مثلا این که علامه مجلسی رحمت الله علیه عالم بزرگی بودند قبول
ولی عرفان و فلسفه را هم قبول نداشتند باز هم قبول
حالا شما میخایی عرفان رو رد کنی عزیزم نیا بگو این عالم چه بود و چه کرد
بیا بحث علمی کن بیا بگو چرا عرفان باطله
دلیل علمی بیار چرا وحدت وجود باطله
ایا این حدیث مولا علی که فرمود
در هیچ چیز نظر نکردم مگر اینکه خدا را قبل از ان بعد از ان و با ان دیدم
چیزی غیر از وحدت وجود است
دوستان عزیز بحث علمی
نه بحث شخصی
برعکسشم هست
نیایید بگین امام خمینی بزرگ مرجع شیعیان طرفداره عرفان بود پس منم طرفدارشم
اصلا فرض امام خمینی وحدت وجودو قبول نداشت
ان وقت چی
تا زمانی که ما روی حاشیه ها کار میکنیم به نتیجه ای نمیرسیم
اینکه بخواهیم بگوییم ایت الله صافی مرجعیت بیشتری داره
یا ایت الله خامنه ای
بردن بحث به حواشی است و این کاری است غیر اخلاقی
راستی خطاب به مخالفان عرفان
و کسانی که سایت ابن عربی را راه انداختند
ببینید عزیزان من
اقای هاوکینگ فیزیکدان رسما گفت خدا نیست
حالا ایا این دلیل میشه من فیزیک رو رد کنم به خاطر کارهای ان شخص
پر واضحه که نه
ابن عربی هم ممکنه کارهایی مخالف دین و تشیع انجام داشته باشد
ولی این سبب رد عرفان نیست
من گردنم از مو باریک تره
ولی مجبورم باز هم تذکرم را بدهم به دوستان
دوستان گرامی چرا روی اشخاص مانور میدهید
مثلا این که علامه مجلسی رحمت الله علیه عالم بزرگی بودند قبول
ولی عرفان و فلسفه را هم قبول نداشتند باز هم قبول
حالا شما میخایی عرفان رو رد کنی عزیزم نیا بگو این عالم چه بود و چه کرد
بیا بحث علمی کن بیا بگو چرا عرفان باطله
دلیل علمی بیار چرا وحدت وجود باطله
ایا این حدیث مولا علی که فرمود
در هیچ چیز نظر نکردم مگر اینکه خدا را قبل از ان بعد از ان و با ان دیدم
چیزی غیر از وحدت وجود است
دوستان عزیز بحث علمی
نه بحث شخصی
خوب مدیران و کاربران اهل فلسفه و عرفان هر چی با این مخالفان بحث علمی میکنند وقتی منتظر پاسخ طرف مقابل هستیم سریع میرند از سایتهای مختلف مطلب میارن اینجا کپی میکنند و خودشون از اصل بحث اطلاعی ندارند وگرنه چرا بجای کپی کردن و مغالطه و طفره رفتن، بحث علمی نمیکنند؟!
شما بنظرم تازه عضو سایت شدید بهتره به تاپیکهای زیر یه سر بزنید و ببینید اساتید چه جوابهایی دادند و آنها چه؟! برخی تاپیکها هم روشنگری در خصوص برخی مسائل است!
ببیندید،در تمام مناظره های موجود بین موافقین و مخالفین،دو مساله دخ داده است که کاملا مشهود است:
اول:اهل فلسفه و عرفان،تاکید دارند که بحث را به صورت علمی پیش ببریم.
بدین معنا که ما نه تنها دلیلی بر ردّ عقل و برهان در دین نداریم،بلکه تاکید بسیار نیز برآن داریم.حال ما از مقدّمات بدیهی که هیچ شک و شبهه ای در آن ها نیست شروع کرده،و با عقل به پیش میرویم.
در فلسفه دیگر روایت از امام علی(ع) نقل نمیکنند.نمیفرمایند پیامبر معصوم است،به دلیل اینکه امام صادق(ع) فرمودند.بلکه با براهین محکم،این مسایل را اثبات میفرمایند.
حال مسایلی است که از حوزه ی عقل خارج است و دسترسی به آنها نیست.مانند احکام شرعی.و مسایلی است که عقل،در رسیدن به آنها،به خلافِ آیات و روایات محکمه میرسد.
در صورت اوّل،تعبّداً مساله را میپذیرد و البته مجاهده ی نفسانی،به دنبال برهان عقلی نیز میروند.مانند کیفیّت معاد جسمانی،که جناب ابن سینا معترف هستند که نتوانستند آن را اثبات کرده،ولی تعبّداً پذیرفته است و به آن ایمان دارد.
اگر جایی ظاهر کلامشان سخیف باشد،باید متشابهات سخنانشان را حمل بر محکماتشان کنیم.
ما چه میدانیم در دوران آن ها چه میگذشته.در عصر خودمان که دشنام و لعن و نفرین ها را علناً نصیب بزرگانی چون علامه طباطبایی میکردند،چه رسد به دوران جناب ابن سینا و ابن عربی و غیره.
خوب جایی مجبور به تقیّه میشوند.خلاف شرع است؟ مگر متن قرآن کریم نیست که تقیّه کنید؟
حال ما برای این ها هم باید دلیل و سخنان محکمات داشته باشیم،که البته داریم.شما نگاه بفرمایید،هیچ عارف و عالم و فقیهی،آنچنان که جناب ابن عربی رسول اکرم را ستوده،نستوده اند،گرچه با اصطلاحات فنّ خودشان.
و یا مدح جناب ابن سینا را درباره ی امام علی(ع) مشاهده بفرمایید.حال اگر چند انسان بدبخت هم بیایند و ایشان را مجبور کنند که به عنوان یک مقام علمی،چیزی در باره ی عُمر بنویس،آیا ایشان برای باقی ماندن کتب و آثارشان،و الهامات و اشراقات قدسیشان،آیا وظیفه ندارند تقیّه کنند؟
بیا بحث علمی کن بیا بگو چرا عرفان باطله
دلیل علمی بیار چرا وحدت وجود باطله
ایا این حدیث مولا علی که فرمود
در هیچ چیز نظر نکردم مگر اینکه خدا را قبل از ان بعد از ان و با ان دیدم
چیزی غیر از وحدت وجود است
متاسفانه،ایشان چنین کاری نمیکنند.فقط ادعا میکنند که شما میگویید همه چیز خداست!
در صورتی که باید سالیانی زحمت کشید و نفس را تطهیر کرد تا به سرّ "وحدت در عین کثرت و وحدت در عین کثرت رسید"
نیایید بگین امام خمینی بزرگ مرجع شیعیان طرفداره عرفان بود پس منم طرفدارشم
بنده همان اول هم عرض کردم،که این بحث جدل است و ما مجبوریم جواب جدل را با جدال احسن بدهیم.
حال که زبان برهان نمیفهمند،دیگرانی را به گمراهی نکشانند.اگر به یک عالم شیعی استناد میکنند،ما نیز به 10 عالم شیعی استناد میکنیم.
میبینید چطور رنگ عوض میکنند؟ یکجا میگویند "من مطیع فرمان فلان عالم هستم"،یک جا میگویند(که به ضررشان است) "اصلا میتوانید دلیل بیاورید که ایشان درس حوزوی خونده اند؟"
میگوییم شما که هنوز در باب اسم تفضیل در زبان عربی اطّلاع ندارید،چطور فرمایشات جناب ملاصدرا را،آن هم بدون برهان،و فقط با استناد به یک فقیه ردّ میکنید؟
اما امان از تعصّب.
دیدید که بنده عرض کردم بیایید از ابتدا شروع کنیم و بحث را با دو سوال شروع کردم.ایشان حتی سخنی درباره ی سوالات بنده مطرح نکردند.همین ایشانی که مو به مو سخنان بنده را نقد میکردند و زیرنویس میکردند،چطور سوالات بنده را در 3 پست مختلف با رنگ قرمز ندیدند؟
تا زمانی که ما روی حاشیه ها کار میکنیم به نتیجه ای نمیرسیم
بگذارید در جهل خود بمانند،این ها خود هیزم آتش خودند و میخواهند با دهان،نور خدا را خاموش کنند.
باسمه تعالی باسلام: بعضی از مخالفین فلسفه می گویند: خود ملاصدرا اواخر عمر کتاب کوچکي دارد به نام «الحکمه العرشيه» که آن را پس از اسفارنوشته است. او در آن کتاب ،از اسفار نام برده و از اين اثر فوقالعاده و ستودني خويش استغفار ميکند و ميگويد: خدايا در کتاب مطالبي است که به دين و سنت پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) ضرر ميرساند. جمله او خبريه است نه شرطيه. نمي گويد اگر در کتاب مشکلي بود من استغفار ميکنم، ميگويد چنين چيزي هست و استغفار ميکنم
در حالیکه اگر از اول تا آخر آن را ورق بزنی به عبارتي که گوياي اين مطلب باشد که آخوند ازکتاب اسفار خود استغفار کرده ، آنهم بصورت خبريه باشد نه شرطيه، برنخواهید خورد فقط و فقط يک عبارت به چشم میخورد و نود و نه درصد احتمال دارد که آن عبارت، ايجاب کرده که مخالفین فلسفه مطلب مزبور را به جناب آخوند ملا صدرا نسبت دهند و آن عبارت اين است: «يقول هذا العبد الذليل إني أستعيذ بالله ربي الجليل في جميع أقوالي و أفعالي و معتقداتي و مصنفاتي من كل ما يقدح في صحة متابعة الشريعة التي أتانا بها سيد المرسلين و خاتم النبيين عليه و آله أفضل صلوات المصلين أو يشعر بوهن بالعزيمة و الدين أوضعف في التمسك بحبل المتين لأني أعلم يقينا أنه لا يمكن لأحد أن يعبد الله كما هو أهله و مستحقه إلا بتوسط من له الاسم الأعظم و هو الإنسان الكامل المكمل خليفة الله بالخلافة الكبرى في عالمي الملك و الملكوت الأسفل والأعلى و نشأتي الأخرى و الأولى». حاصل معني آنستکه: من به خداوند پناه ميبرم از اينکه در همه گفتارها، کردارها، پندارها ونوشتارهايم چيزي وجود داشته باشد که در صحت پيروي شريعت ختم المرسلين اشکال و ايرادي وارد کند يا حتي به صورت ضمني بخواهد احکام قطعي الهي و در يک کلام دين خد را سست نموده و در تمسک به حبل المتين ( ولايت انسان کامل) ايجاد ضعف کند؛ چون به طور قطعي و يقيني ميدانم: عبادت خداوند آن گونه که او سزاوار آن است براي احدي ممکن نيست مگر به واسطه صاحب اسم اعظم که همان انسان کامل مکمل و خليفه الله در دو عالم ملک وملکوت و دو نشأه دنيا وآخرت است. اين سخن ملا صدرا - که درحقيقت معرفي شخصيت خود و زدودن هرگونه اتهام بياعتنايي به دين و ولايت انسان کامل معصوم ازخود است - کجا و آن مطلب– که در حقيقت، توبه نامه و استغفار مرحوم ملا صدرا است از آنچه کرده ونوشته و تاليف کرده- کجا؟!
رضاهو:توانستی بحث علمی را شروع کنی و یا توانستی آن سوالات بنده را که در مسلک شما نه کفر است و نه شرک،پاسخ گویی؟
و پاسخ:
کفر و نفاق و شرک باعث اینهمه بدبختیه شماست.
!!؟
بدبختی ما این است که به این همه آیات تفکّر قرآن کریم عمل میکنیم؟
بدبختی ما این است که به فرموده ی معصوم،که عقل حجّت درونی است عمل میکنیم؟
حقیقتاً جواب علمی و دندان شکنی به دنیای علم و دانش دادید! همین است که این همه متفکّر بی قصد و غرض در دنیا،که شبانه روز به دنبال علم و دانش اند،حتی لحظه ای به دین شما نمی اندیشند.چون پاسح سوالات و شبهاتشان از طرف شما این است که:
شما کافرید...شما مشرکید...شما حرام زاده اید...شما منافقید...
و از این تهمت ها که باز هم ادعاهای بی دلیل شماست.یک دلیل روانشناسانه،روایی،قرآنی،برهانی بیاور که بنده و امثال بنده کافر و منافق و مشرکیم،بعد این دلیلت را،مقدّمه ی برهان بر ردّ وحدت وجود قرار بده.(مواظب مصادره به مطلوب در اثباتتان باشید)
[SPOILER] مصادره به مطلوب، تحصیل حاصل یا پنداشت پرسش نوعی مغالطه منطقی است که در آن حکم استدلال، از پیش در فرضهای استدلال درست در نظر گرفته شدهاست. این مغالطه همچنین زمانی رخ میدهد که در یک استدلال، آشکارا یا پنهانی گزارهای بدون ارائهٔ شواهد کافی درست پنداشته شده باشد. چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟
شاید بهترین شیوه برخورد با این مغالطه آن باشد که برای شخص مغالط توضیح دهیم، او چیزی را اثبات نکرده است بلکه تنها ادعایش را تکرار کرده است و به همین دلیل در واقع استدلالی نکرده است و بجای تکرار بهتر است که استدلال کند. یا اینکه فرضی که در استدلال نهان است و خود به اثبات نیاز دارد را مطرح کنیم و از مغالط برای آن استدلال بخواهیم.
مثال:
سودابه – من به دادگاه دروغ گفتم، به دلیل اینکه اینکه اگر راست میگفتم منافع ملی به خطر می افتاد.
کاوه – بر چه اساسی فکر میکنی اینکار درست است؟
سودابه – بخاطر اینکه یک میهن دوست برای اینکه منافع کشورش به خطر نیافتند باید حتی به دادگاه هم دروغ بگوید.
با نقل از ویکیپدیا
[/SPOILER]ادعا تا کجا...عقلانیّت و برهان،اندک و گاه هیچ قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین میبینی؟ نمیبیدید یا خود را به کوری زده اید؟
برهان با جدل و خطابه فرق میکند.قرآن میگوید برهان بیاور نه ما.استناد به دو تا عالم،برهان نیست،جدال هست،که پاسخش هم آمد. فقط یک برهان! فقط یک برهان! مگر اینکه نعوذ بالله،خداوند هم مشرک و منافق باشد که دم از برهان و این کفریّات میزند!! و البته بعید نیست که شما از جمعی از مشایخ،فتاوایی در این مطلب هم در دست داشته باشید!!
جالب است شما به کاربر دیگر مینویسید عربی بلد نیست بعد خودت ان شا الله رو غلط می نویسی!
متاسفانه شما تفاوت عُرف را با دقّت ادبی متوجه نشده اید.در کلام بعضی از بزرگان،کلمه ی ان شاء الله،به صورت انشالله و یا انشاالله هم آمده که معنایی کاملاً متفاوت دارد.اما جای اشکال نیست.چرا که استعمال لفظ عرب در جمله ای به زبان فارسی است.اما آیا استعمال "اعلم تر" اینچنین است؟ چنین کسی میتواند،حتی یک صفحه از اسفار را هم متوجّه شود؟! حال که بنده "ان" شرطیه را در "ان شالله" جدا نوشته ام تا توهّم انشاء و ایجاد هم پیش نیاید،شما به یک "الف" جا افتاده ایراد وارد میکنید و چنین قیاسی میفرمایید؟
در ضمن،بنده مدّعی اعلم بودن کسی نشدم تا ضرورتی بر اثبات تخصّص در این زمینه احساس کنم.بنده مقلّد هستم و مرجع بزرگوارم را هم از رأی عالمان دین انتخاب کرده ام.
الله عاقبت مارا از وجود منحوس صوفیان درین کشور علوی بخیر کند.
به جای این حرف های شعاری،جواب سوالات را بدهید و یا برهانی صحبت بفرمایید.
قال الصادق: و من هو یخرج من هذه البیت فهو باطل
امام علی(ع) فرمودند: لاتَصحَب المائِق فَاِنَّهُ یُزَیِّنُ لَکَ فِعلَه وَ یَوَدُّ اَن تَکُونَ مِثلَههمنشین بیخرد مباش که او کار خود را برای تو آراید و دوست دارد تو را چون خود نماید.
امام علی(ع):
اَلعَقلُ يَهدى وَيُنجى، وَالجَهلُ يُغوى وَيُردى؛
عقل راهنمايى مى كند و نجات مى دهد و نادانى گمراه مى كند و نابود مى گرداند.
رسول اکرم(ص):
قَلبٌ لَيسَ فيهِ شَى ءٌ مِنَ الحِكمَةِ كَبَيتٍ خَرِبٍ فَتَعَلَّموا وَعَلِّموا وَتَفَقَّهوا وَلا تَموتوا جُهّالاً فَإِنَّ اللّه لايَعذِرُ عَلَى الجَهلِ؛
دلى كه در آن حكمت نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و تعليم دهيد، بفهميد و نادان نميريد. براستى كه خداوند، بهانه اى را براى نادانى نمى پذيرد.
شما که حتی یک دلیل و برهان نیاوردید،بلکه اهل برهان را کافر و مشرک و منافق خواندید.پاسخ پست قبلی بنده را هم که ندادید(البته سیره ی شما چند نفر گویا بر همین امر بوده).پس یا تسلیم حق شوید،و یا اعتراف کنید که بعضی مسایل را،بی دلیل ردّ میکنید و از اقامه ی دلیل در برابر آنها ناتوان هستید.
پس بخوان روایات پیشوایانت را:
قال الامام الصادق – علیه السّلام – : اِنَّ الثَوابَ عَلَی قَدرِ العقلِ.
امام صادق – علیه السّلام – فرمودند: ثواب دادن به اندازه عقل است.
«وسائل الشیعه، ج ۱، ص ۴۰»
قال الامام الصادق – علیه السّلام – : لَیسَ بَینَ الایمان وَ الکُفرِ الاَّ قِلَّةِ العقلِ
امام صادق – علیه السّلام – فرمودند: بین ایمان و کفر نیست مگر کمی عقل.
«اصول کافی، ج ۱، ص ۲۸»
قال الامام الصادق – علیه السّلام – : … اعْرفوُ اَلعَقلَ و جُندَةُ وَ الجَهلَ و جُندَهُ تَهتَدُوا … .
امام صادق – علیه السّلام – فرمودند: عقل و لشکرش و جهل و لشکرش را بشناسید تا هدایت شوید.
«اصول کافی، ج ۱، ص ۲۱»
قال الامام الصادق – علیه السّلام – : العقلُ دَلیلُ المُؤمِنِ.
امام صادق – علیه السّلام – فرمودند: عقل دلیل مؤمن است.
«اصول کافی، ج ۱، ص ۲۵»
قال الامام الصادق – علیه السّلام – : حُجَّةُ الله عَلَی العِباد النَّبی و الحُجَّةُ فیما بینَ العِبادِ و بینَ اللهِ العقل.
امام صادق – علیه السّلام – فرمودند:پیامبر حجت خدا بر بندگانش است و عقل حجت بین بندگان و خداوند است. منبع و سایر احادیث
الله عاقبت مارا از وجود منحوس صوفیان درین کشور علوی بخیر کند.
اگر کشور،از نظر شما علوی است،پس این چیست؟
دوستانی که فرصت مطالعه همه مطب را ندارند،قسمت های قرمز رنگ را مطالعه بفرمایند،کفایت میکند
پيام رهبر به مناسبت همايش جهانى بزرگداشت صدرالمتالهين بسم الله الرحمن الرحيم از تشكيل اين مجمع بزرگ علمى و فكرى كه برگرد انديشه و شخصيت فيلسوف نامدار ايرانى، حكيم صدرالمتالهين شيرازى فراهم آمده، احساس افتخار و مسرت مى كنم و خداى سبحان را سپاس مى گويم. اگر چه دانسته هاى دنياى غرب و حتى بخشهايى از دنياى اسلام از اين شخصيت كم نظير چندان وسيع نيست، ولى حوزه هاى فلسفى ايران لااقل در سه قرن اخير - يعنى تقريبا از صد سال پس از تأليف كتاب اسفار تا كنون - يكسره از آراء فلسفى صدرالمتالهين تغذيه شده و كتابها و آراء مهم او - كه بسيارى از آنها حداقل در قالب استدلالى و عقلانى اش از ابتكارات اوست - محور درس و تحقيق و شرح و تنقيح بوده است. از طرفه هاى زمانه اين است كه صدرالمتالهين، هم بيشترين پيروان و منتحلان فلسفى و هم بيشترين منتقدان و مخالفان را در مدت چهار قرن گذشته داشته است. در اين مدت بيشترين مشعلداران فلسفه ى الهى در ايران، دنباله روان و شارحان فلسفه يى به شمار مى روند كه او با نبوغ و ابتكار خود همچون ناسخ شيوه هاى معروف مشايى و اشراقى، و مشتمل بر همه ى برجستگيهاى آن، بنيان نهاد و مبانى آن را در هزاران صفحه با تقرير رسا و پرجاذبه ى خويش، تبيين كرد. و باز در همين مدت كسان زيادى از منتحلان عقايد او در ابواب وجود و الهيات خاص و معاد و غيره، به همان سرنوشتى دچار شدند كه وى در دوران زندگى اش آن را به تلخى آزموده و موطن مألوف را به خاطر آن ترك كرد. البته نقد علمى و تحقيقى آراء او به دور از توسل به طعن و جنجال نيز از دوران يكى از دو شاگرد بلافصل و مقربش تا امروز ادامه داشته و نام آورانى چند از حكماى متأله، در برخى از اصليترين مبانى دستگاه فلسفى شامخ صدرايى، مناقشات جدى وارد كرده اند . ترديد نبايد كرد كه هم آن تأثير خاضع كننده بر روى بزرگانى از سرآمدان فلسفى، و هم اين برانگيختگى عقيدتى يا علمى از سوى منتقدان و مخالفان، به نقطه ى يگانه اى اشاره مى كند كه همانا جز عظمت فكرى، و نيروى ابداع، و بنيان رفيع فلسفه ى اين حكيم بزرگ، چيز ديگرى نيست. مكتب فلسفى صدرالمتالهين همچون شخصيت و زندگى خود او، مجموعه ى در هم تنيده و به وحدت رسيده ى چند عنصر گرانبها است. در فلسفه ى او از فاخرترين عناصر معرفت يعنى عقل منطقى، و شهود عرفانى، و وحى قرآنى، در كنار هم بهره گرفته شده، و در تركيب شخصيت او تحقيق و تأمل برهانى، و ذوق و مكاشفه ى عرفانى، و تعبد و تدين و زهد و انس با كتاب و سنت، همه با هم دخيل گشته، و در عمر علمى پنجاه ساله ى او رحله هاى تحصيلى به مراكز علمى روزگار، با مهاجرت به كهك قم براى عزلت و انزوا، و با هفت نوبت پياده احرامى حج شدن، همراه گرديده است.
همانگونه كه فلسفه ى صدرايى - كه خود او بحق آن را حكمت متعاليه ناميده - در هنگام پيدايش خود، نقطه ى اوج فلسفه اسلامى تا زمان او و ضربه يى قاطع بر حملات تخريبى مشككان و فلسفه ستيزان دورانهاى ميانه ى اسلامى بوده است، امروزه پس از بهره گيرى چهارصدساله از تنقيح و تحقيق برجستگان علوم عقلى، و نقد و تبيين و تكميل در حوزه هاى فلسفه، و ورز يافتن با دست تواناى فلاسفه ى نامدار حوزه هاى علمى بويژه در اصفهان و تهران و خراسان، نه تنها استحكام بلكه شادابى و سرزندگى مضاعفى گرفته و مى تواند در جايگاه شايسته ى خود در بناى فرهنگ و تمدن، بايستد و چون خورشيدى در ذهن انسانها بدرخشد و فضاى ذهنى را تابناك سازد. مكتب فلسفى صدرالمتالهين همچون همه فلسفه ها در محدوده ى مليت و جغرافيا نمى گنجد و متعلق به همه ى انسانها و جامعه ها است. همواره همه بشريت به يك چهارچوب و استخوانبندى متقن عقلايى براى فهم و تفسير هستى نيازمندند. هيچ فرهنگ و تمدنى بدون چنين پايه ى مستحكم و قابل قبولى نمى تواند بشريت را به فلاح و استقامت و طمأنينه ى روحى برساند و زندگى او را از هدفى متعالى برخوردار سازد . و چنين است كه به گمان ما فلسفه ى اسلامى بويژه در اسلوب و محتواى حكمت صدرايى ، جاى خالى خويش را در انديشه ى انسان اين روزگار مى جويد و سر انجام آن را خواهد يافت و در آن پابرجا خواهد گشت. ما ايرانيان بيش از همه به اين فلسفه الهى وامدار و بيش از همه در برابر آن مكلفيم. دوران ما با دميدن خورشيدى چون امام خمينى كه يگانه ى دين و فلسفه و سياست و خود يكى از صاحبنظران برجسته در حكمت متعاليه بود، و نيز با حوزه ى درسى و تحقيقى پربركت حكيم علامه ى طباطبايى كه استاد يگانه مبانى ملاصدرا در طول سى سال در حوزه ى قم به شمار مى رفت، و تلاش تلامذه و هم دوره هاى آنان، بى شك دوره ى با بركتى براى فلسفه الهى است. و اكنون برپايى اين گردهمايى بزرگ از فرزانگان ايرانى و غيرايرانى مژده ى آگاهيهاى ژرفتر و گسترده ترى در باب فلسفه ملاصدرا مى رساند. شايد اين يكى از موجباتى شود كه مسير مستقيم و تكاملى و نامتناقض فلسفه كه از مميزات فلسفه ى اسلامى بويژه پس از روشن شدن مشعل حكمت صدرايى است، در ذهن انديشوران و فيلسوفان غرب، با مسير پرتقاطع و پرتناقض و پرنشيب و فراز فلسفه غربى در همين چهارصد سال مقايسه شود و فرصت تازه اى براى نقد و بحث در باشگاه جهانى معرفت و استدلال عقلانى، فراهم آيد. در پايان لازم مى دانم سپاس عميق و صميمانه ى خود را از برگزار كنندگان عزيز اين مجمع علمى و نيز از شركت كنندگان آن ابراز دارم و انتظار خود را براى نشر مجموعه ى آراء صدرالمتالهين در كتابى جداگانه تكرار كنم. والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته سيد على خامنه اى
----------------------------------------------------------------------------- دوست من،چرا لحظه ای فکر نمیکنی و احتمال نمیدهی،که شاید به جای همه ی ما،که ما هم به معتقداتت معتقدیم،به لوازم دینت ملتزم،و نه کافر و نه منافقیم،خود در خطا و اشتباه باشی؟
و آیا فکر نمیکنی و احتمال نمیدهی که این دعوتی الهی باشد؟
برادر،راه ما راه دین و عقل است.راه تعبّد و تعقّل است.اگر کسی تعقّل را نمیپسندد،باکی نیست،اما چطور با این مشایخ دعوا دارد؟
منتظر نظرات بی غرض و حقیقت طلبانه ی شما هستم:Gol:
ضمنا رهبر انقلاب که با دستورش من جان میدهم آیا چنین ادعایی کرده که به فقیهی چون حضرت علامه مجلسی علیه الرحمه میرسد؟؟
بستگی داره ازچه لحاظ مقایسه کنید!! بنده اعتقاد دارم شبیه ترین شخص به حضرت ولی عصر روحی فداک حضرت امام خامنه ای حفظه الله هستن!! دلیلش هم اینه که حضرت امام حسن مجتبی(ع) فرمودن: سیاستمداران امت ما اهل بیت هستیم! رهبری عزیز شخصیتی جامع از هر نظر فقهی عرفانی سیاسی مدیر و مدبر و حکیم وبطور کلی جامع و کامل اند و در بین علما حقیقتا بی نظیر هستن!!!! پس نتیجه اینکه شباهت ایشان به اهل بیت بیش از سایرین است و کسی قابل قیاس با ایشان نیست حتی علامه مجلسی!
