز کنیم
پدیده های زیادی رو میبینیم که از نظر ما خیلی جالب ومتحیر کننده اند
اما شما این پدیده ها رو به خدا نسبت میدهید. فقط نسبت میدهید و واقعا نمی دانید خدا چه دخالتی در این پدیده ها دارد.
>زمانی که انسان از توضیح یک مساله ناکام میماند انرا به دنیای غیر مادی نسبت میدهد.........
چرا کم کم خرافات در زندگی ما کمرنگ میشوند؟؟
چون ما برای بسیاری از پدیده هایی که قبلا انها را به دنیای غیر مادی نسبت میدادیم در حال حاضر توضیح علمی و منطقی قابل لمس داریم.
[="blue"]سلام
خوب ما چون حس میکنیم اینهمه نظام در طبیعت بیهوده نیست و نمیتواند بدون پدید اورنده عاقلی باشد خرافه پرستیم حال شما انرا چگونه توجیه میفرمایید که خرافه نباشد .
شما اگر چند عدد پیچ از یک ساعت را باز کنید و انرا هزاران سال تکان بدهید ایا پیچها سر جای خودشان بسته خواهند شد یا بقیه پیچها هم باز میشوند ![/]
اقا یکی به من بگه خدا کجای زندگی منه؟
به قلبت رجوع کن
آیا نفست، جانت به وجود خدا شهادت نمیده؟
خیلی از آیه های قرآن هست می میگه خود انسانها شاهدن خدایی هست و خدا بعضی جاها خودشو شاهد می گیره. می دونی این یعنی چی؟
یعنی اینکه ما خدارو میشناسیم و اون خدایی که ما نمی تونیم بهش شک کنیم گواهه
نمیدونم منظورمو گرفتی یا نه
چرا هر اتفاقی میافته به خدا نسبت میدیم؟
آیه داریم که هیچ مصیبتی برای شما اتفاق نمیفته الا اینکه به دست خودتونه
فرض می کنیم خدایی نیست.
ایا دیگه اتفاقی نمی افته؟
دنیا تموم میشه؟
برای من فرضشم محاله
وقتی دعا میکنیم.اگر براورده بشه میگیم خدا خواسته.اگه نشه میگیم خدا نخواسته.
این مال وقتیه که واقعا به خدا توکل کرده باشیم و تمام سعی و تلاشمون رو کرده باشیم و نتیجه رو به خدا واگذار کرده باشیم
سلام
ممنون که نظر دادین و احتمالا فکر می کنید جواب منو دادین...
که اینطور نیست
آیه داریم که هیچ مصیبتی برای شما اتفاق نمیفته الا اینکه به دست خودتونه
پس خدا چیکاره است؟؟
لطفا منطقی باشید.
سلام
ممنون که نظر دادین و احتمالا فکر می کنید جواب منو دادین...
که اینطور نیستپس خدا چیکاره است؟؟
لطفا منطقی باشید.
[="blue"]سلام
جالبه قاتل بره پیش قاضی بگه تقصیر توئه که من ادم کشتم بعد به این میگویند منطق ![/]
سلام
ممنون که نظر دادین و احتمالا فکر می کنید جواب منو دادین...
که اینطور نیستپس خدا چیکاره است؟؟
لطفا منطقی باشید.
:Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin::Ghamgin:
سلام
فرض می کنیم خدایی نیست.
ایا دیگه اتفاقی نمی افته؟
دنیا تموم میشه؟
سلام.
دوست عزیز فرض و پندار تا به مرحله یقین و اثبات نرسد ،جایی ندارد،ونمی تواند در برابر براهین متقن عقلی قد علم نماید،خلاصه با فرض دستتان به جایی بند نیست،برای عدم وجود یک شئ باید برهان اقامه کرد واقامه برهان نیز خود تابع قواعدی است...اتفاقات هستی خود هم نیاز به علت فاعلی دارد و هم فعلی ،علت فاعلی وجود دهنده و تدبیر کننده روابط بین اجزاء هستی است،وعلت قعلی مربوط به غایت فعل است که برای چه اتفاق می افتد اینها نیز در فرض بی منشا بودن همه علل نیاز به اثبات دارد......
یاحق
دوستان عزیز.
اگر فکرمان را باز کنیم
پدیده های زیادی رو میبینیم که از نظر ما خیلی جالب ومتحیر کننده اند
اما شما این پدیده ها رو به خدا نسبت میدهید. فقط نسبت میدهید و واقعا نمی دانید خدا چه دخالتی در این پدیده ها دارد.
