سلام
حقیقت امر این است که غذاهای معنوی هم مانند غذاهای مادی سبک و سنگین دارند
همانطور که هر مزاجی تاب غذای سنگین نداره برخی قلبها و عقلها و هم تحمل معانی و حقایق سنگین معنوی را ندارند و آنرا به شدت پس می زنند و خوب است که پس می زنند چون اگر بپذیرند شاید باعث هلاکت آنها بشود
لذا باید از خدای متعال طلب شرح صدر کرد
در روایات شریفه اهل عصمت هم این معنا آمده که روایات ما صعب یا مستصعب اند و در توضیح مستصعب آمده که برخی از آن فرار می کنند و حقیقتا چنین است مثلا آیاهرکسی تحمل این روایات را دارد : الحمد لله الذی تجلی لخلقه بخلقه
لنا حالات هو نحن و نحن هو
نحن اسماء الله الحسنی
می بینید که عمده مشکل اهل سنت و وهابیت با تشیع هم باور تشیع به حقایق والا و سنگینی در مورد ائمه ع است که آنها نمی توانند هضمش کنند مثلا همین مساله توسل را که خیلی ساده به نظر می رسد اما برای آنها سنگین است
والله الهادی المعین
به نظرم این بحث خوبی است اگه علمی ادامه پیدا کنه .
من با چند نفر از گردن کلفتان این مباحث که جهت مخالف هستن دعوت کردم بیان برای بحث اگر قبول کنن عالی می شه هم مدرس فلسفه و عرفان هستن و هم مخالفن البته منظورم از مخالفت مخالفت کلی نیست .
امیدوارم هر چی زودتر بیان و مباحث خوب و مناظرات جالبی را شاهد باشیم .
دلیل عمده دوستان ما این است که می گویند فلسفه و عرفان باید درک عمیق شود و البته همیشه هم در مناظرات من شاهد بودم به این نکته خیلی تمسک می کنن به هر حال با آمدن افرادی که خود خریط فن عرفان و فلسفه هستن این مشکل هم بر طرف می شه و بحث سیر علمی بهتری پیدا می کنه .
می بینید که عمده مشکل اهل سنت و وهابیت با تشیع هم باور تشیع به حقایق والا و سنگینی در مورد ائمه ع است که آنها نمی توانند هضمش کنند مثلا همین مساله توسل را که خیلی ساده به نظر می رسد اما برای آنها سنگین است
فکر می کنم آل و عالم می دونن مشکل وهابیت چیز دیگری است و این نیست و کاملا توسل را هضم کرده چون خود به زیارت أبو حنیفه می رن و به زعم خودشون حاجت می گیرن .
حقایق والا را هم انکار نمی کنن کما این که علامه امینی قدس سره در الغدیر شاهد مثال زیادی ذکر فرموده بنابر این مشکل وهابیت چیز دیگری است . هر چند به ظاهر و برای گول زدن عامه مردم این فرض هم هست اجمالا .
الحمد لله الذی تجلی لخلقه بخلقه
لنا حالات هو نحن و نحن هو
نحن اسماء الله الحسنی
این کلام معصومین سلام الله علهیم نیز کاملا واضح و نمی تونه دلیل برای موافقین باشه چون می فرماید با خلق خود تجلی پیدا کرد دقیقا اشاره به همان آیه قرأن دارد که در خلق آسمان و زمین و کلا مخلوقات گوناگون و ... می کند و خبری از ذات احدیت در کار نیست .
در خبر دوم می فرماید نحن فیها هو و هو فیها نحنن که کاملا خط جدایی را تعیین می کند اون یه چیز و ما چیز دیگریم دقیقا اشاره به دعای رجبیه دارد که از ذات و ذاتیات گرفته تا عرضیات با ذات احدیت تفاوت دارد هر چند که ما باشیم با آن هم قربی که به خدای متعال داریم .
اسماء حسنی نیز کاملا برای خواننده واضح و روشن است .
در روایات شریفه اهل عصمت هم این معنا آمده که روایات ما صعب یا مستصعب اند و در توضیح مستصعب آمده که برخی از آن فرار می کنند و حقیقتا چنین است مثلا آیاهرکسی تحمل این روایات را دارد : الحمد لله الذی تجلی لخلقه بخلقه
لنا حالات هو نحن و نحن هو
نحن اسماء الله الحسنی
این روایات که سهله منظور آل الله علهیم السلام چیزی فراتر از این حرفاست البته بعضی وقتها هم چیزای خیلی بدیهی را شامل می شه که عقول آدما نمی تونه بلکه نمی خواد آن را ببپذیرد .
در ضمن این که فرمودن کلام ما صعب مستعصب لا یتحمله ملک مقرب نه تفاسیر که از گروهای مختلف از آن می شود آن تفاسیر قابل درک نیست . بلکه این عدم پذیرش روی ذات کلمات آنها رفته .
و این امر مسلم خاص به گروه یا گروه دیگری نیست در تمامی مکاتب مختلف این هست .
دقیقا همین چیزی که آلان مد شده هر کس از هر راه رسید می گه این روایات آن روایات را بزن به دیوار و العیاذ بالله چون مخالف قرآن مخالف بدیهیات مخالف .... هستن .
علی کل ائمه خبر دادن هر کس قرار نیست حرف ما را بپذیرد و کاملا صدق کلام آنها را خصوصا این دوران شاهد و ناظریم .
فکر می کنم آل و عالم می دونن مشکل وهابیت چیز دیگری است و این نیست و کاملا توسل را هضم کرده چون خود به زیارت أبو حنیفه می رن و به زعم خودشون حاجت می گیرن . حقایق والا را هم انکار نمی کنن کما این که علامه امینی قدس سره در الغدیر شاهد مثال زیادی ذکر فرموده بنابر این مشکل وهابیت چیز دیگری است . هر چند به ظاهر و برای گول زدن عامه مردم این فرض هم هست اجمالا .
سلام
خب پس این آقایان هم مشکل دیگری دارند
این کلام معصومین سلام الله علهیم نیز کاملا واضح و نمی تونه دلیل برای موافقین باشه چون می فرماید با خلق خود تجلی پیدا کرد دقیقا اشاره به همان آیه قرأن دارد که در خلق آسمان و زمین و کلا مخلوقات گوناگون و ... می کند و خبری از ذات احدیت در کار نیست .
موافقین نگفتند ذات خدای متعال در مقام ظهور است و اگر حرف از عینیت است عینیت در مقام ظهور و تجلی است نه در مقام ذات
در خبر دوم می فرماید نحن فیها هو و هو فیها نحنن که کاملا خط جدایی را تعیین می کند اون یه چیز و ما چیز دیگریم دقیقا اشاره به دعای رجبیه دارد که از ذات و ذاتیات گرفته تا عرضیات با ذات احدیت تفاوت دارد هر چند که ما باشیم با آن هم قربی که به خدای متعال داریم .
باید دو طرف قضیه را دید که در کل مساله عینیت و غیریت را مطرح می فرماید که همان عینیت ظهوری و غیریت ذاتی است
اسماء حسنی نیز کاملا برای خواننده واضح و روشن است .
اسماء لفظ نیستند حقایق وجودیه خارجی هستند یعنی مظهر اسم الله در خارج با اسم الله عینیت یافته که حرف دارد
این روایات که سهله منظور آل الله علهیم السلام چیزی فراتر از این حرفاست البته بعضی وقتها هم چیزای خیلی بدیهی را شامل می شه که عقول آدما نمی تونه بلکه نمی خواد آن را ببپذیرد .
البته که بیشتر است اما فعلا بیش از این بدست ما نرسیده
والله الموفق
فکر می کنم آل و عالم می دونن مشکل وهابیت چیز دیگری است و این نیست و کاملا توسل را هضم کرده چون خود به زیارت أبو حنیفه می رن و به زعم خودشون حاجت می گیرن .
حقایق والا را هم انکار نمی کنن کما این که علامه امینی قدس سره در الغدیر شاهد مثال زیادی ذکر فرموده بنابر این مشکل وهابیت چیز دیگری است . هر چند به ظاهر و برای گول زدن عامه مردم این فرض هم هست اجمالا .
بنده زیاد از اهل سنت اطلاع ندارم اما تا جایی که میدونم ابوحنیفه از بزرگان حنفی است نه وهابیت! که وهابیون به زیارتش بروند!
در ضمن جناب حامد اولا که توسل را مثال زدند و نگفتند مشکل وهابیت با شیعه فقط همین هاست!
در ثانی بنظر بنده منظورشان از سنگینی، فقط عدم هضم بعضی مطالب نیست بلکه این را هم شامل میشود که برخی اغراض شخصی شان یا بطور کلی نفس اماره شان طاقت رویارویی یا شنیدن کلام حق و رویت حقیقت را ندارد!
اندیشه های خاص کلامی وهابیت عبارتند از:
1-توحیدبه معنی عبادت[6] ومطلق خضوع و خشوع است.
2-استعمال تعذیرو دستیاره و قلاده برای دفع مصیبت از امور شرک است.[7]
3- طلب استمداد و دعا و طلب مغفرت و نصرت وشفای مریض و عافیت و...از غیر خدا شرک است[8].
5-زیارت رفتن و طلب حاجت از میت بدعت و شرک است.[9]
6-بنا ساختن بر قبور حرام است.[10]
7-سفر به نیت زیارت قبر پیامبر ممنوع است[11]
8-تبرک جستن به درخت و سنگ و.. شرک است.[12]
9-قسم خوردن به غیر خدا و نذر برای غیر خدا شرک است.[13]
10-استعاذه و استغاثه به غیر خدا شرک است.[14]
11-از خداوند برای کسی از خلقش طلب شفاعت نمی شود.[15]
مبانی سه گانه وهابیت در باب توحید وهابیان در نوشته های خود در باب توحید سه مطلب را بسیار تکرار کرده اند :
1- توحید را به عبادت معنی کرده اندو معتقدند : التوحید هو افراد الله بالعبادة[16]، توحید تنها خداوند را عبادت کردن است.
2- معتقدند مشرکان عصر رسالت در مسأله ربوبیت موحد بودند[17] ، چون قرآن کریم تصریح کرده است که اگر از آنان سئوال شود که چه کسی پروردگار آسمانها و زمین است و چه کسی امر هستی را تدبیر می کند پاسخ خواهند داد : الله و به این آیه استدلال می کنند : قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ *سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ *قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ یُجیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْه إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ *سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُون. [18]
3- معتقدند مشرکان عصر رسالت خضوع و خشوع و تذلل در برابر بت ها و معبودانشان را به این انگیزه انجام می دادند که نزد خداوند تقرب یابند و از شفاعت آنها بهره من گردند. [19] لذا وهابیان می گویند : مسلمانانی که به پیامبر اکرم (ص) یا اهل بیت آن حضرت ، یا پیامبران و صالحان توسل می جویند و در برابر قبور آنان اظهار تذلل وخضوع می کنند یا به نام و یاد آنان تبرک و توسل می جویند دقیقاً همان کارهایی را انجام می دهند که مشرکان عصر رسالت انجام می دادند و همان انگیزه هایی را دارند که آنان داشتند در نتیجه عمل اینان ، چون عمل آنان شرک آمیز است و همانگونه که اعتقاد مشرکان عصر رسالت به خالقیت و ربوبیت خداوند موجب نشد که خون و مال آنان حرمت داشته باشد وبه عنوان مسلمان شناخته شوند اعتراف این افراد از امت اسلامی نیز به خالقیت و ربوبیت خداوند ، و این که توسل و تبرک و خضوع و تکریم نسبت به پیامبران و اولیای الهی به انگیزه تقرب به خداوند و بهره گیری از شفاعت آنان در پیشگاه خداوند است، و این اعتقادها آنان را از شرک رهایی نمی بخشد ، از این رو وهابیان با صراحت تمام اکثریت امت اسلامی را مشرک می دانند و حتی شرک آنها را بدتر از مشرکان عصر رسالت می شمارند .[20
این کلام معصومین سلام الله علهیم نیز کاملا واضح و نمی تونه دلیل برای موافقین باشه چون می فرماید با خلق خود تجلی پیدا کرد دقیقا اشاره به همان آیه قرأن دارد که در خلق آسمان و زمین و کلا مخلوقات گوناگون و ... می کند و خبری از ذات احدیت در کار نیست .
در خبر دوم می فرماید نحن فیها هو و هو فیها نحنن که کاملا خط جدایی را تعیین می کند اون یه چیز و ما چیز دیگریم دقیقا اشاره به دعای رجبیه دارد که از ذات و ذاتیات گرفته تا عرضیات با ذات احدیت تفاوت دارد هر چند که ما باشیم با آن هم قربی که به خدای متعال داریم .
اسماء حسنی نیز کاملا برای خواننده واضح و روشن است .
دعای عرفه: «آیا برای غیر تو ظهوری هست که آن ظهور برای تو نباشد تا ظاهر کننده تو باشد؟!کی غایب بوده ای تا نیازمند دلیلی باشی که بر تو دلالت کند؟ کی دور شده ای تا اثرها وسیله وصول به تو گردند. کور باد چشمی که تو را رقیب خود نبیند و بی سود باد دستمایه کسی که از حجت تو نصیبی نداشته باشد.
بار الها ! ما را به رجوع بر آثار امر فرمودی، پس ما را در لباسی از نور و هدایتی روشن به سوی خود برگردان. این حال من است که بر تو مخفی نیست. از تو وصال تو را می طلبم و با تو به تو استدلال می کنم. پس مرا با نور خود به سوی خویش هدایت فرما.
تو آن خدایی که غیر تو معبودی نیست. خود را بر همه چیز شناساندی و چیزی نسبت به تو جاهل نیست. خود را در همه چیز به من آشکار ساختی و تو را در هر چیز آشکار دیدم که تو بر همه چیز ظاهری.
ای که در پرده های عرش خود محجوب از دیده هاست. ای که در کمال زیبایی اش تجلی کرده است و عصمتش در اوج خویش تحقق یافته است. چگونه مخفی مانی در حالی که ظاهری، و چگونه غایب گردی در حالی حاضر و ناظری؟!»
مسأله تجلّی و ظهور حق، یکی از مسائل مهم عرفان اسلامی است. همانگونه که در موضوع اسماء و صفات الهی آمده است، عُرفا جهان را مظهر تجلّی اسماء و صفات باری تعالی دانسته و می گویند: هر جا اثر از وجود هست، خدا نیز هست؛ زیرا خدا واجب الوجود بالذات و وجود محض است؛ بدین جهت ظهور حقیقی اولاً و بالذات متعلق به خدا و ثانیا و بالعرض متعلق به موجودات دیگر است. بنابراین، هیچ موجودی نمی تواند مظهر خدا باشد؛ زیرا خداوند خود ظاهر و مُظهر همه چیز است.
نخستین کسی که در اسلام مسأله تجلّی خدا را مطرح کرد، امیر مؤمنان، علی علیه السلام و بعد از آن حضرت، امام حسین علیه السلام ، سپس ائمه و اولیا و عرفای اسلامی بوده اند. امام علی علیه السلام می گوید:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ».(1)
«سپاس مخصوص خداوندی است که به واسطه مخلوقاتش بر مخلوقاتش تجلّی کرده و به واسطه حجّتش بر دل های آن ها ظاهر گشته است.»
امام حسین علیه السلام نیز در دعای عرفه به خداوند عرضه می دارد:
«أَنْتَ الَّذِی أَشْرَقْتَ الاْءَنْوَارَ فِی قُلُوبِ أَوْلِیَائِکَ حَتَّی عَرَفُوکَ وَ وَحَّدُوکَ».
می بینم که شناخت و معرفت، از سوی خدا و به وسیله اشراق انوار الهی است؛ یعنی خداوند، هم ظاهر است، هم مُظهر. هم عارف است، هم معروف. هم نور است، هم نیّر . هم عالِم است و هم معلوم.
از این رو عرفان کامل آن است که انسان را از خدا به مخلوقات و از مخلوق به خالق راهنمایی کند؛ زیرا:
جهان جمله فروغ نور حق دان
حق اندر وی ز پیدایی است پنهان
چو نور حق ندارد نقل و تحویل
نیاید اندر او تغییر و تبدیل(2)
آنکه از مخلوق به خالق پای برد در مراحل ابتدایی عرفان و معرفت است.
چو آیات است روشن گشته از ذات
نگردد ذات او روشن ز آیات
همه عالم زنور اوست پیدا
کجا او گردد از عالم هویدا
نگنجد نور ذات اندر مظاهر
که سبحات جلالش هست قاهر(3)
ظهور و حضور کامل و ابدی و ازلیِ الهی، خود ادلّ دلیل بر وجود او است و چون هیچگاه غایب نگشته، نیاز به دلیلی ندارد تا او را ظاهر سازد.
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را(4)
بزرگان عرفان و فلسفه، از دلالت ذاتی بر وجوب الهی، به برهان وجوبی (کمالی) تعبیر کرده و می گویند.
