دو حماسه داریم امسال:
حماسه ی سیاسی و حماسه ی اقتصادی
که البته مختص امسال نیست
اما مصادیق بارزی دارد
مثل حماسه ای که ملت بصیر در 24خرداد آن را رقم می زند
کاش آنقدر در انتخاب خود حساسیت به خرج دهیم که اگر چشممان به معصومیت چهره ی علیرضا و آرمیتا بیفتد، شرمنده ی جان فشانی های پدرانشان نشویم.
کاش ثابت کنیم که روحیه ی مقاومت پدرانشان را ما نیز به ارث برده ایم...:Gol::Gol:
مهدی ام من که مرا گرمی بازاری نیست
بهتر از یوسفم و هیچ خریداری نیست
همه گویند که در حسرت دیدار من اند
لیک در گفته ی این طایفه کرداری نیست
ای که دائم به دعایی که ببینی رخ من
تا کهخالص نشوی با تو مرا کاری نیست...
شاید این جمعه بیاید شاید
یاعلی:Gol:
قطار سویخــــــــــــــــدامیرفت.
همه مردم سوار شدند اما وقتی به بهشت رسیدندهمگی پیاده شدند و فراموش کردند مقصد خــــــــــــــــدا بود نه بهشت!
یاعلی:Gol:
قطار سویخــــــــــــــــدامیرفت.
همه مردم سوار شدند اما وقتی به بهشت رسیدندهمگی پیاده شدند و فراموش کردند مقصد خــــــــــــــــدا بود نه بهشت!
یاعلی:Gol:
می خواستم فقط صلوات بفرستم براتون منتها مطلبتون خیلی قشنگ بود خواستم اینطوری هم تشکر کرده باشد عالی بود
حضرت علی علیه السلام یار و یاورتون باشه ان شاء الله
می خواستم فقط صلوات بفرستم براتون منتها مطلبتون خیلی قشنگ بود خواستم اینطوری هم تشکر کرده باشد عالی بود
حضرت علی علیه السلام یار و یاورتون باشه ان شاء الله
سلام
ممنونم از لطفتون منم از این مطلب خوشم اومد که گذاشتمش گفتم حالا که مطلب به این نابی پیدا کردم بذارم برای سایت به این نابی:ok:
انشاءالله ما مثل اینجور ادما عجول نباشیم وتا رسیدن به خــــــــــــــــــــــــــدا صبر داشته باشیم بازم ممنونم:Gol:
یاعلی:Gol:
سلام من اومدم
فردا عیده میخوام بزرگترا بهم عیدی بدن
زود باشین زود باشیننننننننننننننننننننن نن خسیس بازی در نیارین
سلام از ماست خانومی:Mohabbat:
خوش اومدی:hamdel:
خوب اصلا شاید شما از ما بزرگتر بودی از کجا میدونی؟!:Nishkhand:
ما که بخیل و خسیس نیستیم بگو چی میخوای تا بدیم:ok:
روزی مورچه ای دانه درشتی برداشته بود و در بیابان می رفت.
از او پرسیدند:کجا می روی؟
گفت: می خواهم این دانه را برای دوستم که در شهری دیگر زندگی می کند ببرم.
گفتند:واقعا که مسخره ای!تو اگر هزار سال هم عمر کنی نمی توانی این همه راه را پشت سر بگذاری و از کوهستانها بگذری تا به او برسی.
مورچه گفت:مهم نیست . همین که من در این مسیر باشم ، او خودش می فهمد که دوستش دارم
سلام و عرض ادب:Gol:
هر پستی که حذف یا ویرایش میشه، اسم مدیری که اعمال مدیریت کرده هم بالای علت حذف نوشته میشه، به صورت بولد :ok: اگر برای شما نمایش داده نمیشه توی خصوصی مطرح کنید تا پیگیری بشه.
ضمن اینکه از کلبه نشین های خوبمون میخوام که یک بار دیگه قوانین تاپیک را مطالعه کنند.
پست اول همین تاپیک.
سلام و عرض ادب
هر پستی که حذف یا ویرایش میشه، اسم مدیری که اعمال مدیریت کرده هم بالای علت حذف نوشته میشه، به صورت بولد اگر برای شما نمایش داده نمیشه توی خصوصی مطرح کنید تا پیگیری بشه.
ضمن اینکه از کلبه نشین های خوبمون میخوام که یک بار دیگه قوانین تاپیک را مطالعه کنند.
