۩۞۩ سوگ نشین نهر علقمه(شعر و قطعات ادبی) ۩۞۩
تبهای اولیه
مادری که «ام البنین علیهاالسلام » بود، ولی آیینه نگاهش از آسمان کربلا، تنها اشکِ خونین ستارگان را چید؛ آن گاه که راوی، از عبور نیزه ها روایت می کرد!
ای مدینه گریه كن بر حال من
گریه سر كن بر من واحوال من
ناله های آتشین را گوش كن
شكوه ام البنین را گوش كن
ای مدینه یاد داری پیش از این
یك مدینه بود و یك ام البنین
بود كانون وفا كاشانه ام
بو ی زهرا می رسید از خانه ام
جای گل در تو گلستان داشتم
هفده سرو خرامان داشتم
خانه ام ام القرای عشق بود
جای جایش جای پای عشق بود
عرش را گر ماه روشن می نمود
كسب نور از خانه من می نمود
خانه ام خشبو ز عطر یاس بود
در كنارم اكبر و یاس بود
بود از یمن حسین بن علی
خشت خشت آشیانم منجلی
هر زنی هر جا كه نامم می شنید
برمقامم آه حسرت می كشید
وه چه شیرین روزگاری بود و رفت
برسرمن سایه ساری بودو رفت
یاد آن كانون احساسم بخیر
ای مدینه یاد عباسم بخیر
یاد باد از قامت رعنای او
یاد باد از نرگس شهلای او
خوب دانم با سر و دستش چه شد
خوب دانم نرگس مستش چه شد
زینبم می گفت آن روح ادب
داده جان یبن دو دریا تشنه لب
زینبم گفتا كنار علقمه
دیده او را در كنار فاطمه
بنت الوقارم مادر حجب و حيايم در امر ظاهر نه، ولى در باطن كار از بانيان واقعى هل اتايم من برتر از زنهاى والاى بهشتم من خانه دار حضرت شير خدايم من گرچه فيض از محضر زهرا نبردم از راه زينب محرم خيرالنسايم مريم خورد غبطه به فرزندى كه دارم من مادر سقاى دشت كربلايم من باغبان گلشن احساس هستم ام البنينم مادر عباس هستم تا كه عقيل آمد سراغم جان گرفتم روزى پاك از سفره يزدان گرفتم پيغام حيدر روح تازه بر تنم داد يعنى مدال از حضرت جانان گرفتم تا خواستگار من اميرالمؤمنين شد حاجات خود را از خدا آسان گرفتم شكر خدا كردم كه قابل ديد ما را جا در حريم صاحب قرآن گرفتم وقت ورودم در حريم پاك زهرا در ابتدا از زينبش دامان گرفتم گفتم نيَم من بانوى خانه، عزيزم بر مادرت سوگند من بر تو كنيزم تا كمترين عضو سراى وحى گشتم مأنوستر با آيههاى وحى گشتم در درس تفسير گل زهرا نشستم تا از دل و جان آشناى وحى گشتم محو خدا گشتم ادب را آفريدم فانى فى الحيدر فداى وحى گشتم من ليلة القدرى شدم تا كه خبردار از ابتدا و انتهاى وحى گشتم از خواندن آيات يوسف بهره بردم تا مادر يوسف لقاى وحى گشتم در بين يوسفها گلم زيباترين است عباس من ماه اميرالمؤمنين است تا كه خدا عباس را بر من عطا كرد اميد پنهان على را بر ملا كرد آل عبا دور مرا بگرفته بودند چشم قشنگ كودكم محشر بپا كرد ديدم على بوسه زند بر دست عباس با گريهاش جشن تولد را عزا كرد گفتم مگر عيبى بود در بازوى او مولا مرا با راز پنهان آشنا كرد گفتا كه اين زيبا لقا ذُخرالحسين است او را علمدار شهادت كبريا كرد زيبا نگهدارش كه او مال حسين است بر چشم او بنگر كه دنبال حسين است زيباتر از هر ماه مىتابيد عباس بر بيت حيدر نور مىبخشيد عباس زينب برايش مادرى مىكرد آرى بر پاى خواهر خوب مىخوابيد عباس لالايىاش آيات شمسُ والضحى بود سرّ خدا را خوب مىفهميد عباس در چشم زينب خيره مىشد كودك من رخسار زهرا را در آن مىديد عباس كودك ولى هيبت به زير ابرويش بود تنها براى يار مىخنديد عباس از كودكى اسم غيور كبريا بود شير رشيد حضرت شير خدا بود او باب جنات النعيم اهلبيت است آيينه ذات رحيم اهلبيت است روز ازل حق روى عرش خود نوشته عباس علمدار حريم اهلبيت است در سفره دارى و كرم در رزم و غيرت شاگر ممتاز كريم اهلبيت است تا كه رساند بر خدا پيغمبران را نامش صراط مستقيم اهلبيت است حق را اگر سوگند دادى بر حسينش او باب احسان قديم اهلبيت است كرب و بلا را نام او كرب و بلا كرد يك نعره زد در علقمه محشر بپا كرد عباس را معصوم تنها مىشناسد او را كه بى همتاست زهرا مىشناسد وقتى كه دستش مىشود باب شفاعت عالم مقامش را به فردا مىشناسد فرمود «زُقّ العلم زَقّا» در مديحش اوج كمالش را شه ما مىشناسد بر دختر چشم انتظار خيمه سوگند يك مشك پاره غيرتش را مىشناسد آب فرات و خاك علقم باد صحرا او را بنام پاك سقّا مىشناسد او رفت و زينب ماند و زنجير و اسارت افتادن او شد شروع هر جسارت
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته یک موج از اشک تو را دریا گرفته در فصل غم،فصل خسوف ماه خونین خورشید هم مثل دلت گویا گرفته! تا آسمانها میرود دلمویه هایت کار دل خونت عجب بالا گرفته! این روزها با دیدن حال تو بانو! بغضی گلوی اهل یثرب را گرفته هر روز اشک و آه، حق داری بسوزی می دانم اینجا بارها با دست لرزان تاریخ را می گردم ـآری ـ تا ببینم مثل دل تنگت دلی آیا گرفته؟ اینجا به همراه لب خشک تو مادر! هر سنگریزه ختم "یا سقا" گرفته...
یک کربلا غم در نگاهت جا گرفته!
اشک از دو چشمت حضرت زهرا گرفته
دیگر مرا ام البنین نخوانید! :Sham::Sham::Sham::Sham::Sham: دیگر مرا ام البنین نخوانید؛ تا جای پای خاطرات برهنه کودکی های پسرانم در ساحل خالی دریای توفانی خیالم، با اندوه مادرانه ام، پُر نشود! آن بغض پنهان در رجزهای ناخوانده «ابن اسداللّه » که در ابهت غرش هیچ شیری بازگو نخواهد شد، تارهای حنجره زخمی مرا نیز از صدای زندگی انداخته است! مرا به نام مادر خطاب نکنید، تا گهواره عقاب تیزبال بنی هاشمی ام، بر فرار قله کوه های غرورم، با لرزش دستان ناامیدم از حرکت باز نایستد! چه کسی برق آسمان چشمان درخشان او را به باران خون و اشک تبدیل کرد؛ بی آن که از صدای رعدآسای تکان بال و پرش بهراسد؟ آه از آن لحظه ای که عقابی بر زمین بیفتد! همین است که از عاشورای خبر مصیبت علقمه تا کنون، زمین زیر پایم می لرزد و من برای پیری ام، عصایی نمی یابم جز قامت خمیده زینب علیهاالسلام که مهتاب نیمه جان شب های کوری دلم گشته! :Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:
کدام تندیس تاریخی، در میانه میدان شهر آرزوهای زیر تیغ رفته ام، می تواند گوشه ای از پیکره دست نیافتنی عباس علیه السلام را تجسمی دوباره بخشد؟
پدرش علی علیه السلام که دست خدا بود، او را به دور دست ترین نقطه آسمانی، مشق پرواز داده بود تا پنجه هیچ کفتاری نتواند بال و پرش را زخمیِ خیانت خویش کند!
