ممکن بالذات(که تا الان بعنوان ممکن میشناختیم) و ضرور بالغیر را یکی نمیدونم و بنظرم نیاز به اثبات داره که یکی است
گفتیم، مشروط بودن برابر است با ممکن بودن برابر است با امکان نبودن یا بودن.
و نامشروط بودن برابر با واجب بودن، برابر با عدم امکان نبودن.
خوب ضرور بالغیر، مشروط بالغیر است، و ضرور بالذات مشروط به خودش. اینکه واضح است.
پس ضرور بالغیر ممکن است
و ضرور بالذات واجب است
اگر هر فرضی نامتناقضی وجود دارد، فبها.
اگر هر فرض نامتناقضی وجود ندارد، بفرمایید چرا فرض نامتناقضی هست که وجود ندارد؟
فرض در ذهن ماست و اینکه چرا ما در ذهنمون چیزهایی که وجود ندارد میسازیم از ویژگیهای مغز ماست و چون برای ما مفید بوده توسعه یافته و باقی مانده.
منظورم این بود:
می دانیم هر موجود خارجی ای، متناقض نیست.
از اون طرف چی؟
فرض کنیم از اون طرف نتوانیم رابطه را برقرار کنیم، پس:[INDENT]- فرضهای نامتناقضی هست که وجود دارند.
- فرضهای نامتناقضی هست که وجود ندارند.
[/INDENT]
[INDENT]اگر واجب را بپذیریم، که یکتا است،
این دو نوع فرض نامتناقض در محدوده ممکن ها هستند.
مقسم آنها چیست؟
مقسم آنها قطعاً چیزی نیست که به ذات فرض نامتناقض ربط داشته باشد، چون این عبارت در هر دو بخش وجود دارد، پس مقسم آنها به چیز دیگری ربط دارد، پس مقسم آنها مربوط به موجود دیگری است، با رد تسلسل می رسیم به واجب. پس مقسم این موجودات واجب است، اما واجب خودش هست، پس چیزی همچون اراده، خواست و اختیار واجب است که اینها را وجود می دهد یا نمی دهد.
[/INDENT]
اگر این مطالب را بپذیریم:
هر مفروض نامتناقضی با تکیه بر واجب، وجود دارد.
ماهیت من ترکیبی از ماده و انرژی هست که هر لحظه تغییر میکنه ولی چون علم نشون داده که ماده و انرژِی تشکیل دهنده جهان که من هم جزیی از اونم همیشه بوده پس ماده و انرژی تشکیل دهنده من در هر لحظه همیشه بوده .
هر چند بی ربط است به تاپیک:
اما شما چیزی دارید که با گذر هر چند زمان، تغییر نمی کند: منطق.
کدوم علم؟ علمی که متاثر از همین ماده و انرژی متغییر است و خودش جزئی از این جهان متغییر است؟
به نظر میاد یکتا و بی همتایی واجب کلید اساسی در حل برخی مشکلات باشد.
در بخش بی همتایی واجب گفتیم که واجب باید یگانه باشد. اگر دو تا باشد، به شرطی این است و به شرطی آن، پس مشروط به آن شروط است، پس ضروربالغیر است، پس ممکن است. (پس واجب دو تا بودن پذیر نیست).
اگر بخواهیم کمی دقیق شویم، متوجه می شویم که تا الان ما هر وقت گفتیم، اختلاف، منظورمان از اختلاف، مثل اختلاف 1 و 2، درخت و سیب، انسان و کامپیوتر و .... بوده است، یعنی این اختلاف از نوع تقابل دو پدیده است. و این منظور را از آنچه تا کنون مشاهده کرده ایم کسب کرده ایم. ولی آیا ما همه چیز را مشاهده کرده ایم؟
لذا (تا الان) هر وقت گفته ایم پدیدههای مختلف از هم ممکن هستند، منظورمان از اختلاف همان تقابل دو پدیده است.
الان(پس از پی بردن به بیهمتایی واجب) به نوعی دیگر از اختلاف رسیدیم که از نوع تقابل دو پدیده نیست( اختلافی از نوع بی همتایی و همتای دیگری داشتن، بدون شرط بودن و شرطی دیگر داشتن، و ....). پس واجب با هر پدیده اختلاف دارد اما نه از نوع تقابل معمول میان پدیدهها.
وقتی اختلاف واجب از نوع تقابل معمول میان دیگر موجودات نیست، بلافاصله نتیجه میگیریم که معیت واجب در کنار هر شرط دیگری(هر پدیده دیگری) از نوع معیت معمول نیست. یعنی معیت واجب از نوع در کنار هم بودن نیست.(اینجا به نظر حقیر همان لغزشگاه معروفی است که نعوذبالله خدا را با انسان و موجودات یکی گرفته اند).
مهم: همراهی معمول میان موجودات ممکن کدام است؟
آیا به نظر شما، همراهی معمول همان معیت درخت در کنار سلول بدن درخت نیست؟
آیا همراهی معمول همان معیت ساختمان در کنار تیرآهن نیست؟
آیا همراهی معمول همان معیت ماشین در کنار فرمان ماشین نیست؟
یا همراهی معمول همان معیت بدن(نه روح) در کنار سلول بدن نیست؟
آیا همراهی معمول همان معیت آب در کنار اجزایش(هرچی میخواهد باشد) نیست؟
حالا خودمم روی برداشتمان از معیت سوال دارم و برایم جالب است، کاش تاپیکی در این مورد داشتیم.
اما، به نظر حقیر به جای: «وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت»
بگوییم: « مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُقَارَنَة و غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُزَايَلَةٍ» - حضرت امیر(ع).
« با همه چيز هست اما نه اينكه قرين آن باشد و مغاير با همه چيز است، اما نه اينكه از آن بيگانه و جدا باشد»
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والحمدلله رب العالمین.
=====================================================
دوستانی که در آینده گفته های حقیر را میخونن، سعی کردم تا جای ممکن درست بنویسم، اگه اشتباهی دیدید عفو بفرماین و با تاپیکی، سوالی، چیزی پیگیر باشید، انشاءا... خدا خودش درستش را به ما و شما نشون بده.
حالا کجاشو دیدین،:khaneh: تا الان در مورد موجود فرضی صحبت کردیم، الان میگیم:
هیچ موجود خارجی متناقض نیست.
لذا هر موجود خارجییا واجب است یا ممکن، یا ناوابسته است یا وابسته، یا علت است یا معلول، یا نامحدود است یا محدود، یا ضروربالذات است یا ضروربالغیر، یا خالق است یا مخلوق، یا بی نیاز است یا نیازمند، یا نمی تواند نباشد یا می تواند نباشد،یا ماهیت ندارد یا ماهیت دارد، .....
و البته برای موجود فرضی نیز .......
شما ازادید در مورد هر چه دوست دارید صحبت کنید ولی صحبتهای اینچنینی در حد همان حرف و خطابه است و تا زمانی که ثابت نکنید انتظار نداشته باشید کسی بپذیرد.
بگذریم
در عالم خارجی نیز، موجود اگر ضروربالذات باشد، الحمدلله. اگر نه پس به واسطه یک موجود دیگری ضرورت وجودی یافته است، لذا باید برسیم سراغ این موجود دیگر و .... با پذیرش رد تسلسل، می رسیم به موجودی که ضرورت بالذات دارد.
جمله قرمز رنگ بر اساس چه استدلال عقلی است؟؟؟
روابط در پست قبل، تساوی بودن، نه اگر و آنگاه:
از این ور: اگر بتواند که نباشد یا باشد، خودبه خودی نیست، لذا خودبه دیگری(:Nishkhand:) است، پس به شرط وجود دیگری هست و به شرط عدم وجود دیگری نیست، لذا مشروط است.
یا
اگر بتواند که نباشد یا باشد، یعنی هست و می تواند نباشد، پس حالتی غیر از این حالتش هست که نباشد، پس به شروطی هست و به شروطی نیست.
پس هر ممکنی هم مشروط است.
قبلاً هم گفتیم: هر مشروطی ممکن است. (البته منظورم این بود که مشروط مساوی با ممکن است)
پس ممکن بودن برابر است با مشروط بودن
و واجب بودن برابر است با نامشروط بودن
اینکه هر مشروطی ممکن است برابر با هر ممکن مشروط است نیست.
جمله قرمز نیاز به اثبات دارد و جملات بعدی قبل از اثبات اون بی اساس
گفتیم، مشروط بودن برابر است با ممکن بودن برابر است با امکان نبودن یا بودن.
و نامشروط بودن برابر با واجب بودن، برابر با عدم امکان نبودن.
گفتید ولی اثبات نکردید
منظورم این بود:
می دانیم هر موجود خارجی ای، متناقض نیست.
از اون طرف چی؟
فرض کنیم از اون طرف نتوانیم رابطه را برقرار کنیم، پس:[INDENT]- فرضهای نامتناقضی هست که وجود دارند.
- فرضهای نامتناقضی هست که وجود ندارند.
[/INDENT]
[INDENT]اگر واجب را بپذیریم، که یکتا است،
این دو نوع فرض نامتناقض در محدوده ممکن ها هستند.
مقسم آنها چیست؟
مقسم آنها قطعاً چیزی نیست که به ذات فرض نامتناقض ربط داشته باشد، چون این عبارت در هر دو بخش وجود دارد، پس مقسم آنها به چیز دیگری ربط دارد، پس مقسم آنها مربوط به موجود دیگری است، با رد تسلسل می رسیم به واجب. پس مقسم این موجودات واجب است، اما واجب خودش هست، پس چیزی همچون اراده، خواست و اختیار واجب است که اینها را وجود می دهد یا نمی دهد.
[/INDENT]
اگر این مطالب را بپذیریم:
هر مفروض نامتناقضی با تکیه بر واجب، وجود دارد.
