جريان بيعت امام علی(ع)

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
جريان بيعت امام علی(ع)

نويسنده: استاد جعفر سبحانى
با آنكه عوامل ياد شده نزديك بود امام عليه السلام را براى بار چهارم از خلافت محروم سازد، قدرت انقلابيون وپشتيبانى افكار عمومى از آنان عوامل منفى را بى اثر ساخت وياران رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به صورت دستجمعى رو به خانه على عليه السلام آوردند وبه آن حضرت گفتند كه براى خلافت‏شخصى شايتسه تر از او نيست. (1)
ابو مخنف در كتاب «الجمل‏» مى‏نويسد:
پس از قتل عثمان اجتماع عظيمى از مسلمانان در مسجد تشكيل شد، به نحوى كه مسجد لبريز از جمعيت گرديد. هدف از اجتماع تعيين خليفه بود.شخصيتهاى بزرگى از مهاجرين وانصار، مانند عمار ياسر وابوالهيثم بن التيهان ورفاعة بن رافع ومالك بن عجلان وابو ايوب انصارى و... نظر دادند كه با على بيعت كنند. بيش از همه عمار در باره على سخن گفت واز آن جمله بود كه: شما وضع خليفه پيشين را ديديد. اگر زود نجنبيد ممكن است‏به سرنوشتى مانند آن دچار شويد. على شايسته ترين فرد براى اين كار است وهمگى از فضايل وسوابق او آگاهيد. در اين هنگام همه مردم يك صدا گفتند: ما به ولايت وخلافت او راضى هستيم.آن وقت همه از جا برخاستند وبه خانه‏على ريختند. (2)
امام عليه السلام خود نحوه ورود جمعيت را به خانه اش چنين توصيف كرده است:
«فتداكوا علي تداك الابل الهيم يوم وردها وقد ارسلها راعيها و خلعت مثانيها حتى ظننت انهم قاتلي او بعضهم قاتل بعض لدي‏».
آنان به سان ازدحام شتر تشنه‏اى كه ساربان عقال وريسمانش را باز كند ورهايش سازد بر من هجوم آوردند، كه گمان كردم كه مى‏خواهند مرا بكشند، يا بعضى از آنان مى‏خواهد بعضى ديگر را در حضور من بكشند. (3)
آن حضرت، در خطبه شقشقيه، ازدحام مهاجرين وانصار را در موقع ورود به خانه اش چنين توصيف مى‏كند:
مردم مانند موى گردن كفتار به دورم ريختند واز هر طرف به سوى من هجوم آوردند، تا آنجا كه حسن وحسين به زير دست وپا رفتند وطرف جامه ورداى من پاره شد وبه سان گله گوسفند پيرامون مرا گرفتند تا من بيعت آنان را پذيرفتم. (4)
بارى، امام عليه السلام در پاسخ درخواست آنان فرمود:من مشاور شماباشم بهتر از آن است كه فرمانرواى شما گردم.آنان نپذيرفتند وگفتند: تا با تو بيعت نكنيم رهايت نمى‏كنيم.امام عليه السلام فرمود: اكنون كه اصرار داريد بايد مراسم بيعت در مسجد انجام گيرد، چه بيعت‏با من نمى‏تواند پنهانى باشد وبدون رضايت توده مسلمانان صورت پذيرد.
امام عليه السلام در پيشاپيش جمعيت‏به سوى مسجد حركت كرد ومهاجرين وانصار با او بيعت كردند.سپس گروههاى ديگر به آنان پيوستند. نخستين كسانى كه با او بيعت كردند طلحه وزبير بودند. پس از آنان ديگران نيز يك به يك دست او را به عنوان بيعت فشردند وجز چند نفر، كه تعداد آنان از شماره انگشتان بالاتر نيست (5) ، همه به خلافت وپيشوايى او راى دادند. بيعت مردم با امام عليه السلام در روز بيست وپنجم ماه ذى الحجه انجام گرفت. (6)
طبيعى‏ترين بيعت

در تاريخ خلافت اسلامى هيچ خليفه‏اى مانند على عليه السلام با اكثريت قريب به اتفاق آراء برگزيد نشده وگزينش او بر آراء صحابه ونيكان از مهاجرين وانصار وفقها وقراء متكى نبوده است.اين تنها امام على عليه السلام است كه خلافت را از اين راه به دست آورد وبه عبارت بهتر زمامدارى از اين راه به على عليه السلام رسيد.
امام عليه السلام دريكى از سخنان خود كيفيت ازدحام واستقبال بى سابقه مردم را براى بيعت‏با او چنين توصيف مى‏كند:
«حتى انقطعت النعل وسقط الرداء و وطئ الضعيف و بلغ من سرور الناس ببيعتهم اياي ان ابتهج‏بها الصغير و هدج اليها الكبير وتحامل نحوها العليل و حسرت اليها الكعاب‏» (7)
بند كفش بگسست وعبا از دوش بيفتاد وناتوان زير پا ماند وشادى مردم از بيعت‏با من به حدى رسيد كه كودك خشنود شد وپير وناتوان به سوى بيعت آمد ودختران برا ى مشاهده منظره بيعت نقاب از چهره به عقب زدند.
عبد الله بن عمر از بيعت‏با امام عليه السلام خوددارى كرد. چه مى‏دانست كه خلافت‏براى على عليه السلام هدف نيست وهرگز براى آن سر ودست نمى‏شكند وآن را تنها براى اقامه حق واجراى عدالت وبازگيرى حقوق ضعيفان وناتوانان مى‏خواهد.روز دوم بيعت، كه روز بيست وششم ذى الحجه سال سى وپنج هجرى بود، عبد الله به نزد امام آمد به قصد آنكه از راه تشكيك ووسوسه آن حضرت را از خلافت منصرف سازد. گفت:بهتر است كه كار خلافت رابه شورا واگذارى، زيرا همه مردم به خلافت تو راضى نيستند. امام عليه السلام در اين هنگام برآشفت وگفت: واى بر تو! من كه از آنان نخواستم كه با من بيعت كنند. آيا ازدحام آنان را مشاهده نكردى؟ برخيز وبرو اى نادان. فرزند عمر چون محيط مدينه را مساعد نديد راه مكه را در پيش گرفت، زيرا مى‏دانست كه مكه حرم امن خداست وامام احترام آنجا را پيوسته رعايت‏خواهد كرد. (8)
تاريخ صحيح وسخنان امام عليه السلام حاكى است كه در بيعت مردم با آن حضرت كوچكترين اكراه واجبارى در كار نبوده است وبيعت كنندگان با كمال رضايت، هرچند با انگيزه هاى گوناگون، دست على عليه السلام را به عنوان زمامدار اسلام مى‏فشردند. حتى طلحه وزبير، كه خود را همتاى آن حضرت مى‏دانستند، به اميد بهره‏گيرى از بيعت‏يا از ترس مخالفت‏با افكار عمومى، به همراه مهاجر وانصار با امام عليه السلام بيعت كردند.طبرى در مورد بيعت اين دو نفر دو دسته روايت نقل مى‏كند، ولى آن گروه از روايات را كه حاكى از بيعت اختيارى آنان با امام است‏بيش از دسته دوم در تاريخ خود مى‏آورد وشايد همين كار حاكى از آن است كه اين مورخ بزرگ به دسته نخست روايات بيش از دسته دوم اعتماد داشته است. (9)
سخنان امام عليه السلام در اين مورد گروه نخست از روايات را به روشنى تاييد مى‏كند.وقتى اين دو نفر پيمان خود را شكستند وبزرگترين جرم را مرتكب شدند، در ميان مردم شايع كردند كه آنان با ميل ورغبت‏با على بيعت نكرده بودند. امام عليه السلام در پاسخ آن دو فرمود:
زبير فكر مى‏كند كه با دست‏خود بيعت كرد نه با قلب خويش، نه چنين نبوده است.او به بيعت اعتراف كرد وادعاى پيوند خويشاوندى نمود. او بايد بر گفته خود دليل وگواه بياورد يا اينكه بار ديگر به بيعتى كه از آن بيرون رفته است‏بازگردد. (10)
امام عليه السلام در مذاكره خود با طلحه وزبير پرده را بيشتر بالا مى‏زند واصرار آنان را بر بيعت‏با خود ياد آور مى‏شود; آنجا كه مى‏فرمايد:
«و الله ما كانت لي في الخلافة رغبة ولا في الولاية اربة و لكنكم دعوتموني اليها وحملتموني عليها». (11)
من هرگزبه خلافت ميل نداشتم ودر آن براى من هدفى (سوء) نبود. شماها مرا به آن دعوت كرديد وبر گرفتن زمام آن واداشتيد.
دروغ‏پرداز تاريخ

