مباهله يعنى چه و جريان مباهله ى پيامبر(صلى الله عليه وآله) چگونه بوده
تبهای اولیه
مباهله چیست ؟در مورد این واقعه توضیح دهید
به نام خدا
با عرض سلام
دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جانهایمان. پیداست که علی را به عنوان جان خود همراه آورده است.
مدینه اولین باری است که میهمانانی چنین غریبه را به خود میبیند. کاروانی متشکل از شصت میهمان ناآشنا که لباسهای بلند مشکی پوشیدهاند، به گردنشان صلیب آویختهاند، کلاههای جواهرنشان بر سر گذاشتهاند، زنجیرهای طلا به کمر بستهاند و انواع و اقسام طلا و جواهرات را بر لباسهای خود نصب کردهاند.
وقتی این شصت نفر برای دیدار با پیامبر، وارد مسجد میشوند، همه با حیرت و تعجب به آنها نگاه میکنند. اما پیامبر بیاعتنا از کنار آنان میگذرد و از مسجد بیرون میرود هم هیأت میهمانان و هم مسلمانان، از این رفتار پیامبر، غرق در تعجب و شگفتی میشوند.
مسلمانان تا کنون ندیدهاند که پیامبر مهربانشان به میهمانان بیتوجهی کند به همین دلیل، وقتی سرپرست هیأت مسیحی علت بیاعتنایی پیامبر را سؤال میکند، هیچ کدام از مسلمانان پاسخی برای گفتن پیدا نمیکنند.
تنها راهی که به نظر میرسد، این است که علت این رفتار پیامبر را از حضرت علی بپرسند، چرا که او نزدیکترین فرد به پیامبر و آگاهترین، نسبت به دین و سیره و سنت اوست. مشکل، مثل همیشه به دست علی حل میشود.
پاسخ او این است که: «پیامبر با تجملات و تشریفات، میانهای ندارند؛ اگر میخواهید مورد توجه و استقبال پیامبر قرار بگیرید، باید این طلاجات و جواهرات و تجملات را فروبگذارید و با هیأتی ساده، به حضور ایشان برسید.»
این رفتار پیامبر، هیأت میهمان را به یاد پیامبرشان، حضرت مسیحی میاندازد که خود با نهایت سادگی میزیست و پیروانش را نیز به رعایت سادگی سفارش میکرد. آنان از این که میبینند، در رفتار و کردار، این همه از پیامبرشان فاصله گرفتهاند، احساس شرمساری میکنند. میهمانان مسیحی وقتی جواهرات و تجملات خود را کنار میگذارند و با هیأتی ساده وارد مسجد میشوند، پیامبر از جای برمیخیزد و به گرمی از آنان استقبال میکند.
شصت دانشمند مسیحی، دور تا دور پیامبر مینشینند و پیامبر به یکایک آنها خوشامد میگوید، در میان این شصت نفر، که همه از پیران و بزرگان مسیحی نجران هستند، «ابوحارثه» اسقف بزرگ نجران و «شرحبیل» نیز به چشم میخورند. پیداست که سرپرستی هیأت را ابوحارثه اسقف بزرگ نجران، بر عهده دارد. او نگاهی به شرحبیل و دیگر همراهان خود میاندازد و با پیامبر شروع به سخن گفتن میکند: «چندی پیش نامهای از شما به دست ما رسید، آمدیم تا از نزدیک، حرفهای شما را بشنویم».
پیامبر میفرماید: «آنچه من از شما خواستهام، پذیرش اسلام و پرستش خدای یگانه است». و برای معرفی اسلام، آیاتی از قرآن را برایشان میخواند.
اسقف اعظم پاسخ میدهد: «اگر منظور از پذیرش اسلام، ایمان به خداست، ما قبلاً به خدا ایمان آوردهایم و به احکام او عمل میکنیم.»
پیامبر میفرماید: «پذیرش اسلام، علایمی دارد که با آنچه شما معتقدید و انجام میدهید، سازگاری ندارد. شما برای خدا فرزند قائلید و مسیح را خدا میدانید، در حالی که این اعتقاد، با پرستش خدای یگانه متفاوت است.»
اسقف برای لحظاتی سکوت میکند و در ذهن دنبال پاسخی مناسب میگردد. یکی دیگر از بزرگان مسیحی که اسقف را درمانده در جواب میبیند، به یاریاش میآید و پاسخ میدهد: «مسیح به این دلیل فرزند خداست که مادر او مریم، بدون این که با کسی ازدواج کند، او را به دنیا آورد. این نشان میدهد که او باید خدای جهان باشد.»
پیامبر لحظهای سکوت میکند. ناگهان فرشته وحی نازل میشود و پاسخ این کلام را از جانب خداوند برای پیامبر میآورد. پیامبر بلافاصله پیام خداوند را برای آنان بازگو میکند: «وضع حضرت عیسی در پیشگاه خداوند، همانند حضرت آدم است که او را به قدرت خود از خاک آفرید...»(1)
و توضیح میدهد که «اگر نداشتن پدر دلالت بر خدایی کند، حضرت آدم که نه پدر داشت و نه مادر، بیشتر شایسته مقام خدایی است. در حالی که چنین نیست و هر دو بنده و مخلوق خداوند هستند.»
لحظات به کندی میگذرد، همه سرها را به زیر میاندازند و به فکر فرو میروند. هیچ یک از شصت دانشمند مسیحی، پاسخی برای این کلام پیدا نمیکنند. لحظات به کندی میگذرد؛ دانشمندان یکی یکی سرهایشان را بلند میکنند و در انتظار شنیدن پاسخ به یکدیگر نگاه میکنند، به اسقف اعظم، به شرحبیل؛ اما... سکوت محض.
عاقبت اسقف اعظم به حرف میآید: «ما قانع نشدیم. تنها راهی که برای اثبات حقیقت باقی میماند، این است که با هم مباهله کنیم. یعنی ما و شما دست به دعا برداریم و از خداوند بخواهیم که هر کس خلاف میگوید، به عذاب خداوند گرفتار شود.»