فکر کنم لازم بود این نکته رو عرض کنم خصوصا تو این ایام پر تنش! دیروز که معروف شد به یکشنبه سیاه بسیار روز دردناکی بود و اوج مظلومیت امام امت قلبهای ما را به درد آورد
اعلم ترین مرجع شیعی معاصر چنین درمورد فلسفه میفرماید
با سلام اینکه میگویید اعلم ترین خب نطرها درخصوص اعلن ترین بسیار متفاوت هست این نظر شماست یه جاهم تیکه انداختید که بوی سیاسی میداد محض اطلاع همین مرجع اعلم ترین ازنظر شما ارادت ویژه خدمت رهبری دارن ما همه مراجع را دوست داریم چون علمای دینمان هستن بگذریم!
خواهشا دقت کنید به این روایت معتبر و خدا را شاهد و ناظر ببینید و منصف باشید دقت در این حدیث راه گشاست این تکفیر کردن و بی تقوایی ها هم درست نیست
حديث مذکور به اين صورت وارد شده است: «به خدا قسم اگر ابوذر آن چه در قلب سلمان بود مي دانست هر آينه او را مي کشت».(اصول کافي، ج 1، ص 401؛ بصائر الدرجات، ص 45) سلمان و ابوذر جزء اركان اربعه هستند. و هيچ كس از صحابه به مقاماتى كه آنان رسيدهاند نرسيده است و در عين حال با هم تفاوتهايى دارند.
مشکل اینجاست برادر! تفاوت سلمان و اباذر در عمق فهمشان از دین بود!! ضمنا تمام علمای عارف ما فقیه هم بوده ان از علامه قاضی تا دیگران و جالب اینکه شرط علامه قاضی برای پذیرش شاگردان داشتن اجتهاد بوده!!! پس انقد زود احساسی نشید و من خوبم و تو بدی نکنید و این تفاوتی است که دربین علماست حق ندارید شما تحقیر کنید از کجا میدونید که میگید اینها انگشت کوچیکه فلان عالم نیستن؟ این طرز صحبت شما درباره بزرگان تحقیرآمیزه عاقبت بخیری ندارد!! در بزرگی علامه قاضی کسی نباید شک کنه همین آیت الله العظمی بهجت که مرجع و فقیه بودن و از شاگردان علامه قاضی چقدر به ایشان ارادت داشتن برید ببینید آیت الله بهجت چه حرفایی درخصوص علامه زدن
این دعواها بیش از اینکه علمی باشه ... بگذریم همین مقدار برای آدم منصف کفایت میکنه
الله عاقبت مارا از وجود منحوس صوفیان درین کشور علوی بخیر کند.
هجویری در کشف المحجوب که یکی از مهمترین کتاب های متصوفه است، بین صوفی و متصوف و مستصوف فرق گذاشته است. او می گوید: صوفی کسی است که سلوک کرده و به غایت رسیده است. متصوف کسی است که در حال سلوک است. بنابراین به سالک، متصوف می گویند.
اما مستصوف کسی است که ادعای تصوف می کند، ولی از تصوف بهره ای ندارد.
ولی همان صوفی که سلوک کرده است و به غایت هم رسیده است؛ فرقی با عارف ندارد. تمام عرفای الهی چه مولوی و چه امام خمینی و ...، صوفیان صافی و از دوستان خدا بودند و هستند!
شما جماعت همیشه تو مناظرات و بحثهای علمی آبروتون میره از بیسوادی و جهالت تون! وقتی هم که این اتفاق افتاد غیر از خصومت و توهین کردن و مغالطه، کار دیگه ای بلد نیستید تا یه جوری همه چیزو ماستمالی کنید و حواس همه رو به یک موضوع دیگه پرت کنید!
بقول سعدی شیرین سخن: سنّت جاهلان است که چون به حجت از خصم فرو مانند، سلسله خصومت بجنبانند!!! امام خمینی : "یادگرفتن زبان خارجی، کفر و فلسفه و عرفان گناه و شرک به شمار می رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم مرحوم مصطفی از کوزه ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم . تردیدی ندارم اگر این روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها وضع کلیساهای قرون وسطی می شد . "
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که چنین امامِ علم و معرفت جویی، خداوند بر ما ارزانی داشت و حکومت هم بر عهده آنان گذاشت!
باسمه تعالی باسلام: يکي از آقايان اهل فضل دربرنامه زنده سيماي ايران (تلوزيون) به گردن فلاسفه و ملا صدرا گذاشت و گفت آقايان فلاسفه، فلسفه را ميدانند اما خود را وابسته و پايبند به آن مسائل نميدانند بلکه توصيه ميکنند که شما هم پايبند نباشيد. سپس عبارت آخوند دراول اسفار را شاهد آورد که به قول ايشان فرموده: لا تشتغل باقاويل الفلاسفه! در حالیکه باید عرض کرد آخر کدام آدم عاقل در ابتداي کتاب 9 جلدياش زير بناي خودش را ميزند و سپس 9 جلد در فلسفه مطلب مينويسد؟ کدام عاقل اين کار راميکند؟ اگر او معتقد است اين مطالب مورد اعتماد نيست پس چرا مينويسد؟در حالیکه بايد عبارت را درست بفهميد. آنجا مرحوم آخوند نوشته: متفلسفه نه فلاسفه! و عبارت اين است: و لا تشتغل بترهات عوام الصوفية من الجهلة و لا تركن إلى أقاويل المتفلسفة جملة فإنها فتنة مضلة وللأقدام عن جادة الصواب مزلة مرحوم آخوندملا صدرا در اول اسفار، از دو طايفه تحذير ميکند يکي جهله صوفيه(عارفنماها) و ديگري متفلسفه (فيلسوفنماها) و ميفرمايد به دام اينهانيفتيد.
ابن سینا ملاصدرا امام خمینی(ره) خواجه طوسی سید جمال الدین اسد آبادی خواجه عبد الله انصاری علامه معاصر،ذوالفنون،طبیب،ریاضی دان،فقیه،اصولی،فیلسوف و...،حسن زاده آملی جوادی آملی مصباح یزدی زکریای رازی ابوریحان بی
- شیخ مفید مى گوید: فلاسفه از مُلحدین هستند.[۱]
همچنین این فقیه و عالم مشهور و جلیلالقدر شیعه همانطور که دررجال نجاشی امده کتاب «جوابات الفیلسوف فی الاتحاد» و نیز «الرد علی اصحاب الحلاج» از جمله تألیفات اوست.شیخ مفید صاحب دهها کتاب و مقاله و رساله در موضوعات مختلف فقهی، اصولی، کلامی، اعتقادی، تاریخی، حدیثی و تفسیری است.این نشان می دهد که علمای متقدم ما چقدر اهتمام به عقاید شیعیان داشته اندوکتب فراوانی را در برابر فلاسفه ومنحرفین می نوشتند
۲- مرحوم کراجکى مى نگارد: اعلم أنّ الملحدة لمّا لم تجد حیلةً تدفع بها تقدّم الصانع على الصنعة قالت: إنّه متقدِّم علیها تقدُّم رتبة لا تقدُّم زمان.[۲]
پیداست که مراد از مُلحدان فلاسفه هستند که قائل اند تأخُّر عالم از خداوند حقیقى نیست، بلکه رتبتاً تأخّر دارد؛ مانند چرخش انگشتر همراه چرخش دست… که به طور مبسوط در حکمت متعالیه بحث شده است.
۳- علاّمه حلّى، قائل به کفر صریح است: إذ الفارق بین الإسلام والفلسفة، هو هذه المسئلة[۳] (مبحث حدوث و قدم).
۴- سیّد بن طاووس مىنویسد: باب التاسع فیما نذکره عَمّن یقول أنّ النجوم لا تصحّ أن تکون دلالات على الحادثات. إعلم أنّ المنکر لذکر من المسلمین فرق… وفریق سمعوا أنّ هذا العلّة ابتدعه قوم غیر الأنبیاء من الفلاسفة والحکماء….[۴]
همچنین وی در کتاب کشف المحجه لثمرة المهجه در نامهای خطاب به فرزند خود، وی را از ورود به عرصه استدلالهای کلامی برحذر داشته و ضمن تخطئه معتزله که کلامی فلسفه زده و متأثر از فلسفه یونانی داشتند، اهمیت معرفت فطری به خداوند را یادآور شده و فرزندش را برای تقویت معرفت فطری به مطالعه آثار رسول گرامی صلی الله علیه و آله و اهلبیت علیهم السلام از جمله نهجالبلاغه، توحید مفضل و حدیث اهلیلجه ارجاع میدهد. سیدبن طاووس ضمن نقل روایتی از امام صادق علیه السلام که متکلمان را بدترین افراد امت دانسته است، میگوید: «من در دوران زندگی خود برخی از کسانی را که اهل علم کلام بودهاند دیدهام که اشتغال به این علم، منشأ شک و تردیدهایی در آنها نسبت به مسائل مهم اسلامی و اعتقادی شده است.»
۵- علاّمه مجلسى مى گوید: هذه قواعد فلسفة، غیرمسلمة عند المسلمین….[۵]
همچنین وی علاوه بر اینکه در آثار گوناگون به رد و نقد پاره ای از عقاید فیلسوفان از جمله معاد روحانی و قدم عالم پرداخته است، در اثر فقهی خود با نام تذکرة الفقها،از جمله کسانی که جهاد با انها واجب است را فلاسفه می نامد و علوم را از جهت وجوب یا عدم وجوب فراگیری آنها به چهار دسته واجب عینی، واجب کفایی، مستحب و حرام تقسیم نموده و فلسفه را در کنار علم موسیقی، سحر، قیافهشناسی و کهانت در زمره علومی که تحصیل آنها حرام است بر شمرده است، مگر آنکه به قصد نقض و رد آن فراگرفته شود.
۶- آیت اللّه خوئى بیان مىدارد: حزب توده (کمونیست) مثل عقیده فلسفه است که ضدّ اصول اسلام مىباشد. پس این عقیده، کفر و شرک است.[۶]
۷- مقدّس اردبیلى مىنویسد: بعضى من جمله ابن عربى و عبدالرزاق کاشانى قائل به وحدت وجود شده اند و گفته اند: هر موجودى خدا است! تعالى الله عمّا یقول الملحدون علوّاً کبیراً. باید دانست سبب کفر ایشان این بود که به مطالعه کتب فلاسفه پرداخته اند… حال اگر کسى نیک تأمّل کند، خواهد دانست که سبب گمراهى این اهل باطل ـ خصوصاً ملاحده ـ فلاسفه شده اند؛ خذلهم الله تعالى.[۷]
۸- سیّد احمد بن زین العابدین عاملى (شاگرد میرداماد) مىنگارد:
باید دانست که اکثر رؤوس ملحده و صوفیّه ،فلسفى بوده اند که پروا از حدیث «لا تُفکّروا فی ذات اللّه» نداشتند[۸] و چشمه چشمِ عقل کوته اندیش خویش را به خاک «غوائط» انباشته اند و بعضى از متعلّمین فلسفه مى گویند: مقصود ما از قرائت علوم فلسفه و مطالعه کتب صوفیّه، استعداد فهمیدن احادیث مشکله است! غلط فهمیده اند یا مغالطه مى کنند. کلاّ و حاشا، مگر قبل از شیوع فلسفه و ظهور مبتدعه در میان طوایف اسلامیّه، فهم کسى بر معانى آن احادیث راه نداشت؟! همانا به گمان این گروه بدنام، اکمال دین و اتمام شریعت غرّاء موقوف به وجود ابن عربى و ابن سینا و ملاّ صدرا بوده.[۹]
۹-محمدعلى بن وحید بهبهانى مىنویسد: بدان که از جمله بدع مستحدثه بعد از وفات اشرف کائنات صلى الله علیه وآله وسلم آن است که مذهب اسلام را با عقاید فاسده فلاسفه ـ که از حکماى یونان بودند ـ مخلوط ساختند و به آن سبب، آیات و روایات را تأویلات بعیده بلکه غیر سدیده نمودند… اگر گویند که فلسفه در فهم احادیث نبویّه دخل داشته باشد، و حال آنکه مخالفت با تمام آیات قرآنى و احادیث نبوى دارد.[۱۰] اشکال: ائمّه هدى علیهم السلام که فلسفه را محکوم مى کردند، مراد فلسفه اسلامى ناشده بود (که همان فلسفه یونانى و ارسطویى باشد) در حالى که فلسفه حاضر فلسفه اى کاملاً اسلامى و پیراسته از اباطیل است. جواب: اساس فلسفه امروزى همان استخوانبندى فلسفه یونانى را دارد؛ از قبیل وحدت وجود، قاعده الواحد، قدم عالم، علّت تامّه اصطلاحى بودن خداوند، مجبور بودن خداوند در خلقت دائم (و صدها مسئله دیگر) که کتب ما بعد الطبیعه و نفس ارسطو و دیگر کتب یونانیان ـ از قبیل اثولوجیان افلوطین ـ شاهد مدّعاست.
از سویى فلسفه اى که در زمان شیخ مفید و شیخ طوسى و… تا زمان مرحوم آیت اللّه خوئى، رایج بود، آیا جز فلسفه فارابى در قرن چهار و فلسفه بوعلى سینا و… ملاّ صدرا بوده؟ آیا از قرن چهار تا به حال، کتاب نفس ارسطو و به طور کل کتب فلاسفه یونانى تدریس مىشود یا کتب فلسفه فارابى و بوعلى سینا و…؟!
تکفیر معصومین علیهم السلام و فقهاى عظام نسبت به فلسفه، عنوان فلسفه نبود؛ چراکه فلسفه عنوانى است که صِرف مشیریّت و طریقیّت است، آنچه مهم جلوه مىنماید، معنون و مطالب فلسفه (از قبیله وحدت وجود، فاعلیّت حضرت حقّ، قدرت خداوند متعال، حدوث و قدم عالَم) است که در روایات و در کلمات اسلام شناسان دین و فقها تکفیر شده است. پی نوشتها [۱]. اوائل المقالات: ۱۰۱٫ الفلاسفة الملحدین ـ ج۴ از مصنّفات الشیخ المفید ۱۴۳۵ه. ق.
[۸]. مرحوم علاّمه طباطبایى به صراحت قائل به تفکّر در ذات خداوند است و روایات نهى از تفکّر فى ذات اللّه را بر ارشادیّت حمل مىکند. [المیزان ۴: ۹۰، ذیل آیه ۱۹۰ ـ ۱۹۹ سوره آل عمران ]
[۹]. به نقل از خیراتیّه در ابطال طریقه صوفیّه ۲: ۱۶۸، ۱۷۱، ۱۵۴ به نقل از ثقوب الشهاب فى رجم المُرتاب.
سلام علیکم
درخواستی داشتم می شود این را هم بررسی بفرمایید ( کمی هم عجله دارم ) [FONT=arial]ـ بررسی مصداقهای نسبت داده شده به عقلهای[FONT=arial]دهگانه در عالم اسلام [FONT=arial]در خصوص اعتقاد به عقلهای[FONT=arial]دهگانه و نقش آنها در پیدایش جهان ارائه شده است. همانطور که مستحضرید[FONT=arial] این نحوه ترتیببندی برای جهان اصالتاً از فلسفه یونان به خصوص فلسفه[FONT=arial]نوافلاطونی به عالم اسلام وارد و بسط داده شده است. در این خصوص بعضاً مصادیقی برای[FONT=arial]این عقول در نظر گرفته شده، مثلاً اینکه عقل فعال یا عقل دهم را به جبرئیل نسبت[FONT=arial]میدهند[FONT=calibri]. شما [FONT=arial]سایر مصادیقی را که برای این عقول در عالم اسلام نسبت[FONT=arial]داده شده مورد بررسی قرار میدهید. البته نکته قابل ذکر آن است که این نحوه پیدایش[FONT=arial]برای عالم هستی لزوماً صحیح و منطبق با آیات و روایات ما نیست اما در هر صورت از[FONT=arial]آنجا که اصل این نظریه از عالم غرب وارد اسلام شده است برخی از متفکران اسلامی آن[FONT=arial]را پذیرفته و سعی داشتهاند آن را با آموزههای اسلامی تطبیق دهند. متشکرم یاعلی ع [FONT=calibri][FONT=arial]اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم :Gol:
سلام
ول کنید شما را به خدا این بحثها رو
همه به یک کتاب و یک نبی و یک امام معتقدیم
چرا باید با هم بجنگیم
این خوب نیست
چرا از تکفیریها عبرت نمی گیرید
آنها هم از سر بد فهمی یا بی توجهی با تشیع دشمن شده اند
ما که همه متوسل به ولایت ائمه اهل بیتیم چرا این حرفها را علیه یکدیگر بزنیم ؟
تورا به خدا کمی عقل و کمی دینداری
والله الموفق
ای کاش به جای این همه اشکال و انکار و تکفیر و تحقیرها ساعتی در حرفهای این بزرگان می اندیشیدیم و فارغ از معانی متداول کلمات در اذهانمان به معنای اصطلاحات کلمات در نزد صاحبان فنون مراجعه می کردیم شاید که از آن همه دریچه ای رو به حقیقتی غیر متناهی می یافتیم چرا که هر صاحب فنی را اصطلاحی است که جز به همان اصطلاح دیگران معنای حرفش را در نیابند و با انکار و اشکال کاری درست بر نیاید...
سلام علیکم درخواستی داشتم می شود این را هم بررسی بفرمایید ( کمی هم عجله دارم ) ـ بررسی مصداقهای نسبت داده شده به عقلهایدهگانه در عالم اسلام در خصوص اعتقاد به عقلهایدهگانه و نقش آنها در پیدایش جهان ارائه شده است. همانطور که مستحضرید این نحوه ترتیببندی برای جهان اصالتاً از فلسفه یونان به خصوص فلسفهنوافلاطونی به عالم اسلام وارد و بسط داده شده است. در این خصوص بعضاً مصادیقی برایاین عقول در نظر گرفته شده، مثلاً اینکه عقل فعال یا عقل دهم را به جبرئیل نسبتمیدهند. شما سایر مصادیقی را که برای این عقول در عالم اسلام نسبتداده شده مورد بررسی قرار میدهید. البته نکته قابل ذکر آن است که این نحوه پیدایشبرای عالم هستی لزوماً صحیح و منطبق با آیات و روایات ما نیست اما در هر صورت ازآنجا که اصل این نظریه از عالم غرب وارد اسلام شده است برخی از متفکران اسلامی آنرا پذیرفته و سعی داشتهاند آن را با آموزههای اسلامی تطبیق دهند. متشکرم
حقیر علنا مجوز تبلیغ سایت رو ندارم طبق قوانین سایت شما رجوع بفرمایید به گوگل سرچ کنید "نقد فلسفه و عرفان" و "حقانیت مکتب اهل بیت نقد فلسفه" سایت هایی می آیند اسایتد پاسخگوی شما هستند. والله العالم
ای کاش به جای این همه اشکال و انکار و تکفیر و تحقیرها ساعتی در حرفهای این بزرگان می اندیشیدیم و فارغ از معانی متداول کلمات در اذهانمان به معنای اصطلاحات کلمات در نزد صاحبان فنون مراجعه می کردیم شاید که از آن همه دریچه ای رو به حقیقتی غیر متناهی می یافتیم چرا که هر صاحب فنی را اصطلاحی است که جز به همان اصطلاح دیگران معنای حرفش را در نیابند و با انکار و اشکال کاری درست بر نیاید...
برادر من، استاد من آخر چه تکفیری؟ مگر امثال من چه گفته اند جز اینکه "بگویید هر چه ائمه س گفتند و رها کنید آنچه آنان رها کرده اند"، آیا این حرف بد است؟ تو رو خدا لحظه ای درنگ کنید
پیوند فلسفه و دین در کلام امام خمینی
امام از فلسفه نه فقط از این جهت که علم فلسفه است استفاده کردند بلکه بسیاری از مفاهیم دینی را با فلسفه تشریح میکنند و بسیاری از اعتقادات را با فلسفه روشن میکنند. در شرح دعای سحر در فراز «اللهم انی اسئلک بکمالک باکمله» میبینیم که چگونه امام یک مسئله فلسفی را با یک مسئله اعتقادی پیوند زده است. امام در شرح این فراز از دعا میفرماید که کمال شی، این است که نقصان آن برطرف شود و مثال میزنند که فعلیت هیولا اولی به صورت آن است و بعد از پدیدآمدن استعدادها و صورتهای مختلف به آن کمال مورد نظر میرسد و همچنین مانند فصل که کمال جنس است. جنس عبارت است از یک واقعیت مبهم لامتحصل و فصل آن را تمام میکند. در تعریف نفس آمده است که نفس، کمال اول برای یک جسم طبیعی آلی است. زیرا هم کمال هیولا است از حیثی که نفس متعلق به بدن است و بدن در اثر تطور هیولا در صورتها آماده یک مزاج میشود تا نفس اضافه شود و به اعتبار اینکه فعلیت کامله هیولا که در مسیر هیولا حرکت میکند و از مرتبه نباتی آخر میرود به خاطر رسیدن به درجه انسانیت است و به این اعتبار کمال آن هم است.
[INDENT] افرادی که با فلسفه اسلامی مبارزه میکنند؛ در واقع با عقاید دینی و فهم دقیق آموزههای دینی مبارزه میکنند
[/INDENT]
امام درادامه این شرح بیان میدارند که ولایت علوی برای انسان کمال است و با اشاره به حدیثی از امام صادق(ع) میفرمایند که اکمال تمام دین به ولایت حضرت امیرالمومنین(ع) است. امام میفرماید که سایر عبادات و عقاید و ملکات و فضائل به منزله هیولا و ولایت حضرت امیرالمومنین(ع) مانند صورت آن است و به همین خاطر کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد مانند مرگ جاهلیت مرده است. همانگونه که هیولا بدون صورت فایدهای ندارد، تمام فضائل هم بدون ولایت حضرت امیرالمومنین(ع) بیفایده است.
خیلی از افردی که فلسفه خواندهاند این را ننگ میدانند که فلسفه را به دین پیوند بزنند ولی باید از امام این را یاد گرفت. وقتی فلسفه به دین پیوند میخورد روح جدید پیدا میکند. اگر بنا باشد که انسان عقاید مبهمی داشته باشد فایدهای در بر نخواهد داشت. اگر انسان ملکات اخلاقی را بدون ولایت حضرت امیرالمومنین(ع) داشته باشد نیز فایدهای را در برنخواهد داشت. این برداشت توسط حضرت امام خمینی در پیوند فلسفه با دین مشاهده میشود. امام میفرمایند که ماده و صورت بدون فعلیت در آخرت هم به هیچ عنوان جایگاهی ندارد(شرح دعای سحر، صفحه 76، موسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی، سال 1374)
شاهد مثال دیگر در پیوند زدن دعا با فلسفه باز هم در شرح دعای سحر توسط امام خمینی مشاهده میشود: «اللهم انی اسئلک بالمنّک بالاقدمه و کل منّک قدیم». بین متکلمان و حکما اختلاف نظر است که آیا زمانی بوده است که خدا هیچ چیزی نیافریند و بعد از آن تصمیم به خلق بگیرد؟ حکما عقیده دارند که این محال عقلی است زیرا سبب میشود که خداوند فاعل بالقوه باشد. انسان فاعل بالقوه است و تنها خداوند فاعل بالفعل است و نه الزاما خلقت مادی ولی فیض خلقت باید دائمی باشد. این قسمت از دعا مشخص میکند که فیض خداوند دائمی است. بزرگترین منت و نعمت خداوند بر موجودات، هستی است که به آنها اعطا فرمود زیرا اگر موجودات هستی نداشته باشند هیچ چیزی ندارند. به عبارت دیگر تمامی آثار و برکات به خاطر داشتن هستی است و این هستی قدیم است ولی حالات مختلف داشته و فیض خداوند قطع نشده است.
افرادی که با فلسفه اسلامی مبارزه میکنند؛ در واقع با عقاید دینی و فهم دقیق آموزههای دینی مبارزه میکنند
با نهایت احترامی که برای رهبر کبیر انقلابم قائل هستم باید بگم نه ایشان معصوم اند و نه حرفی از عصمت درباره خود فرموده اند.
این سخن بالا یک ادعا بیش نیست که باید اثبات گردد. برادرا ما به ندای من هو لم یخرج من هذا البیت فهو الباطل لبیک گفته ایم و این شمائید که باید برای افکارتان دلیل آوری فرمائید. والله العالم
با نهایت احترامی که برای رهبر کبیر انقلابم قائل هستم باید بگم نه ایشان معصوم اند و نه حرفی از عصمت درباره خود فرموده اند.
این سخن بالا یک ادعا بیش نیست که باید اثبات گردد. برادرا ما به ندای من هو لم یخرج من هذا البیت فهو الباطل لبیک گفته ایم و این شمائید که باید برای افکارتان دلیل آوری فرمائید. والله العالم
من شما را نقد نکرده ام . اما هر کس دلایلش را می اورد...
امام (ره) کم شخصیتی نبود بهتر نیست بیشتر عقاید ایشان و بقیه دانشمندان را مطالعه بفرمایید ، بهر حال این شخصیت بزرگ از من و شما خیلی داناتر میباشند.:Gol:
. برادرا ما به ندای من هو لم یخرج من هذا البیت فهو الباطل لبیک گفته ایم و این شمائید که باید برای افکارتان دلیل آوری فرمائید. والله العالم
سلام بر شما.
این لبیک صرف یک ادعا بیش نیست بلکه همه جزئیات را اولا اهل بیت نگفته اند،در ثانی این حدیث شیعه بودن را اثبات می کند و بقیه مذاهب را رد می کند...........
نه اینکه موضوع هستی شناسی را رد کند،فلسفه چیزی جز هستی شناسی نیست......
من ادعا کردم و جواب میدهم، اما صاحب جمله ی بالا هنوز ادعای خود را جواب نداده
نه اینکه موضوع هستی شناسی را رد کند،فلسفه چیزی جز هستی شناسی نیست......
عزیز من، اگر هستی شناسی بقول شما نیاز بود، امامان ع پیش از همه عامل بدان بودند. و جواب هایی صرفا عقلایی و فلسفی میدادند یا آنرا برای امت تجویز مینمودند درحالی که میبینیم حتی حرف ها بر علیه فلسفه هم زده اند و کثیر محدثین شیعه بر آن حجت اند.
