خاطرات من و فرزندم

تب‌های اولیه

211 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

سلام
صحبت کردن با دخترم
این روزهای پایان سال و اوج کارهای انجام نشده اجازه نمیده که بیشتر از این بیام ولی بازم سعی می کنم هفته ای 1 یار بیام و یه خاطره از زهرا خانوم عزیزم :hamdel:بذارم.
زهرا خانوم منت گذاشتن، لطف کردن!!!:Gig::Gig::Nishkhand: و بعد از 13 ماه بالاخره یکی و نصفی دندون در آوردن اونم با مشقت و یه هفته تب و لزر و بی خوابی...:deldari: بعد از اون کم کم صحبت کردنش واضح تر شده:yes:. اینجاست که اوج شیرینی بچه ها بخصوص دختر بچه ها نشون داده میشه.:dohkhtar::paridan::dokhtar::doosti::doosti: :fekr::khejalati::okey:وقتی با اون لهجه بچه گونه میگه بابا دلم میخواد کلا گازش بگیرم و قورتش بدم!!!:khandeh!::kill: خیلی سعی می کنم خودمو کنترل کنم ولی چند بار دور از چشم مادرش!:jangjoo::jangjoo::aatash::aatash: گرفتم و فشارش دادم، یکی دوبار هم گازش گرفتم!!! خیییییییلیییییییی شیرین بود!!!:ajab!::ajab!::ajab!::Khandidan!::khaneh:
ولی یه مسئله مهم هست که هم من و هم مادرش خیلی مواظبیم از همین اول کلمات رو درست و حساب شده یاد بگیره تا هم تلفظ هاش درست باشه و هم کلمات زائد یاد نگیره. شاید خیلی کلمات کاربرد روزمره داشته باشه ولی نیاز نباشه که بچه تو یه سن خاص یاد بگیره. مثلا دروغ یا ناسزا. منظورم دروغ گفتن نیست بلکه خود کلمه (دروغ) هست که به نظرم باعث میشه بچه ازش سوء استفاده کنه.
موفق و پیروز باشید
منتظرم خاطرات زیبای سایر دوستان هستیم...

من مامان نیستم چون هنوز خودم نی نی ام!:khane:ok:h: ولی تا حالا کلی بار عمه شدم
بچه ها خیلی خیلی خیلی خیلی(هرچی بگم بازم کمه) باهوشن و عاقل! خیلی میفهمن.صحبت نکردنشون دلیل بر نفهمیشون نیست.اونا حتی وقتی جنین هستن میفهمن میتونید امتحان کنید. بنابراین مواظبت از بچه های باهوش و عاقل کار آسونی نیست.
مثلا بچه داداش کوچولوی من,الان 14 ماهشه.اما خیلی میفهمه.چند ماه پیش,غذا سوخته بود و هوای خونه گرفته,بعد مونده بودیم چیکار کنیم,اون که توی بغل من بود,اشاره میکرد به هود. و میگفت اون اون! یعنی هود هست و روشنش کن! یا مثلا قفل گوشیارو باز میکنه و رمزشونو وارد میکنه.بسیار بچه ی احساساتی ای هست.خیلی مهربونه.
همه چیزاشو خودش انتخاب میکنه.مثل قالی و بلوز و ...!
مثلا وقتی از در میایم و وارد خونه میشیم,از خوشحالی ذوق میکنه و جیغ میکشه.وقتی ناراحت باشیم,شوخی میکنه باهامون.یعنی اشاره میکنه به لباسمون,وقتی سرمونو میاریم پایین,میزنه زیر دماغمون!:khaneh:
همه چیو میفهمه و درک میکنه.همه چی.
اون یکی دختر داداشم,3,4 سالشه.بنا به دلایلی لجباز و یه دنده هست و کمی هم بد دهن(بخاطر مادرش و تربیت خونوادگی مادرش!کلا قضیه مفصل هست!) این دختر بچه خیلی زود حرفای منفی رو میگیره.به هر زبونی که میخواد باشه.یادمه داشتیم فیلم میدیدم,زبان اصلی بود,بعد خانمه توی فیلمه گفت :شات آپ,به تلفظ: شارآپ! خیلی زود این دختر خانم برگشت و به من گفت شارآپ یعنی چی عمه؟حرف بده؟ منم گفتم بهش که منظور خانمه این بود که تو چه دختر ماهی هستی!چون اگه بهش میگفتم حرف بدیه,بخاطر اینکه این یه دختر لجبازه,این حرفو تکرار میکرد.
اینو گفتم تا بگم بچه ها خیلی باهوشن و هرکدومشونم قلق خاص خودشونو دارن.نمیشه اگه با یه بچه اینطوری برخورد کنیم و ج بگیریم,با بچه ی دیگه ای همین برخورد تاثیر مثبت داشته باشه یا نه,دیگه باید خودمون تشخیص بدیم و مواظب باشیم

یه بار همین بچه داداشم ازم پرسید: عمه پشه چیه؟
گفتم پشه همونه که این شکلیه و خلاصه واسش توضیح دادم.بعد رفت و اومد و دوباره گفت عمه حشره چیه؟ گفتم حشره مثل پشه هست! پشه,همون حشره هست و... دیدم داره قاطی میکنه,بهش گفتم ببین,مثل تو که یه اسم داری و یه فامیلی,اینام همینجورین.اسمشونپشه هست و فامیلیشونم حشره!:khandeh!:
حالا جدا از اینا,باید بگم خیلی باید مواظب باشیم که بچه ها رو توی کوچیکی دعوا نکنیم.مخصوصا اگه بخاطر کاری باشه که نکردن.توی روحیه شون خیلی تاثیر میذاره.چون تنها پناه اونا مامان و باباشونن و وقتی دعواشون میکنیم,بی پناه میشن.من خیلی به این موضوع اعتقاد دارم.اونا واقعا اعتماد بنفسشونو توی بزرگی از دست میدن.
خیلی مواظب باشیم.

[="Blue"]يك تجربه............[="Red"]..هيچ وقت بچه رو از مادرش جدا نكنيد...[/]
9سال پيش خداوند به ما دو دختر دوقلو داد پدرم مي خواستن به دو خانواده ي اشنا كه بچه نداشتن بدن ! اتفاقا خيلي ثروت مند بودن و هر بچه اي حدودا صد ميليون !شايدم راه حل سقط! چون تعداد كم فرزند براي پدرم كلاس محسوب مي شد(لعنت به هرچي كلاسه:offlow:)
اما مادرم خيلي مقاومت كرد و اجازه ي اين كارو ندارد! و راضي به كشتن دو هديه ي الهي نشد.
اين بچه ها اتفاقا خيلي هم خوشكل و شيرين بودن و اكثر فاميل خواهش ميكردن چند شب بده خونه ي ما باشن!

تا اينكه ليدا يك ساله شد و با اصرار زياد عمو من كه 11 سال داشتم با ليدا كوچولو يك روز خونه ايشون مهمان شديم. اما بگم اين شب عاقب خيلي بدي داشت ! بعد از چند ساعت كه اسباب بازي ها و خوردنها تكراري شد بچه متوجه شد مادرش نيست! انقدر گريه كرد كه از ضعف خوابش برد ! شايد نزديك به هشت ساعت گريه كرد و انقدر ترسيده بود كه منو نميشناخت! بعد از اون واقعه ارامشش رو از دست داد مدام مي ترسيد از مادرش جدا شه! دچار يك شوك شده بود نزديك به 4سال هميشه همراه مادرم كه الان هم همين طوريت اثرات بعد:
1. حضور بيش از حد بچه در جامعه
2. ديدن مناظر زشت از قبيل بدحجابي ها ( كه الان ميگه: دوست دارم اون شكلي باشم....)
3:كمتر از خواهر ديگش درس ميخونه..
4. با ديدن اسباب بازي ها و...فقط دنبال همين مسائل است!(بخصوص باربي و...)
كاهش اعتماد بنفس و...
شوك در بچگي اثراتش تا اخر عمر باقي مي ماندو خيلي بد است!
خود من هم اكثر صبحها كه بلند ميشدم مي ديدم مادرم نيست و خونه خاليه خيلي وحشت مي كردم و گريه مي كردم!

[/]

راستی خیلی به بچه ها گیر ندین که مثلا حجابت چرا اینجوری(وقتی به سن تکلیف نرسیدن,یا حتی اولاش و تا دوران راهنمایی) چون بچه ها دلسرد میشن.
من یه نفرو میشناسم,که مامانش اینا خیلی دوست داشتن حافظ قرآن بشه این بچه.توی کودکی فقط و فقط قرآن میخوند و همه هم ذوقش میکردن.اما بعد از اینکه زفت مدرسه و با همه جور بچه ای آشنا شد,دیگه دید که فقط قرآن نیست و موسیقی و... هم هست.از اونموقع به بعد,بچه دیگه حوصله ی قرآن خوندن هم نداره و یواش یواش اون بچه از این رو به اون رو شد و...نگم بهرته!

خود منم,از ابتدایی مجبورم کردن تا چادر بپوشم و حجابمو کاملا رعایت کنم.اما همیشه جلوی موهام بیرون بود تا اینکه رفتم مدرسه ی شاهد و اونجا متوجه شدم حجاب واسه چی هست و کلا ارزشش رو متوجه شدم.از اون به بعد خودم واسه خودم چادر میپوشم و حتی اگه چادر هم سرم نباشه,حجابمو مانتوم طوری هست که بد نباشه!
البته الآن مامانم اینا به خودشون افتخار میکنن ولی مث به مدیر مدرسمون:)

البته مدرسه و دوستاشم خیلی مهمن.
مثلا از همون اول به یه مدرسه ی مناسب ببرینش.اینطوری دوستاش بچه های خوبین,اما اگه دیر بجنبید و مدرسش خوب نباشه,اونموقع اکه دوست نامناسبی پیدا کرد دیگه وضع ناجور میشه و اینجاست که خیلی خطرناکه برخوردا!
( پس پیشگیری بهتر از درمان هست:)

بسمه تعالی
این پست را در حکم پیام بازرگانی بدانید.

دختر علامه طباطبائی رحمة الله علیه می فرمودند:
یکبار در منزل پدرم،فرزندم را به خاطر اذیت کردن،دعوا کردم.
پدرم با مشاهده قضیه فرمودند:من حاضرم تمام عباداتم را با این تحملی که شما از اذیت کردن بچه دارید،عوض کنم(آیا این کلام مبالغه است؟!!!).بچه را دعوا نکنید.شما نمی دانید با این تحمل کردنها و زحماتی که می کشید چه نصیبتان می شود.
العاقل یکفیه الاشاره/عاقل را اشارتی کافیست.

سلام
ممنون از همه از صحبتهاشون نهایت استفاده بردم:Gol:
یک روز مهمان داشتم که ایشون یه پسر همسن پسر خودم داشتن پسر ایشون با دیدن ماهواره عکس العمل عجیبی انجام داد هر دقیقه میگفت میخوام اهنگ گوش کنم نمیذاشت من کانال عوض کنم
من به مادرش گفتم مگه شما ماهواره ندارید گفت نههههههه بچه پرو میشه بد امیزی داره؟
گفتم کانالها حذف کن فقط 20 تا کانال بذار گفت نه شوهرم دوست نداره
بچه ایشون با اینکه 12 سال داشتن تمام ساعتی که خونه ما بودن گریه کردن نمیذاشت کانال عوض کنم
منم عوض نکردم مادر ایشون هم رفتن جلوی تلویزیون طوری که بچه نتونه ببینه
کلا ان روز سردرد گرفتم
اینم بگم پسر من اصلا براش اهمیت نداره ماهواره کلا هیچوقت نگاه نمیکنه
محدوید زیاد هم ایطوریه دیگههه

[="navy"]من در مجله ي نسيم وحي در بخش تربيت ديني فرزندان خوندم كه بچه تا سنين 11 سالگي تابع جمع اند !تا سنين 11 بچه شما اعمالش مشابه اطرافيان است و انچه را انجام مي دهد كه مورد تشويق است!
پس درباره ي حجاب فرزند شما به دوستانش نگاه مي كند ! پس خيلي مراقب مدرسه باشيد و به هيچ عنوان فرزند خود را در مهد كودك هاي مختلط نذاريد !
براي دخترها كه تشويق و حمايت پدر خيلي لازمه همراه با ايجاد روحيه ي حيا! درباره ي نقش پدر و مادر كه خيلي مهمه ... من خيلي دقت كردم ! بيشتر دخترها مثل مادرشون هستند چه در حجاب چه در خصوصيات اشكار و پنهان اخلاقي! مثلا اگر مادرشون بد حجابه انها هم در اينده خيلي تغيير نمي كنند البته استثنا هم داريم بيشتر مادراني كه قلبا راضي به بد حجابي نيستند تغيير مي كنند!
درباره ي روحيه ي حيا بگم خانم زهرا گونزالس ( مسلمان اميريكايي) مي گويند مادر من پنهاني مسلمان شد اما حجاب نداشت ولي خيلي روي روحيه ي حيا و عفت تاكيد داشت انقدري كه وقتي بچه بودم مادربزرگم لباسي بي استين و شلوار كوتاه براي من اورد اما من انها را نپوشيدم! ( در امريكا)
اگر به لباس قديمي ها دقت كنيم اصلا دختران دوست نداشتن لباس هاي تنگ و كوتاه بپوشند! خانم نيلچي زاده در اعتكاف پارسال خطاب به دخترها گفتند الان انگار شما هيچي نپوشيديد ! همه جا خوردند! همون لباس هاي خونگي بود اما چه لباسي! ايشون تاكيد كردند هرگز روحيه ي مردانگي را در دخترها به وجود نياريد مثال زدند شلوار به ما گفتند به جاي شلوار دامن بپوشيد!!!!! دامن فلسفه اي داره كه من نميدونيم! اما روي روحيه تاثير داره.
دخترها مدام دنبال توجه اند و اينكه خودشونو براي يكي لوس كنند! اگر اين توجه رو در محيط خونه به دست نيارند مجبورند از بيرون به دست بيارن! اكثر بدحجابي ها هم به همين علته! كمبود توجه و عاطفه باعث ميشه تا دنبال اين مسائل برن! اگر بچه ي شما تو سري خور بزرگ بشه و مورد عاطفه ي شما نباشه عاقبتي نگران كننده داره! مادر من خيلي تاكيد داشتن بچه را نبايد بزنيد و من نتيجه ي خوبشو ميبينم! يعني تا ميتوانيد اعتماد به نفس دخترتون را بالا ببريد و جهت موفقيت هاش تلاش كنيد!
ايجاد روحيه ي تكبر
به فرموده امام علي عليه السلام تكبر از نيكو ترين اخلاق زنان است!
واقعا هم همين طوره دختران متكبر اصلا به پسران و نگاه هاي هرزه توجه نمي كنند! و اگر اين تكبر جهت داده بشه با همين حفظ عفت و ارتقاي حيا صورت ميگيره. من خودم در دوران راهنمايي انقدر متكبر بودم كه افراد مزاحم به اون به چشم يك ديوونه نگاه ميكردم با خودم ميگفتم حتي ارزش نداره بر گردم جوابشو بدم! كسي به من ياد نداده بود اما تكبر باكمي چاشني غرور تا الان خيلي مفيد بوده! البته اعتماد به نفس هم خيلي مهمه ! موفقيت ها در زمينه هاي مختلف واقعا لازمه ي اين كاره پس در ارتقاي سطح درسي و مهارت هاي فرزندتون تلاش كنيد.
اينها مهارتهايي كه تا سنين 14 بايد به دست بياد!
بعضي ها ميگن من خيلي سخت گيرم بعضي ها هم ميگن افراطي ... اما اصلا مهم نيست چون تمام دانسته هامو به كتاب ها و نظرات علما عرضه كردم و تناقضي نديدم! من هم فكر ميكنم هدف شما تربيت فرزندي نمونه و يار حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف باشه ! و الا تربيت يك فرزند معمولي كاري نداره ! خودش بزرگ ميشه ! البته در جامعه الان براي كمتر از 20 تلاش كنيم باختيم! اگر براي 20 تلاش كنيم بايد منتظر 15 باشيم چه برسه اگر.... فردا همه مخالفانم رو ميبينم به قول مامانم فردا سلامتون ميكنم!
پسر دايي من مهد كودك مختلط ميره يك اعمال زشتي انجام ميده باورتون نميشه...( اثرات سوء مهد و مدرسه..)
ادامه دارد...[/]