پیامبر لحظهای میماند. تعجب میکند از اینکه اینان این استدلال روشن را نمیپذیرند و مقاومت میکنند. مسیحیان چشم به دهان پیامبر میدوزند تا پاسخ او را بشنوند.
در این حال، باز فرشته وحی فرود میآید و پیام خداوند را به پیامبر میرساند. پیام این است: «هر کس پس از روشن شدن حقیقت، با تو به انکار و مجادله برخیزد، [به مباهله دعوتش کن] بگو بیایید، شما فرزندانتان را بیاورید و ما هم فرزندانمان، شما زنانتان را بیاورید و ما هم زنانمان. شما جانهایتان را بیاورید و ما هم جانهایمان، سپس با تضرع به درگاه خدا رویم و لعنت او را بر دروغگویان طلب کنیم.»(2)
پیامبر پس از انتقال پیام خداوند به آنان، اعلام میکند که من برای مباهله آمادهام. دانشمندان مسیحی به هم نگاه میکنند، پیداست که برخی از این پیشنهاد اسقف رضایتمند نیستند، اما انگار چارهای نیست. زمان مراسم مباهله، صبح روز بعد و مکان آن صحرای بیرون مدینه تعیین میشود.
دانشمندان مسیحی موقتاً با پیامبر خداحافظی میکنند و به اقامتگاه خود باز میگردند تا برای مراسم مباهله آماده شوند.
صبح است، شصت دانشمند مسیحی در بیرون مدینه ایستادهاند و چشم به دروازه مدینه دوختهاند تا محمد با لشکری از یاران خود، از شهر خارج شود و در مراسم مباهله حضور پیدا کند.
تعداد زیادی از مسلمانان نیز در کنار دروازه شهر و در اطراف مسیحیان و در طول مسیر صف کشیدهاند تا بینندة این مراسم بینظیر و بیسابقه باشند. نفسها در سینه حبس شده و همه چشمها به دروازه مدینه خیره شده است.
لحظات انتظار سپری میشود و پیامبر در حالی که حسین را در آغوش دارد و دست حسن را در دست، از دروازه مدینه خارج میشود. پشت سر او تنها یک مرد و زن دیده میشوند. این مرد علی است و این زن فاطمه.
تعجب و حیرت، همراه با نگرانی و وحشت بر دل مسیحیان سایه میافکند. شرحبیل به اسقف میگوید: نگاه کن. او فقط دختر، داماد و دو نوه خود را به همراه آورده است.
اسقف که صدایش از التهاب میلرزد، میگوید: «همین نشان حقانیت است. به جای این که لشکری را برای مباهله بیاورد، فقط عزیزان و نزدیکان خود را آورده است، پیداست به حقانیت دعوت خود مطمئن است که عزیزترین کسانش را سپر بلا ساخته است.»
شرحبیل میگوید: «دیروز محمد گفت که فرزندانمان و زنانمان و جانهایمان. پیداست که علی را به عنوان جان خود همراه آورده است.»
«آری، علی برای محمد از جان عزیزتر است. در کتابهای قدیمی ما، نام او به عنوان وصی و جانشین او آمده است...»
در این حال، چندین نفر از مسیحیان خود را به اسقف میرسانند و با نگرانی و اضطراب میگویند: «ما به این مباهله تن نمیدهیم. چرا که عذاب خدا را برای خود حتمی میشماریم.» چند نفر دیگر ادامه میدهند: «مباهله مصلحت نیست. چه بسا عذاب، همه مسیحیان را در بر بگیرد.»
کمکم تشویش و ولوله در میان تمام دانشمندان مسیحی میافتد و همه تلاش میکنند که به نحوی اسقف را از انجام این مباهله بازدارند.
اسقف به بالای سنگی میرود، به اشاره دست، همه را آرام میکند و در حالی که چانه و موهای سپید ریشش از التهاب میلرزد، میگوید: «من معتقدم که مباهله صلاح نیست. این پنج چهره نورانی که من میبینم، اگر دست به دعا بردارند، کوهها را از زمین میکنند، در صورت وقوع مباهله، نابودی ما حتمی است و چه بسا عذاب، همه مسیحیان جهان را در بر بگیرد.»
اسقف از سنگ پایین میآید و با دست و پای لرزان و مرتعش، خود را به پیامبر میرساند. بقیه نیز دنبال او روانه میشوند. اسقف در مقابل پیامبر، با خضوع و تواضع، سرش را به زیر میافکند و میگوید: «ما را از مباهله معاف کنید. هر شرطی که داشته باشید، قبول میکنیم.»
پیامبر با بزرگواری و مهربانی، انصرافشان را از مباهله میپذیرد و میپذیرد که به ازای پرداخت مالیات، از جان و مال آنان و مردم نجران، در مقابل دشمنان، محافظت کند.
خبر این واقعه، به سرعت در میان مسیحیان نجران و دیگر مناطق پخش میشود و مسیحیان حقیقتجو را به مدینه پیامبر سوق میدهد.
پینوشتها:
٭ برگرفته از مجله بشارت، شماره 1.
1. «إنّ مثل عیسی عندالله کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون». آل عمران (3)، آیة 59.
2. «فمن حاجک فیه من بعد ما جاءک من العلم، فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءکم و نساءنا و نساءکم و أنفسنا و أنفسکم ثم نبتهل فنجعل لعنتالله علی الکاذبین». آل عمران (3)، آیه 6
جريان مباهله با نصاراى نجران
پس از آن که اسلام بعد از جريان فتح مكه و جنگهاى ديگر گسترش يافت، و نيرومند شد، هيئتهاى مختلفى براى بررسى اوضاع و احوال اسلام بسوى پيغمبر اكرم (ص) اعزام گشتند، و برخى از آنان اسلام مىآوردند، و برخى امان ميخواستند تا بسوى قوم خود بازگشته و هر چه صلاح دید آن حضرت (ص) است در باره ايشان معمول دارد، و از جمله هيئتهائى كه بمدينه آمدند ابو حارثة كشيش بزرگ نصاراى نجران بود كه بهمراهى سى تن از مردان مسيحى آن شهر بنزد آن حضرت (ص) آمدند و از آن جمله بود: عاقب، و سيد، و عبد المسيح (كه اين سه تن از بزرگان و دانشمندان ايشان بودند) پس هنگام نماز عصر به مدينه رسيدند آنها لباسهاى ديبا و صليب پوشيده بودند يهوديان بنزد ايشان رفته با يك ديگر گفتگوها كردند، نصارى بيهود گفتند: شما بر چيزى نيستيد (و دينتان باطل و بيهوده است) يهود بآنها گفتند: شما بر چيزى نيستيد، (خلاصه هر كدام مذهبى ديگرى را باطل ميدانستند) و در همين باره خداى سبحان اين آيه را نازل فرمود: «و يهود گفتند: نصارى بر چيزى نيستند، و گفتند نصارى يهود بر چيزى نيستند» تا آخر آيه (سوره بقرة آيه 113).
