اثبات عدم وجود خدا(کارشناس: هشام)

تب‌های اولیه

128 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

در این رابطه باید بگم چرا هر عدمی شر نیست؟ مگر شما نمیگویید هر وجودی خیر است؟ مگر عدم وجود خیر همان شر نیست؟ پس چطور میگید هر عدمی شر نیست؟

باسمه تعالی، سلام برشما

دوست عزیز، بنده گفتم، هر وجودی از جهت وجودش، خیر است، اما به نسبت موجودات دیگر و تزاحمات، شر انتزاع می شود، بعد توضیح دادم که، هر شری قطعا عدمی است اما هر عدمی شر نیست، زیرا خیلی از موجودات ممکن به حسب مرتبه فعل الهی، نبودند، به دلیل اینکه اراده الهی به بود آنها تعلق نگرفته بود، بود شدند به جهت اینکه اراده الهی در مرتبه فعل، به آنها تعلق گرفت.

اما شما به نکته خوبی اشاره نموده اید، و آن اینکه، مگر می شود ذات ممکن اقتضای وجود بنماید و خداوند منع فیض بکند؟

برای توضیح این مطلب، باید عرض کنم که برای موجود شدن هر ممکنی، علاوه بر مقتضی عدم مانع هم باید باشد، پس ممکن است که یک موجود ممکنی ذاتا اقتضای وجود داشته باشد و وجود به او افاضه نشود، به جهت موانعی، حال سوال این است، خوب، آیا خداوند می تواند در عین اینکه مانعی هم نباشد، افاضه نکند؟

جواب: موانع و چگونگی خلقت موجودات با توجه به نظام حکیمانه الهی، برگشت به همان اراده الهی می کند، زیرا خداوند اراده می کند نظام احسن خلق بکند، به همین جهت موانعی برای خلقت موجودی با توجه به همین اراده الهی برای خلقت برخی موجودات مطرح می شود، پس موانع هم به تعلق اراده الهی به خلقت احسن قرار می گیرد، که همین نظام، مانع خلقت غیر احسن می شود.(دقت کنید)

بحث ما تا جایی پیش رفت که من قائل به ذکر بودم که عامل جبری که خدا را مجبور میکند ذات خودش است که موجود سلب انتخاب و اختیار او میشود شما چی میگید؟

بله، بنده هم جواب دادم که خداوند وجود بسیط علی الاطلاق است، و همان واجب وجودی است که چنین وجودی برای او ضرورت و حتمیت دارد، نه اینکه مجبور است چنین وجودی داشته باشد؛ زیرا، ضرورت وجود غیر از جبر در مقابل اختیار است، و خود این منشأ مغالطه شده است، پس شما می خواهید این مطلب را جبر بنامید یا ضرورت، هیچ عیبی ندارد.

باسمه تعالی، سلام برشما

دوست عزیز، بنده گفتم، هر وجودی از جهت وجودش، خیر است، اما به نسبت موجودات دیگر و تزاحمات، شر انتزاع می شود،بعد توضیح دادم که، هر شری قطعا عدمی است اما هر عدمی شر نیست، زیرا خیلی از موجودات ممکن به حسب مرتبه فعل الهی، نبودند، به دلیل اینکه اراده الهی به بود آنها تعلق نگرفته بود، بود شدند به جهت اینکه اراده الهی در مرتبه فعل، به آنها تعلق گرفت.

اما شما به نکته خوبی اشاره نموده اید، و آن اینکه، مگر می شود ذات ممکن اقتضای وجود بنماید و خداوند منع فیض بکند؟

برای توضیح این مطلب، باید عرض کنم که برای موجود شدن هر ممکنی، علاوه بر مقتضی عدم مانع هم باید باشد، پس ممکن است که یک موجود ممکنی ذاتا اقتضای وجود داشته باشد و وجود به او افاضه نشود، به جهت موانعی، حال سوال این است، خوب، آیا خداوند می تواند در عین اینکه مانعی هم نباشد، افاضه نکند؟

جواب: موانع و چگونگی خلقت موجودات با توجه به نظام حکیمانه الهی، برگشت به همان اراده الهی می کند، زیرا خداوند اراده می کند نظام احسن خلق بکند، به همین جهت موانعی برای خلقت موجودی با توجه به همین اراده الهی برای خلقت برخی موجودات مطرح می شود، پس موانع هم به تعلق اراده الهی به خلقت احسن قرار می گیرد، که همین نظام، مانع خلقت غیر احسن می شود.(دقت کنید)

بله، بنده هم جواب دادم که خداوند وجود بسیط علی الاطلاق است، و همان واجب وجودی است که چنین وجودی برای او ضرورت و حتمیت دارد، نه اینکه مجبور است چنین وجودی داشته باشد؛ زیرا، ضرورت وجود غیر از جبر در مقابل اختیار است، و خود این منشأ مغالطه شده است، پس شما می خواهید این مطلب را جبر بنامید یا ضرورت، هیچ عیبی ندارد.


دوست عزیز، بنده گفتم، هر وجودی از جهت وجودش، خیر است، اما به نسبت موجودات دیگر و تزاحمات، شر انتزاع می شود

خب اگر اینجوری حساب کنیم
باید بگیم حتا خدا هم شر انتزاع میکند.مثلا
خدا برای اهداف شیطان شر خالص است
یا مثلا وجود خدا برای یک بی خدا شر است زیرا در نهایت بی خدا مجازات میشود پس بهتر این است که خدا نباشد و اگر بود برای بی خدا موجب شر است

اما از اینها گزشته بحث ما سر وجود است نه انتزاعات وجودی موجود
پس شما گفتید هر موجودی از نظر وجودش خیر است
پس از نظر عدم وجودش .عدم خیر همان شر است

ر شری قطعا عدمی است اما هر عدمی شر نیست، زیرا خیلی از موجودات ممکن به حسب مرتبه فعل الهی، نبودند، به دلیل اینکه اراده الهی به بود آنها تعلق نگرفته بود، بود شدند به جهت اینکه اراده الهی در مرتبه فعل، به آنها تعلق گرفت

نکته :بهتره کمی دقیق تر باشید .ممکن الوجود .موجود نیست
میشه یک نمونه شر نام ببرید که عدم نباشد؟
اگر هر شری عدمی نیست در این صورت میتوان شری پیدا کرد که وجودی باشد
در نتیجه شما میگویید شر وجود دارد
بهتر نیست کمی واضح تر توضیح دهید
واب: موانع و چگونگی خلقت موجودات با توجه به نظام حکیمانه الهی، برگشت به همان اراده الهی می کند، زیرا خداوند اراده می کند نظام احسن خلق بکند، به همین جهت موانعی برای خلقت موجودی با توجه به همین اراده الهی برای خلقت برخی موجودات مطرح می شود، پس موانع هم به تعلق اراده الهی به خلقت احسن قرار می گیرد، که همین نظام، مانع خلقت غیر احسن می شود.(دقت کنید

بیشتر توضیح میدم
خدا در راستای خلق نظامی احسن ممکن است برخی ممکن ها را کمی دیرتر از برخی دیگر خلق کند یا برخی را اصلا خلق نکند زیرا صلاح در این است زیرا خدا میخواهد نظامی احسن خلق کند
این اشکالی ندارد
حرف من این است که ایا خدا در این خلق نظام احسن مختار هست یا نه؟
ایا خدا میتواند اختیار کند و اصلا هیچ فعلی انجام ندهد؟
ایا خدا در انجام اولین فعل خود مختار بوده؟ایا میتوانسته ان را انجام ندهد؟
ایا خدا در خلق اولین موجود مختار بوده؟ایا خدا میتواند اصلا خلق نکند؟

من پرسیدم ایا خدا میتواند به ممکن بر حسب اختیار فیض نرساند؟
یا خدا میتواند نظام خلقت را تشکیل ندهد؟
مسلما جواب خیر است
زیرا دلیلی ندارد که خدا خلقی انجام ندهد
چرا با وجود کامل بودن و بخشنده بودن باید درخواست ممکن را رد کند
در نتیجه او خلق میکند چرا که نمیتواند خلق نکند

فرض کنید ممکنی هست که هر هر نظر عالی باشد و لایق بوجو.د امدن
ایا خدا میتواند اختیار کند و این ممکن عالی را خلق نکند؟
ایا خدا میتواند اختیار کند و نظامی احسن بوجود نیاورد؟اصلا نظامی بوجود نیاورد
میبینیم که جواب خیر است
زیرا در این صورت خدا بخیل میشود.زیرا مناع خیر شده
از انجا که خدا نمیتواند بخیل باشد
در نتیجه خدا محکوم است به انجام فعل
به خلق کردن
به خیر کردن
و از عدم انجام موارد بالا عاجز است

شما میگویید ضرورت وجودی با جبر فرق دارد
بهتره یه نگاهی به روند یکی از عوامل جبر و ضرورت وجود بی اندازیم و این دو را با هم مقایسه کنیم تا ببینیم ایا با هم فرق دارند
عالم بالا:
در این جبر که عامل ان موجودی غیر است و مسلما قدرتمند تر با احاطه مفعوال حق انتخاب را از مفعول میگیرد
سوال میشود چرا؟کدام انتخاب؟
انتخاب بین انجام و عدم انجام کاری.فاعل جبار با وارد کردن جبر خود موجب محدودیت شده و یکی از این 2 گزینه را برمیدارد و فقط یک گزینه به جا میگذارد
جبار اول با سلبت حق انتخاب موجب سلب اختیار میشود
مثال:
پدر علی .علی را تهدید به مرگ میکنه و میگه اگر درس نخوانی میکشمت .علی در راستای هدف زندگی مجبور میشود درس بخواند چرا؟
زیرا پدرش حق انتخاب (بین درس خواندن و نخواندن) را از او سلب کرده و موجب جبر شده و در نتیجه اختیارش را سلب کرده
در روند بالا دیدیم که عامل جبر با سلب انتخاب برای مفعول به واسطه ایجاد محدودیت برای مفعول موجب سلب اختیار از مفعول شد
ضرورت وجودی:
خدا به عنوان یک موجود کامل ضرورتا ایجاب میکند که خیر محض باشد
این خیر بودن برای خدا محدودیت می اورد
قبل گفتم .کسی که بخشنده نباشد .بخیل است.و اگر خدا بتواند نبخشد این کافیست که او بتواند بخیل باشد و این دور از ذهن است که خدا بخیل باشد. یا حتا بتواند بخیل باشد.پس او نمیتواند نبخشد(مثلا ایا خدا میتوانست انسان را بوجود نیاورد؟و به انسانی که ممکنی الوجود بود وجود نرساند؟اگر مختار است جواب بلی هست . و اگر بله در این صورت خدا بخیل میشود زیرا به موجودی که لایق وجود است بخل ورزیده و او را خلق نمیکند)
در نتیجه صفت بخیل در تضاد با خیر محض است
پس خدا نمیتواند خلق نکند.چرا؟زیرا صفت خیر محض (ضرورت وجودی) برای خدا محدودیت ایجاد کرده و یکی از ان 2 گزینه را برداشته (مثل همان عامل جبر که بالا توضیح دادم)و این محدودیت از خدا حق انتخاب را سلب میکند (حق انتخاب بین خلق و عدم خلق)(خلق نکردن را سلب میکند
و با سلب حق انتخاب موجب سلب اختیار میشود زیرا که دیگر خدا نمیتواند اراده کند و انسانی بوجود نیاورد

حال این 2 عامل (ضرورت وجود) و (عالم بالا) چه فرقی با هم دارند
هر دو این فرمول را میسازند
محدودیت در گزینه های انتخابی=سلب حق انتخاب=سلب اختیار
ضرورت وجود هم یکی از عوامل جبر هست و هیچ فرقی با جبر ندارد

سلام خدمت دوستان

اگر معنی جمله رو متوجه بشید خواهید دید تناقضی وجود ندارد.

به این سوالات در موضوع زیر جواب داده شده:

لطفا ساده فکر نکنید!

محض اطلاع میگم
این جمله خالق جمله شما کسی هست که خودش میگه این جمله یک پارادکس است و مبتنی بر تناقض
حالا شما میگویید این جمله درسته .جالبه.
بهتره شما کمی دقت کنید
اصل جمله این هست
هیچ چیز کامل نیست.در این صورن خود(کامل) هم کامل نیست
مثله اینه گه بگیم هیچ چیز ابی نیست حتا خود رنگ ابی هم ابی نیست
هیچ چیز قطعی نیست
شما کلمه قطعی را در جمله بالا از کجا اوردید ؟
حتما باید( قطعی) وجود داشته باشد که شما از ان حرف بزنید
و الا چطور در مورد عدم حرف میزنید؟
و اگر (قطعی که شما از ان خبر میدهد وجود دارد چطور است که میگویید هیچ چیز قطعی نیست حتا خود (قطعی)
نام بردن کلمه قطعی دلیل بر وجود ان هست
ولی منظور جمله عدم وجود ان است
و این تناقض است
اینها پارادکس هستن و هدفشان به کار گیری مغز
مثل این
تنها چیزی که میدانم این است که من هیچ چیز نمیدانم
یا
من هیچ چیز نمیدانم .تنها همین را میدانم

اینها مصداق تناقض است
شما جدی نگیر

اینها پارادکس هستن و هدفشان به کار گیری مغز مثل این تنها چیزی که میدانم این است که من هیچ چیز نمیدانم یا من هیچ چیز نمیدانم .تنها همین را میدانم اینها مصداق تناقض است

شما «جدی» نگیر


سلام و عرض ادب خدمت gsaeed گرامی

با وجودی که ناخرسندی خود را از این حمام زنانه اعلام کردید

دوست عزیز
هر چند این بازی ذهن و کلمات وجود دارد ولی متأسفانه حقیقت نسبی بودن امور تمام زندگیمان را فرا گرفته
و آن این است که:
هر کدام از منظر خاصی بر امور خود و اطرافمان به اظهار نظر می پردازیم و مادام که همه ما در ظرف این جهان هستیم بی نصیب از نسبی گویی نیستیم

همه امور نسبی است
و این نسبی بودن امور آنقدر اذهان آشوب طلب را به وجد می آورد و در دو انتهای نسبی دانستن امور، این ماحرا را به حدی «جدّی» میگیرند که منکر حقیقت این جهان میشوند
در یک سوی این مهلکه عده ای مدعی میشوند: چیزی فراتر از ذهن نیست .
در مقابل در انتها و مهلکهای دیگر ، از آن سر قضیه میگویند: این جهان خالی از حقیقت ناب است.
متأسفانه تا بحال هم، هیچ نظر قاطع «لازم» و «کافی» برای آرام کردن گستاخی های ایشان ارائه نشده است.
هر چند من یا شما به اینان میگوییم: اگر امور کاملاٌ ذهنی است یا در مرتبه بسیار پست از حقیقت قرار دارد پای خود را محکم به سنگ بکوبید یا زندگی خود را ختم به ... کنید.
ولی آنها در خواب خود هستند.

مثله اینه گه بگیم هیچ چیز ابی نیست حتا خود رنگ ابی هم ابی نیست

اکثر اموری که ما دنیای خود را بر آن بنا کردیم مانند همین رنگ آبی است تا زمانی که یک تعریف دقیق از رنگ آبی نداشته باشیم به رنگ آبی نمیرسیم(البته بیشتر مد نظر من امور کیفی است تاکمی) [SPOILER]آبی یک کیفیت است تا یک کمیت البته با پیشرفت بشر رفته رفته توان بشر برای اندازه گیری پارامترهای مختلف افزایش یافته است و بشر توانسته با مشابه سازیها و به کار بردن چندین کمیت مختلف نظر تقریباً استانداردی را از پدیده های کیفی ارائه نماید که البته در بسیاری از موارد هنوز در ابتدای راه است [SPOILER]از کجا معلوم شاید یکی دو هزار سال دیگر مهربانی یا محبت را هم اندازه کنند [/SPOILER][/SPOILER]
برای سرگرمی هم شده به پارچه فروشی ها سر بزنید و یا با افراد مختلف برای انتخاب رنگ آبی همراه شوید و یا یک رنگ آبی را انتخاب کنید و آن را در معرض قضاوت قرار دهید
آه و فغان از دست نسبیت

پیروز و موفق باشید

باید بگیم حتا خدا هم شر انتزاع میکند.مثلا خدا برای اهداف شیطان شر خالص است یا مثلا وجود خدا برای یک بی خدا شر است زیرا در نهایت بی خدا مجازات میشود پس بهتر این است که خدا نباشد و اگر بود برای بی خدا موجب شر است

باسمه تعالی، سلام بر شما

اگر خلقی نبود، شری هم نبود یا بهتر است بگوییم که شری انتزاع نمی شد، شر از ذات مرتبه عالم ماده که عالم تزاحمات است انتزاع می شود، شر برای بی خدا هم برمی گردد به اعتقادات اختیاری شخص بی خدا، نه وجود خدا، زیرا هر وجودی قطعا از جهت وجودش خیر است، لازمه عالم وجود، با توجه به مرتبه هر کدام اثری است که از جهت وجودی ظاهر می شود، اینکه یک بی خدا یا شخص فاسق یا ...، با اختیار خودش مسیری میرود که لازمه وجودی و حقیقی آن، مثلا آتش است که بر وجود او احاطه می یابد، شری انتزاع می شود، نه از جهت خود آتش که یک وجودی است بلکه از جهت اتحاد وجودی آن شخص با آن مرتبه وجودی است.

خدا هم نظام احسن خلق کرده است، در این نظام احسن تمام موجودات از جمله انسان با اختیارش قرار دارد که خود اختیار هم لوازمی دارد.

شما گفتید هر موجودی از نظر وجودش خیر است پس از نظر عدم وجودش .عدم خیر همان شر است

ظاهرا مطالب دایما تکرار می شود، بنده در مطالب گذشته عرض کردم، خیر بودن هرموجودی، بعد از موجودیت یا خلقت و موجود شدن انتزاع می شود اما هر عدمی شر نیست،(به عبارت فنی تر، عدم مطلق که فقط انتزاع ذهنی است و واقعیت ندارد که شر یا خیر باشد، اما عدم مضاف همان عدمی است که به نسبت موجودی لحاظ می شود)زیرا اراده الهی به آن تعلق نگرفته، پس از این جهت(دوباره تکرار می کنم از این جهت)شری هم انتزاع نمی شود، بله اگر عدم را به نسبت یک موجود مطرح کنیم، مانند خلقت یک شخص نا بینا، با توجه به اینکه از نظام احسن و حکیمانه الهی اراده به بودن چنین شخصی تعلق گرفت، این نبود بینایی به نسبت همان شخص شر است و اراده الهی هم به وجود بینایی تعلق نگرفت، چرا؟

به جهت اینکه این لازمه نظام احسنی است که در ذات عالم مادی پدیدار می شود، و این خاصیت، به هیچ وجه از این نظام، قابل انفکاک نیست.

نکته :بهتره کمی دقیق تر باشید .ممکن الوجود .موجود نیست میشه یک نمونه شر نام ببرید که عدم نباشد؟ اگر هر شری عدمی نیست در این صورت میتوان شری پیدا کرد که وجودی باشد در نتیجه شما میگویید شر وجود دارد

دقت کنید، بنده گفتم هر شری قطعا عدمی است، حتی در پست های قبلی هم این مطلب چند بار تکرار شد، مانند:

هر شری قطعا عدمی است اما هر عدمی شر نیست

حرف من این است که ایا خدا در این خلق نظام احسن مختار هست یا نه؟ ایا خدا میتواند اختیار کند و اصلا هیچ فعلی انجام ندهد؟ ایا خدا در انجام اولین فعل خود مختار بوده؟ایا میتوانسته ان را انجام ندهد؟ ایا خدا در خلق اولین موجود مختار بوده؟ایا خدا میتواند اصلا خلق نکند؟

خداوند اراده بکند، بعد هیچ فعلی اتفاق نیافتد، اراده به فعل تعلق می گیرد، این سخن شما دقیقا به این معنا است که بفرمایید: خداوند اراده داشته باشد اما در عین حال اراده نداشته باشد.:Moteajeb!:

خوب، اگر خداوند اراده و اختیار دارد یعنی ضرورتا اراده و اختیار دارد، و این به معنای اختیار و اراده فعل است، پس این امری که شما می فرمایید همان پارادوکس و تناقض است.

سوال: انسان موجودی صاحب اراده و اختیار است، آیا می شود انسان، هیچ اراده و اختیاری حتی در یک لحظه نداشته باشد؟(دقت کنید)

مثالی هم که در مورد انسان و تهدید پدرش مطرح کرده اید، به هیچ وجه اراده و اختیارانسان را سلب نمی کند.

البته ممکن است در امری از طریق عامل جبری خارجی انسان در امری خاص مقهور بشود، اما این مطلب به هیچ وجه، ذات انسان را که صاحب اراده و اختیار است عوض نمی کند.(اتفاقا اگر با دقت به همین مطلب توجه بفرمایید، مشکل حل است.)

خدا به عنوان یک موجود کامل ضرورتا ایجاب میکند که خیر محض باشد این خیر بودن برای خدا محدودیت می اورد

وجود مطلق بودن خدا و تمام عباراتی که در مورد خداوند به کار می رود، عناوینی هستند که اشاره به آن ذات می کند نه اینکه قیدی باشد برای آن ذات، به همین جهت عرفا می گویند که خداوند ذات لابشرط مقسمی است، که لابشرط بودن برای او به عنوان قید لحاظ نمی شود، بلکه عنوان مشیر است.

دوست عزیز، ظاهرا توجهی به نوشته های بنده نمی شود، مطالب دقیق است، لطفا به حیثیات مباحث دقت داشته باشید.

حال، شمایی که مطالب را تکرار می فرمایید، اقلا اشاره ای به جوابهای بنده داشته باشید که احساس کنم، شما جوابها را دیده اید و اشکال می کنید.

باشه انگار بحث تکراری شده
پس سوال:
اگر خدا مختار است و تعریف اختیار توانایی انتخاب بین خلق کردن و نکردن است
ایا خدا با خلق نکردن بخیل نمیشود؟

توجه داشته باشید به طور مثال قبل از خلقت انسان را فرض میکنیم.
و فرض میکنیم خدا در خلق انسان مختار بوده
پس اگر خلق کند .هیچ دلیلی وجود ندارد که جلوی خلق کردن را بگیرد
و اگر خلق نکند هیچ دلیلی وجود ندارد که در تضاد با این سکوت یا عدم فعل باشد
حال ایا اگر خدا خلق نکند بر حسب اختیارش بخیل نیست؟چرا؟

ولی طبق حرف شما که 3 نفر هم تایید کردن قدرت به عدم تعلق نمیگیرد و کلا عدم انجام فعل در خدا وجود ندارد
در نتیجه تنها گزینه موجود (انجام فعل ) میباشد
و خدا حق انتخاب ندارد
در نتیجه اختیاری در انجام و عدم انجام فعل ندارد

سلام
اگر عدم الخلق محال عقلی باشد اختیار به آن تعلق نمی گیرد چون عدم الخلق شیئیتی ندارد که بتوان اختیار را در مورد آن مطرح کرد لذا عدم الاختیار تابع عدم قابلیت ذاتی شی برای تعلق اختیار به آن است نه عدم الاختیار در فاعل همانطور که شریک برای خدا شیئیت ندارد تا برای خداوند در مورد آن بتوان اختیاری فرض کرد .
پس :
خداوند در مورد هرچیزی اختیار و قدرت دارد اما بعضی چیزها اصلا شیئیت ندارند تا اختیار و قدرت به آنها متعلق باشد و عدم الخلق ( به فرض محال بودن ) از جمله این چیزهاست .
در مقابل خداوند نسبت به خلق کردن مجبور هم نیست چون جبر به جابر نیاز دارد و این جابر باید خارج از حیطه وجودی مجبور باشد تا جبر مفهوم داشته باشد . اما چنین جابری وجود ندارد .
نهایت اینکه خلق از ناحیه ذات باریتعالی ضرورت دارد .
موفق باشید

اگر خدا مختار است و تعریف اختیار توانایی انتخاب بین خلق کردن و نکردن است ایا خدا با خلق نکردن بخیل نمیشود؟

باسمه تعالی، سلام بر شما

خداوند قبل از خلق کردن امکان دارد خلق بکند و امکان دارد خلق نکند، به این نحو که دو فرض در مقام فعل، مطرح است، خلق کردن نظام احسن و خلق نکردن نظام غیر احسن، فرض دیگر خلق کردن نظام غیر احسن و خلق نکردن نظام احسن.

خداوند (درمقام فعل) اراده اش تعلق می گیرد به نظام احسن که لازمه خلقت نظام احسن، خلق نشدن نظام غیر احسن است که اراده الهی به آن تعلق نمی گیرد.

سوال: آیا خلق نکردن نظام غیر احسن دلیل بربخل الهی نیست؟

جواب: نه؛ زیرا نظام غیر احسن در تزاحم با نظام احسن است و اساسا اجتماع این دو نظام، محال است.

حال این مطلب درباره تک تک موجودات نیز قابل طرح است، به این نحو که، قبل از خلقت فلان موجود، امکان خلق کردن و نکردن آن وجود دارد، خداوند یا خلق می کند؛ زیرا لازمه نظام احسن است، یا خلق نمی کند؛ زیرا لازمه نظام احسن است.

سلام
اگر عدم الخلق محال عقلی باشد اختیار به آن تعلق نمی گیرد چون عدم الخلق شیئیتی ندارد که بتوان اختیار را در مورد آن مطرح کرد لذا عدم الاختیار تابع عدم قابلیت ذاتی شی برای تعلق اختیار به آن است نه عدم الاختیار در فاعل همانطور که شریک برای خدا شیئیت ندارد تا برای خداوند در مورد آن بتوان اختیاری فرض کرد .
پس :
خداوند در مورد هرچیزی اختیار و قدرت دارد اما بعضی چیزها اصلا شیئیت ندارند تا اختیار و قدرت به آنها متعلق باشد و عدم الخلق ( به فرض محال بودن ) از جمله این چیزهاست .
در مقابل خداوند نسبت به خلق کردن مجبور هم نیست چون جبر به جابر نیاز دارد و این جابر باید خارج از حیطه وجودی مجبور باشد تا جبر مفهوم داشته باشد . اما چنین جابری وجود ندارد .
نهایت اینکه خلق از ناحیه ذات باریتعالی ضرورت دارد .
موفق باشید

حرف شما منطقی نیست
زیرا در این صورت انسان نیز نمیتواند شر کند یا خیر نکند
اگر توان اختیار به شی تعلق دارد پس توان انسان به عدم فعل تعلق نمیگیرد
یعنی انسان نمیتواد کاری انجام ندهد
البته این درسته که به عدم چیزی تعلق ندارد.ولی اگر فرض کنیم توان یا اختیار به عدم انجام فعل تعلق نمیگیرد در این صورت که نمیتواند فعلی را انجام ندهند
اما میبینیم که انسان در عین توانایی کاری را انجام نمیدهد
این انجام ندادن کاری از روی اختیار اسمش چیست؟
اگر عدم فعل است که به عدم چیزی بر نمیخورد
توان یا اختیار که بر عدم تاثیری ندارد
پس باید گفت انسان توانایی عدم انجام فعل را ندارد؟
یا توان انسان به عدم انجام فعل تعلق نمیگیرد؟
زیرا چیزی به عدم تعلق ندارد
خب نگاه بالا از نگاه فلسفه بود
که میگه به دلیله اینکه چیزی به عدم تعلق ندارد
پس توان یا اختیار نیر به عدم انجام فعل تعلق ندارد
پس کسی وجود ندارد که بتواند فعلی انجام ندهد(طبق تعریف بالا)
اگر ایرادی دارد بیان کنید

اما اگر از نگاه واقعیت به داستان بنگریم
میبینیم انسان میتواند فعل انجام دهد و هم میتواند فعل انجام ندهد
اگر انجام داد خب یعنی چیزی بوجود اورده و مصداق خیر است
و اگر انجام نداد یعنی مناع خیر بوده و مصداق شر است
خب این ایرادی ندارد زیرا انسان نسبی است
ایا خدا نیز چنین است؟
به نظر نمی اید.او چون مطلق است 2 گزینه بالا را ندارد و فقط یکی دارد

برداشتی که از مطلب شما داشتم این بود که خدا مختار نیست ولی در عین حال مجبور هم نیست
ببینید این محال است که خارج از این مقوله چیزی باشد یعنی یا چیزی مجبور است یا مختار
این جبر یا اختیار به موجودات هوشمند و صاحب علم قدرت تعلق دارد
یعنی شما نمیتوانی بگویی خورشید مختار هست یا مجبور(البته عالم مصداق چیز دیگریست)
حرف شما مبنی بر اینکه اگر موجودی مجبور باشد نیاز به جبار دارد و ان جبار باید موجودی غیر باشد هم صحیح است
پس اگر خدا مختار نیست .زیرا باید نسبی باشد
و مجبور هم نیست زیرا توانا تر از او قابل فرض نیست
در نتیجه خدا موجودی خود متناقض است زیرا خود خود را مجبور میکند
این همان نکته ای هست که شاید به ان توجه نشده .اینکه امکان ندارد موجودی مطلق مختار هم باشد
و اگر مختار بود باید مثل انسان باشد حال که نیست و نمیتواند مجبور هم باشد
در نتیجه فرض چنین موجودی محال است

به گفته خود شما اختیار به شی تعلق دارد
پس اختیار خدا نسبت به 2 گزینه زیر چطور است؟
1 انجام فعل
2 عدم انجام فعل
پس اختیار خدا به گزینه 2 تعلق ندارد و او فقط یک گزینه در پیش دارد
ایا با اینکه خدا حق انتخاب ندارد مجبور است؟
به گفته شما خیر .زیرا مجبور نیاز به جبار دارد در حالی که نمیشود جباری برای خدا فرض کرد
پس موجودی که نتوان ان را مختار یا مجبور نامید چطور میتواند وجود داشته باشد؟
یک گزینه پیش می اید ماشینی اتوماتیک را فرض کنید که در کارخانه مثلا جوش میدهد

این ماشین نه جباری دارد که به ان زور بگوید نه از خود اختیار
بلکه نسبت به مکانیزم ساختاری خود و برنامه ریزی که قبلا شده کاری معین دارد
این ماشین طبق ذات خود عمل میکند .و ان چیز بروز میدهد که ضرورت ذات اوست
ان ماشین هست تا کاری خاص بکند تک تک ذرات تشکیل دهنده ماشین از بدنه تا مغز هوشمند ضرورتی برای ان ماشین درست میکنند و ان انجام کاری معین است
ایا خدا این چنین است؟
اگر خدا ماشین بود شاید
اما نمیشود خدا را مثل ماشین فرض کرد.پس ضرورت ذات برای خدا جواب گو نیست
زیرا ضرورت ذات دقیقا کار همان ماشین را میکند.البته انسان هم ضرورت ذاتی دارد اما چون نسبی است گاهی هست و گاهی نیست و این خود اختیار است
اما خدا چون مطلق است همیشه باید باشد و همیشه ذات خود را بروز دهد همیشه کاری کند .این محال است.زیرا این چه خداییست که نتواند از بروز ذات خود جلوگیری کند؟نتواند فعل انجام ندهد/نتواند خلق نکند؟
خیر چنین موجودی محال عقلیست

باسمه تعالی، سلام بر شما

خداوند قبل از خلق کردن امکان دارد خلق بکند و امکان دارد خلق نکند، به این نحو که دو فرض در مقام فعل، مطرح است، خلق کردن نظام احسن و خلق نکردن نظام غیر احسن، فرض دیگر خلق کردن نظام غیر احسن و خلق نکردن نظام احسن.

خداوند (درمقام فعل) اراده اش تعلق می گیرد به نظام احسن که لازمه خلقت نظام احسن، خلق نشدن نظام غیر احسن است که اراده الهی به آن تعلق نمی گیرد.

سوال: آیا خلق نکردن نظام غیر احسن دلیل بربخل الهی نیست؟

جواب: نه؛ زیرا نظام غیر احسن در تزاحم با نظام احسن است و اساسا اجتماع این دو نظام، محال است.

حال این مطلب درباره تک تک موجودات نیز قابل طرح است، به این نحو که، قبل از خلقت فلان موجود، امکان خلق کردن و نکردن آن وجود دارد، خداوند یا خلق می کند؛ زیرا لازمه نظام احسن است، یا خلق نمی کند؛ زیرا لازمه نظام احسن است.


جناب پاسخگو چرا مباحث رو با هم مخلوط میکنین؟
اولا بحث بالا ایراد داره زیرا اصلا ربطی به بحث نداره که در ادامه میگم
دوما ایراد خود مطلب بالا این هست که اصلا خلق نظام غیر احسن برای خدا مطرح نیست
اصلا گفتن اینکه ایا خدا میتواند نظامی غیر احسن خلق کند یا نه جایز نیست
زیرا این کار در تضاد با صفات خداست
پس خدا در مقام فعل 2 امکان ندارد
زیرا اینکه خدا نظامی غیر احسن خلق کند غیر ممکن است
پس این امکان برای خدا وجود ندارد
در نتیجه او فقط باید نظامی احسن خلق کند

و اصلا چه ربطی به ماجرا داشت؟
ما میگیم ایا خدا در خلق یا عدم خلق تواناست یا خیر
شما میگویی خدا 2 امکان دارد خلق خوب و خلق بد
این چه حرفیست؟
ما در تعریف اختیار نگفتیم
توانایی انتخاب بین فعل خوب و فعل بد
گفتیم توانایی انتخاب بین فعل و عدم فعل
بین بودن یا نبودن
خواستن یا نخواستن
کردن یا نکردن
نه اینکه خوب یا خوب تر.نه خوب یا بد نه بد یا بد تر.اینها که همه گی یکی هستن ناشی از انجام فعل

من پرسیدم ایا خدا با خلق نکردن بخیل نمیشود ؟
شما میگوید خیر زیرا خلق نظام احسن و غیر احسن محال استو فقط یکی را باید برگزید
این چه ربطی به ماجرا داره؟
من گفتم خلق نکردن
این 2 موردی که مثال زدید که هر دو ناشی از خلق کردن بود

در کل خدا در مقام فعل 2 امکان دارد
اینکه یا فعلی انجام دهد یا انجام ندهد
مثلا یا خلق کند یا نکند
سوال ایا خدا با خلق نکردن (به طور مثال انسان)بخیل نمیشود؟
اگر میشود که این گزینه (خلق نکردن) به دلیل متضاد بودن با صفات خدا حذف میشود و میماند یگ گزینه (خلق کردن)
اما اگر بخیل نمیشود بگویید چرا؟
چطور است که با بخشیدن فاعل بخشنده میشود اما با نبخشیدن بخیل نمیشود؟توضیح بدین

سوال ایا خدا با خلق نکردن (به طور مثال انسان)بخیل نمیشود؟ اگر میشود که این گزینه (خلق نکردن) به دلیل متضاد بودن با صفات خدا حذف میشود و میماند یگ گزینه (خلق کردن) اما اگر بخیل نمیشود بگویید چرا؟ چطور است که با بخشیدن فاعل بخشنده میشود اما با نبخشیدن بخیل نمیشود؟توضیح بدین

باسمه تعالی، سلام برشما

برادر عزیز، شما می فرمایید برای خداوند در مقام فعل، دو گزینه فرض نمی شود؟

بنده گفتم در مقام فعل دو گزینه نه، بلکه تمام گزینه هایی که غیر از گزینه اتفاق افتاده، ممکن است(نه ممتنع)، قابل فرض است.

اگر شما مراحل قبل از فعل را می خواهید بحث کنید، قطعا مراحل قبل از فعل، برای خداوند مطرح است،(البته مراحل تحلیلی و عقلی) شما می فرمایید، قبل از چنین خلقتی هیچ فرض دیگری، مطرح نیست، ما می گوییم، عقلا مطرح است، اما خداوند حکیم اراده اش به این نظام تعلق می گیرد(بدون جهل و تردید).

شما می فرمایید خداوند فقط خلق می کند، نه اینکه خلق نکند، ما هم می گوییم، خداوند خلق می کند، اما خیلی موجودات ممکن هم در مقام فعل، خلق نمی کند، و در مرتبه فعل مثلا در آینده خلق می کند، یا اینکه می تواند خلق بکند اما نمی کند، شما می فرمایید، آیا خداوند، ممکن است خلق نکند، بنده می گویم بله، خدای حکیم بخشنده، گاهی واجب می شود خلق نکند، زیرا نظام غیر احسن و غیر حکیمانه را خلق نمی کند(خلق نکردن)، شما می فرمایید، آیا با خلق نکردن، خداوند بخیل نمی شود، یا با بخشندگی خدا منافات ندارد؟ بنده می گویم نه، زیرا این(خلق نکردن نظام غیر احسن) لازمه انتخاب خلقت نظام احسن است که باید بین نظام احسن و غیر احسن، در این مقام انتخاب بکند، حال نظام احسن را در این مقام انتخاب می کند، پس نظام غیر احسن، انتخاب نشد، و متعلق اراده الهی قرار نگرفت، بنده از این واضحتر بگویم، اینکه مطلب روشنی است، شما در صورتی می فرمایید فقط یک طرف دارد که هیچ تعارضی در خلقت، لازم نیاید، در حالی که لازم می آید، تعارضات لازمه چنین نظامی است، بین خلق فلان موجود و خلق نکردن موجود دیگر تعارض لازم می آید،(نه اینکه برای خداوند تردید رخ بدهد) خوب، خداوند، اراده اش تعلق می گیرد به یک طرف و طرف دیگر را خلق نمی کند.

تمام مواردی که عرض می شود در مورد هر موجود صاحب اختیاری به حسب مرتبه خودش مطرح می شود، مثلا شما همین اختیار و اراده را در مرتبه انسانی بحث کنید.

یک انسان مختار می تواند، در حالات مختلف، انتخاب نکند و کار غیر اختیاری انجام بدهد؟

مسلما نه، بلاخره مدام بین موارد مختلف، ناچار باید دست به انتخاب بزند، این به جهت تعارض اصل خود عالم و ذات عالم دایما در حال انتخاب کردن است.

انسان ذاتا موجودی مختار است.حال به جهت اینکه راه های متفاوت و متعارضی مطرح است، با توجه به علم و معرفت خودش، بین راه های متفاوت انتخاب می کند.

پس، خداوند، انتخاب می کند و انسان هم که اراده و اختیارش آیت و نشانه اراده خداوند است، انتخاب می کند، منشأ اختیار بین فرض های مختلف چیست؟

اینکه لازمه این فعل در این مقام، انتخاب بین فرض های مختلف است، زیرا فرض های مختلف قابل جمع نیست.

حال، در هر موجود صاحب اراده ای قطعا، اراده یک طرفه می شود، مسأله انتخاب بین گزینه های متفاوت هم با توجه به تعارضات انفکاک ناپذیر موارد متعدد در مرتبه فعل، فرض می شود.