نزهت بادی
غمت راه نفس در سينه بسته
ترک بر چهره آيينه بسته
ز بس که خاک بر سر ريختم من
ببين عباس دستم پينه بسته
پيشاپيش وفات باب الحوائج حضرت ام البنين(س) تسليت باد
:Sham:
مادر داغدار مدینه :Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham: سلام بر صبر! آسمانی که چهار قرص ماهش را بی هیچ چشم داشتی تقدیم کربلا کرد، مادری که چهار ستون قامتش فرو ریخت؛ اما باز ایستاد و پژواک کربلا را در مدینه انعکاس داد! این بقیع است و اینکه آخرین قدم زمینی اش را بر آن گذاشته، «ام البنین» مادر «وفاداری»، مادر «صبر» و «استقامت»، مادر «چهار قرص ماه»، دامنی که ادامه دامن فاطمه بود تا حسین علیه السلام سر بر آن بگذارد، تا زینب، بی هیچ دغدغه، غصه هایش را در آن مویه کند، تا عموی تشنگان کربلا، وفاداری را و گذشت را از آن بیاموزد. ام البنین، مادر داغدار مدینه بود، اما ایستاد؛ ایستاد و کربلا را در مدینه، پنجره در پنجره سرود. کربلا را در کوچه های مدینه جاری کرد. دست هایش، آشناترین داغ کربلا بود. حالا مدینه مویه می کند و بقیع، ماتمی دیگر را در دامن می کشد و اشک می ریزد. آن روز هم که قبری در مدینه گم شد، بقیع اشک می ریخت. بقیع، اشک می ریزد و چهار ماه کامل در آسمانش می درخشند؛ چهار ماه پاره پاره. :Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham: علی سعادت شایسته
سلام بر استقامت ام البنین!
از آن گلایه تلخ :Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham: تو منتظر، تو گدازنده بر معابر خونین چهار مرتبه شن زارهای ظهر، تنت را چنان گریسته ای روزهای خستگی ات را از آن گلایه تلخت به گوش علقمه بانو! تو کوه بودی و از پشتِ شانه های بلندت :Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham: حسین هدایتی
چهار مرتبه بانو! برای تو خبر آمد
چهار بار دلت کوه شد به لرزه درآمد
مسافر تو نیامد مسافری اگر آمد
گریستند و تو را داغ های مستمر آمد
که تکّه تکّه خاک بقیع نوحه گر آمد
هر آنچه رود از آن لحظه سر به زیرتر آمد
چهار بار پسر رفت و اسب رفت و تو بودی
چهار بار تو بودیّ و اسب بی پسر آمد
چهار مرتبه خورشید سر بریده برآمد
آن سحرگاهان بی فانوس خانه بی سقّا و چشمت خیس و اندوه تو را بی علمدار است صف های خیالت سال ها اشک هایت هفت دریا را به جان آورده بود :Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham: حمیده رضایی
:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:
رودها چشمان خیست را برابر داشتند
آسمان ها را نفس هایت مکدّر داشتند
دست هایت در میان خانه مولا وزید
کودکانِ فاطمه انگار مادر داشتند
موج ها از بسترِ چشمان تو برخاستند
ابرها از سوز دامان تو سر برداشتند
آن سحرگاهان بی فانوس باور داشتند
سال هایت حال و روزی گریه آور داشتند
ناله هایت را زنان هفت کشور داشتند
مادرِ پروانه هایِ بی قرارِ نینوا
سنگ ها پروانه ات بودند اگر پر داشتند
آموزش مهربانی تو گاهواره ماه و ستاره ها هستی خدا سپرده بدستت چهار اسماعیل چه کرده ای که به آغوش مهربانی تو بگو چه بر سر بانوی آب آمده است تبر چگونه شکسته ست شاخه و برگ تو را بخوان! دوباره بخوان با گلوی مرثیه ها از آسمان به زمین آمده است گیسویت :Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham: پانته آصفایی
:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:
نگیر از شب من آفتاب فردا را
نبند روی من آن چشمه های زیبا را
خدا به نام تو کرده است آسمان ها را
تو در ادامه هاجر به خاک آمده ای
که باز سجده کنی امتحان عظمی را
که چشمه چشمه گلستان کنند دنیا را
سپرده اند جگر گوشه های زهرا علیهاالسلام را
که باز می شنوم رود رود دریا را
چطور خم شده ای بر زمین، سپیدارا!
حدیث تشنه ترین دست های صحرا را
که سربلند کند دختران حوّا را
گل اشک :Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham: اشک، در چشم سنگ هم بی تابی می کند. آسمان، ستاره هایش را بر خاک ریخته است. پسرانت را هیچ کس خبر نکرده است؛ خبر مرگ مادر، برای فرزندانش، برای پسرانش ناگوار است؛ مادری که در دامانش آسمان به تکاپو پرداخته بود و ماه بر زانوانش بزرگ شده بود. تابوتت تا کنار قبر، آرام آرام گام برمی دارد... پیکرت را به دست خاک می سپارند؛ بی آنکه پسرانت.... خبر را خود تو زودتر از هر کسی به آنها داده بودی؛ همان زمان که راهی کربلاشان می کردی. چهار فرزندت را جمع کردی و گفتی که همه شما پیش مرگ پسر فاطمه هستید؛ ولی به آنها نگفتی که تا آخرین لحظه داغشان را در سینه ات نگاه خواهی داشت؛ بی آنکه دم برآوری و شکوه کنی. تو مادر ادب هستی و دریای بی کران معرفت! تو مادر آب هستی، مادر احساس هستی. فرزندان تو، خادمان اهل بیت بودند و خود تو.... خودت گفتی که من کنیز فرزندان فاطمه هستم؛ غیر از سکوت که آرام آرام بر خاک مزارت گل اشک می کارد. امیر اکبرزاده
بغضی خفقان آور در گلوگاه زمان رخنه کرده است.
هیچ صدایی از هیچ حنجره ای جرئت سر برآوردن ندارد... تنها سکوت است که پابه پای تابوت تو پیش می رود و تنها اشک است که لب به سخن گشوده است.
همان روزی که به عنوان تازه عروس، به خانه علی قدم گذاشتی. به زینب گفتی که من برای کنیزی شما آمده ام... و حالا که پیکرت را به دست خاک می سپارند، هیچ کس نیست در این غربت بی انتها که بر مزارت اشکی بریزد؛
:Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:
بسم الله الرحمن الرحیم
ام البنین نگویید....
من ام بی بنینم......
من که پسر ندارم......
*******************************
وفات بی بی ام البنین را به ساحت مقدس علمدار کربلا تسلیت عرض می کنیم......
مادر ادب و تو، چهار پسر رشید برای علی علیه السلام آوردی تا دوست داران فرزندان زهرا علیهاالسلام باشند و فدائیان حسین علیه السلام در روز عاشورا. ای بانوی شرافت و ادب! کرامت تو را می شود در زلال آیینه اباالفضلت دید؛ آن جا که امان نامه شیطان را به سینه خاک کوبید و گفت: حیرتا! زاده ام البنین امان داشته باشد، اما میوه نازنین رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم زاده زهرای مطهّر، امان نداشته باشد؟ که به نوباوگان خویش فرمودی: از سر ادب. به گل های زهرا علیهاالسلام ، «آقا و مولا» خطاب کنند، نه «برادر». خدا تو را رحمت کند. ای مادر وفا، که روح شریف چهار پسر وفادارت ـ «عباس و جعفر و عثمان و عبداللّه » تجلی گاهِ وفای تو به علی علیه السلام و اولاد علی علیه السلام گردید. خدا تو را رحمت کند، ای شجاع زاده شجاع پرور، مادر پسران، ام البنین! سید عبدالحمید کریمی
ای همسر بافضیلت امیرالمؤمنین علیه السلام ، دختر دلاوران عرب، ام البنین!
خدا تو را رحمت کند! نیک همسری برای علی علیه السلام بودی؛ هم او که به برادرش عقیل فرمود: زنی را به همسریم اختیار کن که فرزندانی شجاع برایم به دنیا آورد و «عقیل»، نام تو را بر زبان آورد که شجاع تر از پدران تو، در عرب نبوده است.
