آیا روح محصور در زمان است؟
تبهای اولیه
با سلام،
آیا روح انسان پس از مرگ میتواند در زمان سیر کند؟ یا اینکه گرفتار در گذشته خویش است؟
و آیا روح انسانهای مختلف در این مورد متفاوت است؟
سلام دوست عزیز،در آیه 9 سوره السجده میفرماید:"...نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ..."،وقتی از ضمیر"ه" بعد از روح استفاده شده،مالکیت اصلی آن
را به خداوند داده و میدانید که مالکیت خدا به برهه زمانی محدود نیست;بنابراین روح در زمان محصور نیست.البته اگر منظور شما این است
که آیا انسان با تسلط بر روح خویش میتواند به گذشته و آینده برود،پاسخ منفی ست;چون خداوند میفرماید"...لَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَاءَ..."
یعنی فقط به علمهایی میتوانیم دست پیدا کنیم که خدا خودش بخواهد،حال با وجود اشخاصی همچون "آصف بن برخیا"(آیه 40 النمل) که قادر به انجام
کاری در خارج از برهه زمانی بوده اند،ما که علمی از کتاب الهی نداریم نمیتوانیم به گذشته و آینده سیر کنیم.
اگر هم منظورتان این است که در دنیای پس از مرگ،زمان وجود دارد یا نه;در آنجا زمان وجود ندارد،چون دیگر قرار نیست که کسی پس از طی
زمان،نتیجه اعمالش را ببیند.
سلام دوست عزیز،...
اگر هم منظورتان این است که در دنیای پس از مرگ،زمان وجود دارد یا نه;در آنجا زمان وجود ندارد،چون دیگر قرار نیست که کسی پس از طی
زمان،نتیجه اعمالش را ببیند.
با سلام و تشکر از پاسخی که دادید:Gol:
آیا عدم وجود زمان به معنای سیر در زمان و باخبر شدن از احوالات گذشتگان و آیندگان است یا وجود انسان پس از مرگ تنها محدود به اعمال گذشته او خواهد بود؟
اتفاقی که در قیامت می افتد این است که،سحری که شیطان بر بصیرت انسان در دنیا زده بود برداشته میشود،که البته وعده زدن این سحر را در "الحجر:39" داده.
در واقع شیطان،بصیرت انسان را بی حس کرده و بصیرت انسان همانند دست بی حسی شده که وقتی به ظرفی داغ برخورد میکند،به خیال خود زیانی ندیده،در صورتی که بعدا متوجه میشود که تاول زده.انسان در آخرت متوجه تاولی که خودش بر نفس خویش زده میشود"كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ". البقرة257:"...أُولَٰئِكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ"،که "خالد" به معنای جاودان است و زمان برای آن معنی نمیدهد و همینطور در مورد اصحاب النار.این که ما در این دنیا اعمال خود را ذخیره میکنیم تا در آخرت استفاده کنیم ،به این معنی نیست که بالاخره یک زمانی آن ذخیره جات تمام میشود و دوباره هبوط میکنیم،بلکه این اعمال مانند دانه هایی ست که در دنیا کاشته شده و در آخرت میوه آن برداشت میشود،حال خود آن میوه ها نیز دانه هایی دارند که میتوان آنها را کاشت و به این صورت سرای جاودانی خواهد بود.:Gol:
با سلام،آیا روح انسان پس از مرگ میتواند در زمان سیر کند؟ یا اینکه گرفتار در گذشته خویش است؟
و آیا روح انسانهای مختلف در این مورد متفاوت است؟
با سلام و عرض ادب
روح و نفس ناطقه انسان مجرّد است و به هيچ وجه مقيّد به زمان نيست، مگر به اعتبار تعلّقش به بدن، آنهم به لحاظ ادراك صاحبش؛ ولى اگر كسى روح خود را وجدان كند مىبيند كه از زمان و مكان برتر است و بلكه بر زمان سيطره دارد و همه عوالم را فرا گرفته است و عوالم چون گردوئى در مشت اوست.
ولى چون ما روح خود را نيافتهايم و هستى خود را همين هستى مادّى و طبيعى مي دانيم، و اين هم زمانىّ و مكانىّ است، تصوّر نمودهايم كه روحمان هم زمانىّ است؛ آنوقت ميگوئيم: ما الان هستيم، روح ما الان هست، الآنش را بايد حذف كرد.[1]
آیا عدم وجود زمان به معنای سیر در زمان و باخبر شدن از احوالات گذشتگان و آیندگان است یا وجود انسان پس از مرگ تنها محدود به اعمال گذشته او خواهد بود؟
سلام برشما.
روح تا گرفتار مادون است نمی تواند اوج بگیرد...........به عبارتی روح تا وقتی بر بدن است،گرفتار اعمال و رفتار بدن است،و وقتی از بدن دل برکند باز گرفتار اعمال خود است و در بند انهاست،مگر اینکه به مقامی برسد که اصلا رنگی از غیر جز حضرت حق در او نباشد،یعنی هم رنگ حضرت حق گردد انوقت هم رنگ صفات او می شود ،یعنی می شود اراده حق و چشم حق و دست حق.....
