وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم وقتی که او تمام کرد من شروع کردم وقتی که او تمام شد من آغاز کردم چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن است مثل تنها مردن
بابا منبع جملات قشنگ، جملاتت خیلی خوب بودن. بدترین مسئله در مورد یک کره خر این است که خواهی نخواهی روزی خر ...می شود...! اما تو که انسانی ... پس سرنوشتت بدست خود توست ...
گیله مرد میگفت : آدمها را به میزان درکشان بسنج نه به اندازه مدرکشان؛ چرا که فاصله ی زیادی از مدرک تا درک وجود دارد. مدرکی که درک بالاتری به ارمغان نیاورد ، کاغذ پاره ای بیشتر نیست. مهمترین نشانه ی درک بالاتر تواضع بیشتر است .:ok:
[FONT=arial]پس از آنکه جنازه اسکندر را با تشریفات خاصى به اسکندریه منتقل ساختند، حکیمانى از ایران و هند و روم و... که همواره با اسکندر بودند و اسکندر بدون رأى آنها فرمانى صادر نمىکرد به اسکندریه آمده و در اطراف جنازه او اجتماع کردند.
[FONT=arial]این حکیمان در کنار جنازه اسکندر که آن را در میان جواهر و طلا غرق کرده و تابوت طلا و جواهر آگین گذارده بودند، قرار گرفتند، برجستهترین آنها (ارسطاطالیس) به سایرین رو کرد و گفت:اسیر کننده اسیران، خود اسیر گشت.
[FONT=arial]به پیش آیید و هر یک از شما سخنى بگویید تا براى خواص تسلى خاطر بوده و براى عامه مردم مایه پند و وعظ باشد، آنگاه خود به عنوان نخستین نفر برخاست و دستش را بر تابوت گذارد و گفت : [FONT=arial]آن کس که اسیر کننده اسیران بود، عاقبت خود اسیر گشت.
[FONT=arial]دومى گفت : این همان پادشاهى است که طلاها را جمع مىکرد و در بر مىگرفت ولى اینک طلاها او را در بر گرفته است.
[FONT=arial]دیگرى گفت : از شگفتترین شگفتیها اینکه، نیرومند مغلوب شد ولى ضعیفان سرگرم دنیا گردیده و به آن مغرور شده اند.
[FONT=arial]چهارمى گفت: اى کسی که مرگ را در پشت سر و آرزویت را پیش رو قرار داده بودى، چرا مرگ را از خود دور نکردى تا به بعضى از آرزوهایت برسى.
[FONT=arial]دیگرى گفت: اى کسى که همواره در توسعه طلبى و تلاش بودى، به جمع آورى امورى پرداختى که هنگام احتیاج تو را به خود واگذاشت و در جمع آورى آنها مرتکب جنایتها شدى و حال آنکه آنها را براى دیگران جمع کردى و تنها گناه و وبال براى تو باقیماند.
[FONT=arial]ششمى گفت: تو واعظ و پند دهنده ما بودى و اینک هیچ موعظهاى براى ما مؤثرتر از مرگ تو نیست، بنابراین کسیکه داراى عقل است در این باره بیندیشد و کسیکه خواهان عبرت است باید عبرت بگیرد.
[FONT=arial]دیگرى گفت: چه بسا افرادى که از نظر تو غائب بودند ولى سخت از تو وحشت و ترس داشتند، اما همانها امروز در حضور تو هستند ترسى از تو ندارند.
[FONT=arial]هشتمى گفت: چه بسا افرادى که علاقه شدید بسکوت تو داشتند، ولى سکوت نمیکردى و همانها امروز علاقه بشنیدن سخن تو دارند اما سخن نمىگوئى.
[FONT=arial]دیگرى گفت: این شخص چقدر اشخاص را کشت تا اینکه نمیرد ولى عاقبت مرد.