کاربر همره گرامی:
من هرگز به مقامات امام ره شک ندارم و دوستش دارم، اما بحث ما سر شخصیت ها نیست سر حقیقت هاست، که اگر بود کم شخصیتهایی نیستند کسانی که بر ضد فلسفه قیام کرده اند
من ادعا کردم و جواب میدهم، اما صاحب جمله ی بالا هنوز ادعای خود را جواب ندادهعزیز من، اگر هستی شناسی بقول شما نیاز بود، امامان ع پیش از همه عامل بدان بودند. و جواب هایی صرفا عقلایی و فلسفی میدادند یا آنرا برای امت تجویز مینمودند درحالی که میبینیم حتی حرف ها بر علیه فلسفه هم زده اند و کثیر محدثین شیعه بر آن حجت اند.
سلام بر شما.
شما ادعا دارید که سخنان ائمه همه در یک سطح هستند،اگر این معیار باشد پس اختلاف بین علما یک امر افسانه ای بیش نیست،ولی هنوز اثبات نکردید،...
در ثانی مگر معصومین همه موضوعات علوم مختلف را برای شما بیان کرده اند،هستی شناسی موضوع یک علم است،.....
وقتی حضرت امیر ع می فرماید خداوند داخل(تاکید در داخل دارند) اشیاست،و لی نه به صورت ترکیب و خارج از اشیاست ولی نه اینکه از ان شئ زایلش گردانی این بزرگترین سخن در هستی شناسی اشیاست.....
کاربر همره گرامی:
من هرگز به مقامات امام ره شک ندارم و دوستش دارم، اما بحث ما سر شخصیت ها نیست سر حقیقت هاست، که اگر بود کم شخصیتهایی نیستند کسانی که بر ضد فلسفه قیام کرده اند
بحث علاقه شما و من نیست، بحث بکارگیری عقل است.
جالب هست بدانید ؛ اگر مناظره های امام جعفر صادق و شاگردانشان را بخوانید متوجه بکار گیری فلسفه توسط انها میشوید حالا ممکنه اسم فلسفه روش نباشه اما بکارگیری ان بوده....
شما باید با علم فلسفه بیشتر مورد بررسی قرار دهید و دلایل موافقت و مخالفت با ان را مطالعه بفرمایید.
وقتی حضرت امیر ع می فرماید خداوند داخل(تاکید در داخل دارند) اشیاست،و لی نه به صورت ترکیب و خارج از اشیاست ولی نه اینکه از ان شئ زایلش گردانی این بزرگترین سخن در هستی شناسی اشیاست.....
سلام
اولا من با فلسفه و تفکر مخالف نیستم بلکه درباره محدوده فلسفه سخن دارم.فلسفه در جایی نیست که دخالت نکند! اگر از فلسفه در اثبات وجودی خدا استفاده شود مانعی ندارد،اما اگر در خداوند تفکر شود،به نظریاتی چون وحدت وجود خواهد رسید!!
به نظر شما دلیل این همه نهی از تفکر درباره خدا چیست؟
نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله)، ص: 389
1170 تفكّروا في آلاء اللَّه و لا تفكّروا في اللَّه.
در نعمتهاى خدا بينديشيد اما در باره خدا مينديشيد.
1171 تفكّروا في الخلق و لا تفكّروا في الخالق فإنّكم لا تقدرون قدره.
در باره خلق بينديشيد و در باره خالق مينديشيد كه بكنه ذات او نتوانيد رسيد.
1172 تفكّروا في خلق اللَّه و لا تفكّروا في اللَّه فتهلكوا.
در باره خلق تفكر كنيد و در باره خدا تفكر مكنيدكه هلاك خواهيد شد.
1173 تفكّروا في كلّ شيء و لا تفكّروا في ذات اللَّه.
سلام
اولا من با فلسفه و تفکر مخالف نیستم بلکه درباره محدوده فلسفه سخن دارم.فلسفه در جایی نیست که دخالت نکند! اگر از فلسفه در اثبات وجودی خدا استفاده شود مانعی ندارد،اما اگر در خداوند تفکر شود،به نظریاتی چون وحدت وجود خواهد رسید!!
به نظر شما دلیل این همه نهی از تفکر درباره خدا چیست؟
نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله)، ص: 389
1170 تفكّروا في آلاء اللَّه و لا تفكّروا في اللَّه.
در نعمتهاى خدا بينديشيد اما در باره ذات خدا مينديشيد.
1171 تفكّروا في الخلق و لا تفكّروا في الخالق فإنّكم لا تقدرون قدره.
در باره خلق بينديشيد و در باره خالق مينديشيد كه بكنه ذات او نتوانيد رسيد.
1172 تفكّروا في خلق اللَّه و لا تفكّروا في اللَّه فتهلكوا.
در باره خلق تفكر كنيد و در باره خدا تفكر مكنيد كه هلاك خواهيد شد.
1173 تفكّروا في كلّ شيء و لا تفكّروا في ذات اللَّه.
در همه چيز بينديشيد ولى در ذات خدا مينديشيد
.
همانطور که خودتان اشاره کردید نحوه بکارگیری ان مسئله شما است که توسط امام (ره) خیلی زیبا بکار گرفته شده است.:Gol:
همانطور که خودتان اشاره کردید نحوه بکارگیری ان مسئله شما است که توسط امام (ره) خیلی زیبا بکار گرفته شده است.
سلام
بکار گیری نه! بلکه محدوده فلسفه!
و اصلا چیزی به اسم عرفان مصطلح را هم قبول ندارم چون که قَوْلِ النَّبِيِّ ص مَنْ عَمِلَ بِمَا يَعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَم. و چیزی نیاز نیست جز عمل و اگر این عرفان است این را قبول دارم.
[quote=ask;349793][color="darkgreen"]
اگر از فلسفه در اثبات وجودی خدا استفاده شود مانعی ندارد،اما اگر در خداوند تفکر شود،به نظریاتی چون وحدت وجود خواهد رسید!!
به نظر شما دلیل این همه نهی از تفکر درباره خدا چیست؟
در همه چيز بينديشيد ولى در ذات خدا مينديشيد.[/color][/quote]
سلام بر شما.
حضرت علی ع این همه در نهج البلاغه و بقیه معصومین در موارد مختلف خداوند را توصیف نموده اند،توصیف کردن غیر از این است که بگوییم او چگونه است،خداوند چگونگی ندارد چون چگونگی مربوط به کمیات است و خداوند کم نیست.....نمی توان خدا را بما هو توصیف کرد بلکه انچه گفته می شود جهت اثبات است نه چیزی دیگر...........
به عنوان مثال: ابو حمزة گوید: امام چهارم علیهالسلام بمن فرمود: اى ابا حمزة: همانا خدا بهیچ محدودیتى توصیف نشود، پروردگار ما بزرگتر از وصف است، چگونه بمحدودیت وصف شود انکه حدى ندارد بینائیها او را درک نکنند و او بینائیها را درک کند و او لطیف و اگاهست.
ایضا:
امام صادق علیهالسلام فرمود: هر که درباره خدا فکر کند که او چگونه است هلاک گردد.
فلسفه هم می گوید انچه در تفکر است غیر از خداست به عبارتی فکر چیزی جز ماهیات نیست وجود بحت را که نمی توان تفکر کرد چه برسد به اینکه ویژگی ان را هم بما هو درک کرد...حتی خدا نیز انتزاع از وجودی است خارجی وگرنه خود لفظ خدا یک ماهیت ذهنی است...که ویژگیهای ان وجود خارجی به ان مترتب نیست....
احادیث بسیاری است که خداوند را در مقام اثبات و دوری از حدود توصیف کرده اند،در خود قران نیز وصف حضرت حق مورد پذیرش است منتها نه برای هر کسی......
اما در مورد وحدت وجود،نمی توان گزینشی مطالب را اورد وانها را رد کرد بلکه باید دید کلی به مباحث داشت سپس اظهار نظر کرد،مثلا در قران برای خدا امدن و دست و چشم و دیده شدن موجود است ولی اینها را باید با توجه به همه ایات تفسیر کرد..........
وحدت وجود نیز احکامی دارد که باید انها را در مقدمات ابتدایی تفهم کرد و سپس به تحلیل و صحت وسقم ان پرداخت...
میشود برادر گرامی این متن ادعای مرا بیاوری؟ حقیر عرض کردم هرچه ائمه س فرموده اند باید در راستای تبیین دین قرار گیرد. ائمه س هرگز تجویز ورود فلسفه بمبانی دینی را نداده اند بلکه آنرا نیز تکذیب کرده اند کهبیاییم با علمی که وحی را دور انداخته و فقط با صرف عقل دارد کار میکند وارد مباحث دینی شویم.
اگر مناظره های امام جعفر صادق و شاگردانشان را بخوانید متوجه بکار گیری فلسفه توسط انها میشوید حالا ممکنه اسم فلسفه روش نباشه اما بکارگیری ان بوده....
کاربر گرامی و شریف، شما دقت فرمائید به نوشته خودتان، این مناظرات دقیقا برخاسته از علم الهی کلام شیعی است نه فلسفه یونانی و افلاطونی.
شما تقصیر ندارید چراکه درین دو قرن پیش آنقدر مبانی فلسفه با کلام مخلوط شده اند(بلکه با غرض والله العالم) که اشخاص کم سوادی مثل حقیر وامیمانم کدام فلسفه است و کدام کلام. ولی کلام و اثبات عقائد دینی کجا و عقل گرایی بدون لگامی که میخواهد هرچیز را با عقل ناقص بشر اثبات کند کجا؟
شما مطالعه بفرمائید: فرموده های حضرات میلانی و سیدان و کتاب نقد فلسفه و عرفان بکتابت مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی مد ظله الوارف.
اگر از فلسفه در اثبات وجودی خدا استفاده شود مانعی ندارد،اما اگر در خداوند تفکر شود،به نظریاتی چون وحدت وجود خواهد رسید!!
برادر عزیز، باید عرض کنم مشکل ما همین است که بنابر تعریف فلسفه، فلسفه به هیچ مسلک و آئینی رحم نمیکند و حدی برای خود قائل نیست و این از مسلمات فلسفه است. ما بیشترین احادیث را در نهی از تفکر در چگونگی داریم(رجوع شود به اصول کافی) اما کسی مثل صاحب المیزان این احادیث را علنا رد کرده و گفته است این ها درمورد مواردیست که انسان قابلیت تفکر را ندارد!
فلسفه نه میتواند خدا را اثبات کند و نه میتواند به کنه ذات پی برد که اگر اینطور بود فلاسفه یونان بدین مهم سریعتر دست پیدا میکردند و ائمه سلام الله علیهم اجمعین از فلسفه(که قدمت آن بخیلی قبل از ائمه س میرسد) بعنوان علمی جهت اثبات خدا استفاده میکردند نه اینکه برعکس آنرا نهی کنند.
ما(رهپویان مسیر حقه اهل بیت) برخلاف فلاسفه عقل و وحی را باهم داریم و این دو بال تشکیل دهنده علم کلام الهی بوده.
میشود برادر گرامی این متن ادعای مرا بیاوری؟ حقیر عرض کردم هرچه ائمه س فرموده اند باید در راستای تبیین دین قرار گیرد. ائمه س هرگز تجویز ورود فلسفه بمبانی دینی را نداده اند بلکه آنرا نیز تکذیب کرده اند کهبیاییم با علمی که وحی را دور انداخته و فقط با صرف عقل دارد کار میکند وارد مباحث دینی شویم.
با سلام.
بنده نیز گفتم که ادعای شما فهم سطحی همه اشخاص است،امام می گوید بین خدا و مخلوق فاصله ای نیست،وهمچنین خداوند داخل اشیاست،وهمچنین نمی توان او را از اشیاء زائل کرد،اینها را شما می خواهید چگونه تبیین کنید....ایا فهم افراد در این موضوع یکسان است؟اگر اینطور است پس مخزن سر قرار گرفتن اشخاص خیلی مضحک است....
قبلا نیز عرض شد که شما برو اول ببین منظور از فلسفه در روایات چیست،بعد بیایید اینجا هی حرف از مذمت بزن،ائمه اهل اسلام و فقها را نیز ذم کرده اند این یعنی اینکه انها نیز مذمومند...
شما برو ببین خصوصیات اینها چیست که مورد ذم قرار گرفته اند،معصوم به صورت کلی چیزی را ذم نمی کند،.....اهل فلسفه و کلام و فقه و اسلام غیر از خود فلسفه و اسلامو فقه و غیره است....
امام می گوید بین خدا و مخلوق فاصله ای نیست،وهمچنین خداوند داخل اشیاست،وهمچنین نمی توان او را از اشیاء زائل کرد،اینها را شما می خواهید چگونه تبیین کنید
سلام
کجا معصوم می فرمایند معاذ الله خدا داخل اشیاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لَمْ يَحْلُلْ فِي الْأَشْيَاءِ فَيُقَالَ هُوَ [فِيهَا] كَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِن در اشياء حلول ننموده تا گفته شود خدا در آنهاست و از آنها دور نگشته تا گفته شود.......
شما برو ببین خصوصیات اینها چیست که مورد ذم قرار گرفته اند،معصوم به صورت کلی چیزی را ذم نمی کند،.....اهل فلسفه و کلام و فقه و اسلام غیر از خود فلسفه و اسلامو فقه و غیره است....
سلام
آیا منظور شما این است که معصوم اهل فلسفه را ذم کرده و نه خود فلسفه را؟ دلیلتان چیست؟
فهم من سطحی است.
فهم فخر المحققین علامه حلی سطحی است که فلاسفه را جزو کفار و نجس ها بشمار آورده؟
فهم فخر المحدثین علامه مجلسی سطحی است که فلسفه را در کنار سحر علمی حرام میداند؟
فهم فخر المولفین علامه امینی سطحی است که فرموده مولوی زندیق و کافر است؟
فهم ابن طاووس و کلینی و شیخ مفید علیهم الرحمه نیز سحطی است؟ افلا تعقلون؟
من اسم نبردم که گرو کشی کنم، ازین جهت اسم ایشان را بردم که بزرگترین سلاح شما فلاسفه یعنی "بی خرد و جاهل شمردن غیر فلاسفه" را از بین ببرم.
آقا من باهرکی فلسفه خونده حرف میزنم میگه تو نمیفهمی تو باید بخونی، تو جاهلی تو...
بعد بهش میگم آیا این آقایونم جاهل بودن که نام بردم؟
و فیلسوف ساکت میشه.
لطفا احادیث متون ذیل را با سند بیاورید:
خداوند داخل اشیاست
نمی توان او را از اشیاء زائل کرد
شما برو ببین خصوصیات اینها چیست که مورد ذم قرار گرفته اند،معصوم به صورت کلی چیزی را ذم نمی کند
کجا برم برادر عزیزم؟ تو بگو برم، این چه حرفیه؟ آقا سرور من حضرت آقا وحید میفرماید: هرچیز هست در قرآن و روایت است. من بنابر نظر ایشون آیات و روایات رو خونده ام شما بچه حقی بمن میگید:
شما برو اول ببین
شما برو ببین
منه شیعه میگم کلام امامم صادق ع رو که فرمود: الله خالق است و از مخلوقش جداست و مخلوقش از او جداست.
فهم من سطحی است.
فهم فخر المحققین علامه حلی سطحی است که فلاسفه را جزو کفار و نجس ها بشمار آورده؟
فهم فخر المحدثین علامه مجلسی سطحی است که فلسفه را در کنار سحر علمی حرام میداند؟
فهم فخر المولفین علامه امینی سطحی است که فرموده مولوی زندیق و کافر است؟
فهم ابن طاووس و کلینی و شیخ مفید علیهم الرحمه نیز سحطی است؟ افلا تعقلون؟
من اسم نبردم که گرو کشی کنم، ازین جهت اسم ایشان را بردم که بزرگترین سلاح شما فلاسفه یعنی "بی خرد و جاهل شمردن غیر فلاسفه" را از بین ببرم.
آقا من باهرکی فلسفه خونده حرف میزنم میگه تو نمیفهمی تو باید بخونی، تو جاهلی تو...
بعد بهش میگم آیا این آقایونم جاهل بودن که نام بردم؟
و فیلسوف ساکت میشه.
لطفا احادیث متون ذیل را با سند بیاورید:
کجا برم برادر عزیزم؟ تو بگو برم، این چه حرفیه؟ آقا سرور من حضرت آقا وحید میفرماید: هرچیز هست در قرآن و روایت است. من بنابر نظر ایشون آیات و روایات رو خونده ام شما بچه حقی بمن میگید:
منه شیعه میگم کلام امامم صادق ع رو که فرمود: الله خالق است و از مخلوقش جداست و مخلوقش از او جداست.
سلام بر شما.
دوست عزیز همینطور مصداق ردیف کردید،ایا نظرات ایشان را هم در مورد کلام و اختلافشان می دانید،چرا ابن طاووس کلام را نمی پذیرد و کار سید مرتضی و شیخ مفید را هم در این رابطه بی سرانجام می داند،تازه ایشان می گویند اگر با علم کلام می شد اشکالات را برطرف کرد خود شیخ مفید وسید مرتضی این همه اختلاف در این میان بینشان نبود ونتیجه می گیره دنبال کلام نرو...
پدر علامه مجلسی چرا از ابن عربی طرفداری می کند و به دعای ایشان خداوند علامه مجلسی پسر را به او می دهد،اختلاف از ابتدا بوده وهست حتی امروزه در بیشتر مباحث کلامی موضوعات فلسفی است،....مصادیق علمایی که موافق با فلسفه وعرفان هستند نیز زیاد است،خود همین علم اصول مصطلح که در حوزه درس می شود کجا در زمان معصوم بود ، این علم پر است از موارد فلسفی و منطقی بلاد کفر ....تازه در همین اصول نیز تا دلت بخواهد شعبه و انشعاب است و اختلاف .....
شما بهتره به جای ردیف کردن مصداق دلیل بر رد بیاورید،و روایات را نیز بر اساس انچه قبول دارید برای ما توضیح دهید که منظور چیست ....
در مورد جدا بودن خداوند از مخلوقاتش ،.....این جدایی بنا بر روایات ،یک جدایی عزلی و متعارف نیست چون خود فاصله یعنی حد در حالی که از ان جهت که مخلوقات به حق ارتباط دارند حدی ندارند....
نتیجتا این یک جدایی صفتی است،حالا شما بفرمایید این جدایی صفتی یعنی چه تا ما نیز واقف گردیم......
سلام
منظورتان کدام فلسفه است؟
فلسفه صدرایی که می گوید وجودی جز خدا نیست.پس چطور می گوید آنچه در تفکر است غیر از خداست؟
سلام بر شما.
ان وجودی که ایشان می گوید وجود اصیل است،نه اینکه بگوید دیگر موجودات پوچ هستند ،وجود تشخص دارد یعنی قابل تکرار نیست،انچه غیر حق است وجود نما است یعنی وجودش وابسته به وجود حضرت حق است ودر مرتبه ذات چیزی ندارد،نتیجتا وجود اصیل از ان خداست وبقیه موجودات تجلیات این وجود هستند و از خود وجودی ندارند....
در مرتبه ذات چیزی ندارد،نتیجتا وجود اصیل از ان خداست وبقیه موجودات تجلیات این وجود هستند و از خود وجودی ندارند....
چرا کفر میگی برادر؟ یعنی چی که ما وجودی از خود نداریم؟
وقتی که خورشید در آسمان است ستاره ای دیده نمیشود ولی این دلیل برآن نیست که جاهل بگوید ستاره ای وجود ندارد.
چرا ابن طاووس کلام را نمی پذیرد و کار سید مرتضی و شیخ مفید را هم در این رابطه بی سرانجام می داند،تازه ایشان می گویند اگر با علم کلام می شد اشکالات را برطرف کرد خود شیخ مفید وسید مرتضی این همه اختلاف در این میان بینشان نبود ونتیجه می گیره دنبال کلام نرو...
پس نتیجه میگیریم شما که اختلاف را در امت پیامبر ص دیده اید دچار ارتداد شده اید و اسلام را باوجود اختلاف قبول نکرده اید.
اختلاف وجود دارد چنانچه امروزه بین مراجع معظم است. اما اصل اجتماع است و من عرض کردم که اجتماع محدثین و مولفین و اخباریین و مراجع قبل و حال و بعد و اجتماع تشیع و نوابغ آن برآن بوده که فلسفه مترود است و این اثبات شده است همانطور که گذشت.
پدر علامه مجلسی چرا از ابن عربی طرفداری می کند
چرا گناه پدر را پای فرزند مینویسید؟ واقعا منطق شما شگرف است.
شما بمن نسبت جهالت زدید و بهتان گفتم جهل چیست و جاهل کیست
شما بهتره به جای ردیف کردن مصداق دلیل بر رد بیاورید،و روایات را نیز بر اساس انچه قبول دارید برای ما توضیح دهید که منظور چیست ....
سلام بر شما.
و علیکم.
برادر من با شما دیگر هیچ بحثی ندارم تا روایت هایی رو که نوشتید با سند بیاورید من جمله روایات بالاکه عرض کردم و این:
در مورد جدا بودن خداوند از مخلوقاتش ،.....این جدایی بنا بر روایات ،یک جدایی عزلی و متعارف نیست چون خود فاصله یعنی حد در حالی که از ان جهت که مخلوقات به حق ارتباط دارند حدی ندارند....
چرا کفر میگی برادر؟ یعنی چی که ما وجودی از خود نداریم؟
وقتی که خورشید در آسمان است ستاره ای دیده نمیشود ولی این دلیل برآن نیست که جاهل بگوید ستاره ای وجود ندارد.
همینه دیگه،حالا بیا مقدمه چینی کن که منظور چیه تازه برای ان مقدمه هم باید مقدمه چینی کرد!
یا باید پذیرفت که خدا با مخلوق اشتراک دارد،انوقت مخلوف وجودی دارد هم عرض و مستقل از وجود حق ،همین چیزی که شما می گید،یا باید پذیرفت که در عرض حق موجودی نیست نتیجتا انچه هست فعل حق و در طول وجودی اوست،انوقت همین خورشید بدون وجود حق چگونه موجود است؟؟؟
نتیجتا وجود خورشید یک وجود عاریتی است و مجازی که حضرت حق انرا داده،نه اینکه واقعا وجودی دارد مستقل ،بلکه وجود خورشید عین ربط به حق است........
همینه دیگه،حالا بیا مقدمه چینی کن که منظور چیه تازه برای ان مقدمه هم باید مقدمه چینی کرد! یا باید پذیرفت که خدا با مخلوق اشتراک دارد،انوقت مخلوف وجودی دارد هم عرض و مستقل از وجود حق ،همین چیزی که شما می گید،یا باید پذیرفت که در عرض حق موجودی نیست نتیجتا انچه هست فعل حق و در طول وجودی اوست،انوقت همین خورشید بدون وجود حق چگونه موجود است؟؟؟ نتیجتا وجود خورشید یک وجود عاریتی است و مجازی که حضرت حق انرا داده،نه اینکه واقعا وجودی دارد مستقل ،بلکه وجود خورشید عین ربط به حق است........
اولا عرض کردم سند برآن روایاتی که معلوم نیست چکسی بخوردتان داده بیاورید. ثانیا برای من از چیزی نگو که ائمه راضی نیستند بشنوم. عقیده ما کتاب و سنت است ولا غیر.
علامه حلی با اينکه تعلم علوم عقلي را واجب ميدانند اما فلسفه را اصلا از علوم عقلي نمي دانند، بلکه فراگيري آن را جز براي ردّ و ابطال جايز نمي شمارند، چنان که ميفرمايند:
«العلم إمّا فرض عين أو فرض كفاية أو مستحبّ أو حرام... و الحرام: ما اشتمل علي وجه قبح، كعلم الفلسفة لغير النقض، و علم الموسيقي و غيرِ ذلك ممّا نهي الشرع عن تعلّمه، كالسحر، و علمِ القيافة و الكهانة و غيرها.»[1]
ترجمه: «فراگيري دانش يا واجب عيني و يا واجب کفايي و يا مستحب و يا حرام است... علم حرام علمي است که مشتمل بر امري قبيح باشد مثل فراگيري دانش فلسفه به غير منظور رد و نقض آن و مانند علم موسيقي و غير اينها از علومي که شرع از فراگيري آن نهي کرده است مانند علم سحر و کهانت و ...»
اولا عرض کردم سند برآن روایاتی که معلوم نیست چکسی بخوردتان داده بیاورید. ثانیا برای من از چیزی نگو که ائمه راضی نیستند بشنوم. عقیده ما کتاب و سنت است ولا غیر.
اخباری گری هم می گفت فقط قال الباقر و قال الصادق رو قبول داریم،....این کتاب وسنت هم برای شما خوب دست اویزی شده...
بنده روایت می اورم نمی توانید جواب دهید و یا روایت رو توضیح دهید،از موارد هم که سر در نمی اورید اول تکلیف خودتان را روشن کنید تا بعد...........
نظرات برخي بزرگان در مورد فلسفه و "وحدت وجود"
در اينجا به نقل نظرات و سخنان برخي بزرگان[1] در مورد "وحدت وجود" ميپردازيم:
"علامه حلي" ميفرمايد:
برخي صوفيان سني مذهب گفتهاند: "خداوند نفس وجود است، و هر موجودي همان خداست". اين مطلب عين كفر و الحاد است. و سپاس خدايي راست كه ما را به سبب پيروي اهلبيت عليهم السلام ـ نه پيروي صاحبان آراي باطل ـ فضيلت و برتري بخشيد.[2]
جدا کننده و مرز ميان اسلام و فلسفه همين مسأله است که خداوند قادر نيست و مجبور است، و اين همان کفر صريح و آشکار ميباشد.[3]
قطب الدين راوندي ميفرمايد:
فلاسفه اصول اسلام را اخذ کرده، سپس آنها را بر طبق آراي خود تفسير و تأويل کردند... آنان تنها در ظاهر با مسلمانان توافق دارند و گرنه در واقع تمامي اعتقادات آنها هدم اسلام و اطفاء نور شريعت است. وَيَأْبَي اللهُ إلا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ.[4]
علامه مجلسي ميفرمايد:
مشهور نمودن کتب فلاسفه در ميان مسلمانان از بدعت هاي خلفاي جور دشمن ائمه دين است تا بدين وسيله مردم را از دين و امامان عليهم السلام برگردانند... صفدي در شرح لامية العجم ذکر کرده که چون مأمون عباسي با بعضي از پادشاهان نصاري صلح کرد ـ گمان ميبرم که پادشاه جزيره قبرس باشد ـ از آنها طلب کرد که مخزن و کتابخانه کتب يونان را در اختيار او بگذارند... پادشاه دوستان خصوصي خود را که صاحب رأي نيکو ميدانست جمع کرد و با ايشان مشورت نمود، تمامي آنها رأي دادند که آن کتب را در اختيار مأمون نگذارد و نزد او نفرستد مگر يک نفر از آنها که گفت اين کتب را نزد ايشان بفرست زيرا اين علوم (يعني فلسفه) داخل هيچ دولت ديني نشده است مگر آن که آنها را به فساد کشانيده و اختلاف در بين علماي ايشان ايجاد کرده است... مشهور اين است که اول کسي که کتابهاي يونانيان را به زبان عربي ترجمه کرد خالد بن يزيد بن معاويه بود.[5]
هشام بن حكم، متکلّم بزرگ و مدافع عقايد و معارف اهل بيت عصمت عليهم السلام با فلاسفه مخالف بود و ايشان را رد ميکرد.[6] وي کتابي در باب توحيد در رد آراي ارسطاطاليس نوشته است.