خواهرام براي همه ي عروسك هاشون اسم انتخاب مي كنند !يك روز كه براي عروسكش دنبال اسم بود خواهر بزرگترم گفت بذار سارينا ايناز و.... خواهر كوچيكا خيلي خوششون اومد به قول افراد نا اگاه با كلاسه!!!!!!!...
من پيشنهاد ديگه اي دادم اسمشو بزار زهرا يا فاطمه يا نازنين فاطمه يا ياسمين زهراو..
اصلا مورد توجه قرار نگرفت !
من هم گفتم اگر عروسكت گم بشه يا پاره بشه به حضرت زهرا سلام الله عليها ميگي عروسكم هم اسم شماست كمك كنيد !
اما اگر گذاشتي سارينا برو از حضرت سارينا كمك بخواه!!!!!!!!
تو كه براي حضرت زهرا كاري نمي كني دوسشون نداري !

يكم فكر كرد گفت من دوست دارم بذارم نازنين زهرا....
اين رابطه ي عاطفي با عروسك هم نام زهرا نتيجه ي نامه ي زيرو داشت كه من اتفاقي پيداش كردم!

[="blue"] نامه ي خواهرم وقتي هشت ساله بود:
من دوست دارم اگر دختر به دنيا بياورم اسمش را نازنين فاطمه بگذارم و اگر پسر بود علي رضا بگذرم من دوست دارم اسم نوه هايم را فاطمه زهرا و محمد رضا
پسرم و دخترم من اين نامه را به شماها ميدهم اگر شحر يا زن (گرفتيد) ان نامه اي كه در پايين اين نوشته ها ان بازيي كه اسمش اسم فاميل است! شما اين بازي را به بچه هاتون ياد دهيد . اين اسمايي كه در اين نامه است اسم دوست خوبم و اسم خودم و اسم خواهرم است![/]

اگر شما وقايع زندگيتون رو ياد داشت كنيد بچه ي شما هم اين كار رو ميكنه و شما ميتوانيد از ذهن او با خبر شويد!

چه دقتی می کنین جناب ترابی.
نمی دونم چرا فکر می کنم زیادی حساسیت نشون می دین.
هرچند ، توی این عصر و جامعه درستش همینه.
متاسفانه یه تعداد والدین اصلا نمی دونن بچه شون غذا چی خورده !(چون اکثرا الان سر کار هستن و یک عالمه مشکلات زندگی برای فکر و حل و رفع دارن)
من از خاطراتتون استفاده کردم.ممنون.
*فقط مواظب باشین زهرا خانوم یه موقع لوس و بابایی نشه!*

یه دنیا شادی تقدیم همه ی کسایی که بچگی مون رو تحمل کردن:hamdel:

سلام
دوست عزیز (فقط با خدا باش)
درست فکر می کنید. خاطرات و گفتگوهای ما در اینجا برای اینه که حساسیت زیادی روی تربیت فرزندانمون داریم. برای ما مهمه که اونا چطوری بزرگ میشن، چی یاد میگیرن، چکار می کنن و در نهایت چه سرنوشتی در انتظارشونه. این خیلی مهمه که باقیات صالحات به جا بگذاریم یا لعن و نفرین!!!
مثلا برای شخص خودم اتفاق افتاده که آینده دخترم رو تصور کردم. هم خوب و هم بد. و برای اینکه به آینده خوب برسه و به آینده بد نرسه باید چکار کنم و چکار نکنم.
مردم برای درست کردن یه کیک یا غذا کلی کتاب آشپزی می خونن، کلاس میرن و پرس و جو می کنن...
آیا فرزندان ما کمتر از یه غذا هستند؟؟؟
لطفا دوستان نظر بدهند...

سلام حرف شما منطقیه ولی بهترین کار اینه که میانه روی کنیم
این مراقبت ها در بچگی لازمه اما نیاز بچه با بزرگتر شدن تغییر می کنه
مواظب باشین با محدود کردن اون ها زمینه ی رهایی و تصمیم گیری کم تر نکنیم
در ضمن رهایی به این نیست که بچه ها را در اختیار محیط بد قرار بدیم! این طوری تمایل اونها به سمت چیز جذاب تر میره هر چند بد باشه!!!
در ضمن توجه بیش از حد باعث وابستگی و عدم استقلال بچه ها و کاهش اعتماد به نفسشون میشه

دیروز توی خیابون,یه پسر بچه ی 6,7 ساله که موهاش بود بود و پوستشم سفید و خلاصه خیلی خیلی خوشگل بود,یه مامان بابای بد داشت.بابائه سنش خیلی زیاد بود.بچهه گریه میکرد,بعد بجای اینکه ببینه چشه,یکی خوابوند توی صورت بچه که پرت شد اون طرف تر.خیلی نامرد بود. آخه بگو آدم عاقل,تو که حوصله بچه نداری,چرا بچه دار میشی؟! یکی دیگه رو هم بدبخت میکنه. این بچه گناه داره. عقده ای میشه. فردا پس فردا هم که بزرگ میشه,بخاطر کمبود محبت و... میره سمت منحرفات وقیافشم خوشگل میشه و خودتون تا تهشو بخونید دیگه!!! میشه انگل جامعه.تقصیر خودشم نبوده.

واقعا تو کار خدا موندم.به یه خونواده که آرزوشونه بچه دار بشن,بچه نمیده,به این آدم (......) بچه میده.

به نظر من آقای ترابی دارن کار درستی رو میکنن. ایشون و خانمشون,اینقد تحقیق کردن در مورد رفتار با بچه,که میدونن چیکار کنن.
مطمئنا به اقتضای سن بچه ,رفتارهاشونم با بچه تغییر میکنه.

اون کامنتم که حذف شده,هدفش مراقبت از فرزند بود!!! که مثلا بچه ها رو به امون خدا ول نکنیم!

واي چه خبر بود صفحه ي قبل ! حالا به خاطر همين يك جمله بياين حذف كنيد!:ok:

مسئوليت پذيري

چند وقت پيش خواهرم كه 9 سالشه چشمش عفونت كرده بود. شب كه خوابيد مامانم چشمشو با چاي گرم شسته بود.
چند شب پيش يه كاري كرد كه موجب تعجب و تحسين و خنده ي ما شد.
دو هفته پيش كه مامانم هم چشمش عفونت كرد شب وقتي همه خواب بوديم چايياي مونده ي بعد از ظهر رو مريرزه روي دستمال و همون پارچه ي خيسو ميذاره روي چشم مامانم
.مامانم با ترس و وحشت كه اين چيز خيس و سرد چيه روي چشمش نصف شبي بلند ميشن ميگن اين چه كاري بچه!!!!خواهرم ميگه خب چيه خودت همينكارو كردي تا چشمم خوب بشه!!!!!!!!!!
:ghash: اينقدر خنديديم كه نگو!

اين خواهرم براي خودش يك نابغه است!

ديشب خواستگار زنگ زده منم كلي صحبت كردم. بعد همين خواهرم ميگه بس ديگه بده من صحبت كنم ميخوام براشون توضيح بدم!
انقدرم جدي مث ادم بزرگا توي همه ي مسائل نظر ميده.

6 سالش كه بود به من ميگفت اخه چرا انقدر دستمال كاغذي مصرف ميكني !!!!!!! واقعا با خودم فكر ميكنم چطور اين انقدر احساس بزرگي ميكنه كه بقيه رو نصيحت ميكنه؟!!!!!:Gig:

وقتي خودرو از خنده منفجر شد!
بعد اينكه از عروسي پسر عموم برگشتيم حرف همسر يكي از اشنايان پيش اومد كه شوهرش قاضيه !
تمام سرو صورت و بدنشو عمل زيبايي كرده بود!
انقده زشت شده بود كه نشناختيمش!!!!! مامانم ميگفت واي واي واي طفلك شبيه غاز شده بود!
خواهر كوچكمم گفت خب مامان چي ميگي ؟! چون زن قاضيه بايد خودشو شبيه غاز كنه ديگه!
انچنان همه زديم زير خنده كه...

خب ..من با بچه ها سرو کار دارن ..ولی بچه ندارم ....یکی از بچه ها بیش فعالی داره ....برای اینکه خسته بشه باهاش بازی میکنم ....با اون که شش سالشه خیلی مغروره ..اگه بگه مهرنوش جون بیا کارت دارم ...بگم نمیام کار دارم ..وقتی پنج دقیقه دیگه برم پیش و بگم حالا کارت و بگو ..میگه دیگه نمیخوامت .... اگه بهش بگم باهات قهرم ...راهش و میکشه و میره ....اما اگه بچه ها به وسایلم دست بزنن بچه ها رو میزنه که چرا به وسایل مهرنوش جون دست زدید .....داستانی که میخوام بگم اینه که یه بار مادرش نیومد دنبالش ..هر چی زنگ زدیم جواب نداد ...این بچه هم چون خیلی گریه میکرد و فقط با من صمیمی بود اوردمش خونمون ....اون روز که اومد خونمون کلی باهام بازی کرد ....مادرش به خاطر مشکلی که داشت تا ساعت یک شب نیومد دنبالش ....شام که خونمو نبود ...به شوهرم گفتم لطفا میز و جمع کن تا من مواظب سام باشم ....شوهرم گفت من جمع کنم ؟واقعا که ...تا شب جند بار ازش کمک خواستم و شوهر گرامی کمک نکرد ....داشتیم میوه میخوردیم که سام گفت مهرنوش جون مامانم میشی؟میگفتم نه عزیزم ...خودت مامان داری؟میگفت دوسش ندارم ...تو بیا بشو مامانم ....نگاهی به شوهرم انداخت و گفت ...تازه بابام هم کمت میکنه ..هم میز و جمع میکنه ...هم مهربونه و مثل بعضی ها نیستن ...
من :khaneh: شوهر جون :moteajeb: سام :khandeh!:

سلام
ابتدا پیشاپیش عید نوروز رو به همگی دوستان تبریک و تهنیت عرض می کنم و از خداوند متعال در سال جدید توفیق بندگی خدا، برکت رزق و اصلاح مفاسد جامعه اسلامی را طلب می کنم.
زهرا خانوم و لباس شب عید
این یه خاطره نیست بلکه یه هشداره به خودم و شما خواننده...
ما امسال برای زهرا خانوم لباس عید گرفتیم. نمیدونم شاید یکی دو دست. بیشتر مادرش خرید میکنه و بعضی مواقع که وقت داشته باشم باهاشون میرم خرید. امسال با این تورم وحشتناک هر جوری بود خرید کردیم. اما...
اما تو بازار که آدم میره و مردم رو میبینه، خیلی چیزا دستش میاد. خیلی ها نمیان خرید چون توانشو ندارن، خیلی ها میگردن دنبال ارزون ترین جنس و مهم نیست دوامش چقدره فقط شب عیدی آبرو داری کنه. و بعضی ها هم هر جور شده سعی میکنن خرید کنن ولی جنس بادوام تر و بعضی ها هم که پول خردشون اندازه تمام زندگی مالی ماست...
دیشب تو خیابون چیزی دیدم که تمام وجودم سوخت، دلم خیلی شکست ولی هیچی نتونستم بگم.
مادری دست دختر کوچولوش رو گرفته بود و بین دست فروشا دنبال لباسی برای پوشاندن فقر شدیدی که از سر و رویشان می بارید بود. به همسرم نشونشون دادم و گفتم کمکشون کنه طوری که کسی نفهمه اما در کمال تعجب همسم گفت نه! گفتم یعنی چی؟ چرا؟ گفت آخه همسایه هستن و روم نمیشه! اونجا بود که گفتم خاک بر سرت مجید، همسایت لباس برای بچه ش نداره و اونوقت...
دوستان، عزیزان، گرامیان، خواهرم، برادرم و هر کسی که این پیام رو می خونی نکنه تو هم مثل من باشی. به دور و برت خوب نگاه کن. شاید همسایه تو هم...

هر کی دوست داره در این باره میتونه پست بزنه تو این تاپیک...

راستش الان دیگه اوضاع خیلی فرق کرده.
قدیم مردم 7 همسایه اونطرف تر و 7 همسایه این طرف تر رو میشناختن اما العان همسایه های ساختمون شون رو هم بعضی ها نمیشناسن!
جای تاسفه!

سلام آقاي ترابي
يه پيشنهاد!روابطتون رو با همسايتون بيش تر كنين! از اين طريق راحت تر مي تونين كمكشون كنين
كوچيك بودم توي يه فيلم ديدم يكي هر كريسمس براي بچه هاي فقير هديه ميگذاشت پشت در و مي گفت از طرف بابانوئل!حالا اين حالت ايده آله ولي خوب
توي اون فيلم آقاهه فرزندي نداشت...خدا رو شكر كه شما يه تيكه ماه دارين

به نظر منم اگه رابطه با همسایتون بیشتر بشه.بعدشم اگه ممکنه یه پولی,چیزی بذارید توی پاکت,با یه نامه که عید رو تبریک گفتید,بمدازید توی خونشون.نه شما شناخته میشید,نه اون بنده خدا شرمنده.درضمن اون نامه باعث میشه که ایشون مطمئن بشن پول واسه خودشونه.
اغبهه اگه با خونواده و اطرافیانتونم مشورت کنید و به اطلاعشون برسونید که یه بنده خدایی هست که کمک لازم داره,شاید اونا هم کمک کنن و شمل هم بتونین مبلغ بیشتری رو بدید بهشون.