پس هنگامى كه رسول خدا (ص) نماز عصر را خواند بسوى او رو كردند و جلوى آنان كشيش بزرگ آنها بود، پس رو بآن حضرت كرده گفت: اى محمد در باره بزرگ ما حضرت مسيح چه گوئى؟ پيغمبر (ص) فرمود: بنده خدا بود كه او را برگزيده و مخصوص گردانيد، كشيش بزرگ گفت: اى محمد آيا براى او پدرى سراغ دارى كه او را بوجود آورده باشد؟ پيغمبر (ص) فرمود: جريان زناشوئى در كار نبوده تا پدر داشته باشد! گفت: پس چگونه گوئى كه او بنده آفريده شده است و تو تاكنون بنده آفريده شده نديده ای جز اينكه از راه زناشوئى و داراى پدر باشد؟ خداى سبحان آياتى از سوره آل عمران نازل فرمود تا باين آيه كه فرمايد: «همانا مثل عيسى نزد خداوند مانند آدم است كه او را از خاك آفريد پس باو گفت: باش پس شد، سخن حق از پروردگار تو است و تو مباش از شكّكنندگان، پس هر كس در آن با تو ستيزه كند از آنچه بيامده است تو را از دانش، بگو بيائيد بخوانيم و فرزندان ما و فرزندان شما را و زنان ما و زنان شما را، و ما خود را و شما خويش را سپس بيكديگر نفرين ميكنيم و بگردانيم لعنت خدا را بر دروغگويان» (سوره آل عمران آيههاى 59 تا 61) پس رسول خدا (ص) اين آيات را بر نصاراى نجران خواند، و آنها را بمباهله (يعنى نفرين كردن بيكديگر) دعوت كرده فرمود: همانا خداى عز و جل بمن خبر داد كه پس از مباهله هر آن كس كه بر باطل است عذاب بر او نازل شود، و بدان وسيله حق از باطل جدا گردد، پس كشيش بزرگ با عبد المسيح و عاقب براى مشورت گرد هم آمدند و تصميم ايشان بر اين شد كه تا صبح روز ديگر از او مهلت بخواهند (و فردا با او مباهله كنند).
وقتی به محل استراحت خود باز گشتند كشيش بزرگ بآنها گفت: فردا نگاه كنيد ببينيد اگر محمد با فرزندان و خاندان خودآمد از مباهله با او بپرهيزيد، و اگر با اصحاب و يارانش آمد با او مباهله كنيد و نترسيد كه بر چيزى نيست (و دين حق را دارا نيست) چون فردا شد پيغمبر (ص) در حالى كه دست على بن ابى طالب عليه السّلام را در دست داشت و حسن و حسين علیهما السلام از جلو و فاطمه عليها السّلام از پشت سرش ميرفتند براى مباهله حاضر شد، و نصارى نيز كه كشيش بزرگ پيشاپيش آنها بود (براى مباهله) بيرون شدند، همين كه كشيش پيغمبر (ص) و همراهانش را بديد پرسيد كه اينان (كه همراهش هستند) كيانند؟ به او گفته شد: او پسر عمويش على بن ابى طالب است، و هم او داماد و پدر فرزندان و محبوبترين مردمان نزد اوست، و آن دو كودك فرزندان دخترش كه از شوهرش على است ميباشند، و آن دو نيز محبوبترين مردمان نزد اويند، و آن زن دخترش فاطمه است كه گراميترين مردمان پيش او است، و پيش پيغمبر از ديگران نزديكتر است ، كشيش رو بعاقب و سيد و عبد المسيح كرده گفت: نگاه كنيد و ببينيد كه او با نزديكترين و گرامىترين فرزندان و خاندان خود آمده تا بوسيله آنان مباهله كند و با كمال اطمينان باينكه بر حق است آمده و بخدا سوگند اگر بر برهان خود مىترسيد اينان را بهمراه خود نمىآورد، از مباهله كردن با او بپرهيزيد، و بخدا سوگند اگر بخاطر انديشه از قیصر (پادشاه روم) نبود هم اكنون من مسلمان مي شدم، ولى به هر چه ميان شما و او سازش و اتفاق مىشود با او مصالحه كنيد (و صلح بر قرار سازيد، و هر چه در برابر صلح از شما خواست بپذيريد) و بشهرهاى خود بازگرديد، و براى خود فكرى بكنيد، باو گفتند: ما پيرو فرمان تو هستيم هر چه كردى بدان گردن نهيم، پس كشيش رو بحضرت (ص) كرده گفت: اى ابو القاسم ما با تو مباهله نمىكنيم، ولى مصالحه ميكنيم، پس با ما صلح كن ، پيغمبر (ص) با آنها مصالحه كرد بر اينكه هر سال دو هزار حله (جامه نو) از حلههاى اواقى باو بدهند .
ارشاد شیخ مفید ، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی ج 1 ص 222
مباهله در لغت ازباب مفاعله به معنای نفرین هر یک از دو نفر علیه یکدیگر می باشد ( مصباح المنیر ص 64)
مباهله در لغت
«مباهله» در اصل از ماده «بهل» (بر وزن اهل) بوده و به رها كردن و برداشتن قيد و بند از چيزى گفته مى شود[1].