چرا بپذیزیم واجب یکتاست؟؟؟ اصلن چرا واجب را بپذیریم؟؟؟
ذات فرض دیگه چیه؟؟؟
"هر مفروض نامتناقضی با تکیه بر واجب، وجود دارد. " این جمله را چرا بپذیریم؟؟؟
هر چند بی ربط است به تاپیک:
اما شما چیزی دارید که با گذر هر چند زمان، تغییر نمی کند: منطق.
کدوم علم؟ علمی که متاثر از همین ماده و انرژی متغییر است و خودش جزئی از این جهان متغییر است؟
یا علم را ثابت می دانید؟
علم و منطق و اطلاعات ترکیب خاصی از مواد و انرژی است که با وجود تغییر ماده و انرژی اون ترکیب ثابت میمونه.
شما ازادید در مورد هر چه دوست دارید صحبت کنید ولی صحبتهای اینچنینی در حد همان حرف و خطابه است و تا زمانی که ثابت نکنید انتظار نداشته باشید کسی بپذیرد.
هیچ موجود خارجی متناقض نیست، هیچ موجود فرضی متناقضی هم در عالم خارج وجود نمییابد.
یعنی شما می گی در عالم خارج، موجود متناقض وجود دارد؟ /
اگر نه بنابراین:
موجود اگر وجود داشته باشدآنگاه نمیتواند[INDENT=6]هم وابسته باشد، و هم ناوابسته یا نه وابسته باشد و نه ناوابسته
هم محدود باشد و هم نامحدود یا نه محدود باشد و نه نامحدود
هم مخلوق باشد و هم نامخلوق یا نه مخلوق باشد و نه نامخلوق
هم معلول باشد و هم غیرمعلول یا نه معلول باشد و نه نامعلول
و ........
[/INDENT]
هم ارز این گزاره ها برای اولی رو می نویسم بقیه رو خودتون بنویسید:
موجود اگر یا وابسته باشد یا ناوابسته آنگاه وجود خارجی دارد. (یا یای مانعة الجمع است) / تصحیح شد
بگذریم
در عالم خارجی نیز، موجود اگر ضروربالذات باشد، الحمدلله. اگر نه پس به واسطه یک موجود دیگری ضرورت وجودی یافته است، لذا باید برسیم سراغ این موجود دیگر و .... با پذیرش رد تسلسل، می رسیم به موجودی که ضرورت بالذات دارد.
جمله قرمز رنگ بر اساس چه استدلال عقلی است؟؟؟
اصلن چرا واجب را بپذیریم؟؟؟
استدلال عقلی خالص.
گفتیم موجود اگر وجود دارد آنگاه نمی تواند (هم ضروروت وجودیش را از دیگری بگیرد و هم نگیرد) یا (نه ضروروت وجودیش را از دیگری بگیرد و نه نگیرد)
لذا: اگر یا ضرورت وجودیش را از خودش بگیرد یا از دیگری آنگاه وجود دارد. (یا یای مانعة الجمع است)
حالا اسم براشون میگذاریم، اسم گذاشتن که مانعی ندارد؟: دارد؟
موجود ضرورت وجودیش را از دیگری بگیرد = ضرور بالغیر (قبلاً هم اثبات شد = ممکن)
موجود ضرورت وجودیش را از دیگری نگیرد = ضرور بالذات(قبلاً هم اثبات شد = واجب)
اگر موجود خارجی ضرور بالذات است، خوب هیچی، اگر نیست پس ضرور بالغیر است، پس ضرورت وجودیش را از دیگری می گیرد، اون دیگری چی؟ .... با رد تسلسل می رسیم به موجودی که ضرور بالذات باشد. پس واجب را پذیرفتیم.
نقل قول نوشته اصلی توسط سلمان14 نمایش پست ها
گفتیم، مشروط بودن برابر است با ممکن بودن برابر است با امکان نبودن یا بودن.
و نامشروط بودن برابر با واجب بودن، برابر با عدم امکان نبودن. گفتید ولی اثبات نکردید
اینکه هر مشروطی ممکن است برابر با هر ممکن مشروط است نیست.
اگر هر ممکنی مشروط نباشد، پس ممکنی هست که بدون هیچ شرطی وجود دارد !!!!!!!
ازآنجایی که ضروربالغیر است پس اگر دیگری باشد، او هم وجود می یابد و گرنه وجود نمی یابد. پس این دیگری نوعی شرط است برای او. پس هم شرط دارد و هم ندارد و این یک تناقض است. لذا هر ممکنی مشروط است. پس هر واجبی نامشروط است.
چرا بپذیزیم واجب یکتاست؟؟؟
اگر همتا داشته باشد، پس اختلافی دارند، لذا با یک شرط این است و با یک شرط آن، پس هر یک با برآورده شدن شرط، بوجود میآیند و با برآورده نشدن شرط وجود نخواهند داشت، پس میتوانند باشند یا نباشند، لذا هیچ کدام واجب نیستند، بلکه ممکنند.
اگر دو تا واجب وجود داشته باشد، پس اشتراکی دارند و اختلافی. پس هر یک حداقل دو جزء دارند. در هر صورت جزء دارند پس نیازمند به اجزا هستند. (می دونم الان می پرسی، نپرس خودم میگم، چرا نیاز دارد):
اگر به اجزایش نیاز نداشته باشد، پس می تواند هم جزء داشته باشد و هم جزء نداشته باشد. و این تناقض است، نیست ؟؟؟؟؟؟
پس واجب دوتایی پذیر نیست، پس یکتاست.
یا اینطوری:
اگر واجب دوتا باشد، پس واجب 1 به شرط 2 نیست و واجب 2 به شرط 1 وجود ندارد. پس هر دو مشروط هستند، لذا واجب نمی شود دو تا باشد.
موجود اگر یا وابسته باشد یا ناوابسته آنگاه وجود خارجی ندارد. (یا یای مانعة الجمع است)
چییییییییییی؟؟؟ مطمئنی؟؟
استدلال عقلی خالص.
گفتیم موجود اگر وجود دارد آنگاه نمی تواند (هم ضروروت وجودیش را از دیگری بگیرد و هم نگیرد) یا (نه ضروروت وجودیش را از دیگری بگیرد و نه نگیرد)
لذا: اگر یا ضرورت وجودیش را از خودش بگیرد یا از دیگری آنگاه وجود دارد. (یا یای مانعة الجمع است)
حالا اسم براشون میگذاریم، اسم گذاشتن که مانعی ندارد؟: دارد؟
موجود ضرورت وجودیش را از دیگری بگیرد = ضرور بالغیر (قبلاً هم اثبات شد = ممکن)
موجود ضرورت وجودیش را از دیگری نگیرد = ضرور بالذات(قبلاً هم اثبات شد = واجب)
هر موجودی مگر ضرورت وجودی داره؟؟؟که از کسی بخاد بگیره
حالا این 2 اسم که جدید تعریف کردید چه ربطی به ممکن و واجب داره؟؟؟ قبلن هم اینرا پرسیدم ولی جوابهای شما تکراری و غیر مستدل هست.
اقا ربط ممکن با تعریفی که از اول کردیم با ضرورت بالغیر چیه؟؟؟ من دارم از اینهمه تکرار سوالاتم و ندیدن جواب روشن و منطقی خسته میشم
اگر موجود خارجی ضرور بالذات است، خوب هیچی، اگر نیست پس ضرور بالغیر است، پس ضرورت وجودیش را از دیگری می گیرد، اون دیگری چی؟ .... با رد تسلسل می رسیم به موجودی که ضرور بالذات باشد. پس واجب را پذیرفتیم.
خیر
گر هر ممکنی مشروط نباشد، پس ممکنی هست که بدون هیچ شرطی وجود دارد !!!!!!!
پس این ممکن(ضرور بالغیر) بدون هیچ شرطی وجود دارد!!!!!!!!!
ازآنجایی که ضروربالغیر است پس به شرط وجود دیگری وجود دارد. پس هم شرط دارد و هم ندارد و این یک تناقض است.
لذا هر ممکنی مشروط است.
دوباره معادل قرار دادن ممکن با ضروری به غیر ؟؟؟
اگر دو تا واجب وجود داشته باشد، پس اشتراکی دارند و اختلافی. پس هر یک حداقل دو جزء دارند. در هر صورت جزء دارند پس نیازمند به اجزا هستند. (می دونم الان می پرسی، نپرس خودم میگم، چرا نیاز دارد):
اگر به اجزایش نیاز نداشته باشد، پس می تواند هم جزء داشته باشد و هم جزء نداشته باشد. و این تناقض است، نیست ؟؟؟؟؟؟
پس واجب دوتایی پذیر نیست، پس یکتاست
هر موجودی مگر ضرورت وجودی داره؟؟؟که از کسی بخاد بگیره
حالا این 2 اسم که جدید تعریف کردید چه ربطی به ممکن و واجب داره؟؟؟ قبلن هم اینرا پرسیدم ولی جوابهای شما تکراری و غیر مستدل هست.
اقا ربط ممکن با تعریفی که از اول کردیم با ضرورت بالغیر چیه؟؟؟ من دارم از اینهمه تکرار سوالاتم و ندیدن جواب روشن و منطقی خسته میشم
قبلاً گفتیم، ممکن موجودی است که می تواند که نباشد.
حالا میگیم، ضروربالغیر، موجودی است که ضرورت وجودیش را از دیگری می گیرد، پس اگر دیگری باشد او هم هست، اگر نباشد او هم نیست. پس می تواند باشد یا نباشد. پس ممکن ضرور بالغیر است. (رابطه تساوی است)
پس واجب ضروربالذات است.
اگر موجود خارجی ضرور بالذات است، خوب هیچی، اگر نیست پس ضرور بالغیر است، پس ضرورت وجودیش را از دیگری می گیرد، اون دیگری چی؟ .... با رد تسلسل می رسیم به موجودی که ضرور بالذات باشد. پس واجب را پذیرفتیم.
بنظر من بسیار اشکال داره.