زمانی که انسان از توضیح یک مساله ناکام میماند انرا به دنیای غیر مادی نسبت میدهد.........
چرا کم کم خرافات در زندگی ما کمرنگ میشوند؟؟
چون ما برای بسیاری از پدیده هایی که قبلا انها را به دنیای غیر مادی نسبت میدادیم در حال حاضر توضیح علمی و منطقی قابل لمس داریم.
با سلام و عرض ادب
یکی از ابعاد توحید؛ توحيد افعالي است ؛ يعني درك و شناختن اينكه جهان، با همه نظامات و سنن و علل و معلولات و اسباب و مسبّبات، فعل او و كار او و ناشي از اراده اوست.
موجودات عالم هم چنان كه در ذات استقلال ندارند، و همه قائم به او و وابسته به او هستند و تنها خداست که «قيّوم» همه عالم است، در مقام تأثير و عليّت نيز استقلال ندارند، و در نتيجه خداوند همچنان كه در ذات شريك ندارد و در فاعليّت نيز شريك ندارد. (ما شاء اللّه لا قوة الا به، لا حول و لا قوة الاّ باللّه).
البته «توحيد افعالى» به اين معنا نيست كه خداوند بهطور مستقيم و بدون واسطه سبب و علّتى، پديدهاى ايجاد كند و خود جانشين تمام علل و اسباب گردد، بلكه بدين معناست كه خداوند از طريق آفريدن اسباب و علل مادّى و غير مادّى، به اشيا هستى مىبخشد. و او تنها خالق اصيل، مستقل و قايم به ذات است و علّيت و تأثير غير او پيوسته به اذن و فيض مستمرّ او صورت مىگيرد.
به بيان ديگر، عليّت خداوند در طول اسباب و مسبّبات جهان هستى است، نه درعرض آنها. قرآن كريم تأثيرگذارى بعضى از پديدههاى طبيعى را مورد اشاره قرار داده، مىفرمايد:
«وَ تَرَى الْارْضَ هامِدَةً فَاذا انْزَلْنا عَلَيْهَا الْمَاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ انْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ»؛[1]زمين را خشك و مرده مىبينى، پس آنگاه كه باران بر آن فرو فرستاديم، حركت مىكند و مىرويد و انواع گياهان زيبا و نشاطآور مىروياند.
در اين آيه، رويش گياهان را، كه، از آثار و جلوههاى عالم طبيعت است، به زمين استناد داده، ولى در آيه ديگر، آن را به خدا نسبت مىدهد؛ زيرا اوست كه استعداد و آمادگى خاصى را براى پرورش تخم گياهان در زمين قرار داده است:
«وَ انْزَلْنا مِنَ السَّماءِ ماءً فَانْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَريمٍ»؛[2]و ما از آسمان آب را فرو فرستاديم، پس از انواع گياهان پر فايده در زمين رويانيديم.
و نيز مىفرمايد:
«اللَّهُ الَّذى يُرْسِلُ الرِّياحَ فَتُثيرُ سَحاباً فَيَبْسُطُهُ فِى السَّماءِ كَيْفَ يَشاءُ وَ يَجْعَلُهُ كِسَفاً فَتَرَى الْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلالِهِ»؛[3]خدا آن كسى است كه بادها را مىفرستد، آن بادها ابرها را برمىانگيزند، سپس ابرها را به هر كيفيتى كه بخواهد در آسمان مىگستراند و بهصورت قطعات متراكم در مىآورد، آنگاه دانههاى باران را مىبينى كه از خلال آنها بيرون مىآيد.
اين آيه به اصل سببيّت در پديدههاى طبيعى اشاره مىنمايد؛ زيرا آمدن باران را به عوامل گوناگونى مانند: وزش باد، حركت ابرها، و به هم پيوستگى و فشردگى آنها نسبت مىدهد كه هر يك در آمدن باران مؤثّر مىباشند.
در عين حال، آنها را به خدا نيز نسبت مىدهد؛چون بسط و گسترش ابر در آسمان را از خدا مىداند، در حالى كه اگر باد در حركت ابرها مؤثّر است، در بسط و گسترش آنها نيز مؤثّر مىباشد. و اين بهمعناى آن است كه عوامل طبيعى در طول مشيّت و اراده الهى قرار دارند و هر موجودى هر خاصيت و اثرى دارد از او بوده و تأثير استقلالى و افاضه وجود مخصوص خداست.
[1] . حج( 22)، آيه 5.
[2] . لقمان( 31)، آيه 10.
[3] . روم( 30)، آيه 48.