شما می فرمایید، خلق نکردن به دلیل متضاد بودن با صفات خدا، حذف می شود، و فقط یک گزینه می ماند، ما می گوییم، خلق نکردن بعضی موجودات لازمه نظام ماده است، چرا حذف می شود.

پس، اگر بحث اراده و اختیار است، انسان هم نمی تواند اراده و اختیار نکند، اگر بحث اراده و اختیار به جهت انتخاب بهتر است، خداوند به جهت کامل بودن و ناقص نبودنش، بهترین اراده کنندگان است، به خلاف انسان، مسأله بخشنده بودن الهی و بخیل نبودن و تمام صفات مختلف حضرت حق، در نوع و چگونگی اراده و اختیار الهی(یا بهترو احسن انتخاب کردن در مقام فعل) به ظهور می رسد.

اما در آخر، اگر منظورتان از خلق نکردن این است که خداوند بتواند، در عین خلق کردن همان مورد خلق شده را خلق نکند، این که تناقض است.

باسمه تعالی، سلام برشما

برادر عزیز، شما می فرمایید برای خداوند در مقام فعل، دو گزینه فرض نمی شود؟

بنده گفتم در مقام فعل دو گزینه نه، بلکه تمام گزینه هایی که غیر از گزینه اتفاق افتاده، ممکن است(نه ممتنع)، قابل فرض است.

اگر شما مراحل قبل از فعل را می خواهید بحث کنید، قطعا مراحل قبل از فعل، برای خداوند مطرح است،(البته مراحل تحلیلی و عقلی) شما می فرمایید، قبل از چنین خلقتی هیچ فرض دیگری، برای خداوند، غیر از این نظام مطرح نیست، ما می گوییم، عقلا مطرح است، اما خداوند اراده اش به این نظام تعلق می گیرد(بدون جهل و تردید).

شما می فرمایید خداوند فقط خلق می کند، نه اینکه خلق نکند، ما هم می گوییم، خداوند خلق می کند، اما بعضی موجودات هم خلق نکرده است، و در مرتبه فعل مثلا در آینده خلق می کند، شما می فرمایید، آیا خداوند، ممکن است خلق نکند، بنده می گویم بله، درمرتبه فعل واجب است خلق نکند، زیرا نظام غیر احسن را خلق نکرده(خلق نکردن)، شما می فرمایید، آیا با خلق نکردن، خداوند بخیل نمی شود؟ بنده می گویم نه، زیرا این(خلق نکردن نظام غیر احسن) لازمه نظام است که باید بین نظام احسن و غیر احسن، در این مقام انتخاب بکند، حال نظام احسن را در این مقام انتخاب کرد، پس نظام غیر احسن، انتخاب نشد، بنده از این واضحتر بگویم، اینکه مطلب روشنی است، شما در صورتی می فرمایید فقط یک طرف دارد که هیچ تعارضی در خلقت چنین نظامی لازم نیاید، در حالی که لازم می آید، تعارضات لازمه چنین نظامی است، بین خلق فلان موجود و خلق نکردن موجود دیگر تعارض لازم می آید،(نه اینکه برای خداوند تردید رخ بدهد) خوب، خداوند، اراده اش تعلق می گیرد به یک طرف و طرف دیگر را خلق نمی کند.

تمام مواردی که عرض می شود در مورد هر موجود صاحب اختیاری به حسب مرتبه خودش مطرح می شود، مثلا شما همین اختیار و اراده را در مرتبه انسانی بحث کنید.

یک انسان مختار می تواند، انتخاب نکند و کار غیر اختیاری انجام بدهد؟

مسلما نه، بلاخره مدام بین موارد مختلف، ناچار باید دست به انتخاب بزند، این به جهت تعارض اصل خود عالم و ذات عالم دایما در حال انتخاب کردن است.

انسان ذاتا موجودی مختار است.حال به جهت اینکه راه های متفاوت و متعارضی مطرح است، با توجه به علم و معرفت خودش، بین راه های متفاوت انتخاب می کند.

پس، خداوند، انتخاب می کند و انسان هم که اراده و اختیارش آیت و نشانه اراده خداوند است، انتخاب می کند، منشأ اختیار بین فرض های مختلف چیست؟

اینکه لازمه این فعل در این مقام، انتخاب بین فرض های مختلف است، زیرا فرض های مختلف قابل جمع نیست.

حال، در هر موجود صاحب اراده ای قطعا، اراده یک طرفه می شود، مسأله انتخاب بین گزینه های متفاوت هم با توجه به تعارضات انفکاک ناپذیر موارد متعدد در مرتبه فعل، فرض می شود.

شما می فرمایید، خلق نکردن به دلیل متضاد بودن با صفات خدا، حذف می شود، و فقط یک گزینه می ماند، ما می گوییم، خلق نکردن بعضی موجودات لازمه نظام ماده است، چرا حذف می شود.

پس، اگر بحث اراده و اختیار است، انسان هم نمی تواند اراده و اختیار نکند، اگر بحث اراده و اختیار به جهت انتخاب بهتر است، خداوند به جهت کامل بودن و ناقص نبودنش، بهترین اراده کنندگان است، به خلاف انسان، مسأله بخشنده بودن الهی و بخیل نبودن و تمام صفات مختلف حضرت حق، در نوع و چگونگی اراده و اختیار الهی(یا بهترو احسن انتخاب کردن در مقام فعل) به ظهور می رسد.

اما در آخر، اگر منظورتان از خلق نکردن این است که خداوند بتواند، در عین خلق کردن همان مورد خلق شده را خلق نکند، این که تناقض است.


اما در آخر، اگر منظورتان از خلق نکردن این است که خداوند بتواند، در عین خلق کردن همان مورد خلق شده را خلق نکند، این که تناقض است

خیر .منظور من این است که اگر خدا مختار است باید بتواند مثلا قبل از خلقت انسان به جای اینکه انسان را خلق کند بتواند ان را خلق نکد.و در عین حال هیچ دلیلی نباشد که جلوی این کار را بگیرد
اما اینطور نیست.
یا شما حرف من را متوجه نمیشید یا خودتونو میزنید به اون راه
جناب هشام من میگم خلق کردن یا نکردن/
این نظام احسن و غیر احسن چه صیقه ای هست کشیدن وسط؟
از طرفی بی ربط سخن میگین از طرفی همان حرف بی ربطی که میزنین اشتباه است
اول میگم چرا اشتباه است/
ببینید شما میگویید خدا 2 امکان دارد
1 خلق نظام احسن
2 خلق نظام غیر احسن

این به این معنی هست که خدا بر هر 2 توانا هست و خلق این دو از طرف خدا امریست ممکن
سوال؟
ایا خدا میتوان نظامی غیر احسن خلق کند؟
مساما خیر
1 زیرا خلق نظام غیر احسن یعنی عدم دارا بودن علم و قدرت از سوی خدا
و.....
پس به هیچ وجه خدا نمیتواند نظامی غیر احسن خلق کند.نه اینکه نخواهد .نمیتواند شاید باید گفت از دایره قدرت او خارج است .یا باید گفت این نظام به دلیل ناقص بودن نمیشود ان را به خدا نسبت داد و...
پس چطور امکان دارد خدا نظامی غیر احسن خلق کند
این کار متضاد با تمام صفات خداست
من نمیفهمم شما بر کدام اساس میگید خدا امکان خلق نظامی غیر احسن را دارد
مثل این میمونه بگیم خدا امکان شر دارد اما شر نمیکند
یا توانایی شر دارد اما شر نمیکند
خیر این گونه سخن گفتن خطاست
پس در نتیجه انجام فعل ناقص برای خدا غیر ممکن است زیرا او عالم و کامل مطلق است و تنها فعلی کامل و احسن از او سر میزند
پس اگر خلق نظامی ناقص برای خدا ممکن باشد .این حرف که خدا کامل نیست هم ممکن میشود
که چنین چیزی غیر ممکن است
در نتیجه خلق نظامی غیر احسن برای خدا ممکن نیست.زیرا او کامل است
پس خدا 2 امکان ندارد
اگر مخالفین دلیل بیارین که خدا میتواند نظامی غیر احسن خلق کند

اما بی ربطی مطلب
دوباره میگم جناب هشام
ما اختیار را توانایی انتخاب بین خوب یا خوب تر .خوب یا بد تعریف نکردیم
اختیار یعنی توانایی انتخاب بین انجام یا عدم انجام فعل
پس لطفا دیگر از نظام احسن و غیر احسن حرف نزنین زیرا بی مورد است.زیرا این دو مصداق وجود اند
خدا اگر مختار است باید 2 امکان دارا باشد
توانایی خلق
و عدم خلق
هم بتواند خلق کند هم بتواند خلق نکند
به سوال جواب بدین
اگر خدا با خلق کردن یا بخشیدن بخشنده میشود
ایا با نبخشیدن یا خلق نکردن بخیل نمیشود؟

باسمه تعالی، سلام بر شما

جناب سعید، شما به مقامهای مختلف بحث توجه نمی فرمایید، پس حق دارید، بی ربط ببینید یا بی ربط بگویید، چرا؟

به دلیل اینکه بنده در مقام قبل از به وجود آمدن فعل، در صفت اراده و اختیار الهی، بحث می کنم، اما شما مسأله را با توجه به تمام اقتضایات و شرایط و تمام صفات می بینید و مقامات مختلف را مخلوط می کنید، (دقت بفرمایید، ببینید بنده مباحث را مخلوط می کنم یا شما؟) ما می گوییم که اراده و اختیار خداوند(از جهت همین اراده و اختیار)،به معنای توانایی انجام فعل و ترک است، یعنی اینکه خداوند اگر بخواهد، بتواند فعل الف را انجام بدهد، و اگر بخواهد، بتواند انجام ندهد، حال، برفرض (فرض عقلی)عدم اراده فعل الف، نظام غیر احسن می شود، چرا؟ زیرا فرض احسن بودن نظام، اراده خلقت فعل الف است.

سوال: آیا خداوند می تواند، نظامی غیر احسن خلق بکند؟[SIZE=114][COLOR=#56401b]

جواب: بله، با توجه به صفت اراده و اختیارش، یعنی معنای اراده و اختیار این است که اگر بخواهد، آزادانه (بدون هیج جبری)می تواند، فعل الف را انتخاب نکند.

پس، چرا ضرورتا، نظام احسن خلق می شود، به عبارت دیگر، چرا ضرورتا، نظام احسن اراده می شود؟

به دلیل علم و حکمت و...(یعنی با درنظر گرفتن صفات و لوازم دیگر)

پس خداوند از جهت صفت اراده و اختیار، اگر بخواهد خلق می کند و اگر بخواهد خلق نمی کند، و لکن ضرورتا خلق می کند؛ زیرا این لازمه صفات دیگر و وجود متعالی اوست.

دوست عزیز، هر صفتی لوازم و تعریف خودش را دارد، شما چرا حیثیت و لوازم صفات مختلف را رعایت نمی فرمایید؟

شما می گویید، نمی تواند، ما می گوییم، می تواند اما ضرورتا خلق می کند، و ضرورتا خلق می کند به معنای نمی تواند خلق نکند، نیست، زیرا توانستن و نتوانستن، در مقام صفت قدرت و اراده و اختیار الهی بحث می شود، ما فرضهای مختلف را در این مقام با توجه به اراده و اختیار در نظر می گیریم، اما شما با توجه به تمام صفات الهی در مقام فعل، یک فرض را نتیجه می گیرید، شما در مورد هر موجود صاحب اختیاری اگر با توجه به تمام صفات و اقتضایات، مسأله را فرض کنید، قطعا اراده و اختیار به یک طرف متعین می شود.(دقت کنید)

حال، صفت اختیار الهی یعنی اگر بخواهد خلق می کند و اگر نخواهد، خلق نمی کند.

نکته: ناتوانی(خلق کردن یا خلق نکردن)، اساسا برای خداوند منتفی است، چرا؟

زیرا توانایی، در مقابل ناتوانی به کار می رود، و ناتوانی از ضعف و نقصان، نشأت می گیرد.

موجودی که کامل علی الاطلاق است و هیچ نقصی ندارد، و مقهور هیچ موجودی قرار نمی گیرد، بلکه محیط بر تمام موجودات است، اساسا، برای چنین موجودی کلمه ناتوانی بی معنا است.

خداوند، هیچ قید و محدودیتی ندارد، یعنی از تمام قیود آزاد است، چیزی مانع آزادی او می شود که بتواند بر او مسلط باشد، در حالی که فرض چنین موجودی محال است.

جناب سعید، اینکه خداوند، ضرورتا با اراده و اختیار خلق می کند، (می خواهد خلق بکند)به معنای نمی تواند خلق نکند نیست، زیرا(چنان که بارها در پست های قبلی عرض کردم) او مقهور و مجبور موجودی نیست که او را ناتوان بکند، شما می گویید، صفات خودش او را ناتوان می کند:Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!:، در حالی که صفات الهی او را توانا می کند نه ناتوان،(دقت کنید، بکار بردن کلمه ناتوانی در اینجا اشتباه است) ناتوانی جایی فرض دارد که در مقابل خواست و اراده الهی، سبب و علتی خارجی، او را در مقابل خواست و اراده اش مجبور و مقهور بکند، به عبارت دیگر او را محدود و مقید بکند.

اشکال: صفات دیگر خدا(مثل بخشندگی یا رحمانیت او) باعث می شود خداوند، نتواند خلق نکند؛ یعنی خود این صفات، خداوند را به حسب توانایی عدم انجام فعل، ناتوان می سازد، به عبارت دیگر، این صفات یک طرف توانایی(که توانایی بر عدم انجام فعل باشد) را از خداوند سلب می کند، سلب توانایی هم محدودیت است.

جواب: توانایی برعدم انجام فعل در بحث اراده و اختیار، از جهت صفت اراده و اختیار محفوظ است، (یعنی در تمام حالات، معنای این صفت محفوظ است )اما صفات دیگر همان اراده را در جهت انجام فعل و خلقی خاص، ضروری می کنند؛ نه اینکه خدای اراده کننده را از عدم انجام فعل، ناتوان کنند.

ناتوانی در صورتی است که خدا بخواهد انجام ندهد و نتواند، نه اینکه خودش انجام ندادن و خلق نکردن را اختیار نکند.

پس، از جهت اختیار و اراده بخواهد انجام ندهد، می تواند، پس در تعریف اختیارگزینه واگر نخواهد انجام نمی دهد، در تمام مقامات و حالات، محفوظ است.(دقت کنید)

در مورد انسان هم همین مطلب با توجه به مرتبه خودش مطرح است، به این معنا که اگر انسان سخاوتمندی که ضرورتا به فقراء کمک می کند، و کمک به فقراء را همیشه ضرورتا اختیار می کند، در تمام این مقامات اختیار و اراده اش با همان تعریف اختیار و اراده، محفوظ است، گرچه ضرورتا کمک می کند، اما اگر بخواهد(یعنی می تواند بخواهد، خودش نمی خواهد) کمک نمی کند یا اگر نخواهد کمک نکند، می تواند.

بنده تمام این فرض های مختلف با تقریرها و بیان های مختلف را، به درستی خدمت شما عرض می کنم که ان شاالله، مسأله حل بشود.:ok:


[/COLOR][/SIZE]

پیشنهاد میکنم چند روز stop کنیم بعد دوباره به ادامه بحث برگردیم
من تا زمانی که این مسئله رو روشن نکنم ول کن بحث نیستم
از شما هم تشکر میکنم که وقت تون رو میذارین
تا بعد.....

پیشنهاد میکنم چند روز stop کنیم بعد دوباره به ادامه بحث برگردیم
من تا زمانی که این مسئله رو روشن نکنم ول کن بحث نیستم
از شما هم تشکر میکنم که وقت تون رو میذارین
تا بعد.....

باسمه تعالی، سلام بر شما

از شما متشکرم از این که تعلیق موقت بحث را اعلام فرمودید.:Cheshmak:

ظاهرا مطالب شما برای بنده کاملا روشن است، در همان پست های اولیه، اصل مطالب جنابعالی را تقریر کردم که مورد تأیید جنابعالی هم قرار گرفت:

به نظر جنابعالی، اگر اقتضایات وجودی و درونی یک موجودی، فعلش را ضرورتا، به یک طرف متعین کند، اختیار منتفی است؛ و چون انسان صاحب اختیار، می تواند مخالف اقتضایات درونی خودش، فعلی انجام بدهد، صاحب اختیار است، اما خدا نمی تواند مخالف اقتضایات ذاتی خودش، کاری انجام بدهد و قطعا و باید، تنها کار خیر انجام بدهد، به دلیل اینکه خیر مطلق است و محال است از خیر مطلق، خیر صادر نشود، به خلاف انسانی که خیر نسبی و مقید و محدود است، و اختیار دارد که عمل خیر مرتکب شود و در عین حال می تواند عمل شر مرتکب شود، و همین وضعیت در انسان، اختیار او را موجه می کند، اما در خدا اختیار توجیه پذیر نیست، و حال که نمی شود خدا را مختار و صاحب اراده دانست، بلکه او موجودی است که مقهور و مجبور وضعیت درونی خودش است، پس او نمی تواند خدا باشد، به عبارت دیگر، خدایی خدا در عین اینکه باید مختار باشد، نباید مختار باشد و این تناقض است، پس خدا نیست. (این برداشت بنده ازمطالب، اگر اشتباهی صورت گرفته، تذکر بدهید.) اجمالا، پاسخ بنده(در پست های قبلی) به شما این بود که شما در اثر مغالطه بین ضرورت و جبر و رعایت نکردن حیثیات این مسأله دقیق، مسأله را اشتباه و وارونه مطرح می کنید.

به هر حال، تا زمانی که احساس بشود، فایده ای بر ادامه بحث مترتب است، در خدمت جنابعالی خواهم بود. :Narahat az:

جمله مشکل دارد
خدا نمیتواند بخشنده نباشد
مثل اینه که بگیم انسان میتواند انسان نباشد
یا سنگ میتواند سنگ نباشد
یا فرشته میتواند فرشته نباشد
ایا خدا میتواند خدا نباشد؟
خدا تعریف دارد یکی از انها بخشنده است چون کامل است
حال اگر خدا بتواند فقط بتواند نه اینکه باشد فقط بتواند بخشنده نباشد از تعریف خدای بیرون می اید و نمیتواند خدا باشد
زیرا در تعریف خدا این نیست که خدا میتواند کامل نباشد و به پشتوانه ان بخشنده نباشد

بسمه تعالی

عزیز دل جمله مشکل ندارد شما دقت ندارید ، لطفا بیشتر دقت کنید.

خدایی که جبرا بخشنده باشد و نتواند از بخشندگی خود جلوگیری کند که ناقص است چون صفت اختیار ندارد ، این تعریف خدا نیست.

خدا موجودی ست که اولا قادر است بر تمام گزینه ها دوم تنها و تنها گزینه های خوب را بر می گزیند.

همین که خداوند بتواند ظلم را انتخاب بکند و نکند ، خود نوعی کمال است و لزوما باید در خدای متعال وجود داشته باشد ، پس قدرت بر ظلم ، کمال است .
پس چون خداوند از هر جهت کامل است پس بر ظلم هم توانایی دارد ، و این توانایی ناشی از ذات کامل اوست ، یعنی ناشی از قدرت فراگیر و همه جانبه است .

برای تاکید : پس منشا ذاتی توانایی بر ظلم قدرت واسعه الهی ست و توانایی بر انجام ظلم کمال است نه نقص ، آنچه نقص است خود ظلم است نه توانایی بر انجام آن ، یعنی اگر خداوند نتواند ظلم کند و تنها بر عدالت توانایی داشته باشد ناقص است و عاجز -لطفا دقت فراوان کنید!-

به همین سادگی این همه بحث نداشت!:Moteajeb!:

باسمه تعالی، سلام بر شما

از شما متشکرم از این که تعلیق موقت بحث را اعلام فرمودید.:cheshmak:

ظاهرا مطالب شما برای بنده کاملا روشن است، در همان پست های اولیه، اصل مطالب جنابعالی را تقریر کردم که مورد تأیید جنابعالی هم قرار گرفت:

به هر حال، تا زمانی که احساس بشود، فایده ای بر ادامه بحث مترتب است، در خدمت جنابعالی خواهم بود. :narahat az:


سلام .
دیواری سفید را فرض کنید
از جمله بالا 2 نتیجه گرفته میشود
1 دیوار سفید است
2 دیوار غیر از سفید نیست و نمیتواند باشد(زیرا در غیر این صورت فرض مان ایراد دارد)

در نتیجه زمانی که میگوییم خدا کامل است
2 نتیجه گرفته میشود
1 خدا کامل است
2 خدا غیر کامل نیست و نمیتواند باشد(زیرا در غیر این صورت کلام یا فرض اولیه خدا کامل است زیر سوال رفته و کلا مطلب از اساس دچار تناقض میشود)
نکته :شاید کسانی بگویند خدا میتواند ناقص باشد اما کامل است
در جواب باید گفت خدا نمیتواند ناقص باشد یا بهتر بگم نقص در وجود خدا را ندارد حتی اگر خود خواهد0البته همین خواست ناقص بودن از طرف خدا هم منتفی است)

از گزینه 2(خدا غیر کامل نیست و نمیتواند باشد) نتیجه میگیریم که:
هیچ گونه صفت غیر کمالی برای خدا مطرح نیست
هیچ گونه افعال غیر کمال برای خدا مطرح نیست
هیچ گونه عمل کردار گفتار تفکر و .... از سوی خدا که به نقص و عدم کمال بی انجامد برای او مطرح نیست
یا بهتر بگم در وجود او جایی ندارد و خدا بری از ان ها است

در این میان صفت اختیار چه جایی دارد؟
شاید بعضی گویند که ایا خدا میتواند اراده کند و خودش را به چشم ما نشان دهد؟
مگر قدرت ندارد؟
مگر اختیار ندارد؟
حال ما نمیگیم خدا بیاد خودشو به چشم ما نشان بده .حداقل باید توانایی انجام این کار را داشته باشد
و گرنه این چه خدایی است که نمیتواند خودش را به چشم ما نشان دهد
اگر مختار است اراده کند و خود را به ما نشان دهد

در جواب باید گفت این کار از وجود خدا مبراست.زیرا نشان دادن خدا به چشم ما نشانه نقص در وجود خداست
و نه تنها خدای کامل چنین کاری نمیکند بلکه نمیتواند بکند یا بهتر بگم در وجود خدا نیست چنین کاری.
زیرا این از دسته افعال نقصیه می باشد که خدا از ان دور است
اندیشه قم
منكران رؤیت، بر اثبات مدعای خود به دلایل عقلی و نقلی استناد نموده‎اند كه برخی را یادآور می‎شویم:
دلیل اول: رؤیت بصری در صورتی ممكن است كه شرایط زیر تحقق یابد:
1. مرئی، جسم باشد
2. مرئی، در جهت مقابل بیننده و در مكان خاص باشد.
3. میان مرئی و بیننده فاصله مكانی معینی وجود داشته باشد.
4. نور و روشنائی به قدر كافی وجود داشته باشد.
و از آنجا كه این شرایط در مورد خداوند متعال كه منزه از جسمانیت، جهت و مكان است، ممكن نیست، رؤیت خدا نیز محال خواهد بود.
دلیل دوم: آنچه دیده می‎شود از دو حال بیرون نیست یا كل آن دیده می‎شود و یا بعضی از آن، در حالی كه كل و بعض از صفات جسم است.

با مثال بالا نتیجه میگیریم که زمانی فعلی را میتواند از خدا درخواست کرد که او بر ان فعل توانایی داشته باشد یا بهتر بگم در دایره قدرت خدا باشد یا بهتر بگم ان فعل نقصیه نباشد و کمالی باشد
مثلا اینکه
ایا خدا میتواند برای خود شریک بیاورد؟
ایا خدا میتواند سنگی بزرگتر از خود بسازد؟
ایا خدا میتواند خود را نابود کند؟
اینها علاوه بر این محال عقلی هستن
در تناقض با وجود خدا هم هستن
همان طور که گفتم هیچ موجودی نمیتوان خلاف ذات خویش عمل کند
(اینکه میگم علاوه بر محال عقلی بودن در تضاد با وجود خدا هم هست یعنی اگر فرض کنیم موجودی بتواند موجودی از خود قدرت مند تر خلق کند و این امر ممکن بود اما در پیش خدا باز هم محال بودن زیرا ما خدا را قدرت مند ترین موجود فرض کردیم پس نمیشود که خدا موجودی قدرتمند تر از خود خلق کند)

در نتیجه این حرف که بگوییم خدا میتواند نظامی غیر احسن خلق کند بی مورد است زیرا همان طور که گفتیم خدا از افعال نقصیه به دور است نه اینکه نخواهد بلکه نمیتواند یا بهتر بگم در وجودش نیست
در نتیجه خدا نه میتواند بخواهد نظامی غیر احسن خلق کند نه توانایی انجامش را دارد و نه ما چنینی حرفی میتوانیم بزنیم
مثل اینکه بگوییم دیوار سفید میتوانست سیاه باشد اما سفید است
خب اگر میتوانست سیاه باشد دیگر نمیتوانست سفید باشد که .و نمیشد ان را دیوار سفید نامید
پس دیوار سفید باید سفید باشد
مگر میشود دیواری سیاه را سفید نامید؟
پس خدا هم اگر میتوانست ناقص باشد و فعلی ناقص مثل خلق نظام غیر احسن بکند دیگر خدا نبود زیرا کامل نبود و اصلا دیگر وجود نداشت.پس چطور میتوانست نظامی غیر احسن خلق کند؟
پس این بیان که بگوییم خدا میتواند نظامی غیر احسن خلق کند محال است
زیرا اگر فرض کنیم خدا توانا بر این کار است و این کار را کرده در این صورت خدا ناقص بوده که فعلی ناقص انجام داده
و خدای ناقص محال است و اصلا قضیه از اساس محال میشود و نه خدایی در کار است که بتواند نظامی غیر احسن بوجود اورد نه حرف گوینده مبنی بر این که خدا میتواند نظامی غیر احنسن خلق کند .درست است
و حتی اگر فرض کنیم خدا توانا بر این کار هست اما ان را انجام نمیدهد
نتیجه میگیریم که خدا بر انجام فعلی ناقص توانا است(کاری به انجام یا عدم انجامش نداریم)
پس خدا توانایی ناقص بودن دارد.یا میتواند ناقص باشد.و یا میتواند شر باشد
اما در تعریف واجب الوجود چنین نیست
خدا حتی توانایی ناقص بودن یا انجام فعل ناقص هم ندارد چه برسد به انجام ان
زیرا او کامل مطلق است
پس اینکه ما بگوییم خدا میتواند نظامی غیر احسن خلق کند مثل این هست که بگوییم دیوار سفید میتواند سیاه هم باشد
اگر دیوار سیاه باشد دیگر سفید نیست
و اگر خدا فعل ناقص انجام دهد دیگر کامل نیست
و اگر خدا توانایی انجام فعل ناقص را داشته باشد اما انجامش ندهد یعنی توانایی ناقص بودن دارد
و این دور از کامل مطلق است
من چند بار مطالب رو تکرار میکنم تا از چشم نیوفته
پس نمیتواند گفت خدا توانایی خلق نظام غیر احسن را دارد
این حرف مثل این هست که بگوییم خدا توانایی ظلم دارد اما ظلم نمیکند
مسلم این حرف اشتباه است خدا توانایی ظلم ندارد
زیرا اگر داشت و نمیکرد در این صورت نمیتواند عادل مطلق باشد
زیرا در تعریف عادل مطلق نیامده عادل مطلق میتواند تونایی ظلم دارا باشد اما نباید ظلم کند
بلکه امده عادل مطلق نباید حتی توانای انجان ظلم داشته باشد چه برسد که ان را انجام دهد
(عادل نسبی مثل انسان با اینکه توانایی انجام ظلم دارد اما کافیست ظلمی انجام ندهد تا عادل باشد
اما عادل مطلق حتی توانایی انجام ظلم هم ندارد)
در نتیجه این طور جملات که خدا میتواند شر یا ظلم کند اما نمیکند
یا خدا میتواند ناقص باشد و افعال نقصیه مثل خلق نظام غیر احسن انجام دهد اما نمیدهد اشتباه است

مورد دیگری که میتوان جز همین دسته افعال نقصیه قرار داد که در ذات خدا نیست انجام ندادن کار است
عدم فعل.یا عدم اراده.که مصداق همان صفات عدمی و نقصیه است
همان طور که گفتیم اختیار یعنی توانایی انتخاب بین انجام یا عدم انجام کاری
خب اگر تمام موجودات خیر هستن و تمام افعال خیر هستن
پس نبود خیر شر است
این یک دلیل برای اثبات اینکه عدم انجام فعل از سوی خدا شر است
دلیل 2 که بارها گفتم عدم خلق یعنی بخشش و عدم خلق یعنی عدم بخشش و خدایی که ببخشد میشود بخشنده و خدایی که نبخشد میشود بخیل(مثال خلق انسان)
با این حساب ایا خدا میتوان بین خلق و عدم خلق انتخاب کند تا مختار باشد/
خیر زیرا عدم خلق مثل همان جملات بالا
خلق نظام غیر احسن
خلق سنگی بزرگتر
نابود کردن خود
در وجود خدا راهی ندار زیرا همگی افعال نقصیه است و متضاد با ذات خدا
پس خدا نمیتواند عدم خلق را انتخاب کند و چون انتهابی ندارد یک راه دارد خلق کردن و این اختیار نیست

در نتیجه خدا نه میتواند بخواهد نظامی غیر احسن خلق کند نه توانایی انجامش را دارد و نه ما چنینی حرفی میتوانیم بزنیم مثل اینکه بگوییم دیوار سفید میتوانست سیاه باشد اما سفید است خب اگر میتوانست سیاه باشد دیگر نمیتوانست سفید باشد که .و نمیشد ان را دیوار سفید نامید پس دیوار سفید باید سفید باشد مگر میشود دیواری سیاه را سفید نامید؟ پس خدا هم اگر میتوانست ناقص باشد و فعلی ناقص مثل خلق نظام غیر احسن بکند دیگر خدا نبود زیرا کامل نبود و اصلا دیگر وجود نداشت.پس چطور میتوانست نظامی غیر احسن خلق کند؟

باسمه تعالی، سلام بر شما

چند نکته:

اول: خداوند به حسب قادر مختار بودنش، قطعا می تواند نظام غیر احسن را خلق بنماید، و این توانایی یک توانایی حقیقی است؛ یعنی این توانایی حقیقتا وجود دارد، گر چه ضرورتا اراده اش بر خلق نظام احسن تعلق می گیرد.

از باب تقریب به ذهن مثلا جناب رضا زاده که وزنه سنگین را بر می دارد، بر فرض اینکه ضرورتا بردارد، (به حسب قادر مختار بودنش)حقیقتا توانایی بر بر نداشتن وزنه را در تمام حالات به همراه دارد، گرچه ضرورتا برداشتن وزنه را اختیار بکند.

دوم: مورد توانایی و عدم توانایی محالات عقلی و ممتنعات ذاتی نیست، بلکه ممکنات ذاتی و یا ممتنعات بالغیر یا واجبات بالغیر است.

محالات عقلی مانند اجتماع و ارتفاع دو نقیض، ممکنات ذاتی مانند یک حیوان بالدار، ممتنع بالغیر، مانند معدوم بودن حیوان بالدار به جهت عدم اراده الهی بر موجود شدن آن، و واجبات بالغیر مانند من و شما که اکنون با توجه به اراده الهی بر بودن ما، ضرورتا هستیم.

سوم: یک وقت شما فعل را با توجه به تمام شرایط و صفات می بینید، و مفهوم ضرورت را انتزاع می کنید، اما یک وقت شما فعلی را با توجه به یک صفت تعریف می کنید، مثلا لازمه صفت رحمانیت و بخشندگی خدا، چیزی است، اما لازمه قادر مختار بودن خدا چیز دیگری است و لازمه علیم و حکیم بودن خدا چیز دیگری است، در مورد انسان هم صفات مختلف به حسب خودشان در افعال انسان موثرند، مثلا انسان مختار سخاوتمند، افعالش با انسان مختار بخیل متفاوت است، اما هر دوی آنها از جهت صفت اختیار تفاوتی ندارند.

چهارم: گاهی شما ضرورت را به شرط خاصی از موضوعی انتزاع می کنید، و همان را به همان موضوع نسبت می دهید، در اصطلاح فلسفی چنین ضرورتی را به شرط محمول می گویند، مثلا می گویید انسان سخاوتمندی که به فقیری کمک کرد ضرورتا به همان فقیر کمک کرده است، و خدایی که مخلوقات را خلق کرده است ضرورتا خلق کرده است، خدایی که وجود گستر است، ضرورتا وجود را گشترش می دهد و خدایی که حکیم است، ضرورتا حکیم است و خدایی که قادر مختار است، ضرورتا هر کاری که بخواهد و ممکن باشد می تواندو در نهایت خداوندی که کامل علی الاطلاق است، ضرورتا، کامل علی الاطلاق است.

اینکه شما قدرت و اختیار را مطرح بفرمایید که برگشت به ممتنعات ذاتی و محالات عقلی بکند، و کلمه نمی تواند را به جای نمی شود بیاورید، حقیقت را عوض نمی کند.

آیا خداوند حکیم می تواند خداوند حکیم نباشد؟ آیا خداوند بخشنده می تواند خداوند بخشنده نباشد؟ آیا خداوند کامل می تواند خداوند کامل نباشد؟

پس، خدایی که بخشنده حکیم قادر مختار است، ضرورتا بخشنده حکیم قادر مختار است و هر صفتی به حسب مقامش و احاطه اش لوازمی دارد.(البته مسأله مراتب صفات الهی به حسب محیط و محاط بودن هم بحث دیگری دارد)

پس ما توانایی و قادریت و اختیار خدا را، می فهمیم؛ یعنی خدایی که ضرورتا چنین است، به حسب اختیار و قادریتش، حقیقتا اگر بخواهد، می تواند.

دوست عزیز، اگر می خواهید بحثی درست و تحلیلی و منطقی صورت بگیرد، کاملا مشخص بفرمایید که بحثتان به کدام حیثیت و کدام مقام مربوط می شود.

دلیل 2 که بارها گفتم عدم خلق یعنی بخشش و عدم خلق یعنی عدم بخشش و خدایی که ببخشد میشود بخشنده و خدایی که نبخشد میشود بخیل(مثال خلق انسان) با این حساب ایا خدا میتوان بین خلق و عدم خلق انتخاب کند تا مختار باشد/

توجه به این نکته ضروری می نماید که لازمه هر صفتی با توجه به خود صفت تعریف می شود، خداوند قادرمختار یعنی توانا است به گونه ای که هر کاری که بخواهد می تواند و هر کاری که نخواهد می تواند، و اختیار الهی هم به این معنا است که مجبور نیست، یعنی اگر بخواهد بدون هیچ مقهوریت و اجباری خلق می کند، حال خداوند در عین اینکه قادر مختار است، بخشنده هم هست، و چون بخشنده است، منع فیض نمی کند(این هم حیثیت بخشندگی خدا).

سوال: آیا بخشنده بودن و منع فیض نداشتن الهی، یعنی هیچ دلیلی بر خلق نکردن او وجود نداشته باشد، یعنی چون خداوند بخشنده است، نمی تواند خلق نکند؟

جواب: بخشندگی و فیض رسانی الهی حکیمانه است، یعنی خداوند بهترین وجود گستری و فیض رسانی را دارد، یعنی فیض رسانی الهی با توجه به حکیم بودن او، حساب دارد، به عبارت دیگر، بخشندگی او حکیمانه است، یعنی خداوند بخشنده بدون حکمت نیست.
(جهت تقریب به ذهن) مثلا، پدر بسیار سخاوتمند ثروتمندی را در نظر بگیرید، این پدر به درخواست فرزند، به او کمک می کند، حال فرض کنیم که هر چه فرزند درخواست کند به او بدهد، به دلیل اینکه پدر سخاوتمند دارا هست، قطعا هر چه فرزند بخواهد به او می دهد و از این جهت دلیلی بر منع او وجود ندارد.

البته این درحالی است که فرض بشود، پدر فقط سخاوتمند دارا باشد، اما اگر پدر حکیمی هم باشد، لازمه صفت حکمت پدر اقتضا می کند، که سخاوتمندی او حکیمانه باشد، یعنی در بسیاری از موارد به جهت حکیمانه بودن بخشندگی او، نباید ببخشد.

[FONT=arial]باسمه تعالی، سلام بر شما

[FONT=arial]چند نکته:

[FONT=arial]اول: خداوند به حسب قادر مختار بودنش، قطعا می تواند نظام غیر احسن را خلق بنماید، و این توانایی یک توانایی حقیقی است؛ یعنی این توانایی حقیقتا وجود دارد، گر چه ضرورتا اراده اش بر خلق نظام احسن تعلق می گیرد.

[FONT=arial]از باب تقریب به ذهن مثلا جناب رضا زاده که وزنه سنگین را بر می دارد، بر فرض اینکه ضرورتا بردارد، (به حسب قادر مختار بودنش)حقیقتا توانایی بر بر نداشتن وزنه را در تمام حالات به همراه دارد، گرچه ضرورتا برداشتن وزنه را اختیار بکند.

[FONT=arial]دوم: مورد توانایی و عدم توانایی محالات عقلی و ممتنعات ذاتی نیست، بلکه ممکنات ذاتی و یا ممتنعات بالغیر یا واجبات بالغیر است.

[FONT=arial]محالات عقلی مانند اجتماع و ارتفاع دو نقیض، ممکنات ذاتی مانند یک حیوان بالدار، ممتنع بالغیر، مانند معدوم بودن حیوان بالدار به جهت عدم اراده الهی بر موجود شدن آن، و واجبات بالغیر مانند من و شما که اکنون با توجه به اراده الهی بر بودن ما، ضرورتا هستیم.

[FONT=arial]سوم: یک وقت شما فعل را با توجه به تمام شرایط و صفات می بینید، و مفهوم ضرورت را انتزاع می کنید، اما یک وقت شما فعلی را با توجه به یک صفت تعریف می کنید، مثلا لازمه صفت رحمانیت و بخشندگی خدا، چیزی است، اما لازمه قادر مختار بودن خدا چیز دیگری است و لازمه علیم و حکیم بودن خدا چیز دیگری است، در مورد انسان هم صفات مختلف به حسب خودشان در افعال انسان موثرند، مثلا انسان مختار سخاوتمند، افعالش با انسان مختار بخیل متفاوت است، اما هر دوی آنها از جهت صفت اختیار تفاوتی ندارند.

