رد وجود روح با بیماری آلزایمر و خواب دیدن نابینای مادرزاد.(کارشناس: هشام)

تب‌های اولیه

138 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

بنده ترجیح می دهم با کسی که در عصب شناسی وارد هست بحث کنم.بسیاری از کسانی که نظر دادند اطلاعات اندکی از مغز دارند.

سلام

اولا این مطالبی که گفتید مدام در صدا و سیما هم گفته می شود

دوست عزیز

شما بهتر است از روح اطلاعات کسب کنید

و بعد به بحث بنشینید:Sham:

سلام و عرض ادب

اگر ممکن است کارشناسان محترم صحبت های بنده را تایید یا رد بفرمایند:

جسم و روح ما ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. اما بسیاری از مواردی که کاربران محترم به روح نسبت میدهند مربوط به روان میشود و برخی مربوط به عملکرد مغز.

ما با گوشمان اصوات را دریافت می کنیم و با مغزمان شنیده هایمان را آنالیز می کنیم و در واقع میشنویم ، اما روح ما از این شنیدن استفاده های دیگری می کند. مثلا متعالی میشود یا آلوده می گردد ...
روح آن چیزی ست که به مربوط به اشرف مخلوقات بودن ما و خلیفة الله بودن ما است.
وگرنه رفتارهای عادی روزمره ، همگی را مغز انجام میدهد . نه اینکه کار روح باشد اما روح با این رفتارها ارتباط تنگاتنگ دارد.
ما برای رفتارهایمان ، ارتباطات پیچیده مغزی داریم ، انتقال دهنده ی عصبی داریم ... اما به علت ارتباط بسیار نزدیک روح و جسم ، این دو بسیار از هم تاثیر می پذیرند.


کشف «محل خدا» در مغز توسط روانشناسان
معنویت، مفهومی پویاتر است که از بسیاری از بخش‌های مغز استفاده می‌کند. بخش‌های خاصی از مغز، نقش مهم‌تر و برجسته‌تری ایفاء می‌کنند، اما تمام این بخش‌ها با هم، برای تسهیل در تجربیات معنوی فرد کار می‌کنند.

به گزارش سرویس علمی فناوری جام نیوز (24 April)، دانشمندان برای سال‌ها، درباره منطقه‌ای در مغز انسان به عنوان «محل خدا» می‌اندیشیدند که به عنوان منطقه‌ای متمایز، مسئول امور معنوی است.
اکنون محققان دانشگاه میسوری (Missouri) تحقیقات خود را در این زمینه کامل کرده اند که نشان می‌دهد معنویت (Spirituality) یک پدیده پیچیده می‌باشد و مناطق چندگانه از مغز، مسئول بسیاری از جنبه‌های تجربیات معنوی انسان می‌باشند.
این تحقیق، مبتنی بر مطالعه قبلی بود که نشان داده بود تعالی معنوی با کاهش کارکرد قطعه دیواری سمت راست مغز همراه می‌باشد.
علاوه بر این محققان دریافتند که دیگر جنبه‌های کارکردهای معنوی، با افزایش فعالیت در قطعه پیشانی مغز در ارتباط می‌باشد.
بر اساس گزارش میل آنلاین (Mail Online)، پرفسور بریک جانستون (Professor Johnstone's) متخصص روانشناسی می‌گوید: دانشمندان، برای معنویت بنیان‌های عصبی‌ روانشناختی کشف کرده اند، اما این بخش منحصر به منطقه خاصی از مغز نمی‌شود.

وی افزود: معنویت، مفهومی پویاتر است که از بسیاری از بخش‌های مغز استفاده می‌کند. بخش‌های خاصی از مغز، نقش مهم‌تر و برجسته‌تری ایفاء می‌کنند، اما تمام این بخش‌ها با هم، برای تسهیل در تجربیات معنوی فرد کار می‌کنند.
در تازه‌ترین مطالعه، جانستون 20 نفر را که قطعه دیواری سمت راست مغز آنها دچار آسیب مغزی شده بود مورد مطالعه قرار داد. این بخش از مغز در چند اینچ بالاتر از گوش راست، واقع شده است.
وی ویژگی‌های معنوی این افراد را مورد بررسی قرار داد و دریافت که شرکت‌کنندگانی که دچار اختلال مغزی قطعه دیواری راست مغز شده بودند، احساس کمتری از نزدیکی به قدرت برتر (خدا) داشتند.
جانستون می‌گوید: اما محققان عصب روانشناختی، همگی ثابت کرده‌اند که تغییر مثبت در سمت راست مغز، توجه فرد را به خود کاهش می‌دهد. از زمانی که تحقیق ما نشان داد که افراد با این تغییر، بیشتر مذهبی می‌باشند، مشخص شد که تجربیات معنوی با کاهش توجه بر خود در ارتباط می‌باشد.
محققان معتقدند که این نتایج با بسیاری از آموزه‌های معنوی، سازگار می‌باشد که افراد باید بجای توجه به رفاه خود، به رفاه مردم تمرکز کنند.
جانستون با بررسی فعالیت در قطعه دیواری سمت راست، به رابطه‌ میان افزایش فعالیت در این بخش از مغز و افزایش حضور در اعمال مذهبی پی برده است.

متأسفانه بعضی از دلایل که بعضی از مدافعین دینی برای اقامه وجود روح بیان میکنند این است که سلولهای بدن در طی عمر چند باره تجدید میشوند پس آن عاملی که باعث تداوم شخصیت جسم میشود روح است اینکه من اصرار داشتم که بیان کنم سلولهای ماهیچه ای یا عصبی تجدید نمی شوند همین رد دلیل غیر علمی ایشان است ولی باید به خاطر سپرد که در مغز یا جسم ما آدمک یا روح یا گورا گورایی(به نقل از پست 74 bertran-russel)وجود ندارد کافی است به هر دلیلی ارتباط مغزی بین مراکز مختلف مغز مختل شود آنگاه این بکپارچگی شخصی که برای ادامه حیات ما لازم است قوام خود را از دست میدهد

باسمه تعالی، سلام بر همه دوستان:Gol:

جناب متحیر، اینکه، سلول های ماهیچه ای یا عصبی، عوض نشوند، یعنی تبدلیل نشوند،(حرکت نداشته باشند) یک بحث است و اینکه فرسوده بشوند و دوباره سلول جدیدی ایجاد بشود، بحث دیگر، احساس می کنم در این بحث مغالطه ای صورت گرفته است؛ زیرا اینکه سلول ها در حرکتند و در حال تغییر یک بحث است و اینکه فرسوده می شوند و سلول جدیدی تولید بشود یا نشود، بحث دیگر.

دلایلی که برای ثبات شخصیت و ثبات روح اقامه می شود، با توجه به تغییر و حرکت سلول های مادی و ثبات و عدم تغییر شخصیت علمی است.

پس به دلیل اینکه سلول ها مغزی در تغییر و حرکت هستند و شخصیت انسان ثابت است، سلول ها غیر از شخصیتند.(مطلب اختلال شخصیت یک انسان واحد، که در اثر اختلال دو شخصیتی می شود و ...، ربطی به شخصیت واحد انسان ندارد.) (دقت کنید.)

پس، این دلیل بسیار محکمی است بر اینکه وجود شخصیت علمی و روحی انسان غیر از اعضای فیزیکی انسان است، حال شما شخصیت روحی و واحد انسان را هر چه می خواهید بدانید(گورا گورا یا...)، اما این مطلب غیر از وجود متغیر غیر واحد مرکب فیزیکی انسان است.

ظاهرا در مطالبی که گفته شده است، باید اصل بحث روشن بشود که مغالطه ای صورت نگیرد، زیرا یک بحث این است که سلول های عصبی عامل و علت درک و علم می شود، یا روح سبب حرکت های سلول عصبی است.

بحث دیگر اینکه ما روحی داریم یا نداریم، علمی داریم یا نداریم، حال این دو نوع وجود و دو سنخ وجود در انسان هست، یا نیست؟

اگر بحث این است که ما اساسا وجودی به نام وجود ثابت علمی و روحی نداریم، (که کسی نمی تواند چنین ادعایی داشته باشد.) به این دلیل که، اگر حرکت سلول های عصبی نباشد، درک و شعوری ایجاد نمی شود، یعنی درک و شعور داریم اما عاملش سلول های عصبی است، این که انکار حقیقت وجودی درک و شعورو علم نشد.

سوال، اول علم و اراده است، بعد حرکت سلول عصبی، یا اول حرکت سلول است، بعد علم و اراده؟

کاربر هاشم لطفا نظرات خود را بدون کلمات سنگین عربی بنویسید چون چیز زیادی نمی فهمم. در مورد سوالاتی که پرسیدی پیشترشان به دلیل نا آگاهی شما از عملکرد مغز است و برید ویکی پدیا چند تا مقاله در این مورد بخوانید

اما شما جناب برتراند راسل، عربی نوشته ام یا فارسی؟

شاید می خواهید بگویید، مطالب پیچیده است، شما بفرمایید کدام مطلب پیچیده است تا در حد توان برایتان توضیح بدهم. (که ان شاالله اصل موضوع و مطلب را دریابید).

جناب، بر فرض محال که شما از تمام عملکرد مغز آگاه باشید، این مسأله چه ارتباطی به انکار روح دارد، (معلوم نیست:Gig:)، مگر تمام مطالبی که شما در خصوص عملکرد مغز نوشته اید ما منکر شده ایم، درست یا نادرست بودن مطالب شما، حقیقت روح را نفی نمی کند، شما همه اش ادعای بدون دلیل مطرح می کنید، اگر باورتان نمی شود، بحث عالمانه کنید، یعنی وارد اصل مطلب بشوید، و به سوالات ما پاسخ بدهید، شاید متوجه مغالطه و اشتباه خودتان بشوید.

جناب برتراند راسل، شما چه چیزی را می خواهید ابطال کنید، خودتان می دانید؟ شما از ما می خواهید، روح را تعریف کنیم و...

خوب، ما منظور خودمان از وجود روح را بیان می کنیم، از شما می خواهیم دلیل ابطال روح را بیان کنید، از عملکرد دستگاه های عصبی می نویسید، می گوییم چه ارتباطی بین این عملکرد و نبود روح وجود دارد، در جواب می گویید، بروید از عملکرد دستگاه های عصبی و مغز بخوانید.:Moteajeb!:

مانند:

کاربر هشام شما برو چند تا مقاله عصب شناسی بخون آن وقت خودت می فهمی که حرفات اشتباه بوده.حالا من خودم یه خورده برات توضیح می دهم.قشر مخ مسءول رفتار هایی که با تعقل وتفکر همرا است و بخش های پایینی مانند آمیگدالا و دستگاه لیمبیک مسءول رفتار های سریع و بدون تفکر و تعقل.

خوب، بر فرض که تمام مطالب شما را ما پذیرفته باشیم، شما که خودتان نوشته اید که قشر مخ مسوول رفتارهایی است که با تعقل و تفکر همراه است، با تفکر و تعقل همراه است، یعنی دو سنخ وجود با هم همراهند،(و بخش های پایینی مخ هم با رفتارهای سریع و بدون تفکر همراه است.)