من به ادله وجود خدا اعتقاد ندارم و اونا یه سری تعریفات میدونم که ما برای توجیح خودمون طرح کردیم.
باسمه تعالی، سلام بر شما
با تشکر از اساتید و کاربران محترم.
دوست عزیز،جناب kingusef، آیا شما به دلایل وجود خداوند اعتقاد ندارید به جهت اینکه اینها دلیل نیستند بلکه یک چیزی شبیه دلیلند؟ یا اینکه کلا به دلیل و برهان اعتقاد ندارید؟
فرض می کنیم خدایی نیست.
آیا می شود فرض کرد، خدایی نیست؟ اینکه انسان غافل بشود یک بحث است، اینکه آگاهانه می خواهد فرض بکند بحث دیگر، بدون شک انسان می تواند فرض کند که از وجود خدا غافل شده است، اما آیا می شود فرض کرد، خدا نیست؟
چرا کم کم خرافات در زندگی ما کمرنگ میشوند؟؟
نظر شما چیست؟ به نظر بنده زمانی که عقلانیت بیاید خرفات می رود، زمانی که توهمات و خیالبافی بیاید خرافات می آید.
چون ما برای بسیاری از پدیده هایی که قبلا انها را به دنیای غیر مادی نسبت میدادیم در حال حاضر توضیح علمی و منطقی قابل لمس داریم.
زمانی که انسان از توضیح یک مساله ناکام میماند انرا به دنیای غیر مادی نسبت میدهد.........
زمانی ما پدیده ای را نمی شناختیم، به خدا نسبت می دادیم، اما زمانی به وجود پدیده ای عالم می شویم، خدا حذف می شود، چرا؟ زیرا ما فهمیدیم، عالم شدیم.
سوال: آیا علم ما باعث حذف خدا می شود؟ اگر می شود، لطفا، بیشتر توضیح بدهید. آیا خدا باوران تماما انسان های جاهل بوده اند؟ آیا دانشمندانی که دانشمند بوده اند، دیگر اعتقادی به خدا نداشته اند؟
دوست عزیز، لطفا بیشتر توضیح بدهید.
صرفا برای مثال عرض می کنم استیون هاوکینگ(دانشمند نابغه که کارهای انیشتین را دنبال کرده است) در کتاب جدیدش می گوید: > نمی خواهم بگویم من مقلد او هستم. به هیچ وجه. او از من و شما بهتر جهان را درک کرده استو توانسته به راز هایی پی ببرد که به گفته خودش فقط سه نفر در دنیا حرف هایش را میفهمند. امیدوارم منظورمو رسونده باشم
استیون هاوکینگ، نابغه است، نیچه نابغه بوده است و...، انشتین و...هم نابغه بوده اند، عده بیشتر نوابغ معتقد به خدا بوده اند یا منکر خدا بوده اند؟
اگر کسی نابغه باشد در همه چیز نابغه است؟ مثلا اگر کسی در علم فیزیک نابغه باشد، در علم الهیات و فلسفه هم قطعا نابغه است؟ قلمرو و دایره اثبات علم فیزیک تا چه حدی است؟
دوست عزیز، آیا اصل واقعیت، قابل انکار است؟ آیا اصل محال بودن اجتماع و ارتفاع نقیضین قابل انکار است؟
به نظر بنده، نابغه بودن یک حرف است، عقل سلیم داشتن، حرف دیگر. مگر دانشمندان اسلامی نابغه نبوده اند، فارابی و ابن سینا و خواجه نصیر و....علامه طباطبایی و شهید مطهری و...
سلام برای رضایت شما بخش اخر را حذف میکنم....
اما جواب من چه می شود؟
باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز.
متوجه نشدم، منظورتان از بخش آخر چه بود؟ مخاطب شما جناب استاد صدرا بود؟
سلام
بنده با شما بودم
من جواب جناب صدرا رو دادم بعد شما از قسمت اخر جواب من به ایشون خرده گرفتید ومن هم گفتم جهت رضایت شما حذفش می کنم.
ممنون که پست هارو جابجا می کنید.
باسمه تعالی، کدام پست؟ کسی پستی جابجا کرد؟ ظاهرا در حالی که بنده پست می زدم شما هم مشغول پست زدن بودید، جای کدام پست عوض شده؟
لطفا به من یک نمونه از دخالت محسوس خدا در این دنیا رو نشون بدین؟
منظورتان این است که دخالت خدا را به نحو مثلا،حرکت دست انسان ها، نشان بدهیم؟ آیا خداوندی که محسوس باشد، خدا است؟
تمام عالم مظاهر و آیات خداوند هستند.