وجود که به تنهایی معنی نداره
باز هم شروع شد.ادعای بدون اثبات.ثابت کنید وجود به تنهایی معنا ندارد.برای اصالت وجود بنده در یکی از پست های این تاپیک دلیل آورده ام.شما هم لطفاً بجای این که مثل قبل مدام بگویید "به نظر من وجود معنا ندارد" ادعای خودتان را ثابت کنید.اگر ثابت نکنید بنده بحثی با شما ندارم.شما آمده اید انکار کنید.
ما جز موجود چیزی نداریم نه وجود و عدم و ....
پس یعنی معدوم نداریم؟منظورم این نیست که معدوم هست.بلکه منظورم این است که از نظر ذهنی می توانیم نقطه مقابل موجود هم داشته باشیم.در ضمن این ادعای شما هم باز بر می گردد به ادعای بی اساس و دلیل قبلی شما.
تعاریفی که کردید را قبلن گفتم که بعنوان تقسیمبندی ذهنی میپذیرم
تا جایی که بنده یادم می آید مثل همه همفکرانتان که همین یک نقد را بلدند و آن را از فلاسفه غرب گرفته اند،مدام می گفتید چرا این تقسیم بندی با عقل من جور در نمی آید؟پس شما این تقسیم بندی را کلاً نمی پذیرفتید.چه ذهنی و چه عینی.
ضمناً در اول تقسیم بندی گفتیم "مفهوم" پس این تقسیم بندی ذهنی است نه مصداقی و این که واجب مصداق دارد یا نه،وظیفه برهان است.
ماهیت من ترکیبی از ماده و انرژی هست که هر لحظه تغییر میکنه ولی چون علم نشون داده که ماده و انرژِی تشکیل دهنده جهان که من هم جزیی از اونم همیشه بوده پس ماده و انرژی تشکیل دهنده من در هر لحظه همیشه بوده .
اولاً علم هنوز جواب مشخصی به آغاز جهان نداده است.ثانیاً شما ظاهراً درک درستی از کلمه "من" هم ندارید.شما می گویید چون ماده من بوده،پس من هم همیشه بوده ام.پس خودتان را عین ماده سازنده تان می دانید.پس شما=ماده سازنده
از طرفی ماده سازنده شما ممکن است زمانی به صورت یک ستاره بوده باشد یا مثلاً خاک بوده.پس اولاً آن ستاره هم همیشه هست (که البته ممکن است نباشد!) ثانیاً ماده سازنده=ستاره
از دو تساوی اخیر نتیجه می گیریم شما=ستاره
پس شما همین الان هم یک ستاره هستید!این نتیجه حرف شماست.
در ضمن لطفاً خاطرات قبل از تولدتان را برای ما بازگو کنید!مگر نمی گویید همیشه بوده ام؟
باز هم البته سعی کردید بدون این که جوابی به استدلال بنده بدهید (که البته یحتمل جوابی نداشته اید) شیوه همیشگی خودتان را تکرار کنید.این شیوه چیزی نیست جز تکرار ادعا.به شما می گوییم y،باز همان ادعا را مطرح می کنید.به شما می گوییم x باز همان ادعا را مطرح می کنید و جوابی نمی دهید.پس شما نیامده اید بحث کنید.بلکه آمده اید سر ادعای خودتان بایستید و چیزی که دوست دارید را فقط بپذیرید.باز هم می گویم اگر این شیوه را در پیش بگیرید بنده بحثی با شما ندارم.چون اساساً شما چیزی نمی گویید که بخواهیم سر آن بحث کنیم.
من مشکلی با تقسیم بندی صرفا عقلی ندارم. جناب روراست هم دنبال تعریف منطبق با واقعیت تقسیمبندی هستند
جناب روراست بیشتر دنبال انکار هستند.به طور سهوی (شاید هم عمدی!) پست مفصل بنده را نمی بینند و باز یک صفحه این ادعا را که تقسیم بندی مطابق ذهن من نیست تکرار می کنند.
همه با فرض این تقسیم بندی می دانیم که واجب الوجودی هست.
این تقسیم بندی مربوط به مفهوم است نه مصداق.مفهوم هم وجود ذهنی دارد نه عینی.این که واجب مصداق دارد یا نه،وظیفه برهان است.پس صرف تقسیم بندی برای پذیرفتن وجود واجب کافی نیست.این خلطی است که فلاسفه غرب کرده اند.
من می گویم این برهان فقط برای کسانی که معتقدند همه چیز ممکن الوجود است ثابت می کند که واجب الوجودی هست. برای من که معتقدم ممکن الوجودی نیست و همه چیز واجب الوجود است کاربردی ندارد.
مگر نمی گویید همه چیز واجب الوجود است؟
پس فرزند آینده شما هم واجب الوجود است.پس این فرزند اکنون کجاست؟
همین مثال نقض برای رد این گزاره کافی است.اگر هم مثل "روراست" معتقدید که چون ماده آن اکنون هست،پس خودش هم هست،باز هم می گویم این نتیجه درک نادرست از ماهیت است.
افرادی که این برهان را تقریر کرده اند به حدوث جهان معتقد بوده اند نه به ازلی بودنش و مشکل من همین است. فلسفه جدید ازلی بودن را مانعی برای معلول بودن در هستی نمیداند و سر همین بحث داریم الان.
حادث بودن جهان با ازلی بودنش هیچ منافاتی ندارد.چون جهان قدیم ذاتی نیست،پس حادث است.اما می تواند قدیم زمانی باشد که همان ازلی بودن است.
جناب روراست میگویند اگر منظور تغییر ظاهری اشیا است. مثلا اب تبخیر میشود. آری فرض نبودن هر چیزی قابل تصور است. و همه چیز ممکن الوجود است. اما اگر تعریف به گونه ای باشد که ممکن الوجود بتواند تمام و کمال به عدم برود (نه فقط چیستیش عوض شود.) مثل من ایشان هم اعتقاد دارند که همه چیز واجب الوجود است.
تغییر ظاهری یا باطنی نداریم.چیزی که تغییر کرده،دیگر با آن چیز اولیه فرق می کند.چیز اولیه از بین رفته و ثانویه اکنون موجود است.به همین دلیل ممکن الوجود فعلی و قبلی فرق می کنند و یکی نیستند.بنابراین ممکن قبلی معدوم شده و ممکن فعلی موجود.
یک مثال ساده از تغییر،تغییر سرعت است.فرض کنید سرعت اولیه متحرک x باشد و سرعت ثانویه y.آیا وقتی که سرعت متحرک شده است y،شما هنوز معتقدید که سرعت قبلی معدوم نشده؟واضح است که سرعت قبلی دیگر نیست.
ببینید. وقتی میپرسیم ثابت کن واجب الوجود بالذات خداست اصلا منظور ما این نیست که خدا را قبول داریم. بلکه ما تا الان به یک واجب الوجود ازلی معتقدیم ولی خدا بودنش را قبول نداریم. میگوییم یک ماده پنهان در پس پرده و کور وجود دارد که از ازل بوده و هست و خواهد بود و ما از آن اشیا را انتزاع می کنیم.
بنده یک پست جدید در این رابطه در تاپیک "چرا واجب الوجود خداست" زده ام.بهتر است آن را مطالعه کنید و این بحث را آنجا ادامه دهیم.
درک ما با خیال ما فرق میکند. خود وزن یک تصویر ذهنی است. خود ان شی یک تصویر ذهنی است. این که تصاویر ذهنی ما از یک قانون خاص مثلا جاذبه نیوتون پیروی می کنند فرقی در قضیه ایجاد نمیکند.
چیستی اصلا چیست؟؟؟ این که به اشتباه فکر می کردیم وزنش اینقدر است در تصاویر ذهنی ما اتفاق افتاد و بعدش هم که وزنش را دقیقا فهمیدیم هم در تصاویر ذهنی ما اتفاق افتاد. ما به هر حال در دنیای تصاویر ذهنی زندگی می کنیم. حتی خود تصویر هم عین حقیقت بیرون نیست. برداشتی است از انچه در بیرون هست. مثلا خفاش در تاریکی مطلق با گوشش میبیند. مکانیزمش هم توسط صدا است. یه صدا با دهانش تولید میکند و صدای برگشت داده شده در مغزش تبدیل به تصویر میشود. پس دیدن کار چشم نیست. آیا خفاش با گوشش همانطور میبیند که ما با چشممان میبینیم؟؟ آنچه در بیرون هست یه طوری هست به حر حال. ولی ما به آن دسترسی نداریم و از فیلتر ابزار ادراکی باید بگذرد تا بفهمیم هست. چیستیش هم وابسته به قدرت ادراک ماست. شما اگر توانستید وزن ان شی را فارغ از هر ادراک حسی به دست اورید انوقت میتوانید حکم کنید که در بیرون از ادارک هم چیستی وجود دارد.
مثالتان چیزی را اثبات نمیکرد.
بنده در مثالم سعی کردم نشان دهم آن چه که ذهن درک می کند،با آن چه که هست لزوماً یکی نیست.یک مثال نقض برای رد گزاره کافی است.
خیر مثلا دریا دریا است ولی امواج دریا میتوانند دریا را به اشکال مختلف به ما بنمایانند. من اگر عینک به رنگ های مختلف بزنم دریا را به رنگ ها مختلف میبینم. حالا یک ادراک پیچیده در ما باشد که این عینک ها مرتب عوض شوند و این تکثر ظاهر شود. (ببینید اینجا نمیخوام دعوای بین وحدت شخصی و وحدت تشکیکی را راه بیاندازم. شما غیر ماده را ثبات کنید هم برای من کافیست.)
بنده مثال نقض زدم.مثال نقض حکم کلی را رد می کند.اما شما مثالی برای اثبات زدید.این چیزی را که گفتید ثابت نمی کند.تمثیل است.باید ثابت کنید.فعلاً که نقیضش ثابت شده.