ما کانَ مَوْجُودا بِذاتِهِ بِلا حَیْثُ هُوَ الْواجِبُ جَلَّ وَعَلا وَ هُوَ بِذاتِهِ دَلیلُ ذاتِهِ اَصْدَقُ شاهِدٍ علی اِثباتِهِ(5)«حقیقتی که فی نفسه و بدون حیثیت علّیت و معلولیت موجود است. او حضرت واجب الوجود بالذات است. او به ذات خود، دلیل ذات خویش است؛ به همین جهت شاهدی است صادق بر اثبات خود.» دلیل بودنِ ذات بر ذات، در پرتو تجلّی ذات در قالب اسماء و صفات و کشف اسماء و صفات برای انسان حاصل می شود.
همانگونه که نور به خودی خود دلیل خویش است، انوار الهی نیز، که همه انوار جهان ملک و ملکوت فروغی از آن است، به خودی خود دلیل خویش است.
اللّه ُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ... ؛(6) «خدا نور آسمان ها و زمین است.»
هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ... ؛(7) «او با شماست هر جا که باشید.»
هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ... .(8)
«او در آسمان خداست و در زمین نیز خداست.»
در دعای صباح است که حضرت امیر مؤمنان علیه السلام عرض می کند:
«یَا مَنْ دَلَّ عَلَی ذَاتِهِ بِذَاتِهِ»؛ «ای خدایی که ذات او دلیل بر ذات اوست.»
همه جا منزل عشق است که یارم همه جاست
کور دل آنکه نبیند رخ زیبای تو را
«عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیبا».
آنچه در کلمات بزرگان عرفان و ادب، در خصوص تجلّی حضرتِ حق آمده، به شکل کامل و عمیق در کلمات حضرت سید الشهدا آمده است. شاید بتوان گفت که عرفای اسلامی، با توجه به مطالب مذکور در کلمات و نیایش های ائمه اطهار علیهم السلام توانسته اند به چنین حقایق عظیم عرفانی برسند.
«یَا مَنْ تَجَلَّی بِکَمَالِ بَهَائِهِ»؛ «ای که به کمال زیبایی و روشنایی و شکوفایی تجلّی کرده ای.»
صدر الدین قونوی می گوید:
«تجلّی کننده فقط حضرت حق است. و وجود یک تجلّی از تجلّیات غیبیه است.»(9)
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
ظهور و بروز هر چیزی، فرعِ بر تجلّی حضرت باری تعالی است که فقط او حقیقتا «الظاهر» است. چون هر چیزی هر چه دارد از خداست؛ اگر مظهر اسمی از اسمای الهی نیز گردد، آن مظهریت نیز به فیض الهی است. بدین جهت حضرت امام حسین علیه السلام به خداوند سبحان عرض می کند:
«آیا غیرِ تو ظهوری دارد که تو آن ظهور را نداشته باشی تا اینکه او ظاهر کننده تر باشد؟!»؛ «أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ ؟».
با عاقلان بگو که رخ یار ظاهر است
کاوش بس است، این همه در جستجوی دوست؟(11)
آنکه می خواهد با جستجو به خدا برسد در واقع می خواهد به خود برسد؛ زیرا خداوند در همه جا هست و نجسته پیداست.
همه جا منزل عشق است که یارم همه جاست
کور دل آنکه نبیند به جهان جای تورا(12)
امام خمینی قدس سره می فرماید: «دو جهان در پرتو نور جمالِ حضرت صاحب جمال ظاهر می شوند، اما آنکه این ظهور را نمی یابد، مانند خفّاش از نعمت بینایی محروم است !
آن کس که رخش ندید خفّاش بود
خورشید فروغ رخ زیباش بود
سرّ است و هر آنچه هست اندر دو جهان
از جلوه نور روی او فاش بود(14)
حضرت سید الشهدا علیه السلام در دعای عرفه می گوید:
«أَنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ إِلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ فَرَأَیْتُکَ ظَاهِرا فِی کُلِّ شَیْءٍ وَ أَنْتَ الظَّاهِرُلِکُلِّ شَیْءٍ ... کَیْفَ تَخْفَی وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ؟! أَمْ کَیْفَ تَغِیبُ وَ أَنْتَ الرَّقِیبُ الْحَاضِرُ؟!».
مسأله تجلّی حق و رؤیت تجلّیات او توسط بنده حق، در اعلی درجه خویش در این جملات بیان شده است. فصل الخطاب عرفان، کلام امام العارفین حضرت امیر المؤمنین و سید الشهدا علیهماالسلام است که خدا را در همه چیز و با همه چیز می بینند. همه چیز را مظهر دانسته و مظاهر را به تَبَع حضرت ظاهر می شناسند.
می بینیم که همه عارفان و ادیبان، آنچه در این زمینه گفته اند، شرح و تفسیر کلام اُمراء الکلام، ائمه والا مقام علیهم السلام است.
ابن سینا در جواب نامه ابو سعید ابو الخیر، ضمن بیان مطالب اخلاقی و عرفانی می گوید:
«فَاِنَّهُ باطِنٌ ظاهِرٌ تَجَلّی بِکُلِّ شَی ءٍ لِکُلِّ شَی ءٍ».(16)
«او باطن است و ظاهر، به همه چیز در همه چیز تجلّی کرده است.»
از این رو، عرفا همه موجودات را تجلّی وجودی حضرت واجب الوجود دانسته، می گویند:
«إنّ العالَم لَیسَ اِلاّ تجلّیه فی صور أعیانِهِم الثابتة الَّتی یستحیل وجودها بدونه، و إنّه یتنوّع و یتصوّر بحسب حقائق هذه الأعیان و أحوالها».(17)
«به یقین، عالم جز تجلّی حق در صورت های اعیان ثابته نیست که وجود این اعیان بدون وجودِ آن تجلی، محال می گردد و تنها آن تجلی است که به انواع و صور گوناگون و به مقتضای حقایق و احوال این اعیان ظهور می کند.»
داوود قیصری می گوید: «بدان که برای خداوند سبحان و متعال به حسب آیه شریفه کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ... شؤون و تجلّیاتی در مراتب الهیه است و برای او به حسب شؤون و مراتبش صفات و اسم هایی است... و این شؤون جز تجلّیات ذات الهی نیست... و ذات با یک صفت معیّن و اعتبار کردن تجلّی ای از تجلّیات آن اسم نامیده می شود... پس سمیع بودن خداوند عبارت از تجلّی خدا به علمی خداوندی که متعلق به کلام ذاتی در مقام جمع الجمع است و بصیر بودن خدا عبارت است از تجلّی و تعلّق علم او به همه حقایق بر طریق شهود. و کلام خدا عبارت است از تجلّی حاصلی از تعلق اراده و قدرت برای ظاهر ساختن آنچه در غیب است.»(18)
بنده هم فکر میکنم وهابیون توسل رو قبول ندارن و به شدت مخالفن اینطور که خواندم و دیدم و شنیدم! البته بحث اهل سنت هم هست یعنی اهل سنت هم بخش کوچکی قبول دارن و بیشتر قبول ندارن حداقل سنی های ایرانی که بنده دیدم قبول ندارن توسل! بنظر میرسه فرقه های صوفی در اهل سنت مثل نقشبندیه قبول داشته باشن توسل رو چون اونها به زیارت ابوحنیفه میرن و در مزار ابوحنیفه چله نشینی هم میکنن گاها!
بنده هم فکر میکنم وهابیون توسل رو قبول ندارن و به شدت مخالفن اینطور که خواندم و دیدم و شنیدم! البته بحث اهل سنت هم هست یعنی اهل سنت هم بخش کوچکی قبول دارن و بیشتر قبول ندارن حداقل سنی های ایرانی که بنده دیدم قبول ندارن توسل! بنظر میرسه فرقه های صوفی در اهل سنت مثل نقشبندیه قبول داشته باشن توسل رو چون اونها به زیارت ابوحنیفه میرن و در مزار ابوحنیفه چله نشینی هم میکنن گاها!
بنده زیاد از اهل سنت اطلاع ندارم اما تا جایی که میدونم ابوحنیفه از بزرگان حنفی است نه وهابیت! که وهابیون به زیارتش بروند!
در ضمن جناب حامد اولا که توسل را مثال زدند و نگفتند مشکل وهابیت با شیعه فقط همین هاست
!
یا من دقیق حرفمو بیان نکردم یا حضرات معنای کلامم را متوجه نشدند .
من نگفتم که وهابیت توسل را قبول دارن بلکه به شدت با آن مخالف هستن منظورم به طور کل آنها مشکلشون جای دیگه است توسل یا مقامات عالیه مشکل بالذات آنها نیست .
ضمن این که وهابیت حنفی مذهب هستند و ابن تیمیة و همچنین محمد بن عبد الوهاب به شدت از مذهب حنفی تبعیت , تقلید و دفاع می کنن و همانگونه که گفتم خود وهابیت به زیارت ملعون شده ایی چون ابن تمیه می روند و تبرک می جویند اما نوبت وقتی به شیعه یا به عبارت صحیح اهل بیت علهیم السلام می رسد همه چی را انکار می کنن . ( دلائل و حقایق زیاد و بی شماری در این زمینه جمع آوری کردیم خدا را شکر . )
اهل تسنن بخش اعظم آنها قبول دارند جناب برادر عزیز و بزرگوار ژولیده و حتی کتب متعدد نوشتن که علامه امینی اعلی الله مقامه به طور مفصل شرح و توضیح دادند .
و بی شک در حال حاضر مشکل ما اینها نیستن مشکل ما وهابیت وطنی خودمون هستن که به مراتب از اینها خطرناکترند .
.
موافقین نگفتند ذات خدای متعال در مقام ظهور است و اگر حرف از عینیت است عینیت در مقام ظهور و تجلی است نه در مقام ذات
یه توضیح مختصری در مورد این فقره بدم نقل صحیح این عبارت چنین است .
انّ لنا مع اللّه حالات، هو فيها نحن، و نحن فيها هو، و مع ذلك هو هو، و نحن نحن.
نکته ایی که هست این کلام حضرات ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین نیست بکله بر سر زبانهای علماء افتاده است و معمولا نقل می شود آن چرا که از أئمه سلام الله علیهم نقل شده این است :
إن لنا مع اللّه حالات لا يسعها ملك مقرّب و لا نبي مرسل .
و ظاهرا آن کلامی که بر سر زبانها افتاده کم و بیش از این فقره استفاده کردند .
خب دوست بزرگوار بله با شما موافقم و نباید هم چنین حرفی بزنن چون مخالف قرآن و سنت است .
ولی چیزی که هست من توش موندم شما این عینیت را از کجا آوردید نه از کلام بالا استفاده می شود نه بالالتزام و بالمطابقه این عینیت در مقام ظهور و تجلی را از کجا آوردید .؟
می فرماید چون خداوند متعال هیچ سنخیتی با غیر خود ندارد لذا تجلی یعنی ظهور آن به واسطه خلقش هست ( هر آن چرا که خلق بر آن صدق کند و شیئ بر آن اطلاق گردد ) و ظهور کاملا با عینیت فرق دارد .
باید دو طرف قضیه را دید که در کل مساله عینیت و غیریت را مطرح می فرماید که همان عینیت ظهوری و غیریت ذاتی است
بزرگوار باز هم شما بحث عینیت را مطرح کردید که هیچ گونه سخنیتی با کلام بالا ندارد.
به وضوح کلام دلالت دارد که ذات و ذاتیات و حتی عرضیات خدای متعال کاملا با مخلوق خود تفاوت دارد .
بی زحمت این عینیت را بیشتر برام توضیح بدید چون به اسفار و کتب دیگه هم مراجعه کردم واقعیتش فعلا چیزی دستمو نگرفت لطف کنید بیشتر توضیح بدید ممنون می شم .
اسماء لفظ نیستند حقایق وجودیه خارجی هستند یعنی مظهر اسم الله در خارج با اسم الله عینیت یافته که حرف دارد
اسماء بی شک و یقینا لفظ هستن دلالت بر حقایق می کنن مثلا الرحمن الرحیم القهار الجبار و غیره همه اینها اسم هستن و غیر ذات و اگر کسی بین اینها مساوات بر قرار کند بی شک از منظر اصحاب عصمت سلام الله علیهم کافر است .
مظهر تام این اسماء حسنی بی شک خود حضرات معصومین سلام الله علیهم اجمعین هستن که هیچ گونه عینیتی با خدای متعال ندارند .
اگر مراد شما از حقایق وجودیه این باشد خب اختلاف لفظی است .
-
توحیدبه معنی عبادت[6] ومطلق خضوع و خشوع است.
2-استعمال تعذیرو دستیاره و قلاده برای دفع مصیبت از امور شرک است.[7]
3- طلب استمداد و دعا و طلب مغفرت و نصرت وشفای مریض و عافیت و...از غیر خدا شرک است[8].
5-زیارت رفتن و طلب حاجت از میت بدعت و شرک است.[9]
6-بنا ساختن بر قبور حرام است.[10]
7-سفر به نیت زیارت قبر پیامبر ممنوع است[11]
8-تبرک جستن به درخت و سنگ و.. شرک است.[12]
9-قسم خوردن به غیر خدا و نذر برای غیر خدا شرک است.[13]
10-استعاذه و استغاثه به غیر خدا شرک است.[14]
11-از خداوند برای کسی از خلقش طلب شفاعت نمی شود.
خب دیگه به حمد الله همه این افکار آنها مورد رد شدید قرآن است از معنای توحید و عبادت گرفته تا حرف آخر .
در کل آثار وهابیت بگردی و همچنین خیلی از کتب شیعه هنوز نفهمیدن مراد خدا از توحید و عبادت در قرآن چیست همه می لنگن متاسفانه اینه که می گوییم در قرآن کار نشده هنوز .
اما ما بقی کلام که به آن استشهاد شده من نفهمیدم مراد دقیقا چیست و چه مخالفتی با کلام بنده دارد هم کلام امام حسین صلوات الله علیه و نیز آیات قرآن دقیقا نفهمیدم مقصود چیست ؟
اگر مراد ظهور با ذات باشد که نه عقلا امکان دارد نه کتابا و نه حدیثا هیچ کدوم که جناب حامد نیز این را قبول نکردن و مبحث عینیت را مطرح کردند.
برادر ما آقا یونس عبدالرحمن بحث جالبی کردن در باره بخشی از صبحتهای ایشون در خصوص اهل سنت و کتبی که نوشتن و شرح علامه امینی باید گفت متاسفانه گسترش تفکر وهابی در عصر حاضر دربین اهل سنت وجود داره و ما با یک جریان نو و جدید روبرو هستیم هرچند که بحث اصلی چیزی دیگه است اما بیانش خالی از لطف نیست این قسمت رو از مصاحبه علامه الحیدری انتخاب کردم جالبه و بسیار مهمه:
آنچه علامه البانی و ارنؤوط انجام دادند، غربال کتاب های حدیثی اهل سنت بود. این موضوع باعث شد شیوه علمای بزرگ شیعه همچون علامه امینی در استناد به منابع اهل سنت، ناکارآمد شود.
شما می فرمایید که هدف آنها از این کار خلع سلاح شیعه در نقد اعتقادات اهل سنت بوده است؟
من از اهداف آنها آگاه نیستم. اما شیوه علمی آنان پالایش منابع روایی اهل سنت بود. در نتیجه دیگر نمی توان مانند علامه امینی و دیگران به صحیح بخاری و سنن نسائی و... استناد کرد. زیرا وقتی به آنها احتجاج می کنیم که این روایت در کتاب های خودتان هست، پاسخ می دهند این روایت را ما صحیح نمی دانیم. حدیث مورد اشاره شما ضعیف است. شما(شیعه) اگر می خواهید به کتاب های ما استناد کنید، به روایات صحیح و معتبر استناد کنید. این مسأله بسیار مهمی است. آنان بسیاری از روایات را از درجه اعتبار انداختند. علامه البانی کتابی با عنوان سلسلة الاحادیث الصحیحة و نیز کتابی دیگر با عنوان سلسلة الاحادیث الضعیفة نگاشته است که مجموعه ای 55 جلدی هستند.
متأسفانه در کتاب هایی که ما می نویسیم، یا در شبکه های ماهواره ای و تلویزیونی شیعه به روایاتی از اهل سنت استناد می شود که از نگاه این علمای سنی مذهب، اساساً معتبر نیستند.
آنان فقط احادیث دو کتاب صحیح مسلم و صحیح بخاری را معتبر می دانند.
شیوه شما در این عرصه چگونه است؟
علمای اهل سنت، علاوه بر روایات، در زمینه تفسیر، تاریخ و ... نیز همین کار را کردند. علمای شیعه را خلع سلاح کردند. کار مهم این علمای سلفی همین بود که این منابع مورد استناد شیعه را از درجه اعتبار انداختند. اما هنوز این موضوع در مؤسسات علمی حوزه های علمیه قم درک نشده است. این افراد همچنان مانند علامه امینی به منابعی استناد می کنند که اکنون، دیگر نزد خود علمای اهل سنت معتبر نیستند.