[FONT=arial]دهمى گفت: اى کسى که سلطنت با عظمت داشتى، پادشاهى تو مانند سایه ابر از بین رفت و آثار فرمانروائیت مانند آثار پشه هاى ضعیف چه زود محو گردید؟!
[FONT=arial]دیگرى گفت: اى کسى که زمین با این طول و عرض بر تو ننگ بود کاش مىدانستم اینک که چند وجب از زمین ترا در بر گرفته است حالت چگونه است؟
[FONT=arial]دوازدهمى گفت: اى کسانى که در اینجا به گرد جنازه اسکندر اجتماع کرده و به هم پیوسته اید، به چیزى که سرور آن دوام ندارد و لذت آن زود گذر است دل نبندید، اینک براى شما راه درست و هدایت از راه گمراهى و فساد آشکار شد.
[FONT=arial]دیگرى گفت: اى کسى که غضبت مرگ بود، چرا بر مرگ غضب نکردى؟!
[FONT=arial]دیگرى گفت: اى حاضران شما این پادشاه را که درگذشت دیدید، پس باید پادشاهانى که باقى مانده اند، از آن عبرت و پند بگیرند.
[FONT=arial]پانزدهمى گفت: آن کسى که گوشها براى شنیدن سخنانش ، خاموش مى شدند، خود ساکت شد، و اینک همه ساکتان سخن بگویند.
[FONT=arial]دیگرى گفت: ترا چه شده که مالک هیچ عضوى از اعضاى خود نیستى، و حال آنکه اگر مالکیت همه زمین را مى گرفتى کم مىشمردى ، بلکه ترا چه شده که به این مکان تنگ قانع شده اى؟ حال آنکه به کشورهاى پهناور قانع نمى شدى.
[FONT=arial]دیگرى گفت: دنیائى که پایانش این چنین باشد، پارسائى در آغازش بهتر است.
[FONT=arial]وزیر تشریفات گفت: بالشها گسترده شده و تختها روى پایه هاى خود استوار گشته ولى بزرگ و رئیس قوم را نمى بینم.
مأمور خزانه گفت :تو مرا به جمع آورى و روى هم انباشتن فرمان مى دادى ، اینک این اندوخته هایت را به چه کسى تحویل بدهم؟دیگرى مى گفت: از این دنیاى بزرگ و وسیع به هفت وجب زمین قانع گردیدى راستى اگر از آغاز، یقین به این موضوع مى داشتى، آنقدر در توسعه طلبى به خود رنج نمى دادى.:grye::pir::aatash::Esteghfar:
[FONT=Franklin Gothic Medium]- چهار چيز است که نميتوان آنها را بازگرداند...
سنگ ... پس از رها کردن!
حرف ...پس از گفتن!
موقعيت...پس از پايان يافتن! [FONT=Franklin Gothic Medium]و زمان ... پس از گذشتن! :pir::badbakht:
دلــتــنــگی کـــودکــیـــم!یـــــادش بــــخــیـــر
قــــهــــر می کــردیــــــم تـــا قـــیــامــت...
و لـحـــظــه ای بــعـــد قــیــامــت مـیشـــــــــد!
یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید.من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .
دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ،ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند.
پیش از انها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
حکم میراند به تلخی رو به ما
سخت میگیرد به ما بعد از دعا
دیر فهمیدم خدا در قلب ما
خانه ای دارد به شکل ابرها
اشک میریزد ز دلتنگی ما
مینوازد دیده ی گریان ما...
با بغض میگویم:
زن که باشی ،
گاهی بی دلیل اشک میریزی
و با تمامی تلاشت.. ریز ریز خرد میشوی..!!
آرام اشکم را پاک میکند ..
با صدای خسته میگوید:
مرد که باشی
بیشتر و بیشتر تلاش میکنی..
بی صدا خرد میشوی...
حق اشک ریختن هم نداری....!
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پر پر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پر پرواز شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت, من و مایی نکنیم
یادمان باشد سر سجاده عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طالب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت . اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را .
