خاطرات جلسات خواستگاری

تب‌های اولیه

347 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

خواستگاری ما هم بار دیگر به تاریخ پیوست......



طبق روال معمول یک معرف ما رو به خانواده داماد معرفی کرد و صحبت های اولیه و ساعت و روز قرار گذاشته شد. خانواده داماد نزدیکای شب به منزل اومدن و با خودشون یه جعبه شکلات که نزدیک بود تاریخ مصرفش تموم بشه آوردن.... ( معمولا جلسه اول همه گل میارن نه شکلات ) از طرفی پدر و پسر کت و شلوار نپوشیده بودن........



خلاصه بعد از پذیرایی دیدیم کسی منتظر عروس نیست و کلا حرف خارج از بحث خواستگاری هست ولی با این وجود گفتیم بریم حضور پیدا کنیم، خلاصه رفتیم و صحبت های معمولی انجام شد و مادر پسر گفتن بریم صحبت کنیم، منم اصلا حوصله صحبت نداشتم و خسته بودم. ساعت تقریبا 10:15 شب بود. رفتیم و شخص داماد گفتن بفرمایید سوال کنید، چند تا سوال کردیم و سر برخی سوالات طفره میرفت و فلسفه چینی می کرد، خلاصه گفتم حالا شما بفرمایید سوال کنید، شروع کرد به اینکه دخترها معمولا سوال دارن و از روی سوالات شما خط مشی تون مشخص هست و سوالی ندارم واینا کلی سر این بحث کردیم و تا اینکه آقا 3 تا سوال الکی کردن و اکثر مواقع در حال گردش چشم به اطراف اتاق بودن که واقعا سرم داشت گیج میرفت !!!!!!!! داشت حرصم در میومد که این چه خواستگاری هست....که نه کت شلوار پوشیدن نه گل آوردن، آقا هم که سوال ندارن و اومدن فقط تماشا !!!!!!!!!!!



خلاصه توی این جلسه خیلی ناراحت شدم، پسر خیلی خشک رفتار میکرد و مغرور بود، اونم از خانواده خودش که انگار نه انگار که اومدن خواستگاری، از طرفی خیلی ادعای مذهبی بودن رو داشتن انگار که خودشون فقط مسلمان هستند و خودشون رو بدجوری دست بالا گرفته بودن !!!!!!!!!!!!! دیگه داشت حالم بد میشد که ساعت 11 شب رفتن و برای همیشه جریان خاتمه پیدا کرد.



به نظرم این خانواده داشتن جلوی ما فیلم خواستگاری رو بازی میکردن...که اگه این طور باشه شخصا از اون ها تا قیام قیامت نخواهم گذشت و فقط خدا جوابشون رو بده.... ( اگه زنگ میزدن میگفتن نمیایم خیلی سنگین تر از این بود که بیان و ما رو به زحمت بندازن یا حداقل مطرح نمی کردن با پسر بشینیم صحبت کنیم...)



مطالبی که از این خواستگاری صوری و خواستگارهای قبلی درس گرفتم و فهمیدم. این بود که به ظاهر مذهبی افراد اصلا اعتماد نکنم حتی اگر نماز شب میخوند. ( قبلا یه خواستگار داشتم پدر نماز شب میخوند ولی پسر بویی از ایمان پدر نبرده بود)

پی نوشت : از آقایون محترم خواهشمندم وقتی جوابتون منفی هست از معرف بخواید این موضوع رو هر چه زودتر به اطلاع خانواده عروس برسونه، یا خود خانواده داماد به خانواده عروس اطلاع بده، نه اینکه برید پشت سرتون هم نگاه نکنید......


blackview;318812 نوشت:
تبریک میگم به سید آرش
بچه ها من اکثر پست های سید آرش رو از اول خوندم تا رسیدم به پستی که گفت ازدواج کرده
از شدت خوشحالی سجده شکر به جا اوردم
خودم مجردم و دوست دارم ازدواج کنم به خاطر همین تونستم با پست های سید آرش خیلی خوب مأنوس شم
در کل برای همه ی جونا آرزوی عاقبت به خیری میکنم

سلام

خیلی ممنون از شما دوست عزیز من هم به نوبه خودم برای همه ی جوانان مجرد سر نمازهام دعا میکنم گرچه یک بنده ی گناهکار بیشتر نیستم

دوستان با اجازتون تمام خاطره هاتون رو تا همین جا در وبلاگم در این پست گذاشتم :Khandidan!:

http://ezdevaj-movafagh.blogsky.com/1391/12/20/post-374/

آهوی خسته;323086 نوشت:
واقعا مشکل ازدواج برمیگرده به نگاه خود جووناها!
ای بابا آستین کوتاه و نگاه کردن به شما که گناه نداشته
اون خانمیم که این همه دروغ سر هم دیگه کرده و برای خواستگارش گفته آبروی خودشو برده!!!!
چه آدمایی پیدا می شوند ها
آهای خانم های محترمه لطفا مشکلات خود را با خانواده حل کنین بعد خواستگار راه بدین! مردم که برای خوش گذرونی و خیط شدن نمیان خواستگاری!

شما با کی بودین؟

ahoo-71;323094 نوشت:
چی شد ابجی جون؟ عروس شدی؟بدو بقیشو بگو....

نه عزیز دلم فعلا داریم مراحل آشنائیو سپری میکنیم
و گیر کردیم رو مهریه

سلمان 313;324140 نوشت:
سلام!!!
سراسر اين نوشته پر از غرور وكبر بود!
شما كه اين همه از انسانها ايراد مي گيريد هيچ عيب و نقصي نداريد؟
همين كه به دنبال عيوب برادر ديني خودتون هستيد بزرگترين عيب است!
بي عيب فقط خداست!


سلام !!
چرا اتفاقا ايراد زياد دارم . من فقط خاطره اين افراد رو ميذارم تا شما و خودم درس بگيريم شما هم اگر كبر و غروري ديديد توجه نكنيد مهم درسه كه بگيريد. فقط از سر دلسوزي ميذارم تا بيش تر ازين شاهد بالارفتن سن ازدواج نباشيم شما خودتون اسيب شناسي كنيد !

از شما هم متشكرم كه عيب منو گفتيد چون دقيقا شديدا همين عيبو دارم!

[="Navy"]خواستگاري اول (براي پسرشون كه 32 سال بود.)
اولين جايي كه اون خانم با مادرم رفتند خونه ي يكي از همسايه هامون بود. دختر خانم خيلي مناسب در حال تحصيل و سن مناسب (21) قيافه ي خوبي هم داشت. بعد 2 3 ماه كه پسر و دختر با هم صحبت كرده بودند و دختر خانوم از اقا پسر خوشش اومده بود و جواب مثبت دادند . خانواده ي پسر هم كه تا حدودي قول داده بودند براي ازدواج خلاصه بعد حدود 3ماه تماس گرفتند كه نه ما اون دخترو نمي خوايم!

مادرم هر چي پرسيدند اخه چرا ؟! خيلي خانواده ي خوبي هستن و از لحاظ مالي هم به هم ميخوريد اما .. گفت نمي خوايم چون دختره زير گلوش ديده ميشد!!!!!!!!!!! بعد كلي پرسش فكر كنم منظورشون اين بود كه ذختر خانم مقنعه ي چونه دار نپوشيده بود !!!!!! هر چي مادرم گفتن ايشون پسر شما رو دوست داره بهتر ميشه ! باز گفت خب اخه خواهرش بد حجابه!!!!!!!!!!!:Moteajeb!: مادرم گفتن چه ربطي به خواهرش داره الان دختر خوب و خانواده دار كم پيدا ميشه به علاوه شما چند ماه داريد ميريد و مياين ! گفت : نه ميترسم پسراي ديگم خواهرشو ببينن و بخوان يا بچه هاي پسرم از خواهرش الگو بگيرن !!!!!
خلاصه نخواست ديگه!
بعد اين مسئله خانواده ي دختر زنگ زدند مادرش گفت: خانم... باور كنيد چند ماه كلي خواستگاراي دخترمو رد كردم . دخترم از پسرش خوشش اومده . به ما قول داده بودن و.... ما تركيم اصلا اين رسما بين ما نيست . والا ما نديديم كسي مردمو اينجوري سر كار بذاره و....

خلاصه نشد ديگه ....[/]

[="navy"]خواستگاري دوم
چند وقت پيش كه توي حوزه نشسته بوديم بحث ازدواج داغ شد بعد كلي بحث و اينا دختر خانم كه فكر كرد مادرم ميتونه كمكش كنه خيلي مودبانه اومد جلو و به مادرم گفت اگر مورد مناسب و مومني باشه من ازدواج ميكنم من تعجب كردم كه اينقدر راحت اومد گفت! چون اين كار هر چند بد محسوب نميشه اما از نظر عرف خيلي پسنديده نيست كه شايد عرف بايد تغيير كنه. به هر حال شمارشو داد بعد مدتي كاشف به عمل اومد اين خانم معروفه به بهترين و خوش اخلاق ترين دختر اين حوزه است. تك دختر و وضع مالي مناسب و مطلوب. از لحاظ ظاهر و سن هم خيلي خوب.