سيف بن عمر از جمله دروغپردازان تاريخ است كه در روايات خود مى‏كوشد مسير تاريخ را با جعل مطالبى بى اساس دگرگون سازد. وى در اين مورد نقل مى‏كند كه بيعت طلحه وزبير به جهت ترس از شمشير مالك اشتر بود. (12)
اين مطلب، گذشته از اينكه با آنچه طبرى قبلا نقل كرده است منافات دارد وحتى با سخنان امام عليه السلام سازگار نيست، با آزادگى وشيوه حكومت على -عليه السلام كاملا مخالف است.امام عليه السلام آن چند نفر انگشت‏شمار را كه با وى بيعت نكردند به حال خود واگذاشت ومتعرض آنان نشد وحتى وقتى به امام گفته شد كه كسى را دنبال آنان بفرستد، آن حضرت فرمود: من نيازى به بيعت آنان ندارم. (13)
خوشبختانه تاريخ طبرى به اصطلاح «مسند» است وسند روايات آن مشخص ولذا تشخيص روايات دروغ وبى اساس كاملا ممكن است.قهرمان اين نوع روايات، كه غالبا به نفع خلفاى سه گانه وبه ضرر خاندان رسالت است، سيف بن عمر است كه ابن حجر عسقلانى در كتاب «تهذيب التهذيب‏» در باره او مى‏نويسد:
او مردى جعال وخبر ساز است.منقولات او بى ارزش وتمام احاديث او مورد انكار دانشمندان است. او متهم به زنديق بودن نيز هست. (14)
متاسفانه روايات ساختگى وى، بعد از تاريخ طبرى، در ساير كتابهاى تاريخ مانند تاريخ ابن عساكر، كامل ابن اثير، البداية والنهاية وتاريخ ابن خلدون پخش شده وهمه بدون تحقيق از طبرى پيروى كرده وپنداشته‏اند كه آنچه كه طبرى نقل كرده عين حقيقت است.
ريشه اختلافات و شورشها

محيطى كه امام عليه السلام از حكومت‏سيزده ساله عثمان به ارث برد محيط وفور نعمت وغنيمت‏بود كه از پيشرفت مسلمانان در كشورهاى مختلف به دست آمده بود.وجود نعمت ووفور غنيمت مشكلى نبود كه على عليه السلام نتواند گره آن را باز كند;مشكل نحوه توزيع آن بود. زيرا از اواخر حكومت‏خليفه دوم ودر طى دوره حكومت عثمان، سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وروش خليفه نخست دگرگون شده بود وگروهى زورمند يا وابسته به خاندان خلافت غنائم جنگى را به خود اختصاص داده بودند ودر نتيجه اختلاف طبقاتى شديد ونارضايى عجيبى پديد آمده بود.
يا سال بيستم (16) ، غنائم واموال را ذخيره نمى‏كردند بلكه فورا آن را ميان مسلمانان بطور مساوى تقسيم مى‏كردند.اما خليفه دوم دست‏به تاسيس «بيت المال‏» زد وبراى اشخاص، به حسب مراتب آنان، حقوق تعيين كرد وبراى اين كار دفترى اختصاص داد. ابن ابى الحديد ميزان حقوق گروهى از مسلمانان را چنين مى‏نويسد:
براى عباس عموى پيامبر درهر سال 12000، براى هر يك از زنان پيامبر 10000 ودر ميان آنان براى عايشه 2000 بالاتر، براى اصحاب بدر از مهاجران 5000 واز انصار 4000، براى اصحاب احد تا حديبيه 4000 وبراى اصحاب بعد از حديبيه 3000 وبراى آنان كه پس از رحلت پيامبر در جهاد شركت كرده بودند 2500 و2000 و1500 تا 200 با اختلاف مراتب تعيين شده بود. (17)
عمر مدعى بود كه ازاين طريق مى‏خواهد اشراف را به اسلام جلب كند. ولى در آخرين سال از عمر خود مى‏گفت كه اگر زنده بماند همان طور كه پيامبر اموال را به طور مساوى تقسيم مى‏كرد او نيز به طور مساوى تقسيم خواهد كرد. (18)
اين كار عمر پايه اختلاف طبقاتى در اسلام شد ودر دوران عثمان شكاف عميقتر واختلاف شديدتر گرديد.
على عليه السلام، كه وارث چنين محيطى بود ومى‏خواست مردم را به روش وسنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باز گرداند وامتياز طبقاتى را ازميان بردارد وغنائم را بالسويه تقسيم كند، قهرا در مسير خود با مشكلاتى رو به رو بود، زيرا تقسيم بالسويه غنائم منافع گروههايى را به خطر مى‏انداخت.
پى‏نوشتها:
1- همان، ص 152.
2- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏4، ص 8
3- نهج البلاغه، خطبه‏53.
4- نهج البلاغه، خطبه‏3.
5- آنان عبارت بودند: از محمد بن مسلمه، عبد الله بن عمر، اسامة بن زيد، سعد وقاص، كعب بن مالك، عبد الله بن سلام. اينان، به تعبير طبرى، همه از «عثمانيه‏» وهواداران او بودند(تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏153) وبه عقيده بعضى ديگر اينان بيعت كردند ولى در جنگ جمل شركت نكردند.
6- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏4، صص‏9-8.
7- شرح نهج البلاغه عبده، خطبه 224.
8- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏4، ص 10.
9- در تاريخ طبرى، طبع بولاق، ج‏5، ص‏153- 152 اين مطلب از سه طريق نقل شده است.
10- شرح نهج البلاغه عبده، خطبه‏7.
11- همان، خطبه 200.
12- تاريخ طبرى، ج‏5، ص‏157.
13- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏4، ص‏9.
14- تهذيب التهذيب، ج‏4، ص‏296.
15- كامل ابن اثير، ج‏2، ص 194.
16- تاريخ يعقوبى(چاپ اول، 1384ه.ق) ج‏2، ص‏143.
17- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، طبع مصر، ج‏3، ص 154.
18- همان، ج‏2، ص‏143.


