چيستى و حقيقت امامت...
تبهای اولیه
چيستى و حقيقت امامت
دكتر احد فرامرز قراملكى
چيستى و حقيقت امامت از ديرباز محل بحث و گفت و گوى متكلمان شيعه و اهل سنت بوده و در اين زمينه ديدگاههاى مختلفى ابراز شده است. آنچه در پى خواهد آمد، گزارش مختصرى است از اين ديدگاهها كه اميدواريم مورد توجه خوانندگان عزيز موعود واقع شود.
شرح لفظ امامت و واژه هاى وابسته
در ابتدا، به بيان معناى لغوى واژه امام و امامت و واژه هاى وابسته به آن كه توجه به آنها در فهم مفهوم امامت روشنگر است، مىپردازيم.
امامت و امام
واژه امام از ريشه «امم» مهموز الفاء و مضاعف است و در لغت، به معانى زير آمده است:
الف) آنچه مورد اقتدا و تبعيت قرار گيرد؛
طريحى در اين زمينه گويد:
امام به كسر الف، بر وزن فعال به معناى كسى است كه مورد پيروى است.
مؤلف معانى الاخبار نيز در توضيح وجه تسميه امام گويد:
امام را امام ناميدند، به دليل اين كه او پيشرو و مردم، پيرواند.1
ب) مقدم؛2
ج) قيم و سرپرست؛
د) طريق و راه؛3
ه) ناحيه.4
در خصوص سه معناى نخست (الف، ب و ج) كه بى ارتباط با هم نيستند، گفته شده است كه مفاد لغوى واژه، مطلق است و شامل هر فردى مىشود كه نسبت به عدهاى، مقدم، مقتدا و سرپرست است؛ چه او مستحق چنين تقدم و رهبرىاى باشد يا نه.5
ابن منظور در لسان العرب معتقد است كه اَمام (جلو و مقدم) با اِمام (پيشوا) هم ريشه است هر دو از ريشه «أمّ، يؤمّ» به معناى قصد كردن و پيشى گرفتن است.6
واژه امام در قرآن در غالب معانى لغوى آن به كار رفته است. تفليسى در وجوه القرآن، بر آن است كه «امام» در قرآن بر پنج وجه و معنى به كار رفته است:
وجه نخستين امام به معناى پيشرو است؛ چنانكه خداى متعال درسوره بقره آيه 124 فرموده است: «إنّى جاعلك للناس إماما» و نيز در سوره فرقان، آيه 74 فرموده است: «و جعلنا للمتقين إماما»؛ يعنى قائدا فىالخير.
وجه دوم به معناى «نامه» است؛ چنان كه در سوره بنىاسرائيل، آيه 71 فرموده است: «يوم ندعوا كلّ أناس بإمامهم»؛ يعنى بكتابهم الذى عملوا فىالدنيا.
وجه سوم به معناى «لوح محفوظ» است؛ چنان كه در سوره يس، آيه 12 فرموده است: «كلّ شىء أحصيناه فى إمام مبين»؛ يعنى فى اللوح المحفوظ.
وجه چهارم به معناى «تورات» است چنان كه در سوره هود، آيه 17 فرموده است: «و من قبله كتاب موسى إماما»؛ يعنى التورية، و در سوره احقاف، آيه 13 فرمود: «و من قبله كتاب موسى إماما»؛ يعنى التورية.
وجه پنجم به معناى راه روشن و پيداست؛ چنان كه در سوره فجر آيه 79 فرمود: «و إنّهما لبإمام مبين»؛ يعنى الطريق الواضح7.
راغب اصفهانى نيز در مورد معناى امام مىنويسد:
غالبا معناى امام نزد عرب، امرى است كه مورد تبعيت باشد؛ چه انسان باشد كه كردار وگفتارش، مورد تبعيت است و چه كتاب باشد (مانند آئيننامه) و چه محقّ باشد يا مبطل.8
نبى
بحث از نسبت بين نبى و امام، از مباحث مهم در امامت است كه در مبحث تحليل مفهومى امام، به آن خواهيم پرداخت. در اينجا يادآور مىشويم كه نبى در لغت به چهار معنى آمده است: خبير، مخبر، طريق واضح، رفيع المنزلة، كه در دو معناى اخير، با معناى لغوى واژه امام، مشترك است.
ولايت، ولى
ولاء، وَلايت، وِلايت، ولى، مولى، اولى و امثال آنها، همه از ماده (و ل ى) اشتقاق يافته است. اين واژه، از پراستعمالترين واژههاى قرآن كريم است كه به صورتهاى مختلفى به كار رفته است. در 124 مورد، به صورت اسم و 12 مورد، در قالب فعل به كار آمده است. معناى اصلى اين كلمه، چنان كه راغب در المفردات گفته، چنين است:
قرار گرفتن چيزى در كنار چيزى ديگر است، به نحوى كه فاصلهاى در كار نباشد؛ به همين مناسبت، طبعا اين كلمه درباره قرب و نزديكى به كار رفته است؛ اعم از قرب مكانى و قرب معنوى، و باز به همين مناسبت درباره دوستى، يارى و معانى ديگر استعمال شده است؛ چون در همه اينها، نوعى مباشرت و اتصال وجود دارد.9
راغب راجع به كلمه «ولايت» از نظر موارد استعمال، مىگويد:
وِلايت به كسر واو، به معناى نصرت است و اما وَلايت به فتح واو، به معناى تصدى و صاحب اختيارى يك كار است و گفته شده است كه معناى هر دو، يكى است و حقيقت آن، همان تصدى و صاحب اختيارى است.10
تفليسى معتقد است كه واژه «ولى» در قرآن به شش معنى آمده است:
1. فرزند: «فهب لى من لدنك وليّا»11؛ يعنى «ولدا».
2. يار: «ولم يكن له ولىّ من الذّل»12؛ يعنى «لم يكن له صاحب ينصر به من ذَلّ أصابه» و نيز «و من يضلل فلن تجد له وليّا مرشدا»13؛ يعنى «صاحبا مرشدا».
3. خويشاوند: «و ما لكم من دون اللّه من ولىّ ولا نصير»14؛ يعنى «من قريب ينفعكم ولا ناصر ينصركم».
4. پروردگار: «قل أغير اللّه اتّخذوا وليّا فاطر السموات والأرض»15؛ يعنى «اتّخذوا ربّا» و نيز «أم اتّخذوا من دونه أولياء فاللّه هو الولىّ»16؛ يعنى «هوالرّب» از اين معنى در قرآن بسيار است.
5. ولىّ به معناى خدا و أوليا به معناى خدايان: «مثل الذين اتّخذوا من دون اللّه أولياء»17؛ يعنى «الإلهه».
6. نصيحت كننده: «لايتّخذ المؤمنون الكافرين أولياء من دون المؤمنين»18؛ يعنى «فىالمناصحة» و نيز در سوره نساء، آيه 144 و ممتحنه، به همين معنى آمده است.
واژه مولى در روايت معروف «من كنت مولاه فعلىّ مولاه» كه اعلام نصب حضرت على(ع) به امامت از جانب خداست، از ريشه (و ل ى) است و ارتباط معنايى آن با امام، در بحث امامت، حائز اهميت است. مخالفان شيعه، غالبا گفتهاند كه مولى به لحاظ لغت، ربطى به امام و «مفترض الطاعة والرياسة» ندارد. شيخ مفيد، تك نگارهاى19 در رد ديدگاه آنها نوشته و با استناد به سرودههاى شاعران مُخضرم (شعرايى كه دوره جاهليت واسلام را درك كردهاند)؛ يعنى شاعرانى چون اخطل ، كميت، قيس بن سعد بن عباده و حسان بن ثابت، اثبات مىكند كه معناى ولى در حديث ياد شده، فقط امام است.
...
تعريف امام و امامت
مرورى بر تعريفهايى كه متكلمان از امامت ارائه دادهاند، نشان مىدهد كه غالبا تعريف امامت، نزد متكلمان و حتى بين فرق مختلف كلامى يكسان بوده است و تفاوت ظاهرى بسيار اندكى دارد. از اين بررسى نكات زير در چيستى امامت به دست مىآيد:
1. همه متكلمان در مقام تعريف امامت، به چيستى و حصول حقيقت امامت و به دست آوردن اين كه مفهوم امامت، دقيقا از چه مؤلفههايى تركيب شده است، نظر داشتهاند. اين مقصود، با تحليل، به خوبى حاصل مىشود.
2. حصول وجه تمايز امامت با امورى چون: نبوت، ولايت فقيه و ساير منصبهاى دينى و سياسى در جامعه.
مؤلفههاى حقيقت امامت
براساس تعريفهاى ارائه شده، مىتوان گفت كه مفهوم امامت، از مؤلفه هاى زير تشكيل شده است:
الف) جانشينى پيامبر گرامى اسلام(ص)؛ امام كسى است كه پس از پيامبر اسلام(ص) بر مسند او مىنشيند. كسانى چون شيخ مفيد، فخرالمحققين، فاضل مقداد سيورى، ابن ابى جمهور احسائى، عبدالرزاق لاهيجى، محمد مهدى نراقى و ميرزا رفيعا نائينى از متكلمان شيعه، بر اين مفهوم در تعريف امامت تصريح كردهاند و همه معاصران، از آنها تبعيت كردهاند. در ميان اهل سنت نيز ماوردى، سيفالدين آمدى، ابن خلدون، قاضى ايجى و تفتازانى، مفهوم خلافت و نيابت پيامبر گرامى اسلام(ص) را در تعريف امامت، اخذ كردهاند.
ب) ولايت و سرپرستى همه مكلفان؛ متكلمان، غالبا رياست عامه يا ولايت بر همه مكلفان را در تعريف امامت، اخذ كردهاند، ولكن در برخى نكات جنبى، اختلاف وجود دارد كه به اختصار، گزارش مىشود:
برخى مسئله ولايت بر امت و تصرف در امور آنها را به صورت مطلق آوردهاند؛ مانند سيد مرتضى علمالهدى، و بسيارى از متكلمان، ولايت بر امت در امور دينى و دنيوى را ذكر كردهاند؛ مانند ماوردى، ابن خلدون و تفتازانى از اهل سنت و شيخ طوسى، خواجه طوسى، ابن ميثم بحرانى، علامه حلى، فخرالمحققين، احسائى، لاهيجى، نورى طبرسى از شيعه.
برخى از معاصران، خرق اجماع كرده، بر اين ديدگاه تأكيد مىكنند كه اخذ ولايت در امور دنيوى در مفهوم امامت به معناى تنزل منصب امامت است در حالى كه امامت مانند نبوت به امور دينى متعلق است و نه دنيوى.20
در نقد اين ديدگاه، ذكر چند نكته لازم است:
اولاً، اخذ ولايت در امور دينى و دنيوى در تعريف امامت، امر مستحدثى نيست، بلكه اجماع متكلمان شيعه از شيخ صدوق و شيخ مفيد تا امروز است. و اگر در تعريف علم الهدى در رساله الحدود و الحقايق، قيد «امور دنيا» نيامده است، با مبناى وى كاملاً ناسازگار است. وى در الشافى بر شأن ولايت بر امور دنيوى امام تأكيد فراوان دارد و احتمالاً اين قيد در استنتاج و تصحيح نسخ، حذف شده است.
ثانيا، اين كه جهتگيرى دعوت انبياء، تنها به امور اخروى و دينى متعلق باشد، فرضى قابل بحث و نقد است كه در مبحث نبوت، به تفصيل در اين باب سخن گفته شد. متكلمان شيعه، بهويژه از زمان ابن ميثم بحرانى، به بعد، در تفسير نبوت، ديدگاه جامع نگرانهاى اخذ كردهاند21 حتى برخى از بزرگان شيعه؛ مانند شيخطوسى كه معتقدند نبى بما هو نبى، لزوما ولايت و تصرف در امور ندارند، بلكه انبياى خاصى چنيناند، در امامت، تصرف در امور را جزء لاينفك آن مىدانند.22
برخى از متكلمان در ذيل مفهوم ولايت و سرپرستى قيد «دينى»23 و يا «الالهيه»24 آوردهاند كه حاكى از دقت قابل تحسين آنهاست. اين قيد كه با تعبير «امور دينى» تفاوت دارد، فرق اساسى ولايت طاغوت را با ولايت امام، نشان مىدهد. در امامت به مفهوم شيعى، سرپرستى و ولايت، هويت دينى دارد. در مباحث آن، در خصوص اين قيد، به تفصيل سخن گفته خواهد شد.
دقت قابل تحسين ديگر در ذيل ولايت و سرپرستى و يا جانشينى پيامبر گرامى اسلام(ص)، آوردن قيد «حفاظت از شريعت» است. ابن خلدون، تعبير «خلافة عن صاحب الشرع فى حراسة الدين» را آورده است. عضدالدين ايجى تعبير «فى اقامة الدين» را بيان مىكند. و ميرزا رفيعا نائينى، «ترويج شريعت» را ذكر مىكند. مراد اين است كه امام، علاوه بر اين كه به تنظيم امور دينى و دنيوى مردم مىپردازد، حافظ شريعت پيغمبر گرامى (ص) نيز هست. حفظ شريعت نبوى، به معناى استمرار نبوت در دين خاتم است.
ج) واجب الاطاعة بودن؛ برخى از متكلمان، قيد واجب الاطاعة بودن را نيز در تعريف امامت آوردهاند. امام، جانشين پيامبر(ص) و ولى امت است، به گونهاى كه اطاعت از فرمان او در حد اطاعت از فرمان پيامبر(ص) وجوب دارد. امام، صرفا يك راهنما و هدايتگر نيست كه امت در قبال وى هيچ وظيفهاى نداشته باشد، بلكه امت، هم در امور دين و هم در امور دنيا بايد از وى اطاعت كند.
البته قيد سرپرستى و ولايت، بالالتزام، وجوب طاعت را هم حكايت مىكند، و لكن تصريح به آن در تعريف امامت، رافع ابهام در مقام تعيين مصداق از جهت شرايط امامت است. هر امامى، واجب الاطاعة است و اين وجوب، صرفا مفهوم حقوقى ندارد، بلكه مفهوم دينى نيز دارد و به معناى گناه كبيره بودن عدم اطاعت اوست. البته نمىتوان گفت كه هر واجبالاطاعهاى، امام است؛ آنگونه كه برخى از اهل سنت گمان كردهاند؛ زيرا استنتاج امام بودن ولى و سرپرست واجب الاطاعة از واجب الاطاعة بودن امام، مغالطه ايهام انعكاس است.
سيفالدين آمدى در ابكار الافكار، خواجه طوسى در الفصول النصيريه، قاضى ايجى در المواقف، ميرزا رفيعا نائينى در الشجرة الالهيه و نورى طبرسى در كفاية الموحدين بر اخذ اين قيد (واجب الاطاعة بودن) در تعريف امامت، تصريح كردهاند. نائينى گويد:
امام كسى است كه اطاعت او در ترويج شريعت و اقامه عدل بر كل مردم واجب باشد، به جاى اطاعت و انقياد نبى در حال حياتش.25
...
تمايز امام از غير آن
متكلمان براى تفكيك منصب امامت از ساير منصبهاى دينى، قيدهايى را در تعريف امامت ذكر كردهاند:
1. نيابت از پيامبر گرامى اسلام؛ اين قيد، تمايز امامت با نبوت را نشان مىدهد. در خصوص اين قيد، در مبحث تمايز نبى و امام، بحث خواهيم كرد.
2. رياست عامه؛ قيد عامه، امامت را از ديگر منصبهاى تحت ولايت امام؛ مانند قضاوت و حكومت در ايالتهاى مختلف، متمايز مىكند. برخى براى اين تمايز، از قيد «على وجه لايكون فوق يده يد» استفاده كردهاند26 و برخى قيد «بحق الإصالة يا بالإصالة لا بالنيابة» را آوردهاند27. به هر حال، مراد اين است كه امامت، عالىترين منصب در جامعه دينى پس از پيامبر گرامى اسلام(ص) است.
3. رياست الهيه يا رياست دينى؛ كسانى چون خواجه طوسى و ميرزا رفيعا نائينى با ذكر اين قيدها سعى كردهاند تفاوت حكومتهاى غير دينى ملاك و پادشاهان را با ولايت ائمه نشان دهند. بنابراين، مىتوان به عنوان حاصل جمع بين تعريفهاى ارائه شده، امامت را چنين تعريف كرد:
امامت، پيشوايى و رياست عامه دينى بر امت مسلمان در امور دينى و دنيوى آنهاست كه به جانشينى پيامبر گرامى(ص) حافظ شريعت و تداومبخش هدايت الهى است.
تفاوت شيعه و سنى در تعريف امامت
مرورى بر گزارش تاريخى از تعريفهاى امامت، نشان مىدهد كه در ظاهر، تفاوت چندانى بين متكلمان شيعه و سنى در اين خصوص وجود ندارد؛ يعنى بر حسب ظاهر عبارات، نمىتوان گفت از امامت، دو تصوير متمايز و متخالف (تصوير شيعى و تصوير سنى) وجود دارد. برخى از سادهانگاران، بر حسب يكسانى لفظ، گمان كردهاند كه حقيقتا شيعه و سنى در تصور امامت و چيستى آن، اختلاف عقيده ندارند و اختلاف آنها فقط به مصداق برمىگردد؛ يعنى به اين كه امام كيست، و نه امامت چيست «من هو» مورد اختلاف است، نه «ماهو»). در حالى كه تفاوت ديدگاه اهل تشيع و تسنن در تصور امامت، نه تنها تفاوت بيّن و آشكارى است، بلكه اساس اختلاف اين دو گروه در همه مسائل امامت (نحوه وجوب، نحوه نصب، عصمت و ويژگيهاى امام...) است.
مرحوم عبدالرزاق لاهيجى، متكلم متصلب شيعى در قرن يازدهم كه دقت او در تحليل تاريخى مسائل كلامى، كمنظير است، تشابه ظاهرى تعاريف شيعه و سنى از امامت را معمايى تلقى كرده است كه بايد حل شود؛ زيرا در باطن اين تشابه، تخالف بين و غير قابل جمعى وجود دارد.
گزارش بيان لاهيجى و تحليل و احتجاج بر مدعاى وى، تعريف امامت نزد شيعه را روشنتر مىسازد:
و از عجايب امور، آن است كه تعريف مذكور [رياست عامه مسلمانان در امور دنيا و دين] براى امامت ميان ما و مخالفان ما متفق عليه است و حال آن كه هيچ يك از خلفا و ائمه كه ايشان مختصاند به قول به امامت ايشان به مجموع امور مقيده در مفهوم امامت در تعريف مذكور متصف نيستند؛ چه رياست در امور دينى، لامحالة موقوف است به معرفت امور دينيه، بالضرورة و ايشان عالم بودن امام را شرط نمىدانند در امامت و مدعى آن هم نيستند كه هيچ يك از ائمه ايشان، عالم به جميع امور دينى بودهاند. و نيز رياست در امور دين، موقوف است به عدالت، بالضرورة و ايشان آن را نيز شرط ندانستهاند. و تصريح به عدم اشتراط دينى دو امر در اكثر كتب ايشان موجود است. از جمله در شرح مقاصد گفته كه يكى از اسباب انعقاد خلافت، قهر و غلبه است و هر كه متصدى امامت به قهر و غلبه شود، بدون بيعت، اگر چه فاسق يا جاهل باشد، علىالاظهر خلافت براى او منعقد مىشود... و نيز خليفگى از پيامبر(ص) موقوف است به اذن پيامبر بالضرورة و از آنچه از شرح مقاصد نقل شد، عدم اعتبار اين شرط نيز ظاهر است...28 .
حاصل بيان لاهيجى اين است كه اهل سنت در مسئله امامت، گرفتار تناقض شدهاند. از طرفى، به تعريفى پاىبند هستند كه امام را اسلامشناسى عادل و مجاز از طرف رسول(ص) مىدانند و از طرف ديگر، در مقام تعيين مصداق، نه اين شرايط را اخذ مىكنند و نه چنين شرايطى در امامان آنها وجود دارد.
...
اما ريشه تناقض در چيست؟
اگر مراد متكلمان اهل سنت از تعريف امامت، همانگونه كه ظاهر الفاظ اقتضا مىكند، حقيقتا همان تصوير شيعى از چيستى امامت باشد، اين تناقض، قابل حل نيست، اما به نظر مىرسد وراى ظاهر الفاظ متكلمان شيعى و سنى، امامت از ديدگاه آنها دو هويت كاملاً متخالف دارد كه به دلالت صريح مطابقى نمىتوان از بيان آنها به اين هويت رسيد.
برخى از معاصران به اين نكته توجه كردهاند كه اساسا اختلاف شيعه و سنى در مسائل امامت، به تباين تصوير آنها از حقيقت امامت برمىگردد و نه صرفا اختلاف شيعه و سنى در مصداق.29
دليل ما بر اختلاف اساسى متكلمان شيعه و سنى در حقيقت و تعريف امامت، دو اختلاف آنهاست:
اولاً، كلامى بودن مسئله امامت نزد شيعه و فقهى و فرعى بودن آن نزد اهل سنت، نشانگر دو تصوير كاملاً متخالف از امامت نزد آنهاست.
ثانيا، نزد شيعه، وجوب نصب امام، بر خداست و نزد اهل سنت، بر امت و مكلّفان. اين اختلاف نظر، حاكى از وجود دو تصوير متخالف از امامت است. با توضيح اين مدعا، سعى مىشود تصوير شيعى امامت را روشن كرده، وجوه اختلاف آن را با تصوير سنى بيان كنيم:
مىدانيم كه حدّ و برهان، در مواردى، متشارك الاجزاست؛ يعنى حد اوسط در برهان، ممكن است مؤلفهاى در حدّ باشد. آنچه به منزله حد اوسط، وجوب نصب امام بر خدا را اثبات مىكند، در واقع، جزئى از هويت امامت است. امامت، با توجه به بعد خاص هويت آن، از مقولهاى است كه نصب آن بر خدا واجب است. اين بعد خاص از امامت، از طرفى، بخشى از هويت آن است كه در مقام تحديد و تحليل مفهوم بيان مىشود و از طرفى، علت اثبات وجوب نصب امام بر خداست كه در مقام برهان حد اوسط قرار مىگيرد و آن، لطف بودن امام است.
لطف بودن امام، جايگاه خاصى نزد متكلمان شيعه دارد ولكن دليل وجوب نصب امام بر خدا (نه وجوب نصب امام مطلقا) نزد شيعه، لطف بودن امام است؛ همانگونه كه مهمترين دليل متكلمان بر وجوب بعثت انبيا بر خدا، لطف بودن نبى است. لطف بودن امام، جانشينى پيامبر و در راستاى رسالت بودن امامت را به خوبى نشان مىدهد و كلامى بودن مسئله امامت را نيز به روشنى تفسير مىنمايد.
لطف، آن است كه مكلّف (خدا) در حق مكلّفان (عباد) جهت تقرّب آنها به انجام تكاليف، انجام مىدهد. بنابراين، لطف بودن امام، هويت الهى و آسمانى بودن او را نشان مىدهد؛ هويتى كه اگر متكلمان اهل سنت، آن را در تعريف امام اخذ مىكردند، هرگز نمىتوانستند آن را منصوب ملت بدانند و مسئله امامت را مسئله فرعى فقهى (وجوب كفايى) تلقى كنند و شرايط مهم مذكور در بيان لاهيجى را ناديده بگيرند.
به همين دليل، برخى از متكلمان شيعه، قيد «رياست عام دينى» يا «رياست عام الهيه» را آوردهاند تا اين جنبه از هويت امامت را نشان دهند.
لطف بودن امام، اين جنبه از هويت امام را نيز توضيح مىدهد كه امامت، صرفا تنظيم ارتباط مكلفان با يكديگر براساس شرع مقدس و تنظيم نظام معيشتى آنها بر اساس قوانين اسلام نيست و حتى آن رابطه انسانها با خدا نيز نيست، بلكه امامت، اولاً و بالذات، رابطه خدا با انسان است؛ مانند نبوت كه ابتدائا رابطه خدا با انسان است و البته در پى اين رابطه، مسئله هدايت انسان به سوى خدا و تنظيم مناسبات بين انسانها (حراست دين و سياست دنيا) مىآيد. به همين دليل، مسئله امامت، مسئلهاى اعتقادى است و نصب آن بر خدا واجب است و نه بر مكلفان؛ درست مانند نبوت.
...
به عبارت ديگر، تعبير جانشينى نبى در تعاريف امامت نزد شيعه و سنى، به اشتراك لفظ اشبه است؛ زيرا هر دو گروه، دو مفهوم متخالف از جانشينى پيامبر را قصد مىكنند:
از نظر هر دو گروه شيعه و سنى، پيامبر(ص) سه مقام دارد: 1. تلقى و ابلاغ وحى؛ 2. تبيين وحى؛ 3. رياست بر امور دنياى مردم و اداره امور جامعه اسلامى (حكومت). همچنين از نظر هر دو گروه، پس از وفات پيامبر اسلام(ص) وحى به معناى وحى نبوت، نه وحى به معناى الهام و تحديث، منقطع شده است. پس كسى بعد از پيامبر(ص)، مقام اول پيامبر را نمىتواند عهدهدار بشود. اما در خصوص دو مقام ديگر، پس از پيامبر، چه كسى عهدهدار آنهاست؟ پاسخ شيعه اين است كه عهدهدار اين دو مقام، شخصى است كه از طرف خدا تعيين مىشود و اهل سنت با اين پاسخ، مخالفند. تعيين جانشينى پيغمبر براى عهدهدارى دو مقام يادشده، به عهده شخص پيامبر نيست و لذا اساسا نبايد اختلاف ياد شده در مسئله امامت را به اين برگردانيم كه آيا پيامبر جانشين خود را تعيين فرمود يا نه؟ اين كار، مربوط به پيغمبر نيست، مربوط به خداست. در فرهنگ شيعه، شخصى با اين خصوصيات، امام ناميده مىشود. اين «امام» اصطلاح خاصى است، وگرنه اهل تسنن هم امام را مىپذيرند، ولى امام به معنى رئيس جامعه در امور دين و دنيا. كه اين امام با امام مورد پذيرش شيعه، بسيار متفاوت است.
امام در فرهنگ شيعه، شخصى است كه مقام تبيين پيغمبر را دارد و كلامش در تبيين وحى، حجت است و واجب الاطاعة. همچنين در امور اجتماعى مردم؛ اعم از امور نظامى، سياسى، اقتصادى، سياست خارجه و... فرمان او مطاع است.30
بنابراين، يكى از مؤلفههاى اساسى امامت نزد شيعه، لطف بودن آن است كه بايد در تعريف، اخذ شود تا جانشينى پيامبر را به تمام و كمال، معنى كند. امام مانند نبى، واسطه بين وحى و مخاطبان آن است. همانند نبى، واسطهاى معصوم است. البته بر خلاف نبى، تنها مبين وحى است و نه دريافت كننده وحى نبوى.
امامت در مفهوم سنى، تداوم نبوت نيست، بلكه به منزله تئورى حكومت در جامعه دينى است كه يا به تفكيك دين از سياست مىانجامد و يا به ابزار كردن دين براى سياست مىرسد كه هر دو تجربه، در تاريخ دولتهاى اسلامى اهل تسنن، رخ داده است.
امامت در مفهوم شيعى، تداوم نبوت نبى خاتم(ص) است و هدايت الهى و عدالت اجتماعى، از وظايف عمده اوست و به همين مبنا، شيعه معتقد است كه ائمه(ع) بايد معصوم باشند و اقوال و رفتار آنها، عين دين است؛ مانند اقوال و رفتار پيامبر گرامى(ص) كه مىتواند منشأ استنباط احكام فقهى و عقايد كلامى باشد.
مفهوم شيعى امامت، بر خلاف تصور آن نزد اهل سنت، بر تقسيمبندى همه انسانها به دو گروه انسان هادى و انسان هابط مبتنى است. انسان هابط (سقوط يافته)، انسانى است كه مورد خطاب «اهبطوا إلى الأرض» قرار گرفته است و به زمين ظلمت ساران ماده و طبيعت، تبعيد شده است، در حالى كه آمدن انسان هادى، از مقوله هبوط و سقوط نيست، بلكه از مقوله فرستاده شدن و مأموريت (و به اصطلاح كلامى، از مقوله لطف الهى) است؛ مأموريت براى هدايت كه جامع تزكيه و تعليم و تربيت و سياست است؛ يعنى ساختن فرد و جامعه. و اين ارسال و مأموريت از جانب خداوند متعال، يا بىواسطه (پيامبران) يا با واسطه است (اوصيا و ائمه(ع)).31
متكلمان شيعه، براساس چنين تصويرى از امامت، بر الهى و آسمانى بودن آن تأكيد دارند. همانگونه كه انسان هابط نمىتواند پيامبر را انتخاب كند، نمىتواند وصى پيامبر را نيز انتخاب كند. چگونه مىشود مردمى جمع شوند و به كسى بگويند تو پيامبرى! ما تو را به پيامبرى انتخاب كرديم و برو وحى بياور! انتخاب كردن مردم، با مفهوم پيامبرى منافات دارد. پيامبر بنا به تعريف ، لطف الهى است و فرستاده او، نه رئيس منتخب مردم. همينگونه هم نمىشود مردم جمع شوند و به كسى بگويند: تو وصى پيامبر و خليفهاى! در جاى پيامبر بنشين! ادامه حضور جامع پيامبر در ميان امت باش و علم كتاب را بدان و بياموز و رموز آن را تفسير كن!
برگشت اين سخن، به اين است كه انسان هابط بتواند انسان هادى را برگزيند و اين، محال است؛ همچنان كه انسان هابط نمىتواند انسان هادى اول (پيامبر) را برگزيند، نمىتواند انسان هادى دوم (وصى و امام) را نيز برگزيند.
بنابراين، ريشه اختلاف تشيع و تسنن در مسائل امامت، به دوگانگى تصوير آنها از امامت برمىگردد؛ امامت در تصوير شيعى، تداوم نبوت است و هويت لطف الهى بودن و مأموريت آسمانى در هدايت و مديريت جامعه دينى را داراست.
...
مراتب امامت
استاد مطهرى، روى آورد ديگرى در تبيين تفاوت متكلمان شيعه و سنى در مفهوم امامت اخذ كردهاند كه دقيقتر و پرسودتر است و آن، بحث از مراتب امامت است. امامت و تبع آن، تشيع، امرى ذو مراتب است؛ زيرا جانشينى پيامبر كه مهمترين مؤلفه امامت است و در ظاهر، مورد اشتراك بين تشيع و تسنن است، خود داراى درجاتى است كه همراهى اين دو گروه كلامى در همه درجات و مراتب امامت، تحقق ندارد:
الف) رياست عامه و زعامت جامعه؛ نخستين مرتبه امامت، رياست عامه است. وقتى پيامبر از دنيا مىرود، يكى از شؤون او كه بلاتكليف مىماند، رهبرى اجتماع است. اين مرتبه از امامت، مورد وفاق اهل سنت و اهل تشيع است و اختلاف در اين خصوص، فقط مصداقى و تاريخى است.
اگر مسئله امامت در همين حد و مرتبه محدود بود، يعنى سخن فقط در رهبر سياسى مسلمانان بعد از پيامبر بود، انصافا ما هم كه شيعه هستيم، امامت را جزء فروع دين قرار مىداديم و نه اصول دين؛ مانند نماز.32
ب) امامت به معناى مرجعيت دينى؛ امامت در اين مرتبه، نوعى كارشناسى اسلام است، اما كارشناسى خيلى بالاتر از حد يك مجتهد. كارشناس از جانب خداوند؛ يعنى افرادى كه اسلام شناس هستند؛ البته نه اسلام شناسانى كه از روى عقل و فكر خودشان اسلام را شناخته باشند، كه قهرا جايز الخطا باشند، بلكه افرادى كه از يك طريق رمزى و غيبى كه بر ما مجهول است، علوم اسلام را از پيامبر گرفتهاند. علم معصوم، عارى از خطاست و هيچ خطا نمىكند.
اهل تسنن براى هيچكس چنين مقامى قائل نيستند، پس آنها در اين مرتبه از امامت، اصلاً نه قائل به وجود امام هستند و نه قائل به امامت؛ نه اين كه قائل به امامت باشند و فقط اختلاف مصداقى با شيعه داشته باشند.
ج) مرتبه سوم امامت كه اوج مفهوم آن است، امامت به معناى ولايت است؛ مفهومى كه تصوف، آن را از تشيع اخذ كرده است. مسئله در اين مرتبه، مسئله انسان كامل و حجت زمان است:
تا قيامت آزمايش دايم است33 پس به هر دورى ولى قائم است
در هر دوره اى، يك انسان كامل كه حاصل معنويت كلى انسانيت است، وجود دارد. امام نزد شيعه، انسان كاملى است كه مقامات و درجات زيادى براى او قائلند و همه آنها در زيارات و ادعيه شيعه آمده است. اهل سنت و حتى برخى از شيعيان، در اين مرتبه، به امامت معتقد نيستند.
استاد مطهرى با توجه به ذو مراتب بودن امامت، معتقدند كه تشيع هم مراتب دارد. بعضى از شيعيان، قائل به امامت به همان معناى رهبرى اجتماعى هستند و برخى ديگر، مرحله دوم را هم قائلند، ولى به مرحله سوم نمىرسند، اما اكثريت شيعه و علماى آنان، به مرحله سوم هم اعتقاد دارند.34
...
نسبت بين نبوت و امامت
بحث از تفاوت و تشابه و به عبارت دقيقتر، نسبت بين نبى و امام، از مسائل متداول كلامى است. در مباحث پيشين روشن شد كه امام، در چند جهت با نبى، مشترك است: لطف بودن، مأمور الهى و هادى بودن (در مقابل هابط) و برخوردارى از دو مقام تبيين وحى و تدبير امور دينى و دنيوى مردم. حال سؤال اين است كه آيا بين نبى و امام، تباين است يا نه؟ يعنى هيچ نبىاى امام نيست و يا هيچ امامى نبى نيست؟
شيخ طوسى رسالهاى مختصر و تك نگاره35 در پاسخ به اين سؤال نوشته است. متكلمان متأخر تا آنجا كه تحقيق كردهايم، نكته تازهاى بر مطالب آن نيفزودهاند و هر چه بيان كردهاند، شرح و تفصيل سخنان وى است. وى تفصيل سخن را در اين رساله به دو اثر مهم خود، كتاب الامامة و المسائل الجليه ارجاع داده است. با توجه به اهميت ديدگاه شيخ الطائفه (شيخ طوسى) نظر وى را به اختصار بيان مىكنيم:
نبى، پيامرسان از جانب خداوند متعال است، بدون واسطه بشرى. چنين معنايى، مختص نبى است ولا غير. ائمه و راويان حديث نيز به يك معنى، پيامآور از جانب خداوند متعال هستند، ولكن نه بدون واسطه بشرى. اما از لفظ و واژه «امام» دو معنى قابل استفاده است: يك معنى مقتدا بودن امام در افعال و گفتارش است. اين معنى با معناى لغوى، مناسبت كامل دارد. معناى ديگر آن، كسى است كه به تدبير امت و سياست آن قيام مىكند، به دفاع از حريم جامعه دينى و جنگ با دشمنان آن برمىخيزد و ولايت امراء و قضات را تعيين مىكند و حدود را اقامه مىكند و...
از حيث معناى نخست، امام با نبى تفاوتى ندارد؛ زيرا نبى نيز كسى است كه كردار و رفتارش مورد اقتدا قرار مىگيرد، اما از حيث معناى دوم بايد گفت: قيام به تدبير و سياست است و به دست گرفتن امور حكومتى جامعه، بر هر نبىاى واجب نيست؛ زيرا محال نيست كه مصلحت اقتضا كند، خداوند صرفا براى ابلاغ امورى كه به مصلحت مردم و لطف در واجبات عقلى است، پيامبرى را فرو فرستد؛ بدون آن كه تأديب كسى و يا محاربه با كسى و يا تدبير امور جامعه را از او نخواهد.
كسانى كه معتقدند نبى از آن حيث كه نبى است، پرداختن به امور سياست و تدبير جامعه، بر او واجب است، از حقيقت دور افتادهاند و ادعاى بدون دليل به ميان آوردهاند. از مفاد آيه 247 سوره بقره نيز مدعاى ما استنباط مىشود. جمع بين نبوت و حكومت، تنها در خصوص برخى از انبياء؛ مانند داود و سليمان و پيامبر گرامى اسلام(ص) بوده است.
بنابراين، امامت به معناى دوم، لازمه نبوت بماهىهى نيست؛ اگر چه در خصوص برخى از پيامبران، نبوت و امامت (به معناى ولايت) با هم بوده است.36
شيخ مفيد، اين ديدگاه را مطابق با نظر جمهور شيعه مىداند. مقدس اردبيلى (م 993ق.) تفاوت چندانى بين نبى و امام قائل نيست، جز مسئله تلقى وحى:
امام، شخصى است كه حاكم باشد بر خلق، از جانب خدا و به واسطه آدمى، در امور دين و دنياى ايشان؛ مثل پيغمبر(ص)، الا آن كه پيغمبر(ص) از جانب خدا، بىواسطه آدمى نقل مىكند و امام، به واسطه آدمى كه پيغمبر است... هر فايدهاى كه به وجود رسول و نبى مترتب است، بر وجود ولى و نايب نيز مترتب است...37
بنابراين، بايد گفت كه براساس همه اجزاى تعريف نبى و امام، اين دو مفهوم، نسبت تباين دارند، ولكن بر حسب برخى از اجزاى تعريف، دو ديدگاه عمده در تعريف نبوت وجود دارد:
بر حسب ديدگاه نخست، نبى بماهو نبى، همانگونه كه به امور دينى (ابلاغ وحى) مىپردازد، به امور دين نيز مىپردازد، لذا هر نبىاى لزوما ولايت و سرپرستى و تصرف در امور نيز دارد.
در ديدگاه دوم، نبى بماهو نبى، فقط مأمور ابلاغ وحى است، نه تدبير و سياست مردم، لذا برخى از انبيا، امامت به معناى سياست مدن داشتهاند و برخى نه.
ديدگاه اخير، به شيخ مفيد و متقدمان شيعه متعلق است و ديدگاه نخست، از ابن ميثم بحرانى به بعد، نزد شيعه متداول شده است.
در خصوص امامت، اجماع شيعه و اهل سنت بر اين است كه پرداختن به دين و دنيا و تصرف در امور مسلمانان، در تعريف امامت اخذ مىشود، ولكن اگر همه اجزاى تعريف لحاظ شود، امام با واسطه بشرى است و با نبى كه بلاواسطه بشرى است تباين خواهد داشت، ولى اگر هسته اصلى امامت لحاظ شود؛ يعنى تصرف در امور مسلمانان و ولايت در دين و دنيا، بر حسب ديدگاه نخست، هر نبىاى امام نيز هست و بر حسب ديدگاه دوم، تنها برخى از انبيا امام هستند؛ چنان كه روشن است و شيخ مفيد بر آن اشاره كرده است، اين بحث، مبتنى بر نظريه خاصى در جهتگيرى دعوت انبياست.
پاورقيها:
*اين مقاله بخشى از مقاله مفصلى است كه با عنوان «امامت با روش شناختى و چيستى» در مجله تخصصى دانشگاه علوم اسلامى رضوى درج شده است.
16.سوره شورى(42) آيه 9.
12.سوره بنىاسرائيل(11) آيه 11.
10.مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 3، ص 255.
19.شيخ مفيد، رسالة فى معنى المولى، نسخه خطى، كتابخانه نجفى مرعشى، مجموعه شماره 243.
1 .فخرالدين طريحى، مجمع البحرين؛ شيخ صدوق، معانى الاخبار.
11.سوره مريم(19) آيه 5.
15.سوره انعام(6) آيه 14.
14.سوره عنكبوت(29) آيه 22.
13.سوره كهف(18) آيه 17.
17.سوره عنكبوت(29) آيه 41.
18.سوره آل عمران(3) آيه 28.
24.«رئاسة العامة الالهية»: نورى طبرسى، كفاية الموحدين.
22.شيخ طوسى، الرسائل العشر، ص 111 - 114.
20.مهدى بازرگان، آخرت و خدا، هدف بعثت انبياء.
25.ميرزا رفيعا نائينى، شجرة الهيه، نسخه خطى شماره 159، موقوفه علىاصغر حكمت، كتابخانه مركزى دانشگاه تهران.
27.مانند علم الهدى و غالب متكلمان شيعى.
29.محمد تقى مصباح يزدى، راهنما شناسى، ص 396 - 411.
21.در خصوص تبيين اين كه جهتگيرى دعوت انبيا شامل همه امور دنيوى و اخروى هست يا نه، ر.ك: احد فرامرز قراملكى، مبانى كلامى جهتگيرى دعوت انبيا، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامى 1376؛ قلمرو قيام پيامبران.
23.«رئاسة عامة دينية»: خواجه طوسى، قواعد العقائد.
2 .ابن منظور، لسان العرب، ج12، ص24 و 25.
26.مانند قاضى عبدالجبار معتزلى.
28.گوهر مراد، ص 289 و 290.
3 .مجمع البحرين: «يقال للطريق إمام لانه يؤم أنّ يقصد ليتبع».
37.مقدس اردبيلى، حديقة الشيعة.
30.همان، ص 408 - 410.
31.محمدرضا حكيمى، كلام جاودانه، ص 48 - 50.
32.مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج4، ص 848 - 850 .
34.مرتضى مطهرى، مجموعه آثار، ج 4، ص 848 - 850 .
35.شيخ طوسى، الرسائل العشر، «رسالة فى الفرق بين النبى و الامام».
33.مولوى، مثنوى معنوى، تصحيح نيكلسون، دفتر سوم، بيت 815 .
36.شيخ طوسى، الرسائل العشر، ص 111 - 114 .
4 .رفيعا نائينى، شجرة الهيه، نسخه خطى شماره 159، موقوفه على اصغر حكمت، كتابخانه مركزى دانشگاه تهران.
5 .قاضى عبدالجبار معتزلى، شرح اصول خمسه.
6 .لسان العرب، ج 12.
7 .تفليسى، وجوه القرآن، تحقيق مهدى محقق، ص 28 و 29.
8 .راغب اصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ص 24.
9 .همان، ص 533 و 535.