مادرم هم اين دخترو به همون خانم معرفي كرد . بعد جلسه ي خواستگاري كه واقعا همه چيز مطلوب و مناسب بود مادر گرامي گفت: نه ما اين دخترو نمي خوايم رنگ پوستش خيلي روشن نيست!!!!!!!!
من كه اين دختر خانمو ديده بودم واقعا افسوس خوردم ... به خاطر مسئله ي به اين كوچيكي!!! خانم سفيد برفي ميخواستن نه حتي مقداري سفيد!!!!! به علاوه اخلاق بسيار عالي كه واقعا كم پيدا ميشه غروري كه اصلا نداشت! چون واقعا وضعش از اطرافيانش خيلي بالاتر بود توقع داشتيم حداقل حداقل يكم مغرور تر باشه!!!!!!!

خلاصه اينم نشد!!!!!!
[/]

[="darkorchid"]خواستگاري سوم! (اصلا صورت نگرفت!)
بعد اينكه مادرم ديدن اين خانم خيلي روي حجاب تاكيد داره رفتن پيش دختر خانمي كه واقعا در حفظ حجاب كوشا بود و از لحاظ قيافه اصلا مشكل نداشت اما كمي سن بالا(29)
خلاصه هم مامانم گفتن اين دختر خانم بخاطر نداشتن پدر و بيماري مادر مجبور شده بره سر كار( مغازه اي كه فقط با خانم ها سرو كار داره و خيلي خيلي نادر و كم اقايون ) !
خانم بلافاصله گفت: نه نه من دختري كه بره سر كار نمي خوام!!!!!!!!

نخواست ديگه!نشد....[/]

البته اين دختر خانم كه تا اين سن ازدواج نكردن تا جايي كه من شنيدم اينكه پدر و مادرش اخلاق خيلي خوبي با خواستگار نداشتن. يعني گاهي اوقات كنار گذاشتن غرور و خشرويي بيشتري لازمه! كه متاسفانه خودش هم كمي غرور داره! يعني نميدونم چرا ولي حاضر نيست بيشتر خوش رو باشه با اينكه مهربونه!!!! البته من اينو بين دخترها خيلي ديدم شايد طبيعه شايدم خيلي خوب نيست!
ديگه...

[="Navy"]خواستگاري خودم
اين خواستگاري كه خاطرشم قبلا گفتم كه چقدر اون اقا مغرور بود و از خودش تعريف ميكرد! شايد بزرگترين اتفاق زندگي من بود كه حسابي درس گرفتم! اتفاقا اونايي كه گفتم شايد بدي هاش بود اما خيلي فرد مومن و خوش اخلاق و خوش برخوردي بود ! از خودش تعريف ميكرد چون فكر ميكرد من نميدونم چه جايگاهي داره و چند بار از مادرم پرسيده بود!اصلا دختر شما منو دوست داره؟!
من تا جايي كه دقت كردم بيشتر اقايون اين فكرو ميكنند وقتي با يك دختر به ظاهر مذهبي صحبت ميكنند. چون شرايط مذهب در خواستگاري نه خشك بودن نه خيلي خودموني شدنه! اما در رسانه ي ما انچه كه نشون ميده تفريطه يعني دخترو پسر خيلي با هم بخندن حرفاي عاشقانه بزنندو... اما در جامعه ي مذهبي چنين چيزي نه جايز و نه ممكنه!!!!
به هر حال اين شبهه براي هر كس ممكنه پيش بياد چون انچه كه در رسانه ميبينيم متفاوت با عرف جامعه ي مذهبيه!

بالاخره قبل ازين كه اين اقا بياد به خاطر شغلشون كه پاسدار بودن پدرم شديدا مخالفت كردن و گفتن ابدا و اصلا! البته اگر قبول ميكردن تعجب داشت !

بعد من مادرمو جلو فرستادم كه خواهش كنن اما پدرم عصباني شدن و اتفاقات خوبي نيوفتاد!
هفته ي اول مادرم مدام خواهش ميكردن و بحث و توضيح كه پسر خوبيه و خيلي خيلي و....
بحث بالا گرفت پدرم عصباني شد من كه توي اتاق بودم مطمئن بودم ايشون دارن ميان كه حسابي منو يك كتك شديد مهمون كنن! انقدر ترسيده بودم كه به فكر اين افتادم حتي از پنجره بپرم بالاي پشت بام! احتمال مرگ(70%)

خلاصه نزديك بود به اتاقم برسند كه دايي بزرگترم از راه رسيد!!!! ايشون حكم پدر بزرگ رو داشتند پدرم رفتن به استقبال ... منم اينجوري نجات پيدا كردم! به لطف خداوند

بعد بحث شروع شد داييم به اصرار مادرم اومده بودند كلي بحث كردن و بعد اومدن اتاق تا با من صحبت كنن!

داييم گفتن بذار هر وقت هجده سالت تموم شد بعد خواستگار راه بده تو هنوز به سن قانوني نرسيدي!
منم كلي سخنراني كردم كه نه چه ربطي به سن داره و اين اقا رو ببينيد اگه نپسنديديد بعد بگيد نه و....
خلاصه براي اين كه مطمئن بشم دايي جان فكر نكنن من دارم شوخي ميكنم زدم زير گريه!
توصيه ميكنم اين مهارت رو خيلي خوب بياموزيد و جز در مواقع خيلي خيلي ضروري استفاده نكنيد چون اثر خودشو از دست ميده!
خلاصه براشون مثل ابر بهار گريه كردم!!!! دايي جان كه ديد خيلي ديگه اوضاع ناجوره كمي دلداري داد من كه ديدم هنوز همه چي اوني كه ميخوام نيست تهديد كردم كه اگر راه نديد ديگه منو نميبينيد! دايمم گفت اگه حرف فرار بزني خودم ميكشمت! منم يه دفعه اي ترسيدم اما بروز ندادم!
خلاصه هر چي راه بلد بودم امتحان كردم!
دايي با پدر صحبت كردن . منم يواشكي گوش دادم!
پدرم گفتند 6 ماه ديگه بيان!

:vamonde: منم شديدا عصباني شدم و گفتم 6 ماه ديگه ديره بايد همين ماه باشه! كلي اصرار و اصرار و اصرار كه اگه داييم نبود پدرم منو كشته بود(اگه خدا ميخواست!) ولي منم از فرصت استفاده كردم و باز كلي حرف زدم!
پدرم باورش نميشد كه من انقدر پررو باشم و بيام حرف از ازدواج بزنم
شوكه و عصباني شده بود!

البته همه ي اين مراحل بعد اين بو د كه من با حضور مادرم و خواهر اقا پسر با ايشون صحبت كرده بودم و مشاوره هم رفته بوديم! بدون اطلاع پدر!

چون من گفته بودم قبل از شناخت و پسنديدن اصرار نميكنم اول بايد ببينم ما مناسب هم هستيم بعد عمليات راضي كردن پدرو شروع كنم!

خلاصه شب خواستگاري با حضور پدرم فرا رسيد و من يك عالمه اشتباه بچگانه كردم ! اما كلي درس گرفتم تا از يك اشتباه دو بار زمين نخورم ! و براي والدينم قطعي شد كه اگر قرار باشه با كسي ازدواج كنم بايد مورد پسند خودم باشه پدرم هم كاملا متوجه شدند كه مقاومت ايشون هم مانع نميتونه باشه! براي همين كار من براي بسياري از تصميمات زندگيم راحت شده و ديگه كسي حوصله ي مقاومت نداره!

ادامه دارد..![/]

چقدر خوب
خیلی به خودم امیدوار شدم
من چطوری به مادرم بگم برام دختر پیدا کنه ؟
صحبت کردن درباره این مسائل با مادرم خیلی سخت هست.
البته میدونم که اولش سخته وقتی اولین کلمه رو بگی بقیه شون خودشون میان ولی خوب همون اولی رو چطوری بگم ؟

شيعه ي ياس;324351 نوشت:

سلام !!
چرا اتفاقا ايراد زياد دارم . من فقط خاطره اين افراد رو ميذارم تا شما و خودم درس بگيريم شما هم اگر كبر و غروري ديديد توجه نكنيد مهم درسه كه بگيريد. فقط از سر دلسوزي ميذارم تا بيش تر ازين شاهد بالارفتن سن ازدواج نباشيم شما خودتون اسيب شناسي كنيد !

از شما هم متشكرم كه عيب منو گفتيد چون دقيقا شديدا همين عيبو دارم!


سلام!!!
هدف من اين بود كه همه داراي عيب هستند وكسي بي عيب نيست!
شما اينقدر با نگاه تحقيرآميز به آقايان نگاه مي كنيد كه يك لحظه فكر كردم با مريم مقدس(س)روبرو شدم!
خيلي بده كه انسان بخواهد كسي را به خاطر عيبهايش مسخره كند وكسي كه برادر ويا خواهر مومنش را مسخره كند از دين خارج است!
نص صريح اسلام؛

بچه ها دعا کنید کار منم جور شه و بیام اینجا خاطراتمو بنویسم
میخوام نم نم استارت کار رو بزنم
دعا کنید موفق بشم

به نظرم باید یه کلاس واسه پدر و مادرا در مورد ازدواج به موقع(17, 18 به بالا) فرزندان بذارن,تا کار ما راحت :shad:تر بشه

بانو;324184 نوشت:
پی نوشت : از آقایون محترم خواهشمندم وقتی جوابتون منفی هست از معرف بخواید این موضوع رو هر چه زودتر به اطلاع خانواده عروس برسونه، یا خود خانواده داماد به خانواده عروس اطلاع بده، نه اینکه برید پشت سرتون هم نگاه نکنید......