اولی گفت : " آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید.
آنگاه دوید و فریاد برآورد : " من شکارچی ام ، حقیقت شکار من است . "
او راست می گفت : زیرا حقیقت غزال تیز پایی بود که از چشم ها می گریخت .
اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز می گشت ، دست هایش به خون آغشته بود . شتاب او تیر بود . همیشه او پیش از آنکه چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود .
خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود . اما حقیقت غزالی است که نفس می کشد .
این چیزی بود که او نمی دانست .
دیگری نیز در پی صید حقیقت بود . اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت : خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است پس من دانه ای می کارم تا صبوری بیاموزم .
و دانه کاشت ، سال ها آبش داد و نورش داد و عشق داد . زمان گذشت و هر دانه ، دانه ای آفرید . زمان گذشت و هزار دانه ، هزاران دانه آفرید . زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد . و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند . بی بند و بی تیر و بی کمان .
و آن روز ، آن مرد ، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود ، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید . پس با دست خونی اش دانه ای در خاک کاشت .
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است. و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست.:ok:
این شبا دارم از غم تنهائی میسوزم
سوختم ولی دودمو کسی ندید
یه گل گرفتم تا همدمه تنهائیهام باشه ولی ...
دوستم داره...
دوستم نداره...
دوستم نداره....
دوستم نداره.....
گلها هم شدن بی وفا تر از آدما
حالا باید غمگین باشم یا بجنگم
خدايا به خاطر تمام داده ها و نداده هايت شكر گذارم چرا كه يكی نعمت است و ديگری حكمت
خدايا به اندازه توانم سختی ده و يا توانم را بيشتر كن تا زانوانم خم نشوند
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شدم
وقتی که دیگر رفت
من به انتظار آمدنش نشستم
وقتی که دیگر نمیتوانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی که او تمام شد
من آغاز کردم
چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن است
مثل تنها مردن
این شب ها چشم های من خسته است
گاهی اشک
گاهی انتظار
این سهم چشم های من است
کفش هایم را
لنگه به لنگه پوشیده ام
تا دیرتر برسم
به انتهای کوچه ای که می دانم
بن بست است...!!!
بارالها:
زیباترین لحظات را نصیب مادرم کن...
چرا که زیباترین لحظاتش را فدای من کرد...
اَگــــَر میدآنی دَر دُنیـآ کــَسی هست که بـآ دیدَنــَش
رَنگ رُخســآرَت تغیـــیر میکنــَد،
و صــِدای قــَلبـَت اَبرویــَت را به تــآراج میبــَرد،..
مــهـم نیــست که او مـآل تــو بــآشــَد...
مــهــِم این استــ که فـــَقــَط بــــآشـَد،
زِندگیـــ کــُند ، لــِذَت ببرَد و نــَفــَس بـــکشــَد ...
بابا منبع جملات قشنگ، جملاتت خیلی خوب بودن.
بدترین مسئله در مورد یک کره خر این است که خواهی نخواهی روزی خر ...می شود...!
اما تو که انسانی ... پس سرنوشتت بدست خود توست ...
سیب سرخی سر نیزه ست ، دعا کن من نیز
اینچنین کال نمانم ، به شهادت برسم ...:Gol:
گیله مرد میگفت : آدمها را به میزان درکشان بسنج نه به اندازه مدرکشان؛
چرا که فاصله ی زیادی از مدرک تا درک وجود دارد.
مدرکی که درک بالاتری به ارمغان نیاورد ، کاغذ پاره ای بیشتر نیست.
مهمترین نشانه ی درک بالاتر تواضع بیشتر است .:ok:
گاهی ...
چنین خوب نباش !
که حجم هستی ام
در انبساط عشق تو
بر دلم آوار می شود
گاهی ...
چنین خوب نباش !