[FONT=arial]چهارم: گاهی شما ضرورت را به شرط خاصی از موضوعی انتزاع می کنید، و همان را به همان موضوع نسبت می دهید، در اصطلاح فلسفی چنین ضرورتی را به شرط محمول می گویند، مثلا می گویید انسان سخاوتمندی که به فقیری کمک کرد ضرورتا به همان فقیر کمک کرده است، و خدایی که مخلوقات را خلق کرده است ضرورتا خلق کرده است، خدایی که وجود گستر است، ضرورتا وجود را گشترش می دهد و خدایی که حکیم است، ضرورتا حکیم است و خدایی که قادر مختار است، ضرورتا هر کاری که بخواهد و ممکن باشد می تواندو در نهایت خداوندی که کامل علی الاطلاق است، ضرورتا، کامل علی الاطلاق است.

[FONT=arial]اینکه شما قدرت و اختیار را مطرح بفرمایید که برگشت به ممتنعات ذاتی و محالات عقلی بکند، و کلمه نمی تواند را به جای نمی شود بیاورید، حقیقت را عوض نمی کند.

[FONT=arial]آیا خداوند حکیم می تواند خداوند حکیم نباشد؟ آیا خداوند بخشنده می تواند خداوند بخشنده نباشد؟ آیا خداوند کامل می تواند خداوند کامل نباشد؟

[FONT=arial]پس، خدایی که بخشنده حکیم قادر مختار است، ضرورتا بخشنده حکیم قادر مختار است و هر صفتی به حسب مقامش و احاطه اش لوازمی دارد.(البته مسأله مراتب صفات الهی به حسب محیط و محاط بودن هم بحث دیگری دارد)

[FONT=arial]پس ما توانایی و قادریت و اختیار خدا را، می فهمیم؛ یعنی خدایی که ضرورتا چنین است، به حسب اختیار و قادریتش، حقیقتا اگر بخواهد، می تواند.

[FONT=arial]

[FONT=arial]توجه به این نکته ضروری می نماید که لازمه هر صفتی با توجه به خود صفت تعریف می شود، خداوند قادرمختار یعنی توانا است به گونه ای که هر کاری که بخواهد می تواند و هر کاری که نخواهد می تواند، و اختیار الهی هم به این معنا است که مجبور نیست، یعنی اگر بخواهد بدون هیچ مقهوریت و اجباری خلق می کند، حال خداوند در عین اینکه قادر مختار است، بخشنده هم هست، و چون بخشنده است، منع فیض نمی کند(این هم حیثیت بخشندگی خدا).

[FONT=arial]سوال: آیا بخشنده بودن و منع فیض نداشتن الهی، یعنی هیچ دلیلی بر خلق نکردن او وجود نداشته باشد، یعنی چون خداوند بخشنده است، نمی تواند خلق نکند؟

[FONT=arial]جواب: بخشندگی و فیض رسانی الهی حکیمانه است، یعنی خداوند بهترین وجود گستری و فیض رسانی را دارد، یعنی فیض رسانی الهی با توجه به حکیم بودن او، حساب دارد، به عبارت دیگر، بخشندگی او حکیمانه است، یعنی خداوند بخشنده بدون حکمت نیست.
[FONT=arial](جهت تقریب به ذهن) مثلا، پدر بسیار سخاوتمند ثروتمندی را در نظر بگیرید، این پدر به درخواست فرزند، به او کمک می کند، حال فرض کنیم که هر چه فرزند درخواست کند به او بدهد، به دلیل اینکه پدر سخاوتمند دارا هست، قطعا هر چه فرزند بخواهد به او می دهد و از این جهت دلیلی بر منع او وجود ندارد.

[FONT=arial]البته این درحالی است که فرض بشود، پدر فقط سخاوتمند دارا باشد، اما اگر پدر حکیمی هم باشد، لازمه صفت حکمت پدر اقتضا می کند، که سخاوتمندی او حکیمانه باشد، یعنی در بسیاری از موارد به جهت حکیمانه بودن بخشندگی او، نباید ببخشد.





[FONT=arial]ول: خداوند به حسب قادر مختار بودنش، قطعا می تواند نظام غیر احسن را خلق بنماید، و این توانایی یک توانایی حقیقی است؛ یعنی این توانایی حقیقتا وجود دارد، گر چه ضرورتا اراده اش بر خلق نظام احسن تعلق می گیرد.

خوب بود اول مطلب میزدید جداسازی خدا بعد شروع میکردین

شما به کدام دلیل و با کدام منطق حاظر شدید خدا را تفکیک کنید و جدا جدا در مورد یک مطلب بحث کنید؟شما میگویید خدا بر حسب مختار بودنش میتواند نظام غیر احسن را خلق کند
این حرف ایرادی ندارد
اما ایا خدا فقط و فقط مختار است؟
ایا خیر نیست؟
ایا کامل نیست؟
حرف شما مثل این میمونه که من بگم دیوار سفید فقط سفید است
و شما بگویید دیوار بر حسب دیوار بودنش میتواند هر رنگی باشد
دیوار شاید بتواند هر رنگی باشد اما دیوار سفید چه؟این دیوار سفید فقط باید سفید باشد
خدای مختار شاید بتواند نظامی غیر احسن را خلق کند اما ان خدایی که که مد نظر ماست خدای فقط مختار نیست
خدای کامل مختار خیر قادر عالم بخشنده و.... است
در این صورت ایا باز هم این خدا میتواند نظامی غیر احسن را خلق کند؟
یک مثال دیگر میزنم که امیدوارم دیگه متوجه بشین
قورباقه بر حسب داشتن اب شش فقط میتواند در اب زنده باشد و در خشکی میمیرد
اما میدانیم که جمله بالا ایراد دارد
میدانید چرا؟
زیرا ما قورباقه را تفکیک کردیم و از یک نظر به این موجود پرداختیم و نتیجه کار این شد که مطلب بالا از واقعیت دور است
زمانی نتیجه گیری درست میشود که یک موجود را با تمام عناصر ش در نظر بگیریم
قورباقه بر حسب داشتن شش و ابشش میتواند هم در اب هم در خشکی زنده باشد
نتیجه این که خدا را باید با تمام صفاتش در نظر گرفت
و خدای مختار و کامل و بخشنده و خیر نمیتواند نظامی غیر احسن خلق کند


[FONT=arial]از باب تقریب به ذهن مثلا جناب رضا زاده که وزنه سنگین را بر می دارد، بر فرض اینکه ضرورتا بردارد، (به حسب قادر مختار بودنش)حقیقتا توانایی بر بر نداشتن وزنه را در تمام حالات به همراه دارد، گرچه ضرورتا برداشتن وزنه را اختیار بکند

ضرورت و اختیار ابشون تو یه جوب نمیره
یا ضرورتا کاری باید انجام شود.یا ان کار اختیاری انجام میشود
اینکه ما بگیم کسی در انجام کاری مختار است.و بعد بگبم ان شخص ضرورتا ان کار را انجام میدهد تناقض است
اگر حسین ضرورتا وزنه را بالا ببرد دیگر مختار نیست.زیرا اختیار یعنی توانایی انجام و عدم انجام کاری
پس اگر حسین اختیار کند و وزنه را بالا نبرد یعنی ان ضرورت را نقض کرده.پس این چه ضرورتی هست که قابل نقض شدن است.و زمانی که حسین بر حسب اختیارش وزنه را بالا نبرد یعنی در بالا بر دن وزنه ضرورتی در کار نبوده
زمانی ضرورت ایجاد میشود که حسین از قبل انتخابش را کرده باشد و هدف خود را تعیین کرده باشد
مثلا هدف حسین برنده شدن در مسابقه است
در این صورت ضرورت پیش می اید که حسین باید و باید وزنه را بالا ببرد و دیگر حرف اختیار مطرح نیست
زیرا او هدف خود را تعیین کردن.یعنی حسین نمیتواند بر حسب اختیار هم وزنه را بالا نبر هم برنده باشد
پس یا ضرورت یا اختیار
یک وقت شما فعل را با توجه به تمام شرایط و صفات می بینید، و مفهوم ضرورت را انتزاع می کنید، اما یک وقت شما فعلی را با توجه به یک صفت تعریف می کنید، مثلا لازمه صفت رحمانیت و بخشندگی خدا، چیزی است، اما لازمه قادر مختار بودن خدا چیز دیگری است و لازمه علیم و حکیم بودن خدا چیز دیگری است، در مورد انسان هم صفات مختلف به حسب خودشان در افعال انسان موثرند، مثلا انسان مختار سخاوتمند، افعالش با انسان مختار بخیل متفاوت است، اما هر دوی آنها از جهت صفت اختیار تفاوتی ندارند.

دقیقا درست هست دو موجود بالا اگر به صورت کامل در نظر گرفته نشوند نتجه گیری اشکال دارد
مثلا اگر فرض کنیم دو انسان بالا بر حسب اختیار مانند هم هستن و نتیجه میگیریم افعال این دو مانند هم است
اما این نتیجه گیری مورد دارد چرا که ان دو موجود یکی بخیل و یکی سخاوتمند است
چرا نتیجه اشتباه شد زیرا ان موجودات کامل در نظر گرفته نشدن
دقیقا مثل کار شما که خدا را با یک صفت نشان دادین و دیگر صفت ها را نادیده گرفتین
[FONT=arial]ینکه شما قدرت و اختیار را مطرح بفرمایید که برگشت به ممتنعات ذاتی و محالات عقلی بکند، و کلمه نمی تواند را به جای نمی شود بیاورید، حقیقت را عوض نمی کند.

[FONT=arial]آیا خداوند حکیم می تواند خداوند حکیم نباشد؟ آیا خداوند بخشنده می تواند خداوند بخشنده نباشد؟ آیا خداوند کامل می تواند خداوند کامل نباشد؟


یادمون باشه من سعی میکنم خدا را موجودی متناقض نشان دهموجوری که صفاتش هم دیگر را نقض میکنند

و بقیه سوال ها رو من میپرسم
ایا خدا مختار میتواند نظامی غیر احسن خلق کند ؟بلی
ایا خدا کامل میتواند نظامی ناقص یا غیر احسن خلق کند ؟خیر
ایا خدای خیر میتواند شر کند ؟خیر
ایا خدای مختار میتواند شر کند؟بلی
ایا خدای مختار میتواند فعلی انجام ندهد(خلق)؟بلی
ایا خدای بخشنده میتواند نبخشد(عدم خلق)؟خیر

البته با اینکه میتوانم تناقض میان صفات دیگر هم مطرح کنم مثلابین قدرت و بخشش .علم و عدل و... اما بحث سر اختیار است
دیدیم که اختیار با صفات دیگر هم جوشی ندارد(البته فقط برای صفات مطلق)


[FONT=arial]دوست عزیز، اگر می خواهید بحثی درست و تحلیلی و منطقی صورت بگیرد، کاملا مشخص بفرمایید که بحثتان به کدام حیثیت و کدام مقام مربوط می شود.

من در مورد خدای ناب بحث میکنم نه خدای تفکیک پذیر شما
شما نمیتوانید خدا نه فقط خدا بلکه هیچ موجودی را نمیتواند بخش کنید ودر مورد بخشی از ان بحث کنید اگر چنین کنید مصداق مثال های که گفتم به نتیجه اشتباه میرسید
یک موجود با تمام اجزایش صفاتش باید در نظر گرفته شود
[FONT=arial]توجه به این نکته ضروری می نماید که لازمه هر صفتی با توجه به خود صفت تعریف

می شود، خداوند قادرمختار یعنی توانا است به گونه ای که هر کاری که بخواهد می تواند و هر کاری که نخواهد می تواند، و اختیار الهی هم به این معنا است که مجبور نیست، یعنی اگر بخواهد بدون هیچ مقهوریت و اجباری خلق می کند، حال خداوند در عین اینکه قادر مختار است، بخشنده هم هست، و چون بخشنده است، منع فیض نمی کند(این هم حیثیت بخشندگی خدا)

در جوابتان مثالی میزنم
فرض کنید دیواری وجود دارد.خب مسلم ان دیوار میتواند هر رنگی باشد
فرض کنید دیوار قرمزی وجود دارد.در این صورت دیوار غیر از قرمز نمیتواند رنگی داشته باشد
خدایی را مختار در نظر بگیرید.خب این خدا توانایی انجام هر کاری دارد
خدایی را بخشنده در نظر بگیرد .ایا خدا باز هم توانایی انجام هر کاری دارد/ایا خدا میتواند نبخشد؟
اگر خدا مختار است میتواند نبخشد.اگر خدا نبخشد پس بخشنده نیست
و اگر خدا بخشنده باشد نمیتواند نبخشد پس خدا مختار نیست

[FONT=arial]سوال: آیا بخشنده بودن و منع فیض نداشتن الهی، یعنی هیچ دلیلی بر خلق نکردن او وجود نداشته باشد، یعنی چون خداوند بخشنده است، نمی تواند خلق نکند؟

[FONT=arial]جواب: بخشندگی و فیض رسانی الهی حکیمانه است، یعنی خداوند بهترین وجود گستری و فیض رسانی را دارد، یعنی فیض رسانی الهی با توجه به حکیم بودن او، حساب دارد، به عبارت دیگر، بخشندگی او حکیمانه است، یعنی خداوند بخشنده بدون حکمت نیست.


اهان پس جواب این همه بحث شد حکمت .دست شما در نکنه .واقعا چه جواب روشنی :Kaf:
جالبه بدونین حکمت کلمه ایست گنگ و نا معلوم و در معنی هم خانواده .حالا .بگذریم.بماند.بعد میبینمت.بعدا میگم.به تو ربطی نداره.و...... اینهاست
مثل این میمونه محمد بگه علی چرا اب میخوری؟
علی در جواب بگه زیرا این کار حکمت دارد.یعنی به تو ربطی نداره.شوخی میکنم
خب بله حکمت دارد اما حکمت این کار چیست؟مسلم روشن است تشنگی
حالا باید به شما بگم خب مسلم خدا رو حکمت کار میکنه و هر کارش حکمت دارد اما ان حکمت چیست؟
ایا این جواب منطقی است چون ما نمیدانیم علی به چه دلیل اب میخورد بگوییم کار علی حکمت دارد؟ایا این جواب کامل است؟
من مثالی زدم گفتم
خدا انسان را خلق کرده
ایا خدا میتواند اختیار کند و انسان را که لایق وجود بود از وجود منع کند و ان را بوجود نیاورد؟
مسلم هست که اگر خدا بخشنده باشد نمیتواند به ممکنی که لایق وجود است بخل ورزیده و ان را خلق نکند
پس اگر خدا بخشنده نمیتواند وجود را به ممکنی که لایق است نبخشد چطور مختاری است؟
[FONT=arial](جهت تقریب به ذهن) مثلا، پدر بسیار سخاوتمند ثروتمندی را در نظر بگیرید، این پدر به درخواست فرزند، به او کمک می کند، حال فرض کنیم که هر چه فرزند درخواست کند به او بدهد، به دلیل اینکه پدر سخاوتمند دارا هست، قطعا هر چه فرزند بخواهد به او می دهد و از این جهت دلیلی بر منع او وجود ندارد.

[FONT=arial]البته این درحالی است که فرض بشود، پدر فقط سخاوتمند دارا باشد، اما اگر پدر حکیمی هم باشد، لازمه صفت حکمت پدر اقتضا می کند، که سخاوتمندی او حکیمانه باشد، یعنی در بسیاری از موارد به جهت حکیمانه بودن بخشندگی او، نباید ببخشد.

خب کمی دقت کنید در مثال بالا
مسلم است که پسر هر چه از پدر خواهد پدر به او میدهد زیرا فرض شده پدر فقط ثروت مند و سخاوتمند است
حال اگر فرض کنیم پدر حکیم هم هست مسلم است دیگر هر چه پسر بخواهد .پدر به او نمیدهد
مثلا اگر پسر چیزی خواست که مضر خود بود پدر بر حسب حکمت ان را به پسر نمیدهد
اما اگر پسر چیز خوبی از پدر خواست پدر میتواند ان را ندهد؟
باید گفت خیر
زیرا دلیل مناع فیض شدن پدر این بود که ان چیز که برای پسر بد هست به پسر نمیدم زیرا حکیم هستم
اما زمانی که پسر چیز خوبی از پدر خواسته .پدر هیچ دلیلی برای مناع فیض شدن ندارد
پس اگر ان چیز را ندهد در اینجا پدر دیگر سخاوتمند نیست.و اگر باید سخاوتمند باشد چون در تعریف امده پس پدر نمیتواند ان چیز که برای پسر خوب است را به او ندهد
دقیقا مصداق خدا و انسان است
شاید شما بگویید خدا بخشنده هست و در عین حال میتواند نبخشد زیرا این عدم بخشش خود خیر است زیرا اگر میبخشید و خلق میکرد در حق کسی جفا میشد(
اما سوال اصلی من این هست
که خلق انسان را فرض کنید
ایا خدا در خلق انسان مختار بوده
اگر اری پس هم میتوانست خلق کند هم میتوانست خلق نکند
اما اگر خلق نمیکرد یعنی به ممکنی که لایق وجود بود فیض نرسانده
(دلل خدا برای عدم بخشش یا عدم خلق این بود که ان ممکن برای موجودات دیگر ایجاد شر میکند )
اما حال میبینیم که انسان لایق وجود است و اگر خدا ان را خلق نمیکرد چون اختیار داشت در این صورت خدا بخیل میشد
و چون خدا را نمیشود بخیل فرض کرد پس اصلا نمیتوانسن ممکنی مثل انسان را خلق نکند پس خلق انسان بر حسب اختیار نبوده بلکه این ضرورت ذات بوده و هیچ اختیاری در کار نیست

شما به کدام دلیل و با کدام منطق حاظر شدید خدا را تفکیک کنید و جدا جدا در مورد یک مطلب بحث کنید؟شما میگویید خدا بر حسب مختار بودنش میتواند نظام غیر احسن را خلق کند این حرف ایرادی ندارد اما ایا خدا فقط و فقط مختار است؟ ایا خیر نیست؟ ایا کامل نیست؟ حرف شما مثل این میمونه که من بگم دیوار سفید فقط سفید است و شما بگویید دیوار بر حسب دیوار بودنش میتواند هر رنگی باشد دیوار شاید بتواند هر رنگی باشد اما دیوار سفید چه؟این دیوار سفید فقط باید سفید باشد

باسمه تعالی، سلام بر شما

دوست عزیز، به نظر شما ما در هر موجودی از لحاظها و حیثیات مختلفی سخن بگوییم و از جهت علمی مطالب را تجزیه کرده و مرتب و درست تحلیل کنیم، به معنای جدا سازی خارجی آن موجود است،:Moteajeb!::Moteajeb!: چرا بدون دقت و توجه سخن می گویید، شما نمی توانید صفاتی که که تعریف شده است در یک وجود جمع کنید و متناقض می بینید، چه ربطی به حقیقت آن موجود دارد؟

پس دوباره به نوعی مطالب را تکرار می کنیم (با توجه به اینکه به تذکر مهم بنده هیچ توجهی نفرمودید و حیثیات و نوع نگرش و جهت نگرش خودتان را با توجه به تقسیمی که صورت دادم اعمال نکردید)

به هر حال....

چه کسی گفته خدا فقط و فقط مختار است؟

خدا فقط و فقط مختار نیست، اما حقیقتا یکی از صفات خدا اختیار و قدرت است.

خداوند کامل علی الاطلاق است و مفهوم خیر هم از کامل بودن و وجود مطلق بودن او انتزاع می شود(دقت کنید)

دیوار به حسب دیوار بودنش قطعا با یک رنگی متشخص می شود و این مطلب غیر از دیوار سفید است، دیوار سفید ضرورتا سفید است.(ضرورت به شرط محمول)

خوب، دیوار سفید قطعا سفید است، خدای مختار هم قطعا مختار است، دیوار سفید بلند هم قطعا دیوار سفید بلند است، خدای مختار کامل هم قطعا و ضرورتا خدای مختار کامل است.(ضرورت به شرط محمول)

دیوار شاید بتواند به هر رنگی باشد، یعنی چه؟ کجا را می خواهید بر کجا تطبیق کنید، شاید می خواهید بفرمایید، خدای مختار یعنی می تواند خودش به هر رنگی باشد. حتی می تواند خودش خودش نباشد.:Moteajeb!:

این مطلب هیچ ارتباطی به بحث ما ندارد چنانکه بارها تذکر دادیم.

دیوار شاید بتواند هر رنگی باشد اما دیوار سفید چه؟این دیوار سفید فقط باید سفید باشد

پس خدای مختار هم باید خدای مختار باشد، اما نه اینکه فقط باید خدای مختار باشد، پس به مطالب بعدی به دقت توجه بفرمایید.

خدای مختار شاید بتواند نظامی غیر احسن را خلق کند اما ان خدایی که که مد نظر ماست خدای فقط مختار نیست خدای کامل مختار خیر قادر عالم بخشنده و.... است در این صورت ایا باز هم این خدا میتواند نظامی غیر احسن را خلق کند؟

دوست عزیز، خدای مختار می تواند نظام غیر احسن خلق بکند،(نظام احسن را، یعنی بهترین نظام را می تواند خلق بکند، نظام غیر احسن را نمی تواند خلق بکند؟ چو صد آمد نود هم پیش ماست.)

و این خدایی که مد نظر ما است، فقط خدای قادر مختار نیست و قطعا خدای مختار صاحب تمام کمالات است و همین خدای مختار صاحب تمام کمالات، به جهت اختیارش، حقیقتا می تواند نظامی غیر احسن(در محدوده ممکنات و...، مواردی که در پست قبل عرض شد)، خلق بکند؛ زیرا هر صفت دیگری هم که داشته باشد، حقیقتا صفت اختیار هم دارد.

پس خدایی که حقیقتا صاحب اختیار است، نظام احسن را اختیار می کند(اختیار به همان معنای اختیار)، یعنی به جهت کامل بودن و حکیم بودنش، قطعا نظام احسن را انتخاب می کند، یعنی واقعا چنین نظامی را اراده می کند، پس حکمتش و هر صفتی را که شما جزو صفات کمالی بدانید، نوع انتخاب و اختیارش را (به همان معنای انتخاب و اختیار)، به انتخاب خلق نظام احسن متعین می کند.(دوباره تکرار می کنم، می تواند نظام غیر احسن را انتخاب بکند اما چنین نظامی را اختیار نمی کند.)

یک مثال دیگر میزنم که امیدوارم دیگه متوجه بشین قورباقه بر حسب داشتن اب شش فقط میتواند در اب زنده باشد و در خشکی میمیرد اما میدانیم که جمله بالا ایراد دارد میدانید چرا؟ زیرا ما قورباقه را تفکیک کردیم و از یک نظر به این موجود پرداختیم و نتیجه کار این شد که مطلب بالا از واقعیت دور است زمانی نتیجه گیری درست میشود که یک موجود را با تمام عناصر ش در نظر بگیریم قورباقه بر حسب داشتن شش و ابشش میتواند هم در اب هم در خشکی زنده باشد نتیجه این که خدا را باید با تمام صفاتش در نظر گرفت و خدای مختار و کامل و بخشنده و خیر نمیتواند نظامی غیر احسن خلق کند

مثالتان را اصلاح می کنم، شاید متوجه بشوید. چرا مثال اشتباه می زنید؟ پس دقت کنید:

غورباقه ای که فقط آبشش دارد، فقط می تواند در آب زندگی بکند، نه غورباقه ای که آب شش دارد فقط می تواند در آب زندگی کند، پس اگر شما می خواهید، تفکیک بکنید، یاد بگیرید درست تفکیک کنید تا به اشتباه نیافتید، بنده تفکیک شده مثالتان را درست به عرضتان می رسانم:

غورباقه ای که آب شش دارد می تواند در آب زندگی بکند، یعنی آبشش داشتن لازمه خودش را دارد و آن زندگی در آب است، اما شما با آوردن کلمه فقط (فقط می تواند در آب زندگی بکند)گرفتار مغالطه شدید.

حال لازمه داشتن شش هم زندگی در خشکی است.

پس، این دو جهت (شش داشتن و آب شش داشتن)، با تفکیک هر کدام لازمه خودشان را دارند و هیچ تنافی و تعاندی هم با هم ندارند.

پس خدای بخشنده و حکیم و .. مختار، از جهت اختیارش، حقیقتا می تواند نظام غیر احسن را خلق بکند.

برای تقریب به ذهن جناب رضا زاده ای که وزنه 200 کیلوگرمی را بر می دارد، قطعا می تواند وزنه 190 کیلوگرمی هم بردارد.

ضرورت و اختیار ابشون تو یه جوب نمیره یا ضرورتا کاری باید انجام شود.یا ان کار اختیاری انجام میشود اینکه ما بگیم کسی در انجام کاری مختار است.و بعد بگبم ان شخص ضرورتا ان کار را انجام میدهد تناقض است اگر حسین ضرورتا وزنه را بالا ببرد دیگر مختار نیست.زیرا اختیار یعنی توانایی انجام و عدم انجام کاری پس اگر حسین اختیار کند و وزنه را بالا نبرد یعنی ان ضرورت را نقض کرده.پس این چه ضرورتی هست که قابل نقض شدن است.و زمانی که حسین بر حسب اختیارش وزنه را بالا نبرد یعنی در بالا بر دن وزنه ضرورتی در کار نبوده

حال به نقطه خوبی رسیدیم، اولا باید دید مقصود از ضرورت کدام ضرورت است، ضرورت وجود معلول با توجه به وجود علت تامه، یا ضرورت به شرط محمول؟

حال گاهی ضرورت را با در نظر گفتن علت تامه در نظر می گیریم، این همان است که بارها گفته شد که شما، ضرورت را با توجه به در نظر گرفتن تمام صفات و شرایط در نظر می گیرید که ضرورتا وجود معلول را به همراه دارد، یعنی خدا را با در نظر گرفتن تمام صفات واقتضایات در نظر می گیرید، معلول که خلق نظام احسن باشد، بعد از فرض علت تامه آن که وجود خدا با تمام صفات کمالی باشد حتمی و قطعی و ضروری است، و مسأله اختیار و اراده هم در ضمن تمام صفات یکی از اجزای علت تامه است، در خصوص انسان مختار هم بارها گفتم که با در نظر گفتن چنین ضرورتی وجود فعل اختیاری از ناحیه او حتمی و ضروری است، بدون هیچ تفاوتی.

گاهی ضرورت را با در نظر گرفتن صفتی و حقیقتی از یک موضوعی در نظر می گیرید، و همان را به آن موضوع نسبت می دهید؛ مانند ضرورت خلقت از ناحیه خداوند خالق، که خداوند خالق ضرورتا خالق است، چنین ضرورتی هم همان ضرورت به شرط محمول است، در نوشته های شما گاهی ضرورت را به شرط محمول لحاظ می کنید و گاهی ضرورت را به نحو ضرورت علی مطرح می فرمایید که هر دو ضرورت با اختیار همراهند و هیچ منافاتی با هم ندارند.

زمانی ضرورت ایجاد میشود که حسین از قبل انتخابش را کرده باشد و هدف خود را تعیین کرده باشد مثلا هدف حسین برنده شدن در مسابقه است در این صورت ضرورت پیش می اید که حسین باید و باید وزنه را بالا ببرد و دیگر حرف اختیار مطرح نیست زیرا او هدف خود را تعیین کردن.یعنی حسین نمیتواند بر حسب اختیار هم وزنه را بالا نبر هم برنده باشد پس یا ضرورت یا اختیار

بسیار خوب:Kaf:، اینجا دیگر کاملا مطلب ما به اثبات رسید، چرا؟

زیرا حسین با توجه به علمش هدفی در نظر داشته و از جهت اختیارش انتخاب کرده و و ..ضرورت ایجاب کرده که وزنه اش را بردارد، پس حسین قطعا اختیار و انتخاب هم کرده است، این همان ضرورتی است که با در نظر گرفتن علت تامه ضروری شده است.

سوال: آیا شما می توانید بفرمایید، حسین مجبور به برداشتن وزنه است؟

جواب: بنا بر منطق جنابعالی، حسین مجبور است و نمی تواند، یعنی با دو کلمه مجبور است و نمی تواند، مسأله اختیار را از بین می برید، اما ما می گوییم، حسین در هر حالی گر چه ضرورت ایجاب کرده که وزنه را بردارد اما حقیقتا و بدون شک مختار است.

پس هم ضرورت هم اختیار. هر کدام سر جای خود.:ok:

مثلا اگر فرض کنیم دو انسان بالا بر حسب اختیار مانند هم هستن و نتیجه میگیریم افعال این دو مانند هم است اما این نتیجه گیری مورد دارد چرا که ان دو موجود یکی بخیل و یکی سخاوتمند است چرا نتیجه اشتباه شد زیرا ان موجودات کامل در نظر گرفته نشدن دقیقا مثل کار شما که خدا را با یک صفت نشان دادین و دیگر صفت ها را نادیده گرفتین

دوباره مغالطه، بنده گفتم دو انسان مختار از جهت اختیار مانند هم هستند، یعنی از این جهت(اختیار) یک تعریف دارند، اما از جهت افعال نه، زیرا... (خودتان به درستی دلیل را آورده اید)

دوست عزیز، بنده، خدا را با تمام صفات کمالی در نظر گرفتم، منتها ادعای من این است که صفت اختیار هم حقیقتا وجود دارد، شما به اشتباه می فرمایید وجود ندارد، به چه دلیل؟ به دلیل اینکه تناقض لازم می آید.:Moteajeb!::Moteajeb!:

یادمون باشه من سعی میکنم خدا را موجودی متناقض نشان دهموجوری که صفاتش هم دیگر را نقض میکنند و بقیه سوال ها رو من میپرسم ایا خدا مختار میتواند نظامی غیر احسن خلق کند ؟بلی ایا خدا کامل میتواند نظامی ناقص یا غیر احسن خلق کند ؟خیر ایا خدای خیر میتواند شر کند ؟خیر

بله، شما می خواهید خدا را موجودی متناقض نشان بدهید، اما قطعا صفاتش همدیگر را نقض نمی کنند.

کلمه خیر، مفهومی است که از وجود انتزاع می شود، و خدای کامل صاحب اختیار می تواند نظام غیر احسن خلق بکند.

عجیب است شما این مسأله را که خداوند، چون مختار و کامل است می تواند نظام ناقص خلق بکند را، متوجه نمی شوید.

خداوند کامل که می تواند نظام احسن و کامل خلق بکند، نمی تواند نظام غیر احسن و ناقص خلق بکند؟

ایا خدای مختار میتواند شر کند؟بلی ایا خدای مختار میتواند فعلی انجام ندهد(خلق)؟بلی

دوست عزیز، بارها در مورد کلمه شر توضیح دادم، چرا دقت نمی کنید، شر در مورد وجود، از جهت وجود، فرض ندارد، شرور اموری نسبی و عدمی هستند.

آیا خدای مختار، می تواند مختار نباشد؟ قطعا نمی شود خدای مختار مختار نباشد، زیرا چنین مطلبی جزو محالات ذاتی است. خدای مختار، یعنی اراده و اختیار دارد، اراده بدون مراد محال است.

انسان مختار صاحب اراده می تواند اراده هیچ فعل اختیاری نداشته باشد؟

جواب: قطعا نمی شود؛ زیرا لازمه اختیار افعال اختیاری است.

پس، قطعا خدای مختار ضرورتا اراده اختیاری دارد، فعل اختیاری دارد، و الا مختار نیست، شما به اشتباه تصور می کنید موجود مختار می شود اراده اختیاری نداشته باشد، انسان مختار می شود اراده اختیاری نداشته باشد.

ایا خدای بخشنده میتواند نبخشد(عدم خلق)؟خیر

خدای بخشنده می شود، بخشنده نباشد؟ قطعا خیر، خدای بخشنده ضرورتا(ضرورت به شرط محمول)بخشنده است.

اما بخشنده بودن خدا، با مختار بودن خدا هیچ تناقضی ندارد، زیرا بخشندگی خداوند ارادی و اختیاری است.

حال دقت کنید، خداوند مختار بخشنده، با در نظر گرفتن اجتماع تمام اقتضایات و شرایط بخشندگی، قطعا و ضرورتا،(ضرورت علی) می بخشد، اما قبل از اجتماع علت تامه می تواند نبخشد، و بعد از اراده و اختیار بخشندگی نمی شود فعل بخشندگی و خلق صورت نگیرد، پس اگر ما مسأله را در خصوص صفت اختیار الهی از جهت قادر مختار بودن خدا در نظر بگیریم، قبل از خلقت و بخشندگی، قطعا خداوند قادر است که همان بخشندگی خاص را نبخشد و می تواند بخشندگی را اختیار نکند، و بعد از اختیار بخشندگی هم، آن را اختیار می کند،(بدون هیچ جبر و مقهوریتی)

البته با اینکه میتوانم تناقض میان صفات دیگر هم مطرح کنم مثلابین قدرت و بخشش .علم و عدل و... اما بحث سر اختیار است دیدیم که اختیار با صفات دیگر هم جوشی ندارد(البته فقط برای صفات مطلق)

چرا دقت نمی کنید، هر موجود مختاری بر اساس شاکله وجودیش ضرورتا اختیار می کند، بین قدرت و بخشش هم هیچ تناقضی وجود ندارد، قدرت همان توانایی بر انجام فعل است، اگر خداوند دارای مطلق نبود، قدرت و توانایی هم نداشت، پس بخشندگی خداوند، جلوه ای از جلوه های قدرت الهی است.

تناقض بین علم و عدل هم من نمی فهمم، (ظاهرا همان شبهات جبر و اختیار باشد)

شاید شما اختیار را با صفات بخشندگی مطلق در نظر می گیرید، و منظورتان از بخشندگی مطلق هم، فقط بخشندگی است، در حالی که خداوند فقط بخشنده نیست، بلکه بخشندگی خداوند، منتزع از رحمانیت و وجود گستری خداوند است، و خود اسماء الهی هم مراتب دارند، یا اینکه ظاهرا شما اسم خالق یا بخشنده بودن خداوند را در ردیف اسماء ذات حساب می کنید نه اسماء فعل و توجه به مراتب اسماء و جهات انتزاع اسماء ندارید.

در حالی که در پست های قبلی توضیح داده شد که خیلی از اسماء و صفات الهی از افعال الهی انتزاع می شوند، یعنی خالقیت الهی بدون مخلوق معنا ندارد، این صفت بعد از فعل خلق الهی انتزاع می شود و..(دقت کنید)

من در مورد خدای ناب بحث میکنم نه خدای تفکیک پذیر شما شما نمیتوانید خدا نه فقط خدا بلکه هیچ موجودی را نمیتواند بخش کنید ودر مورد بخشی از ان بحث کنید اگر چنین کنید مصداق مثال های که گفتم به نتیجه اشتباه میرسید یک موجود با تمام اجزایش صفاتش باید در نظر گرفته شود

دقایق علمی با تفکیک و تجزیه درست روشن می شود، یک عالم باید بتواند درست تجزیه و تفکیک بکند، اگر کسی قدرت چنین تحلیلی نداشته باشد و به درستی چنین تفکیکی صورت ندهد، تناقض می بیند و تناقض می گوید؛ پس ما در مقام علمی با مفاهیم متکثر سرو کار داریم و باید هر مفهومی را بتوانیم به درستی در پازل معرفتی خودمان قرار بدهیم.

در نتیجه یک موجودی از هر جهت و جزیی حکمی دارد و با در نظر گرفتن تمام لوازم و جزییات آن موجود، می توان به درستی شناخت درستی از آن مطرح کرد ولی مهم این است که ما بتوانیم به درستی و با تعریف درست، هر جزیی را تعریف کنیم و مغالطه نکنیم.

فرض کنید دیواری وجود دارد.خب مسلم ان دیوار میتواند هر رنگی باشد فرض کنید دیوار قرمزی وجود دارد.در این صورت دیوار غیر از قرمز نمیتواند رنگی داشته باشد خدایی را مختار در نظر بگیرید.خب این خدا توانایی انجام هر کاری دارد خدایی را بخشنده در نظر بگیرد .ایا خدا باز هم توانایی انجام هر کاری دارد/ایا خدا میتواند نبخشد؟ اگر خدا مختار است میتواند نبخشد.اگر خدا نبخشد پس بخشنده نیست و اگر خدا بخشنده باشد نمیتواند نبخشد پس خدا مختار نیست

دقت کنید، خداوند دارا و کامل مطلق است، در مرتبه قبل از اراده نبخشیده بود،(عدم بخشندگی) بعد اراده کرد که ببخشد،(بخشندگی)، بخشندگی و خلق الهی بعد از بخشش و خلق منتزع می شود، چرا دقت نمی کنید.

آیا خداوند قبل از اینکه اراده و اختیار بکند ببخشد، بخشنده است؟ در آن مرتبه که در مرتبه ذات است، خداوند بخشنده و خالق نیست. بعد از اراده خلق، کلمه بخشنده بودن انتزاع می شود، این می شود صفت فعل.(دقت کنید)

جالبه بدونین حکمت کلمه ایست گنگ و نا معلوم و در معنی هم خانواده .حالا .بگذریم.بماند.بعد میبینمت.بعدا میگم.به تو ربطی نداره.و...... اینهاست مثل این میمونه محمد بگه علی چرا اب میخوری؟

حکمت را در مثالها و توضیحاتم معنا کردم، حکمت الهی در مقام فعل یعنی ظهور افعال حکیمانه و خلق نظام احسن، یعنی خداوند در مقام بخشش و خلق، بهترین و نیکوترین خلق کنندگان است.

اما سوال اصلی من این هست که خلق انسان را فرض کنید ایا خدا در خلق انسان مختار بوده اگر اری پس هم میتوانست خلق کند هم میتوانست خلق نکند اما اگر خلق نمیکرد یعنی به ممکنی که لایق وجود بود فیض نرسانده

خداوند مختار بوده است که انسان را خلق بکند، و خلق از صفات فعل است.

سوال شما برگشت به همان ضرورت به شرط محمولی می کند که بارها تذکر دادم، پس خداوند خالق انسان، ضرورتا خالق انسان است، و خداوند خالق انسان با اراده و اختیارش انسان را خلق کرده است و این هیچ تناقض و تنافی ندارد.

برادر گرام، خداوند در مقام خلق، اراده واختیار خودش را در شکل مخلوقات به نمایش گذاشته است، خداوند صاحب اختیار است.

حال فیض الهی به ممکناتی که قابلیت داشته اند رسیده است، و همان ممکناتی که لایق فیض بوده اند با توجه به قدرت و اختیارش می توانست، به فیض وجود نرساند اما ضرورتا(با توجه به در نظر داشتن علت تامه فیض) به وجود رسانده است.

حال نتوانستن خدا را گاهی شما به محالات عقلی برمی گردانید به این نحو که خدایی که اراده کرده است چنین موجودی خلق بشود آیا می تواند در حین اراده خلق نکند؟ یا با در نظر گرفتن تمام صفات و اقتضایات و شرایط آیا خدا می تواند خلق نکند؟:Moteajeb!:

پس، گاهی شما منع فیض را در مورد موجودی در نظر می گیرید که علت تامه اش محقق شده است، که قطعا منع چنین فیضی از خدای دارای کامل مطلق، محال است، اما گاهی منع فیض را در مورد موجود ممکنی در نظر می گیرید که علت تامه اش محقق نشده، قطعا خداوند چنین موجودی را خلق نکرده است.