چون ما از دنیای تصاویر ذهنی جدایی نداریم فکر میکنیم بدیهی است. وقتی در فضای کوانتومی سیر کنید. (کاملا اثبات شده ها) دنیا یکپارچه است. هیچ کثرتی نیست. ولی این یکپارچگی مادی است. من میخواهم شما غیر ماده را ثابت کنید. چیزی را که تجربه کرده ایم که یکپارچه است دیگه بحثی درش نداریم. بین لیوان و میز جدایی و مرزی در عالم میکروسکوپی نیست. بلکه خاصیتی در پس پرده هست که لیوان را لیوان نگه میدارد. وگرنه مرتب در حال تبادل ماده با محیط است. شما برای تقریب به اذهان همه عالم مادی را مثل یک موم بزرگ درنظر بگیر که به ان شکل داده شده است ولی یک موم ساده نیست و قوانینی به این اشکال حاکم است.
قضیه:هر متغیری،ممکن الوجود است.
متغیر،تغییر می کند.این تغییر در وجود نیست.چون در حالت 1 و حالت 2،متغیر از نظر وجود داشتن،وجود دارد و فرقی نیست.پس تغییری نیست که این در تناقض با متغیر است.پس تغییر مربوط به ماهیات است.هر ماهیتی هم ممکن الوجود است.پس هر متغیری ممکن الوجود است.
از طرفی ماده تغییر می کند.پس متغیر است.لذا ممکن الوجود است.پس واجب الوجود نیست.پس این فرض که یک مادة المواد داشته باشیم که واجب باشد و همه چیز مادی باشد،غلط است.
شما این قاعده را وابسته به علیت اثبات کردید. در اثبات علیت انجا که انقلاب ذاتی را ردکردید به صورت مخفیانه از معطی شیء نمی تواند فاقد شیء باشد استفاده نکردید؟ این طوری که هر دو اثبات وابسته به هم میشود.
بنده هیچ وقت سعی نکردم علیت را ثابت کنم.در بررسی انقلاب ذاتی هم،توجه ما به این نبود که معلول کمالی داشته باشد که علت ندارد.بلکه بحث سر این بود که وجود ممکن از کجا آمده.بعید می دانم دور زده باشیم.اگر احساس کردید در جایی دور زده ایم،آن بخش را بگویید تا با هم بررسی کنیم.
یه جور دیگه(دوباره بررسی می کنیم): تعریف:[INDENT]اگر موجود فرضی متناقض باشد آنگاه وجود ندراد. اگر وجود دارد آنگاه در عالم فرض متناقض نیست. اگر وجود دارد آنگاه در عالم فرض (یا با شرط وجود داردیا بدون شرط وجود دارد).
تعریف می کنیم: ممکن=موجودی که در عالم فرض با شرط وجود دارد. واجب=موجودی که در عالم فرضی بدون شرط وجود دارد.
[/INDENT]
[INDENT]
و به همین ترتیب:
[/INDENT]
[INDENT]موجود خارجی متناقض نیست.
پس موجود خارجی نمیتواند(هم به شرطی باشد و هم نباشد) یا (نه به شرطی باشد و نه نباشد)
پس موجود خارجی(یا به شرطی وجود دارد یا بی هیچ شرطی وجود دارد)
[/INDENT]
اثبات وجود واجب(باریتعالی):[INDENT]1-موجودی هست
2-این موجود اگر بی هیچ شرطی وجود دارد، پس واجب است.
3-این موجود اگر به شرطی وجود داشته باشد، اول باید آن شرط تامین شود، پس باید موجود دیگری باشد تا شرط را تامین کند (و گرنه تامین شرط نمی شود) لذا سراغ آن موجودی که شرطش را تامین می کند می رویم ... با رد تسلسل باید به موجود نامشروطی برسیم. پس واجبی هست.
[/INDENT]
[INDENT]
پس در هر حالت موجود نامشروطی(واجب) وجود دارد.
[/INDENT]
اثبات یکتایی واجب:[INDENT]موجودات: [/INDENT]
[INDENT=2]اگر هیچ شرط و شروطی نسبت به هم نداشته باشند آنگاه هیچ اختلافی با هم ندارند.
هم ارز: اگر با هم اختلاف داشته باشند، آنگاه نسبت به هم شرط و شروط متفاوتی دارند.
[/INDENT]
[INDENT]
خب حالا واجب اگر دو تا باشد، آیا با هم اختلاف ندارند ؟؟؟؟؟؟؟؟ -دارند.
پس نسبت به هم شرط و شروط دارند پس نامشروط نیستند، لذا واجب نمی تواند دو یا چندتا باشد.
[/INDENT]
[INDENT]جضرت امیر(ع): (پدیده ها) شباهتشان به همدیگر نشان بی همتایی اوست !!!!!!!!!
[/INDENT] ممکنات:
انسان، درخت، ماشین، هواپیما و هر چه که بیند دیده ..... با هم اختلاف دارند(و تشابه دارند)، لذا مشروط هستند.
برخی از خصوصیات واجب:
- یکتا است(در بالا ثابت شد)
- نیازمند نیست(اگر نیازمند باشد، به شرط رفع نیاز وجود پیدا می کند)
- اجزا ندارد(چون نیازمند به اجزایش می شود، اگر به اجزایش نیاز نداشته باشد، پس هم با اجزا و هم بدون آنها موجود است! و این تناقض است)
- جدای از پدیده هاست(اما نه از نوع جدایی به معنی اختلاف دو شرط با هم بلکه از نوع اختلاف شرط نداشتن و شرط داشتن، پس در تقابل پدیده ها نیست)
- با همه ی آنها هست(چون نوع اختلافش با دیگر پدیده ها از نوع تقابل نیست، پس بودنش در عالم نیز از نوع مجاورت معمول پدیده ها نیست).
- علم و قدرت دارد، اگر نداشته باشد، نمی تواند شروط ممکنات را تامین کند.
و ....
علم و منطق و اطلاعات ترکیب خاصی از مواد و انرژی است که با وجود تغییر ماده و انرژی اون ترکیب ثابت میمونه.
الحمدلله، بالاخره یه چیز ثابتی اقرار شد. و خیلی عالی که این ثابت علم است.
پس ماده ذاتاً متغییر نیست. پس جهان متغییر عالمی دارد.
چطور؟ اینطور:
اگر تغییر ناشی از علم نباشد، آنگاه دخالت عالم موجب ثبات متغییر می شود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
[INDENT]
(ماده تغییر می کند و این تغییر ناشی از علم است)
[/INDENT]
مخالف: اینگونه نیست که (ماده تغییر می کند و این تغییر ناشی از علم است)
مخالف: اگر تغییر ماده ناشی از علم باشد آنگاه ماده تغییر نمی کند.
شما که دستت رو تکون می دی، با انگشتات تایپ می کنی و ..... اینها ناشی از علم نیست؟ بدون علم که این کارها را انجام نمی دهید؟؟؟؟
دانشمندها که بدون علم نمی خواهند شبیه سازی انفجار اولیه را بکنند؟
پس انفجار اولیه نیز با حضور عالمی بوده است.
امیدورام جامعه مادیون تصمیم نگیرند فردا علم را هم متغییر کنند تا از این استدلال فرار کنند، هر چند فایده ندارد، چون عالمان دارند بیگ بنگ را شبیه سازی می کنند که دورترین اتفاق ممکن است(از نظر مادیون).
با توجه با اتمام مهلت 24 ساعته تاپیک قفل شده و موضوع به زودی توسط کارشناس جمعبندی خواهد شد.
در این تاپیک به مباحث پراکنده زیاد پرداخته شده است. پس از جمعبندی اگر باز هم اشکالی بود می توانید با ذکر خلاصه ای از اشکالات و ارجاع دادن به این تاپیک سوال جدیدی را مطرح نمایید.
برهان جهان شناختی امکان و وجوب، یکی از براهینی است که از طریق غیر خدا و بررسی مفهوم ممکن و واجب و کمک گرفتن از اصول فلسفی بطلان تسلسل و بطلان دور و علیت، ، به اثبات خدا میپردازد. فهم دقیق این برهان، وابسته به تصور صحیح از مفاهیم وجوب و امکان است.
از باب مقدمه، به توضیح دو اصطلاح واجب و ممکن میپردازیم. در یک تقسیم بندی عقلی و فرضی، نسبت وجود داشتن به عنوان یک محمول با یک ذات مفروض، سه فرض بیشتر نمیتواند داشته باشد. یا این وجود داشتن برای ان شیئ ضروری است یا وجود داشتن برای ان ممکن نیست و ممتنع است و یا نه وجود داشتن برایش ضرورت دارد و نه وجود نداشتن.
از این میان، قسم دوم درخارج از ذهن و فرض محقق نمیشود. زیرا جهان خارج ، ظرف تحقق و عینیت است و چیزی که وجود برایش امکان ندارد، و این عدم امکان نیز به واسطه نداشتن برخی شرایط یا مانع شدن موانع نیست، بلکه ذاتا امکان تحقق و وجود یافتن را ندارد، در خارج محقق نمیتواند بشود.
اما دو قسم دیگر در خارج میتواند موجود شود.(دقت شود: گفتیم فعلا درصدد بیان جواز وقوع هستیم و کاری به اثبات خارجی و تحقق انها نداریم.
این مطلب نیز اشکالی ندارد. تقسیم به لحاظ های مختلف و برای اغراض مختلف صورت می گیرد و وابسته به این است که مقسم ما مربوط به چه فضا و عالمی است. مثلا اگر ما به دنبال اقسام موجود از نظر رابطه خارجی با ذاتش در نظر داشته باشیم، نمیتوانیم انرا دارای سه قسم بدانیم و ممتنع الوجود را نیز وارد در اقسام بکنیم ولی همین وجود در مورد تعلق به یک ذات، در فرض عقلی بحث، دارای سه قسم ممکن، ممتنع و واجب خواهد بود. این تقسیم بندی به عنوان مقدمه و برای ورود به بحث مطرح شد. به این جهت که بتوان تصویری از ممکن و واجب داشت. اما استدلالی که مطرح شد، از این تقسیم شروع نمیشود. بلکه همانطور که ابن سینا در و اشارات مطرح میکند، ما حداقل وجودی در خارج داریم ( ولو حداقل وجود خودمان ) و بحث از اینجا شروع میشود.