پست اول همین تاپیک.
التماس دعا
درود
ببخشید ولی من ندیدمش:Gig:
چشم
ممنون از پیگیریتون
یاعلی:Gol:
سلام
عید مبعث رو به همگی دوستان تبریک میگم
من ناردونه هستم، ان شاء الله من رو در جمع صمیمی خودتون پذیرا باشید.
سلام
عرض ادب و احترام
به سایت اسک دین خوش امدید
امیدوارم شاهد حضور فعال شما در سایت باشیم
اگر مشکل یا سوالی بود من و همکاران فرهنگی درخدمتون هستیم
با تشکر
یادم باشد برای کسی که قادر به کمک کردنش نیستم حداقل دعا کنم ....
این روزا احساس میکنم خیلی بیشتر از همیشه به کمک نیاز دارم . هیچ وقت تو زندگیم چنین حسی نداشتم .
برام خیلی دعا کنید . [FONT=arial narrow]روزها یکی پس از دیگری میرود
سلام دوستان
همونطور که میدونید بحث انتخابات این روزا داغه...از همه جا درباره انتخابات حرف میزنن،رسانه ها؛مجلات؛روزنامه ها؛رادیو؛تلویزیون و ....
روز جمعه که بشه(منظورم 24 خرداد) و مردم پای صندوقهای رای بیان عده ای از مخالفان و معاندان نظام میگن : علت این حماسه سیاسی تبلیغات رسانه ها بود!!!!
کما اینکه درباره کتاب مفاتیح الحیاة که به چندین چاپ در ایران رسیده عده ای علت فروش این کتاب رو تبلیغاتی دونستن که در تلویزیون پخش شده!!!
آخه تبلیغات چه ربطی به عقل مردم داره؟؟؟چه ربطی به نیاز مردم و جامعه داره؟؟؟ کور بشه چشم دشمنان که چشم ندارن بیداری اسلامی را در ملت عزیز ما ایران مشاهده کنن.
راستی دوستان من رای اولی هستم :Nishkhand:
و انشاالله حتما سعی میکنم با بینش و آگاهی کامل رای بدم :ok:
دیگه کیا رای اولی هستن دستا بالا . می خوام بشمرم چند نفر میشیم .:khandeh!:
بقیه هم بگن تا حالا چند بار رای دادن و اولین رایی که دادن چند وقت پیش بوده ؟
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت
خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد، روی تخته سیاه قیامت اسم ما را در لیست خوب ها بنویسند
خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم
خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم
و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم
دیشب خواب بدی دیده بودم . داشتم تو اتاقم دنبال کتاب تعبیر خواب می گشتم که مامان صدا زد علي جان مامان ، بپر سه تا سنگک بگیر . اصلا حوصله نداشتم ! گفتم من که پریروز نون گرفتم . مامان گفت خوب دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد . الان هیچی نون نداریم . گفتم چرا سنگگ ، مگه لواشی چه عیبی داره ؟ مامان گفت می دونی که بابا نون لواش دوست نداره . گفتم صف سنگگ شلوغه . اگه نون می خواهید لواش میخرم . مامان اصرار کرد سنگک بخر ، قبول نکردم . مامان عصبانی شد و گفت بس کن تنبلی نکن مامان حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا . این حرف خیلی عصبانیم کرد . آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شستم . دیروز هم کلی برای خرید بیرون از خونه علاف شده بودم . داد زدم من اصلا نونوایی نمیرم . هر کاری میخوای بکن ! داشتم فکر میکردم داداشم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک میکنم باز هم باید این حرف و کنایهها رو بشنوم . دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی . حالا مامان مجبور میشه به جای نون برنج درسته کنه . این طوری بهترم هست . با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی می افتم رو دنده لج و اصلا قبول نمی کنم . اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم . اصلا انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی . آخه از صبح ده کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خسته اش کرده بود . اصلا حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی . راستش پشیمون شدم . کاش اصلا با مامان جر و بحث نکرده بودم و خودم رفته بودم . هنوز هم فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمی کرد . سعی کردم خودم رو بزنم به بی خیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصبابم خورد بود . یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد . به موبایلش زنگ زدم صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد . مامان مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود . دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خورد میکرد . نیم ساعت بعد داداشم از مدرسه رسید و گفت : تو راه که می اومدم تصادف شده بود . مردم می گفتند به یه خانم ماشین زده . خیابون خیلی شلوغ بود . فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود . گفتم نفهمیدی کی بود ؟ گفت من اصلا جلو نرفتم .