مباهله در اصطلاح
مباهله در اصطلاح قرآن و روايات و غير آن ها، به معناى ملاعنه (لعن و نفرين كردن دو طرف به يكديگر) است; اين گونه كه هرگاه دو گروه يا دو نفر درباره ى مساله اى مهم، مانند مسائل مهم مذهبى با هم گفتگو كرده و به نتيجه اى نرسند، در يك جا جمع مى شوند و به عنوان «آخرين حربه»، به درگاه خداوند تضرع مى كنند و از او مى خواهند تا درغگو را رسوا و مجازات كند[2].
تناسب معناى اصطلاحى با معناى لغوى در اين است كه در هر دو، رها كردن و واگذار كردن يكديگر به حال خود، وجود دارد.
عموميت استفاده از مباهله
شكى نيست كه آيه مباهله خطاب به پيامبر اسلام بوده و متضمن دستور كلى به مسلمانان براى انجام اين عمل نمى باشد، ولى در آيات و روايات، منعى از انجام اين عمل توسط مسلمانان وارد نشده است، بلكه از روايات عموميت اين حكم استفاده مى شود; براى مثال از امام صادق (ع) روايت شده است كه اگر مخالفان مذهبى سخنان و استدلال هاى شما را نپذيرفتند، آن ها را به مباهله دعوت كنيد.
راوى مى گويد: پرسيدم: چگونه مباهله كنم؟
امام (ع) فرمود: خود را سه روز اصلاح اخلاقى كن...; روزه بگير و غسل كن، و با كسى كه مى خواهى مباهله كنى به صحرا برو; سپس انگشتان دست راستت را در انگشتان راست او بيفكن و از خودت آغاز كن و بگو: «خداوندا! تو پروردگار آسمان هاى هفتگانه و زمين هاى هفتگانه اى و از اسرار نهان آگاه هستى، و رحمن و رحيمى، اگر من حقى را انكار و باطلى را ادعا مى كنم، بلايى از آسمان بر من بفرست، و اگر اين شخص حق را انكار كرده و ادعاى باطلى مى كند، بلايى از آسمان بر او بفرست; سپس فرمود: چيزى نخواهد گذشت كه نتيجه اين دعا آشكار خواهد شد. به خدا سوگند! هيچ كسى را نيافتم كه حاضر شود اين گونه با من مباهله كند.[8]»
منابع:
[1]. ر. ك: فرهنگ جامع عربى، فارسى، ماده «بهل»; فرهنگ دانشگاهى، ترجمه المنجد الابجدى، ماده ى «بهل».
[2]. ر. ك: تفسير نمونه، ج2، ص438.
[3]. آل عمران، 61.
[4]. ياقوت حموى در معجم البلدان، ج5، ص267ـ266، علل گرايش آنان را به آيين مسيح بيان كرده است.
[5]. در برخى نقلها آمده است كه پيامبر دست حسن و حسين را گرفته بود و فاطمه به دنبال پيامبر و على(عليه السلام) پشت سر وى حركت مى كرد. ر.ك: منشور جاويد،، ج7، ص101.
[6]. بحار الانوار، ج21، ص285 به بعد.
[7]. صحيح مسلم، ج7، ص120.
[8]. اصول كافى، ج2، ص482.
منبع اصلی:
سایت اندیشه قم
بخش باصفاى نجران با هفتاد دهكده تابع آن در نقطه مرزى حجاز ويمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، اين نقطه تنها منطقهمسيحى نشين حجاز بود كه به عللى از بت پرستى دست كشيده، بهآئين مسيح گرويده بودند.
پيامبر(ص) به موازات مكاتبه با سراندول جهان و مراكز مذهبى، نامهاى به اسقف نجران ابوحارثه نوشتو طى آن ساكنان نجران را به آيين اسلام دعوت كرد.
مضمون نامهچنين است:
به نام خداى ابراهيم و اسحاق و يعقوب; از محمد پيامبر و رسولخدا به اسقف نجران. خداى ابراهيم واسحاق و يعقوب را حمد وستايش مىكنم و شما را از پرستش بندگان به پرستش خدا دعوتمىنمايم.
شما را دعوت مىكنم كه از لايتبندگان خدا خارج شويدو در ولايتخداوند وارد آييد; و اگر دعوت مرا نپذيرفتيد، بايدبه حكومت اسلامى ماليات و جزيه بپردازيد در غير اين صورت، بهشما اعلام خطر مىشود.
نمايندگان پيامبر وارد نجران شده، نامهپيامبر(ص) را به اسقف نجران دادند. وى نامه را به دقتخواند وبراى تصميمگيرى در اين باره شورايى مركب از شخصيتهاى بارزمذهبى و غير مذهبى تشكيل داد. يكى از افراد طرف مشورت«شرجيل» بودكه به عقل و درايت و كاردانى معروفيت داشت.
وىگفت: ما مكرر از پيشوايان مذهبى خود شنيدهايم كه روزى منصبنبوت از نسل اسحاق به فرزندان اسماعيل انتقال خواهد يافت وهيچ بعيد نيست محمد، كه از اولاد اسماعيل است، همان پيغمبرموعود باشد.
بعد از سخنان شرجيل، شورا نظر داد كه گروهى بهعنوان هياءت نمايندگى نجران به مدينه برود تا از نزديك بامحمد(ص) تماس گرفته و دلايل نبوت او را مورد بررسى قرار دهد.
بدين ترتيب، شصت تن از داناترين مردم نجران انتخاب گرديدند كهدر راءس آنها سه پيشواى مذهبى قرار داشت:
1- ابوحارثه بن علقمه، اسقف اعظم نجران كه نماينده رسمىكليساهاى روم وحجاز بود.
2- عبدالمسيح، رئيس هياءت نمايندگى كه به عقل و كاردانى شهرتداشت.
3- ايهم كه فرد كهنسال و شخصيت محترم ملت نجران به شمارمىرفت.
مشروح جريان مباهله و نيز مذاكرات پيامبر اسلام باهياءت مسيحى در كتاب گرانسنگ «اقبال» سيدبن طاووس ذكر شدهاست.
مشروح جريان مباهله و نيز مذاكرات پيامبر اسلام باهياءت مسيحى در كتاب گرانسنگ «اقبال» سيدبن طاووس ذكر شدهاست.
. پيامبر اسلام(ص): من شما را به آيينتوحيد و پرستش خداى يگانه و تسليم در برابر اوامر او دعوتمىكنم.