یک سوال:

اگر واقعا پیامبر اسلام، علی ابن ابیطالب را به جانشینی خودش مشخص کرده بود و آنگونه که گفته میشود در غدیر خم نیز آنرا برای همگان بازگو نمود، چرا علی ابن ابیطالب، بعد از وفات پیامبر برای اجرای امر پیامبر دایر بر جانشینی خویش تلاش نکرد؟

چگونه امام علی که در زمان حیات پیامبر هرگز از اجرای دستورات پیامبر سر باز نمیزد، ناگهان با وفات ایشان، یکی از مهمترین دستورات ایشان (و شاید مهمترین دستور پیامبر) را بدون اجرا رها کرد؟

امام علی که همیشه برای اجرای کوچکترین دستورات پیامبر، دست به شمشیر میبرد و هرگز کوتاه نمی آمد، چطور ناگهان بدون اینکه حتی به مسلمانان یاد آوری کند که پیامبر او را جانشین خود کرده، سالهای سال سکوت نمود؟ چرا در این سالها به روایات پیامبر و واقعه غدیر خم استناد نکرد؟

اگر بگوییم تقیه کرده، باید بدانیم که تقیه نوعی ریا است. و امام علی هرگز کسی نبود که نسبت به دستورات پیامبر ریا و عقب نشینی کند. ضمن اینکه میبینیم در زمان معاویه به جنگ بزرگی دست میزند. حال آنکه در زمان وفات پیامبر، اگر جلوی چند صحابه انگشت شمار می ایستاد و از حق خویش دفاع مینمود، قطعا پیروز میشد.

آیا این نشان نمیدهد که پیامبر اصلا علی را به جانشینی خودش انتخاب نکرده بوده؟

بي‏تردید چنین سكوتی نشانگر فضایل اقیانوس بیكران علی علیه‏السلام است و كمال انسانیت و شرف آن وجود مقدس را نشان مي‏دهد. چنانچه مرحوم "كاشف الغطا" از این عمل حضرت به عنوان والاترین عمل یاد مي‏كند: "وهو اشرف ما یعلمه انسان"؛ و این والاترین علمی است كه انسانی انجام مي‏دهد.
یكی از مباحث مهم كه ضرورت دارد مورد بررسی قرار گیرد، علل سكوت امام علی علیه‏السلام در قبال خلفا است. دراین‏جا این سؤال مطرح مي‏شود كه اگر سیاست علی علیه‏السلام در مورد حكومت پذیرش آن است، پس چرا امام برای احقاقِ حقّ خود قیام نكرد؟ آیا سكوت علی علیه‏السلام در قبال خلفا بیانگر آن نیست كه سیاست آن حضرت عدم پذیرش حكومت بوده است؟
برای پاسخ به این سؤال بهتر است دیدگاه و سیره سیاسی خود امام را در خصوص علل سكوتش مورد تحلیل قرار دهیم. در اینجا به دو علت اشاره مي‏شود:
1 ـ حفظ دین اسلام
تردید نیست كه ائمه علیهم‏السلام حكومت را برای حفظ، اجرای قوانین اسلام و احقاق حق و احیاء سنت رسول خدا صلي‏الله‏علیه‏و‏آله مي‏دانستند. چنانچه امام حسین علیه‏السلام در مورد هدف قیام خود فرمود: "وانا ادعوكم الی كتاب اللّه و سنّة نبیه فانّ الّسنّة قد امیتت و انّ البدعة قداحییت..."(1)

امام علی علیه‏السلام هدف از جنگ و قیام خود را در جنگ صفین چنین بیان مي‏كند: "خدایا! تو آگاهی كه انگیزه ما برای جنگ، رغبت به زمامداری و به دست آوردن مال و منال بي‏ارزش دنیا نبود، بلكه ما مي‏خواستیم با این اقدامات نظامی، احكام و آثار فراموش شده دین تو را به صحنه برگردانیم و اصلاحات اجتماعی را انجام دهیم تا بندگان مظلوم تو امنیت داشته باشند و حدود تعطیل شده تو اجرا گردد."(2)
همان طوری كه ملاحظه شد، حفظ اسلام در فرهنگ ائمه علیهم‏السلام محور بوده و تشكیل حكومت و قیام آن‏ها در راستای حفظ اسلام است. اگر در شرایطی اسلام به واسطه قیام حفظ شود، آنان قیام كرده؛ زیرا وحشت از مرگ در فرهنگ آن‏ها راه ندارد. و اگر در مقطع زمانی دیگر، سكوت آن‏ها موجب حفظ اسلام شود، ائمه علیهم‏السلام سكوت مي‏كنند؛ اگرچه این سكوت موجب از دست دادن حقّ مسلّم آن‏ها شود. و این همان سیاست مشروع و مثبت است كه ائمه علیهم‏السلام در سیاسگذاری خود از آن تجاوز نمي‏كردند. قبل از بیان علی علیه‏السلام در خصوص سكوت آن حضرت، لازم است مختصراً اوضاع سیاسی و اجتماعی صدر اسلام را مورد تحلیل قرار دهیم. بررسی اوضاع سیاسی و اجتماعی صدر اسلام نشان مي‏دهد كه بعد از رحلت رسول اعظم صلي‏الله‏علیه‏و‏آله ، اسلام و مسلمین دچار مشكلات و بحران‏های خطرساز فراوانی شده بودند كه هركدام آن‏ها برای اسلام و مسلمین خطرات جدّی بودند. ظهور پیامبران دروغین، ارتداد و اختلافات شدید بین مسلمین را مي‏توان از جمله آن‏ها ذكر كرد.(3)
ابن هشام مي‏نویسد: "چون پیامبر صلي‏الله‏علیه‏و‏آله وفات یافت و بلا و مصیبت برمسلمین بزرگ شد، یهودیان سربرافراشته و مسیحیان خوشحالی كردند، اهل نفاق از دین برگشته و اعراب مي‏خواستند مرتد شوند، اهل مكه مي‏خواستند مجدداً بت پرستی كرده و دین پیامبر صلي‏الله‏علیه‏و‏آله را منسوخ نمایند."(4)
درچنین شرایطی است كه علی علیه‏السلام درخصوص علت سكوت خود فرمود: "فامسكت یدی حتی رأیت راجعة‏الناس قد رجعت عن الاسلام یدعون الی محق دین محمد صلي‏الله‏علیه‏و‏آله فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله اری فیه ثلماً او هدماً تكون المصیبة به اعظم من فوت ولایتكم انما هی متناع ایام قلائل..."(5)
دست نگه داشتم تا این كه دیدم گروهی از مردم از اسلام برگشتند(مرتد شدند.) و مردم را به محو دین محمد صلي‏الله‏علیه‏و‏آله دعوت مي‏كنند؛ ترسیدم كه اگر در این لحظات حساس، اسلام و مسلمین را یاری نكنم، خرابی و یا شكافی در اسلام خواهم دید كه مصیبت آن بر من از مصیبت از دست رفتن چند روزه خلافت بیشتر است.
و یا درجای دیگر آن حضرت فرمود: "در اندیشه فرو رفتم كه میان دو راه كدام را برگزینم؟ آیا با كوته دستی قیام كنم و یا بر تاریكی كور صبركنم كه به سبب آن بزرگسالان فرتوت مي‏شود؟ و تازه سال پیر مي‏گردد و مؤمن در تلاش سخت تا آخرین نفس واقع مي‏شود. دیدم صبر برهمین حالت طاقت فرسا، عاقلانه‏تر است. پس صبر كردم در حالی كه خاری در چشم و استخوانی در گلویم بود."(6)