دیگه خیلی نگران شدم . یاد خواب دیشبم افتادم . فکرم تا کجاها رفت . سریع لباسامو پوشیدم و راه افتادم دنبال مامان . رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود . یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم اما تا اونجا یک ساعت راه بود و بعید بود مامان اونجا رفته باشه هر طوری بود تا اونجا رفتم ، وقتی رسیدم ، نونوایی تعطیل بود . تازه یادم افتاد که اول برج ها این نونوایی تعطیله . دلم نمی خواست قبول کنم تصادفی که برادرم می گفت به مامان ربط داره . اما انگار چارهای نبود . به خونه برگشتم تا از برادرم محل تصادف رو دقیق تر بپرسم .
دیگه دل تو دلم نبود . با یک عالمه غصه و نگرانی توی راه به مهربونی ها و فداکاری های مامانم فکر می کردم و از شدت حسرت که چرا به حرفش گوش نکردم می سوختم. هزار بار با خودم قرار گذاشتم که دیگه این اشتباه رو تکرار نکنم و همیشه به حرف مامانم گوش بدم وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و با تمام نگرانی که داشتم یک زنگ کشدار زدم . منتظر بودم برادرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که داد زد بلد نیستی درست زنگ بزنی ؟ تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه ، یه نقس عمیق کشیدم و گفتم الهی شکر و با خودم گفتم قول هایی که به خودت دادی یادت نره . . .
دو حماسه داریم امسال:
حماسه ی سیاسی و حماسه ی اقتصادی
که البته مختص امسال نیست
اما مصادیق بارزی دارد
مثل حماسه ای که ملت بصیر در 24خرداد آن را رقم می زند
کاش آنقدر در انتخاب خود حساسیت به خرج دهیم که اگر چشممان به معصومیت چهره ی علیرضا و آرمیتا بیفتد، شرمنده ی جان فشانی های پدرانشان نشویم.
کاش ثابت کنیم که روحیه ی مقاومت پدرانشان را ما نیز به ارث برده ایم...:Gol::Gol:
یاد سفره های ساده جبهه به خیر ...
مرد فقیری بود که همسرش کره می ساخت .
زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویی می ساخت. مرد آنرا به یکی از بقالی های شهر می فروخت و مایحتاج خانه را می خرید.
روزی مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و آنها را وزن کرد . اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود.
او عصبانی شد و به مرد فقیر گفت:
دیگر از تو کره نمی خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر سرش را پایین انداخت و گفت:
ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن را به عنوان وزنه قرار می دادیم .
مهدی ام من که مرا گرمی بازاری نیست
بهتر از یوسفم و هیچ خریداری نیست
همه گویند که در حسرت دیدار من اند
لیک در گفته ی این طایفه کرداری نیست
ای که دائم به دعایی که ببینی رخ من
تا که خالص نشوی با تو مرا کاری نیست...
شاید این جمعه بیاید شاید
یاعلی:Gol:
قطار سوی خــــــــــــــــدا میرفت.
همه مردم سوار شدند اما وقتی به بهشت رسیدندهمگی پیاده شدند و فراموش کردند مقصد خــــــــــــــــدا بود نه بهشت!
یاعلی:Gol:
می خواستم فقط صلوات بفرستم براتون منتها مطلبتون خیلی قشنگ بود خواستم اینطوری هم تشکر کرده باشد عالی بود
حضرت علی علیه السلام یار و یاورتون باشه ان شاء الله
سلام من اومدم
فردا عیده میخوام بزرگترا بهم عیدی بدن
زود باشین زود باشیننننننننننننننننننننننن خسیس بازی در نیارین
سلام
ممنونم از لطفتون منم از این مطلب خوشم اومد که گذاشتمش گفتم حالا که مطلب به این نابی پیدا کردم بذارم برای سایت به این نابی:ok:
انشاءالله ما مثل اینجور ادما عجول نباشیم وتا رسیدن به خــــــــــــــــــــــــــدا صبر داشته باشیم بازم ممنونم:Gol:
یاعلی:Gol:
سلام از ماست خانومی:Mohabbat:
خوش اومدی:hamdel:
خوب اصلا شاید شما از ما بزرگتر بودی از کجا میدونی؟!:Nishkhand:
ما که بخیل و خسیس نیستیم بگو چی میخوای تا بدیم:ok:
سلام

این عکس رو وقتی دیدمش دلم خیلی گرفت خیلی...