اما زمانی که پسر چیز خوبی از پدر خواسته .پدر هیچ دلیلی برای مناع فیض شدن ندارد پس اگر ان چیز را ندهد در اینجا پدر دیگر سخاوتمند نیست.و اگر باید سخاوتمند باشد چون در تعریف امده پس پدر نمیتواند ان چیز که برای پسر خوب است را به او ندهد دقیقا مصداق خدا و انسان است

این مطلب هم گاهی به حسب تمام اقتضایات و شرایط و صفات پدر در نظر گرفته می شود، نتیجه این می شود که پدر مختار، ضرورتا به پسرش می دهد، اما اختیار پدر در تمام حالات محفوظ است، زیرا پدر اختیار و اراده کرده که بدهد.

در مورد خدا هم توانایی و قدرت و اختیارش در تمام حالات محفوظ است.

اما حال میبینیم که انسان لایق وجود است و اگر خدا ان را خلق نمیکرد چون اختیار داشت در این صورت خدا بخیل میشد و چون خدا را نمیشود بخیل فرض کرد پس اصلا نمیتوانسن ممکنی مثل انسان را خلق نکند پس خلق انسان بر حسب اختیار نبوده بلکه این ضرورت ذات بوده و هیچ اختیاری در کار نیست

خلق انسان و تمام عالم وجود، از روی ضرورت بوده است، و ضرورت به هر معنایی که در نظر گرفته بشود، قطعا از فعل اختیاری خدا، سرچشمه می گیرد.(دقت کنید.)

باسمه تعالی، سلام بر شما

دوست عزیز، به نظر شما ما در هر موجودی از لحاظها و حیثیات مختلفی سخن بگوییم و از جهت علمی مطالب را تجزیه کرده و مرتب و درست تحلیل کنیم، به معنای جدا سازی خارجی آن موجود است،:moteajeb!::moteajeb!: چرا بدون دقت و توجه سخن می گویید، شما نمی توانید صفاتی که که تعریف شده است در یک وجود جمع کنید و متناقض می بینید، چه ربطی به حقیقت آن موجود دارد؟

پس دوباره به نوعی مطالب را تکرار می کنیم (با توجه به اینکه به تذکر مهم بنده هیچ توجهی نفرمودید و حیثیات و نوع نگرش و جهت نگرش خودتان را با توجه به تقسیمی که صورت دادم اعمال نکردید)

به هر حال....

چه کسی گفته خدا فقط و فقط مختار است؟

خدا فقط و فقط مختار نیست، اما حقیقتا یکی از صفات خدا اختیار و قدرت است.

خداوند کامل علی الاطلاق است و مفهوم خیر هم از کامل بودن و وجود مطلق بودن او انتزاع می شود(دقت کنید)

دیوار به حسب دیوار بودنش قطعا با یک رنگی متشخص می شود و این مطلب غیر از دیوار سفید است، دیوار سفید ضرورتا سفید است.(ضرورت به شرط محمول)

خوب، دیوار سفید قطعا سفید است، خدای مختار هم قطعا مختار است، دیوار سفید بلند هم قطعا دیوار سفید بلند است، خدای مختار کامل هم قطعا و ضرورتا خدای مختار کامل است.(ضرورت به شرط محمول)

دیوار شاید بتواند به هر رنگی باشد، یعنی چه؟ کجا را می خواهید بر کجا تطبیق کنید، شاید می خواهید بفرمایید، خدای مختار یعنی می تواند خودش به هر رنگی باشد. حتی می تواند خودش خودش نباشد.:moteajeb!:

این مطلب هیچ ارتباطی به بحث ما ندارد چنانکه بارها تذکر دادیم.

پس خدای مختار هم باید خدای مختار باشد، اما نه اینکه فقط باید خدای مختار باشد، پس به مطالب بعدی به دقت توجه بفرمایید.

دوست عزیز، خدای مختار می تواند نظام غیر احسن خلق بکند،(نظام احسن را، یعنی بهترین نظام را می تواند خلق بکند، نظام غیر احسن را نمی تواند خلق بکند؟ چو صد آمد نود هم پیش ماست.)

و این خدایی که مد نظر ما است، فقط خدای قادر مختار نیست و قطعا خدای مختار صاحب تمام کمالات است و همین خدای مختار صاحب تمام کمالات، به جهت اختیارش، حقیقتا می تواند نظامی غیر احسن(در محدوده ممکنات و...، مواردی که در پست قبل عرض شد)، خلق بکند؛ زیرا هر صفت دیگری هم که داشته باشد، حقیقتا صفت اختیار هم دارد.

پس خدایی که حقیقتا صاحب اختیار است، نظام احسن را اختیار می کند(اختیار به همان معنای اختیار)، یعنی به جهت کامل بودن و حکیم بودنش، قطعا نظام احسن را انتخاب می کند، یعنی واقعا چنین نظامی را اراده می کند، پس حکمتش و هر صفتی را که شما جزو صفات کمالی بدانید، نوع انتخاب و اختیارش را (به همان معنای انتخاب و اختیار)، به انتخاب خلق نظام احسن متعین می کند.(دوباره تکرار می کنم، می تواند نظام غیر احسن را انتخاب بکند اما چنین نظامی را اختیار نمی کند.)

مثالتان را اصلاح می کنم، شاید متوجه بشوید. چرا مثال اشتباه می زنید؟ پس دقت کنید:

غورباقه ای که فقط آبشش دارد، فقط می تواند در آب زندگی بکند، نه غورباقه ای که آب شش دارد فقط می تواند در آب زندگی کند، پس اگر شما می خواهید، تفکیک بکنید، یاد بگیرید درست تفکیک کنید تا به اشتباه نیافتید، بنده تفکیک شده مثالتان را درست به عرضتان می رسانم:

غورباقه ای که آب شش دارد می تواند در آب زندگی بکند، یعنی آبشش داشتن لازمه خودش را دارد و آن زندگی در آب است، اما شما با آوردن کلمه فقط (فقط می تواند در آب زندگی بکند)گرفتار مغالطه شدید.

حال لازمه داشتن شش هم زندگی در خشکی است.

پس، این دو جهت (شش داشتن و آب شش داشتن)، با تفکیک هر کدام لازمه خودشان را دارند و هیچ تنافی و تعاندی هم با هم ندارند.

پس خدای بخشنده و حکیم و .. مختار، از جهت اختیارش، حقیقتا می تواند نظام غیر احسن را خلق بکند.

برای تقریب به ذهن جناب رضا زاده ای که وزنه 200 کیلوگرمی را بر می دارد، قطعا می تواند وزنه 190 کیلوگرمی هم بردارد.

حال به نقطه خوبی رسیدیم، اولا باید دید مقصود از ضرورت کدام ضرورت است، ضرورت وجود معلول با توجه به وجود علت تامه، یا ضرورت به شرط محمول؟

حال گاهی ضرورت را با در نظر گفتن علت تامه در نظر می گیریم، این همان است که بارها گفته شد که شما، ضرورت را با توجه به در نظر گرفتن تمام صفات و شرایط در نظر می گیرید که ضرورتا وجود معلول را به همراه دارد، یعنی خدا را با در نظر گرفتن تمام صفات واقتضایات در نظر می گیرید، معلول که خلق نظام احسن باشد، بعد از فرض علت تامه آن که وجود خدا با تمام صفات کمالی باشد حتمی و قطعی و ضروری است، و مسأله اختیار و اراده هم در ضمن تمام صفات یکی از اجزای علت تامه است، در خصوص انسان مختار هم بارها گفتم که با در نظر گفتن چنین ضرورتی وجود فعل اختیاری از ناحیه او حتمی و ضروری است، بدون هیچ تفاوتی.

گاهی ضرورت را با در نظر گرفتن صفتی و حقیقتی از یک موضوعی در نظر می گیرید، و همان را به آن موضوع نسبت می دهید؛ مانند ضرورت خلقت از ناحیه خداوند خالق، که خداوند خالق ضرورتا خالق است، چنین ضرورتی هم همان ضرورت به شرط محمول است، در نوشته های شما گاهی ضرورت را به شرط محمول لحاظ می کنید و گاهی ضرورت را به نحو ضرورت علی مطرح می فرمایید که هر دو ضرورت با اختیار همراهند و هیچ منافاتی با هم ندارند.

بسیار خوب:kaf:، اینجا دیگر کاملا مطلب ما به اثبات رسید، چرا؟

زیرا حسین با توجه به علمش هدفی در نظر داشته و از جهت اختیارش انتخاب کرده و و ..ضرورت ایجاب کرده که وزنه اش را بردارد، پس حسین قطعا اختیار و انتخاب هم کرده است، این همان ضرورتی است که با در نظر گرفتن علت تامه ضروری شده است.

سوال: آیا شما می توانید بفرمایید، حسین مجبور به برداشتن وزنه است؟

جواب: بنا بر منطق جنابعالی، حسین مجبور است و نمی تواند، یعنی با دو کلمه مجبور است و نمی تواند، مسأله اختیار را از بین می برید، اما ما می گوییم، حسین در هر حالی گر چه ضرورت ایجاب کرده که وزنه را بردارد اما حقیقتا و بدون شک مختار است.

پس هم ضرورت هم اختیار. هر کدام سر جای خود.:ok:

دوباره مغالطه، بنده گفتم دو انسان مختار از جهت اختیار مانند هم هستند، یعنی از این جهت(اختیار) یک تعریف دارند، اما از جهت افعال نه، زیرا... (خودتان به درستی دلیل را آورده اید)

دوست عزیز، بنده، خدا را با تمام صفات کمالی در نظر گرفتم، منتها ادعای من این است که صفت اختیار هم حقیقتا وجود دارد، شما به اشتباه می فرمایید وجود ندارد، به چه دلیل؟ به دلیل اینکه تناقض لازم می آید.:moteajeb!::moteajeb!:

بله، شما می خواهید خدا را موجودی متناقض نشان بدهید، اما قطعا صفاتش همدیگر را نقض نمی کنند.

کلمه خیر، مفهومی است که از وجود انتزاع می شود، و خدای کامل صاحب اختیار می تواند نظام غیر احسن خلق بکند.

عجیب است شما این مسأله را که خداوند، چون مختار و کامل است می تواند نظام ناقص خلق بکند را، متوجه نمی شوید.

خداوند کامل که می تواند نظام احسن و کامل خلق بکند، نمی تواند نظام غیر احسن و ناقص خلق بکند؟

دوست عزیز، بارها در مورد کلمه شر توضیح دادم، چرا دقت نمی کنید، شر در مورد وجود، از جهت وجود، فرض ندارد، شرور اموری نسبی و عدمی هستند.

آیا خدای مختار، می تواند مختار نباشد؟ قطعا نمی شود خدای مختار مختار نباشد، زیرا چنین مطلبی جزو محالات ذاتی است. خدای مختار، یعنی اراده و اختیار دارد، اراده بدون مراد محال است.

انسان مختار صاحب اراده می تواند اراده هیچ فعل اختیاری نداشته باشد؟

جواب: قطعا نمی شود؛ زیرا لازمه اختیار افعال اختیاری است.

پس، قطعا خدای مختار ضرورتا اراده اختیاری دارد، فعل اختیاری دارد، و الا مختار نیست، شما به اشتباه تصور می کنید موجود مختار می شود اراده اختیاری نداشته باشد، انسان مختار می شود اراده اختیاری نداشته باشد.

خدای بخشنده می شود، بخشنده نباشد؟ قطعا خیر، خدای بخشنده ضرورتا(ضرورت به شرط محمول)بخشنده است.

اما بخشنده بودن خدا، با مختار بودن خدا هیچ تناقضی ندارد، زیرا بخشندگی خداوند ارادی و اختیاری است.

حال دقت کنید، خداوند مختار بخشنده، با در نظر گرفتن اجتماع تمام اقتضایات و شرایط بخشندگی، قطعا و ضرورتا،(ضرورت علی) می بخشد، اما قبل از اجتماع علت تامه می تواند نبخشد، و بعد از اراده و اختیار بخشندگی نمی شود فعل بخشندگی و خلق صورت نگیرد، پس اگر ما مسأله را در خصوص صفت اختیار الهی از جهت قادر مختار بودن خدا در نظر بگیریم، قبل از خلقت و بخشندگی، قطعا خداوند قادر است که همان بخشندگی خاص را نبخشد و می تواند بخشندگی را اختیار نکند، و بعد از اختیار بخشندگی هم، آن را اختیار می کند،(بدون هیچ جبر و مقهوریتی)

چرا دقت نمی کنید، هر موجود مختاری بر اساس شاکله وجودیش ضرورتا اختیار می کند، بین قدرت و بخشش هم هیچ تناقضی وجود ندارد، قدرت همان توانایی بر انجام فعل است، اگر خداوند دارای مطلق نبود، قدرت و توانایی هم نداشت، پس بخشندگی خداوند، جلوه ای از جلوه های قدرت الهی است.

تناقض بین علم و عدل هم من نمی فهمم، (ظاهرا همان شبهات جبر و اختیار باشد)

شاید شما اختیار را با صفات بخشندگی مطلق در نظر می گیرید، و منظورتان از بخشندگی مطلق هم، فقط بخشندگی است، در حالی که خداوند فقط بخشنده نیست، بلکه بخشندگی خداوند، منتزع از رحمانیت و وجود گستری خداوند است، و خود اسماء الهی هم مراتب دارند، یا اینکه ظاهرا شما اسم خالق یا بخشنده بودن خداوند را در ردیف اسماء ذات حساب می کنید نه اسماء فعل و توجه به مراتب اسماء و جهات انتزاع اسماء ندارید.

در حالی که در پست های قبلی توضیح داده شد که خیلی از اسماء و صفات الهی از افعال الهی انتزاع می شوند، یعنی خالقیت الهی بدون مخلوق معنا ندارد، این صفت بعد از فعل خلق الهی انتزاع می شود و..(دقت کنید)

دقایق علمی با تفکیک و تجزیه درست روشن می شود، یک عالم باید بتواند درست تجزیه و تفکیک بکند، اگر کسی قدرت چنین تحلیلی نداشته باشد و به درستی چنین تفکیکی صورت ندهد، تناقض می بیند و تناقض می گوید؛ پس ما در مقام علمی با مفاهیم متکثر سرو کار داریم و باید هر مفهومی را بتوانیم به درستی در پازل معرفتی خودمان قرار بدهیم.

در نتیجه یک موجودی از هر جهت و جزیی حکمی دارد و با در نظر گرفتن تمام لوازم و جزییات آن موجود، می توان به درستی شناخت درستی از آن مطرح کرد ولی مهم این است که ما بتوانیم به درستی و با تعریف درست، هر جزیی را تعریف کنیم و مغالطه نکنیم.

دقت کنید، خداوند دارا و کامل مطلق است، در مرتبه قبل از اراده نبخشیده بود،(عدم بخشندگی) بعد اراده کرد که ببخشد،(بخشندگی)، بخشندگی و خلق الهی بعد از بخشش و خلق منتزع می شود، چرا دقت نمی کنید.

آیا خداوند قبل از اینکه اراده و اختیار بکند ببخشد، بخشنده است؟ در آن مرتبه که در مرتبه ذات است، خداوند بخشنده و خالق نیست. بعد از اراده خلق، کلمه بخشنده بودن انتزاع می شود، این می شود صفت فعل.(دقت کنید)

حکمت را در مثالها و توضیحاتم معنا کردم، حکمت الهی در مقام فعل یعنی ظهور افعال حکیمانه و خلق نظام احسن، یعنی خداوند در مقام بخشش و خلق، بهترین و نیکوترین خلق کنندگان است.

خداوند مختار بوده است که انسان را خلق بکند، و خلق از صفات فعل است.

سوال شما برگشت به همان ضرورت به شرط محمولی می کند که بارها تذکر دادم، پس خداوند خالق انسان، ضرورتا خالق انسان است، و خداوند خالق انسان با اراده و اختیارش انسان را خلق کرده است و این هیچ تناقض و تنافی ندارد.

برادر گرام، خداوند در مقام خلق، اراده واختیار خودش را در شکل مخلوقات به نمایش گذاشته است، خداوند صاحب اختیار است.

حال فیض الهی به ممکناتی که قابلیت داشته اند رسیده است، و همان ممکناتی که لایق فیض بوده اند با توجه به قدرت و اختیارش می توانست، به فیض وجود نرساند اما ضرورتا(با توجه به در نظر داشتن علت تامه فیض) به وجود رسانده است.

حال نتوانستن خدا را گاهی شما به محالات عقلی برمی گردانید به این نحو که خدایی که اراده کرده است چنین موجودی خلق بشود آیا می تواند در حین اراده خلق نکند؟ یا با در نظر گرفتن تمام صفات و اقتضایات و شرایط آیا خدا می تواند خلق نکند؟:moteajeb!:

پس، گاهی شما منع فیض را در مورد موجودی در نظر می گیرید که علت تامه اش محقق شده است، که قطعا منع چنین فیضی از خدای دارای کامل مطلق، محال است، اما گاهی منع فیض را در مورد موجود ممکنی در نظر می گیرید که علت تامه اش محقق نشده، قطعا خداوند چنین موجودی را خلق نکرده است.

این مطلب هم گاهی به حسب تمام اقتضایات و شرایط و صفات پدر در نظر گرفته می شود، نتیجه این می شود که پدر مختار، ضرورتا به پسرش می دهد، اما اختیار پدر در تمام حالات محفوظ است، زیرا پدر اختیار و اراده کرده که بدهد.

در مورد خدا هم توانایی و قدرت و اختیارش در تمام حالات محفوظ است.

خلق انسان و تمام عالم وجود، از روی ضرورت بوده است، و ضرورت به هر معنایی که در نظر گرفته بشود، قطعا از فعل اختیاری خدا، سرچشمه می گیرد.(دقت کنید.)


با اینکه در مطلب من بعضی جا ها متوجه منظورم نشدید وووو اما میگذریم
مثل اینکه صلاح بحث تو این هست که مشخص شود ضرورت با اختیار فرقی میکند یا خیر
به گفته شما این دو امر جدا هستن اما میتوانند هم دیگر را تحمل کنند و در کنار هم باشند
به نظر من هم این دو امری جدا هستم اما در تضاد با هم هستن و نمیتوانند هم را تحمل کنند
من دلایلم رو میارم شما هم همینطور

ببینید انجام فعل از سوی یک موجود نباید در تضاد با تعریف ان موجود باشدو البته نمیتواند باشد
مثلا در تعریف دریا امده دریا جنسی از اب دارد.اگر دریا چیزی جز اب ارائه دهد تعریف ما زیر سوال میرود و اگر تعریف ما درست باشد دریا نمیتواند جز اب چیزی ارائه دهد

حال ما در مورد خدا بحث میکنیم
ایا خدا میتواند خلاف تعریف وجودش فعلی انجام دهد؟
نه خدا نه هیچ موجودی نمیتواند خلاف ذاتش فعلی انجام دهد
زمانی میگوییم خدا بخشنده است .خب این یعنی اینکه خدا برای اینکه بخشنده باشد باید ببخشد
و این بخشش برای هر کسی است چه ظالم چه ستمکار چه خوب چه بد
ام همانطور که گفتیم هیچ موجودی نمیتواند خلاف ذاتش عمل کند
خدا صفتی دیگر هم دارد و ان خیر بودن است میبینیم که اگر خدا ظالم و ستمکار و که که حق ناس کرده را ببخشد دیگر نه عادل است نه خیر
پس برای اینکه هم عادل باشد هم خیر باشد هم بخشنده دیگر نمیتواند بی حد و مرز ببخشد و این بخشش باید محدود شود و ظالمان را در بر نگیرد
تنها خدا به موجوداتی که گناهی ندارند میبخشد.
خب دیدیم که اولا کنار هم قرار گرفتن این صفات برای هم محدودیت ایجاب میکند
و دیدیم که یک صفت تا جایی میتواند پیش برود که صفتی دیگر را نقض نکند
پس خدا بخشنده میتواند یک ظالم را ببخشد.خب این بدیهی است
اما زمانی که صفت عدل کنار بخشنده می اید دیگر اجازه بخشش یک ظالم را ندارد
منظور از ظالم مثلا کسی که حق ناس کرده باشد
در حقیقت خدا به عنوان یک کل نمیتواند کسی که حق ناس کرده را ببخشد
حال خدا را مختار در نظر میگیریم
همانطور که گفته شد خدای مختار میتواند هر کاری بکند
اما زمانی که خدا را مختار همراه با صفت دیگرش در نظر میگیریم ایجاب محدودیت میکند
مثلا ایا خدای مختار و کامل میتواند فعلی ناقص انجام دهد؟
گفتیم خدا تا جایی میتواند از صفت اختیار استفاده کند که صفات دیگر را نقض نکند
به گفته شما خدا میتواند فعل نافص انجام دهد
از کوزه همان برون تراود که در اوست
مگر میشود خدای کامل فعلی ناقص انجام دهد؟
مگر میشود خدا موجودی را خلق کند که دچار عیب و نقص باشد؟
ایا کمال خدا زیر سوال نمیرود
ایا خیر بودنش زیر سوال نمیرود؟
ایا علمش زیر سوال نمیرود؟
و اصلا چرا زمانی که میتواند همان فعل را کامل انجام دهد ان را ناقص کند؟
ایا این دیوانگی نیست؟ایا خدا دیوانه است؟
میبینید انجام فعل ناقص در تضاد با تعریف خداست
مثال
زمانی انسانی میتواند هم فعلی را ناقص انجام دهد هم همان فعل را کامل انجام دهد در انتخاب این دو مختار است چرا؟
زیرا در تعریف هر دو فعل کامل و ناقص به تناقض نمیرسیم
زیرا اگر کامل انجام دهد نشانه علم او قدرت او کمال او و... بوده
و اگر ناقص انجام دهد نشانه عجز و جهل و ناقص بودن او دارد
و اگر در عین توانایی و دارا بودن علم و کمال باز هم فعلی ناقص انجام دهد نشانه دیوانگی اوست
خب ایرادی ندارد زیرا انسان میتواند دیوانه باشد میتواند عاجز باشد و....
اما خدا چه؟
روشن کنم که اختیار دلیل انجام کاری نیست
مثلا علی نمیتواند بگویید من اب میخورم چون اختیار دارم
این دلیل اب خوردن نیست
پس دلیل انجام فعل ناقص از سوی خدا اختیار نمیتواند باشد
اما دلیل انجام این کار چیست؟
ایا خدا برای انجام این کار دلیلی دارد؟
مثلا چون عاجز است از انجام کامل فعل.خب اینکه رد میشه
مثلا جاهل از نسبت به انجام کامل فهل .خب این هم رد میشه
مثلا چون دلش خواسته.یا بی دلیل این کار را میکند.خ این هم که همان دیوانگیست
در هیچ صورتی نمیشود فرض کرد خدا بر انجام فعل ناقص توانا است.زیرا در این صورت صفات دیگرش را نقض میکند
پس اگر خدا فعلی ناقص انجام دهد این فعل در تضاد با صفات دیگر است و در این صورت خدا متناقض میشود در نتیجه فرض انجام فعل ناقص از سوی خدا محال است

نکته:شاید بگویید خدا میتواند فعل ناقص انجام دهد اما ان فعل را کامل انجام میدهد
باید گفت اگر نشود امری فعلی یا موجودی را با تمام شرایط و ضوابط تعریف کرد و در تعریف به مشکل نخورد . یا به تناقض نرسید.فرض چنین فعل را موجودی محال است
اگر شما میگویید انجام فعل ناقص از سوی خدا ممکن است باید بتوانید بی انکه به تناقض یا مشکل برسید انجام فعل ناقص را از سوی خدا تعریف کنید
همانطور که برای انسان تعریف کردم و گفتم اگر انجام فعل از سوی انسان کامل باشد که خب نشانه کمال اوست و هیچ تناقضی با ذاتش ندارد
اگر هم ناقص باشد نشانه عجز و جهل اوست که باز هم هیچ تناقضی با ذاتش ندارد و اکر هم در عین توانایی و علم فعلی ناقص انجام دهد نشانه دیوانگی اوست که باز هن هیچ تناقضی با ذاتش ندارد
خب من در تعریف به تناقض نرسیدم اما تعریف انجام فعل ناقص از سوی خدا
اگر خدا فعلی کامل انجام دهد نشانه کمال اوست
اگر فعل ناقص انجام دهد نشانه عجز و جهل اوست .خب اینجا به تناقض خوردیم
اگر در عین توانایی و علم فعلی ناقص انجام دهد ونشانه دیوانگی اوست .اینجا هم به تناقض خوردیم
پس دیدیم اگر فرض کنیم خدا میتواند فعلی ناقص انجام دهد به تناقض میخوریم
پس فرض انجام دادن فعل ناقص از سوی خدا محال است
حالا دلایل شما:

با اینکه در مطلب من بعضی جا ها متوجه منظورم نشدید وووو اما میگذریم

باسمه تعالی، سلام بر شما

البته در مواردی که منظور شما را متوجه نشدم، لازم است مشخصا روشن بفرمایید، زیرا چنین روندی می تواند مباحث را به نزاع لفظی و بحث بی فایده بکشاند.

حال ما در مورد خدا بحث میکنیم ایا خدا میتواند خلاف تعریف وجودش فعلی انجام دهد؟ نه خدا نه هیچ موجودی نمیتواند خلاف ذاتش فعلی انجام دهد زمانی میگوییم خدا بخشنده است .خب این یعنی اینکه خدا برای اینکه بخشنده باشد باید ببخشد و این بخشش برای هر کسی است چه ظالم چه ستمکار چه خوب چه بد اما همانطور که گفتیم هیچ موجودی نمیتواند خلاف ذاتش عمل کند خدا صفتی دیگر هم دارد و ان خیر بودن است میبینیم که اگر خدا ظالم و ستمکار و که که حق ناس کرده را ببخشد دیگر نه عادل است نه خیر پس برای اینکه هم عادل باشد هم خیر باشد هم بخشنده دیگر نمیتواند بی حد و مرز ببخشد و این بخشش باید محدود شود و ظالمان را در بر نگیرد تنها خدا به موجوداتی که گناهی ندارند میبخشد.

بسیاری از صفات الهی صفات ذات نیستند، بلکه از مقام فعل انتزاع می شود، حال شما بفرمایید، بخشندگی خداوند به چه معنا است؟

بخشندگی خداوند با توجه به ذات کبریایی او تعریف می شود.

خیر بودن و عادل بودن خدا به چه معنا است؟

شما در محدوده تفکرات خودتان، مفاهیمی تصور کرده اید و با توجه به همان مفاهیم، تصوراتی را در صفات خدا کنار هم چیده اید و نتیجه اش همان تناقضات عدیده ای است که به خداوند سبحان نسبت می دهید، ما هم هر چه تأکید می کنیم که مقامات و حیثیات مختلف و نوع انتزاع مفاهیم و معنای آنان و تطبیق درست آن را (که در برخی موارد بسیار دقیق هم هست) رعایت بفرمایید همان تصورات و تطبیقات را مرتبا تکرار می کنید.

جناب سعید عزیز، بزرگان این فن به تمام این مسایل توجه داشته اند و تمام صفات را با توجه به حفظ مقامات به خدا نسبت می دهند بدون هیچ تناقض و تهافتی، این می شود بحث بسیار دقیق الهیات.

خداوند وجود گستر است، خداوند کمال گستر است، خداوند عادل است، خداوند خیر است، حال بخشنده بودن را با خیر و عادل بودن او متناقض می بینید.

از نوع گفته های شما چنین برداشت می شود که خیلی سطحی صفات خدا را مطرح کرده و به همان معنای عرفی و انسانی به خدا نسبت می دهید؛ چرا؟

زیرا بخشنده بودن خدا بدون شک به معنای مد نظر جنابعالی بر خدا اطلاق نمی شود، با توجه به اینکه جهت تکوین و تشریع امورات عالم را با هم مخلوط کرده اید.

اینکه خداوند بخشنده مطلق است، در وجود گستری او معنا می شود، منتها وجود گستری او به معنای صدور هر وجودی است که از ناحیه او صادر شده است، شما در عالم غیر از وجود چیزی ندارید، ورای وجود می شود عدم، پس وجود گستری او مطلق است.

این هیچ منافاتی با عدل الهی ندارد، زیرا وجود گستری مطلق او به نحو حساب شده است و هر چیزی را با توجه به اقتضای وجودیش سر جای خودش قرار می دهد.

خیر بودن او هم از همان نوع درست و حکیمانه وجود گستری او انتزاع می شود، با توجه به اینکه معنای خیر در مقابل شر، بحث دیگری دارد که اساسا این معانی به چه نحوه ای رخ می نماید؛ زیرا خداوند که عالم وجود را خلق کرده است، با توجه به اختلافات موجودات، کلمه شر هم که یک امر عدمی است، انتزاع می شود، پس شر هم از ناحیه خدا است(با توجه به معنا و مفهوم آن)، گر چه هر شری عدمی و اعتباری است اما تمام عالم که وجود هستند، جز خیر نیست.

اینکه خداوند وجود گستر و بخشنده است، با خیر و عادل بودن او کاملا مطابق است بدون شک؛ زیرا وجود گستری او برای کافر هم هست بدون اینکه غیر عادلانه باشد؛ زیرا برای کافر با توجه به اقتضای کفر همین وجود گستری وجود دارد، یعنی صیرورت و کمال وجودی برای کافر هم قطع نمی شود منتها به حسب اقتضای خودش.

بخشندگی، به معنای گذشتن از گناهان کافر، برگشت به عدالت و وجود گستری مطلق الهی و نظام دقیق حکیمانه او دارد؛ زیرا اولا: بخشندگی خداوند به معنای دلسوزی و ...، اموراتی که در خصوص انسان مطرح می شود از ساحت کبریایی حق به دور است؛ ثانیا: چنین مفهومی از همان امکان و قابلیتی که توسط بنده خدا فراهم شده، انتزاع می شود، پس خداوند از جهت وجود گستری مطلق است اما این وجود گستری حساب دارد و این همان وجود گستری حکیمانه است، حال چه کسی گفته بخشندگی و مغفرت خداوند، به این معنا مطلق است، با توجه به اینکه چنین صفتی بعد از مراحلی که در بعضی مخلوقات رخ می نماید، انتزاع می شود.(دقت کنید)

حال، با توجه به اینکه مسأله بخشندگی به معنایی که شما تصور می کنید، از قانون تشریعی و گزارش وحی از چنین قانونی به دست آمده است، آیا چنین مغفرت و بخشندگی که در قانون شریعت الهی مطرح شده است، به نحو مطلق مطرح شده است؟

مگر هر قانونی که از ناحیه شریعت مطرح بشود با توجه به نوع خلقت موجودات و هر فعل و کاری در این قانون به خدا نسبت داده بشود، و همچنین اگر گزارشی از این قانون برای انسان به جهت هدایت تشریعی او مطرح بشود مطلق است؟

قانون شفاعت هم از ناحیه خدا است، یعنی خداوند شفاعت کننده است، قانون عذاب کافران هم از ناحیه خدا است و..، به نظر شما خداوند عذاب کننده مطلق است، از طرف دیگر خداوند شفاعت کننده مطلق است از طرف دیگر...این حقیقتا می شود تناقض در تناقض در تناقض.

حال به نوشته های بعدی خودتان دقت کنید، قضاوت با خودتان:

خدا صفتی دیگر هم دارد و ان خیر بودن است میبینیم که اگر خدا ظالم و ستمکار و که که حق ناس کرده را ببخشد دیگر نه عادل است نه خیر پس برای اینکه هم عادل باشد هم خیر باشد هم بخشنده دیگر نمیتواند بی حد و مرز ببخشد و این بخشش باید محدود شود و ظالمان را در بر نگیرد تنها خدا به موجوداتی که گناهی ندارند میبخشد. خب دیدیم که اولا کنار هم قرار گرفتن این صفات برای هم محدودیت ایجاب میکند و دیدیم که یک صفت تا جایی میتواند پیش برود که صفتی دیگر را نقض نکند پس خدا بخشنده میتواند یک ظالم را ببخشد.خب این بدیهی است اما زمانی که صفت عدل کنار بخشنده می اید دیگر اجازه بخشش یک ظالم را ندارد منظور از ظالم مثلا کسی که حق ناس کرده باشد

:Moteajeb!::Moteajeb!:

همانطور که گفته شد خدای مختار میتواند هر کاری بکند اما زمانی که خدا را مختار همراه با صفت دیگرش در نظر میگیریم ایجاب محدودیت میکند

خدای مختار می تواند، هر کار ممکنی بکند، این مطلب را که بارها و بارها توضیح دادیم، با توجه به اینکه باید توجه بشود که خدای مختار، اساسا محال است که مختار نباشد؛ زیرا محال است مقهور موجودی باشد، تمام افعالی که از او صادر شده است، افعال علمی و حکیمانه است، و در عین حال، معلول و مجبور هیچ موجودی نیست.(دقت کنید)

مثلا ایا خدای مختار و کامل میتواند فعلی ناقص انجام دهد؟

بله می تواند؛ اما با اختیار و اراده اش فعل کامل را انتخاب می کند.

چرا دقت نمی کنید، این توانستن یک توانستن بدیهی عقلی است، اینکه یک فعلی از ناحیه فاعلی مختار با اراده اش به یک طرف متعین و ضروری بشود را که قبول دارید، یعنی شما به دنبال دو طرف هستید، طرف دیگرش هم که می تواند فعل ناقص انجام بدهد با تحلیل عقلی به دست آمده بدون اینکه تناقضی لازم بیاید؛ پس فعلی که از ناحیه فاعل مختاری تحقق یافته، و ضروری شده است(ضرورت علی)، تمام جوانب آن در هر مقامی محفوظ است.

گفتیم خدا تا جایی میتواند از صفت اختیار استفاده کند که صفات دیگر را نقض نکند به گفته شما خدا میتواند فعل نافص انجام دهد از کوزه همان برون تراود که در اوست مگر میشود خدای کامل فعلی ناقص انجام دهد؟ مگر میشود خدا موجودی را خلق کند که دچار عیب و نقص باشد؟ ایا کمال خدا زیر سوال نمیرود ایا خیر بودنش زیر سوال نمیرود؟ ایا علمش زیر سوال نمیرود؟ و اصلا چرا زمانی که میتواند همان فعل را کامل انجام دهد ان را ناقص کند؟ ایا این دیوانگی نیست؟ایا خدا دیوانه است؟ میبینید انجام فعل ناقص در تضاد با تعریف خداست

بحث ما متوجه کلمه توانستن است، نه اینکه در نهایت چه فعلی از فاعل صادر می شود، قطعا در نهایت فعلی که از هر فاعل مختاری صادر می شود، ضرورتا مطابق شاکله او صادر می شود،(کل یعمل علی شاکلته)

به نظر شما، اگر فاعلی کاملی که می تواند فعل ناقصی انجام بدهد، حتما باید فعل ناقص هم از او صادر بشود که بشود گفت می تواند.

اما به نظر ما توانستن غیر از تحقق فعل است، مانند یک انسان قوی لوتی که می تواند یک ضعیف را بزند و حقیقتا می تواند، اما چنین فعلی از او صادر نمی شود؛ یعنی توانستن در تمام حالات محفوظ است، در حالی که صدور چنین فعلی تحقق خارجی نیافت.(دقت کنید)

زمانی انسانی میتواند هم فعلی را ناقص انجام دهد هم همان فعل را کامل انجام دهد در انتخاب این دو مختار است چرا؟ زیرا در تعریف هر دو فعل کامل و ناقص به تناقض نمیرسیم زیرا اگر کامل انجام دهد نشانه علم او قدرت او کمال او و... بوده و اگر ناقص انجام دهد نشانه عجز و جهل و ناقص بودن او دارد و اگر در عین توانایی و دارا بودن علم و کمال باز هم فعلی ناقص انجام دهد نشانه دیوانگی اوست خب ایرادی ندارد زیرا انسان میتواند دیوانه باشد میتواند عاجز باشد و.... اما خدا چه؟ روشن کنم که اختیار دلیل انجام کاری نیست مثلا علی نمیتواند بگویید من اب میخورم چون اختیار دارم این دلیل اب خوردن نیست پس دلیل انجام فعل ناقص از سوی خدا اختیار نمیتواند باشد اما دلیل انجام این کار چیست؟ ایا خدا برای انجام این کار دلیلی دارد؟ مثلا چون عاجز است از انجام کامل فعل.خب اینکه رد میشه مثلا جاهل از نسبت به انجام کامل فهل .خب این هم رد میشه مثلا چون دلش خواسته.یا بی دلیل این کار را میکند.خ این هم که همان دیوانگیست در هیچ صورتی نمیشود فرض کرد خدا بر انجام فعل ناقص توانا است.زیرا در این صورت صفات دیگرش را نقض میکند پس اگر خدا فعلی ناقص انجام دهد این فعل در تضاد با صفات دیگر است و در این صورت خدا متناقض میشود در نتیجه فرض انجام فعل ناقص از سوی خدا محال است

تطبیق بین اختیار انسان با اختیار خدا در اینکه در انسان امکان دو طرف وجود دارد اما در خدا امکان دو طرف فعل وجود ندارد(به دلیل تناقض) باطل است.

در این جهت باید توجه بشود که در انسان هم تمام افعال ضرورتا به یک طرف متعین می شود و هر فعل اختیار در انسان، قطعا مطابق علم و صفات محدود اوست؛ یعنی در این جهت هم قطعا محال است فعل کاملی از انسان محدود صادر بشود، فعل ناقص و کامل را به هر معنایی که بگیرید، ضرورتا از فاعلی صورت می گیرد که صفاتش اقتضای چنین فعلی را دارد.

از ظاهر فرمایشات جنابعالی چنین برداشت می شود که شما جهت صدور فعل ناقص را از عدم صفت و نبودن و بی دلیلی فاعل ناقص انتزاع کردید، در حالی که چنین برداشتی اشتباه فاحش است.

ضرورتا هر فعلی هم از فاعل مختار ناقص صادر بشود، از علم و قدرت ناقص صادر شده است، و از این جهت هم چنین فاعلی نمی تواند، فعل کامل انجام بدهد، این مطلب که عمل هر فاعلی مطابق با شاکله فاعل است، یک قاعده عقلی است.

حاصل آنکه، مختار دانستن انسان به جهت محدودیت و نقص و مختار ندانستن خدا به جهت عدم محدودیت و کمال، قطعا باطل است؛ زیرا شما قاعده ضرورت سنخیت فعل از فاعل را نمی توانید برای خداوند جاری بدانید و برای انسان به نحو امکان و احتمال مطرح کنید.