استاد شهید مطهری به نقل از ابن ابي‏الحدید، مي‏نویسد: "روزی فاطمه علیها‏السلام علی علیه‏السلام را دعوت به قیام مي‏كرد. در همین حال فریاد مؤذّن بلند شد كه: "اشهد انّ محمّداً رسول اللّه صلي‏الله‏علیه‏و‏آله ." علی علیه‏السلام به زهرا علیها‏السلام فرمود: آیا دوست داری این فریاد خاموش شود؟ فرمود: نه. فرمود: سخن من جز این نیست."(7)
2 ـ اتحاد اسلامی
وحدت و اتحاد جهان اسلام یكی از مصالح عمده مسلمانان است كه در فرهنگ اسلام به آن اهمیت خاصی داده شده است. چنان چه قرآن از وحدت اسلامی به عنوان نعمت الهی یاد نموده(8) و اختلافات غیر منطقی را در ردیف عذاب الهی بیان كرده است.(9) اتحاد مسلمانان یكی از بزرگ‏ترین آمال و آرزوهای منادی وحدت، علی علیه‏السلام بود. آن حضرت فرمود: "والزموا السواد الاعظم فان یداللّه مع الجماعة و ایاكم و الفرقة فان الشاذّ من الناس للشیطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب الا من دعا الی هذاالشعار فاقتلوه و لوكانت تحت عمامتی هذه."(10)

براساس اهمیت وحدت اسلامی است كه علی علیه‏السلام یكی از علل سكوت خود را حفظ وحدت بیان كرده است. چنان چه آن حضرت در جواب ابوسفیان ـ بعد از تشكیل شورای سقیفه كه تحت حمایت از علی علیه‏السلام مي‏خواست فتنه به پا كند.ـ فرمود: "ایهاالناس شقّوا امواج الفتن بسفن النّجاة و عرّجوا عن طریق المنافرة و ضعوا عن تیجان المفاجرة"(11)
ای مردم! امواج كوه پیكر فتنه‏ها را با كشتي‏های نجات (علم، اتحاد و ایمان) بشكافید از راه اختلاف و پراكندگی دوری گزینید و نشانه‏های تفاخر بر یكدیگر را از سربرزمین نهید.
و یا آن حضرت پس از انتخاب عثمان فرمود: "شما خود مي‏دانید من از همه برای خلافت شایسته ترم. به خدا قسم! مادامی كه كار مسلمین رو به راه باشد و تنها بر من جور و جفا شده باشد، مخالفتی نخواهیم كرد." همچنین آن حضرت فرمود: "وایم اللّه لولا مخافة الفرقة بین المسلمین و ان یعود الكفر و یبور الدین لكنا غیر ما كنالهم علیه."(12)

به خدا سوگند! اگر ترس وقوع تفرقه میان مسلمانان و بازگشت كفر و تباهی دین نبود، رفتار ما با آن‏ها طوری دیگر بود.
همان طوری كه ملاحظه فرمودید، سكوت علی علیه‏السلام در قبال خلفا و حتی همكاری آن حضرت در برخی از موارد با آن‏ها، براساس مصالح اسلام و مسلمین بوده است. اتخاذ چنین سیاست از سوی علی علیه‏السلام در آن شرایط و مقطع زمانی استراتژی معقول، منطقی و حكیمانه بود. به دلیل این كه با توجه به موقعیت سیاسی و اجتماعی خاصی كه علی علیه‏السلام درمیان مسلمانان داشت، قیام او موجب خونریزی بین مسلمین شده، خطرات جدی برای اسلام بود. كسی كه خود حافظ اسلام است، چگونه امكان دارد، خود خطر و عامل تهدید برای اسلام باشد؟ از سوی دیگر اگر امام علیه‏السلام قیام مي‏كرد، برخی تصور مي‏كردند كه علی علیه‏السلام برای رسیدن به قدرت، حتی مصالح اسلام و مسلمین را نادیده گرفته است.
سكوت علی علیه‏السلام نه به آن معنا است كه آن حضرت ازحق خود دفاع نكرده و در صدد پذیرش حكومت نبوده است. زیرا آن حضرت بارها از حق خود دفاع نمود و از سوی دیگر خود علی علیه‏السلام به قول شهید مطهری از این سكوت به تلخی یاد نموده و آن را جانكاه مي‏داند. چنانچه آن حضرت فرمود: "واغضیت علی القذی و شربت علی الشجی و صبرت علی اخذالظم و علی امر من العلقم."(13)
خار در چشم بود و چشم‏ها برهم نهادم، استخوان در گلویم گیر كرده بود و نوشیدم، گلویم فشرده مي‏شد و تلخ‏تر از حنظل در كامم ریخته بود و صبر كردم.
بي‏تردید چنین سكوتی نشانگر فضایل اقیانوس بیكران علی علیه‏السلام است و كمال انسانیت و شرف آن وجود مقدس را نشان مي‏دهد. چنانچه مرحوم "كاشف الغطا" از این عمل حضرت به عنوان والاترین عمل یاد مي‏كند: "وهو اشرف ما یعلمه انسان"؛ و این والاترین علمی است كه انسانی انجام مي‏دهد. سكوت علی علیه‏السلام بدان معنا نیست كه علی علیه‏السلام از مرگ مي‏ترسد، به دلیل این كه این علی علیه‏السلام همان علی است كه خود در باره اشتیاقش به مرگ فرمود: "واللّه لابن ابیطالب آنس بالموت من الطفل بثدی امّه"(14)
استاد جعفر سبحانی در خصوص علل سكوت علی علیه‏السلام مي‏فرماید: "اینها بعضی از علل امیرمؤمنان علی علیه‏السلام بود كه به سبب حفظ اساس اسلام، دست از حق خود كشید و بیست و پنج سال جرعه‏های تلخ‏تر از زهر نوشید."(15)

خاتمه
نتایجی كه مي‏توان از مباحث گذشته گرفت، بدین شرح است:

1 ـ نكوهش حكومت از سوی امام علی علیه‏السلام بدان معنا نیست كه آن حضرت رابطه دین و سیاست را قبول نداشته است. 2 ـ نكوهش حكومت از سوی امام علی علیه‏السلام ناظر به حكومتی است كه حاكمان آن عصر از آن به عنوان هدف استفاده مي‏كردند و ستایش امام از حكومت ناظر به حكومتی است كه امانت و مسؤولیت الهی است. بنابراین بین نكوهش حكومت از سوی امام و ستایش حكومت از سوی او تنافی نیست. 3 ـ امام علی علیه‏السلام در صدد تشكیل حكومت بوده است، زیرا حكومت حق و وظیفه او مي‏باشد. گرچه حكومت در فرهنگ او هدف نبوده بلكه ابزاری است برای پیاده كردن قوانین اسلامی و احقاق حق... 4 ـ صداقت و صراحت در سیاست امام علی علیه‏السلام سبب شده است كه برخی تصور كنند، آن حضرت در صدد تشكیل حكومت نبوده است.
پاورقیها:
1 ـ تاریخ طبری، ج 4، ص 266.
2 ـ نهج البلاغه، فیض، خطبه، 131.
3 ـ ر.ك: تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 107.
4 ـ سیره ابن هشام، ج 4، ص 316.
5 ـ نهج البلاغه، نامه 62، بااقتباس از: سیری در نهج البلاغه، ص 182.
6 ـ همان، خطبه 2.
7 ـ سیری در نهج البلاغه، ص 184.
8 ـ آل عمران، آیه 103.
9 ـ انعام، آیه 152.
10 ـ نهج البلاغه، خطبه 12.
11 ـ همان، خطبه 5.
13 ـ مستدرك نهج البلاغه، پاورقی ص 120، با اقتباس از مشعل اتحاد، ص 21.
12 ـ همان، خطبه 119.
14 ـ نهج البلاغه، خطبه 5.
15 ـ فروغ ولایت، ص 173.

باسلام خدمت دوست عزیز
برای ورود به بحث با اجازه بند اول سوال شمارامورد تحقیق قرارمی دهیم
این که ماجرای غدیر خم اتفاق افتاده است یا نه واگر اتفاق افتاده است محتوای آن چه بوده است ودر آن اجتماع عظیم چه گذشته است امری نیست که بتوان به همین راحتی ازکنار آن گذشت ماجرایی که نفی و اثباتش حلّال اساسی ترین مشکلات اعتقادی ما خواهد بود وصدالبته که انکار آن به همین راحتی نخواهد بود همچنان که اثبات و تحریف محتوای آن اینچنین است.
ماجرایی در تاریخ بشر مثل تمام ماجراهای تاریخی رقم خورده است زمانی بودمسبوق ونزدیک به زمان ما که فردی ادعای نبوت کرده و تمام دلایل ومدعایش را حاضرین زمان خویش پذیرفته اند ودر آستانه وفات خویش مردی از اصحاب خویش را به جانشینی برمی گزیند وبقیه اصحاب درهمان جمع تبریک گفته وامرجانشینی فیصله می یابد ولی درظاهر .
این ماجرای تاریخی مثل تمام ماجراهای دیگر اتفاق افتاده است وبرای درک آن نیز امر را باید به دست تاریخ نویسان داد مثل همه مسائل دیگر... بیایید به سراغ تاریخ برویم....
پس از اثبات این ماجرا و جانشینی علی (ص).
حال سوال من ازشما این است که چرافرد دیگری را پس از رحلت پیامبر(ص)در جای ایشان می بینیم طراحان سوالات بالا اول باید به این پرسش پاسخ دهند که چرا دیگران اقدام به غصب خلافت گرفتند که علی(ع)درصدد پس گیری آن باشد ویا نه، سکوت کند دوست عزیز درخواست من این است که ما اول به این نکته بیندیشیم که چرا افرادی غیر از جانشین پیامبر اقدام به کنار زدن ایشان می کنند و بعدا اعمال وکارهای ایشان رامورد سوال قرار دهیم که چرا ایشان اقدام به پس گیری خلافت کردند واگر کردند نتیجه چه شد؟ویا این که اقدام نکردند واگراقدام نکردند چرا؟ودراین مرحله سوالات شما مطرح شود که [چگونه امام علی که در زمان حیات پیامبر هرگز از اجرایدستورات پیامبر سر باز نمیزد، ناگهان با وفات ایشان، یکی از مهمترین دستورات ایشان (و شاید مهمترین دستور پیامبر) را بدون اجرا رها کرد؟

امام علی که همیشهبرای اجرای کوچکترین دستورات پیامبر، دست به شمشیر میبرد و هرگز کوتاه نمی آمد،چطور ناگهان بدون اینکه حتی به مسلمانان یاد آوری کند که پیامبر او را جانشین خودکرده، سالهای سال سکوت نمود؟ چرا در این سالها به روایات پیامبر و واقعه غدیر خماستناد نکرد؟

اگر بگوییم تقیه کرده، باید بدانیم که تقیه نوعی ریا است. وامام علی هرگز کسی نبود که نسبت به دستورات پیامبر ریا و عقب نشینی کند. ضمن اینکهمیبینیم در زمان معاویه به جنگ بزرگی دست میزند. حال آنکه در زمان وفات پیامبر، اگرجلوی چند صحابه انگشت شمار می ایستاد و از حق خویش دفاع مینمود، قطعا پیروزمیشد]
[وباز سرمنشا اختلاف را که بنده روی آن تاکید دارم را شما درآخردوباره مطرح میکنیدکه[آیا این نشان نمیدهد که پیامبر اصلا علی را بهجانشینی خودش انتخاب نکرده بوده؟]وبازتاکید روی این نکته دارم که بیاییم سرمنشا اختلاف و سرنخ مشکلات رادرنفی واثبات ماجرای غدیر بیابیم وبااین تاکید که 1-نفی و اثبات ماجرای غدیر 2-ودر صورت اثبات، عدم تحریف محتوای آن .
عزیز برادر حل این نکته تاریخی حلّال مشکلات و اختلافات ما خواهد بود اگر صلاح می دانید ادامه بحث را به ماجرای غدیر بکشانیم وبحث را ریشه ای تر دنبال کنیم
منتظر نظراتتان برای ادامه مباحثه، می نشینم

با سلام خدمت دوست عزیزی که این شبهه را مطرح نموده اند ابتدا باید عرض کنم شبهه شما یک استبعاد تاریخی است نه یک دلیل زیرا وقتی ما در ادله شرعی(کتاب و سنت)بر مطلبی مانند خلافت بلافصل علی ع نص داشته باشیم این استبعادات ضربه ای به ادله نمی زند زیرا نهایت این است که باید توجیه شود اما همین استبعادات نیز جوابهای واضحی دارد که با اندکی دقت در تاریخ فهمیده می شود حتی بعد از اینکه قرنها کتابت ان در دوره هواداران خلفا با تحریف و هواداری عده ای خاص نوشته شده است اما کوتاه ترین تبیین این شبهه در کلمات خود امیر المومنین بیان شده که بنده انرا از نهج البلاغه(حتی اگر قایل به جعل نهج البلاغه باشید این نقلها چون بیان دلایل است نه به عنوان منبع خبر تا در سند مناقشه شود) برای شما نقل می نمایم

آخر خطبه 2 صفحه 37:

مولا علی (ع) پس از توصیف خاندان و اهل بیت با عظمت پیامبر (ص) ، می فرماید :

ویژگی های حق ولایت به انها ( عترت و اهل بیت پیامبر) اختصاص دارد و وصیت پیامبر(ص) نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت به انها تعلق دارد . هم اکنون (که خلافت را به من سپردید) حق به اهل آن باز گشت و دوباره به جایگاهی که از ان دور مانده بود ، بازگردانده شد.


