◊╠ چهل وادی صبر ╣◊ ویژه نامه اربعین حسینی
تبهای اولیه
[b]content[/b]
سالی است نکو که دل نکوتر باشد/ چشم از هیجان عشق او تر باشد
آغاز بهار اربعین است و دلم/ ای کاش به گنبدش کبوتر باشد
* * * * * * * *
امشب شب اربعین مصباح هداست/ دل یاد حسین بن علی شیر خداست
پروانه به گرد شمع حق پر زد و سوخت/ امشب شب یاد عشقیاء و شهداست
* * * * * * * *
چهل شبانه گذر کرد بر زمین بى تو
چهل شبانه بى عشق، بى یقین، بى تو
پس از تو پیرهن سوگوار تا به ابد
چه گریه ها که ندارد در آستین بى تو
* * * * * * * *
از بدرود اشکبار کاروان، چهل غروب گذشته است و قصه هاى سوخته، به چشم هاى فرات مى ریزد.
* * * * * * * *
اربعین، با بوى خون در مشام و آبله در پا، رسیده است تا بگوید همه اتفاقات سرخ، در راستاى شکیبایى زینب علیهاالسلام بود.
* * * * * * * *
چهل شب است که بر نیزه شدن آفتاب را سر بر شانه هاى آسمان مى گرییم. «اى چرخ! غافلى که چه بیداد کرده اى»
چهل روز گذشت. نه اشکها در چشم دوام آوردند، نه حرفها بر زبان! روایت درد، آسان نیست.
* * * * * * * *
چهل روز گذشت. اما چهل سال دیگر چهارصد سال،... هم بگذرد، صدای «هل من ناصر» تو بیجواب نخواهد ماند.
* * * * * * * *
اربعین؛ تمرین سوختن، تمرین شعله ور شدن، مشق ققنوسی بودن، مشق سوختن در آتش عشق، مشق فداکاری و ایثار، تمرین پرواز با بالهای شکسته
* * * * * * * *
اسلام را عاشورا بیمه کرد و عاشورا را اربعین.
* * * * * * * *
اربعین که می آید، باید از زینب گفت؛ از حاصل زخم ها و نمازهای نشسته ای که هنوز او را به یاد دارند.
اربعین می آید؛ اما تلاوت زیبایی را تنها در چشمان زینب علیهاالسلام باید جست. اربعین می شکفد و نام زینب گل می کند. زینب از آن چه یزیدیان شرم زده هراس داشتند هم بالاتر بود. زینب علیهاالسلام ، با خطبه ای از غربت در میان هلهله زنان شام، گل گریه کاشت.
* * * * * * * *
اربعین است و کاروان تأثیرگذار عشق آمده است. فرزند مکه و منا ـ زین العباد ـ آمده است؛ پیک انقلاب گر، برای شامیانی آمده است که دل هاشان از بنای مسجد دمشق هم سخت تر بود.
* * * * * * * *
در چهلمین روز، تنها چیزی که برای همه تداعی می شود، حدیث خون و پیروزی است.
سجاده نشین لحظه های سرخ عبادت! دستی برآور و سینه ام را عاشورایی کن. می خواهم پس از چهل وادی رنج و گریه، نام تو، مستی فزای دقایق عزایم باشد.
* * * * * * * *
شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن
جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین
* * * * * * * *
اربعین؛ روز بازگشت پرستوهای داغدار به کاشانه؛ روز رهایی از اسارتها، روز گسستن غل و زنجیرها، هجرت از غربت و آوارگی، ساکن شدن در حریم امن دوست.
* * * * * * * *
اربعین؛ روز زیبایی حقیقت، روز زیارت چشمها از زیباییهای کربلا، روز تماشای واقعه عاشورا، روز به گل نشستن خون ذبح عظیم کربلا.
* * * * * * * *
اربعین؛ پایان شمرها و حرملهها، پایان قهقههها و هوسرانیها، پایان تشنگیها، پایان هراس دخترکان
* * * * * * * *
اربعین؛ روز «نَصْرٌ مِنَ اللّهِ وَ فَتْحٌ قَریبٌ»، روز پیروزی خون بر شمشیر، روز جاودانگی حسین علیهالسلام .
* * * * * * * *
چهل روز از مرثیه بیپایان خدا در خاک میگذرد و چهل عمره از بادیهپیمایان عرفات کربلا
* * * * * * * *
ای آن که لحظه لحظه کنار تو زیستم! *** امشب، چهل شب است برایت گریستم
امشب چهل شب است که آب از گلوی من *** پایین نرفته، بغض عطشناک کیستم؟
دخترک نازنین حسین، کبوتر سپید «ارجعى» را زودتر از دیگران دید و به دنبالش پرید...
سلام :
با تشکر از مدیران بزرکوار
انشاالله عزاداریهای همه دوستان مقبول درگاه احدیت قرار گیرد .
التماس دعا
گاهی داغ آنقدر بزرگ است که سراسر تاریخ را فرا می گیرد!
گاهی قیام آنقدر اثربخش است که خاکسترهای روبه خاموشی را دوباره شعله ور میسازد!
گاهی حضور خدا آنقدر قابل لمس است که میتوان تک به تک به میدان رفت و ناجوانمردانه به شهادت رسید!
گاهی شش ماهه آنقدر بزرگ است که قربانی میشود!
گاهی سه ساله آنقدر با عظمت است که تاب اسارت می آورد!
گاهی دنیاطلبی آنقدر زیاد است که امام و ندای حمایت خواهی اش نشنیده گرفته میشود!
گاهی فاجعه آنقدر عظیم است که زمین را تاب نیست!
و گاه.... ما چقدر غافلیم و دور...!!!
درد ، روایت هفتاد و دو ستاره خاموش را به توفان سپرده است.
چهل غروب، آسمان، خورشید را بارید. چهل بار کوه، پژواک مظلومیت خون شهدا را به آسمان
پاشید و گودال خون تراوش کرد. چهل روز غم، دیوارهای کوفه را کوبید و نیزهها، نیمه جان، پا بر
زمین زدند. به یاد آن روز که طنین «هل من ناصر» کسی، کائنات» را میلرزاند.
این بار، تو باید قیام کنی
چشمهایت را باز کن؛ اینجا کربلاست.
آمدهای تا داغ نفسگیر آن ظهر را، با اشکهایت، مویه کنی.
چشمهایت، بغض فروخورده خاک را به فرات میسپارند.
نگاه کن، نخلهای کمر خمیده، استقامتت را تحسین میکنند.
آتش از خاک میجوشد و صحرا هنوز بوی خون میدهد!
فرات، تنها شاهد این ماجراست؛ مگر میشود مشکها را فراموش
کند؛ یا لبهای تشنهای را که با حنجره سوخت باد، آب را فریاد میزدند؟!
غم بر تارک دلت میوزد و هوای اسارتی را نفس میکشی که چهل سال، شکستهترت کرده است.
شانههای صبرت را بگستران؛ چیزی از خاکستر خیمهها نمانده؛ باد، همه را به تاراج برده است.
آمدهای تا بعد از چهل روز، بوی برادرت را نفس بکشی؛ تا محکمتر و استوارتر از پیش، در شام
بایستی.
برو؛ وقت آن است که خطبههایت را با تمام وجود فریاد بزنی.
دیگر نوبت آن است که عَلَمهای افتاده را برافرازی. بلند شو؛ اینبار تو باید قیام کنی!
:Graphic (61):