گمنــــــــــــام تر از گمنــــــــام
روزی مورچه ای دانه درشتی برداشته بود و در بیابان می رفت.
از او پرسیدند:کجا می روی؟
گفت: می خواهم این دانه را برای دوستم که در شهری دیگر زندگی می کند ببرم.
گفتند:واقعا که مسخره ای!تو اگر هزار سال هم عمر کنی نمی توانی این همه راه را پشت سر بگذاری و از کوهستانها بگذری تا به او برسی.
مورچه گفت:مهم نیست . همین که من در این مسیر باشم ، او خودش می فهمد که دوستش دارم
سلام
سوال منم همینه
قبلا اسم میزدن ولی الان نمیزنن
لطفا جواب بدین:ok:
یاعلی:Gol:
سلام و عرض ادب:Gol:
هر پستی که حذف یا ویرایش میشه، اسم مدیری که اعمال مدیریت کرده هم بالای علت حذف نوشته میشه، به صورت بولد :ok: اگر برای شما نمایش داده نمیشه توی خصوصی مطرح کنید تا پیگیری بشه.
ضمن اینکه از کلبه نشین های خوبمون میخوام که یک بار دیگه قوانین تاپیک را مطالعه کنند.
پست اول همین تاپیک.
التماس دعا :Gol:
صدام برای نخستین بار پس از حمله به کویت تلفنی به شاه حسین گفته بود
که به این دلیل پوشیدن لباس نظامی پس از فتح کویت خودداری کرده که
در جنگ با این کشور، مردی را در برابر خود نمی بیند و آنچه باعث شد، او
لباس نظامی در جنگ برابر ایران بپوشد، این بود که وی با مردانی بسیار
آهنین و جنگی رودرو بود.
درود
ببخشید ولی من ندیدمش:Gig:
چشم
ممنون از پیگیریتون
یاعلی:Gol:
تیتر از شما
تیتر از شما
سبکبالان خرامیدند و رفتند --- مرا بیچاره نامیدند و رفتند...
خیلی خیلی جالبه
برای یکی پارسال اس ام اس فرستادم ناقص رفته بود بقیش الان رفته وبه طرف تحویل داده:Moteajeb!:
سلام علیکم
از این اتفاقات زیاد میفته.تازگی نداره.:khaneh:
:Ghamgin:
[SPOILER]:geryan::Sham::Sham::Sham::Sham::Sham:
[/SPOILER]
ز کوچک بودن قلبت بگریز
دلت را جلای آفتاب کن
بگیر دستان مهرت را که نورش کند روشن هستیت را
مبعث نور حق و روشنایی و برگزیده خدا و خاتم انبیا صل الله علیه و اله مبارک
التماس دعا دارم
بنام خدا
یا امام هادی
سلام سلام سلام
صبح همگی بخیر
عید همگی مبارک
التماس دعا
سلام
عید مبعث رو به همگی دوستان تبریک میگم:Gol:
من ناردونه هستم، ان شاء الله من رو در جمع صمیمی خودتون پذیرا باشید.
تویی هم مصطفی و هم محمد / تو را در آسمان نامند احمد
تو کانون صفا مرد یقینی / تو عین رحمه للعالمینی
عید مبعث بر تمام مسلمانان مبارک باد
سلام
عرض ادب و احترام
به سایت اسک دین خوش امدید
امیدوارم شاهد حضور فعال شما در سایت باشیم
اگر مشکل یا سوالی بود من و همکاران فرهنگی درخدمتون هستیم
با تشکر
سلام
خیلی خوش اومدید
عیدتون هم مبارک
فقط امیدوارم به اینجا معتاد نشین:khaneh:
سلام عزیزم
منم عید رو به شما تبریک میگم
شما خودتم نخوای ما خودمون باهات صمیمی میشیم گلم نگران نباش:ok:
انشاءالله شاهد پیشرفت و موفقیتت باشیم
یاعلی:Gol:
سرزمین مکه هم در ناز شد
[/SPOILER]
از حراء در های رحمت باز شد
شام میلاد کلام الله شد
مصطفی امشب رسول الله
مبعث حضرت رسول اکرم(ص) مبارک باد
[SPOILER]
یادم باشد برای کسی که قادر به کمک کردنش نیستم حداقل دعا کنم ....