:Gol::Gol::Gol:[="Magenta"]دعا ي درخواست فرزند صالح[/]:Gol::Gol::Gol:

:Gol::Gol::Gol:

[=&quot]قبلا گفته بودم که سر و کارم با بچه هاس ..چند وقت پیش برای کمک به خاله ام رفته بودم خونشون .....دخترش و نوه اش هم بودن ....نوه ی خالم یه دختر 7 ساله خیلی بامزه اس ...دختر خاله جون یه کاری براش پیش اومد و رفت خونشون ..حالا من موندم و خاله و نوه ی وروجکش سارینا خانوم ...داشتیم بوفه رو تکون میدادیم و این بچه هم زیر دست و پا بود ...خاله جان عصبی شد و داد زد سارینا گم شو اونطرف ..همش زیر دست و پایی....خیلی ناراحت شدم باهاش اینجوری صحبت کرد ...اومدم از سارینا خانوم دفاع کنم که ....خانوم اشکش در اومد و با صدای بلند در حالی که و یه دست رو کمر و انشگت دست دیگه اش و تهدید گرانه تکون میداد گفت ؟چی؟ مهنازخانوم ؟با من بودی؟به من گفتی گم شو؟ واقعا که ..شمایی که اینجوری حرف میزنی و بچه هات و اینجوری تربیت کردی ..چه توقعی داری که دخترت من و تربیت کنه ...منم میتونم مثل شما بد حرف بزنم ..اما من خانواده دارم ..مامان بابام یادم دادن که احترام بزرگترم و داشته باشم ....پس خیال نکن بلد نیستم جواب بدم ....به جای خونه تمیز کردن اون پسر تپل ات و تربیت کن که فقط بلده داد بزنه ...منم میرم خونمون ..اگه دستمم ببوسی دیگه پامو تو خونت نمیزارم ...خاله مهرنوش خداحافظ ..ببخش صدامو بلند بود ............در تمام مدت من و خاله جون اینجوری بودیم ......:Moteajeb!:
[=&quot]اخه یکی نیست بگه بچه این حرفای قلمبه سلمبه رو از کجا یاد گرفتی؟[=&quot]

سلام
سال نو پیشاپیش بر تمامی دوستان مبارک.
ما که آماده مسافرت میشیم و امیدوارم شما هم سال خوب و خوشی داشته باشید.
دعا می کنم انشالله در این سال همه سالم و شاداب باشن تا توفیق بندگی خدا رو بیشتر پیدا کنن و همچنین سال پر خیر و برکت و بچه برای همه باشه!!!
موفق و پیروز باشید.
در پناه حق تعالی...

سلام
سال جدید بر تمامی دوستان عزیز، گرامی باد و امیدوارم خداوند متعال زمینه پیشرفت تمامی دوستان رو در سال نو فراهم نماید. انشالله تعالی
مطمئنا در طول نوروز خاطرات جدیدی از برخورد با بچه ها تجربه کردید. می تونید اونها رو بنویسید تا همه به تجربیاتشون افزوده بشه.
من هم اتفاقات تلخ و شیرین زیادی رو در برخورد با زهرا خانونم که الان دیگه یک سال و نیمه شده داشتم که به تدریج می نویسم.
منتظر خاطرات زیباتون هستیم...

زهرا خانوم و سال تحویل
امسال توفیقی حاصل شد تا به همراه خانواده در جوار حرم نورانی برادر امام رضا(ع) حضرت حسین ابن موسی الکاظم(ع) در شهر طبس، مراسم تحویل سال رو انجام بدیم.
مراسم پر معرفتی انجام شد. جای تمامی دوستان خالی. اما نکته جالب عکس العمل دخترم هنگام تحویل سال نو بود که خیلی توجه ام رو به خودش جلب کرده بود. زهرا خانوم هنگام قرائت قرآن و دعای تحویل سال بر عکس گذشته، خیلی آرام و ساکت نشسته بود!!! اینقدر که من فکر کردم نکنه بچه تب داره یا مریض شده!!! بعد از تحویل سال هم در برابر شوق و شور مردم عکس العمل های جالبی انجام می داد و خیلی پر شور بود. بعد از تحویل سال هم برای زیارت به سمت ضریح منور حرکت کردیم. دخترم با من اومد و یهو خودش بین جمعیت راهی باز کرد و چسبید به ضریح و می بوسیدش. وقتی می خواستم جداش کنم هم با گریه بردمش. مگه ول می کرد ضریح رو!!!
خلاصه امیدوارم به کرم خداوند متعال و به حق فرزند بزرگوار امام موسی الکاظم(ع) نور معنویت در وجود این بچه دمیده بشه تا فرزندی صالح برای ما و کنیزی شایسته برای حضرت زهرا(س) باشه.
منتظر خاطرات شما هم هستیم...

واي چه قدرجالب بود:
نقل قول:
دخترم با من اومد و یهو خودش بین جمعیت راهی باز کرد و چسبید به ضریح و می بوسیدش. وقتی می خواستم جداش کنم هم با گریه بردمش. مگه ول می کرد ضریح رو!!!
خاطره بايد حتما درمورد عيدنوروزباشه؟:
خب ماشاءالله اينقدربچه بوچه هست اطراف ما كه واسه هرمناسبتيش خاطره دارم باهاشون:Kaf:
تعطيلات عيد مسافرت ميخواستيم بريم قم.سه تا ازخواهرزداه هام با من بودن.وقتي برگشتيم اونها تعريف كردن ماجراي زيارت رو به يكي ديگه ازخواهر زداه هام.

اومدم خونه ديدم همه شون سرشون رفته توي هم ودارندباهم پچ پچ ميكنند.ويكيشون باتمام نفرت داره نگام ميكنه::moj:
پرنيا:خاله ه ه ه.توي راه واسه زهراهينا بستني خريديد؟:crying:
_آره..يعني نه.حالا چطورمگه؟:deldari:
پرنيا:توهمه اش ميري بااين هامسافرت؟بامن نيومدي واسم بستني هم نخريدي..:ajab:

وبعدازچندلحظه سكوت:و ه وه وه(صداي جيغ پرنياوگريه):cry:حالا بياجمعش كن.
خنديدم وگفتم..نه بستني نخريدم.توروخدا گريه نكن.واسشون بستني نخريدم كه.چيز بودهمين همين(خواستم يه حرفي بزنم كه گريه نكنه)ازاين سمبوسه هاكه بدت ميادواسشون خريدم(واقعاهم خريده بودم)

پرنيا:چي ي ي ي؟براشون سمبوسه هم خريدي؟!!:khobam:
زهراكه بامن اومده بودقم:آره..تازه خاله سبزينه مارو برد جمكران و خونه امام زمان رونشونمون داد.

:badbakht:
واااااااااي پرنياشد يه گلوله اتيش!:aatash:
چي ي ي ؟يعني خونه امام زمانم رفتين ديدين؟پس من چي ي ي :crying:
و ه هه ه ه ه ي ي ي ي(جاق وجيغ پرنياكوچولو):nini:
هرچي واسش توضيح دادم... اونجاخونه نبودبابا... مسجدبود.باشه حالا ميريم بستني ميخريم.ميگفت:نه!الا وبلا بايد من روببري اصفهان وبستني اصفهاني!!بهم بديو بعدش سمبوسه

قم هم بهم بدي خونه امام زمانم نشونم بدي..تازه خودامام زمانم بايد نشونم بدي.:Ealam:
حالا بقيش روميگم:


سلام
من خودم که بچه ندارم ولی وقتی بچه بودیم خاطرات زیادی داشیم
مثلا من یادمه کلاس پنجم ابتدایی بودم و موقع امتخانات نهایی اخر سال بود
منم داشتم رو خونه درختیم (که روی درخت حیاطمون ساخته بودم ) کتاب علوم می خوندم که خوابم برد...
خیلی نگذشت که یهو از داد و بیداد یکی بیدار شدم ...نگاه که کردم دیدم پدرم یه چوب گرفته داره داداش بزرگم و(که سه سالی ازم بزرگ تر بود)و دنبال می کنه!!
هی می گفت وایسا ببینم وایسا ببینم کجا فرار میکنی امروز دیگه باید ادبت کنم! (و هی همین و میگفت هی دنبالش می کرد هی میگفت هی دنبالش می کرد!)
داداشمم اینقدر هول کرده بود که از ترسش از این در خونمون می رفت تو...از اون در پشتی میومد بیرون...باز دوباره از این یکی در می اومد تو از اون یکی در می زد بیرون!!!
منم که تازه بیدار شده بودم (و هنوز روحمم که درست و حسابی توی تنم جاسازی نشده بود) حالا این صحنه رو هم که دیدم فورا به یاد چرخش الکترون ها توی لایه اتمشون افتادم ( که با سرعت همدیگه رو دنبال می کنن!!!)...یادمه اینقدر خندیم اینقدر خندیم اینقدر خندیم که نگو!!
[spoiler]
بعدا که بابام خنک شد فهمیدم داداشم بی اجازه رفته بود دریا آب تنی... واسه همین بابام که فهمیده بود می خواست اونو بکشه!!(یادش بخیر !)
[/spoiler]

ادامه:
يه لحظه يه ترفندي ازاين مرموزا هست اومدتو مغزم..:nishkand:

خودمو حالت گريه گرفتمو گفتم:من خيلي بدبختم.هيچ كس دوسم نداره.پرنيادوستم نداره.:crying:

پرنيا درحالت گريه:من تورودوست دارم.اما تو وامام زمان من رودوست ندارين.:Moteajeb!:

نميتونستم جلوخنده ام روبگيرم اما سعي خودمو كردمو وادامه دادم:ميدوني چراميگم؟آخه زهرا وآجياش توي راه واسم خيلي خوردني گرفتن.اما تو اصلا هيچي نگرفتي(خودموزدم به گريه)

پرنيا كه باوركرده بودمن دارم گريه ميكنم كم كم دلش سوخت برامو اشكاشوپاك كرد.:yes:

اين بار اون من رودلداري ميداد منم پيازداغو زيادكردم:مامان تو اصلا منودوست نداره منو نبرده جايي.
ديگه منم قراره تادوسه ماه ديگه ازدواج كنم وازپيشتون برم..اون وقت ديگه نميتونم بيام باشمامسافرت..بعدش تنها ميشم ومامانت ديگه نميتونه برام بستني بخره:geristan:
(جام رو با پرنياعوض كردم):shad:
پرنيامثل يه دانشمندمتفكر رفت توي فكر.
دستش رومحكم كردورفت سمت مامانش..:ajab:
بعدازنيم ساعتي اومدم ديدم مامانه وباباهه با پرنيا دادن باهم ميجنگن::kill:
پرنيا:همين كه گفتم:خاله سبزينه بايد ببريمش بيرون و براش همه چي بخريم...گناه داره تنها ميش ه ه ه ه:badbakht:تادوسه ماه ديگه و.........(اگرزمين وا بودحتما ميرفتم زيرزمين:god:)
دامادمون داشت چپ چپ نگام ميكرد.فهميده بودتوطئه ازكجاآب ميخوره.

:khandidan:
اصلا فكرنمي كردم پرنيابره اين جوري آبروم رو....
وااااااااي.:hey:
خلاصه اين دختراروم نشدكه نشد.
هيچي ديگه من كمي بسيارپول ازخواهرم و دامادگرامي به جيب زدم
:yes:

نقل قول:
هی می گفت وایسا ببینم وایسا ببینم کجا فرار میکنی امروز دیگه باید ادبت کنم! (و هی همین و میگفت هی دنبالش می کرد هی میگفت هی دنبالش می کرد!)
داداشمم اینقدر هول کرده بود که از ترسش از این در خونمون می رفت تو...از اون در پشتی میومد بیرون...باز دوباره از این یکی در می اومد تو از اون یکی در می زد بیرون!!!
منم که تازه بیدار شده بودم (و هنوز روحمم که درست و حسابی توی تنم جاسازی نشده بود) حالا این صحنه رو هم که دیدم فورا به یاد چرخش الکترون ها توی لایه اتمشون افتادم ( که با سرعت همدیگه رو دنبال می کنن!!!)...یادمه اینقدر خندیم اینقدر خندیم اینقدر خندیم که نگو!!(یادش بخیر !)

چه جريان جالبي.من خيلي خنديدم.
ازاون جرقه فكري..
اما دلم واسه داداشتون سوخت.
كارباباتون اشتباه بود.اي كاش پدرهاي الان مثل قديم نباشن.

قابل توجه باباهاي جديد:مثل قديما سنتي نباشين:
برادربزرگه من شنيدم وقتي كوچيك بوده بابام كه اوج جواني ومغروري بود يه روز كه ازدست داداشم خسته شده بود(داداشم بيش فعالي درحدبه توان 4بود:Nishkhand:)بازنجيروسط حياط بسته بودش..

اين داداشه دبيرستاني شدومن به دنيااومدم..
بعد عقدشوروي من خالي ميكرد و من رواذيت ميكرد..
بعدش كه ازدواج كرد من بچه اش رو مثل داداش خودم بزرگش كردم...

وبه داداش خودم ياددادم بلايي كه باباي من سرش اورد واونم عقده اش كردوروي ماخواهراش خالي كرد رو خواهشا روي پسرش خالي نكنه..
الان ديگه برادر خوب وسربه زيري شده خودم ساختمش

:Kaf:
شماهم لطفا ساخته بشيدوعقده كودكي خودتون رو روي بچه هاتون نندازين.
خيلي كارمضحك وتحقيراميزو بي ارزشي هست..تاحدامكان ازكتك زدن پرهيزكني
د.:ok:

اگر بچه روكتك نزنيدوهميشه باهاش مهربان باشيد وقتي بهش اخم كنيد سريعابه اخم شماواكنش داده وديگه تكرار نميكنند..پس كاري كنيدفقط ازاخم شمابترسن..

ازطرفي تنبيه كردن فقط بااين مكانيسم:

يه چيزخوبي كه خيلي دوستش داره ازش دريغ كنيد.همين كافيه..