[FONT=arial]پس از آنکه جنازه اسکندر را با تشریفات خاصى به اسکندریه منتقل ساختند، حکیمانى از ایران و هند و روم و... که همواره با اسکندر بودند و اسکندر بدون رأى آنها فرمانى صادر نمىکرد به اسکندریه آمده و در اطراف جنازه او اجتماع کردند.
[FONT=arial]این حکیمان در کنار جنازه اسکندر که آن را در میان جواهر و طلا غرق کرده و تابوت طلا و جواهر آگین گذارده بودند، قرار گرفتند، برجستهترین آنها (ارسطاطالیس) به سایرین رو کرد و گفت:اسیر کننده اسیران، خود اسیر گشت.
[FONT=arial]به پیش آیید و هر یک از شما سخنى بگویید تا براى خواص تسلى خاطر بوده و براى عامه مردم مایه پند و وعظ باشد، آنگاه خود به عنوان نخستین نفر برخاست و دستش را بر تابوت گذارد و گفت :
[FONT=arial]آن کس که اسیر کننده اسیران بود، عاقبت خود اسیر گشت.
[FONT=arial]دومى گفت : این همان پادشاهى است که طلاها را جمع مىکرد و در بر مىگرفت ولى اینک طلاها او را در بر گرفته است.
[FONT=arial]دیگرى گفت : از شگفتترین شگفتیها اینکه، نیرومند مغلوب شد ولى ضعیفان سرگرم دنیا گردیده و به آن مغرور شده اند.
[FONT=arial]چهارمى گفت: اى کسی که مرگ را در پشت سر و آرزویت را پیش رو قرار داده بودى، چرا مرگ را از خود دور نکردى تا به بعضى از آرزوهایت برسى.
[FONT=arial]دیگرى گفت: اى کسى که همواره در توسعه طلبى و تلاش بودى، به جمع آورى امورى پرداختى که هنگام احتیاج تو را به خود واگذاشت و در جمع آورى آنها مرتکب جنایتها شدى و حال آنکه آنها را براى دیگران جمع کردى و تنها گناه و وبال براى تو باقیماند.
[FONT=arial]ششمى گفت: تو واعظ و پند دهنده ما بودى و اینک هیچ موعظهاى براى ما مؤثرتر از مرگ تو نیست، بنابراین کسیکه داراى عقل است در این باره بیندیشد و کسیکه خواهان عبرت است باید عبرت بگیرد.
[FONT=arial]دیگرى گفت: چه بسا افرادى که از نظر تو غائب بودند ولى سخت از تو وحشت و ترس داشتند، اما همانها امروز در حضور تو هستند ترسى از تو ندارند.
[FONT=arial]هشتمى گفت: چه بسا افرادى که علاقه شدید بسکوت تو داشتند، ولى سکوت نمیکردى و همانها امروز علاقه بشنیدن سخن تو دارند اما سخن نمىگوئى.
[FONT=arial]دیگرى گفت: این شخص چقدر اشخاص را کشت تا اینکه نمیرد ولى عاقبت مرد.
[FONT=arial]دهمى گفت: اى کسى که سلطنت با عظمت داشتى، پادشاهى تو مانند سایه ابر از بین رفت و آثار فرمانروائیت مانند آثار پشه هاى ضعیف چه زود محو گردید؟!
[FONT=arial]دیگرى گفت: اى کسى که زمین با این طول و عرض بر تو ننگ بود کاش مىدانستم اینک که چند وجب از زمین ترا در بر گرفته است حالت چگونه است؟
[FONT=arial]دوازدهمى گفت: اى کسانى که در اینجا به گرد جنازه اسکندر اجتماع کرده و به هم پیوسته اید، به چیزى که سرور آن دوام ندارد و لذت آن زود گذر است دل نبندید، اینک براى شما راه درست و هدایت از راه گمراهى و فساد آشکار شد.
[FONT=arial]دیگرى گفت: اى کسى که غضبت مرگ بود، چرا بر مرگ غضب نکردى؟!