به نظر شما، این شیوه رایج حوزه ها در مسائل کلامی برای بقیه اهل سنت(غیر سلفی ها) هم کارآمد نیست؟
بسیاری از مذاهب اهل سنت نیز متأثر از وهابیت هستند. شاگردان و پیروان محمد بن عبدالوهاب با امکانات علمی و مادی هنگفتی که در اختیار دارند، در حال گسترش تفکر سلفی در الازهر مصر، پاکستان، مالزی و اندونزی هستند. به همین دلیل در همه جهان میراث وهابیت را به عنوان میراث اهل سنت و جماعت منتشر و حاکم کرده اند. وهابیت وطنی هم محصول این جریان خطرناک هست!!
نه دوست من وهابیت وطنی قدیمتر از این جریانه البته نه خیلی زیاد در واقع وهابیت وطنی بحثهای خود را دقیقا بر خود آیات متمرکز می کنن البانی و چندین نفر از وهابیت در راستای کار اینها آمدند چاره اندیشی کردن برای روایات همانگونه که جناب سید کمال حیدری حفظه الله توضیح دادند .
البته الغدیر کار جدلی است و برهانی نیست بنابر این همیشه در راستای جهتش می شه از اون استفاده کرد .
بزرگترین مشکل شیعه باز هم تکرار می کنم نداشتن متکلمین بسیار سترگ و قوی نزدیک به سه قرن است .( خود علامه حیدری تازه اول راه است از متکلمین قدر شیعه خود شهید صدر رضوان الله تعالی علیه بود که اولا در مباحث کلامی وارد نشد مگر به طور پراکنده در فقه و اصول بیشتر وقت خود را به فقه و اصول اختصاص داد در ثانی اجل به ایشون مهلت نداد و جوان شهید شد . )
این مشکل شیعه را با معضل جدی روبرو کرده که امیدوارم با جدیت بعضی برطرف شه .
وهابیت وطنی نه از شما فلسفه قبول می کنن ( که البته فلسفه ربطی به این مباحث ندارد کلا فلسفه در باب دین ورود ندارد چون موضوع آن هستی مطلق است ) نه حدیث اینا اومدن دیدن مثلا متکلمین شیعه چطوری از آیه تطهیر استفاده می کنن وقت گذاشتن و اشکالات متعدد وارد کردن .
مصیبت بزرگ ما اینه که فعلا حوزه جواب گو نیست و نمی تواند و این مشکل را چندین و چند بار به جناب آقای مقتدایی و حسینی بوشهری گوش زد کردیم البته کارایی داره انجام می شه تا ببینیم زمان با ما همراهی می کنه یا نه .
ولی چیزی که هست من توش موندم شما این عینیت را از کجا آوردید نه از کلام بالا استفاده می شود نه بالالتزام و بالمطابقه این عینیت در مقام ظهور و تجلی را از کجا آوردید .؟ می فرماید چون خداوند متعال هیچ سنخیتی با غیر خود ندارد لذا تجلی یعنی ظهور آن به واسطه خلقش هست ( هر آن چرا که خلق بر آن صدق کند و شیئ بر آن اطلاق گردد ) و ظهور کاملا با عینیت فرق دارد .
سلام
عینیت در مقام ظهور است یعنی وقتی خدای متعال با اسماء که همان حقایق خارجیه نوری هستند ظهور می کند اوست که ظاهر شده و این او در عین حال اسماء وجودیه ای مانند ذوات اولیاء در مراتب عالیه و سایر ممکنات در مراتب دانیه است لذاست که او عال فی دنوه و دان فی علوه است این تفسیر همان نحن هو و هو نحن است
و غیریت در قیاس تجلیات و مظاهر با ذات است که هوهو و نحن نحن آنرا بیان فرموده است مثالی که اینجا می توان زد مثال موج و دریاست که موج در عین اینکه موج است اما تجلی و ظهور دریاست لذا در مقام موج ( ظهور) دریا و موج یکی است
اسماء بی شک و یقینا لفظ هستن دلالت بر حقایق می کنن مثلا الرحمن الرحیم القهار الجبار و غیره همه اینها اسم هستن و غیر ذات و اگر کسی بین اینها مساوات بر قرار کند بی شک از منظر اصحاب عصمت سلام الله علیهم کافر است . مظهر تام این اسماء حسنی بی شک خود حضرات معصومین سلام الله علیهم اجمعین هستن که هیچ گونه عینیتی با خدای متعال ندارند . اگر مراد شما از حقایق وجودیه این باشد خب اختلاف لفظی است .
حقایق وجودیه یعنی وجودات خارجی یعنی اسم خالق در خارج یک وجودی است اسم قهار در خارج وجودی است البته اسماء ذات با ذات عینیت دارند اما اسم فعل در مرتبه مادون ذات و یک حقیقت وجودی خارجی است . البته تکثر در اسماء مانع وحدت آنها نیست چه اینکه این اسماء فوق مجردند یعنی از جنس و فصل ماهیات عاری اند و وجود محضند لذا در عین تکثر به شدت یکی هستند . موجودات دیگر عالم نیز ظهورات همین اسماء اند و اسماء آن اسماء محسوب می شوند .
آنچه که ما در قرآن و سنت بعنوان اسماء الهی می شنویم اسم لفظی آن اسماء وجودی هستند
والله الموفق
بنده هم فکر میکنم وهابیون توسل رو قبول ندارن و به شدت مخالفن اینطور که خواندم و دیدم و شنیدم! البته بحث اهل سنت هم هست یعنی اهل سنت هم بخش کوچکی قبول دارن و بیشتر قبول ندارن حداقل سنی های ایرانی که بنده دیدم قبول ندارن توسل! بنظر میرسه فرقه های صوفی در اهل سنت مثل نقشبندیه قبول داشته باشن توسل رو چون اونها به زیارت ابوحنیفه میرن و در مزار ابوحنیفه چله نشینی هم میکنن گاها!
باسمه تعالی با سلام: بله همان طور است که می فرمایید. و ماباید حساب وهابیت با آن افکار ضاله ای که دارند را از اهل سنت جدا کرد. مثلا در همین موضوع توسل وهابیت کاملا مخالف است اما بزرگانی از اهل سنت در آثار خود ،توسل را جایز شمرده اند مانند:
1- - فخر رازي از بزرگترين مفسران قرآن در چندين قسمت تأليفاتش اشاره به جواز توسل دارد. خواندن دقيق تفسير فخر رازي مبين اين موضع مي باشد
2- نسفي صاحب كتاب شرح عقايد اهل سنت كه از معتبر ترين كتب عقيده در حوزه هاي اهل سنت است ايشان در كتب خود قائل به توسل هستند.
3- محمد غزالي که در يكي از رساله هاي خويش بابي جدا در مورد توسل دارند و با دلايل شرعي توسل را جايز دانسته اند.
4- جلاالدين سيوطي در كتابش«الخصائص الكــــــبري» و چندين كتاب ديگر توسل حضرت آدم را بيان مي كند موفق باشید.
این امام محمد غزالی ـ به قول شما ـ همان کسی است که لعن یزید را جایز نمی داند!!!
وهابی گری و ناصبی گری بدتر از این می خواهید؟؟؟!!!
باسمه تعالی باسلام: کاریر محترم اگر ما نام محمد غزالی را آوردیم در صدد نقد افکار او نبودیم،بلکه فقط خواستیم بگوییم همه اهل سنت ،در یک حد نیستند ،و کاملا با وهابیت در آن عقاید ضاله ای که دارند ،شریک نمی باشند. برای اطلاع بیشتر می توانید به بخش کلام وعقاید مراجعه بفرمایید. موفق باشید.
بنده هم از شما سوال کردم آیا کسی که لعن یزید را جایز نمی داند با وهابیان در دشمنی با اهل بیت و شیعه فرقی دارد؟!
یعنی حتما باید در شناسنامه اش بنویسند وهابی؟!
بنده هم از شما سوال کردم آیا کسی که لعن یزید را جایز نمی داند با وهابیان در دشمنی با اهل بیت و شیعه فرقی دارد؟! یعنی حتما باید در شناسنامه اش بنویسند وهابی؟!
باسمه تعالی باسلام: کاربر محترم لطفا دقت کنید،مافعلا در صدد آن نیستیم که شخصی مانند غزالی را جزء وهابیون بدانیم یا ندانیم،این بحث همانطور که عرض کردم باید در قسمت کلام وعقاید مطرح شود،واز کارشناسان محترم آن بخش استفاده شود. آنچه قابل توجه است این می باشد که جناب غزالی که جزء بزرگان اهل سنت می باشد واز او به عنوان امام محمد غزالی در کتابهایشان یاد می کنند،بحث توسل را قبول دارد. موفق باشید
سلام
عینیت در مقام ظهور است یعنی وقتی خدای متعال با اسماء که همان حقایق خارجیه نوری هستند ظهور می کند اوست که ظاهر شده و این او در عین حال اسماء وجودیه ای مانند ذوات اولیاء در مراتب عالیه و سایر ممکنات در مراتب دانیه است لذاست که او عال فی دنوه و دان فی علوه است این تفسیر همان نحن هو و هو نحن است
و غیریت در قیاس تجلیات و مظاهر با ذات است که هوهو و نحن نحن آنرا بیان فرموده است مثالی که اینجا می توان زد مثال موج و دریاست که موج در عین اینکه موج است اما تجلی و ظهور دریاست لذا در مقام موج ( ظهور) دریا و موج یکی است
حقایق وجودیه یعنی وجودات خارجی یعنی اسم خالق در خارج یک وجودی است اسم قهار در خارج وجودی است البته اسماء ذات با ذات عینیت دارند اما اسم فعل در مرتبه مادون ذات و یک حقیقت وجودی خارجی است . البته تکثر در اسماء مانع وحدت آنها نیست چه اینکه این اسماء فوق مجردند یعنی از جنس و فصل ماهیات عاری اند و وجود محضند لذا در عین تکثر به شدت یکی هستند . موجودات دیگر عالم نیز ظهورات همین اسماء اند و اسماء آن اسماء محسوب می شوند .
آنچه که ما در قرآن و سنت بعنوان اسماء الهی می شنویم اسم لفظی آن اسماء وجودی هستند
والله الموفق
بسم الله الرحمن الرحیم .
با سلام و خسته نباشید .
ممنون از این شرح و توضیح دادید کمال تشکر .
خب دوست بزرگوار کلام معروف " هو هو و نحن نحن " از آنجا که کلام معصوم نیست بنابر این نمی خوام وقت صرف کنم و بر آن مانور بدم .
اما بقیه کلامتون یه ان قلتی دارم که بعدا درج می کنم .
اما در مورد غزالی با اجازه جناب سمیع .
جناب سید کمال حیدری در بحثهای خود و دیگر بزرگان و هر محققی هنگام تتبع خواهد دید که شخصیتهای مثل غزالی , فخر رازی , ذهبی و امثال اینان از بزرگان طراز اول نواصب و مبغضین اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم هستن .
ابن تیمیه که آیتی از آیات خدا در نصب و بغض حضرت أمیر المومنین صلوات الله علیه است بدعتهای جدیدی را پایگذاری کرد که البته این خط همیشه در حال تکاپو می باشد و سعی بر تخریب حضرت امیر و شیعان آن حضرت دارد .
عذر خواهی می کنم دلم نیامد حق مطلب در مورد اینا اداء نشه و چیزی نگم .
کلا فلسفه در باب دین ورود ندارد چون موضوع آن هستی مطلق است ) .
باسمه تعالی باسلام کاربر محترم چطور می فرمایید فلسفه در باب دین ورود ندارد در حالیکه در فلسفه هم از مسایل الهیات بالمعنی الاعم بحث می شود وهم از مسایل الهیات بالمعنی الاخص و به تعبیر شهید مطهری در جلد 5 ص 468 مجموعه آثار ایشان: در اصطلاح حكمای اسلامی مسائل مربوط به خداوند از قبیل اثبات وجود خدا، وحدت وی، صفات ثبوتیّه و سلبیّه ی او، عموم و شمول قدرت و مشیّتش، جبر و تفویض، خیر و شر، صدور كثیر از واحد، عوالم كلّی وجود و برخی مباحث و مسائل دیگر «الهیّات بالمعنی الاخص» نامیده می شود.
این اصطلاح در مقابل اصطلاح «الهیّات بالمعنی الاعم» قرار می گیرد كه شامل این مباحث و یك عدّه مباحث دیگر است كه «امور عامّه» نامیده می شوند و مجموعا «حكمت الهی» یا «حكمت علیا» یا «فلسفه ی اولی » را تشكیل می دهند.
امور عامّه عبارت است از معانی و مفاهیمی كه به هیچ نوع خاص و مقوله ی خاص از موجودات اختصاص ندارد یعنی اتّصاف موجودات به آنها نیازمند به این نیست كه آن موجود، مقوله ی خاص و یا جنس خاص یا نوع خاصی باشد، از قبیل مباحث وجود و عدم، وجوب و امكان و امتناع، ماهیّت، قوّه و فعل، حدوث و قدم، وحدت و كثرت، علّت و معلول، جوهر و عرض. ومرحوم ملا صدرا یک جلد از اسفار (جلد نهم) را اختصاص داده به بحث معاد آیا بحث از حق تعالی ،اسماء وصفات وی ،عالم فرشتگان ،عالم برزخ ،عالم آخرت وبحث از معاد ......ورود در بحث دینی نیست؟
.
باسمه تعالی باسلام: بهتر نیست کمی اهل احتیاط باشیم وکلام را کلی مطرح نکنیم. بله این افرادی که در روایت آمده همه جزو افتخارات عالم تشیع هستند ،اما اینکه بفرمایید: افکار و عقاید این بزرگوران تماما مغایر افکار ابن عربی و امثال ابن عربی است ،به طور کلی صحیح نمی باشد. بنده فقط یک نمونه را تقدیم می کنم وآنهم نظر ابن عربی وجناب قیصری درباب انسان کامل می باشد: جناب ابن عربی در فصوص الحکم ص 50 می نویسد:لانه تعالی الحافظ خلقه ........ زیرا انسان کامل حافظ خلق خداوند است،همان طور که با مهر پادشاه از خزینه ها محافظت می شود وتا مهر پادشاه باشد ،کسی جرئت نمی کند آنرا بدون اجازه وی باز کند ،بنابراین خداوند انسان کامل را در حفظ عالم جانشین خویش قرار داد ،از این رو ،عالم همواره محفوظ است تا زمانی که انسان کامل در آن حضور داشته باشد وجناب قیصری در شرح این قسمت ص 359 می نویسد: چون حق تعالی در آینه قلب انسان کامل تجلی می کند وانوار وی از قلب او به عالم باز می تابد ،از این رو ،عالم به واسطه رسیدن آن فیض،باقی است،بنابراین تا این انسان در عالم موجود است ،عالم به واسطه وجود وی وتصرفش در عوالم مادی علوی وسفلی باقی خواهد ماند.
کاربر محترم یونس بن عبد الرحمن آیا این بیانات کاملا با مضمون روایت هایی که در فرهنگ شیعی از ائمه اطهار علیهم السلام آمده مطابق نیست که فرمودند : لو خلت الارض طرفة عین من حجة لساخت باهلها(1 اگر حجت خداوند نبود ،زمین اهلش را فرو می برد پس نمی شود به طور کلی بفرمایید : افکار و عقاید این بزرگوران تماما مغایر افکار ابن عربی و امثال ابن عربی است . لذاست که حضرت امام (ره) می فرمایند: از امور مهمهاى كه تنبه به آن لازم است آن است كه اگر كلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت ديدند بدون حجت شرعى رمى به فساد نكنند. و گمان نكنند هر كس اسم از مقامات اوليا برد، صوفى است يا مروّج دعاوى صوفيه است به جان دوست قسم كلمات نوع آنها شرح بيانات قرآن و حديث است(2 پی نوشت: 1-بحار الانوار ج 23 ص 29 2-سر الصلاة فصل اول از مقاله یکم
به سند صحیح از « بزنطی» و« اسماعیل بن بزیع» از امام رضا (سلام الله علیه) روایت کرده اند که فرمودند:
« من ذُکر عنده الصوفیه و لم ینکرهم بلسانه و قلبه فلیس منّا و من أنکرهم فکأنّما جاهد الکفار بین یدی رسول الله ص» ۱
« هر کس نزد او از صوفیه سخن به میان آید و به زبان و دل انکار ایشان نکند، از ما نیست و هر کس صوفیه را انکار نماید گویا این که در راه خدا در حضور رسول خدا (صلی الله علیه وآله) با کفار جهاد کرده است.»