ضرورت برای هر فاعلی یک طرف متعین دارد و اختیار هم برای هر فاعل مختاری دو طرف دارد.(چرا در تطبیق مطالب دقت نمی کنید؟)

همانطور که برای انسان تعریف کردم و گفتم اگر انجام فعل از سوی انسان کامل باشد که خب نشانه کمال اوست و هیچ تناقضی با ذاتش ندارد اگر هم ناقص باشد نشانه عجز و جهل اوست که باز هم هیچ تناقضی با ذاتش ندارد و اکر هم در عین توانایی و علم فعلی ناقص انجام دهد نشانه دیوانگی اوست که باز هم هیچ تناقضی با ذاتش ندارد خب من در تعریف به تناقض نرسیدم اما تعریف انجام فعل ناقص از سوی خدا اگر خدا فعلی کامل انجام دهد نشانه کمال اوست اگر فعل ناقص انجام دهد نشانه عجز و جهل اوست .خب اینجا به تناقض خوردیم اگر در عین توانایی و علم فعلی ناقص انجام دهد ونشانه دیوانگی اوست .اینجا هم به تناقض خوردیم پس دیدیم اگر فرض کنیم خدا میتواند فعلی ناقص انجام دهد به تناقض میخوریم پس فرض انجام دادن فعل ناقص از سوی خدا محال است

هر فعلی از ناحیه انسان صادر بشود نشانه اوست و هر فعلی از خدا هم صادر بشود نشانه و آیت اوست، هر فعلی از ناحیه انسان صادر بشود از جهت فعل قطعا نشانه مرتبه کمال اوست و ضرورتا مرتبه کمال او را نشان می دهد، یعنی اختیار در انسان ضرورتا مطابق صفات اوست و محال است نحوه فعل اختیاری انسان مطابق صفات او نباشد که لازمه مخالفت انسان با بقیه صفاتش تناقض است و ضرورتا افعال اختیاری انسان هم مطابق صفات محدود اوست. چنان که در مورد افعال خداوند چنین است.(کل یعمل علی شاکلته)

باسمه تعالی، سلام بر شما

البته در مواردی که منظور شما را متوجه نشدم، لازم است مشخصا روشن بفرمایید، زیرا چنین روندی می تواند مباحث را به نزاع لفظی و بحث بی فایده بکشاند.

بسیاری از صفات الهی صفات ذات نیستند، بلکه از مقام فعل انتزاع می شود، حال شما بفرمایید، بخشندگی خداوند به چه معنا است؟

بخشندگی خداوند با توجه به ذات کبریایی او تعریف می شود.

خیر بودن و عادل بودن خدا به چه معنا است؟

شما در محدوده تفکرات خودتان، مفاهیمی تصور کرده اید و با توجه به همان مفاهیم، تصوراتی را در صفات خدا کنار هم چیده اید و نتیجه اش همان تناقضات عدیده ای است که به خداوند سبحان نسبت می دهید، ما هم هر چه تأکید می کنیم که مقامات و حیثیات مختلف و نوع انتزاع مفاهیم و معنای آنان و تطبیق درست آن را (که در برخی موارد بسیار دقیق هم هست) رعایت بفرمایید همان تصورات و تطبیقات را مرتبا تکرار می کنید.

جناب سعید عزیز، بزرگان این فن به تمام این مسایل توجه داشته اند و تمام صفات را با توجه به حفظ مقامات به خدا نسبت می دهند بدون هیچ تناقض و تهافتی، این می شود بحث بسیار دقیق الهیات.

خداوند وجود گستر است، خداوند کمال گستر است، خداوند عادل است، خداوند خیر است، حال بخشنده بودن را با خیر و عادل بودن او متناقض می بینید.

از نوع گفته های شما چنین برداشت می شود که خیلی سطحی صفات خدا را مطرح کرده و به همان معنای عرفی و انسانی به خدا نسبت می دهید؛ چرا؟

زیرا بخشنده بودن خدا بدون شک به معنای مد نظر جنابعالی بر خدا اطلاق نمی شود، با توجه به اینکه جهت تکوین و تشریع امورات عالم را با هم مخلوط کرده اید.

اینکه خداوند بخشنده مطلق است، در وجود گستری او معنا می شود، منتها وجود گستری او به معنای صدور هر وجودی است که از ناحیه او صادر شده است، شما در عالم غیر از وجود چیزی ندارید، ورای وجود می شود عدم، پس وجود گستری او مطلق است.

این هیچ منافاتی با عدل الهی ندارد، زیرا وجود گستری مطلق او به نحو حساب شده است و هر چیزی را با توجه به اقتضای وجودیش سر جای خودش قرار می دهد.

خیر بودن او هم از همان نوع درست و حکیمانه وجود گستری او انتزاع می شود، با توجه به اینکه معنای خیر در مقابل شر، بحث دیگری دارد که اساسا این معانی به چه نحوه ای رخ می نماید؛ زیرا خداوند که عالم وجود را خلق کرده است، با توجه به اختلافات موجودات، کلمه شر هم که یک امر عدمی است، انتزاع می شود، پس شر هم از ناحیه خدا است(با توجه به معنا و مفهوم آن)، گر چه هر شری عدمی و اعتباری است اما تمام عالم که وجود هستند، جز خیر نیست.

اینکه خداوند وجود گستر و بخشنده است، با خیر و عادل بودن او کاملا مطابق است بدون شک؛ زیرا وجود گستری او برای کافر هم هست بدون اینکه غیر عادلانه باشد؛ زیرا برای کافر با توجه به اقتضای کفر همین وجود گستری وجود دارد، یعنی صیرورت و کمال وجودی برای کافر هم قطع نمی شود منتها به حسب اقتضای خودش.

بخشندگی، به معنای گذشتن از گناهان کافر، برگشت به عدالت و وجود گستری مطلق الهی و نظام دقیق حکیمانه او دارد؛ زیرا اولا: بخشندگی خداوند به معنای دلسوزی و ...، اموراتی که در خصوص انسان مطرح می شود از ساحت کبریایی حق به دور است؛ ثانیا: چنین مفهومی از همان امکان و قابلیتی که توسط بنده خدا فراهم شده، انتزاع می شود، پس خداوند از جهت وجود گستری مطلق است اما این وجود گستری حساب دارد و این همان وجود گستری حکیمانه است، حال چه کسی گفته بخشندگی و مغفرت خداوند، به این معنا مطلق است، با توجه به اینکه چنین صفتی بعد از مراحلی که در بعضی مخلوقات رخ می نماید، انتزاع می شود.(دقت کنید)

حال، با توجه به اینکه مسأله بخشندگی به معنایی که شما تصور می کنید، از قانون تشریعی و گزارش وحی از چنین قانونی به دست آمده است، آیا چنین مغفرت و بخشندگی که در قانون شریعت الهی مطرح شده است، به نحو مطلق مطرح شده است؟

مگر هر قانونی که از ناحیه شریعت مطرح بشود با توجه به نوع خلقت موجودات و هر فعل و کاری در این قانون به خدا نسبت داده بشود، و همچنین اگر گزارشی از این قانون برای انسان به جهت هدایت تشریعی او مطرح بشود مطلق است؟

قانون شفاعت هم از ناحیه خدا است، یعنی خداوند شفاعت کننده است، قانون عذاب کافران هم از ناحیه خدا است و..، به نظر شما خداوند عذاب کننده مطلق است، از طرف دیگر خداوند شفاعت کننده مطلق است از طرف دیگر...این حقیقتا می شود تناقض در تناقض در تناقض.

حال به نوشته های بعدی خودتان دقت کنید، قضاوت با خودتان:

:moteajeb!::moteajeb!:

خدای مختار می تواند، هر کار ممکنی بکند، این مطلب را که بارها و بارها توضیح دادیم، با توجه به اینکه باید توجه بشود که خدای مختار، اساسا محال است که مختار نباشد؛ زیرا محال است مقهور موجودی باشد، تمام افعالی که از او صادر شده است، افعال علمی و حکیمانه است، و در عین حال، معلول و مجبور هیچ موجودی نیست.(دقت کنید)

بله می تواند؛ اما با اختیار و اراده اش فعل کامل را انتخاب می کند.

چرا دقت نمی کنید، این توانستن یک توانستن بدیهی عقلی است، اینکه یک فعلی از ناحیه فاعلی مختار با اراده اش به یک طرف متعین و ضروری بشود را که قبول دارید، یعنی شما به دنبال دو طرف هستید، طرف دیگرش هم که می تواند فعل ناقص انجام بدهد با تحلیل عقلی به دست آمده بدون اینکه تناقضی لازم بیاید؛ پس فعلی که از ناحیه فاعل مختاری تحقق یافته، و ضروری شده است(ضرورت علی)، تمام جوانب آن در هر مقامی محفوظ است.

بحث ما متوجه کلمه توانستن است، نه اینکه در نهایت چه فعلی از فاعل صادر می شود، قطعا در نهایت فعلی که از هر فاعل مختاری صادر می شود، ضرورتا مطابق شاکله او صادر می شود،(کل یعمل علی شاکلته)

به نظر شما، اگر فاعلی کاملی که می تواند فعل ناقصی انجام بدهد، حتما باید فعل ناقص هم از او صادر بشود که بشود گفت می تواند.

اما به نظر ما توانستن غیر از تحقق فعل است، مانند یک انسان قوی لوتی که می تواند یک ضعیف را بزند و حقیقتا می تواند، اما چنین فعلی از او صادر نمی شود؛ یعنی توانستن در تمام حالات محفوظ است، در حالی که صدور چنین فعلی تحقق خارجی نیافت.(دقت کنید)

تطبیق بین اختیار انسان با اختیار خدا در اینکه در انسان امکان دو طرف وجود دارد اما در خدا امکان دو طرف فعل وجود ندارد(به دلیل تناقض) باطل است.

در این جهت باید توجه بشود که در انسان هم تمام افعال ضرورتا به یک طرف متعین می شود و هر فعل اختیار در انسان، قطعا مطابق علم و صفات محدود اوست؛ یعنی در این جهت هم قطعا محال است فعل کاملی از انسان محدود صادر بشود، فعل ناقص و کامل را به هر معنایی که بگیرید، ضرورتا از فاعلی صورت می گیرد که صفاتش اقتضای چنین فعلی را دارد.

از ظاهر فرمایشات جنابعالی چنین برداشت می شود که شما جهت صدور فعل ناقص را از عدم صفت و نبودن و بی دلیلی فاعل ناقص انتزاع کردید، در حالی که چنین برداشتی اشتباه فاحش است.

ضرورتا هر فعلی هم از فاعل مختار ناقص صادر بشود، از علم و قدرت ناقص صادر شده است، و از این جهت هم چنین فاعلی نمی تواند، فعل کامل انجام بدهد، این مطلب که عمل هر فاعلی مطابق با شاکله فاعل است، یک قاعده عقلی است.

حاصل آنکه، مختار دانستن انسان به جهت محدودیت و نقص و مختار ندانستن خدا به جهت عدم محدودیت و کمال، قطعا باطل است؛ زیرا شما قاعده ضرورت سنخیت فعل از فاعل را نمی توانید برای خداوند جاری بدانید و برای انسان به نحو امکان و احتمال مطرح کنید.

ضرورت برای هر فاعلی یک طرف متعین دارد و اختیار هم برای هر فاعل مختاری دو طرف دارد.(چرا در تطبیق مطالب دقت نمی کنید؟)

هر فعلی از ناحیه انسان صادر بشود نشانه اوست و هر فعلی از خدا هم صادر بشود نشانه و آیت اوست، هر فعلی از ناحیه انسان صادر بشود از جهت فعل قطعا نشانه مرتبه کمال اوست و ضرورتا مرتبه کمال او را نشان می دهد، یعنی اختیار در انسان ضرورتا مطابق صفات اوست و محال است نحوه فعل اختیاری انسان مطابق صفات او نباشد که لازمه مخالفت انسان با بقیه صفاتش تناقض است و ضرورتا افعال اختیاری انسان هم مطابق صفات محدود اوست. چنان که در مورد افعال خداوند چنین است.(کل یعمل علی شاکلته)


نشد جناب پاسخگو .نشد
این نشد بحث منطقی
من از شما کاری خواستم ولی انگار شما پست من رو ندیدید

یعنی شما فکر میکنید من نمیدونم که هر فاعلی میلش ضرورتا به یک طرف گرایش دارد
که انقدر تکرار میکنید .مگر من خلاف این میگم؟
حرف من این است که ایا ان دو طرف وجود دارد که فاعل به یک طرف میل کند.
مثلا جزیره ای رو فرض کنید که ادم خوار ها در ان هستن و هر کسی که به جزیره وارد میشود قربانی خدایان میکنند انان 2 خدا دارن .خدای دروغی و خدای راستی
قبل از قربانی کردن ادم خوار ها از قربانی سوالی میکنن اگر قربانی راست بگوید ان را قربانی خدای راستی میکنند اگر دروغ بگوید ان را قربانی خدای دروغی میکنند .و ان سوال این است اینده تو چیست؟
حال فرض بالا به ظاهر ایرادی ندارد و هیچ تناقضی در ان یافت نمیشود .و شنونده میگوید چه ایرادی دارد که چنین جزیره ای باشد .وجود این جزیره ممکن است
اما تا امری کامل تعریف نشود نمیشود ان را ممکن یا ناممکن خواند
حال ما فرض میکنیم جزیره ای با این مشخصات وجود دارد و ان را تعریف میکنیم
روزی کسی وارد این جزیره میشود ساکنان ان را گرفته و از او سوال میکنند که سرنوشت تو چیست؟
قربانی جواب میدهد شما من را قربانی خدای دروغی میکنید
حال ساکنان باید چه کنند؟
اگر او را قربانی خدای دروغی کنند گفته وی راست درمیاد (پس چون راست گفته باید ان را قربانی خدا ی راستین کنند
اگر وی را قربانی خدای راستین کنند گفته او دروغ در میاد(پس باید ان را قربانی خدای دروغی کنند
این همان پارادوکس مشهور است که شاید شنیده باشید دیدید که ان جزیره با ظاهر میتوانست وجود داشته باشد اما زمانی که ان را تعریف کردیم دیدیم وجود ان جزیره محال است
زیرا اصلی که در تعریف دچار تناقض باشد از بنیاد قابل تصور نیست
پس اصلا جزیره ای با این مشخصات نمیتواند باشد

حالا ربطش به بحث .من گفتم برای انتخاب باید حداقل 2 طرف داشته باشیم
شما میگویید خدا ان 2 طرف را دارد .من میگم ندارد
مثلا نمونه خلق نظام احسن و غیر احسن
خب این 2 طرف ماجراست
به ظاهر خدا 2 امکان دارد خلق نظام احسن و خلق نظام غیر احسن
به گفته شما چنین است.پس گفته خود را اثبات کنید

من قبلا مثالی زدم .مثالی دیگر میزنم
البته مثال من در مورد موجود نسبی هست چون میخوام بگم فقط در این صورت 2 امکان پیش می اید برای انتخاب و در نتیجه اختیار
علی مهندس ساختمان است.یعنی علم کافی برای ساخت خانه ای کامل را دارد
حال علی 2 طرف یا 2 انتخاب دارد
1 ساخت خانه کامل
ساخت خانه ناقص
خب برای اینکه ثابت کنم انتخاب هر دو این طرفین (نه همزمان) برای علی ممکن است.باید تعریف کنم
تعریف یک:اگر علی گزینه 1 را انتخاب کند خب مثلم میتواند ان را انجام دهد زیرا علم کافی دارد و گزینه بهتر است
تعریف دو:اگر علی گزینه 2 را انتخاب کند خب مسلم میتواند کمی از علم خود را به کار گیرد و خانه ای ناقص بسازد.او میتواند به هر دلیلی این کار را بکند یعنی میتواند در عین اینکه میتوانست گزینه بهتر را انتخاب کند گزینه بد تر را انتخاب کرد.و این هیچ منافاتی با ذات انسان ندارد

خب من توانستم ثابت کنم علی 2 طرف داشت که بر هر دو توانا بود (کاری به انتخابش نداریم)
مهم اینه که علی 2 طرف دارد و این اختیار است

حالا شما میگویید خدا 2 طرف دارد ایا میتوانید ثابت کنید یا این 2 طرف هم مثال همان جزیره وحشی هاست. که به ظاهر ممکن بود اما در تعریف به مشکل خورد
حال 2 طرف موجود وممکن برای خدا را تعریف کنید

مثلا جزیره ای رو فرض کنید که ادم خوار ها در ان هستن و هر کسی که به جزیره وارد میشود قربانی خدایان میکنند انان 2 خدا دارن .خدای دروغی و خدای راستی قبل از قربانی کردن ادم خوار ها از قربانی سوالی میکنن اگر قربانی راست بگوید ان را قربانی خدای راستی میکنند اگر دروغ بگوید ان را قربانی خدای دروغی میکنند .و ان سوال این است اینده تو چیست؟ حال فرض بالا به ظاهر ایرادی ندارد و هیچ تناقضی در ان یافت نمیشود .و شنونده میگوید چه ایرادی دارد که چنین جزیره ای باشد .وجود این جزیره ممکن است اما تا امری کامل تعریف نشود نمیشود ان را ممکن یا ناممکن خواند حال ما فرض میکنیم جزیره ای با این مشخصات وجود دارد و ان را تعریف میکنیم روزی کسی وارد این جزیره میشود ساکنان ان را گرفته و از او سوال میکنند که سرنوشت تو چیست؟ قربانی جواب میدهد شما من را قربانی خدای دروغی میکنید حال ساکنان باید چه کنند؟ اگر او را قربانی خدای دروغی کنند گفته وی راست درمیاد (پس چون راست گفته باید ان را قربانی خدا ی راستین کنند اگر وی را قربانی خدای راستین کنند گفته او دروغ در میاد(پس باید ان را قربانی خدای دروغی کنند این همان پارادوکس مشهور است که شاید شنیده باشید دیدید که ان جزیره با ظاهر میتوانست وجود داشته باشد اما زمانی که ان را تعریف کردیم دیدیم وجود ان جزیره محال است زیرا اصلی که در تعریف دچار تناقض باشد از بنیاد قابل تصور نیست پس اصلا جزیره ای با این مشخصات نمیتواند باشد

باسمه تعالی، سلام بر شما

پارادوکسی که در داستان جزیره، آورده اید هیچ ارتباطی به بحث ما ندارد؛ زیرا اگر می خواستید موردی که مطابق بحث ما باشد را مطرح کنید، باید داستانی ترتیب می دادید که شخصی تعریف بدون پارادوکسی را پارادوکس دیده و گرفتار تناقض شده است؛ چنان که شما در تعریف اختیار گرفتار مغالطه شده اید.

دوست عزیز، ایکاش شما مشخصا می گفتید بنده متوجه کدام یک از فرمایشات جنابعالی نشدم؛ در حالی که از همین مطالبتان کاملا پیدا است که شما توجهی به جوابها نمی فرمایید؛ زیرا بنده بارها همین نکته را مورد توجه قرار داده ام، حتی در همین پست قبلی، بارها مطلب شما را با مثال و توضیحات روشن بیان کرده ام، شما نمی بینید یا...، گناه من چیست؟

شما اگر می خواهید بحثی منطقی صورت بگیرد چرا جوابهای بنده را نمی آورید که مشخصا اشکالات جنابعالی را مد نظر قرار بدهیم.

دقت کنید به چند مطلب از پست گذشته:

بحث ما متوجه کلمه توانستن است، نه اینکه در نهایت چه فعلی از فاعل صادر می شود، قطعا در نهایت فعلی که از هر فاعل مختاری صادر می شود، ضرورتا مطابق شاکله او صادر می شود،(کل یعمل علی شاکلته) به نظر شما، اگر فاعلی کاملی که می تواند فعل ناقصی انجام بدهد، حتما باید فعل ناقص هم از او صادر بشود که بشود گفت می تواند. اما به نظر ما توانستن غیر از تحقق فعل است، مانند یک انسان قوی لوتی که می تواند یک ضعیف را بزند و حقیقتا می تواند، اما چنین فعلی از او صادر نمی شود؛ یعنی توانستن در تمام حالات محفوظ است، در حالی که صدور چنین فعلی تحقق خارجی نیافت.(دقت کنید)

از ظاهر فرمایشات جنابعالی چنین برداشت می شود که شما جهت صدور فعل ناقص را از عدم صفت و نبودن و بی دلیلی فاعل ناقص انتزاع کردید، در حالی که چنین برداشتی اشتباه فاحش است. ضرورتا هر فعلی هم از فاعل مختار ناقص صادر بشود، از علم و قدرت ناقص صادر شده است، و از این جهت هم چنین فاعلی نمی تواند، فعل کامل انجام بدهد، این مطلب که عمل هر فاعلی مطابق با شاکله فاعل است، یک قاعده عقلی است. حاصل آنکه، مختار دانستن انسان به جهت محدودیت و نقص و مختار ندانستن خدا به جهت عدم محدودیت و کمال، قطعا باطل است؛ زیرا شما قاعده ضرورت سنخیت فعل از فاعل را نمی توانید برای خداوند جاری بدانید و برای انسان به نحو امکان و احتمال مطرح کنید. ضرورت برای هر فاعلی یک طرف متعین دارد و اختیار هم برای هر فاعل مختاری دو طرف دارد.(چرا در تطبیق مطالب دقت نمی کنید؟)

خدای مختار می تواند، هر کار ممکنی بکند، این مطلب را که بارها و بارها توضیح دادیم، با توجه به اینکه باید توجه بشود که خدای مختار، اساسا محال است که مختار نباشد؛ زیرا محال است مقهور موجودی باشد، تمام افعالی که از او صادر شده است، افعال علمی و حکیمانه است، و در عین حال، معلول و مجبور هیچ موجودی نیست.(دقت کنید)

جناب سعید، این مطالب را بنده با توجه به اینکه دقیقا کلام شما را فهمیده بودم و توجه به نکات و اشتباهات شما (وتطبیق اشتباه در دو طرف دانستن در تعریف اختیار)، گفتم، حال شما بدون اینکه ذره ای توجه به نکات ما داشته باشید، آشکارا، جلو چشم انظار عموم تیکه ای از مباحث ما را تقطیع می کنید و ما را به نخواندن جملات متهم می کنید؟

شما اختیار را تعریف کنید، و توجه به اشتباهاتی که در تصور تعریف اختیار داشته اید بنمایید(لطفا)، آنوقت ببینید شما آن صفت اختیار را در خدا متناقض می بینید یا واقعا صفت اختیار در خداوند با همان تعریفی که صورت گرفته متناقض است.

شما میگویید خدا ان 2 طرف را دارد .من میگم ندارد مثلا نمونه خلق نظام احسن و غیر احسن خب این 2 طرف ماجراست به ظاهر خدا 2 امکان دارد خلق نظام احسن و خلق نظام غیر احسن به گفته شما چنین است.پس گفته خود را اثبات کنید

بنده گفتم خدا توان دو طرف نه، بلکه تمام ممکنات را دارد، این شما هستید که در تعریف اختیار تحقق فعلی و وجودی دو طرف را شرط می کنید، این تعریف و این نکته ای است که از ناحیه شما صادر شده است که گرفتار تناقض شده اید نه از تعریف واقعی و درست اختیار و الا ما از ناحیه خدا چیزی جز تحقق عالم وجود نداریم، غیر از وجود هم که عدم است.

نوشته های پست قبل:

چرا دقت نمی کنید، این توانستن یک توانستن بدیهی عقلی است، اینکه یک فعلی از ناحیه فاعلی مختار با اراده اش به یک طرف متعین و ضروری بشود را که قبول دارید، یعنی شما به دنبال دو طرف هستید، طرف دیگرش هم که می تواند فعل ناقص انجام بدهد با تحلیل عقلی به دست آمده بدون اینکه تناقضی لازم بیاید؛ پس فعلی که از ناحیه فاعل مختاری تحقق یافته، و ضروری شده است(ضرورت علی)، تمام جوانب آن در هر مقامی محفوظ است.

پس، از جهت اختیار و در تعریف اختیار، فرقی بین موجود مطلق و نسبی نیست، الا اینکه در موجود مطلق، اختیار هم مطلق و در موجود نسبی و محدود اختیار هم محدود و نسبی است.(دقت کنید)

البته مثال من در مورد موجود نسبی هست چون میخوام بگم فقط در این صورت 2 امکان پیش می اید برای انتخاب و در نتیجه اختیار علی مهندس ساختمان است.یعنی علم کافی برای ساخت خانه ای کامل را دارد حال علی 2 طرف یا 2 انتخاب دارد 1 ساخت خانه کامل ساخت خانه ناقص خب برای اینکه ثابت کنم انتخاب هر دو این طرفین (نه همزمان) برای علی ممکن است.باید تعریف کنم تعریف یک:اگر علی گزینه 1 را انتخاب کند خب مثلم میتواند ان را انجام دهد زیرا علم کافی دارد و گزینه بهتر است تعریف دو:اگر علی گزینه 2 را انتخاب کند خب مسلم میتواند کمی از علم خود را به کار گیرد و خانه ای ناقص بسازد.او میتواند به هر دلیلی این کار را بکند یعنی میتواند در عین اینکه میتوانست گزینه بهتر را انتخاب کند گزینه بد تر را انتخاب کرد.و این هیچ منافاتی با ذات انسان ندارد

چنان که قبول دارید در مورد انسان هم در مقام فعل ضرورتا یک جهت متعین شده، تعریف اختیار هم در مورد علی، قطعا این نیست که علی کار ناقص را هم عملا به انجام برساند، بلکه توانایی و توانستن در تعریف اختیار ملاک است، حال اگر فرض بشود که تا آخر عمر هم به جهتی ضرورتا فعل کامل را انتخاب بکند، قطعا مختار است، حال اگر در فرض دیگر، کار ناقص را انجام بدهد هم قطعا به علت و جهتی چنین انتخابی ضرورتا صورت گرفته است، حال در هر دو صورتی که قبول دارید ضرورتا فعل به یک طرف متعین شده است، اختیار اختیار است.(دقت کنید)

حالا شما میگویید خدا 2 طرف دارد ایا میتوانید ثابت کنید یا این 2 طرف هم مثال همان جزیره وحشی هاست. که به ظاهر ممکن بود اما در تعریف به مشکل خورد حال 2 طرف موجود وممکن برای خدا را تعریف کنید

نه دوست عزیز، جریان اختیار در خدا را شما(خود شما) به ظاهر متناقض می بینید یا می خواهید به ظاهر متناقض جلوه بدهید.:Cheshmak:

باسمه تعالی، سلام بر شما

پارادوکسی که در داستان جزیره، آورده اید هیچ ارتباطی به بحث ما ندارد؛ زیرا اگر می خواستید موردی که مطابق بحث ما باشد را مطرح کنید، باید داستانی ترتیب می دادید که شخصی تعریف بدون پارادوکسی را پارادوکس دیده و گرفتار تناقض شده است؛ چنان که شما در تعریف اختیار گرفتار مغالطه شده اید.

دوست عزیز، ایکاش شما مشخصا می گفتید بنده متوجه کدام یک از فرمایشات جنابعالی نشدم؛ در حالی که از همین مطالبتان کاملا پیدا است که شما توجهی به جوابها نمی فرمایید؛ زیرا بنده بارها همین نکته را مورد توجه قرار داده ام، حتی در همین پست قبلی، بارها مطلب شما را با مثال و توضیحات روشن بیان کرده ام، شما نمی بینید یا...، گناه من چیست؟

شما اگر می خواهید بحثی منطقی صورت بگیرد چرا جوابهای بنده را نمی آورید که مشخصا اشکالات جنابعالی را مد نظر قرار بدهیم.

دقت کنید به چند مطلب از پست گذشته:

جناب سعید، این مطالب را بنده با توجه به اینکه دقیقا کلام شما را فهمیده بودم و توجه به نکات و اشتباهات شما (وتطبیق اشتباه در دو طرف دانستن در تعریف اختیار)، گفتم، حال شما بدون اینکه ذره ای توجه به نکات ما داشته باشید، آشکارا، جلو چشم انظار عموم تیکه ای از مباحث ما را تقطیع می کنید و ما را به نخواندن جملات متهم می کنید؟

شما اختیار را تعریف کنید، و توجه به اشتباهاتی که در تصور تعریف اختیار داشته اید بنمایید(لطفا)، آنوقت ببینید شما آن صفت اختیار را در خدا متناقض می بینید یا واقعا صفت اختیار در خداوند با همان تعریفی که صورت گرفته متناقض است.

بنده گفتم خدا توان دو طرف نه، بلکه تمام ممکنات را دارد، این شما هستید که در تعریف اختیار تحقق فعلی و وجودی دو طرف را شرط می کنید، این تعریف و این نکته ای است که از ناحیه شما صادر شده است که گرفتار تناقض شده اید نه از تعریف واقعی و درست اختیار و الا ما از ناحیه خدا چیزی جز تحقق عالم وجود نداریم، غیر از وجود هم که عدم است.

نوشته های پست قبل:

پس، از جهت اختیار و در تعریف اختیار، فرقی بین موجود مطلق و نسبی نیست، الا اینکه در موجود مطلق، اختیار هم مطلق و در موجود نسبی و محدود اختیار هم محدود و نسبی است.(دقت کنید)

چنان که قبول دارید در مورد انسان هم در مقام فعل ضرورتا یک جهت متعین شده، تعریف اختیار هم در مورد علی، قطعا این نیست که علی کار ناقص را هم عملا به انجام برساند، بلکه توانایی و توانستن در تعریف اختیار ملاک است، حال اگر فرض بشود که تا آخر عمر هم به جهتی ضرورتا فعل کامل را انتخاب بکند، قطعا مختار است، حال اگر در فرض دیگر، کار ناقص را انجام بدهد هم قطعا به علت و جهتی چنین انتخابی ضرورتا صورت گرفته است، حال در هر دو صورتی که قبول دارید ضرورتا فعل به یک طرف متعین شده است، اختیار اختیار است.(دقت کنید)

نه دوست عزیز، جریان اختیار در خدا را شما(خود شما) به ظاهر متناقض می بینید یا می خواهید به ظاهر متناقض جلوه بدهید.:Cheshmak:

خیلی خیلی جالبه ما هر دو در تعریف اختیار یک نظر داریم اما سر مثال که میرسیم کاملا جدا نظر میدیم

بگذارید من یک بار اختیار را توصیف کنم
اختیار یعنی انتخاب ازادانه یک فاعل برای انجام دادن یا ندادن فعلی
ببینید تعاریفی که من عرض میکنم من دراوردی نیست چیزی هست که از تعریف اختیار دریافت میشود
مثلا یکی اینکه کسی که در انجام دادن کاری مختار است 2 امکان دارد
1 انجام کار
2 عدم انجام کار
و مسلما باید انتخابی میان این دو صورت دهد.البته نکته ای که شاید توجه نکردین اینجاست که زمانی این 2 امکان یا 2 طرف محیا میشود یا وجود دارد که فاعل بر هر 2 توانا باشد.یا بهتر بگم برای اینکه شبه ایجاد نشود که قدرت یا توان به عدم تعلق نمیگیرد باید گفت .زمانی این 2 امکان برای فاعل وجود دارن که ان دو امکان هیچ منافاتی با ذات فاعل نداشته باشند(به نوعی در تضاد با تعریف وجودی فاعل نباشد)
دقیقا همین است که میگویید
بحث ما متوجه کلمه توانستن است، نه اینکه در نهایت چه فعلی از فاعل صادر می شود،
خب سر همین توانستن قفل میکنیم
پس فاعل زمانی مختار است که بر هر دو امکان انجام و عدم انجان توانا باشد (یا به تعبیر من انتخاب ان در تضاد با ذاتش نباشد)
ایا خدا بر هر 2 امکان تواناست ؟در ادامه میبینیم

پارادوکسی که در داستان جزیره، آورده اید هیچ ارتباطی به بحث ما ندارد؛ زیرا اگر می خواستید موردی که مطابق بحث ما باشد را مطرح کنید، باید داستانی ترتیب می دادید که شخصی تعریف بدون پارادوکسی را پارادوکس دیده و گرفتار تناقض شده است؛ چنان که شما در تعریف اختیار گرفتار مغالطه شده اید.

من با طرح این پارادوکس خواستم بگم که خیلی مسائل زمانی که فرض میشوند به نظر ممکن می ایند اما زمانی که تعریف میشوند انوقت است که مشکلشان بروز میکند
شما هم در فرض مختار بودن خدا مشکلی ندارید اما زمانی که میخواهیم اختیار خدا را تعریف کنیم به مشکل میخوریم
من از شما میخوام اختیار خدا را تعریف کنید ولی انگار نه انگار .این هم شد 3 بار

اگر فاعلی کاملی که می تواند فعل ناقصی انجام بدهد، حتما باید فعل ناقص هم از او صادر بشود که بشود گفت می تواند. اما به نظر ما توانستن غیر از تحقق فعل است، مانند یک انسان قوی لوتی که می تواند یک ضعیف را بزند و حقیقتا می تواند، اما چنین فعلی از او صادر نمی شود؛ یعنی توانستن در تمام حالات محفوظ است، در حالی که صدور چنین فعلی تحقق خارجی نیافت

خب همین جاست که میگم متوجه نیستین
من نمیگم برای اینکه فاعلی را بشود توانا بر فعل x خواند حتما فاعل باید فعل x را انجام دهد.نه من اینو نمیگم
من میگم برای اینکه فاعلی را بشود توانا به فعل x خواند باید بشود انجام ان فعل را از سوی فاعل تعریف کرد
متوجه مشوید تعریف کرد با انجام داد فرق دارد؟
مثال میزنم
میخواهیم ببینیم که علی در انجام درس خواند توانا است یا خیر
برای فهمیدن این موضوع باید انجام این فعل را از سوی علی تعریف کرد
علی چشم دارد .علی سواد دارد.علی هوش دارد.علی کتاب دارد.در نتیجه علی میتواند درس بخواند(ایا این یعنی علی درس خواند؟خیر.فقط نتیجه گرفتیم علی میتواند درس بخواند
امادر همین مثال بر فرض به مشکل برخوریم
علی سواد دارد.علی هوش دارد.علی چشم دارد.علی کتاب ندارد .در نتیجه علی نمیتواند درس بخواند
تنها زمانی میشود فهمید فاعلی بر فعلی توانا هست یا خیر که انجام ان فعل را از سوی فاعل تعریف کنیم
چنان که قبول دارید در مورد انسان هم در مقام فعل ضرورتا یک جهت متعین شده، تعریف اختیار هم در مورد علی، قطعا این نیست که علی کار ناقص را هم عملا به انجام برساند، بلکه توانایی و توانستن در تعریف اختیار ملاک است، حال اگر فرض بشود که تا آخر عمر هم به جهتی ضرورتا فعل کامل را انتخاب بکند، قطعا مختار است، حال اگر در فرض دیگر، کار ناقص را انجام بدهد هم قطعا به علت و جهتی چنین انتخابی ضرورتا صورت گرفته است، حال در هر دو صورتی که قبول دارید ضرورتا فعل به یک طرف متعین شده است، اختیار اختیار است.(دقت کنید

در جایی که اختیار هست .ضرورت جایی ندارد
شما نمیتوانی بگویید که
علی تو مختاری بین ابی و سفید انتخاب کنی
بعد در تعریف بگید علی ضرورتا ابی را انتخاب میکند
خب این چه اختیاری هست؟
یا مثلا علی مختار است بین بد و خوب یکی را انتخاب کند
اما علی ضرورتا خوب را انتخاب میکند
این چه اختیاری هست؟
یک موجود مختار هیچ ضرورتی ندارد برای انتخابش
یک حرف درستی زدید که گفتید یک موجود مختار ضرورتا میلش به یک طرف را انتخاب میکند.این درست است .اما انتخاب کدام طرف به خود فاعل بستگی دارد
بنده گفتم خدا توان دو طرف نه، بلکه تمام ممکنات را دارد، این شما هستید که در تعریف اختیار تحقق فعلی و وجودی دو طرف را شرط می کنید، این تعریف و این نکته ای است که از ناحیه شما صادر شده است که گرفتار تناقض شده اید نه از تعریف واقعی و درست اختیار و الا ما از ناحیه خدا چیزی جز تحقق عالم وجود نداریم، غیر از وجود هم که عدم است

خب بگذارید بحث را کوتاه کنیم
یه توضیح درباره (2 طرف) بدم
گفتم هر موجود مختاری باید بین انجام و عدم انجام فعل انتخاب کند.و غیر این این 2 گزینه هیچ گزینه دیگری وجود ندارد(در باب تحقق یافتن یا نیافتن فعل)
پس فاعل مختار ما 2 طرف دارد
حال اگر ان فاعل خدا باشد.ایا باز هم این 2 طرف برای او ممکن است یا غیر ممکن
برای فهمیدن این موضوع که خدا بر ان 2 طرف توانا هست یا به تعبیری ان 2 طرف برای خدا ممکن است یا نه باید تعریف کرد.
من کاری به انتخاب خدا ندارم .و نمیگم خدا باید کاری انجام دهد.فقط میخوام بدونم ایا خدا بر این 2 طرف توانا هست یا به تعبیری انتخاب این 2 گزینه در تضاد با ذات خدا هست یا خیر
برای این کار باید 2 فرض کرد
1 فرض اینکه خدا فعل را انجام دهد
2 فرض اینکه خدا فعل را انجام ندهد
اگر شما توانستین این 2 فرض را بدون مشکل به تحقق برسانید و تعریف کنید و به تناقض نرسیدید من دیگر حرفی ندارم.وشما ثابت کردین خدا بر هر دو این گزنه ها توانا است
اما اگر در تعریف فرض یکی از این دو به مشکل خوردید و دیدید که انتخاب ان در تضاد با ذات خداست در میابیم که ان گزینه برای خدا ممکن نیست.و چون ممکن نیست پس ان طرف وجود ندارد و فقط یک طرف وجود دارد .و این عین جبر است
حال شروع کنید و از گفته خود دفاع کنید و ان را اثبات کنید

بگذارید من یک بار اختیار را توصیف کنم اختیار یعنی انتخاب ازادانه یک فاعل برای انجام دادن یا ندادن فعلی ببینید تعاریفی که من عرض میکنم من دراوردی نیست چیزی هست که از تعریف اختیار دریافت میشود مثلا یکی اینکه کسی که در انجام دادن کاری مختار است 2 امکان دارد 1 انجام کار 2 عدم انجام کار و مسلما باید انتخابی میان این دو صورت دهد.البته نکته ای که شاید توجه نکردین اینجاست که زمانی این 2 امکان یا 2 طرف محیا میشود یا وجود دارد که فاعل بر هر 2 توانا باشد.یا بهتر بگم برای اینکه شبه ایجاد نشود که قدرت یا توان به عدم تعلق نمیگیرد باید گفت .زمانی این 2 امکان برای فاعل وجود دارن که ان دو امکان هیچ منافاتی با ذات فاعل نداشته باشند(به نوعی در تضاد با تعریف وجودی فاعل نباشد) دقیقا همین است که میگویید بحث ما متوجه کلمه توانستن است، نه اینکه در نهایت چه فعلی از فاعل صادر می شود، خب سر همین توانستن قفل میکنیم پس فاعل زمانی مختار است که بر هر دو امکان انجام و عدم انجان توانا باشد (یا به تعبیر من انتخاب ان در تضاد با ذاتش نباشد) ایا خدا بر هر 2 امکان تواناست ؟در ادامه میبینیم

باسمه تعالی، سلام بر شما

جناب، ما تا به حال، مسأله اختیار را تعریف می کردیم و بارها و بارها گفتیم از جهت اختیار آن دو امکان هیچ منافاتی با ذات فاعل ندارد، حال فاعل اگر هر طرف را بخواهد، آزادانه انتخاب می کند؛ پس خداوند بر هر دو امکان توانا است.