شدیدا با این نکته موافقم
خانم نیلچی زاده هم می گفتند که خانواده آقا پسر اگه جوابشون منفیه به خانواده دختر زنگ بزنن و بگن.

خانمي از دوستان ميگفت چون اولين تجربه ها براي دخترمه با هر كس كه رابط باشه تماس ميگرم و ميگم با خانواده ي پسر تماس بگيريد بپرسيد عيب دخترم چي بوده تا براي خواستگارهاي اينده برطرف كنم!!!!

بسمه تعالي

كلي سوال آماده كرده بودم ومرتب ازش مي پرسيدم:reading:
نزديك يه ساعتي كه گذشت پرسيد:ببخشيداگه سوالاتتون چهارگزينه اي بدين همين جاعلامت بزنم آخه تست زنيم خيلي خوبه ولي اگه تشريحي هست بدين ببرم خونه...
:vamonde:

نزدیکه به 3 ماه بود که درگیر یکی از خواستگارام بودم!!!
توی این سه ماه باورتون میشه فقط 4 یا 5 ساعت با هم حرف زدیم!!! علتش هم این بود که مادر آقا داماد مثلاٌ امروز میومد خونمون با پسرش بعدش میییییییرفت حاجی حاجی مکه؛ 1 ماه دیگه زنگ میزد که جواب دخترتون چیه؟؟
منم که جواب نمیدادم میگفتم من هنوز حرفامو نزدم
به خدا موندم توکار این مردم!!!

((عزیز من داری میری خواستگاری یه چیزی دستت بگیر بعد برو خونه مردم!!!))

3 جلسه ما باهم حرف زدیم دریغ از یک دسته گل!! دریغ از یک جعبه شیرینی!!!

تازه جلسه سوم آقا یادش افتاده میتونه کت شلوار بپوشه بیاد خواستگاری!!!

الان یکم عصبانی شدم....

بقیشو توی پست های بعدی واستون تعریف میکنم!

هر کسی که تصمیم به ازدواج میگیره برای خودش معیار ملاک هایی داره
بعضی معیارها قابل چشم پوشی هستن، مثلاٌ یکی از معیارهای من این بود که آقا پسری که تصمیم به ازدواج داره حتماٌ فکری برای آسایش و راحتی زن و زندگیش کرده، فرض بگیریم اگه هیچ کاریم نکرده لااقل دیگه یه خونه مستقل از خودش داره!!! البته گفتم میشه ازین معیار چشم پوشید؛چون خونه، ماشین یا هر چیز دیگه ای بالاخره تهیه میشه.
بعضی معیارها هم قابل چشم پوشی نیستن، مثلاٌ برای من بی نماز بودن آقا داماد قابل چشم پوشی نیست.

همه ی اینها به کنار، شرایط شغلی سخت رو هم درنظر بگیرید!!!
حتی خود آقا داماد بهم گفت اصلاٌ فکر نمیکردم منو با این شرایط شغلی سخت قبول کنی !!
ازون معیارهایی که گفتم قابل چشم پوشیه، چشم پوشی کردم، نه ازش خونه خواستم نه ماشین... چون پسر سالمی بود، سر سفره پدر بزرگ شده بود.

حالا نوبت من بود که آقا رو محک بزنم! جلسه آخر بهش گفتم من فقط از تو یه چیزی میخوام
گفت هرچی باشه قبول میکنم چون نمیخوام از دستت بدم!!
گفتم من از تو هیچی نمیخوام جز اینکه مهریه ای که دوست دارم رو مهرم کنی!!!

حالا آقا دوماد ساکت بود، فقط گوش میداد دیگه نه میخندید نه میپرید توی حرفام

مقدار مهریه رو که بهش گفتم یکم فکر کرد... بعدش خیییییلیییییی مسالمت آمیییییییییز گفت نمیتونم تقبل کنم!!!!

بهش گفتم این خواسته ایه که ازت دارم اگه مردش هستی بسم ا...
برعکس همیشه که میرفت یک ماه دیگه زنگ میزد، این بار چند روز بعد مامانش زنگ زدو گفت پسرم گفته نمیتونم خواستتو قبول کنم!!!

خداییش تو دلم گفتم خدا رو شکر که قبول نکرد

این بار دیگه عذاب وجدان نداشتم که بدون دلیل پسر مردمو رد کردم.

میخوام اینو بگم:
آقا پسرای عزیز، دختر خانومای گل
وقتی حرف خواستگاری پیش میاد همون اول موضع خودتونو با خودتون و خونوادتون مشخص کنید، بععععد 3 ماه وقت مردمو بگیرین!!!

*narges*;325633 نوشت:
هر کسی که تصمیم به ازدواج میگیره برای خودش معیار ملاک هایی داره
بعضی معیارها قابل چشم پوشی هستن، مثلاٌ یکی از معیارهای من این بود که آقا پسری که تصمیم به ازدواج داره حتماٌ فکری برای آسایش و راحتی زن و زندگیش کرده، فرض بگیریم اگه هیچ کاریم نکرده لااقل دیگه یه خونه مستقل از خودش داره!!! البته گفتم میشه ازین معیار چشم پوشید؛چون خونه، ماشین یا هر چیز دیگه ای بالاخره تهیه میشه.
بعضی معیارها هم قابل چشم پوشی نیستن، مثلاٌ برای من بی نماز بودن آقا داماد قابل چشم پوشی نیست.

همه ی اینها به کنار، شرایط شغلی سخت رو هم درنظر بگیرید!!!
حتی خود آقا داماد بهم گفت اصلاٌ فکر نمیکردم منو با این شرایط شغلی سخت قبول کنی !!
ازون معیارهایی که گفتم قابل چشم پوشیه، چشم پوشی کردم، نه ازش خونه خواستم نه ماشین... چون پسر سالمی بود، سر سفره پدر بزرگ شده بود.

حالا نوبت من بود که آقا رو محک بزنم! جلسه آخر بهش گفتم من فقط از تو یه چیزی میخوام
گفت هرچی باشه قبول میکنم چون نمیخوام از دستت بدم!!
گفتم من از تو هیچی نمیخوام جز اینکه مهریه ای که دوست دارم رو مهرم کنی!!!

حالا آقا دوماد ساکت بود، فقط گوش میداد دیگه نه میخندید نه میپرید توی حرفام

مقدار مهریه رو که بهش گفتم یکم فکر کرد... بعدش خیییییلیییییی مسالمت آمیییییییییز گفت نمیتونم تقبل کنم!!!!

بهش گفتم این خواسته ایه که ازت دارم اگه مردش هستی بسم ا...
برعکس همیشه که میرفت یک ماه دیگه زنگ میزد، این بار چند روز بعد مامانش زنگ زدو گفت پسرم گفته نمیتونم خواستتو قبول کنم!!!

خداییش تو دلم گفتم خدا رو شکر که قبول نکرد

این بار دیگه عذاب وجدان نداشتم که بدون دلیل پسر مردمو رد کردم.

میخوام اینو بگم:
آقا پسرای عزیز، دختر خانومای گل
وقتی حرف خواستگاری پیش میاد همون اول موضع خودتونو با خودتون و خونوادتون مشخص کنید، بععععد 3 ماه وقت مردمو بگیرین!!!



سلام!!!
شما كجا سراغ داريد با اين وضع بد آقا پسر يك خانه مستقل داشته باشد.مگر موارد استثنائي!!!
مي تونم بپرسم چقدر مهريه تعيين كرديد؟
از رگ گوئي آقا خوشم آمد،نمي توانم تقبل كنم!(احسنت به اين راستگوئي)
خيلي رويائي فكر نكنيد عقلاني فكر كنيد!

*Narges*;325342 نوشت:
جلسه ما باهم حرف زدیم دریغ از یک دسته گل!! دریغ از یک جعبه شیرینی!!! تازه جلسه سوم آقا یادش افتاده میتونه کت شلوار بپوشه بیاد خواستگاری!!!

سلام!!!
وقتي شما به اين راحتي طرف را رد مي كني وباد غرور در سينه داري خوب معلومه كه طرف خرج اضافي نمي كنه وبخواهد گل وشيريني بخرد ديگر.
ولي با كت وشلوار وافقم.آقا بايد پاك وتميز برود خواستگاري.مرتب وخوشبو:khaneh:

مقدار مهریه برای کسی که نه خونه مستقل داره نه هیچچییی...

و البته کسی که آداب خواستگاری رفتن رو نمیدونه... :read:

طوری تعیین میشه که آقاداماد جواب خواستگاری که کرده خودش به خودش بده

.:. آقایون کمی با انصاف، به خواستگاری دختر مردم برید لطفاٌ ، همون طور که انتظار دارید در مورد شرایط شما منصفانه تصمیم گرفته بشه .:. :ok:

*narges*;325669 نوشت:
آقایون کمی با انصاف

سلام!!!
لطفا جمع نبنديد.خيلي از آقايان هم هستند كه وقتي به خواستگاري مي روند لباسهايشان كمتر از شب دامادي نداره.خوب يكي پيدا شده با لباس مناسب براي شما نيامده دليل نمي شه بگيد آقايان!