اینکه می گویم شما به دو سنخ وجود اعتراف کرده اید، که یکی از آن ها روح (یا هر نامی که می خواهید بگذارید) و دیگری قشر مخ و...، عربی می گویم؟ یا چون نمی توانید، پاسخ بدهید، عربی است.

کاربر هشام منظورتان این است که آیا هوشیاری عامل فعالیت مغز است یا فعالیت مغز عامل هوشیاری

بعد هوشیار انسان، همان روح است و این هشیاری به وسیله مغز صورت بگیرد یا نه، دخلی به اصل موضوع بحث ندارد.(پس، اصل موضوع بحثتان را روشن کنید، یعنی بحث شما در اثبات عدم وجود روح است، یا در اصل یا سبب بودن وجود روح یا فعالیت مغز؟)

بنده از شما سوال می کنم که، آیا فعالیت مغز عین هشیاری است؟ یعنی دانشمندانی که فعالیت مغزی را تجربه و آزمایش کرده اند، در فعالیت های مغزی، هوشیاری و آگاهی دیده اند؟

مرگ مغزی چگونه رخ میدهد؟ هر گونه آسیب شدید به مغز می تواند منجر به تورم بافتی شود. از آنجاییکه مغز در یک فضای بسته (استخوان جمجمه) قرار دارد و جایی برای این افزایش حجم وجود ندارد، بر بخش های پایین تر مغز (ساقه مغز) فشار آورده، مانع جریان گردش خون به قسمت های بالا یی می گردد و بیش از پیش مانع اکسیژن رسانی میشود. حالا فهمیدید چرا خون به مغز نمی رسد.و ربطی به روح نداشت.

عجبا، لطفا ارتباط این مطالب را با ادعای خودتان مطرح کنید؟

بنده ترجیح می دهم با کسی که در عصب شناسی وارد هست بحث کنم.بسیاری از کسانی که نظر دادند اطلاعات اندکی از مغز دارند.

استاد عزیز، اشکالات و شبهات شما، بسیار سطحی و قدیمی است، شما اگر به جای تکرار، مقداری به مطالعه در این مباحث(اصل موضوعی که مطرح کرده اید) می پرداختید، و چند کتاب، مانند، اصول فلسفه و روش ریالیسم و مباحث علم النفس فلسفه، مطالعه می کردید، تا این حد بی ارتباط نتیجه نمی گرفتید، البته ما توقع نداریم شمایی که مطالب و نوشته های ما را عربی می دانید، مطالب را متوجه بشوید، اما سوال کنید، در حد توان توضیح بدهیم.

جناب برتراند راسل، حقیقت وجود آگاه انسان، یک بحث است، عصب و فعالیت های آن بحث دیگر.

آیا شناخت عصب دلیل بر ابطال وجود غیر عصب است؟ آیا کشفیات تجربی، دلیل بر انکار قبول امورات غیر تجربی است؟

آیا بیماری آلزایمر، قابل درمان نیست؟ آیا محال است بیماری آلزایمر درمان بشود؟ اگر درمان بشود، چه اتفاقی می افتد؟

قطعا، اگر درمان صورت بگیرد، همان علوم و آگاهی های ثابت انسان بر می گردد، چنانکه در خصوص افرادی که به علت هایی، گرفتار فراموشی شده اند، در صورت درمان همان حقیقت علوم گذشته، بر می گردد.(یعنی، حقیقت شخصیتی وجودشان محفوظ است، اما به دلیل عارضه ای، اختلال به وجود آمده است.)

آیا نبود هوشیاری در اینجا، دلیل بر هوشیار نبودن انسان در تمام مراحل وجودی است؟

جناب برتراند راسل، سوالات و مطالب ما را پاسخ بگویید، ارتباط بین مطالب و ادعایتان را شفاف بیان کنید.(لطفا)

مغز که همش حافظه نیست.هیپوتالاموس مسءول حافظه کوتاه مدت و هیپوکامپ مسءول حافظه بلند مدت است.و من گفتم همه تجربیات انسان با تجربه ای از خود همراه است.خود حاصل فعالیت مغز است.همانطور که گفتم بیماری آلزایمر سلول های عصبی را تخریب و در نتیجه خود را تخریب می کند.

بلی مغز دارای قسمتهای متفاوتی است.اما همه آنها مسئول دریافت اطلاعات وذخیره سازی آنهاست.اما آنی که اینها را درک می کند قدرت مافوقی است که از اطلاعات مغزنتیجه گیری میکندوآنها را مشاهده می کند.
مغز مثل کامپیوتر است وروح به مثابه کاربر.کامپیوترابزار کاربراست.طبیعی است که وقتی ابزار بلنگد کاربر تفسیر ودرک ناقصی خواهدداشت.در خیلی ازبیماری های روانی(اصلا چرا به آلزایمر محدود کنیم.مثلا کسانی که در جنگ موجی می شوند) خود انسان مختل می شود.یعنی درک وبرداشت روح غلط نیست.اطلاعات کامپیوتر به علت اختلال عملکرد آن غلط است.لذا روح هم برداشت غلط می کند.به محض مرگ که به منزله ختم وظیفه جسم به عنوان ابزار است منبع اطلاعات روح عوض می شود.چون دیگر نیازی به اطلاعات دنیایی ندارد ابزار دریافت اطلاعات او هم عوض می شود.اینکه درآنجا (خود)اوچگونه خواهد بود من نمی دانم.اما می دانم مادامیکه انسان در این دنیا زندگی می کند ابزار او جسم (شامل مغز وچشم وگوش وسلسله اعصاب) است وگریزی از آن نیست.اگر این ابزار خراب شود لا جرم برداشت حاصله غلط خواهد بود.عدم وجود روح (یا یک خود غیر مادی که حیات او وابسته به جسم به عنوان ابزار نیست )با بیماریهای روانی یا مغزی قابل اثبات نمی باشد.

کاربر هشام من قبلا هم گفتم که نورون های مغز و نخاع بعد از آسیب دیدن ترمیم نمی شوند.من درمان آلزایمر را فقط در فیلم علمی تخیلی ظهور سیاره ایپ ها دیدم

سلام
با اجازه جناب استاد هشام ؛

من درمان آلزایمر را فقط در فیلم علمی تخیلی ظهور سیاره ایپ ها دیدم

درمان آلزایمر امکان پذیر است. با استفاده از سلول های بنیادی عصبی . (neural stem cells)
و اگر تا کنون محقق نشده به خاطر ناکافی بودن علم و تکنولوژی ماست.

اطلاعات حسی توسط گیرنده های حسی دریافت می شود و به پیام های الکتریکی تبدیل می شود در مغز این پیام ها پردازش می شود و احساس حاصل این پردازش است.حالا روح در این فرایند چه نقشی دارد.
اگر روح افعال خود را متناسب با ویژگی های جسم انجام می دهد این یعنی همه ی موجودات زنده دارای روح یکسانی هستند و فقط بخاطر تفاوت های جسمی با هم فرق دارند.

سلام
همه آنچه که در سیستم عصبی و مغز انجام می شود زمینه ساز ایجاد صورت علمی توسط نفس آن هم در ارتباط با عقل مجرد ( که در اصطلاح شرع فرشته نامیده می شود ) می باشد و چون انشاء ات نفس مانند خود نفس مجرد بوده و فعل او محسوب می شوند اتحاد وجودی و سنخیت بین نفس و صورت علمی او وجود دارد لذا انسان نسبت به صورتهای علمی خود مالکیت حقیقی احساس می کند
و اما اینکه ارواح به تبع تفاوت ابدان تفاوت دارند هم درست است چه اینکه بر مبنای فلسفه صدرایی روح از جسم نشات می گیرد پس تفاوت ارواح بر مبنای تفاوت ابدان است اما این تفاوت تفاوت کمی نیست همچنانکه این تفاوت در اعمال و افعال و آثار انسان و حیوان قابل مشاهده است
موفق باشید

عکسبرداری از مرحله بازگشت به هوشیاری مغز

گروهی از نورلوژیستهای فنلاندی و آمریکایی با بررسی فضاهای مغزی در حالت بی هوشی عمومی توانستند از مرحله بازگشت به هوشیاری اولیه عکسبرداری کنند.
بازگشت از بیهوشی عمومی پدیده و تجربه ای بسیار ویژه است که اغلب با یک فاز آغاز زیر هوشیاری تا رسیدن به مرحله هوشیاری کامل برای جهت یابی دوباره فضا- زمان همراه است.
اکنون گروهی از دانشمندان دانشگاه تورکو به سرپرستی "هری شنین" در همکاری با نورولوژیستهای دانشگاه کالیفرنیا با استفاده از تکنیکهای تصویربرداری نورونی توانستند از فرایند بازگشت به هوشیاری در ادامه یک بیهوشی عمومی عکسبرداری کنند.
در این آزمایش، برای 20 داوطلب جوان بیهوشی عمومی تجویز شد و همزمان فعالیت عملکردی مغز آنها با استفاده از تکنیک pet (پرتونگاری مقطعی انتشار پوزیترونی) در سطح تصویربرداری نورونی کنترل شد.
نتایج این بررسیها نشان داد که در مدت فرایند بازگشت به حالت هوشیاری، در مرحله اول، شبکه ای هسته ای از فضاهای زیر کورتکسی و لیمبیکی شامل ساقه مغز، تالاموس، هیپوتالاموس، کورتکس کمربندی قدامی و سایر فضاهای قدیمی تر، ابتدایی تر و عمیق تر نسبت به "نیو کورتکس" فعال می شوند و تنها در مرحله دوم بازگشت به هوشیاری، فعالیتهایی در سطح نیوکورتیال نیز مشاهده می شود.
براساس گزارش بیوساینس، هوشیاری انسان یکی از اسرارآمیزترین و پیچیده ترین جنبه های تحقیق و مطالعه در سطح علمی است.