من با طرح این پارادوکس خواستم بگم که خیلی مسائل زمانی که فرض میشوند به نظر ممکن می ایند اما زمانی که تعریف میشوند انوقت است که مشکلشان بروز میکند شما هم در فرض مختار بودن خدا مشکلی ندارید اما زمانی که میخواهیم اختیار خدا را تعریف کنیم به مشکل میخوریم من از شما میخوام اختیار خدا را تعریف کنید ولی انگار نه انگار .این هم شد 3 بار

ظاهرا ما تا به حال همین مسأله را تعریف می کردیم و خدمت جنابعالی عرض می کردیم که ما در تعریف اختیار خدا به هیچ مشکلی بر نمی خوریم، شما اشتباه معنا می فرمایید، شما دقت لازم را مبذول نمی کنید و دایما اشتباهات را تکرار می کنید.

اختیار خدا، یعنی آزادی خدا در انتخاب ممکنات. آزاد بودن خدا یعنی مقهور نبودن و مجبور نبودن خدا، آزاد بودن خدا یعنی قاهر بودن خدا بر هر ممکنی. آزاد و مختار بودن خدا یعنی خداوند می تواند هر امر ممکنی را تحقق ببخشد.

سخن شما این است که خداوند نمی تواند بعضی کارها را انتخاب بکند، بنده بارها گفته ام این از باب ضرورت است، نه نتوانستن؛(ضرورت غیر از نتوانستن است.) همان ضرورتی که بارها توضیح دادم، نتوانستنی که شما می گویید یا از جهت ضرورت علی است یا ضرورت به شرط محمول، چنان که در مورد هر موجود مختاری هم چنین ضرورتی وجود دارد، بارها مثال زدم که ضرورت را با اختیار مخلوط نفرمایید اما....

خب همین جاست که میگم متوجه نیستین من نمیگم برای اینکه فاعلی را بشود توانا بر فعل x خواند حتما فاعل باید فعل x را انجام دهد.نه من اینو نمیگم من میگم برای اینکه فاعلی را بشود توانا به فعل x خواند باید بشود انجام ان فعل را از سوی فاعل تعریف کرد متوجه مشوید تعریف کرد با انجام داد فرق دارد؟ مثال میزنم میخواهیم ببینیم که علی در انجام درس خواند توانا است یا خیر برای فهمیدن این موضوع باید انجام این فعل را از سوی علی تعریف کرد علی چشم دارد .علی سواد دارد.علی هوش دارد.علی کتاب دارد.در نتیجه علی میتواند درس بخواند(ایا این یعنی علی درس خواند؟خیر.فقط نتیجه گرفتیم علی میتواند درس بخواند امادر همین مثال بر فرض به مشکل برخوریم علی سواد دارد.علی هوش دارد.علی چشم دارد.علی کتاب ندارد .در نتیجه علی نمیتواند درس بخواند تنها زمانی میشود فهمید فاعلی بر فعلی توانا هست یا خیر که انجام ان فعل را از سوی فاعل تعریف کنیم

شما می فرمایید تعریف کنیم، تعریف کردیم، این تعریف شما، یعنی همان عدم تناقض در تعریف اختیار خدا، بنده بارها عدم تناقض را به روشنی بیان کردم، شما توجه نفرمودید، تنها فرضی که به نظرم رسید این بود که شما می خواهید، تحقق عینی عمل را فرض بنمایید، بنده گفتم در مسأله اختیار تحقق عینی را لازم نداریم، تحقق عینی یعنی اینکه شما فرضا طرف مخالف را عینا بتوانید با توجه به تمام شرایط و اقتضایات ذات فاعل در نظر بگیرید، بنده متذکر شدم و توجه به این داشتم که ذات فاعل و در نظر داشتن تمام صفات و اقتضایات فاعل مختار، یک طرف فعل اختیاری را متعین می کند. زیرا شما در مورد یک انسان متشخص و معین بحث می کنید که ذات و صفاتی دارد نه یک انسان مبهم که بتوانید هر جوری که خواستید درافعال اختیاریش بحث کنید.

در مثالتان هم که با کتاب نداشتن علی یک طرف انتخاب و توان علی را محدود کردید، با توجه به مورد ما، تطبیق بسیار بی مورد و بی جهتی است؛ چرا؟

زیرا، این همه مطالب ما در اختیار خدا، با در نظر گرفتن توانستن بر ممکنات مختلف (نه ممتنعات ذاتی) به خاطر همین نکته بود که چنین اشتباهاتی صورت نگیرد، بحث این است که خداوندی که دارای مطلق است، فعال و انجام دهنده آنچه که بخواهد از ممکنات نیز هست. بنده هر چه می گویم، دوباره به خان اول برمی گردید و به قول خودتان انگار نه انگار (که اتفاقی افتاده است و ما این همه توضیح داده ایم).

در جایی که اختیار هست .ضرورت جایی ندارد شما نمیتوانی بگویید که علی تو مختاری بین ابی و سفید انتخاب کنی بعد در تعریف بگید علی ضرورتا ابی را انتخاب میکند خب این چه اختیاری هست؟ یا مثلا علی مختار است بین بد و خوب یکی را انتخاب کند اما علی ضرورتا خوب را انتخاب میکند این چه اختیاری هست؟ یک موجود مختار هیچ ضرورتی ندارد برای انتخابش یک حرف درستی زدید که گفتید یک موجود مختار ضرورتا میلش به یک طرف را انتخاب میکند.این درست است .اما انتخاب کدام طرف به خود فاعل بستگی دارد

چرا می خواهید مطالب بی حساب جلو برود، کدام ضرورت؟

ظاهرا بعد از این همه توضیحات، معنای ضرورت را نمی دانید.

خوب، ضرورتی که شما تأیید می کنید همان ضرورت علی است، تا به حال آن خواست و انتخاب خدا را با توجه به تمام صفات و اقتضایات و ضروری شدن فعل را به همین معنا مطرح کرده ایم، مگر ما گفته ایم خداوند انتخاب نمی کند؟ ما هم به همان میل خدا به انتخاب و اراده با توجه به ذاتش اشاره داشته ایم، چنان که تمام فاعل های مختار چنین هستند(دوباره تکرار می کنم، تمام فاعل های مختار چنین هستند، یعنی کل یعمل علی شاکلته؛ یعنی کل یعمل علی شاکلته).

گفتم هر موجود مختاری باید بین انجام و عدم انجام فعل انتخاب کند.و غیر این این 2 گزینه هیچ گزینه دیگری وجود ندارد(در باب تحقق یافتن یا نیافتن فعل) پس فاعل مختار ما 2 طرف دارد حال اگر ان فاعل خدا باشد.ایا باز هم این 2 طرف برای او ممکن است یا غیر ممکن برای فهمیدن این موضوع که خدا بر ان 2 طرف توانا هست یا به تعبیری ان 2 طرف برای خدا ممکن است یا نه باید تعریف کرد. من کاری به انتخاب خدا ندارم .و نمیگم خدا باید کاری انجام دهد.فقط میخوام بدونم ایا خدا بر این 2 طرف توانا هست یا به تعبیری انتخاب این 2 گزینه در تضاد با ذات خدا هست یا خیر برای این کار باید 2 فرض کرد 1 فرض اینکه خدا فعل را انجام دهد 2 فرض اینکه خدا فعل را انجام ندهد اگر شما توانستین این 2 فرض را بدون مشکل به تحقق برسانید و تعریف کنید و به تناقض نرسیدید من دیگر حرفی ندارم.وشما ثابت کردین خدا بر هر دو این گزنه ها توانا است اما اگر در تعریف فرض یکی از این دو به مشکل خوردید و دیدید که انتخاب ان در تضاد با ذات خداست در میابیم که ان گزینه برای خدا ممکن نیست.و چون ممکن نیست پس ان طرف وجود ندارد و فقط یک طرف وجود دارد .و این عین جبر است حال شروع کنید و از گفته خود دفاع کنید و ان را اثبات کنید

شما می خواهید ما فرض توانستن خدا بین انجام دادن و ندادن را مطرح کنیم؟ یا دوباره بدون اینکه متوجه باشید می خواهید فرض تحقق را ما مطرح کنیم؟(به مطلب رنگی شده خودتان دقت کنید.)

عجبا، چند بار مطرح کنیم. چند بار بگوییم که خدا از جهت اختیارش می تواند، خداوند بر تمام ممکنات مختار است، شما ضرورت علی را مطرح می کنید، که بارها و بارها عرض شد که از جهت ضرورت علی و در نظر گرفتن تمام صفات و اقتضایات و شرایط، هر فاعل مختاری، ضرورتا فعلش فقط به سمت یک طرف، امکان تحقق دارد.

باسمه تعالی، سلام بر شما

جناب، ما تا به حال، مسأله اختیار را تعریف می کردیم و بارها و بارها گفتیم از جهت اختیار آن دو امکان هیچ منافاتی با ذات فاعل ندارد، حال فاعل اگر هر طرف را بخواهد، آزادانه انتخاب می کند؛ پس خداوند بر هر دو امکان توانا است.


شگفتا
شما لپ مطلبو نگرفتی
در این که خدا بر هر ممکنی تواناس شکی نیست.
سوال این است ایا ان 2 طرف داستان برای خدا ممکن هستن یا نه
یه وزنه 500 کیلویی داریم
ایا علی کوچولو در بلند کردن این وزنه مختار است؟
مسلما خیر زیرا علی تنها بر یکی از 2 طرف داستان توانا هست
1 بلند کردن وزنه
بلند نکردن وزنه
یا بهتر بگم علی فقط یکی از 2 حق انتخاب با ذات علی یکی هست و ان یکی با ذات علی تناقض دارد
مثلا اینکه علی کوچولو وزنه 500 کیلویی را بلند کند محال است زیرا این فعل با ذات علی کوچولو در تضاد است
پس علی اختیاری ندارد زیر 2 امکان ندارد
او فقط باید بگوید من نمیتواند این وزنه را بلند کنم ولاغیر
مسئله اصلی اینجاست که ایا خدا 2 امکان دارد یا خیر
نه اینکه خدا بر 2 امکان توانا هست یا نه .خب خدا بر هر ممکنی تواناست
و بار ها گفتم شما با کدام دلیل میگویید مثلا خلق نظام غیر احسن یا خلق نکردن نظام احسن برای خدا ممکن است؟
با چه دلیلی؟
با چه دلیلی میتوانید ثابت کنید خلق نظام غیر احسن با ذات خدا منافاتی ندارد؟

من نمیخوام تحقق عینی را عملی فرض کنم اما کدام تحقق عینی؟
شما اول ثابت کنید فعلی به صورت عینی میتواند تحقق یابد بعد از تحقق عینی سخن بگید
حرف شما این است که میگویید من میخواهم یک تحقق عینی مثل(خلق نظام غیر احسن) را عملی نشان بدم
اما نه من اینو نمیخوام
من میگم شما اول ثابت کن (خلق نظام غیر احسن )میتواند به صورت عینی تحقق یابد بعد از ان حرف بزن
یعنی اول بیایید و انجام این فعل از طرف خدا رو تعریف کنید .خب نمیگم خدا این فعل انجام بده که
میگم اگر میتواند چنین کاری کند باید بشود قبل از انجامش ان فعل را تعریف کرد
علی قدرتی برابر بلند کردن 10 کیلو دارد
ایا علی در بلند کردن وزنه 5 کیلویی مختار است؟
بله زیرا او 2 امکان دارد
بلند نکردن وزنه.خب این فرض هیچ منافاتی با ذات علی ندارد
بلند کردن وزنه .این فرض هم منافاتی با ذات علی ندارد
محمد قادر به بلند کردن 10 کیلو می باشد
ایا محمد در بلند کردن وزنه 20 کیلویی مختار است؟
خیر
محمد 1 امکان دارد
1 بلند نکردن وزنه.خب ایت فرض با ذات محمد منافاتی ندارد
2 بلند کردن وزنه.این فرض با ذات محمد در تضاد است
مثال بالا میبینید که قضیه 2 طرف داره اما محمد 2 امکان نداره .1 امکان داره و این جبر است
ایا خدا در خلق کردن مختار است؟
خیر زیرا خدا 1 امکان دارد
خلق کردن .خب این فرض با ذات خدا منافاتی ندارد
2 خلق نکردن یا خلق غیر احسن.این فرض در تضاد با ذات خداست
خدا 1 امکان دارد در مورد خدا جبر معنی نمیدهد فقط باید گفت چنین موجودی .وجودش محال است.زیرا او نه مختار است نه مجبور
یا شاید به نوعی میشه گفت جبر توسط خود او به او داده میشود .
یا خود خودش را محدود کرده
در هر صورت متناقض است
حال اگر شما میگویید خدا 2 اماکن دارد .ان 2 امکان را به صورت نه عملی ولی عیتی تعریف کنید

در این که خدا بر هر ممکنی تواناس شکی نیست. سوال این است ایا ان 2 طرف داستان برای خدا ممکن هستن یا نه یه وزنه 500 کیلویی داریم ایا علی کوچولو در بلند کردن این وزنه مختار است؟ مسلما خیر زیرا علی تنها بر یکی از 2 طرف داستان توانا هست 1 بلند کردن وزنه بلند نکردن وزنه یا بهتر بگم علی فقط یکی از 2 حق انتخاب با ذات علی یکی هست و ان یکی با ذات علی تناقض دارد مثلا اینکه علی کوچولو وزنه 500 کیلویی را بلند کند محال است زیرا این فعل با ذات علی کوچولو در تضاد است پس علی اختیاری ندارد زیر 2 امکان ندارد او فقط باید بگوید من نمیتوانم این وزنه را بلند کنم ولاغیر مسئله اصلی اینجاست که ایا خدا 2 امکان دارد یا خیر نه اینکه خدا بر 2 امکان توانا هست یا نه .خب خدا بر هر ممکنی تواناست و بار ها گفتم شما با کدام دلیل میگویید مثلا خلق نظام غیر احسن یا خلق نکردن نظام احسن برای خدا ممکن است؟ با چه دلیلی؟ با چه دلیلی میتوانید ثابت کنید خلق نظام غیر احسن با ذات خدا منافاتی ندارد؟ من نمیخوام تحقق عینی را عملی فرض کنم اما کدام تحقق عینی؟ شما اول ثابت کنید فعلی به صورت عینی میتواند تحقق یابد بعد از تحقق عینی سخن بگید

باسمه تعالی، سلام بر شما

جناب سعید، بنده به تمام سوالات شما پاسخ دادم، چرا به جوابها توجهی نمی کنید (و با توجه به جواب سوالات پاسخ نمیدید)؟ شما اشکال جوابهای بنده را مطرح کنید که بحث جلو برود.

شما پذیرفته اید که خدا بر هر ممکنی توانا است؛ لازمه صریح چنین اقراری، این است که خداوند بر دو طرف ممکن(نه ممتنع و محال ذاتی)توانا است.

خوب، ما هم که از اول بحثمان همین بود.

علی کوچولویی که توانایی بلند کردن وزنه 500 کیلویی را ندارد، چه ارتباطی به بحث ما دارد؟ شما می خواهید دو طرف اختیار را با این مثالهای نامربوط (که هیچ ارتباطی به بحث ندارد) حل کنید؟ شما اول خودتان می گویید خداوند بر ممکنات توانا است، بعد مثال علی کوچولویی را می زنید که قطعا بر برداشتن وزنه 500 کیلویی ناتوان است.:Moteajeb!: بنده در مثال جناب رضازاده که دقیقا جوانب اختیار و تطبیق صحیح اختیار را با بحثمان به عرضتان رساندم، چرا توجه نمی کنید؟

ما در بحث اختیار خدا ثابت کرده ایم که خداوند بر دو امکان توانا است، (شما هم به درستی این مطلب را پذیرفته اید)، این همان نتیجه مطلوب ماست، خوب، وقتی خداوند بر دو امکان توانا است، نتیجه چنین مطلبی این است که دو امکان دارد، منتها ضرورتا این دو امکان به یک طرف متعین می شود، شما می خواهید ما تحقق امکان دیگر را برای شما تعریف کنیم، ما هم تعریف کردیم که در اختیار همان توانایی و عدم مقهوریت شرط است و بس.

پس خلق نکردن نظام احسن برای خدا ممکن است؛ زیرا نظام غیر احسن امتناع ذاتی ندارد، پس، اگر نظام غیر احسن امتناع ذاتی نداشته باشد، خداوند بر خلق آن توانا است و اینکه نظام غیر احسن امکان داشته باشد، غیر از این است که امتناع ذاتی داشته باشد.(دقت کنید)

نتیجه اینکه توانایی بر خلق ممکنات، جزء ضروریات ذات واجب، حق تعالی است، شما می گویید ما ثابت کنیم که با ذات خدا منافات ندارد؟:Moteajeb!::Moteajeb!: اگر این توانایی و کمال در ذات خدا نباشد، دیگر ذات واجب، ذات واجب نخواهد بود.

ایا علی در بلند کردن وزنه 5 کیلویی مختار است؟ بله زیرا او 2 امکان دارد بلند نکردن وزنه.خب این فرض هیچ منافاتی با ذات علی ندارد بلند کردن وزنه .این فرض هم منافاتی با ذات علی ندارد

این مثال درستی است. بلند کردن وزنه و بلند نکردن وزنه با ذات علی هیچ منافاتی ندارد، اما این مطلب منافاتی با این مسأله هم ندارد که علی ضرورتا کدام طرف را انتخاب کند، شما می گویید اگر فرضا به دلیلی علی ضرورتا بلند کردن را اختیار کند، دیگر اختیار علی، فرار می کند و می رود، ما می گوییم نه، زیرا مثلا اگر علی سخاوتمند باشد و فرضا همین علی با برداشتن وزنه بخواهد جایزه را صرف خانواده های مستضعفی بکند یا..، ضرورتا وزنه را بر می دارد و برداشتن را اختیار می کند و این ضرورت هیچ منافاتی با اختیار او ندارد.

ایا خدا در خلق کردن مختار است؟ خیر زیرا خدا 1 امکان دارد خلق کردن .خب این فرض با ذات خدا منافاتی ندارد 2 خلق نکردن یا خلق غیر احسن.این فرض در تضاد با ذات خداست خدا 1 امکان دارد در مورد خدا جبر معنی نمیدهد فقط باید گفت چنین موجودی .وجودش محال است.زیرا او نه مختار است نه مجبور یا شاید به نوعی میشه گفت جبر توسط خود او به او داده میشود . یا خود خودش را محدود کرده در هر صورت متناقض است حال اگر شما میگویید خدا 2 اماکن دارد .ان 2 امکان را به صورت نه عملی ولی عیتی تعریف کنید

چند مثال:

علی آگاهانه وزنه 50 کیلویی را برداشت(بدون اینکه مقهور و مجبور اراده ای مافوق خودش باشد.).

علی خواب بود، و بدون اینکه بفهمد و متوجه باشد، بلند شد(مانند کسانی که در خواب راه می روند) و وزنه 500 کیلویی را برداشت.

علی مجبور شد که آب بنوشد.(مثلا در ماه مبارک رمضان به علی گفتند یا این آب را بنوش یا تو را می کشیم)

علی می خواست به خانه برود اما عده ای آمدند و به زور او را داخل ماشینی انداختند و بردند.

جناب سعید، لطفا در این مثالها دقت کنید، به نظر بنده، علی در دو مورد از مثالها، اختیار دارد(اما با توجه به اینکه حقیقتا تمام این مثالها در شرایط مختلفی صورت گرفته، یک مورد از آنها می تواند مثال خوبی برای بحث ما باشد و آن فقط مورد اول است که جناب علی، آگاهانه بدون اینکه مقهور موجودی باشد، برداشتن وزنه 50 کیلویی را انتخاب می کند).

باسمه تعالی، سلام بر شما

جناب سعید، بنده به تمام سوالات شما پاسخ دادم، چرا به جوابها توجهی نمی کنید (و با توجه به جواب سوالات پاسخ نمیدید)؟ شما اشکال جوابهای بنده را مطرح کنید که بحث جلو برود.

شما پذیرفته اید که خدا بر هر ممکنی توانا است؛ لازمه صریح چنین اقراری، این است که خداوند بر دو طرف ممکن(نه ممتنع و محال ذاتی)توانا است.

خوب، ما هم که از اول بحثمان همین بود.

علی کوچولویی که توانایی بلند کردن وزنه 500 کیلویی را ندارد، چه ارتباطی به بحث ما دارد؟ شما می خواهید دو طرف اختیار را با این مثالهای نامربوط (که هیچ ارتباطی به بحث ندارد) حل کنید؟ شما اول خودتان می گویید خداوند بر ممکنات توانا است، بعد مثال علی کوچولویی را می زنید که قطعا بر برداشتن وزنه 500 کیلویی ناتوان است.:moteajeb!: بنده در مثال جناب رضازاده که دقیقا جوانب اختیار و تطبیق صحیح اختیار را با بحثمان به عرضتان رساندم، چرا توجه نمی کنید؟

ما در بحث اختیار خدا ثابت کرده ایم که خداوند بر دو امکان توانا است، (شما هم به درستی این مطلب را پذیرفته اید)، این همان نتیجه مطلوب ماست، خوب، وقتی خداوند بر دو امکان توانا است، نتیجه چنین مطلبی این است که دو امکان دارد، منتها ضرورتا این دو امکان به یک طرف متعین می شود، شما می خواهید ما تحقق امکان دیگر را برای شما تعریف کنیم، ما هم تعریف کردیم که در اختیار همان توانایی و عدم مقهوریت شرط است و بس.

پس خلق نکردن نظام احسن برای خدا ممکن است؛ زیرا نظام غیر احسن امتناع ذاتی ندارد، پس، اگر نظام غیر احسن امتناع ذاتی نداشته باشد، خداوند بر خلق آن توانا است و اینکه نظام غیر احسن امکان داشته باشد، غیر از این است که امتناع ذاتی داشته باشد.(دقت کنید)

نتیجه اینکه توانایی بر خلق ممکنات، جزء ضروریات ذات واجب، حق تعالی است، شما می گویید ما ثابت کنیم که با ذات خدا منافات ندارد؟:moteajeb!::moteajeb!: اگر این توانایی و کمال در ذات خدا نباشد، دیگر ذات واجب، ذات واجب نخواهد بود.

این مثال درستی است. بلند کردن وزنه و بلند نکردن وزنه با ذات علی هیچ منافاتی ندارد، اما این مطلب منافاتی با این مسأله هم ندارد که علی ضرورتا کدام طرف را انتخاب کند، شما می گویید اگر فرضا به دلیلی علی ضرورتا بلند کردن را اختیار کند، دیگر اختیار علی، فرار می کند و می رود، ما می گوییم نه، زیرا مثلا اگر علی سخاوتمند باشد و فرضا همین علی با برداشتن وزنه بخواهد جایزه را صرف خانواده های مستضعفی بکند یا..، ضرورتا وزنه را بر می دارد و برداشتن را اختیار می کند و این ضرورت هیچ منافاتی با اختیار او ندارد.

چند مثال:

علی آگاهانه وزنه 50 کیلویی را برداشت(بدون اینکه مقهور و مجبور اراده ای مافوق خودش باشد.).

علی خواب بود، و بدون اینکه بفهمد و متوجه باشد، بلند شد(مانند کسانی که در خواب راه می روند) و وزنه 500 کیلویی را برداشت.

علی مجبور شد که آب بنوشد.(مثلا در ماه مبارک رمضان به علی گفتند یا این آب را بنوش یا تو را می کشیم)

علی می خواست به خانه برود اما عده ای آمدند و به زور او را داخل ماشینی انداختند و بردند.

جناب سعید، لطفا در این مثالها دقت کنید، به نظر بنده، علی در دو مورد از مثالها، اختیار دارد(اما با توجه به اینکه حقیقتا تمام این مثالها در شرایط مختلفی صورت گرفته، یک مورد از آنها می تواند مثال خوبی برای بحث ما باشد و آن فقط مورد اول است که جناب علی، آگاهانه بدون اینکه مقهور موجودی باشد، برداشتن وزنه 50 کیلویی را انتخاب می کند).


شگفتا.................
شما یا واقعا متوجه حرف من نمیشیم یا نمیخواهید بشین
و اینکه شما اصلا رابطه بین مثال های من و بحث رو متوجه نمیشین
من گفتم خدا بر هر ممکنی تواناست
بذارین کمی توضیح بدم
هر فعل برای ممکن بودن 2 شرط دارد
1 ان فعل متناقض و محال نباشد
2 ان فعل با ذات فاعل منافات نداشته باشد.یعنی انتخاب ان فعل یا انجام ان فعل با صفات و تعریف فاعل در تضاد نباشد
اگر در فعلی این 2 شرط رعایت شده باشد ان فعل ممکن است
زمانی که میگیم علی توانایی بلند کردن 10 کیلو را دارد
و یک وزنه 20 کیلویی جلوی علی هست
فعل بلند کردن ان وزنه برای علی غیر ممکن است
وقتی میگیم موجودی بخشنده مطلق است .نبخشیدن برای ان موجود غیر ممکن است
چطور فعلی که با ذات موجودی در تضاد است برای ان موجود ممکن است؟
شما میگید از نظر اختیار.شما دارید اصلا خاصیت خداشناسان برای پیش برد بحث مصادره به مطلوب است

گفتیم خدا بر هر ممکنی تواناست
حال ایا خلق نظام احسن برای خدا ممن است؟
نمیدونم شما چرا ثابت نمیکنید که این فعل برای خدا ممکن است
و فقط میگید از نظر اختیار ممکن هست
خب منم از نظر اختیار میتوانم دنیا رو نابود کنم .اما واقعا میتوانم؟ایا فقط اختیار من رو باید دید یا تمام صفات من را
گفتم 2 شرطا لازم برای اینکه فعلی ممکن باشد چیست
حال ایا ان دو شرط در این فعل(خلق نظام غیر احسن) دیده میشود؟
خب ثابت کنینمگه میشه خدا کاری بتواند انجام دهد که مخالف ذاتش هست؟
خدا هیچ کاری که مخالف ذاتش باشد نمیتواند انجام دهد ولو ان کار محال هم نباشد.اما چون ان کار با ذات خدا در تضاد است نمیتواند انجام دهد.نه اینکه بگم عاجز هست.خیر همان ضرورت شما.مثلا خدا ضرورتا باید ببخشد.
اما اختیار یعنی توانایی انجام فعل را عدم انجام ان
یعنی فاعل ما باید 2 انتخاب داشته باشد که انتخاب انها با ذاتش منافات نداشته باشد
حال به هر دلیلی چه جبر چه ضرورت چه محدودیت چه عجز چه جهل .یکی از این دو گزینه برای فاعل ما حذف شود و فاعل تنها 1 گزینه داشته باشد .این فاعل مختار نیست.ولو اینکه مجبور هم نباشد
یعنی میشود فاعلی فرض کرد که در عین اینکه مجبور نیست مختار هم نیست

یعنی میشود فاعلی فرض کرد که در عین اینکه مجبور نیست مختار هم نیست

با عرض سلام.

احکام و ویژگیهای هر مرتبه از وجود مختص همان مرتبه است،ودر مراتب دیگر سریان ندارد،به عبارتی ویژگیهای مرتبه مادی اصلا در ذات ممتنع است،اختیاری نیز که در ما می باشد،مختص مرتبه دانی است و همین اختیار با ویژگی های ان در مرتبه حق وجود ندارد،خلاصه اختیاری که در حق می باشد را نمی توان از طریق اختیار و ویژگیهای ان که در خودمان می باشد مقایسه و حل نمود،هیچ موجود امکانی نمی تواند بر گردد وبر ذات تاثیر بگذارد،ولی اینکه اختیار خداوند چگونه است این از حیطه مراتب دانی خارج است..همانطور که دیگر صفاتش از این حیطه خارج است،هر مرتبه احکامی دارد مختص همان مرتبه نتیجتا اختیاری که در ما می باشد با ویژگی های ان در مرتبه حق ممتنع است...

خلاصه حرف از چگونگی اختیار خداوند چیزی جز توهمات ذهنی نیست...

نکته بعد اینکه از ذاتی که کمال صرف بوده،و واحد حقه از تمامی جهات می باشد،جز معلول واحد صادر نمی گردد،نتیجتا ان معلول واحد بر اساس رابطه بلاواسطه با ذات باید هم رنگ صفات ذات باشد،ولی نواقص ان به خاطر دوری از ذات و تاخر از ان است که از ذاتش بر می خیزد نه از علت ایجادی خود،و این مراتب هر چه به طرف پایین بیاید حدودش بیشتر شده نتیجتا عدم کمالات در ان فزونی می یابد،که البته حدود، ذاتی هر مرتبه است و علت ایجادی ندارد،بنابراین نظام معلول حق کامل است چون حق کمال ایجاد می کند ولی تاخر از ذات باعث حدود ذات معلول می گردد که عین ذات معلول می باشد نه با ان معیت دارد نه متاخر از معلول است ،مانند صفات حق که عین ذات حقند و با ذات معیت ندارند....واین همان است که گفته شد ویژگی های هر مرتبه از وجود ذاتی ان مرتبه است و در مراتب دیگر با حفظ ان خصیصه محال است سریان نماید....

خلاصه مطالب اینکه،معلول حق کامل است،به عبارتی فیض حق صرافت تام دارد نتیجتا تکرر ندارد،حدود از ان قابل است نه فاعل،پس نواقص و حدودی که در نظامهای وجود سرایت دارد از ذات مرتبه انها انتزاع می گردد و ان هم به خاظر تاخری است که علت خود دارد....

از طرفی اختیار مراتب دانی در مرتبه ذات ممتنع است چون ویژگی های هر مرتبه از وجود مختص همان مرتبه است در مراتب دیگر این ویژگی ها سریان ندارد والبته اثر این ویژگیها نیز مغایر است...

یاحق

با سلام خدمت شما و کارشناس محترم
به نظر من خداوند متعال اگر چه کار شر انجام نمیدهد اما در عین حال مجبور هم نیست
به عنوان مثال فرض کنید یک نفر بچه دبستانی را که چند ساله ریاضی میخونه. اگر ازش بپرسی دو به اضافه دو چند میشه؟ بلافاصله میگه 4 . آیا این بچه با اختیار میگه چهار یا مجبوره به گفتن چهار؟ مسلما با اختیار میگه. آیا میتونه جواب دیگه ای هم بده؟ نهههههههههههه چون توی مسئله به این سادگی هیچ کس اشتباه نمیکنه. پس نمیتونیم بگیم چون دلیلی برای 5 گفتن نداره پس مجبوره بگه چهار

با عرض سلام.

احکام و ویژگیهای هر مرتبه از وجود مختص همان مرتبه است،ودر مراتب دیگر سریان ندارد،به عبارتی ویژگیهای مرتبه مادی اصلا در ذات ممتنع است،اختیاری نیز که در ما می باشد،مختص مرتبه دانی است و همین اختیار با ویژگی های ان در مرتبه حق وجود ندارد،خلاصه اختیاری که در حق می باشد را نمی توان از طریق اختیار و ویژگیهای ان که در خودمان می باشد مقایسه و حل نمود،هیچ موجود امکانی نمی تواند بر گردد وبر ذات تاثیر بگذارد،ولی اینکه اختیار خداوند چگونه است این از حیطه مراتب دانی خارج است..همانطور که دیگر صفاتش از این حیطه خارج است،هر مرتبه احکامی دارد مختص همان مرتبه نتیجتا اختیاری که در ما می باشد با ویژگی های ان در مرتبه حق ممتنع است...

خلاصه حرف از چگونگی اختیار خداوند چیزی جز توهمات ذهنی نیست...

نکته بعد اینکه از ذاتی که کمال صرف بوده،و واحد حقه از تمامی جهات می باشد،جز معلول واحد صادر نمی گردد،نتیجتا ان معلول واحد بر اساس رابطه بلاواسطه با ذات باید هم رنگ صفات ذات باشد،ولی نواقص ان به خاطر دوری از ذات و تاخر از ان است که از ذاتش بر می خیزد نه از علت ایجادی خود،و این مراتب هر چه به طرف پایین بیاید حدودش بیشتر شده نتیجتا عدم کمالات در ان فزونی می یابد،که البته حدود، ذاتی هر مرتبه است و علت ایجادی ندارد،بنابراین نظام معلول حق کامل است چون حق کمال ایجاد می کند ولی تاخر از ذات باعث حدود ذات معلول می گردد که عین ذات معلول می باشد نه با ان معیت دارد نه متاخر از معلول است ،مانند صفات حق که عین ذات حقند و با ذات معیت ندارند....واین همان است که گفته شد ویژگی های هر مرتبه از وجود ذاتی ان مرتبه است و در مراتب دیگر با حفظ ان خصیصه محال است سریان نماید....

خلاصه مطالب اینکه،معلول حق کامل است،به عبارتی فیض حق صرافت تام دارد نتیجتا تکرر ندارد،حدود از ان قابل است نه فاعل،پس نواقص و حدودی که در نظامهای وجود سرایت دارد از ذات مرتبه انها انتزاع می گردد و ان هم به خاظر تاخری است که علت خود دارد....

از طرفی اختیار مراتب دانی در مرتبه ذات ممتنع است چون ویژگی های هر مرتبه از وجود مختص همان مرتبه است در مراتب دیگر این ویژگی ها سریان ندارد والبته اثر این ویژگیها نیز مغایر است...

یاحق


شما یک مطلب توی ذهنتون هست .دقیقا همونو نوشتین .حالا ما از کجا باید بفهمیم منظور چیه خدا عالم است
بهتر نیست به جای اینکه کتاب بنویسد با ادبیان عمومی بحث کنید؟

با سلام خدمت شما و کارشناس محترم
به نظر من خداوند متعال اگر چه کار شر انجام نمیدهد اما در عین حال مجبور هم نیست
به عنوان مثال فرض کنید یک نفر بچه دبستانی را که چند ساله ریاضی میخونه. اگر ازش بپرسی دو به اضافه دو چند میشه؟ بلافاصله میگه 4 . آیا این بچه با اختیار میگه چهار یا مجبوره به گفتن چهار؟ مسلما با اختیار میگه. آیا میتونه جواب دیگه ای هم بده؟ نهههههههههههه چون توی مسئله به این سادگی هیچ کس اشتباه نمیکنه. پس نمیتونیم بگیم چون دلیلی برای 5 گفتن نداره پس مجبوره بگه چهار

مثال شما ایراد دارد
اختیار یعنی توانایی انجام و عدم انجام کاری
یعنی ان بچه دبستانی یا جواب سوال رو میگه یا هیچی نمیگه این میشه اختیار
مهم نیست جواب دادن او درست باشه یا اشتباه مهم اینه یا جواب میده یا نمیده
نه اینکه یا جواب بده یا اشتباه حواب بده .خب اینکه جفتش شد انجام فعل
اما اختیار یعنی توانایی انجام و عدم انجام فعلی

خب اینکه جفتش شد انجام فعل

با سلام
نه خوب میشه اینطور تصور کرد: وقتی معلم ازش سوال میپرسه، این بچه دبستانی هم میتونه جواب درست بده هم میتونه جواب درست رو نده(پس یکی فعل دیگری ترکه). جواب درست رو ندادن دو صورت داره1- به طور کلی جواب نمیده 2- جواب اشتباه میده . در حالیکه هیچ دلیلی برای جواب درست ندادن ندارد. پس مجبور است جواب صحیح بدهد.

البته مثالی رو که من زدم هم مشکل خاصی نداشت، چون به هر حال ثابت کرد بچه در جواب درست دادن مجبور است. چون من فرض کردم که بچه جواب میده و شما باید مطابق فرض من جواب بدهید. حالا فرض میکنیم یه بچه تصمیم گرفت که جواب بده، آیا اختیار داره که جواب غلط بده یا نداره؟ بله داره. در حالیکه همیشه جواب صحیح میده پس مجبوره

شما یک مطلب توی ذهنتون هست .دقیقا همونو نوشتین .حالا ما از کجا باید بفهمیم منظور چیه خدا عالم است
بهتر نیست به جای اینکه کتاب بنویسد با ادبیان عمومی بحث کنید؟

سلام بر عزیزان.

دوست عزیز اثبات غیر از توصیف است،توصیف باید در شان موضوف باشد،از انجایی که وصف حق عین ذاتش می باشد نتیجتا وصف اوصاف حق غیر ممکن است،ولی اثبات غیر از وصف است،ما اختیار را برای حق ثابت می کنیم یعنی انرا نفی نمی کنیم،ولی اینکه این اختیار چگونه است این برای موجودات دانی غیر ممکن است،اختیاری که در ماست غیر از اختیاری است که در ذات حق است...

هر مرتبه حکمی دارد مغایر با مراتب دیگر و اثار نیز به تبع این تغایر مثل هم نیست،به عنوان مثال علوم مادی و تصورات ذهنی از لحاظ اشتراک با علم کتاب یکی است و لی مرتبه علمی از کتاب جوری است که از لحاظ واقع واثار مترتب به ان مغایر با یک مشت مفاهیم ذهنی است،..

مسئله این است که هر چه به طرف کمال پیش رویم حدود ریزش می کند،یعنی کمالات و صفات حقیقی به هم نزدیکتر می شوند و تا جایی که عین هم می گردند،به عبارتی حدود چیزی جز جدایی نیست،حالا این جدایی می خواهد عزلی(مکانی) باشد یا صفتی(مرتبه ای و کمالی)،پس همینقدر که در مرتبه مادی مثلا قدرت غیر از علم و علم غیر از حیات و غیره می باشد،هر چه به طرف منبع اصلی کمال پیش برویم حدود وجدایی بین این کمالات ریخته می شود تا جایی که صرافت تام هست،در مرتبه ای که صرافت تام باشد،دیگر جدایی و حدود کمالی و صفتی معنا ندارد،انوقت ظاهر با باطن یکی است همانطور که اول و اخر بودن نیز یکی است یعنی حد ظهور انرا از حد بطون جدا نمی کند چون در ان مرتبه دیگر حد معنی ندارد نتیجتا در ان مرتبه همه کمالات عین هم هستند بدون تمایز و به صورت صرافت نتیجتا اثار نیز اصلا قابل شباهت با مراتب ذانی نیست تا بتوان از اثار ان مرتبه صحبت کرد بلکه هر چه ما می فهمیم حدود است،به عبارتی کمال صرف مظروف ذهن محدود واقع نمی گردد تا بتوان اثار انرا هم دریافت............