این روزا احساس میکنم خیلی بیشتر از همیشه به کمک نیاز دارم . هیچ وقت تو زندگیم چنین حسی نداشتم .
برام خیلی دعا کنید .
[FONT=arial narrow]روزها یکی پس از دیگری میرود
[FONT=arial narrow]و من هنـــــوز
[FONT=arial narrow]منتظر فردا هستم !
سلام دوستان
همونطور که میدونید بحث انتخابات این روزا داغه...از همه جا درباره انتخابات حرف میزنن،رسانه ها؛مجلات؛روزنامه ها؛رادیو؛تلویزیون و ....
روز جمعه که بشه(منظورم 24 خرداد) و مردم پای صندوقهای رای بیان عده ای از مخالفان و معاندان نظام میگن :
علت این حماسه سیاسی تبلیغات رسانه ها بود!!!!
کما اینکه درباره کتاب مفاتیح الحیاة که به چندین چاپ در ایران رسیده عده ای علت فروش این کتاب رو تبلیغاتی دونستن که در تلویزیون پخش شده!!!
آخه تبلیغات چه ربطی به عقل مردم داره؟؟؟چه ربطی به نیاز مردم و جامعه داره؟؟؟
کور بشه چشم دشمنان که چشم ندارن بیداری اسلامی را در ملت عزیز ما ایران مشاهده کنن.
راستی دوستان من رای اولی هستم :Nishkhand:
و انشاالله حتما سعی میکنم با بینش و آگاهی کامل رای بدم :ok:
دیگه کیا رای اولی هستن دستا بالا . می خوام بشمرم چند نفر میشیم .:khandeh!:
بقیه هم بگن تا حالا چند بار رای دادن و اولین رایی که دادن چند وقت پیش بوده ؟
http://uploadtak.com/images/a71_jebhemottahedevelaya.swf
از همه دوستان دعوت میکنم عضو بشن
http://www.askdin.com/group89.html
خــــدایا
دلم هوس یک نماز دو نفره کرده است ...
فقط من باشم و تو !!!!!
خدای خوب من
زندگی به سختی اش می ارزد...
اگر تو در انتهای هر قصه ایستاده باشی
خدایا
وقتی تو پشتمی مهم نیست کیا جلوم هستن …
خــــــــدایا
من اینجا دلم سخـــــت معجزه میخواهد...
و تو انگار...
معجزه هایت را گذاشته ای برای روز مـــــــــــبادا ....!
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]خواستم بگویم تنهایم؛
[FONT=arial,helvetica,sans-serif]اما نگاه خندانت، مرا شرمگین کرد...
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه می شود تقلب کرد
و نه می شود سر شخصی را کلاه گذاشت
خدا کند آن روز که آخرین زنگ دنیا میخورد،
روی تخته سیاه قیامت اسم ما را در لیست خوب ها بنویسند
خدا کند حواسمان بوده باشد و زنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات را از یاد برده باشیم
خدا کند که دفتر زندگیمان را زیبا جلد کرده باشیم
و سعی ما بر این بوده باشد که نیکی ها و خوبی ها را در آن نقاشی کنیم
و بدانیم که دفتر دنیا چرک نویسی بیش نیست
چرا که ترسیم عشق حقیقی در دفتری دیگر است ...
سلام:)
زندگی مثل یه دیکته ست...مینویسیم و پاک میکنیم...!
غافل از روزی که میگن برگه ها بالا !
الهــــــی العفـــــو & کمکمون کن روز به روز بهتـــــر بشیم...:ok:
:Gol:
ـهوالطيفـ
درود
تا اخرشو اطفا بخونيد
دیشب خواب بدی دیده بودم . داشتم تو اتاقم دنبال کتاب تعبیر خواب می گشتم که مامان صدا زد علي جان مامان ، بپر سه تا سنگک بگیر .
اصلا حوصله نداشتم ! گفتم من که پریروز نون گرفتم . مامان گفت خوب دیروز مهمون داشتیم زود تموم شد . الان هیچی نون نداریم . گفتم چرا سنگگ ، مگه لواشی چه عیبی داره ؟ مامان گفت می دونی که بابا نون لواش دوست نداره .
گفتم صف سنگگ شلوغه . اگه نون می خواهید لواش میخرم . مامان اصرار کرد سنگک بخر ، قبول نکردم . مامان عصبانی شد و گفت بس کن تنبلی نکن مامان حالا نیم ساعت بیشتر تو صف وایسا .
