تعريف تجربه عرفاني
تبهای اولیه
تعريف تجربه عرفاني
دين ابعاد گوناگوني دارد كه جنبههاي وجودي انسان را فراميگيرد؛ از جمله بعد عبادي، اخلاقي و اعتقادي كه در ساحتهاي حيات فردي و اجتماعي انسان تاثير ميگذارد.
در زمينه فردي و شخصي يكي از كاركردها يا پديدههايي كه دين به وجود ميآورد، تجربههايي است كه انسان را با اموري مربوط به دين روبهرو و به معارف ويژهاي نايل ميكند. كه اصطلاحا آنها را «تجربه ديني» مينامند و نوع خاصي از آن «تجربه عرفاني» است. براي روشن شدن اين مفاهيم، تعريف هر يك را مرور ميكنيم.
تجربه (Experience) به معناي آزمودن يا استدلال به وسيله آزمايش و مشاهده عيني بوده است؛ سپس مفهوم وسيعتري يافت و به مشاهده اعمال و اتفاقات معرفتزا اطلاق شد . دومين معناي اين واژه، حوادث آگاهانهاي است كه حيات فرد را متأثر ميسازد. بنابراين تجربه اقدامي آگاهانه و عمدي براي آزمودن واقعيت از طريقي است كه ميتوان به معرفتي از آن واقعيت دست يافت. حال اگر اين واقعيت از امور اين جهاني باشد، تجربه مادي، دنيايي يا علمي خواهد بود و اگر از امور ماورايي باشد، تجربه ديني ناميده ميشود؛ زيرا اعتقاد به وجودهاي فراطبيعي و متعالي از اركان اساسي دين به شمار ميآيد.
در تجربه ديني امور ماورايي كه معمولا در آموزههاي دين مطرح گرديده، آزموده ميشوند. ومعرفت يا ايمان تجربهگر را افزايش ميدهند.
اما تجربه عرفاني نوع خاصي از تجارب ديني است كه در آن هويت و تشخص فرد در متعلق شناسايي كه خداوند يا نامها و تجليات اوست، محو و مضمحل ميشود و حالت يگانگي با وجود متعال پيدا ميكند.
براي تخصيص تجارب عرفاني در ميان تجارب ديني ميتوان گفت «هر تجربه ديني به شرط احساس اتحاد با مدرك، عرفاني است.»
پيشينه بحث از تجربه ديني و در ضمن آن تجربه عرفاني به سدههاي دوازدهم و سيزدهم توسط زنان عارف مسيحي بازميگردد. به اعتقاد گريس يانتزن علت اين جريان آن بود كه مردان عارف كه به فراگيري كتاب مقدس ميپرداختند، ميتوانستند يافتههاي معنوي خود را به صورت تفسير كتاب مقدس بيان نمايند. اما محروميت زنان از فراگيري متون مقدس و مجال نداشتن براي ارائه تفسير آن، سبب شد تا تجارب معنوي خود را مستقل و عريان از پيرايههاي تفسير و استعارها از متون مقدس بيان كند. البته در همه اديان همواره حقيقت تجربه عرفاني بوده اما معمولا در قالب جريانهاي تفسير يا فلسفي شكل ميگرفت و به عنوان پديدهاي ويژه و مستقل مورد بحث قرار نميگرفت. در ادامه با بررسي نظريات تجربه عرفاني براي شفافيت هرچه بيشتر اين مفهوم تلاش ميکنيم.
تاثير اعمال در تجربه عرفاني
آنچه موجب پديد آمدن تجربه عرفاني ميشود،گسستگي و وارستگي از امور جزئي زندگي و تعلقاتي است كه ذهن و روان آدمي را از درك حقيقت برتر بازميدارد؛ حقيقتي كه به نحو كلي سعي حقيقي که موارد جزئي را فراگرفته و در همه آنها حضور دارد همه عالم را پر كرده و همه موجودات جلوه و پرتوي از آن است. غايتي كه در اعمال و مناسك متنوع مرامهاي عرفاني ديده ميشود، اين است كه نفس را از توجه به توغل در كثرت ناسوت به وحدت متعالي برساند.
«اگر ما در ملل و اديان متداول مانند برهمني، بودايي، ستارهپرستي، مانوي، مجوسي، يهودي، مسيحيت و اسلام سير و بررسي كنيم، خواهيم ديد كه براي به دست آوردن معرفت نفس و تحصيل آثار آن، نهضتهاي عميق و ريشهداري در همه آنها وجود دارد. اگرچه اين رغبتها و نهضتها به يك صورت نبود، همه آنها به تزكيه نفس دعوت ميكردهاند. اعمالي كه انسان به منظور تربيت نفس و روگرداندن از امور خارجي و لذت مادي و توجه به نفس خود انجام ميدهد...»
زهد و رهبانيت در مسيحيت، مقدمه ضروري رسيدن به تجربه عرفاني است. در مذاهب شرق دور، رياضتهاي سخت و دشواري پديد آمده و سلوك عرفاني به صورت روشي مخصوص درآمده كه تنها اندكي از مردم ميتوانند چنان زندگي كنند. در عرفان سرخپوستي نيز ترك زندگي عادي و سپردن خود به نيروهاي طبيعي و گشت و گذارهاي رياضتكشانه در كوه و جنگل به عنوان روش عملي براي تحصيل تجربه عرفاني تعليم داده ميشود. در اديان ابراهيمي نيز شريعت و احكام الاهي كم و بيش برنامه عملي سلوك را رقم زده است.
به هر حال نحوه عملكرد و زندگي شخصي در همه مذاهب و مكاتب عرفاني، در تحصيل تجربههاي عرفاني تاثير ضروري دارد.
نقش باورها در تجربه عرفاني
سالك در هر مكتب عرفاني كه تعليم ميبيند و سير خود را آغاز ميكند، برنامهاي را براي انديشيدن و باورهايي را كه مبناي تفكر او است فراميگيرد. روح مشترك همه اين باورها همان است كه در اعمال و مناسك گوناگون وجود دارد. آنچه باورها و برنامههاي فكري مختلف مذاهب عرفاني در آن اشتراك دارند، سبك شماري وابستگي به دنيا و حرص و هيجان در حيات مادي و نيستانگاري كثرت، دربرابر توجه به حقيقت ابدي يكتا و اصيلي است كه همه كثرتها در فروغ حضور و پرتو ظهور او رنگ باخته و به پوچي ميگرايند. حال اينكه اين كثرت چيست؟ و آن وحدت كدام است؟ و چه نسبتي با هم دارند؟ نه تنها مورد اختلاف مكاتب عرفاني است، بلكه چهبسا دو عارف پاسخ يكساني به اين پرسشها ندهند.
گفتني است آنچه به عنوان روح مشترك اين اعمال و انديشهها معرفي شد، همچنان يكسان است و از شرق تا غرب عالم هر فرقهاي در مرام عرفاني خود به آن نقش بنيادين داده است.
در عرفان اسلامي نيز تمام عالم، آيات حق تعالي معرفي ميشود كه بايد مورد انديشه قرار گرفته و حقيقت توحيد در آنها شناخته شود.
تنوع تجربهها يا تنوع تفسيرها
پرسش اساسياي كه عرفانپژوهان و فيلسوفان را به خود مشغول داشته، اين است كه پاسخهاي گوناگون و رنگارنگ به پرسشهاي ياد شده به سبب تنوع تجربههاي عرفاني است يا معلول اختلاف تفاسير از تجربههاي همسان و همانند است؟ برخي از محققان مانند: آلستون اسمارت، استال، استيس، اندرهيل، اتو، براد، پراودفوت، جيمز، زينر، هيك و هاسپرز معتقدند كه گوهر تجارب عرفاني مشترك است و با تمايزگذاري بين تجربه و تفسير، اختلاف را در مرحله تفاسير ميدانند؛ ولي در تبيين دقيق موضع اشتراك، آراي گوناگوني دارند.
در مقابل، كساني همچون مايكل مارتين، كاتس و الاهيدانان پست مدرن معتقدند كه گوهر مشتركي در كار نيست.
آنها بر اين گمانند كه «تجربه ما تماما از طريق صافيهاي فرهنگي، مخصوصا صافيهاي زباني واسطه مييابد؛ به گونهاي كه هيچ تجربه ماقبل زباني از چيزي منجمله خدا و هنجارها نميتواند وجود داشته باشد.» و اگر توافقي در اين تجربهها مشاهده ميشود، بر اشتراك فرهنگي و تفاهم بين الاذهاني استوار است. «بازشناخت الاهيات پست مدرن از ادراك غيرحسي، بعدي يا عنصري از تجربه ادراكي را مجاز ميشمرد كه شناخته [عده] چارچوب مشخص فرهنگي است و درنتيجه براي همه مشترك است.»
همه كساني كه به تقدم ذهن و زبان در تجربه قائلند، به عدم گوهر مشترك در تجربه عرفاني اعتقاد ندارند؛ ولي همه بر اين باورند كه تجربه با تفسير آن عجين شده و آميختگي ناب نشدني دارد. گروهي آميختگي ميان باورها، مفاهيم و صورتهاي ذهني با محتواي معرفتزاي تجربه عرفاني را در متن تحقق تجربه ميدانند؛ بنابراين اصل تجربههاي گوناگون را متنوع و خالي از جوهرهاي مشترك معرفي ميكنند. اما عدهاي ديگر دخالت باورها، مفاهيم و صورتهاي پيشين ذهني را در مرحله فهم و تبيين و نه وقوع و تحقق تجربه ميدانند و در نهايت گوهر يگانهاي را در كانون تجارب عرفاني گوناگون به دست ميدهند. اگر اين نظريه را با همه تكثرگرايي كه در مقام وقوع يا فهم تجربه عرفاني به بار ميآورد، ساختگرا بناميم، به اين جهت كه تجربه را بر ساخت پايه ذهن و زبان برپا ميبيند، آن گاه بايد بگوييم كه همين نظريه ساختگرايي در باب تجربه ديني نيز به چندگونه عرضه شده است: يكي ساختگرايي صوري كه ساختارهاي مفهومي و صورت بندي ذهني را در مقام فهم و تبيين دخيل ميداند. و وجود گوهر مشترك را در محتواي تجربه ميپذيرد و ديگر ساختگرايي بنيادين كه دخالت ساختارهاي ذهني را در اصل وقوع تجربه موثر ارزيابي ميكند و هيچ مايه مشتركي را در تجربههاي عرفاني به دست نميدهد.
باسمه تعالی
باسلام:
عرفان نظری غیر از تجربه عارفانه است تجربه ی عارفانه آن حقایق و معارفی است که که عارف در مرحله فنا و بالاتر از مرحله فنا که بقای در فنا باشد به نحو شهود حق الیقینی یافته است
گرچه تجربه عارفانه پشتوانه ی عرفان نظری است اما نفس این تجربه ،عرفان نظری نبوده بلکه عارف و سالک الی الله آنچه را که به عنوان گزارش از این تجربه و شهود ارائه می دهد و به زبان و قلم می آورد عرفان نظری می باشد
پس می توان گفت عرفان نظری ،ترجمه ،تعبیر و بیان آن شهودات و حقایقی است که بعد از طی مراحل سیر و سلوک رسیدن به مقام فنا و بقا ،بعد از فنا به عارف دست می دهد
ادامه دارد...
اصل در عرفان نظری آن حقایق و معارفی است که به نحوشهود حق الیقینی برای عارف حاصل شده است اما عرفان نظری مالوف آن چیزی است که در کتب عرفانی نقل و نوشته شده است که البته تعبیر و تجربه همان حقایق و معارف توحیدی است از این رو عارفان گاه لفظ «ترجمه» را برای این مقصود به کار برده اند(1)
پس عرفان نظری یعنی آن چیزی که هم اکنون در کتاب های بزرگ موجود است البته می توان آن را علم عرفان نظری نیز خواند
در یک تقسیم بندی می توان تجارب عرفانی را به دو دسته تقسیم کرد:
تجربه ی سالکانه و تجربه ی عارفانه
تجربه ی سالکانه :همان طریقت است سالک الی الله در راستای سیر وسلوک خود کارهایی انجام می دهد که او را به سوی حق تعالی و مقام وصال سوق می دهد به عبارت دیگر تجربه ی سالکانه همان معاملات قلبی است که به صورت منازل و مقامات باید طی شود
گزارش از تجربه سالکانه سامان بخش علم عرفان عملی است
ادامه دارد.....
پی نوشت:
1- قونوی النفخات الالهیه ص 35 و38
تجربه ی عارفانه:یا تجربه شهودی اصطلاحی است ناظر به مراحل نهایی سلوک که طی آن معارفی شهودی نصیب عارف می شود تجربه ی عارفانه ،تجربه ای شهودی است که طی آن حقایق توحیدی برای عارفان نمایان می گردد
بنابراین تجربه ی عارفانه دو جنبه یا دو جهت دارد یکی جنبه ان به شهود مربوط است و جنبه دیگر آن به مشهودات
به عبارتی وقتی عارف به مقام فنا و بقا ،بعد از فنا نایل شد حقایق و معارف توحیدی برای او حاصل می شود راه رسیدن به این حقایق و معارف شهود است و نفس این معارف و حقایق مشهودات اوست
عرفان نظری در بیان مطالب وامدار تجربه ی عارفانه است یعنی مشهودات نهایی را گزارش ،ترجمه و توصیف می کند بنابراین تجربه ی عارفانه از عناصر شکل دهنده عرفان نظری است
اما افزون برتجربه ی عارفانه باید عنصر تعبیر و ترجمه را نیز اضافه کرد
ادامه دارد...
پس عناصر و مولفه های بنیادین عرفان نظری عبارتند از :
1- عنصر تعبیر ،ترجمه و توصیف
2- تجربه عارفانه
البته در تجربه ی عارفانه روش نیل به این حقایق و معارف توحیدی (یعنی مشهودات )روش شهودی است پس در مجموع می توان گفت سه عنصر در شکل گیری عرفان نظری یا علم عرفان نظری مدخلیت دارد :
1- عنصر روش که همان شهود قلبی یا روحی است.2- عنصر محتوا یعنی حقایق و معارف توحیدی که عمدتا وحدت شخصی و لوازم ان است.3- عنصر ترجمه ،تعبیر وتوصیف