از این روایت استفاده می شود هر فرد شیعه موظف است اگر در حضور او از صوفیه وعرفان کاذب مذکور بدست بیمار دلان کافری چون مولانا و ابن عربی بوده ذکری به میان آید، با زبان و دل آن ها را تقبیح نماید و اگر کسی نسبت به این موضوع بی تفاوت باشد، بلکه کلمات کفر و باطل آن ها را حمل بر صحت کند، شیعه و پیرو اهل بیت (سلام الله علیهم) نیست.
به سند معتبر از « حسین بن سعید» روایت شده که گفت:
سألت أبا الحسن (سلام الله علیه) عن الصوفیه و قال: « لا یقول أحد بالتصوف الّا لخدعه أو ضلاله أو حماقه و أما من سمّی نفسه صوفیاً للتقیه فلا اثم علیه و علامته أن یکتفی بالتسمیه فلا یقول بشیء من عقائدهم الباطله.» ۲
از حضرت رضا (سلام الله علیه) سؤال کردم از حال صوفیه؟ فرمودند: « کسی قائل به صوفیه نمی شود مگر از روی خدعه و مکر یا جهالت و حماقت ولیکن اگر کسی از روی تقیه خود را صوفی بنامد، تا از شر آنان در امان بماند بر او گناهی نیست به شرط آن که از عقائد باطل شان چیزی نیاموزد.»
این روایت صراحت دارد بر این که به هیچ وجه جایز نیست کسی خود را صوفی بنامد، مگر از روی تقیه و مطلق عقائد آن ها را باطل بداند و اگر احیاناً یک دسته صوفی سالم وجود داشت که عقائد آن ها صحیح بود، امام می فرمودند از آن ها بودن اشکال ندارد.
.
باسمه تعالی باسلام:
به جرئت ميتوان ادعا کرد که در بين گروههاي منتسب به اسلام، عرفا بيش از هر گروه ديگري مورد نقد و قدح قرار گرفته است و شايد گروهي را نتوان يافت که همانند عرفا ناقداني از هر دستهاي داشته باشد. عدة بسياري از ناقدان تا جايي پيش رفتهاند که آنان را از زمرة اسلام خارج دانسته و بستر پيدايش تصوف را در خارج از اسلام يافتهاند. در اين ميان افراد بيطرفي از جمله ناظران بيروني مانند برخي از مستشرقين (پل نويا و نيکلسون در آخرين نظراتش) بستر تولد تصوف را دامن معرفتزاي اسلام دانستهاند. يکي از ابزارهاي مخالفان صوفيه، تمسک به روايات پيامبر اکرم(ص) و ائمة اطهار(ع) است. مخالفان صوفيه مدعياند که اين گروه از سوي پيشوايان ديني تخطئه شدهاند و براي تأييد مدعايشان رواياتي را برشمردهاند. به لحاظ درون ديني، يکي از کمهزينهترين (به لحاظ اقناعپذيري) و در عين حال پراثرترين ابزارهاي نقد و تخطئة گروههاي رقيب از سوي مخالفان، استناد به روايات است. صوفيه نيز از جمله گروههايي است که مخالفانشان از اين ابزار به خوبي عليه آنان استفاده کردهاند
نکته قابل ذکر این است که ما نمی خواهیم بهانهای برای سودجویی افراد فرصتطلبی بدهیم که هر روز در گوشه و کنار با معرفتفروشي و ادعاهای گزاف عرفانی، افراد جویای حقیقت و در عین حال خوشباور را به دام فریب خود میکشند و با رفتارهاي ناشايست خود، عرفان، معرفت و حتي دین را به واژههايي بيمحتوا و نفرتانگيز مبدل ميسازند؛ بلکه میخواهد در بین بیانصافی مخالفان و ادعای دروغین مدعیان و گاهی پرادعاییِ خالی از معرفت طرفداران، راهی به سوی عرفان و تصوف حقیقی گشوده باشد؛ عرفانی که از درون آن عارفانی مانند سید حیدر آملی، شیخ بهايی، فیض کاشانی و در عصر ما افراد صاحبنامی که گاهی رسالهها و نوشتههایی به همان زبان مشایخ صوفیه از خود به یادگار گذاشتهاند، سربرآوردهاند
و این تحقیق به معني ناديده گرفتن انحرافات و خطاهاي موردي صوفيان نيست. وجود خطا در اين گروه نيز همانند بسياري ديگر از گروههاي اسلامي انکارناپذير است؛ اما وجود اين خطاها نبايد موجب شود که دربارة آنان قضاوت نابجايي صورت گيرد و کليت گروه مزبور زير سؤال برده شود. البته اين پژوهه درصدد نيست به تطهير همهجانبة تصوف و صوفيان برخيزد؛ چه آنکه اين کار نه مقدور بنده است و نه مطلوب من؛ زيرا اوضاع گذشته و حال و نوع رفتار نابهنجار برخي فرقهها و افراد خاصي از آنان جايي براي اين کار باقي نگذاشته است. و چون در این تاپیک کل عرفان زیر سوال رفت ودر پست 7 به این دو روایت استناد شد ، بر آن شدم تا جوابیه ای داده باشم ،البته دوستان برای اطلاع بیشتر می توانند به مقاله ای که از یکی از محققین حوزه به نام محمد عیسی جعفری تحت عنوان بررسی نقد صوفیه در زبان ائمه علیم السلام ومقاله ای دیگر تحت عنوان بررسی روایات نبوی ناظر به نقد صوفیه مراجعه بفرمایند وپیشاپیش از کار شناسان حدیث عذر خواهی می کنم که بنده این مطالب را می نویسم .
در مورد روایت اول باید عرض کنم که روایت موقوف و ضعیف محسوب میشود. اولین منبعی که آن را نقل کرده حدیقة الشیعة است و کتاب حدیقة الشیعه کتای است که در جای خود بحث شده که اصلا قابل اعتماد نیست و منابع بعدی به نحوی از آن نقل کردهاند. در حدیقة الشیعة، برای روایت مزبور، سندی ذکر نشده است. در این میان روضات الانوار (خوانساری) بدون ذکر سلسله سند و منبع، روایت را به مفید اسناد داده است؛ اما اين روايت در کتابهای موجود از شیخ مفید نیامده است.
منبع دیگری که برای این روایت میتوان حدس زد کتاب الرد علی اصحاب الحلاج مفيد است که وجود آن کتاب در زمان پس از شیخ طوسي و نجاشی (اولین کسانی که از آن نام بردهاند) دچار تردید است، ضمن آنکه خود روضات نیز به آن اشاره نکرده است.
اما برای روایت دوم دو طریق نقل شده که یکی را حدیقة الشیعة و دیگری را اثنی عشریة نقل کردهاند. دربارة طریق اول باید گفت سندی برای آن ذکر نشده و نویسنده حدیقة الشیعة ادعا کرده که روایت مزبور با سند صحیح از ابنحمزه و برخی از ثقات علمای شیعه به نقل از شیخ مفید به او رسیده است.
این پرسش مطرح است که ابنحمزه خود، روایت مزبور را از چه منبعی نقل کرده است؟ وی در قرن هفتم (متوفی610ﻫ) (رک: سبحانى، 1418: 7/137) زندگی میکرده و فاصله وی تا قرن پنجم که شیخ مفید (م 413ﻫ) زندگی میکرده دو قرن است. دستکم سه واسطه نیاز است تا این سند از مفید به ابنحمزه برسد. اینکه این واسطهها چه کسانی هستند روشن نیست. اینقدر میدانیم كه یکی از افرادی که ابنحمزه از او نقل میکند، ابوالفتوح رازی (استاد ابنحمزه) است و با توجه به تفسیر عرفانی وی که گرایش و دلبستگیاش را به تصوف نشان میدهد، نقل روایت مزبور در نقد صوفیه از وی چندان موجه نمینماید. ضمن آنکه این روایت در تفسیر وی نیز نیامده است. دو نفر دیگر از اساتید روایی ابنحمزه چندان شناخته شده نیستند. اولی، فضلالله حسيني راوندي کتابی دارد به نام طراز المذهب في إبراز المذهب که به لحاظ اسمی به کتاب ابنحمزه إيجاز المطالب في إبراز المذاهب شباهت دارد (امين، بيتا: 8/301).
دومی، يعني محمد بنحسين بنجعفر شوهاني، از راوندي نيز گمنامتر است. از وی تنها به استاد ابنحمزه (زنده در سال560ﻫ)نام برده شده، و چیزی بيش از اين دربارة وی گفته نشده است.
از سويي، اين فرض نيز كه ابنحمزه از کتاب شیخ مفید (الرد علی اصحاب الحلاج) نقل کرده باشد، چندان منطقی به نظر نمیرسد؛ زیرا از يك طرف، متنی که اثنی عشریة از کتاب شیخ مفيد نقل میکند با متنی که نویسنده حدیقة الشیعة نقل میکند متفاوت است و از طرف ديگر، اثنی عشریة هر دو متن را نقل کرده است، یکی را با استناد به حدیقة الشیعة و دیگری را با استناد به کتاب الرد علی اصحاب الحلاج و این بدان معنا است که متن منقول در حدیقة الشیعة در منبع دوم (الرد علی اصحاب الحلاج) موجود نبوده است؛ بنابراین میتوان گفت که ابنحمزه از کتاب مزبور نقل نکرده است.
سؤال تکرار میشود که در این صورت ابنحمزه از کدام منبع نقل کرده که سند آن را به شیخ مفید رسانده است؟ در بین آثار شیخ که هماکنون در دسترس ما است، چیزی از این روایت دیده نمیشود. کتابهایي که از شیخ مفید در دست است، هم فقهی و هم کلامی هستند و جای نقل روایت مزبور در آنها بهخصوص کتابهای کلامی وی وجود داشته است اما چیزی از این روایت نمییابیم.
بنابراین از آنجا که کتابهای ابنحمزه نه قبل از حدیقة الشیعة و نه بعد از حدیقة الشیعة در منبعي غیر از حدیقة الشیعة گزارش نشدهاند و نقل از این منبع ــ که خود دچار اشکالات اساسی استــ اعتماد به روایت را ضعیفتر نیز میکند، و با توجه به اینکه روایت ابنحمزه از شیخ مفید تنها توسط حدیقة الشیعة گزارش شده و در کتابهای شیخ مفید (حتی در الرد علی اصحاب الحلاج، با تحلیل پیشگفته) موجود نیست، وجود این روايت قابلتردید است. از طرفی نقل یک روایت مادامی که سند آن نقل نشده باشد به لحاظ علمی پذيرفتني نیست مگر شخص به قدری مورد اعتماد و اجماع باشد که نقلِ بدونسند وی معتبر شمرده شود مانند (مراسیل) ابنابیعمیر و صدوق (مراسيل این دو نفر نیز با شرایط خاصی که در کتابهای روایی بحث شده است، پذیرفته شدهاند).
روشن نیست نویسنده حدیقة الشیعة اولاً (دستکم در بخش صوفیه آن) چه کسی است (هرچند روشن است که مرحوم اردبیلی نیست) و ثانیاً به فرض بپذیریم كه نویسندة آن مرحوم اردبیلی است، آنگاه روند بررسی حدیث دربارة گفته او نیز جاری میشود. یعنی در صورتی حدیث منقول وی پذیرفته میشود که سند آن ذکر شده باشد در غیر این صورت روایت مورد قبول قرار نمیگیرد.
نکته دیگر اینكه در حدیقة الشیعة گفته شده است اين روايت را «ابنحمزه و غیر ایشان از ثقات علمای شیعه از شیخ مفید نقل کردهاند».
طبق اين گفته دیگر علمای شیعه، غير ابنحمزه، نيز این روایت را نقل کردهاند؛ بنابراين بايد اين روايت دستکم در یک اثر غیر از حدیقة الشیعة نيز موجود باشد؛ اما تا جایی که آثار گذشتگان (اعم از آنانی که قبل از مرحوم اردبیلی بودهاند و معاصران وی) در دسترس است، این روایت در هیچ کتابی دیده نشده و کسی چه در آن زمان و چه قبل و بعد از آن زمان ادعا نکرده که این روایت را در جای دیگری دیده است.
اين امر ما را نسبت به اصل وجود این روایت دچار شبهه و تردید میکند و به سمت این گمان سوق میدهد که اين گفتة نویسنده را نوعی تقویت ادعا و قوت دادن به نقل، برای پذیرش روایت مذكور بدانیم.
اما در طریق دوم که اثنی عشریة آن را نقل میکند، سلسله سند ذکر شده است و اگر سند را بپذیریم باید بگوییم این سند صحیح است و از اين لحاظ مشکلی وجود ندارد؛ اما سخن اینجاست که مرحوم حر عاملی (م 1104ﻫ.) این کتاب را خود ندیده است. وی در اثنیعشریة مطلبی را نقل میکند که نشان میدهد وی کتاب شیخ (الرد علی اصحاب الحلاج) را در اختیار نداشته و آن را ندیده است.
وی میگوید: «و قد نقل عنه [ای عن الرد علی اصحاب الحلاج] بعض علمائنا انه قال فیه...؛ برخی از علمای ما از این کتاب نقل کردهاند که وی [شیخ مفید] در آن گفته است...» (حر عاملی، 1381: 46). جالب توجه اینکه علامه مجلسی که برای گردآوری منابع روایی شیعی تلاش زیادی کرده و در این راه رنج فراوانی برده و حتی از خارج از ایران برای جمعآوری کتابها کوشش میکرده است، به این کتاب دست نيافته و به همين دليل اين كتاب جزو منابع بحار نیامده و مرحوم مجلسي حتي روایات اثنیعشریه را نیز در این کتاب نقل نکرده است، با آنکه مرحوم حرعاملی شیخِ اجازة او محسوب میشود (رک: مجلسى، 1404: 107/103).
احتمالاً علت اين امر آن است كه روایت مزبور و نیز دیگر روایات نقل شده در اثنی عشریة نزد علامه مجلسی معتبر نبودهاند و به همین جهت نیز چیزی از این کتاب ــ با آنکه نویسندهاش، اجازة روایت آن را به مرحوم مجلسی داده است (رک: مجلسى، 1404: 107/12) ــ در بحار نقل نکرده است. شاید کسی بگوید که مجلسي از وسائل الشیعه(كتاب ديگر مرحوم حر عاملي) نیز روایتی نقل نکرده است با آنکه وسائل از کتابهای معتبر روایی شیعه است و این خود شاهد آن است که نقلنکردن روایت از کتاب اثنيعشريه در بحار، دلیل دیگری داشته است.
در پاسخ به این سخن باید یادآوری نمود که آخرین ویرایش وسائل از سوی مؤلف، بعد از سال 1082ﻫ، و تقریباً در اواخر عمر نویسندة آن انجام شده است، و تألیف بحار بعد از سال1070 آغاز شده و در سال 1106ﻫ. به پایان رسیده است (سلطان محمدی، 1382: 25) و از آنجا که وسائل الشیعه مرتب در حال بازنویسی از سوی نویسنده آن بوده و اين بازنويسي همراه با تألیف بحار ادامه داشته است، بحار نمیتوانسته از آن نقل کند؛ در حالی که اثنیعشریة در سال 1076ﻫ. نوشته شده است و بحار میتوانسته از آن نقل کند؛ در نتيجه نقل نكردن روايات اثنيعشريه دلیلی جز بیاعتمادی به روایات آن نمیتواند داشته باشد.
شاهد این مدعا این است که علامه مجلسی از اثبات الهداة كتاب ديگر حر عاملی مطلب نقل کرده است (مجلسى، 1404: 53/273). از طرفی همین روایت منقول از اثبات الهداة قبل از آن در حدیقة الشیعة نیز ذکر شده بود و مجلسی بهراحتی میتوانست از آن کتاب نقل کند ولی نقل نکرده است. این خود گواه بر آن است که این روایات نزد وی معتبر نبوده است. از طرف سوم، ملا محمد طاهر قمی (م1098ﻫ.) ــ که از علمایي است كه بهشدت مخالف صوفیه بوده و چندین کتاب در رد آنها نوشته است (آقا بزرگ تهرانی، 1408: 3/417 و 7/58 و 16/ 335) ــ میتوانسته از این روایات کمک بگیرد اما چنین نکرده است. این بدان معنا است که روایت منقول در اثنیعشریه نزد وی نيز معتبر محسوب نمیشده است.
اما بررسی محتوایی حدیث: این روایت (با چشمپوشي از نبود منبع بررسي آن) گویاترین روایت در نقد صوفیه است. بنابراین اگر بپذیریم که این روایت از امام(ع) صادر شده است همین یک روایت کفایت میکند که به نقد صوفیه بپردازیم؛ اما اين روايت، غیر از مشکل سندی به لحاظ محتوایی نیز دچار مشکل است.
در این روایت گفته شده که خود را از روی تقیه صوفی نامیدن اشکالی ندارد، نسبت دادن این کلام به امام(ع) دشوار است؛ زیرا در سیر تاریخی به جایی برنمیخوریم که شیعیان از روی تقیه خود را به این فرقه منسوب کرده باشند.
