جمع بندی آیا مکتب و راه عرفان ضرورت دارد؟
تبهای اولیه
باعرض سلام و عرض ادب و احترام
در جامعۀ ما امروزه اون چیزی که بیشتر بین جوانان متدین دیده میشه حرف از عرفان و راه عرفانی و سلوک و... است تقریبا بازار عرفان گرم گرم است. میخواستم بدونم اصلا راه و مکتب عرفان وجود دارد یا نه؟
در عرفان میبینیم که از آتش جهنم نمی ترسند و شوق بهشت ندارند فقط می گویند بخاطر وصال معشوق است که این راه را می رویم؛ یا یکی ظریفی را دید که آب و کبریت به دست می رفت گفتند کجا می روی گفت میروم جهنم را خاموش کنم و بهشت را آتش بزنم تا کسی بخاطر ترس از جهنم و شوق بهشت خدا را عبادت نکند. یا هزاران حرفای دیگه ...
آیا این حرفها خلاف آموزه های قرآن نیستند؟عرفان به معنی شناخت است فقط یک کلمه است که لازم و ضروری است باید ضروریات را شناخت، راه و مکتب نیست، عده ای از این کلمه استفاده کرده و راهی بجز راه و تربیت قرآنی در پیش گرفته اند.
چرا بجای پرداختن به آموزه های قرآنی به یک کلمه توجه کرده اند؟برخلاف عرفان، خدا در قرآن بنده هاش رو به تجارت با خودش فرا می خونه، از جهنم می ترسونه و به بهشت ترغیب میکنه.چرا خلاف این را مکتب عرفان در پیش گرفته؟
مگر می شود بدون بیم و امید یا خوف و رجا رشد پیدا کرد؟مگر انسان در بین خوف و رجا بهترین رشد را پیدا نمیکنه؟
با تشکرات فراوان از همۀ عزیزان
[=georgia]
با عرض سلام و ادب خدمت دوست گرامی «تفکر و خلاقیت و نوآوری»
در جواب حضرتعالی باید بگویم عرفان حقیقی عبارت است از علم به حضرت حق سبحانه از حیث اسماء و صفات و مظاهرش و علم به احوال مبدأ و معاد و به حقایق عالم و چگونگی بازگشت آن حقایق به حقیقت واحدی که همان ذات احدی حق تعالی است و معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رها ساختن نفس از تنگناهای جزئیت و پیوستن به مبدأ خویش و اتصاف وی به نعمت اطلاق و کلیت.
بدیهی است این معنای از عرفان نه تنها مخالف با حقایق قرآن و آموزه های اهل بیت علیهم السلام نیست بلکه در راستای اهداف عالیه ارسال کتب آسمانی و انبیای الهی است. عرفان حقیقی جدای از قرآن و برهان نبوده و از زاویه ای دیگر به همان حقایق اشاره دارد.
همانطور که فرمودید اگر چه عارف در بین منازل و مقامات در پی رسیدن به بالاترین و کاملترین آنها است و هرگز در پی بهشت و غلمان و حوریان بهشتی نیست و دائما در صدد نیل به حق سبحانه و کسب رضایت خداوند عالم است اما نباید در این طریق از مراتب و جایگاه مختلف افراد غافل شد و هرکسی را با این معیار سنجید. چه بسا کارهایی که برای ما مستحب است برای عارفی که به مقامات عالیه رسیده واجب باشد لذا نباید خرده گرفت و مراتب ایمان و یقین افراد را با یکدیگر خلط کرد.
البته ذکر این نکته هم ضروری است که اگر انسان کاملی را دیدیم که چنین غایتی برای خود دارد و فراتر از بهشت حوریان و نهرهای شیر و عسل و شراب در پی بهشتی دیگر به نام ذات اقدس خداوند است نباید او و غایتش را مخالف آیات و روایاتی که ما را به بهشت حوریان فرا خوانده اند بدانیم زیرا قرآن کریم نیز به حسب قابلیتها و استعدادهای گوناگون افراد با ما همسخن شده است.