نيز فضل بن شاذان نيشابوري ثقه جليل و فقيه و متكلم نبيل كتاب الرد علي الفلاسفة را نوشته است.[7]
مرحوم علاّمه خويي ـ مؤلّف كتاب "منهاج البراعة" در شرح نهج البلاغة ـ بعد از نقل مطالبي[8] از "ابنعربي" و "قيصري" ميفرمايد:
اين خلاصه كلام اين دو پليد نجس و نحس بود. اين دو نفر در آن كتاب از اينگونه سخنان بسيار گفتهاند، و انسان مهمن و تيزبين بايد تأمّل و دقّت نمايد كه چگونه اين دو نفر، باطل را به صورت حق جلوه داده، و كلام خداوند را _ با نظرات و خيالات پوچ و فاسد خويش _ بر طبق عقايد باطل خود برگرداندهاند، در حالي كه پيامبر بزرگوار اينچنين فرمودهاند كه: "هر كس قرآن را بر اساس رأي و نظر و دلخواه خود تفسير نمايد، جايگاه و نشيمنگاه خويش را در دوزخ آماده نموده است.»
به جان خودم قسم ميخورم كه اين دو نفر و پيروان آنها، حزب و گروه شيطان و دوستان و همراهان بتپرستان و بندگان طاغوتند! هدف و مقصود ايشان جز تكذيب پيامبران و بينات و برهانهاي رسولان الهي، و از بين بردن پايه و اساس اسلام و ايمان، و باطل نمودن تمام شرايع و اديان آسماني، و رواج دادن بتپرستي، و بالا بردن سخنان كفر، و پايين كشيدن كلمه خداوند هيچ چيز ديگري نبوده است...
با تمام اينها، تعجب در اين است كه ايشان گمان ميكنند كه خودشان موحّد و عارف كاملند و ديگران در پرده مانده و حق را نشناختهاند! برخي از ايشان بالاتر رفته و ادّعاي ولايت قطبيه نمودهاند، و برخي نيز ادّعاي الوهيت و ربوبيت كردهاند و گمان دارند كه خدايشان در ايشان تجلّي نموده، و در شكل و شمايل منحوس آنان ظاهر شده است! "ابنعربي" در فتوحاتش ميگويد: "خداوند بارها براي من تجلّي نمود و به من گفت بندگان مرا نصيحت كن"!
و بايزيد بسطامي ميگويد: "منزهم من! چقدر والامرتبه هستم! و معبودي جز من نيست". و حلاج ميگويد: "در جبّه و لباس من جز خدا نيست!" و ميگويد: "من حقم، و من خدايم!" و بعضي از اينان كار را به انتها رسانده و پا را از حد فراتر نهاده، ميگويد و ميبافد و ميلافد و مانند ديوانهاي نادان و بيشعور كه نميفهمد چه ميگويد با خدا خطاب ميكند مانند خطاب كردن مولا با بندهاش، و اين شخص كسي نيست جز "ابويزيد" كه "قيصري" در "شرح فص نوحي" از او نقل ميكند كه در مناجاتش به هنگام تجلّي خدا بر او [!] گفته است: "ملک من از ملک تو بزرگتر است! چون تو از آن مني، و من از آن تويم. پس من ملک توام، و تو ملک مني، و تو عظيمتر و بزرگتري. پس ملک من از ملک تو ـ كه خود من ميباشم ـ بزرگتر است"![9]
... ما در اينجا به اين جهت سخن را بسط داديم كه گمراهي اين نادانان ـ كه گمان دارند از اهل كشف و شهود و يقيناند و خود را موحّد و مخلص ميدانند با آنكه از گمراهان و تكذيبكنندگان پيامبران و رسولانند ـ روشن شود. و خداوند از آنچه ظالمان و ملحدان ميگويند والاتر است.[10]
مرحوم علامه بهبهاني قدسسره سپس از نقل كلام قائل به وحدت موجود و تمثيل آن به موج و دريا ميفرمايد:
بدون ترديد اين اعتقاد، كفر و الحاد و زندقه و مخالف ضروريات دين است.[11]
مرحوم سيد محمّد كاظم يزدي قدس سره در "عروة الوثقي" وحدت وجوديان ملتزم به لوازم فاسد مذهبشان را نجس دانسته است.[12] جمع كثيري از فقها و أعلام در حواشي خود بر عروة الوثقي اين فتواي ايشان را تأييد نموده، و بر آن تعليقه و حاشيهاي نزدهاند[13] مانند:
مرحوم سيّد علي بهبهاني قدس سره. مرحوم سيّد محمّد هادي ميلاني قدس سره. مرحوم شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء قدس سره. مرحوم سيّد ابراهيم حسيني اصطهباناتي شيرازي قدس سره. مرحوم سيّد محمود حسيني شاهرودي قدس سره. مرحوم سيّد محسن طباطبايي حكيم قدس سره. مرحوم شيخ عبدالله غروي مامقاني قدس سره. مرحوم سيّد محمّد حجّت كوه كمرهاي قدس سره. مرحوم حاج آقا حسين طباطبايي بروجردي قدس سره. مرحوم سيّد ابوالحسن اصفهاني قدس سره. مرحوم حاج آقا حسين طباطبايي قمي قدس سره. مرحوم سيد يونس اردبيلي الموسوي قدس سره. مرحوم شيخ علي فرزند مرحوم صاحب جواهر قدس سره. مرحوم شيخ عبدالكريم حائري يزدي قدس سره. مرحوم سيد ابوالقاسم خويي قدس سره.
مراجع معاصر هم كه بر عروة الوثقي حاشيه نوشتهاند، آن فتوا را تأييد کردهاند مانند:
وحدت وجود به گونههاي مختلفي مطرح ميشود. حاجي سبزواري ميگويد كه «وحدت وجود به چهار وجه اطلاق ميشود. بعضي از اين وجوه را توحيد مردم عوام، و برخي را توحيد خواص، و بعضي را توحيد خاصّ الخاص، و بعضي را توحيد اخص الخواص قرار داده است.» كاش ميدانستم كه اگر مطلب اين طور است كه اينها گمان كردهاند، پس عابد كيست و معبود كيست؟ و خالق كيست و مخلوق كدام است؟ و آمر كيست و مأمور كدامين است؟ و نهي كننده كيست و فرمانبر نهي كه خواهد بود؟ رحم كننده كيست و مرحوم كيست؟ آنكه ثواب ميبرد و آنكه عقاب ميشود كيست؟ آنكه عذاب ميكند و آنكه معذّب ميشود كيست؟ واجب كيست و ممكن كيست؟ و از اين قبيل كفرياتي كه تمام اديان اينها را منكرند و بر خلاف ضرورت تمام مذاهب ميباشد.
با اينكه اينها همگي معتقد به وحدت وجود هستند و معناي وحدت وجود اين است كه: در واقع، جز وجود واحدي ـ كه عين تمام اشيا است ـ چيز ديگري نيست. و لازمه اين سخن آن است كه خداوند عين حيوانات نجس باشد و عين قاذورات و پليديها و كثافات گردد و از اين قبيل لوازم باطل ديگري غير آنچه برشمرديم. خداوند از آنچه ظالمان به او نسبت ميدهند برتر و والاتر است. لعنت خدا بر ظالمان باد! خدا آنها را مخذول و خوار گرداند كه چه ياوهها ميبافند! خداوند را آنطور كه بايد نشناختند، و به زودي ستمكاران خواهند دانست كه سرانجامشان به كجا خواهد كشيد!
و از همين روست كه شيخ در باب طهارت، در مبحثي مانند اين مبحث ميفرمايد: "سيره و روش هميشگي اصحاب اماميه اين بوده است كه فلاسفهاي را كه منكر برخي ضروريات ديني ميشدند كافر ميدانستند، حتّي اگر موجب انكار نبوّت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نميشد.
بنابراين، شكي در كفر و نجاست كسي كه معتقد به اينگونه مطالب شود ـ حتّي اگر ملتزم به احكام اسلام هم باشد ـ نيست. زيرا با وجود كفر در اصول دين _ و اعتقاد به عقايدي اين چنين پليد _ و التزام و اذعان به اينگونه مطالب، ديگر ملتزم شدن به احكام اسلامي _ فايدهاي نخواهد داشت. _ تازه اين در صورتي است كه منظور از احكام اسلام همان فروع فقهي باشد؛ ولي در صورتي كه منظور از احكام اسلامي اصول دين باشد ديگر اين عقايد با يكديگر متضاد و متناقض خواهند بود، و آيا اصولا تناقض چيزي جز اين است؟!
بنابراين، قائل به اين سخن از محدوده اسلام خارج و نجس و پليد خواهد بود، و سخن نويسنده متن كتاب _ با اينكه قائل به نجاست اينها شده است _ فرضي است كه وجود خارجي ندارد. و گويا ايشان بنابر پردهپوشي داشته است؛ چرا كه مسأله واضح و روشن است، و از همين روست كه ميگويد: "مگر در صورتي كه بدانيم به لوازم فاسدي كه بر عقيدهشان مترتب است ملتزم شوند".[14]
در كتاب "هداية الامّة إلي معارف الائمّة" پس از باطل نمودن عقيده وحدت وجود آمده است:
پس گواهي بده به اينكه وحدت وجود، كفر است، و اگر برخي از قائلان به آن را يگانه دهر ميپنداري و از اين جهت به كفر او گواهي نميدهي، پس بگو "اين عقيده ايشان كفر و گمراهي است و حقيقت بر هدايتجويان مشتبه و پوشيده شده است". هرگز حق را از روي تعصب وامگذار، كه حقيقت سزاوارتر است به اينكه متابعت شود. علم و شهادت را در مورد هيچ حجّتي ـ حتّي در مورد ملخ ـ كتمان نكن.
در مورد بطلان وحدت وجود شكي در گمراهانه بودن آن نيست، و قسم به جان خودم كه كفر بودن آن از كفر ابليس آشكارتر بوده، و حقيقت براي كسي كه حقيقت را بپذيرد و از آن روي برنگرداند آشكار است؛ ولي آن را كه خداوند هدايت نكند هدايتگري ندارد. پس اگر شهادت به كفر آن بزرگان نميدهي شهادت بده به اينكه عقيده آنان ضلالت و گمراهي است؛ چرا كه كفر بودن سخن، ملازم با كافر بودن گوينده آن نيست.
... اگر حاضر نيستي شهادت به كفر قائل به وحدت وجود بدهي لااقل بگو كه اين عقيده ايشان (وحدت وجود) كفر و ضلالت است... حقيقت نبايد به جهت تعصب كنار گذاشته شود؛ چرا كه حق و حقيقت سزاوارتر است به اينكه پيروي شود و جانبش مراعات گردد؛ يعني حق اولي است به اينكه اظهار و اعلام شود. اينان نسبت به كسي كه منتسب به حق است مراعات ميكنند ولي بر خود حق پردهپوشي و كتمان مينمايند! مسلمّاً كتمان حقيقت، ضرري بزرگ و فسادي فراوان در بر دارد، و اظهار حق و حقيقت گرچه ضرر داشته باشد، ضررش كمتر و سبكتر است؛ زيرا ضرر آن شخصي و فردي و اندك است، ولي ضرر كتمان حق همگان را فرا ميگيرد، چرا كه مردم را به ناداني مياندازد، و فتنه را دامن ميزند. علاوه بر اين مخالف با نص قرآن است... خداوند ميفرمايد: كساني كه دلائل آشكار و راهنماييهايي را كه فرو فرستاديم و براي مردم در قران بيان كرديم پنهان ميكنند خداوند و لعنت كنندگان لعنتشان ميكنند. و ميفرمايد: حق را به باطل مپوشانيد و با علم و آگاهي كتمان حقيقت مكنيد. و شهادت را براي خداوند بپا داريد. و ميفرمايد: اي كساني كه ايمان آوردهايد عدالت را به پا داريد، و براي خدا شهادت دهيد، اگر چه بر ضرر خودتان يا پدر و مادرتان يا خويشان و نزديكانتان باشد.[15]
فقيه و اصولي نامدار شيعه شيخ محمد حسن نجفي صاحب جواهر، به شخصي كه در دستش كتابي فلسفي بود فرمودند:
به خدا سوگند حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم جز براي ابطال اين خرافات و مزخرفات از جانب خداوند مبعوث نشده است![16]
و از شيخ بهايي نقل است كه:
آن كسي كه از مطالعه علوم ديني اعراض نمايد و عمرش را صرف فراگيري فنون و مباحث فلسفي نمايد، ديري نپايد كه هنگام افول خورشيد عمرش زبان حالش چنين باشد:
تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم
كنون ميميرم و از من بت و زنّار ميمـاند
حضرت آيت الله وحيد خراساني (در سخناني که فايلهاي تصويري آن موجود است)، در ردّ فلسفه و عرفان و نقل و تأييد سخنان مخالفان فلسفه فرمودند:
عرفان پيش من است، همه مولوي را مي خواهي پيش من است، هر جا را مي خواهي برايت بگويم، فلسفه را بخواهي از اول اسفار تا آخر، از هر جا بگويي از اول مفهوم وجود تا آخر مباحث طبيعيات برايت بگويم، اما همه کشک است، هر چه هست در قرآن و روايات است.[17]
وحدت وجود و موجود از ابطل اباطيل است و کفر محض است.
حضرت آيت الله صافي گلپايگاني ميفرمايند:
تدريس و تدرّس فلسفه و عرفان مصطلح به طور آزاد مانند فقه و تفسير و حديث و علوم ديگر در حوزهها، و خصوصاً قرار دادن آن در برنامه دروس حوزوي و دانشگاهي بسيار خطرناک است و اجراي اين برنامهها و تشويق و تأييد آنان قابل توجيه نيست؛ و اگر کسي در اين حوزهها گمراه شود علاوه بر اين که خودش مسؤول است، مدرس و استاد نيز مسؤول خواهند بود.[18]
حضرت آيت الله بهجت خواندن فلسفه را خطرناک ميدانستند مگر بعد از اجتهاد در علم کلام و تصحيح اعتقادات[19] و به کسي که قبل از تصحيح اعتقادات و فراگرفتن علم کلام ميخواست فلسفه بخواند فرمودند:
ميخواهي بروي کافر شوي؟!
عالم بزرگ ملا محمّد باقر بن محمّد باقر هزار جريبي غروي در اجازه مبسوط خود به علاّمه بحرالعلوم (خاتمه مستدرک الوسائل) ميفرمايد:
و او را بر حذر ميدارم از اينکه عمر عزيز خود را در علوم غلط انداز و تلبيسي فلسفي صرف نمايد؛ چرا که آنها چون سرابي است که تشنه آن را آب ميپندارد.
مرحوم آيه الله سيّد شهابالدين مرعشي نجفي در تذييلات احقاق الحق مينويسد:
فلاسفه بافندگان آرا و نظريات فاسد _ و موهومات بيهوده _ و قاطعان طريق پيامبران و رسولان و خلفاي پسنديده ايشان ميباشند. خداوند تعالي ما را از مضلات فتن حفظ نمايد!
به هر حال، اعتقاد به يكي بودن حقيقت وجود خالق و مخلوق بر خلاف عقل و برهان است و هر كسي بدون تأمّل، بطلان آن را به روشني مييابد. آيات و رواياتي كه بر بطلان آنها دلالت ميكند نيز قابل شمارش نيست. ميتوانيد نمونه آنها را در هر صفحه كتاب مقدس خداوند، و تمامي كتب توحيدي مانند: نهج البلاغه، صحيفه سجاديه، اصول كافي، توحيد صدوق، بحارالانوار،عيون أخبارالرضا عليه السلام و... ببينيد. فهرست برخي از عناوين آنها چنين است:
1 . ذات خداوند داراي اجزا نيست، و هر كس خداوند را داراي جزء بداند او را نشناخته است.
2 . خالق و خلق شبيه هم نيستند، و هر كس خداوند را همانند خلق بداند مشرک است.
3 . انكار وجود خلق، سوفسطاييگري است و حتي شيطان هم از چنين اعتقادي ابا دارد.[20]
4 . اعتقاد به اينكه: "جز موجوداتي كه پيوسته در تطوّر و تغيّر و دگرگوني و تجلّي و ظهور ميباشند، موجود ديگري كه خالق و آفريننده و ايجاد كننده اشيا باشد در كار نيست" عقيده دهريان ميباشد.
5 . هيچ چيزي از ذات خداوند پديد نميآيد.
6 . ذات خداوند سبحان بر خلاف همه اشيا ميباشد.
7 . خالق و مخلوق، دو موجود مباينند.
8 . جز خداوند تعالي، همه اشيا مخلوق و حادثند، و خداوند، موجودي ازلي و ابدي ميباشد.
9 . خداوند تعالي، قادر مطلق است و ميتواند چندين برابر آنچه آفريده است بيفزايد، يا تمامي آنچه آفريده است نابود و معدوم فرمايد.
10 . زمان و مكان، مخلوق خداوند ميباشد و بر ذات او ـ جلّ و علا ـ جريان نمييابد.
11 . خداوند تعالي داراي صفات و خصوصيات مخلوقات نميباشد.
12 . هر چيزي كه شناخته شود مخلوق است، و خالق تعالي غير آن چيز ميباشد.
13 . خداوند تعالي، فاعل مختار است نه مجبور.
14 . مرگ و قيامت و جزا و بهشت و جهنّم حق است.
15 . انسانها مكلّف به انجام تكاليف الهي ميباشند.
16 . انسانها در انجام افعال خود مجبور نيستند، و افعال و گناهان خود را خودشان انجام ميدهند، نه خداوند.
17 . اهل ايمان با اهل كفر و الحاد يكي نيستند، و بتپرستان با خداپرستان تفاوت دارند.
18 . جهنّم و عذاب و عقاب و انتقام الهي همه و همه اموري واقعي ميباشند و البته خداوند نه خودش را ميسوزاند، و نه اجزا يا مراتب يا اشكال و صور مختلف ذات خود را
[1] . ن. ک: "تنزيه المعبود في الرد على وحدة الوجود" على احمدى، سيد قاسم.
[2] .علامه حلي:نهج الحق و کشف الصدق،/ 57.
[3] . نهج الحق و کشف الصدق/ 125.
[4] . الخرائح والجرائح، 3/1061.
[5] . أقول هذه الجناية على الدين وتشهير كتب الفلاسفة بين المسلمين من بدع خلفاء الجور المعاندين لأئمة الدين ليصرفوا الناس عنهم وعن الشرع المبين. ويدل على ذلك ما ذكره الصفدي في شرح لامية العجم: أن المأمون لما هادن بعض ملوك النصارى أظنه صاحب جزيرة قبرس طلب منهم خزانة كتب اليونان وكانت عندهم مجموعة في بيت لا يظهر عليه أحد، فجمع الملك خواصه من ذوي الرأي واستشارهم في ذلك فكلهم أشار بعدم تجهيزها إليه إلا مطران واحد فإنه قال: جهزها إليهم ما دخلت هذه العلوم على دولة شرعية إلا أفسدتها وأوقعت الاختلاف بين علمائها... والمشهور أن أول من عرب كتب اليونان خالد بن يزيد بن معاوية ... ويدل على أن الخلفاء وأتباعهم كانوا مائلين إلى الفلسفة، وأن يحيى البرمكي كان محبا لهم ناصرا لمذهبهم ما رواه الكشي بإسناده عن يونس بن عبد الرحمن قال: كان يحيى بن خالد البرمكي قد وجد على هشام شيئا من طعنه على الفلاسفة فأحب أن يغري به هارون ويضربه على القتل، ثم ذكر قصة طويلة في ذلك أوردناها في باب أحوال أصحاب الكاظم عليه السلام. وفيها أنه أخفى هارون في بيته ودعا هشاما ليناظر العلماء وجروا الكلام إلى الإمامة وأظهر الحق فيها وأراد هارون قتله فهرب ومات من ذلك الخوف رحمه الله. وعد أصحاب الرجال من كتبه كتاب الرد على أصحاب الطبائع، وكتاب الرد على أرسطاطاليس في التوحيد. وعد الشيخ منتجب الدين في فهرسه من كتب قطب الدين الراوندي كتاب تهافت الفلاسفة. وعد النجاشي من كتب الفضل بن شاذان كتاب رد على الفلاسفة وهو من أجلة الأصحاب. وطعن عليهم الصدوق ره في مفتتح كتاب إكمال الدين. وقال الرازي عند تفسير قوله تعالى: فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ: فيه وجوه ثم ذكر من جملة الوجوه أن يريد علم الفلاسفة والدهريين من بني يونان وكانوا إذا سمعوا بوحي الله صغروا علم الأنبياء إلى علمهم، وعن سقراط: أنه سمع بموسى عليه السلام، وقيل له: أوهاجرت إليه، فقال: نحن قوم مهذبون فلا حاجة إلى من يهذبنا! وقال الرازي في المطالب العالية: أظن أن قول إبراهيم لأبيه يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ ولا يُبْصِرُ ولا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً إنما كان لأجل أن أباه كان على دين الفلاسفة وكان ينكر كونه تعالى قادرا، وينكر كونه تعالى عالما بالجزئيات فلا جرم خاطبه بذلك الخطاب. (بحار الأنوار، 57/197 ـ 198).
[7] . ن. ک: بحارالأنوار، 57/197 ـ 198؛ رجال مرحوم نجاشي قدس سره، 307/ شماره 840.
[8] . خلاصهاى از سخن ابن عربى و شارح قيصرى در فص نوحى اين است: إنّ قوم نوح في عبادتهم للأصنام كانوا محقّين؛ لكونها مظاهر الحق كما أن العابدين لها كذلك؛ لأنّهم أيضاً كانوا مظهر الحقّ وكان الحقّ معهم بل هو عينهم، وكان نوح أيضاً يعلم أنّهم على الحق إلاّ أنّه أراد على وجه المكر والخديعة أن يصرفهم عن عبادتها إلى عبادته، وإنّما كان هذا مكراً منه عليه السلام؛ لأنّه كان يقول لهم ما لم يكن معتقداً به، ويموه خلاف ما أضمره واعتقده؛ إذ كان عالماً وعلى بصيرة من ربّه بأنّ الأصنام مظاهر الحق وعبادتها عبادته، إلاّ أنّه عليه السّلام أراد أن يخلصهم من القيود حتّى لا يقصروا عبادتهم فيها فقط بل يعبدوه في كلّ معنى وصورة.
ولمّا شاهد القوم منه ذلك المكر أنكروا عليه وأجابوه بما هو أعظم مكراً وأكبر من مكره، فقالوا: لا تتركوا آلهتكم إلى غيرها؛ لأنّ في تركها ترك عبادة الحقّ بقدر ما ظهر فيها، وقصر عبادته في سائر المجالي وهو جهل وغفلة؛ لأنّ للحقّ في كلّ معبود وجهاً يعرفها العارفون سواء أكان ذلك المعبود في صورة صنم أو حجر أو بقر أو جنّ أو ملك أو غيرها. رجوع شود به شرح قيصرى بر فصوص الحكم، فص نوحى 136 ـ 142، طبع قم، بيدار.
[9] . شرح نهج البلاغة، علامه خويي، 13/177.
[10] . شرح نهج البلاغة، علامه خويي، 13/176.
[11] . لا شك أن هذا الاعتقاد كفر وإلحاد وزندقة ومخالف لضروري الدين.
[12] . عروة الوثقى، 1/145، مسأله 199.
[13] . ن. ک: به "تنزيه المعبود في الرد على وحدة الوجود" على احمدى، سيد قاسم.
[14] . المعالم الزلفى في شرح العروة الوثقى، 1/357.
[15] . خراسانى، محمد جواد، هداية الأمة إلى معارف الائمة عليهم السلام، 511 ـ 512.
[16] . السلسبيل، ميرزا ابوالحسن اصطهباناتي، 386، بنا بر نقل.
[17] . ن. ک: مجله نور الصادق، شماره 9.
[18] . نگرشي در فلسفه و عرفان، 124؛ زندگاني آيت الله بروجردي، علي دواني، 388.
[19] . در محضر آيت الله بهجت، 3/26.
[20] . امام صادق عليه السلام در باره شيطان مىفرمايند: إنّ هذا العدوّ الذي ذكرت... قد أقرّ مع معصيته لربّه بربوبيّته. بحارالانوار، 10/167 ـ 168: همانا اين دشمنى كه مىگويى با وجود نافرمانى خود در مقابل پروردگار خويش، به خداوندى او اقرار کرده است.
و امام رضا عليه السلام در تفسير آيه «وَ مَن كانَ فى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فى الاَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضلُّ سبِيلاً» مىفرمايند: يعنى أعمى عن الحقايق الموجودة. بحارالانوار، 10/316؛ التوحيد، 438؛ عيون الاخبار، 174/1.
حضرت آيت الله صافي گلپايگاني ميفرمايند: تدريس و تدرّس فلسفه و عرفان مصطلح به طور آزاد مانند فقه و تفسير و حديث و علوم ديگر در حوزهها، و خصوصاً قرار دادن آن در برنامه دروس حوزوي و دانشگاهي بسيار خطرناک است و اجراي اين برنامهها و تشويق و تأييد آنان قابل توجيه نيست؛ و اگر کسي در اين حوزهها گمراه شود علاوه بر اين که خودش مسؤول است، مدرس و استاد نيز مسؤول خواهند بود.[18]
جانم فدات آقا.
ضمن تشکر از کاربر گرامی اسک باید عرض کنم خود باصطلاح عارفین وحدت وجود را تکذیب کرده برای مثال علامه جعفری که از بزرگان عرفا(!!) است وحدت وجود را بی اساس در آیات و روایات خوانده و آنرا کاملا وبهرنحوی رد میکند.
میدانی چرا؟ چون سالها پیش امتداد وحدت وجود به آنجا رسید که برترین شاگرد ابن عربی الاغی را دید و گفت: من الاغ پرستم چون خدا درین الاغ حلول کرده!!
بروید تفسیر آقای حسن زاده آملی را در مورد آیه گوساله پرستی یهودیان بخوانید... بنوع خودش واقعا قابل توجه است.
اولین معتقدان به وحدت وجود صوفیه بودند:
شیخ مفید، به سند صحیح از امام علی النقی(سلام الله علیه) روایت کرده است که « محمد بن حسین بن ابی الخطاب» گفت: در خدمت امام علی النقی (سلام الله علیه) در مسجد النبی بودم که در آن حال جمعی از اصحاب آن حضرت شرفیاب حضور آن حضرت شدند و در میان ایشان « ابو هاشم جعفری» نیز بود که او مردی بسیار بلیغ و با کمال بود و در نزد آن حضرت مقام و منزلت عظیمی داشت و چون اصحاب در کنارش قرار گرفتند، به ناگاه جمعی از صوفیه داخل مسجد شدند و حلقه زدند و مشغول ذکر گردیدند، حضرت فرمودند:
« لا تلتفتوا الی هؤلاء الخدّاعین فإنّهم خلافاء الشیاطین و مخربوا قواعد الدین یتزهّدون لراحه الاجسام و یتهجّدون لتصیید الانعام یتجوّعون عُمراً حتی ... .»