خطبه 3 ( خطبه شقشقیه) صص 37 و 38 و ...

اثبات درستی خطبه شقشقیه !

ابن ابی الحدید معتزلی که یکی از علما و فحول اهل سنت است در جلد اول صفحه 206« شرح نهج البلاغه» می نویسد:

(( ابن خشاب می گوید: به خدا قسم این خطبه را در کتاب هایی مطالعه کردم که 200 سال قبل از تولد سید رضی « ره» نوشته شده بود))

و اما قسمتی از این خطبه :

اگاه باشید ! به خدا سوگند ! ابابکر ، جامه خلافت را بر تن کرد در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی ، چون محور اسیاب است به اسیاب، که دور ان حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار من جاری است و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده ، از ان کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که ایا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پا خیزم ؟ یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود اوردند ، صبر پیشه سازم که پیران را فرسوده ، جوانان را پیر و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد !

پس از ارزیابی درست ، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می نگرستم که میراث مرا به غارت می برند...

تذکر: خطبه فوق پر است از درد و دل های مولا از ابوبکر و عمر و عثمان و خلافتشان و ... بنده فقط اول این خطبه را برایتان گذاشتم...

آخر خطبه 5 ص 45 :

در شرایطی قرار دارم که اگر سخن گویم ، می گویند بر حکومت حریص است و اگر خاموش باشم، می گویند از مرگ ترسید !! هرگز! من و ترس از مرگ ! پس از انهمه جنگ ها و حوادث ناگوار!؟ سوگند به خدا ! انس و علاقه فرزند ابو طالب به مرگ در راه خدا از علاقه ی طفل به پستان مادر بیشتر است! این که سکوت برگزیدم، از علوم و حوادث پنهانی اگاهی دارم که اگر باز گویم مضطرب می گردید، چون لرزیدن ریسمان در چاه عمیق.

تذکر: توجه داشته باشید امام ضرب المثلی جالبی را در اخر کلامشان بیان کردند.« چون لرزیدن ریسمان در چاه عمیق» که در ان مسلمین را ریسمان و اینده مسلمین را به چاه عمیق تشبیه کرده است. و دوستان می دانند که اگر یک ریسمان بلند در یک چاه عمیق بلرزد چه می شود ؟؟!!!

آخر خطبه 6 ص 45:

پس سوگند به خدا ! من همواره از حق خویش محروم ماندم و ازهنگام وفات پیامبر(ص) تا امروز حق مرا باز داشته و به دیگری اختصاص داده اند...

قسمتی از خطبه 16 ص 53:

آنان که سابقه ای در اسلام داشتند و تاکنون منزوی بوده اند بر سر کار می آیند و آنها که به ناحق پیشی گرفتند عقب زده خواهند شد.

خطبه 26 ص 67 :

پس از وفات پیامبر و بی وفایی یاران ، به اطراف خود نگاه کرده ، یاوری جز اهل بیت خود ندیدم که اگر مرا یاری کنند کشته خواهند شد، پس به مرگ انان رضایت ندادم، چشم پر از خار و خاشاک را ناچار فروبستم و با گلویی که استخوان شکسته در ان گیر کرده بود جام تلخ حوادث را نوشیدم و خشم خویش فرو خوردم و بر نوشیدن جام تلخ تر از گیاه حنظل ، شکیبایی نمودم.

خطبه 37 ص 85:

در برابر خواسته های خدا راضی و تسلیم فرمان اویم، آیا می پندارید من به رسول خدا (ص) دروغی روا داشتم؟ به خدا سوگند! من نخستین کسی هستم که او را تصدیق کردم و هرگز اول کسی نخواهم بود که او را تکذیب کنم. در کار خود اندیشیدم، دیدم پیش از بیعت، پیمان اطاعت و پیروی از سفارش رسول خدا (ص) را بر عهده دارم که از من برای دیگری پیمان گرفت.

[ چونکه پیامبر (ص) به مولا علی (ع) فرموده بود: اگر در امر حکومت، کار به جدال و خونریزی کشانده شد ، سکوت کن]

خطبه 74 ص 117 ( پس از شورای شش نفره عمر)

در ذی الحجه سال 23 هجری، پس از قتل عمر، در روز شورا، ان هنگام که مردم برای بیعت با عثمان جمع شده بودند فرمود:

همانا می دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا ! به انچه انجام داده اید گردن می نهم تا هنگامی که اوضاع مسلمین روبه راه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگری ستم نشود و پاداش این گذشت و سکوت و فضیلت را از خدا انتظار دارم. و از انهمه زر و زیوری که به دنبال ان حرکت می کنید پرهیز می کنم.

خطبه 217 ص 433 ( شکوه از قریش)

خدایا برای پیروزی بر قریش و یارانش از تو کمک می خواهم که پیوند خویشاوندی مرا بریدند و کار مرا دگرگون کردند و همگی برای مبارزه با من در حقی که از همه ی انان سزاوارترم متحد گردیدند و گفتند:

« حق را اگر توانی بگیر و یا تو را اگر از حق محروم دارند، یا با غم و اندوه صبر کن و یا با حسرت بمیر

به اطرافم نگریستم، دیدم که نه یاوری دارم و نه کسی که از من دفاع و حمایت کند، جزء خانواده ام که مایل نبودم جانشان به خطر افتد...

پس خار در چشم فرو رفته ، دیده بر هم نهادم و با گلویی که استخوان در ان گیر کرده بود جام تلخ را جرعه جرعه نوشیدم و در فرو رفتن خشم، در امری تلخ تر از گیاه حنظل و دردناک تر از فرو رفتن تیزی شمشیر در دل شکیبایی کردم.

تذکر: ابتدای جملات فوق نیز در نامه 36 ص 527 نهج البلاغه با اندکی اختلاف موجود است.