در اینجا لازم است به احادیثی از این دست نیز توجه کنید که مثلا امام علی علیه السلام فرمودند:
«گروهی به شوق بهشت خدا را عبادت می کنند که این عبادت تجار است وگروهی از ترس جهنم خدا را عبادت می کنند که عبادت بردگان و بندگان است ولی گروهی هستند که چون خداوند را اهل و شایسته ی عبادت می بینند، برای شکر نعمت ها او را عبادت می کنند که این، عبادت احرار و آزادگان است.» (نهج البلاغه، قصار الحکم، ۲۳۷)
لذا نه تنها عارفان بالله بلکه اولیا و انبیای الهی و ائمه معصومین همگی خدا را نه بخاطر نیل به بهشت بلکه او را چون لایق پرستیدن و حمد و ثنا می بینند عبادت می کنند. آنان که به حقیقت راه یافته اند زبان حالشان این است:
خلاف طریقت بود که اولیا
تمنا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خویشی، نه در بند دوست
بلکه برخی از آیات قرآن کریم نیز اشاره به همین مقامات و منازل دارد.
[=georgia]در روایت است که حضرت وصّى امير المؤمنين على- عليه السّلام- فرمود: عارف كه از دنيا به در رفت، سائق و شهيد او را در قيامت نمىيابند، و رضوان جنّت او را در جنّت نمىيابد، و مالك نار او را در نار نمىيابد. يكى عرض كرد: عارف در كجا است؟
[=georgia] امام فرمود: فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ. (قمر/54) یعنی او در نزد خدايش است.عارف نه در آسمان است و نه در زمين، نه در بهشت و نه در دوزخ، او همواره پيش آسمان آفرين و بهشت آفرين است.
باعرض سلام و عرض ادب و احترام
و عرض تشکر بخاطر جوابگویی شما استاد بزرگوار
نباید خرده گرفت و مراتب ایمان و یقین افراد را با یکدیگر خلط کرد
ممنون از اینکه وقت میذارین
نه استاد منظور بنده خرده گرفتن نیس بلکه رسیدن به حقیقت است.
یعنی کسی که به مراتب بالاتر میرسه از خوف و رجا بی نیاز میشه؟ مابین خوف و رجا بودن مگر برای رشد لازم نیست؟ در مقامات بالا این ویژگی از وجود انسان برداشته میشه؟
گروهی به شوق بهشت خدا را عبادت می کنند که این عبادت تجار است وگروهی از ترس جهنم خدا را عبادت می کنند که عبادت بردگان و بندگان است ولی گروهی هستند که چون خداوند را اهل و شایسته ی عبادت می بینند، برای شکر نعمت ها او را عبادت می کنند که این، عبادت احرار و آزادگان است.
به نظرم این حدیث اشاره به عبادت و نیت عبادت خاص مثلا نماز، روزه و.. دارد اما رشد و رسیدن به یقین در مجموع آیا به انذار و بشارت نیاز ندارد؟
استاد نیت بنده فقط و فقط و فقط رسیدن به اون نکتۀ درست است که حق است. بر همین میخوام شبهاتم برطرف بشه. قرآن همۀ سطوح رو میترسونه و به همۀ سطوح وعده میده در حالی که بین اکثر جوانان تجارت با خدا حذف شده و عبادتی که نیازی به پاداش و ..نداره رواج پیدا کرده. من نیازمند خدا هستم عبادتم فقط بخاطر نیازم نیست یعنی اصلا بخاطر نیازم نیست چون خدا نیازهای همۀ مردم رو میده اما با این همه دوس دارم طرف تجارتم خدا باشه. میخوام با خدا تجارت کنم چرا در عرفان این مقوله حذف شده؟
باز هم از زحماتتون نهایت تشکر را دارم. اجرتون با خدا
یامولاعلی(ع)
در جامعۀ ما امروزه اون چیزی که بیشتر بین جوانان متدین دیده میشه حرف از عرفان و راه عرفانی و سلوک و... است تقریبا بازار عرفان گرم گرم است. میخواستم بدونم اصلا راه و مکتب عرفان وجود دارد یا نه؟در عرفان میبینیم که از آتش جهنم نمی ترسند و شوق بهشت ندارند فقط می گویند بخاطر وصال معشوق است که این راه را می رویم؛ یا یکی ظریفی را دید که آب و کبریت به دست می رفت گفتند کجا می روی گفت میروم جهنم را خاموش کنم و بهشت را آتش بزنم تا کسی بخاطر ترس از جهنم و شوق بهشت خدا را عبادت نکند. یا هزاران حرفای دیگه ...