البته در زمانی که این روایت در کتاب حدیقة الشیعة نقل شده،کسانی بودند که به طرفداری از صوفیه شهره بودند اما آنان نه به خاطر تقیه بلکه از سر اعتقاد به دفاع از این گروه برخاسته بودند. از جمله این افراد میتوان به شیخ بهایی، میرداماد، ملاصدرا و شاگردان وی فیض کاشانی و فیاض لاهیجی و نیز مجلسی اول اشاره کرد، و به همين سبب نزاعی بین آنان و مخالفان صوفیه از جمله ملاطاهر قمی در جریان بوده است (آقا بزرگ تهرانی، بيتا: 4/8).
اگر قرار بر تقيه بود، اين افراد بايد بهعكس رفتار ميكردند؛ یعنی به نحوی گرایش خود به تصوف را میپوشاندند، تا از تیر اتهام مخالفان تصوف در امان بمانند. موضعگیریهای ملاصدرا و شاگردش فیض در برابر مخالفان تصوف و نيز در برابر مدعيان دروغين و جهال صوفيه، میتواند گواه خوبی بر این مدعا باشد. بنابراین، این حدس قوی مینماید که روايت مزبور را در همان زمانِ نگارش حديقه (قرن یازدهم)، آن دسته از مخالفان صوفیه ساخته باشند که به علت هواداری بزرگانی مانند شیخ بهایی، میرداماد و مانند آنان از صوفیه، راه مخالفتشان با صوفیه ناهموار شده بوده است. آنان با پردازش این روایت کذایی سعی کردهاند تا ضمن آنکه برای کوبیدن صوفیه راهی پیدا ميكنند برای جانبداری این بزرگان از صوفیه نیز وجهی درست کرده باشند و جانبداری آنان از صوفيه را به حساب تقیه گذاشته باشند.
روشن است که توجيه حمايت این بزرگان از صوفيه به جهت تقيه قابل دفاع نيست؛ زیرا در روزگار آنان در ایران حکومتی (صفويه) بر سر کار بود که در سایه آن، تقیة مزبور معنا نداشت و پيش از حكومت صفويان نيز نميتوان موردی را یافت که شیعیان از سر تقیه، خود را به متصوفه منتسب کرده باشند. از طرفی صوفیه خود در طول تاریخ به قدری مورد تهمت و اتهام بوده که افراد برای سالم ماندن از فشار حکومتها و همینطور تکفیر و تفسیق علمای مخالف صوفیه از انتساب به تصوف حذر کنند.
بر دار شدن حلاج، کشته شدن ابنعطا، شمعآجین شدن عینالقضات و... از مواردی هستند که عدم مصونیت صوفيه را در برابر جریانات مخالف نشان میدهند. غرض اينكه صوفیه خود در معرض خصومت حکومتیان و عالمان متعصب بودهاند آنگاه چگونه ميتوان با انتساب به آنان از مخالفت اين حاکمان و عالمان امان پیدا کرد؟
در بخش دیگر این روایت، اعتقاد به تصوف، نیرنگ و خدعه شمرده شده است، در این باره باید گفت اگر کسی برای خدعه به تصوف قائل شده باشد، باید انگيزهاي برای این کار داشته باشد. سؤال این است که این انگيزه چه چیزی میتواند باشد؟ اگر برای رسیدن به جاه و مقام و مناصب خاصی باشد که سیره سران صوفیه، آن را نفی میکند؛ مثلا سفیان ثوری تا آخر عمر از پیشنهاد منصور برای منصب قضاوت، فراری بود تا جایی که منصور کمر به قتل وی بست؛ سفيان حتي از شهرت نزد مردم نيز اظهار نفرت میکرد (ابونعیم اصفهانی، 1418: 6/428 و 713 و 25). اگر انگيزة آنان گردآوری ثروت باشد باز این داعی توجیهی ندارد؛ زیرا اساس تصوف بر پرهیز از مالاندوزی و دنیاطلبی استوار گشته است و نگاهي گذرا به تاریخ صوفیه این را نشان میدهد (البته نزد صوفیة اردبیل که سرانجام به حکومت رسیدند، گرد آمدن اموال زیادی گزارش شده است که آنان اینمال را در راه رسیدن بهحکومت صرف کردند؛این و نيز جريان صوفيان منحرف را در تاریخ صوفیه باید یک استثنا شمرد).
بنابراین باید گفت که لحن روایت (با غمض از مشکل سندیآن)، به گونهای است که انتساب آن را به امام معصوم دشوار میکند.
بناراین کاربر محترم جناب مشتاق فاطمه(س) شمایی که این دسته از روایات را آوردید آیا دقت در این نوع مطالب داشته اید و یا صرفا همین که دیده اید علیه عرفا روایتی ذکر شده آنرا در معرض دید دیگرا ن قرار داده اید وبا استناد به این نوع روایات ضعیف ،نسبت کفر والحاد به بزر گان داده اید ، وچه بسا به خود هم خیلی بالیده اید که یک مسلمان شش آتیشه هستید
جناب استاد آیت الله سبحانی یکی از شخصیتهای کلامی شیعه حال حاضر است که سعی فراوان در احیاء کلام شیعه دارد .
ایشون هم فلسفه خوانده و کاملا بلد و مسلط است و هم این که خب خیلی از آراء فلسفه را قبول ندارد .
معمولا بین آراء فلسفی خیلی وقتها داوری خوبی می کند .
سلام
حقیقت امر این است که غذاهای معنوی هم مانند غذاهای مادی سبک و سنگین دارند
همانطور که هر مزاجی تاب غذای سنگین نداره برخی قلبها و عقلها و هم تحمل معانی و حقایق سنگین معنوی را ندارند و آنرا به شدت پس می زنند و خوب است که پس می زنند چون اگر بپذیرند شاید باعث هلاکت آنها بشود
لذا باید از خدای متعال طلب شرح صدر کرد
در روایات شریفه اهل عصمت هم این معنا آمده که روایات ما صعب یا مستصعب اند و در توضیح مستصعب آمده که برخی از آن فرار می کنند و حقیقتا چنین است مثلا آیا هرکسی تحمل این روایات را دارد :
الحمد لله الذی تجلی لخلقه بخلقه
لنا حالات هو نحن و نحن هو
نحن اسماء الله الحسنی
می بینید که عمده مشکل اهل سنت و وهابیت با تشیع هم باور تشیع به حقایق والا و سنگینی در مورد ائمه ع است که آنها نمی توانند هضمش کنند مثلا همین مساله توسل را که خیلی ساده به نظر می رسد اما برای آنها سنگین است
والله الهادی المعین
به نظرم این بحث خوبی است اگه علمی ادامه پیدا کنه .
من با چند نفر از گردن کلفتان این مباحث که جهت مخالف هستن دعوت کردم بیان برای بحث اگر قبول کنن عالی می شه هم مدرس فلسفه و عرفان هستن و هم مخالفن البته منظورم از مخالفت مخالفت کلی نیست .
امیدوارم هر چی زودتر بیان و مباحث خوب و مناظرات جالبی را شاهد باشیم .
دلیل عمده دوستان ما این است که می گویند فلسفه و عرفان باید درک عمیق شود و البته همیشه هم در مناظرات من شاهد بودم به این نکته خیلی تمسک می کنن به هر حال با آمدن افرادی که خود خریط فن عرفان و فلسفه هستن این مشکل هم بر طرف می شه و بحث سیر علمی بهتری پیدا می کنه .
فکر می کنم آل و عالم می دونن مشکل وهابیت چیز دیگری است و این نیست و کاملا توسل را هضم کرده چون خود به زیارت أبو حنیفه می رن و به زعم خودشون حاجت می گیرن .
حقایق والا را هم انکار نمی کنن کما این که علامه امینی قدس سره در الغدیر شاهد مثال زیادی ذکر فرموده بنابر این مشکل وهابیت چیز دیگری است . هر چند به ظاهر و برای گول زدن عامه مردم این فرض هم هست اجمالا .
این کلام معصومین سلام الله علهیم نیز کاملا واضح و نمی تونه دلیل برای موافقین باشه چون می فرماید با خلق خود تجلی پیدا کرد دقیقا اشاره به همان آیه قرأن دارد که در خلق آسمان و زمین و کلا مخلوقات گوناگون و ... می کند و خبری از ذات احدیت در کار نیست .
در خبر دوم می فرماید نحن فیها هو و هو فیها نحنن که کاملا خط جدایی را تعیین می کند اون یه چیز و ما چیز دیگریم دقیقا اشاره به دعای رجبیه دارد که از ذات و ذاتیات گرفته تا عرضیات با ذات احدیت تفاوت دارد هر چند که ما باشیم با آن هم قربی که به خدای متعال داریم .
اسماء حسنی نیز کاملا برای خواننده واضح و روشن است .
این روایات که سهله منظور آل الله علهیم السلام چیزی فراتر از این حرفاست البته بعضی وقتها هم چیزای خیلی بدیهی را شامل می شه که عقول آدما نمی تونه بلکه نمی خواد آن را ببپذیرد .
در ضمن این که فرمودن کلام ما صعب مستعصب لا یتحمله ملک مقرب نه تفاسیر که از گروهای مختلف از آن می شود آن تفاسیر قابل درک نیست . بلکه این عدم پذیرش روی ذات کلمات آنها رفته .
و این امر مسلم خاص به گروه یا گروه دیگری نیست در تمامی مکاتب مختلف این هست .
دقیقا همین چیزی که آلان مد شده هر کس از هر راه رسید می گه این روایات آن روایات را بزن به دیوار و العیاذ بالله چون مخالف قرآن مخالف بدیهیات مخالف .... هستن .
علی کل ائمه خبر دادن هر کس قرار نیست حرف ما را بپذیرد و کاملا صدق کلام آنها را خصوصا این دوران شاهد و ناظریم .
سلام
خب پس این آقایان هم مشکل دیگری دارند
موافقین نگفتند ذات خدای متعال در مقام ظهور است و اگر حرف از عینیت است عینیت در مقام ظهور و تجلی است نه در مقام ذات
باید دو طرف قضیه را دید که در کل مساله عینیت و غیریت را مطرح می فرماید که همان عینیت ظهوری و غیریت ذاتی است
اسماء لفظ نیستند حقایق وجودیه خارجی هستند یعنی مظهر اسم الله در خارج با اسم الله عینیت یافته که حرف دارد
البته که بیشتر است اما فعلا بیش از این بدست ما نرسیده
والله الموفق
بنده زیاد از اهل سنت اطلاع ندارم اما تا جایی که میدونم ابوحنیفه از بزرگان حنفی است نه وهابیت! که وهابیون به زیارتش بروند!
در ضمن جناب حامد اولا که توسل را مثال زدند و نگفتند مشکل وهابیت با شیعه فقط همین هاست!
در ثانی بنظر بنده منظورشان از سنگینی، فقط عدم هضم بعضی مطالب نیست بلکه این را هم شامل میشود که برخی اغراض شخصی شان یا بطور کلی نفس اماره شان طاقت رویارویی یا شنیدن کلام حق و رویت حقیقت را ندارد!
اندیشه های خاص کلامی وهابیت عبارتند از:
1-توحیدبه معنی عبادت[6] ومطلق خضوع و خشوع است.
2-استعمال تعذیرو دستیاره و قلاده برای دفع مصیبت از امور شرک است.[7]
3- طلب استمداد و دعا و طلب مغفرت و نصرت وشفای مریض و عافیت و...از غیر خدا شرک است[8].
5-زیارت رفتن و طلب حاجت از میت بدعت و شرک است.[9]
6-بنا ساختن بر قبور حرام است.[10]
7-سفر به نیت زیارت قبر پیامبر ممنوع است[11]
8-تبرک جستن به درخت و سنگ و.. شرک است.[12]
9-قسم خوردن به غیر خدا و نذر برای غیر خدا شرک است.[13]
10-استعاذه و استغاثه به غیر خدا شرک است.[14]
11-از خداوند برای کسی از خلقش طلب شفاعت نمی شود.[15]
مبانی سه گانه وهابیت در باب توحید وهابیان در نوشته های خود در باب توحید سه مطلب را بسیار تکرار کرده اند :
1- توحید را به عبادت معنی کرده اندو معتقدند : التوحید هو افراد الله بالعبادة[16]، توحید تنها خداوند را عبادت کردن است.
2- معتقدند مشرکان عصر رسالت در مسأله ربوبیت موحد بودند[17] ، چون قرآن کریم تصریح کرده است که اگر از آنان سئوال شود که چه کسی پروردگار آسمانها و زمین است و چه کسی امر هستی را تدبیر می کند پاسخ خواهند داد : الله و به این آیه استدلال می کنند : قُلْ مَنْ رَبُّ السَّماواتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظیمِ *سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَ فَلا تَتَّقُونَ *قُلْ مَنْ بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْءٍ وَ هُوَ یُجیرُ وَ لا یُجارُ عَلَیْه إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ *سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ فَأَنَّى تُسْحَرُون. [18]
3- معتقدند مشرکان عصر رسالت خضوع و خشوع و تذلل در برابر بت ها و معبودانشان را به این انگیزه انجام می دادند که نزد خداوند تقرب یابند و از شفاعت آنها بهره من گردند. [19] لذا وهابیان می گویند : مسلمانانی که به پیامبر اکرم (ص) یا اهل بیت آن حضرت ، یا پیامبران و صالحان توسل می جویند و در برابر قبور آنان اظهار تذلل وخضوع می کنند یا به نام و یاد آنان تبرک و توسل می جویند دقیقاً همان کارهایی را انجام می دهند که مشرکان عصر رسالت انجام می دادند و همان انگیزه هایی را دارند که آنان داشتند در نتیجه عمل اینان ، چون عمل آنان شرک آمیز است و همانگونه که اعتقاد مشرکان عصر رسالت به خالقیت و ربوبیت خداوند موجب نشد که خون و مال آنان حرمت داشته باشد وبه عنوان مسلمان شناخته شوند اعتراف این افراد از امت اسلامی نیز به خالقیت و ربوبیت خداوند ، و این که توسل و تبرک و خضوع و تکریم نسبت به پیامبران و اولیای الهی به انگیزه تقرب به خداوند و بهره گیری از شفاعت آنان در پیشگاه خداوند است، و این اعتقادها آنان را از شرک رهایی نمی بخشد ، از این رو وهابیان با صراحت تمام اکثریت امت اسلامی را مشرک می دانند و حتی شرک آنها را بدتر از مشرکان عصر رسالت می شمارند .[20
دعای عرفه: «آیا برای غیر تو ظهوری هست که آن ظهور برای تو نباشد تا ظاهر کننده تو باشد؟! کی غایب بوده ای تا نیازمند دلیلی باشی که بر تو دلالت کند؟ کی دور شده ای تا اثرها وسیله وصول به تو گردند. کور باد چشمی که تو را رقیب خود نبیند و بی سود باد دستمایه کسی که از حجت تو نصیبی نداشته باشد.
بار الها ! ما را به رجوع بر آثار امر فرمودی، پس ما را در لباسی از نور و هدایتی روشن به سوی خود برگردان. این حال من است که بر تو مخفی نیست. از تو وصال تو را می طلبم و با تو به تو استدلال می کنم. پس مرا با نور خود به سوی خویش هدایت فرما.
تو آن خدایی که غیر تو معبودی نیست. خود را بر همه چیز شناساندی و چیزی نسبت به تو جاهل نیست. خود را در همه چیز به من آشکار ساختی و تو را در هر چیز آشکار دیدم که تو بر همه چیز ظاهری.
ای که در پرده های عرش خود محجوب از دیده هاست. ای که در کمال زیبایی اش تجلی کرده است و عصمتش در اوج خویش تحقق یافته است.
چگونه مخفی مانی در حالی که ظاهری، و چگونه غایب گردی در حالی حاضر و ناظری؟!»
مسأله تجلّی و ظهور حق، یکی از مسائل مهم عرفان اسلامی است. همانگونه که در موضوع اسماء و صفات الهی آمده است، عُرفا جهان را مظهر تجلّی اسماء و صفات باری تعالی دانسته و می گویند: هر جا اثر از وجود هست، خدا نیز هست؛ زیرا خدا واجب الوجود بالذات و وجود محض است؛ بدین جهت ظهور حقیقی اولاً و بالذات متعلق به خدا و ثانیا و بالعرض متعلق به موجودات دیگر است. بنابراین، هیچ موجودی نمی تواند مظهر خدا باشد؛ زیرا خداوند خود ظاهر و مُظهر همه چیز است.