اگر تو نبودی، چگونه در کربلا، «عباس» دلاور، علمدار دلیر حسین می شد که یزید، لعنت خدا بر او باد ـ از شجاعت او در نگهداری عَلَم در شگفت مانده بود؛ آن جا که دید بر پیکر علم سپاه حسین، تیر بسیار نشسته، مگر جای دست های علمدار. حیرت زده پرسید: این عَلَم در دست چه کسی بوده است، که با این همه تیر، علم را رها نکرده است؟
اگر تو همسر امیرالمؤمنین نبودی، چه کسی ماه بلند بالای بنی هاشم را به دنیا می آورد، که از طلعت زیبا و جمال دل آرایش، عرب، انگشت حیرت به دندان می گزید؟
بانوی بافضیلت بودی که ابوالفضل را چنان تربیت کردی، تا پشت و پناه حسین و لشگرش باشد و از کشته های دشمن، پشته بسازد.
مرحبا به مادریت، ای مادر ادب!
هنوز صدای مرثیه هایت در بقیع، در گوش زمان جاری است:
دیگر به من «مادرِ پسران» نگویید؛ چون مرا به یاد شیران قوی پنجه ام می اندازید. من پسرانی داشتم که مرا به نام آنها، «ام البنین» می خواندند.
اما اکنون دیگر برای من پسری نمانده است؛ چهار فرزندم، همچون عقابان تیز پنجه بودند که با مرگ سرخ، زندگی را وداع گفتند.
که وفای آنان، درخششی از وفای تو بود!
آیا از شجاعت پدرانت که در رگ های تو جاری بود و از شرافت و فضیلتی که در تو می جوشید، غیر از این انتظار می رفت که فرزندت، قمر بنی هاشم، عبّاس رشید باشد که بر فوج اهریمنان تاخت.
چه نیک می شناختی فرزندانت را که در رثای آنان سرودی:
به من خبر دادند که عباس، با دست های بریده، با صورت به زمین افتاده اما پسرم! می دانم که اگر عمود آهنین بر سرت نمی کوفتند و شمشیر در دست می داشتی، هیچ کس یارای نزدیک شدن به تو را نداشت.
«امّ العشق» درست با چشم های سُست که از پشت پنجره ها پی در پی می نگری، در یک مرثیه مواج فرو می ریزی. این جا بقیع است، چند قدم اشک که جلوتر می روی، عباس را در ناگهان ترین عظمت می بینی که چشم به بی انتهاترین مفهوم گمنام، دوخته است. ما می رویم و دیده ما بین کوچه هاست چون دامن نسیم رها بین کوچه هاست آه، بقیع! یا مرا آتش بزن، یا ناله ام را به گوش ام البنین، برسان. سلام، ام البنین! سلام بر تو که در حاشیه سکوت بقیع آرام گرفتی، تا چون همیشه، حاشیه نشین و قدم سوز غربت تربت مخفی فاطمه علیهاالسلام باشی. «ای که هر صبحی که از مشرق بتافت همچو چشمه مشرقت در جوش یافت در دل من تا سپیده روشنی است بایدت گفتن هر آنچه گفتنی است» ای که کنیه ات «ام العشق» است و لقبت «ام الوفا»! کاروان در کاروان اشک از پشت پنجره های بقیع، رهسپار کربلا می شوم، تا از گذرگاه گریه بگذرم. ام البنین! معجزه پیامبر صلی الله علیه و آله شق القمر بود و معجزه تو «ماه پاره پاره». هنوز که هنوز است، عطر دست های عباس به گردن گل های یاس مانده است. ای کربلای ممتد مهرورزی! ای شکوه شِکوه ناپذیر! ای حرمت بی حدّ! در مدینه ماندی تا دوشادوش عشق، حجم سنگین و رنگین داغ را از شانه های پیامبر برداری! ای نقطه کانون کربلا و مدینه! در مدینه ماندی تا دوش به دوش شیون و شیدایی و پهلو به پهلو بی قراری، سنگ صبور فاطمه علیهاالسلام باشی. درود بر تو که یک عمر، فاطمی زیستی و یک مدینه، کربلا گریستی! ام البنین، ای قرینه غریب «ام المصایب»، ای که پشت تنهایی ات خم شد، امّا خم به ابروان بارانی خویش نیانداختی ـ که تو مادر عباسی و همسر علی علیه السلام ـ ! چهار ستون پیکر تو ـ «عباس، جعفر، عثمان و عبدالله» ـ قطعه قطعه شد، امّا ایمان تو استوار ماند و قلب تو قرص تر از ماه شب های مدینه! درست با چشم های مست که از پشت پنجره های پی در پی می نگری، در یک مرثیه مکرر و مواج فرو می ریزی؛ دیگر نه خود را به جای می آوری و نه جز اشک را می نگری. محمد کامرانی اقدام
این جا بقیع است
دیگر نه خود را به جا می آوری و نه جز اشک را می نگری. تا احساس بی قراری، طعم شور چشم ها را می چشد، بغض های بهاری خود را می تکانی، عباس علیه السلام را می بینی که ایستاده است. عباس ایستاده است و خاک ام البنین، بوی مشک عباس و عَلَم ابوالفضل علیه السلام را می دهد.
آه، پنجره های دیوار بقیع! آه از این بی قراری مجسم!
آه از این شیدایی آتش افروز! این جا بقیع است. هنوز آفتاب بر نتافته است که غربتی گره خورده، به گوشه بقیع را می نگری که رنگ و بوی عباس را در امتداد کوچه های مدینه، در بقیع می پراکند.
بقیع! نمی دانم چرا به قبر ام البنین که می رسم، عطشی شدید سراسر احساس را فرا می گیرد.
ای مأوای مهربانی های پر پر!
ای دغدغه غربت!
ای که نامت رعشه بر اشک های من می اندازد! می خواهم یک آسمان بغض در تو درنگ کنم و دریا دریا و باران باران و ناله ناله در تو جاری شوم.
آه، بقیع! انحنای نحیف نگاه من، طاقت درشتی اشک های مرا ندارد.
ای پاییز پرستوهای یکپارچه آتش! تکیه بر غربت مدام تو می زنم و سلام می فرستم به مادر عباس، به مادر حماسه.
همسر عدالت! این منم که از پشت پنجره ها، به هوای تو دخیل می بندم؛ چونان غنچه ای که به نسیم شکفتن دخیل می بندد.
این منم که گلدان خالی دست هایم را به سمت تابش شکوفایی تو دراز کرده ام تا در این خشکسالی رخصت، ترانه در ترانه، جوانه بزنم و بهانه در بهانه از تو بگویم.
آفتاب در جستجوی رنجوری خویش تا سطح سپیده دم کبود شده است. ای طاقتت قاطع! در غروب رنجوری جان مجروح خویش، چشم انتظار کدام بی قراری بودی که این چنین، عزلت نشین عزّتی و عظمت.
ماندی تا چون همیشه، فاطمه را در این داغ غم گستر، دستگیری کنی.
ام البنین، «ای همسر فضیلت! ای مادر شجاعت! ای که تمام زنان حجاز رنجبران توأند و تو رنجبر فاطمه علیهاالسلام ، درود بر تو که تا آخرین لحظه، دست از ایمان خود بر نداشتی!
بارورِ باوری زلال تر از اقیانوس ها بودی و چشم به راه ستاره ای روشن تر از فانوس ها
مدینه در مدینه ماندی و چشم به راه بیرق بی قرار عباس، غربت بقیع را با اشک های زلال خویش شستشو دادی.
اگرچه در کربلا نبودی تا حزن هزار دلهرگی را از دوش حسین علیه السلام برداری، امّا در مدینه ایستادی تا نبض عاشورا را در مدینه به جریان اندازی.
این جا بقیع است.
روضه امالبنین از زبان شهید مطهری :
مطابق معتبرترین نقلها اولین کسی که از خاندان پیغمبر شهید شد، جناب علی اکبر و آخرینشان جناب ابوالفضل العباس بود، یعنی ایشان وقتی شهید شدند که دیگر از اصحاب و اهل بیت کسی نمانده بود، فقط ایشان بودند و حضرت سید الشهداء؛ آمد عرض کرد: برادر جان! به من اجازه بدهید به میدان بروم که خیلی از این زندگی ناراحت هستم.