سلام
بنده با شما بودم
من جواب جناب صدرا رو دادم بعد شما از قسمت اخر جواب من به ایشون خرده گرفتید ومن هم گفتم جهت رضایت شما حذفش می کنم.
من به کدام جواب شما به جناب صدرا خورده گرفتم؟ بنده در همان لحظه ای که پست زدم، جواب شما آمد.
شما جهت رضایت ما، هیچ پستی حذف نکنید، ولی شفاف و روشن توضیح بدهید که ان شاالله یک بحث علمی و مفید، دنبال بشود.
سلام
منظورم از پست جوابی بود که به صدرا دادم که اتفاقا طولانی بود.ولی اشکالی نداره بحث رو ادامه می دم:
آیا خداوندی که محسوس باشد، خدا است؟
دوست عزیز مشکل همین جاست چرا باید چیزی نا محسوس را قبول داشته باشیم؟
منظورم از محسوس قابل لمس با دست یا قابل دیدن با چشم یا... نیست!
بلکه بتوانیم با تمام وجود و با منطق به دخالت خدا در یک امر(به طور کلی)پی ببریم.
باز هم می پرسم مگر نمی گویند خدا همه جا هست و اراده انسان در طول اراده خداست. الآن که من در حال تایپ هستم خدا کجای این امر قرار دارد؟او من رو وادار میکند؟او این فکر را به ذهنم می اندازد؟او شما را وادار به پاسخ می کند؟؟؟
سلام
منظورم از پست جوابی بود که به صدرا دادم که اتفاقا طولانی بود.ولی اشکالی نداره بحث رو ادامه می دم:دوست عزیز مشکل همین جاست چرا باید چیزی نا محسوس را قبول داشته باشیم؟
منظورم از محسوس قابل لمس با دست یا قابل دیدن با چشم یا... نیست!
بلکه بتوانیم با تمام وجود و با منطق به دخالت خدا در یک امر(به طور کلی)پی ببریم.
باز هم می پرسم مگر نمی گویند خدا همه جا هست و اراده انسان در طول اراده خداست. الآن که من در حال تایپ هستم خدا کجای این امر قرار دارد؟او من رو وادار میکند؟او این فکر را به ذهنم می اندازد؟او شما را وادار به پاسخ می کند؟؟؟
من هستم، من هر چه باشم، یک وجود فقیر هستم.
یکی از مهمترین راه ها برای توجه به خدا، توجه و تذکر به هستی خودم هست که در نوشتن و در تمام زندگی من جریان دارد، من یا شمایی که اختیار داریم، یعنی یک ذات محتاج مختار هستیم، و اختیار هم لحظه به لحظه و دم به دم به ما افاضه می شود، دقیقا مانند لحظه به لحظه حیات، که در اصل وجود قابل و دریافت کننده هستیم.
پس من مختار فقیر، یعنی یک وجودی که در همان لحظه مثلا تایپ کردن هم، وجودش را از خالق و علت می گیرد؛ پس خداوند در تمام هستی من جریان دارد، به ضرورت قطعی عقلی و فطری.
دوست عزیز مشکل همین جاست چرا باید چیزی نا محسوس را قبول داشته باشیم؟سلام
منظورم از پست جوابی بود که به صدرا دادم که اتفاقا طولانی بود.ولی اشکالی نداره بحث رو ادامه می دم:
منظورم از محسوس قابل لمس با دست یا قابل دیدن با چشم یا... نیست!
بلکه بتوانیم با تمام وجود و با منطق به دخالت خدا در یک امر(به طور کلی)پی ببریم.
سلام.
چرا دور می روید شما اگر بتوانید رابطه وتعلق وجودی بین دستگاه هاضمه و کارش و همچنین بدن و رشدش را پیدا کنید انوقت می توانید رابطه و تعلق هر مکانی به خدا را نیز پیدا نمایید!؟
به عبارتی چه رابطه ای بین هاضمه است با غذا که انرا مثلا کلیه ندارد،چه نوع رابطه ای بین هاضمه وذاتش هست که تعلقش فقط به کارش و عملش یعنی غذاست به عبارتی تعلق وجودی که بین غذا ودستگاه هاضمه است چرا بین کلیه و کارش نباشد،شما این تعلقات وجودی را ایا با منطق فهمیده اید !هر عضوی با کارش یک نوع تعلق و علقه دارد شما بفرمایید نوع این تعلقات وجودی چگونه هستند؟!
---------------------
با سلام و عرض تشکر
اول از همه باید بگویم که من خدایی نکرده کمونیست نیستم ولی مدتیه شک غریبی وجودم رو پر کرده حالا به هر دلیلی.....لازم می دونستم که بگم.