آیا این حرفها خلاف آموزه های قرآن نیستند؟عرفان به معنی شناخت است فقط یک کلمه است که لازم و ضروری است باید ضروریات را شناخت، راه و مکتب نیست، عده ای از این کلمه استفاده کرده و راهی بجز راه و تربیت قرآنی در پیش گرفته اند.
چرا بجای پرداختن به آموزه های قرآنی به یک کلمه توجه کرده اند؟برخلاف عرفان، خدا در قرآن بنده هاش رو به تجارت با خودش فرا می خونه، از جهنم می ترسونه و به بهشت ترغیب میکنه.چرا خلاف این را مکتب عرفان در پیش گرفته؟
مگر می شود بدون بیم و امید یا خوف و رجا رشد پیدا کرد؟مگر انسان در بین خوف و رجا بهترین رشد را پیدا نمیکنه؟
سلام
عرفان سومین مرحله و والاترین مرتبه از برنامه الهی پیامبران علیهم السلام است همچنانکه فرمود :
هوالذی بعث فی الامیین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمه
می بینید که آموزش حکمت الهی در آخرین مرحله از مراحل برنامه پیامبر گرامی ما ص قرار گرفته است
تعلیم حکمت یعنی همان آموختن معرفت البته معرفتی که از درون دل بواسطه پاکی از رذایل حاصل می شود
اما اینکه مزه معارف الهی در این مرحله چگونه است خود جای بحث دارد
البته برخی از این چیزهایی که شما بعنوان عیب اهل معرفت فرمودید در خود دین پایه دارد
مثلا در باب عبادت داریم که علی ع می فرماید:
من نه از ترس جهنم یا طمع بهشت تورا عبادت کردم بلکه تورا اهل عبادت یافتم و عبادتت کردم
خوب البته این حرفها بر سر زبانها شاید بسیار باشد اما کمتر کسی به حقیقت آنرا ذوق کرده و می فهمد
خدا کند عرفان را هم برای خدا بخواهیم
والله الموفق
بسمه تعالی
یکی از بلایائی که چند وقتی است ظهور و بروز شدیدی پیدا کرده است،مخالفتهای شدید و غیر منصفانه و همراه با توهین های عجیب و غریب با فلسفه و عرفان اسلامی است.
در بی انصافی این فرقه جدید همین بس که از برخی جملات بزرگان فلسفه و عرفان که اصلا قبولشان هم ندارند استفاده ابزاری کرده و با مغالطات متعدد چنین وانمود می کنند که آن بزرگان نیز همفکر ایشان هستند.
این فرقه جدید با بزرگ جلوه دادن اختلاف نظر علماء و مراجع عظام،سعی در ایجاد فتنه و اختلاف و شکسته شدن حرمت علماء دین داشته و می خواهند از این سفره اختلاف، چیزکی بهره ایشان شود.
ایشان چنان خود را در لباس تقوا و دین مخفی کرده اند که بسیاری را به اشتباه انداخته و با مغالطات پیچیده خود چنان فضا را آلوده کرده اند که حق از باطل و خیر از شر تمییز داده نشود.
ازجمله افرادی که این فرقه،کلام وی را مستمسک خود قرار داده اند و به دروغ وی را مخالف فلسفه و عرفان خوانده اند،حضرت آیت الله العظمی بهجت رحمة الله علیه می باشد.
در ادامه نظر شما عزیزان را به خواندن مصاحبه ای خواندنی از فرزند گرامی ایشان جلب می کنم:
بسمه تعالی
به مناسبت برگزاری چهارمین سالگرد ارتحال آیتالله بهجت، دیداری با فرزند این عارف بالله حجتالاسلام والمسلمین علی بهجت داشتیم و در آن جلسه، دیدگاههای مرحوم آیتالله بهجت را درباره فلسفه و عرفان جویا شدیم که بخش دوم و پایانی این گفتوگو از نظر میگذرد.