[FONT=arial]دیگرى گفت: اى حاضران شما این پادشاه را که درگذشت دیدید، پس باید پادشاهانى که باقى مانده اند، از آن عبرت و پند بگیرند.
[FONT=arial]پانزدهمى گفت: آن کسى که گوشها براى شنیدن سخنانش ، خاموش مى شدند، خود ساکت شد، و اینک همه ساکتان سخن بگویند.
[FONT=arial]دیگرى گفت: ترا چه شده که مالک هیچ عضوى از اعضاى خود نیستى، و حال آنکه اگر مالکیت همه زمین را مى گرفتى کم مىشمردى ، بلکه ترا چه شده که به این مکان تنگ قانع شده اى؟ حال آنکه به کشورهاى پهناور قانع نمى شدى.
[FONT=arial]دیگرى گفت: دنیائى که پایانش این چنین باشد، پارسائى در آغازش بهتر است.
[FONT=arial]وزیر تشریفات گفت: بالشها گسترده شده و تختها روى پایه هاى خود استوار گشته ولى بزرگ و رئیس قوم را نمى بینم.
مأمور خزانه گفت :تو مرا به جمع آورى و روى هم انباشتن فرمان مى دادى ، اینک این اندوخته هایت را به چه کسى تحویل بدهم؟دیگرى مى گفت: از این دنیاى بزرگ و وسیع به هفت وجب زمین قانع گردیدى راستى اگر از آغاز، یقین به این موضوع مى داشتى، آنقدر در توسعه طلبى به خود رنج نمى دادى.:grye::pir::aatash::Esteghfar:
چارلی چاپلین: در دنیا جای کافی برای همه هست......پس بجای اینکه جای کسی را بگیری،سعی کن جای خودت را پیدا کنی..................:Cheshmak:
انشتین : " ترجیح می دهم روی دوچرخه باشم و به خدا فکر کنم تا در کلیسا باشم و به دوچرخه ام فکر کنم.":ok:
گاهی باید کم باشی تا کمبودت احساس شه ، نه اینکه نباشی تا نبودنت عادت شه .:ok:
آرام باش، توکل کن، تفکر کن، سپس آستینها را بالا بزن، آنگاه دستان خداوند را می بینی که زودتر از تو دست به کار شده است. نهج البلاغه:ok:
[FONT=Franklin Gothic Medium]- چهار چيز است که نميتوان آنها را بازگرداند...
سنگ ... پس از رها کردن!
حرف ...پس از گفتن!
موقعيت...پس از پايان يافتن!
[FONT=Franklin Gothic Medium]و زمان ... پس از گذشتن! :pir::badbakht:
دلــتــنــگی کـــودکــیـــم! یـــــادش بــــخــیـــر
قــــهــــر می کــردیــــــم تـــا قـــیــامــت...
و لـحـــظــه ای بــعـــد قــیــامــت مـیشـــــــــد!
مراقب باشید چیزهایی را که دوست دارید بدستآورید وگرنه ناچارخواهید بود چیزهایی را که بدست آوردهاید دوست داشتهباشید (جرج برنارد شاو)
اونی که زود میرنجه
زود میره، زود هم برمیگرده.
اما اونی که دیر میرنجه
دیر میره، اما دیگه برنمیگرده..
همیشه یک ذره حقیقت پشت هر"فقط یه شوخی بود "
-یک کم کنجکاوی پشت" همین طوری پرسیدم "
-قدری احساسات پشت"به من چه اصلا "
-مقداری خرد پشت " چه بدونم"
-و اندکی درد پشت" اشکالی نداره" هست.
دل ساده
برگرد و در ازای یک حبه کشک سیاه شور
گنجشک ها را
از دور و بر شلتوک ها کیش کن
که قند شهر
دروغی بیش نبوده است...
--" حسین پناهی "
بسم الله الرحمن الرحيم
یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید.من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم .
دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هواکنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ،ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند.