جناب ابوالفضل سه برادر کوچکترش را مخصوصا قبل از خودش فرستاد، گفت: بروید برادران! من میخواهم اجر مصیبت برادرم را برده باشم. میخواست مطمئن شود که برادران مادریاش حتما قبل از او شهید شدهاند و بعد به آنها ملحق بشود.
بنا بر این امالبنین است و چهار پسر، ولی ام البنین در کربلا نیست، در مدینه است. آنان که در مدینه بودند از سرنوشت کربلا بیخبر بودند. به این زن، مادر این چند پسر که تمام زندگی و هستیاش همین چهار پسر بود، خبر رسید که هر چهار پسر تو در کربلا شهید شدهاند. البته این زن، زن کامله ای بود که همه پسرهایش را از دست داده بود.
گاهی میآمد در سر راه کوفه به مدینه مینشست و شروع به نوحهسرایی برای فرزندانش میکرد. تاریخ نوشته است که این زن خودش یک وسیله تبلیغ علیه دستگاه بنی امیه بود. هر کس که میآمد از آنجا عبور کند متوقف میشد و اشک میریخت. مروان حکم که یک وقتی حاکم مدینه بوده و از آن دشمنان عجیب اهل بیت است، هر وقت میآمد از آنجا عبور کند بی اختیار مینشست و با گریه این زن میگریست. این زن اشعاری دارد و در یکی از آنها میگوید:
لا تـدعونی ویک ام البنین تـذکـریـنـی بـلـیـوث الـعـریـن
کانت بنون لی ادعی بهم و الیوم اصبحت و لا من بنین ( منتهی الآمال،ج 1/ص 386)
مخاطب را یک زن قرار داده، می گوید: « ای زن، ای خواهر! تا به حال اگر مرا ام البنین مینامیدی، بعد از این دیگر ام البنین نگو، چون این کلمه خاطرات مرا تجدید میکند، مرا به یاد فرزندانم میاندازد، دیگر بعد از این مرا به این اسم نخوانید، بله، در گذشته من پسرانی داشتم ولی حالا که هیچیک از آنها نیستند».
رشیدترین فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص برای جناب ابوالفضل مرثیه بسیار جانگدازی دارد، میگوید:
یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد
و وراه مــن ابـنـاء حـیـدر کـل لـیـث ذی لـبـد
انبئت ان ابـنی اصیب بـراسه مقطوع یـد
ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد
لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منه احد ( همان)
پرسیده بود که پسر من، عباس شجاع و دلاور من چگونه شهید شد؟ دلاوری حضرت ابوالفضل العباس از مسلمات و قطعیات تاریخ است. او فوق العاده زیبا بوده است که در کوچکی به او میگفتند قمر بنی هاشم، ماه بنی هاشم. در میان بنی هاشم میدرخشیده است.
اندامش بسیار رشید بوده که بعضی از مورخین معتبر نوشتهاند هنگامی که سوار بر اسب میشد، وقتی پاهایش را از رکاب بیرون میآورد،سر انگشتانش زمین را خط میکشید. بازوها بسیار قوی و بلند، سینه بسیار پهن.
میگفت که پسرش به این آسانی کشته نمیشد. از دیگران پرسیده بود که پسر من را چگونه کشتند؟ به او گفته بودند که اول دستهایش را قطع کردند و بعد به چه وضعی او را کشتند. آن وقت در این مورد مرثیهای گفت.
میگفت: ای چشمی که در کربلا بودی، ای انسانی که در صحنه کربلا بودی آن زمانی که پسرم عباس را دیدی که بر جماعت شغالان حمله کرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوی پسر من فرار میکردند.
پسران علی پشت سرش ایستاده بودند و مانند شیر بعد از شیر، پشت پسرم را داشتند. وای بر من! به من گفتهاند که بر شیر بچه تو عمود آهنین فرود آوردند. عباس جانم، پسر جانم! من خودم میدانم که اگر تو دست در بدن میداشتی، احدی جرات نزدیک شدن به تو را نداشت.
گمان مكن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، كنارم حسین دیگر بود
منال ام بنین و ببال از عباس
تو شیرمادر و شیر تو شیرپرور بود
سقوط قلعهی خیبر اگر به نام علیست
فرات، خیبر دیگر؛ یل تو حیدر بود
ز شام تا به سحر دور خیمهها میگشت
كه ماه هاشمیان بود و مهرپرور بود
به لرزه بود از او پشت هفتپشت ستم
یل تو یكتنه یك تن نبود، لشگر بود
به جای دست روی چشم خویش تیر گذاشت
ببین كه تا به چه حدی مطیع رهبر بود
اگر فتاد روی خاك میشود پرپر
ولی گل تو روی شاخه بود و پرپر بود
افشین علاء
[FONT=Arial Black]منم که سایه نشین وجود مولایم [FONT=Arial Black]کنیز خانه غم ؛ خاک پای زهرایم [FONT=Arial Black]منم که خانـــه به دوش غــم علی [FONT=Arial Black]منم که همقدم محنت ولی هستم [FONT=Arial Black]منم که شاهد زخم شکسته ابرویم [FONT=Arial Black]انیس گریه به یاس شکسته پهلویم [FONT=Arial Black]منم که در همه جا در تب حسن بودم [FONT=Arial Black]منم که شاهد خون لب حسن بودم [FONT=Arial Black]منم که جلوه حق را به عین می دیدم [FONT=Arial Black]خدای را به جمال حسین می دیددم [FONT=Arial Black]منم که بوده دلم صبح و شام با زینب [FONT=Arial Black]منم میان همه ؛ هم کلام با زینب [FONT=Arial Black]منم که سوگ گلستان و باغبان دارم [FONT=Arial Black]به سینه زخم غم کربلائیان دارم [FONT=Arial Black]منم که ظهر عطش را نمی برم از یاد [FONT=Arial Black]چهار لاله بی سر ز من به خاک افتاد [FONT=Arial Black]منم که مادر عشق و امید و احساسم [FONT=Arial Black]فدای یک سر موی حسین عباسم[FONT=Arial Black]
[FONT=Arial Black]مادر شاه علقمه ام البنینم
[FONT=Arial Black]
[FONT=Arial Black] منم که مادر شاه شهید علقمه ام
[FONT=Arial Black] منم که همسر مولاکنیز فاطمه ام
[FONT=Arial Black] ز بعد غربت جانسوز شاه کرب وبلا
[FONT=Arial Black] شده ذکر حسین یا حسین زمزمه ام
[FONT=Arial Black] همدم حیدر خانه نشینم
[FONT=Arial Black] مادر شاه علقمه ام البنینم
[FONT=Arial Black] منم که سیده ام البنین خوانندم
[FONT=Arial Black] به راه عشق حسینی همیشه پابندم
[FONT=Arial Black] بودین افتخار من به دشت کرب و بلا
[FONT=Arial Black] فدای راه حسین گشته چهار فرزندم
[FONT=Arial Black] فخر کنم که مادری شیرآفرینم
[FONT=Arial Black] مادر شاه علقمه ام البنینم
[FONT=Arial Black] درون باغ علی نائب گل یاسم
[FONT=Arial Black] برای زینب او مادری پر احساسم
[FONT=Arial Black] نموده ام نذر تا به راه عشق حسین
[FONT=Arial Black] جدا شود ز تنش هر دو دست عباسم
[FONT=Arial Black] برای عباس وحسینم دل غمینم
[FONT=Arial Black] مادر شاه علقمه ام البنینم
[FONT=Arial Black] منم که فخر کنم بر شرافت ونسبم
[FONT=Arial Black] که از شجاعترین قبایل عربم
[FONT=Arial Black] مرا ام بنین خوانده اند این مردم
[FONT=Arial Black] ز بعد کرب وبلا بی نصیب زین لقبم
[FONT=Arial Black] من داغدار داغهای آتشینم
[FONT=Arial Black] مادر شاه علقمه ام البنینم
[FONT=Arial Black] ندیده چون قمر من کسی دگر قمری
[FONT=Arial Black] نیاورند به دنیا شبیه او پسری
[FONT=Arial Black] زنم بر سر وسینه ز داغ عباسم
[FONT=Arial Black] کنم تا به ابد بر حسین نوحه گری
[FONT=Arial Black] ز داغ غربت حسین زار و حزینم
[FONT=Arial Black] مادر شاه علقمه ام البنینم
[FONT=Arial Black] مرتضی رهنما
[FONT=Arial Black]
ام البنين مضطر نالد چو مرغ بى پر :Sham::Sham::Sham::Sham:
گويد به ديده تر، ديگر پسر ندارم
زنها! مرا نگوييد ام البنين از اين پس
من ام بى بنينم ، ديگر پسر ندارم
مرا ام البنين ديگر مخوانيد
به آه و ناله ام يارى نماييد
بنالم بهر عباسم شب و روز
شده آهم به جانم آتش افروز
به دشت كربلا آن مه جنبينم
شنيدم بود سقاى حسينم
به دريا پا نهاد و تشنه برگشت
حسينش تشنه بود، از آب لب بست
گذشت از آب و كسب آبرو كرد
به سوى خيمه ها با آب رو كرد
ز نخلستان چو بر سوى خيم شد
به دست اشقيا دستش قلم شد
شنيدم آنكه جدا شد ز قامت عباس
دو دست بر اثر ظلم قوم حق نشناس
به چشم راست خدنگش رسيده از الماس
چمن خزان شد و پژمرده گشت چون گل ياس
[FONT=Arial Black][FONT=Arial Black]
یا ام البنین[INDENT][FONT=Arial Black] من خادمه در خانه شاه ولایم
جارو کش صحن و سرای مرتضایم
من امدم اینجا نه از بهر عزیزی
من آمدم در خانه حیدر کنیزی
خدمتگزار کودکان مه جبینم
من مادر عباسم و ام البنینم
در چشم خود بحری ز خون اشک دارم
من خاطری بد از فرات و مشک دارم
غم نیست گر عباس را در خون کشیدند
یا اینکه با شمشیر دستش را بریدند
چشمش اگر زخمی است این تاوان عشق است
در جنت فردوس او مهمان عشق است
گر جسم او در علقمه شد پاره پاره
شادم که زهرا کرده ماهم را نظاره
تنها غمم اینست او آبی نیاوُرد
با رفتنش امید را از خیمه ها برد
تا هست این دنیا و من زنده هستم
از مادر اصغر بسی شرمنده هستم
[/INDENT]
این صدای ناز عباسِ من است نغمههای راز عباسِ من است شرحه بر بیت خموشم میرسد باز تكبیرش به گوشم میرسد آمده آهِ ابالفضلم به گوش مشك دارد گه به دندان گه به دوش ناله با این گریههایم میكند آمده مادر صدایم میكند! من دعا بی قدر و بی حد گویمت ای ابالفضلم خوش آمد گویمت آمدی مادر فدای موی تو پس چرا خاكی شده گیسوی تو؟ گو مگر روی زمین افتادهای؟ گو مگر از صدر زین افتادهای؟ كار مادر اشك مجنونی شده چشم عباسم چرا خونی شده؟ چنگ خود كی پای زلفانت زده؟ تیر كین كی بر دو چشمانت زده؟ با دو دستت دست مادر را بگیر تا كشم از چشم شهلای تو تیر وای عباسم دو دستانت كجاست؟ بازوان همچو مردانت كجاست؟ مادرت شد سرفراز جنگ تو علقمه شد عرصهی آهنگ تو من شنیدم از وفا و غیرتت دور تو گردم فدای هیبتت من شنیدم طعنه بر رشكت زدند مادرم تا تیر بر مشكت زدند من شنیدم بی دو دست از روی زین ای گلم با صورت افتادی زمین دامن زهرا سرت بگرفته است آه! زهرا در برت بگرفته است بانویم از غم رهایت كرده است فاطمه مادر صدایت كرده است حاجی من حج تو باشد قبول اجر تو با دست زهرای بتول آمدی این دل حزین با خود ببر مادرت ام البنین با خود ببر
[FONT=Arial Black] نفس وقفی[FONT=Arial Black]
شب زنده دار فاطمه بیداری من است
امشب وصال فاطمه رادرک میکنم
دل بی قرار لحظه ی بیداری من است
بانوی من ! که لیله ی قدر علی تویی
چشم انتظار تو شب بیداری من است
با اینکه جای فاطمه را پر نمی کنم
اشک علی گواه حرم داری من است
طفلان عزیز و من چو کنیز بهشت و این
بالاترین مقام نکوکاری من است
عباس من غلام عزیزان فاطمه است
این ابتدای درس علمداری من است
درس وفا اگر به ابا الفضل داده ام
بیت علی بهشت وفاداری من است
روزی که بار زینبت آمد به دوش من
دیدم که خویش در صدد یاری من است
روحم ز درک خدمت زینب بزرگ شد
این خانه جایگاه فداکاری من است
در کربلا نبودم اگر یاریش کنم
شهر مدینه شاهد غمخواری من است
خاک بقیع را گره با کربلا زدم
اینجا حریم اشک و عزاداری من است
داغ چهار ماه پسر دیدم ولی
داغ حسین شعله بیماری من است
یا لیتنا به یاری کنا معک رسید
تنها دعای تو سبب یاری من است
نذر تو بود هستی و دار ندار من
وقف تو آخرین نفس جاری من است [/INDENT]
[FONT=Arial Black] کنیز ملکوت[FONT=Arial Black]
مادر چهار یل رعنایم * من کنیز حرم زهرایم
آسمان خاک نشین حرمم * عرش در تحت لوای کرمم
معرفت مسئله آموز من است * عاشقی سائل هر روز من است
دل من محو تولّای ولیست * سِمتم خادمی بیت علیست
من سفارش شده ی زهرایم * آبرو یافته از مولایم
وه از ان روز که قابل گشتم * با در بیت مقابل گشتم
آمد آن لحظه چه خوش اقبالم * دختر شاه به استقبالم
قبله ی نور به کاشانه ی من * حرم الله کجا خانه ی من
دست بانوی حرم بوسیدم * خاک پایش به بصر مالیدم
گفتم این بیت حریم لاهوت * من کنیزم به دیار ملکوت
آمدم خادم این در باشم * خادم دختر حیدر باشم
لیک آن روز زغم رنجیدم * وای دل، صحنه ی سختی دیدم
هر دو ریحانه حق تب دارند * بین خانه حسنین بیمارند
گفت زینب به دو چشمانی تر* نذر روزه بنما ای مادر
عرق از صورتشان تا شد جمع * سوختم در غمشان همچون شمع
آنقدر خرج ولایت گشتم * مورد لطف و عنایت گشتم
تا خدا مزد ولایم را داد * که به من گل پسری زیبا داد
صاحب جنة الاحساس شدم * مادر حضرت عباس شدم
در وفا یار بلا فصل شدم * مادر فضل و ابا الفضل شدم
شوری افتاد ز عشقش به دلم * دید از فاطمه بودن خجلم
حق نمود این شرفم نقش جبین * حضرت فاطمه شد ام بنین
گفتم عباس گل ریحانی * به امیرت تو بلا گردانی
نه برادر و نه من مادرشان * من کنیز و تو غلام درشان
روزی اید که به همراه حسین * از مدینه بروی نور دو عین
چون حسینم تو خدایی گردی * عاقبت کرب و بلایی گردی
یک وصیت کنم این لحظه تو را * جان تو جان عزیز زهرا
رفتی و همره تو شادی رفت * از مدینه دگر آزادی رفت
وای زان روز که غمها برگشت * کاروان گل زهرا برگشت
جان هر دل شده بر لب آمد * بی حسین حضرت زینب آمد
گفت با من همه اسرار مگو* ماجرا های تو و بغض گلو
گفت لب تشنه سوی آب شدی* از خجالت به خدا آب شدی
گفت با قدّ کمان جان دادی* من شنیدم نگران جان دادی
تا که مشک و علمت را دیدم * دست پاک تو ز دور بوسیدم
باورم نیست سر زین وسجود * فرق عباس من و ضرب عمد
یاد تو روضه به پا می سازم * تا ابد برپسرم می نازم
نزد زهرا تو وجیه اللّهی * فانی حضرت ثار اللّهی
[FONT=Arial Black]
[/INDENT]
مخوان جانا دگر ام البنینم که من با محنت دنیا قرینم
مرا ام البنین گفتند چون من پسرها داشتم زان شاه دینم
ولی امروز بی بال و پَرَستم نه فرزندان، نه سلطان مبینم
مرا ام البنین هرکس که خواند کنم یاد از بنین نازنینم
به خاطر آورم آن مه جبینان زنم سیلی به رخسار و جبینم
رحلت جانسوز حضرت ام البنین (س) را به پیشگاه امام عصر (عج) و فرزندان برومندش بخصوص حضرت ابوالفضل العباس(ع) تسلیت عرض میکنیم
نگیر از شب من آفتاب فردا را *** نبند روی من آن چشمههای زیبا را
تو گاهواره ماه و ستارهها هستی *** خدا به نام تو کرده است آسمانها را
تو در ادامه هاجر به خاک آمدهای *** که باز سجده کنی امتحان عظمی را
خدا سپرده بدستت چهار اسماعیل *** که چشمه چشمه گلستان کنند دنیا را
چه کردهای که به آغوش مهربانی تو *** سپردهاند جگر گوشههای زهرا علیهاالسلام را
بگو چه بر سر بانوی آب آمده است *** که باز میشنوم رود رود دریا را
تبر چگونه شکستهست شاخه و برگ تو را *** چطور خم شدهای بر زمین، سپیدارا!