انشائالله بچه هاي خوبي درآينده تربيت كنيم.:Gol:

سلام به همه دوستان خوب اسک دینی امیدوارم سال خوبی داشته باشید:Gol:

شما از خاطرات زیارت رفتن تعریف کردید یه خاطره از زیارت رفتن با دخترم فائزه که اون موقع تقربیا 2سالش بود یادم اومد که خیلی خنده داره:khaneh:

قبلش بگم دخترم الان 4 سالشه و خیلی به پول علاقه داره:Khandidan!:

رفته بودیم زیارت حضرت عبدالعظیم من خیلی به دخترم گفتم رفتیم اونجا برا مامان دعا کن صلوات بفرست و خیلی سفارشهای دیگه که بهش کردم ولی...:ok:

وقتی با هم وارد حرم شدیم یکم به این ور و اون ور نگاه کرد و با همون زبون بچه گونش صلوات فرستاد منم خوشحال از این که دخترم حالت معنوی گرفته یواش یواش به طرف ضریح رفتیم چشمتون روز بد نبینه دخترم تا چشمش به ضریح افتاد دست منو ول کرد و به طرف ضریح دوید و با یه حالت وصف ناشدنی داد زد وای مامان ببین اینجا چقدر پول هست از خوشحالی نمیدونست چکار کنه فقط هی داد میزد :Moteajeb!:

منو میگی نمیدونم بخندم یا...:khaneh:

خلاصه بعد از زیارت کردن میگم فائزه بریم یکم به من نگاه میکرد یکم به ضریح و پولهای توش خلاصه با هر مکافاتی بود راضیش کردم که دل بکنه و با من بیاد:Kaf:

[=&quot] این داستان ....من و بچه های همسایه


=======================


یکی از همسایه هامون سه تا بچه داره ... ستایش .. نیما.... نیایش...

ستایش خانومی هشت سالشه ..یه دختر لاغر ...گندمی با موهای بلند و خیلی شیطون ...هر موقع دیدمش مشغول راه رفتن بود ..یا مشغول دویدن ..که خیلی پر انرژی

نیما:....نیما یه پسر6ساله ...سفید مثل پارچه تیترون....لاغر...موهای جعد و خوشگلی داره ..که همیشه یه طرفه شونه شده ...خوش زبونه ....و خیلی مهربون

نیایش ...نوزاده ...تازه یک سالشه ...و خیلی بامزه اس

این خانوم همسایه تا جایی که من میدونستم وسواس داره

یه بار میخواستم برم پیاده روی ...ستایش و نیما توی محوطه اپارتمان بودن

با دیدنم بدو بدو به طرفم اومدن و گفتن خاله کجا میری؟:Gig:

گفتم -دارم میرم قدم بزنم :ok:

گفتن ما هم بیایم ؟:khandeh!:

گفتم اگه مامانتون اجازه میده ؟باشه منم حرفی ندارم :Mohabbat:

خلاصه به این فاطمه خانوم یه تعارف زدیم و ایشونم با روی باز قبول کرد که بچه ها رو ببرم بیرون :Kaf::Kaf::Kaf::Kaf:

بچه ها رفتن خونه تا لباس عوض کنن

بعد چند دقیقه اومدن ...... به خاطر بچه ها رفتم پارک بانوان ....ستایش که از اول تا اخرش توی قسمت وسایل بازی بود ..از چرخ و فلک دل نمیکند ..من جای اون سرگیجه گرفته بودم ...اینقدر از این پله های سرسره بالا رفت ...این طرف و انطرف ورجه ورجه کرد:khoshali: که با خودم گفتم اگه کیلومتر بهش وصل کرده بودم عقربه کیلومتر شمار روی 5 بود ...:khoshali:

اما نیما؟

نیما کنار مننشسته بود و با هم گل یا پوچ بازی میکردیم ....

اخرش که تقلب کرد و دو تا دستاش پوچ بود بغلش کردم و حسابی قلقلکش دادم و اونم قهقهه میخندید و میگفت خالههههههههههههههه کشتی منو :shad::shad:

بعدبازی گل یا پوچ

همش میگفت دست بده ..

وقتی بهش دست میدادم میگفت :حالا صد تومنی مو پس بده

منم میگفتم :چیییییییییی؟صد تومنی؟و دوباره میگرفتمش بغل و قلقلکش میدادم

و نیما دوباره قهقهه میخندید:shad::shad:

بعد بازی همراه اقا نیما یه کم توی پارک قدم زدیم و اون وروجک واسه من حرف میزد

نیما : خاله شما بچه ندارید؟:Gig:

-نه عزیزم

نیما : میخواید من فرزند خونده تون بشم؟

منم به شوخی میگفتم من یه بچه میخوام اروم باشه ..ساکت باشه

و اون جواب میداد

من تازه اینقدر بچه ی خوبی ام ...گریه نمیکنم ...شلوغ نمیکنم ...مثل ستایش جیغ نمیزنم ..مثل نیایش خودم و خیس نمیکنم ...مثل ستایش دست به گاز نمیزنم ..مثل نیایش نمیرم توی راه پله ها

خلاصه کلی از محسنات خودش تعریف کردو من تمام مدت مرده بودم از خنده :ghash:

ولی اخر حرفاش یه حرفی زد که ؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونم چی بگم ؟شما بحدس بزنید من از شنیدن این حرف چه حسی داشتم ؟

گفت خاله مامان بزرگم عقل نداره ..اگه عقل داشت که مامانم و واسه بابام نمیگرفت ...مامانم دیوونه اس ..وسواس داره ..اصلا به من نمیرسه ...همش منو میشوره ...همش بهم میگه دست به این نزن ..دست به اون نزن

تازه ما رو پارک نمیاره ..میگه پارک کثیفه

همسایمون وسواس شدید داره و من تنها کاری که تونستم براش انجام بدم اینه که تشویقش کنم بره پیش روانشناس..همین

نمیدونم خاطراتم جالب هست یا نه ........اگه بده شما ببخشید

این داستان رضاااا
========================


رضا یه بچه ی تپل 7 ساله ...سفید ..با موهای چتری بلند ...خوشگل ..شیطون

رضا پسر خاله اقای شوهر هست ...

مادر رضا یه خانوم خیلی خوبه ولی بیش از اندازه حساس و زود رنجه ..یه کم هم عصبی

یه بار که رفته بودم خونه ی بابادومیم (منظورم پدر شوهرمه )

خاله ..رضا و مادر بزرگ جان اونجا تشریف داشتن

وقتی در حیاط و باز کردم رضا پرید بغلم و کلی ذوق زده شد ..

مامانم گفت برو از فروشگاه یه سری وسایل بخر و برگرد ....

منم برای اینکه هم مامانم و هم رضا رو خوشحالش کنم ازخاله اجازه اش و گرفتم و بردمش فروشگاه

به عنوان هدیه هم حیونات اهلی و وحشی رو واسه رضا خریدم

وقتی اومدیم خونه رفتم تو اشپزخونه تا به مامان دومی کمک کنم

رضا هم بیکار نبود به ماشین لباس شویی دست میزد و کلید هاش و هم زمان فشار میداد

ماشین لباس شویی بد بخت هنگ کرده بود ....کم مونده بود به جای شستن لباس ها ..لباس ها رو چرخ کنه ..

با هزار زحمت از اشپزخونه بیرونش کردم و گذاشتمش پیش برادر شوهرم ....رضا هم شیطونی از نو اغاز کرد .....با با تلفن اتاق داداش کوچیکه که یه جمجمه بود و گوشیش یه استخون بود بازی میکرد ...داداش هم حساسسسسسسسسسسسسسسسسسس....خیلی جلوی خودش و گرفته بود که رضا رو با یه تیپ پا از اتاقش بیرون نکنه ....اتاق اون یکی داداشم ....همش روی صندلی چرخ دارش مینشت و چرخ میخورد ...اون یکی داداشم ادم ارومیه ....این حرکت رضا رو ندید میگرفت .....اما هیچ رقمه نمیتونستم اون صدا های بی معنی که رضا با صدای بلند از هنجره اش خارج میکنه رو تحمل کنه ....اتاق مامانم هم از کارای رضا بی نصیب نموند ..اقا رضا جفت پا شیرجه زد رو تخت و بازی بپر بپر رو شروع کرد ...همین جور که اوج گرفته بود و راهی تا سقف خونه نداشته ..تعادل از دست میده و میخوره به چراغ خواب و می افته رو زمین ...

با صدای گریه رضا همگی پریدیم تو اتاق و بعله ...اباژور شکسته ..تخت نا مرتب

خاله هم دعواش کرد ..هم نازش کرد ....

تا بعد از ناهار

رضا گریه میکرد و گوشی همراه داداشم و میخواست .اونم که حساسسسسسسسس.....با جدیت گفت نمی دم ..حتی واسه 1 ثانیه ..رضا جیغ ..گریه

هر چی میگفتم رضا جوون بیا گوشی خاله رو بگیر ..داد میزد نهههههههه من گوشی عمو رو میخوام گوشی تو به درد نمیخوره

حیف که حس بحث کردن نبود ..وگرنه خیلی دوست داشتم به شوهرم بگم بیااااااا..این بچه هم فهمید گوشی من به درد نمیخوره ...

این روند داد ..جیغ ..گریه اینقدر ادامه دار شد که خاله کاسه صبرش لبریز شد و دست رضا رو کشید و بردش تو اتاق

هر چی میگفتم خاله تو رو خدا نزنیش ها ..بچه اش ...

خاله میگفت مهرنوش تو کار نداشته باش ...فقط میخوام باهاش حرف بزنم و بعد در و بست

صدای جیغ و گریه رضا بلند شد ..فکر کنم که منظور خاله اینه که حین اینکه میزنمش باهاش حرف هم میزنم

خاله یه اخلاق خاصی داره ..اگه وقتی داره رضا رو کتک میزنه بری جلوش و بگیری ..بیشتر عصبی میشه و بیشتر بچه رو میزنه منم واسه اینکه کتک بچه بیشتر نشه اصلا دیگه حرفی نزدم

خاله در اتاق کفت و کوب و باز کرد و گفت دیگه صدا نو نشنوم ..و از اتاق بیرون رفت

بعد از اینکه خاله رفت ...رفتم تو اتاق و نازش کردم و اسباب بازی هایی که واسش خریدم و بهش دادم ...باهاش بازی کردم ...

رضا گفت از مامانم بدم میاد ...همش منو میزنه ..بعد به من میگه به بابا حسین نگی که زدمت ..وگرنه میکشمت

شب خاله اینا رفتن ......اما من به رضا فکر میکردم ....کاش خاله به جای وقتی که برای کتک زدن رضا صرف کرده بود وصرف مواظبت از رضا میکرد

من رضا رو درک میکنم ..چون منم که بچه بودم به شدت وسایل خونه ی مادر بزرگم واسم جالب بود

فردا صبح فهمیدم رضا یه ناخونکی هم به اسپری من زد ....البته اگه بشه اسمش و گذاشت ناخونک ...اخه من کمتر از بغیه ضرر مالی دیدم

اقا رضا اسپری نازنینم رو که یه هدیه از دوست بود و برداشته و توی فضای اتاق پخش اش کرده ...دیگه خلاصه اش کنم .....اسپری پَررررررررررررررررر

خدا کنه اگه بچه دار شدم ..خدا اون قدر بهم صبر بده که تا صد سالگی دست رو بچه ام بلند نکنم

.............دردودل بازي:hamdel:

هميشه خاطرات بچه هاخوشحال كننده نيست.:Ghamgin:
يه روزتوخونه تنهابودم وخواهرزاده هاوبرادرزاده هام دورم بودن..

بعدازكلي بازي گفتم:بچه هاحالا نوبت يه بازي جديده.اسمش اينه:دردودل بازي.(ميخواستم به بچه هايادبدم چيزي روكه روشون نميشه باباومامانشون روبگن بيان به من بگن)

بچه هاهركدوم يه كاغذبرداريم ودردودلمون روتوش بنويسيم ومن ميخونمشون هركدوم بيشتربودوبهتربودنمرش20ميشه.
كلي ذوق كردن ونوشتن.
پرنياكوچولو(بلدنبودخودم واسش نوشتم):دردودل من اينه كه يه بارديگه بامامانم برم مشهد:Gol:(كلي ذوق كردم اينوديدم)وبهش20دادم.

مال چندنفرديگم خوندم تارسيديم..

مريم:دردودلم اينه كه بابام بره مكه تانمازخون بشه وديگه توخونه مارونزنه!:Ghamgin:(يه لحظه قلبم نزديك بودبايسته..اشك اومدتوچشمام اصلا باورنداشتم هم چنين مشكلي داره)
بعدبرگه داداشش بازكردم:
عليرضا::Sham:من دردودلم رونميتونم به كسي بگم..خدايا من فقط به توميگم.:Sham:خدايا من شبها نميتونم بخوابم.من شب هاتاصبح بيدارم وفقط با تو حرف ميزنم.
وقتي نمرم كم ميشه وبابام فوش ميده بهم تمام گلوم دردميگيره چون همش نميتونم گريه كنم.زيرپتوپيش توگريه ميكنم..
من بايد هميشه دعواي مامان وبابا روببينم.

خدايامن دوست ندارم بابام بيادخونه.وقتي صداشوميشنوم ازدم دركه ميادتوخونه گلوم،دردميگيره...خدايا...من..
[=Arial Narrow]ديگه نتونستم بقيه اش روبخونم.باورم نميشداين حرف عزيزترين كس منه.يه پسربچه دبستاني كه هميشه شاده وسعي ميكنه همه روبخندونه همچنين غمي توي دلشه..

نميدونستم چي كاركنم..باچشماي معصومش بهم خيره شده بود..انگاربغض نه تنهاگلوش بلكه تمام تنشوگرفته بود.دستاشوبه هم گره زده بودومحكم فشارشون ميدادومي لرزيد.:Sham:

هركاري كردم جلوي خودمو بگيرم نشد.آتيشم زد.درآغوشش گرفتم.اونم گريه كرد.امااين بارباصداي بلند.انگارتشنه ي يه آغوش بودبراي اينكه بتونه بلندگريه كنه.

صورتش رو روي صورتم گذاشتم آروم نشدم.چشماشوبوسيدم بازفايده نداشت انگارتمام غمشوريخته بودتوي دلم.
بقيه بچه هاكه اصلا خبرنداشتن عليرضاچي نوشته خودبه خودباصداي گريه اش گريه كردن.انگارهمشون دوست داشتند باصداي بلندگريه كنند.:Sham:
فكرنميكردم اون روزتبديل بشه به يه خاطره تلخ.

ناگهان مليكاآرمين پرنياوزهراوبقيه بچه هاشروع كردن باگريه تعريف كردن.
_يه بارمامام موهاموگرفت وباموپرتم كردزمين.._
_يه باربابام جلومن همه آينه هاوظرف هاروشكوند-
_يه باربابام خواست قاشق روداغ كنه وبذاره......._يه بار...

انگارهمشون ازمادروپدرشون شكايت داشتن..يه لحظه ازهمه خواهراوبرادرام متنفرشدم.احساس كردم باكلي ديوسروكاردارم!: :khoshgel:
حالم بدشدوبچه ها اينقدردورم پروبال زدن تايه كم بهترشدم:Gol:

تاحالا دقت كردين؟شادي بعدازگريه چقدرحال ميده؟انگارگردوغبارشادي روگرفتن وپاك پاك شده.