خلاصه اختیاری که در حق می باشد مغایر با اختیار ماست چون ویژگی مرتبه ذات حق مغایر با احکام مادی و دانی است نتیجتا اختیاری هم که در انجاست غیر از اختیاری است که در مراتب دانی است هر چند در اختیار و اشتراک معنوی یکی هستند....

کمی دقت نمایید ،متوجه می شوید بنده چه می خواهم بگویم ...

موفق

با سلام
نه خوب میشه اینطور تصور کرد: وقتی معلم ازش سوال میپرسه، این بچه دبستانی هم میتونه جواب درست بده هم میتونه جواب درست رو نده(پس یکی فعل دیگری ترکه). جواب درست رو ندادن دو صورت داره1- به طور کلی جواب نمیده 2- جواب اشتباه میده . در حالیکه هیچ دلیلی برای جواب درست ندادن ندارد. پس مجبور است جواب صحیح بدهد.

البته مثالی رو که من زدم هم مشکل خاصی نداشت، چون به هر حال ثابت کرد بچه در جواب درست دادن مجبور است. چون من فرض کردم که بچه جواب میده و شما باید مطابق فرض من جواب بدهید. حالا فرض میکنیم یه بچه تصمیم گرفت که جواب بده، آیا اختیار داره که جواب غلط بده یا نداره؟ بله داره. در حالیکه همیشه جواب صحیح میده پس مجبوره


ببینید بازم میگم اختیار یعنی توانایی انجام و عدم انجام کاری
او بچه یا جواب میده یا جواب نمیده
حالا اون جواب میتونه جواب درست یا غلط باشه
ما کاری به علم اون بچه ندارین چون داریم اختیارش رو برسی میکنیم
فرض کنید کسی علم ریاضی داره وقتی ازش میپرسن 2 به اضافه 2 چند میشه
با اینکه جواب رو میدونه میتونه جواب نده
یا میتونه جواب بده اما اشتباه .به هزار و یک دلیل.مثلا ازیت کردن.
اینجا بحث اختیار هست میخواهیم بدونیم شخص در ان کار مختار هست یا نه
شما نمیتونید بگید چون جواب رو میدونه نمیتونه اشتباه بگه
شما جمع این 2 عدد رو میدونید وقتی من ازتون میپرسن ایا در اشتباه گفتن جواب عاجزین؟
ایا در نگفتن جواب عاجزین؟
ایا در گفتن درست جواب عاجزین؟
جواب هر 3 سوال خیر است این یعنی اختیار
چرا که شما میتوانید جواب ندید و یا میتوانید جواب بدین چه درست چه غلط .
پس صرف اینکه کسی چیزو رو میدونه دلیل نمیشه اون مجبور باشه جواب درست بده
شاید بازم نگرفته باشید
مثال دیگر
من جمع این 2 عدد رو میدونم حالا شما از من بپرسید
2 به اضافه 2 چند میشه؟
من میگم 10
ایا کسی منو مجبور کرد جواب درست بدم؟دلیل کارم مهم نیست یا علم ندارم یا ازیت میکنم یا سر کار میذارم یا ..... مهم اینکه من اختیار دارم
دیدید با اینکه جواب درستو میدونستم جواب اشتباه دادم
و یا میتونیم جواب ندم
پس اختیار یعنی
که ان بچه یا جواب نمیدهد یا جواب میدهدچه درست چه غلط مهم نیست

اما اگر هدف تعیین شده باشد دیگر از مرحله اختیار گذشته
تنها زمانی هدف تعیین میشود که شخص مختار باشد و انتخاب کند(هیچ شخص مجبوری نمیتواند تعیین هدف کند)
زمانی که انتخاب کرد مثلا اگر گفت هدف من اینه که جواب درست بدم.در راستای این هدف شخص باید جواب درست بدهد .یعنی مجبور است برای رسیده به ان هدف جواب درست بدهد و الا به هدف نمیرسد
اما در عین حال مختار هم هسن زیرا میتواند هر هنگام که اراده کند از هدفش صرفه نظر کند

مثال شما ایراد دارد
زیرا جواب غلط دادن یا جواب درست دادن هر دو دال بر انجام کار است
یک فرمولی نوشتید اول
گفتیم بچه میتونه یا جواب درست بده یا جواب درست نده

میتونه جواب درست بده هم میتونه جواب درست رو نده(پس یکی فعل دیگری ترکه). جواب درست رو ندادن دو صورت داره1- به طور کلی جواب نمیده 2- جواب اشتباه میده

خب درستش اینه
یا جواب میده
یا جواب نمیده
اگر جواب نداد این یعنی عدم انجام فعل
اگر جواب داد یعنی انجام فعل .مهم نیست چه جوابی باشه درست باشه غلط باشه فهش باشه مهم اینه جواب بده یا نه

[/quote]

ببینید بازم میگم اختیار یعنی توانایی انجام و عدم انجام کاری او بچه یا جواب میده یا جواب نمیده

با سلام خدمت دوست عزیزم
اولا من باز بر روی اشکال اولی که به مثال من گرفتید تاکید میکنم و میگویم این اشکال وارد نیست، چون هر کاری در دنیا هم حالت فعلی دارد هم حالت ترکی، جواب دادن، جواب ندادن- جواب درست دادن، جواب درست ندادن- جواب غلط دادن، جواب غلط ندادن ( البته به نظرم از این مطلب بگذریم بریم سراغ نکات خوبی که شما بیان کردید)
یا میتونه جواب بده اما اشتباه .به هزار و یک دلیل.مثلا ازیت کردن.

2 به اضافه 2 چند میشه؟ من میگم 10 ایا کسی منو مجبور کرد جواب درست بدم؟دلیل کارم مهم نیست یا علم ندارم یا ازیت میکنم یا سر کار میذارم یا ..... مهم اینکه من اختیار دارم دیدید با اینکه جواب درستو میدونستم جواب اشتباه دادم و یا میتونیم جواب ندم پس اختیار یعنی که ان بچه یا جواب نمیدهد یا جواب میدهدچه درست چه غلط مهم نیست

خوب مشکل اصلی این است که بحث ما در مورد بچه خوبی است که نمیخواد ما را سرکار بذاره، یا به قول شما هدفی داره که میخواد به اون هدف برسه. خوب حالا آیا این فرد دلیلی برای جواب اشتباه دادن دارد یا ندارد؟ مسلما دلیلی ندارد. پس تا وقتی آن هدف را دارد نمیتواند جواب اشتباه بدهد چون دلیلی برای جواب اشتباه دادن ندارد پس مجبور است جواب درست بدهد. پس همه ما در زندگی مجبور هستیم. پس هیچ کاری را با اختیار انجام نمیدهیم. در حالی که شما خودتان هم قبول دارید که مردم مجبور نیستند.
پس نمیتوان گفت اگر کسی برای ترک یک کار دلیل نداشته باشد، در فعل آن کار مجبور است.

اما اگر هدف تعیین شده باشد دیگر از مرحله اختیار گذشته تنها زمانی هدف تعیین میشود که شخص مختار باشد و انتخاب کند(هیچ شخص مجبوری نمیتواند تعیین هدف کند) زمانی که انتخاب کرد مثلا اگر گفت هدف من اینه که جواب درست بدم.در راستای این هدف شخص باید جواب درست بدهد .یعنی مجبور است برای رسیده به ان هدف جواب درست بدهد و الا به هدف نمیرسد اما در عین حال مختار هم هسن زیرا میتواند هر هنگام که اراده کند از هدفش صرفه نظر کند

حالا فرض کنید یک نفر انسانی که عقل کل است، هدفش رو طوری تعیین میکنه که هیچ دلیلی برای تغییر اون هدف نداره، پس مجبوره اون کار رو انجام بده؟ نه

با سلام دوباره
صرفا جهت مزاح یه نکته بگم
میگم الان کارشناس محترم، داره پشت کامپیوتر به ما میخنده میگه دو تا آدم شکاک افتادن به جون هم
البته میدونید مشکل من اینه که حتی توی خود شک هم شک میکنم:Khandidan!:

شکاکیت خیلی بده. مخصوصا اگر به حد وسواس برسه. به قول یکی از مشاهیر (الان اسمش یادم نیست)
میگفت بزرگترین ظلمی که مکتب شکاکیت به مردم کرد این نبود که اونها را از حقیقت دور کرد، بلکه اونها را از رسیدن به حقیقت ناامید کرد.

سلام بر عزیزان.

دوست عزیز اثبات غیر از توصیف است،توصیف باید در شان موضوف باشد،از انجایی که وصف حق عین ذاتش می باشد نتیجتا وصف اوصاف حق غیر ممکن است،ولی اثبات غیر از وصف است،ما اختیار را برای حق ثابت می کنیم یعنی انرا نفی نمی کنیم،ولی اینکه این اختیار چگونه است این برای موجودات دانی غیر ممکن است،اختیاری که در ماست غیر از اختیاری است که در ذات حق است...

هر مرتبه حکمی دارد مغایر با مراتب دیگر و اثار نیز به تبع این تغایر مثل هم نیست،به عنوان مثال علوم مادی و تصورات ذهنی از لحاظ اشتراک با علم کتاب یکی است و لی مرتبه علمی از کتاب جوری است که از لحاظ واقع واثار مترتب به ان مغایر با یک مشت مفاهیم ذهنی است،..

مسئله این است که هر چه به طرف کمال پیش رویم حدود ریزش می کند،یعنی کمالات و صفات حقیقی به هم نزدیکتر می شوند و تا جایی که عین هم می گردند،به عبارتی حدود چیزی جز جدایی نیست،حالا این جدایی می خواهد عزلی(مکانی) باشد یا صفتی(مرتبه ای و کمالی)،پس همینقدر که در مرتبه مادی مثلا قدرت غیر از علم و علم غیر از حیات و غیره می باشد،هر چه به طرف منبع اصلی کمال پیش برویم حدود وجدایی بین این کمالات ریخته می شود تا جایی که صرافت تام هست،در مرتبه ای که صرافت تام باشد،دیگر جدایی و حدود کمالی و صفتی معنا ندارد،انوقت ظاهر با باطن یکی است همانطور که اول و اخر بودن نیز یکی است یعنی حد ظهور انرا از حد بطون جدا نمی کند چون در ان مرتبه دیگر حد معنی ندارد نتیجتا در ان مرتبه همه کمالات عین هم هستند بدون تمایز و به صورت صرافت نتیجتا اثار نیز اصلا قابل شباهت با مراتب ذانی نیست تا بتوان از اثار ان مرتبه صحبت کرد بلکه هر چه ما می فهمیم حدود است،به عبارتی کمال صرف مظروف ذهن محدود واقع نمی گردد تا بتوان اثار انرا هم دریافت............

خلاصه اختیاری که در حق می باشد مغایر با اختیار ماست چون ویژگی مرتبه ذات حق مغایر با احکام مادی و دانی است نتیجتا اختیاری هم که در انجاست غیر از اختیاری است که در مراتب دانی است هر چند در اختیار و اشتراک معنوی یکی هستند....

کمی دقت نمایید ،متوجه می شوید بنده چه می خواهم بگویم ...

موفق


شاید نشود خدا را توصیف کرد همانطور که نمیشود خدا را تصور کرد اما همانطور که میشود خدا را فرض کرد میشود خدا را تعریف کرد
و چیست که نشود ان را تعریف کرد؟
ان که نشود تعریفش کرد وجود ندارد
لازمه اختیار محدودیت است.چطور یک بخشنده مطلق میتواند نبخشد؟
تنها در صورتی که این بخشش خلاف ذاتش باشد
مثلا با این بخشش ظالم شود
اما اگر موقعیتی پیش اید که بخشش .بخششنده هیچ منافاتی با ذاتش نداشته باشد ایا باز هم میتواند نبخشد؟خیر زیرا اگر نبخشد خلاف ذاتش عمل کرده .چرا که با نبخشیدن بخیل میشود
این محدودیت است که اختیار را ایجاد میکند

این که میگویید اختیار خدا با ما فرق دارد خیلی خیلی بی معنی است
زیرا در تعریف اختیار گفته نشده اختیار انسا.یا اختیار خدا یا...
اختیار یک معنی دارد و برای همه صادق است.و ان اختیار فاعل است
اینکه شما میگویید یعنی فرار از بحث یعنی اینکه نمیتوانید خدا و صفاتش را تعریف کنید میگویید صفاتش فرق دارد
اگر نتوانید خدا را تعریف کنید چه دلیلی برای باورش دارید
اصلی که در تعریف متناقش شود از اصل قابل تصور نیست
شما در تعریف خدا به تناقض میخورید .میگین خدا با ما فرق دارد
تنها فرق خدا مطلق بودنش هست(از لحاظ صفتی)
مثلا من عالم هستم خدا هم عالم هست علم هر 2 یک جنس هست.علم به موجودات
اما من نسبی میدانم او مطلق
در خدا هیچ اختیاری دیده نمیشود
یه سوال جالب که بر بحث درست شد
ایا خدا قبل از خلق انسان .در خلق کردنش مختار بود؟
اگر مختار بوده 2 امکان داشته
یا خلق بکند.خلق کند به دلیل اینکه بخشنده است
یا خلق نکند.اما برای خلق نکردن دلیلی ندارد
مصداق
ایا انسان در ساختن مختار است؟
اگر مختار باشد.2 امکان دارد
یا میتواند بسازد.به این دلیل که علم دارد.قدرت دارد.ثروت دارد.بخشش دارد.و....صفات کمالی)
یا میتواند نسازد.علم ندارد.قدرت ندارد .ثروت ندارد.یا با داشتن همهی اینها باز هم نسازند به این دلیل که .بخیل است.ظالم است .دیوانه است.
با کمی دقت دلایل ساختن از طرف انسان همگی کمالی بودن
و دلایل نساختن همگی ناقصه بودن
اما ایراد ندارد چون انسان هم کمال دارد هم ناقص است
اما خدا که ایگونه نیست.او تماما کمالی است
پس ایا خدا میتوانست انسان را خلق نکند؟
میدانیم که خلق انسان هیچ منافاتی با ذات خدا ندارد .زیرا الان خلق کرده
پس ایا خدا میتوانست انسانی که لایق وجود بوده را خلق نکند؟و اگر نکند به چه دلیل
ان دلیل جز دلیل ناقصه چیزی نمیتواند باشد
و از ان جا که خدا ناقص نیست
پس این گزینه (خلق نکردن) با ذات خدا منافات دارد پس حذف میشود
میماند 1 گزینه.که این اختیار است

چطور یک بخشنده مطلق میتواند نبخشد؟ تنها در صورتی که این بخشش خلاف ذاتش باشد مثلا با این بخشش ظالم شود اما اگر موقعیتی پیش اید که بخشش .بخششنده هیچ منافاتی با ذاتش نداشته باشد ایا باز هم میتواند نبخشد؟خیر زیرا اگر نبخشد خلاف ذاتش عمل کرده .چرا که با نبخشیدن بخیل میشود این محدودیت است که اختیار را ایجاد میکند

با سلام مجدد
اولا خداوند متعال، صفات مختلفی دارد که شاید جواب سوال شما در آن باشد: خداوند از طرفی بینیاز است، پس نیازی ندارد که انسان را خلق کند. پس باید بگویید خدا مجبور است انسان را خلق نکند
ثانیا خدا بخشنده است و میتواند ( نه اینکه مجبور باشد) انسان را خلق بکند. اگر انسان را خلق نکند بخل نورزیده چون انسان قبل از انسان بودن عدم بوده، و عدم که استحقاق چیزی را ندارد. بخل در جایی است که که طرف مقابل استحقاق داشته باشد و شما به او ندهید.

پس خدا هم میتواند انسان را خلق کند و هم خلق نکند. خلق کند چون بخشنده است، خلق نکند چون بینیاز است.

پس ایا خدا میتوانست انسانی که لایق وجود بوده را خلق نکند؟و اگر نکند به چه دلیل

شما از کجا ثابت میکنید که انسان لایق وجود بوده؟

اینکه شما اصلا رابطه بین مثال های من و بحث رو متوجه نمیشین من گفتم خدا بر هر ممکنی تواناست بذارین کمی توضیح بدم هر فعل برای ممکن بودن 2 شرط دارد 1 ان فعل متناقض و محال نباشد 2 ان فعل با ذات فاعل منافات نداشته باشد.یعنی انتخاب ان فعل یا انجام ان فعل با صفات و تعریف فاعل در تضاد نباشد اگر در فعلی این 2 شرط رعایت شده باشد ان فعل ممکن است زمانی که میگیم علی توانایی بلند کردن 10 کیلو را دارد و یک وزنه 20 کیلویی جلوی علی هست فعل بلند کردن ان وزنه برای علی غیر ممکن است وقتی میگیم موجودی بخشنده مطلق است .نبخشیدن برای ان موجود غیر ممکن است چطور فعلی که با ذات موجودی در تضاد است برای ان موجود ممکن است؟

باسمه تعالی، سلام بر شما

جناب سعید، بنده بارها و بارها پاسخ مطالب (تکراری) شما را دادم، شما هم ظاهرا سرتان شلوغ است و نمی توانید مطالب ما را ببینید، حقیقتا نمی دانم چرا تعریف اختیار را نمی خواهید درست تطبیق بدهید، شما می خواهید از جانب خودتان اصطلاح جدید جعل کنید؟

بنده معنای اختیار را در مورد ذات احدی حق (به گونه ای که لایق چنین ذاتی باشد) را تعریف کرده و توضیحات لازم را دادم، مسأله ضرورت و معانی مختلف آن را توضیح دادم، مسأله تحلیل بحث ضرورت و چگونگی صدور معلولات از واجب مختار را توضیح دادم.

اختیار اختیار است، اختیار انسان با توجه به مرتبه خودش تعریف می شود و اختیار خدا با توجه به ذات احدی حضرتش تعریف می شود.

انسان مختار در مسیر رشد و کمال و اشتداد وجودیش، دایره اختیار و اراده اش کاملتر و شدیدتر می شود، هر چه کاملتر بشود، تواناتر و مختارتر می شود، یعنی دایره اختیارش به اختیار حق نزدیکتر می شود، و هر قدر انسان ناقصتر و از مرحله انسانی بیشتر فاصله بگیرد، ضعیفتر و زبونتر و مقهورتر و کم اراده تر، می شود، تا جایی که مرتبه وجودی انسانیش به سوی حیوانایت، از مدار عقلانیت و علم خارج می شود.

همین اختیار در وجود حضرت حق و کامل علی الاطلاق به نحوه مطلق و کامل و بدون نقص و حد، مطرح می شود، تا حدی که آزادی و اختیار خدا دیگر هیچ قید و مقهوریتی بر نمی دارد و توانای بر هر ممکنی می شود، یعنی هر ممکنی را که بخواهد می تواند؛ زیرا او شدیدترین وجود و کاملترین وجود است.

شما میگید از نظر اختیار.شما دارید اصلا خاصیت خداشناسان برای پیش برد بحث مصادره به مطلوب است

اتفاقا خیلی خوب به اشکال خودتان اشاره کردید، شما اگر حقیقتا معنای مصادره به مطلوب را متوجه باشید، می فهمید که بحث شما عینا مصادره به مطلوب است، شما ذهنتان را در یک معنا وتناقضی گرفتار کرده اید و همان تناقض را با همان معنایی که از پیش ساخته اید، بی حساب بر صفات خدا سبحان بار می کنید، شما بدون اینکه بخواهید توجهی به سخنان حکما و فلاسفه اسلامی داشته باشید، معانی و اصطلاحات سطحی و ابتدایی متناقض خودتان را، دایما تکرار می کنید، اگر ما می گوییم خدا مختار است، به همان معنایی می گوییم که لایق ذات احدیش باشد.

شما دایما از بحث فرار می کنید، چرا اشکال اختیار و اراده ای را که حکمای اسلامی گفته اند مطرح نمی کنید، شما دو طرفی را که در قوانین عالم خلقت که آفریده شده حضرت حق است، در محدوده انسانی مطرح می کنید و به همان نسبت می خواهید دو طرف اختیار برای خدا ترسیم کنید؟

مگر ما اختیار خداوند را تعریف نکردیم؟ مگر ما دو طرف اختیار را برای خدا معنا نکردیم؟

حال ایا خلق نظام احسن برای خدا ممن است؟ نمیدونم شما چرا ثابت نمیکنید که این فعل برای خدا ممکن است و فقط میگید از نظر اختیار ممکن هست خب منم از نظر اختیار میتوانم دنیا رو نابود کنم .اما واقعا میتوانم؟ایا فقط اختیار من رو باید دید یا تمام صفات من را گفتم 2 شرطا لازم برای اینکه فعلی ممکن باشد چیست حال ایا ان دو شرط در این فعل(خلق نظام غیر احسن) دیده میشود؟ خب ثابت کنینمگه میشه خدا کاری بتواند انجام دهد که مخالف ذاتش هست؟

شما از جهت اختیار می توانید دنیا را نابود کنید؟ آیا واقعا می توانید؟ آیا شما توانای بر این کار هستید؟ شما در این مورد نه قدرتی دارید نه اختیاری، اما خدا چه؟

آیا خداوند می تواند نظامی غیر احسن خلق کند؟ شما می دانید، نظام غیر احسن یعنی چه؟ یعنی نظامی در حد ضعیفتر و پایینتر.

خدایی که نظام احسن خلق کرده نمی تواند نظام ضعیفتر خلق کند؟

دوباره تکرار می کنم، خداوند ضرورتا با توجه به ذات کاملش، خلق نظام احسن را اراده می کند، خلق نظام احسن را اختیار می کند، شما اول بحث اختیار را مطرح کرده و اختیار را در مرتبه ضروری به ذات نسبت می دهید، کجا بر کجا؟

خدا هیچ کاری که مخالف ذاتش باشد نمیتواند انجام دهد ولو ان کار محال هم نباشد.اما چون ان کار با ذات خدا در تضاد است نمیتواند انجام دهد.نه اینکه بگم عاجز هست.خیر همان ضرورت شما.مثلا خدا ضرورتا باید ببخشد.

جناب سعید، فیلسوف بزرگ، شما به ما بگویید، چه کسی می تواند کاری که مخالف ذاتش باشد، انجام بدهد؟ هیچ موجودی نمی شود کاری که مخالف ذاتش باشد، انجام بدهد.

آیا انسان مختار می تواند کاری بکند که مخالف ذاتش باشد؟ انسان قابلیت نقص و کمال دارد، قابلیت کامل شدن و ناقص شدن دارد اما قابلیت نقص و کمال در خداوند محال است، شما می خواهید اختیار را بدون توجه به وجود کامل و ثابت حضرت حق تعریف کنید، به تناقض می رسید؛ شما به مثال ها و مطالب بنده در پست های گذشته، توجهی نداشتید، حال لطفا توجه به چند نکته و سوال دیگر بنمایید و مباحث را در ادامه با توجه به همین مطالب ادامه بدهید.

مطلب اول: خداوند کامل علی الاطلاق است، خداوند عالم علی الاطلاق است، تمام افعال الهی از خدای کامل و عالم مطلق صادر می شود، آیا شما این را قبول دارید؟

مطلب دوم: تمام تجلیات حضرت حق، همراه علم است؛ یعنی منشأ علمی دارد. حال، این خدای عالم که تجلیات مختلف دارد، مقهور و مجبور هیچ موجودی واقع نمی شود، آیا شما این هم قبول دارید؟

اینکه خود ذات و صفات ذات، ذات را مجبور و مقهور می کند، بله، به این معنا ذات احدی و کامل علی الاطلاق حضرت حق اقتضای خودش را دارد، یعنی خداوند مجبور و محدود است که کامل باشد و مجبور و محدود است که هیچ نقصی نداشته باشد، افعال ذات حق به هر شکلی که باشد، ضرورتا از چنین خدایی صادر می شود، به نظر ما این مطلب برگشت به همان ضرورت و وجوب ذاتی حضرت حق می کند و خداوند مجبور است که چنین باشد، و ضرورتا چنین است.

دوست عزیز، به جان خودم قسم، چنین مطلبی هیچ منافاتی با آزادی و عدم مقهوریت حضرت حق ندارد، اگر شما این مطلب را مقهوریت و محدودیت می دانید، ما هم قبول داریم و می پذیریم که خداوند به این معنا مجبور و محدود است و از این جهت هیچ اختلافی نداریم.

مطلب سوم: بعضی از صفاتی که به خدا نسبت می دهیم، از مرتبه فعل الهی انتزاع می شود، یعنی صفات ذات نیستند، بلکه صفات فعل هستند، آیا شما این را قبول دارید؟


و چیست که نشود ان را تعریف کرد؟ ان که نشود تعریفش کرد وجود ندارد

سلام بر شما.

دوست عزیز بحث با شما بسیار مشکل است،چون با مبانی ابتدایی تعریف و احکام ان نیز نا اشنا هستید،تعریف چیزی جز تحلیل ماهیت به اجزایش نیست،مثلا انسان یک ماهیت است،ولی ماهیتی که اجزای ان تا قابل شناخت برای انسان نباشد درک ان ماهیت نیز محال است،انسان یعنی حیوان ناطق،پس انسان که ترکب حیوان وناطق می باشد،بدون اجزایش اصلا شناسه ای ندارد،پس درک وشناخت حیوان و ناطق قبل از انسان بر خود ماهیت انسان تقدم دارد،نتیجتا تا شناخت اجزاء نباشد شناخت ماهیت نیز محال است،پس تعریف چیزی خارج از ذات ماهیت نیست،حالا شما باید ابتدا ماهیت حق را بشناسید!!!!! و ماهیت نیز بدون اجزاء ماهیت از قبیل جنس و فصل قابل تعریف نیست،اینهاتازه مقدمات شناخت اجزاء و خود ماهیت است ،وبعد تازه می رسد به تعریف ان ماهیت،.....البته احکام وجودی یک موضوع غیر از تعریف یک موضوع می باشد،به عبارتی تعریف قبل از ایجاد برای موضوع است و لی احکام وجودی انهایی هستند که مترتب موضوع می شوند وقتی ایجاد شد....

خلاصه تعریف یعنی همان تحلیل ذات ماهیت یک شئ،ویک شئ وقتی تحلیل به اجزاء می گردد که مرکب باشد،و انچه مرکب باشد حد بین اجزاء انرا از یکدیگر جدا می کند هر چند به اعتبار باشد،واین یعنی نیاز ......خلاصه اینکه برای تعریف یک ماهیت باشد اجزاء انرا شناخت ولی ماهتی که اجزایش شناخته شده نباشد قابل تعریف نیست،مانند جن که ماهیتش قابل شناخت برای انسان نیست،یعنی معلوم نیست جنسش چیست و فصلش چیست....

خلاصه تعریف یک امر اعتباری است یعنی مصداق ان فقظ ذهن است،وخدا بالاتر از ان است که فقط در حد یک تعریف و اعتبار باشد،وگرنه انچه عین وجود است دیگر اعتباری نیست ....نتیجتا خدا ماهیت ترکیبی ندارد تا بتوان انرا تعریف نمود ،یعنی حد وجودی ندارد....

اینهایی که گفته شد فقط تعریف در مقام ذات بود ولی تعریف در مقام غیر از ذات و جایی که عارض ذات می باشد نیز احکامی دارد که بحثش در اینجا بی مورد است...

لازمه اختیار محدودیت است.چطور یک بخشنده مطلق میتواند نبخشد؟
تنها در صورتی که این بخشش خلاف ذاتش باشد
مثلا با این بخشش ظالم شود
اما اگر موقعیتی پیش اید که بخشش .بخششنده هیچ منافاتی با ذاتش نداشته باشد ایا باز هم میتواند نبخشد؟خیر زیرا اگر نبخشد خلاف ذاتش عمل کرده .چرا که با نبخشیدن بخیل میشود
این محدودیت است که اختیار را ایجاد میکند

عزیز،اختیار در موجودات دانی باید دارای دو مقدمه ادراکی باشد و یک مقدمه انفعالی و یک مقدمه فعلی،مقدمه ادراکی یکی تصور فعل است و دیگری تصور فائده فعل ،که تصور فائده فعل به اثر نهایی فعل در جهت توافق تمایلات حیاتی است،ومقدمه انفعالی همان اهنگ درونی و هیجان شوقی و خوفی است که او را بر می انگیزاند،و مقدمه فعلی ان ،همان عزم و اراده است که منجز به صدور فعل می گردد،اینها در حیوان که افعالش التذاذی می باشد صادق است و لی در انسان سنجش عمل نیز قبل از عزم واراده فعل دخیل است و مانند حیوان نیست که به محض توافق با غرایز و تمایلات، قوه عزم، فعل را ظهور دهد ادمی قوه تدبیر دارد نتیجتا تنها تمایلات غریزی برای انجام فعل کافی نیست هر چند لازم است.....ولی هیچ یک از اینها در حق نیست،بلکه خدا نه تصور فعل می کند نه اهنگ درونی دارد نه عزمی دارد مانند عزم انسان.....

وقتی همه شرایط در انسان برای ایجاد فعل مهیا شد فعل ظهور پیدا نموده و خود به خود اختیار از این فعل انتزاع می گردد،خلاصه فعل اختیاری بیشمار شرایط می خواهد چه درونی و چه بیرونی و اگر یکی از انها نباشد فعل ظهور پیدا نمی کند هر چه انسان بخواهد واراده نماید،مانند بلند شدن یک انسان فلج و دویدن.....اختیار انسان به علل معد قابلی ، مادی و درونی گره خورده است و هر یک از اینها نقش بسزایی در انجام فعلش دارد،ولی در خدا خواستن واراده ومشیت و فعل همه یکی است و از ان لحاظ که به ذات حق ارتباط دارد صرافت تام دارد،ولی از جهت قابل خیر در عین اینکه اینها دو تا نیستند بلکه یکی هستند یعنی اتحاد دارند،به عبارتی اینطور نیست که فیض حق جدای از هستی باشد نه چنین چیزی یک فکر کودکانه است....به عبارتی ظرف و مظروف با هم اتحاد دارند....

مرتبه ذات انسان و اعمالش همه دارای تقدم وتاخر است و لی ذات حق و صفاتش از ان جهت که ریشه در ذات دارند فاقد تقدم وتاخر هستند،نتیجتا انچه در مورد انسان و شرایط اختیار و سنخیت اختیارش می باشد در ذات ممتنع است....

شما در تعریف خدا به تناقض میخورید .میگین خدا با ما فرق دارد
تنها فرق خدا مطلق بودنش هست(از لحاظ صفتی)
مثلا من عالم هستم خدا هم عالم هست علم هر 2 یک جنس هست.علم به موجودات
اما من نسبی میدانم او مطلق
در خدا هیچ اختیاری دیده نمیشود
یه سوال جالب که بر بحث درست شد
ایا خدا قبل از خلق انسان .در خلق کردنش مختار بود؟

مطلق بودن یک امر ذهنی است نه خارجی انچه در خارج است ،وجود است و این وجود یا صرافت تام دارد تا حد دارد وخارج از این دو نیست،...

علم یعنی انکشاف ،حالا می خواهد معلوم هر چیزی باشد،کشف معلوم همان علم است،ولی چیزی که هست در مرتبه ذات حق کمال معلوم عین علم و قدرت و حیات و تمامی صفات وجودی و کمالی است،واین درکش خارج از ذهن ادمی است به عبارتی انکه چنین ویژگی داشته باشد دیگر اثارش مانند بنده وشما نیست،به عبارتی علم در ان مرتبه عین کمال معلول است و کمال معلول عین قدرت است و قدرت عین حیات است،اینها در انجا جدا نسیتند،اثر چنین حکمی قابل درک ذهنی نیست چون حدی ندارد تا وارد ذهن گردد تا بتواند انرا تعریف نماید واثار انرا نیز دریابد.....

ولی علمی که در حضرت عالی است چیزی جز یک مشت تصورات نیست که انها نیز جدا از معلول هستند ،به عبارتی وجود معلول خارجی چیزی جدا از ماهیت ان است که در ذهن شماست واین تصورات اثارش همان است که می یابید،.....

اینکه خدا قبل از خلق انسان در خلق کردنش مختار بود،بر می گردد به اینکه تصور خدا و فائده انسان برای خدا چه بود که او را خلق نماید،یعنی اثر نهایی انسان چه توافقی در حیات و تمایلات او دارد،واینها همه مربوط به موجودات امکانی و مادی است نه خدا ،نمی توان گفت خدا چگونه است تا بتوان اختیار او را نیز توصیف نمود....قبلا نیز گفتم باید ماهیت را شناخت تا بتوان احکام وجودی انرا نیز بیان نمود و لی خدا ماهیت ندارد...

فقط ننویسید ابتدا فهم مطلب نمایید سپس شروع به نوشتن نمایید...

باسمه تعالی، سلام بر شما

جناب سعید، بنده بارها و بارها پاسخ مطالب (تکراری) شما را دادم، شما هم ظاهرا سرتان شلوغ است و نمی توانید مطالب ما را ببینید، حقیقتا نمی دانم چرا تعریف اختیار را نمی خواهید درست تطبیق بدهید، شما می خواهید از جانب خودتان اصطلاح جدید جعل کنید؟

بنده معنای اختیار را در مورد ذات احدی حق (به گونه ای که لایق چنین ذاتی باشد) را تعریف کرده و توضیحات لازم را دادم، مسأله ضرورت و معانی مختلف آن را توضیح دادم، مسأله تحلیل بحث ضرورت و چگونگی صدور معلولات از واجب مختار را توضیح دادم.

اختیار اختیار است، اختیار انسان با توجه به مرتبه خودش تعریف می شود و اختیار خدا با توجه به ذات احدی حضرتش تعریف می شود.

انسان مختار در مسیر رشد و کمال و اشتداد وجودیش، دایره اختیار و اراده اش کاملتر و شدیدتر می شود، هر چه کاملتر بشود، تواناتر و مختارتر می شود، یعنی دایره اختیارش به اختیار حق نزدیکتر می شود، و هر قدر انسان ناقصتر و از مرحله انسانی بیشتر فاصله بگیرد، ضعیفتر و زبونتر و مقهورتر و کم اراده تر، می شود، تا جایی که مرتبه وجودی انسانیش به سوی حیوانایت، از مدار عقلانیت و علم خارج می شود.

همین اختیار در وجود حضرت حق و کامل علی الاطلاق به نحوه مطلق و کامل و بدون نقص و حد، مطرح می شود، تا حدی که آزادی و اختیار خدا دیگر هیچ قید و مقهوریتی بر نمی دارد و توانای بر هر ممکنی می شود، یعنی هر ممکنی را که بخواهد می تواند؛ زیرا او شدیدترین وجود و کاملترین وجود است.

اتفاقا خیلی خوب به اشکال خودتان اشاره کردید، شما اگر حقیقتا معنای مصادره به مطلوب را متوجه باشید، می فهمید که بحث شما عینا مصادره به مطلوب است، شما ذهنتان را در یک معنا وتناقضی گرفتار کرده اید و همان تناقض را با همان معنایی که از پیش ساخته اید، بی حساب بر صفات خدا سبحان بار می کنید، شما بدون اینکه بخواهید توجهی به سخنان حکما و فلاسفه اسلامی داشته باشید، معانی و اصطلاحات سطحی و ابتدایی متناقض خودتان را، دایما تکرار می کنید، اگر ما می گوییم خدا مختار است، به همان معنایی می گوییم که لایق ذات احدیش باشد.

شما دایما از بحث فرار می کنید، چرا اشکال اختیار و اراده ای را که حکمای اسلامی گفته اند مطرح نمی کنید، شما دو طرفی را که در قوانین عالم خلقت که آفریده شده حضرت حق است، در محدوده انسانی مطرح می کنید و به همان نسبت می خواهید دو طرف اختیار برای خدا ترسیم کنید؟

مگر ما اختیار خداوند را تعریف نکردیم؟ مگر ما دو طرف اختیار را برای خدا معنا نکردیم؟

شما از جهت اختیار می توانید دنیا را نابود کنید؟ آیا واقعا می توانید؟ آیا شما توانای بر این کار هستید؟ شما در این مورد نه قدرتی دارید نه اختیاری، اما خدا چه؟

آیا خداوند می تواند نظامی غیر احسن خلق کند؟ شما می دانید، نظام غیر احسن یعنی چه؟ یعنی نظامی در حد ضعیفتر و پایینتر.

خدایی که نظام احسن خلق کرده نمی تواند نظام ضعیفتر خلق کند؟

دوباره تکرار می کنم، خداوند ضرورتا با توجه به ذات کاملش، خلق نظام احسن را اراده می کند، خلق نظام احسن را اختیار می کند، شما اول بحث اختیار را مطرح کرده و اختیار را در مرتبه ضروری به ذات نسبت می دهید، کجا بر کجا؟

جناب سعید، فیلسوف بزرگ، شما به ما بگویید، چه کسی می تواند کاری که مخالف ذاتش باشد، انجام بدهد؟ هیچ موجودی نمی شود کاری که مخالف ذاتش باشد، انجام بدهد.

آیا انسان مختار می تواند کاری بکند که مخالف ذاتش باشد؟ انسان قابلیت نقص و کمال دارد، قابلیت کامل شدن و ناقص شدن دارد اما قابلیت نقص و کمال در خداوند محال است، شما می خواهید اختیار را بدون توجه به وجود کامل و ثابت حضرت حق تعریف کنید، به تناقض می رسید؛ شما به مثال ها و مطالب بنده در پست های گذشته، توجهی نداشتید، حال لطفا توجه به چند نکته و سوال دیگر بنمایید و مباحث را در ادامه با توجه به همین مطالب ادامه بدهید.

مطلب اول: خداوند کامل علی الاطلاق است، خداوند عالم علی الاطلاق است، تمام افعال الهی از خدای کامل و عالم مطلق صادر می شود، آیا شما این را قبول دارید؟

مطلب دوم: تمام تجلیات حضرت حق، همراه علم است؛ یعنی منشأ علمی دارد. حال، این خدای عالم که تجلیات مختلف دارد، مقهور و مجبور هیچ موجودی واقع نمی شود، آیا شما این هم قبول دارید؟

اینکه خود ذات و صفات ذات، ذات را مجبور و مقهور می کند، بله، به این معنا ذات احدی و کامل علی الاطلاق حضرت حق اقتضای خودش را دارد، یعنی خداوند مجبور و محدود است که کامل باشد و مجبور و محدود است که هیچ نقصی نداشته باشد، افعال ذات حق به هر شکلی که باشد، ضرورتا از چنین خدایی صادر می شود، به نظر ما این مطلب برگشت به همان ضرورت و وجوب ذاتی حضرت حق می کند و خداوند مجبور است که چنین باشد، و ضرورتا چنین است.