* آیتالله العظمی بهجت راجع به فلسفه خواندن فرزندشان چه نظری داشتند؟
- درباره فلسفه خواندن ما حرفی نمیزد. حتی ما به حد افراط هم میخواندیم. تمام دوره اسفار را که 9 جلد است خواندم و 14 سال طول کشید.فلسفه را نزد علامه حسنزاده آملی و آیتالله جوادی آملی و مرحوم شهید مطهری خواندم. با این حال که به صورت افراط هم میخواندم ایشان فقط از اینکه من دنبال کلام دیگران باشم، یکبار اظهار نظر کرد.ولی مخالفتی با این کارها نداشت. کلا با دانستن علم مخالفتی نداشت. من ریاضیات و ستاره شناسی میخواندم و ایشان مخالفتی نداشت. بسیار از دانستن و علم، خوشش میآمد.رشته اصلی و تخصصی من فلسفه و عرفان بود. 18 سال فلسفه و حدود 8 سال عرفان خواندم. پدرم تنها مطلبی که درمورد تحصیل من در این رشته میفرمود این بود که چرا اینقدر عمر صرف میکنی که دیگران چه گفتهاند؟ خودت چه میگویی؟من زمانی که در این زمینه صرف میکردم، چند برابر هم کلاسیهایم بود تا همه علومی را که در این کتب هست، در حضور استاد بگذرانم. لذا پدرم فقط به خاطر اینکه خیلی از وقتم را برای این موضوع صرف میکردم، اعتراض داشت.
پدرم یکسوم من، وقت صرف فلسفه کرده بود ولی هرگاه مشکلی داشتم برطرف میکرد
حضرت آیت الله بهجت، شاید نسبت به من یک سوم وقت، صرف این موضوع کرده بود ولی چون هدفمند بود، اشکالات بنده را که سه برابر ایشان وقت صرف کرده بودم را جواب میداد.هرگاه مشکلی داشتم، ایشان حل میکرد و در مقام نظریه پردازی نیز خیلی قویتر از من بود. چنین افرادی چون هدفمند کار انجام میدهند، قویتر شده و زودتر به نتیجه میرسند.خداوند به انسان میفرماید: بشر تو خیلی به دنبال علم هستی ولی همه اینهایی که تو داری فرضیه است و صد در صد علم به دست تو نیامده؛ «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً ... » و هنوز خیلی کم داری. چیزی به دست نیاوردهای. اگر علم میخواهی، در اتصال به من بدست میآوری.چطور اگر این لامپ را خاموش کنیم دیگر نه خود لامپ روشن است و نه میتواند به ما روشنایی دهد، چون کلید اتصالی که ما قطع کردهایم، ارتباط لامپ را از منبع تولید الکتریسیته قطع کرده است.وقتی به آن منبع متصل است، نور پیدا میکند و نه تنها نور پیدا میکند بلکه منور هم میشود و نور هم میدهد.ما نیز اگر به مبدأ هستی متصل شویم، نه تنها برای خودمان بلکه برای دیگران نیز میتوانیم مفید باشیم. چنین افرادی سعی کردهاند که خودشان را به آن حقیقت وصل کنند لذا در اتصال به آن حقیقت، علم بیشتری به آنها افاضه میشود. خداوند میفرماید ما حکمت را به لقمان آموختیم. یعنی لقمان سر کلاس رفت و چیزی آموخت؟ خیر. بلکه در اثر اتصال به مبدأ اصلی، منوهایش باز شد و علم را گرفت.
نظر آیتالله بهجت درباره عرفان علمی چه بود؟
- پدرم فلسفه را مقدمه معرفت میدانست اما به خواندن عرفان علمی مقید نبود. البته ایشان مخالف هم نبود. مقید نبود که حتما انسان باید عرفان علمی یا نظری را بخواند و در آن صاحب نظر شود. میفرمود داشتن یک مقدار اطلاعات درباره عرفان علمی لازم هست اما بایدی وجود ندارد. دانستن کتب عرفای بزرگ را نیز توصیه میکرد. عرفان نظری به این صورت کلاسیک چند سالی است که بیشتر مطرح است و قبلا به این صورت نبود. پدرم مخالفتی با خواندن عرفان علمی نمیکرد اما از اینکه این موضوع به صورت بت شود هم خوشش نمیآمد. میفرمود اینها ابزارند برای حرکت و بت نیستند. اینکه خیلیها میخوانند و اصرار دارند که ما این مطالب را میدانیم و دانا هستیم و ... را هنر نمیدانست. دانستن هر دانش دیگری نیز همین طور است. فقه و اصول و کلام هم همینطور است مانند فیزیک و شیمی دانستن است. مهم این است که تو چه داری؟ تو چه یافتی و کجا رفتی. مثل این است که بگویی من آنم که رستم بود پهلوان. خود تو چه کردهای؟ مهم این نیست که هرچه دانشمندان دیگر یافتهاند در دست تو باشد.