بعدازكلي گريه دوباره موج شادي روزديم باهم..اين بار از ته دلشون ميخنديدن..عليرضا انگارديگه گلوش درد نميكرد.:hamdel:فداي چشماش:hamdel:..............

پيامدماجرا:

بعدا كه جريان جويا شدم متوجه شدم كه خانواده ها باهاشون دركل خوبند وچيزايي كه بچه ها

تعريف كردن مربوط ميشد به يه خاطره تلخ اززندگيشون كه توي ذهنشون مونده بودوچون شرايط رومهياكرده بودم فقط واسه بازكردن عقده هاشون..توي ذهنشون چنگ زده بودن كه خاطرات تلخ رويادشون بياد.

فكركنم پيامدش مشخصه:
اين بازي رو با بچه هامون انجام بديم:دردودل بازي..
تا حرفي كه خجالت ميكشند بگويند روي كاغذ بنويسند..هميشه به ظاهرخنده بچه بسنده نكنيد..
عقده هاي ناگفته ايي درضميرآن ها پنهان شده با اين بازي يادشون بياريدعقده رو بيرون بندازن تا دربزرگ سالي...!

زهرا خانوم و حس جدید حسادت!!!
همونطور که می دونید!:Gig::Gig: زهرا خانوم یک سال و نیم سن داره و تو این دوره سنی هر روز خلقیات جدیدی ازش بروز می کنه. یکی از این رفتارها، حسادت هست که به تازگی و از هفته گذشه به بعد، من و مادرش شاهد بودیم. و اما شروع ماجرا:
همیشه برام جای سوال بود که چرا دخترم مثل بقیه بچه های همسن و سالش حسادت نداره!:Gig::Moshtagh: البته از این بابت خوشحال بودم ولی تعجب هم می کردم تا اینکه بالاخره قانون جذب اومد سراغم!!!:badbakht::badbakht::badbakht:
هفته پیش وقتی خونه برادر همسرم دعوت بودیم، بچه 8 ماهه شون:nini: رو بغل کردم و در کمال تعجب، با برخورد شدید زهرا خانوم مواجه شدم!:kill::cry::jangjoo::offlow: داشتم شاخ در می آوردم! یعنی این همون زهرا خانوم دختر خودمه که اینجوری و یهویی حس حسادتش فوران کرده!:Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!:
بلا فاصله بچه شون رو دادم به باباش و دخترم رو بغل کردم و بوسیدمش تا احساس بدی بهش دست نده و سرخورده نشه.:deldari::deldari::frind: آخه قبلا جایی خونده بودم که در این مواقع اگر مقاومت کنید، باید منتظر عواقب بدی در روحیه و رفتار فرزندتون باشید.
از اون روز به بعد هم در بقیه دید و بازدید ها شاهد این حس تو زهرا خانوم شدم و سعی می کنیم زیاد تحریکش نکنیم تا شاید براش عادی بشه.

چی بگم والا ..
مجبورم از خاطرات بچگی خودم بگم ، من که نی نی ندارم خب..

یبار داشتیم با دختر عمم بازی میکردیم ( تو اتاق من )
ایشون بدو بدو رفتن پیش بقیه تو پذیرائی
منم که شدیدا جو گیر شده بودم و نقش مامان دختر عممو داشتم بازی میکردم ( البته اون از من بزرگتر بودا)
رفتم دنبالش که کتکش بزنم بیاد اسباب بازیاشو جم کنه

وقتی رسیدم پذیرائی و واستادم جلو همه ، یهو بخودم اومدم و دیدم شوهر عمم داره منو نگا میکنه (با کمال تعجب)

یه نگاه به شوهر عمه کردم یه نگا به خودم
دیدم واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای روسریم سرم نیسسسسسسسسسسسسسسس

منم تازه به سن تکلیف رسیده بودم و شدیدا اینجور مسائلو رعایت میکردم ..

سرتون رو درد نیارم رفتم اتاقمو و اونقد گریه کردم که سیللللللللللللل اومد

مامانم بعد 2 ساعت تونست ارومم کنه
فک میکردم خدا منو بخاطر اینکارم میبره جهنم..
یادش بخیر ..

سلام به همه دوستان
من فرزند ندارم اما براتون از فرزندداری حضرت زهرا میگم:

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]نمونه ‏اي از مراقبت بهداشتي حضرت زهرا(س)در برابر فرزندانش [/]
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: امام حسين‏ عليه السلام دچار يک بيماري موقت گرديد. آنگاه حضرت فاطمه‏ عليها السلام او را در آغوش کشيد و خدمت پيامبر برد و فرمود:
«يا رسول الله! از خدا بخواه که فرزندت حسين را شفا دهد چرا که خدا او را به تو عنايت نموده و قادر به شفابخشي او مي باشد».
[/]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]فاطمه (س) نگران ناپديد شدن فرزندان [/]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]در روايت است: روزي پيامبر اکرم‏ صلي الله عليه وآله به خانه زهرا عليها السلام آمدند ديدند حضرت زهرا عليها السلام پشت درب خانه ايستاده است سؤال کردند: چرا محبوبم را با اين حالت پشت درب مي بينم؟
حضرت فرمود: دو فرزندت از خانه خارج شدند و تاکنون از آنان خبري ندارم.
با شنيدن اين خبر پيامبر از خانه خارج شدند و در جستجوي فرزندان زهرا عليها السلام برآمدند تا اينکه آنان را در بين کوه در غاري يافتند که به خواب رفته اند... آنگاه پيامبر حسن و حسين عليهما السلام را بر دوش خود برداشت و بين راه جبرئيل به امداد پيامبر آمد و حسين‏ عليه السلام را بر دوش کشيد تا به خانه زهرا عليها السلام درآمدند و پس از اين ماجرا بود که اين دو برادر به يکديگر تفاخر مي نمودند.
حسن‏ عليه السلام مي گفت: من آن کسي هستم که بهترين اهل زمين مرا بر دوش خود حمل نمود و حسين‏ عليه السلام مي گفت: من آنم که بهترين اهل آسمان مرا بر دوش خود حمل نموده است.
[/]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]توجه به سلامت کودک [/]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]يکي از مهمترين دغدغه‏ هاي ذهني و دلهره‏ هاي هميشگي پدر و مادر حفظ و سلامت کودک است. آنان براي حفاظت و سلامت کودک از هيچ کوششي دريغ نمي کنند تا آنجا که گاه سلامت ‏خويش را نيز در اين راه به خطر مي ‏اندازند.
براي تأمين سلامت و حفظ کودک از بيماري‏ ها، خطرات و مشکلات راههاي مختلفي وجود دارد. پدر و مادر آگاه سعي مي کنند در کنار توجه به مسائل مهمي همچون رعايت بهداشت، تغذيه سالم و کامل، بررسي رشد طبيعي کودک و مواظبت دقيق در مقابل خطرات و حوادث تنها به همين مسائل اکتفا نکنند بلکه براي حفظ و سلامت و سعادت کودک از راههاي ديگري هم که اسلام پيشنهاد کرده است، بهره جويند. برخي از اين راهها صدقه دادن براي کودک و عقيقه کردن براي اوست. اين نکته در زندگي زهرا عليها السلام مورد توجه کامل قرار گرفته است.
امام صادق عليه السلام فرمود: فاطمه زهرا عليها السلام هر دو پسرش را عقيقه کرد و در روز هفتم تولدشان موي سر آنان را تراشيد و به اندازه وزن آن پولهاي نقره صدقه داد.
[/][=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]و در روايتي ديگر اضافه فرمود: فاطمه زهرا عليها السلام حسن و حسين را عقيقه نمود و به خانم قابله ‏اي که در تولد آنان کمک کرده بود يک ران گوسفند و يک سکه طلا هديه داد.[/]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif][/]
[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] رعايت عدالت بين فرزندان[/]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif] [/][=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]
[/]

[=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]روانشناسان مي گويند: يکي از اصول و ارکان تربيت سازنده اين است که به گونه اي با کودک برخورد نمود که موجب ايجاد عقده و کمبود در ساختار وجود او نشود، و به عبارت روشن تر، به طور کامل به شخصيت او توجه و احترام گردد، در اين راستا نظر شما را به دو فراز از رفتار زهرا عليها السلام با فرزندانش جلب مي کنيم:
حسن و حسين در حضور پيامبر صلي اللَّه عليه و آله و فاطمه عليها السلام کشتي گرفتند، در اين ميان پيامبر صلي اللَّه عليه و آله حسن عليه السلام را تشويق مي کرد و مکرر مي فرمود:
«اِيه يا حَسَن شَد عَلَي الحُسين فَاصْرِعه»؛
برپا خيز اي حسن! حسين را محکم بگير و به زمين بيفکن.
فاطمه عليها السلام عرض کرد: «اي پدر! شگفتا که حسن را که بزرگتر است بر حسين که کوچکتر است، ترجيح مي دهي و تشويق مي کني؟!»
پيامبر صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «اينک اين دوستم جبرئيل است که حسين عليه السلام را تشويق مي کند، من هم در برابر او حسن عليه السلام را تشويق مي نمايم» .
حسن و حسين عليهما السلام هر دو خطي نوشتند و نزد مادرشان فاطمه عليها السلام آوردند تا او قضاوت کند که کدام بهتر است، فاطمه عليها السلام نخواست يکي از آنها را بر ديگري ترجيح دهد، فرمود: «نزد پدرتان برويد تا او داوري کند»، آنها نزد پدرشان علي عليه السلام رفتند، آن حضرت نيز نخواست که يکي از آنها رنجيده خاطر شود، به آنها فرمود: «نزد جدتان رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله برويد تا او قضاوت کند». آنها نزد رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله رفتند، رسول خدا صلي اللَّه عليه و آله فرمود: «من بين شما داوري نمي کنم تا برادرم جبرئيل بيايد و داوري کند»، جبرئيل آمد و گفت: من داوري نمي کنم تا فرشته اسرافيل بيايد و داوري کند، اسرافيل آمد و گفت: من داوري نمي کنم بلکه از درگاه خدا مي خواهم که او داوري کند، خداوند فرمود: «من بين آنها داوري نمي کنم، بلکه مادرشان فاطمه عليها السلام داوري کند».
در اين وقت فاطمه عليها السلام تسليم سخن خدا شد و فرمود: «من داوري خواهم کرد، گردنبندي برداشت و به فرزندانش حسن و حسين عليهما السلام فرمود: من دانه هاي اين گردنبند را پخش بر زمين مي کنم، هر کس از شما بيشتر از آن دانه ها برچيد، خط او بهتر است (در آن گردنبند هفت دانه مرواريد بود) فاطمه آن را بريد و دانه هايش پخش بر زمين شد، سه عدد آن را حسن عليه السلام و سه عدد ديگر را حسين عليه السلام برچيد، در همين لحظه خداوند به جبرئيل فرمان داد برو به زمين و آن يک عدد باقي مانده را دو نصف کن، تا هر کدام از آنها، نيمي از آن را بردارند و خاطرشان رنجيده نشود.
جبرئيل به احترام شخصيت آنها، همين دستور را اجرا نمود، در نتيجه هيچکدام از آنها برنده نشدند
[/][=tahoma,verdana,arial,helvetica,sans-serif]اينها ظرافتهاي تربيتي است که در عين ساده بودن ظاهر، بسيار عميق است که اگر رعايت نگردد موجب کمبود و عقده در روح و روان فرزند خواهد شد.[/]

مهرنوش...;334941 نوشت:
ضا گفت از مامانم بدم میاد ...همش منو میزنه ..بعد به من میگه به بابا حسین نگی که زدمت ..وگرنه میکشمت

چقد بد!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
اگه بده چرا انجام میدی
اگه خوبه چرا نگه؟
بچه چه چیزای وحشتناکی میتونه از این جمله یاد بگیره....
ظلم در خفا....تهدید!!!

امام علی ع :
فقط حیوانها هستند که با زدن تربیت میشن!

نقل قول:
فقط حیوانها هستند که با زدن تربیت میشوند


سندشو میشه بگی؟ممنون میشم

majid-torabi;338377 نوشت:
زهرا خانوم و حس جدید حسادت!!!
همونطور که می دونید!:Gig::Gig: زهرا خانوم یک سال و نیم سن داره و تو این دوره سنی هر روز خلقیات جدیدی ازش بروز می کنه. یکی از این رفتارها، حسادت هست که به تازگی و از هفته گذشه به بعد، من و مادرش شاهد بودیم. و اما شروع ماجرا:
همیشه برام جای سوال بود که چرا دخترم مثل بقیه بچه های همسن و سالش حسادت نداره!:Gig::Moshtagh: البته از این بابت خوشحال بودم ولی تعجب هم می کردم تا اینکه بالاخره قانون جذب اومد سراغم!!!:badbakht::badbakht::badbakht:
هفته پیش وقتی خونه برادر همسرم دعوت بودیم، بچه 8 ماهه شون:nini: رو بغل کردم و در کمال تعجب، با برخورد شدید زهرا خانوم مواجه شدم!:kill::cry::jangjoo::offlow: داشتم شاخ در می آوردم! یعنی این همون زهرا خانوم دختر خودمه که اینجوری و یهویی حس حسادتش فوران کرده!:Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!:
بلا فاصله بچه شون رو دادم به باباش و دخترم رو بغل کردم و بوسیدمش تا احساس بدی بهش دست نده و سرخورده نشه.:deldari::deldari::frind: آخه قبلا جایی خونده بودم که در این مواقع اگر مقاومت کنید، باید منتظر عواقب بدی در روحیه و رفتار فرزندتون باشید.
از اون روز به بعد هم در بقیه دید و بازدید ها شاهد این حس تو زهرا خانوم شدم و سعی می کنیم زیاد تحریکش نکنیم تا شاید براش عادی بشه.
سلام آقای ترابی خاطره و تجربه ی با مزه ای بود من این تجربه رو با دخترم چهارسال پیش داشتم.انشاءاله دخترگلتونو خدا براتون نگهداره تا تجربه های بامزه تری رو بچشید و به ثبت برسونید:ok::Gol:

[="darkorchid"]علمای زیست‌شناسی و روان‌شناسی، انتقال بسیاری از صفات: جسمانی و روانی، و مجموعه‌ای از حالات: اخلاقی و عملی از پدر و مادر یا خویشاوندان را وراثت دانسته‌اند، حضرت علی(ع) در این باره، از کلمه«عرق» استفاده کرده‌اند. این، همان کلم? «ژن» است که باعث و عامل انتقال خصوصیات ارثی معینی از نسلی به نسل دیگرند[شریعتمداری، روان‌شناسی تربیتی، 60] معمولاً کلم?«مزاج» دربار? امور وراثتی، و لفظ«خُلق» در خصوص خصال اکتسابی استعمال می‌شود. البته، اینکه خلق را کسبی می‌دانیم، به ارثی بودن آن لطمه‌ای نمی‌زند؛ زیرا می‌تواند در عین موروثی بودن اکتسابی هم باشد[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، 90؛ فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 61]

فرزندان شریف را باید در خاندانهای پرمایه و ریشه‌دار جستجو کرد. حضرت علی(ع) از چنین خاندانی است و عبارت:«اصلاب شامخة و ارحام مطهرة» که در زیارتها خطاب به خاندان پیامبر(ص) خوانده می‌شود، دربار? آن پیشوای پرهیزکاران صادق است. امیرمؤمنان در نامه‌ای خطاب به معاویه در مقایسه‌ای میان خاندان خود ـ با بهترین وراثت ـ و امویان ـ با وراثتی پست ـ فرمودند:«اما گفت? تو که ما فرزندان عبد مناف هستیم؛ اگر چه تبارمان یکی است، اما امیه به پای? هاشم نمی‌رسد. و نمی‌توان حرب را با عبدالمطلب، در یک رتبه و منزلت قرار داد. ابوسفیان با ابوطالب قابل قیاس نمی‌باشند. آن که در راه خدا هجرت نمود، همانند کسی نیست که رسول اکرم(ص) آزادش فرمود. و خاندانی را که حسبی است شایسته، همچون کسی نمی‌باشد که خود را بدان خاندان بسته. و نه با ایمان درست کردار، چون دروغگوی اهل دغل. چه بد است که پسری پیرو پدر شود و در پی او به آتش دوزخ افکنده گردد[نهج البلاغه، نام? 17]

امام علی(ع) در این نامه ضمن بیان اهمیت و نقش وراثت در تربیت، بر این حقیقت نیز اشاره می‌کنند که انسان می‌تواند با وجود کاستی و نقصان در ویژگیهای ژنیتکی، با تلاشهای فکری و اخلاق، به خوبی بگرود. از این روی امام علی(ع) فرزند ابوسفیان را بشدت مذمت می‌کنند که چرا در زشتی و پلیدی مسیر باطل و مخرب پدرش را ادامه داده است. البته، اگر خصال ارثی قطعی و غیرقابل تغییر باشد، کوششهای تربیتی و اصلاحات اخلاقی انسانها و جوامع بشری فایده‌ای ندارند.