نخستین کسی که در اسلام مسأله تجلّی خدا را مطرح کرد، امیر مؤمنان، علی علیه السلام و بعد از آن حضرت، امام حسین علیه السلام ، سپس ائمه و اولیا و عرفای اسلامی بوده اند. امام علی علیه السلام می گوید:
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمُتَجَلِّی لِخَلْقِهِ بِخَلْقِهِ وَ الظَّاهِرِ لِقُلُوبِهِمْ بِحُجَّتِهِ».(1)
«سپاس مخصوص خداوندی است که به واسطه مخلوقاتش بر مخلوقاتش تجلّی کرده و به واسطه حجّتش بر دل های آن ها ظاهر گشته است.»
امام حسین علیه السلام نیز در دعای عرفه به خداوند عرضه می دارد:
«أَنْتَ الَّذِی أَشْرَقْتَ الاْءَنْوَارَ فِی قُلُوبِ أَوْلِیَائِکَ حَتَّی عَرَفُوکَ وَ وَحَّدُوکَ».
می بینم که شناخت و معرفت، از سوی خدا و به وسیله اشراق انوار الهی است؛ یعنی خداوند، هم ظاهر است، هم مُظهر. هم عارف است، هم معروف. هم نور است، هم نیّر . هم عالِم است و هم معلوم.
از این رو عرفان کامل آن است که انسان را از خدا به مخلوقات و از مخلوق به خالق راهنمایی کند؛ زیرا:
جهان جمله فروغ نور حق دان
حق اندر وی ز پیدایی است پنهان
چو نور حق ندارد نقل و تحویل
نیاید اندر او تغییر و تبدیل(2)
آنکه از مخلوق به خالق پای برد در مراحل ابتدایی عرفان و معرفت است.
چو آیات است روشن گشته از ذات
نگردد ذات او روشن ز آیات
همه عالم زنور اوست پیدا
کجا او گردد از عالم هویدا
نگنجد نور ذات اندر مظاهر
که سبحات جلالش هست قاهر(3)
ظهور و حضور کامل و ابدی و ازلیِ الهی، خود ادلّ دلیل بر وجود او است و چون هیچگاه غایب نگشته، نیاز به دلیلی ندارد تا او را ظاهر سازد.
کی رفته ای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بوده ای نهفته که پیدا کنم تو را
غیبت نکرده ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته ای که هویدا کنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را(4)
بزرگان عرفان و فلسفه، از دلالت ذاتی بر وجوب الهی، به برهان وجوبی (کمالی) تعبیر کرده و می گویند.
ما کانَ مَوْجُودا بِذاتِهِ بِلا حَیْثُ هُوَ الْواجِبُ جَلَّ وَعَلا وَ هُوَ بِذاتِهِ دَلیلُ ذاتِهِ اَصْدَقُ شاهِدٍ علی اِثباتِهِ(5)«حقیقتی که فی نفسه و بدون حیثیت علّیت و معلولیت موجود است. او حضرت واجب الوجود بالذات است.
او به ذات خود، دلیل ذات خویش است؛ به همین جهت شاهدی است صادق بر اثبات خود.»
دلیل بودنِ ذات بر ذات، در پرتو تجلّی ذات در قالب اسماء و صفات و کشف اسماء و صفات برای انسان حاصل می شود.
همانگونه که نور به خودی خود دلیل خویش است، انوار الهی نیز، که همه انوار جهان ملک و ملکوت فروغی از آن است، به خودی خود دلیل خویش است.
اللّه ُ نُورُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ... ؛(6) «خدا نور آسمان ها و زمین است.»
هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ... ؛(7) «او با شماست هر جا که باشید.»
هُوَ الَّذِی فِی السَّماءِ إِلهٌ وَ فِی اْلأَرْضِ إِلهٌ... .(8)
«او در آسمان خداست و در زمین نیز خداست.»
در دعای صباح است که حضرت امیر مؤمنان علیه السلام عرض می کند:
«یَا مَنْ دَلَّ عَلَی ذَاتِهِ بِذَاتِهِ»؛ «ای خدایی که ذات او دلیل بر ذات اوست.»
همه جا منزل عشق است که یارم همه جاست
کور دل آنکه نبیند رخ زیبای تو را
«عَمِیَتْ عَیْنٌ لا تَرَاکَ عَلَیْهَا رَقِیبا».
آنچه در کلمات بزرگان عرفان و ادب، در خصوص تجلّی حضرتِ حق آمده، به شکل کامل و عمیق در کلمات حضرت سید الشهدا آمده است. شاید بتوان گفت که عرفای اسلامی، با توجه به مطالب مذکور در کلمات و نیایش های ائمه اطهار علیهم السلام توانسته اند به چنین حقایق عظیم عرفانی برسند.
«یَا مَنْ تَجَلَّی بِکَمَالِ بَهَائِهِ»؛ «ای که به کمال زیبایی و روشنایی و شکوفایی تجلّی کرده ای.»
صدر الدین قونوی می گوید:
«تجلّی کننده فقط حضرت حق است. و وجود یک تجلّی از تجلّیات غیبیه است.»(9)
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
ظهور و بروز هر چیزی، فرعِ بر تجلّی حضرت باری تعالی است که فقط او حقیقتا «الظاهر» است. چون هر چیزی هر چه دارد از خداست؛ اگر مظهر اسمی از اسمای الهی نیز گردد، آن مظهریت نیز به فیض الهی است. بدین جهت حضرت امام حسین علیه السلام به خداوند سبحان عرض می کند:
«آیا غیرِ تو ظهوری دارد که تو آن ظهور را نداشته باشی تا اینکه او ظاهر کننده تر باشد؟!»؛ «أَ یَکُونُ لِغَیْرِکَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیْسَ لَکَ حَتَّی یَکُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَکَ ؟».
با عاقلان بگو که رخ یار ظاهر است
کاوش بس است، این همه در جستجوی دوست؟(11)
آنکه می خواهد با جستجو به خدا برسد در واقع می خواهد به خود برسد؛ زیرا خداوند در همه جا هست و نجسته پیداست.
همه جا منزل عشق است که یارم همه جاست
کور دل آنکه نبیند به جهان جای تورا(12)
امام خمینی قدس سره می فرماید: «دو جهان در پرتو نور جمالِ حضرت صاحب جمال ظاهر می شوند، اما آنکه این ظهور را نمی یابد، مانند خفّاش از نعمت بینایی محروم است !
آن کس که رخش ندید خفّاش بود
خورشید فروغ رخ زیباش بود
سرّ است و هر آنچه هست اندر دو جهان
از جلوه نور روی او فاش بود(14)
حضرت سید الشهدا علیه السلام در دعای عرفه می گوید:
«أَنْتَ الَّذِی تَعَرَّفْتَ إِلَیَّ فِی کُلِّ شَیْءٍ فَرَأَیْتُکَ ظَاهِرا فِی کُلِّ شَیْءٍ وَ أَنْتَ الظَّاهِرُلِکُلِّ شَیْءٍ ... کَیْفَ تَخْفَی وَ أَنْتَ الظَّاهِرُ؟! أَمْ کَیْفَ تَغِیبُ وَ أَنْتَ الرَّقِیبُ الْحَاضِرُ؟!».
مسأله تجلّی حق و رؤیت تجلّیات او توسط بنده حق، در اعلی درجه خویش در این جملات بیان شده است. فصل الخطاب عرفان، کلام امام العارفین حضرت امیر المؤمنین و سید الشهدا علیهماالسلام است که خدا را در همه چیز و با همه چیز می بینند. همه چیز را مظهر دانسته و مظاهر را به تَبَع حضرت ظاهر می شناسند.
می بینیم که همه عارفان و ادیبان، آنچه در این زمینه گفته اند، شرح و تفسیر کلام اُمراء الکلام، ائمه والا مقام علیهم السلام است.
ابن سینا در جواب نامه ابو سعید ابو الخیر، ضمن بیان مطالب اخلاقی و عرفانی می گوید:
«فَاِنَّهُ باطِنٌ ظاهِرٌ تَجَلّی بِکُلِّ شَی ءٍ لِکُلِّ شَی ءٍ».(16)
«او باطن است و ظاهر، به همه چیز در همه چیز تجلّی کرده است.»
از این رو، عرفا همه موجودات را تجلّی وجودی حضرت واجب الوجود دانسته، می گویند:
«إنّ العالَم لَیسَ اِلاّ تجلّیه فی صور أعیانِهِم الثابتة الَّتی یستحیل وجودها بدونه، و إنّه یتنوّع و یتصوّر بحسب حقائق هذه الأعیان و أحوالها».(17)
«به یقین، عالم جز تجلّی حق در صورت های اعیان ثابته نیست که وجود این اعیان بدون وجودِ آن تجلی، محال می گردد و تنها آن تجلی است که به انواع و صور گوناگون و به مقتضای حقایق و احوال این اعیان ظهور می کند.»
داوود قیصری می گوید:
«بدان که برای خداوند سبحان و متعال به حسب آیه شریفه کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ... شؤون و تجلّیاتی در مراتب الهیه است و برای او به حسب شؤون و مراتبش صفات و اسم هایی است... و این شؤون جز تجلّیات ذات الهی نیست... و ذات با یک صفت معیّن و اعتبار کردن تجلّی ای از تجلّیات آن اسم نامیده می شود... پس سمیع بودن خداوند عبارت از تجلّی خدا به علمی خداوندی که متعلق به کلام ذاتی در مقام جمع الجمع است و بصیر بودن خدا عبارت است از تجلّی و تعلّق علم او به همه حقایق بر طریق شهود. و کلام خدا عبارت است از تجلّی حاصلی از تعلق اراده و قدرت برای ظاهر ساختن آنچه در غیب است.»(18)
بنده هم فکر میکنم وهابیون توسل رو قبول ندارن و به شدت مخالفن اینطور که خواندم و دیدم و شنیدم! البته بحث اهل سنت هم هست یعنی اهل سنت هم بخش کوچکی قبول دارن و بیشتر قبول ندارن حداقل سنی های ایرانی که بنده دیدم قبول ندارن توسل! بنظر میرسه فرقه های صوفی در اهل سنت مثل نقشبندیه قبول داشته باشن توسل رو چون اونها به زیارت ابوحنیفه میرن و در مزار ابوحنیفه چله نشینی هم میکنن گاها!
یا من دقیق حرفمو بیان نکردم یا حضرات معنای کلامم را متوجه نشدند .
من نگفتم که وهابیت توسل را قبول دارن بلکه به شدت با آن مخالف هستن منظورم به طور کل آنها مشکلشون جای دیگه است توسل یا مقامات عالیه مشکل بالذات آنها نیست .
ضمن این که وهابیت حنفی مذهب هستند و ابن تیمیة و همچنین محمد بن عبد الوهاب به شدت از مذهب حنفی تبعیت , تقلید و دفاع می کنن و همانگونه که گفتم خود وهابیت به زیارت ملعون شده ایی چون ابن تمیه می روند و تبرک می جویند اما نوبت وقتی به شیعه یا به عبارت صحیح اهل بیت علهیم السلام می رسد همه چی را انکار می کنن . ( دلائل و حقایق زیاد و بی شماری در این زمینه جمع آوری کردیم خدا را شکر . )
اهل تسنن بخش اعظم آنها قبول دارند جناب برادر عزیز و بزرگوار ژولیده و حتی کتب متعدد نوشتن که علامه امینی اعلی الله مقامه به طور مفصل شرح و توضیح دادند .
و بی شک در حال حاضر مشکل ما اینها نیستن مشکل ما وهابیت وطنی خودمون هستن که به مراتب از اینها خطرناکترند .
.
یه توضیح مختصری در مورد این فقره بدم نقل صحیح این عبارت چنین است .
انّ لنا مع اللّه حالات، هو فيها نحن، و نحن فيها هو، و مع ذلك هو هو، و نحن نحن.
نکته ایی که هست این کلام حضرات ائمه معصومین صلوات الله علیهم اجمعین نیست بکله بر سر زبانهای علماء افتاده است و معمولا نقل می شود آن چرا که از أئمه سلام الله علیهم نقل شده این است :
إن لنا مع اللّه حالات لا يسعها ملك مقرّب و لا نبي مرسل .
و ظاهرا آن کلامی که بر سر زبانها افتاده کم و بیش از این فقره استفاده کردند .
خب دوست بزرگوار بله با شما موافقم و نباید هم چنین حرفی بزنن چون مخالف قرآن و سنت است .
ولی چیزی که هست من توش موندم شما این عینیت را از کجا آوردید نه از کلام بالا استفاده می شود نه بالالتزام و بالمطابقه این عینیت در مقام ظهور و تجلی را از کجا آوردید .؟
می فرماید چون خداوند متعال هیچ سنخیتی با غیر خود ندارد لذا تجلی یعنی ظهور آن به واسطه خلقش هست ( هر آن چرا که خلق بر آن صدق کند و شیئ بر آن اطلاق گردد ) و ظهور کاملا با عینیت فرق دارد .
بزرگوار باز هم شما بحث عینیت را مطرح کردید که هیچ گونه سخنیتی با کلام بالا ندارد.
به وضوح کلام دلالت دارد که ذات و ذاتیات و حتی عرضیات خدای متعال کاملا با مخلوق خود تفاوت دارد .
بی زحمت این عینیت را بیشتر برام توضیح بدید چون به اسفار و کتب دیگه هم مراجعه کردم واقعیتش فعلا چیزی دستمو نگرفت لطف کنید بیشتر توضیح بدید ممنون می شم .
اسماء بی شک و یقینا لفظ هستن دلالت بر حقایق می کنن مثلا الرحمن الرحیم القهار الجبار و غیره همه اینها اسم هستن و غیر ذات و اگر کسی بین اینها مساوات بر قرار کند بی شک از منظر اصحاب عصمت سلام الله علیهم کافر است .
مظهر تام این اسماء حسنی بی شک خود حضرات معصومین سلام الله علیهم اجمعین هستن که هیچ گونه عینیتی با خدای متعال ندارند .
اگر مراد شما از حقایق وجودیه این باشد خب اختلاف لفظی است .
-
خب دیگه به حمد الله همه این افکار آنها مورد رد شدید قرآن است از معنای توحید و عبادت گرفته تا حرف آخر .
در کل آثار وهابیت بگردی و همچنین خیلی از کتب شیعه هنوز نفهمیدن مراد خدا از توحید و عبادت در قرآن چیست همه می لنگن متاسفانه اینه که می گوییم در قرآن کار نشده هنوز .
اما ما بقی کلام که به آن استشهاد شده من نفهمیدم مراد دقیقا چیست و چه مخالفتی با کلام بنده دارد هم کلام امام حسین صلوات الله علیه و نیز آیات قرآن دقیقا نفهمیدم مقصود چیست ؟
اگر مراد ظهور با ذات باشد که نه عقلا امکان دارد نه کتابا و نه حدیثا هیچ کدوم که جناب حامد نیز این را قبول نکردن و مبحث عینیت را مطرح کردند.همگی موفق باشید .
برادر ما آقا یونس عبدالرحمن بحث جالبی کردن در باره بخشی از صبحتهای ایشون در خصوص اهل سنت و کتبی که نوشتن و شرح علامه امینی باید گفت متاسفانه گسترش تفکر وهابی در عصر حاضر دربین اهل سنت وجود داره و ما با یک جریان نو و جدید روبرو هستیم هرچند که بحث اصلی چیزی دیگه است اما بیانش خالی از لطف نیست این قسمت رو از مصاحبه علامه الحیدری انتخاب کردم جالبه و بسیار مهمه:
آنچه علامه البانی و ارنؤوط انجام دادند، غربال کتاب های حدیثی اهل سنت بود. این موضوع باعث شد شیوه علمای بزرگ شیعه همچون علامه امینی در استناد به منابع اهل سنت، ناکارآمد شود.
شما می فرمایید که هدف آنها از این کار خلع سلاح شیعه در نقد اعتقادات اهل سنت بوده است؟
من از اهداف آنها آگاه نیستم. اما شیوه علمی آنان پالایش منابع روایی اهل سنت بود. در نتیجه دیگر نمی توان مانند علامه امینی و دیگران به صحیح بخاری و سنن نسائی و... استناد کرد. زیرا وقتی به آنها احتجاج می کنیم که این روایت در کتاب های خودتان هست، پاسخ می دهند این روایت را ما صحیح نمی دانیم. حدیث مورد اشاره شما ضعیف است. شما(شیعه) اگر می خواهید به کتاب های ما استناد کنید، به روایات صحیح و معتبر استناد کنید. این مسأله بسیار مهمی است. آنان بسیاری از روایات را از درجه اعتبار انداختند. علامه البانی کتابی با عنوان سلسلة الاحادیث الصحیحة و نیز کتابی دیگر با عنوان سلسلة الاحادیث الضعیفة نگاشته است که مجموعه ای 55 جلدی هستند.
متأسفانه در کتاب هایی که ما می نویسیم، یا در شبکه های ماهواره ای و تلویزیونی شیعه به روایاتی از اهل سنت استناد می شود که از نگاه این علمای سنی مذهب، اساساً معتبر نیستند.