بخوان! دوباره بخوان با گلوی مرثیهها *** حدیث تشنهترین دستهای صحرا را
از آسمان به زمین آمده است گیسویت *** که سربلند کند دختران حوّا را
گویا آسمان مدینه رنگ و بوی عزا گرفته. امالبنینعلیها السلام در بستر غنوده و خاطرات تلخ و شیرین گذشته را به یاد میآورد. خاطراتی که یادآور گذشته پرفراز و نشیب اوست.
اولین خاطرهای که در ذهنش نقش میبندد، زمانی است که عقیل او را برای برادرش امیرالمؤمنین علی علیه السلام خواستگاری کرد و گفت:
علیعلیه السلام همسری میخواهد که از او فرزندی جنگجو و تکسوار پدید آید، پسری که قهرمان عرب لقب گیرد. و آن زن کسی نبود جز فاطمه کلابیه; آری فاطمه!
فاطمهای که میخواست جای خالی فاطمه سفرکرده را برای علیعلیه السلام و کودکان داغدارش پرکند. و گیسوان زینبعلیها السلام را به جای مادر مهربانش زهراعلیها السلام شانه بزند و دست نوازش بر سر و روی حسنینعلیهما السلام بکشد و امکلثوم را مادرانه در آغوش گیرد.
از این پس او بانوی خانهای میشد که انوار لاهوتیش تا فراسوی ملکوت کشیده شده بود و گذرگاه فرشتگان و ملائک مقرب درگاه حق بود و قدسیان عالم بالا، فوج فوج برای تبرک جستن از این وجودهای نازنین هبوط میکردند.
آری فاطمه قدم به خانهای میگذاشت که داغ فراق فاطمهعلیها السلام زخمی عمیق و جانسوز در دل یتیمانش پدید آورده بود و زینبعلیها السلام در دوران کودکی خانهدار کوچک این سرای بهشتی شده بود.
و علیعلیه السلام چه عاشقانه او را فاطمه خطاب میکرد، ولی وقتی نام فاطمهعلیها السلام از زبان علیعلیه السلام در خانه طنینانداز میشد، اشک غم در چشمان زینب حلقه میزد و رنگ از رخسار حسینعلیه السلام میپرید و قلب او با دیدن این صحنههای جانسوز شرحه شرحه میشد. او از علیعلیه السلام خواست تا او را با این نام نخواند. زیرا نام فاطمهعلیها السلام داغ یتیمان فاطمهعلیها السلام را زنده میکرد. و آنگاه که عباسعلیه السلام، عبداللهعلیه السلام و عثمانعلیه السلام و جعفرعلیه السلام، زمین خاکی و عرش الهی را غرق در شادی و سرور کردند او را امالبنینعلیها السلام خواندند و چه نیکو نامی:
مادر پسران!
پسرانی که بارها و بارها آنان را فدائی حسینعلیه السلام خوانده بود. حسینعلیه السلام که با هر لبخندی، او را جانی دوباره میبخشید و روح بیتابش را آرامش میداد.
او به یاد آورد زمان تولد عباسعلیه السلام را; آن هنگام که علیعلیه السلام دستان او را غرق بوسه کرد و بیقرار گریست و در پاسخ علتبیقراری و اشک فرمود: "این دستها روز عاشورا در راه فرزندم حسینعلیه السلام جدا خواهد شد."
و بارها از زبان زینبعلیها السلام شنیده بود که چگونه عباسعلیه السلام وفا و ادب را شرمنده خویش کرد و با دستان فتادهاش حماسه ازلی آفرید.
نیز زمانی را به یاد آورد که کاروان زخمی اسراء به مدینه بازگشتند. او کنار قبر رسولخداصلی الله علیه وآله، زینبعلیها السلام را در آغوش فشرد و پیش از همه از مولایش حسینعلیه السلام پرسید; زانوان زینبعلیها السلام سستشده، قلبش فرو ریخت و گریه امانش را برید و فریاد برآورد:
«حسینعلیه السلام را با لب تشنه سر بریدند»
و زمانی را به یاد آورد که سپر خونآلود عباسعلیه السلام را از میان چادرش بیرون آورد و مقابل دیدگان اشکبار امالبنین نهاد; در این لحظه آنچنان قلبش به درد آمد که بیهوش در خاک غلطید.
پس از آن، دیگر بقیع رنگ تلخ سکوت را بر خود ندید. ندبههای امالبنینعلیها السلام دوست و دشمن را به فغان وا میداشت و زمین و آسمان را به لرزه میانداخت.
حال، پس از تمامی شدائد و سختیهای روزگار، لحظه وصال نزدیک است.
عباسعلیه السلام با بالهای گشوده در میان دروازه بهشت ایستاده و ورود مادرش را انتظار میکشد زهراعلیها السلام و علیعلیه السلام با تبسمی شیرین بر لب، چشم بر آسمان دوختهاند. حسینعلیه السلام با عبایی سپید بر دوش، در میان خیل ملائک برای دیدارش لحظهشماری میکنند.
امالبنینعلیها السلام با قلبی آرام چشم از این دنیای فانی فرو میبندد و به سوی آسمان معبودش پرمیگشاید و یقین دارد که بهشت و تمامی ساکنان افلاکیش حضور سبز او را میطلبند. :Sham::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:
[FONT=Arial Black][FONT=Arial Black]
[FONT=Arial Black][FONT=Arial Black]
[FONT=Arial Black][FONT=Arial Black] وقف شما[INDENT][FONT=Arial Black] من خاک بوس آستان مرتضایم
وقف شما از ابتدا تا انتهایم
هم نامتان هستم ولی در شأنتان نه !
باور کن این را از تکان شانه هایم
یاسم ولی در زیر پایت پا گرفتم
سبزم از آن وقتی که باریدی برایم
ممنونتانم این من چادر نشین را
در خانه پروانه ها دادید جایم
حرف از شما که می شود یا ابریَم من
یا خیس شبنم می شود سر تا به پایم
در زیر پایت یا کنارت یا نشاید !