« به این حیله گران اعتنا نكنید زیرا جانشینان شیاطین و خراب كننده قواعد دین می باشند. زهد ایشان برای راحتی بدن هایشان و تهّجد و شب زنده داریشان برای صید كردن عوام است. عمری را در گرسنگی به سر برند تا عوام و نادانی را مانند خرها پالان كنند و زین بر پشت آن ها گذارند.»
« لا یهلّلون الا لغرور الناس و لا یقلّلون الغذاء الا لملأ العساس و اختلاف الدِّفناس یتکلمون الناس باملائمهم فی الحب و یطرحونهم باذلالهم فی الجبّ اورادهم الرقص و التصدیه و أذکارهم الترنّم و التغنیه فلا یتبعهم الا السفهاء و لا یعتقدهم الا الحمقاء فمن ذهب الی زیارة أحدٍ منهم حیّاً أو میّتاً فکأنّما ذهب الی زیارة الشیطان و عبدة الاوثان و من أعان أحداً منهم فکأنّما أعان یزید و معاویه و اباسفیان.»
« ذكر نمی گویند مگر برای فریب مردم و خوراك خود را كم نمی كنند مگر برای پر كردن قدح و ربودن دل احمقان ، با مردم دم از دوستی خدا زنند تا ایشان را به چاه اندازند ،اوراد ایشان رقص و كف زدن و غنا و آوازه خوانی است و كسی به سوی آن ها میل نكند و تابع ایشان نگردد مگر آنكه از جمله سفیهان و احمقان باشد هر كس به زیارت یكی از آنان در حال حیات و یا بعد از مرگ برود، مانند آن است كه به زیارت شیطان و بت پرستان رفته باشد و هر كس یاری ایشان كند، گویا یزید و معاویه و ابو سفیان را یاری كرده است. »
در همان موقع یكی از اصحاب آن حضرت عرض كرد: « و إن كان معترفاً بحقوقكم؟» اگر چه آن كس به حقوق شما اقرار داشته باشد؟! حضرت نگاه تندی به او كردند و فرمودند:
« دع ذا عنک من اعترف بحقوقنا لم یذهب فی عقوقنا أما تدری أنّهم أحسّ طوایف الصوفیه و الصوفیه کلّهم من مخالفینا و طریقتهم مغایرة لطریقتنا وإنّهم الّا نصاری و مجوس هذه الامّه اولئک الذین یجهدون فی إطفاء نور الله و الله یتّم نوره و لو کره الکافرون.»[1]
« این سخن را ترك كن، مگر نمی دانی هر كس حق ما را بشناسد، مخالفت امر ما نمی كند، آیا نمی دانی ایشان پست ترین طوایف صوفیه می باشند و این فرق صوفیه عموما مخالف ما هستند و طریقه ی آنان باطل و برخلاف طریقه ی ما است و این گروه، نصاری و مجوس این امت هستند و آنان سعی در خاموش كردن نور خدا (محو اسلام) می كنند و خداوند نور خود را تمام می كند اگر چه كافران خوش ندارند.»
در این روایت صحیح که متن و ترجمه ی آن بیان گردید، چند نکته مهم قابل توجه است:
الف- مضمون انکار و مذمت تمام صوفیه است و تصریح به این که عموم فرق صوفیه مخالف طریقه ی اهل بیت (سلام الله علیهم) می باشند و اگرچه گروهی از آنان دم از علی (سلام الله علیه) و اولاد او بزنند و ادعای تشیع نمایند، آنان از سایر فرق صوفیه پست تر و نزد شیطان محبوبترند زیرا آن ها باعث گمراهی شیعیان می شوند.
ب- واکنش غضب آلود آن حضرت نسبت به آن مرد که گفت: « و لو معترف به حقوق شما باشد» و در پاسخ فرمودند: آن کس که معترف به حقوق ما می باشد با ما مخالفت نمی کند، نشان می دهد که آنان در ادعای خود دروغگو هستند و اعتراف به حقوق اهل بیت (سلام الله علیهم) با تصوف و صوفیگری سازگار نمی باشد.
ج- آن جا که فرمودند: صوفیه هم پیمان شیطان هستند و زیارت ایشان زیارت شیطان است معلوم می شود ایشان روابط تنگاتنگی با شیطان دارند و گمراه کردن بندگان خدا و غیب گویی و مکاشفات ادعای ایشان همه به کمک شیطان است.
د- فرمودند: هر که یاری و زیارت زنده و مرده ایشان کند یاری و زیارت یزید و معاویه و ابوسفیان را کرده با آن ها محشور خواهد شد. پس کسانی که نسبت به ایشان خوش بین بوده و کلمات کفرآمیز و آلوده به خرافات آنان را تأویل و یا حمل به معانی صحیح می کنند، گناه بزرگی مرتکب شده اند چون یاری ایشان نموده اند و در واقع بدتر از یزید و پدران وی هستند زیرا او بدن های اهل حق را پایمال کرد و ایشان افکار و عقائد آنان را نابود کردند!
ه- این که از آن ها تعبیر به نصاری و مجوس این امت شده است، شاید به خاطر این است که تأثیر مسیحیت و ادیان قدیم ایرانی در تصوف بیشتر بوده است بنابراین، صوفی ها اگرچه خود را مسلمان می نامند ولی در میان مسلمانان بسان نصاری و مجوس می باشند.
وـ حضرت آنان را به بت پرستان تشبیه فرموده اند، شاید برای آن است که آنان به اصطلاح خودشان، صورت ملکوتی مرشد و قطب خود را در حال عبادت مانند بت مورد توجه قرار می دهند.
من گردنم از مو باریک تره
ولی مجبورم باز هم تذکرم را بدهم به دوستان
دوستان گرامی چرا روی اشخاص مانور میدهید
مثلا این که علامه مجلسی رحمت الله علیه عالم بزرگی بودند قبول
ولی عرفان و فلسفه را هم قبول نداشتند باز هم قبول
حالا شما میخایی عرفان رو رد کنی عزیزم نیا بگو این عالم چه بود و چه کرد
بیا بحث علمی کن بیا بگو چرا عرفان باطله
دلیل علمی بیار چرا وحدت وجود باطله
ایا این حدیث مولا علی که فرمود
در هیچ چیز نظر نکردم مگر اینکه خدا را قبل از ان بعد از ان و با ان دیدم
چیزی غیر از وحدت وجود است
دوستان عزیز بحث علمی
نه بحث شخصی
برعکسشم هست
نیایید بگین امام خمینی بزرگ مرجع شیعیان طرفداره عرفان بود پس منم طرفدارشم
اصلا فرض امام خمینی وحدت وجودو قبول نداشت
ان وقت چی
تا زمانی که ما روی حاشیه ها کار میکنیم به نتیجه ای نمیرسیم
اینکه بخواهیم بگوییم ایت الله صافی مرجعیت بیشتری داره
یا ایت الله خامنه ای
بردن بحث به حواشی است و این کاری است غیر اخلاقی
راستی خطاب به مخالفان عرفان
و کسانی که سایت ابن عربی را راه انداختند
ببینید عزیزان من
اقای هاوکینگ فیزیکدان رسما گفت خدا نیست
حالا ایا این دلیل میشه من فیزیک رو رد کنم به خاطر کارهای ان شخص
پر واضحه که نه
ابن عربی هم ممکنه کارهایی مخالف دین و تشیع انجام داشته باشد
ولی این سبب رد عرفان نیست
خوب مدیران و کاربران اهل فلسفه و عرفان هر چی با این مخالفان بحث علمی میکنند وقتی منتظر پاسخ طرف مقابل هستیم سریع میرند از سایتهای مختلف مطلب میارن اینجا کپی میکنند و خودشون از اصل بحث اطلاعی ندارند وگرنه چرا بجای کپی کردن و مغالطه و طفره رفتن، بحث علمی نمیکنند؟!
شما بنظرم تازه عضو سایت شدید بهتره به تاپیکهای زیر یه سر بزنید و ببینید اساتید چه جوابهایی دادند و آنها چه؟! برخی تاپیکها هم روشنگری در خصوص برخی مسائل است!
شما بزرگوار هستید
ببیندید،در تمام مناظره های موجود بین موافقین و مخالفین،دو مساله دخ داده است که کاملا مشهود است:
اول:اهل فلسفه و عرفان،تاکید دارند که بحث را به صورت علمی پیش ببریم.
بدین معنا که ما نه تنها دلیلی بر ردّ عقل و برهان در دین نداریم،بلکه تاکید بسیار نیز برآن داریم.حال ما از مقدّمات بدیهی که هیچ شک و شبهه ای در آن ها نیست شروع کرده،و با عقل به پیش میرویم.
در فلسفه دیگر روایت از امام علی(ع) نقل نمیکنند.نمیفرمایند پیامبر معصوم است،به دلیل اینکه امام صادق(ع) فرمودند.بلکه با براهین محکم،این مسایل را اثبات میفرمایند.
حال مسایلی است که از حوزه ی عقل خارج است و دسترسی به آنها نیست.مانند احکام شرعی.و مسایلی است که عقل،در رسیدن به آنها،به خلافِ آیات و روایات محکمه میرسد.
در صورت اوّل،تعبّداً مساله را میپذیرد و البته مجاهده ی نفسانی،به دنبال برهان عقلی نیز میروند.مانند کیفیّت معاد جسمانی،که جناب ابن سینا معترف هستند که نتوانستند آن را اثبات کرده،ولی تعبّداً پذیرفته است و به آن ایمان دارد.
اگر جایی ظاهر کلامشان سخیف باشد،باید متشابهات سخنانشان را حمل بر محکماتشان کنیم.
ما چه میدانیم در دوران آن ها چه میگذشته.در عصر خودمان که دشنام و لعن و نفرین ها را علناً نصیب بزرگانی چون علامه طباطبایی میکردند،چه رسد به دوران جناب ابن سینا و ابن عربی و غیره.
خوب جایی مجبور به تقیّه میشوند.خلاف شرع است؟ مگر متن قرآن کریم نیست که تقیّه کنید؟
حال ما برای این ها هم باید دلیل و سخنان محکمات داشته باشیم،که البته داریم.شما نگاه بفرمایید،هیچ عارف و عالم و فقیهی،آنچنان که جناب ابن عربی رسول اکرم را ستوده،نستوده اند،گرچه با اصطلاحات فنّ خودشان.
و یا مدح جناب ابن سینا را درباره ی امام علی(ع) مشاهده بفرمایید.حال اگر چند انسان بدبخت هم بیایند و ایشان را مجبور کنند که به عنوان یک مقام علمی،چیزی در باره ی عُمر بنویس،آیا ایشان برای باقی ماندن کتب و آثارشان،و الهامات و اشراقات قدسیشان،آیا وظیفه ندارند تقیّه کنند؟
متاسفانه،ایشان چنین کاری نمیکنند.فقط ادعا میکنند که شما میگویید همه چیز خداست!
در صورتی که باید سالیانی زحمت کشید و نفس را تطهیر کرد تا به سرّ "وحدت در عین کثرت و وحدت در عین کثرت رسید"
بنده همان اول هم عرض کردم،که این بحث جدل است و ما مجبوریم جواب جدل را با جدال احسن بدهیم.
حال که زبان برهان نمیفهمند،دیگرانی را به گمراهی نکشانند.اگر به یک عالم شیعی استناد میکنند،ما نیز به 10 عالم شیعی استناد میکنیم.
میبینید چطور رنگ عوض میکنند؟ یکجا میگویند "من مطیع فرمان فلان عالم هستم"،یک جا میگویند(که به ضررشان است) "اصلا میتوانید دلیل بیاورید که ایشان درس حوزوی خونده اند؟"
میگوییم شما که هنوز در باب اسم تفضیل در زبان عربی اطّلاع ندارید،چطور فرمایشات جناب ملاصدرا را،آن هم بدون برهان،و فقط با استناد به یک فقیه ردّ میکنید؟
اما امان از تعصّب.
دیدید که بنده عرض کردم بیایید از ابتدا شروع کنیم و بحث را با دو سوال شروع کردم.ایشان حتی سخنی درباره ی سوالات بنده مطرح نکردند.همین ایشانی که مو به مو سخنان بنده را نقد میکردند و زیرنویس میکردند،چطور سوالات بنده را در 3 پست مختلف با رنگ قرمز ندیدند؟
بگذارید در جهل خود بمانند،این ها خود هیزم آتش خودند و میخواهند با دهان،نور خدا را خاموش کنند.
یا حق
باسمه تعالی
باسلام:
بعضی از مخالفین فلسفه می گویند:
خود ملاصدرا اواخر عمر کتاب کوچکي دارد به نام «الحکمه العرشيه» که آن را پس از اسفارنوشته است. او در آن کتاب ،از اسفار نام برده و از اين اثر فوقالعاده و ستودني خويش استغفار ميکند و ميگويد: خدايا در کتاب مطالبي است که به دين و سنت پيامبر(صلی الله علیه واله وسلم) ضرر ميرساند. جمله او خبريه است نه شرطيه. نمي گويد اگر در کتاب مشکلي بود من استغفار ميکنم، ميگويد چنين چيزي هست و استغفار ميکنم
ادامه دارد....
در حالیکه اگر از اول تا آخر آن را ورق بزنی به عبارتي که گوياي اين مطلب باشد که آخوند ازکتاب اسفار خود استغفار کرده ، آنهم بصورت خبريه باشد نه شرطيه، برنخواهید خورد
فقط و فقط يک عبارت به چشم میخورد و نود و نه درصد احتمال دارد که آن عبارت، ايجاب کرده که مخالفین فلسفه مطلب مزبور را به جناب آخوند ملا صدرا نسبت دهند و آن عبارت اين است:
«يقول هذا العبد الذليل إني أستعيذ بالله ربي الجليل في جميع أقوالي و أفعالي و معتقداتي و مصنفاتي من كل ما يقدح في صحة متابعة الشريعة التي أتانا بها سيد المرسلين و خاتم النبيين عليه و آله أفضل صلوات المصلين أو يشعر بوهن بالعزيمة و الدين أوضعف في التمسك بحبل المتين لأني أعلم يقينا أنه لا يمكن لأحد أن يعبد الله كما هو أهله و مستحقه إلا بتوسط من له الاسم الأعظم و هو الإنسان الكامل المكمل خليفة الله بالخلافة الكبرى في عالمي الملك و الملكوت الأسفل والأعلى و نشأتي الأخرى و الأولى».
حاصل معني آنستکه: من به خداوند پناه ميبرم از اينکه در همه گفتارها، کردارها، پندارها ونوشتارهايم چيزي وجود داشته باشد که در صحت پيروي شريعت ختم المرسلين اشکال و ايرادي وارد کند يا حتي به صورت ضمني بخواهد احکام قطعي الهي و در يک کلام دين خد را سست نموده و در تمسک به حبل المتين ( ولايت انسان کامل) ايجاد ضعف کند؛ چون به طور قطعي و يقيني ميدانم: عبادت خداوند آن گونه که او سزاوار آن است براي احدي ممکن نيست مگر به واسطه صاحب اسم اعظم که همان انسان کامل مکمل و خليفه الله در دو عالم ملک وملکوت و دو نشأه دنيا وآخرت است.
اين سخن ملا صدرا - که درحقيقت معرفي شخصيت خود و زدودن هرگونه اتهام بياعتنايي به دين و ولايت انسان کامل معصوم ازخود است - کجا و آن مطلب– که در حقيقت، توبه نامه و استغفار مرحوم ملا صدرا است از آنچه کرده ونوشته و تاليف کرده- کجا؟!
کفر و نفاق و شرک باعث اینهمه بدبختیه شماست.
و پاسخ:
!!؟
بدبختی ما این است که به این همه آیات تفکّر قرآن کریم عمل میکنیم؟
بدبختی ما این است که به فرموده ی معصوم،که عقل حجّت درونی است عمل میکنیم؟
حقیقتاً جواب علمی و دندان شکنی به دنیای علم و دانش دادید! همین است که این همه متفکّر بی قصد و غرض در دنیا،که شبانه روز به دنبال علم و دانش اند،حتی لحظه ای به دین شما نمی اندیشند.چون پاسح سوالات و شبهاتشان از طرف شما این است که:
شما کافرید...شما مشرکید...شما حرام زاده اید...شما منافقید...
و از این تهمت ها که باز هم ادعاهای بی دلیل شماست.یک دلیل روانشناسانه،روایی،قرآنی،برهانی بیاور که بنده و امثال بنده کافر و منافق و مشرکیم،بعد این دلیلت را،مقدّمه ی برهان بر ردّ وحدت وجود قرار بده.(مواظب مصادره به مطلوب در اثباتتان باشید)
[SPOILER]
مصادره به مطلوب، تحصیل حاصل یا پنداشت پرسش نوعی مغالطه منطقی است که در آن حکم استدلال، از پیش در فرضهای استدلال درست در نظر گرفته شدهاست. این مغالطه همچنین زمانی رخ میدهد که در یک استدلال، آشکارا یا پنهانی گزارهای بدون ارائهٔ شواهد کافی درست پنداشته شده باشد.
چگونه با این مغالطه روبرو شویم؟
شاید بهترین شیوه برخورد با این مغالطه آن باشد که برای شخص مغالط توضیح دهیم، او چیزی را اثبات نکرده است بلکه تنها ادعایش را تکرار کرده است و به همین دلیل در واقع استدلالی نکرده است و بجای تکرار بهتر است که استدلال کند. یا اینکه فرضی که در استدلال نهان است و خود به اثبات نیاز دارد را مطرح کنیم و از مغالط برای آن استدلال بخواهیم.
مثال:
سودابه – من به دادگاه دروغ گفتم، به دلیل اینکه اینکه اگر راست میگفتم منافع ملی به خطر می افتاد.
کاوه – بر چه اساسی فکر میکنی اینکار درست است؟
سودابه – بخاطر اینکه یک میهن دوست برای اینکه منافع کشورش به خطر نیافتند باید حتی به دادگاه هم دروغ بگوید.
با نقل از ویکیپدیا
[/SPOILER]ادعا تا کجا...عقلانیّت و برهان،اندک و گاه هیچ
قل هاتوا برهانکم ان کنتم صادقین
میبینی؟ نمیبیدید یا خود را به کوری زده اید؟
برهان با جدل و خطابه فرق میکند.قرآن میگوید برهان بیاور نه ما.استناد به دو تا عالم،برهان نیست،جدال هست،که پاسخش هم آمد.
فقط یک برهان! فقط یک برهان! مگر اینکه نعوذ بالله،خداوند هم مشرک و منافق باشد که دم از برهان و این کفریّات میزند!! و البته بعید نیست که شما از جمعی از مشایخ،فتاوایی در این مطلب هم در دست داشته باشید!!
جالب است شما به کاربر دیگر مینویسید عربی بلد نیست بعد خودت ان شا الله رو غلط می نویسی!
الله عاقبت مارا از وجود منحوس صوفیان درین کشور علوی بخیر کند.
قال الصادق: و من هو یخرج من هذه البیت فهو باطل
متاسفانه شما تفاوت عُرف را با دقّت ادبی متوجه نشده اید.در کلام بعضی از بزرگان،کلمه ی ان شاء الله،به صورت انشالله و یا انشاالله هم آمده که معنایی کاملاً متفاوت دارد.اما جای اشکال نیست.چرا که استعمال لفظ عرب در جمله ای به زبان فارسی است.اما آیا استعمال "اعلم تر" اینچنین است؟
چنین کسی میتواند،حتی یک صفحه از اسفار را هم متوجّه شود؟!
حال که بنده "ان" شرطیه را در "ان شالله" جدا نوشته ام تا توهّم انشاء و ایجاد هم پیش نیاید،شما به یک "الف" جا افتاده ایراد وارد میکنید و چنین قیاسی میفرمایید؟
در ضمن،بنده مدّعی اعلم بودن کسی نشدم تا ضرورتی بر اثبات تخصّص در این زمینه احساس کنم.بنده مقلّد هستم و مرجع بزرگوارم را هم از رأی عالمان دین انتخاب کرده ام.
به جای این حرف های شعاری،جواب سوالات را بدهید و یا برهانی صحبت بفرمایید. امام علی(ع) فرمودند:لاتَصحَب المائِق فَاِنَّهُ یُزَیِّنُ لَکَ فِعلَه وَ یَوَدُّ اَن تَکُونَ مِثلَههمنشین بیخرد مباش که او کار خود را برای تو آراید و دوست دارد تو را چون خود نماید.
امام علی(ع):
اَلعَقلُ يَهدى وَيُنجى، وَالجَهلُ يُغوى وَيُردى؛
عقل راهنمايى مى كند و نجات مى دهد و نادانى گمراه مى كند و نابود مى گرداند.
رسول اکرم(ص):
قَلبٌ لَيسَ فيهِ شَى ءٌ مِنَ الحِكمَةِ كَبَيتٍ خَرِبٍ فَتَعَلَّموا وَعَلِّموا وَتَفَقَّهوا وَلا تَموتوا جُهّالاً فَإِنَّ اللّه لايَعذِرُ عَلَى الجَهلِ؛
دلى كه در آن حكمت نيست، مانند خانه ويران است، پس بياموزيد و تعليم دهيد، بفهميد و نادان نميريد. براستى كه خداوند، بهانه اى را براى نادانى نمى پذيرد.
شما که حتی یک دلیل و برهان نیاوردید،بلکه اهل برهان را کافر و مشرک و منافق خواندید.پاسخ پست قبلی بنده را هم که ندادید(البته سیره ی شما چند نفر گویا بر همین امر بوده).پس یا تسلیم حق شوید،و یا اعتراف کنید که بعضی مسایل را،بی دلیل ردّ میکنید و از اقامه ی دلیل در برابر آنها ناتوان هستید.
پس بخوان روایات پیشوایانت را:
قال الامام الصادق – علیه السّلام – : اِنَّ الثَوابَ عَلَی قَدرِ العقلِ.
امام صادق – علیه السّلام – فرمودند: ثواب دادن به اندازه عقل است.
«وسائل الشیعه، ج ۱، ص ۴۰»
قال الامام الصادق – علیه السّلام – : لَیسَ بَینَ الایمان وَ الکُفرِ الاَّ قِلَّةِ العقلِ
امام صادق – علیه السّلام – فرمودند: بین ایمان و کفر نیست مگر کمی عقل.
«اصول کافی، ج ۱، ص ۲۸»
قال الامام الصادق – علیه السّلام – : … اعْرفوُ اَلعَقلَ و جُندَةُ وَ الجَهلَ و جُندَهُ تَهتَدُوا … .
امام صادق – علیه السّلام – فرمودند: عقل و لشکرش و جهل و لشکرش را بشناسید تا هدایت شوید.
«اصول کافی، ج ۱، ص ۲۱»
قال الامام الصادق – علیه السّلام – : العقلُ دَلیلُ المُؤمِنِ.
امام صادق – علیه السّلام – فرمودند: عقل دلیل مؤمن است.
«اصول کافی، ج ۱، ص ۲۵»
قال الامام الصادق – علیه السّلام – : حُجَّةُ الله عَلَی العِباد النَّبی و الحُجَّةُ فیما بینَ العِبادِ و بینَ اللهِ العقل.
امام صادق – علیه السّلام – فرمودند: پیامبر حجت خدا بر بندگانش است و عقل حجت بین بندگان و خداوند است.
منبع و سایر احادیث
اگر کشور،از نظر شما علوی است،پس این چیست؟
دوستانی که فرصت مطالعه همه مطب را ندارند،قسمت های قرمز رنگ را مطالعه بفرمایند،کفایت میکند
پيام رهبر به مناسبت همايش جهانى بزرگداشت صدرالمتالهين
بسم الله الرحمن الرحيم
از تشكيل اين مجمع بزرگ علمى و فكرى كه برگرد انديشه و شخصيت فيلسوف نامدار ايرانى، حكيم صدرالمتالهين شيرازى فراهم آمده، احساس افتخار و مسرت مى كنم و خداى سبحان را سپاس مى گويم.
اگر چه دانسته هاى دنياى غرب و حتى بخشهايى از دنياى اسلام از اين شخصيت كم نظير چندان وسيع نيست، ولى حوزه هاى فلسفى ايران لااقل در سه قرن اخير - يعنى تقريبا از صد سال پس از تأليف كتاب اسفار تا كنون - يكسره از آراء فلسفى صدرالمتالهين تغذيه شده و كتابها و آراء مهم او - كه بسيارى از آنها حداقل در قالب استدلالى و عقلانى اش از ابتكارات اوست - محور درس و تحقيق و شرح و تنقيح بوده است.
از طرفه هاى زمانه اين است كه صدرالمتالهين، هم بيشترين پيروان و منتحلان فلسفى و هم بيشترين منتقدان و مخالفان را در مدت چهار قرن گذشته داشته است.
در اين مدت بيشترين مشعلداران فلسفه ى الهى در ايران، دنباله روان و شارحان فلسفه يى به شمار مى روند كه او با نبوغ و ابتكار خود همچون ناسخ شيوه هاى معروف مشايى و اشراقى، و مشتمل بر همه ى برجستگيهاى آن، بنيان نهاد و مبانى آن را در هزاران صفحه با تقرير رسا و پرجاذبه ى خويش، تبيين كرد.
و باز در همين مدت كسان زيادى از منتحلان عقايد او در ابواب وجود و الهيات خاص و معاد و غيره، به همان سرنوشتى دچار شدند كه وى در دوران زندگى اش آن را به تلخى آزموده و موطن مألوف را به خاطر آن ترك كرد. البته نقد علمى و تحقيقى آراء او به دور از توسل به طعن و جنجال نيز از دوران يكى از دو شاگرد بلافصل و مقربش تا امروز ادامه داشته و نام آورانى چند از حكماى متأله، در برخى از اصليترين مبانى دستگاه فلسفى شامخ صدرايى، مناقشات جدى وارد كرده اند . ترديد نبايد كرد كه هم آن تأثير خاضع كننده بر روى بزرگانى از سرآمدان فلسفى، و هم اين برانگيختگى عقيدتى يا علمى از سوى منتقدان و مخالفان، به نقطه ى يگانه اى اشاره مى كند كه همانا جز عظمت فكرى، و نيروى ابداع، و بنيان رفيع فلسفه ى اين حكيم بزرگ، چيز ديگرى نيست.
مكتب فلسفى صدرالمتالهين همچون شخصيت و زندگى خود او، مجموعه ى در هم تنيده و به وحدت رسيده ى چند عنصر گرانبها است. در فلسفه ى او از فاخرترين عناصر معرفت يعنى عقل منطقى، و شهود عرفانى، و وحى قرآنى، در كنار هم بهره گرفته شده، و در تركيب شخصيت او تحقيق و تأمل برهانى، و ذوق و مكاشفه ى عرفانى، و تعبد و تدين و زهد و انس با كتاب و سنت، همه با هم دخيل گشته،
و در عمر علمى پنجاه ساله ى او رحله هاى تحصيلى به مراكز علمى روزگار، با مهاجرت به كهك قم براى عزلت و انزوا، و با هفت نوبت پياده احرامى حج شدن، همراه گرديده است.