بنابراین، واجب بالذات موجودی است که خود بخود وجود برای ان ضروری است و ضروری است که موجود باشد و در مقابل، ممکن بالذات چیزی است که خود بخود نه ضروری است موجود باد و نه ضروری است معدوم باشد.
به هر حال برهان امکان و وجوب با توجه به مقدمه بالا به صورت ذیل قابل تبیین است:
1. شیء ممکن بالذاتی وجود دارد(این گزاره بدیهی است و از دو گزاره تشکیل شده است: «شیئی وجود دارد» و «این شیء، ممکن بالذات است»
2. هر ممکن بالذاتی که وجود دارد، نیاز به علتی دارد و علتی میخواهد( اصل علیت). بنابراین
3. برای شیء مفروش در (1) علتی وجود دارد( استنتاج از 1 و 2)
4. هر چیزی که وجود دارد، عقلا یا واجب بالذات است یا ممکن بالذات( هر موجودی که به ان توجه کنید و ان را مورد ملاحظه قرار دهید، (البته بدون توجه به غیر ان یعنی فقط خود ان موجود را در نظر بگیرید)، این موجود دو فرض بیشتر ندارد. یا به گونه ای است که وجود برایش واجب و ضروری است و انفکاک وجود از ان ممکن نیست و یا به این صورت نیست. موجود اول واجب بالذات است و موجود دوم ممکن بالذات: این تقسیم بر اساس اصل امتناع تناقض، و تعریف واجب بالذات و ممکن بالذات به دست می آید.) در نتیجه
5. بر ای شیء مفروض در (1) علتی وجود دارد، که عقلا سه حالت میتواند داشته باشد:
5.1. خود، واجب بالذات باشد
5.2. خود، ممکن بالذاتی است که در سلسله علی معلولی منتهی به واجب الوجود قرار دارد
5.3. خود، ممکن بالذاتی است که در سلسله علی معلولی غیر منتهی به واجب بالذات قرار دارد( استنتاج از 2 و 3 و 4)
6. سلسله علی معلولی غیر منتهی به واجب بالذات،(فرض 5/2) سلسله ای است نامتناهی از ممکن بالذات هایی که ترتب علی معلولی دارند( استنتاج از 4 و 2)
7. برای شیء مفروض در (1) علیت وجود دارد که عقلا سه فرض خواهد داشت:
7.1. یا خود، واجب الوجود بالذاتی است؛
7.2. یاخود، ممکن بالذاتی است در سلسله علِّ معلولیِ منتهی به واجب بالذات؛
7.3. یا خود، ممکن بالذاتی است در سلسله نامتناهیِ ممکن بالذاتهایی که ترتب علی معلولی دارند( استنتاج از 5 و 6)
8. هر ممکن بالذاتی که وجود دارد، علت ان ضرورتا همراه با ان وجود دارد( قانون معیت در رابطه علیت(
9. سلسله نامتناهی ممکن بالذاتهایی که ترتب علی معلولی دارند، محال است موجود شود( بنابر 8 و امتناع تسلسل) بنابراین، فرض 7.3 محال است و حذف میشود و در مقدمه 7 تنها دو فرض اول و دوم باقی میماند.
10. علت برای موجود در فرض 1 یا خود، واجب الوجود است(7/1( یا خود، ممکن الوجود بالذاتی است که منتهی به واجب بالذات منتهی میشود( استنتاج از 7 و 9)
11. بنابراین در هر حال، واجب الوجود بالذات وجود دارد( استناج از 10)
12. واجب الوجود بالذات همان الله است و غیر از الله واجب بالذاتی نیست.زیرا خدای فلسفه که واجب بالذات نامیده میشود، موجودی غیر مخلوق است و قران کریم نیز، موجود غیر مخلوق را فقط خداوند معرفی می¬کند بنابراین، خدای فلسفه همان الله است.
نتیجه: الله که همان واجب الوجود است، وجود دارد( استنتاج از 9 و 10)
در مورد بند دوم این استدلال که مفاد اصل علیت است، می گوییم که مبنای اصل علیت، وجدان و مراجعه به نفس و قوای ان ، یا بداهت این اصل است. یعنی برای اینکه معتقد به اصل علیت باشیم و در نتیجه، استدلال ما کامل شود، باید بگوییم چگونه انسان میتواند به رابطه علیت میان علت و معلول پی ببرد و دو راه حل خوبی ارائه شده است. توضیح اینکه:
راه سومی که پیشنهاد شده است، راه نفس و قوای ان است که از این طریق و با مراجعه به نفس و قوای ان و نیز اراده، میتوان به فهم مفهوم علیت نائل شد. این راه حل در اثار جان لاک نیز وجود دارد( تاریخ فلسفه کاپلستون، ج5، ص 113) پاپکین و برگسون( در فلسفه حیات) نیز این تعابیر را دارند. علامه طباطبایی و استاد مصباح نیز چنین راه حلی را پیشنهاد داده اند. به تعبیر ایشانانسان در درون خودش علم حضوری به خودش دارد. علم حضوری دارد که اراده او سبب انجام برخی از امور میشود( در خارج یا درون نفس) بعد مشاهده میکند و می بیند که نفس من هست ولی اراده جزئی نیست.( یعنی تصور حالت و فرضی را میکند که نفس هست ولی اراده جزیی بر انجام کار مخصوصی وجود ندارد) ولی حالتی را نمی بیند و نمیتواند تصور کند که اراده من باشد ولی نفس من نباشد. این حالت به این میرساندکه یک چیزی محتاج به چیز دیگری هست و دیگری نیست. و از این رابطه و نسبت، یک نسبتی را انتزاع میکند که میان دو شیء وجود دارد به نام اصل علیت . این راه نیز به نظر عده ای مخدوش یا مبتلا به نقص هایی است.
راه حل چهارمی که ارائه شده است، اعتقاد به بداهت این نسبت و اصل است. ابن سینا و فارابی معتقدند که مفهوم علیت یک مفهوم بدیهی اولی است.یعنی نه تنها نیاز به اثبات ندارد، قابل اثبات نیز نیست. وگرنه مبتلا به دور و مصادره به مطلوب میشود. استاد مطهری نیز معتقد است که این بیاناتی که برای اثبات علیت امده، به دنبال اصل علیت نیست بلکه انرا مفروغ عنه گرفته اند. مسئله علیت هم تصورا و هم تصدیقا امری بدیهی اولی است. و قابل اثبات یا ابطال نیست. این راه نشان میدهد این اصل، اولی است و هر کس فطرتا انرا در مییابد. زیرا هر استدلالی بخواهد بیاورید، نیازمند به اصل علیت به صورت مقدماتی است. هر کسی که بخوا هد انرا دریابد یا انکار کند نیازمند به این اصل است.
برای اطلاع بیشتر ر.ک:
اشارات و تنبیهات، نمط چهارم، ص 97
مجموعه اثار شهید مطهری، ج5، ص 351 و ج10، ص 59
درامدی بر فلسفه اسلامی، عبودیت، فصول 5، 6، 10 و 19
گفتیم، مشروط بودن برابر است با ممکن بودن برابر است با امکان نبودن یا بودن.
و نامشروط بودن برابر با واجب بودن، برابر با عدم امکان نبودن.
خوب ضرور بالغیر، مشروط بالغیر است، و ضرور بالذات مشروط به خودش. اینکه واضح است.
پس ضرور بالغیر ممکن است
و ضرور بالذات واجب است
منظورم این بود:
می دانیم هر موجود خارجی ای، متناقض نیست.
از اون طرف چی؟
فرض کنیم از اون طرف نتوانیم رابطه را برقرار کنیم، پس:[INDENT]- فرضهای نامتناقضی هست که وجود دارند.
- فرضهای نامتناقضی هست که وجود ندارند.
[/INDENT]
[INDENT]اگر واجب را بپذیریم، که یکتا است،
این دو نوع فرض نامتناقض در محدوده ممکن ها هستند.
مقسم آنها چیست؟
مقسم آنها قطعاً چیزی نیست که به ذات فرض نامتناقض ربط داشته باشد، چون این عبارت در هر دو بخش وجود دارد، پس مقسم آنها به چیز دیگری ربط دارد، پس مقسم آنها مربوط به موجود دیگری است، با رد تسلسل می رسیم به واجب. پس مقسم این موجودات واجب است، اما واجب خودش هست، پس چیزی همچون اراده، خواست و اختیار واجب است که اینها را وجود می دهد یا نمی دهد.
[/INDENT]
اگر این مطالب را بپذیریم:
هر مفروض نامتناقضی با تکیه بر واجب، وجود دارد.
هر چند بی ربط است به تاپیک:
اما شما چیزی دارید که با گذر هر چند زمان، تغییر نمی کند: منطق.
کدوم علم؟ علمی که متاثر از همین ماده و انرژی متغییر است و خودش جزئی از این جهان متغییر است؟
یا علم را ثابت می دانید؟
به نظر میاد یکتا و بی همتایی واجب کلید اساسی در حل برخی مشکلات باشد.
در بخش بی همتایی واجب گفتیم که واجب باید یگانه باشد. اگر دو تا باشد، به شرطی این است و به شرطی آن، پس مشروط به آن شروط است، پس ضروربالغیر است، پس ممکن است. (پس واجب دو تا بودن پذیر نیست).
اگر بخواهیم کمی دقیق شویم، متوجه می شویم که تا الان ما هر وقت گفتیم، اختلاف، منظورمان از اختلاف، مثل اختلاف 1 و 2، درخت و سیب، انسان و کامپیوتر و .... بوده است، یعنی این اختلاف از نوع تقابل دو پدیده است. و این منظور را از آنچه تا کنون مشاهده کرده ایم کسب کرده ایم. ولی آیا ما همه چیز را مشاهده کرده ایم؟
لذا (تا الان) هر وقت گفته ایم پدیدههای مختلف از هم ممکن هستند، منظورمان از اختلاف همان تقابل دو پدیده است.