ولی به قول دکتر الکسیس کارل، زمینه‌های ارثی عمیقاً تحت تأثیر تعلیم و تربیت قرار می‌گیرد[کارل، انسان موجود ناشناخته، 245]. در واقع، تمرین پیگیر پرورشی به اندازه‌ای قوی است، که می‌تواند بر سرشتهای موروثی غلبه کند و وضع تازه‌ای را پدید آورد. امام علی(ع) در این باره می‌فرمایند:«العادة طبع ثان»[آمدى، غررالحكم، ج3، 260]

در کلام گوهربار دیگری از امام علی(ع) آمده است:«نفس خود را با بخشش عادت بده و از هر خلقی بهترین را برگزین زیرا خوبی به صورت عادت درمی‌آید[مجلسی، بحارالانوار، ج77، 213]. ایشان تأکید می‌کنند که عادت می‌تواند بر حالات سرشتی انسان غلبه یابد[آمدی، غررالحکم، ج3، 580]. البته تربیتهای نخستین، به مراتب آسانتر از پرورش افراد در سنین بالاتر است به همین دلیل امام (ع) تغییر عادتها را دشوار می‌دانند[آمدی، غررالحکم، ج3، 181]، و از این جهت غلبه بر خویهای مذموم را از بهترین عبادات برمی‌شمرند[آمدی، غررالحکم، ج3، 176]

البته، همفکری والدین در تربیت کودک و موافق ساختن خواستها و رفتارهای آنان با وضع اطفال، شرایط خوبی برای ایجاد تحول در خصوصیات اخلاقی و تعادل روانی بچه‌ها به وجود می‌آورد[گریگورووا، روان‌شناسی تجربی کودک، 191؛ امینی، آیین تربیت، 19]. حضرت علی(ع) هم? اطفال را قابل تربیت می‌دانند، و عملاً آنان را در معرض تعلیم خداپرستی، درس سجایای اخلاقی و روشهای پاک عملی قرار می‌دهند. در عین حال، حضرت(ع) توجه به اصالت و شرافت خانوادگی را امری ضروری دانسته‌اند؛ به طوری که در نامه به مالک اشتر، فرمان می‌دهند که باید کارگزاران و عوامل دولتی، از میان«بیوتات صالحه» برگزیده شوند.

[/]

[="seagreen"]امام حسین(ع) که بزرگی و شرافت را از پدر و جد خویش به ارث برده بودند، در ماجرای کربلا وقتی عبیدالله بن زیاد از ایشان می‌خواهد که با یزید بیعت کند، این سخن جاویدان را بر زبان آوردند:«این پسر خوانده‌ای که پدرش نیز پسر خوانده است، مرا میان دو چیز گرفتار کرده است: کشته شدن و خواری. اما ذلت(و تسلیم ستم شدن) از ما دور است: خداوند متعال، فرستاده‌اش و دامنهای پاک از اینکه ما دچار این ننگ و زبونی شویم، امتناع دارند»[قمی، نفس المهموم، 149]. ریشه‌های خانوادگی آنچنان در رویش فضایل اثر می‌گذراند، که حضرت علی(ع) سفارش می‌کنند:«حاجتهای خود را از افراد کریم و صاحب اصالت خانوادگی بخواهید، زیرا آنان بدون مسامحه و منت در برآوردن آنها اقدام می‌کنند» [آمدی، غررالحکم، ج3، 327]. و نیز در بیانی دیگر، امام(ع) می‌فرمایند:« بر شما باد به برطرف کردن حاجتهای افراد شریف و برخاسته از خانواده‌های پاک، زیرا حوایج آنان بهتر روا می‌شود و پاکیزه‌تر صورت می‌گیرد»[آمدی، غررالحکم، ج3، 485].[/]

[

[="darkorange"]"]پدر، مادر و کودک[/]

برای ایجاد نسل سالم و صالح، حضرت علی (ع) نکات دقیقی را گوشزد می‌کنند. از جمله، ایشان می‌فرمایند:«از ازدواج با زنان احمق بپرهیزید، زیرا مصاحبت با آنان بلا و فرزند این گونه افراد تباهی به بار می‌آورد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 14، 56] با الهام از دستورهای اسلامی، می‌توان این گونه استنباط کرد که وقتی دختر و پسری با هم ازدواج می‌کنند، در این آمیزش جدید دو روح با مجموعه‌ای پیچیده از گرایشهای روحی با یکدیگر می‌آمیزند. طفلی که پس از گذراندن دوران جنینی دیده به جهان می‌گشاید، در حقیقت فاش‌کنند? راز هم? خانواد? پدر و مادرش است. بنابراین، در تشکیل خانواده نباید فقط خوشبختی و کامیابی زن و شوهر در نظر گرفته شود، بلکه سعادت کودکان و حتی نسلهای بعدی مطرح است[بهشتی، خانواده در قرآن، 185 ـ 186].

با نگاهی به سیر? حضرت علی(ع)، مشاهده می‌کنیم والدین ایشان از خاندانی پاک و با اصالت بودند. مادرش فاطمه بنت اسد، از قریش و خاندان بنی‌هاشم، با رسول خدا(ص) از یک تیره بود، او پرورند? خاتم رسولان بود و آنقدر به ایشان محبت کرد، که حضرت محمد(ص) او را«مادر» خطاب می‌کردند. فاطمه بنت اسد از گروه نخستین بانوان مسلمان، از زنان مهاجر به مدینه، و کسی بود که در روز 23 رجب و 30 سال پس از عام الفیل، حضرت علی(ع) را در خان? کعبه به دنیا آورد[امینی، الغدیر، ج6، 21 به بعد]. این بانو همان زنی است که رسول اکرم(ص) با دستان خود او را به خاک سپردند، و آنچه در مراسم تدفین وی انجام دادند، در مراسم فرد دیگری انجام ندادند[دخیل، اعلام النساء، ذیل فاطمة بنت اسد].

پدر حضرت علی(ع)، شیخ بطحاء ابوطالب، است که ذری? ابراهیم خلیل(ع) بودن، و از نسل اسماعیل ذبیح، نواد? هاشم، فرزند عبدالمطلب و آقای کعبه بودن، از اوصافی است که خداوند برایش فرو بارید و او را به آنها شرافت داد. افتخار کفالت رسول اکرم(ص) و سرپرستی مصطفای پیامبران نیز نصیب ابوطالب شد. چنانچه از منابع روایی معتبر شیعه برداشت می‌شود، مقام شامخ وصایت انبیاء پس از عبدالمطلب، به وی انتقال یافت و میراث انبیای الهی به او رسید[مجلسی، بحارالانوار، ج9، 19]. بر طبق روایتی، امیرمؤمنان (ع) فرمودند:«سوگند به پروردگار، پدرم، جدم عبدالمطلب، هاشم و عبدمناف، هیچگاه بتی را پرستش نکردند. از امام(ع) پرسیدند: پس چه چیزی را می‌پرستیدند؟ فرمودند: آنان به جانب کعبه نماز می‌خواندند، و به آیین حنیف ابراهیم(ع) تمسک داشتند»[صدوق، کمال الدین، 104].

حضرت علی(ع) شیر مادر را بهترین غذا برای کودک، و حق طبیعی او می‌دانند و تأکید می‌کنند:«هیچ شیری برای طفل سودمندتر و پربرکت‌تر از شیر مادر نیست»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، 175،؛ کلینی، فروع کافی، ج2، 192]. ایشان در بیانی دیگر فرمودند:«دقت کنید که چه کسی فرزندان شما را شیر می‌دهد، زیرا کودک با همین وضع پرورش می‌یابد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج15، ص 188]. بنابراین، بانوانی که به تربیت صحیح فرزندان خویش علاقه دارند، باید تا حد امکان آنان را با شیر خودشان تغذیه کنند و بدانند که با این کار، به سلامت جسم و روان اطفال خود کمک خواهند کرد[امینی، اسلام و تعلیم و تربیت، ج1، 195]. البته تا حد امکان، کودک باید از شیر مادرش تغذیه کند. و اگر کسی ناچار شد شیر فرد دیگری را به فرزندش بدهد، بکوشد تا او هم از چنین خصالی برخوردار باشد. از این جهت، امیرمؤمنان علی(ع) توصیه کردند:«چنانکه در ازدواج سعی می‌کنید زنان خوب را انتخاب کنید، برای شیر دادن کودکان نیز سعی کنید زنان نیکو بیابید؛ چون شیر، سرشت را تغییر می‌دهد»[حر عاملی، وسائل الشیعة، ج 15، 188.]

[/]

[="sienna"]از مطالبی که روان‌شناسان در خصوص رشد کودک شیرخوار بر آن تأکید می‌کنند، این است که طفل شیرخوار همراه شیر مادر، به محبت و مهر مادری نیز نیاز دارد. امام علی(ع) در گفتاری گهربار راجع به حق مادر، اهمیت این دو جنبه را این‌گونه بیان می‌کنند:«این مادر است که به تو فرزند، از عصار? قلبش غذا داد؛ قوتی که کسی به کسی نمی‌دهد. این مادر است که باگوش و چشمش، دست و پایش، و با تمامی اعضا و تمام وجودش، با نهایت شادمانی و خوشرویی تو را از جمیع حوادث و آسیبها حفظ نمود»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 287].

پس از درگذشت حضرت فاطمه زهرا(س) و به درخواست امام علی(ع)، فاطمه دختر حزام بن خالد که از خاندانی ریشه‌دار و جلیل القدر بود، به همسری امام(ع) درآمد.

ام البنین تلاش کرد تا در حد توان، جای مادر را در دل نوادگان پیامبر(ص) پر کند. محبت بسیار ام البنین در حق فرزندان دختر پیامبر(ص)، نزد اهل بیت عصمت و طهارت بی‌پاسخ نماند، و آنان در تکریم و بزرگداشت این بانو کوشیدند. فرزندان ام البنین که در میان آنان حضرت ابوالفضل(ع) چون خورشید می‌درخشید، در رکاب حضرت سیدالشهداء(ع) و در قیام کربلا حماسه آفریدند، و نام خود را در تاریخ به عنوان فداکاران طریق حق و حقیقت جاویدان کردند[شریف قرشی، زندگانی حضرت ابوالفضل العباس، 27 ـ 30].

نمونه‌ای دیگر در سیر? حضرت علی(ع) در باب تأثیر اخلاق مادر در کودک، ماجرای محمد حنفیه در جنگ جمل است. وی در جنگ جمل علمدار لشکر حضرت علی(ع) بود. او به فرمان امام علی(ع)، به دشمن یورش می‌برد؛ اما هر از گاهی، متوقف می‌شد. حضرت علی(ع) از ضعف فرزندش آزرده خاطر شدند، نزدیک آمدند، با قبض? شمشیر به دوشش کوبیدند و فرمودند:«این ضعف و ترس را، از مادرت به ارث برده‌ای»[قمی، تتمة المنتهى، 17]

[/]

[="blue"]نام نوزاد و آداب ایام ولادت

حضرت علی(ع) در کلامی جاویدان فرمودند:«حق فرزند به پدرش این است که او را با اسمی خوب نامگذاری کند، به خوبی تربیتش نماید و به وی قرآن کریم را تعلیم دهد»[فیض الاسلام، ترجم? نهج‌البلاغه، 1264]. در فرمایشی دیگر، آن پیشوای پرهیزگاران تأکید کردند:«نخستین نیکی به فرزند، آن است که وی را به اسمی نیکو نامگذاری کنید. البته، باید مراقب بود که اسم شایسته‌ای روی فرزند خود بگذارید»[فرید، الحدیث، 353]. چنین توجهی به کودک، بدان معناست که وی از همان آغازین روزهای ولادت، حقوق فردی و اجتماعی دارد. حضرت علی(ع) و دیگر پیشوایان شیعه، دربار? نامگذاری فرزندان خود کاملاً‌مراقبت می‌کردند. تا مبادا آنان به مرور زمان، در میان مردم به لقبهای زشت شهره شوند [بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 59].