نمايندگان نجران: اگر منظور از اسلام، ايمان به خداى يگانهجهان است، ما قبلا به او ايمان آورده و به احكام او عملمىكنيم. پيامبر(ص): اسلام نشانههايى دارد.
برخى از اعمال شماحاكى است كه به اسلام واقعى نگرويدهايد. چگونه مىگوييد خداىيگانه را مىپرستيد؟ در صورتى كه صليب را مىپرستيد و از خوردنگوشتخوك پرهيز نمىكنيد و براى خدا فرزند معتقديد.
نمايندگان نجران: ما او را (مسيح) خدا مىدانيم، زيرا اومردگان را زنده كرد و بيماران را شفا بخشيد و از گل پرندهساخت و آن را به پرواز در آورد و تمام اين اعمال حاكى است كهاو خداست.
پيامبر(ص): مسيح بنده خدا و مخلوق اوست كه او را در رحم مريمقرار داد و اين توانايى را خدا به او داده بود
نماينده نجران: آرى، او فرزند خداست; زيرا مادرش مريم بدوناينكه با كسى ازدواج كند او را به دنيا آورد، پس ناگزير پدرشبايد همان خداى جهان باشد.
در اين موقع، فرشته وحى نازل شد و به پيامبر خطاب كرد: بهآنان بگو: وضع حضرت عيسى از اين نظر مانند حضرت آدم است
كه اورا با قدرت بى پايان خود، بدون اينكه داراى پدرى و مادرىباشد، از خاك آفريد; و اگر نداشتن پدر گواه بر اين باشد كه اوفرزند خداست،
پس حضرت آدم براى اين منصب شايستهتر است، زيرااو نه پدر داشت و نه مادر. نمايندگان نجران: سخنان شما ما راقانع نمىكند.
در اين هنگام، فرشته وحى نازل شد و فرمود: اى پيامبر، بهكسانى كه پس از روشن شدن جريان حضرت عيسى با تو مجادله و ازقبول حق شانه خالى مىكنند،
بگو فرزندان و زنان و نزديكان خودرا گرد آوريم و به درگاه خدا ابتهال كنيم كه بر دروغگوياننفرين و لعنت كند;
يعنى هر نفرين كه دامن گروه مقابل را گرفت،باطل بودن راه آنان را مشخص سازد و بدين جدال پايان دهيم.
مساله مباهله به اين شكل شايد تا آن زمان در بين عرب سابقهنداشت و راهى بود كه صد در صد حكايت از ايمان و صدق دعوتپيامبرى مىكرد.
مسلما ورود در چنين ميدانى بسيار خطرناك است،زيرا اگر دعاى او به اجابت نرسد و اثرى از مجازات مخالفانآشكار نگردد، نتيجهاى جز رسوايى دعوت كننده نخواهد داشت.
- مفسران و محدثان شيعه و سنى تصريح كردهاند كه آيه مباهلهدر حق اهل بيت پيامبر نازل شده و پيامبر تنها فرزندانش حسن وحسين و دخترش فاطمه و پسرعمش على(ع) را به ميعادگاه برد.
بنابراين، منظور از «ابنائنا» در آيه منحصرا حسن و حسين(ع)هستند.
ابوبكر رازى مىگويد: اين آيه دليل است كه حسنين پسرانرسول خدا(ص) هستند و فرزند دختر هم حقيقتا فرزند انسان است.
همانطور كه منظور از «نسائنا» فقط فاطمه(س) است.
و نيز مراداز «انفسنا» فقط على(ع) است، زيرا خود پيامبر كه نمىتواندمراد باشد; چون او دعوت كننده است و معنى ندارد كه انسان خودرا دعوت كند، هميشه داعى غير از مدعو است
پس حتما مراد شخصديگرى غير از نبى اكرم است. پس حتما اشاره به على(ع) است.
زيرا هيچ كس نگفته جز على و فاطمه و حسنين كسى در مباهله شركتداشته است. اين مطلب بر علو مكان وى و درجهاى كه هيچ كس به آنراه نيافته، بلكه به نزديك آن هم نرسيده است، دلالت دارد
.
پيامبر به بريده اسلمى فرمود:اى بريده على را دشمن مدار كه او از من است و من از اويم.مردم از درختهاى متفرق خلق شدهاند و من و على از يك درختآفريده شدهايم.
قاضى نورالله شوشترى، در جلد سوم احقاقالحق، مىگويد:
مفسران در اين مساله اتفاق نظر دارند كه«ابنائنا» اشاره به حسن و حسين و «نسائنا» اشاره بهفاطمه(س) و «انفسنا» اشاره به على(ع) است.
سپس در پاورقىهمين كتاب نام شصت نفر از بزرگان اهل سنت را نقل مىكند كهگفتهاند: آيه مباهله در مورد اهل بيت(عليهم السلام) نازل شدهاست.
از جمله شخصيتهايى كه اين مطلب از آنها نقل شده عبارتنداز:
1- مسلم در كتاب صحيح، ج 2، ص 448.
2- احمد بن حنبل در مسند، ج 1، ص 185.
3- حاكم در مستدرك، ج3، ص 150.
4- واحدى نيشابورى در اسباب النزول، ص 68.
5- ابن اثير در جامع الاصول، ج9، ص 470.
6- ابن جوزى در تذكرهالخواص، ص23.
7- زمخشرى در كشاف، ج 1، ص 370.
8- ابن حجرعسقلانى در الاصابه، ج 2، ص509.
9- ابن صباغ مالكى در فصول المهمه، ص 120.
10- قرطبى در الجامع لاحكام القرآن، ج 4، ص 140.
در كتابهاى روايى شيعه نيز اين مساله جايگاهى خاص دارد. تنهابه يك نمونه از آن اكتفا مىكنيم.
امام رضا(ع) در جلسه بحثى كه در دربار مامون تشكيل شده بود،فرمود: خداوند پاكان بندگان خود را در آيه مباهله مشخص ساختهاست...;
اين مزيتى است كه هيچ كس در آن بر اهلبيت(عليهمالسلام) پيشى نگرفته; فضليتى است كه هيچ انسانى به آن نرسيده وشرفى است كه قبل از آن هيچ كس از آن بر خور دار نبوده است.