سلام!!!
يك آقائي كه مي رود خواستگاري اولا با يك اصلاح مناسب مو وصورت داشته باشد وتر تميز بشود وبعد يك دوش آب گرم داشته باشد وخوشبو ويا يك لباس مناسب و رسمي ويك جعبه شيريني در مراسم خواستگاري حاضر شود!البته بدون دسته گل ولي بعد از شنيدن صحبت هاي خانم ودر صورت پسنديد وصحبت كردن درباره تمام مسائل در يك روز معين ومبارك همراه با پدر ومادر وبزرگتر ها مي روند براي صحبتهاي جدي خواستگاري(مهريه،شيربهاء(اعتقاد ندارم ولي بعضي ها دارند)روز عقد وعروسي انشاءالله!
به همين سادگي
ولي اكثر خانواده ها براي اين شيريني ودسته گل نمي گيرند كه اگر قرار باشه براي هر دختري مي روند خواستگاري شيريني ودسته گل بگيرند كه ورشكست مي شوند.حداقل شيريني ودسته گل روي هم رفته نزديك 200 الي 500 هزار توامن آب مي خوره!(اين جا عرف قيمت اين طوريه!
براي همين تا زماني كه مطمئن نشدند آن دختر مورد نظر را پيدا نكردند از گرفتن خودداري مي كنند!

سلمان 313;325695 نوشت:
ولي اكثر خانواده ها براي اين شيريني ودسته گل نمي گيرند كه اگر قرار باشه براي هر دختري مي روند خواستگاري شيريني ودسته گل بگيرند كه ورشكست مي شوند.حداقل شيريني ودسته گل روي هم رفته نزديك 200 الي 500 هزار توامن آب مي خوره!(اين جا عرف قيمت اين طوريه!

ولی ادب حکم میکنه که وقتی خونه کسی میرین (مخصوصا برای اولین بار) دست خالی نرین بعد هم اگه اینطوریه که شما میفرمایین پس خانواده دخترخانم هم نباید وسایل پذیرایی مثل میوه و شربت و امثالهم رو فراهم کنند خب اینکه نشد رسم مهمون داری و مهمونی رفتن. در ضمن همین مسئله خرید گل و یا شیرینی تا حدی مانع میشه که بعضی ها خانواده دختر رو بذارن سرکار رو با خواستگاری رفتن فقط مزاحم مردم بشن.
در ضمن هزینه یه گل یا شیرینی اینقدر ها هم فضایی نیست که شما میفرمایید حتی در تهران.
یه مطلب دیگه، این بحث ها فقط برای انتقال تجربه است برای آقا پسرها و دختر خانم ها. این مطالب هم که در مورد دست خالی نرفتن در جلسه خواستگاری (حتی وقتی قطعی نیست) مطرح میشه برای اینه که آقا پسرا بدونن که این مسئله شاید از نظر اونا کوچک و بی اهمیت باشه ولی برای خانواده دختر مهمه.

تاج گل که نمیخوان دخترا !!! یه دسته گل کوچیک.ملت واسه جلسه دوم سوم که میان,زشته هیچی نیارن خساستشونو میرسونه.

حیا;325713 نوشت:
ولی ادب حکم میکنه که وقتی خونه کسی میرین (مخصوصا برای اولین بار) دست خالی نرین بعد هم اگه اینطوریه که شما میفرمایین پس خانواده دخترخانم هم نباید وسایل پذیرایی مثل میوه و شربت و امثالهم رو فراهم کنند خب اینکه نشد رسم مهمون داری و مهمونی رفتن. در ضمن همین مسئله خرید گل و یا شیرینی تا حدی مانع میشه که بعضی ها خانواده دختر رو بذارن سرکار رو با خواستگاری رفتن فقط مزاحم مردم بشن.
در ضمن هزینه یه گل یا شیرینی اینقدر ها هم فضایی نیست که شما میفرمایید حتی در تهران.
یه مطلب دیگه، این بحث ها فقط برای انتقال تجربه است برای آقا پسرها و دختر خانم ها. این مطالب هم که در مورد دست خالی نرفتن در جلسه خواستگاری (حتی وقتی قطعی نیست) مطرح میشه برای اینه که آقا پسرا بدونن که این مسئله شاید از نظر اونا کوچک و بی اهمیت باشه ولی برای خانواده دختر مهمه.

سلام!!!
نم دانم چه اصراريه كه بعضي ها خودشون را به ناآگاهي مي زنند؛من گفتم اگر دسته گل نشد شيريني حتما بايد برده بشه.چرا جو مي دين به مطلبم!
به نظر شما خواستگاري براي آقا پسر مسئله ي مهمي نيست!(يعني شما اين طور فكر مي كنيد):khaneh:
اگر اين قدر براتون مهمه رگ وراست بگوئيد براتون بياورند.
چون حتما اگر گرفته نشود نه تنها خساست آقا داماد را نشون مي ده بلكه ممكنه عروسي هم بهم بخوره وآقا پسر ضرر بدي بكنه.طفلك بي زن مي مونه!

آیسودا;325744 نوشت:
تاج گل که نمیخوان دخترا !!! یه دسته گل کوچیک.ملت واسه جلسه دوم سوم که میان,زشته هیچی نیارن خساستشونو میرسونه.

سلام!!!
مثلا چه رنج قيمتي مدنظر شما؟همين كه مي گوئيد دسته گل كوچك!
البته الحمدلله مردها هروقت برن جائي دست پر مي روند فكر كنم منطقه شما زياد آقايون توي باغ نيستند!
منطقه ما هم دسته گل م برند وهم شيريني!
بعد اگر دختر پسند بشه در يكي دو روز آينده با هماهنگي خانواده دختر مي روند يك انگشتر به انتخاب دخترخانم انتخاب كنند!:ok:

[="Tahoma"][="Green"]اللهم عجل لولیک الفرج

گل الان می دونید چقدر هزینه بره؟

یه دست گل کوچیک چنده؟:Gig:
[SPOILER]
فکر کنم یک کیلو پسته بیاریم بهتر باشه تا دسته گل؟:Nishkhand:
(اینطوری لااقل خورده میشه یه چیزی به تن یکی میرسه گله که ریخته میشه دور و یکم پسته هم برامون میارند خودمون ام می خوریم:khandeh!:)[/SPOILER][/]

به نظرم پسری که پول برای خریدن یک دسته گل کوچیک اون هم فقط برای جلسه اول رو نداشته باشه به درد زندگی نمی خوره.........

به شخصه نخریدن گل رو یک نوعی بی احترامی به خانواده عروس و تا حدودی دلیلی بر خساست مرد و خانواده اش میدونم.

در مورد شیرینی و شکلات و هم به نظرم خریدنش برای جلسه اول خوب نیست، چون شیرینی و شکلات رو زمانی میارن که همه چیز درست شده باشه نه اینکه هنوز اتفاقی نیفتاده ......

فکر کنم لازم شد یادآوری بشه که اینجا هدف رو کم کنی نیست!!!

پس بهتره اگر کسی نکته یا خاطره ای از تجربیات خواستگاریش داره، با بقیه درمیون بذاره تا از تجربیاتش استفاده بشه.

در غیر این صورت (تجربه ی خواستگاری نداشتن!) نیازی نیست با اظهار نظرهای بی مورد، انجمن رو از هدفش دور کنیم.

سلمان 313;325809 نوشت:

اتفاقا ما واسه 3 تا داداشم که میرفتیم خواستگاری(البته من نبودم تو مراسم) دست پر میرفتیم.هرکی هم میاد خواستگاری دست پر میره مخصوصا جلسه دوم به بعد,اما کسی که دست خالی بیاد بعد از چند جلسه واقعا ایول داره!!! ماشالا روش زیاد بوده,وگرنه هیچکسی چنین رویی نداره!
درضمن,ما که نگفتیم مردا خسیسن!آدما متفاوتن.چه مرد,چه زن خسیس داریم.مهم ذات آدمه نه جنس آدم!