همچنین، حضرت علی(ع) افزودند:«هر کس صاحب فرزندی شد، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گوید تا از شرارت شیطان مصون باشد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج6، 619]

هنگامی که امام حسن(ع) دیده به جهان گشودند، پیامبر(ص) به خان? فاطمه آمدند و فرمودند:«خدایا او و فرزندانش را از شر اهریمن رانده شده، به پناه تو می‌دهم». بعد، پیامبر اسلام(ص) در گوشهای امام حسن(ع) اذان و اقامه گفتند[شریف قرشی، حیاة الحسن، ج1، 63؛ مجلسى، بحارالانوار، ج43، 238 و 251]

عوالم کودکی، عواطف پدری

مربی حضرت علی(ع) در دوران صباوت، رسول اکرم(ص) بود. آن ستار? درخشان آسمان انسانیت از هنگام کودکی، تحت مراقبتهای دقیق رسول خدا(ص) قرار گرفتند، و در آغوش پرمهر خاتم رسولان(ص) پرورش یافتند. آنچه دربار? پرورش جسم و جان یک طفل مستعد لازم بود، حضرت محمد(ص) دربار?‌ علی(ع) اعمال کردند و او را از هر جهت شایسته و لایق بار آوردند. حضرت علی(ع) در این باره می‌فرمایند:«شما قرابت مرا با پیامبر و منزلت مخصوصی که نزد آن حضرت داشتم، بخوبی می‌دانید. طفل خردسالی بودم، پیامبر مرا به دامان خود می‌نشانید، در آغوشم می‌گرفت. پس از آن، همواره مرا به سین? خود می‌چسبانید و گاهی مرا در بستر خود می‌خوابانید. و از مودت، صورت به صورت من می‌سایید، و مرا از رایح? لطیف خود و استشمام آن برخواردار می‌ساخت. و حتی در جویدن غذا، به من کمک می‌کرد. هیچگاه دروغی از من نمی‌شنید، و خطایی از من مشاهده نمی‌کرد. همچون طفلی که به دنبال مادر می‌رود، در پی او بودم. همه روزه، پرچمی از سجایای پسندید? خود برای من می‌افراشت، و مرا فرمان می‌داد که بدان تأسی جویم. او همه ساله، مدتی در غار حرا می‌زیست، و در آنجا جز من کسی او را نمی‌دید. تنها خانواد? اسلامی، خانواده‌ای بود که از پیامبر و خدیجه تشکیل می‌شد و من سومی ایشان بودم. نور وحی و رسالت را می‌دیدم، و بوی نبوت را استشمام می‌کردم. به من می‌فرمود: آنچه می‌شنوم، تو هم می‌شنوی و آنچه می‌بینم، تو هم می‌بینی؛ جز اینکه تو پیامبر نیستی، لیکن وزیرم می‌باشی و مدام در راه خیر هستی»[نهج البلاغه، خطب? 234].

حضرت علی(ع) تأکید می‌کنند:«کسی که کودکی دارد، باید در راه تربیت او خود را تا سرحد طفولیت تنزل دهد»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626، فرید، الحدیث، ج3، 70].

این سخن، الهام گرفته از فرمایش رسول اکرم(ص) است، که می‌فرمایند:«اگر کسی طفلی داشت. باید با او در جنبشهای کودکانه و حالات بچه‌گانه‌اش، همکاری و هماهنگی نماید»[حرعاملی، وسائل الشیعة، ج3، 315] براساس روایات معتبر، پیامبر(ص) با فرزندان و اصولاً با کودکان، همبازی می‌شدند[حجتی، اسلام و تعلیم و تربیت، بخش اول، 182]. اصولاً یکی از روشهای پرورش شخصیت در کودک، شرکت بزرگسالان در بازیهای آنان است[فرهادیان، آنچه والدین و مربیان باید بدانند، 47].

از وصایای حضرت علی(ع) این است:«در خانواد? خود، با کودکان مهربان و عطوف باش، و آنان را احترام کن»[مجلسی، بحارالانوار، ج16، (چاپ قدیم)، 154]. همچنین، حضرت علی(ع) تأکید می‌کنند: «البته، کودک در رفتار خود، پیرو بزرگسال باشد و حتماً بزرگترها باید در برخورد با اطفال، عطوفت و مهربانی پیشه کنند و مبادا همچون جفاکاران دوران جاهلیت و بی‌خردیهای آنان با بچه‌های خود رفتار کنند.»[ترجم? فیض الاسلام، نهج البلاغه، 531]. امام علی(ع) بوسیدن‌ آشنایان را این گونه تقسیم بندی می‌کنند:«بوسیدن طفل رحمت و محبت، بوسیدن زن شهوت، بوسیدن والدین عبادت و بوسیدن برادر مسلمان دیانت است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113]

رسول اکرم(ص) وقتی حسنین(ع) را بوسیدند، اقرع بن حابس که ناظر این عطوفت بود، گفت:«من ده بچه دارم، و هرگز آنان را نبوسیده‌ام»، حضرت در جوابش فرمودند:«خداوند ریشه رحمت و شفقت را از دل تو برکنده است»[مجلسی، بحارالانوار، ج23، 113].

از دیدگاه حضرت علی(ع)، وظیف? والدین به کودکان، نه برای آن است که در خوردن، آشامیدن و مسکن آنان را یاری کنند، بلکه باید درس محبت، رحمت و زندگی کردن و تفاهم را به آنان بیاموزند[طبرسی، مکارم الاخلاق، 113]. امام علی(ع) در وصیتی، فرزندش امام حسن(ع) را این گونه مخاطب قرار می‌دهند:«من تو را جزئی از وجود خود می‌بینم، حتی تو را کل وجودم می‌دانم تا آنجا که اگر حادثه‌ای و گزندی به تو روی آورد، مثل این است که آن واقعه به من روی آورده است، و اگر مرگ به سراغت بیاید، گویی که مرا هم دریافته است. بنابراین، آنچه از وضع و حال تو مورد توجه من قرار گرفته، همان احوال خودم است که برای من اهمیت بسیاری دارد»[نهج البلاغه، نام? 31].

حضرت علی(ع) انتقال فرهنگ، مسائل تربیتی و نکات اخلاقی را به نسل جدید امری لازم تلقی می‌کنند و خطاب به امام حسن(ع) یادآور می‌شوند:«ای فرزندم! اگر چه من عمر زیادی همانند آنها که قبل از من بودند، نکرده‌ام، ولی در کارهایشان دقت داشته و در اخبارشان اندیشه نموده‌ام و در آثار و عاداتشان سیر کرده‌ام؛ چنانچه گویی همانند یکی از آنان گردیده‌ام. گویی به جهت آگاهی از اعمال آنان که به من رسیده، با هم? این افراد از اول تا آخرشان زندگی داشته‌ام. لذا، کردارهای پاکشان را از افعال ناپاکشان، و نیز رفتارهای سودمندشان را از رفتار بدون فاید? آنان تفکیک کرده و شناخته‌ام. و خویش را برای تو برگزیده‌ام، و اموری نامعلوم را که موجب سرگردانی تو می‌شود، از تو دور داشته‌ام؛ از آنجا که کار تو و آینده‌ات، سخت مرا به تو متوجه ساخته است؛ توجهی که یک پدر مهربان نسبت به فرزندش دارد. فکر کردم و تصمیم گرفتم که نکته‌هایی مربوط به آداب و تربیت و وظایف به تو یادآور شوم، در حالی که تو ابتدای عمر را سپری می‌کنی و نیتی سالم و نفسی پاک و صاف داری»[نهج البلاغه، نام? 31].

حضرت علی(ع) مکرر در حضور مردم، از فرزندان خود مسائل علمی می‌پرسیدند، و گاهی پاسخ سؤالات مردم را به آنان محول می‌کردند. روزی امام علی(ع) از حسنین(ع) در چند موضوع سؤالاتی کردند. آنان نیز با جملاتی کوتاه، جوابهایی حکیمانه و خردمندانه دادند. سپس، حضرت علی(ع) خطاب به حارث اعور کردند و فرمودند:«این سخنان حکیمانه را به فرزندان خودتان بیاموزید، زیرا موجب تقویت عقل، تدبیر و رأی صائب آنان می‌شود»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج2، 98].

از روشهای امام علی(ع)، اندرزهای آموزنده و ارزنده به فرزندانشان است. امام(ع) در سخنی، این گونه درس محبت و صمیمیت را به امام حسین(ع) می‌آموزند:«ای فرزندم! بدان که هر کس سخنش را با ملاطفت و نرمی همراه باشد، محبتش در میان مردم حتمی خواهد بود. و طبیعی است که ما هر کس را محبوب خویش بدانیم، کلامش را هم با گوش جان خواهیم شنید»[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 290]

در سروده‌ای منسوب به امیرمؤمنان علی(ع)، حضرت خطاب به امام حسین(ع) این گونه فرزند را به سوی خود جلب می‌کنند، و روحی? توکل، اعتماد به نفس و استقلال شخصیت و توجه به کلام وحی را گوشزد می‌کنند: «... حسین جان! من اندرز دهنده و ادب کننده هستم. بنابراین، به سخن من عنایت کن که عاقل، نصیحت‌پذیر است، سفارش پدری مهربان که می‌خواهد تو را با آداب نیرومند سازد تا به زحمت و سختی نیفتی، پذیرا باش. فرزندم! رزق تضمین شده است. بنابراین، در رسیدن به خواسته‌های خود زیاده روی نکن. پرهیزگاری را در ردیف کارهای خود قرار ده. کتاب خدا(قرآن) را تا آنجا که توان داری، بخوان، و در میان کسانی که به قرآن عمل می‌کنند و آن را در نظر دارند، قرائت کن. قرآن را با فکر و خضوع و به قصد تقرب به خداوند، بخوان. و به مثالهای آن خوب دقت کن. آنگاه که به آیات عذاب رسیدی، توقف نما و اشک بریز. و هنگامی که به آیات بشارت دهنده رسیدی، خداوند را از روی اخلاص و ناله بخواه. آنگاه به تصمیم به کار نیک گرفتی، از موانعی که در پیش داری هراس به دل راه مده. به مهمان آنچنان احترام کن، که فکر کند تو از اقوامش هستی. و نسبت به دوست، همچون پدری مهربان فروتنی نما. رفیقان را در هر شرایطی حفظ کن، اما از افراد دروغگو و چاپلوس پرهیز نما»[دیوان امیرالمؤمنین(ع)، 47 ـ 51].

حضرت علی(ع) می‌کوشیدند ضمن توصیه به فرزندانشان دربار? تقوا و پرهیزگاری، چشم? مودت و جویبار تفاهم و دوستی را بین فرزندانشان جاری سازند؛ چنانکه در وصیتی خطاب به محمد حنیفه فرمودند:«به تو سفارش می‌کنم که احترام برادرانت را نگاه داری، زیرا حق آن دو بر تو بزرگ است. پس کاری را بدون نظر آنان انجام نده. آنگاه امام(ع) به حسن(ع) و حسین(ع) رو کردند و فرمودند. شما را نیز به او سفارش می‌کنم، زیرا که وی برادرتان و پسر پدرتان است. و بخوبی دانسته‌اید که پدرتان او را پیوسته دوست می‌داشت»[اربلی، کشف الغمة فی معرفة الائمة، 139؛ مجلسی، بحارالانوار، ج 42، 245.]

[/]

[="darkred"][="red"]بایدها و نبایدها در تربیت فرزندان[/]

حضرت علی(ع) خطاب به امام حسن(ع) فرمودند:«قلب بچ? نورس، مانند زمین خالی از بذر و گیاه است. هر بذری که در آن افشانده شود، بخوبی می‌پذیرد و در خود می‌پرورد. فرزند عزیز! از دوران کودکی تو استفاده نمودم و خیلی زود در پرورش تو قیام کردم، قبل از آنکه دل تربیت پذیرت سخت شود و مطالب گوناگونی فکرت را اشغال کند»[ترجم? فیض الاسلام، نهج البلاغه، 912].

در واقع، صفح? دل کودک پاک و بی‌آلایش است. از این رو، والدین وظیفه‌شناس باید از این ویژگی تا حد امکان استفاده کنند؛ چنانکه حضرت علی(ع) می‌فرمایند:«اسراری که در نهاد انسان پایه‌گذاری شده است در طول ایام آشکار می‌شود.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 47]. در بیانی دیگر، حضرت علی(ع) با مهم شمردن تفاوتهای سرشتی بشر، خیر و سعادت مردم را در حفظ تفاوتهای مزبور شناخته و هلاکت بشر را در یکنواخت کردن مردم و برهم زدن اساس اختلافات طبیعی آنان دانسته‌اند.

«لازم است از اختلافات و تفاوتهای سرشتی بشر استفاده شود. پس، هر کس را مطابق استعداد درونی و ساختمان فطره‌اش پرورش دهند تا جامعه از تمام ذخایر خداداد که در نهاد‌ آدمیان به ودیعه گذارده شده است، استفاده کند» [مجلسی، بحارالانوار، ج17، (چاپ قدیم)، 101].

حضرت علی(ع) بقدری نسبت به آموزشهای دوران کودکی توجه دارند که می‌فرمایند:«کسی که در سنین طفولیت نسبت به فراگیری علوم اهتمام نورزد و درس نخواند، در بزرگسالی از رهبری و هدایت مردم محروم می‌شود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 697].

امام دوران رشد کودکان و نوجوانان را این گونه تقسیم بندی می‌کنند:«کودک به مدت هفت سال، تربیت می‌شود. در هفت سال دوم، ادب را به وی می‌آموزند. در سومین مقطع سنی(هفت سال سوم)، به خدمت گمارده می‌شود. رشد بدنی او تا سن 23 سالگی، و رشد عقلی‌اش تا 35 سالگی است. آنچه بعد فرا می‌گیرد، از راه تجارب است»[مجلسی،روضة المتقین، ج8، 651]. در روایت دیگری از امام علی(ع) آمده است:«ولدک ریحانک سبعاً و خادمک سبعاً ثم هوعدوک او صدیقک» (فرزندت هفت سال برگ خوشبویت، هفت سال فرمانبرت است، سپس دشمن یا دوستت خواهد بود[ابن ابی الحدید، ج20، 343؛ فرید، الحدث، ج2، 346].

اسلام، اصل تعلیم و تربیت را به عنوان یک حق، برای طفل و یک تکلیف مهم، برای والدین سفارش می‌کند. قرآن همان طوری که پدر و مادر را در تأمین سعادت و کمال خودشان موظف می‌شناسد، آنان را مسئول رشد و شکوفایی فرزندانشان می‌داند و می‌فرماید:«یا ایها الذین آمنوا قوا انفسكم و اهلیكم ناراً»[تحریم/6](ای کسانی که ایمان آوردید! خود و اهلتان را از آتش حفظ کنید.) البته، حق و تکلیف فرزندان و والدین، متقابل است. حضرت علی(ع) این نکت? حقوقی را که جنب? روان شناختی هم دارد، این گونه یادآور می‌شود:«فرزند را بر پدر و پدر را بر فرزند حقی است. حق پدر بر فرزند، این است که جز در معصیت خداوند در هم? امور او را اطاعت کند. و حق فرزند بر پدر این است که نامش را نیکو انتخاب کند، و او را بخوبی تربیت نماید و کلام وحی(قرآن) را به او بیاموزد[ترجم? فیض الاسلام، نهج البلاغه، 1264].