در جواب اقای هشام
باید بگویم که این جملات همون تعریف ها وتوجیهاتی است که در اولین پستم گفته بودم.اینکه ما فقیریم و او غنی..لحظات حیاطمان به دست خداست...خداوند در هر لحظه اختیار را به ما عطا می کندیا...
این جملات با فرض اولیه ی:(خدا هست) بیان شده اند و طبیعی است همه چیز در این دنیا به او نسبت داده می شود.
در جواب به اقای عرفان
اینکه چه رابطه ای بین اینها وجود دارد کمکی به من یا شما نمی کند نمی دانم به چه نتیجه ای می خواهید برسید وخدا را در کجای این ارتباط قرار دهید.در نقش خالق یا بلا نسبت خود اعضا.. نمیدانم لطفا منظورتان را واضح تر بفرمایید.
در جواب به اقای عرفانبا سلام و عرض تشکر
اینکه چه رابطه ای بین اینها وجود دارد کمکی به من یا شما نمی کند نمی دانم به چه نتیجه ای می خواهید برسید وخدا را در کجای این ارتباط قرار دهید.در نقش خالق یا بلا نسبت خود اعضا.. نمیدانم لطفا منظورتان را واضح تر بفرمایید.
سلام.
همانطور که می دانید،تشخص بدن به خودی خودش و ذاتا پابرجا نیست بلکه با بقای روح باقی است،به عبارتی بدن شخص تا روح در ان است هم می تواند رشد نماید و هم روابط بین اعضا و کارشان انطور که تکوین در ان قرار داده به نحو احسن انجام می شود،از طرفی بدن شخصی که در سن بزرگسالی است همان بدن مثلا بیست سال قبل او نیست ولی شخص همان شخص است ،خب از این موارد به صورت ساده این دستگیر می شود که ماده و اجزاء مادی به خودی خود و ذاتا نمی توانند محوریت وحدت را در سیر تکاملی اجزاء و روابط بین انها را به عهده بگیرند ؛برای همین محوریت این وحدت را باید وجودی دیگر به عهده داشته باشد که خود خارج از ماده واحکام ان باشد......
به عنوان مثال همین فیزیک کوانتومی و یا زیر اتمی به جایی رسیده که در ان مقطع دیگر نمی تواند حرکت الکترون را بر اساس قواعد مادی و حسی در یابد به عبارتی الکترون در عین اینکه همه جا هست در هیچ جا نیست نتیجتا مکان الکترون اصلا مشخص نیست،نتیجتا عدم ندانستن را به عدم علت کشانده اند ،به عبارتی یک مسئله عقلی و کلی را می خواهند با موضوعیتی تجربی و ازمایشگاهی حل نمایند برای همین پا را روی قواعد علی گذاشته و قائل به صدفه شده اند،چون فکرمی کنند هر علت مادی منشایی مادی دارد ،در حالی که بر اساس قران که نقل قطعی است و براهین عقلی و فلسفی محوریت منشا و وحدت در بقا و تکامل موجودات مادی را موجوداتی به عهده دارند که خود خارج از احکام ان هستند که انها به در شرع ملائک و در فلسفه و علوم عقلی مجردات می نامند......این یعنی کار تدبیر و روابط و حکومت بر انها را موجوداتی به عهده دارند که خود اصلا در ماده نیستند وگرنه ماده که خود عین تغییر است ونمی تواند محوریت وحدت را بازی کند،پس این اجزاء مادی وحدت خود را از موجودی دیگر دارد که ان حکم این وحدت را بازی می کند نتیجتا روابط بین دیگر امور مادی و اعضاء را نیز همین موجودات به عهده می گیرند و تدبیر تکامل و حرکت را در مسیر این وحدت همانها ایجاد می نمایند،......
خلاصه محور وحدت در تکامل بدن و روابط بین اعضاء انرا در این سیر وجودی ، موجودی مجرد به عهده دارد ،و با عدم ان موجود ،وحدت بدن نیز از هم می گسلد و مسیری دیگر را طی می کند...
یاحق
باید بگویم که این جملات همون تعریف ها وتوجیهاتی است که در اولین پستم گفته بودم.اینکه ما فقیریم و او غنی..لحظات حیاطمان به دست خداست...خداوند در هر لحظه اختیار را به ما عطا می کندیا... این جملات با فرض اولیه ی:(خدا هست) بیان شده اند و طبیعی است همه چیز در این دنیا به او نسبت داده می شود.
باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز
تذکر این نکته در مباحث گذشته لازم بود و آن اینکه، اگر ما بخواهیم به صورت محسوس، خداوند را برای شما اثبات کنیم، یک مطلب نشدنی است، زیرا مسأله اثبات خدای محسوس با علم حضوری و توجه حضوری صورت می گیرد نه استدلال، اینکه بنده به شما بگویم که من خدا و حضورش را احساس می کنم، شما بفرمایید که من خدا را احساس نمی کنم، مطلب به جایی نمی رسد، (نا گفته نماند، چه بسا این مسأله جنبه نظری و علمی نداشته باشد بلکه جنبه های دیگری داشته باشد؛ زیرا وضعیت نفسانی و روحی انسان به شدت پیچیده و دقیق است) البته می شود به نحوی استدلال بر اثبات علم حضوری معلول به علت خود و علم حضوری علت به معلول خود را مطرح نمود؛ زیرا یک مدعا این است که حتی خداوند برای کسی که جاهل و غافل هم باشد معلوم است؛ چنانکه این مطلب مضمون یک حدیث نورانی است که خداوند، در نزد جاهل هم شناخته شده است. (معروف عند کل جاهل.)
نکته دیگر اینکه، ما برای اثبات وجود خداوند از هیچ اصل پذیرفته شده ای جز قبول اصل واقعیت به نحو اجمالی مدد نمی گیریم، اینکه بنده در مطالب گذشته آورده ام که، من فقیر محض هستم، ورود در یک استدلال عقلی است(یک تنبه عقلی است)، به این نحو که من که ذات ممکن الوجودم(با توجه در نفس خودم)، یعنی فقیر هستم. حال بعد از قبول این مسأله (فقر وجودی خودم)، لوازم بعدی استدلال و تنبه مطرح می شود، حال دوست عزیز، شما اشکالتان را مطرح بفرمایید.:Gol:
لازم به تذکر است که نیازی نیست به پست های هم بلافاصله جواب بدیم چون اگر اینطور باشد هم شما و هم من خسته می شویم و از موضوع دل زده....
بنده حالاحالا ها منتظر نظرات شما در این موضوع می مانم پس بهتره سوالات وجوابها به موقع و از روی حوصله باشه تا کسی از گفتگو خسته نشود.
با تشکر.
و نتیجه می گیرد:>
بله اگر فرض ما غلط باشد حتی اگر راه نتیجه گیری ما بر اساس فرضمان درست باشد باز هم حکم ما غلط است چون فرض غلط است.
[=Times New Roman]حکم:پس هرانسان علاوه بر بهد مادی یک بعد معنوی دارد که بر بعد مادی احاطه دارد.
خب مشاهده می کنید که بحث تا حدودی علمی شده و بنده حقیر شاید خیلی اطلاعات راجع به موضوع نداشته باشم اما چون سخن اینگونه به میان امد,علی رقم میلم مجبور به جواب هستم.
اقا یکی به من بگه خدا کجای زندگی منه؟ چرا هر اتفاقی میافته به خدا نسبت میدیم؟ فرض می کنیم خدایی نیست. ایا دیگه اتفاقی نمی افته؟ دنیا تموم میشه؟ وقتی دعا میکنیم.اگر براورده بشه میگیم خدا خواسته.اگه نشه میگیم خدا نخواسته. اگه خداییم نباشه بازهم همینو میگیم.
سلام علیکم
سخنی کوتاه را در بعد از مطالب اساتید اینجا ذکر میکنم امیدوارمبرای وضوح بیشتر فرمایشات ایشان مناسب باشد.
خداوند متعال در این عالم انسان را مخیر و قادر به انتخاب و تعقل خلق کرد .
پس :
انسان مجاز و مختار است که در هر امری در زندگی اش اقدام به تصمیم و انتخاب نماید .
اما نقش خداوند در زندگی انسان چگونه است :
1- خداوند مقدر است . یعنی تقدیر را در بعد از هر انتخابی را برای هر انسانیاعمال میکند.
2- در تقدیر هر کسی بعد از انتخابش دعا کردن موثر است و ممکن است که شخص پس از هر انتخاب اشتباهی پشیمان شده و باز گردد لذا دعا کردن در تقدیر او موثر است.
3- خداوند عالم الغیب است. بدین معنی که از آنچه که اتفاق افتاده و یا نیفتاده بطور کامل مطلع است
پس اگر تقدیری را برای کسی مقدر میسازد از روی حکمت و اگاهی کامل است.