الان(پس از پی بردن به بیهمتایی واجب) به نوعی دیگر از اختلاف رسیدیم که از نوع تقابل دو پدیده نیست( اختلافی از نوع بی همتایی و همتای دیگری داشتن، بدون شرط بودن و شرطی دیگر داشتن، و ....). پس واجب با هر پدیده اختلاف دارد اما نه از نوع تقابل معمول میان پدیدهها.
وقتی اختلاف واجب از نوع تقابل معمول میان دیگر موجودات نیست، بلافاصله نتیجه میگیریم که معیت واجب در کنار هر شرط دیگری(هر پدیده دیگری) از نوع معیت معمول نیست. یعنی معیت واجب از نوع در کنار هم بودن نیست.(اینجا به نظر حقیر همان لغزشگاه معروفی است که نعوذبالله خدا را با انسان و موجودات یکی گرفته اند).
مهم: همراهی معمول میان موجودات ممکن کدام است؟
آیا به نظر شما، همراهی معمول همان معیت درخت در کنار سلول بدن درخت نیست؟
آیا همراهی معمول همان معیت ساختمان در کنار تیرآهن نیست؟
آیا همراهی معمول همان معیت ماشین در کنار فرمان ماشین نیست؟
یا همراهی معمول همان معیت بدن(نه روح) در کنار سلول بدن نیست؟
آیا همراهی معمول همان معیت آب در کنار اجزایش(هرچی میخواهد باشد) نیست؟
حالا خودمم روی برداشتمان از معیت سوال دارم و برایم جالب است، کاش تاپیکی در این مورد داشتیم.
اما، به نظر حقیر به جای: «وحدت در عین کثرت و کثرت در عین وحدت»
بگوییم: « مَعَ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُقَارَنَة و غَيْرُ كُلِّ شَيْءٍ لاَ بِمُزَايَلَةٍ» - حضرت امیر(ع).
« با همه چيز هست اما نه اينكه قرين آن باشد و مغاير با همه چيز است، اما نه اينكه از آن بيگانه و جدا باشد»
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم والحمدلله رب العالمین.
=====================================================
دوستانی که در آینده گفته های حقیر را میخونن، سعی کردم تا جای ممکن درست بنویسم، اگه اشتباهی دیدید عفو بفرماین و با تاپیکی، سوالی، چیزی پیگیر باشید، انشاءا... خدا خودش درستش را به ما و شما نشون بده.
شما ازادید در مورد هر چه دوست دارید صحبت کنید ولی صحبتهای اینچنینی در حد همان حرف و خطابه است و تا زمانی که ثابت نکنید انتظار نداشته باشید کسی بپذیرد.
جمله قرمز رنگ بر اساس چه استدلال عقلی است؟؟؟
اینکه هر مشروطی ممکن است برابر با هر ممکن مشروط است نیست.
جمله قرمز نیاز به اثبات دارد و جملات بعدی قبل از اثبات اون بی اساس
گفتید ولی اثبات نکردید
چرا بپذیزیم واجب یکتاست؟؟؟ اصلن چرا واجب را بپذیریم؟؟؟
ذات فرض دیگه چیه؟؟؟
"هر مفروض نامتناقضی با تکیه بر واجب، وجود دارد. " این جمله را چرا بپذیریم؟؟؟
علم و منطق و اطلاعات ترکیب خاصی از مواد و انرژی است که با وجود تغییر ماده و انرژی اون ترکیب ثابت میمونه.
هیچ موجود خارجی متناقض نیست، هیچ موجود فرضی متناقضی هم در عالم خارج وجود نمییابد.
یعنی شما می گی در عالم خارج، موجود متناقض وجود دارد؟ /
اگر نه بنابراین:
موجود اگر وجود داشته باشد آنگاه نمیتواند[INDENT=6]هم وابسته باشد، و هم ناوابسته یا نه وابسته باشد و نه ناوابسته
هم محدود باشد و هم نامحدود یا نه محدود باشد و نه نامحدود
هم مخلوق باشد و هم نامخلوق یا نه مخلوق باشد و نه نامخلوق
هم معلول باشد و هم غیرمعلول یا نه معلول باشد و نه نامعلول
و ........
[/INDENT]
هم ارز این گزاره ها برای اولی رو می نویسم بقیه رو خودتون بنویسید:
موجود اگر یا وابسته باشد یا ناوابسته آنگاه وجود خارجی دارد. (یا یای مانعة الجمع است) / تصحیح شد
استدلال عقلی خالص.
گفتیم موجود اگر وجود دارد آنگاه نمی تواند (هم ضروروت وجودیش را از دیگری بگیرد و هم نگیرد) یا (نه ضروروت وجودیش را از دیگری بگیرد و نه نگیرد)
لذا: اگر یا ضرورت وجودیش را از خودش بگیرد یا از دیگری آنگاه وجود دارد. (یا یای مانعة الجمع است)
حالا اسم براشون میگذاریم، اسم گذاشتن که مانعی ندارد؟: دارد؟
موجود ضرورت وجودیش را از دیگری بگیرد = ضرور بالغیر (قبلاً هم اثبات شد = ممکن)
موجود ضرورت وجودیش را از دیگری نگیرد = ضرور بالذات(قبلاً هم اثبات شد = واجب)
اگر موجود خارجی ضرور بالذات است، خوب هیچی، اگر نیست پس ضرور بالغیر است، پس ضرورت وجودیش را از دیگری می گیرد، اون دیگری چی؟ .... با رد تسلسل می رسیم به موجودی که ضرور بالذات باشد. پس واجب را پذیرفتیم.
اگر هر ممکنی مشروط نباشد، پس ممکنی هست که بدون هیچ شرطی وجود دارد !!!!!!!
ازآنجایی که ضروربالغیر است پس اگر دیگری باشد، او هم وجود می یابد و گرنه وجود نمی یابد. پس این دیگری نوعی شرط است برای او. پس هم شرط دارد و هم ندارد و این یک تناقض است.
لذا هر ممکنی مشروط است.
پس هر واجبی نامشروط است.
اگر دو تا واجب وجود داشته باشد، پس اشتراکی دارند و اختلافی. پس هر یک حداقل دو جزء دارند. در هر صورت جزء دارند پس نیازمند به اجزا هستند. (می دونم الان می پرسی، نپرس خودم میگم، چرا نیاز دارد):
اگر به اجزایش نیاز نداشته باشد، پس می تواند هم جزء داشته باشد و هم جزء نداشته باشد. و این تناقض است، نیست ؟؟؟؟؟؟
پس واجب دوتایی پذیر نیست، پس یکتاست.
یا اینطوری:
اگر واجب دوتا باشد، پس واجب 1 به شرط 2 نیست و واجب 2 به شرط 1 وجود ندارد. پس هر دو مشروط هستند، لذا واجب نمی شود دو تا باشد.
چییییییییییی؟؟؟ مطمئنی؟؟
هر موجودی مگر ضرورت وجودی داره؟؟؟که از کسی بخاد بگیره
حالا این 2 اسم که جدید تعریف کردید چه ربطی به ممکن و واجب داره؟؟؟ قبلن هم اینرا پرسیدم ولی جوابهای شما تکراری و غیر مستدل هست.
اقا ربط ممکن با تعریفی که از اول کردیم با ضرورت بالغیر چیه؟؟؟ من دارم از اینهمه تکرار سوالاتم و ندیدن جواب روشن و منطقی خسته میشم
خیر
دوباره معادل قرار دادن ممکن با ضروری به غیر ؟؟؟
اول واجب را ثابت کنید تا بعد ببینیم چندتاست
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
قبلاً گفتیم، ممکن موجودی است که می تواند که نباشد.
حالا میگیم، ضروربالغیر، موجودی است که ضرورت وجودیش را از دیگری می گیرد، پس اگر دیگری باشد او هم هست، اگر نباشد او هم نیست. پس می تواند باشد یا نباشد.
پس ممکن ضرور بالغیر است. (رابطه تساوی است)
پس واجب ضروربالذات است.
به نام خدا
سلام
باز هم شروع شد.ادعای بدون اثبات.ثابت کنید وجود به تنهایی معنا ندارد.برای اصالت وجود بنده در یکی از پست های این تاپیک دلیل آورده ام.شما هم لطفاً بجای این که مثل قبل مدام بگویید "به نظر من وجود معنا ندارد" ادعای خودتان را ثابت کنید.اگر ثابت نکنید بنده بحثی با شما ندارم.شما آمده اید انکار کنید.
پس یعنی معدوم نداریم؟منظورم این نیست که معدوم هست.بلکه منظورم این است که از نظر ذهنی می توانیم نقطه مقابل موجود هم داشته باشیم.در ضمن این ادعای شما هم باز بر می گردد به ادعای بی اساس و دلیل قبلی شما.
تا جایی که بنده یادم می آید مثل همه همفکرانتان که همین یک نقد را بلدند و آن را از فلاسفه غرب گرفته اند،مدام می گفتید چرا این تقسیم بندی با عقل من جور در نمی آید؟پس شما این تقسیم بندی را کلاً نمی پذیرفتید.چه ذهنی و چه عینی.
ضمناً در اول تقسیم بندی گفتیم "مفهوم" پس این تقسیم بندی ذهنی است نه مصداقی و این که واجب مصداق دارد یا نه،وظیفه برهان است.
اولاً علم هنوز جواب مشخصی به آغاز جهان نداده است.ثانیاً شما ظاهراً درک درستی از کلمه "من" هم ندارید.شما می گویید چون ماده من بوده،پس من هم همیشه بوده ام.پس خودتان را عین ماده سازنده تان می دانید.پس شما=ماده سازنده
از طرفی ماده سازنده شما ممکن است زمانی به صورت یک ستاره بوده باشد یا مثلاً خاک بوده.پس اولاً آن ستاره هم همیشه هست (که البته ممکن است نباشد!) ثانیاً ماده سازنده=ستاره
از دو تساوی اخیر نتیجه می گیریم شما=ستاره
پس شما همین الان هم یک ستاره هستید!این نتیجه حرف شماست.