عکسبرداری از مرحله بازگشت به هوشیاری مغز

گروهی از نورلوژیستهای فنلاندی و آمریکایی با بررسی فضاهای مغزی در حالت بی هوشی عمومی توانستند از مرحله بازگشت به هوشیاری اولیه عکسبرداری کنند.
بازگشت از بیهوشی عمومی پدیده و تجربه ای بسیار ویژه است که اغلب با یک فاز آغاز زیر هوشیاری تا رسیدن به مرحله هوشیاری کامل برای جهت یابی دوباره فضا- زمان همراه است.
اکنون گروهی از دانشمندان دانشگاه تورکو به سرپرستی "هری شنین" در همکاری با نورولوژیستهای دانشگاه کالیفرنیا با استفاده از تکنیکهای تصویربرداری نورونی توانستند از فرایند بازگشت به هوشیاری در ادامه یک بیهوشی عمومی عکسبرداری کنند.
در این آزمایش، برای 20 داوطلب جوان بیهوشی عمومی تجویز شد و همزمان فعالیت عملکردی مغز آنها با استفاده از تکنیک pet (پرتونگاری مقطعی انتشار پوزیترونی) در سطح تصویربرداری نورونی کنترل شد.
نتایج این بررسیها نشان داد که در مدت فرایند بازگشت به حالت هوشیاری، در مرحله اول، شبکه ای هسته ای از فضاهای زیر کورتکسی و لیمبیکی شامل ساقه مغز، تالاموس، هیپوتالاموس، کورتکس کمربندی قدامی و سایر فضاهای قدیمی تر، ابتدایی تر و عمیق تر نسبت به "نیو کورتکس" فعال می شوند و تنها در مرحله دوم بازگشت به هوشیاری، فعالیتهایی در سطح نیوکورتیال نیز مشاهده می شود.
براساس گزارش بیوساینس، هوشیاری انسان یکی از اسرارآمیزترین و پیچیده ترین جنبه های تحقیق و مطالعه در سطح علمی است.


سلام
همانطور که گفته شد امثال این تحقیقات علمی در حد کشف نوع فعل و انفعالات شیمیایی و عصبی است و اصلی را که ما از ابتدا مطرح کردیم نه تنها نفی نمی کند بلکه موید آن هم می تواند باشد چه اینکه همه اینها زمینه ساز انشاء و ادراک نفس اند
موفق باشید

در فلسفه ی ذهن دو دیدگاه وجود دارد،یگانه انگاری و دوگانه انگاری
در یگانه انگاری ذهن و جسم یکی است و در دوگانه انگاری ذهن و جسم را دو وجود مستقل می داند.البته امروزه ذهن و جسم را همانند سخت افزار و نرم افزار می دانند.
ذهن و جسم اثر متقابل دارند.همانطور که جسم در ذهن تاثیر می گذارد ذهن نیز در جسم اثر می گذارد.
اینکه چگونگی مرگ مغزی را توضیح دادم بخاطر این بود که کاربر یا ابن الکوثر می گفت به این دلیل خون به مغز نمی رسه چون روح از بدن خارج میشه.
اینکه من از عملکرد های عصبی برای رد روح استفاده می کنم در این است که در گذشته تفکر و تعقل،مهنویت،عشق را به روح نسبت می دادند ولی امروزه دانشمندان کشف کردند که مغز همه ی این کارها را انجام می دهند.ولی دینداران یک قدم عقب نشینی کردند و حالا می گویند که فعل و انفعالات مغز از روح است.

سلام
همانطور که گفته شد امثال این تحقیقات علمی در حد کشف نوع فعل و انفعالات شیمیایی و عصبی است و اصلی را که ما از ابتدا مطرح کردیم نه تنها نفی نمی کند بلکه موید آن هم می تواند باشد چه اینکه همه اینها زمینه ساز انشاء و ادراک نفس اند
موفق باشید


تمامی ایت فرایند ها علت مادی دارند و ربطی به روح ندارند

کاربر هشام من قبلا هم گفتم که نورون های مغز و نخاع بعد از آسیب دیدن ترمیم نمی شوند.من درمان آلزایمر را فقط در فیلم علمی تخیلی ظهور سیاره ایپ ها دیدم

باسمه تعالی، سلام بر شما

جناب راسل، نورون های مغز و نخاع، ترمیم بشوند یا نشوند، روح غیر از مغز است، چرا؟

به دلیل اینکه مغز به معنای حقیقت وجودی علمی و متشخص انسان نیست، بنده منظورم این بود که بر فرض که بیماری آلزایمر درمان بشود، چه اتفاقی می افتد؟ (درمان شدن یا نشدن بیماری آلزایمر دخلی به موضوع بحث ندارد، اما شما به چه دلیل ادعا می کنید، قطعا درمان ندارد؟ اگر قطعا درمان ندارد، پس باید، هیچ دانشمندی، تلاشی برای درمان بیماری آلزایمر نداشته باشد.)

جواب، قطعا بعد از ترمیم سلول های مغزی، علوم و دانسته ها ثابت (که مربوط به روح و شخصیت حقیقی انسان است.) بر می گردد، به همان دلیلی که در موارد دیگر که به جهت ضربه ای که به مغز وارد شده است، بعد از درمان، همان حالات روحی برمی گردد.

نکته دیگر اینکه در بیماران آلزایمر هم درک و علم وجود دارد، ولی به جهت این بیماری، فراموشی علمی حادث شده است، یعنی اینها یک موجودات زنده دارای روح هستند، که روحشان شامل همان شخصیت واحدشان می شود، که این اشخاص که حقیقتا (نه اعتبارا) هر کدامشان یک شخص هم هستند (و شخصیتشان مربوط به همان روحشان است)، به بیماری آلزایمر گرفتار شده اند، همینکه می گوییم، اینها گرفتار فراموشی شده اند، یعنی شخص واحد اینها، چیزهایی را فراموش کرده اند.

خوب، چه چیزی را فراموش کرده اند؟ فراموشی از چه؟

از علوم و دانسته های قبلی.

جناب برتراند راسل، اگر شما در نوع جملات خودتان هم دقت کنید، متوجه می شود که سلولهای مغزی و عصبی و اعضای انسان را همان شخصیت واحد او نمی دانید، چرا؟

زیرا شما کارکرد اعضای عصبی و فیزیکی انسان را برای همان فرد و شخصیت لحاظ می کنید، می گویید، تخریب سلولهای مغزی باعث فراموشی آن شخص شده است، یعنی حقیقتا اعتراف کرده اید که یک شخص وجود دارد و تمام این عملیات را به جهت همان شخصیت در نظر می گیرید.

شما تا زمانی از وضعیت بیماری یا سلامتی آن شخص، می توانید سخن بگویید، که حقیقتا آن شخصیت واحد با اعضایش در رابطه باشد، کسی که بیماری آلزایمر دارد، یعنی شخص واحدی که سلول های مغزی آن شخص واحد، تخریب شده است، حال فرض کنید که آن شخصیت برود و بمیرد و تنها شما با سلول و اعضاء سروکار داشته باشید، دیگر شخصیت واقعی رفته است و اعضای مختلف به هم پیوسته ای باقی مانده که تنها لاشه آن موجود و شخصیت است، نه خود آن، هیچ کس لاشه موجود زنده را خود موجود زنده نمی داند.

فرض دیگر این است که شما همان اجزاء را به گونه ای لحاظ کنید که فعالیت دارد، حرکت دارد، سلول ها کار می کنند، اما آن شخصیت، نباشد، قطعا حرکت اجزای سلولی و اعضای مختلف، مانند رباط و ماشین می شود، نه یک موجود زنده، چرا که آن شخصیت واحد وجود ندارد، و این اجزای مختلف به هم پیوسته، هر کدام، جداگانه وظیفه خودشان را انجام می دهند، مانند اجزای ماشین و رباط.(دقت کنید)

اینکه من از عملکرد های عصبی برای رد روح استفاده می کنم در این است که در گذشته تفکر و تعقل،مهنویت،عشق را به روح نسبت می دادند ولی امروزه دانشمندان کشف کردند که مغز همه ی این کارها را انجام می دهند.ولی دینداران یک قدم عقب نشینی کردند و حالا می گویند که فعل و انفعالات مغز از روح است.

اولا، کدام دینداران؟ چه گفته اند که یک قدم عقب نشینی کرده اند؟

ثانیا، تفکر و تعقل و معنویت و عشق را حقیقتا به مغز فیزیکی نسبت دادن، در اثر نفهمیدن حقیقت امورات روحی و فیزیکی و تفکیک آنها است، شما در مغز فقط یک سلسله فعل و انفعال دارید، نه فکر و تعقل و معنویت و عشق، کدام دانشمند، تفکر و تعقل و معنویت و عشق را در آزمایشگاه، دیده است، اگر شما دیده اید، به ما نشان بدهید.

تمامی ایت فرایند ها علت مادی دارند و ربطی به روح ندارند

برادر عزیز، ظاهرا شما به دنبال یک بحث محققانه علمی نیستید، فقط آمده اید، مطالبی بنویسید و ادعاهایی مطرح کنید، بنده در پست های قبلی نوشتم که موضوع بحثتان را روشن کنید، اینکه چیزی سبب مادی داشته باشد، غیر از این است که نباشد، آیا بحث شما این است که روح سبب و علت مادی دارد، یا روحی وجود ندارد؟

باسمه تعالی، سلام بر شما جناب راسل، نورون های مغز و نخاع، ترمیم بشوند یا نشوند، روح غیر از مغز است، چرا؟ به دلیل اینکه مغز به معنای حقیقت وجودی علمی و متشخص انسان نیست، بنده منظورم این بود که بر فرض که بیماری آلزایمر درمان بشود، چه اتفاقی می افتد؟ (درمان شدن یا نشدن بیماری آلزایمر دخلی به موضوع بحث ندارد، اما شما به چه دلیل ادعا می کنید، قطعا درمان ندارد؟ اگر قطعا درمان ندارد، پس باید، هیچ دانشمندی، تلاشی برای درمان بیماری آلزایمر نداشته باشد.) جواب، قطعا بعد از ترمیم سلول های مغزی، علوم و دانسته ها ثابت (که مربوط به روح و شخصیت حقیقی انسان است.) بر می گردد، به همان دلیلی که در موارد دیگر که به جهت ضربه ای که به مغز وارد شده است، بعد از درمان، همان حالات روحی برمی گردد. نکته دیگر اینکه در بیماران آلزایمر هم درک و علم وجود دارد، ولی به جهت این بیماری، فراموشی علمی حادث شده است، یعنی اینها یک موجودات زنده دارای روح هستند، که روحشان شامل همان شخصیت واحدشان می شود، که این اشخاص که حقیقتا (نه اعتبارا) هر کدامشان یک شخص هم هستند (و شخصیتشان مربوط به همان روحشان است)، به بیماری آلزایمر گرفتار شده اند، همینکه می گوییم، اینها گرفتار فراموشی شده اند، یعنی شخص واحد اینها، چیزهایی را فراموش کرده اند. خوب، چه چیزی را فراموش کرده اند؟ فراموشی از چه؟ از علوم و دانسته های قبلی. جناب برتراند راسل، اگر شما در نوع جملات خودتان هم دقت کنید، متوجه می شود که سلولهای مغزی و عصبی و اعضای انسان را همان شخصیت واحد او نمی دانید، چرا؟ زیرا شما کارکرد اعضای عصبی و فیزیکی انسان را برای همان فرد و شخصیت لحاظ می کنید، می گویید، تخریب سلولهای مغزی باعث فراموشی آن شخص شده است، یعنی حقیقتا اعتراف کرده اید که یک شخص وجود دارد و تمام این عملیات را به جهت همان شخصیت در نظر می گیرید. شما تا زمانی از وضعیت بیماری یا سلامتی آن شخص، می توانید سخن بگویید، که حقیقتا آن شخصیت واحد با اعضایش در رابطه باشد، کسی که بیماری آلزایمر دارد، یعنی شخص واحدی که سلول های مغزی آن شخص واحد، تخریب شده است، حال فرض کنید که آن شخصیت برود و بمیرد و تنها شما با سلول و اعضاء سروکار داشته باشید، دیگر شخصیت واقعی رفته است و اعضای مختلف به هم پیوسته ای باقی مانده که تنها لاشه آن موجود و شخصیت است، نه خود آن، هیچ کس لاشه موجود زنده را خود موجود زنده نمی داند. فرض دیگر این است که شما همان اجزاء را به گونه ای لحاظ کنید که فعالیت دارد، حرکت دارد، سلول ها کار می کنند، اما آن شخصیت، نباشد، قطعا حرکت اجزای سلولی و اعضای مختلف، مانند رباط و ماشین می شود، نه یک موجود زنده، چرا که آن شخصیت واحد وجود ندارد، و این اجزای مختلف به هم پیوسته، هر کدام، جداگانه وظیفه خودشان را انجام می دهند، مانند اجزای ماشین و رباط.(دقت کنید)