باور مکن بانو نمی دانم کُجایم ؟
رنگ ولعابم دادی و در یک شب تار
بر آن سپید گیسویت کردی حنایم
بانوی من ! بانوی این خانه شمائید
من نیز سرگرم کنیزی شمایم
وقتی که خدمت می کنم به کودکانت
حس می کنم بی واسطه پیش خدایم
احساسی ام اما نه تا اندازه تو
دنباله ی آه شما در کربلا یم
پیش شمائی که خودِ صاحب عزائید
غمی دیده ام ! اما کجا صاحب عزایم
شد اشک آب و غذایم آه یعنی
آب و غذای نذری این سفره هایم
من داغدار شاخه های یاس هستم
ام البنینم ، مادر عبّاس هستم
[FONT=Arial Black]
[FONT=Arial Black]
[/INDENT]
به مناسبت 13 جمادي الثاني سالروز وفات مادر اسوه ادب ، حضرت ام البنين(س)
منم که سایه نشین و جود مولایم
کنیز خانه غم ؛ خاک پای زهرایم
منم که خانـــه به دوش غــم علی منم
که همقدم محنت ولی هستم
منم که شاهد زخم شکسته ابرویم
انیس گریه به یاس شکسته پهلویم
منم که در همه جا در تب حسن بودم
منم که شاهد خون لب حسن بودم
منم که جلوه حق را به عین می دیدم
خدای را به جمال حسین می دیددم
منم که بوده دلم صبح و شام با زینب
منم میان همه ؛ هم کلام با زینب
منم که سوگ گلستان و باغبان دارم
به سینه زخم غم کربلائیان دارم
منم که ظهر عطش را نمی برم از یاد
چهار لاله بی سر ز من به خاک افتاد
منم که مادر عشق و امید و احساسم
فدای یک سر موی حسین عباسم
[FONT=Arial Black]منبع
[FONT=Arial Black][FONT=Arial Black]
[FONT=Arial Black]
شعر حاج منصور در شب وفات حضرت ام البنين
[FONT=Arial Black]
[FONT=Arial Black]بدون ماه قـــدم مــــی زنم سحر ها را:Sham: [FONT=Arial Black]گرفته اند از این آسـمان قمر ها را
[FONT=Arial Black]چقدر خاک ســرش ریخته است، معلوم است :Sham:[FONT=Arial Black]رسانده است به خانم کسی خبرها را
[FONT=Arial Black]نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده:Sham: [FONT=Arial Black]گرفته اند از این قد کمان پســرها را
[FONT=Arial Black]چه مشکل است که از چهار تا پسرهـایش:Sham: [FONT=Arial Black]بیاورند برایش فقط سپــرهـا را
[FONT=Arial Black]نشسته است سر راه و روضه می خواند:Sham:[FONT=Arial Black]که در بیاورد آه آه رهگذرهـا را
[FONT=Arial Black]ندیده است اگر چه ولی خبر دارد:Sham:[FONT=Arial Black]سر عمود عوض کرده شکل سرها را
[FONT=Arial Black]کنار آب دو تا دست بر روی یک دست:Sham:[FONT=Arial Black]رسانده است به ما خانم این خبرهـا را
[FONT=Arial Black]بشیر آمد و گفتی که از حسین بـــگو:Sham:[FONT=Arial Black]ز عون دم زد و گفتی که از حسین بگو
[FONT=Arial Black]ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شـدی:Sham:[FONT=Arial Black]برای خانه مولا که انتخاب شــدی
[FONT=Arial Black]به خانه ولی الله اعظم آمـدی و:Sham: [FONT=Arial Black]دلیل عزت قوم بنی کلاب شـدی
[FONT=Arial Black]به جای اینکه شَوی مُدعیه همسـری اش:Sham:[FONT=Arial Black]کنیز حلقه به گوش ابوتراب شـدی
[FONT=Arial Black]تنور خانه حیدر دوباره گرم شـد و:Sham:[FONT=Arial Black]برای چرخش دستار انتخاب شـدی
[FONT=Arial Black]چهار تا پســر آوردی برای عـلی:Sham:[FONT=Arial Black]که جای فاطمه ام البنین شدی
[FONT=Arial Black]دلت همیشه چنین شوهری دعا می کـرد:Sham:[FONT=Arial Black]تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شـدی
[FONT=Arial Black]اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت:Sham:[FONT=Arial Black]میان کوچه به دیوار زانویت نگـرفت
[FONT=Arial Black]تو را به قصد جسارت کسـی اسیر نکرد:Sham:[FONT=Arial Black]به چادر عربیه تو خار گیر نکرد
[FONT=Arial Black]تو را که فرق عـلی دیده ای و خون حسن:Sham:[FONT=Arial Black]به غیـر کرب و بلا هیچ چیز پیر نکرد
[FONT=Arial Black]به احتـرام همان تکه بوریا دیگر:Sham:[FONT=Arial Black]زمین خـانه تو نیت حصیر نکرد
[FONT=Arial Black]از آن زمان که شنیدی خزان گلها را:Sham:[FONT=Arial Black]هـوای کوی تو باغ دلپذیر نکرد
[FONT=Arial Black]چه خوب شـد که نبودی کربلا بینی:Sham:[FONT=Arial Black]که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد
[FONT=Arial Black]به نعـل تازه گرفتند تا بدنها را:Sham:[FONT=Arial Black]به ضـرب دست لگد میزدند زن ها را
[FONT=Arial Black] [FONT=Arial Black]سپهر عاطفه[INDENT][FONT=Arial Black] ای به سپهر عاطفه بی قرین * ستاره ی مدینه، ام البنین
قدرتو در جهان نبوده معلوم * قبر تو در جوار چار معصوم
فاطمه دوم مرتضایی * مادر دیگری به مجتبایی
تو کیستی که با غم و زمزمه * پای نهی به خانه فاطمه
تو کیستی که با همه عزیزی * گفته ای آمدم کنم کنیزی
تو دیده ای که خانه ای سوخته * دخترکی چشم به در دوخته
محض دل تازه گلان حزین * نام تو فاطمه ! شد امّ البنین
تا که نگویند حسینش چه شد * مدینه بین الحرمینش چه شد
رهی که از قبر تو تا فاطمه ست * مدینه ، بین الحرمین همه ست
دامن عطر تو گل یاس داشت * جعفر و عبدالله و عباس داشت
تو آسمان و قمرش ابا الفضل * تو مهر مادر ، پسرش ابا الفضل
تو دیده بودی که علی بی عدد * بوسه به دستان ابا الفضل زد
آه نبودی تو که در علقمه * تیر و کمان بود به دست همه !
نمک به زخم جگرت می زدند * تیر به چشم پسرت می زدند
ساقی از دست شد و مست شد * ماه بنی هاشم بی دست شد
هر چه بگویند تو هم مادری * سخت ، غم از سینه خود می بری
فاطمه آمد که تشکر کند * در عوضت دل زغمش پر کند
غصه نیامدست در بند تو * در سفر چهار فرزند تو
آه چرا کرده صدایت بشیر؟ * از کجا خبر داشت برایت بشیر؟
داغ جوانان تو در گفته کرد؟ * غم حسین خاطرت آشفته کرد ؟
آه نگویم که حسینت چه شد * فاطمه جان نور دوعینت چه شد
[FONT=Arial Black]
[/INDENT]
[FONT=Arial Black] [FONT=arial black]گفتم ام البنین، دلم پا شد * گره هایی که داشتم وا شد [FONT=arial black]مادر آب را صدا زدم و ...* خشکسالم شبیه دریا شد [FONT=arial black]سوره ی حمد نذر او کردیم * گم شده داشتیم و پیدا شد [FONT=arial black]با ادب بود و روی دامانش * تا گل نازدانه ای جا شد... [FONT=arial black]به مدینه نگفت مادر شد * گفت، مولای شهر بابا شد [FONT=arial black]با کنیزیّ خانواده ی عشق * در دو عالم عزیز زهرا شد [FONT=arial black]خادمی کرد تا که عباسش * از ازل تا همیشه آقا شد [FONT=arial black]همه ی بچه هاش موسایند * گرچه عباس او مسیحا شد [FONT=arial black]آن قَدَر خرج گریه شد افتاد * آن قَدَر خرج گریه شد، تا شد [FONT=arial black]تا قیامت به احترام حسین * ذکر لبهاش واحسینا شد [FONT=arial black]گفت - گفتند روز عاشورا * در غروبی که خیمه غوغا شد [FONT=arial black]وقت تقسیم آبروی حرم * مشک بی آب - سهم سقّا شد [FONT=arial black]کاش دست عمود نخلستان * سدّ راهش نمی شد امّا شد [FONT=arial black]گفت - گفتند بعد آنی که * علیِ اکبر ارباًاربا شد [FONT=arial black]قد سقّا شبیه قاسم شد * قدّ قاسم شبیه سقّا شد [FONT=arial black]گفت - گفتند بر سر نیزه * سر عبّاس من تماشا شد [FONT=arial black]بسته بودند اگر نمی افتاد * بسته بودند اگر به نی جا شد [FONT=arial black]خوب شد همره حسین نرفت * در مسیری که سر به نی ها شد [FONT=arial black]خوب شد مجلس شراب نرفت * در همان جا که جشن برپا شد [FONT=arial black]زینب و چشم های بی غیرت * که به روی ستاره ای وا شد [FONT=arial black]