[="Arial"][="DarkRed"]من 18 سالمه گرچه هنوز سنم کمه اما زیاد پیش میاد که خونمون واسه خواستگاری زنگ میزنن مامانمم همون پشت تلفن میگه که نیان و اگه طرف باشخصیت باشه که قبول میکنه و همون پشت تلفن بیخیال قضیه واسه خواستگاری میشه
اما.....اما....... بگم ازون خواستگارایی که یه نمه سمچ تشریف دارن وای بر اونا همین چتد وقت پیش یکی زنگ زد خونمون گفت که میخواد با پسرش بیاد مامانمم گفتش که دختر ما هنوز سنش کمه ماهم فک کردیم بیخیال شده دیه ولی ساعت 10 شب دیدیم درخونمون زنگ میزنن منم از خدا بی خبر رفتم درو باز کنم چراغ ایفون خاموش بود و من توی خیابونو نمیدیدم ندیدم که کی پشت دره فک کردم دختر عموم اقا منم اذیت میکردم وای خاک برسرم هرکاری میکردن درو باز نمیکردم فک کردم صداشو عوض کرده اخه صداهاشون خیلی شبیه هم بود مامان پسره و دختر عمومو میگم ها هیچی بابا اخر صد مامانش گفت که کی هستن منم مونده بودم درو باز کنم یانه فک کنم یه یک ربی معطل شدن بعدش درو زدم اومدن بالا منم رفتم تو اتاقم مامانم عین هو لبو قرمز شده بود میگه منکه بهشون گفتم نیان حالا منم قیافم خنده دار بود شده بودم این شکلی:Moteajeb!:اخه کدوم ادم عاقل بی خبر اونم ساعت 10 شب میره خواستگاری هیچی دیگه مامانه اینقده اصرار کرد که منو پسرش باهم بحرفیم ازون جایی که سمچ و پیله تشریف داشتند دیگه پسره در اتاقمو زد اومد تو منم تا حالا با یه پسر حرف نزده بودم که قلبم رو هزار میزد پسرم ازون پررو هاش بودا بهم میگه نظرت درمورد من چیه اخه منکه دفه اولم بود میدیدمش چی میخواستم بگم میگه چه انتظارایی از من داری منم که عین هو بتا زل زدم به فرش اتاقم موندم چی بگم بعدش که یه ذره گذشت بهش یه خواسته های الکی گفتم که شاید برن و پشت سرشونم نگاه نکنن ولی متاسفانه پسره هرچی میگفتم قبول میکرد اخر بهش الکی گفتم که من یکی دیگرو دوس دارم البته بعدش به مامانم گفتم این غلط بزرگمو مامانمم گفت عیبی نداره ولی دفه اخرت باشه پسره بد بختم چیزی نگفت و از اتاق رفت بیرون دلم براش کباب شد با چه ذوقی اومده بود هه:Kaf:
[/]

بانو;325845 نوشت:
به نظرم پسری که پول برای خریدن یک دسته گل کوچیک اون هم فقط برای جلسه اول رو نداشته باشه به درد زندگی نمی خوره.........

سلام!!!
كسي كه مي رود خواستگاري ومي خواهد ازدواج كند حداقل هيچي نباشه يك پول كلان مثلا 40 الي 50 ميليوني داره كه مي خواهد براي زندگيش خرج كنه.
اين حرفها چيه پول نداره دسته گل بخره!:Moteajeb!:

سلمان 313;326091 نوشت:
سلام!!!
كسي كه مي رود خواستگاري ومي خواهد ازدواج كند حداقل هيچي نباشه يك پول كلان مثلا 40 الي 50 ميليوني داره كه مي خواهد براي زندگيش خرج كنه.
اين حرفها چيه پول نداره دسته گل بخره!:Moteajeb!:

حالت خوبه ؟
40 میلیون ؟
اینجوری که هیشکی نباید ازدواج کنه :khandeh!:

سلمان 313;326091 نوشت:
سلام!!!
كسي كه مي رود خواستگاري ومي خواهد ازدواج كند حداقل هيچي نباشه يك پول كلان مثلا 40 الي 50 ميليوني داره كه مي خواهد براي زندگيش خرج كنه.
اين حرفها چيه پول نداره دسته گل بخره!:moteajeb!:

منظورم پول داشتن یا نداشتن نیست، منظور خسیس بودن طرف مورد نظر هست.

با توجه به اینکه چند وقت پیش خواستگاری داشتم که گل نخریده بود و جعبه شکلاتی که آورده بود تاریخ تولیدش مربوط به عید سال پیش میشد و تاریخ انقضای شکلات چند روز دیگه تمام میشد. و با توجه سوالاتی که از خواستگار پرسیده بودم متوجه شدم فرد مورد نظر تا حدودی خسیس هست.

خواستم بگم که دوستان از همان اول مراقب باشند و روی همه چیز دقت داشته باشند .

سلام!!!
من خودم تجربه ندارم ولي چند تا مراسم شنيدم كه چطوري برگزار شدند!
يكي تعريف مي كرد مي گفت گفتند يك دختر خانمي هست كه مي گويند همه چي تمامه.يعني مي گفتند برويد تحقيق كنيد وحتي امتحانش كنيد تا بفهميد كه چقدر باايمان وباتقوا است.وقتي مي گويم از اين آدم هاي متدين هستند واقعا متدين هستند نه از اينها كه فقط اسمن متدين هستند و وقتي تحقيق مي كني مي بيني دختره توي دانشگاه با يكي بوده توي محل با يكي ديگه.پدر مادره هم خبر ندارن ومردم هم از روي آبروي پدر مادره بهشون نمي گن.
همكارم تعريف مي كرد آدرس منزل خانم را گرفتم تا يك روز تعيين كنيم برويم خواستگاري،اما يك روز جلوتر خودم رفتم تا از نزديك خونشون را ببينم ومحلشون را نگاه كنم ببينم توي چه محيطي بزرگ شده وآيا عوامل محيطي بر رفتار ويا كردار وشخصيت ايشان وخانواده ايشان تأثير داشته يا نه!
رفتم ديدم محله محله ي معمولي بود با شرايط عادي يك محله ي ساده ومعمولي!
اول مادرم با خواهرم رفتند دختر خانم را ببينند.صبح زود رفتند تا خانواده دختر خانم غافلگير شوند تا وسائل پذيرائي نچينند(از اين كار چند تا هدف داشتيم همكارم مي گفت:اول اينكه از قبل خانواده ودختر خانواده آمادگي قبلي را نداشته باشند تا دختره وقت كنه هرچي بتونه ولوازم آرايشه خالي كنه روز صورتش!!!دوم اينكه ميوه وشيريني را به زور توي حلقمون نكنن.سوم اينكه اگر آن طوري كه تعريف مي كنند ببينيم چهره خانم چطوريه!همان چهره پاك ومهربانانه ومتين وبا شرم حيا توي صورتش هست يا اينكه مثل بعضي دخترهاي امروزي گارد گرفتند تا اگر حرفي برعليشون زده بشه طرف رو ج..................خلاصه!)
مادرم مي گفت رفتيم ديديم.دختر..............واي واي واي دختر نگو طلا بگو!!!!طلا اونم عياره 24 نه 100!!!!!
خلاصه قرار گذاشتيم تا من هم بروم البته با اجازه بزرگترهاي خانواده خانم.رفتيم ديديم بله هماني بود كه من مي خواستم.باور كنيد من خودم در صحبت كردن نه اينكه فكر كنيد ادا در مي آورم ونقش آدم هاي با ادب وبا شخصيت را درمي آورم نه واقعا با هركسي كه باشه با نهايت ادب واحترام صحبت مي كنم.خدائي دارم مي گويم هنگام صحبت كردن پيش خانم كم آوردم.بي نهايت با ادب صحبت مي كردند مثل يك استاد ادبيات .نكات،كلمات،سخنان به جا،نكات كليدي،مثال ها ونوع نگاه به زندگي وهمه وهمه داشتيم صحبت مي كرديم كه داشتيم به لحظه ملكوتي اذان نزديك مي شديم كه يك نيم نگاهي به ساعتم انداختم كه آماده بشوم براي نماز اول وقت!!!بدون هيچ عملي ويا عكس العملي يك دفعه خانم صحبتش را قطع كرد.بلافاصله فرصت را غنيمت شمردم وخواستم سخني بگويم كه دوتائي باهم گفتيم بهتره بعد نماز اول وقت به صحبتها ادامه بدهيم!
من رو مي گي گفتم جان دلم موسي بن جعفر عليه السلام:Doaa:
نماز را خوانديم ودوباره صحبتها آغز شد ومن شروع كردم چون اول طبق برنامه كاريمان قرار شد اول خانم صحبت كند.بايد به همسرم تبرك بگويم كه بدون خجالت وخجالت با كمال آرامش ودر نهايت ادب وشرم حيا تمام مسائلي را كه بايد مطر مي كرد را در ميان گذاشت(نه مثل دخترهاي امروزي كه وقتي مي روي خواستگاري انگار داري با دختر 4 -5 ساله صحبت مي كني خودشون را لوس مي كنند وتوي صحبت كردن وپاسخ دادن طفره مي روند...اه اه
من هم با يك بسم الله الرحمن الرحيم زيبا كلامم را آغاز كردم ويك حديث برايش خواندم چون ايشان هم يك حديث بنده را ميهمان كرد.
خلاصه بقيه اش ديگه خصوصيه برام همه را تعريف كرد از سير تا پياز واقعا عالي برگزار كردند.
خودتون قضاوت كنيد وقتي خواستگاري اين طوري بوده ببينيد مراسم عقد وعروسي چطور برگزار كردند!
اگر خواستيد بقيه مراسم ها را براتون تعريف مي كنم!

Ali407;326107 نوشت:
حالت خوبه ؟ 40 میلیون ؟ اینجوری که هیشکی نباید ازدواج کنه

سلام!!!
حالم عاليه!
داداش گلم يك حساب كن چند تا مهمون داري؟غذا پرسي چند؟چقدر خرج مراسم عقد مي شود؟چقدر عروسي؟
مسائل حاشيه اي مراسم!
حساب كن!پول پيش وخريد عروسي وحلقه واجاره را هم تخفيف دادم بهت!:khaneh:

بانو;326111 نوشت:
با توجه به اینکه چند وقت پیش خواستگاری داشتم که گل نخریده بود و جعبه شکلاتی که آورده بود تاریخ تولیدش مربوط به عید سال پیش میشد و تاریخ انقضای شکلات چند روز دیگه تمام میشد. و با توجه سوالاتی که از خواستگار پرسیده بودم متوجه شدم فرد مورد نظر تا حدودی خسیس هست.