آيه مباهله جز معرفى نزديكترین افراد به رسول گرامى(ص) حاوىپيامهاى ديگرى است كه فهرست وار اشاره مىشود:
1- استمداد از غيب بعد از به كارگيريى توانايىهاى عادى.
2- قوام و اساس دين به خاطر همين چند نفر است و گرنهپيامبر(ص) مىتوانستخود شخصا نفرين كند.
3- اگر انسان به هدف خود ايمان داشته باشد حاضر استحتى خودو نزديكترين بستگانش را در معرض خطر قرار دهد.
4- در دعا كردن آنچه مهم است انگيزهها و شخصيتهاست نه تعداد و كثرت جمعيت.
5- در مجالس دعا بايد كودكان را شركت داد.
6- كسى كه منطق و استدلال و معجزه او را تسليم به پذيرش حقنمىكند بايد تهديد به نابودى شود.
7- دعا آخرين برگ برنده و سلاح مومن است.
8- استدلال را بايد پاسخ داد، ولى مجادله و لجاجت را بايدسركوب كرد.
9- اگر شما محكم بايستيد، دشمن به دليل باطل بودن عقب نشينىمىكند.
10- زن و مرد دوشادوش هم و در كنار همديگر مطرح اند.
و از همه مهتر این که:
خدا و پيامبر(ص) با اين عمل به همه ما مىفهماند كه اين افراد ياران و نزديكان رسول خدا(ص) در دعوت به حق و هدف او هستند وهمراه او آماده استقبال از خطر بوده، ادامه دهنده حركت اويند.
هنگامى كه پاى مباهله به ميان آمد، نمايندگان مسيحيان نجراناز پيامبر مهلتخواستند تا با بزرگان خود به مشورت بنشينند.
.
نتيجه مشاوره آنها، كه از يك نكته روان شناسى سرچشمه مىگرفت،اين بود كه به طرفدارانشان دستور دادند: اگر مشاهده كرديدمحمد با جمعيت و جار و جنجال به مباهله آمد، نترسيد و با اومباهله كنيد;
زيرا حقيقتى در كار نيست كه متوسل به جارو جنجالشده است; ولى اگر با نفرات بسيار محدودى از خاصان نزديك وفرزندان خردسالش كه عزيزترين كسان اويند، به ميعادگاه آمد،بدانيد كه پيامبر خداست و از مباهله با او بپرهيزيد كه خطرناكاست.
وقت مباهله فرا رسيد. پيامبر و هياءت نجران توافق كردهبودند كه مراسم مباهله در نقطهاى خارج از شهر مدينه در صحراانجام گيرد.
پيامبر گرامى اسلام از ميان مسلمانان و بستگان خود تنها چهارتن را انتخاب كرد كه عبارتند از: على بن ابىطالب، حضرت زهرا،امام حسن و امام حسين(عليهم السلام);
زيرا در ميان مسلماناننفوسى پاكتر و ايمانى استوارتر از نفوس و ايمان اين چهارتنوجود نداشت.
او فاصله منزل تا نقطه مباهله را با وضع خاصىپيمود. در حالى كه حسين را در بغل داشت، دستحسن را گرفته بودو على و زهرا(س) پشتسرش حركت مىكردند.
به ميدان مباهله گامنهاد. او پيش از ورود به همراهانش گفت: هرگاه دعا كردم، شماآمين بگوييد.
اسقف مسيحيان گفت: من چهرههايى را مىبينم كه اگراز خداوند بخواهند كوه از جا كنده مىشود; و اگر اين افرادنفرين كنند، يك مسيحى بر روى زمين باقى نمىماند.
مسيحيان نجران باديدن اين صحنه از مباهله منصرف شدند و بهمصالحه رضايت دادند.
بر اين اساس كه هر سال دو هزار حله هركدام به قيمت چهل درهم به مسلمانان داده و جزيه را رعايتكنند.
قويترين دليل بر فضليت اصحاب كساء
نظر به اهميت اين رويداد در تاريخ اسلام، بديهى استبايدافرادى در آن شركت كنند كه از شايستگى كافى برخور دار باشند
زيرا اين رخداد در تاريخ دين اسلام ثبتخواهد شد.
به همين جهت،پيامبر بزرگوار اسلام از ميان كسان و اصحاب خود تنها چهار تنرا انتخاب كرد كه عبارتند از: حضرت على بن ابىطالب، حضرتزهرا، امام حسن و امام حسين(عليهم السلام).
"فَمَنْ حَاجَّک فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءَک مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَ أَبْنَاءَکمْ وَ نِساءَنَا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنفُسنَا وَ أَنفُسکُمْ ثُمَّ نَبْتهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَت اللَّهِ عَلی الْکذِبِینَ" (سوره آل عمران/ آیه 61)
[/COLOR][/COLOR][/SIZE][/COLOR][/SIZE][/COLOR][/SIZE][/COLOR][/SIZE][/COLOR][/SIZE]
[/COLOR][/SIZE][SIZE=12]
[/COLOR][/SIZE][/COLOR][/SIZE][/COLOR][/SIZE][/COLOR][/SIZE]
عظمت حضرت زهرا علیهاالسلام
درعربستان پیش از اسلام، زن هیچ جایگاهی نداشت. زن به عنوان كنیزی كه در خدمت مرد قرار می گرفت تا كارهای خانه اش را انجام دهد، ایفای وظیفه می نمود.
او در مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و غیره حق دخالت و اظهارنظر نداشت. در چنین شرایطی بود كه اسلام ظهور نمود، دیگر به جنس انسان اهمیتی نمی داد بلكه انسانیت وی حائز اهمیت بود. زنان صاحب حق و حقوقی شدند و دیگر كمتر مورد ظلم قرار می گرفتند. در چنین شرایطی كه دختران زنده به گور می شدند و برای زنان در جامعه هیچ شخصیتی قائل نبودند.