همانگونه كه فلسفه ى صدرايى - كه خود او بحق آن را حكمت متعاليه ناميده - در هنگام پيدايش خود، نقطه ى اوج فلسفه اسلامى تا زمان او و ضربه يى قاطع بر حملات تخريبى مشككان و فلسفه ستيزان دورانهاى ميانه ى اسلامى بوده است، امروزه پس از بهره گيرى چهارصدساله از تنقيح و تحقيق برجستگان علوم عقلى، و نقد و تبيين و تكميل در حوزه هاى فلسفه، و ورز يافتن با دست تواناى فلاسفه ى نامدار حوزه هاى علمى بويژه در اصفهان و تهران و خراسان، نه تنها استحكام بلكه شادابى و سرزندگى مضاعفى گرفته و مى تواند در جايگاه شايسته ى خود در بناى فرهنگ و تمدن، بايستد و چون خورشيدى در ذهن انسانها بدرخشد و فضاى ذهنى را تابناك سازد.
مكتب فلسفى صدرالمتالهين همچون همه فلسفه ها در محدوده ى مليت و جغرافيا نمى گنجد و متعلق به همه ى انسانها و جامعه ها است. همواره همه بشريت به يك چهارچوب و استخوانبندى متقن عقلايى براى فهم و تفسير هستى نيازمندند.
هيچ فرهنگ و تمدنى بدون چنين پايه ى مستحكم و قابل قبولى نمى تواند بشريت را به فلاح و استقامت و طمأنينه ى روحى برساند و زندگى او را از هدفى متعالى برخوردار سازد . و چنين است كه به گمان ما فلسفه ى اسلامى بويژه در اسلوب و محتواى حكمت صدرايى ، جاى خالى خويش را در انديشه ى انسان اين روزگار مى جويد و سر انجام آن را خواهد يافت و در آن پابرجا خواهد گشت.
ما ايرانيان بيش از همه به اين فلسفه الهى وامدار و بيش از همه در برابر آن مكلفيم.
دوران ما با دميدن خورشيدى چون امام خمينى كه يگانه ى دين و فلسفه و سياست و خود يكى از صاحبنظران برجسته در حكمت متعاليه بود، و نيز با حوزه ى درسى و تحقيقى پربركت حكيم علامه ى طباطبايى كه استاد يگانه مبانى ملاصدرا در طول سى سال در حوزه ى قم به شمار مى رفت، و تلاش تلامذه و هم دوره هاى آنان، بى شك دوره ى با بركتى براى فلسفه الهى است.
و اكنون برپايى اين گردهمايى بزرگ از فرزانگان ايرانى و غيرايرانى مژده ى آگاهيهاى ژرفتر و گسترده ترى در باب فلسفه ملاصدرا مى رساند. شايد اين يكى از موجباتى شود كه مسير مستقيم و تكاملى و نامتناقض فلسفه كه از مميزات فلسفه ى اسلامى بويژه پس از روشن شدن مشعل حكمت صدرايى است، در ذهن انديشوران و فيلسوفان غرب، با مسير پرتقاطع و پرتناقض و پرنشيب و فراز فلسفه غربى در همين چهارصد سال مقايسه شود و فرصت تازه اى براى نقد و بحث در باشگاه جهانى معرفت و استدلال عقلانى، فراهم آيد.
در پايان لازم مى دانم سپاس عميق و صميمانه ى خود را از برگزار كنندگان عزيز اين مجمع علمى و نيز از شركت كنندگان آن ابراز دارم و انتظار خود را براى نشر مجموعه ى آراء صدرالمتالهين در كتابى جداگانه تكرار كنم.
والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته
سيد على خامنه اى
منبع:http://forum.bidari-andishe.ir به نقل از سایت رهبر انقلاب
-----------------------------------------------------------------------------
دوست من،چرا لحظه ای فکر نمیکنی و احتمال نمیدهی،که شاید به جای همه ی ما،که ما هم به معتقداتت معتقدیم،به لوازم دینت ملتزم،و نه کافر و نه منافقیم،خود در خطا و اشتباه باشی؟
و آیا فکر نمیکنی و احتمال نمیدهی که این دعوتی الهی باشد؟
برادر،راه ما راه دین و عقل است.راه تعبّد و تعقّل است.اگر کسی تعقّل را نمیپسندد،باکی نیست،اما چطور با این مشایخ دعوا دارد؟
منتظر نظرات بی غرض و حقیقت طلبانه ی شما هستم:Gol:
بستگی داره ازچه لحاظ مقایسه کنید!! بنده اعتقاد دارم شبیه ترین شخص به حضرت ولی عصر روحی فداک حضرت امام خامنه ای حفظه الله هستن!! دلیلش هم اینه که حضرت امام حسن مجتبی(ع) فرمودن: سیاستمداران امت ما اهل بیت هستیم! رهبری عزیز شخصیتی جامع از هر نظر فقهی عرفانی سیاسی مدیر و مدبر و حکیم وبطور کلی جامع و کامل اند و در بین علما حقیقتا بی نظیر هستن!!!! پس نتیجه اینکه شباهت ایشان به اهل بیت بیش از سایرین است و کسی قابل قیاس با ایشان نیست حتی علامه مجلسی!
فکر کنم لازم بود این نکته رو عرض کنم خصوصا تو این ایام پر تنش! دیروز که معروف شد به یکشنبه سیاه بسیار روز دردناکی بود و اوج مظلومیت امام امت قلبهای ما را به درد آورد
با سلام اینکه میگویید اعلم ترین خب نطرها درخصوص اعلن ترین بسیار متفاوت هست این نظر شماست یه جاهم تیکه انداختید که بوی سیاسی میداد محض اطلاع همین مرجع اعلم ترین ازنظر شما ارادت ویژه خدمت رهبری دارن ما همه مراجع را دوست داریم چون علمای دینمان هستن بگذریم!
خواهشا دقت کنید به این روایت معتبر و خدا را شاهد و ناظر ببینید و منصف باشید دقت در این حدیث راه گشاست این تکفیر کردن و بی تقوایی ها هم درست نیست
حديث مذکور به اين صورت وارد شده است: «به خدا قسم اگر ابوذر آن چه در قلب سلمان بود مي دانست هر آينه او را مي کشت».(اصول کافي، ج 1، ص 401؛ بصائر الدرجات، ص 45) سلمان و ابوذر جزء اركان اربعه هستند. و هيچ كس از صحابه به مقاماتى كه آنان رسيدهاند نرسيده است و در عين حال با هم تفاوتهايى دارند.
مشکل اینجاست برادر! تفاوت سلمان و اباذر در عمق فهمشان از دین بود!! ضمنا تمام علمای عارف ما فقیه هم بوده ان از علامه قاضی تا دیگران و جالب اینکه شرط علامه قاضی برای پذیرش شاگردان داشتن اجتهاد بوده!!! پس انقد زود احساسی نشید و من خوبم و تو بدی نکنید و این تفاوتی است که دربین علماست حق ندارید شما تحقیر کنید از کجا میدونید که میگید اینها انگشت کوچیکه فلان عالم نیستن؟ این طرز صحبت شما درباره بزرگان تحقیرآمیزه عاقبت بخیری ندارد!! در بزرگی علامه قاضی کسی نباید شک کنه همین آیت الله العظمی بهجت که مرجع و فقیه بودن و از شاگردان علامه قاضی چقدر به ایشان ارادت داشتن برید ببینید آیت الله بهجت چه حرفایی درخصوص علامه زدن
این دعواها بیش از اینکه علمی باشه ... بگذریم همین مقدار برای آدم منصف کفایت میکنه
هجویری در کشف المحجوب که یکی از مهمترین کتاب های متصوفه است، بین صوفی و متصوف و مستصوف فرق گذاشته است. او می گوید:
صوفی کسی است که سلوک کرده و به غایت رسیده است.
متصوف کسی است که در حال سلوک است. بنابراین به سالک، متصوف می گویند.
اما مستصوف کسی است که ادعای تصوف می کند، ولی از تصوف بهره ای ندارد.
ولی همان صوفی که سلوک کرده است و به غایت هم رسیده است؛ فرقی با عارف ندارد.
تمام عرفای الهی چه مولوی و چه امام خمینی و ...، صوفیان صافی و از دوستان خدا بودند و هستند!
شما جماعت همیشه تو مناظرات و بحثهای علمی آبروتون میره از بیسوادی و جهالت تون! وقتی هم که این اتفاق افتاد غیر از خصومت و توهین کردن و مغالطه، کار دیگه ای بلد نیستید تا یه جوری همه چیزو ماستمالی کنید و حواس همه رو به یک موضوع دیگه پرت کنید!
بقول سعدی شیرین سخن: سنّت جاهلان است که چون به حجت از خصم فرو مانند، سلسله خصومت بجنبانند!!!
امام خمینی : "یادگرفتن زبان خارجی، کفر و فلسفه و عرفان گناه و شرک به شمار می رفت. در مدرسه فیضیه فرزند خردسالم مرحوم مصطفی از کوزه ای آب نوشید، کوزه را آب کشیدند، چرا که من فلسفه می گفتم . تردیدی ندارم اگر این روند ادامه می یافت، وضع روحانیت و حوزه ها وضع کلیساهای قرون وسطی می شد . "
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که چنین امامِ علم و معرفت جویی، خداوند بر ما ارزانی داشت و حکومت هم بر عهده آنان گذاشت!
باسمه تعالی
باسلام:
يکي از آقايان اهل فضل دربرنامه زنده سيماي ايران (تلوزيون) به گردن فلاسفه و ملا صدرا گذاشت و گفت آقايان فلاسفه، فلسفه را ميدانند اما خود را وابسته و پايبند به آن مسائل نميدانند بلکه توصيه ميکنند که شما هم پايبند نباشيد. سپس عبارت آخوند دراول اسفار را شاهد آورد که به قول ايشان فرموده: لا تشتغل باقاويل الفلاسفه!
در حالیکه باید عرض کرد آخر کدام آدم عاقل در ابتداي کتاب 9 جلدياش زير بناي خودش را ميزند و سپس 9 جلد در فلسفه مطلب مينويسد؟ کدام عاقل اين کار راميکند؟ اگر او معتقد است اين مطالب مورد اعتماد نيست پس چرا مينويسد؟در حالیکه بايد عبارت را درست بفهميد. آنجا مرحوم آخوند نوشته: متفلسفه نه فلاسفه!
و عبارت اين است: و لا تشتغل بترهات عوام الصوفية من الجهلة و لا تركن إلى أقاويل المتفلسفة جملة فإنها فتنة مضلة وللأقدام عن جادة الصواب مزلة
مرحوم آخوندملا صدرا در اول اسفار، از دو طايفه تحذير ميکند يکي جهله صوفيه(عارفنماها) و ديگري متفلسفه (فيلسوفنماها) و ميفرمايد به دام اينهانيفتيد.
همچنین این فقیه و عالم مشهور و جلیلالقدر شیعه همانطور که دررجال نجاشی امده کتاب «جوابات الفیلسوف فی الاتحاد» و نیز «الرد علی اصحاب الحلاج» از جمله تألیفات اوست.شیخ مفید صاحب دهها کتاب و مقاله و رساله در موضوعات مختلف فقهی، اصولی، کلامی، اعتقادی، تاریخی، حدیثی و تفسیری است.این نشان می دهد که علمای متقدم ما چقدر اهتمام به عقاید شیعیان داشته اندوکتب فراوانی را در برابر فلاسفه ومنحرفین می نوشتند
۲- مرحوم کراجکى مى نگارد:
اعلم أنّ الملحدة لمّا لم تجد حیلةً تدفع بها تقدّم الصانع على الصنعة قالت: إنّه متقدِّم علیها تقدُّم رتبة لا تقدُّم زمان.[۲]
پیداست که مراد از مُلحدان فلاسفه هستند که قائل اند تأخُّر عالم از خداوند حقیقى نیست، بلکه رتبتاً تأخّر دارد؛ مانند چرخش انگشتر همراه چرخش دست… که به طور مبسوط در حکمت متعالیه بحث شده است.
۳- علاّمه حلّى، قائل به کفر صریح است:
إذ الفارق بین الإسلام والفلسفة، هو هذه المسئلة[۳] (مبحث حدوث و قدم).
۴- سیّد بن طاووس مىنویسد:
باب التاسع فیما نذکره عَمّن یقول أنّ النجوم لا تصحّ أن تکون دلالات على الحادثات.
إعلم أنّ المنکر لذکر من المسلمین فرق… وفریق سمعوا أنّ هذا العلّة ابتدعه قوم غیر الأنبیاء من الفلاسفة والحکماء….[۴]
همچنین وی در کتاب کشف المحجه لثمرة المهجه در نامهای خطاب به فرزند خود، وی را از ورود به عرصه استدلالهای کلامی برحذر داشته و ضمن تخطئه معتزله که کلامی فلسفه زده و متأثر از فلسفه یونانی داشتند، اهمیت معرفت فطری به خداوند را یادآور شده و فرزندش را برای تقویت معرفت فطری به مطالعه آثار رسول گرامی صلی الله علیه و آله و اهلبیت علیهم السلام از جمله نهجالبلاغه، توحید مفضل و حدیث اهلیلجه ارجاع میدهد. سیدبن طاووس ضمن نقل روایتی از امام صادق علیه السلام که متکلمان را بدترین افراد امت دانسته است، میگوید: «من در دوران زندگی خود برخی از کسانی را که اهل علم کلام بودهاند دیدهام که اشتغال به این علم، منشأ شک و تردیدهایی در آنها نسبت به مسائل مهم اسلامی و اعتقادی شده است.»
۵- علاّمه مجلسى مى گوید:
هذه قواعد فلسفة، غیرمسلمة عند المسلمین….[۵]
همچنین وی علاوه بر اینکه در آثار گوناگون به رد و نقد پاره ای از عقاید فیلسوفان از جمله معاد روحانی و قدم عالم پرداخته است، در اثر فقهی خود با نام تذکرة الفقها،از جمله کسانی که جهاد با انها واجب است را فلاسفه می نامد و علوم را از جهت وجوب یا عدم وجوب فراگیری آنها به چهار دسته واجب عینی، واجب کفایی، مستحب و حرام تقسیم نموده و فلسفه را در کنار علم موسیقی، سحر، قیافهشناسی و کهانت در زمره علومی که تحصیل آنها حرام است بر شمرده است، مگر آنکه به قصد نقض و رد آن فراگرفته شود.
۶- آیت اللّه خوئى بیان مىدارد:
حزب توده (کمونیست) مثل عقیده فلسفه است که ضدّ اصول اسلام مىباشد. پس این عقیده، کفر و شرک است.[۶]
۷- مقدّس اردبیلى مىنویسد:
بعضى من جمله ابن عربى و عبدالرزاق کاشانى قائل به وحدت وجود شده اند و گفته اند: هر موجودى خدا است! تعالى الله عمّا یقول الملحدون علوّاً کبیراً. باید دانست سبب کفر ایشان این بود که به مطالعه کتب فلاسفه پرداخته اند… حال اگر کسى نیک تأمّل کند، خواهد دانست که سبب گمراهى این اهل باطل ـ خصوصاً ملاحده ـ فلاسفه شده اند؛ خذلهم الله تعالى.[۷]
۸- سیّد احمد بن زین العابدین عاملى (شاگرد میرداماد) مىنگارد:
باید دانست که اکثر رؤوس ملحده و صوفیّه ،فلسفى بوده اند که پروا از حدیث «لا تُفکّروا فی ذات اللّه» نداشتند[۸] و چشمه چشمِ عقل کوته اندیش خویش را به خاک «غوائط» انباشته اند و بعضى از متعلّمین فلسفه مى گویند: مقصود ما از قرائت علوم فلسفه و مطالعه کتب صوفیّه، استعداد فهمیدن احادیث مشکله است! غلط فهمیده اند یا مغالطه مى کنند. کلاّ و حاشا، مگر قبل از شیوع فلسفه و ظهور مبتدعه در میان طوایف اسلامیّه، فهم کسى بر معانى آن احادیث راه نداشت؟! همانا به گمان این گروه بدنام، اکمال دین و اتمام شریعت غرّاء موقوف به وجود ابن عربى و ابن سینا و ملاّ صدرا بوده.[۹]
۹-محمدعلى بن وحید بهبهانى مىنویسد:
بدان که از جمله بدع مستحدثه بعد از وفات اشرف کائنات صلى الله علیه وآله وسلم آن است که مذهب اسلام را با عقاید فاسده فلاسفه ـ که از حکماى یونان بودند ـ مخلوط ساختند و به آن سبب، آیات و روایات را تأویلات بعیده بلکه غیر سدیده نمودند… اگر گویند که فلسفه در فهم احادیث نبویّه دخل داشته باشد، و حال آنکه مخالفت با تمام آیات قرآنى و احادیث نبوى دارد.[۱۰]
اشکال: ائمّه هدى علیهم السلام که فلسفه را محکوم مى کردند، مراد فلسفه اسلامى ناشده بود (که همان فلسفه یونانى و ارسطویى باشد) در حالى که فلسفه حاضر فلسفه اى کاملاً اسلامى و پیراسته از اباطیل است.
جواب: اساس فلسفه امروزى همان استخوانبندى فلسفه یونانى را دارد؛ از قبیل وحدت وجود، قاعده الواحد، قدم عالم، علّت تامّه اصطلاحى بودن خداوند، مجبور بودن خداوند در خلقت دائم (و صدها مسئله دیگر) که کتب ما بعد الطبیعه و نفس ارسطو و دیگر کتب یونانیان ـ از قبیل اثولوجیان افلوطین ـ شاهد مدّعاست.
از سویى فلسفه اى که در زمان شیخ مفید و شیخ طوسى و… تا زمان مرحوم آیت اللّه خوئى، رایج بود، آیا جز فلسفه فارابى در قرن چهار و فلسفه بوعلى سینا و… ملاّ صدرا بوده؟ آیا از قرن چهار تا به حال، کتاب نفس ارسطو و به طور کل کتب فلاسفه یونانى تدریس مىشود یا کتب فلسفه فارابى و بوعلى سینا و…؟!
تکفیر معصومین علیهم السلام و فقهاى عظام نسبت به فلسفه، عنوان فلسفه نبود؛ چراکه فلسفه عنوانى است که صِرف مشیریّت و طریقیّت است، آنچه مهم جلوه مىنماید، معنون و مطالب فلسفه (از قبیله وحدت وجود، فاعلیّت حضرت حقّ، قدرت خداوند متعال، حدوث و قدم عالَم) است که در روایات و در کلمات اسلام شناسان دین و فقها تکفیر شده است.
پی نوشتها
[۱]. اوائل المقالات: ۱۰۱٫ الفلاسفة الملحدین ـ ج۴ از مصنّفات الشیخ المفید ۱۴۳۵ه. ق.
[۲]. کنز الفوائد ۱: ۴۱؛ بحار الأنوار ۵۴: ۲۹۰٫
[۳]. نهج الحق وکشف الصدق: ۱۲۵٫
[۴]. فرج المهموم: ۲۱۶ به نقل از کتاب «سدّ المفر على القائل بالقدر»؛ محاضرات محمّد باقر علم الهدى، ۱۳۸۷٫
[۵]. بحار الأنوار ۸: ۳۵۰٫
[۶]. مستدرک سفینة البحار ۸: ۳۰۰٫
[۷]. حدیقة الشیعه ۲: ۷۵۴٫
[۸]. مرحوم علاّمه طباطبایى به صراحت قائل به تفکّر در ذات خداوند است و روایات نهى از تفکّر فى ذات اللّه را بر ارشادیّت حمل مىکند. [المیزان ۴: ۹۰، ذیل آیه ۱۹۰ ـ ۱۹۹ سوره آل عمران ]
[۹]. به نقل از خیراتیّه در ابطال طریقه صوفیّه ۲: ۱۶۸، ۱۷۱، ۱۵۴ به نقل از ثقوب الشهاب فى رجم المُرتاب.
[۱۰]. خیراتیّه ۲: ۱۹۸ ـ ۱۹۹
سلام علیکم
درخواستی داشتم می شود این را هم بررسی بفرمایید ( کمی هم عجله دارم )
[FONT=arial]ـ بررسی مصداقهای نسبت داده شده به عقلهای[FONT=arial]دهگانه در عالم اسلام
[FONT=arial]در خصوص اعتقاد به عقلهای[FONT=arial]دهگانه و نقش آنها در پیدایش جهان ارائه شده است. همانطور که مستحضرید[FONT=arial] این نحوه ترتیببندی برای جهان اصالتاً از فلسفه یونان به خصوص فلسفه[FONT=arial]نوافلاطونی به عالم اسلام وارد و بسط داده شده است. در این خصوص بعضاً مصادیقی برای[FONT=arial]این عقول در نظر گرفته شده، مثلاً اینکه عقل فعال یا عقل دهم را به جبرئیل نسبت[FONT=arial]میدهند[FONT=calibri]. شما [FONT=arial]سایر مصادیقی را که برای این عقول در عالم اسلام نسبت[FONT=arial]داده شده مورد بررسی قرار میدهید. البته نکته قابل ذکر آن است که این نحوه پیدایش[FONT=arial]برای عالم هستی لزوماً صحیح و منطبق با آیات و روایات ما نیست اما در هر صورت از[FONT=arial]آنجا که اصل این نظریه از عالم غرب وارد اسلام شده است برخی از متفکران اسلامی آن[FONT=arial]را پذیرفته و سعی داشتهاند آن را با آموزههای اسلامی تطبیق دهند. متشکرم
یاعلی ع
[FONT=calibri][FONT=arial]اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم :Gol:
سلام
ول کنید شما را به خدا این بحثها رو
همه به یک کتاب و یک نبی و یک امام معتقدیم
چرا باید با هم بجنگیم
این خوب نیست
چرا از تکفیریها عبرت نمی گیرید
آنها هم از سر بد فهمی یا بی توجهی با تشیع دشمن شده اند
ما که همه متوسل به ولایت ائمه اهل بیتیم چرا این حرفها را علیه یکدیگر بزنیم ؟
تورا به خدا کمی عقل و کمی دینداری
والله الموفق
ای کاش به جای این همه اشکال و انکار و تکفیر و تحقیرها ساعتی در حرفهای این بزرگان می اندیشیدیم و فارغ از معانی متداول کلمات در اذهانمان به معنای اصطلاحات کلمات در نزد صاحبان فنون مراجعه می کردیم شاید که از آن همه دریچه ای رو به حقیقتی غیر متناهی می یافتیم چرا که هر صاحب فنی را اصطلاحی است که جز به همان اصطلاح دیگران معنای حرفش را در نیابند و با انکار و اشکال کاری درست بر نیاید...
http://www.irip.ir/Home/Single/94
پیوند فلسفه و دین در کلام امام خمینی
امام از فلسفه نه فقط از این جهت که علم فلسفه است استفاده کردند بلکه بسیاری از مفاهیم دینی را با فلسفه تشریح میکنند و بسیاری از اعتقادات را با فلسفه روشن میکنند. در شرح دعای سحر در فراز «اللهم انی اسئلک بکمالک باکمله» میبینیم که چگونه امام یک مسئله فلسفی را با یک مسئله اعتقادی پیوند زده است. امام در شرح این فراز از دعا میفرماید که کمال شی، این است که نقصان آن برطرف شود و مثال میزنند که فعلیت هیولا اولی به صورت آن است و بعد از پدیدآمدن استعدادها و صورتهای مختلف به آن کمال مورد نظر میرسد و همچنین مانند فصل که کمال جنس است. جنس عبارت است از یک واقعیت مبهم لامتحصل و فصل آن را تمام میکند. در تعریف نفس آمده است که نفس، کمال اول برای یک جسم طبیعی آلی است. زیرا هم کمال هیولا است از حیثی که نفس متعلق به بدن است و بدن در اثر تطور هیولا در صورتها آماده یک مزاج میشود تا نفس اضافه شود و به اعتبار اینکه فعلیت کامله هیولا که در مسیر هیولا حرکت میکند و از مرتبه نباتی آخر میرود به خاطر رسیدن به درجه انسانیت است و به این اعتبار کمال آن هم است.
[INDENT] افرادی که با فلسفه اسلامی مبارزه میکنند؛ در واقع با عقاید دینی و فهم دقیق آموزههای دینی مبارزه میکنند
[/INDENT]
امام درادامه این شرح بیان میدارند که ولایت علوی برای انسان کمال است و با اشاره به حدیثی از امام صادق(ع) میفرمایند که اکمال تمام دین به ولایت حضرت امیرالمومنین(ع) است. امام میفرماید که سایر عبادات و عقاید و ملکات و فضائل به منزله هیولا و ولایت حضرت امیرالمومنین(ع) مانند صورت آن است و به همین خاطر کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد مانند مرگ جاهلیت مرده است. همانگونه که هیولا بدون صورت فایدهای ندارد، تمام فضائل هم بدون ولایت حضرت امیرالمومنین(ع) بیفایده است.
خیلی از افردی که فلسفه خواندهاند این را ننگ میدانند که فلسفه را به دین پیوند بزنند ولی باید از امام این را یاد گرفت. وقتی فلسفه به دین پیوند میخورد روح جدید پیدا میکند. اگر بنا باشد که انسان عقاید مبهمی داشته باشد فایدهای در بر نخواهد داشت. اگر انسان ملکات اخلاقی را بدون ولایت حضرت امیرالمومنین(ع) داشته باشد نیز فایدهای را در برنخواهد داشت. این برداشت توسط حضرت امام خمینی در پیوند فلسفه با دین مشاهده میشود. امام میفرمایند که ماده و صورت بدون فعلیت در آخرت هم به هیچ عنوان جایگاهی ندارد(شرح دعای سحر، صفحه 76، موسسه نشر و تنظیم آثار امام خمینی، سال 1374)
شاهد مثال دیگر در پیوند زدن دعا با فلسفه باز هم در شرح دعای سحر توسط امام خمینی مشاهده میشود: «اللهم انی اسئلک بالمنّک بالاقدمه و کل منّک قدیم». بین متکلمان و حکما اختلاف نظر است که آیا زمانی بوده است که خدا هیچ چیزی نیافریند و بعد از آن تصمیم به خلق بگیرد؟ حکما عقیده دارند که این محال عقلی است زیرا سبب میشود که خداوند فاعل بالقوه باشد. انسان فاعل بالقوه است و تنها خداوند فاعل بالفعل است و نه الزاما خلقت مادی ولی فیض خلقت باید دائمی باشد. این قسمت از دعا مشخص میکند که فیض خداوند دائمی است. بزرگترین منت و نعمت خداوند بر موجودات، هستی است که به آنها اعطا فرمود زیرا اگر موجودات هستی نداشته باشند هیچ چیزی ندارند. به عبارت دیگر تمامی آثار و برکات به خاطر داشتن هستی است و این هستی قدیم است ولی حالات مختلف داشته و فیض خداوند قطع نشده است.
این سخن بالا یک ادعا بیش نیست که باید اثبات گردد. برادرا ما به ندای من هو لم یخرج من هذا البیت فهو الباطل لبیک گفته ایم و این شمائید که باید برای افکارتان دلیل آوری فرمائید. والله العالم
من شما را نقد نکرده ام . اما هر کس دلایلش را می اورد...