سلم دوست عزیز
دقت کنید
علاوه بر اینکه فراموشی و آن هم فراموشی وسیع موجب تغییر خُلق و خو میشود یعنی شخصیت یک فرد را کاملاً دگرگون میکند
بلکه حوادث یا بعضی از بیماری ها و یا تومورها که بر کارکرد مغز اثر میگذارد موجب تغییر شخصیت میشود آن فرد آرام و متین تبیدیل به انسانی پرخاشگر میشود
این تغییرات است که بیشتر جایگاه شخصیت را به مغز متصل میکند تا وجودی مبهم و نامرئی و غیر قابل اثبات به نام روح

موفق باشید

علاوه بر اینکه فراموشی و آن هم فراموشی وسیع موجب تغییر خُلق و خو میشود یعنی شخصیت یک فرد را کاملاً دگرگون میکند بلکه حوادث یا بعضی از بیماری ها و یا تومورها که بر کارکرد مغز اثر میگذارد موجب تغییر شخصیت میشود آن فرد آرام و متین تبیدیل به انسانی پرخاشگر میشود این تغییرات است که بیشتر جایگاه شخصیت را به مغز متصل میکند تا وجودی مبهم و نامرئی و غیر قابل اثبات به نام روح

سلام

در بیان استدلالات و ردیه ها و تاییده ها

دو چیز متفاوت نمی تواند منجر به رد دیگری شود

وقتی فردی نتواند فرق بین روح و جسم را بداند

و نظریه روح را بشناسد

طبیعتا نمی تواند وجود ان را درک کند

پس بهتر است دوستانی که می خواهند بفهمند و در جست و جوی حق اند

روح را بشناسند

و ان موقع است

که خواهند فهمید

آیا این سخنان ردی بر روح است یا خیر؟!:Gol:

این موضوع که آیا آزادی اراده وجود دارد یا نه یکی از جنجالی ترین سوالات فلسفی در جهان است، اما آنچه تردیدی درباره آن وجود ندارد این است که تجربه "نیت و علت" در اعمال انسان وجود دارد. عصب شناسان از دهه 1980 با بررسی نشانه های عصبی اراده و علت بودن، در حال مطالعه بر روی این موضوع بوده اند. اکنون دانشمندان زیادی بر سر رد این موضوع که اراده قطعا منجر به انجام عملی می شود به توافق رسیده اند و در عوض اراده را در قالب شبکه ای ویژه از مغز می بینند که عامل تصمیم های پیچیده و باز در اعمال مختلف است.

سلام . من اولین پستم را قرار می دم . این بحث خیلی دامنه دار شده مثل اینکه. منم ساده و به دور از پرگویی پاسخ می دم. فلاسفه قدیم چه غرب چه اسلامی از آنجا که همگی قبل از وقوع علوم جدید مثل شبکه عصبی و ژنتیک بودند ، مسائل احساسی و معنوی (معنایی) که داریم را در جسم نمی یافتند و بنابر این علاوه بر جسم موجودیت دیگری قائل بودند که روح نام نهادند و طی هزاران سال هر کسی فکر می کرد به جز جسم دارای یک بخشی بنام روح نیز است . اما امروه وقتی اثبات می شود کلیه عناطر معنایی و مجردات مثل کم رویی شجاعت حالات روانی خوشحالی و.. همگی در ژن ها و سلول های مغزی موجودیت دارند بنا بر این می توان نتیجه گرفت که اینها قسمتی از بدن هستند (و بعضا ارثی هستند) و جسم محسوب می شود بنا بر این روح وجود ندارد حتی بعضی ها که خواب را اثبات روح می دوند باید بدانند که خواب نیز عناصر تصویری ذهن است که از مغز سرچشمه می گیرد و متخصصان با آن پی برده اند.
امروزه در هوش مصنوعی روی شبیه سازی عملکرد شبکه عصبی انسان کار می کنند و دقیقا دستگاه ساخته شده دارای عقل ، منطق و قدرت اراده است. یعنی سیستم های با پشتیبانی تصمیم وجود دارند و از طرفی کلیه موارد احساسی و عاطفی نیز در آن تعبیه شده است که بنا به یادگیری و ورودی های آن عکس العمل عاطفی نشان می دهند. کسی می تواند بگوید جایگاه روح در این دستگاه کجاست؟ اگر خود معنا ها را به روح نسبت می دهید باید بگوییم که این معنا ها هم همگی بر اساس نام گذاری است که خودمان با همین ذهن در همین مغز جسمی خلق کردیم و در شبکه های عصبی کلیه این امور امکان پذیرد است. اگر انسان دارای یک چیز ماورای جسم باشد باید این عنصر مجرد دارای یک رفتار یا عملکردی داشته باشد که ما از شبیه سازی ان در اجزای مادی ناتوان باشیم ولی چنین چیزی شما ابدا نمی توانید مثال بیاورید.
من تمامی استدلالات ابن سینا و ملاصدرا و غیره را در زمینه اثبات نفس خواندم و فلسفه دانان امروزه اسلامی نیز چیزی خلق نکردند و صرفا همان کتب و نظریات هزار سال پیش این سینا و نظریات مثل انسان معلق و غیره را بیان می کنند. نظریه انسان معلق می گوید چون من پی به وجود خودم بدون احساس می برم پس وجود دارم. کاش ابن سینا دارای معلومات علم ژنتیک و شبکه عصبی بود و امروزه زنده بود و می دیدم که ایا باز بر همین حرف خود استوار بود یا نه؟ که من چنین فکر نمی کنم. این سینا از مکانیزم مغز چیزی نمی دونست و نمی دانست این تصویر ذهنی که ما داریم در کجای بدن ما تعبیه شده است و آنرا در دست و پا جستجو می کرد و می گفت با قطع این عضو ها از وجود من چیزی کم نمی شود و با این استدلال نفس را اثبات می کرد .آیا اگر قسمتی از مغز را هم جدا کنیم از وجود من همچچنان چیزی باقی می ماند؟ که بار ها مشاهده شده خیلی ها بر اثر ضربه مغزی خودشون رو هم فراموش کرده اند و پی به وجود خودشون نمی برند . انسان دارای یک تصویر ذهنی من از خود است و این تصویر ذهنی در جایی از مغز وجود دارد.
بحث زیاده اما دوست دارم پاسخ دیگران را اول بدونم.

سلام . من اولین پستم را قرار می دم . این بحث خیلی دامنه دار شده مثل اینکه. منم ساده و به دور از پرگویی پاسخ می دم. فلاسفه قدیم چه غرب چه اسلامی از آنجا که همگی قبل از وقوع علوم جدید مثل شبکه عصبی و ژنتیک بودند ، مسائل احساسی و معنوی (معنایی) که داریم را در جسم نمی یافتند و بنابر این علاوه بر جسم موجودیت دیگری قائل بودند که روح نام نهادند و طی هزاران سال هر کسی فکر می کرد به جز جسم دارای یک بخشی بنام روح نیز است . اما امروه وقتی اثبات می شود کلیه عناطر معنایی و مجردات مثل کم رویی شجاعت حالات روانی خوشحالی و.. همگی در ژن ها و سلول های مغزی موجودیت دارند بنا بر این می توان نتیجه گرفت که اینها قسمتی از بدن هستند (و بعضا ارثی هستند) و جسم محسوب می شود بنا بر این روح وجود ندارد حتی بعضی ها که خواب را اثبات روح می دوند باید بدانند که خواب نیز عناصر تصویری ذهن است که از مغز سرچشمه می گیرد و متخصصان با آن پی برده اند.

سلام

غربشو نمی دونم

اما چه کسی گفته علما اسلام از فرایند مغز و جسم اگاهی نداشته اند؟

و صد البته می شود بگویید آیا روح را فلاسفه اسلام تعریف کردند و به این علت یا علل دیگر

در ابتدا شما دوست عزیز

لطف کنید روح را تعریف کنید که از نظر ما مسلمانان روح چه ماهیتی دارد؟

کجا است؟
به کجا می رود و حقیقت ان چیست

چرا که وقتی شما ندانید که روح چیست دلایل شما کمکی به رد وجود ان نمی کند

و می شود مثل یک کور نقاشی کشیدن!!!!!(البته منظور نادیده چیزی کشیدن است از این جهت نگاه کنید)

امروزه در هوش مصنوعی روی شبیه سازی عملکرد شبکه عصبی انسان کار می کنند و دقیقا دستگاه ساخته شده دارای عقل ، منطق و قدرت اراده است. یعنی سیستم های با پشتیبانی تصمیم وجود دارند و از طرفی کلیه موارد احساسی و عاطفی نیز در آن تعبیه شده است که بنا به یادگیری و ورودی های آن عکس العمل عاطفی نشان می دهند. کسی می تواند بگوید جایگاه روح در این دستگاه کجاست؟ اگر خود معنا ها را به روح نسبت می دهید باید بگوییم که این معنا ها هم همگی بر اساس نام گذاری است که خودمان با همین ذهن در همین مغز جسمی خلق کردیم و در شبکه های عصبی کلیه این امور امکان پذیرد است. اگر انسان دارای یک چیز ماورای جسم باشد باید این عنصر مجرد دارای یک رفتار یا عملکردی داشته باشد که ما از شبیه سازی ان در اجزای مادی ناتوان باشیم ولی چنین چیزی شما ابدا نمی توانید مثال بیاورید.

نمونه ان را ذکر می کنید که بدون هیچگونه نقص کار کند؟!