آنان فقط احادیث دو کتاب صحیح مسلم و صحیح بخاری را معتبر می دانند.
شیوه شما در این عرصه چگونه است؟
علمای اهل سنت، علاوه بر روایات، در زمینه تفسیر، تاریخ و ... نیز همین کار را کردند. علمای شیعه را خلع سلاح کردند. کار مهم این علمای سلفی همین بود که این منابع مورد استناد شیعه را از درجه اعتبار انداختند. اما هنوز این موضوع در مؤسسات علمی حوزه های علمیه قم درک نشده است. این افراد همچنان مانند علامه امینی به منابعی استناد می کنند که اکنون، دیگر نزد خود علمای اهل سنت معتبر نیستند.
به نظر شما، این شیوه رایج حوزه ها در مسائل کلامی برای بقیه اهل سنت(غیر سلفی ها) هم کارآمد نیست؟
بسیاری از مذاهب اهل سنت نیز متأثر از وهابیت هستند. شاگردان و پیروان محمد بن عبدالوهاب با امکانات علمی و مادی هنگفتی که در اختیار دارند، در حال گسترش تفکر سلفی در الازهر مصر، پاکستان، مالزی و اندونزی هستند. به همین دلیل در همه جهان میراث وهابیت را به عنوان میراث اهل سنت و جماعت منتشر و حاکم کرده اند.
وهابیت وطنی هم محصول این جریان خطرناک هست!!
بسم الله الرحمن الرحیم .
أحسنت به شما برادر فاضل ما جناب ژولیده .
نه دوست من وهابیت وطنی قدیمتر از این جریانه البته نه خیلی زیاد در واقع وهابیت وطنی بحثهای خود را دقیقا بر خود آیات متمرکز می کنن البانی و چندین نفر از وهابیت در راستای کار اینها آمدند چاره اندیشی کردن برای روایات همانگونه که جناب سید کمال حیدری حفظه الله توضیح دادند .
البته الغدیر کار جدلی است و برهانی نیست بنابر این همیشه در راستای جهتش می شه از اون استفاده کرد .
بزرگترین مشکل شیعه باز هم تکرار می کنم نداشتن متکلمین بسیار سترگ و قوی نزدیک به سه قرن است .( خود علامه حیدری تازه اول راه است از متکلمین قدر شیعه خود شهید صدر رضوان الله تعالی علیه بود که اولا در مباحث کلامی وارد نشد مگر به طور پراکنده در فقه و اصول بیشتر وقت خود را به فقه و اصول اختصاص داد در ثانی اجل به ایشون مهلت نداد و جوان شهید شد . )
این مشکل شیعه را با معضل جدی روبرو کرده که امیدوارم با جدیت بعضی برطرف شه .
وهابیت وطنی نه از شما فلسفه قبول می کنن ( که البته فلسفه ربطی به این مباحث ندارد کلا فلسفه در باب دین ورود ندارد چون موضوع آن هستی مطلق است ) نه حدیث اینا اومدن دیدن مثلا متکلمین شیعه چطوری از آیه تطهیر استفاده می کنن وقت گذاشتن و اشکالات متعدد وارد کردن .
مصیبت بزرگ ما اینه که فعلا حوزه جواب گو نیست و نمی تواند و این مشکل را چندین و چند بار به جناب آقای مقتدایی و حسینی بوشهری گوش زد کردیم البته کارایی داره انجام می شه تا ببینیم زمان با ما همراهی می کنه یا نه .
به هر حال مشکلات ما یکی دوتا نیست .
سلام
عینیت در مقام ظهور است یعنی وقتی خدای متعال با اسماء که همان حقایق خارجیه نوری هستند ظهور می کند اوست که ظاهر شده و این او در عین حال اسماء وجودیه ای مانند ذوات اولیاء در مراتب عالیه و سایر ممکنات در مراتب دانیه است لذاست که او عال فی دنوه و دان فی علوه است این تفسیر همان نحن هو و هو نحن است
و غیریت در قیاس تجلیات و مظاهر با ذات است که هوهو و نحن نحن آنرا بیان فرموده است
مثالی که اینجا می توان زد مثال موج و دریاست که موج در عین اینکه موج است اما تجلی و ظهور دریاست لذا در مقام موج ( ظهور) دریا و موج یکی است
حقایق وجودیه یعنی وجودات خارجی یعنی اسم خالق در خارج یک وجودی است اسم قهار در خارج وجودی است البته اسماء ذات با ذات عینیت دارند اما اسم فعل در مرتبه مادون ذات و یک حقیقت وجودی خارجی است . البته تکثر در اسماء مانع وحدت آنها نیست چه اینکه این اسماء فوق مجردند یعنی از جنس و فصل ماهیات عاری اند و وجود محضند لذا در عین تکثر به شدت یکی هستند . موجودات دیگر عالم نیز ظهورات همین اسماء اند و اسماء آن اسماء محسوب می شوند .
آنچه که ما در قرآن و سنت بعنوان اسماء الهی می شنویم اسم لفظی آن اسماء وجودی هستند
والله الموفق
باسمه تعالی
با سلام:
بله همان طور است که می فرمایید.
و ماباید حساب وهابیت با آن افکار ضاله ای که دارند را از اهل سنت جدا کرد.
مثلا در همین موضوع توسل وهابیت کاملا مخالف است اما بزرگانی از اهل سنت در آثار خود ،توسل را جایز شمرده اند مانند:
1- - فخر رازي از بزرگترين مفسران قرآن در چندين قسمت تأليفاتش اشاره به جواز توسل دارد. خواندن دقيق تفسير فخر رازي مبين اين موضع مي باشد
2- نسفي صاحب كتاب شرح عقايد اهل سنت كه از معتبر ترين كتب عقيده در حوزه هاي اهل سنت است ايشان در كتب خود قائل به توسل هستند.
3- محمد غزالي که در يكي از رساله هاي خويش بابي جدا در مورد توسل دارند و با دلايل شرعي توسل را جايز دانسته اند.
4- جلاالدين سيوطي در كتابش«الخصائص الكــــــبري» و چندين كتاب ديگر توسل حضرت آدم را بيان مي كند
موفق باشید.
این امام محمد غزالی ـ به قول شما ـ همان کسی است که لعن یزید را جایز نمی داند!!!
وهابی گری و ناصبی گری بدتر از این می خواهید؟؟؟!!!
باسمه تعالی
باسلام:
کاریر محترم اگر ما نام محمد غزالی را آوردیم در صدد نقد افکار او نبودیم،بلکه فقط خواستیم بگوییم همه اهل سنت ،در یک حد نیستند ،و کاملا با وهابیت در آن عقاید ضاله ای که دارند ،شریک نمی باشند.
برای اطلاع بیشتر می توانید به بخش کلام وعقاید مراجعه بفرمایید.
موفق باشید.
بنده هم از شما سوال کردم آیا کسی که لعن یزید را جایز نمی داند با وهابیان در دشمنی با اهل بیت و شیعه فرقی دارد؟!
یعنی حتما باید در شناسنامه اش بنویسند وهابی؟!
باسمه تعالی
باسلام:
کاربر محترم لطفا دقت کنید،مافعلا در صدد آن نیستیم که شخصی مانند غزالی را جزء وهابیون بدانیم یا ندانیم،این بحث همانطور که عرض کردم باید در قسمت کلام وعقاید مطرح شود،واز کارشناسان محترم آن بخش استفاده شود.
آنچه قابل توجه است این می باشد که جناب غزالی که جزء بزرگان اهل سنت می باشد واز او به عنوان امام محمد غزالی در کتابهایشان یاد می کنند،بحث توسل را قبول دارد.
موفق باشید
با سلام و خسته نباشید .
ممنون از این شرح و توضیح دادید کمال تشکر .
خب دوست بزرگوار کلام معروف " هو هو و نحن نحن " از آنجا که کلام معصوم نیست بنابر این نمی خوام وقت صرف کنم و بر آن مانور بدم .
اما بقیه کلامتون یه ان قلتی دارم که بعدا درج می کنم .
اما در مورد غزالی با اجازه جناب سمیع .
جناب سید کمال حیدری در بحثهای خود و دیگر بزرگان و هر محققی هنگام تتبع خواهد دید که شخصیتهای مثل غزالی , فخر رازی , ذهبی و امثال اینان از بزرگان طراز اول نواصب و مبغضین اهل بیت عصمت و طهارت سلام الله علیهم هستن .
ابن تیمیه که آیتی از آیات خدا در نصب و بغض حضرت أمیر المومنین صلوات الله علیه است بدعتهای جدیدی را پایگذاری کرد که البته این خط همیشه در حال تکاپو می باشد و سعی بر تخریب حضرت امیر و شیعان آن حضرت دارد .
عذر خواهی می کنم دلم نیامد حق مطلب در مورد اینا اداء نشه و چیزی نگم .
سلام
از کجا می فرمایید حدیث مال معصوم نیست
واله الموفق
باسمه تعالی
باسلام
کاربر محترم چطور می فرمایید فلسفه در باب دین ورود ندارد در حالیکه در فلسفه هم از مسایل الهیات بالمعنی الاعم بحث می شود وهم از مسایل الهیات بالمعنی الاخص و به تعبیر شهید مطهری در جلد 5 ص 468 مجموعه آثار ایشان:
در اصطلاح حكمای اسلامی مسائل مربوط به خداوند از قبیل اثبات وجود خدا، وحدت وی، صفات ثبوتیّه و سلبیّه ی او، عموم و شمول قدرت و مشیّتش، جبر و تفویض، خیر و شر، صدور كثیر از واحد، عوالم كلّی وجود و برخی مباحث و مسائل دیگر «الهیّات بالمعنی الاخص» نامیده می شود.
این اصطلاح در مقابل اصطلاح «الهیّات بالمعنی الاعم» قرار می گیرد كه شامل این مباحث و یك عدّه مباحث دیگر است كه «امور عامّه» نامیده می شوند و مجموعا «حكمت الهی» یا «حكمت علیا» یا «فلسفه ی اولی » را تشكیل می دهند.
امور عامّه عبارت است از معانی و مفاهیمی كه به هیچ نوع خاص و مقوله ی خاص از موجودات اختصاص ندارد یعنی اتّصاف موجودات به آنها نیازمند به این نیست كه آن موجود، مقوله ی خاص و یا جنس خاص یا نوع خاصی باشد، از قبیل مباحث وجود و عدم، وجوب و امكان و امتناع، ماهیّت، قوّه و فعل، حدوث و قدم، وحدت و كثرت، علّت و معلول، جوهر و عرض.
ومرحوم ملا صدرا یک جلد از اسفار (جلد نهم) را اختصاص داده به بحث معاد
آیا بحث از حق تعالی ،اسماء وصفات وی ،عالم فرشتگان ،عالم برزخ ،عالم آخرت وبحث از معاد ......ورود در بحث دینی نیست؟
.
باسمه تعالی
باسلام:
بهتر نیست کمی اهل احتیاط باشیم وکلام را کلی مطرح نکنیم.
بله این افرادی که در روایت آمده همه جزو افتخارات عالم تشیع هستند ،اما اینکه بفرمایید: افکار و عقاید این بزرگوران تماما مغایر افکار ابن عربی و امثال ابن عربی است ،به طور کلی صحیح نمی باشد.
بنده فقط یک نمونه را تقدیم می کنم وآنهم نظر ابن عربی وجناب قیصری درباب انسان کامل می باشد:
جناب ابن عربی در فصوص الحکم ص 50 می نویسد:لانه تعالی الحافظ خلقه ........
زیرا انسان کامل حافظ خلق خداوند است،همان طور که با مهر پادشاه از خزینه ها محافظت می شود وتا مهر پادشاه باشد ،کسی جرئت نمی کند آنرا بدون اجازه وی باز کند ،بنابراین خداوند انسان کامل را در حفظ عالم جانشین خویش قرار داد ،از این رو ،عالم همواره محفوظ است تا زمانی که انسان کامل در آن حضور داشته باشد
وجناب قیصری در شرح این قسمت ص 359 می نویسد:
چون حق تعالی در آینه قلب انسان کامل تجلی می کند وانوار وی از قلب او به عالم باز می تابد ،از این رو ،عالم به واسطه رسیدن آن فیض،باقی است،بنابراین تا این انسان در عالم موجود است ،عالم به واسطه وجود وی وتصرفش در عوالم مادی علوی وسفلی باقی خواهد ماند.
کاربر محترم یونس بن عبد الرحمن آیا این بیانات کاملا با مضمون روایت هایی که در فرهنگ شیعی از ائمه اطهار علیهم السلام آمده مطابق نیست که فرمودند :
لو خلت الارض طرفة عین من حجة لساخت باهلها(1
اگر حجت خداوند نبود ،زمین اهلش را فرو می برد
پس نمی شود به طور کلی بفرمایید :
افکار و عقاید این بزرگوران تماما مغایر افکار ابن عربی و امثال ابن عربی است .
لذاست که حضرت امام (ره) می فرمایند:
از امور مهمهاى كه تنبه به آن لازم است آن است كه اگر كلامى از بعض علماى نفس و اهل معرفت ديدند بدون حجت شرعى رمى به فساد نكنند. و گمان نكنند هر كس اسم از مقامات اوليا برد، صوفى است يا مروّج دعاوى صوفيه است به جان دوست قسم كلمات نوع آنها شرح بيانات قرآن و حديث است(2
پی نوشت:
1-بحار الانوار ج 23 ص 29
2-سر الصلاة فصل اول از مقاله یکم
باسمه تعالی
باسلام:
به جرئت ميتوان ادعا کرد که در بين گروههاي منتسب به اسلام، عرفا بيش از هر گروه ديگري مورد نقد و قدح قرار گرفته است و شايد گروهي را نتوان يافت که همانند عرفا ناقداني از هر دستهاي داشته باشد. عدة بسياري از ناقدان تا جايي پيش رفتهاند که آنان را از زمرة اسلام خارج دانسته و بستر پيدايش تصوف را در خارج از اسلام يافتهاند. در اين ميان افراد بيطرفي از جمله ناظران بيروني مانند برخي از مستشرقين (پل نويا و نيکلسون در آخرين نظراتش) بستر تولد تصوف را دامن معرفتزاي اسلام دانستهاند. يکي از ابزارهاي مخالفان صوفيه، تمسک به روايات پيامبر اکرم(ص) و ائمة اطهار(ع) است. مخالفان صوفيه مدعياند که اين گروه از سوي پيشوايان ديني تخطئه شدهاند و براي تأييد مدعايشان رواياتي را برشمردهاند.
به لحاظ درون ديني، يکي از کمهزينهترين (به لحاظ اقناعپذيري) و در عين حال پراثرترين ابزارهاي نقد و تخطئة گروههاي رقيب از سوي مخالفان، استناد به روايات است. صوفيه نيز از جمله گروههايي است که مخالفانشان از اين ابزار به خوبي عليه آنان استفاده کردهاند
نکته قابل ذکر این است که ما نمی خواهیم بهانهای برای سودجویی افراد فرصتطلبی بدهیم که هر روز در گوشه و کنار با معرفتفروشي و ادعاهای گزاف عرفانی، افراد جویای حقیقت و در عین حال خوشباور را به دام فریب خود میکشند و با رفتارهاي ناشايست خود، عرفان، معرفت و حتي دین را به واژههايي بيمحتوا و نفرتانگيز مبدل ميسازند؛ بلکه میخواهد در بین بیانصافی مخالفان و ادعای دروغین مدعیان و گاهی پرادعاییِ خالی از معرفت طرفداران، راهی به سوی عرفان و تصوف حقیقی گشوده باشد؛ عرفانی که از درون آن عارفانی مانند سید حیدر آملی، شیخ بهايی، فیض کاشانی و در عصر ما افراد صاحبنامی که گاهی رسالهها و نوشتههایی به همان زبان مشایخ صوفیه از خود به یادگار گذاشتهاند، سربرآوردهاند
و این تحقیق به معني ناديده گرفتن انحرافات و خطاهاي موردي صوفيان نيست. وجود خطا در اين گروه نيز همانند بسياري ديگر از گروههاي اسلامي انکارناپذير است؛ اما وجود اين خطاها نبايد موجب شود که دربارة آنان قضاوت نابجايي صورت گيرد و کليت گروه مزبور زير سؤال برده شود. البته اين پژوهه درصدد نيست به تطهير همهجانبة تصوف و صوفيان برخيزد؛ چه آنکه اين کار نه مقدور بنده است و نه مطلوب من؛ زيرا اوضاع گذشته و حال و نوع رفتار نابهنجار برخي فرقهها و افراد خاصي از آنان جايي براي اين کار باقي نگذاشته است.