سلام!!!
حالا يك بوده نخريده دليل نمي شود كه همه خسيس هستند.يك مثلي بين آقايان هست كه مي گويد:من براي پول عرق ريخته ام وزحمت بسيار كشيده ام دوست ندارم پولم را در جائي خرج كنم كه ضرر داشته باشد تا سود!
يك دسته گل ساده ويك جعبه شيريني فكر كنم زياد خسيس بازي نباشه!

سلمان 313;326091 نوشت:
سلام!!!
كسي كه مي رود خواستگاري ومي خواهد ازدواج كند حداقل هيچي نباشه يك پول كلان مثلا 40 الي 50 ميليوني داره كه مي خواهد براي زندگيش خرج كنه.
اين حرفها چيه پول نداره دسته گل بخره!:moteajeb!:

نه داداش من فوقش 200 هزار تومن داشتم رفتم خواستگاری همه چی خودش برام درست میشد

Behrooz_313 - 1391/02/10, 04:47 بعد از ظهر - لینک ثابت
رفته بودم مشهد
یکی از رفیقام که خیلی شتاب داره واسه زن گرفتن من
مخصوصا از وقتی خودش متاهل شده
کلی مورد بهم معرفی کرده و...همشم زورکی
و یکیشم به زور برامون در نظر گرفته که خیلی از شرایط منم داره
خلاصه تو مشهد بودم گفت رفتی صحن انقلاب بهم زنگ بزن کارت دارم
گفتم حتما عالمی شخص بزرگی و کسی رو قراره بهم معرفی کنه که اونجاس
عصر داخل صحن انقلاب که رفتم بهش زنگ زدم
گفت تو خروجی روبروی سقاخونه یه دری هست که قبر نخودکی اصفهانیه((میدونستم عالم بزرگیه ولی نمیدونستم جدیدا حاجت ازدواج میدن))
و یه قران بردار و برو یاسین بخون کنار در کوچیکه تا یه زندگی خوب شروع کنی و...
خلاصه ما هم نگاهمون سمت سقاخونه و کنبد طلا بود و داشتیم میرفتیم سمت خروجی
یهو رسیدم دیدم وای...........
کلی دختر ظاهرا مجرد و حاجتمند قران به دست دارن سوره یاسین میخونن و نگاهاشونم سمت گنبد و پنجره فولاد بود
یعنی خود به خود تو معرض دیدشون بودم
خیلی ترسیدم و خجالت کشیده بودم
نمیدونستم بمونم در برم ....؟؟؟
این وسط یهو 2 تا مرد رد شدن یکیشون به شوخی گفت اینا اومدن بختشون باز بشه وهرهرههرهر
وای
از بس بلند گفت همه شنیدن
از خجالت و عصبانیت سرخ شده بودم
سریع خودمو رسوندم یه صحن دیگه و رفتم زیر زمین که میگن دار الحجه...
خلاصه اگر خواستید برید اونجا یه گوشه کنار کمین کنید تا مردم فیلمتون نکنن
از دست مردم یه دعای خیر هم نمیشه کرد

سلمان 313;326091 نوشت:
سلام!!!
كسي كه مي رود خواستگاري ومي خواهد ازدواج كند حداقل هيچي نباشه يك پول كلان مثلا 40 الي 50 ميليوني داره كه مي خواهد براي زندگيش خرج كنه.
اين حرفها چيه پول نداره دسته گل بخره!:moteajeb!:

بستگی داره خواستگاری کی میری اگه خانمی که ترس از خدا نداشته باشه و نماز نخونه و وووو
اره واقعا لازمه
ولی اگر یه خانم با حیا و با شخصیت و ترس از خدا و کلا مومن باشه فکر نکنم نیازی باشه به این همه پول همه چی به خود دو طرف بر می گرده

مسافر زمان;326129 نوشت:
بستگی داره خواستگاری کی میری اگه خانمی که ترس از خدا نداشته باشه و نماز نخونه و وووو
اره واقعا لازمه
ولی اگر یه خانم با حیا و با شخصیت و ترس از خدا و کلا مومن باشه فکر نکنم نیازی باشه به این همه پول همه چی به خود دو طرف بر می گرده

سلام!!!
قبول دارم ولي توي حرفت زياده!
خوب به پستام نگاه كن!
جواب را مي گيري!
من هم نگفتم خواستگاري هر كسي بروي.هركسي لياقت نداره زن يك فرد بشه!!!
الان خانواده هاي مومن هم يك بدعت گذاشتن ودارند يواش يواش به سمت ماديات مي روند.متاسفانه

سلام!!!
اين تايپيك دوتا حسن خوب داره
1-اول اينكه باعث بالا رفتن تجربيات افراد مي شود وباعث مي شود كه جوانان ما كم كم راهها وروش هاي برخورد خودشون را اگر نامناسب است اصلاح كنند تا اگر موردي پيش آمد بدون دليل رد نكنند ومديريت كنند!
2-باعث مي شود كه شوق ازدواج در جوانان زياد بشود!
ولي يك عيب بزرگ دارد كه گفتنش را لازم نمي دانم.

از کجا بفهمیم آقا خسیس است ؟
سوال کنید که چقدر اهل میهمانی دادن هستید ؟ و اهل مسافرت هستید یا نه و هدف از این سوالها این بود که بفهیم طرف خسیس است یا نه ؟ اگر بگوید من بنا ندارم خیلی خرج کنم ، در اینجا کمی ما را نگران میکند . حتما سوال کنید میخواهید سطح زندگی تان چطور باشد ؟ اگر بگوید زندگی متوسط می خواهم ، برایش شاخص تهیه کنید . مثلا بگویید : مثل زندگی مادر یا خواهرتان . این جور آدمها ماشین نیم خرند زیرا می ترسند بچه ها رویش خط بکشند البته این ها بهانه است و یا وسایل برقی نمی خرند از ترس اینکه مصرف برق بالا برود . حتما راجع به اسراف سوال کنید که تعریف شما از اسراف چیست ؟ این جور آدمها ، نیازهای اولیه خودشان و خانواده شان را تامین نمی کنند چون میگویند : اسراف است . شما این ها را سوال کنید و اگر تردید کردید، از دوستانشان تحقیق کنید . بپرسید ایشان چقدر دست به جیب هستند ؟ مزید برعلت هم این می تواند باشد که ، در شب خواستگاری نه گل آوردند نه شیرینی و مجموع اینها میتواند به شما کمک کند .

منبع : برنامه گلبرگ

[="Tahoma"][="Green"]اللهم عجل لولیک الفرج

سلام

بابا باور کنید دفعه اول خواستگار گل نیاره چیزی نیست

اینقد گیر ندید از راه دیگه تشخیص بدید

فکر کنید یهو پیش بیاد بخواهند برند 10 جا

10 تا 30 تومان 300 هزار تومان پول گل میشه!!

که چی بشه؟

اگر خواستگاری به جلسه دوم کشید بنظرم گل بردن بهتره

این طوری حد اقل یه ضریب اطمینان داره

جلسه اول بیشتر کلیات است و جلسات بعد جزئیات[/]

با مادرم داشتیم مغازه ها رو نگاه میکردیم که خواهر آقا داماد اومد جلو، بعد از کلی صحبت و آسمون ریسمون بافتم به هم، یه قلم کاغذ (که از قبل توی کیفش آماده گذاشته بود!) بیرون آورد و شماره منزل رو یادداشت کرد تا برای امر خیر خواستگاری!!! با مادر و برادرش تشریف بیارن.
.
.
.
.
اولین جلسه خواستگاری بود.
قرار شد من و آقا دوماد چند کلوم! (به قول مادرش) با هم حرف بزنیم.
.
.
ملاک های مورد نظر برای ازدواج و موارد دیگه ای که مدّ نظرم بود رو ازشون پرسیدم.
ایشون هم خیلی مختصر و مفید صحبت میکردن.
.
بعد از نیم ساعت دیدم انگار آقا خیال نداره نظر من رو راجع به هیچ موضوعی مطّلع بشه، این شد که خودم! بهشون گفتم شما نمیخوای سؤالی از من بپرسی؟؟

شاه داماد! نه گذاشتو نه برداشت :

" اگه شما بری سر کار، ظهر بیایم خونه ببینیم ناهار نداریم، چیکار کنیم؟! "

از مطرح کردن چنین سؤال سرنوشت سازی که ذهن آقا رو به شدّت به خودش مشغول کرده بود، به شعور و کمالات ایشون پی بردم!

امّا جواب بنده به چنین سؤال اصولی و مفهومی:

" پس رستوران ها رو برای چی باز کردن؟؟ "

نکته: اگه غذای آقایون رو عالی درست کنین و به فکر غذاشون باشید، 90 درصد راه رو طی کردین!!! :khandeh!:

به قول معروف : اگر میخواهی اختیار همسرت را در دست داشته باشی ..اختیار شکمش را در دست بگیر

کبوتر حرم الزهرا;326212 نوشت:
اللهم عجل لولیک الفرج

سلام

بابا باور کنید دفعه اول خواستگار گل نیاره چیزی نیست

اینقد گیر ندید از راه دیگه تشخیص بدید

فکر کنید یهو پیش بیاد بخواهند برند 10 جا

10 تا 30 تومان 300 هزار تومان پول گل میشه!!