---------------------------------------------------------------

شخصی از امام پرسید: چرا حق خود « امامت» را دیر طلب کردی؟

امام فرمود: مرد را سرزنش نکنند که چرا حقش را با تاخیر می گیرد. بلکه سرزنش در انجاست که انچه حقش نیست بگیرد! ( حکمت 166 ص 649)

نامه 62 نهج البلاغه ص 581 (( نامه به مردم مصر که همراه مالک اشتر در سال 38 هجری فرستاد))

سوگند به خدا ! نه در فکرم می گذشت و نه در خاطرم می امد که عرب ، خلافت را پس از رسول خدا(ص) از اهل بیت او برگرداند، یا مرا پس از وی از عهده دار شدن حکومت باز دارند ! تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند.من دست باز کشیدم تا انجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می خواهند دین محمد را نابود کنند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم رخنه ای در ان بینم یا شاهد نابودی ان باشم که مصیبت ان بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست.که کالای چند روزه دنیاست و به زودی ایام ان می گذرد چنان که سراب ناپدید شود یا چونان پاره ابر که زود پراکنده می گردد. پس در میان ان اشوب و غوغا به پا خاستم تا انکه باطل از میان رفت و دین استقرار یافته ، آرام شد...





مانطور که همه ی دوستان می دانید در دلاوری و شجاعت کسی نبود که به پای حیدر کرار ، علی مرتضی علیه السلام برسد و باز همه می دانید که مولا چگونه در نهایت شجاعت در قلعه خیبر را از جا کند و پیروزی را نصیب مسلمین کرد...

گرفتن حق مسلم خود یعنی ولایت و خلافت مسلمین برای حضرت کاری نداشت. اما موانع زیادی در سر راه ایشان قرار داشت ! در خطبه 26 مولا می فرماید:

«... پس از وفات پیامبر و بی وفایی یاران ، به اطراف خود نگاه کرده ، یاوری جز اهل بیت خود ندیدم که اگر مرا یاری کنند کشته خواهند شد...»

ببیند غاصبان چه شرایطی را بوجود اورده اند که اگر مولا حق خود را می گرفت انها به اهل بیت او که مدام مورد سفارش پیامبر بودند رحم نمی کردند و انها را می کشتند ! ( سبحان الله)

از دوستان اهل سنت می خواهم کمی انصاف به خرج دهند ، کدامیک از شما حاضرید به پست و مقام مهمی برسید ولی در مقابل خانواده و عزیزترین کسان خود را از دست بدهید !!!!

وقتی مولا با صراحت می گوید اگر مرا یاری کنند کشته خواهند شد ، پس حق دارد دست از خلافتش بکشد و اگر شما هم جای ان بزرگوار بودید همین کار را می کردید اگر چه نیرومندترین و قوی ترین مرد زمین بودید...

اما مهم ترین دلیل سکوت مولا از حق مسلمش « حفظ وحدت میان مسلمین و استقرار یافتن دین نوپای برادرش حضرت محمد (ص) » بود که صراحتا ان را در نامه 62 نهج البلاغه ( نامه به مالک اشتر) بیان می کند !

همانطور که می دانید مولا علی (ع) دشمن زیاد داشتند و اکثر َفار و مشرکین از لبه شمشیر عدالت گستر ایشان گذشته بودند و خیلی از مشرکینی که از ترس شمشیر اسلام اورده بودند کینه ان جناب را در دل داشتند !

به همین دلیل پیامبر (ص) به مولا علی (ع) فرمود)): امت از تو کینه ها در دل دارند و زود است بعد از من به تو خدعه نموده و آنچه در دل دارند، ظاهر سازند. من تو را امر می نمایم به صبر و تحمل تا خداوند تو را جزا و عوض خیر عنایت فرماید))

زمانی که خلافت غصب شد، اگر مولا حق خود را با شمشیر و جنگ می گرفت ، جنگ داخلی راه می افتاد و به دلیل کمی یاران مولا علی (ع) و زیادی دشمنان و منافقان و مسلمانانی که از ترس شمشیر، اسلام اورده بودند و کینه او را به دل داشتند ، فرصت را مناسب دیده و جنگ داخلی راه می افتاد و دین از بین می رفت و این نهایت آرزوی دشمنان اسلام و پیامبر (ص) بود که مولا این مطلب را در نامه 62 به مالک بیان می کند که : من دست باز کشیدم تا انجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می خواهند دین محمد را نابود کنند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم رخنه ای در ان بینم یا شاهد نابودی ان باشم که مصیبت ان بر من سخت تر از رها کردن حکومت بر شماست،که کالای چند روزه دنیاست ...

پیامبر این موضوع را به خوبی می دانست و به همین دلیل به مولا علی (ع) فرمود: اگر در امر حکومت، کار به جدال و خونریزی کشانده شد ، سکوت کن.

سکوت نکردن مولا مساوی بود با یک جنگ داخلی بزرگ و از بین رفتن دین ! به همین خاطر مولا با نهایت بزرگواری از حق مسلم خود گذشت و خود را فدای بقای اسلام کرد و فرمود : پس از ارزیابی درست ، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود ......



درست است که مولا سکوت کرد اما همیشه خلافت را حق خود می دانست و با غاصبان خلافت و ولایتش احتجاج می کرد به طوری که وقتی شنید غاصب اول « خویشاوندی خود را با رسول خدا» مطرح می کند و پس از حاکم شدن به بیعت مردم اشاره می کند در مسجد مدینه خطاب به او فرمود:

((شگفتا ! آیا معیار خلافت صحابی بودن پیامبر است ؟ اما صحابی بودن و خویشاوندی ملاک نیست؟!

اگر ادعا می کنی که با شورای مسلمین به خلافت رسیدی ، چه شورایی بود که رای دهندگان حضور نداشتند و اگر خویشاوندی را حجت قرار می دهی، دیگران از تو، به پیامبر نزدیک تر و سزاوارترند!))

[امام علی(ع)، حکمت 190 نهج البلاغه،ص653]


ابن ابی الحدید معتزلی که محل وثوق علمای اهل سنت است در جلد دوم ص 35 «شرح نهج البلاغه» با اسناد خود از عبدالرحمن بن جندب از پدرش نقل می کند که:

مردی به علی بن ابیطالب (رضی الله عنه) گفت: ای پسر ابوطالب در طلب خلافت چه قدر حریص می باشی؟

مولا در جواب فرمود: شما حریص تر از من و دور تر از ان مقام می باشید! کدامیک از ما حریص تر می باشیم؟ آیا من که میراث و حق خود را که خدا و رسول خدا برای من قرار دادند، طلب نمایم و اولی به آن هستم یا شما که (بدون انکه حقی داشته باشید) مرا از حق خویش باز داشتید و میان من و حق ثابتم مانع و حائل شدید،، پس مبهوت گشته و از جواب بازماندند و خداوند هرگز ظالمان را هدایت نمی کند...