4- خداوند مانع و دافع - و حافظ است . بدین معنی که بنده اش را حفظ میکند از بلاهائی که از روی ناآگاهی ممکن است بر سر خود بیاورد لذا منع و دفع بر مشکلی ایجاد میکند تا آن بلا نازل نشود و بدین شکل از بنده نا آگاهش در برابر گرفتاریها محافظت مینماید.
و... که همین تعداد برای بیان منظور کافی است.
[=Trebuchet MS]نتیجه :
[=Trebuchet MS]الف - با توجه به این صفات نتیجه گرفته میشود که اگر دعائی از طرف بنده مورد پذیرش واقع شود نتیجه اش تغئیری است که بر مقدر انسان ایجاد میشود که مطلوب نظر بنده بوده و بنده لازم است که شکر کند.
[=Trebuchet MS]
[=Trebuchet MS]ب- اگر دعائی مستجاب نشود معنایش این است که تغئیر مقدر بر نفع بنده نبوده و خداوند نفعی بسیار بهتر را برای او در نظر دارد.
[=Trebuchet MS]لذا این نیز جای بسی شکر دارد برای اهلش.
[=Trebuchet MS]
[=Trebuchet MS]ج - اگر فرض کنیم خداوندی وجود ندارد و تمام آنچه که برای انسان اتفاق می افتد بستگی به شانس و اقبال دارد و زندگی سراسر شانس و هر لحظه اش برای انسان یک بلیط شماره دار بخت آزمائی است.
[=Trebuchet MS] حداقل ضرری که کرده ایم این است که نظمی که بر زندگی ما حاکم است ( بنا بر آنچه که در بالا گفته شد ) را نادیده گرفته ایم و همه چیز را بر حسب تصادف فرض کرده ایم .
[=Trebuchet MS]
[=Trebuchet MS]تصادفی که خالی از هدف است . زندگی انسان بدون هدف هجو است و احساس پوچی به او دست میدهد.
[=Trebuchet MS]
[=Trebuchet MS]نوشته ای را از انشتین خواندم که (یکی از دوستان در این سایت درج کرده بود )
[=Trebuchet MS]انشیتین میگوید :
[=Trebuchet MS]
[=Trebuchet MS]ما انسانهای فانی موجودات عجیبی هستیم. هر یك از ما تنها برای یك سفر كوتاه مدت اینجا هستیم و نمیدانیم برای چه هدفی . اما گاهی وقتها تصور میكنیم كه این هدف را حس میكنیم.
....
جست و جو برای معنی و یا هدف زندگی خود ما و یا هدف تمامی موجودات زنده، همیشه به نظر من یك كار بیهوده بوده است.
...
سرنوشت خنده آوریست كه خود من دریافت كننده تمجید ها و تكریم های فراوانی از سوی انسانهای دیگر بوده ام كه نه بر اساس خطا ها و نه شایستگی های خودم بوده است ، شاید علت این امر تمایل به درك چند آرمانی بوده است كه من با توانایی عاجزانه خودم و با تقلای دائم به آنها دست یافته ام.
[=Trebuchet MS]اینها حاصل زندگی یک دانشمند بزرگ با مغز و هوشی بسیار بلند تر از انسانهای دیگر است. دنیائی که در آن می زیسته هجو بوده ولی سعی کرده برای خود آرمانهائی در نظر بگیرد و سعی کند که بدانها معتقد بوده و آنها را ارزش قلمداد کند.
[=Trebuchet MS]
[=Trebuchet MS]چه اعترافی بلندتر و واضح تر از چنین اعترافی؟
[=Trebuchet MS]
[=Trebuchet MS]خداپرستی مفهومی منظم - مستند و قابل درک است برای کسانی که کمی تعقل و تفکر کنند.
[=Trebuchet MS]
[=Trebuchet MS]یاحق
[=13]
:sham:
سلام.
دوست عزیز بحث از محوریت در وحدت است،به عبارتی عامل وحدت در رشد و حرکت تکاملی بدن و روابط انرا خود بدن نمی تواند به عهده داشته باشد،چون بدن ذاتش در حال تغییر است،وچیزی که عین تغییر باشد؛حکم وحدت برای ان محال است،اینکه نفس تعلقی به بدن دارد به خاطر ابزار است نه اینکه تعلق ذاتی ان باشد مثل اینکه نمی توان زمان وحرکت را از ماده گفت،به عبارتی نفس در فعلش نیاز به ابزار دارد که ان ماده بدن است،به عبارتی بدن معد و مقدمه است برای ادراکات نفسی،خلاصه نفس در فعل نیاز به ماده دارد،نه در ذاتش.....