که چی بشه؟

اگر خواستگاری به جلسه دوم کشید بنظرم گل بردن بهتره

این طوری حد اقل یه ضریب اطمینان داره

جلسه اول بیشتر کلیات است و جلسات بعد جزئیات

قانع شدم:Gol:

اگر برای اولین بار به خواستگاری یک دختر میروید دسته گل قرمز نبرید چون نشانه ی عشق است و در جواب منفی گرفتن تاثیر دارد(به صورت غیر مستقیم)دسته گل سفید ببرید

*narges*;326215 نوشت:
با مادرم داشتیم مغازه ها رو نگاه میکردیم که خواهر آقا داماد اومد جلو، بعد از کلی صحبت و آسمون ریسمون بافتم به هم، یه قلم کاغذ (که از قبل توی کیفش آماده گذاشته بود!) بیرون آورد و شماره منزل رو یادداشت کرد تا برای امر خیر خواستگاری!!! با مادر و برادرش تشریف بیارن.
.
.
.
.
اولین جلسه خواستگاری بود.
قرار شد من و آقا دوماد چند کلوم! (به قول مادرش) با هم حرف بزنیم.
.
.
ملاک های مورد نظر برای ازدواج و موارد دیگه ای که مدّ نظرم بود رو ازشون پرسیدم.
ایشون هم خیلی مختصر و مفید صحبت میکردن.
.
بعد از نیم ساعت دیدم انگار آقا خیال نداره نظر من رو راجع به هیچ موضوعی مطّلع بشه، این شد که خودم! بهشون گفتم شما نمیخوای سؤالی از من بپرسی؟؟

شاه داماد! نه گذاشتو نه برداشت :

" اگه شما بری سر کار، ظهر بیایم خونه ببینیم ناهار نداریم، چیکار کنیم؟! "

از مطرح کردن چنین سؤال سرنوشت سازی که ذهن آقا رو به شدّت به خودش مشغول کرده بود، به شعور و کمالات ایشون پی بردم!

امّا جواب بنده به چنین سؤال اصولی و مفهومی:

" پس رستوران ها رو برای چی باز کردن؟؟ "

نکته: اگه غذای آقایون رو عالی درست کنین و به فکر غذاشون باشید، 90 درصد راه رو طی کردین!!! :khandeh!:

به قول معروف : اگر میخواهی اختیار همسرت را در دست داشته باشی ..اختیار شکمش را در دست بگیر

میخواستم آمار بدم که در ایران ملاک هاشون خیلی فرق میکنه

معیارهای ازدواج در مردان بین 49کشور جهان که برای ایرانی ها فرق میکند
48 کشور خارجی :

1-باهوش بودن


2- هیجان انگیز بودن


3- باز بودن از نظر احساسی


ایران:

1-نجابت(تنها نکته ای که ایرانی ها بهتر از بقیه ی کشور ها بودند

2-زیبایی(12برابر باهوش بودن رتبش در ایران هست)

3-کدبانو بودن

[="Blue"]ادامه دارد...
مشاوره كه رفتيم جناب مشاور گفتند شما 80 درصد به هم ميخوريد. با تعجب گفتم فقط 80 درصد. دكتر گفتند بله خيلي هم خوبه ما به اين افراد ميگيم بريد ازدواج كنيد. بعد نظر مشاور قبول كردم با هم صحبت كنيم. از همون اول يك حسي بهم ميگفت نه ايشون اوني كه ميخوام نيست... صحبت كرديم در واقع صحبت كرد . اصلا اجازه نداد من صحبت كنم. احساس ميكردم سر كلاس درس نشستم ايشونم استادم!!!!! البته اختلاف سني 7 سال چيز كمي نبود با اينكه مشاور گفته بود شما كاملا امادگي ازدواج داري .
خلاصه شب خواستگاري با حضور پدرم فرا رسيد . پدرم با كلي قهر و دعوا و واسطه گري ديگران راضي شدن اما ما رو شب خواستگاري غافل گير كردن. حدودا 20 دقيقه خواستگارها منتظر ماندند. به مادرم گفته بودم به خوانواده ي پسر بگيد نيم ساعت ديرتر بيان ممكنه اين اتفاقات بيوفته!!! مادرم مضطرب تر از من فراموش كردن!!! من هم از ترس پدرم رفتم خونه ي همسايه. البته به هر دو طرف گفتم كه من نميام و انها هم گفتن اشكال نداره برو! غافل ازين كه خواهر اقا پسر به ايشون نگفته بود و روز بعد با گلايه گفت شما چرا اون شب نبوديد؟! من اصلا خبر نداشتم كه والدين پسر از مشاوره و صحبتهاي ما خبر ندارند براي همين مادر پسر گفته بود اين دختر كه شب خواستگاري نيامده حتما نميخواد عروس شه!:moteajeb:
اي بابا از هر دو طرف اجازه گرفتم اخرشم همه ي كاسه و كوزه ها سر من شكست.

شب خواستگاري من و دوستم بالاي پشت بام روبه رو بوديم و داخل خونه رو نگاه ميكرديم. انقدر هيجان داشتيم و ابميوه خورديم ختم قران نذر كرديم كه ...(خاطره شد واقعا!)

پدرم دير اومد كه بي احترامي بزرگي محسوب ميشد. بعد اين شب دريافتم كه نميشه بايد خودم بيام جلو با پدرم صحبت كنم. اما هر وقت پدرمو ميديدم عصباني ميشدم و جواب ميدادم.
پدرم ميگفت: دختر بي عقل تو ميتوني با كسي ازدواج كني كه نميدونم ثروتمند شهره و خونه ات اينه و ماشينت اينه!!! اصلا با فلان ماشين بري حرم و .....
براي اينكه ديگه همچين حرفايي نشنوم گفتم : من استفاده از چنين ماشيني رو حرام و زيارت باهاش رو نپذيرفته ميدونم.
چند روز بعد رستوران رفتيم دوباره بحث ازدواج پيش اومد پدرم گفت : بيچاره اگه با اين ازدواج كني ديگه رنگ همچين غذايي رو نميبيني!
منم گفتم شما نگران نباشيد من به تخم مرغم راضيم!!!!
پدر گفت : انقدر سرتو انداختي پايين و مرد نديدي كه با ديدن اين انقدر هولي!!!!
گفتم اتفاقا در فاميل شما مرد زياد ديدم اونم برادراي شما كه عملا بايد ديدن اونها از هر چي مرده متنفر شدم. پس خدارو شكر كنيد كه من چند تا ااااادم هم ديدم و در ضمن من هنوز به صورت اين اقا نگاه نكردم.

بحث ادامه داشت.
پدر به تمام فاميل حسود و كينه اي شون خبر دادن هر چي عمو و عمه و زن عمو و... بود نظر داده بود. يكي ميگفت داداشم داره سكته ميكنه اين كارا چيه! يكي ميگفت به فلان شهر دختر نديد بده.! يكي ميگفت بياد من ببينمش ! يكي ميگفت بياد خونه ي ما ما نظر بديم....
واي داشتم ديوونه ميشدم براي ختم اين جنجال با اين كه ازشون حالم بهم ميخورد به خاطر تمام بلايي كه سر خانواده ي ما دراوردن اما توي مهموني يكي از اقوام شركت كردم هر كه اومد جلو حتي جرات نكرد حرف بزنه. خيلي قاطع با چاشني لبخند رفتم جلو و كلي از اقا پسر تعريف كردم همه ميگفتند واقعا دوسش داري؟!. طوري وانمود كردم كه انگار واقعا عاشقم تا همشون ساكت بشن!!!

من و طرف چند جلسه ي ديگه صحبت كرديم. مادرم تاكيد داشتن كه ما بايد با خانواده ي اقاپسر و خود ايشون صميمي تر بشيم تا در اداره ي اوضاع منزل موفق تر بشيم. همين طور هم بود ايشون از حوادث خونه ي ما خبر داشتند و اين كارو راحت تر ميكرد.

خلاصه پدرم ايشونو دور شهر چرخواند به دايي و عمه و عمو نشون داد...
در همين زمان بود كه شوهر خواهر اقا پسر به علت ورود قدم نو رسيده از بجنورد اومد مشهد!!!!! طرف وكيل بود و به عالم و ادم شك داشت! به خانواده ي پسر گفت بريد از تمام فاميلشون پرس و جو كنيد!!!!
فاميل ما هم حسود و با كينه اي به قدمت 20 سال چيزايي گفته بودن كه جز خنديدن كاري از دست من بر نمي اومد!!!!
جالب اينكه همسايه ها از ما خوب گفتندو فاميل بد!

مشكل بعدي ما با پدر مهريه بود ! پدرم300 400سكه در نظر داشت اما من گفتم نه امكان نداره من قبول كنم! طرف هم قبول نكرد گفت من همچين ثروتي ندارم تا زير اين چنين ديني برم!!! بعد صحبتهاي بسيار پدرم گفتند 114 سكه! توي جلسه ي خصوصي طرف گفت به خاطر شما قبول كردم. من گفتم نه قبول نكنيد . اگه قراره مبلغ دين بشم چجوري به مردم بگم مهريه ي كم بگيريد در حالي كه خودم....