این حرف خیلی عصبانیم کرد . آخه همین یه ساعت پیش حیاط رو شستم . دیروز هم کلی برای خرید بیرون از خونه علاف شده بودم . داد زدم من اصلا نونوایی نمیرم . هر کاری میخوای بکن !
داشتم فکر میکردم داداشم بدون این که کار کنه توی خونه عزیز و محترمه اما من که این همه کمک میکنم باز هم باید این حرف و کنایهها رو بشنوم . دیگه به هیچ قیمتی حاضر نبودم برم نونوایی . حالا مامان مجبور میشه به جای نون برنج درسته کنه . این طوری بهترم هست . با خودم فکر کردم وقتی مامان دوباره بیاد سراغم به کلی می افتم رو دنده لج و اصلا قبول نمی کنم . اما یک دفعه صدای در خونه رو شنیدم . اصلا انتظارش رو نداشتم که مامان خودش بره نونوایی . آخه از صبح ده کیلو سبزی پاک کرده بود و خیلی کارهای خونه خسته اش کرده بود . اصلا حقش نبود بعد از این همه کار حالا بره نونوایی . راستش پشیمون شدم . کاش اصلا با مامان جر و بحث نکرده بودم و خودم رفته بودم . هنوز هم فرصت بود که برم و توی راه پول رو ازش بگیرم و خودم برم نونوایی اما غرورم قبول نمی کرد .
سعی کردم خودم رو بزنم به بی خیالی و مشغول کارهای خودم بشم اما بدجوری اعصبابم خورد بود . یک ساعت گذشت و از مامان خبری نشد . به موبایلش زنگ زدم صدای زنگش از تو آشپزخونه شنیده شد . مامان مثل همیشه موبایلش رو جا گذاشته بود . دیر کردن مامان اعصابمو بیشتر خورد میکرد . نیم ساعت بعد داداشم از مدرسه رسید و گفت : تو راه که می اومدم تصادف شده بود . مردم می گفتند به یه خانم ماشین زده . خیابون خیلی شلوغ بود . فکر کنم خانمه کارش تموم شده بود .
گفتم نفهمیدی کی بود ؟ گفت من اصلا جلو نرفتم .
دیگه خیلی نگران شدم . یاد خواب دیشبم افتادم . فکرم تا کجاها رفت . سریع لباسامو پوشیدم و راه افتادم دنبال مامان . رفتم تا نونوایی سنگکی نزدیک خونه اما مامان اونجا نبود . یه نونوایی سنگکی دیگه هم سراغ داشتم اما تا اونجا یک ساعت راه بود و بعید بود مامان اونجا رفته باشه هر طوری بود تا اونجا رفتم ، وقتی رسیدم ، نونوایی تعطیل بود . تازه یادم افتاد که اول برج ها این نونوایی تعطیله . دلم نمی خواست قبول کنم تصادفی که برادرم می گفت به مامان ربط داره . اما انگار چارهای نبود . به خونه برگشتم تا از برادرم محل تصادف رو دقیق تر بپرسم .
دیگه دل تو دلم نبود . با یک عالمه غصه و نگرانی توی راه به مهربونی ها و فداکاری های مامانم فکر می کردم و از شدت حسرت که چرا به حرفش گوش نکردم می سوختم. هزار بار با خودم قرار گذاشتم که دیگه این اشتباه رو تکرار نکنم و همیشه به حرف مامانم گوش بدم وقتی رسیدم خونه انگشتم رو گذاشتم روی زنگ و با تمام نگرانی که داشتم یک زنگ کشدار زدم . منتظر بودم برادرم در رو باز کنه اما صدای مامانم رو شنیدم که داد زد بلد نیستی درست زنگ بزنی ؟
تازه متوجه شدم صدای مامانم چقدر قشنگه ، یه نقس عمیق کشیدم و گفتم الهی شکر و با خودم گفتم قول هایی که به خودت دادی یادت نره . . .
اسرار و رموز خوشبختی در این است :
از آنچه که از دنیا گذشته ، برای آنچه باقی مانده است عبرت بگیرید . . .
( امام علی (ع)
سلام :Gol:
کاربرانی که گفته بودند وقتی پستشون حذف میشه، نام مدیری که حذف کرده براشون نشان داده نمیشه، برای پیگیری سریع به من پیام خصوصی بزنند.
ممنون :Gol:
[SPOILER]
[/SPOILER]