نتیجتا روحی که در بند زمان نباشد ،دلیل بر ان نیست که بر اینده وگذشته احاطه داشته باشد ،چون روح تا در بند اعمال و افعال خود است باز گرفتار است،یعنی ان گستردگی و سعه وجودی که باید در کمال کسب نماید انرا ندارد و همین اعمال دانی او را محدود می کند،در حالی که برای اشراف به گذشته واینده باید این سعه وجودی را بسط داد و گستراند و ان امکان ندارد مگر با ریزش حدود و قیود ان یعنی باید هر چه رنگ غیر خدایی است را از بین برد و از بند این قیود ازاد گشت یعنی باید بساطت و گستردگی روح را هم رنگ بساطت و صرافت حضرت حق نمود یعنی حدود را از ان ریزاند ...هر چه این صرافت شدت پیدا نماید اثر ان در گسترده هستی بیشتر می گردد...
خلاصه هر چند روح از بند زمان ازاد می گردد،ولی از بند اعمال ازاد نمی گردد و همین اعمال غیر خدایی باعث حدود ان و ضیق ان در گستره اثر گذاری می گردد و برای اثر بیشتر در هستی باید حدود را ریزش داد یعنی کمال یافت ویا به عبارتی عروج الی اللهی داشت ،به عبارتی هم رنگ خدا شد و هم رنگ صفات خدا.....
یاحق
:Gol:با سلام و تشکر از دوستان، جناب conquest به خاطر توضیحات قرآنی شان
جناب erfan_alavi به خاطر توضیحات عرفانی شان
جناب «طارق» با بحث منطقی شان
و جناب «صدرا» که با شعری که به مطلبشان اضافه کردند، لطافتی به بحث بخشیدند،:Gol:
اما آنچه من آموخته ام:
پس از مرگ وقتی ما وارد عالم برزخ میشویم، احساس میکنیم که گویا لحظاتی قبل آنجا بوده ایم. زمان در آنجا وجود ندارد. وقتی ذهن ما از تصور زمان پاک میشود، ما توانایی بسط هشیاری خود را داریم که این خود بستگی به اعمال دنیوی ما دارد؛ اگر انسان پاکی باشیم می توانیم به راحتی از هر لحظه ای از عالم ماده آگاهی یابیم ولی اگر گناهکار باشیم، گناهان ما مجال دسترسی به چنین مراتبی را نمیدهد...
اما با توجه به این که زمان امری نسبی است،
پس از مرگ شخصیت انسان باقی میماند،
اینکه ورود به صحنه قیامت خود از طریق نوعی مرگ رخ خواهد داد
و برزخ در ملکوت همین عالم است و گفته میشود ارواح مومنان در وادی السلام جمع میشوند که سرزمینی است در نجف اشرف، پس برزخ بی مکان نیست هرچند طول و عرض ندارد.
حال با توجه به این تفاسیر و اینکه زمان قیامت همچنان فرانرسیده آیا باز هم میتوان گفت پس از مرگ زمان به طور مطلق وجود ندارد...؟
سلام
روح ذاتا محصور در زمان نیست چون مجرد و غیر مادی است اما به حسب تعلق به بدن و تدبیر آن محصور در زمان و مکان می شود
موفق باشید
سلام
روح ذاتا محصور در زمان نیست چون مجرد و غیر مادی است اما به حسب تعلق به بدن و تدبیر آن محصور در زمان و مکان می شود
موفق باشید
با سلام
تمرکز سؤال بنده بیشتر بر احوالی است که پس از مرگ بر انسان حادث میشود با تمرکز بر مسئله زمان، و تفاوت انسان های مختلف در این زمینه.
موفق باشید
ماحصل اين بحث بيش از آنچه بود که بنده در ابتدا تصور داشتم (حداقل براي اينجانب)
با تشکر از جناب طارق و بقيه بزرگواران:Gol:،
به عنوان خاتمه بحث مطلبي را که اخيراً در سايتي ديدم نقل میکنم:
خانم بورلي برادسکي در فيلادلفياي امريکا در يک خانواده يهودي به دنيا آمد و بزرگ شد. او دوران نوجواني و جواني خود را به عنوان يک آتئيست سپري کرد. از زماني که در سن هشت سالگي ماجراي هولوکاست را شنيده بود، او هرگونه تصور ابتدايي نسبت به خدا را کنار گذاشته بود. او از خود مي پرسيد اين چگونه خدايي است که اجازه چنين اتفاق وحشتناکي را داده است. اما اين سؤالات او در تصادفي که او با يک موتورسيکلت داشت پاسخ يافتند. او در اين تصادف «تجربه نزديک به مرگ» را از سر گذراند. بورلي برادسکي در کتاب کنث رينگ با عنوان درس هايي از نور ميگويد: "در جولاي1970، من يک تجربه ژرف داشتم که در آن من به قلب خلقت و قبل از بيگ بنگ سفر کردم. تجربه نزديک به مرگ من، هرآنچه را که بايد، به من آموخت: اينکه ما که هستيم، براي چه اينجاييم و ذات واقعيت چيست..."
خانم برادسکي جمله اي نيز عنوان کرده است که بي ارتباط به بحث ما در اين تاپيک نيست: