جمع بندی جایگاه عقل در قرآن کجاست؟ (1)
تبهای اولیه
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ
به نام یار
جایگاه عقل در قرآن کجاست؟
أَفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أَوْ آذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإِنَّهَا لَا تَعْمَى الْأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ ﴿۴۶﴾
آيا در زمين گردش نكردهاند تا دلهايى داشته باشند كه با آن بينديشند يا گوشهايى كه با آن بشنوند در حقيقت چشمها كور نيست ليكن دلهايى كه در سينههاست كور است (۴۶)
با استناد به این ایه: ایا جایگاه عقل ، قلب است؟
اگه اینطوره
پس این عقلی که میگن توی جمجمه ی سر ما قرار داره چیه؟ ایا اون ذهن هستش؟
ایا ذهن و عقل با هم متفاوته؟
این که قران میگه تعقل کنید ، منظور با عقل یا ذهن؟(عقل جمجمه ی سر یا عقل ِتوی قلب)؟؟؟؟؟؟
نظر فلاسفه چیه ؟؟
و ...
---------
سوره الحج ایه 46
کارشناس بحث : میقات
با سلام و درود
در این زمینه چند نکته عرض می شود:
1. منظور از "قلب" در آیات قرآن، و در هر كلامی كه از معنویت و گرایش و بینش می گوید، و اشاره به درك دارد، همان وجدان فطری انسان است، و نه این قلب صنوبری در سینه انسان. یکی از قوای روح، وجدان اخلاقی او است، که جایگاه آرامش است.
2. قلب در این جا با روح و نفس متفاوت نیست، و اگر چه با عقل دور اندیش، کمی تفاوت دارد، ولی با آن در ارتباط تنگاتنگ است.
عقل اعم است و گاهی به معنای عقل دور اندیش، و نیز گاهی برای عقل وظیفه گرا به کار می رود؛ و قلب معمولا برای عقل وظیفه گرا و وجدان انسانی به کار می رود.
3. مراد از قلب، قلب صنوبری در بدن انسان، و نیز مراد از عقل، مغز انسان نیست. عقل و قلب از قوای نفس هستند. لذا اصلا حیث جسمانی این ها مد نظر نیست.
در تفسیر اطیب البیان آمده: اصل قلب در لغت به معنى جسم صنوبرى است كه در طرف چپ سينه قرار داده شده و منشأ روح بخارى در انسان و حيوان است. ولى مراد از قلب در آيات قرآنى، آن جوهر ملكوتى است كه مجرد از ماده و صورت است كه از آن به عقل و روح انسانى و نفس ناطقه تعبير مي كنند. (أطيب البيان في تفسير القرآن، ج 1، ص 276)
4. در كتب لغت عربی ـ و به تبع آن در كتب لغت فارسی ـ یكى از معانى "قلب" همان "عقل" گفته شده است؛ و یا راغب اصفهانی در "مفردات القرآن"، قلب را به علم و فهم تفسیر كرده است.(المفردات في غريب القرآن، ص 681، ذیل واژه قلب؛ و ص 477، ذیل واژه صدر)
5. در حدیثى از امام موسى بن جعفر(ع) نیز در تفسیر معنای قلب در آیه 37 سوره ق، آمده است كه منظور از قلب عقل است. (کافی، ج 1، ص 16؛ تفسير نورالثقلين، ج 5، ص 116)
6. در ادبیات عرف، قلب را برای عقل، عواطف و احساسات به کار می برند. از این رو در تعابیر عرفی، اطمینان، سكینه و آرامش به دل و قلب نسبت داده می شود.
بنا بر این، تعبیر از قلب برای وجدان و روح انسانی، تعبیری رایج و متداول است و قرآن نیز آن را به کار برده است.
[="Tahoma"][="Black"]چند آیه:
«كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ»
اين گونه خداوند بر دل هر متكبّر جبّارى مُهر مىنهد! (غافر، 35)
«وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعْب»
و در دلهايشان رعب افكند.( احزاب، 26)
«كَتَبَ في قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ»
خدا ايمان را بر صفحه دلهايشان نوشته است. (مجادله، 22)
«وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَة»
دلهاى آنان را سخت و سنگين نموديم (مائده، 13)
«خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ»
خدا بر دلهای آنان مهر نهاده. (بقره، 7)
«هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في قُلُوبِ الْمُؤْمِنين»
او كسى است كه آرامش را در دلهاى مؤمنان نازل كرد.( فتح، 4)
«أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب»
آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دلها آرامش مىيابد!.( رعد، 28)
و ...
روشن و واضح است که مراد از قلب در قرآن کریم، قلب صنوبری نیست بلکه مراد از قلب همان وجدان و روح انسانی، و اشاره به یکی از قوای نفس است.
[/]
[="Black"][="MediumTurquoise"]يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ[/]
به نام یار
دوباره سلام و ممنون از کارشناس محترم جناب میقات
یه چنتا سوال دیگه : پس زمانی که خداوند خطاب به انسان میگه تعقل کنید یا تامل کنید ، منظور تفکری هست که با روح انجام میشه یا تفکری که با مغز توی جمجمه؟
اصلا این دوتا با هم چه فرقی دارند؟
مثلا این که توی فلسفه قوه ها به چهار قسمت تقسیم می شوند ( حس مشترک ، تخیل ، واهمه ، عقل ) ربطی به این موضوع داره؟
مثلا قوه های (تخیل و واهمه) با همین مغز درون جمجمه انجام میشه و تعقل که مربوط به عقل هست با روح انجام می شود؟؟؟؟
اصلا وقتی خدا میگه تعقل کنید منظور کدوم یکی از این سه تا هست ( تخیل ، واهمه و عقل)؟؟؟؟
یا ...؟؟؟؟؟؟
پشاپیش ممنون از پاسخ گوی شما:Gol:[/]
[="Tahoma"][="Black"]
با سلام و درود
اصلا فکر کردن، کار نفس و نفسانی است، البته نفس احتیاج به بدن دارد لذا ابزار فکر کردن، مغز است.
پس تفکر و تعقل، کاری نفسانی است که با ابزار مغز انجام می شود.
حس مشترک، تخیل، واهمه، عقل و ... نیز از قوای نفس هستند. احساس و عاطفه نیز کار نفس است که ابزار مادی آن در بدن انسان مثلا قلب است. مغز نیز فقط ابزار است برای تعقل.
لذا مغز، قلب، و ... مانند بدن هستند که ابزار برای قوای نفسانی محسوب می شوند و اگر روح در آنها نباشد کارایی ندارند.
وقتی خداوند می فرماید تعقل کنید، مراد عقل است نه تخیل و وهم و ...؛ و اصلا عقل معیار تشخیص حقایق از توهمات و تخیلات است.
[/]
قلب یعنی وجدان؟؟؟
«وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعْب»
و در دلهايشان رعب افكند.( احزاب، 26)
یعنی وجدانشون رو بترسونه؟؟؟؟
مسئله بعدی اینجاست که خود قرآن اشاره میکنه که قلبی که در سینه است؟؟؟؟!!!!!
یعنی وجدانی که در روح است؟
و در مورد حضرت علی چی میگید؟
و خداوند گروهى از اهل كتاب ( يهود) را كه از آنان ( مشركان عرب) حمايت كردند از قلعههاى محكمشان پايين كشيد و در دلهايشان رعب افكند؛ (و كارشان به جايى رسيد كه) گروهى را به قتل مىرسانديد و گروهى را اسير مىكرديد! (26)
من فکر نمی کن که در اینجا بشه قلب رو وجدان و عقل وظیفه گرا دانست.
هم چنین با توجه به ادبیات عرف فکر می کنم این ایده که منظور از قلب وجدان است شکست بخورد.(و هم چنین فواد و قلب به یک معنا به تعبیر شما همان عقل وظیفه گرا و وجدان)
و نیز:
5- سوره: 2 , آیه: 97
بگو كسى كه دشمن جبرئيل است [در واقع دشمن خداست] چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلبت نازل كرده است در حالى كه مؤيد [كتابهاى آسمانى] پيش از آن و هدايت و بشارتى براى مؤمنان است
إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ ﴿۳۷﴾
فولادوند: قطعا در اين [عقوبتها] براى هر صاحبدل و حق نيوشى كه خود به گواهى ايستد عبرتى است
مکارم: در اين تذكري است براي آن كس كه عقل دارد، يا گوش فرادهد و حضور يابد.
خرمشاهی: بىگمان در اين براى كسى كه صاحبدل باشد يا سمع قبول داشته و شاهد باشد، پندآموزى است
نسبت دادن معانی عقل مرکز عواطف و نه وجدان،نشانه چیست؟
در نهایت فکر می کنم که بحث ما به اینجا کشیده بشه:
کاربرد قلب در میان ادبیات عاشقانه و عارفانه و حتی خوانندگان امروزی!
خب.یک انسان در مواقع هیجانات و احساسات هورمون آدرنالینش ترشح میکنه و باعث میشه ضربان قلبش افزایش پیدا کنه و در نتیجه در قلبش آن هیجان رو احساس میکنه.
مردی رو در نظر بگیرید که به همسرش میگه تو توی قلبمی!
از این اصطلاحات عامیانه زیاد شنیدید نه؟
وقتی در مورد موضوعی احساسی به کسی دست میده شخص فکر میکنه اون چیزی که احساسش میگه درسته ولی وقتی منطقی که فکر میکنه ممکنه ببینه که آن چیز غلط بوده.
در طی این ماجرا وقتی شخص در قلبش چنین حسی رو پیدا میکنه به این فکر میفته که شاید تمام احساساتش از قلبش بیرون میاد! ولی وقتی که به اندازه کافی از قلبش اطلاعات داشته باشه میفهمه که این یک پندار غلط بوده.در غیر اینصورت ممکنه هر فکری در مورد قلبش بکنه!
مخصوصاً وقتی قرآن این اظهارات رو بیان میکنه ممکنه سبب گمراهی پزشکان و دانشمندان هم شود!
جناب بوعلي (عليهالرحمه) در «اشارات» ميگويد:
«من تعودان يصدق بغير دليل فقد انخلع من كسوة الانسانية»، «كسي كه هرحرفي را بدون برهان و دليل بپذيرد؛ از لباس آدمي بيرون رفته است». و متقابلاً ميتوان گفت كه هركسي هم كه هر حرفي رابدون دليل انكار كند، او هم آدم نيست! آنگاه جناب بوعلي ادامهميدهد: «كل ما قرع سمعك من العجائب فذره في بقعة الامكانمالم يذرك عنه قائم البرهان»؛ «اگر كلام عجيبي شنيدي،ماداميكه دليلي بر امكان يا عدم امكانش نداري، نه آن را ردّ كنو نه قبول، تا وقتيكه دليل و برهاني بهدست آوري. در خودقرآن كريم نيز از ابزار استدلال و برهان استفاده شده و براي معتبرشناختن استدلال و تعقل،
چه دليلي از اين بالاتر كه خود قرآن مجيد. در بسياري از مسائل به استدلال عقلي و اقامة برهان عقلاني روي آورده است.
مثلاً در آية «قل لوكان فيهما الهة الاالله لفسدتا»، يك قياس استدلالي و برهان عقلي به كار رفته است.
قلب یعنی وجدان؟؟؟
«وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعْب»
و در دلهايشان رعب افكند.( احزاب، 26)یعنی وجدانشون رو بترسونه؟؟؟؟
با سلام و درود
عرض بنده این است که قلب، به معنای عقل و وجدان و ... نیز به کار می رود، نه این که همیشه قلب در همه جا معنایش وجدان و عقل است.
مسئله بعدی اینجاست که خود قرآن اشاره میکنه که قلبی که در سینه است؟؟؟؟!!!!!
یعنی وجدانی که در روح است؟
«أَ فَلَمْ يَسيرُوا فِي الْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِها أَوْ آذانٌ يَسْمَعُونَ بِها فَإِنَّها لا تَعْمَى الْأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُورِ»
آيا آنان در زمين سير نكردند، تا دلهايى داشته باشند كه حقيقت را با آن درك كنند يا گوشهاى شنوايى كه با آن (نداى حق را) بشنوند؟! چرا كه چشمهاى ظاهر نابينا نمى شود، بلكه دلهايى كه در سينه هاست كور مى شود. (حج، 46)
نسبت دادن کوری و نابینایی به قلب در این آیه، خود دلیل بر این است که مراد از قلب، قلب صنوبری در بدن نیست.
به کلام مفسران در این زمینه توجه نمایید:
«وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ»؛ در اين جمله سينه ها را جايگاه قلب خوانده و اين از باب مجاز در نسبت است و نيز نسبت تعقل به قلب مجاز مى باشد. (ترجمه الميزان، ج 14، ص 550)
يكى از معانى "قلب"، عقل است و يكى از معانى "صدر"، ذات و سرشت انسان است. (تفسير نمونه، ج 14، ص 131)
این تعبیر، اشاره به چشم دل و بصیرت باطنی دارد.
عبارت «الَّتِي فِي الصُّدُورِ» (دلهايى كه در سينهها قرار دارد)، تأكيد براى "قلوب" است، مثل: «يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ» با دهانهايشان مىگويند (آل عمران، 167)؛ "افواه" تأكيد "يقولون" است.
در واقع می خواهد بفرماید جايگاه (اصلى) نابينايى قلب است، نه چشم. (تفسير جوامع الجامع، ج 3، ص 53)
[="Tahoma"][="Black"] و خداوند گروهى از اهل كتاب ( يهود) را كه از آنان ( مشركان عرب) حمايت كردند از قلعههاى محكمشان پايين كشيد و در دلهايشان رعب افكند؛ (و كارشان به جايى رسيد كه) گروهى را به قتل مىرسانديد و گروهى را اسير مىكرديد! (26) من فکر نمی کن که در اینجا بشه قلب رو وجدان و عقل وظیفه گرا دانست. هم چنین با توجه به ادبیات عرف فکر می کنم این ایده که منظور از قلب وجدان است شکست بخورد.(و هم چنین فواد و قلب به یک معنا به تعبیر شما همان عقل وظیفه گرا و وجدان) و نیز: 5- سوره: 2 , آیه: 97 بگو كسى كه دشمن جبرئيل است [در واقع دشمن خداست] چرا كه او به فرمان خدا قرآن را بر قلبت نازل كرده است در حالى كه مؤيد [كتابهاى آسمانى] پيش از آن و هدايت و بشارتى براى مؤمنان است
و در مورد حضرت علی چی میگید؟
متنی که آورده اید کلام امام علی(ع) نیست بلکه آیه قرآن است:
«وَ أَنْزَلَ الَّذينَ ظاهَرُوهُمْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ مِنْ صَياصيهِمْ وَ قَذَفَ في قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَريقاً تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَريقاً»
و خداوند گروهى از اهل كتاب [يهود] را كه از آنان [مشركان عرب] حمايت كردند از قلعههاى محكمشان پايين كشيد و در دلهايشان رعب افكند (و كارشان به جايى رسيد كه) گروهى را به قتل مى رسانديد و گروهى را اسير مى كرديد! (احزاب، 26)
توجه داشته باشید که ترس، شادی، غم و ... از حالات نفس و روح است که ابزار آن قلب است، و الا هیچ کس نمی گوید که این قلب صنوبری حالت ترس و شادی و ... به خود می گیرد.
ضمنا همان طور که قبلا عرض کردم، منظور این نیست که قلب هیچ معنای دیگری ندارد و فقط به معنای عقل و و جدان است، بلکه منظور این است که از عقل و وجدان و روح انسانی نیز تعبیر به قلب می شود. و این دو مطلب با هم متفاوت است که با دقت روشن می شود.
[/]
[="Tahoma"][="Black"] نسبت دادن معانی عقل مرکز عواطف و نه وجدان،نشانه چیست؟إِنَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ ﴿۳۷﴾
فولادوند: قطعا در اين [عقوبتها] براى هر صاحبدل و حق نيوشى كه خود به گواهى ايستد عبرتى است
مکارم: در اين تذكري است براي آن كس كه عقل دارد، يا گوش فرادهد و حضور يابد.
خرمشاهی: بىگمان در اين براى كسى كه صاحبدل باشد يا سمع قبول داشته و شاهد باشد، پندآموزى است
نشانه این است که بر همگی روشن است که مراد قلب صنوبری نیست زیرا پند و اندرز گرفتن از سرگذشت پیشینیان و متذکر شدن از سرانجام آن ها، کار این قلب صنوبری نیست، بلکه مربوط به نفس و ادراکات نفسانی است، و این جا هم یکی از همان مواردی است که از عقل و وجدان و ...، تعبیر به قلب به کار رفته است.
[/]
[="Tahoma"][="Black"] خب.یک انسان در مواقع هیجانات و احساسات هورمون آدرنالینش ترشح میکنه و باعث میشه ضربان قلبش افزایش پیدا کنه و در نتیجه در قلبش آن هیجان رو احساس میکنه.در نهایت فکر می کنم که بحث ما به اینجا کشیده بشه:
کاربرد قلب در میان ادبیات عاشقانه و عارفانه و حتی خوانندگان امروزی!
مردی رو در نظر بگیرید که به همسرش میگه تو توی قلبمی!
از این اصطلاحات عامیانه زیاد شنیدید نه؟
وقتی در مورد موضوعی احساسی به کسی دست میده شخص فکر میکنه اون چیزی که احساسش میگه درسته ولی وقتی منطقی که فکر میکنه ممکنه ببینه که آن چیز غلط بوده.
در طی این ماجرا وقتی شخص در قلبش چنین حسی رو پیدا میکنه به این فکر میفته که شاید تمام احساساتش از قلبش بیرون میاد! ولی وقتی که به اندازه کافی از قلبش اطلاعات داشته باشه میفهمه که این یک پندار غلط بوده.در غیر اینصورت ممکنه هر فکری در مورد قلبش بکنه!
مخصوصاً وقتی قرآن این اظهارات رو بیان میکنه ممکنه سبب گمراهی پزشکان و دانشمندان هم شود!
این که در حالت شادی، فلان سلولهای قلب چنین و چنان می شود، و یا در حالت غم، فلان ماده ترشح می شود و ... این همان جنبه ابزاری است، نه این که همین قلب صنوبری نیز حالت شاد و یا غمگین به خود می گیرد.
این کاملا روشن است و هیچ کس چنین حالاتی را به این قلب صنوبری نسبت نمی دهد لذا برای پزشکان و دانشمندان سبب گمراهی نمی شود.
آن چه که در شیمی و ... آمده که سلولهای مغز و ...، موقع بروز احساسات و ... چنین و چنان می شوند، همه مربوط به جسم است؛ و الا احساسات و عواطف و ... غیر مادی هستند و از حالات نفس می باشند.
لذا اصلا از قلب صنوبری و جسمی بیرون بیایید.
[/]
یه نگاهی هم به اون پست زندیق بنداز.اون جایی که نظر امام علی رو در مورد قلب میگه.
با سلام و درود
آیا واقعا به نظر شما با قلب صنوبری فکر می شود؟!!
اصلا فکر کردن مربوط به جسم نیست، بلکه فکر کردن کار نفس است، و عقل از قوای نفس است.
اصلا قائلی نداریم که بگوید فکر کردن کار جسم و قلب صنوبری است.
این را گفتم تا روشن شود که هیچ اندیشمندی مدعی این نیست که با قلب صنوبری می توان فکر کرد. لذا نسبت دادن آن به قرآن و اولیای دین، صحیح نیست.
در بیان نهج البلاغه نیز مسلم است که یک تکه گوشت و این قلب صنوبری گوشتی نمی تواند ظرف حکمت و امید و ... باشد، لذا بایستی بگوییم این ها تعابیری از یک حقیقت ملکوتی است که ما فهمی از آن نداریم.
ضمنا موارد دیگر قلب در نهج البلاغه و کلام امام علی علیه السلام کاملا مؤید است بر این که مراد از قلب، عقل و روح و وجدان آدمی است.
مجاز
به کار رفتن واژهای به جای واژه دیگر مجاز نام دارد. هیچ گاه چنین امری ممکن نیست مگرآنکه میان آن دو واژه در خارج از کلام رابطهای بر قرار باشد.
آن قدر گرسنهام که میتوانم تمام ظرف را بخورم. رابطهای میان دو واژهای ظرف و غذا در این عبارت است.
میشه گفت منظور از قلب درون سینه یعنی روح داخل بدن؟
دور زدن دیگر:
ترس،شادی،غم و فکر کردن رامتعلق به روح انسان میدانید.پس به این ترتیب قلب را مجازاً روح میدانید!
میشه بگید کجای قرآن چنین چیزی رو در مورد روح گفته!
«و يَسئلونك عن الروح قل الروح من أمر ربّى و ما أُوتيتم من العلم إلاّ قليلاً; (اسراء ، 85) اى رسول از تو درباره حقيقت روح مى پرسند . بگو: روح از امر پروردگار من است و علمى كه به شما روزى شده ، بسيار اندك است .»
http://www.askquran.ir/thread8861.html
اینکه ما احساسات آدمی را به روحش نسبت دهیم!!!
احساسات آدمی در مغز انسان است.وقتی اطلاعاتی به مغز انسان میرسد مغز به اعضای بدن دستور میدهد که فلان واکنش ها را انجام دهند.فکر کردن انسان،استعداد ها،علایق،محبت،عشق به وطن و.....
تمام آنچه که ما میبینیم همه در مغز ماست و وقتی عمر ما تمام می شود که مغز ما بمیرد.اهمیت مغز رو هم در نظر بگیرید.
history
Early philosophers were divided as to whether the seat of the soul lies in the brain or heart. Aristotle favored the heart, and thought that the function of the brain was merely to cool the blood. Democritus, the inventor of the atomic theory of matter, argued for a three-part soul, with intellect in the head, emotion in the heart, and lust near the liver.[138] Hippocrates, the "father of medicine", came down unequivocally in favor of the brain. In his treatise on epilepsy he wrote:
Men ought to know that from nothing else but the brain come joys, delights, laughter and sports, and sorrows, griefs, despondency, and lamentations. ... And by the same organ we become mad and delirious, and fears and terrors assail us, some by night, and some by day, and dreams and untimely wanderings, and cares that are not suitable, and ignorance of present circumstances, desuetude, and unskillfulness. All these things we endure from the brain, when it is not healthy...
Hippocrates, On the Sacred Disease[2]
http://en.wikipedia.org/wiki/Brain
این مطالب هم جالبه بدونی.منبعش هم ویکیپدیا زده.
از کجا معلوم که قرآن اعتقادی مانند ارسطو نداشته!
در تاييد برداشت فوق از قرآن (كه قلب جايگاه تفكر در نظر گرفته شده) ميتوان به مواردي در نهج البلاغه اشاره كرد كه چنين ميباشند :
نهج البلاغه ، حكمت 108 ، به رگهاي دروني انسان پاره گوشتي آويخته كه شگرف ترين اعضاي دروني اوست و آن قلب است كه چيزهايي از حكمت و چيزهايي متفاوت با آن در او وجود دارد . پس اگر اميدي در آن پديد آيد طمع خوارش گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آورد حرص آن را تباه سازد و اگر نوميدي بر آن چيره شود تأسف خوردن آن را از پاي در آورد . اگر خشمناك شود كينه توزي آن فزوني يابد و آرام نگيرد . اگر به خشنودي دست يابد خويشتنداري را از ياد برد و اگر ترس آن را فرا گيرد پرهيز كردن آن را مشغول سازد و اگر به گشايشي برسد دچار غفلت زدگي شود و اگر مالي به دست آورد بي نيازي آن را به سركشي كشاند و اگر مصيبت ناگواري به آن رسد بي صبري رسوايش كند و اگر به تهيدستي مبتلا گردد بلاها او را مشغول سازد و اگر گرسنگي بي تابش كند ناتواني آن را از پاي در آورد و اگر زيادي سير شود سيري آن را زيان رساند . پس هرگونه كند روي براي آن زيانبار و هرگونه تند روي براي آن فساد آفرين است .
در بيانات فوق كاملاً مشهود است كه قلب بعنوان محل وقوع همه فرآيندهاي عقلي و احساسي شناخته شده است .
[="Tahoma"][="Black"] میشه گفت منظور از قلب درون سینه یعنی روح داخل بدن؟ اینکه ما احساسات آدمی را به روحش نسبت دهیم!!! History این مطالب هم جالبه بدونی.منبعش هم ویکیپدیا زده.مجاز
به کار رفتن واژهای به جای واژه دیگر مجاز نام دارد. هیچ گاه چنین امری ممکن نیست مگرآنکه میان آن دو واژه در خارج از کلام رابطهای بر قرار باشد.
آن قدر گرسنهام که میتوانم تمام ظرف را بخورم. رابطهای میان دو واژهای ظرف و غذا در این عبارت است.
دور زدن دیگر:
ترس،شادی،غم و فکر کردن رامتعلق به روح انسان میدانید.پس به این ترتیب قلب را مجازاً روح میدانید!
میشه بگید کجای قرآن چنین چیزی رو در مورد روح گفته!
«و يَسئلونك عن الروح قل الروح من أمر ربّى و ما أُوتيتم من العلم إلاّ قليلاً; (اسراء ، 85) اى رسول از تو درباره حقيقت روح مى پرسند . بگو: روح از امر پروردگار من است و علمى كه به شما روزى شده ، بسيار اندك است .»
http://www.askquran.ir/thread8861.html
احساسات آدمی در مغز انسان است.وقتی اطلاعاتی به مغز انسان میرسد مغز به اعضای بدن دستور میدهد که فلان واکنش ها را انجام دهند.فکر کردن انسان،استعداد ها،علایق،محبت،عشق به وطن و.....
تمام آنچه که ما میبینیم همه در مغز ماست و وقتی عمر ما تمام می شود که مغز ما بمیرد.اهمیت مغز رو هم در نظر بگیرید.
early philosophers were divided as to whether the seat of the soul lies in the brain or heart. Aristotle favored the heart, and thought that the function of the brain was merely to cool the blood. Democritus, the inventor of the atomic theory of matter, argued for a three-part soul, with intellect in the head, emotion in the heart, and lust near the liver.[138] hippocrates, the "father of medicine", came down unequivocally in favor of the brain. In his treatise on epilepsy he wrote:
Men ought to know that from nothing else but the brain come joys, delights, laughter and sports, and sorrows, griefs, despondency, and lamentations. ... And by the same organ we become mad and delirious, and fears and terrors assail us, some by night, and some by day, and dreams and untimely wanderings, and cares that are not suitable, and ignorance of present circumstances, desuetude, and unskillfulness. All these things we endure from the brain, when it is not healthy...
Hippocrates, on the sacred disease[2]
http://en.wikipedia.org/wiki/brain
از کجا معلوم که قرآن اعتقادی مانند ارسطو نداشته!
با سلام و درود
چند نکته خدمتتان عرض می شود:
1. قرآن به زبان عرب نازل شده است و در زبان عرب، احساسات به قلب نسبت داده می شده است.
قرآن نیامده تا به ما فیزیولوژی یاد بدهد لذا منظور قرآن این نیست که ثابت کند مرکز احساسات و عواطف انسانی قلب است یا مغز، بلکه چون به زبان و ادبیات عرب نازل شده، به همان شیوه هم سخن گفته، و قلب را مرکز احساسات نفسانی و انسانی می داند.
شاهد آن هم اشعار قدماء، ادبیات عرب، ادبیات فارسی، لغت و ... است.
2. قرآن نمی خواهد نظر ارسطو یا بقراط یا ... را ثابت کند، بلکه چون به زبان عرب نازل شده و عرب در قلب را مرکز احساسات می دانسته است، قرآن نیز به این شیوه سخن گفته است.
3. منظور از روح، احساسات انسانی و عقل و وجدان انسانی است، نه آن روحی که مجرد است. عقل و عواطف و وجدان انسانی از قوای نفس است.
منظور از روح در «قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي» (اسراء، 85) که این روح نیست، بلکه در روایات داریم که آن روح، یک موجودی است که از ملائکه الهی بالاتر است. (نورالثقلين، جلد 3، ص 215)
لذا نباید اینها را با هم خلط کرد.[/]
در تاييد برداشت فوق از قرآن (كه قلب جايگاه تفكر در نظر گرفته شده) ميتوان به مواردي در نهج البلاغه اشاره كرد كه چنين ميباشند :
نهج البلاغه ، حكمت 108 ، به رگهاي دروني انسان پاره گوشتي آويخته كه شگرف ترين اعضاي دروني اوست و آن قلب است كه چيزهايي از حكمت و چيزهايي متفاوت با آن در او وجود دارد . پس اگر اميدي در آن پديد آيد طمع خوارش گرداند و اگر طمع بر آن هجوم آورد حرص آن را تباه سازد و اگر نوميدي بر آن چيره شود تأسف خوردن آن را از پاي در آورد . اگر خشمناك شود كينه توزي آن فزوني يابد و آرام نگيرد . اگر به خشنودي دست يابد خويشتنداري را از ياد برد و اگر ترس آن را فرا گيرد پرهيز كردن آن را مشغول سازد و اگر به گشايشي برسد دچار غفلت زدگي شود و اگر مالي به دست آورد بي نيازي آن را به سركشي كشاند و اگر مصيبت ناگواري به آن رسد بي صبري رسوايش كند و اگر به تهيدستي مبتلا گردد بلاها او را مشغول سازد و اگر گرسنگي بي تابش كند ناتواني آن را از پاي در آورد و اگر زيادي سير شود سيري آن را زيان رساند . پس هرگونه كند روي براي آن زيانبار و هرگونه تند روي براي آن فساد آفرين است .
در بيانات فوق كاملاً مشهود است كه قلب بعنوان محل وقوع همه فرآيندهاي عقلي و احساسي شناخته شده است .
پست شماره 17، در همین زمینه و در پاسخ به همین فراز از نهج البلاغه است. لذا نیازی به تکرار نیست.
مرکز عواطف،عقل،وجدان،محل ایمان و....
به عقیده مسلمونا اینا رو روح انجام میده.ولی در قرآن به جای روح از واژه های قلب و فواد استفاده شده.
دو حالت داره:
1-قلب فقط ابزار انجام این احساسات است و روح در حقیقت این عواطف رو حس میکنه(نقش قلبش غلطه)
2-قلب یک واژه مجازی است.معنای اصلی آن روح است.
نکته اینجاست حالا چرا روح به قلب مجاز شده!؟بالاخره باید یه ارتباطی بین آنها باشه(قانون آرایه مجاز اینه)! در حالی که قلب ربطی به عواطف و احساسات ندارد؟
مثلاً وقتی میگیم یک لیوان آب خوردم یه ارتباطی بین لیوان و آب هست دیگه نه؟
در هر صورت باز تعارض پیش میاد.
+
تازه حضرت علی هم از قلب صنوبر انسان گفته.
مقصود از قلب در قرآن
چرا درك حقايق در قرآن به قلب نسبت داده شده است در حالى كه مى دانيم قلب مركز ادراكات نيست بلكه تلمبهاى است براى گردش خون در بدن ؟!
در پاسخ چنين مى گوئيم :
قلب در قرآن به معانى گوناگونى آمده است ، از جمله :
1 به معنى عقل و درك چنانكه در آيه 37 سوره ق مى خوانيم ان فى ذلك لذكرى لمن كان له قلب در اين مطالب تذكر و يادآورى است براى
________________________________________
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 88
آنان كه نيروى عقل و درك داشته باشند.
2 به معنى روح و جان چنانكه در سوره احزاب آيه 10 آمده است : و اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر: هنگامى كه چشمها از وحشت فرو مانده و جانها به لب رسيده بود.
3 به معنى مركز عواطف ، آيه 12 سوره انفال شاهد اين معنى است : سالقى فى قلوب الذين كفروا الرعب : بزودى در دل كافران ترس ايجاد مى كنم . و در جاى ديگر در سوره آل عمران آيه 159 مى خوانيم فبما رحمة من الله لنت لهم و لو كنت فظا غليظ القلب لانفضوا من حولك : ... اگر سنگدل بودى از اطرافت پراكنده مى شدند
توضيح اينكه :
در وجود انسان دو مركز نيرومند بچشم مى خورد:
1 مركز ادراكات كه همان مغز و دستگاه اعصاب است و لذا هنگامى كه مطلب فكرى براى ما پيش مى آيد احساس مى كنيم با مغز خويش آنرا مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم . (اگر چه مغز و سلسله اعصاب در واقع وسيله و ابزارى هستند براى روح ).
2 مركز عواطف كه عبارت است از همان قلب صنوبرى كه در بخش چپ سينه قرار دارد و مسائل عاطفى در مرحله اول روى همين مركز اثر مى گذارد، اولين جرقه از قلب شروع مى شود.
مابالوجدان هنگامى كه با مصيبتى روبرو مى شويم فشار آن را روى همين قلب صنوبرى احساس مى كنيم ، و همچنان وقتى كه به مطلب سرورانگيزى برمى خوريم فرح و انبساط را در همين مركز احساس مى كنيم (دقت كنيد).
درست است كه مركز اصلى ادراكات و عواطف همگى روان و روح آدمى است ولى تظاهرات و عكس العملهاى جسمى آنها متفاوت است عكس العمل
________________________________________
تفسير نمونه ، جلد1، صفحه 89
درك و فهم نخستين بار در دستگاه مغز آشكار مى شود، ولى عكس العمل مسائل عاطفى از قبيل محبت ، عداوت ، ترس ، آرامش ، شادى و غم در قلب انسان ظاهر مى گردد، بطوريكه بهنگام ايجاد اين امور به روشنى اثر آنها را در قلب خود احساس مى كنيم .
نتيجه اينكه اگر در قرآن مسائل عاطفى به قلب (همين عضو مخصوص ) مسائل عقلى به قلب (به معنى عقل يا مغز) نسبت داده شده ، دليل آن همان است كه گفته شد، و سخنى به گزاف نرفته است .
از همه اينها گذشته قلب به معنى عضو مخصوص نقش مهمى در حيات و بقاى انسان دارد، بطوريكه يك لحظه توقف آن با نابودى همراه است . بنابراين چه مانعى دارد كه فعليتهاى فكرى و عاطفى به آن نسبت داده شود.
در پاسخ به تفسیر نمونه:
وقتی در مورد موضوعی احساسی به کسی دست میده شخص فکر میکنه اون چیزی که احساسش میگه درسته ولی وقتی منطقی که فکر میکنه ممکنه ببینه که آن چیز غلط بوده.
در طی این ماجرا وقتی شخص در قلبش چنین حسی رو پیدا میکنه به این فکر میفته که شاید تمام احساساتش از قلبش بیرون میاد! ولی وقتی که به اندازه کافی از قلبش اطلاعات داشته باشه میفهمه که این یک پندار غلط بوده.در غیر اینصورت ممکنه هر فکری در مورد قلبش بکنه!
مخصوصاً اینکه شما میبینید قرآن حتی اندیشیدن هم به قلب نسبت داده!
نَّ فِي ذَلِكَ لَذِكْرَى لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَى السَّمْعَ وَهُوَ شَهِيدٌ ﴿۳۷﴾
در اين تذكري است براي آن كس كه عقل دارد، يا گوش فرادهد و حضور يابد.
سوره حج (22) - آيه 46 ، افلم يسيروا في الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها اوء اذان يسمعون بها فانها لا تعمي الا بصرو لكن تعمي القلوب التي في الصدور
آيا در زمين سير نكردند تا آنان را قلبهايي باشد كه با آن تعقل كنند يا گوشهايي كه با آن بشنوند چرا كه چشمهاي آنان كور نمي شود بلكه قلبهايي كه در سينه هاست كور مي شود.
خود تفسیر نور هم آیه اولی رو ترجمه کرده.
باید در نظر بگیریم حتی در صورت مجاز،این مجاز درست بوده یا نه؟
سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرحِ دَردِ اشتیاق
یک سینه پاره پاره به خاطر دور بودن از عشقش میخود تا براش درد دور ماندن از عشقشو بگه
خب حاج آقا اینجا ممکنه بگید سینه یعنی یک انسان ولی بین انسان و سینه ارتباطی برقرار است.در اینجا سینه مرکز احساسات تصور میشه.سینه ای که درونش قلبه.
این دیدگاه که قطعاً مولوی از قرآن گرفته وارد ادبیات عامی مردم شده!
[="Tahoma"][="Black"] در هر صورت باز تعارض پیش میاد.مرکز عواطف،عقل،وجدان،محل ایمان و....
به عقیده مسلمونا اینا رو روح انجام میده.ولی در قرآن به جای روح از واژه های قلب و فواد استفاده شده.
دو حالت داره:
1-قلب فقط ابزار انجام این احساسات است و روح در حقیقت این عواطف رو حس میکنه(نقش قلبش غلطه)
2-قلب یک واژه مجازی است.معنای اصلی آن روح است.
نکته اینجاست حالا چرا روح به قلب مجاز شده!؟بالاخره باید یه ارتباطی بین آنها باشه(قانون آرایه مجاز اینه)! در حالی که قلب ربطی به عواطف و احساسات ندارد؟
مثلاً وقتی میگیم یک لیوان آب خوردم یه ارتباطی بین لیوان و آب هست دیگه نه؟
+
تازه حضرت علی هم از قلب صنوبر انسان گفته.
با سلام و درود
دانستن قلب به عنوان مرکز احساسات و عواطف، در ادبیات و عرف آن زمان عرب بوده، کما این امرزه نیز چنین است و حتی در ادبیات فارسی و ... نیز اموری مانند محبت، عشق و ... به قلب نسبت داده می شود.
همین که هیجانات و احساسات درونی را بیشتر در قلب احساس می کنیم، ربط و مناسبت آن است.
قابل توجه این که ما در این جا در مقام این نیستیم که ثابت کنیم مرکز احساسات قلب است یا مغز، بلکه این موضوع باید با ادله آن در جای خود مطرح شود. ما در صدد این هستیم که بگوییم همانطور که عرب در محاورات و زبانش، قلب را به عنوان مرکز احساسات می دانسته، قرآن نیز چون بر عرب و به زبان عرب نازل شده است چنین سخن گفته است.
ضمنا اگر در این باره تعبیر از روح شده مراد همان عقل و وجدان انسانی است، نه این روح بخاری که با بودن آن، موجود زنده و با نبود آن مرده است.
در مورد کلام امام علی(ع) نیز قبلا صحبت شده است.
[/]
[="Tahoma"][="Black"] خب حاج آقا اینجا ممکنه بگید سینه یعنی یک انسان ولی بین انسان و سینه ارتباطی برقرار است.در اینجا سینه مرکز احساسات تصور میشه.سینه ای که درونش قلبه.سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرحِ دَردِ اشتیاق
یک سینه پاره پاره به خاطر دور بودن از عشقش میخود تا براش درد دور ماندن از عشقشو بگه
این دیدگاه که قطعاً مولوی از قرآن گرفته وارد ادبیات عامی مردم شده!
شما توجه نفرمودید. من عرض کردم قبل از این که قرآن نازل شود، عرب در محاورات و ادبیان خود، قلب را مرکز احساسات می دانست و اموری مانند شجاعت، ترس، و ... را به دل و قلب نسبت می داده است. کتب لغت و اشعار عرب و ... شاهد بر این مطلب است.
قرآن هم به زبان عرب نازل شده است لذا بر همان اساس تکلم کرده است. لذا سخن بنده ناظر به مولوی و ... نیست.
لذا قرآن نمی خواهد اثبات کند که مغز مرکز احساسات است یا قلب، بلکه بر طبق فرهنگ محاوره و زبان عرب، چنین سخن گفته است.[/]
نتیجه
من عرض کردم قبل از این که قرآن نازل شود، عرب در محاورات و ادبیان خود، قلب را مرکز احساسات می دانست و اموری مانند شجاعت، ترس، و ... را به دل و قلب نسبت می داده است. کتب لغت و اشعار عرب و ... شاهد بر این مطلب است.قرآن هم به زبان عرب نازل شده است لذا بر همان اساس تکلم کرده است. لذا سخن بنده ناظر به مولوی و ... نیست.
لذا قرآن نمی خواهد اثبات کند که مغز مرکز احساسات است یا قلب، بلکه بر طبق فرهنگ محاوره و زبان عرب، چنین سخن گفته است.
قرآن متعلق به همه عصرها و دوره هاست.قراره که تا آخرالزمان به درد مردم بخوره.
قرآن تفکر غلط عرب جاهل آن زمان را قبول کرده و حتی واژه دیگری هم به جای قلب به کار نبرده.این نوع کاربرد اصلاً برای کتاب الهی که باید تک تک آیاتش دقیق و مو به مو درست و واضح باشه تا بتواند مایه سعادت و هدایت
انسان ها باشد جایز نیست.
دانستن قلب به عنوان مرکز احساسات و عواطف، در ادبیات و عرف آن زمان عرب بوده، کما این امرزه نیز چنین است و حتی در ادبیات فارسی و ... نیز اموری مانند محبت، عشق و ... به قلب نسبت داده می شود.همین که هیجانات و احساسات درونی را بیشتر در قلب احساس می کنیم، ربط و مناسبت آن است.
این نشون میده که قرآن کتاب دقیقی نیست و چیزی که گفته با واقعیت در تضاد است!
قابل توجه این که ما در این جا در مقام این نیستیم که ثابت کنیم مرکز احساسات قلب است یا مغز، بلکه این موضوع باید با ادله آن در جای خود مطرح شود.
میتونید از یک پزشک سوال کنید.
در مورد کلام امام علی(ع) نیز قبلا صحبت شده است.
اونکه صد در صد غلطه!
شما توجه نفرمودید.من عرض کردم قبل از این که قرآن نازل شود، عرب در محاورات و ادبیان خود، قلب را مرکز احساسات می دانست و اموری مانند شجاعت، ترس، و ... را به دل و قلب نسبت می داده است. کتب لغت و اشعار عرب و ... شاهد بر این مطلب است.
همه پستاتون رو چند بار خوندم.
بقیشم پاسخ دادم.
لهم قلوب يعقلون
در اینجا فکر کردن را به قلب نسبت داده.
اگر در اینجا قلب مجاز از روح است نسبت قلب با فکر کردن چیست؟
[="Tahoma"][="Black"]نتیجه
قرآن متعلق به همه عصرها و دوره هاست.قراره که تا آخرالزمان به درد مردم بخوره.
قرآن تفکر غلط عرب جاهل آن زمان را قبول کرده و حتی واژه دیگری هم به جای قلب به کار نبرده.این نوع کاربرد اصلاً برای کتاب الهی که باید تک تک آیاتش دقیق و مو به مو درست و واضح باشه تا بتواند مایه سعادت و هدایت
انسان ها باشد جایز نیست.
با سلام و درود
اگر قرآن کتاب فیزیولوژی بود، جایی برای سخن شما بود، ولی قرآن کتاب هدایت و راهنمای انسان به سوی کمال و سعادت است، و اصلا در صدد این نیست تا بین دو نظریه ـ ای که یکی مغز را مرکز عواطف می داند و دیگری قلب را ـ یکی را صحیح دانسته و دیگری را باطل بداند.
کسی هم که به قرآن مراجعه می کند، این موضوع ـ که از عقل و وجدان انسانی تعبیر به قلب شده ـ مشکلی برای هدایت و راهنمایی او ایجاد نمی کند.
ضمنا طرفداران این دو نظریه برای خود ادله و مستندات محکمی دارند لذا مسأله در این سطح و به این وضوح و آشکاری نیست که شما یکی را انتخاب و دیگری را باطل می دانید. البته بحث آن را باید در جای خود پیگیری کرد و این گونه هم نیست که با مراجعه به پزشک روشن شود.[/]
[="Tahoma"][="Black"]لهم قلوب يعقلون
در اینجا فکر کردن را به قلب نسبت داده.
اگر در اینجا قلب مجاز از روح است نسبت قلب با فکر کردن چیست؟
یکی از معانی قلب در قرآن، عقل است لذا نسبت دادن تعقل به عقل، نیاز به چیزی ندارد.
و وجه نامگذاری عقل به قلب هم این است که عرب، قلب را مرکز فهم و تعقل می دانسته است لذا نامگذاری حال است به اسم محل. و این از لحاظ ادبی هیچ اشکالی ندارد.
[/]
یکی از معانی قلب در قرآن، عقل است لذا نسبت دادن تعقل به عقل، نیاز به چیزی ندارد.و وجه نامگذاری عقل به قلب هم این است که عرب، قلب را مرکز فهم و تعقل می دانسته است لذا نامگذاری حال است به اسم محل. و این از لحاظ ادبی هیچ اشکالی ندارد.
اگر عرب جاهل آن زمان فکر می کرد خورشید دور زمین می چرخد و چنین چیزی در قرآن هم می آمد آیا باز شما این کتاب را تایید می کردید؟ آیا گالیله دیگری هم کشته نمی شد؟
جالب اینجاست که قرآن هم مشابه این حرف را زده!
با قلبتان تفکر کنید!
[="Tahoma"][="Black"]اگر عرب جاهل آن زمان فکر می کرد خورشید دور زمین می چرخد و چنین چیزی در قرآن هم می آمد آیا باز شما این کتاب را تایید می کردید؟ آیا گالیله دیگری هم کشته نمی شد؟
جالب اینجاست که قرآن هم مشابه این حرف را زده!
با قلبتان تفکر کنید!
شما گمان کرده اید این مطلب که مغز کانون و مرکز عواطف و احساسات است، از مسلمات و امور بدیهی است، در حالی که چنین نیست و طرف مقابل و کسانی که آن را به قلب نسبت می دهند از عُده و عِده زیادی برخوردارند و مستندات قوی و متعددی نیز دارند که نمی توان آنها را نادیده گرفت.
لذا همان گونه گه قبلا نظریه مطرحی بوده و طرفداران زیادی داشته اکنون نیز چنین است و مسأله در این سطح و به این سادگی و وضوحی که شما می پندارید نیست.
ضمنا ممکن است امروزه علم بیشتر بر این عقیده باشد که مرکز احساسات و عواطف، مغز است ولی نمی توان ادعا کرد که علم در همین جا متوقف شده و کشفیات جدید و دیگری نخواهد داشت و همیشه بر این مطلب خواهد ماند.
لذا دو دیدگاه عمده از قدیم مطرح بوده و عرب از بین این دو دیدگاه، یکی را که صحیح می دانسته و برگزیده بوده، و قرآن نیز بر همان اساس با ایشان گفتگو کرده است.[/]
سوره حج (22) - آيه 46 ، افلم يسيروا في الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها اوء اذان يسمعون بها فانها لا تعمي الا بصرو لكن تعمي القلوب التي في الصدور
آيا در زمين سير نكردند تا آنان را قلبهايي باشد كه با آن تعقل كنند يا گوشهايي كه با آن بشنوند چرا كه چشمهاي آنان كور نمي شود بلكه قلبهايي كه در سينه هاست كور مي شود.
همونطور که ملاحظه می کنید قرآن فکر کردن را از مغز انسان میداند و بعد تصریح میکند که منظور از این قلب، قلب درون سینه است و حضرت علی هم این را تاکید می کند!
این آیه چه تاثیری در پزشکان مسلمان و مومن خواهد داشت؟
توجه شود این آیه مستقیما به قلب انسان اشاره دارد! چرا که قرآن تنها از واژه القلب استفاده نمی کند بلکه از فواد(قلب) نیز استفاده می کند!
حالا دیگه نوبت شماست قضاوت کنید کی درست میگه و کی غلط!
در قرآن وقتی صحبت از ماهیت انسان می شود به سه کلمه اشاره می کند یکی جسم ، یکی نفس و دیگری روح . بعضی نفس را روح معنی می کنند ولی توجه داشته باشید که در آیۀ زیر
ش 15- سوره: 17 , آیه: 85 وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي وَمَا أُوتِيتُم مِّن الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِيلًا
علم ما در مورد روح را بسیار اندک میداند.در حالیکه در آیات زیر
11- سوره: 91 , آیه: 7
سوگند به نفس و آن كس كه آن را درست كرد
14- سوره: 79 , آیه: 40
و اما كسى كه از ايستادن در برابر پروردگارش هراسيد و نفس خود را از هوس باز داشت
15- سوره: 5 , آیه: 116
و [ياد كن] هنگامى را كه خدا فرمود اى عيسى پسر مريم آيا تو به مردم گفتى من و مادرم را همچون دو خدا به جاى خداوند بپرستيد گفت منزهى تو مرا نزيبد كه [در باره خويشتن] چيزى را كه حق من نيست بگويم اگر آن را گفته بودم قطعا آن را مىدانستى آنچه در نفس من است تو مىدانى و آنچه در ذات توست من نمىدانم چرا كه تو خود داناى رازهاى نهانى
21- سوره: 21 , آیه: 35
هر نفسى چشنده مرگ است و شما را از راه آزمايش به بد و نيك خواهيم آزمود و به سوى ما بازگردانيده مىشويد
25- سوره: 82 , آیه: 5
هر نفسى آنچه را پيش فرستاده و بازپس گذاشته بداند
ش 7- سوره: 75 , آیه: 2 و سوگند به نفس لوامه و وجدان بيدار و ملامتگر كه رستاخيز حق است
10- سوره: 81 , آیه: 14
هر نفس بداند چه فراهم ديده
13- سوره: 89 , آیه: 27
اى نفس مطمئنه
و کلمۀ نفس 295 بار در قرآن بکار رفته و تمام اعمال انسان را به او نسبت می دهند و بخش درک کننده و تشخیص دهندۀ بد و خوب و حقّ و باطل نفس استو در احادیث داریم که :
من عرف نفسه فقد عرف ربه یعنی هر کس نفسش را بشناسد پروردگارش را شناخته
و انسان را تشویق و ترغیب به شناختن نفسش نموده است.در حالیکه برای شناختن روح چنین نیست و برای انسان محدودیت قائل است و همینطور برای شناختن ذات پروردگار
و دیگر اینکه وقتی روح از بدن جدا می شود ملائکه نفس انسان را بطور کامل تحویل گرفته و با خود می برند
و برای نفس موت و مردن بکار رفته در حالیکه دمیدن روح باعث زنده شدن نفس و جسم هردو می شود ولی زنده شدن جسم مثل زنده شدن حیوان است نه انسان و انسانیت انسان با اضافه شدن نفس یا بزبان فارسی (روان) کمال می یابد.
و نفس انسان ملک است و از جنس ملائکه است و می تواند با ملائکه رفت و آمد کند و ارتباط کلامی برقرار نماید. در حالیکه جسم(تن یا بدن) انسان چنین قدرتی ندارد.
و چون محلّ اتصال نفس با بدن نقطۀ سیاهی در قلب بنام سویداء است و هر تغییری در نفس در قلب احساس می شود در قرآن گاهی بجای نفس ، کلمۀ قلب و گاهی هم کلمۀ فواد و افئده(دل) بکار برده شده است.
ولی بهتر است شما هرگاه کلمات قلب ، فواد، افئده ، نفس را در قرآن دیدید کلمۀ روان یا خاطر یا ضمیر یا سیرت در نظرتان مجسّم شود که لکلّ ظاهر باطن علی مثاله و در مقابل صورت باطن آن سیرت و در مقابل تن باطن آن روان قرار دارد و روح عامل تحرّک و حیات و زندگی است و این دمیدن به امر پروردگار صورت می گیرد.......ادامه دارد
نفس یعنی خود انسان.
میشه اثبات کنید نفس انسان از جنس ملائکه است.
هم چنین در مورد سویداء هم توضیح بدید.
در کل خیلی بیشتر توضیح بدید.
اينكه بگوييم عربها در گذشته فكر مي كردند قلب مركز تفكر مي باشد نه عقل ادعاي مسخره اي مي باشد چون كلمه يعقلون كه بارها هم در قران آمده و به معناي فكر كردن مي باشد. ريشه يعقلون، عقل مي باشد. يعني مي دانستند عقل آدمي جايگاه فكر كردن مي باشد نه قلب او.
بنظر من وقتي روايت اميرالمومنين از قلب را مي خوانيم، قلب مركز احساسات در نظر گرفته شده است. احساسات هم مركز آن عقل نيست. احساسات در انسان بوسيله يك سري هورمون بوجود مي آيد كه بيشترين تاثير را هم اين هورمون ها بر قلب آدمي دارند. بنابراين اگر مركز احساسات را قلب بگيريم اشتباه نكرده ايم. همچنان الان اكثر مردم قلب را نماد احساسات مي دانند. براي عشق از نماد قلب استفاده مي كنند.
نویسنده: علی اسدیان شمس
چکیده
مقالهای که در پیش روست در مقام پاسخ به مقالهی «قلب جایگاه تفکّر» است. نویسنده در مقاله مورد نظر، قلب صنوبری را از منظر قرآن و روایات جایگاه تفکر معرفی کرده و آن را به چالش کشیده است. در این مقاله به اثبات میرسد: قلبی که در آیات و روایات جایگاه تفکر معرفی شده با توجّه به قرینههای موجود، قلب به معنای روح است و اگر در بعضی از روایات قلب صنوبری جایگاه تفکر معرفی شده بخاطر ارتباطی است که قلب صنوبری با روح دارد، چرا که قلب صنوبری نخستین عضوی است که روح به آن تعلق میگیرد و آثار و خواص روحی و روانی نیز در قلب ظاهر میشود.
عرفا و حکما نیز قلب روحانی را جایگاه عشق و احساسات میدانند.
مقدمه
نویسنده در مقالهی «قلب جایگاه تفکّر» که در پی اثبات نادرستی برداشت قرآن و روایات در این باره است، آیههای بسیار و موارد زیادی از نهج البلاغه ذکر کرده که در آنها قلب، جایگاه تفکر و احساسات در نظر گرفته شده است و همچنین به عرفا نسبت داده که آنها عقل را جایگاه تفکّر و قلب را جایگاه عشق و احساسات دانستهاند و چنین توهّم کرده که منظور از قلب در این موارد، قلب صنوبری است و اینگونه نتیجه گیری کرده که چنین دیدگاهی که قلب در سینه (صدر) جایگاه تفکّر و عشق و احساسات است نه مغز، ریشه در برداشت نادرست گذشتگان دارد. در این مقاله دو محور اساسی را میتوان مشاهده کرد که عبارتند از:
1- از منظر قرآن و روایات، جایگاه تفکر و عشق و احساسات، قلب در سینه است نه مغز.
2- عرفا نیز عقل را جایگاه تعقّل و قلب را جایگاه عشق و احساسات دانستهاند.
قبل از پرداختن به نقد این مقاله، لازم است که چند نکتهی مهم، بررسی شود.
1. «مشترک لفظی» و «حقیقت و مجاز»
ما در همه زبانها بالوجدان کلمههایی را مشاهده میکنیم که دارای چند معنای اصلی و حقیقی هستند مانند کلمهی شیر در فارسی که هم به معنای شیر خوردنی و هم به معنای شیر درنده است. در زبان عربی به چنین الفاظی، مشترک لفظی گفته میشود.
همچنین در همه زبانها کلمههایی را مشاهده میکنیم که در معنایی به کار برده میشوند که معنای اصلی و حقیقی آنها نیست بلکه تناسب و ارتباط خاصی با معنای حقیقی کلمه دارد؛ مانند اینکه کسی میگوید: «شیری را که تیر اندازی میکرد، دیدم» که مقصود از «شیر»، شیر درنده نیست بلکه «مرد شجاع» است.[1]
2. روش تشخیص «مشترک لفظی» و «حقیقت و مجاز»
در اینجا دو سؤال مطرح می شود:
الف) از کجا تشخیص می دهیم که چه کلمهای مشترک لفظی است و یا دارای معنای مجازی است؟
در جواب بایستی گفت بهترین راه برای تشخیص این نوع کلمهها در همهی زبانها مراجعه به متخصصان لغتشناس همان زبان است که در زبان عربی هم به لغتنامههای معتبر عربی مانند مقائیس اللغة و... مراجعه میکنیم.
ب) بعد از اینکه تشخیص دادیم که کلمهای مشترک لفظی است و یا دارای معنای مجازی است، از کجا می فهمیم که در کدامیک از معانی خود بکار رفته است؟
در جواب باید گفت که در همهی زبانها، ما در هر کدام از این موارد به کمک قرائن و سیاق عبارت به معنای مورد نظر از کلمه پی میبریم. به عنوان نمونه در عبارت «شیری را که تیر اندازی میکرد، دیدم»، عبارت «تیراندازی میکرد» قرینه است بر اینکه مقصود از «شیر»، مرد شجاع است نه شیر درنده چونکه تیراندازی کردنِ شیر درنده بیمعنا است.[2]
رشید رضا در تفسیر المنار مینویسد: «بیتردید، برترین قرینهای که بر حقیقت معنای لفظ وجود دارد، موافقت آن با قسمتهای متقدم بر آن و سازگاری آن با مجموعهی معناست».[3]
3. «مشترک لفظی» و «حقیقت و مجاز» در قرآن
قرآن کریم به زبان عربی است و در بیان مقاصد خود، از واژگان و اسلوب گفتاری رایج استفاده کرده است که در این زمینه خود قرآن میفرماید:
پس همانگونه که در زبان عربی، مشترک لفظی و مجاز بکار رفته است، کاربرد چنین واژههایی در قرآن نیز هیچ بعدی ندارد.
از استعمال مشترک لفظی در قرآن می توان به لفظ «دین» اشاره نمود. این واژه در لغت به معنای پاداش و آیین و ... است و در قرآن نیز در معانی مختلفی بکار رفته است:
کلمهی دین در اثر قرینه و سیاقی که از لفظ «الإسلام» بدست آورده، در معنای «آیین» ظهور پیدا کرده است.
کلمهی دین در اثر قرینه و سیاقی که برای این کلمه از اضافه شدن مالک به یوم و یوم به دین به وجود آمده در معنای «جزا» ظهور پیدا کرده است.
و از جمله کاربردهای مجازی در قرآن می توان به این آیه اشاره نمود:
در این آیه «أصابع» که به معنای انگشتان است، در معنای مجازی «سر انگشتان» که با معنای اصلی رابطهی جزء و کل دارد، بکار رفته است چرا که قرار دادن کل انگشتان در درون گوش ممکن نیست؛ و با این قرینه میفهمیم «أصابع» در معنای مجازی بکار رفته است.[4]
پس از روشن شدن این سه نکته ضروری، به بررسی معنای قلب در قرآن و روایات و نقد مقالهی مذکور میپردازیم.
مفهوم شناسی واژهی «قلب»
در لغتنامههای معتبر «لسان العرب» و «المصباح المنیر» و «اقرب الموارد» آمده است: واژه قلب همانطوری که در زبان عربی نام عضوی از بدن است، به معنای عقل نیز بکار میرود.[5] ابنمنظور در لسان العرب میگوید: فرّاء [لغت شناس معروف زبان عرب] در معنای آیهی «إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْرى لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْب»[6] می گوید: قلب در این آیه به معنای عقل است؛ فراء در توضیح این معنی میگوید: در زبان عربی قلب به معنای عقل نیز بکار میرود مانند «ما لک قلبٌ»، «ما قلبُک معک»، «أین ذهب قلبک؟» که در تمام این مثالها قلب به معنای عقل است؛ یعنی «برای تو عقلی نیست»، «عقل تو با تو نیست»، «عقل تو کجا رفته است؟».[7]
ابن فارس در «مقائیس اللغة» میگوید: به بُعد خالص و شریف هر چیزی، قلب آن چیز گفته میشود.[8]
پس به نفس و روح انسان هم که بُعد خالص، شریف و حقیقت انسان است، می توان قلب گفت.
در لغتنامههای «التحقیق» و «مفردات الفاظ القرآن» آمده است: واژه قلب به معنای روح نیز بکار میرود؛ و علاّمه مصطفوی در «التحقیق» میگوید: هر انسانی دارای دو قلب است: 1. قلب مادّی ظاهری که همان قلب صنوبری است. 2. قلب روحانی باطنی که حقیقت انسان است.[9] نظیر این مطلب در «کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم» و نیز در کتاب «التعریفات» آمده است.[10]
مفهوم شناسی واژهی «صدر»
در لغتنامههای «لسان العرب» و «اقرب الموارد» و «العین» واژه صدر به معنای «أعلی مقدّم کل شیء» آمده است که به معنای قسمت بالا از قسمت جلوی هر چیزی است.[11] و سینه انسان نیز، از آنجا که قسمت بالا از قسمت جلوی بدن است، صدر گفته میشود.
از جمله کاربردهای دیگر واژه صدر در این معنا میتوان به این موارد اشاره نمود: «صدر القناة» یعنی بالای نیزه و «صدر الأمر» یعنی اوّل کار و «صدر النهار» یعنی اوّل روز و «صدر المجلس» یعنی قسمت بالای مجلس و «صدر القدم» یعنی سینه پا.[12]
پس با ملاحظه این موارد به خوبی متوجه میشویم که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است؛ بنابراین صدر در مورد قلب به معنای روح بایستی متناسب با آن و به معنای صدر روحانی باشد؛ که در «التحقیق» آمده است: همانطوری که قلب مادّی، مرکز زندگی جسمانی است و صدر (سینه) مانند صندوقی آن را در بر میگیرد، قلب روحانی نیز، مرکز زندگی روحانی است و صدر روحانی مرتبهای است که آن را در بر میگیرد.[13]
«قلب» در قرآن و روایات
واژهی قلب 121بار در قرآن کریم ذکر شده است.
در مفهوم شناسی واژهی قلب روشن شد که قلب در لغت و استعمال عرب هم به معنای قلب صنوبری و هم به معنای عقل (نفس مدرکه) و روح بکار میرود و همانطور که در مقدّمه ذکر شد زمانی که یک کلمه معانی مختلفی دارد برای اینکه بدانیم در کدام معنی بکار رفته باید از سیاق عبارت و قرینههایی که در عبارت بکار رفته کمک بگیریم. در مورد معنای قلب در قرآن باید به آیه هایی که قرینههای روشنی دارند مراجعه کنیم و معنای قلب را به کمک این قرینهها بدست بیاوریم و سپس قلب را در آیههایی که آن را جایگاه تفکّر معرفی کرده به این معنا بگیریم.
قبل از بررسی معنای قلب در آیات و روایات بایستی به این نکته بسیار مهم توجّه کرد که در آیات و روایاتی که قلب و صدر کنار هم آمدهاند باید اوّل معنای قلب را به کمک قرینهها تشخیص دهیم و سپس متناسب با معنای قلب، صدر را ترجمه کنیم چرا که در مفهومشناسی صدر ذکر شد که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است.
و اینکه صدر را قرینهای قرار دهیم برای اینکه بگوییم: منظور از قلب، قلب صنوبری است، کار اشتباه و غلطی است و این یکی از نکتههای کلیدی است که نویسندهی مقالهی «قلب جایگاه تفکر» بخاطر عدم آگاهی به آن، به اشتباه افتاده است.
حال معنای قلب را در آیهای که مورد تأکید این نویسنده بوده با توجّه به قرینههایی که در این آیه است بررسی میکنیم.
در این آیه واژهی قلب دو بار ذکر شده است که هر دو بار به معنای نفس مدرکه و روح است.
قلوب در «تعمی القلوب» به قرینهی تعمی (کور میشوند) به معنای روح است چرا که کوری قلب صنوبری معنایی ندارد زیرا وقتی شخصی زنده است و چشم بینا دارد، کوری قلب صنوبری که پاره گوشتی بیش نیست، بیمعنا است و از آنجا که صدر در هر چیزی متناسب با آن چیز است صدر در اینجا نیز در مورد قلب روحانی بکار رفته است، پس به معنای صدر روحانی و مرتبهای است که قلب روحانی را در بر میگیرد.
و قلوب در «قلوب یعقلون بها» نیز به قرینهی قلوب دوّم به معنای نفس مدرکه و روح است چرا که وقتی ما قلوب دوّم را به معنای روح گرفتیم، از باب وحدت سیاق و اینکه قلوب در هر دو مورد یکی است،قلوب اوّل را هم به معنای روح میگیریم پس معلوم شد که در آیه جایگاه تفکّر، قلب به معنای روح معرفی شده نه قلب صنوبری.
ممکن است چنین قرینهای به تنهایی یقین آور نباشد امّا وقتی ما تمام آیههایی که در آنها قلب همراه قرینه بکار رفته را نگاه میکنیم و قرینهها را مانند پازل کنار هم میچینیم ، میفهمیم که قلب در قرآن به معنای روح است همان طور که علاّمه طباطبایی در المیزان از این روش استفاده کرده و قلب را در قرآن به معنای روح گرفته است.
به چند نمونه از این آیهها توّجه کنید:
وقتی ما میبینیم در قرآن کوری، مریضی، قساوت، آرامش، تکبّر، غفلت، وسوسه، هدایت، و... به قلب نسبت داده میشود از آنجا که این ویژگیها با قلب به معنای روح سازگاری دارند، از مجموع این قرینهها یقین پیدا میکنیم که قلب در قرآن، به معنای قلب باطنی و روح است و قلب را در آیههایی که آن را جایگاه تفکّر معرفی میکند به همین معنا میگیریم.[14]
در روایات نیز از همین روش استفاده میکنیم و قلبی که جایگاه تفکّر معرفی شده، به معنای روح میگیریم؛[15] علاوه بر اینکه بعضی از روایتها به صراحت قلب را به معنای عقل (نفس مدرکه) گرفتهاند:
در اصول كافى، كتاب العقل و الجهل از حضرت موسى بن جعفر سلام الله علیهما نقل شده كه فرمود:
امّا حکمت 108 از نهج البلاغه که قلب صنوبری را جایگاه حکمت و طمع و نومیدی و خشم و... معرفی میکند، بخاطر ارتباطی است که قلب صنوبری با قلب روحانی دارد و بخاطر این ارتباط ویژگیهای روح را به طور مجازی به قلب صنوبری نسبت میدهند.
در اینکه قلب صنوبری چه ارتباطی با قلب روحانی دارد؛ علامه در «المیزان» گفته است: قلب صنوبری نخستین عضوی است که روح به آن تعلق میگیرد چرا که در اثر بیهوشی و غش و امثال آن شعور و ادراک انسان از کار میافتد ولی ضربان قلب و نبضش هنوز زنده است در صورتی که اگر قلبش از کار بیفتد دیگر حیاتی برایش باقی نمیماند. بارها در آزمایشهای علمی مغز مرغ را بیرون آوردهاند و دیدهاند که آن حیوان همچنان زنده است. پس مبدأ حیات در آدمی، قلب اوست به این معنی که روحی که در هر جانداری هست نخست به قلب او تعلق میگیرد و پس از آن به سایر اعضا تعلق میگیرد.
و همچنین به طور یقین آثار و خواص روحی و روانی چون احساسات، شعور و اراده، حب، بغض، امید و ترس و... همه مربوط به قلب است یعنی روح وقتی این حالتهای روحی را به وسیله مغز درک میکند اثر آن در قلب صنوبری و جریان خون ظاهر میشود.[16]
و همین مسئله باعث شده که ادراک و شعور و هر چه بویی از شعور در آن است از قبیل حب، بغض، ترس، حسد، و شجاعت و... را به قلب صنوبری نسبت دهند چرا که روح به وسیله قلب به بدن تعلق میگیرد و آثار این ادراکات نیز در قلب ظاهر میشود.
جایگاه تفکّر از نظر حکما
از نظر حکما و دانشمندان اسلامی، جایگاه تعقل و عشق و احساسات «روح» است؛ که در اصطلاح به آنها «کیفیات نفسانی» می گویند؛ و آنها میپذیرند که هنگام حصول علم، یک انفعالهایی در مغز رخ میدهد ولی این انفعالها، تنها یک سری مقدّمههایی هستند که روح را برای پذیرش علم و... آماده میکند.[17]
قلب در دیدگاه عرفا
قلب در دیدگاه عرفا نیز به معنای روح و لطیفهی ربّانی است؛ چنانکه ملا محسن فیض کاشانی در کتاب «المحجة البیضاء» میگوید: مقصودمان از قلب، پاره گوشتى بىارزش از جهان طبيعت نیست، بلکه مقصودمان از قلب، لطيفهاى روحانى و منسوب به پروردگار است كه حقيقت انسان است كه این قلب، درك كننده، دانا و مورد خطاب و سرزنش است و اين لطيفه ربّانى با قلب مادى ارتباط دارد.[18]
نتیجهگیری
قلب در لسان قرآن و روایات و در دیدگاه عرفا و حکما به معنای روح است و این قلب روحانی است که جایگاه تفکّر و عشق و احساسات است. و در بعضی از روایات هم که قلب صنوبری جایگاه تفکّر معرفی شده، از روی مجاز و بخاطر ارتباطی است که قلب صنوبری با روح دارد.
کتابنامه
قرآن کریم
1) ابن سینا، الاشارات و التنبیهات، نشر البلاغة، قم، 1383ش، چاپ اول.
2) ابن فارس، معجم مقاییس الغة، کمتب الاعلام الاسلامی، 1404ق.
3) أبی الفضل جمال الدین محمّد بن مکرم ابن منظور؛ لسان العرب، نشر أدب الحوزة، قم، 1405ق.
4) أحمد بن محمد بن علی المقری الفیّومي؛ المصباح المنیر، دار الهجرة، قم، 1405ق، ویراش اوّل.
5) التفتازانی، سعد الدین؛ شرح المختصر، دار الحکمة، قم، 1378ش، چاپ دهم.
6) تهانوی، محمّد علی؛ کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، مکتبة لبنان ناشرون، بیروت، 1996م، ویرایش اوّل.
7) جرجانی، سیّد شریف علی بن محمّد؛ کتاب التعریفات، المطبعة الخیریّة، مصر، 1306ق، ویرایش اوّل.
8) خلیل، کتاب العین، نشر الاسلامی، قم، 1414ق، چاپ اول.
9) درويش محيى الدين، اعراب القرآن و بيانه، دار الارشاد، سوريه، 1415ق، چاپ چهارم.
10) راغب اصفهانی، حسین بن محمد؛ مفردات الفاظ القرآن، دار القلم و الدار الشامیة، دمشق و بیروت، 416اق، ویرایش اوّل.
11) رجبی، محمود؛ روش تفسیر قرآن، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1387ش، چاپ سوم.
12) رشید رضا، محمد؛ تفسیر القرآن الکریم (تفسیر المنار)، دار المعرفة، بیتا، بیروت.
13) سعید الخوري الشرتوني اللبناني؛ أقرب الموارد، مکتبة آیة الله العظمی المرعشی النجفی، قم، 1403ق.
14) سیّاح، احمد؛ فرهنگ بزرگ جامع نوین ترجمه المنجد، اسلام، تهران، 1385ش، چاپ ششم.
15) سیوطی، جلال الدین؛ شرح عقود الجمان، دار الفکر، بیروت، بیتا.
16) سیوطی، جلال الدین؛ گزیده الاتقان في علوم القرآن، هستی نما، 1384ش، چاپ اول.
17) طباطبايى، سيد محمد حسين؛ الميزان فى تفسير القرآن، دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم، قم، 1417ق، ویرایش پنجم.
18) المصطفوی، حسن؛ التحقیق في کلمات القرآن الکریم، مؤسسه الطباعة و النشر وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی، تهران، 1416ق، ویراش اوّل.
19) مظفر، محمدرضا؛ المنطق، دار التفسیر، قم، 1379ش، چاپ اول.
20) مكارم شيرازى، ناصر؛ تفسير نمونه، دار الكتب الإسلامية، تهران، 1374ش، چاپ اول.
21) هاشمی، سید احمد؛ جواهر البلاغة، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم، 1378ش، چاپ اول.
[1]- جواهر البلاغة، ص236 و شرح المختصر، ج2، ص105 و المنطق،ص27 و شرح عقود الجمان، ص115.
[2] . همان.
[3] . المنار، ج1، ص22.
[4] . إعراب القرآن و بيانه، ج1، ص51 و گزیده الاتقان في علوم القرآن، ص31، 207 و روش تفسیر قرآن، ص 25، 85، 89، 101.
[5] . أقرب الموارد، ج2، ص1028 و لسان العرب، ج1، ص687. و المصباح المنیر، ص512.
[6] . ق/37.
[7] . لسان العرب، ج1، ص687.
[8] . مقائیس اللغة، ج5، ص17.
[9] . ر.ک: التحقیق، ج6، ص207. و نیز مفردات الفاظ القرآن، ص477.
[10] . کتاب التعریفات،ص77 و کشّاف اصطلاحات الفنون و العلوم، ج2، ص1334.
[11] . أقرب الموارد، ج1، ص638 و لسان العرب، ج4، ص445 و العین،ص442.
[12] . همان. و مصباح المنیر، ص335. و جامع نوین، ج1، ص1034.
[13] . التحقیق، ج6، ص207.
[14] . الميزان في تفسير القرآن، ج2، ص224، 225 و ج9 ص47 و ج20، ص360. تفسیر نمونه، ج1، ص88، 89.
[15] . البته در بعضی روایات، قلب صنوبری بخاطر ارتباطی که با روح دارد جایگاه تفکر معرفی شده است که توضیح آن خواهد آمد.
[16] . همان، و الاشارات و التنبیهات، ج3، ص414، 415.
[17] . نهایة الحکمة، 52.
[18] . المحجة البیضاء، ج5، ص5.
اينهم پاسخي ديگر به اين شبهه:
آيا وصفي جز زيبائي براي اين شاعران ايراني سراغ داريد؟ عقل اگر داند كه دل دربند زلفش چون خوش است
عاقلان ديوانه گردند از پي زنجير ما
دل خرابي ميكند دلدار را آگه كنيد
زينهار اي دوستان جان من وجان شما
در تضرع جوی و در افنای خویش
کز تفکر جز صور ناید بپیش
گِل مخر ، گِل را مخور ، گِل را مجوی
ز آن که گِل خوارست دائم زرد روی
دل بخور تا دائما باشی جوان
از تجلی چهره ات چون ارغوان
آري دوست من !
قلب عربي ، همان معناي دل را در فارسي ميدهد و
هنوز كه هنوز است بيشترين كاربرد را دارد و قشنگترين
معاني از آن در مي آيد ويك چيزي در مايه هاي فطرت ذاتي
انسان و كمال جوئي و حقيقت طلبي است!
پس قرآن ، دل را محل انديشيدن نميدانسته واصولا اينگونه تعبيرات ، مي بايست از صميم يك زبان بجوشد تا اعجاز آميز بوده و احساسات و عواطف را برانگيزاند....چه بسيار واژگاني كه متكلم ،آن را خيالي ميداند ولي چون وي ناچار به سخن گفتن است و سخن گفتن جز با زبان مخاطب اثري ندارد ، بايسته است كه او هم اين قواعد را رعايت كند بلكه اساسا چه بسا خود متكلم ، عنصر خيال را در ادبيات خويش داخل كند تا مفاهيم زيبائي ساخته و در انديشه مخاطب نهادينه سازد... خداوند نخواسته با قرآن خويش ، زبان جديدي تاسيس كند و نخواسته قواعد جديدي پيريزي نمايد بلكه تمام سخن قرآن اين است كه حقايق اصلي و غائي جهان ، بنحو صحيحي به مخاطبينش تا روز قيامت منتقل گردد.. اگر قران بخواهد با زبان علم امروز واين بازه محدود زماني با مردم تمام دورانها سخن گويد ، جا دارد كه گذشتگان آن را نفهمند و آيندگان هم به آن ايمان نياورند چرا كه گذشتگان ، آن حقائق را نمي فهميده اند و آيندگان هم آن را تابع زماني خويش خواهند دانست و باطل...
و چون سخن قرآن سخني فرا زماني و براي همه نسلهاي بشر است.. در بسياري اوقات ، تعبيرات ، تعبيراتي لفظي و منتقل كننده جان كلام است!
شما ميتوانيد ، هر يك از صفات مختلف انساني را با تعبيرات بسيار مختلف و گونه گوني بيان نمائيد ، بدون آنكه كسي بر شما خرده بگيرد.
سوره حج (22) - آيه 46 ، افلم يسيروا في الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها اوء اذان يسمعون بها فانها لا تعمي الا بصرو لكن تعمي القلوب التي في الصدور
آيا در زمين سير نكردند تا آنان را قلبهايي باشد كه با آن تعقل كنند يا گوشهايي كه با آن بشنوند چرا كه چشمهاي آنان كور نمي شود بلكه قلبهايي كه در سينه هاست كور مي شود.همونطور که ملاحظه می کنید قرآن فکر کردن را از مغز انسان میداند و بعد تصریح میکند که منظور از این قلب، قلب درون سینه است و حضرت علی هم این را تاکید می کند!
این آیه چه تاثیری در پزشکان مسلمان و مومن خواهد داشت؟
توجه شود این آیه مستقیما به قلب انسان اشاره دارد! چرا که قرآن تنها از واژه القلب استفاده نمی کند بلکه از فواد(قلب) نیز استفاده می کند!
حالا دیگه نوبت شماست قضاوت کنید کی درست میگه و کی غلط
با سلام و درود
همانطور که قبلا هم بیان شد، یکی از معانی قلب، عقل؛ و یکی از معانی صدر، ذات و سرشت است.
نسبت دادن کوری و نابینایی به قلب در این آیه، خود دلیل بر این است که مراد از قلب، قلب صنوبری در بدن نیست.
«الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ»؛ این تعبیر، اشاره به چشم دل و بصیرت باطنی دارد.
در اين جمله سينه ها را جايگاه قلب خوانده و اين از باب مجاز در نسبت است کما این که نسبت تعقل به قلب مجاز مى باشد.
این آیه در واقع می خواهد بفرماید جايگاه اصلى نابينايى قلب است، نه چشم.
لذا روشن است که مراد از قلب، قلب صنوبری نیست بلکه آن جوهر ملكوتى است كه مجرد از ماده و صورت است كه از آن به عقل و روح انسانى و نفس ناطقه تعبير مي كنند.
در مورد کلام حضرت علی علیه السلام قبلا هم بیان شد که معنای این کلام برای ما روشن رسید زیرا روشن و آشکار است که یک تکه گوشت و این قلب صنوبری گوشتی نمی تواند ظرف حکمت و امید و ... باشد،لذا بایستی بگوییم این ها تعابیری از یک حقیقت ملکوتی است که ما فهمی از آننداریم.
افزون بر این که موارد دیگر قلب در نهجالبلاغه و کلام امام علی علیه السلام کاملا مؤید است بر این که مراد از قلب، عقل وروح و وجدان آدمی است. و نمی توان چشم بر روی همه تعابیر دیگر بست و بر اساس همین یک مورد که نسبت به فهم آن قاصریم قضاوت کرد.
نسبت دادن کوری و نابینایی به قلب در این آیه، خود دلیل بر این است که مراد از قلب، قلب صنوبری در بدن نیست.
در اینجا از کنایه استفاده کرده.وقعاً از شمابعیده که نمیفهمید.حتی اگر به روحم نسبت دهیم مگه روح چشم داره!
مگه بینایی ما از روحه؟!
منظور از صدر سینه است.به سیاق واژه قلب میشه فهمید!
در مورد کلام حضرت علی علیه السلام قبلا هم بیان شد که معنای این کلام برای ما روشن رسید زیرا روشن و آشکار است که یک تکه گوشت و این قلب صنوبری گوشتی نمی تواند ظرف حکمت و امید و ... باشد،لذا بایستی بگوییم این ها تعابیری از یک حقیقت ملکوتی است که ما فهمی از آننداریم.افزون بر این که موارد دیگر قلب در نهجالبلاغه و کلام امام علی علیه السلام کاملا مؤید است بر این که مراد از قلب، عقل وروح و وجدان آدمی است. و نمی توان چشم بر روی همه تعابیر دیگر بست و بر اساس همین یک مورد که نسبت به فهم آن قاصریم قضاوت کرد.
اصلاً تفاسیر شما غلط بوده! همه امروزه میدونن مغز انسان میتونه فکر کنه.احساساتی بشه.اگر آسیبی به مغزش وارد بشه یا عقب مونده ذهنی بشه دیگه مثل آدمای معمولی نمیتونه فکر کنه(ولی اگه به روح بود او هم از نظر فکری مثل آدمای دیگه بود).بعضی ها باهوش تر از دیگرا هستن.این مثال های ساده اثبات می کنند که مغز انسان فکر می کنه نه روح او! (البته قرآن این کارو از قلب میدونه)
در مورد نهج البلاغه هم اون چیزی که کاملاً واضح و انکارناپذیره حضرت علی داره به قلب صنوبر انسان اشاره می کنه.بعدش کارهایی که مغز انجام میده رو به قلب انسان ربط میده.
من موندم آخه از این واضح تر دیگه چی باید میگفته! حاج آقا داره ماستو میگه سیاهه! استغفرالله!
قلب صنوبری نخستین عضوی است که روح به آن تعلق میگیرد چرا که در اثر بیهوشی و غش و امثال آن شعور و ادراک انسان از کار میافتد ولی ضربان قلب و نبضش هنوز زنده است در صورتی که اگر قلبش از کار بیفتد دیگر حیاتی برایش باقی نمیماند. بارها در آزمایشهای علمی مغز مرغ را بیرون آوردهاند و دیدهاند که آن حیوان همچنان زنده است. پس مبدأ حیات در آدمی، قلب اوست به این معنی که روحی که در هر جانداری هست نخست به قلب او تعلق میگیرد و پس از آن به سایر اعضا تعلق میگیرد.
حاج آقا بدجور رفتی تو خاکیا!
کی گفته قلب انسان ها وقتی می ایسته انسان میمیره.پس اینطور باشه هرکی سکته میکنه میمیره! بعد از ایست قلبی 4دقیقه بعد اگه قلب کسی رو نتونی با ماساژ یا شوک به کار بندازی طرف میمیره.
حاج آقا حتماً شنیدید قلب آدما رو پیوند میزنن ولی آیا شنیدید که مغزشونرو پیوند بزنن! به نظرتون اگه مغز آدما رو پیوند بزنن چی میشه؟!!!!!!!!(جای روحا عوض میشه؟؟!!)
[="Tahoma"][="Black"] منظور از صدر سینه است.به سیاق واژه قلب میشه فهمید! اصلاً تفاسیر شما غلط بوده! همه امروزه میدونن مغز انسان میتونه فکر کنه.احساساتی بشه.اگر آسیبی به مغزش وارد بشه یا عقب مونده ذهنی بشه دیگه مثل آدمای معمولی نمیتونه فکر کنه(ولی اگه به روح بود او هم از نظر فکری مثل آدمای دیگه بود).بعضی ها باهوش تر از دیگرا هستن.این مثال های ساده اثبات می کنند که مغز انسان فکر می کنه نه روح او! (البته قرآن این کارو از قلب میدونه) در مورد نهج البلاغه هم اون چیزی که کاملاً واضح و انکارناپذیره حضرت علی داره به قلب صنوبر انسان اشاره می کنه.بعدش کارهایی که مغز انجام میده رو به قلب انسان ربط میده.در اینجا از کنایه استفاده کرده.وقعاً از شمابعیده که نمیفهمید.حتی اگر به روحم نسبت دهیم مگه روح چشم داره!
مگه بینایی ما از روحه؟!
من موندم آخه از این واضح تر دیگه چی باید میگفته! حاج آقا داره ماستو میگه سیاهه! استغفرالله!
با سلام و درود
چند نکته عرض می شود:
1. انسانیت انسان به عقلش (عواطف انسانی یا عقل دوراندیش) است، و انسانی که اینها را ندارد تشبیه شده به انسان کور.
لذا گفته شده انسانی که قلب (عقل و روح انسانی) ندارد = انسانی کور است.
این عبارت استعاره است و هیچ اشکالی ندارد.
ضمنا استعمال واژه صدر (سرشت و ذات)، با بیان فوق کاملا متناسب و صحیح است.
2. مغز فکر نمی کند بلکه مغز ابزار است و فکر کردن کار نفس است، لذا باید گفت نفس به وسیله ابزار مغز، فکر می کند.
3. ما در مورد کلمه قلب در زبان عرب صحبت می کنیم و این که عرب با تبعیت از فیزیولوژی قدیم، قلب را مرکز احساسات و عواطف می دانسته است لذا اگر امروزه هم خلاف آن ثابت شود، ما آن را تغییر نمی دهیم و هما عبارات سابق در جای خود صحیح اند.
توجه داشته باشید که گاهی استعاره آن قدر شیوع و رواج پیدا می کند که حقیقت می شود.
اکنون هم در ادبیاتهای مختلف می بینیم که قلب را برای عشق و محبت به کار می برند، لذا اگر چه ممکن است از نظر پیشرفت علمی چنین بیانی صحیح نباشد ولی استعاره ای است که در اثر کثرت استعمال، حقیقت شده است. پس به کار بردن آن صحیح است.
4. قرآن در مقام توضیح تکوین نیست یعنی در مقام این نیست تا ثابت کند در حقیقت این کارها را مغز انجام می دهد یا قلب، بلکه با توجه به نزول بر عرب و بر اساس ادبیان عرب که از فیزیولوژی قدیم پیروی می کرده است، سخن گفته است.
پس اگر امروزه هم خلاف آن ثابت شود، هیچ عیب و ایرادی بر قرآن وارد نیست، چون قرآن اصلا در مقام اثبات حقانیت جایگاه قلب یا مغز نیست.
5. در مورد کلام حضرت علی(ع) نیز باید گفت هیچ شبهه ای در این نیست که مراد از قلب در بیان قرآنی و روایی، عقل و روح انسانی است کما این که سایر تعابیر آن حضرت نیز دال بر همین مطلب است، فقط می ماند این عبارت که آن را نمی فهمیم.
لذا اصلا نمی توان با این روایت ادعا کرد که آن حضرت نظری غیر از این داشته اند و معنای قلب را همان قلب صنوبری می دانسته اند.[/]
اتفاقا شما اشتباه مي كني كه مركز احساسات را مغز انسان مي داني. احساسات در انسان همچون ترس، هيجان و ... بوسيله يك سري هورمون ايجاد مي شود و ارتباطي هم به مغز ندارد. بيشتر اثر اين هورمون ها هم بر قلب انسان مي باشد.
انسانیت انسان به عقلش (عواطف انسانی یا عقل دوراندیش) است، و انسانی که اینها را ندارد تشبیه شده به انسان کور.لذا گفته شده انسانی که قلب (عقل و روح انسانی) ندارد = انسانی کور است.
این عبارت استعاره است و هیچ اشکالی ندارد.
ضمنا استعمال واژه صدر (سرشت و ذات)، با بیان فوق کاملا متناسب و صحیح است.
در همون حکمت 108 اتفاقاً دیده بودم که حضرت علی گفته بود شگفت انگیز ترین قسمت بدن انسان قلب اوست!
حاج آقا به سیاق واژه قلب منظورش از صدر سینه است.
ما در مورد کلمه قلب در زبان عرب صحبت می کنیم و این که عرب با تبعیت از فیزیولوژی قدیم، قلب را مرکز احساسات و عواطف می دانسته است لذا اگر امروزه هم خلاف آن ثابت شود، ما آن را تغییر نمی دهیم و هما عبارات سابق در جای خود صحیح اند.توجه داشته باشید که گاهی استعاره آن قدر شیوع و رواج پیدا می کند که حقیقت می شود.
اکنون هم در ادبیاتهای مختلف می بینیم که قلب را برای عشق و محبت به کار می برند، لذا اگر چه ممکن است از نظر پیشرفت علمی چنین بیانی صحیح نباشد ولی استعاره ای است که در اثر کثرت استعمال، حقیقت شده است. پس به کار بردن آن صحیح است.
4. قرآن در مقام توضیح تکوین نیست یعنی در مقام این نیست تا ثابت کند در حقیقت این کارها را مغز انجام می دهد یا قلب، بلکه با توجه به نزول بر عرب و بر اساس ادبیان عرب که از فیزیولوژی قدیم پیروی می کرده است، سخن گفته است.
پس اگر امروزه هم خلاف آن ثابت شود، هیچ عیب و ایرادی بر قرآن وارد نیست، چون قرآن اصلا در مقام اثبات حقانیت جایگاه قلب یا مغز نیست.
ولی شما در مورد سیاست و اقتصاد یه نظر دیگه ای داشتید!
اگه اینطور که شما میگید باشه میشه در سیاست هم حکومت سوسیالیست سر کار آورد.چونکه اسلام دینی نیست که به طور کامل در مورد سیاست و اقتصاد سخن گفته باشه و چیزی که گفته فقط مال عربای اون زمان بوده!
منظورم اینه که داری از حرفای آخوندای دیگه خیلی پرت میشی!
[="Tahoma"][="Black"] اگه اینطور که شما میگید باشه ... چیزی که گفته فقط مال عربای اون زمان بوده!در همون حکمت 108 اتفاقاً دیده بودم که حضرت علی گفته بود شگفت انگیز ترین قسمت بدن انسان قلب اوست!
حاج آقا به سیاق واژه قلب منظورش از صدر سینه است.
با سلام و درود
1. در هر حال، با این که انسانیت انسان به عقلش (عواطف انسانی یا عقل دوراندیش) باشد منافاتی ندارد.
2. وقتی قلب به معنای عقل است، بودن صدر به معنای ذات و سرشت هم متناسب و هماهنگ است.
3. دقت نفرمودید.
اولا: اگر قرآن به عنوان کتابی مربوط به حوزه فیزیولوژی و در مقام اثبات جایگاه قلب یا مغز بود، حرف شما جایی داشت؛ ولی قرآن چنین نیست. بلکه قرآن کتاب هدایت و کمال است و در این زمینه هر آن چه برای هدایت انسان لازم بوده را بیان فرموده است.
به بیان دیگر، مشکل این جا است که شما گمان می کنید قرار بوده قرآن جایگاه و اهمیت مغز و قلب در بدن انسان را ثابت کند لذا اگر زمانی با پیشرفت علم چیز دیگری ثابت شود، ایراد و اشکالی بر قرآن است؛ در حالی که چنان تصوری اصلا صحیح نیست تا بخواهد به چنین نتیجه ای برسد.
ثانیا: این که قرآن با توجه به فهم و به زبان مخاطبش با او تکلم کند منافاتی با جامعیت قرآن ندارد. قرآن کتاب هدایت انسان به سوی سعادت و کمال است، و در این زمینه پیام و مراد خود را برای همه انسانها بطور روشن بیان نموده است.
ثالثا: امروزه استناد عواطف و احساسات مانند محبت و عشق و ... به قلب، اختصاصی به عرب ندارد و در غیر عرب و حتی بین غربیان نیز مورد استفاده است. لذا سوای جایگاه و اثبات علمی آن، استعاره ای است که شیوع و رواج بسیار داشته و دارد، و کسی هم از آن، قلب صنوبری را اراده نمی کند.
[/]
بنده فبلاً به همه ی اینهایی که گفتید پاسخ دادم.منتها یه چیزی رو به طور مستقیم اشاره نکردم.
مشکل این جا است که شما گمان می کنید قرار بوده قرآن جایگاه و اهمیت مغز و قلب در بدن انسان را ثابت کند لذا اگر زمانی با پیشرفت علم چیز دیگری ثابت شود، ایراد و اشکالی بر قرآن است؛ در حالی که چنان تصوری اصلا صحیح نیست تا بخواهد به چنین نتیجه ای برسد.
با این حرف شما اولاً تموم چیزهایی که تحت عنوان معجزات علمی در قرآن گفته شده بود باطل است!
و اصلاً قرآن کتاب مناسبی برای فهم بعضی چیزهای علمی نیست.
ودر کل:
کتابی با غلط های علمی که برای گسترش معنویت و خداپرستی اومده.
من نمی تونم کتابی رو قبول کنم که در اون اشتباه وجود داره و باعث گمراهی من بشه.نمیشد قرآن یه جور دیگه این آیه را میگفت؟
2. وقتی قلب به معنای عقل است، بودن صدر به معنای ذات و سرشت هم متناسب و هماهنگ است.
قلب به معنای عقل نیست.بلکه قلب ابزار فکر کردن(بنا بر ادای صریح قرآن) است! و حصرت علی هم موید آن!
قلب به معنای عقل نیست.بلکه قلب ابزار فکر کردن(بنا بر ادای صریح قرآن) است! و حصرت علی هم موید آن!
اتفاقا این از معجزات قرآن است. ولی منظور از قلب همان ماهیچه ی تلمبه کننه ی خون نیست. قلب که وازه ی مقلوب هم از اون مشتق می شه تغییر رو نشون می ده. یعنی چیزی که دایم تغییر می کنه و ثابت نیست. اتفاقا وقتی ناراحت میشیم یا غمگین هستیم احساس فشردگی در سینه می کنیم و به اصطلاح می گیم قلبم شکست. حال آن که می دانیم تمامی حواس و احساسات مربوط به مغز ماست. که عقل نیز منسوب به مغز می باشد.
اتفاقا این از معجزات قرآن است. ولی منظور از قلب همان ماهیچه ی تلمبه کننه ی خون نیست. قلب که وازه ی مقلوب هم از اون مشتق می شه تغییر رو نشون می ده. یعنی چیزی که دایم تغییر می کنه و ثابت نیست. اتفاقا وقتی ناراحت میشیم یا غمگین هستیم احساس فشردگی در سینه می کنیم و به اصطلاح می گیم قلبم شکست. حال آن که می دانیم تمامی حواس و احساسات مربوط به مغز ماست. که عقل نیز منسوب به مغز می باشد.
عزیزم یک بار واژه القلب رو در گوگل سرچ کن.
کاربرد این واژه در اینجا به معنی قلب است.
به علاوه اینکه از واژه فواد هم استفاده میکنه.
با این حرف شما اولاً تموم چیزهایی که تحت عنوان معجزات علمی در قرآن گفته شده بود باطل است!
و اصلاً قرآن کتاب مناسبی برای فهم بعضی چیزهای علمی نیست.
ودر کل:
کتابی با غلط های علمی که برای گسترش معنویت و خداپرستی اومده.
من نمی تونم کتابی رو قبول کنم که در اون اشتباه وجود داره و باعث گمراهی من بشه.نمیشد قرآن یه جور دیگه این آیه را میگفت؟قلب به معنای عقل نیست.بلکه قلب ابزار فکر کردن(بنا بر ادای صریح قرآن) است! و حصرت علی هم موید آن!
با سلام و درود
1. این طور که می فرمایید نیست.
توجه داشته باشید که عنوان لغت با عنوان إخبار، فرق می کند.
در این جا ما در مورد یک کلمه یا جمله و معنای آن صحبت می کنیم یعنی مربوط به حوزه لغت است و قرآن هیچ موضعگیری ندارد که صدق و کذب داشته باشد تا ما موضعگیری قرآن را صادق یا کاذب بدانیم. برخلاف آیاتی که بطور واضح اشاره به معجزات علمی دارد. آن جا گزاره إخباری است و صدق و کذب دارد، و خداوند صادق است و هرگز دروغ نمی گوید.
بنابر این، موضوع ما با موضوع معجزات علمی قرآن متفاوت است. در این جا گزاره إخباری نیست یعنی این گونه نیست که قرآن فلان رأی را پذیرفته باشد، تا ما حالا ببینیم صادق است یا نیست، بلکه موضوع مربوط به حوزه لغت است و فهم آن هم بر عهده علم لغت است، و قرآن موضعی بی طرفانه دارد.
لذا در واقع اشکال شما اشکال به علم لغت است که چرا قلب را استعمال می کند و از آن غیر قلب صنوبری را اراده کرده است.
ضمنا معجزات علمی قرآن در جای خود اثبات شده و هیچ خطا و اشتباهی در قرآن نیست. لذا ادعای وجود خطا در قرآن، ادعای بی اساس و باطل است.
پرداختن به این مطلب باعث خروج از موضوع تاپیک می شود لذا در تاپیک مستقلی باید پیگیری شود.
2. قرآن را باید به روش و شیوه خاص آن تفسیر کرد و نمی توان از طرف خود و بدون مستند صحیح، نظر خویش را بر قرآن تحمیل نمود.
این که قلب به معنای عقل و روح انسانی است و به معنای قلب صنوبری نیست، مستندات متعددی از قبیل، روایات، لغت، عرف و ... دارد ـ که در پست شماره 2 به مواردی اشاره شده ـ و موضوعی مسلم است.