[FONT=Arial Black]
[FONT=arial black]علی اکبر لطیفیان
بسم الله الرحمن الرحیم بدون ماه قدم می زنم سحر ها را چقدر خاک سرش ریخته است معلوم است نگاه کن سر پیری چه بی عصا مانده چه مشکل است که از چهار تا پسرهایش نشسته است سر راه ، روضه می خواند ندیده است اگر چه ولی خبر دارد کنار آب دو تا دست بر روی یک دست بشیر آمد و گفتی که از حسین :doa(6):بگو ستاره بودی و یکدفعه آفتاب شدی به خانه ی ولي الله اعظم آمدی و به جای اینکه شوی مدعی همسری اش تنور خانه ی حیدر دوباره گرم شد و چهار تا پسر آورده ای برای علی:doa(6): دلت همیشه چنین شوهری دعا میکرد اگر چه ضرب غلافی به بازویت نگرفت تو را به قصد جسارت کسی اسیر نکرد تو را که فرق علی:doa(6): دیده ای و خون حسن:doa(6): به احترام همان تکه بوریا دیگر از آن زمان که شنیدی خزان گلها را چه خوب شد که نبودی و کربلا بینی به نعل تازه گرفتند تا بدن ها را علی اکبر لطیفیان
گرفته اند از این آسمان قمرها را
رسانده است به خانم کسی خبرها را
گرفته اند از این پیر زن پسر ها را
بیاورند برایش فقط سپرها را
که در بیاورد آه ...آه رهگذرها را
سر عمود عوض کرده شکل سرها را
رسانده است به ما خانم این خبرها را
ز عون دم زد و گفتی که از حسین:doa(6): بگو
برای خانه مولا که انتخاب شدی
دلیل عزت قوم بنی کلاب شدی
کنیز حلقه به گوش ابوتراب شدی
برای چرخش دستار انتخاب شدی
که جای فاطمه ام البنین خطاب شدی
تو مثل حضرت صدیقه مستجاب شدی
میان کوچه به دیوار زانویت نگرفت
به چادر عربی تو خار گیر نکرد
به غیر کرببلا هیچ چیز پیر نکرد
زمین خانه ی تو نیت حصیر نکرد
هوای کوی تو باغ دل پذیر نکرد
که دست دشمن دون رحم بر صغیر نکرد
به ضرب دست لگد میزدن زن ها را
روضه خوان شهید گودال روضه هایی عجیب میخواند, از شب و روز کربلای حسین از خدا خواست که قد من را, ای خدا بیشتر هلالش کن زیر این آفتاب چون آتش, بدنش ذره ذره آب شده بعد آن مشک پاره پسرش, شرم دارد از اینجا چرا زنده است روضه هایی عجیب میخواند, از شب و روز کربلای حسین از خدا خواست که قد من را, ای خدا بیشتر هلالش کن زیر این آفتاب چون آتش, بدنش ذره ذره آب شده بعد آن مشک پاره پسرش, شرم دارد از اینجا چرا زنده است ************ در کنار چهار قبر شریف, آنقدر گریه کرده بیحال است گفت زینب میان مردم شام, فکر رأس برادرت بودی؟ گفته بودم که روز عاشورا, همه دم پیش خواهرش باشد سر عباس را به نی دیدی, لب او خشک بود یا تر بود؟ دست او جای دست مادر تو, من شنیدم که زود پرپر شد تا سر شیر خواره می افتاد, شعله بر قلب کاروان میزد شاعر: مهدی نظری
با خجالت به زینبش میگفت: پسرانم همه فدای حسین
دست بر دامن سکینه گرفت, پسرم را بیا حلالش کن
تشنه لب مانده آنقدر اینجا, صورتش سوخته، کباب شده
هر کجا شیر خواره می بیند, از نگاه رباب شرمنده است
با خجالت به زینبش میگفت: پسرانم همه فدای حسین
دست بر دامن سکینه گرفت, پسرم را بیا حلالش کن
تشنه لب مانده آنقدر اینجا, صورتش سوخته، کباب شده
هر کجا شیر خواره می بیند, از نگاه رباب شرمنده است
ظهر امروز باز غش کرده, روضه خوان شهید گودال است:
راستی این دفعه جواب بده, راضی از دست نوکرت بودی؟
قبل از آنکه کسی شهید شود, پیش مرگ برادرش باشد
خواب دیدم که آبها را ریخت, نگران لب برادر بود
سر عباس را به نی بستند, بسکه افتاد مثل اصغر شد
سر عباس من که، ولی افتاد, رعد و برقی در آسمان میزد
[FONT=Arial Black]
زمان، هیچگاه با یادهای غبارگرفته دمساز نمیشود. بسیارند نامهایی که زیر این آسمان پهناور گم شدهاند، اما نامی استوار ـ با همه داغهای متراکم ـ در اوج آسمان ایستاده است.
تاریخ، تمامی نسبنامهها را ورق میزند و میگوید: شانههای تحمل اندوه، از نام ام البنین، خجلند. تاریخ، گزافه نمیگوید و واقعیت را آنچنانکه هست، مینماید.
زنی با استقامتی ستودنى، روبهروی نغمههایی از رنج و روح خشن اندوه قرار گرفته است و نغمه پیروزی او از لابهلای برگهای زمان به گوش میرسد. نوای سپید سرفرازی به همراه نام جاویدش، در بادهای پیغامرسان منتشر است. همه با این لحن و نوا آشنایند، همه او را میشناسند؛ همسر على، مادر عباس.
چقدر زیبا شهامت خاندان خود را کنار اقیانوس بیپایان حیدر(ع) آورد و چقدر شیوا اقتداگر ایین مهربانی بود و توانست وجود خود را در الفت به مولا(ع) خلاصه کند. ام البنین(س)، فاطمه دوم و همسری دیگر برای علی بود؛ و این یک قاعده کلی است که هرکس همسر على شود، رنگ مظلومیتِ ریشهدار و سرودههای فراوان زخم، به خود میگیرد.
و تو ای بانوی اندوه و رضایت. نمیدانم چه سرّی در نام خورشیدی توست که هنگام سرودنت، آواز باران از دلهای ما عبور میکند و نور روی نور چیده میشود.
کاش میشد از همه آنانی که به نیازهایشان دست تبرک کشیدهاى، آمار گرفت. کاش میشد همه از خاطرات روشن دخیل بستن به نامت میگفتند. به راستی چه کردهای بانو با قلبهایی که به تو چشم دوختهاند.
من چه بگویم که کربلا ـ با آنکه نه تو و نه او، هیچکدام یکدیگر را ندیدهاید ـ عجیب تو را ستوده است. کربلا پشت سر هم از مصیبتهای جانگداز عباس و دیگر فرزندانت گفت و تو با یک مشت خاطرات سوخته، تنها کلمات شیرین تسلیم بر زبان جاری کردى. کربلا باعث شد تو بهتر و بیشتر شناخته شوی و صبورى، بر خود ببالد که الگویی چون تو دارد.
به رسم همیشه، محافل نام او را میبرند، اما حاشا که شب، گیسوپریشی لحظههایش را دیده باشد. ما نیز از ام البنین میگوییم درحالی که جزع و زارى، غریبهای طردشده به دست صبور اوست.
[FONT=Arial Black]
ما همه هستیم ، غرقه در احساس
سینه زنهای ، مادر عباس
آنکه دارد بوی قرآن ، عطر گلهای کلامش
مادری که تربیت کرد ، چار خادم بر امامش
مولاتی ام البنین...
در مدینه با سوز عالمگیر
چونکه بشنید از مشک و چشم و تیر
با زبانِ حال و قالش ، گفته با چشمان گریان
چهار فرزندم فدای ، خاک پایت ای حسین جان
مولاتی ام البنین ...
غرقه خون گردید ، پیکر سقا
یک عمودی خورد ، بر سر سقا
در کنار نهر علقم ، چونکه پرپر شد گل یاس
فطمه آمد کنارِ ، پیکر بی دست عباس
مولاتی ام البنین ..