خدا گفت:
جایی که میری مردمی داره که میشکننت. نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم.
تو تنها نسیتی تو کوله بارت:
عشق میذارم که بگذری.
قلب میذارم که جا بدی.
اشک میدم که همراهیت کنه.
و مرگ که بدونی برمی گردی پیشم.....
شنیدم مسیرت طولانیه ،کوله بارتو پر از عشق کردم.ترسیدم تشنه شی....
برای ادم نابینا شیشه والماس فرقی نداره,پس اگه کسی قدرتوروندونست فکرنکن توشیشه ای,اون نابیناست
تو دوست داشتنی هستی اگر
دردهایت تو را از دیدن دردهای دیگران کور نکرده باشد.
الاها
من ماهي ام تو دريا
منو غرق خودت كن
نفسم میگرد در هوایی که نفس های تو نیست
پیش از انها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد میان ابرها
حکم میراند به تلخی رو به ما
سخت میگیرد به ما بعد از دعا
دیر فهمیدم خدا در قلب ما
خانه ای دارد به شکل ابرها
اشک میریزد ز دلتنگی ما
مینوازد دیده ی گریان ما...
با بغض میگویم:
زن که باشی ،
گاهی بی دلیل اشک میریزی
و با تمامی تلاشت.. ریز ریز خرد میشوی..!!
آرام اشکم را پاک میکند ..
با صدای خسته میگوید:
مرد که باشی
بیشتر و بیشتر تلاش میکنی..
بی صدا خرد میشوی...
حق اشک ریختن هم نداری....!
چند سخن حکیمانه :
*سعي كن در وضعيت تنش واكنش بيش از حد نشان ندهي
*خطا كردن انساني و بخشيدن الهي است ،از دشمنانت بزرگوارتر باش
و تا ميتواني آنها را ببخش
*وقتي داري بالا ميري مهربان باش و فروتن
چون وقتي داري سقوط ميكني از كنار همين آدمها رد ميشي
*شادی خود را به هیچ کس وابسته نکن تا همیشه از آن برخوردار باشی.
*ازهیچ کس و هیچ چیز توقع نداشته باش.
*تا با خودت مهربان نباشی نمیتوانی مهر بورزی.
*قبل از مطمئن شدن در مورد هیچ چیز قضاوت نکن.
*به تفسیر و تعبیر کارهای دیگران نپرداز.
*هر کاری را با علاقه و تمرکز انجام بده.
*زندگی خود را هدفمند کن و برای رسیدن به اهدافت تلاش کن.
قشنگ ترین دیالو گ دنیا اونجاست که پدر زپیتو به پینو کیو میگه
پینو گیو ....چوبی بمان! ادمها دنیایشان قشنگ نیست...
شانس فقط یک بار در خانه ادم را میزند بدشانسی هیچوقت دستش را از روی زنگ بر نمیدارد بدبختی هم که حتمأ کلید دارد
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پر پر شدنش سوز و نوایی نکنیم
پر پرواز شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت, من و مایی نکنیم
یادمان باشد سر سجاده عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طالب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
دو نفر بودند و هر دو در پی حقیقت . اما برای یافتن حقیقت یکی شتاب را برگزید و دیگری شکیبایی را .
اولی گفت : " آدمیزاد در شتاب آفریده شده ، پس باید در جستجوی حقیقت دوید.
آنگاه دوید و فریاد برآورد : " من شکارچی ام ، حقیقت شکار من است . "
او راست می گفت : زیرا حقیقت غزال تیز پایی بود که از چشم ها می گریخت .
اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز می گشت ، دست هایش به خون آغشته بود . شتاب او تیر بود . همیشه او پیش از آنکه چشم در چشم غزال حقیقت بدوزد او را کشته بود .
خانه باورش مزین به سر غزالان مرده بود . اما حقیقت غزالی است که نفس می کشد .
این چیزی بود که او نمی دانست .
