تناقض های برهان های نظم،علت و حرکت
تبهای اولیه
هر نظمی ناظمی دارد
خداوند که نظم دارد ناظم ندارد
هرچیزی علتی دارد
خداوند علتی ندارد
هر حرکتی محرکی دارد
خداوند محرکی ندارد
ما امروز میدونیم در ریاضیات و جهان هستی با یک مجموعه بینهایت سر و کار داریم و تو ریاضی هر چیز باید در واقعیت نمودی داشته باشه مثلا وقتی میگیم عدد 1000 در طبیعت هم همچین چیزی رو میبینیم حالا وقتی میدونیم بینهایت وجود داره پس بینهایت چه کسیه و کی اونو بوجود آورده جواب صد در صد خدا هست و میدونیم که بینهایت یه عدد مطلقه و بوجود آورنده ای نداره
هر نظمی ناظمی دارد
خداوند که نظم دارد ناظم ندارد
هرچیزی علتی دارد
خداوند علتی ندارد
هر حرکتی محرکی دارد
خداوند محرکی ندارد
سلام
اینا که نوشتی [="red"]زیادین[/]
نقض علیت کافیه چون خود جملات هر نظم ،ناظم و هر متحرک،محرکی داره از علیت استفاده میکنن
هر نظمی ناظمی دارد
خداوند که نظم دارد ناظم ندارد
هرچیزی علتی دارد
خداوند علتی ندارد
هر حرکتی محرکی دارد
خداوند محرکی ندارد
سلام
اینا که نوشتی [="red"]زیادین[/]
نقض علیت کافیه چون خود جملات هر نظم ،ناظم و هر متحرک،محرکی داره از علیت استفاده میکنن
هر نظمی ناظمی دارد
خداوند که نظم دارد ناظم ندارد
هرچیزی علتی دارد
خداوند علتی ندارد
هر حرکتی محرکی دارد
خداوند محرکی ندارد
سلام دوست گرامی
1- هر نظمی ناظمی دارد ...عالم صاحب نظم است....عالم ناظم دارد.
اما آیا این بدان معناست که هر ناظمی خود ناظم داشته باشد؟جواب منفی است چون این قانون در موجودات امکانی مطرح است نه در وجود واجب، علاوه بر اینکه موجب تسلسل است.البته باید به این نکته هم توجه نمود که وجود نظم در ذات خدا بی معنا است بلکه پدیده های عالم هستی که فعل اویند دارای نظم هستند.او نظم آفرین است نه اینکه خود محتاج نظم باشد.
مثال دنیایی: هر غذای شوری خود را به واسطه نمک بدست آورده. اما آیا این بدان معناست که شوری نمک نیز از امر دیگری باشد؟ خیر شوری نمک ذاتی نمک است.
همچنین ممکن الوجود احتیاج به علت دارد نه واجب الوجود که وجود برایش ضرورت دارد.
http://www.hawzah.net/FA/questionview.html?QuestionID=11265
http://www.maarefmags.net/node/1931
http://www.tebyan.net/index.aspx?pid=142455
2- خداوند منزه از حرکت است و موجود ممکن است است که محرک است نه واجب.
ما امروز میدونیم در ریاضیات و جهان هستی با یک مجموعه بینهایت سر و کار داریم و تو ریاضی هر چیز باید در واقعیت نمودی داشته باشه مثلا وقتی میگیم عدد 1000 در طبیعت هم همچین چیزی رو میبینیم حالا وقتی میدونیم بینهایت وجود داره پس بینهایت چه کسیه و کی اونو بوجود آورده جواب صد در صد خدا هست و میدونیم که بینهایت یه عدد مطلقه و بوجود آورنده ای نداره
انیشتین میگه در جهان هیچ خطی راست نیست و هر خطی را بدقت نگاه کنی می فهمی منحنی داره
سلام
اول نظرم رو میدم و اشکالت تون رو به سهم خودم رد میکنم و بعد از موضوع ایجاد شده دفاع میکنم به روش خودم
ببینید هر نظم ناظم دارد
اول ببینید نظم یعنی چه؟
نظم در برابر آشفتگی و هرجومرج به کار میرود، و به باور جعفر سبحانی مقصود از آن گردآمدن اجزای متفاوت با کیفیت و کمیت ویژهای در یک مجموعهاست به گونهای که همکاری و هماهنگی آنها وصول به هدفی معین را در پی داشته باشد
به تعبیری دیگر نظم یعنی هماهنگی بین اجزای تشکیل دهنده یک گروه دسته مجموعه یا موجود که به طور دقیق برای رسیدن به هدفی حرکتی را انجام دهند
از انجا که ذات قدیس مرکب نیست و مجزا از هم نیست و یک پارچه و مطلق است
در نتیجه نظم در ارتباط با خدا معنی ندارد.یعنی نمیتوان ان را منظم خواند در مقام ذات.نه فعل
در نتیجه نمیشود لفظ نظم را در رابطه با ذات خدا به کار برد
شاید بگید که منظم یک صفت کمالی هست و خدا جمیع الکمالات.پس خدا منظم هست
در نظر داشته باشد که نمیشود به یک حقیقت نگاه صفر تا 100 داشت .به نوعی هر حقیقت از هر نگاه متفاوت است.
مثلا مثال دنیوی:ماده و تبصره یک امر خوب است که باعث قبولی درس های رد شده میشود.یعنی باعث افزایش نمره امتحان شده و موجب قبولی میشود که این امر کمالی هست و مفید.
اما فقط از نظر دانش اموز کم سواد .یعنی دانش اموز ناقص
اما از نظر دانش اموز زرنگ و کامل امری مثل تبصره و ماده امری نا مطلوب و حتی نقصی هست
یعنی دانش اموز زرگ نیازی به ماده و تبصره ندارد .و برای اینکه ماده و تبصره شامل حال او شود باید در درسی نمره زیر 10 بگیرد و به نوعی در ان درس رد شود که این از نظر دانش اموز زرنگ نامطلوب است
پس ماده و تبصره برای دانش اموزان ناقص امری مفید
اما برای دانش اموزان کامل امری نامطلوب و غیر مقید است
همین مثال مصداق خداوند است
جز جز بودن مرکب بودن نشان نقص و مطلق و یک پارچه بودن نشان کمال است
برای موجود ناقص و مرکب مثل مواد. نظم امری مطلوب و یک کمال به شمار میرود
اما برای خدای مطلق و یک پارچه که نیازی به نظم ندارد .نظم امری نقصی است
چرا که اگر بخواهد شامل حال نظم شود و یک منظم باشد باید اجزا داشته باشد که این خود نقص است
پس نظم و صفت منظم در برابر خدا صفتی نقصی است و خدا فقط صفات کمالی دارد
پس اشکال اول مبنی بر اینکه هر نظم ناظمی دارد در برابر خدا مصداق ندارد
اشکال 2
هر چیز علتی دارد.این کلام اشتباه است.زیرا هر معلولی علتی دارد
مثل این.هر ظلمی .ظالمی دارد.نه اینکه هر فعلی ظالمی دارد
در برهان علیت ما به این نتیجه میرسیم که مجبوریم موجودی را فرض کنیم که علت باشد و خود معلول نباشد.زیرا در غیر این صورت دچار دور تسلسل میشویم
پس خدا معلول نیست که علتی داشته باشد
هر متحرکی .محرکی میخواهد
این حرف هم درست است اما نه در برابر خدا
زیرا خدا نه حرکت میکند که محرکت بخواهد نه سکون دارد.به عبارتی دیگر تحرک در عالم ماده ماده مطرح میشود.و و زمان معلول حرکت است.یعنی اگر چیزی حرکت داشته باشد در حیطه زمان و مکان جای دارد
از سویی تحرکت یعنی تغیر .ماده بر اثر حرکت تغیر میکند .و این تغیر و تحولات سیر زمان نام دارد
پس خدا که مسلما تغیر نمیکند .و حرکتی هم ندارد زیرا فرای مکان و زمان وجود دارد
در نتیجه اشکال سوم هم وارد نیست
[=arial]به نظر من باید کمی دقیق تر نگاه کرد تا اشکال برهان رو کشید بیرون تمام حرف در این است که کدام برهان با چه دلیلی ثابت میکند خدا با این صفات باید وجود داشته باشد
اشکال برهان نظم.علیت .و....
همه در این است که ثابت میکند باید واجب الوجودی باشد.اما نمیتواند یا نمی اید ان موجود واجب را تعریف کند
مثلا در برهان علیت نتیجه میگیریم که باید در این دور علت و معلول به یک موجودی برسیم که علت هست اما معلول نیست
اما دیگر ان موجود رو توصیف نمیکند
با چه دلیلی معلوم شد که اون موجود باید دانا باشد؟باید بینا باشد؟قدیر باشد.علیم باشد.با چه دلیلی؟
چرا نشود ان موجود را .موجودی ساده به طور مثال یک نیرو مثل جاذبه فرض کرد؟
تنها صفت متصوره برای این موجود بی نیازی هست که ان هم صرف ساده بودن دارد
چرا باید موجودی مثل خدا جمیع الکمالات فرض کرد؟من جواب براش ندارم
برخی خداشناسان میگن اگر خدا موجودی با شعور خلق کرده چطور میشود که خود باشعور نباشد
در نتیجه نمیتوان فرض کرد که علت اولیه موجودی ساده مثل نیرو باشد.زیرا خود بی شعور است
اما جواب حلی اینه که سنخ ماهیت موجودات معلول کاملا با علت العلل متفاوت است
[="]در کافی صفحهء ۱۰۹ نقل شده از امام باقر علیه السلام که فرمودند:ذات خدا از مخلوقش جدا و مخلوق از ذات جداست(حتی هیچ شبا هتی هم با هم ندارند[/]
خداوند (عَزَ اسمُهُ) آنچه به جسم مي دهد، وجود و كمالات وجودي آن است و امّا مفهوم جسم، ماهيّت است و خداوند نه ماهيّت دارد و نه ماهيّت ساز است.
پس دیدیم که خالق نباید لزوما خلقی بکند که خود از ان سنخ است
پس موجود بی شعوری مثل نیرو میتواند موجود باشعوری را بوجود اورد
بله برهانی مثل علیت ثابت میکند موجودی اولیه .علت بدون معلول ماورای زمان و مکان باید باشد اما ثابت نمیکند ان موجود لایق پرستش است .و به تعبیری ان موجود همین خداییست که در عرفان امده
[/]
انیشتین میگه در جهان هیچ خطی راست نیست و هر خطی را بدقت نگاه کنی می فهمی منحنی داره
اینو که میگی در مورد بعد سوم هست و ما بینهایت بعد داریم در کل ماهیت جهان بینهایته و بینهایت همون خداست که بدون هیچ علتی وجود داره
اینو که میگی در مورد بعد سوم هست و ما بینهایت بعد داریم در کل ماهیت جهان بینهایته و بینهایت همون خداست که بدون هیچ علتی وجود داره
آقا ما چهار بعد بیشتر نداریم.طول،عرض،ارتفاع،زمان
آقا ما چهار بعد بیشتر نداریم.طول،عرض،ارتفاع،زما
تا حالا 11 تا بعد کشف شده ولی دانشمندان معتقدن که بینهایت بعد داریم
عزیزم مثل اینکه نظریات کوانتوم رو نخواندی
3 بعد اول قابل اثبات هستن اما از بعد 4 به بعد هنوز کسی نتونسته اثبات کنه فقط نظریات میدن و میگن این عالم با فرض مثلا 11 بعد منطقی تر هست
در نظریات ریسمان و ابر ریسمان که خالق اون انیشتن هست ابعاد جهان تا 33 بعد هم پیش میره
کسی هم تا بحال گفته ابعاد جهان بی نهایت هست
اصلا بی نهایت در عالم ماده و انرژی معنی ندارد
چرا بحث رو فیزیکی کردین؟
بحث موضوع سر براهین علیت نظم و غیره هست
سلام این اولین استدلال من در این سایت است:
1)خداوند که نظم دارد وناظمی ندارد:
پاسخ:نظم مخلوق خداوند است.اگر قرار باشد ناظمی را متصور شویم که به خدا نظم داده باشد.آنگاه باید گفت موجودی که نیازمند نظم داده شدن باشد . دیگر واژه خدا نمی توان روی آن گذاشت.
2)خداوند علت تامه مطلق است.علت تامه معلول نمیتواند باشد.اگر معلول علتی شود به آن دیگر نمیتوان علت تامه اطلاق کرد.پس خا نیست چون ناقص است.
3)عزیزم حرکت امری نسبیست.خدانسبت به چی حرکت کند؟
هر نظمی ناظمی دارد
خداوند که نظم دارد ناظم ندارد
هرچیزی علتی دارد
خداوند علتی ندارد
هر حرکتی محرکی دارد
خداوند محرکی ندارد
سلام
اول باید ببینیم تعریف نظم چیست تا بعد ببینیم آیا می توان آن را بر وجود خداوند منطبق کرد؟
درضمن هر «پدیده» یا به عبارت دیگر هر «نیازمند» علتی دارد نه اینکه هر چیز علتی دارد و خداوند متعال با توجه به برهان عقلی وهمچنیم آیه ((الله الصمد)) نیازمند نیست که به علت نیاز داشته باشد.
و در آخر هم باید ببینیم که آیا «حرکت بر خداوند صدق می کند که به خداوند نسبتش بدهیم؟
امام علی در نهج البلاغه می فرمایند:«...،وحرکت وسکون در او راه ندارد،زیرا او خود حرکت و سکون را آفرید،چگونه ممکن است آنچه را که خود آفریده در او اثر بگذارد؟....»
امیدوارم موفق باشید!
اول باید ببینیم تعریف نظم چیست تا بعد ببینیم آیا می توان آن را بر وجود خداوند منطبق کرد؟ درضمن هر «پدیده» یا به عبارت دیگر هر «نیازمند» علتی دارد نه اینکه هر چیز علتی دارد و خداوند متعال با توجه به برهان عقلی وهمچنیم آیه ((الله الصمد)) نیازمند نیست که به علت نیاز داشته باشد. و در آخر هم باید ببینیم که آیا «حرکت بر خداوند صدق می کند که به خداوند نسبتش بدهیم؟ امام علی در نهج البلاغه می فرمایند:«...،وحرکت وسکون در او راه ندارد،زیرا او خود حرکت و سکون را آفرید،چگونه ممکن است آنچه را که خود آفریده در او اثر بگذارد؟....» امیدوارم موفق باشید!
سلام،
نظم یک چیز حرکت آن در یک مسیرمشخص وهدفمند است بطورری که در حرکت ورفتارهای آن تشتت وتناقض نباشد وقتی یک موجودی دارای نطم باشدویا عالمی که انسان در آن زندگی می کند دارای نظم هدفداری است بطوی که موجودات عالم همگی درانسجام ونظم عالم با همدیگر هماهنگی دارند وبه صورت هدفدار در ایجاد نظم وجلوگیری از اختلال عالم کار می کنندواین نشانگر این است که عالم بدون ابداع وآفرینش ناظمی ذی شعور نمی تواندبه وجود بیایدوهر اثری علاوه بر دلالت بر وجود موثر مثلدلالت معلول بر علت خود برخصوصیات وصفات موثر نیز مانند عقل وشعور او نیز دلالت می کندوخداوند در کتاب شریفش به این نکته اشاره می فرمایدکه اگر در عالم چندین خدا وجود داشت عالم از هم پاشیده می شد(لو کان فیهما آلهة الّا الله لفسدتا،انبیاء/22)
ونکته دیگری که باید در نظر داشت این است که خداوند غنی وبی نیاز است وهر چه دارد از خودش است وکسی به او نداده است .وقتی می گوییم هر نظو هدفداری نیازمند ناظم با شعوری است نظم مو جود در عالم ممکنات است وواین سخن شامل خداوند نمی شودواگر قرار باشد برای خداوند هم ناظمی باشد آنوقت او هم نیازمند ناظمی دیگر است وبه همین ترتیب ادامه می یابد که نتیجه اش تسلسل باطل است.
انیشتین میگه در جهان هیچ خطی راست نیست و هر خطی را بدقت نگاه کنی می فهمی منحنی داره
سلام
[="]دوست من عدد ، معقول ثانی فلسفی است یعنی[/][="] ساخته و اعتبار ذهن ماست ما در خارج هیچ عددی نداریم نه هزار و نه هیچ عدد دیگری در خارج از ذهن و اعتبارات ذهنی ما وجود ندارد در خارج فقط واحد و وحدت است یعنی هرچیزی یک است و واحد و ما به خاطر سهولت در کارها و نظم در امور دو تا یک را دو نامیده ایم و خود یک هم عدد نیست چون عدد باید از جنس خود یک عاد یا شمارنده داشته باشد که یک اینگونه نیست و در مورد بی نهایت هم باید گفت که عدد بی نهایت بالفعل وجود ندارد و فقط بالقوه است که عدد متصف به بی نهایت می شود چون شما هر عددی را به عنوان بی نهایت در نظر بگیرید حتما تقسیم به دو خواهد شد در این صورت نصف آن دیگر بی نهایت نخواهد بود چون اگر نصف آن هم بی نهایت باشد فرقی بین بی نهایت با نصفش نمی ماند و اگر نصف آن بی نهایت نباشد دو برابر آن نصف هم بی نهایت نخواهد بود چون از اجتماع دو محدود و با نهایت یک بی نهایت ساخته نمی شود پس عددی را که بی نهایت فرض کرده بودیم به ناچار می بینیم که محدود و نهایت دار شد[/]
ما امروز میدونیم در ریاضیات و جهان هستی با یک مجموعه بینهایت سر و کار داریم و تو ریاضی هر چیز باید در واقعیت نمودی داشته باشه مثلا وقتی میگیم عدد 1000 در طبیعت هم همچین چیزی رو میبینیم حالا وقتی میدونیم بینهایت وجود داره پس بینهایت چه کسیه و کی اونو بوجود آورده جواب صد در صد خدا هست و میدونیم که بینهایت یه عدد مطلقه و بوجود آورنده ای نداره
دوست من عدد ، معقول ثانی فلسفی است یعنی ساخته و اعتبار ذهن ماست ما در خارج هیچ عددی نداریم . نه هزار و نه هیچ عدد دیگری در خارج از ذهن و اعتبارات ذهنی ما وجود ندارد در خارج فقط واحد و وحدت است یعنی هرچیزی یک است و واحد و ما به خاطر سهولت در کارها و نظم در امور دو تا یک را دو نامیده ایم و خود یک هم عدد نیست چون عدد باید از جنس خود یک عاد یا شمارنده داشته باشد که یک اینگونه نیست و در مورد بی نهایت هم باید گفت که عدد بی نهایت بالفعل وجود ندارد و فقط بالقوه است که عدد متصف به بی نهایت می شود چون شما هر عددی را به عنوان بی نهایت در نظر بگیرید حتما تقسیم به دو خواهد شد در این صورت نصف آن دیگر بی نهایت نخواهد بود چون اگر نصف آن هم بی نهایت باشد فرقی بین بی نهایت با نصفش نمی ماند و اگر نصف آن بی نهایت نباشد دو برابر آن نصف هم بی نهایت نخواهد بود چون از اجتماع دو محدود و با نهایت یک بی نهایت ساخته نمی شود پس عددی را که بی نهایت فرض کرده بودیم به ناچار می بینیم که محدود و نهایت دار شد
هر نظمی ناظمی دارد خداوند که نظم دارد ناظم ندارد
با توجه به اين تعريف وجود چند عنصر براي تحقق نظم لازم و ضروري است:
بديهي است چنين نظمي در مورد خداوند معنا ندارد
هرچیزی علتی دارد خداوند علتی ندارد
جهان معلول است. هر معلولی نیازمند علت است. بنابراین، جهان كه معلول است نیازمند به علتی است كه آن علت یا خداست یا در نهایت به خدا منتهی میشود. از این رو خدا وجود دارد.
در واقع امكان ندارد كه یك شیء معلول، علت فاعلی خود باشد، زیرا مستلزم آن است كه شیء، مقدم بر خودش بشود كه امری محال است. همچنین در سلسله علل فاعلی، ممكن نیست تا بینهایت پیش برویم، زیرا در سلسله علل فاعلی، علت نخستین، علت علت واسطه است و واسطه، علت علت اخیر است.
در اینجا فرقی بین این امر نیست كه علت واسطه، واحد باشد یا متعدد. از آنجا كه رفع علت، همان رفع معلول است. بنابراین، اگر علت نخستین در سلسله علل فاعلی نباشد، دیگر علت اخیر و علت واسطه وجود نخواهد داشت.
اما اگر فرض كنیم كه سلسله علل فاعلی تا بینهایت پیش رود، در آن صورت، علت فاعلی نخستینی در كار نخواهد بود. در نتیجه علل واسطه و معلول اخیر هم نخواهد بود كه همه این فرضها، آشكارا باطل است. بنابراین، ضروری است كه علت فاعلی نخستینی را بپذیریم كه همگان آن را خدا مینامند.
هر حرکتی محرکی دارد خداوند محرکی ندارد
هر حرکتی به شش امر نیاز دارد:
محرک خود دو گونه است: یا سازنده و به وجود آورنده حرکت است یا تنها انتقال دهنده حرکت. مثلا هنگامی که ما دست خود و به دنبال آن چوبی که در دست داریم را حرکت داده و به سنگ میزنیم سه محرک وجود دارد: خود انسان که سازنده حرکت است و دست و چوب که منتقل کننده حرکت به سنگ هستند. در این مثال انسان عامل حقیقی حرکت سنگ است زیرا انسان بدون وجود چوب و دست نیز میتواند سنگ را حرکت دهد اما ایندو بدون وجود انسان عامل حرکت سنگ نخواهند بود.
محرکهای انتقال دهنده حرکت به محرک حقیقی نیازمندند ولی محرک حقیقی به محرکهای انتقال دهنده حرکت محتاج نیست . محرکهای انتقال دهنده خودشان متحرک هستند ولی محرک حقیقی متحرک نیست.[ همان، ص 52]
با سلام
بنظر من برهان نظم به چند دلیل در اثبات خدا یا افریدگار هوشمند اشکال داره
در تعریف نظم اکثرن گفته میشه مجموعه ای منظمه که هدفمنده. ولی این در مورد جهان ما نیاز به اثبات داره که ایا جهان ما هدفمنده؟؟؟ و هدفش همین چیزیه که الان هست یا حداقل در جهت هدف داره پیش میره؟؟؟ فکر نمیکنم امکان جواب قطعی به این سوال باشه.
اگه گفته بشه هماهنگی اجزای جهان مخصوصن در مورد موجودات زنده نشوندهنده نظمه ، شاید بشه به این گفت نظم ولی این نظمی نیست که نیاز به ناظم داشته باشه چون هماهنگی اجزای جهان ناشی از اینه که همه از یک سری قوانین پیچیده ولی ثابت پیروی میکنند که ناشی از خواص ماده ست.در مورد موجودات زنده و شکلگیری و تطابق اونها با هم و محیط زندگیشون هم که نظریه فرگشت بخوبی توضیح دهنده هست و هدفمندی و نیاز به ناظم را برای شکلگیری موجودات زیر سوال میبره.
و اما در مورد برهان علیت بیان های مختلفی مطرح شده که بنظر من همه اونها غیر مستدل است.ولی اکثرن به این شکل مطرح میشه:
جهان معلول است. هر معلولی نیازمند علت است. بنابراین، جهان كه معلول است نیازمند به علتی است كه آن علت یا خداست یا در نهایت به خدا منتهی میشود. از این رو خدا وجود دارد.
جمله اول نیازبه اثبات داره.بنظر من ما وقتی اصلن جهان را نمیشناسیم چطور به این قطعیت میگیم جهان معلوله و علت داره؟؟؟ این اصلن موجه نیست.و اینگه خدا چرا علت ندارد؟؟؟البته هر جوابی به این سوال بدید باید همراه با اثبات باشه و نه ادعای تنها.
و اما در مورد برهان علیت بیان های مختلفی مطرح شده که بنظر من همه اونها غیر مستدل است.ولی اکثرن به این شکل مطرح میشه:
جهان معلول است. هر معلولی نیازمند علت است. بنابراین، جهان كه معلول است نیازمند به علتی است كه آن علت یا خداست یا در نهایت به خدا منتهی میشود. از این رو خدا وجود دارد.
جمله اول نیازبه اثبات داره.بنظر من ما وقتی اصلن جهان را نمیشناسیم چطور به این قطعیت میگیم جهان معلوله و علت داره؟؟؟ این اصلن موجه نیست.و اینگه خدا چرا علت ندارد؟؟؟البته هر جوابی به این سوال بدید باید همراه با اثبات باشه و نه ادعای تنها.
سلام
دوست من مطلب اول این که اصل علیت از بدیهیات است و نمی توان آن را رد کرد و به هر طریقی که بخواهید آنرا رد کنید در حقیقت ناخواسته در صدد اثبات آن هستید چون اگر بخواهید آنرا ابطال کنید مجبورید که حرف های خودتان را علت قرار دهید تا معلول آن یعنی مجاب کردن طرف مقابل حاصل شود. پس اصل علیت به هیچ وجه قابل انکار نیست.
اما در مورد مطلب دومتان برهان وجوب و امکان مطرح می شود که تقریر آن اینگونه که شما بیان کردید نیست بلکه تقریر آن طور دیگری است.
اما در مورد سوالتان در مورد این که چرا خدا علت ندارد جوابش در گرو فهمیدن این مطلب است که اصلا علت نیاز به علت چیست یعنی چرا یک چیز به علت احتیاج پیدا می کند در این رابطه سه جواب داده شده:
الف. نظريّه متكلّمين: متكلّمين ملاك وابستگى و نيازمندى معلولها به علّتها و عدم استقلال آنها را «حدوث» يعنى سابقه نيستى دانستند و ريشه بىنيازى يك شىء از علّت را «قدم» و دائمى بودن وجود دانستند. متكلّمين گفتند اگر موجودى وجودش مسبوق به عدم بوده و نيستى بر هستىاش پيشى داشته باشد، و به عبارت ديگر اگر موجودى در يك زمان نبود و در زمان ديگر بعد از آن زمان «بود» شد، چنين موجودى به اين دليل كه نبوده و بعد «بود» شده، نيازمند به علّتى است كه او را پديد آورد و وجودش يك وجود وابسته به غير خواهد بود. و امّا اگر موجودى فرض شود كه هميشه بوده است، هيچگاه نبوده كه نبوده است، چنين موجودى مستقل و بىنياز از علّت است و به هيچ وجه وابسته به غير خود نخواهد بود. متكلّمين گفتند كه اساساً معنى علّيت چيزى براى چيزى- مثلًا علّيت «الف» براى «ب»- اين است كه «الف»، «ب» را از نيستى به هستى آورده است و اين در صورتى متصوّر است كه «ب» سابقه نيستى داشته باشد؛ و امّا اگر فرض شود كه «ب» هميشه بوده است، هيچ گاه نبوده كه نبوده باشد، علّيت «الف» براى آن معنى ندارد.
ب. نظريّه قدماى فلاسفه اسلامى مانند بو على تا دوره صدر المتألّهين: اين فلاسفه بر نظريّه متكلّمين كه حدوث و عدم پيشين را ملاك نقص و نيازمندى و وابستگى به غير دانستند، ايرادهاى اساسى وارد كردند كه اكنون مجال ذكر آن ايرادها نيست.
از نظر آنها اشياء در مرتبه ذات از نظر هستى دو گونهاند يا لا اقل دو گونه فرض مىشوند:
يكى اينكه هستى عين ذات آنها باشد، يعنى ماهيّتى غير از هستى نداشته باشند و به عبارت ديگر «چيستى» و «هستى» آنها يكى باشد؛ ديگر اينكه ذات شىء چيزى باشد غير از هستى و غير از نيستى. نوع اوّل را «واجب الوجود» مىناميم و نوع دوّم را «ممكن الوجود». واجب الوجود از آن نظر كه عين وجود است و معنى ندارد كه شىء از خودش خالى باشد بلكه محال است كه خودش كه عين هستى است، «هست» نباشد، بىنياز از علّت است، زيرا علّيت عبارت است از اينكه علّت به ذات معلول، هستى ببخشد و وقتى كه ذات شىء عين هستى است و از اين نظر خلأى ندارد نيازى به علّت ندارد. ولى ممكن الوجود نظر به اينكه نه عين هستى است و نه عين نيستى، ونسبت به هر دو بىتفاوت و لا اقتضاست و نسبت به هر دو خلأ دارد، نيازمند به چيز ديگر است كه آن خلأ را پر كند و آن علّت است. وجود علّتها آن خلأ را از هستى پر مىكند .
فلاسفه نام اين خلأ را «امكان ذاتى» مىگذارند و مىگويند ملاك نيازمندى اشياء به علّت، امكان ذاتى است، همچنانكه نام آن «ملأ» وجودى را «وجوب ذاتى» مىنهند.
در حقيقت، از نظر فلاسفه آن نقص ذاتى كه موجودات را نيازمند و ناقص و وابسته به غير مىكند، همان خلأ ذاتى است و آن كمال ذاتى كه منشأ كمال موجودات است و آنها را از وابستگى به غير بىنياز مىسازد، «ملأ» ذاتى يعنى عينيّت ذات و وجود است.
من بیانی از برهان علیت که توسط پاسگویان سایت مطرح شده بود نقل قول کردم و ایراد اونرا گفتم.اگه شما بیان دیگری از این برهان دارید مطرح کنید تا بررسی کنیم.
در ادامه گفتید چیزی علت داره که از نیستی بوجود اومده باشه یا حادث باشه.خب اینرا در مورد جهان اثبات کنید.در مورد وجوب و امکان هم در تاپیک "بررسی برهام وجوب و امکان" در موردش صحبت میشه که بهتره همونجا ادامه بدیم.صحبت از اصالت وجود و برهان صدیقین ملاصدرا هم در همونجا مطرح شده.