در ضمن لطفاً خاطرات قبل از تولدتان را برای ما بازگو کنید!مگر نمی گویید همیشه بوده ام؟
باز هم البته سعی کردید بدون این که جوابی به استدلال بنده بدهید (که البته یحتمل جوابی نداشته اید) شیوه همیشگی خودتان را تکرار کنید.این شیوه چیزی نیست جز تکرار ادعا.به شما می گوییم y،باز همان ادعا را مطرح می کنید.به شما می گوییم x باز همان ادعا را مطرح می کنید و جوابی نمی دهید.پس شما نیامده اید بحث کنید.بلکه آمده اید سر ادعای خودتان بایستید و چیزی که دوست دارید را فقط بپذیرید.باز هم می گویم اگر این شیوه را در پیش بگیرید بنده بحثی با شما ندارم.چون اساساً شما چیزی نمی گویید که بخواهیم سر آن بحث کنیم.
به نام خدا
سلام
جناب روراست بیشتر دنبال انکار هستند.به طور سهوی (شاید هم عمدی!) پست مفصل بنده را نمی بینند و باز یک صفحه این ادعا را که تقسیم بندی مطابق ذهن من نیست تکرار می کنند.
این تقسیم بندی مربوط به مفهوم است نه مصداق.مفهوم هم وجود ذهنی دارد نه عینی.این که واجب مصداق دارد یا نه،وظیفه برهان است.پس صرف تقسیم بندی برای پذیرفتن وجود واجب کافی نیست.این خلطی است که فلاسفه غرب کرده اند.
مگر نمی گویید همه چیز واجب الوجود است؟
پس فرزند آینده شما هم واجب الوجود است.پس این فرزند اکنون کجاست؟
همین مثال نقض برای رد این گزاره کافی است.اگر هم مثل "روراست" معتقدید که چون ماده آن اکنون هست،پس خودش هم هست،باز هم می گویم این نتیجه درک نادرست از ماهیت است.
حادث بودن جهان با ازلی بودنش هیچ منافاتی ندارد.چون جهان قدیم ذاتی نیست،پس حادث است.اما می تواند قدیم زمانی باشد که همان ازلی بودن است.
تغییر ظاهری یا باطنی نداریم.چیزی که تغییر کرده،دیگر با آن چیز اولیه فرق می کند.چیز اولیه از بین رفته و ثانویه اکنون موجود است.به همین دلیل ممکن الوجود فعلی و قبلی فرق می کنند و یکی نیستند.بنابراین ممکن قبلی معدوم شده و ممکن فعلی موجود.
یک مثال ساده از تغییر،تغییر سرعت است.فرض کنید سرعت اولیه متحرک x باشد و سرعت ثانویه y.آیا وقتی که سرعت متحرک شده است y،شما هنوز معتقدید که سرعت قبلی معدوم نشده؟واضح است که سرعت قبلی دیگر نیست.
بنده یک پست جدید در این رابطه در تاپیک "چرا واجب الوجود خداست" زده ام.بهتر است آن را مطالعه کنید و این بحث را آنجا ادامه دهیم.
بنده در مثالم سعی کردم نشان دهم آن چه که ذهن درک می کند،با آن چه که هست لزوماً یکی نیست.یک مثال نقض برای رد گزاره کافی است.
بنده مثال نقض زدم.مثال نقض حکم کلی را رد می کند.اما شما مثالی برای اثبات زدید.این چیزی را که گفتید ثابت نمی کند.تمثیل است.باید ثابت کنید.فعلاً که نقیضش ثابت شده.
قضیه:هر متغیری،ممکن الوجود است.
متغیر،تغییر می کند.این تغییر در وجود نیست.چون در حالت 1 و حالت 2،متغیر از نظر وجود داشتن،وجود دارد و فرقی نیست.پس تغییری نیست که این در تناقض با متغیر است.پس تغییر مربوط به ماهیات است.هر ماهیتی هم ممکن الوجود است.پس هر متغیری ممکن الوجود است.
از طرفی ماده تغییر می کند.پس متغیر است.لذا ممکن الوجود است.پس واجب الوجود نیست.پس این فرض که یک مادة المواد داشته باشیم که واجب باشد و همه چیز مادی باشد،غلط است.
بنده هیچ وقت سعی نکردم علیت را ثابت کنم.در بررسی انقلاب ذاتی هم،توجه ما به این نبود که معلول کمالی داشته باشد که علت ندارد.بلکه بحث سر این بود که وجود ممکن از کجا آمده.بعید می دانم دور زده باشیم.اگر احساس کردید در جایی دور زده ایم،آن بخش را بگویید تا با هم بررسی کنیم.
و من الله توفیق
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و خداقوت
یه جور دیگه(دوباره بررسی می کنیم):
تعریف:[INDENT]اگر موجود فرضی متناقض باشد آنگاه وجود ندراد.
اگر وجود دارد آنگاه در عالم فرض متناقض نیست.
اگر وجود دارد آنگاه در عالم فرض (یا با شرط وجود دارد یا بدون شرط وجود دارد).
تعریف می کنیم:
ممکن=موجودی که در عالم فرض با شرط وجود دارد.
واجب=موجودی که در عالم فرضی بدون شرط وجود دارد.
[/INDENT]
[INDENT]
و به همین ترتیب:
[/INDENT]
[INDENT]موجود خارجی متناقض نیست.
پس موجود خارجی نمیتواند(هم به شرطی باشد و هم نباشد) یا (نه به شرطی باشد و نه نباشد)
پس موجود خارجی(یا به شرطی وجود دارد یا بی هیچ شرطی وجود دارد)
[/INDENT]
اثبات وجود واجب(باریتعالی):[INDENT]1-موجودی هست
2-این موجود اگر بی هیچ شرطی وجود دارد، پس واجب است.
3-این موجود اگر به شرطی وجود داشته باشد، اول باید آن شرط تامین شود، پس باید موجود دیگری باشد تا شرط را تامین کند (و گرنه تامین شرط نمی شود) لذا سراغ آن موجودی که شرطش را تامین می کند می رویم ... با رد تسلسل باید به موجود نامشروطی برسیم. پس واجبی هست.
[/INDENT]
[INDENT]
پس در هر حالت موجود نامشروطی(واجب) وجود دارد.
[/INDENT]
اثبات یکتایی واجب:[INDENT]موجودات: [/INDENT]
[INDENT=2]اگر هیچ شرط و شروطی نسبت به هم نداشته باشند آنگاه هیچ اختلافی با هم ندارند.
هم ارز: اگر با هم اختلاف داشته باشند، آنگاه نسبت به هم شرط و شروط متفاوتی دارند.
[/INDENT]
[INDENT]
خب حالا واجب اگر دو تا باشد، آیا با هم اختلاف ندارند ؟؟؟؟؟؟؟؟ -دارند.
پس نسبت به هم شرط و شروط دارند پس نامشروط نیستند، لذا واجب نمی تواند دو یا چندتا باشد.
[/INDENT]
[INDENT]جضرت امیر(ع): (پدیده ها) شباهتشان به همدیگر نشان بی همتایی اوست !!!!!!!!!
[/INDENT]
ممکنات:
انسان، درخت، ماشین، هواپیما و هر چه که بیند دیده ..... با هم اختلاف دارند(و تشابه دارند)، لذا مشروط هستند.
برخی از خصوصیات واجب:
- یکتا است(در بالا ثابت شد)
- نیازمند نیست(اگر نیازمند باشد، به شرط رفع نیاز وجود پیدا می کند)
- اجزا ندارد(چون نیازمند به اجزایش می شود، اگر به اجزایش نیاز نداشته باشد، پس هم با اجزا و هم بدون آنها موجود است! و این تناقض است)
- جدای از پدیده هاست(اما نه از نوع جدایی به معنی اختلاف دو شرط با هم بلکه از نوع اختلاف شرط نداشتن و شرط داشتن، پس در تقابل پدیده ها نیست)
- با همه ی آنها هست(چون نوع اختلافش با دیگر پدیده ها از نوع تقابل نیست، پس بودنش در عالم نیز از نوع مجاورت معمول پدیده ها نیست).
- علم و قدرت دارد، اگر نداشته باشد، نمی تواند شروط ممکنات را تامین کند.
و ....
الحمدلله، بالاخره یه چیز ثابتی اقرار شد. و خیلی عالی که این ثابت علم است.
پس ماده ذاتاً متغییر نیست. پس جهان متغییر عالمی دارد.
چطور؟ اینطور:
اگر تغییر ناشی از علم نباشد، آنگاه دخالت عالم موجب ثبات متغییر می شود !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
[INDENT]
(ماده تغییر می کند و این تغییر ناشی از علم است)
[/INDENT]
مخالف: اینگونه نیست که (ماده تغییر می کند و این تغییر ناشی از علم است)
مخالف: اگر تغییر ماده ناشی از علم باشد آنگاه ماده تغییر نمی کند.
شما که دستت رو تکون می دی، با انگشتات تایپ می کنی و ..... اینها ناشی از علم نیست؟ بدون علم که این کارها را انجام نمی دهید؟؟؟؟
دانشمندها که بدون علم نمی خواهند شبیه سازی انفجار اولیه را بکنند؟
پس انفجار اولیه نیز با حضور عالمی بوده است.
امیدورام جامعه مادیون تصمیم نگیرند فردا علم را هم متغییر کنند تا از این استدلال فرار کنند، هر چند فایده ندارد، چون عالمان دارند بیگ بنگ را شبیه سازی می کنند که دورترین اتفاق ممکن است(از نظر مادیون).
با سلام
با توجه با اتمام مهلت 24 ساعته تاپیک قفل شده و موضوع به زودی توسط کارشناس جمعبندی خواهد شد.