در ثانی ادراکات انسانی مادی نیست که قابل ذخیره در سلول باشد،بلکه اعصاب و مغز فقط نقش مستعد نمودن برای گیرایی ادراکی را دارند،مثلا دیدن و بینایی کار نفس است،ولی مقدمات این دیدن از قبیل افتادن منظره پشت شبکیه و غیره همه حکم مقدمه ومعد را برای این استعداد بازی می کنند وگرنه افتادن منظره پشت شبکیه چشم که به خودی خود دیدن وبینایی نیست بلکه دیدن یکی از قوای نفس است نه چشم مادی،چشم مادی ابزار است برای این کار ......
در هر حال وحدتی که در وجود "من" می باشد وحدتی حقیقی است نه اجتماعی که از اجتماع کل سلولها حاصل گردد،بلکه چنین امری اصلا محال است،چون صورتهای ذهنی همه از جنس ماهیات است و ما ماهیت در حرکت نداریم،بلکه انچه ما در حرکت برای ماهیت قائلیم فرض بودن در این "ان" است نه اینکه واقعا ماهیت در یک ان ساکن باشد و مابتوانیم از ان انتزاع کنیم تا مجموع این انتزاعات بشود ان وحدت من....از جهتی دیگر اگر ادراکات انسان مادی باشد هیچ وقت حقیقت را در بر ندارد،چون حقیقت یک امر ثابت است در حالی که ماده عین تغییر است،نتیجتا یاداوری یک حقیقت در اصل همان حقیقت نیست بلکه هر یاداوری خود یک حقیقت جدایی است غیر از حقیقت قبلی وای با انچه انسان وجدانا در می یابد قابل صدق نیست...
البته این موضوع(مادی بودن ادراکات) به حملیات و قضایایی که انسان می سازد نیز خدشه وارد می کند،چون تا بخواهیم محمول را بر موضوع حمل کنیم موضوع چیزی دیگر شده است،واین با وجدان و قضایی که ذهن می سازد هم خوانی ندارد.......
الغرض ماده به خودی خود وذاتا نمی تواند محلی برای وحدت باشد،بلکه انچه وحدت بدن را در طول وجودی خود ثابت نگه می دارد،نه در مغز شماست نه در سلولهای شماست نه در هیچ جای بدن،بلکه ان با بدن معیت دارد،یعنی در بدن حلول ندارد،بلکه اتحاد دارد به عبارتی این واقعیت وجودی انسان در یک مرتبه بدن است و در یک مرتبه نفس است و در یک مرتبه عقل است،که هر یک از این مراتب احکامی دارد که ذاتی ان مرتبه است وقابل سرایت به مراتب دیگر نیست،وگرنه اتحاد و ادراک نفس به واسطه بدن محال بود........اینها سیر وجودی یک حقیقت هستند...
سلام
مجبورم با این که بحث رو پایان یافته می دونستم و علاقه ای به ادامه ان نداشتم انرا با یک جمله تمام کنم.
ظرفیت برای پذیرش وحدت یا ادراکات انسان توسط ماده از نظر من وجود دارد و همه چیز را می شود به ماده نسبت داد که علم هم تا حدودی انرا ثابت کرده.
در ضمن در موضوع اینده،بنده به بحثی کاملا کلی تر خواهم پرداخت...
:khab:
ظرفیت برای پذیرش وحدت یا ادراکات انسان توسط ماده از نظر من وجود دارد و همه چیز را می شود به ماده نسبت داد که علم هم تا حدودی انرا ثابت کرده. در ضمن در موضوع اینده،بنده به بحثی کاملا کلی تر خواهم پرداخت...
باسمه تعالی، سلام بر شما دوست عزیز
گر چه این مسأله خارج از موضوع تاپیک است، اما باید به عرضتان برسانم، که مسایل روحی که منشأ علمی دارند، مثل غم، شادی، عشق، نیت، توجه، و...، از سنخ مادی نیستند، علم تجربی ممکن است بتواند اثرات و علایم مادی امورات روحی را، تجربه و تجزیه و تحلیل کند، اما نمی تواند برای خواص روحی و وجود های معنایی و معنوی توجیه مادی ارایه بدهد.(بدون شک)
اجازه دهید بنده منظور را درست تر مطرح کنم
چیزی که بنده از سوال می فهمم این است که اگر مثلا خدا بخواهد جلوی نوشتن ما یا هر کار دیگر ما را بگیرد چطور این کار را می کند؟
چگونه اثبات می کنیم این تغییر را خدا انجام داده است؟
لطفا واضح و ملموس صحبت کنید و از ذکر تعابیر فلسفی و دشوار بپرهیزید ، با تشکر