حضرت زهرا علیهاالسلام پا به عرصه هستی نهاد و همگان از كارهای پیامبر(ص) نسبت به ایشان تعجب می نمودند. پیامبراكرم با آن مقام مادی و معنوی، خم شده و دستان دختر خود را می بوسید و به او احترام ویژه می گذاشت. البته خیلی ها به اشتباه تصور می كنند كه ارزش حضرت به خاطر این بوده است كه ایشان دختر نبوت، همسر ولایت و مادر امامت بوده اند. حال آنكه باید در نظر داشت كه ایشان شایستگی و ارزش آن را داشته كه در این مسندها جای گرفته است.
با بررسی تاریخ روز مباهله پی می بریم كه خود حضرت زهرا(س) آن قابلیت را داشته و از مقام والای معنوی برخوردار بودند كه به همراه پیامبر(ص) به مباهله می روند. چرا كه در درگاه الهی قرب داشته و دعا یا نفرین ایشان به استجابت می رسید.
مباهله با مسیحیان نجران كار ساده ای نبود كه با هر زن و مرد عادی بتوان آن را به اجرا درآورد بلكه افراد شركت كننده در مباهله باید به درجه ای از حق و یقین رسیده باشند كه خدای متعادل درخواست آنان را پاسخ گوید.
این كه حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام در مراسم مباهله شركت داشته، حاكی از عظمت شخصیت ایشان می باشد.
به نام علی اعلی
سلام
حیفم اومد امروز که روز 24 ذی الحجه ، سالروز مباهله هستش این تاپیک روی اسکرول نباشه
التماس دعا
یا علی :Gol:
با سلام خدمت دوستان
همه مطالب تاپیک را خواندم خیلی خوب و کامل بود . فقط یک سوال برام پیش آمد ، چرا پیامبر ص از مسیحیان خواست جزیه بدهند؟ منظورم این هست که چون مخالفت کردند حکم تنبیه داشت یا اینکه آنها از پرداخت مالیات سرباز زده بودند؟ (یعنی اینکه مالیات مربوط به مسلمانان و مسیحیان میشده)
چرا پیامبر ص از مسیحیان خواست جزیه بدهند؟ منظورم این هست که چون مخالفت کردند حکم تنبیه داشت یا اینکه آنها از پرداخت مالیات سرباز زده بودند؟ (یعنی اینکه مالیات مربوط به مسلمانان و مسیحیان میشده)
سلام علیکم
جزیه یک نوع مالیات است که غیر مسلمانان به حکومت اسلامی می پردازند ، اسم مالیات مسلمانان خمس وزکات است واسم مالیات اهل کتاب جزیه ، و در بعضی موارد حتی مالیات اهل کتاب (جزیه) از مالیات مسلمانان (خمس وزکات) کمتر بوده است
به عبارت دیگر جزیه تنها یک نوع کمک مالى است ، که از طرف اهل کتاب در برابر مسئولیتى که مسلمانان به منظور تأمین امنیت جان و مال آنها به عهده مى گیرند، پرداخت مى گردد.
با سلام خدمت دوستان
همه مطالب تاپیک را خواندم خیلی خوب و کامل بود . فقط یک سوال برام پیش آمد ، چرا پیامبر ص از مسیحیان خواست جزیه بدهند؟ منظورم این هست که چون مخالفت کردند حکم تنبیه داشت یا اینکه آنها از پرداخت مالیات سرباز زده بودند؟ (یعنی اینکه مالیات مربوط به مسلمانان و مسیحیان میشده)
با عرض سلام و ادب
یکی از احکام اسلامی دریافت جزیه از اهل کتاب می باشد.برای پاسخ به سوال شما لازم است مطالبی به اختصار پیرامون فلسفه دریافت جزیه خدمت شما عرض کنم:
جزیه مالیات سرانه ای بود که اهل کتابی که در حیطه حکومت مسلمانان بودند در هر سال به دولت اسلامی می پرداختند و علت قرار دادن چنین مالیاتی این بود که چون جامعه آنان بدست مسلمانان اداره می شد و دولت اسلامی مجبور بود که حفاظت و نظم و امنیت آنها را به عهده بگیرد.از این لحاظ لازم بود مالیات عادلانه ای از هر فردیکه اسلام را نپذیرفته است دریافت کند و در راه تامین وسائل زندگی و حفظ جان و مال آنان مصرف نماید و همچنین آنان می توانستند با مسلمانان آزادانه مراوده و داد و ستد کنند.به این ترتیب هنگامی که جنگی با یک دشمن خارجی در می گرفت مسلمانان از آنان دفاع می کردند و آنان در جنگ شرکت نمی کردند.
شواهد زنده تاریخی در دست است که نشان می دهد مبلغ جزیه کم و در بعضی موارد ناچیز بوده است و به منظور فشار وارد کردن بر غیر مسلمانان نبوده بلکه فقط به منظور تامین آسایش و امنیت برای آنان بوده است. ازجمله:
۱- هنگامیکه عبادة بن صامت فرمانروایان مصر را به دین اسلام دعوت می کرد به آنان چنین گفت:
اختیار با شما ست خواستید آیین اسلام را پس از دقت و بررسی اختیار کنید و اگر نمیخواهید مسلمان شوید جزیه بدهید و تحت فرمان حکومت اسلامی باشید و تا ما باشیم و شما باشید همه ساله رفتاری با شما خواهیم نمود که طرفین از هم خوشنود باشیم. ما با شما هم پیمان می شویم. جان و دارایی و زمین و خانه شما را حفظ می کنیم و هرکس باموال شما تجاوز کند با او می جنگیم.
۲-پس از آنکه مسلمانان در نبرد با رومیان فاتح شدند و قسمتهای زیادی از شامات بدست آنان افتاد مردم حمص حاضر شدند جزیه بپردازند.سپس مسلمانان به عللی صلاح دیدند پیمانیکه بین خود و مردم مسیحی حمص بسته بودند با رضایت طرفین لغو کنند..به این خاطر سردار مسلمانان در یک مجمع عمومی به مردم حمص چنین گفت:آنچه به ما داده اید از ما پس بگیرید و ما را از هم پیمانی خود آزاد سازید.مردم حمص در پاسخ گفتند: هرگز ما از شما جدا نمی شویم.دادگستری و پرهیزکاری شماها بهتر از رفتار رومیان است.ما حاضریم همراه نیروهای اسلامی با ارتش رومیان بجنگیم.