دیگری نیز در پی صید حقیقت بود . اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت : خداوند آدمیان را به شکیبایی فراخوانده است پس من دانه ای می کارم تا صبوری بیاموزم .
و دانه کاشت ، سال ها آبش داد و نورش داد و عشق داد . زمان گذشت و هر دانه ، دانه ای آفرید . زمان گذشت و هزار دانه ، هزاران دانه آفرید . زمان گذشت و شکیبایی سبزه زار شد . و غزالان حقیقت خود به سبزه زار او آمدند . بی بند و بی تیر و بی کمان .
و آن روز ، آن مرد ، مردی که عمری به شتاب و شکار زیسته بود ، معنی دانه و کاشتن و صبوری را فهمید . پس با دست خونی اش دانه ای در خاک کاشت .
عرفان نظر آهاری
وقتی زندگی واست خیلی سخت شد، یادت باشه که دریای آروم ناخدای قهرمان نمی سازه
وقتی تمام شیرها پاکتی اند
وقتی همه ی پلنگ ها صورتی اند
وقتی پهلووناش دوپینگی اند
ایراد مگیر که عشق ها ساعتی اند!
زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است ...
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی. اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری! دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی و سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی پسر لقمان گفت ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را انجام دهم؟ لقمان جواب داد: اگر کمی دیر تر و کمتر غذا بخوری هر غذایی که میخوری طعم بهترین غذای جهان را می دهد. اگر بیشتر کار کنی و کمی دیرتر بخوابی در هر جا که خوابیده ای احساس می کنی بهترین خوابگاه جهان است. و اگر با مردم دوستی کنی و در قلب آنها جای می گیری و آنوقت بهترین خانه های جهان مال توست.:ok:
شکوه دنيوی همچون دايرهای است بر سطح آب که لحظه به لحظه به بزرگی آن افزوده میشود و سپس در نهايت بزرگی هيچ میشود. «ويليام شکسپير»
گالیله : هیچ چیزی را نمی توان به کسی یاد داد، ولی می توان به او کمک کرد تا پاسخ ها را از درون خود بیابد....
در شهری که خورشید را به قیمت شمعی نمی خرند پروانه شدن یعنی تباهی ! (دکتر شریعتی)
صبوری با خانواده عشق است،
صبوری با دیگران احترام است،
صبوری با خود اعتماد به نفس است و
صبوری در راه خدا، ایمان است
کسی گه خوابه را می شه بیدار کرد ولی کسی که خودش را بخواب زده را نه .
برای کوبیدن یک حقیقت ، خوب به آن حمله مکن ، بد از آن دفاع کن . علی شریعتی
در برابر دنیایی که گرفتاری آن ،
مانند خواب های پریشان شب می گذرد شکیبا باش.
این شبا دارم از غم تنهائی میسوزم
سوختم ولی دودمو کسی ندید
یه گل گرفتم تا همدمه تنهائیهام باشه ولی ...
دوستم داره...
دوستم نداره...
دوستم نداره....
دوستم نداره.....
گلها هم شدن بی وفا تر از آدما
حالا باید غمگین باشم یا بجنگم
فرزانه
آنچه هست، نیست و
آنچه نیست، هست.
خدايا به خاطر تمام داده ها و نداده هايت شكر گذارم چرا كه يكی نعمت است و ديگری حكمت
خدايا به اندازه توانم سختی ده و يا توانم را بيشتر كن تا زانوانم خم نشوند
اگر آدمی شاد باشد حتما کسانی را شاد نموده و
اگر غمگین باشد کسی را غمگین کرده است .
مولوی
میدانی تنهائی کجاش درد داره؟؟؟؟؟؟؟
انکارش...
غمهای دلم را پشت پلکهایم مینویسم
و برای سیاه نشدن نگاهم
اینجا...
در تنهایی خود...
اشک میریزم...
هرگز از رودی که خشک شده است به خاطر گذشته اش سپاسگذاری نمیکنند