من تمامی استدلالات ابن سینا و ملاصدرا و غیره را در زمینه اثبات نفس خواندم و فلسفه دانان امروزه اسلامی نیز چیزی خلق نکردند و صرفا همان کتب و نظریات هزار سال پیش این سینا و نظریات مثل انسان معلق و غیره را بیان می کنند. نظریه انسان معلق می گوید چون من پی به وجود خودم بدون احساس می برم پس وجود دارم. کاش ابن سینا دارای معلومات علم ژنتیک و شبکه عصبی بود و امروزه زنده بود و می دیدم که ایا باز بر همین حرف خود استوار بود یا نه؟ که من چنین فکر نمی کنم. این سینا از مکانیزم مغز چیزی نمی دونست و نمی دانست این تصویر ذهنی که ما داریم در کجای بدن ما تعبیه شده است و آنرا در دست و پا جستجو می کرد و می گفت با قطع این عضو ها از وجود من چیزی کم نمی شود و با این استدلال نفس را اثبات می کرد .آیا اگر قسمتی از مغز را هم جدا کنیم از وجود من همچچنان چیزی باقی می ماند؟ که بار ها مشاهده شده خیلی ها بر اثر ضربه مغزی خودشون رو هم فراموش کرده اند و پی به وجود خودشون نمی برند . انسان دارای یک تصویر ذهنی من از خود است و این تصویر ذهنی در جایی از مغز وجود دارد. بحث زیاده اما دوست دارم پاسخ دیگران را اول بدونم.

شما نظر علما درجه اول اسلام را در مورد روح خوانده اید؟

پیامبر (ص) و اولیا امر این دین ائمه اطهار(ع) را خوانده اید؟

احادیث پزشکی رسیده از این بزرگواران را خوانده اید؟

می دانید مشکل چیست؟

این است که شما روح و جسم را یکی می دانید

در صورتی که این طور نیست

روح مستقل از جسم است

نقص در جسم منجر به نقص روح نمی شود!!!!

:Gol:

یک تعریفی از روح بهتر است داشته باشیم

و بعد ببینید که این استدلالات منجر به رد روح می شود؟

با تشکر

:Gol:


بلی مغز دارای قسمتهای متفاوتی است.اما همه آنها مسئول دریافت اطلاعات وذخیره سازی آنهاست.اما آنی که اینها را درک می کند قدرت مافوقی است که از اطلاعات مغزنتیجه گیری میکندوآنها را مشاهده می کند.
مغز مثل کامپیوتر است وروح به مثابه کاربر.کامپیوترابزار کاربراست.طبیعی است که وقتی ابزار بلنگد کاربر تفسیر ودرک ناقصی خواهدداشت.در خیلی ازبیماری های روانی(اصلا چرا به آلزایمر محدود کنیم.مثلا کسانی که در جنگ موجی می شوند) خود انسان مختل می شود.یعنی درک وبرداشت روح غلط نیست.اطلاعات کامپیوتر به علت اختلال عملکرد آن غلط است.لذا روح هم برداشت غلط می کند.به محض مرگ که به منزله ختم وظیفه جسم به عنوان ابزار است منبع اطلاعات روح عوض می شود.چون دیگر نیازی به اطلاعات دنیایی ندارد ابزار دریافت اطلاعات او هم عوض می شود.اینکه درآنجا (خود)اوچگونه خواهد بود من نمی دانم.اما می دانم مادامیکه انسان در این دنیا زندگی می کند ابزار او جسم (شامل مغز وچشم وگوش وسلسله اعصاب) است وگریزی از آن نیست.اگر این ابزار خراب شود لا جرم برداشت حاصله غلط خواهد بود.عدم وجود روح (یا یک خود غیر مادی که حیات او وابسته به جسم به عنوان ابزار نیست )با بیماریهای روانی یا مغزی قابل اثبات نمی باشد.


من متوجه شدم نمیشه از این بیماری ها برای رد روح استفاده کرد ولی از هوش مصنوعی میتوان اثبات کرد که روح وجود ندارد.در هوش مصنوعی عملکرد های عصبی روی روبات ها شبیه سازی می شود و همان نتایج مغزی بدست می آید و این نکته را اثبات می کند که روح عامل فعالیت سلول های عصبی نیست چون اگر اینگونه نبود هوش مصنوعی ساخته نمی شد.

روباتی به نام gaak ساخته شده بود که از محل زندگی خود فرار کرد شما می توانید در اینترنت سرچ کنید.در آینده با پیشرفت کامپیوتر های کوانتومی و هوش مصنوعی ما شاهد روبات های حتی بهتر از انسان هستیم

روباتی به نام gaak ساخته شده بود که از محل زندگی خود فرار کرد شما می توانید در اینترنت سرچ کنید.در آینده با پیشرفت کامپیوتر های کوانتومی و هوش مصنوعی ما شاهد روبات های حتی بهتر از انسان هستیم

سلام

من قرار نیست دنبال مطلب برم و سخنم را مستند کنم

این دوست عزیز ما مدعی شده پس سند گفتارشون را بیاورند؟

تازه واقعا شما باور کردید که این دستگاه ها مثل مغز انسان اند؟

یعنی کسی که سازنده ان است؟:Moteajeb!:

سلام

غربشو نمی دونم

اما چه کسی گفته علما اسلام از فرایند مغز و جسم اگاهی نداشته اند؟

و صد البته می شود بگویید آیا روح را فلاسفه اسلام تعریف کردند و به این علت یا علل دیگر

در ابتدا شما دوست عزیز

لطف کنید روح را تعریف کنید که از نظر ما مسلمانان روح چه ماهیتی دارد؟

کجا است؟
به کجا می رود و حقیقت ان چیست

چرا که وقتی شما ندانید که روح چیست دلایل شما کمکی به رد وجود ان نمی کند

و می شود مثل یک کور نقاشی کشیدن!!!!!(البته منظور نادیده چیزی کشیدن است از این جهت نگاه کنید)

نمونه ان را ذکر می کنید که بدون هیچگونه نقص کار کند؟!

شما نظر علما درجه اول اسلام را در مورد روح خوانده اید؟

پیامبر (ص) و اولیا امر این دین ائمه اطهار(ع) را خوانده اید؟

احادیث پزشکی رسیده از این بزرگواران را خوانده اید؟

می دانید مشکل چیست؟

این است که شما روح و جسم را یکی می دانید

در صورتی که این طور نیست

روح مستقل از جسم است

نقص در جسم منجر به نقص روح نمی شود!!!!:gol:

یک تعریفی از روح بهتر است داشته باشیم

و بعد ببینید که این استدلالات منجر به رد روح می شود؟

با تشکر:gol:

غربش؟ مسلما اولین کس افلاطون بوده .
علمای اسلامی شبکه عصبی می دونستند؟؟؟!!! شما هم مثل اینکه دچار توهم احاطه علوم شده اید.
روح را من تعریف نمی کنم چون گفتم که چیزی به این اسم وجود ندارد. روح را باید کسی تعریف کند که می خواهد وجود آنرا اثبات کند .
اگر روح و جسم یکی نیست پس اون چیزی که خارج از جسم بشر است چیست؟ شما نام ببرید تا من اثبات کنم با دلایل علمی که اونم جسم هست نه غیر.
من در صدد رد روح نیستم. من می خواهم بگم چیزی که شما "روح" می گوید در واقع بخشی از مغز است . همین . این شمایید که نیاز به تعریف روح دارید . من گفتم این "من" که ابن سینا بعنوان نفس نام برده با صدمه دیدن مغز دچار مشکل می شود.
در ضمن شمایی که می فرمایید نظرات پیامبر و ... ما داریم بحث فلسفی می کنیم که مبنا فقط عقل است و بس. اگر قرار باشد یه این احادیث و ... اکتفا کنیم که باید گفت عقل تعطیل.

شما اگر نتوانید برای روح یک ویژگی بیان کنید بنابر این نمی توانید بگویید روح وجود دارد. من منتظرم شما فقط و فقظ یک ویژگی محسوس از روح را برای من بیان کنید.

سلام

من قرار نیست دنبال مطلب برم و سخنم را مستند کنم

این دوست عزیز ما مدعی شده پس سند گفتارشون را بیاورند؟

تازه واقعا شما باور کردید که این دستگاه ها مثل مغز انسان اند؟

یعنی کسی که سازنده ان است؟:moteajeb!:



ردناپذیرترین دلیلی که برای رد وجود روح دارم این است که بعد از مرگ انسان تا مدتی سلول های پوستی فعال هستتد و حتی تقسیم می شوند و بعضی اعضای دیگر هم همینطور

ردناپذیرترین دلیلی که برای رد وجود روح دارم این است که بعد از مرگ انسان تا مدتی سلول های پوستی فعال هستتد و حتی تقسیم می شوند و بعضی اعضای دیگر هم همینطور

سلام

دوست عزیز پس بگذار یک دلی بیارم

تا ببیند چرا باید روح و تعریف آن دقیق مشخص شود

اگر به این ایه نگاه کنید

می فهمید ایا واقعا می تواند این فرایند ها به روح مربوط باشد؟

و علل مختلف این را کلید قرار دهید

و ببینید تعریف مرگ چیست؟

وَهُوَ الَّذِي يتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيلِ وَيعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ثُمَّ يبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيقْضَى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ ينَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(الأنعام/60)
او کسي است که (روح) شما را در شب (به هنگام خواب) مي‌گيرد؛ و از آنچه در روز کرده‌ايد، با خبر است؛ سپس در روز شما را (از خواب) برمي‌انگيزد؛ و (اين وضع همچنان ادامه مي‌يابد) تا سرآمد معيني فرا رسد؛ سپس بازگشت شما به سوي اوست؛ و سپس شما را از آنچه عمل مي‌کرديد، با خبر مي‌سازد.
وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيرْسِلُ عَلَيكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لَا يفَرِّطُونَ(الأنعام/61)
او بر بندگان خود تسلط کامل دارد؛ و مراقباني بر شما مي‌گمارد؛ تا زماني که يکي از شما را مرگ فرا رسد؛ (در اين موقع،) فرستادگان ما جان او را مي‌گيرند؛ و آنها (در نگاهداري حساب عمر و اعمال بندگان،) کوتاهي نمي‌کنند.

می بیند این ترجمه آیت الله مکارم است

می بیند که در داخل پرانتز نوشته شده روح؟

به نظرتان اگر روح گرفته می شود

پس این حرکت جسم در شب و انجام فرایند چیست؟

برای همین می گویم اول باید به مفهوم روح

و تعریف ان دقیق پرداخته شود

!!!

ببین به نظرت این ایه

ردی بر این ردیه شما نیست؟!:Gig:

علمای اسلامی شبکه عصبی می دونستند؟؟؟!!! شما هم مثل اینکه دچار توهم احاطه علوم شده اید.

سلام

پس بهتر است

به راویان حدیث مراجعه کنید تا ببینید آیا این علوم در اختیار علما تراز اول اسلام بوده یا خیر؟

(البته باتوجه به 1400 سال قبل و نحوه تعبیر برای بشر ان زمان بررسی نماید)

روح را من تعریف نمی کنم چون گفتم که چیزی به این اسم وجود ندارد. روح را باید کسی تعریف کند که می خواهد وجود آنرا اثبات کند .