در این تاپیک به مباحث پراکنده زیاد پرداخته شده است. پس از جمعبندی اگر باز هم اشکالی بود می توانید با ذکر خلاصه ای از اشکالات و ارجاع دادن به این تاپیک سوال جدیدی را مطرح نمایید.
موفق باشید.
جمع بندی مبحث
باسلام
برهان جهان شناختی امکان و وجوب، یکی از براهینی است که از طریق غیر خدا و بررسی مفهوم ممکن و واجب و کمک گرفتن از اصول فلسفی بطلان تسلسل و بطلان دور و علیت، ، به اثبات خدا میپردازد. فهم دقیق این برهان، وابسته به تصور صحیح از مفاهیم وجوب و امکان است.
از باب مقدمه، به توضیح دو اصطلاح واجب و ممکن میپردازیم. در یک تقسیم بندی عقلی و فرضی، نسبت وجود داشتن به عنوان یک محمول با یک ذات مفروض، سه فرض بیشتر نمیتواند داشته باشد. یا این وجود داشتن برای ان شیئ ضروری است یا وجود داشتن برای ان ممکن نیست و ممتنع است و یا نه وجود داشتن برایش ضرورت دارد و نه وجود نداشتن.
از این میان، قسم دوم درخارج از ذهن و فرض محقق نمیشود. زیرا جهان خارج ، ظرف تحقق و عینیت است و چیزی که وجود برایش امکان ندارد، و این عدم امکان نیز به واسطه نداشتن برخی شرایط یا مانع شدن موانع نیست، بلکه ذاتا امکان تحقق و وجود یافتن را ندارد، در خارج محقق نمیتواند بشود.
اما دو قسم دیگر در خارج میتواند موجود شود.(دقت شود: گفتیم فعلا درصدد بیان جواز وقوع هستیم و کاری به اثبات خارجی و تحقق انها نداریم.
این مطلب نیز اشکالی ندارد. تقسیم به لحاظ های مختلف و برای اغراض مختلف صورت می گیرد و وابسته به این است که مقسم ما مربوط به چه فضا و عالمی است. مثلا اگر ما به دنبال اقسام موجود از نظر رابطه خارجی با ذاتش در نظر داشته باشیم، نمیتوانیم انرا دارای سه قسم بدانیم و ممتنع الوجود را نیز وارد در اقسام بکنیم ولی همین وجود در مورد تعلق به یک ذات، در فرض عقلی بحث، دارای سه قسم ممکن، ممتنع و واجب خواهد بود. این تقسیم بندی به عنوان مقدمه و برای ورود به بحث مطرح شد. به این جهت که بتوان تصویری از ممکن و واجب داشت. اما استدلالی که مطرح شد، از این تقسیم شروع نمیشود. بلکه همانطور که ابن سینا در و اشارات مطرح میکند، ما حداقل وجودی در خارج داریم ( ولو حداقل وجود خودمان ) و بحث از اینجا شروع میشود.
بنابراین، واجب بالذات موجودی است که خود بخود وجود برای ان ضروری است و ضروری است که موجود باشد و در مقابل، ممکن بالذات چیزی است که خود بخود نه ضروری است موجود باد و نه ضروری است معدوم باشد.
به هر حال برهان امکان و وجوب با توجه به مقدمه بالا به صورت ذیل قابل تبیین است:
1. شیء ممکن بالذاتی وجود دارد(این گزاره بدیهی است و از دو گزاره تشکیل شده است: «شیئی وجود دارد» و «این شیء، ممکن بالذات است»
2. هر ممکن بالذاتی که وجود دارد، نیاز به علتی دارد و علتی میخواهد( اصل علیت). بنابراین
3. برای شیء مفروش در (1) علتی وجود دارد( استنتاج از 1 و 2)
4. هر چیزی که وجود دارد، عقلا یا واجب بالذات است یا ممکن بالذات( هر موجودی که به ان توجه کنید و ان را مورد ملاحظه قرار دهید، (البته بدون توجه به غیر ان یعنی فقط خود ان موجود را در نظر بگیرید)، این موجود دو فرض بیشتر ندارد. یا به گونه ای است که وجود برایش واجب و ضروری است و انفکاک وجود از ان ممکن نیست و یا به این صورت نیست. موجود اول واجب بالذات است و موجود دوم ممکن بالذات: این تقسیم بر اساس اصل امتناع تناقض، و تعریف واجب بالذات و ممکن بالذات به دست می آید.) در نتیجه
5. بر ای شیء مفروض در (1) علتی وجود دارد، که عقلا سه حالت میتواند داشته باشد:
5.1. خود، واجب بالذات باشد
5.2. خود، ممکن بالذاتی است که در سلسله علی معلولی منتهی به واجب الوجود قرار دارد
5.3. خود، ممکن بالذاتی است که در سلسله علی معلولی غیر منتهی به واجب بالذات قرار دارد( استنتاج از 2 و 3 و 4)
6. سلسله علی معلولی غیر منتهی به واجب بالذات،(فرض 5/2) سلسله ای است نامتناهی از ممکن بالذات هایی که ترتب علی معلولی دارند( استنتاج از 4 و 2)
7. برای شیء مفروض در (1) علیت وجود دارد که عقلا سه فرض خواهد داشت:
7.1. یا خود، واجب الوجود بالذاتی است؛
7.2. یاخود، ممکن بالذاتی است در سلسله علِّ معلولیِ منتهی به واجب بالذات؛
7.3. یا خود، ممکن بالذاتی است در سلسله نامتناهیِ ممکن بالذاتهایی که ترتب علی معلولی دارند( استنتاج از 5 و 6)
8. هر ممکن بالذاتی که وجود دارد، علت ان ضرورتا همراه با ان وجود دارد( قانون معیت در رابطه علیت(
9. سلسله نامتناهی ممکن بالذاتهایی که ترتب علی معلولی دارند، محال است موجود شود( بنابر 8 و امتناع تسلسل) بنابراین، فرض 7.3 محال است و حذف میشود و در مقدمه 7 تنها دو فرض اول و دوم باقی میماند.
10. علت برای موجود در فرض 1 یا خود، واجب الوجود است(7/1( یا خود، ممکن الوجود بالذاتی است که منتهی به واجب بالذات منتهی میشود( استنتاج از 7 و 9)
11. بنابراین در هر حال، واجب الوجود بالذات وجود دارد( استناج از 10)
12. واجب الوجود بالذات همان الله است و غیر از الله واجب بالذاتی نیست.زیرا خدای فلسفه که واجب بالذات نامیده میشود، موجودی غیر مخلوق است و قران کریم نیز، موجود غیر مخلوق را فقط خداوند معرفی می¬کند بنابراین، خدای فلسفه همان الله است.
نتیجه: الله که همان واجب الوجود است، وجود دارد( استنتاج از 9 و 10)
در مورد بند دوم این استدلال که مفاد اصل علیت است، می گوییم که مبنای اصل علیت، وجدان و مراجعه به نفس و قوای ان ، یا بداهت این اصل است. یعنی برای اینکه معتقد به اصل علیت باشیم و در نتیجه، استدلال ما کامل شود، باید بگوییم چگونه انسان میتواند به رابطه علیت میان علت و معلول پی ببرد و دو راه حل خوبی ارائه شده است. توضیح اینکه:
راه سومی که پیشنهاد شده است، راه نفس و قوای ان است که از این طریق و با مراجعه به نفس و قوای ان و نیز اراده، میتوان به فهم مفهوم علیت نائل شد. این راه حل در اثار جان لاک نیز وجود دارد( تاریخ فلسفه کاپلستون، ج5، ص 113) پاپکین و برگسون( در فلسفه حیات) نیز این تعابیر را دارند. علامه طباطبایی و استاد مصباح نیز چنین راه حلی را پیشنهاد داده اند. به تعبیر ایشانانسان در درون خودش علم حضوری به خودش دارد. علم حضوری دارد که اراده او سبب انجام برخی از امور میشود( در خارج یا درون نفس) بعد مشاهده میکند و می بیند که نفس من هست ولی اراده جزئی نیست.( یعنی تصور حالت و فرضی را میکند که نفس هست ولی اراده جزیی بر انجام کار مخصوصی وجود ندارد) ولی حالتی را نمی بیند و نمیتواند تصور کند که اراده من باشد ولی نفس من نباشد. این حالت به این میرساندکه یک چیزی محتاج به چیز دیگری هست و دیگری نیست. و از این رابطه و نسبت، یک نسبتی را انتزاع میکند که میان دو شیء وجود دارد به نام اصل علیت . این راه نیز به نظر عده ای مخدوش یا مبتلا به نقص هایی است.
راه حل چهارمی که ارائه شده است، اعتقاد به بداهت این نسبت و اصل است. ابن سینا و فارابی معتقدند که مفهوم علیت یک مفهوم بدیهی اولی است.یعنی نه تنها نیاز به اثبات ندارد، قابل اثبات نیز نیست. وگرنه مبتلا به دور و مصادره به مطلوب میشود. استاد مطهری نیز معتقد است که این بیاناتی که برای اثبات علیت امده، به دنبال اصل علیت نیست بلکه انرا مفروغ عنه گرفته اند. مسئله علیت هم تصورا و هم تصدیقا امری بدیهی اولی است. و قابل اثبات یا ابطال نیست. این راه نشان میدهد این اصل، اولی است و هر کس فطرتا انرا در مییابد. زیرا هر استدلالی بخواهد بیاورید، نیازمند به اصل علیت به صورت مقدماتی است. هر کسی که بخوا هد انرا دریابد یا انکار کند نیازمند به این اصل است.
برای اطلاع بیشتر ر.ک:
اشارات و تنبیهات، نمط چهارم، ص 97
مجموعه اثار شهید مطهری، ج5، ص 351 و ج10، ص 59
درامدی بر فلسفه اسلامی، عبودیت، فصول 5، 6، 10 و 19