خلاصه هفته ها گذشت و صحبت هاي من با اقا پسر ادامه داشت ! ديگه اخرين جلسه صحبت قرار ازمايش خون و ... بود كه ناگهان بحث دانشگاه و حوزه پيش اومد. بحثي كه اصلا براي من شوخي نبود. من گفتم ميخوام برم حوزه ايشون گفت نه حوزه فلانه برو دانشگاه!!!! توهيني كه به حوزه ي خانمها كرد واقعا نشان از يك اعتقاد پنهان بود! اونم اينكه حضور در فضاي مختلط رو عامل پيشرفت مي دونست!!! و ميگفت ادم خودش سالم باشه من كه در دانشگاه مختلط هستم و الان اتفاقي نيوفتاده!!!! همين كه گفت بحث بالا گرفت من كه از مخالفان سر سخت اين مسئله بودم ديدم نميشه كه...
بدتر از همه كه ايشون روز اول گفت حوزه يا دانشگاه هر كدومو دوست داري برو !!!! اما جلسه ي اخر حرفاش تناقض داشت!!!
شايد فكر ميكرد من اخرش خام ميشم و قبول ميكنم اما گفته بودم بهش ازدواج عاقلانه و زندگي عاشقانه !!!! پس روي احساسات حساب نكنيد كه اصلا قبل ازدواج در تصميمات دخيل نيست!

همون سال رفتم اعتكاف تا ازين هياهوي ازدواج خلاص بشم بدبختانه يا خوشبختانه هر كي از راه ميرسيد پيشنهاد ميداد! منم براي راحتي كار گفتم من نامزد دارم ! ديگه انقدر تلقين شده بود كه باور كرده بودم!

ماه رمضان و فوت يكي از اقوام انها و قدم نو رسيده ي پر درد سر باعث شد يك ماه بدون ديدن همديگه و دور از هيجانات فكر كنم و فهميدم ما به درد هم نميخوريم و اين ازدواج مصلحت نيست!!!
خيلي دعا كردم تا خودش بگه نميخواد ! از يك طرف انسان مومني بود ميترسيدم با نه گفتن به اين روايت پيامبر كه فرمودند پسر مومنو رد نكنيد عمل نكرده باشم! از طرفي خيلي سختي كشيده بوديم و كلي بهش زحمت داده بودم كه پيش فلاني برو اينو بگو و....
ديگه مغزم كار نميكرد روزي 12 18 ساعت ميخوابيدم فقط ميخواستم بخوابم. برنامم نماز دعا قران غذا خواب! امتحاناتم كه نرفتم بدم!
بدم ميومد ازين كه همش من بايد فكر كنم و ايشون صبور بود و اين نميشه گفتن هاش ادمو ديوونه ميكرد!!! از مادرشم ميترسيد و ميگفت دارم احترام ميذارم! اه حالمو بهم ميزد ازين كه ساكت مينشست و جواب نميداد تا بقيه حرف بزنن! 25 سال سن و 4سال توي شهر ديگه تك و تنها زندگي كرده بود اموزش هاي نظامي دانشگاه افسري !!! فكر ميكردم حداقل قدرت دفاع از خودشو داشته باشه! برعكس من كه در اين مواقع جنجالي ام اروم مينشست و حرف نميزد و من بايد حرص ميخوردم!!!! اين تفاوت كوچكي نبود! تفاوت بعدي علاقه به جمع بود من كه از فاميل بدي زياد ديده بودم گفتم من نميخوام زياد رفت و امد داشته باشم اما ايشون گذاشت به حساب اينكه من كلا از مهمون بدم مياد! در حالي شديدا ادم جمع گرايي بود.

يك ماه گذشت مادرم به همه گفته بود ما ديگه قراره ازدواج كنيم و در واقع اسم طرف روي من گذاشته شده بود بدون اينكه بخوام!
ديدم اينجوري نميشه يكمم اميدوار شده بودم كه ايشون هم متوجه شده ما بدرد هم نميخوريم پيامك دادم كه لطفا با مادرم تماس بگيريد و بگيد اين ازدواج به مصلحت نيست تا بيش ازين اسم شما روي من نباشه!

صبح روز بعد مادرم با ناراحتي اومدند و گفتند تو چي گفتي بهش و.... وااااااااااااااااااااااي خدا!

فكر كنم طرف عقايد منو گذاشت پاي سن كم! و گفت بهتره ما يكي دو سال ديگه ازدواج كنيم!
من هم گفتم هرگز ممكن نيست! شمايي كه امروز رفتي فردايي براي برگشتن نيست!

اخييييييش همه چي تموم شد! ماه بعد هم كلا خوابيدم ديگه نميفهميدم الان صبحه يا عصره! يك برنامه ي حسابي ريختم براي فراموش كردن همه چي ! به هر حال خيلي سخت بود!

اما فرصت درس عبرت دادن به ديگران هنوز بود!
عمو كوچكم كه در خباثت تك و معروفه به بهم زدن ازدواجها در همين بين سكته كرد و بيمارستان بستري شد!
زنعموم كه فتنه ي اين معركه بود و اتيش بيار به خاطر اينكه از قافله عقب نمونه و براي انتقام از من كه گفته بودم من پسر شما رو نميخوام در عرض دو سه هفته پسرشو داماد كرد ! عروس كه به ظاهر مظلوم نمايي ميكرد انچنان ابروي پدر و مادر شوهرشو برد كه شب عروسي به گريه افتادن و مجلسو ترك كردن!

ديگه براي تمامشون درس عبرت شد اتش بيار ازدواج بودن عاقبت بدي داره!
درس عبرت و تنبيه پدرم! بعد ازين ماجرا ديگه با پدرم بيرون نرفتم و ايشون حتي توي خونه هم منو نميديد. قطع رابطه ي من با پدرم يعني جدا كرن همه ي خانواده ازيشون! تنها موندن و نبود من كه محبوب ترين دختر ايشون بودم باعث نارحتيشون بود .مدام ميگفتن خب بيا دو دقيقه ببينمت ! اما ديگه عاقبت كار بد تنهاييه!

دستاورد منم در اين ماجرا كوله باري از تجربه و يقين بود! پدرم و فاميل ديگه متوجه شدن اگه كسي يا چيز رو بخوام مقاومت بي فايده است! در واقع راه براي ايندگان باز شد
دستاورد بعدي كنار گذاشتن غرور و عاقل تر شدن و... بالاخره اولين كسي بود كه بعد گذشتن از كنكور خودم با هم صحبت كرديم و تجربه ي اولم خيلي گران بها و پر از درس عبرت بود.

[="SeaGreen"]صرف نظر از برخي اشتباهات خوب متوجه شدم اصرار و مقاومت كار سازه! گاهي هم قهر و تهديد و... بالاخره عمر و دين و ارامش انسان چيزي نيست كه ما به خاطر عقايد والدين از انها بگذريم!
. الحمدلله رب العالمين.[/]

[/]

*narges*;326215 نوشت:
" اگه شما بری سر کار، ظهر بیایم خونه ببینیم ناهار نداریم، چیکار کنیم؟! " از مطرح کردن چنین سؤال سرنوشت سازی که ذهن آقا رو به شدّت به خودش مشغول کرده بود، به شعور و کمالات ایشون پی بردم! امّا جواب بنده به چنین سؤال اصولی و مفهومی: " پس رستوران ها رو برای چی باز کردن؟؟ " نکته: اگه غذای آقایون رو عالی درست کنین و به فکر غذاشون باشید، 90 درصد راه رو طی کردین!!! به قول معروف : اگر میخواهی اختیار همسرت را در دست داشته باشی ..اختیار شکمش را در دست بگیر

سلام!!!
اين را براي اين پرسيد تا بدونه كه شما چقدر براش ارزش قائل هستي ودوستش داري وچقدر به ايشان علاقمند هستي!
من هم بودم با اين حرف شما از جام بلند مي شدم وخانه شما را ترك مي گردم.وقتي از طرف اين آقا همچين سوالي مطرح مي شود مي خواهد ببيند شما هم سيگنالهاي محبت آميز در زندگي بروز مي دهي البته اگر همسرش شدي يا نه!معلوم شد كه نه.فكر شما جاي ديگري است!!!!
يعني شما شعور افراد را اينگونه مي سنجيد؟
رستواران؟!؟!؟!؟
لازم به ذكر است هيچ غذائي به اندازه غذاي خانه كه با مهر ومحبت پخته شده باشد را نمي گيرد.فكر كرديد خانم ها آشپز خوبي هستند نه بابا اشتباه نكن.خوشمزگي وعالي بودن غذاي هر كدبانو به خاطر با عشق وعلاقه پختن وافزودن چاشني مهر ومحبت وعلاقه شديد ودوست داشتني زوجين است وگرنه من هم بلدم غذا درست كنم.
اون نكته وبجمله به قول معروفتان هم بي ارزش است وملاك هاي يك مرد اينها نيست!
آأم با سيب زميني پخته هم مي تواند در كنار همسرش زندگي زيبائي داشته باشد.
موضوع قفل شده است