دوست عزیز، به جان خودم قسم، چنین مطلبی هیچ منافاتی با آزادی و عدم مقهوریت حضرت حق ندارد، اگر شما این مطلب را مقهوریت و محدودیت می دانید، ما هم قبول داریم و می پذیریم که خداوند به این معنا مجبور و محدود است و از این جهت هیچ اختلافی نداریم.

مطلب سوم: بعضی از صفاتی که به خدا نسبت می دهیم، از مرتبه فعل الهی انتزاع می شود، یعنی صفات ذات نیستند، بلکه صفات فعل هستند، آیا شما این را قبول دارید؟

مطلب اول: خداوند کامل علی الاطلاق است، خداوند عالم علی الاطلاق است، تمام افعال الهی از خدای کامل و عالم مطلق صادر می شود، آیا شما این را قبول دارید؟

مطلب دوم: تمام تجلیات حضرت حق، همراه علم است؛ یعنی منشأ علمی دارد. حال، این خدای عالم که تجلیات مختلف دارد، مقهور و مجبور هیچ موجودی واقع نمی شود، آیا شما این هم قبول دارید؟

اینکه خود ذات و صفات ذات، ذات را مجبور و مقهور می کند، بله، به این معنا ذات احدی و کامل علی الاطلاق حضرت حق اقتضای خودش را دارد، یعنی خداوند مجبور و محدود است که کامل باشد و مجبور و محدود است که هیچ نقصی نداشته باشد، افعال ذات حق به هر شکلی که باشد، ضرورتا از چنین خدایی صادر می شود، به نظر ما این مطلب برگشت به همان ضرورت و وجوب ذاتی حضرت حق می کند و خداوند مجبور است که چنین باشد، و ضرورتا چنین است.

دوست عزیز، به جان خودم قسم، چنین مطلبی هیچ منافاتی با آزادی و عدم مقهوریت حضرت حق ندارد، اگر شما این مطلب را مقهوریت و محدودیت می دانید، ما هم قبول داریم و می پذیریم که خداوند به این معنا مجبور و محدود است و از این جهت هیچ اختلافی نداریم.

مطلب سوم: بعضی از صفاتی که به خدا نسبت می دهیم، از مرتبه فعل الهی انتزاع می شود، یعنی صفات ذات نیستند، بلکه صفات فعل هستند، آیا شما این را قبول دارید؟


مطلب اول و دوم درست
شاید نشود خدا مجبور دانست زیرا باید موجودی قوی تر خدا را تصور کرد که خدا را مجبورکرده .
اما نمیشود هم مختارش خواند زیرا اختیار یعنی توانایی انجام فعل و عدم انجام ان
کدام بخشنده است که نبخشد؟ایا بخشنده میتواند نبخشد؟خیر
هیچ موجودی نمیتواند خلاف ذاتش عمل کند .نبخشیدن .یک بخشنده تنها در یک صورت موجه است که ان بخشش با ذاتش منافات داشته باشد مثلا با ان بخشش ظالم شود
اما اگر ان بخشش با ذات بخشنده منافاتی نداشته باشد ایا باز هم میتواند نبخشد؟خیر زیرا در این صورت دیگر نمیتوان ان را بخشنده نامید
پس بخشنده نمیتواند نبخشد
مثل اینکه بگوییم سفید نمیتواند سیاه باشد
اسم این نه اجبار است نه اختیار شما ان را ضرورت میدانید.ضرورت یعنی چون معلول است باید علتی باشد یعنی چون خورشید هست باید نورش هم باشد.چون خدا هست باید خلقش هم باشد
اما مهم این است که خدا در فعلش مختار نیست.اختیار یک صفت کمالی است و خدا باید ان را داشته باشد اما میبینیم که ندارد
یک انسان میتواند هم بخشنده باشد هم نباشد.این یعنی اختیار
اما ایا خدا این چنین است؟ایا او میتواند بخشنده نباشد؟خیر

مورد دیگر
در اصول فلسفه در اثبات .اول چند اصل انکار ناپذیر روشن میشود و از ان اصول نتیجه مطلوب اخذ
1 خدا کامل است.خدا بخشنده مطلق است.خدا خالق ازلیست
2 نمیتوان بخشنده ای را بدون بخشیده اش تصور کرد یا بخشنده ای را بدون اینکه ببخشد .نمیشود خالق را بدون خلقش تصور کرد
3 در باب فعل 5 مفهوم ذکر شده .یکی از ان ها زمان است(گذشته حال اینده)
4 خلق .بخشش یک رخداد است یک فعل است و در زمانی رخ داده است
5 پس تمام فعل ها در زمان رخ میدهند و نمیتوانند ازلی باشند
نتیجه هیچ فاعل ازلی نمیتواند وجود داشته باشد زیرا فعل رخ میدهد.و ازلی نیست
از انجا که خدا خالق ازلی باید باشد و نمیشود خالق ازلی را تصور کرد زیرا محال است
پس خدا خالق ازلی نیست
اما خدا باید خالق ازلی باشد
این خدا متناقض است

توجه کنید اگر کسی قادر به خلق کردن باشد اما هنوز خلق نکرده باشد. این موحجود خالق نیست.فقط توانای خلق دارد.قادر است

مطلب اول و دوم درست

باسمه تعالی

جناب سعید، سلام

بنده در ضمن مباحثی که با حضرتعالی داشتم، پاسخ شبهات و اشکالات شما را(در حد توان)، به عرضتان رساندم، به جهت اینکه مباحث تکراری نباشد، فقط به نکات اصلی می پردازم.

اینکه مطلب اول و دوم را پذیرفته اید، بسیار ما را به اصل مطلب در صفات الهی نزدیک می کند.

اینکه خداوند، عالم علی الاطلاق مرید مختار است، به این معنا است که نوع افعال او عالمانه و حکیمانه، بدون اینکه مجبور و مقهور موجودی غیر خود باشد،(اول علم بعد اراده بعد فعل) صورت می گیرد، این همان اختیاری است که در مورد خدا مطرح می شود، شما می خواهید بگویید این نه جبر است نه اختیار، هیچ اشکالی ندارد، هر اسمی که می خواهید انتخاب بفرمایید.

اسم این نه اجبار است نه اختیار شما ان را ضرورت میدانید.ضرورت یعنی چون معلول است باید علتی باشد یعنی چون خورشید هست باید نورش هم باشد.چون خدا هست باید خلقش هم باشد

اما ضرورت(چنانکه بارها گفتم)انواعی دارد، هر علتی معلولی دارد و هر معلولی علتی دارد و هر موجودی ذاتا و ضرورتا خودش خودش است و در عین حال بر فرض واجد شدن یک فعلی از یک فاعلی فاعل ضرورتا آن فعل را دارد، یعنی ماهیت آن فعل ضرورتا برای فاعل محقق است، حتی با فرض انجام یک فعل و....

فاعلیت خداوند هم، از جهت ضرورت حکمی دارد و از جهت اراده و اختیار حکمی دیگر، حال شما مسأله فاعلیت خدا را که منشأ علمی دارد از جهت اختیار می خواهید بحث کنید، که بحثش گذشت، اما نکته ای که در خصوص ضرورت و علیت مطرح نمودید، بله، ضرورتا خورشید علت و منشأ نور است، و این جهت در خورشید و نور مطرح است.

اما همین ضرورت گاهی در خصوص علتی بحث می شود که مختار است، گاهی در مورد علتی مطرح می شود که مختار نیست، نور، معلول خورشید است(به نحو غیر علمی و غیر اختیاری) مخلوقات معلول خالق هستند، اما به نحو اختیاری و ارادی.

پس تجلیات گاهی به نحو ارادی است، مانند تجلی وظهور کلام من و گاهی به نحو غیر ارادی است مانند تجلی و ظهور نور خورشید.(دقت کنید)

در اصول فلسفه در اثبات .اول چند اصل انکار ناپذیر روشن میشود و از ان اصول نتیجه مطلوب اخذ 1 خدا کامل است.خدا بخشنده مطلق است.خدا خالق ازلیست 2 نمیتوان بخشنده ای را بدون بخشیده اش تصور کرد یا بخشنده ای را بدون اینکه ببخشد .نمیشود خالق را بدون خلقش تصور کرد 3 در باب فعل 5 مفهوم ذکر شده .یکی از ان ها زمان است(گذشته حال اینده) 4 خلق .بخشش یک رخداد است یک فعل است و در زمانی رخ داده است 5 پس تمام فعل ها در زمان رخ میدهند و نمیتوانند ازلی باشند نتیجه هیچ فاعل ازلی نمیتواند وجود داشته باشد زیرا فعل رخ میدهد.و ازلی نیست از انجا که خدا خالق ازلی باید باشد و نمیشود خالق ازلی را تصور کرد زیرا محال است پس خدا خالق ازلی نیست اما خدا باید خالق ازلی باشد این خدا متناقض است

بله، نمی شود ضرورتا خالق را بدون خلق و بخشنده را بدون بخشش تصور کرد، زیرا این صفات از مرتبه فعل انتزاع می شود.

برای خداوند فوق زمان و مکان، می شود تصور کرد که خلقش در مرتبه فوق زمانی و مکانی باشد مانند مجردات یا در مرتبه زمانی و مکانی مانند موجودات مادی، پس، این دو صورت کاملا قابل تصور و قابل اثبات است، بدون هیچ تناقضی.

خوب، علت نیاز مخلوق به خالق امکان است نه حدوث که نتیجه بگیریم خلق حتما باید زمانی باشد.

نتیجه اینکه:
اولا، موجود ازلی می تواند باشد بدون شک.

ثانیا، فاعل ازلی می تواند باشد بدون شک.

مگر قرار است ما هر مطلب اثبات شده ای را تصور کنیم؟

برادر عزیز، تناقض چرا، بارها گفته ام، شما تناقض می بینید و حدود و حیثیات را رعایت نمی کنید. شما بهتر است، اگر نمی توانید حدود مراتب بحث را رعایت بفرمایید، وارد چنین مباحثی نشوید.

توجه کنید اگر کسی قادر به خلق کردن باشد اما هنوز خلق نکرده باشد. این موحجود خالق نیست.فقط توانای خلق دارد.قادر است

احسنت، بسیار خوب، خداوند عالم حکیم، قادر بر خلق تمام ممکنات است، چه اراده بکند خلق کند یا اراده نکند خلق بکند، ببخشد یا نبخشد.

با سلام خدمت آقای gsaeed
خیلی وقت بود خدمتتون نمی رسیدیم. ایشالله که مشکلی نبوده. زاستی به نظرم پست قبلی من رو ندیدید . گفتم دوباره بفرستم

چطور یک بخشنده مطلق میتواند نبخشد؟ تنها در صورتی که این بخشش خلاف ذاتش باشد مثلا با این بخشش ظالم شود اما اگر موقعیتی پیش اید که بخشش .بخششنده هیچ منافاتی با ذاتش نداشته باشد ایا باز هم میتواند نبخشد؟خیر زیرا اگر نبخشد خلاف ذاتش عمل کرده .چرا که با نبخشیدن بخیل میشود این محدودیت است که اختیار را ایجاد میکند

با سلام مجدد
اولا خداوند متعال، صفات مختلفی دارد که شاید جواب سوال شما در آن باشد: خداوند از طرفی بینیاز است، پس نیازی ندارد که انسان را خلق کند. پس باید بگویید خدا مجبور است انسان را خلق نکند
ثانیا خدا بخشنده است و میتواند ( نه اینکه مجبور باشد) انسان را خلق بکند. اگر انسان را خلق نکند بخل نورزیده چون انسان قبل از انسان بودن عدم بوده، و عدم که استحقاق چیزی را ندارد. بخل در جایی است که که طرف مقابل استحقاق داشته باشد و شما به او ندهید.

پس خدا هم میتواند انسان را خلق کند و هم خلق نکند. خلق کند چون بخشنده است، خلق نکند چون بینیاز است.

پس ایا خدا میتوانست انسانی که لایق وجود بوده را خلق نکند؟و اگر نکند به چه دلیل

شما از کجا ثابت میکنید که انسان لایق وجود بوده؟

باسمه تعالی

جناب سعید، سلام

بنده در ضمن مباحثی که با حضرتعالی داشتم، پاسخ شبهات و اشکالات شما را(در حد توان)، به عرضتان رساندم، به جهت اینکه مباحث تکراری نباشد، فقط به نکات اصلی می پردازم.

اینکه مطلب اول و دوم را پذیرفته اید، بسیار ما را به اصل مطلب در صفات الهی نزدیک می کند.

اینکه خداوند، عالم علی الاطلاق مرید مختار است، به این معنا است که نوع افعال او عالمانه و حکیمانه، بدون اینکه مجبور و مقهور موجودی غیر خود باشد،(اول علم بعد اراده بعد فعل) صورت می گیرد، این همان اختیاری است که در مورد خدا مطرح می شود، شما می خواهید بگویید این نه جبر است نه اختیار، هیچ اشکالی ندارد، هر اسمی که می خواهید انتخاب بفرمایید.

اما ضرورت(چنانکه بارها گفتم)انواعی دارد، هر علتی معلولی دارد و هر معلولی علتی دارد و هر موجودی ذاتا و ضرورتا خودش خودش است و در عین حال بر فرض واجد شدن یک فعلی از یک فاعلی فاعل ضرورتا آن فعل را دارد، یعنی ماهیت آن فعل ضرورتا برای فاعل محقق است، حتی با فرض انجام یک فعل و....

فاعلیت خداوند هم، از جهت ضرورت حکمی دارد و از جهت اراده و اختیار حکمی دیگر، حال شما مسأله فاعلیت خدا را که منشأ علمی دارد از جهت اختیار می خواهید بحث کنید، که بحثش گذشت، اما نکته ای که در خصوص ضرورت و علیت مطرح نمودید، بله، ضرورتا خورشید علت و منشأ نور است، و این جهت در خورشید و نور مطرح است.

اما همین ضرورت گاهی در خصوص علتی بحث می شود که مختار است، گاهی در مورد علتی مطرح می شود که مختار نیست، نور، معلول خورشید است(به نحو غیر علمی و غیر اختیاری) مخلوقات معلول خالق هستند، اما به نحو اختیاری و ارادی.

پس تجلیات گاهی به نحو ارادی است، مانند تجلی وظهور کلام من و گاهی به نحو غیر ارادی است مانند تجلی و ظهور نور خورشید.(دقت کنید)

بله، نمی شود ضرورتا خالق را بدون خلق و بخشنده را بدون بخشش تصور کرد، زیرا این صفات از مرتبه فعل انتزاع می شود.

برای خداوند فوق زمان و مکان، می شود تصور کرد که خلقش در مرتبه فوق زمانی و مکانی باشد مانند مجردات یا در مرتبه زمانی و مکانی مانند موجودات مادی، پس، این دو صورت کاملا قابل تصور و قابل اثبات است، بدون هیچ تناقضی.

خوب، علت نیاز مخلوق به خالق امکان است نه حدوث که نتیجه بگیریم خلق حتما باید زمانی باشد.

نتیجه اینکه:
اولا، موجود ازلی می تواند باشد بدون شک.

ثانیا، فاعل ازلی می تواند باشد بدون شک.

مگر قرار است ما هر مطلب اثبات شده ای را تصور کنیم؟

برادر عزیز، تناقض چرا، بارها گفته ام، شما تناقض می بینید و حدود و حیثیات را رعایت نمی کنید. شما بهتر است، اگر نمی توانید حدود مراتب بحث را رعایت بفرمایید، وارد چنین مباحثی نشوید.

احسنت، بسیار خوب، خداوند عالم حکیم، قادر بر خلق تمام ممکنات است، چه اراده بکند خلق کند یا اراده نکند خلق بکند، ببخشد یا نبخشد.


اینکه خداوند، عالم علی الاطلاق مرید مختار است، به این معنا است که نوع افعال او عالمانه و حکیمانه، بدون اینکه مجبور و مقهور موجودی غیر خود باشد،(اول علم بعد اراده بعد فعل) صورت می گیرد، این همان اختیاری است که در مورد خدا مطرح می شود، شما می خواهید بگویید این نه جبر است نه اختیار، هیچ اشکالی ندارد، هر اسمی که می خواهید انتخاب بفرمایید

این حرف مثل اینه که من بیام بگم چون دیوار سفید نیست در نتیجه سیاه است
این روش اثبات رنگ دیوار نیست بلکه من باید ثابت کنم دیوار سیاه است نه اینکه سفید نیست
شما میگویید چون خدا مجبور نیست پس مختار است.و اختیار را این جور تفصیر میکنید که یعنی موجودی تحث قهر و جبر موجودی دیگر نباشد
اما این تعریف اختیار نیست
رابطه علت به معلول 3 دسته میتواند باشد
1 جبری 2 اختیاری که این مورد فعل انجام شده و این 2 گزینه جزو یکی از مفهومات فعل است
3 ضرورت که به فعل ربطی ندارد و میتوان ان را به تجلی نسبت داد
مثلا نوری که از بدن من به چشم شما میخوره ناشی از فعل من نیست و البته من در این امر نه اختیاری دارم نه مجبورم.بلکه این تجلی نور من هست و ضرورت وجودیم هست .چون هستم شما من رو میبینی.در این مسئله زمان مطرح نیست چون تجلی نور من شورع یا پایانی ندارد .(البته نسبت به عمرم)هر زمان که من بودم تجلی من هم بوده و تا هر زمان هستم نورم هم خواهد بود.پس ازلی و ابدی است (بازم میگم نسبت به عمرم)
پس اگر ثابت شد خدا مجبور نیست دلیل به اختیارش نیست
بارها گفتم هیچ فعلی ضروری نیست.زیرا ضروری یعنی فرض زمانی که فعل ضروری صورت نگرفته باشد محال است.اما میدانیم که فعل یک رخداد است و میشود زمان گذشته فعل یعنی زمانی که ان فعل صورت نگرفته بود را تصور کرد.پس هیچ فعلی ضروری نیست
افعال فقط یا جبری یا اختیاری هستن

اما همین ضرورت گاهی در خصوص علتی بحث می شود که مختار است، گاهی در مورد علتی مطرح می شود که مختار نیست، نور، معلول خورشید است(به نحو غیر علمی و غیر اختیاری) مخلوقات معلول خالق هستند، اما به نحو اختیاری و ارادی.

پس تجلیات گاهی به نحو ارادی است، مانند تجلی وظهور کلام من و گاهی به نحو غیر ارادی است مانند تجلی و ظهور نور خورشید.(دقت کنید)


چرا دقت نمیکنید .اخه مگر میشه موجود مختار مطلق معلولش ضروری باشد؟
یک موجود مختار مطلق تمام افعال و علومش اختیاری هست در نتیجه در این موجود هیچ جبر و ضرورتی نباید یافت شود
(اگر با این جمله مشکل دارید .پس اول باید سر تفاوت جبر با اختیار و این دو با ضرورت بحث کنیم)
همانطور که گفتم معلول ضروری نمیتواند فعل باشد .و اگر خدا باید خالق باشد پس او فعل را انجام میدهد.و همانطور که در دستور زبان مطرح هست یکی از ویژگی های فعل وجود ان در زمان است زیرا فعل رخ میدهد و نمیتواند ازلی باشد در نتیجه وقتی فعل نمیتواند ازلی باشد پس خالق هم نمیتواند ازلی باشد
تنها فرض ممکن برای رابطه علت و معلول یعنی خدا و معلولش رابطه بین متجلی و تجلی می باشد.یعنی معلول از طرف خدا ضرورتا وجود دارد.نه از روی جبر نه اختیار

برای خداوند فوق زمان و مکان، می شود تصور کرد که خلقش در مرتبه فوق زمانی و مکانی باشد مانند مجردات یا در مرتبه زمانی و مکانی مانند موجودات مادی، پس، این دو صورت کاملا قابل تصور و قابل اثبات است، بدون هیچ تناقضی.


بله خدا از ظرف زمان خارج است اما فعل نه
شما هیچ فعلی را نمیتوانید مثال بزنید که در زمان اتفاق نی افتد
هر فعلی یا رخ داده بود یا رخ میدهد یا خواهد داد
پس در زمان جای دارد
از رویی فعل یک روند یا جریانی نیست که اول و اخر نداشته باشد چرا که فعل رخ میدهد پس اول دارد و مسلما میشود قبل از رخداد را فرض کرد .در نتیجه هیچ فعلی نمیتواند ازلی باشد و همینطور فاعل
پس خدا چون در زمان نیست نمیتواند فعل را که در زمان اتفاق می افتد انجام دهد
و همانطور که گفتم تنها فرض ممکن تجلی است که میتواند ازلی باشد
اما همانطور که گفتیم چون فاعل نمیتواند ازلی باشد پس خدا هم نمیتواند خالق ازلی باشد از سوی او باید کریم و فیاض ازلی باشد پس ان معلول که از ازل با او بوده نه خلق او بلکه تجلی او بوده.
در نتیجه خدا خالق ازلی نیست .
برادر عزیز تناقض است.سر تا پا تناقض است
اخه شما چند تا فرمول رو مخلوط کردین جاشونو عوض کردین بعد میگین همه چیز ارومه من چقد خوشحالم......
مثلا میگید فعل ضروری وجود دارد
یا فعل میتواند ازلی باشد
و یا ضرورت و اختیار رو از یک منشا میدونید که میگید موجود مختار مطلق میتواند معلولی ضروری داشته باشد
بهتره اول جای این مباحض روشن بشه
بهتره اگر با مسئله ای مشکل دارید بیان کنید تا سر اون بحث کنیم والا اگر هی من بیام توضیح کلی بدم بعد شما بیاد توضیح کلی بدین کار درست نمیشه

با سلام خدمت آقای gsaeed
خیلی وقت بود خدمتتون نمی رسیدیم. ایشالله که مشکلی نبوده. زاستی به نظرم پست قبلی من رو ندیدید . گفتم دوباره بفرستم

با سلام مجدد
اولا خداوند متعال، صفات مختلفی دارد که شاید جواب سوال شما در آن باشد: خداوند از طرفی بینیاز است، پس نیازی ندارد که انسان را خلق کند. پس باید بگویید خدا مجبور است انسان را خلق نکند
ثانیا خدا بخشنده است و میتواند ( نه اینکه مجبور باشد) انسان را خلق بکند. اگر انسان را خلق نکند بخل نورزیده چون انسان قبل از انسان بودن عدم بوده، و عدم که استحقاق چیزی را ندارد. بخل در جایی است که که طرف مقابل استحقاق داشته باشد و شما به او ندهید.

پس خدا هم میتواند انسان را خلق کند و هم خلق نکند. خلق کند چون بخشنده است، خلق نکند چون بینیاز است.

شما از کجا ثابت میکنید که انسان لایق وجود بوده؟


دوست عزیز دلیل اینکه جواب ندادم این بود که شما تعاریف اولیه بحث رو نمیدونید.بر خلاف بقیه که فکر میکنن من از فلسفه چیزی نمیدونم .خب چیز طبیعی هست چون فکر میکنن قران ناطق هستن و حرفشان حجت خداست و هیچ ایرادی ندارد.پس اگر من مخالف حرف بزنم یعنی من چیزی از فلسفه نمیدونم
مثلا
میگید انسان قبل از انسان بودن عدم بوده.خب اولا عدم هیچ وقت بوجود نمی اید
یا مثلا میگید چون خدا بی نیاز از خلق انسان بوده پس مجبور بوده خلق نکند .خب بی نیازی این معنی رو نمیده و در ثانی اصلا فرض اینکه خدا مجبور باشد فرض بچگانه تاست چون فرض اولیه این است که قدرتمند تر از خدا وجود ندارد
من هم در ابتدا گفتم خدا مجبور است و دلیل ان را ذات خودش خوندم اما دیدم در تعریف جبر چنین چیزی وجود ندارد و بعد به ضرورت رسیدم
و البته در جایی گفتید
بخل در جایی است که که طرف مقابل استحقاق داشته باشد و شما به او ندهید

خب اگر فرض کنیم انسان را خدا خلق کرده پس انسان لایق بوجود امدن بوده.حال اگر خدا وجود را به انسان نمیبخشید یعنی به ممکنی که لایق بخشش هست .وجود را نبخشیده و این یعنی بخل

سلام بر شما.

دوست عزیز بحث با شما بسیار مشکل است،چون با مبانی ابتدایی تعریف و احکام ان نیز نا اشنا هستید،تعریف چیزی جز تحلیل ماهیت به اجزایش نیست،مثلا انسان یک ماهیت است،ولی ماهیتی که اجزای ان تا قابل شناخت برای انسان نباشد درک ان ماهیت نیز محال است،انسان یعنی حیوان ناطق،پس انسان که ترکب حیوان وناطق می باشد،بدون اجزایش اصلا شناسه ای ندارد،پس درک وشناخت حیوان و ناطق قبل از انسان بر خود ماهیت انسان تقدم دارد،نتیجتا تا شناخت اجزاء نباشد شناخت ماهیت نیز محال است،پس تعریف چیزی خارج از ذات ماهیت نیست،حالا شما باید ابتدا ماهیت حق را بشناسید!!!!! و ماهیت نیز بدون اجزاء ماهیت از قبیل جنس و فصل قابل تعریف نیست،اینهاتازه مقدمات شناخت اجزاء و خود ماهیت است ،وبعد تازه می رسد به تعریف ان ماهیت،.....البته احکام وجودی یک موضوع غیر از تعریف یک موضوع می باشد،به عبارتی تعریف قبل از ایجاد برای موضوع است و لی احکام وجودی انهایی هستند که مترتب موضوع می شوند وقتی ایجاد شد....

خلاصه تعریف یعنی همان تحلیل ذات ماهیت یک شئ،ویک شئ وقتی تحلیل به اجزاء می گردد که مرکب باشد،و انچه مرکب باشد حد بین اجزاء انرا از یکدیگر جدا می کند هر چند به اعتبار باشد،واین یعنی نیاز ......خلاصه اینکه برای تعریف یک ماهیت باشد اجزاء انرا شناخت ولی ماهتی که اجزایش شناخته شده نباشد قابل تعریف نیست،مانند جن که ماهیتش قابل شناخت برای انسان نیست،یعنی معلوم نیست جنسش چیست و فصلش چیست....

خلاصه تعریف یک امر اعتباری است یعنی مصداق ان فقظ ذهن است،وخدا بالاتر از ان است که فقط در حد یک تعریف و اعتبار باشد،وگرنه انچه عین وجود است دیگر اعتباری نیست ....نتیجتا خدا ماهیت ترکیبی ندارد تا بتوان انرا تعریف نمود ،یعنی حد وجودی ندارد....

اینهایی که گفته شد فقط تعریف در مقام ذات بود ولی تعریف در مقام غیر از ذات و جایی که عارض ذات می باشد نیز احکامی دارد که بحثش در اینجا بی مورد است...

عزیز،اختیار در موجودات دانی باید دارای دو مقدمه ادراکی باشد و یک مقدمه انفعالی و یک مقدمه فعلی،مقدمه ادراکی یکی تصور فعل است و دیگری تصور فائده فعل ،که تصور فائده فعل به اثر نهایی فعل در جهت توافق تمایلات حیاتی است،ومقدمه انفعالی همان اهنگ درونی و هیجان شوقی و خوفی است که او را بر می انگیزاند،و مقدمه فعلی ان ،همان عزم و اراده است که منجز به صدور فعل می گردد،اینها در حیوان که افعالش التذاذی می باشد صادق است و لی در انسان سنجش عمل نیز قبل از عزم واراده فعل دخیل است و مانند حیوان نیست که به محض توافق با غرایز و تمایلات، قوه عزم، فعل را ظهور دهد ادمی قوه تدبیر دارد نتیجتا تنها تمایلات غریزی برای انجام فعل کافی نیست هر چند لازم است.....ولی هیچ یک از اینها در حق نیست،بلکه خدا نه تصور فعل می کند نه اهنگ درونی دارد نه عزمی دارد مانند عزم انسان.....

وقتی همه شرایط در انسان برای ایجاد فعل مهیا شد فعل ظهور پیدا نموده و خود به خود اختیار از این فعل انتزاع می گردد،خلاصه فعل اختیاری بیشمار شرایط می خواهد چه درونی و چه بیرونی و اگر یکی از انها نباشد فعل ظهور پیدا نمی کند هر چه انسان بخواهد واراده نماید،مانند بلند شدن یک انسان فلج و دویدن.....اختیار انسان به علل معد قابلی ، مادی و درونی گره خورده است و هر یک از اینها نقش بسزایی در انجام فعلش دارد،ولی در خدا خواستن واراده ومشیت و فعل همه یکی است و از ان لحاظ که به ذات حق ارتباط دارد صرافت تام دارد،ولی از جهت قابل خیر در عین اینکه اینها دو تا نیستند بلکه یکی هستند یعنی اتحاد دارند،به عبارتی اینطور نیست که فیض حق جدای از هستی باشد نه چنین چیزی یک فکر کودکانه است....به عبارتی ظرف و مظروف با هم اتحاد دارند....

مرتبه ذات انسان و اعمالش همه دارای تقدم وتاخر است و لی ذات حق و صفاتش از ان جهت که ریشه در ذات دارند فاقد تقدم وتاخر هستند،نتیجتا انچه در مورد انسان و شرایط اختیار و سنخیت اختیارش می باشد در ذات ممتنع است....

مطلق بودن یک امر ذهنی است نه خارجی انچه در خارج است ،وجود است و این وجود یا صرافت تام دارد تا حد دارد وخارج از این دو نیست،...

علم یعنی انکشاف ،حالا می خواهد معلوم هر چیزی باشد،کشف معلوم همان علم است،ولی چیزی که هست در مرتبه ذات حق کمال معلوم عین علم و قدرت و حیات و تمامی صفات وجودی و کمالی است،واین درکش خارج از ذهن ادمی است به عبارتی انکه چنین ویژگی داشته باشد دیگر اثارش مانند بنده وشما نیست،به عبارتی علم در ان مرتبه عین کمال معلول است و کمال معلول عین قدرت است و قدرت عین حیات است،اینها در انجا جدا نسیتند،اثر چنین حکمی قابل درک ذهنی نیست چون حدی ندارد تا وارد ذهن گردد تا بتواند انرا تعریف نماید واثار انرا نیز دریابد.....

ولی علمی که در حضرت عالی است چیزی جز یک مشت تصورات نیست که انها نیز جدا از معلول هستند ،به عبارتی وجود معلول خارجی چیزی جدا از ماهیت ان است که در ذهن شماست واین تصورات اثارش همان است که می یابید،.....

اینکه خدا قبل از خلق انسان در خلق کردنش مختار بود،بر می گردد به اینکه تصور خدا و فائده انسان برای خدا چه بود که او را خلق نماید،یعنی اثر نهایی انسان چه توافقی در حیات و تمایلات او دارد،واینها همه مربوط به موجودات امکانی و مادی است نه خدا ،نمی توان گفت خدا چگونه است تا بتوان اختیار او را نیز توصیف نمود....قبلا نیز گفتم باید ماهیت را شناخت تا بتوان احکام وجودی انرا نیز بیان نمود و لی خدا ماهیت ندارد...

فقط ننویسید ابتدا فهم مطلب نمایید سپس شروع به نوشتن نمایید...


من در جواب میتونم بگم شما مباحث رو مخلوط کردین.ببینید
چون در پست جناب هشام توضیح دادم دیگه توضیح نمیدم
یکی از خواص فعل این هست که در زمان باید باشد
حال که خدا در زمان نیست معلولش هم در زمان نیست
و ان معلولی که در زمان نباشد تجلی است که ازلی و ابدی است(منظور از این ازلی و ابدی نسبت به وجود متجلی هست)
که تجلی هم نه اختیار است نه جبر فقط ضرورت است
که این ضرورت با خدای مختار مطلق در تضاد است
حال به شما هم میگم اگر با جمله بالا مشکل دارید باید تعیین کنیم که ضرورت چیست ؟
ایا فعل میتواند ضروری باشد؟
ایا فعل میتواند خارج از زمان باشد؟
ایا ضرورت همان اختیار است؟
اول باید پی ساختمان رو کند بعد طبقه طبقه رفت بالا

دوست عزیز دلیل اینکه جواب ندادم این بود که شما تعاریف اولیه بحث رو نمیدونید

با سلام
گمون نمیکنم دلیل جواب ندادنتون این باشه، چون بیش از یک هفته بود که جواب کارشناس ها رو هم نمیدادید.
ثانیا شما که جواب های مفصلی به کارشناس ها می دهید ما رو هم از جواب های خوبتون محروم نکنید.
بر خلاف بقیه که فکر میکنن من از فلسفه چیزی نمیدونم

البته فکر می کنم شما خودتان هم در مورد من این فکر را کردید. پس نباید از دیگران دلگیر شوید. این شیوه بحث کردن بسیاری از شرقی هاست.
میگید انسان قبل از انسان بودن عدم بوده.خب اولا عدم هیچ وقت بوجود نمی اید یا مثلا میگید چون خدا بی نیاز از خلق انسان بوده پس مجبور بوده خلق نکند .خب بی نیازی این معنی رو نمیده و در ثانی اصلا فرض اینکه خدا مجبور باشد فرض بچگانه تاست چون فرض اولیه این است که قدرتمند تر از خدا وجود ندارد من هم در ابتدا گفتم خدا مجبور است و دلیل ان را ذات خودش خوندم اما دیدم در تعریف جبر چنین چیزی وجود ندارد و بعد به ضرورت رسیدم و البته در جایی گفتید

شما در ابتدای بحث از مثال های خیلی ساده و همه فهم استفاده می کردید، و من خواستم طبق آن مثال ها جواب شما رو بدم . بعد که یک اشکال ساده به استدلال شما کردم، شروع به تفلسف کردید.
شما اول می گفتید وقتی انسان لیاقت وجود دارد چرا نباید آفریده شود؟ امیدوارم به معتقد به قدم انسان نباشید. چون نه تنها انجیل و تورات، که کشفیات زیست شناسان نیز با شما مخالف است.

به قول معروف اول خواستید با یک مثال ساده مطلب خودتان را ثابت کنید بعد که اشکال من را دیدید، تصمیم گرفتید به همان مطالب استدلالات انتزاعی فلسفی برگردید.

یا مثلا میگید چون خدا بی نیاز از خلق انسان بوده پس مجبور بوده خلق نکند .خب بی نیازی این معنی رو نمیده و در ثانی اصلا فرض اینکه خدا مجبور باشد فرض بچگانه تاست چون فرض اولیه این است که قدرتمند تر از خدا وجود ندارد

البته من این استدلال رو در رد نظر شما آوردم. گفتم طبق استدلال شما هم خدا باید مجبور به خلق باشه و هم مجبور به عدم خلق. در حالی که خدا اختیار دارد خلق کند چون بخشنده است، و اختیار دارد خلق نکند چون بینیاز است.
پس بینیازی به چه معناست؟ وقتی خداوند نیازی به وجود این عالم نداشته باشد پس خلق عالم لغو است. اما چون خداوند بخشنده است موجوداتی را خلق می کند تا شاید لیاقت خود را ثابت کنند نه اینکه چون لایق بوده اند آنها را خلق کرده.
خب اگر فرض کنیم انسان را خدا خلق کرده پس انسان لایق بوجود امدن بوده.حال اگر خدا وجود را به انسان نمیبخشید یعنی به ممکنی که لایق بخشش هست .وجود را نبخشیده و این یعنی بخل

چه دلیلی برای این حرف دارید، چون خدا آفریده پس یعنی انسان لیاقت وجود را داشته؟ از کجا معلوم علت خلق انسان، لیاقت او بوده است؟ شاید به خاطر این بوده که انسان با اختیار ثابت کند که لیاقت دارد یا ندارد، و اگر آفریده شود به خاطر لطف خداست که به او امکان ابراز وجود می دهد.

البته من بیشتر سعی می کنم به روش همه فهم جواب شما رو بدم، چون شما بحثتون رو این طور شروع کردید. لطفا اگر جوابی همه فهم دارید بگید تا بیسواد هایی مثل من استفاده کنند.


با سلام

البته من این استدلال رو در رد نظر شما آوردم. گفتم طبق استدلال شما هم خدا باید مجبور به خلق باشه و هم مجبور به عدم خلق. در حالی که خدا اختیار دارد خلق کند چون بخشنده است، و اختیار دارد خلق نکند چون بینیاز است.
پس بینیازی به چه معناست؟ وقتی خداوند نیازی به وجود این عالم نداشته باشد پس خلق عالم لغو است. اما چون خداوند بخشنده است موجوداتی را خلق می کند تا شاید لیاقت خود را ثابت کنند نه اینکه چون لایق بوده اند آنها را خلق کرده.

چه دلیلی برای این حرف دارید، چون خدا آفریده پس یعنی انسان لیاقت وجود را داشته؟ از کجا معلوم علت خلق انسان، لیاقت او بوده است؟ شاید به خاطر این بوده که انسان با اختیار ثابت کند که لیاقت دارد یا ندارد، و اگر آفریده شود به خاطر لطف خداست که به او امکان ابراز وجود می دهد.

.


سلام .من هم مایلم خیلی ساده بحث کنم اما انگار اقایون میل دارن بحث رو پیچیده و فلسفی کنن.تا شاید موضوع بحث میان تعاریف پیچیده کلام گم شود.

توانایی هیچ وقت جبر نمی اورد یعنی اگر من توانایی بلند کردن سنگ رو دارم این دلیل بر این نمیشه که من حتما باید سنگ رو بلند کنم
خب اینکه خدا در خلق کردن توانا باشه دلیل نمیشه حتما باید خلق کنه
اما ان چیز که ضرورت ایجاد میکند .بخشنده بودن اوست
یک موجود بخشنده مطلق باید ببخشد والا بخشنده نیست
و خلق یعنی بخشیدن وجود به ممکن الوجود
پس خدا خلق میکند زیرا این ضرورت است
البته جبر نیست چون عوامل جیر محیط و عالم بالا هستن که این دو روی خدا تاثیر ندارن
پس جیر نیست از رویی چون نمیشود که یک بخشنده نبخشد(البته مطلق).پس در بخشش خود مختار هم نیست
و همانجور که بار ها گفتم این بخشش ضروری هست یعنی باید باشد
که این ضرورت مشکل درست میکنه

در مورد لیاقت
مسلم هر ممکنی که لایق وجود باشد خلق میشود و خدا ممکنی که لایق وجود نباشد یا وجود ان به واجب الغیر های دیگر اسیب میزند یا موجب بی نظمی در مخلوقات میشود هیچ گاه بوجود نمیاورد
پس انسانی که بوجود امده حتما لایق بوجود امدن بوده و هست
اما ایا خدا میتواند با اینکه انسان لایق وجود است از روی اختیار ان را بوجود نیاورد؟
باید گفت خیر
زیرا در این صورت به ممکنی که لایق بخشش است بخل ورزیده و ان را بوجود نیاورده

موضوع قفل شده است