خانواده نخستین محیط تربیتی است که انسان را تحت تأثیر قرار می‌دهد، شاکل? تربیتی انسان را سامان می‌دهد. با این وصف، هر چه ساختار آن از سلامت، اعتدال، محبت و آرامش بیشتر و بنیانهای محکم معنوی و توحیدی برخوردار باشد، شخصیت تربیتی افراد مطلوبتر خواهد شد[دلشاد تهرانی، ماه مهرپرور، 199]. رسول اکرم(ص) دین و رفتار کودک را به گونه‌ای می‌نگرند، که آن را پیوسته به افکار، وسعت معارف و بینش پدر و مادر مربوط می‌داند[قمی، سفینة البحار، ج2، 373]. به همین دلیل، حضرت علی(ع) می‌فرمایند:«چرا مردم هنگام غذا خوردن در موقع شب، چراغ می‌افروزند تا با چشم خود مشاهده کنند که چه طعامی می‌خورند. ولی در تغذی? روانی خود، اهتمام ندارند که چراغ خرد را با شعل? دانش روشن کنند تا از غذای آلوده مصون بمانند و دچار عوارض جهالت، معصیت و گناه در عقاید و اعمال خویش نشوند»[محدث قمی، سفینة البحار، ماد? طعم]. از این جهت، حضرت علی(ع) می‌فرمایند:«بهترین میراث پدران برای فرزندان، تربیت صحیح است[آمدی، غررالحکم، ج3، 393]. و نیز امام علی(ع) تأکید می‌کنند:«هیچ بخششی از سوی پدران برای اطفال، بهتر از تربیت شایسته نیست»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 625]. همچنین، امام علی(ع) در جای دیگر، هشدار می‌دهند:«چنان نباشد که به واسط? تو، خانواده خویشاوندت بدبخت‌ترین و شقی‌ترین مردم باشند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 802].

فرزند نیک نه تنها مای? سرافرازی پدر و مادر است، بلکه می‌تواند به جامعه خدمت کند. به اعتقاد امام علی(ع):«فرزند بد، یکی از بزرگترین مصیبتهای آدمی است»[آمدی، غررالحکم، ج2، 180]. چنین فرزندانی، شرافت پدر و مادر را ویران، و بازماندگان را رسوا می‌کنند[آمدی، غررالحکم، ج3، 780. فرید، الحدیث، ج2، 349]. قرآن در این باره می‌فرماید:«قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم و اهلیهم یوم القیامة الا ذلك هو الخسران المبین»[زمر/15](بگو، همانا زیانکاران کسانی‌اند که خویشتن و اهل خود را در روز قیامت از دست بدهند. آگاه باشید که این زبانی آشکار است.)

البته، والدین برای تحقق چنین امری، باید نخست از خود شروع کنند تا بتوانند به فرزندانشان درس عملی دهند. حضرت علی(ع) در این باره می‌فرمایند:«بهترین ادب، این است که از خودت شروع کنی»[آمدی، غررالحکم، ج3، 191]. در سخنی دیگر، امام علی(ع) چنین فرمودند:«اگر خواستی دیگران را اصلاح کنی، در آغاز(و قبل از هر چیزی) خودت را اصلاح کن. اینکه بخواهی افراد دیگر را به صلاح آوری و خودت فاسد باشی، بزرگترین عیب است»[امدی، غررالحکم، ج3، 278]. همچنین، امام علی(ع) تأکید می‌فرمایند:«پندی که زبان گفتار از آن خاموش و زبان کردار بدان گویا باشد، هیچ گوشی آن را بیرون نمی‌افکند و هیچ نفعی با آن معادل نخواهد بود»[آمدی، غررالحکم، ج3، 232]

محدثان از حضرت علی(ع) روایت کرده‌اند که آن امام همام(ع)، فرموده‌اند:«چون به اطفال وعده‌ای دادید، وفا کنید و از آن تخلف ننمایید؛ زیرا کودکان تصور می‌کنند که شما رازق آنانید. خداوند برای هیچ چیز به قدر تجاوز به حقوق زنان و اطفال غضب نمی‌کند»[نوری، مستدرک الوسائل، ج2، 626؛ فرید، الحدیث، ج3، 68] توصی? دیگر امیرمؤمنان(ع) در خصوص اجرای عدالت، ابراز عطوفت و نیکی به فرزندان است. بدیهی است که عالیترین و بهترین نوع نیکی و محبت، کشف استعدادها و به کار انداختن دقیق آنهاست[بهشتی، اسلام و حقوق کودک، 96]. به اعتقاد حضرت علی(ع) انصاف اختلاف را برطرف می‌سازد و موجب مودت می‌شود[آمدی، غررالحکم، ج3، 64].

از مواردی که پدران و مادران باید دربار? آن بکوشند، تقلیل دادن نزاعهای کودکان است. اگر آنان تمایل دارند که با بچه‌های خود رفیق باشند، باید از علل و اسباب حسادتها جلوگیری کنند. حضرت علی(ع) آنچنان به مسئل? رعایت عدالت در میان کودکان اهمیت می‌دادند، که وقتی دو کودک خط خود را نزد امام مجتبی(ع) آوردند تا آن حضرت بین آنان داوری کنند، امام علی(ع) خطاب به فرزندشان فرمودند:«پسرم! مواظب داوری خود باش، زیرا در قیامت خداوند تو را مؤاخذه خواهد کرد»[طبرسی، مجمع البیان، ج3، 64].

به اعتقاد حضرت علی(ع)، زیاده روی در تعریف و تمجید روا نیست[مجلسی، بحارالانوار، ج73، 295] زیرا برخی افراد به همین خاطر مغرور می‌شوند[آمدی، غررالحکم، 309]. البته، هر کودکی و حتی افراد بزرگسال انتظار دارند در برابر زحمتی که کشیده‌اند یا کار نیکی که کرده‌اند، تأیید و تشویق شوند. اما افراط در تشویق، رنگ تملق به خود می‌گیرد. پس، قدردانی از رفتارهای خوب، باید معقول و متناسب با واقعیت باشد[ادیب، راه و روش تربیت از دیدگاه امام علی(ع)، 31 ـ 32]. با الهام از نام? حضرت علی به امام حسن مجتبی(ع)، کودک باید تا حدودی در رفتارهایش آزاد باشد. فقط نظارت، هدایت و تربیت، اعمال او را کنترل می‌کند و وی را در مسیر صحیح و اصولی قرار می‌دهد. کودکان برد? والدین و مربیان نیستند، و نباید آنان رفتاری را از خود بروز دهند که موجب توهین به فرزندان شوند. اهانت به اطفال، مصداق این سخن حضرت علی(ع) است:«فرومایه‌ترین مردم، کسی است که به دیگران توهین کند»[مجلسی، بحارالانوار، ج104، 95].

مدارا و مهربانی با کودکان، شیو? اهل بیت(ع) است. علی(ع) می‌فرمایند:«زیاده‌روی در ملامت و سرزنش، آتش لجبازی را روشن می‌کند»[بحرانی، تحف العقول، 80]

مردی در حضور حضرت علی(ع)، از فرزند خود شکایت کرد. حضرت فرمودند:«فرزندت را نزن، ولی برای ادب کردنش از او قهر کن. و مواظب باش که قطع رابط? تو با او، زیاد به درازا نکشد، و هر چه زودتر با او آشتی کن»[فلسفی، کودک از نظر وراثت و تربیت، ج1، 483]. حضرت علی(ع) در فرمایشی گرانسنگ، یادآوری می‌کنند:«پندپذیری انسان عاقل، به وسیل? ادب و تربیت است. و فقط چهارپایان و حیوانات، با ضرب و زدن مطیع می‌شوند.»[آمدی، غررالحکم، ج3، 236].

از دیدگاه امام علی(ع)، سختیها و شداید، از عوامل مؤثر در تربیت و شکوفایی استعدادهای افراد است. امام علی(ع) در این باره می‌فرمایند:«فی تقلب الاحوال علم جواهر الرجال»(گوهرهای انسانها، در دگرگونی احوال مشخص می‌شود). لذا، لازم است برای کودکان وظیفه‌ای تعیین شود تا در برابر آن احساس مسئولیت کنند. از این جهت، حضرت علی(ع) می‌فرمایند:«برای هر یک از کارکنان منزل، کاری را معین کن و مسئولیتش را بر عهده‌اش بگذار. وقتی وظیف? خود را فهمیدند، به امید دیگران از زیر کارشان شانه خالی نمی‌کنند»[آمدی، غررالحکم، ج3، 124].

البته، پرداختن به امور خانواده، نباید والدین را از امور عبادی و پیمودن مسیر معنوی و رسیدن به تزکیه و تقوا باز دارد؛ چنانکه قرآن می‌فرماید:«یا ایها الذین آمنوا لا تلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله و من یفعل ذلك فاولئك هم الخاسرون»[منافقون/9] (ای کسانی که ایمان آوردید! اموال و فرزندانتان شما را از یاد خدا مشغول ندارد، و کسانی که چنین کنند، زیان کارانند).

حضرت علی(ع) در این باره فرموده‌اند: غالب نیروی کار و تلاش خود را برای زن و فرزندت قرار مده؛ چه اینکه اگر آنها دوستان خدا باشند، پروردگار آنان را ضایع نمی‌سازد و اگر هم دشمن حق هستند، چه فایده که برای رفاه حال عدو الهی کوشش می‌کنی»[نهج البلاغه، حکمت344][/]

اقای ترابی که خاطرات زهرا خانومشون رو گفتن منم یاد یه خاطره ای افتادم

حس امنیت

یه بار با همین اقا رضا که قبلا خاطراتشو گفتم داشتم بازی میکردم
بازی قایم موشک
خب من چشمام و بستم و رضا قایم شد
بیام
رضا خیلی تابلو پشت درخت گردو قایم شده بود و میگفت نه
تا ده شمردم و گفتم حالا چی؟
رضا با هیجان داد زد -بیا
مثل روز برام روشن بود که پشت ماشین بابا قایم شده
ولی خانومی میکردم و به روی خودم نمیاوردم :Gig:
ولی دیگه چقدررررررررررر
اروم و الکی دنبالش می دویدم
اونم بد تر از اژیر امبولانس
دور تا دور حیاط میدوید و جیغ میکشید و میخندید:khaneh:
مامانم هم تشویق میکرد رضا بدو ..:Kaf:..بدو ..خاله داره بهت میرسه ...الان میخورت
به مامانم میگم دستت درد نکنه ...جدی جدی من شدم گرگ
:Moteajeb!: ...

همه چیز به خوبی پیش میرفت
تا اینکه مامانش اومد و کنار مامانم نشست و از هر دری شروع به صحبت کردن
منم که همچنان با رضا دور تا دور حیاط میدویدیم
اخرای بازی رضا خسته شد ه بود
وقتی دنبالش میدویدم
مثل اژیر اتش نشانی جیغ کشان به سمت مامانش میرفت و میپرید بغل مامانش
مامانش هم کلافه میشد و مدام میگفت برو ...نچسب به من
مگه بازی نمیکردی؟ اه رضاااااااااااا
با این حرفش احساس کردم رضا دیگه شادی اول بازی رو نداره
به نظرم خاله یا همون مامان رضا اشتباه میکرد
درسته که ما داشتیم بازی میکردیم و گرگ هم واقعی نبود ..اصلا گرگی نبود ..من بودم
رضا تو اغوش مامانش حس امنیت داشت
ولی حیف که خاله جان خرابش کرد
من که بچه ندارم ...مسلما هم تجربه ای که بغیه دارن و هم ندارم
شاید این نظر شخصی من باشه ...ولی به نظر خودم مهمه
وقتی بچه هاتون اغوش شما رو میخوان ..ازشون دریغ نکنید
ممنون

مثل من نباش ...

توی عید بود و مسلما فصل مهمونی
طی مسافرتی که به تهران داشتیم ..برای عید دیدنی هم به خونه اقوام رفتیم

صاحب خونه هم دو تا بچه داشت

یه دختر هشت ساله به اسم مبینا و یه پسر 5 ساله به اسم مهدیار

توی اتاق بچه ها بودم و داشتم باهاشون حرف میزدم

مبینا نقاشی هاش و نشون میداد

و مهدیار اسباب بازی هاش

مبینا خیلی زود خوابید ...اما مهدیار .... خیلی بچه با مزه ای بود ...به من میگفت مهرنوش ...

بدون القاب خاله یا خانوم

گفت –مهرنوش بریم توی حیاط دوچرخه مو بهت نشون بدم

-مامانش گفت –نه مهرنوش جون خسته است ..بزار واسه فردا صبح

مهدیار –نه میخوام الان نشونش بدم

باباش –بگیر بشین بچه ...فردا ..الان نمیشه

مهدیار پاش و روی زمین میکوبید و داد میزد ....الانننننن

تا اینکه باباگفت –نه نه نه ......گربه تو حیاطه ...یه موقع چنگ میزنه

مهدیار –اشگال نداره ...

مامان خونه – مهدیار بیرون بده ..پر از سوسکه ....بیرون پر از دزده .....میبرنت ..میخورنت

مهدیار –با مهرنوش میرم

باباش -الان اون بیرون تاریکه ..ترسناکه ..میخوای بری برو ....

تا اینکه یه فرصت حرف زدن به من داده شد گفتم – میرم بیرون ...هم دوچرخه مهدیار و میبینم هم یه هوایی میخورم

هر چند که هوای تهران جز دی اکسید کربن چیزی نداره ...مثل اراک ....

ولی خب ...ریه های من عادت کرده دی اکسید کربن و بگیره و مصرف کنه

حالا مهدیار بود که نمیخواست بیاد

بهش گفتم پس تو نیا ..خودم میرم دوچرخه ات و میبینم

یه کم منو نگاه کرد و باباش و نگاه کرد

باباش –برو دیگه ..با خاله مهرنوش برو

بغلش گرفتم و رفتم توی حیاط

منو محکم بغل کرده بود و خودش و بهم چسبونده بود

لامپ توی حیاط و روشن کردم .... دوچرخه اش و که تازه هدیه گرفته بود و نگاه کردم

از بغلم پایین گذاشتمش

با فاصله نزدیکی کنارم ایستاده بود

گفتم –مهدیار سوار شو .....دوچرخه سواری بلدی؟

مهدیار –اره بلدم ....ولی فردا سوار میشم

-چرا ؟ خب الان سوار شو

مهدیار –مگه ندیدی بابام گفت بیرون ترسناکه

دوباره بغلش کردم و گوشه گوشه حیاط و نشونش دادم تا مطمئن بشه چیز ترسناکی توی حیاط وجود نداره

توی دلم گفتم مثل من نباش

من از خیلی چیزها میترسم ...دست خودم نیست ... وقتی بچه بودم بیشتر منو میترسوندن تا خودم بترسم ...اینجوری شد که تبدیل شدم به یه ادم ترسو

چون خودم خیلی اذیت میشم ..سعی میکنم بچه دیگه ای مثل من نشه

موضوع قفل شده است