اگر بیشتر درباره دلایل این ماجرا نیاز به توضیح و تبیین است بنده حاضر به بیان ادله تاریخی این سکوت قهرمانانه می باشم

من هم به نوبه خود از شما به خاطر تشريف فرمايتان به اين سايت و نوشتن مطالبي كه نشان از خوي پرسشگري شما دارد تشكر مي كنم كه البته پرسش اگر براي كسب دانش باشد بسيار ارزشمند است .اما پاسخ شما و اينكه چرا حضرت علي از خود دفاع نكرد و حقش را نطلبيد و از شمشير براي احقاق حقش استفاده نكرد اين است كه همانطور كه مي دانيد حضرت در نهج البلاغه هم فرموده كه باور اينكه حكومت را از او بگيرند برايش قابل تصور نبوده است و مي فرمايد كه باور نمي كردم قريش حكومت را از من گرفته و به خود اختصاص دهند .از سوي ديگر حضرت در زمان تشكيل سقيفه مشغول كفن و دفن پيامبر است و اين بر اساس وصيتي بود كه پيامبر نموده بود كه حضرت او را غسل و كفن كند. از سوي ديگر با اتمام مراسم دفن پيامبر ،حضرت علي (ع) تلاشهايش را براي به دست آوردن خلافت ،آغاز كرد و با بسياري از افراد از جمله مهاجرين و بني هاشم سخن گفت و حتي همسرش نيز در اين رابطه زحمات زيادي كشيد تا جايي كه شبها ،علي (ع) و همسر و پسرانش به در خانه انصار و مهاجرين مي رفتند و از آنها تقاضاي كمك مي كردند .كه البته كمكي هم در حد توجه به آنها نشد و تنها عدها ي از مهاجرين به خانه ايشان آمده و در آنجا متحصن شدند كه با حمله عمال خليفه به خانه اين تحصن هم دوامي نياورد .اينكه چرا حضرت از غدير سخني به ميان نياورد ادعاي بلادليل است .اتفاقا يادآوري غدير خم از مسائلي بود كه همواره بوسيله حصرت علي (ع) انجام مي شد و اگر حضرت فرصتي مي يافت از غدير و شاهدانآن واقعه دعوت مي كرد تا شهادت بدهند همانگونه كه در آغاز بيعتش صحابه حاضر در مجلس را سوگند داد كه انها كه شاهد جريان غدير بودند شهادت دهند كه در اين بين تعداد زيادي از صحابه شهادت دادند كه درميان انها چندين نفر از جنگاوران نبرد بدر حضور داشتند .امام (ع) مي فرمود كه اگر شرايط مساعد بود و به تعداد كافي ياور داشتم اجازه اينكه حقم را از من بگيدند به آنهانمي دادم .اما شرايط زمانه آنقدر دشوار بود كه حتي ابوسفيان اميدوار شد كه بزودي اسلام از بين خواهد رفت ،لذا آمدو به حضرت علي عرض كرد : تو به دادخواهي برخيز ما به تو كمك خواهيم كرد .كه امام در پاسخ او فرمود ما را به كمك شما نيازي نيست .بي شك اگر ابوسفيان خير خواه باشد به يقين آنچه كه او مي خواهد بجز بدبختي مسلمانان نخواهد بود .چرا كه به قول قرآن ايمان امثال ابوسفيان كه پس از فتح مكه مسلمان شدند ارزشي نداشت . از سوي ديگر دقت داشته باشيد كه شرايط به گونه اي بود كه روم و ايران به دنبال فرصتي بودند تا دولت نو پاي اسلامي را ازبين ببرند و پيامبر در سالهاي پاياني حيات مباركش به سرحدات روم لشكر كشي كرده بود و سي هزار نفر را به همراه خود برده و رعبي در دل دشمن افكنده بود . از سوي ديگر ايران كه تا ديروز حاكم يمن بود اكنون يمن را در دستهاي مسلمانان مي ديد كه اين براي امپراطوري ايران قابل قبول نبوده و به دنبال فرصتي بود تا ضربه كاري به مسلمانان وارد سازد . در چنين شرايط حساسي كه منافقان مدينه و دشمنان خارجي مترصد فرصتي هستند و پيامبران دروغيني چون مسيلمه و سجاح و اسود عنسي ظهور كرده اند تصور هر گونه جنگ داخلي در واقع تصور نابودي اسلام بود .حضرت وقتي شرايط ناگوار را ديد به ناچار كنار رفت و ديد اگر بر سر احقاق حقش به نزاع برخيزد ،پايان اين نزاع به جاي اينكه بازگشت اسلام به مسير حق باشد ،نابودي اسلام و زحمات نفسگير پيامبر و ياران حقيقي اش خواهد بود .نكته ديگر كه نبايد فراموش شود اينكه بسياري از آناني كه زير بار حكومت علي (ع) نرفتند استدلالشان اين بود كه نبوت از بني هاشم و خلافت بايد از آن ديگر قبايل باشد .در حالي كه ولايت و سر پرستي مسلمانان به مانند نبوت بايد امري الهي قلمداد شود تا ولي و سرپرست بتواند مردم را به رستگاري كه فلسفه حكومت اسلامي است سوق دهد و الا كسي كه اطلاعات و علم و آگاهيش در حد معمول است با چه معياري مي تواند بر مسلمانان حكومت كند .در حالي كه خليفه اي مانند خليفه دوم حتي علم خويش نسبت به اسلام را كمتر از علم زنان مي دانست .
سخن ديگر كه دقتهاي عقلي را به دنبال دارد اينكه حضرت علي (ع) در اغلب جنگها چندين تن از بزرگان شرك را به قتل رسانده بود و اين براي خانواده هاي آنان بسيار سخت بود به حدي كه حتي پس از اسلامشان باز هم نمي توانستن كينه حضرت را از دل خود خارج سازند به همين علت مي بينيم كه در جريانهاي مختلف دست به كارهايي عليه حضرت مي زنند و در تلاشند كه حضرت را بايكوت كنند .دقت داشته باشيد كه تعصب هاي جاهلي در بين اعراب آنقدر شديد بود كه قرآن در آبه 200بقره و سوره تكاثر به آن پرداخته است و آن را رد كرده است .خوب اعرابي كه اين مقدار تعصب نسبت به خاندان و قباليلشان دارند چگونه حاضرند كه مانند علي (ع) را كه در جنگهاي مختلف اقوام آنها را به حق و به دستور قرآن به قتل رسانده ،ببخشند ؟ اين كه اعراب علي (ع) را به سبب قتل اقوامشان مورد عفو و يا مانند قرآن مورد تشويق قرارا دهند ،بيشتر خواب و خيال است . و اعراب با اين روحيه هرگز در كنار حضرت نخواهند ماند و حتي حادثه اي مانند كربلا را به تلافي كشته شدن اقوامشان در جنگها به دست حضرت علي (ع) بوجود مي آودند .(ادامه دارد )

سلام خرد بین عزیز :جواب درسه سطر::

پیامبر(ص) در غدیر به مردم دستور دادند که بعد از من علی (ع) ولی شماست واین مردم بودند که از دستور

رسول خدا (ص) سر پیچی نمودند.علی(ع) تنها مأمور به پذیرفتن خلافت بود نه تحمیل خود، یعنی بادستور

پیامبر(ص) در غدیر ، علی (ع) تنها دارای مشروعیت شدندومقبولیت بر عهده مردم است:Gol:

انگاه که علی(ع)دست به شمشیر برد به فرمان پیامبر بود وانگاه که سکوت کرد باز به فرمان پیامبر (ص)در جهت حفظ اساس اسلام بود .
کار علی (ع)ریا نبود زیرا ریادر جهت خود نمایی وبه نیت هوا پرستی است وباطل را حق جلوه دادن است در حالی که عمل حضرت هیچ یک از این مولفه ها راندارد

موضوع قفل شده است