کدام سخنتان را بپذیریم؟

روح را قبول ندارید؟

یا

من در صدد رد روح نیستم. من می خواهم بگم چیزی که شما "روح" می گوید در واقع بخشی از مغز است . همین . این شمایید که نیاز به تعریف روح دارید . من گفتم این "من" که ابن سینا بعنوان نفس نام برده با صدمه دیدن مغز دچار مشکل می شود.

پس احتمالا

تعریف ما از روح با تعریف شما فرق دارد

چون ما قائل به ثبات روح و بقا ان حتی بعد از فنا جسم است

یعنی حتی اگر جسم بژوسد هم باز روح وجود دارد!!

در ضمن شمایی که می فرمایید نظرات پیامبر و ... ما داریم بحث فلسفی می کنیم که مبنا فقط عقل است و بس. اگر قرار باشد یه این احادیث و ... اکتفا کنیم که باید گفت عقل تعطیل.

احادیث و نظریات پیامبر اسلام و ائمه که علما تراز اول اند

همان نظر صحیح اسلام است

و نظریات ابن سینا و غیره می شود نظریات مسلمانان

فرق ندارد؟

چه کسی گفته با مطالعه احادیث در فکر بسته می شود؟

پس لازم است در مورد عالمان حدیث تحقیق کنید

با این علم هم اشنا بشوید که ببینید آیا حدیث تفکر را رد می کند یا خیر؟

شما اگر نتوانید برای روح یک ویژگی بیان کنید بنابر این نمی توانید بگویید روح وجود دارد. من منتظرم شما فقط و فقظ یک ویژگی محسوس از روح را برای من بیان کنید.

من این را بیان می کنم

وَيسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا(الإسراء/85)
و از تو درباره «روح» سؤال مي‌کنند، بگو: «روح از فرمان پروردگار من است؛ و جز اندکي از دانش، به شما داده نشده است!»

:Gol:

سلام

دوست عزیز پس بگذار یک دلی بیارم

تا ببیند چرا باید روح و تعریف آن دقیق مشخص شود

اگر به این ایه نگاه کنید

می فهمید ایا واقعا می تواند این فرایند ها به روح مربوط باشد؟

و علل مختلف این را کلید قرار دهید

و ببینید تعریف مرگ چیست؟

وَهُوَ الَّذِي يتَوَفَّاكُمْ بِاللَّيلِ وَيعْلَمُ مَا جَرَحْتُمْ بِالنَّهَارِ ثُمَّ يبْعَثُكُمْ فِيهِ لِيقْضَى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَيهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ ينَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ(الأنعام/60)
او کسي است که (روح) شما را در شب (به هنگام خواب) مي‌گيرد؛ و از آنچه در روز کرده‌ايد، با خبر است؛ سپس در روز شما را (از خواب) برمي‌انگيزد؛ و (اين وضع همچنان ادامه مي‌يابد) تا سرآمد معيني فرا رسد؛ سپس بازگشت شما به سوي اوست؛ و سپس شما را از آنچه عمل مي‌کرديد، با خبر مي‌سازد.
وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيرْسِلُ عَلَيكُمْ حَفَظَةً حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لَا يفَرِّطُونَ(الأنعام/61)
او بر بندگان خود تسلط کامل دارد؛ و مراقباني بر شما مي‌گمارد؛ تا زماني که يکي از شما را مرگ فرا رسد؛ (در اين موقع،) فرستادگان ما جان او را مي‌گيرند؛ و آنها (در نگاهداري حساب عمر و اعمال بندگان،) کوتاهي نمي‌کنند.

می بیند این ترجمه آیت الله مکارم است

می بیند که در داخل پرانتز نوشته شده روح؟

به نظرتان اگر روح گرفته می شود

پس این حرکت جسم در شب و انجام فرایند چیست؟

برای همین می گویم اول باید به مفهوم روح

و تعریف ان دقیق پرداخته شود

!!!

ببین به نظرت این ایه

ردی بر این ردیه شما نیست؟!:gig:



پس روح عامل زنده بودن و هوشیاری نیست در این صورت روح دیگر به چه دردی می خورد

پس روح عامل زنده بودن و هوشیاری نیست در این صورت روح دیگر به چه دردی می خورد

سلام

این را اوردم تا ببینید روح بحثش پیچیده است

نمی توانیم عامل زنده بودن هم ندانیم

شاید چندین عامل منجر به زنده بودن می شود

بنا بر چیزی که من یاد دارم

انسان دارای 2 بعد جسم و روح است

که با حلول روح در بدن حیات شکل می گیرد و نفس انسان محترم می شود
کما اینکه در بحث سقط جنین مطرح است

و طی یک سری زمان که مشخص کرده اند اگر سقط بشه قتل محسب می شه

اما ما می دانیم که تشکیل جنین زودتر به وجود می اید

اما فکر نکنم مثلا قتی بچه در روزهای اول سقط شود را بگویند قتل؟

و مسایل دیگر که باید هرکدام جدا گانه بررسی شود

که اول همان موضوعی که زدید خوب است

ان شاء الله این معادله مجهول حل شود
:Gol:

دقت کنید

باسمه تعالی، سلام بر شما

جناب متحیر، مسأله خیلی واضحی را که بارها توضیح دادم و بدون اینکه توضیحات را به دقت بخوانید، دوباره مسایلی مطرح می کنید که حقیقتا خیلی مغالطه بزرگی است.

در پست 104، در پاسخ مطالب جنابعالی، نکاتی نوشته شد، ظاهرا نخوانده و توجهی نکردید، این دوست شما هم که دایم مطالب خودش را تکرار می کند وارد اصل بحث نمی شود، بنده از راه علم و شعور و درک در اثبات روح انسان مطالبی نوشته ام و شما بدون اینکه در حقیقت وجودی اینها دقتی کرده باشید، علم و احساسات یک موجود زنده واحد متشخص را همان اعضای او می دانید، این مطالب که از ناحیه شما و امثال شما مطرح می شود، حقیقتا برای بنده خیلی تعجب آور است.
علاوه بر اینکه فراموشی و آن هم فراموشی وسیع موجب تغییر خُلق و خو میشود یعنی شخصیت یک فرد را کاملاً دگرگون میکند بلکه حوادث یا بعضی از بیماری ها و یا تومورها که بر کارکرد مغز اثر میگذارد موجب تغییر شخصیت میشود آن فرد آرام و متین تبیدیل به انسانی پرخاشگر میشود این تغییرات است که بیشتر جایگاه شخصیت را به مغز متصل میکند تا وجودی مبهم و نامرئی و غیر قابل اثبات به نام روح

دوست عزیز، آن فرد همان فرد است و شخصیتش تغییر می کند، یا شخص دیگری می شود، مثلا شخصیت الف، در اثر بیماری شخصیتش حالت جدیدی پیدا می کند یا شخصیتش عوض می شود و تبدیل به شخصیت ب می شود؟

اگر اعضای شخص الف مشکلی پیدا کند(هر عضوی)، قطعا در روند فعالیت روحیش، تغییراتی ایجاد می شود، زیرا فعالیتی که بوسیله آن عضو ایجاد می شده، اکنون مشکل دارد، نه اینکه شخصیت آن تبدیل به شخصیت ب بشود، چرا؟

به دلیل اینکه حقیقتا ما می دانیم که شخصیت، همان شخصیت است و اکنون بیمار شده است نه غیر آن شخص و اگر مداوا صورت بگیرد، همان حقیقت وجودی روحی او که بوسیله اعضاء فعالیت داشت دوباره برمی گردد، با توجه به اینکه همین شخص، صاحب علم و اراده است و می تواند تصمیمات جدیدی اتخاذ بکند.

تمام خلقیات انسانی، جزو امورات روحی انسان هستند که در اعضای مختلف انسان اثرات و نشانه هایی دارند، شما در آزمایشگاه همان نشانه ها را مطالعه می کنید، نه خلقیات را، یعنی به جهت اینکه فلان خلق، مثلا باعث فلان اثر در سلول های عصبی می شود، شما همان اثر و نشانه را کشف کرده و بر اصل خلق و حقایق روحی، اطلاق می کنید، به دلیل اینکه ما حقیقتا حقیقت وجودی خلق و علم را غیر از عصب و اعضاء می دانیم و در اعضاء، هیچوقت خلق و علمی را تجربه نکرده ایم، مثلا در لابلای سلول های مغزی، ترس، شجاعت، حرص و....،(که هر کدام تعریف مشخصی دارند) را هیچوقت ندیده ایم، بلکه اساسا این حقایق دیدنی نیست، و الا می شود لاشه شخص الف را خود الف دانست، در حالی که لاشه بی جان شخص الف، با خود شخص الف دو حقیقت هستند.(دقت کنید)

بحث زیاده اما دوست دارم پاسخ دیگران را اول بدونم.

باسمه تعالی، با عرض سلام و خیر مقدم خدمت شما دوست عزیز، جناب اپیکور و سلام دوباره بر بقیه دوستان

جناب اپیکور، مطالب شما، تکرار همان مطالب دوستان دیگرتان،(جناب راسل و متحیر) است، یعنی همان مغالطه آشکار بین آثار و علایم روحی در اعضای فیزیکی با خود شخصیت و روح.

ما اجمالا می پذیریم که مطالب فلاسفه مانند ابن سینا و ملاصدرا را فقط دیده اید، اما اگر دیده و خوانده و فهمیده اید، حقیقتا بنده مایلم، دقیقا مطالب این بزرگان حکمت را بیاورید و رابطه بین مطالب و کشفیات علوم جدید و باطل شدن نظریات آنها را بیان کنید.

من حقیقتا متعجبم که علم تجربی که قلمرو اثبات و ابطالش، (بین دانشمندان غربی)، این همه متزلزل است، شما چگونه به سادگی با چنین علوم لرزانی ادعای اثبات حکمی جدید و ابطال حکمی عقلی و فلسفی و برهانی را دارید.(برای نمونه کتاب علم و دین ایان باربور را ببینید.)

این موضوع که آیا آزادی اراده وجود دارد یا نه یکی از جنجالی ترین سوالات فلسفی در جهان است، اما آنچه تردیدی درباره آن وجود ندارد این است که تجربه "نیت و علت" در اعمال انسان وجود دارد. عصب شناسان از دهه 1980 با بررسی نشانه های عصبی اراده و علت بودن، در حال مطالعه بر روی این موضوع بوده اند. اکنون دانشمندان زیادی بر سر رد این موضوع که اراده قطعا منجر به انجام عملی می شود به توافق رسیده اند و در عوض اراده را در قالب شبکه ای ویژه از مغز می بینند که عامل تصمیم های پیچیده و باز در اعمال مختلف است.

کسی که سخنان بی حساب بگوید، باید هم چنین بگوید:

تجربه نیت و...؟؟؟:Kaf:

دیدن اراده در قالب شبکه ویژه از مغز..؟؟:Kaf:

البته، در لابلای مطالب، اعتراف به نشانه های عصبی اراده و...

جناب، مگر مسأله بودن یا نبودن وجود روح، توافقی واعتباری است که، عده ای توافق کرده باشند، لطفا شما به اعترافات و مغالطات گفته های خودتان توجه کنید.

من متوجه شدم نمیشه از این بیماری ها برای رد روح استفاده کرد ولی از هوش مصنوعی میتوان اثبات کرد که روح وجود ندارد.در هوش مصنوعی عملکرد های عصبی روی روبات ها شبیه سازی می شود و همان نتایج مغزی بدست می آید و این نکته را اثبات می کند که روح عامل فعالیت سلول های عصبی نیست چون اگر اینگونه نبود هوش مصنوعی ساخته نمی شد.

یعنی بوسیله هوش مصنوعی علم و شعور و آگاهی تولید شده است؟

روباتی به نام gaak ساخته شده بود که از محل زندگی خود فرار کرد شما می توانید در اینترنت سرچ کنید.در آینده با پیشرفت کامپیوتر های کوانتومی و هوش مصنوعی ما شاهد روبات های حتی بهتر از انسان هستیم

این روبات صاحب شعور و اراده شده است؟:khaneh:
ردناپذیرترین دلیلی که برای رد وجود روح دارم این است که بعد از مرگ انسان تا مدتی سلول های پوستی فعال هستتد و حتی تقسیم می شوند و بعضی اعضای دیگر هم همینطور

بسیار خوب، اتفاقا نکته خوبی است، برای توجه به شخصیت حقیقی و روحی انسان، نه دلیل غیر قابل خدشه بر نبود روح.

سلولهای پوستی فعال هستند، اما انسان مرده است، لاشه بدون روحی باقی مانده است، همه می دانند که این لاشه ای است که شخصیت و روحش رفته است، یعنی مرده است، مرده است یعنی چه؟ یعنی لاشه مانده، روح رفته، این چه اتفاق جدیدی افتاده است که می گوییم، مرده است؟

پس، سلول های پوستی فعال، اما شخصیت نیست، بر خلاف زمان قبل از مرگ که روح و حیات موجود بود، شخصیت موجود بود و سلولها و اعضای انسان، وسیله اعمال روحی بودند.

این هم یک دلیل بر اینکه حقیقت وجود روح غیر از لاشه است.

ز هوش مصنوعی میتوان اثبات کرد که روح وجود ندارد

فرقی نمی کند.الهیون که نمی گویند منشا هوش یا جنس هوش از جنس روح است یا با آن مساوی است.اصلا من که در نظریات اسلامی یا قرآن جایی ندیده ام که قوه تعقل را با روح یکی بدانند.
اما آنچه درباره رباط گفتید در باره یک ماشین حساب ساده هم صادق است!
حتی در قرآن هم آمده که خدا با موجودات غیر زنده مانند کوه (به نوع خاصی)صحبت کرده! اما روح به نظر من فقط مختص موجودات زنده است.یعنی خط فاصل ومشخصه (زنده) بودن روح است.(این یک نظر کاملا شخصی است) همه موجودات زنده بسته به میزان حیاتشان درجاتی از روح را دارند.حتی یک آمیب.حتی یک موجود زنده که انسان آن را متکامل وسر هم بندی کند.(شبیه سازی)
وباز هم به نظر من این روح موجود زنده همان کاربر پشت کامپیوتر است!
همانی که در نهایت محصول کار کامپیوتر مغز را مشاهده می کند.پیشرفته ترین رباطها هم ماشین غیر زنده هستند.شخصی درون آنها ناظر عملکردشان نیست.(حتی اگر این عملکرد خیلی پیشرفته باشد)
تا آنجا که من می دانم چیستی روح برای انسانها قابل درک نیست.حتی مسلمانان از پیامبر سوال کرده اند.قرآن فقط جواب داده:من امر ربی.
بحث علمای اسلامی هم این است که روح انسان یک روح (خاص) است.متفاوت با بقیه موجودات زنده.البته به گواهی قرآن:نفخت فیه من روحی.
این فقط تصور بشر است که روح را به صورت یک موجود بخار مانند دارای شکل موجود زنده در فیلمها تصویر کرده.چنین تصویر سازی ای از روح معتبر نیست.


فرقی نمی کند.الهیون که نمی گویند منشا هوش یا جنس هوش از جنس روح است یا با آن مساوی است.اصلا من که در نظریات اسلامی یا قرآن جایی ندیده ام که قوه تعقل را با روح یکی بدانند.
اما آنچه درباره رباط گفتید در باره یک ماشین حساب ساده هم صادق است!
حتی در قرآن هم آمده که خدا با موجودات غیر زنده مانند کوه (به نوع خاصی)صحبت کرده! اما روح به نظر من فقط مختص موجودات زنده است.یعنی خط فاصل ومشخصه (زنده) بودن روح است.(این یک نظر کاملا شخصی است) همه موجودات زنده بسته به میزان حیاتشان درجاتی از روح را دارند.حتی یک آمیب.حتی یک موجود زنده که انسان آن را متکامل وسر هم بندی کند.(شبیه سازی)
وباز هم به نظر من این روح موجود زنده همان کاربر پشت کامپیوتر است!
همانی که در نهایت محصول کار کامپیوتر مغز را مشاهده می کند.پیشرفته ترین رباطها هم ماشین غیر زنده هستند.شخصی درون آنها ناظر عملکردشان نیست.(حتی اگر این عملکرد خیلی پیشرفته باشد)
تا آنجا که من می دانم چیستی روح برای انسانها قابل درک نیست.حتی مسلمانان از پیامبر سوال کرده اند.قرآن فقط جواب داده:من امر ربی.
بحث علمای اسلامی هم این است که روح انسان یک روح (خاص) است.متفاوت با بقیه موجودات زنده.البته به گواهی قرآن:نفخت فیه من روحی.
این فقط تصور بشر است که روح را به صورت یک موجود بخار مانند دارای شکل موجود زنده در فیلمها تصویر کرده.چنین تصویر سازی ای از روح معتبر نیست.



این مثال کامپیوتر و روح شما نادرست است مثلا افرادی که دچار چند شخصیتی می شوند یعنی چند تا روح دارند یعنی چند نفر میان پشت کامپیوتر می شینند .در مورد صحبت کردن کوه و جامدات که اثبات نشده که روح دارند.تعاریف بسیاری از روح شده است که معمولا با هم متناقض هستند و من دیگه نمیدونم چی کار کنم آخه هر کس یه چیز درباره ی روح میگه

این مثال کامپیوتر و روح شما نادرست است مثلا افرادی که دچار چند شخصیتی می شوند یعنی چند تا روح دارند یعنی چند نفر میان پشت کامپیوتر می شینند .در مورد صحبت کردن کوه و جامدات که اثبات نشده که روح دارند.تعاریف بسیاری از روح شده است که معمولا با هم متناقض هستند و من دیگه نمیدونم چی کار کنم آخه هر کس یه چیز درباره ی روح میگه

سلام
بخااطر ناچیز بودن اطلاعات در مورد روح است

این فکر کنم نفس باشد

و نفس و روح فرق داشاته باشند

اما چیزی که به طور یقین می دانیم از عالم امر است

د دو نوع باید باشد

حقیقی و مجازی

که توی پاسخ استاد هشام توی موضوع روح چیست فهمیدم شما چیزی از نوشتشون درک کردید؟

وباز هم به نظر من این روح موجود زنده همان کاربر پشت کامپیوتر است! همانی که در نهایت محصول کار کامپیوتر مغز را مشاهده می کند.پیشرفته ترین رباطها هم ماشین غیر زنده هستند.شخصی درون آنها ناظر عملکردشان نیست.(حتی اگر این عملکرد خیلی پیشرفته باشد)

این مثال کامپیوتر و روح شما نادرست است مثلا افرادی که دچار چند شخصیتی می شوند یعنی چند تا روح دارند یعنی چند نفر میان پشت کامپیوتر می شینند .در مورد صحبت کردن کوه و جامدات که اثبات نشده که روح دارند.تعاریف بسیاری از روح شده است که معمولا با هم متناقض هستند و من دیگه نمیدونم چی کار کنم آخه هر کس یه چیز درباره ی روح میگه

باسمه تعالی، سلام علیکم

جناب برتراند راسل، مطالب جناب جوادی یک مثال است، مسأله اختلال چند شخصیتی هم، یک خلل روحی است که در اثر عدم سلامت برای همان شخص واحدی که گرفتار تعدد شخصیت شده است، رخ می نماید.

یکی از مسایلی که بعد از قبول و پذیرش مسأله روح انسان بین حکماء مطرح است، این است که رابطه و تعلق بین روح و جسم به چه نحوه ای است، آیا اینها دو وجود مستقل هستند که ترکیب شده اند، یا یک موجود است که به جوهری به نام روح تبدیل می شود، یعنی همین جسم، در حرکت جوهری خود در مرتبه ای تبدیل به روح می شود، ملاصدرا می گوید، این جسم است که در حرکت جوهری خود، تبدیل به روح می شود، اما فیلسوفان دیگری، مانند ارسطو و ابن سینا، رابطه و تعلق روح و جسم را، ترکیبی و انضمامی از نوع ترکیب ماده و صورت می دانند، افلاطون و دکارت هم این رابطه را از نوع تعلق گرفتن دو جوهر جدا به یکدیگر تفسیر می کنند،جهت روشن شدن بحث، به این مطالب از استاد شهید مطهری توجه کنید:

«نظريه معروف منسوب به افلاطون كه مى‏گويد: روح جوهرى است قديم كه قبل از بدن موجود است، بعداً كه بدنى آماده مى‏شود روح از مرتبه خود «تنزل» مى‏كند و به بدن «تعلق» مى‏گيرد.اين نظريه صد در صد يك نظريه «ثنوى» است، زيرا روح و بدن را دو جوهر جدا و منفصل از هم، و علاقه بين آنها را عرضى و اعتبارى مى‏داند، مانند علاقه و ارتباط مرغ با آشيانه و راكب با مركوب، هيچ علاقه جوهرى و طبيعى كه نماينده يك نوع وحدت و اتصال و ارتباط ذاتى بين آنها باشد نمى‏شناسد... ارسطو متوجه شد كه نمى‏توان علاقه و وابستگى روح و بدن را سطحى انگاشت و از نوع رابطه مرغ با آشيانه و يا راكب با مركوب دانست، حتما رابطه ايندو عميق‏تر و طبيعى‏تر از اين است. ارسطو رابطه روح و بدن را از نوع علاقه صورت و ماده كه خود مبدع آن است دانست با اين تفاوت كه قوه عاقله چون مجرد است صورتى با ماده است نه در ماده. به دنبال همين مطلب، ديگر در فلسفه ارسطو از اينكه روح جوهرى قديم و بالفعل است اثرى نيست؛ روح قديم نيست، حادث است، در آغاز كار قوه و استعداد محض است و هيچ گونه علم قبلى برايش حاصل نيست، همه معلومات و اطلاعات خود را در همين جهان از قوه به فعل مى‏رساند. در فلسفه ابن سينا هم با اندكى اختلاف همين معنا منعكس است...مقدمات تحول فكرى و علمى در اروپا فراهم شد و به تمام معنا «انقلاب» رخ داد. انقلاب، تر و خشك نمى‏شناسد؛ مبانى و پايه‏ها و اساسهاى گذشته همه يكجا فرو ريخت، انقلابيون براى همه چيز طرحى از نو ريختند، در مسئله «روح و بدن» هم نظر جديدى به وجود آمد. دكارت فيلسوف معروف فرانسوى طرح خاصى در باب «ثنويت» و دوگانگى روح و بدن ابراز داشت كه بعدها افكار متوجه رد و قبول و اصلاح همان طرح شد.دكارت در سير فكرى خود به آنجا رسيد كه خود را از اعتراف به سه حقيقت ناگزير ديد: خدا، نفس، جسم. وى از اين راه كه نفس، فكر و شعور دارد و بعد ندارد و جسم بعد دارد و فكر و شعور ندارد، معتقد شد كه نفس و بدن دو چيزند...حقيقت اين است كه نظريه دكارت در اين باب يك نوع تقهقر و رجعت به نظريه افلاطون است و مثل اين است كه دوباره ما را به ياد مرغ و آشيانه مى‏اندازد. دكارت از طرفى چون به تصورات فطرى و ذاتى قائل است و از همان ابتداى امر نفس را در قسمتهايى امر بالفعل مى‏داند نظريه‏اش نزديك به نظريه افلاطون است و از طرف ديگر نظريه وى از لحاظ بيان علاقه و ارتباط بين روح و بدن همان اندازه كوتاه است كه نظريه افلاطون كوتاه بود... كسى كه فى‏الجمله به تاريخ فلسفه در عصر جديد آشنا باشد مى‏داند كه تا چه اندازه همت فلاسفه جديد صرف پيدا كردن نوع ارتباط امور بدنى و امور روحى شده و تا چه اندازه مكتبهاى مختلف به وجود آمده و نظريه‏هاى گوناگون پيدا شده و تا چه افراط و تفريطهايى پيش رفته‏اند...صدر المتألهین از اصول نو و عالى و نيرومندى كه تأسيس كرد چنين نتيجه گرفت كه... يك حركت جوهرى و عمقى و نامحسوس بر جوهره عالم حكمفرماست و آن حركت است كه اصل اين حركتهاى ظاهرى و محسوس است؛ اگر ماده و صورتى بايد فرض كرد از طريق همين حركت بايد فرض كرد نه از طريق ديگر؛ پيدايش و تكوّن انواع جسمانى روى قانون حركت است نه كون و فساد؛ نفس و روح هم به نوبه خود محصول قانون حركت است. مبدأ تكوّن نفس، ماده جسمانى است. ماده اين استعداد را دارد كه در دامن خود موجودى بپروراند كه با ماوراء الطبيعه هم افق باشد. اساساً بين طبيعت و ماوراء طبيعت ديوار و حائلى وجود ندارد. هيچ مانعى نيست كه يك موجود مادى در مراحل ترقى و تكامل خود تبديل شود به موجودى غير مادى...رابطه ماده و حيات، و بدن و روح، طبيعى‏تر و جوهرى‏تر از اينهاست؛ از قبيل نوع وابستگى درجه شديد و كامل يك شئ است با درجه ضعيف و ناقص آن...در جهتى كه به كلى خاصيت ماده بودن را از دست مى‏دهد...اين خواص و آثار هنگامى پيدا مى‏شود كه ماده در ذات و جوهر خود متكامل مى‏شود و در ذات خود داراى درجه‏اى از وجود مى‏شود كه به حسب آن درجه غير مادى و غير جسمانى است و آثار و خواص روحى مربوط به آن درجه از وجود و واقعيت است؟ وقتى كه به اين مرحله رسيديم لزومى ندارد كه طبق معمول بحث را منحصر كنيم به روح انسانى و نمودهاى نفسانى بشر، ما مى‏توانيم از پايين‏تر شروع كنيم و اين بحث را در مطلق نمودها و آثار حياتى بسط بدهيم...آنچه فعلًا مطرح است اين است كه روح خاصيت و اثر ماده نيست، كمالى است جوهرى كه از براى ماده پيدا مى‏شود و به نوبه خود منشأ آثارى بيشتر و متنوع‏تر از آثار ماده مى‏شود و البته اين جهت اختصاص به روح انسان يا حيوان ندارد، در مطلق حيات و زندگى هست. حقيقت حيات و زندگى هر چه مى‏خواهد باشد، خواه درك كنه و حقيقت حيات براى ما ممكن باشد و خواه ممكن نباشد، اين مقدار مسلّم و قطعى و غير قابل ترديد است كه برخى از موجودات كه ما آنها را موجودات زنده و جاندار مى‏ناميم به نام نبات و حيوان، يك نوع آثار و فعاليتهايى دارند كه آن آثار و فعاليتها در آن دسته ديگر از موجودات كه بى‏جان و مرده هستند ديده نمى‏شود.» (مجموعه آثارج13، ص32 تا 36)

و در آخر با توجه به طولانی شدن تاپیک، لطفا همه دوستان، مباحث پیرامون شناخت روح و رابطه بین روح و جسم را به تاپیکhttp://www.askdin.com/thread18664.html، منتقل کنید، و دوستان، مطالب خودشان را، در صورتی که استدلال و نکته جدیدی در موضوع تاپیک ندارند، جمع بندی نهایی کنند.

اختلال تجزیه هویت یاهُویت‌پَریشی،که اختلال شخصیت چندگانه هم نامیده می‌شود عبارت است از وجود دو یا چند هویت یا شخصیت متمایز که به تناوب رفتار را کنترل می‌کنند. معمولاً این شخصیت‌ها نام و سن و مجموعه‌ای از خاطرات و رفتارهای ویژه خود را دارند. در اغلب موارد یک هویت اصلی با نام واقعی شخص وجود دارد که منفعل، وابسته و افسرده‌است. هویتهای جانشین نوعا دارای ویژگی‌هایی هستند که با هویت اصلی تعارض دارند؛ مثلا خصمانه، کنترل کننده، و خود ویرانگرند. در بعضی موارد این شخصیتها ممکن است حتی در ویژگی‌هایی مثل دست خط، استعدادهای هنری و ورزشی و آشنایی به زبانهای خارجی با هم تفاوت داشته باشند. هویت اصلی معمولاً از تجربه‌های هویت‌های دیگر اطلاعی ندارد. دوره‌هایی از یاد زدودگی بدون علت، از قبیل زوال حافظه برای چند ساعت یا چند روز در هفته، می‌تواند نشانه‌هایی از وجود این اختلال در فرد باشد.

تمامی ایت فرایند ها علت مادی دارند و ربطی به روح ندارند

وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ تَخْرُجْ بَيْضاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ فِي تِسْعِ آياتٍ إِلى‏ فِرْعَوْنَ وَ قَوْمِهِ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْماً فاسِقِينَ (12) فَلَمَّا جاءَتْهُمْ آياتُنا مُبْصِرَةً قالُوا هذا سِحْرٌ مُبِينٌ (13) وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا فَانْظُرْ كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ (14)
ترجمه:
12- و دستت را در گريبانت داخل كن هنگامى كه خارج مى‏شود نورانى و درخشنده است بى آنكه عيبى در آن وجود داشته باشد، اين در زمره معجزات نه‏گانه‏اى است كه تو با آنها به سوى فرعون و قومش فرستاده مى‏شوى كه آنها قومى فاسق و طغيانگرند.
13- و هنگامى كه آيات روشنى بخش ما به سراغ آنها آمد، گفتند، اين سحرى است آشكار.
14- و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.

فَذَكِّرْ إِنَّما أَنْتَ مُذَكِّرٌ (21)
لَسْتَ عَلَيْهِمْ بِمُصَيْطِرٍ (22) إِلاَّ مَنْ تَوَلَّى وَ كَفَرَ (23) فَيُعَذِّبُهُ اللَّهُ الْعَذابَ الْأَكْبَرَ (24) إِنَّ إِلَيْنا إِيابَهُمْ (25) ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنا حِسابَهُمْ (26)
ترجمه:
21- پس تذكر ده تو فقط تذكر دهنده‏اى.
22- تو مسلط بر آنها نيستى كه مجبورشان (بر ايمان) كنى.
23- مگر كسى كه پشت كند و كافر شود.
24- كه خداوند او را به عذاب بزرگ مجازات مى‏كند.
25- مسلما بازگشت آنها به سوى ما است.
26- و مسلما حساب آنها با ما است.

این مثال کامپیوتر و روح شما نادرست است مثلا افرادی که دچار چند شخصیتی می شوند یعنی چند تا روح دارند

من که عرض کردم.وقتی اطلاعات ابزار مورد استفاده غلط باشد برداشت روح هم غلط خواهد بود یا در زمانهای متفاوت متغیر خواهد شد.اما اگر در مورد اختلال چند شخصیتی مطالعه کنید خواهید دید که یک شخصیت اصلی همواره وجود دارد که غالب است ودر اثر مداوا برخواهد گشت.
من فکر می کنم همه ما به طور غالب از جمله جنابعالی در مورد (روح) یعنی آن روحی که واقعا مد نظر قرآن است دچار اشتباه شده ایم.روحی که در بیماریهای روانی از آن صحبت می شود غیر از روح مورد نظر قرآن است.روح مورد بحث روانشناسان با مشخصه های (ذهن) سازگاری دارد.
به نظر می رسد روح قرآنی که فقط مختص موجود زنده است یک پدیده ثابت ولا یتغیر وحتی بدون زوال است که در همه افراد حتی آنها که از نظر ذهنی بیمار هستند وجود دارد.در واقع روح عامل حیات است.حالا در انسان بسیار پیشرفته تر است و واجد دو مشخصه (خاص):
خودآگاهی
قدرت انتخاب بسیار بالا وغیر قابل پیش بینی!
البته اطلاعات بنده هم محدود است وممکن است اشتباه کنم اما تا آنجا که می دانم این دو مشخصه در موجودات غیر زنده وجود ندارد ودر حیوانات هم بسیار ضعیف ومحدود است.

بنده ترجیح می دهم با کسی که در عصب شناسی وارد هست بحث کنم.بسیاری از کسانی که نظر دادند اطلاعات اندکی از مغز دارند.

پس بهتره به سایتها و انجمن های مربوطه مراجعه کنید !!
یا به دکتر متخصص!

سلام
bertrand شما مواردی مثل پیش بینی(واقعی که بسیار هم کم است) و یا دیدن اینده در خواب ( و اتفاق افتادن اون موارد عین همون موارد که در خواب دیده شده و هیچ ربطی به شخصی که خواب دیده ندارد)
و یا ارتباط های مثلا بین مادر و فرزند(مثلا تصادف فرزند از هزار کیلومتر دورتر و فهمیدن حس دلتنگی توسط مادر) رو چگونه نتیجه گیری می کنید؟

موضوع قفل شده است