امام (ره) کم شخصیتی نبود بهتر نیست بیشتر عقاید ایشان و بقیه دانشمندان را مطالعه بفرمایید ، بهر حال این شخصیت بزرگ از من و شما خیلی داناتر میباشند.:Gol:
سلام بر شما.
این لبیک صرف یک ادعا بیش نیست بلکه همه جزئیات را اولا اهل بیت نگفته اند،در ثانی این حدیث شیعه بودن را اثبات می کند و بقیه مذاهب را رد می کند...........
نه اینکه موضوع هستی شناسی را رد کند،فلسفه چیزی جز هستی شناسی نیست......
----------------
من ادعا کردم و جواب میدهم، اما صاحب جمله ی بالا هنوز ادعای خود را جواب نداده
عزیز من، اگر هستی شناسی بقول شما نیاز بود، امامان ع پیش از همه عامل بدان بودند. و جواب هایی صرفا عقلایی و فلسفی میدادند یا آنرا برای امت تجویز مینمودند درحالی که میبینیم حتی حرف ها بر علیه فلسفه هم زده اند و کثیر محدثین شیعه بر آن حجت اند.کاربر همره گرامی:
من هرگز به مقامات امام ره شک ندارم و دوستش دارم، اما بحث ما سر شخصیت ها نیست سر حقیقت هاست، که اگر بود کم شخصیتهایی نیستند کسانی که بر ضد فلسفه قیام کرده اند
سلام بر شما.
شما ادعا دارید که سخنان ائمه همه در یک سطح هستند،اگر این معیار باشد پس اختلاف بین علما یک امر افسانه ای بیش نیست،ولی هنوز اثبات نکردید،...
در ثانی مگر معصومین همه موضوعات علوم مختلف را برای شما بیان کرده اند،هستی شناسی موضوع یک علم است،.....
وقتی حضرت امیر ع می فرماید خداوند داخل(تاکید در داخل دارند) اشیاست،و لی نه به صورت ترکیب و خارج از اشیاست ولی نه اینکه از ان شئ زایلش گردانی این بزرگترین سخن در هستی شناسی اشیاست.....
معصومین روح این تعالیم را بیان کرده اند........
-----------------------
بحث علاقه شما و من نیست، بحث بکارگیری عقل است.
جالب هست بدانید ؛ اگر مناظره های امام جعفر صادق و شاگردانشان را بخوانید متوجه بکار گیری فلسفه توسط انها میشوید حالا ممکنه اسم فلسفه روش نباشه اما بکارگیری ان بوده....
شما باید با علم فلسفه بیشتر مورد بررسی قرار دهید و دلایل موافقت و مخالفت با ان را مطالعه بفرمایید.
سلام
اولا من با فلسفه و تفکر مخالف نیستم بلکه درباره محدوده فلسفه سخن دارم.فلسفه در جایی نیست که دخالت نکند! اگر از فلسفه در اثبات وجودی خدا استفاده شود مانعی ندارد،اما اگر در خداوند تفکر شود،به نظریاتی چون وحدت وجود خواهد رسید!!
به نظر شما دلیل این همه نهی از تفکر درباره خدا چیست؟
نهج الفصاحة (مجموعه كلمات قصار حضرت رسول صلى الله عليه و آله)، ص: 389
1170 تفكّروا في آلاء اللَّه و لا تفكّروا في اللَّه.
در نعمتهاى خدا بينديشيد اما در باره خدا مينديشيد.
1171 تفكّروا في الخلق و لا تفكّروا في الخالق فإنّكم لا تقدرون قدره.
در باره خلق بينديشيد و در باره خالق مينديشيد كه بكنه ذات او نتوانيد رسيد.
1172 تفكّروا في خلق اللَّه و لا تفكّروا في اللَّه فتهلكوا.
در باره خلق تفكر كنيد و در باره خدا تفكر مكنيد كه هلاك خواهيد شد.
1173 تفكّروا في كلّ شيء و لا تفكّروا في ذات اللَّه.
در همه چيز بينديشيد ولى در ذات خدا مينديشيد.
همانطور که خودتان اشاره کردید نحوه بکارگیری ان مسئله شما است که توسط امام (ره) خیلی زیبا بکار گرفته شده است.:Gol:
سلام
بکار گیری نه! بلکه محدوده فلسفه!
و اصلا چیزی به اسم عرفان مصطلح را هم قبول ندارم چون که قَوْلِ النَّبِيِّ ص مَنْ عَمِلَ بِمَا يَعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَم. و چیزی نیاز نیست جز عمل و اگر این عرفان است این را قبول دارم.
[quote=ask;349793][color="darkgreen"]
اگر از فلسفه در اثبات وجودی خدا استفاده شود مانعی ندارد،اما اگر در خداوند تفکر شود،به نظریاتی چون وحدت وجود خواهد رسید!!
به نظر شما دلیل این همه نهی از تفکر درباره خدا چیست؟
در همه چيز بينديشيد ولى در ذات خدا مينديشيد.[/color][/quote]
سلام بر شما.
حضرت علی ع این همه در نهج البلاغه و بقیه معصومین در موارد مختلف خداوند را توصیف نموده اند،توصیف کردن غیر از این است که بگوییم او چگونه است،خداوند چگونگی ندارد چون چگونگی مربوط به کمیات است و خداوند کم نیست.....نمی توان خدا را بما هو توصیف کرد بلکه انچه گفته می شود جهت اثبات است نه چیزی دیگر...........
به عنوان مثال:
ابو حمزة گوید: امام چهارم علیهالسلام بمن فرمود: اى ابا حمزة: همانا خدا بهیچ محدودیتى توصیف نشود، پروردگار ما بزرگتر از وصف است، چگونه بمحدودیت وصف شود انکه حدى ندارد بینائیها او را درک نکنند و او بینائیها را درک کند و او لطیف و اگاهست.
ایضا:
امام صادق علیهالسلام فرمود: هر که درباره خدا فکر کند که او چگونه است هلاک گردد.
فلسفه هم می گوید انچه در تفکر است غیر از خداست به عبارتی فکر چیزی جز ماهیات نیست وجود بحت را که نمی توان تفکر کرد چه برسد به اینکه ویژگی ان را هم بما هو درک کرد...حتی خدا نیز انتزاع از وجودی است خارجی وگرنه خود لفظ خدا یک ماهیت ذهنی است...که ویژگیهای ان وجود خارجی به ان مترتب نیست....
احادیث بسیاری است که خداوند را در مقام اثبات و دوری از حدود توصیف کرده اند،در خود قران نیز وصف حضرت حق مورد پذیرش است منتها نه برای هر کسی......
اما در مورد وحدت وجود،نمی توان گزینشی مطالب را اورد وانها را رد کرد بلکه باید دید کلی به مباحث داشت سپس اظهار نظر کرد،مثلا در قران برای خدا امدن و دست و چشم و دیده شدن موجود است ولی اینها را باید با توجه به همه ایات تفسیر کرد..........
وحدت وجود نیز احکامی دارد که باید انها را در مقدمات ابتدایی تفهم کرد و سپس به تحلیل و صحت وسقم ان پرداخت...
[/size]
شما تقصیر ندارید چراکه درین دو قرن پیش آنقدر مبانی فلسفه با کلام مخلوط شده اند(بلکه با غرض والله العالم) که اشخاص کم سوادی مثل حقیر وامیمانم کدام فلسفه است و کدام کلام. ولی کلام و اثبات عقائد دینی کجا و عقل گرایی بدون لگامی که میخواهد هرچیز را با عقل ناقص بشر اثبات کند کجا؟
شما مطالعه بفرمائید: فرموده های حضرات میلانی و سیدان و کتاب نقد فلسفه و عرفان بکتابت مرجع عالیقدر جهان تشیع حضرت آیت الله العظمی صافی گلپایگانی مد ظله الوارف. برادر عزیز، باید عرض کنم مشکل ما همین است که بنابر تعریف فلسفه، فلسفه به هیچ مسلک و آئینی رحم نمیکند و حدی برای خود قائل نیست و این از مسلمات فلسفه است. ما بیشترین احادیث را در نهی از تفکر در چگونگی داریم(رجوع شود به اصول کافی) اما کسی مثل صاحب المیزان این احادیث را علنا رد کرده و گفته است این ها درمورد مواردیست که انسان قابلیت تفکر را ندارد!
فلسفه نه میتواند خدا را اثبات کند و نه میتواند به کنه ذات پی برد که اگر اینطور بود فلاسفه یونان بدین مهم سریعتر دست پیدا میکردند و ائمه سلام الله علیهم اجمعین از فلسفه(که قدمت آن بخیلی قبل از ائمه س میرسد) بعنوان علمی جهت اثبات خدا استفاده میکردند نه اینکه برعکس آنرا نهی کنند.
ما(رهپویان مسیر حقه اهل بیت) برخلاف فلاسفه عقل و وحی را باهم داریم و این دو بال تشکیل دهنده علم کلام الهی بوده.
با سلام.
بنده نیز گفتم که ادعای شما فهم سطحی همه اشخاص است،امام می گوید بین خدا و مخلوق فاصله ای نیست،وهمچنین خداوند داخل اشیاست،وهمچنین نمی توان او را از اشیاء زائل کرد،اینها را شما می خواهید چگونه تبیین کنید....ایا فهم افراد در این موضوع یکسان است؟اگر اینطور است پس مخزن سر قرار گرفتن اشخاص خیلی مضحک است....
قبلا نیز عرض شد که شما برو اول ببین منظور از فلسفه در روایات چیست،بعد بیایید اینجا هی حرف از مذمت بزن،ائمه اهل اسلام و فقها را نیز ذم کرده اند این یعنی اینکه انها نیز مذمومند...
شما برو ببین خصوصیات اینها چیست که مورد ذم قرار گرفته اند،معصوم به صورت کلی چیزی را ذم نمی کند،.....اهل فلسفه و کلام و فقه و اسلام غیر از خود فلسفه و اسلامو فقه و غیره است....
سلام
کجا معصوم می فرمایند معاذ الله خدا داخل اشیاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لَمْ يَحْلُلْ فِي الْأَشْيَاءِ فَيُقَالَ هُوَ [فِيهَا] كَائِنٌ وَ لَمْ يَنْأَ عَنْهَا فَيُقَالَ هُوَ مِنْهَا بَائِن
در اشياء حلول ننموده تا گفته شود خدا در آنهاست و از آنها دور نگشته تا گفته شود.......
سلام
این حرف شما هم اشتباه است!!!
معصوم به طور کلی سحر را ذم کرده!! همانطور که فلسفه را ذم کرده!
سلام
منظورتان کدام فلسفه است؟
فلسفه صدرایی که می گوید وجودی جز خدا نیست.پس چطور می گوید آنچه در تفکر است غیر از خداست؟
سلام
آیا منظور شما این است که معصوم اهل فلسفه را ذم کرده و نه خود فلسفه را؟ دلیلتان چیست؟
فهم فخر المحققین علامه حلی سطحی است که فلاسفه را جزو کفار و نجس ها بشمار آورده؟
فهم فخر المحدثین علامه مجلسی سطحی است که فلسفه را در کنار سحر علمی حرام میداند؟
فهم فخر المولفین علامه امینی سطحی است که فرموده مولوی زندیق و کافر است؟
فهم ابن طاووس و کلینی و شیخ مفید علیهم الرحمه نیز سحطی است؟
افلا تعقلون؟
من اسم نبردم که گرو کشی کنم، ازین جهت اسم ایشان را بردم که بزرگترین سلاح شما فلاسفه یعنی "بی خرد و جاهل شمردن غیر فلاسفه" را از بین ببرم.
آقا من باهرکی فلسفه خونده حرف میزنم میگه تو نمیفهمی تو باید بخونی، تو جاهلی تو...
بعد بهش میگم آیا این آقایونم جاهل بودن که نام بردم؟
و فیلسوف ساکت میشه.
لطفا احادیث متون ذیل را با سند بیاورید:
کجا برم برادر عزیزم؟ تو بگو برم، این چه حرفیه؟ آقا سرور من حضرت آقا وحید میفرماید: هرچیز هست در قرآن و روایت است. من بنابر نظر ایشون آیات و روایات رو خونده ام شما بچه حقی بمن میگید:منه شیعه میگم کلام امامم صادق ع رو که فرمود: الله خالق است و از مخلوقش جداست و مخلوقش از او جداست.
سلام
دید کلی این است که ببینیم این مسئله اصلا در قرآن و حدیث آمده و یا اصلا از این گونه تفکر نهی شده.
من اسم نبردم که گرو کشی کنم، ازین جهت اسم ایشان را بردم که بزرگترین سلاح شما فلاسفه یعنی "بی خرد و جاهل شمردن غیر فلاسفه" را از بین ببرم.
آقا من باهرکی فلسفه خونده حرف میزنم میگه تو نمیفهمی تو باید بخونی، تو جاهلی تو...
بعد بهش میگم آیا این آقایونم جاهل بودن که نام بردم؟
و فیلسوف ساکت میشه.
لطفا احادیث متون ذیل را با سند بیاورید:
کجا برم برادر عزیزم؟ تو بگو برم، این چه حرفیه؟ آقا سرور من حضرت آقا وحید میفرماید: هرچیز هست در قرآن و روایت است. من بنابر نظر ایشون آیات و روایات رو خونده ام شما بچه حقی بمن میگید:
منه شیعه میگم کلام امامم صادق ع رو که فرمود: الله خالق است و از مخلوقش جداست و مخلوقش از او جداست.
سلام بر شما.
دوست عزیز همینطور مصداق ردیف کردید،ایا نظرات ایشان را هم در مورد کلام و اختلافشان می دانید،چرا ابن طاووس کلام را نمی پذیرد و کار سید مرتضی و شیخ مفید را هم در این رابطه بی سرانجام می داند،تازه ایشان می گویند اگر با علم کلام می شد اشکالات را برطرف کرد خود شیخ مفید وسید مرتضی این همه اختلاف در این میان بینشان نبود ونتیجه می گیره دنبال کلام نرو...
پدر علامه مجلسی چرا از ابن عربی طرفداری می کند و به دعای ایشان خداوند علامه مجلسی پسر را به او می دهد،اختلاف از ابتدا بوده وهست حتی امروزه در بیشتر مباحث کلامی موضوعات فلسفی است،....مصادیق علمایی که موافق با فلسفه وعرفان هستند نیز زیاد است،خود همین علم اصول مصطلح که در حوزه درس می شود کجا در زمان معصوم بود ، این علم پر است از موارد فلسفی و منطقی بلاد کفر ....تازه در همین اصول نیز تا دلت بخواهد شعبه و انشعاب است و اختلاف .....
شما بهتره به جای ردیف کردن مصداق دلیل بر رد بیاورید،و روایات را نیز بر اساس انچه قبول دارید برای ما توضیح دهید که منظور چیست ....
در مورد جدا بودن خداوند از مخلوقاتش ،.....این جدایی بنا بر روایات ،یک جدایی عزلی و متعارف نیست چون خود فاصله یعنی حد در حالی که از ان جهت که مخلوقات به حق ارتباط دارند حدی ندارند....
نتیجتا این یک جدایی صفتی است،حالا شما بفرمایید این جدایی صفتی یعنی چه تا ما نیز واقف گردیم......
سلام بر شما.
کجا معصوم به طور مطلق انرا ذم نموده ،یاد گیری ان برای مبارزه و باطل ساختن کارهای جادوگران مورد ذم نیست....
سلام بر شما.
ان وجودی که ایشان می گوید وجود اصیل است،نه اینکه بگوید دیگر موجودات پوچ هستند ،وجود تشخص دارد یعنی قابل تکرار نیست،انچه غیر حق است وجود نما است یعنی وجودش وابسته به وجود حضرت حق است ودر مرتبه ذات چیزی ندارد،نتیجتا وجود اصیل از ان خداست وبقیه موجودات تجلیات این وجود هستند و از خود وجودی ندارند....
وقتی که خورشید در آسمان است ستاره ای دیده نمیشود ولی این دلیل برآن نیست که جاهل بگوید ستاره ای وجود ندارد.
اختلاف وجود دارد چنانچه امروزه بین مراجع معظم است. اما اصل اجتماع است و من عرض کردم که اجتماع محدثین و مولفین و اخباریین و مراجع قبل و حال و بعد و اجتماع تشیع و نوابغ آن برآن بوده که فلسفه مترود است و این اثبات شده است همانطور که گذشت.
چرا گناه پدر را پای فرزند مینویسید؟ واقعا منطق شما شگرف است.
شما بمن نسبت جهالت زدید و بهتان گفتم جهل چیست و جاهل کیست
و علیکم.برادر من با شما دیگر هیچ بحثی ندارم تا روایت هایی رو که نوشتید با سند بیاورید من جمله روایات بالاکه عرض کردم و این:
همینه دیگه،حالا بیا مقدمه چینی کن که منظور چیه تازه برای ان مقدمه هم باید مقدمه چینی کرد!
یا باید پذیرفت که خدا با مخلوق اشتراک دارد،انوقت مخلوف وجودی دارد هم عرض و مستقل از وجود حق ،همین چیزی که شما می گید،یا باید پذیرفت که در عرض حق موجودی نیست نتیجتا انچه هست فعل حق و در طول وجودی اوست،انوقت همین خورشید بدون وجود حق چگونه موجود است؟؟؟
نتیجتا وجود خورشید یک وجود عاریتی است و مجازی که حضرت حق انرا داده،نه اینکه واقعا وجودی دارد مستقل ،بلکه وجود خورشید عین ربط به حق است........
علامه حلی با اينکه تعلم علوم عقلي را واجب ميدانند اما فلسفه را اصلا از علوم عقلي نمي دانند، بلکه فراگيري آن را جز براي ردّ و ابطال جايز نمي شمارند، چنان که ميفرمايند:
«العلم إمّا فرض عين أو فرض كفاية أو مستحبّ أو حرام... و الحرام: ما اشتمل علي وجه قبح، كعلم الفلسفة لغير النقض، و علم الموسيقي و غيرِ ذلك ممّا نهي الشرع عن تعلّمه، كالسحر، و علمِ القيافة و الكهانة و غيرها.»[1]
ترجمه: «فراگيري دانش يا واجب عيني و يا واجب کفايي و يا مستحب و يا حرام است... علم حرام علمي است که مشتمل بر امري قبيح باشد مثل فراگيري دانش فلسفه به غير منظور رد و نقض آن و مانند علم موسيقي و غير اينها از علومي که شرع از فراگيري آن نهي کرده است مانند علم سحر و کهانت و ...»
[1] . تذكرة الفقهاء، (ط.ج)، علامه حلي، ج 9 ص 37.
اخباری گری هم می گفت فقط قال الباقر و قال الصادق رو قبول داریم،....این کتاب وسنت هم برای شما خوب دست اویزی شده...
بنده روایت می اورم نمی توانید جواب دهید و یا روایت رو توضیح دهید،از موارد هم که سر در نمی اورید اول تکلیف خودتان را روشن کنید تا بعد...........
نظرات برخي بزرگان در مورد فلسفه و "وحدت وجود"
در اينجا به نقل نظرات و سخنان برخي بزرگان[1] در مورد "وحدت وجود" ميپردازيم:
"علامه حلي" ميفرمايد:
برخي صوفيان سني مذهب گفتهاند: "خداوند نفس وجود است، و هر موجودي همان خداست". اين مطلب عين كفر و الحاد است. و سپاس خدايي راست كه ما را به سبب پيروي اهلبيت عليهم السلام ـ نه پيروي صاحبان آراي باطل ـ فضيلت و برتري بخشيد.[2]
جدا کننده و مرز ميان اسلام و فلسفه همين مسأله است که خداوند قادر نيست و مجبور است، و اين همان کفر صريح و آشکار ميباشد.[3]
قطب الدين راوندي ميفرمايد:
فلاسفه اصول اسلام را اخذ کرده، سپس آنها را بر طبق آراي خود تفسير و تأويل کردند... آنان تنها در ظاهر با مسلمانان توافق دارند و گرنه در واقع تمامي اعتقادات آنها هدم اسلام و اطفاء نور شريعت است. وَيَأْبَي اللهُ إلا أَنْ يُتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ كَرِهَ الْكافِرُونَ.[4]
علامه مجلسي ميفرمايد:
مشهور نمودن کتب فلاسفه در ميان مسلمانان از بدعت هاي خلفاي جور دشمن ائمه دين است تا بدين وسيله مردم را از دين و امامان عليهم السلام برگردانند... صفدي در شرح لامية العجم ذکر کرده که چون مأمون عباسي با بعضي از پادشاهان نصاري صلح کرد ـ گمان ميبرم که پادشاه جزيره قبرس باشد ـ از آنها طلب کرد که مخزن و کتابخانه کتب يونان را در اختيار او بگذارند... پادشاه دوستان خصوصي خود را که صاحب رأي نيکو ميدانست جمع کرد و با ايشان مشورت نمود، تمامي آنها رأي دادند که آن کتب را در اختيار مأمون نگذارد و نزد او نفرستد مگر يک نفر از آنها که گفت اين کتب را نزد ايشان بفرست زيرا اين علوم (يعني فلسفه) داخل هيچ دولت ديني نشده است مگر آن که آنها را به فساد کشانيده و اختلاف در بين علماي ايشان ايجاد کرده است... مشهور اين است که اول کسي که کتابهاي يونانيان را به زبان عربي ترجمه کرد خالد بن يزيد بن معاويه بود.[5]
هشام بن حكم، متکلّم بزرگ و مدافع عقايد و معارف اهل بيت عصمت عليهم السلام با فلاسفه مخالف بود و ايشان را رد ميکرد.[6] وي کتابي در باب توحيد در رد آراي ارسطاطاليس نوشته است.
نيز فضل بن شاذان نيشابوري ثقه جليل و فقيه و متكلم نبيل كتاب الرد علي الفلاسفة را نوشته است.[7]
مرحوم علاّمه خويي ـ مؤلّف كتاب "منهاج البراعة" در شرح نهج البلاغة ـ بعد از نقل مطالبي[8] از "ابنعربي" و "قيصري" ميفرمايد:
اين خلاصه كلام اين دو پليد نجس و نحس بود. اين دو نفر در آن كتاب از اينگونه سخنان بسيار گفتهاند، و انسان مهمن و تيزبين بايد تأمّل و دقّت نمايد كه چگونه اين دو نفر، باطل را به صورت حق جلوه داده، و كلام خداوند را _ با نظرات و خيالات پوچ و فاسد خويش _ بر طبق عقايد باطل خود برگرداندهاند، در حالي كه پيامبر بزرگوار اينچنين فرمودهاند كه: "هر كس قرآن را بر اساس رأي و نظر و دلخواه خود تفسير نمايد، جايگاه و نشيمنگاه خويش را در دوزخ آماده نموده است.»
به جان خودم قسم ميخورم كه اين دو نفر و پيروان آنها، حزب و گروه شيطان و دوستان و همراهان بتپرستان و بندگان طاغوتند! هدف و مقصود ايشان جز تكذيب پيامبران و بينات و برهانهاي رسولان الهي، و از بين بردن پايه و اساس اسلام و ايمان، و باطل نمودن تمام شرايع و اديان آسماني، و رواج دادن بتپرستي، و بالا بردن سخنان كفر، و پايين كشيدن كلمه خداوند هيچ چيز ديگري نبوده است...
با تمام اينها، تعجب در اين است كه ايشان گمان ميكنند كه خودشان موحّد و عارف كاملند و ديگران در پرده مانده و حق را نشناختهاند! برخي از ايشان بالاتر رفته و ادّعاي ولايت قطبيه نمودهاند، و برخي نيز ادّعاي الوهيت و ربوبيت كردهاند و گمان دارند كه خدايشان در ايشان تجلّي نموده، و در شكل و شمايل منحوس آنان ظاهر شده است! "ابنعربي" در فتوحاتش ميگويد: "خداوند بارها براي من تجلّي نمود و به من گفت بندگان مرا نصيحت كن"!
و بايزيد بسطامي ميگويد: "منزهم من! چقدر والامرتبه هستم! و معبودي جز من نيست". و حلاج ميگويد: "در جبّه و لباس من جز خدا نيست!" و ميگويد: "من حقم، و من خدايم!" و بعضي از اينان كار را به انتها رسانده و پا را از حد فراتر نهاده، ميگويد و ميبافد و ميلافد و مانند ديوانهاي نادان و بيشعور كه نميفهمد چه ميگويد با خدا خطاب ميكند مانند خطاب كردن مولا با بندهاش، و اين شخص كسي نيست جز "ابويزيد" كه "قيصري" در "شرح فص نوحي" از او نقل ميكند كه در مناجاتش به هنگام تجلّي خدا بر او [!] گفته است: "ملک من از ملک تو بزرگتر است! چون تو از آن مني، و من از آن تويم. پس من ملک توام، و تو ملک مني، و تو عظيمتر و بزرگتري. پس ملک من از ملک تو ـ كه خود من ميباشم ـ بزرگتر است"![9]
... ما در اينجا به اين جهت سخن را بسط داديم كه گمراهي اين نادانان ـ كه گمان دارند از اهل كشف و شهود و يقيناند و خود را موحّد و مخلص ميدانند با آنكه از گمراهان و تكذيبكنندگان پيامبران و رسولانند ـ روشن شود. و خداوند از آنچه ظالمان و ملحدان ميگويند والاتر است.[10]
مرحوم علامه بهبهاني قدسسره سپس از نقل كلام قائل به وحدت موجود و تمثيل آن به موج و دريا ميفرمايد:
بدون ترديد اين اعتقاد، كفر و الحاد و زندقه و مخالف ضروريات دين است.[11]
مرحوم سيد محمّد كاظم يزدي قدس سره در "عروة الوثقي" وحدت وجوديان ملتزم به لوازم فاسد مذهبشان را نجس دانسته است.[12] جمع كثيري از فقها و أعلام در حواشي خود بر عروة الوثقي اين فتواي ايشان را تأييد نموده، و بر آن تعليقه و حاشيهاي نزدهاند[13] مانند:
مرحوم سيّد علي بهبهاني قدس سره. مرحوم سيّد محمّد هادي ميلاني قدس سره. مرحوم شيخ محمد حسين آل كاشف الغطاء قدس سره. مرحوم سيّد ابراهيم حسيني اصطهباناتي شيرازي قدس سره. مرحوم سيّد محمود حسيني شاهرودي قدس سره. مرحوم سيّد محسن طباطبايي حكيم قدس سره. مرحوم شيخ عبدالله غروي مامقاني قدس سره. مرحوم سيّد محمّد حجّت كوه كمرهاي قدس سره. مرحوم حاج آقا حسين طباطبايي بروجردي قدس سره. مرحوم سيّد ابوالحسن اصفهاني قدس سره. مرحوم حاج آقا حسين طباطبايي قمي قدس سره. مرحوم سيد يونس اردبيلي الموسوي قدس سره. مرحوم شيخ علي فرزند مرحوم صاحب جواهر قدس سره. مرحوم شيخ عبدالكريم حائري يزدي قدس سره. مرحوم سيد ابوالقاسم خويي قدس سره.