و چون در این تاپیک کل عرفان زیر سوال رفت ودر پست 7 به این دو روایت استناد شد ، بر آن شدم تا جوابیه ای داده باشم ،البته دوستان برای اطلاع بیشتر می توانند به مقاله ای که از یکی از محققین حوزه به نام محمد عیسی جعفری تحت عنوان بررسی نقد صوفیه در زبان ائمه علیم السلام ومقاله ای دیگر تحت عنوان بررسی روایات نبوی ناظر به نقد صوفیه مراجعه بفرمایند
وپیشاپیش از کار شناسان حدیث عذر خواهی می کنم که بنده این مطالب را می نویسم .
در مورد روایت اول باید عرض کنم که روایت موقوف و ضعیف محسوب میشود. اولین منبعی که آن را نقل کرده حدیقة الشیعة است و کتاب حدیقة الشیعه کتای است که در جای خود بحث شده که اصلا قابل اعتماد نیست و منابع بعدی به نحوی از آن نقل کردهاند. در حدیقة الشیعة، برای روایت مزبور، سندی ذکر نشده است. در این میان روضات الانوار (خوانساری) بدون ذکر سلسله سند و منبع، روایت را به مفید اسناد داده است؛ اما اين روايت در کتابهای موجود از شیخ مفید نیامده است.
منبع دیگری که برای این روایت میتوان حدس زد کتاب الرد علی اصحاب الحلاج مفيد است که وجود آن کتاب در زمان پس از شیخ طوسي و نجاشی (اولین کسانی که از آن نام بردهاند) دچار تردید است، ضمن آنکه خود روضات نیز به آن اشاره نکرده است.
اما برای روایت دوم دو طریق نقل شده که یکی را حدیقة الشیعة و دیگری را اثنی عشریة نقل کردهاند. دربارة طریق اول باید گفت سندی برای آن ذکر نشده و نویسنده حدیقة الشیعة ادعا کرده که روایت مزبور با سند صحیح از ابنحمزه و برخی از ثقات علمای شیعه به نقل از شیخ مفید به او رسیده است.
این پرسش مطرح است که ابنحمزه خود، روایت مزبور را از چه منبعی نقل کرده است؟ وی در قرن هفتم (متوفی610ﻫ) (رک: سبحانى، 1418: 7/137) زندگی میکرده و فاصله وی تا قرن پنجم که شیخ مفید (م 413ﻫ) زندگی میکرده دو قرن است. دستکم سه واسطه نیاز است تا این سند از مفید به ابنحمزه برسد. اینکه این واسطهها چه کسانی هستند روشن نیست. اینقدر میدانیم كه یکی از افرادی که ابنحمزه از او نقل میکند، ابوالفتوح رازی (استاد ابنحمزه) است و با توجه به تفسیر عرفانی وی که گرایش و دلبستگیاش را به تصوف نشان میدهد، نقل روایت مزبور در نقد صوفیه از وی چندان موجه نمینماید. ضمن آنکه این روایت در تفسیر وی نیز نیامده است. دو نفر دیگر از اساتید روایی ابنحمزه چندان شناخته شده نیستند. اولی، فضلالله حسيني راوندي کتابی دارد به نام طراز المذهب في إبراز المذهب که به لحاظ اسمی به کتاب ابنحمزه إيجاز المطالب في إبراز المذاهب شباهت دارد (امين، بيتا: 8/301).
دومی، يعني محمد بنحسين بنجعفر شوهاني، از راوندي نيز گمنامتر است. از وی تنها به استاد ابنحمزه (زنده در سال560ﻫ)نام برده شده، و چیزی بيش از اين دربارة وی گفته نشده است.
از سويي، اين فرض نيز كه ابنحمزه از کتاب شیخ مفید (الرد علی اصحاب الحلاج) نقل کرده باشد، چندان منطقی به نظر نمیرسد؛ زیرا از يك طرف، متنی که اثنی عشریة از کتاب شیخ مفيد نقل میکند با متنی که نویسنده حدیقة الشیعة نقل میکند متفاوت است و از طرف ديگر، اثنی عشریة هر دو متن را نقل کرده است، یکی را با استناد به حدیقة الشیعة و دیگری را با استناد به کتاب الرد علی اصحاب الحلاج و این بدان معنا است که متن منقول در حدیقة الشیعة در منبع دوم (الرد علی اصحاب الحلاج) موجود نبوده است؛ بنابراین میتوان گفت که ابنحمزه از کتاب مزبور نقل نکرده است.
سؤال تکرار میشود که در این صورت ابنحمزه از کدام منبع نقل کرده که سند آن را به شیخ مفید رسانده است؟ در بین آثار شیخ که هماکنون در دسترس ما است، چیزی از این روایت دیده نمیشود. کتابهایي که از شیخ مفید در دست است، هم فقهی و هم کلامی هستند و جای نقل روایت مزبور در آنها بهخصوص کتابهای کلامی وی وجود داشته است اما چیزی از این روایت نمییابیم.
بنابراین از آنجا که کتابهای ابنحمزه نه قبل از حدیقة الشیعة و نه بعد از حدیقة الشیعة در منبعي غیر از حدیقة الشیعة گزارش نشدهاند و نقل از این منبع ــ که خود دچار اشکالات اساسی استــ اعتماد به روایت را ضعیفتر نیز میکند، و با توجه به اینکه روایت ابنحمزه از شیخ مفید تنها توسط حدیقة الشیعة گزارش شده و در کتابهای شیخ مفید (حتی در الرد علی اصحاب الحلاج، با تحلیل پیشگفته) موجود نیست، وجود این روايت قابلتردید است. از طرفی نقل یک روایت مادامی که سند آن نقل نشده باشد به لحاظ علمی پذيرفتني نیست مگر شخص به قدری مورد اعتماد و اجماع باشد که نقلِ بدونسند وی معتبر شمرده شود مانند (مراسیل) ابنابیعمیر و صدوق (مراسيل این دو نفر نیز با شرایط خاصی که در کتابهای روایی بحث شده است، پذیرفته شدهاند).
روشن نیست نویسنده حدیقة الشیعة اولاً (دستکم در بخش صوفیه آن) چه کسی است (هرچند روشن است که مرحوم اردبیلی نیست) و ثانیاً به فرض بپذیریم كه نویسندة آن مرحوم اردبیلی است، آنگاه روند بررسی حدیث دربارة گفته او نیز جاری میشود. یعنی در صورتی حدیث منقول وی پذیرفته میشود که سند آن ذکر شده باشد در غیر این صورت روایت مورد قبول قرار نمیگیرد.
نکته دیگر اینكه در حدیقة الشیعة گفته شده است اين روايت را «ابنحمزه و غیر ایشان از ثقات علمای شیعه از شیخ مفید نقل کردهاند».
طبق اين گفته دیگر علمای شیعه، غير ابنحمزه، نيز این روایت را نقل کردهاند؛ بنابراين بايد اين روايت دستکم در یک اثر غیر از حدیقة الشیعة نيز موجود باشد؛ اما تا جایی که آثار گذشتگان (اعم از آنانی که قبل از مرحوم اردبیلی بودهاند و معاصران وی) در دسترس است، این روایت در هیچ کتابی دیده نشده و کسی چه در آن زمان و چه قبل و بعد از آن زمان ادعا نکرده که این روایت را در جای دیگری دیده است.
اين امر ما را نسبت به اصل وجود این روایت دچار شبهه و تردید میکند و به سمت این گمان سوق میدهد که اين گفتة نویسنده را نوعی تقویت ادعا و قوت دادن به نقل، برای پذیرش روایت مذكور بدانیم.
اما در طریق دوم که اثنی عشریة آن را نقل میکند، سلسله سند ذکر شده است و اگر سند را بپذیریم باید بگوییم این سند صحیح است و از اين لحاظ مشکلی وجود ندارد؛ اما سخن اینجاست که مرحوم حر عاملی (م 1104ﻫ.) این کتاب را خود ندیده است. وی در اثنیعشریة مطلبی را نقل میکند که نشان میدهد وی کتاب شیخ (الرد علی اصحاب الحلاج) را در اختیار نداشته و آن را ندیده است.
وی میگوید: «و قد نقل عنه [ای عن الرد علی اصحاب الحلاج] بعض علمائنا انه قال فیه...؛ برخی از علمای ما از این کتاب نقل کردهاند که وی [شیخ مفید] در آن گفته است...» (حر عاملی، 1381: 46). جالب توجه اینکه علامه مجلسی که برای گردآوری منابع روایی شیعی تلاش زیادی کرده و در این راه رنج فراوانی برده و حتی از خارج از ایران برای جمعآوری کتابها کوشش میکرده است، به این کتاب دست نيافته و به همين دليل اين كتاب جزو منابع بحار نیامده و مرحوم مجلسي حتي روایات اثنیعشریه را نیز در این کتاب نقل نکرده است، با آنکه مرحوم حرعاملی شیخِ اجازة او محسوب میشود (رک: مجلسى، 1404: 107/103).
احتمالاً علت اين امر آن است كه روایت مزبور و نیز دیگر روایات نقل شده در اثنی عشریة نزد علامه مجلسی معتبر نبودهاند و به همین جهت نیز چیزی از این کتاب ــ با آنکه نویسندهاش، اجازة روایت آن را به مرحوم مجلسی داده است (رک: مجلسى، 1404: 107/12) ــ در بحار نقل نکرده است. شاید کسی بگوید که مجلسي از وسائل الشیعه(كتاب ديگر مرحوم حر عاملي) نیز روایتی نقل نکرده است با آنکه وسائل از کتابهای معتبر روایی شیعه است و این خود شاهد آن است که نقلنکردن روایت از کتاب اثنيعشريه در بحار، دلیل دیگری داشته است.
در پاسخ به این سخن باید یادآوری نمود که آخرین ویرایش وسائل از سوی مؤلف، بعد از سال 1082ﻫ، و تقریباً در اواخر عمر نویسندة آن انجام شده است، و تألیف بحار بعد از سال1070 آغاز شده و در سال 1106ﻫ. به پایان رسیده است (سلطان محمدی، 1382: 25) و از آنجا که وسائل الشیعه مرتب در حال بازنویسی از سوی نویسنده آن بوده و اين بازنويسي همراه با تألیف بحار ادامه داشته است، بحار نمیتوانسته از آن نقل کند؛ در حالی که اثنیعشریة در سال 1076ﻫ. نوشته شده است و بحار میتوانسته از آن نقل کند؛ در نتيجه نقل نكردن روايات اثنيعشريه دلیلی جز بیاعتمادی به روایات آن نمیتواند داشته باشد.
شاهد این مدعا این است که علامه مجلسی از اثبات الهداة كتاب ديگر حر عاملی مطلب نقل کرده است (مجلسى، 1404: 53/273). از طرفی همین روایت منقول از اثبات الهداة قبل از آن در حدیقة الشیعة نیز ذکر شده بود و مجلسی بهراحتی میتوانست از آن کتاب نقل کند ولی نقل نکرده است. این خود گواه بر آن است که این روایات نزد وی معتبر نبوده است. از طرف سوم، ملا محمد طاهر قمی (م1098ﻫ.) ــ که از علمایي است كه بهشدت مخالف صوفیه بوده و چندین کتاب در رد آنها نوشته است (آقا بزرگ تهرانی، 1408: 3/417 و 7/58 و 16/ 335) ــ میتوانسته از این روایات کمک بگیرد اما چنین نکرده است. این بدان معنا است که روایت منقول در اثنیعشریه نزد وی نيز معتبر محسوب نمیشده است.
اما بررسی محتوایی حدیث:
این روایت (با چشمپوشي از نبود منبع بررسي آن) گویاترین روایت در نقد صوفیه است. بنابراین اگر بپذیریم که این روایت از امام(ع) صادر شده است همین یک روایت کفایت میکند که به نقد صوفیه بپردازیم؛ اما اين روايت، غیر از مشکل سندی به لحاظ محتوایی نیز دچار مشکل است.
در این روایت گفته شده که خود را از روی تقیه صوفی نامیدن اشکالی ندارد، نسبت دادن این کلام به امام(ع) دشوار است؛ زیرا در سیر تاریخی به جایی برنمیخوریم که شیعیان از روی تقیه خود را به این فرقه منسوب کرده باشند.
البته در زمانی که این روایت در کتاب حدیقة الشیعة نقل شده،کسانی بودند که به طرفداری از صوفیه شهره بودند اما آنان نه به خاطر تقیه بلکه از سر اعتقاد به دفاع از این گروه برخاسته بودند. از جمله این افراد میتوان به شیخ بهایی، میرداماد، ملاصدرا و شاگردان وی فیض کاشانی و فیاض لاهیجی و نیز مجلسی اول اشاره کرد، و به همين سبب نزاعی بین آنان و مخالفان صوفیه از جمله ملاطاهر قمی در جریان بوده است (آقا بزرگ تهرانی، بيتا: 4/8).
اگر قرار بر تقيه بود، اين افراد بايد بهعكس رفتار ميكردند؛ یعنی به نحوی گرایش خود به تصوف را میپوشاندند، تا از تیر اتهام مخالفان تصوف در امان بمانند. موضعگیریهای ملاصدرا و شاگردش فیض در برابر مخالفان تصوف و نيز در برابر مدعيان دروغين و جهال صوفيه، میتواند گواه خوبی بر این مدعا باشد. بنابراین، این حدس قوی مینماید که روايت مزبور را در همان زمانِ نگارش حديقه (قرن یازدهم)، آن دسته از مخالفان صوفیه ساخته باشند که به علت هواداری بزرگانی مانند شیخ بهایی، میرداماد و مانند آنان از صوفیه، راه مخالفتشان با صوفیه ناهموار شده بوده است. آنان با پردازش این روایت کذایی سعی کردهاند تا ضمن آنکه برای کوبیدن صوفیه راهی پیدا ميكنند برای جانبداری این بزرگان از صوفیه نیز وجهی درست کرده باشند و جانبداری آنان از صوفيه را به حساب تقیه گذاشته باشند.
روشن است که توجيه حمايت این بزرگان از صوفيه به جهت تقيه قابل دفاع نيست؛ زیرا در روزگار آنان در ایران حکومتی (صفويه) بر سر کار بود که در سایه آن، تقیة مزبور معنا نداشت و پيش از حكومت صفويان نيز نميتوان موردی را یافت که شیعیان از سر تقیه، خود را به متصوفه منتسب کرده باشند. از طرفی صوفیه خود در طول تاریخ به قدری مورد تهمت و اتهام بوده که افراد برای سالم ماندن از فشار حکومتها و همینطور تکفیر و تفسیق علمای مخالف صوفیه از انتساب به تصوف حذر کنند.
بر دار شدن حلاج، کشته شدن ابنعطا، شمعآجین شدن عینالقضات و... از مواردی هستند که عدم مصونیت صوفيه را در برابر جریانات مخالف نشان میدهند. غرض اينكه صوفیه خود در معرض خصومت حکومتیان و عالمان متعصب بودهاند آنگاه چگونه ميتوان با انتساب به آنان از مخالفت اين حاکمان و عالمان امان پیدا کرد؟
در بخش دیگر این روایت، اعتقاد به تصوف، نیرنگ و خدعه شمرده شده است، در این باره باید گفت اگر کسی برای خدعه به تصوف قائل شده باشد، باید انگيزهاي برای این کار داشته باشد. سؤال این است که این انگيزه چه چیزی میتواند باشد؟ اگر برای رسیدن به جاه و مقام و مناصب خاصی باشد که سیره سران صوفیه، آن را نفی میکند؛ مثلا سفیان ثوری تا آخر عمر از پیشنهاد منصور برای منصب قضاوت، فراری بود تا جایی که منصور کمر به قتل وی بست؛ سفيان حتي از شهرت نزد مردم نيز اظهار نفرت میکرد (ابونعیم اصفهانی، 1418: 6/428 و 713 و 25). اگر انگيزة آنان گردآوری ثروت باشد باز این داعی توجیهی ندارد؛ زیرا اساس تصوف بر پرهیز از مالاندوزی و دنیاطلبی استوار گشته است و نگاهي گذرا به تاریخ صوفیه این را نشان میدهد (البته نزد صوفیة اردبیل که سرانجام به حکومت رسیدند، گرد آمدن اموال زیادی گزارش شده است که آنان اینمال را در راه رسیدن بهحکومت صرف کردند؛این و نيز جريان صوفيان منحرف را در تاریخ صوفیه باید یک استثنا شمرد).
بنابراین باید گفت که لحن روایت (با غمض از مشکل سندیآن)، به گونهای است که انتساب آن را به امام معصوم دشوار میکند.
بناراین کاربر محترم جناب مشتاق فاطمه(س) شمایی که این دسته از روایات را آوردید آیا دقت در این نوع مطالب داشته اید و یا صرفا همین که دیده اید علیه عرفا روایتی ذکر شده آنرا در معرض دید دیگرا ن قرار داده اید وبا استناد به این نوع روایات ضعیف ،نسبت کفر والحاد به بزر گان داده اید ، وچه بسا به خود هم خیلی بالیده اید که یک مسلمان شش آتیشه هستید