۳-در عهد نامه خالدبن ولید با مسیحیان اطراف فرات ، چنین نوشته شده است:
این نوشته ای است از خالدبن ولید به صلوبا(بزرگ مسیحیان) و جمعیتش. من با شما پیمان می بندم بر جزیه و دفاع، و در برابر آم شما در حمایت ما قرار دارید و مادام که از شما حمایت می کنیم ، حق گرفتن جزیه داریم و الا حقی نخواهیم داشت.این عهدنامه در سال دوازده هجری در ماه صفر نوشته شد.
جالب این است که هرگاه در حمایت کوتاهی میشد جزیه را پس میدادند(مثل مردم حمص که گفته شد) یا اصلا نمی گرفتند.
۴- مقدار جزیه هایی را که پیامبر اسلام(ص) برای مسیحیان نجران تعیین نموده بود این بود که مردم آنجا سالی سه هزار حله که بهای هر حله چهل درهم بود را در دو قسط بدهند.
۵-مقدار جزیه ای که پیامبر(ص) با اهل اذرح به توافق رسید سالی صد دینار بود.بطور مسلم این رقم پولها در برابر نگهبانی و حفظ جان و مال آنها در برابر دشمنان چندان قابل توجه نبود.
و شاهد دیگر بر اینکه جزیه برای تامین امنیت و دفاع از اهل کتاب بوده است این است که به کودکان و زنان و پیرمردان و نا توانان آنها جزیه تعلق نمی گرفت و فقط به کسانی تعلق می گرفت که توانایی حمل سلاح و جنگیدن داشتند.
اگر جهاد بر همه مسلمانان واجب نبود ( هنگام دفاع یک مرد مسلمان که توانایی دارد باید به جنگ برود)، از آنان نیز جزیه گرفته می شد زیرا جزیه یعنی جزای امنیتی که حکومت اسلامی فراهم می سازد.
در نتیجه جزیه یک نوع کمک مالی است که اهل کتاب در برابر مسئولیتی که مسلمانان به منظور تامین امنیت و جان و مال آنها به عهده می گیرند پرداخت می گردد. و در عوض، آنان از شرکت در جهاد معاف می گرددند.(برگرفته از کتاب: تفسیر نمونه جلد۷ و کتاب پرسشها و پاسخهای مذهبی/ناصر مکارم شیرازی،جعفر سبحانی/جلد۳).
بنابراین دریافت این جزیه از مسیحیان نجران جنبه تنبیه نداشته است.
سلام علیکم
جزیه یک نوع مالیات است که غیر مسلمانان به حکومت اسلامی می پردازند ، اسم مالیات مسلمانان خمس وزکات است واسم مالیات اهل کتاب جزیه ، و در بعضی موارد حتی مالیات اهل کتاب (جزیه) از مالیات مسلمانان (خمس وزکات) کمتر بوده است
به عبارت دیگر جزیه تنها یک نوع کمک مالى است ، که از طرف اهل کتاب در برابر مسئولیتى که مسلمانان به منظور تأمین امنیت جان و مال آنها به عهده مى گیرند، پرداخت مى گردد.
با عرض سلام و ادب
جناب پنج تن بزرگوار!
هر یک از «خمس و زکات » و «مالیات » برای خود مبنایی جداگانه دارند و مستقل از یکدیگر هستند .
این که گفته شود «اگر کسی مالیات میدهد، دیگر خمس و زکات نباید بدهد» یا بالعکس «اگر مسلمانی خمس و زکات میدهد، پس دیگر مالیات نباید بدهد»، سخن نادرستی است که از روی عدم اطلاع به احکام اسلام از یک سو و مباحث اقتصادی «دولت» از سوی دیگر میباشد.
نگاهي به فلسفه تشريع خمس و زكات و وضع ماليات در حال حاضر و حتي از قرون اوليه اسلام ما را به اين نكته رهنمون مي سازد كه موارد مصرف آن ها از هم جدا هستند و پرداخت يكي كفايت از ديگري نمي كند. برخي از تفاوت هاي مصرف زكات و ماليات عبارتند از:
الف- اصل فلسفه تشريع زكات براي فقرزدايي است اما فلسفه تشريع ماليات تأمين هزينه هاي حكومت مي باشد.
ب- زكات نصاب مشخصي دارد و از اشياء و اموال معيني گرفته مي شود. اما ماليات مقدار معيني ندارد و تعيين آن به عهده كارشناسان حكومت است.
ج- زكات براي تامين نيازمندي هاي مسلمانان است. اما ماليات براي تامين نيازهاي دولت.
درباره تفاوت مصاديق خمس با ماليات نيز گفتني است، يك دوم خمس سهم امام است و يك دوم ديگر آن مانند زكات براي رفع نيازمندي هاي سادات است.(1)
خمس حق خدا و محرومين و براي ديگران است در حالي كه ماليات براي خود شهروندان است مثلا براي آسفالت جاده ها و ساير خدمات و تأسيسات و امكاناتي است كه در اختيار شهروندان قرار مي گيرد.
اما سهم امام از خمس، سهمي است كه خداي متعال براي تثبيت ولايت در هر حكومت اسلامي قرار داده است. در آيه شريفه آمده است "فان لله خُمُسه و للرسول" بر اساس روايات بايد سهم خدا و پيامبر را در اختيار امام و حاكم عادل اسلامي قرار داد. تا در راه خدا و تبليغات ديني و استقرار نظام اسلامي و رفع نيازمندي هاي آن و هر جا كه به مصلحت مسلمين و جامعه اسلامي باشد هزينه كندپس سهم خدا و پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در زمان حضور پيامبر و ائمه به پيامبر اكرم و ائمه تعلق ميگيرد اما در زمان غيبت همان گونه كه مراجع تقليد در همه امور نايب عام امام عصرمي باشند در اين مورد نيز نايب حضرت بوده و مانند امامان در مصارفي كه شرع مقدس اجازه داده است مصرف مي كنند.
پي نوشت:
1) مسائل مستحدثه زكات، مجله فقه اهل البيت، شماره 10.