مراجع معاصر هم كه بر عروة الوثقي حاشيه نوشتهاند، آن فتوا را تأييد کردهاند مانند:
مرحوم سيّد أحمد خوانساري، مرحوم سيّد محمّد رضا گلپايگاني، مرحوم سيّد شهابالدين مرعشي، سيّد ابوالحسن رفيعي رحمهم الله، و...
شيخ "عبدالنبي عراقي" ميفرمايد:
وحدت وجود به گونههاي مختلفي مطرح ميشود. حاجي سبزواري ميگويد كه «وحدت وجود به چهار وجه اطلاق ميشود. بعضي از اين وجوه را توحيد مردم عوام، و برخي را توحيد خواص، و بعضي را توحيد خاصّ الخاص، و بعضي را توحيد اخص الخواص قرار داده است.» كاش ميدانستم كه اگر مطلب اين طور است كه اينها گمان كردهاند، پس عابد كيست و معبود كيست؟ و خالق كيست و مخلوق كدام است؟ و آمر كيست و مأمور كدامين است؟ و نهي كننده كيست و فرمانبر نهي كه خواهد بود؟ رحم كننده كيست و مرحوم كيست؟ آنكه ثواب ميبرد و آنكه عقاب ميشود كيست؟ آنكه عذاب ميكند و آنكه معذّب ميشود كيست؟ واجب كيست و ممكن كيست؟ و از اين قبيل كفرياتي كه تمام اديان اينها را منكرند و بر خلاف ضرورت تمام مذاهب ميباشد.
با اينكه اينها همگي معتقد به وحدت وجود هستند و معناي وحدت وجود اين است كه: در واقع، جز وجود واحدي ـ كه عين تمام اشيا است ـ چيز ديگري نيست. و لازمه اين سخن آن است كه خداوند عين حيوانات نجس باشد و عين قاذورات و پليديها و كثافات گردد و از اين قبيل لوازم باطل ديگري غير آنچه برشمرديم. خداوند از آنچه ظالمان به او نسبت ميدهند برتر و والاتر است. لعنت خدا بر ظالمان باد! خدا آنها را مخذول و خوار گرداند كه چه ياوهها ميبافند! خداوند را آنطور كه بايد نشناختند، و به زودي ستمكاران خواهند دانست كه سرانجامشان به كجا خواهد كشيد!
و از همين روست كه شيخ در باب طهارت، در مبحثي مانند اين مبحث ميفرمايد: "سيره و روش هميشگي اصحاب اماميه اين بوده است كه فلاسفهاي را كه منكر برخي ضروريات ديني ميشدند كافر ميدانستند، حتّي اگر موجب انكار نبوّت پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نميشد.
بنابراين، شكي در كفر و نجاست كسي كه معتقد به اينگونه مطالب شود ـ حتّي اگر ملتزم به احكام اسلام هم باشد ـ نيست. زيرا با وجود كفر در اصول دين _ و اعتقاد به عقايدي اين چنين پليد _ و التزام و اذعان به اينگونه مطالب، ديگر ملتزم شدن به احكام اسلامي _ فايدهاي نخواهد داشت. _ تازه اين در صورتي است كه منظور از احكام اسلام همان فروع فقهي باشد؛ ولي در صورتي كه منظور از احكام اسلامي اصول دين باشد ديگر اين عقايد با يكديگر متضاد و متناقض خواهند بود، و آيا اصولا تناقض چيزي جز اين است؟!
بنابراين، قائل به اين سخن از محدوده اسلام خارج و نجس و پليد خواهد بود، و سخن نويسنده متن كتاب _ با اينكه قائل به نجاست اينها شده است _ فرضي است كه وجود خارجي ندارد. و گويا ايشان بنابر پردهپوشي داشته است؛ چرا كه مسأله واضح و روشن است، و از همين روست كه ميگويد: "مگر در صورتي كه بدانيم به لوازم فاسدي كه بر عقيدهشان مترتب است ملتزم شوند".[14]
در كتاب "هداية الامّة إلي معارف الائمّة" پس از باطل نمودن عقيده وحدت وجود آمده است:
پس گواهي بده به اينكه وحدت وجود، كفر است، و اگر برخي از قائلان به آن را يگانه دهر ميپنداري و از اين جهت به كفر او گواهي نميدهي، پس بگو "اين عقيده ايشان كفر و گمراهي است و حقيقت بر هدايتجويان مشتبه و پوشيده شده است". هرگز حق را از روي تعصب وامگذار، كه حقيقت سزاوارتر است به اينكه متابعت شود. علم و شهادت را در مورد هيچ حجّتي ـ حتّي در مورد ملخ ـ كتمان نكن.
در مورد بطلان وحدت وجود شكي در گمراهانه بودن آن نيست، و قسم به جان خودم كه كفر بودن آن از كفر ابليس آشكارتر بوده، و حقيقت براي كسي كه حقيقت را بپذيرد و از آن روي برنگرداند آشكار است؛ ولي آن را كه خداوند هدايت نكند هدايتگري ندارد. پس اگر شهادت به كفر آن بزرگان نميدهي شهادت بده به اينكه عقيده آنان ضلالت و گمراهي است؛ چرا كه كفر بودن سخن، ملازم با كافر بودن گوينده آن نيست.
... اگر حاضر نيستي شهادت به كفر قائل به وحدت وجود بدهي لااقل بگو كه اين عقيده ايشان (وحدت وجود) كفر و ضلالت است... حقيقت نبايد به جهت تعصب كنار گذاشته شود؛ چرا كه حق و حقيقت سزاوارتر است به اينكه پيروي شود و جانبش مراعات گردد؛ يعني حق اولي است به اينكه اظهار و اعلام شود. اينان نسبت به كسي كه منتسب به حق است مراعات ميكنند ولي بر خود حق پردهپوشي و كتمان مينمايند! مسلمّاً كتمان حقيقت، ضرري بزرگ و فسادي فراوان در بر دارد، و اظهار حق و حقيقت گرچه ضرر داشته باشد، ضررش كمتر و سبكتر است؛ زيرا ضرر آن شخصي و فردي و اندك است، ولي ضرر كتمان حق همگان را فرا ميگيرد، چرا كه مردم را به ناداني مياندازد، و فتنه را دامن ميزند. علاوه بر اين مخالف با نص قرآن است... خداوند ميفرمايد: كساني كه دلائل آشكار و راهنماييهايي را كه فرو فرستاديم و براي مردم در قران بيان كرديم پنهان ميكنند خداوند و لعنت كنندگان لعنتشان ميكنند. و ميفرمايد: حق را به باطل مپوشانيد و با علم و آگاهي كتمان حقيقت مكنيد. و شهادت را براي خداوند بپا داريد. و ميفرمايد: اي كساني كه ايمان آوردهايد عدالت را به پا داريد، و براي خدا شهادت دهيد، اگر چه بر ضرر خودتان يا پدر و مادرتان يا خويشان و نزديكانتان باشد.[15]
فقيه و اصولي نامدار شيعه شيخ محمد حسن نجفي صاحب جواهر، به شخصي كه در دستش كتابي فلسفي بود فرمودند:
به خدا سوگند حضرت محمد صلي الله عليه وآله وسلم جز براي ابطال اين خرافات و مزخرفات از جانب خداوند مبعوث نشده است![16]
و از شيخ بهايي نقل است كه:
آن كسي كه از مطالعه علوم ديني اعراض نمايد و عمرش را صرف فراگيري فنون و مباحث فلسفي نمايد، ديري نپايد كه هنگام افول خورشيد عمرش زبان حالش چنين باشد:
تمام عمر با اسلام در داد و ستد بودم
كنون ميميرم و از من بت و زنّار ميمـاند
حضرت آيت الله وحيد خراساني (در سخناني که فايلهاي تصويري آن موجود است)، در ردّ فلسفه و عرفان و نقل و تأييد سخنان مخالفان فلسفه فرمودند:
عرفان پيش من است، همه مولوي را مي خواهي پيش من است، هر جا را مي خواهي برايت بگويم، فلسفه را بخواهي از اول اسفار تا آخر، از هر جا بگويي از اول مفهوم وجود تا آخر مباحث طبيعيات برايت بگويم، اما همه کشک است، هر چه هست در قرآن و روايات است.[17]
وحدت وجود و موجود از ابطل اباطيل است و کفر محض است.
حضرت آيت الله صافي گلپايگاني ميفرمايند:
تدريس و تدرّس فلسفه و عرفان مصطلح به طور آزاد مانند فقه و تفسير و حديث و علوم ديگر در حوزهها، و خصوصاً قرار دادن آن در برنامه دروس حوزوي و دانشگاهي بسيار خطرناک است و اجراي اين برنامهها و تشويق و تأييد آنان قابل توجيه نيست؛ و اگر کسي در اين حوزهها گمراه شود علاوه بر اين که خودش مسؤول است، مدرس و استاد نيز مسؤول خواهند بود.[18]
حضرت آيت الله بهجت خواندن فلسفه را خطرناک ميدانستند مگر بعد از اجتهاد در علم کلام و تصحيح اعتقادات[19] و به کسي که قبل از تصحيح اعتقادات و فراگرفتن علم کلام ميخواست فلسفه بخواند فرمودند:
ميخواهي بروي کافر شوي؟!
عالم بزرگ ملا محمّد باقر بن محمّد باقر هزار جريبي غروي در اجازه مبسوط خود به علاّمه بحرالعلوم (خاتمه مستدرک الوسائل) ميفرمايد:
و او را بر حذر ميدارم از اينکه عمر عزيز خود را در علوم غلط انداز و تلبيسي فلسفي صرف نمايد؛ چرا که آنها چون سرابي است که تشنه آن را آب ميپندارد.
مرحوم آيه الله سيّد شهابالدين مرعشي نجفي در تذييلات احقاق الحق مينويسد:
فلاسفه بافندگان آرا و نظريات فاسد _ و موهومات بيهوده _ و قاطعان طريق پيامبران و رسولان و خلفاي پسنديده ايشان ميباشند. خداوند تعالي ما را از مضلات فتن حفظ نمايد!
به هر حال، اعتقاد به يكي بودن حقيقت وجود خالق و مخلوق بر خلاف عقل و برهان است و هر كسي بدون تأمّل، بطلان آن را به روشني مييابد. آيات و رواياتي كه بر بطلان آنها دلالت ميكند نيز قابل شمارش نيست. ميتوانيد نمونه آنها را در هر صفحه كتاب مقدس خداوند، و تمامي كتب توحيدي مانند: نهج البلاغه، صحيفه سجاديه، اصول كافي، توحيد صدوق، بحارالانوار،عيون أخبارالرضا عليه السلام و... ببينيد. فهرست برخي از عناوين آنها چنين است:
1 . ذات خداوند داراي اجزا نيست، و هر كس خداوند را داراي جزء بداند او را نشناخته است.
2 . خالق و خلق شبيه هم نيستند، و هر كس خداوند را همانند خلق بداند مشرک است.
3 . انكار وجود خلق، سوفسطاييگري است و حتي شيطان هم از چنين اعتقادي ابا دارد.[20]
4 . اعتقاد به اينكه: "جز موجوداتي كه پيوسته در تطوّر و تغيّر و دگرگوني و تجلّي و ظهور ميباشند، موجود ديگري كه خالق و آفريننده و ايجاد كننده اشيا باشد در كار نيست" عقيده دهريان ميباشد.
5 . هيچ چيزي از ذات خداوند پديد نميآيد.
6 . ذات خداوند سبحان بر خلاف همه اشيا ميباشد.
7 . خالق و مخلوق، دو موجود مباينند.
8 . جز خداوند تعالي، همه اشيا مخلوق و حادثند، و خداوند، موجودي ازلي و ابدي ميباشد.
9 . خداوند تعالي، قادر مطلق است و ميتواند چندين برابر آنچه آفريده است بيفزايد، يا تمامي آنچه آفريده است نابود و معدوم فرمايد.
10 . زمان و مكان، مخلوق خداوند ميباشد و بر ذات او ـ جلّ و علا ـ جريان نمييابد.
11 . خداوند تعالي داراي صفات و خصوصيات مخلوقات نميباشد.
12 . هر چيزي كه شناخته شود مخلوق است، و خالق تعالي غير آن چيز ميباشد.
13 . خداوند تعالي، فاعل مختار است نه مجبور.
14 . مرگ و قيامت و جزا و بهشت و جهنّم حق است.
15 . انسانها مكلّف به انجام تكاليف الهي ميباشند.
16 . انسانها در انجام افعال خود مجبور نيستند، و افعال و گناهان خود را خودشان انجام ميدهند، نه خداوند.
17 . اهل ايمان با اهل كفر و الحاد يكي نيستند، و بتپرستان با خداپرستان تفاوت دارند.
18 . جهنّم و عذاب و عقاب و انتقام الهي همه و همه اموري واقعي ميباشند و البته خداوند نه خودش را ميسوزاند، و نه اجزا يا مراتب يا اشكال و صور مختلف ذات خود را
[1] . ن. ک: "تنزيه المعبود في الرد على وحدة الوجود" على احمدى، سيد قاسم.
[2] .علامه حلي:نهج الحق و کشف الصدق،/ 57.
[3] . نهج الحق و کشف الصدق/ 125.
[4] . الخرائح والجرائح، 3/1061.
[5] . أقول هذه الجناية على الدين وتشهير كتب الفلاسفة بين المسلمين من بدع خلفاء الجور المعاندين لأئمة الدين ليصرفوا الناس عنهم وعن الشرع المبين. ويدل على ذلك ما ذكره الصفدي في شرح لامية العجم: أن المأمون لما هادن بعض ملوك النصارى أظنه صاحب جزيرة قبرس طلب منهم خزانة كتب اليونان وكانت عندهم مجموعة في بيت لا يظهر عليه أحد، فجمع الملك خواصه من ذوي الرأي واستشارهم في ذلك فكلهم أشار بعدم تجهيزها إليه إلا مطران واحد فإنه قال: جهزها إليهم ما دخلت هذه العلوم على دولة شرعية إلا أفسدتها وأوقعت الاختلاف بين علمائها... والمشهور أن أول من عرب كتب اليونان خالد بن يزيد بن معاوية ... ويدل على أن الخلفاء وأتباعهم كانوا مائلين إلى الفلسفة، وأن يحيى البرمكي كان محبا لهم ناصرا لمذهبهم ما رواه الكشي بإسناده عن يونس بن عبد الرحمن قال: كان يحيى بن خالد البرمكي قد وجد على هشام شيئا من طعنه على الفلاسفة فأحب أن يغري به هارون ويضربه على القتل، ثم ذكر قصة طويلة في ذلك أوردناها في باب أحوال أصحاب الكاظم عليه السلام. وفيها أنه أخفى هارون في بيته ودعا هشاما ليناظر العلماء وجروا الكلام إلى الإمامة وأظهر الحق فيها وأراد هارون قتله فهرب ومات من ذلك الخوف رحمه الله. وعد أصحاب الرجال من كتبه كتاب الرد على أصحاب الطبائع، وكتاب الرد على أرسطاطاليس في التوحيد. وعد الشيخ منتجب الدين في فهرسه من كتب قطب الدين الراوندي كتاب تهافت الفلاسفة. وعد النجاشي من كتب الفضل بن شاذان كتاب رد على الفلاسفة وهو من أجلة الأصحاب. وطعن عليهم الصدوق ره في مفتتح كتاب إكمال الدين. وقال الرازي عند تفسير قوله تعالى: فَلَمَّا جاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ: فيه وجوه ثم ذكر من جملة الوجوه أن يريد علم الفلاسفة والدهريين من بني يونان وكانوا إذا سمعوا بوحي الله صغروا علم الأنبياء إلى علمهم، وعن سقراط: أنه سمع بموسى عليه السلام، وقيل له: أوهاجرت إليه، فقال: نحن قوم مهذبون فلا حاجة إلى من يهذبنا! وقال الرازي في المطالب العالية: أظن أن قول إبراهيم لأبيه يا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ ما لا يَسْمَعُ ولا يُبْصِرُ ولا يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً إنما كان لأجل أن أباه كان على دين الفلاسفة وكان ينكر كونه تعالى قادرا، وينكر كونه تعالى عالما بالجزئيات فلا جرم خاطبه بذلك الخطاب. (بحار الأنوار، 57/197 ـ 198).
[6] . ن. ک: بحارالانوار، 57/ 197.رجال مرحوم نجاشي قدس سره، 433/ شماره 1164.
[7] . ن. ک: بحارالأنوار، 57/197 ـ 198؛ رجال مرحوم نجاشي قدس سره، 307/ شماره 840.
[8] . خلاصهاى از سخن ابن عربى و شارح قيصرى در فص نوحى اين است: إنّ قوم نوح في عبادتهم للأصنام كانوا محقّين؛ لكونها مظاهر الحق كما أن العابدين لها كذلك؛ لأنّهم أيضاً كانوا مظهر الحقّ وكان الحقّ معهم بل هو عينهم، وكان نوح أيضاً يعلم أنّهم على الحق إلاّ أنّه أراد على وجه المكر والخديعة أن يصرفهم عن عبادتها إلى عبادته، وإنّما كان هذا مكراً منه عليه السلام؛ لأنّه كان يقول لهم ما لم يكن معتقداً به، ويموه خلاف ما أضمره واعتقده؛ إذ كان عالماً وعلى بصيرة من ربّه بأنّ الأصنام مظاهر الحق وعبادتها عبادته، إلاّ أنّه عليه السّلام أراد أن يخلصهم من القيود حتّى لا يقصروا عبادتهم فيها فقط بل يعبدوه في كلّ معنى وصورة.
ولمّا شاهد القوم منه ذلك المكر أنكروا عليه وأجابوه بما هو أعظم مكراً وأكبر من مكره، فقالوا: لا تتركوا آلهتكم إلى غيرها؛ لأنّ في تركها ترك عبادة الحقّ بقدر ما ظهر فيها، وقصر عبادته في سائر المجالي وهو جهل وغفلة؛ لأنّ للحقّ في كلّ معبود وجهاً يعرفها العارفون سواء أكان ذلك المعبود في صورة صنم أو حجر أو بقر أو جنّ أو ملك أو غيرها. رجوع شود به شرح قيصرى بر فصوص الحكم، فص نوحى 136 ـ 142، طبع قم، بيدار.
[9] . شرح نهج البلاغة، علامه خويي، 13/177.
[10] . شرح نهج البلاغة، علامه خويي، 13/176.
[11] . لا شك أن هذا الاعتقاد كفر وإلحاد وزندقة ومخالف لضروري الدين.
[12] . عروة الوثقى، 1/145، مسأله 199.
[13] . ن. ک: به "تنزيه المعبود في الرد على وحدة الوجود" على احمدى، سيد قاسم.
[14] . المعالم الزلفى في شرح العروة الوثقى، 1/357.
[15] . خراسانى، محمد جواد، هداية الأمة إلى معارف الائمة عليهم السلام، 511 ـ 512.
[16] . السلسبيل، ميرزا ابوالحسن اصطهباناتي، 386، بنا بر نقل.
[17] . ن. ک: مجله نور الصادق، شماره 9.
[18] . نگرشي در فلسفه و عرفان، 124؛ زندگاني آيت الله بروجردي، علي دواني، 388.
[19] . در محضر آيت الله بهجت، 3/26.
[20] . امام صادق عليه السلام در باره شيطان مىفرمايند: إنّ هذا العدوّ الذي ذكرت... قد أقرّ مع معصيته لربّه بربوبيّته. بحارالانوار، 10/167 ـ 168: همانا اين دشمنى كه مىگويى با وجود نافرمانى خود در مقابل پروردگار خويش، به خداوندى او اقرار کرده است.
و امام رضا عليه السلام در تفسير آيه «وَ مَن كانَ فى هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فى الاَخِرَةِ أَعْمَى وَ أَضلُّ سبِيلاً» مىفرمايند: يعنى أعمى عن الحقايق الموجودة. بحارالانوار، 10/316؛ التوحيد، 438؛ عيون الاخبار، 174/1.
ضمن تشکر از کاربر گرامی اسک باید عرض کنم خود باصطلاح عارفین وحدت وجود را تکذیب کرده برای مثال علامه جعفری که از بزرگان عرفا(!!) است وحدت وجود را بی اساس در آیات و روایات خوانده و آنرا کاملا وبهرنحوی رد میکند.
میدانی چرا؟ چون سالها پیش امتداد وحدت وجود به آنجا رسید که برترین شاگرد ابن عربی الاغی را دید و گفت: من الاغ پرستم چون خدا درین الاغ حلول کرده!!
بروید تفسیر آقای حسن زاده آملی را در مورد آیه گوساله پرستی یهودیان بخوانید... بنوع خودش واقعا قابل توجه است.
الهی مرا به راهی که اولیایت رفتند بمیران. آمین
اولین معتقدان به وحدت وجود صوفیه بودند:
شیخ مفید، به سند صحیح از امام علی النقی(سلام الله علیه) روایت کرده است که « محمد بن حسین بن ابی الخطاب» گفت: در خدمت امام علی النقی (سلام الله علیه) در مسجد النبی بودم که در آن حال جمعی از اصحاب آن حضرت شرفیاب حضور آن حضرت شدند و در میان ایشان « ابو هاشم جعفری» نیز بود که او مردی بسیار بلیغ و با کمال بود و در نزد آن حضرت مقام و منزلت عظیمی داشت و چون اصحاب در کنارش قرار گرفتند، به ناگاه جمعی از صوفیه داخل مسجد شدند و حلقه زدند و مشغول ذکر گردیدند، حضرت فرمودند:
« لا تلتفتوا الی هؤلاء الخدّاعین فإنّهم خلافاء الشیاطین و مخربوا قواعد الدین یتزهّدون لراحه الاجسام و یتهجّدون لتصیید الانعام یتجوّعون عُمراً حتی ... .»
« به این حیله گران اعتنا نكنید زیرا جانشینان شیاطین و خراب كننده قواعد دین می باشند. زهد ایشان برای راحتی بدن هایشان و تهّجد و شب زنده داریشان برای صید كردن عوام است. عمری را در گرسنگی به سر برند تا عوام و نادانی را مانند خرها پالان كنند و زین بر پشت آن ها گذارند.»
« لا یهلّلون الا لغرور الناس و لا یقلّلون الغذاء الا لملأ العساس و اختلاف الدِّفناس یتکلمون الناس باملائمهم فی الحب و یطرحونهم باذلالهم فی الجبّ اورادهم الرقص و التصدیه و أذکارهم الترنّم و التغنیه فلا یتبعهم الا السفهاء و لا یعتقدهم الا الحمقاء فمن ذهب الی زیارة أحدٍ منهم حیّاً أو میّتاً فکأنّما ذهب الی زیارة الشیطان و عبدة الاوثان و من أعان أحداً منهم فکأنّما أعان یزید و معاویه و اباسفیان.»
« ذكر نمی گویند مگر برای فریب مردم و خوراك خود را كم نمی كنند مگر برای پر كردن قدح و ربودن دل احمقان ، با مردم دم از دوستی خدا زنند تا ایشان را به چاه اندازند ،اوراد ایشان رقص و كف زدن و غنا و آوازه خوانی است و كسی به سوی آن ها میل نكند و تابع ایشان نگردد مگر آنكه از جمله سفیهان و احمقان باشد هر كس به زیارت یكی از آنان در حال حیات و یا بعد از مرگ برود، مانند آن است كه به زیارت شیطان و بت پرستان رفته باشد و هر كس یاری ایشان كند، گویا یزید و معاویه و ابو سفیان را یاری كرده است. »
در همان موقع یكی از اصحاب آن حضرت عرض كرد: « و إن كان معترفاً بحقوقكم؟» اگر چه آن كس به حقوق شما اقرار داشته باشد؟! حضرت نگاه تندی به او كردند و فرمودند:
« دع ذا عنک من اعترف بحقوقنا لم یذهب فی عقوقنا أما تدری أنّهم أحسّ طوایف الصوفیه و الصوفیه کلّهم من مخالفینا و طریقتهم مغایرة لطریقتنا وإنّهم الّا نصاری و مجوس هذه الامّه اولئک الذین یجهدون فی إطفاء نور الله و الله یتّم نوره و لو کره الکافرون.»[1]
« این سخن را ترك كن، مگر نمی دانی هر كس حق ما را بشناسد، مخالفت امر ما نمی كند، آیا نمی دانی ایشان پست ترین طوایف صوفیه می باشند و این فرق صوفیه عموما مخالف ما هستند و طریقه ی آنان باطل و برخلاف طریقه ی ما است و این گروه، نصاری و مجوس این امت هستند و آنان سعی در خاموش كردن نور خدا (محو اسلام) می كنند و خداوند نور خود را تمام می كند اگر چه كافران خوش ندارند.»
در این روایت صحیح که متن و ترجمه ی آن بیان گردید، چند نکته مهم قابل توجه است:
الف- مضمون انکار و مذمت تمام صوفیه است و تصریح به این که عموم فرق صوفیه مخالف طریقه ی اهل بیت (سلام الله علیهم) می باشند و اگرچه گروهی از آنان دم از علی (سلام الله علیه) و اولاد او بزنند و ادعای تشیع نمایند، آنان از سایر فرق صوفیه پست تر و نزد شیطان محبوبترند زیرا آن ها باعث گمراهی شیعیان می شوند.
ب- واکنش غضب آلود آن حضرت نسبت به آن مرد که گفت: « و لو معترف به حقوق شما باشد» و در پاسخ فرمودند: آن کس که معترف به حقوق ما می باشد با ما مخالفت نمی کند، نشان می دهد که آنان در ادعای خود دروغگو هستند و اعتراف به حقوق اهل بیت (سلام الله علیهم) با تصوف و صوفیگری سازگار نمی باشد.
ج- آن جا که فرمودند: صوفیه هم پیمان شیطان هستند و زیارت ایشان زیارت شیطان است معلوم می شود ایشان روابط تنگاتنگی با شیطان دارند و گمراه کردن بندگان خدا و غیب گویی و مکاشفات ادعای ایشان همه به کمک شیطان است.
د- فرمودند: هر که یاری و زیارت زنده و مرده ایشان کند یاری و زیارت یزید و معاویه و ابوسفیان را کرده با آن ها محشور خواهد شد. پس کسانی که نسبت به ایشان خوش بین بوده و کلمات کفرآمیز و آلوده به خرافات آنان را تأویل و یا حمل به معانی صحیح می کنند، گناه بزرگی مرتکب شده اند چون یاری ایشان نموده اند و در واقع بدتر از یزید و پدران وی هستند زیرا او بدن های اهل حق را پایمال کرد و ایشان افکار و عقائد آنان را نابود کردند!
ه- این که از آن ها تعبیر به نصاری و مجوس این امت شده است، شاید به خاطر این است که تأثیر مسیحیت و ادیان قدیم ایرانی در تصوف بیشتر بوده است بنابراین، صوفی ها اگرچه خود را مسلمان می نامند ولی در میان مسلمانان بسان نصاری و مجوس می باشند.
وـ حضرت آنان را به بت پرستان تشبیه فرموده اند، شاید برای آن است که آنان به اصطلاح خودشان، صورت ملکوتی مرشد و قطب خود را در حال عبادت مانند بت مورد توجه قرار می دهند.