خودت کجای عالم هستی و چه چیز را به دست آوردهای. تعابیری داریم که به این موضوع اشاره میکند: گیرم تو خَری عـلم چه بـاریست بـدوشت / در گِل چو فـتاد این خَر و این بار چه داری؟ در خود قرآن نیز این تعبیر وجود دارد که فوقش مانند چهارپایی هستی که باری را حمل میکنی «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفارا». فرض کن همه کتب را دانستی، از خودت چه میجوشد؟ آن جوشیدن انسان است که اثر بخش است. پدرم آن جوشش را میخواست و با آن جوشش در انسان کار داشت. موافق این جوشش بود و با زیاد وقت صرف این مطالب کردن و بت کردن آنها موافق نبود.
* توصیه حضرت آیتالله بهجت برای پیمودن مسیر عرفان عملی چه بود؟
ـ در عرفان عملی دو طریق وجود دارد. یک طریق، نظریهایست که به علامه سید علی آقا قاضی هم نسبت میدادند و آن این است که اگر انسان نصف عمر را صرف این بکند که به استاد برسد، نصف راه را رفته است.حضرت آیتالله بهجت این نظریه را نداشت. شاید اغلب اساتید همان نظر اول را دارند.الآن خیلیها به عنوان استاد مطرح هستند ولی خبری از این مطالب ندارند. آنهایی که خبر داشتند، حاضر نمیشدند بگویند داریم و آنها که نداشتند، میگفتند داریم. این معنا ندارد که خدا بشری را که آفریده و تشنه کلاسی است، حالا بری رسیدن به این کلاس برایش معما هم بگذارد.
توصیه مهم و کلیدی آیت الله بهجت برای عرفان عملی و سیر و سلوک
حضرت آیتالله بهجت دقیقا راه دیگری را پیموده بود. پدرم با استاد شروع نکرد بلکه با استاد تمام کرد. این یافته ایشان بود و میفرمود: ترک معصیت به دقت و نماز اول وقت، کافی است تا انسان به بالاترین مقامی که برای او امکان دارد برسد. به همین سادگی و از بس این ساده است، کسی باور نمیکند.
یادم هست سال 75 دو تا خانم آمده بودند جلوی منزل و با عبارات ادبی بسیار قوی و لطیفی نوشته بودند که ترک معصیت برایم مسئلهای نیست و این راهها را پیمودهام ولی دنبال آب میگردم و به سراب میرسم. چه کنم؟
پدرم برایشان نوشت: ترک معصیت یک کمینگاه نشستن دائم میخواهد و اگر آن به نتیجه برسد، نتیجه میدهد.
این تجربه خود حضرت آیتالله بهجت بود و میفرمود آقای قاضی در اواخر عمر که مثلا هشتاد سال عمر کرده بود به این نتیجه رسید و گفت ترک معصیت و نماز اول وقت برای رسیدن به مقامات عالیه کافیست.پدرم میفرمود من این نظریه استاد را جرأت نکردم برای هم کلاسیهای خودم نقل کنم. به دلیل اینکه صد در صد با حرف قبلی و برنامههای سی چهل ساله استاد منافات داشت.چیزی نگفتم تا اینکه حرف خود به خود پراکنده شد و من نیز گفتم بله من این موضوع را از ایشان شنیدم. دوبار هم شنیدم.پدرم خودشان نیز از همین راه رفته بود. البته من از پدرم این انتظار را داشتم که یک روز قبل از رحلتش تجربیاتش را برایم بگوید. چون معمولا عرفا این کار را میکنند و لحظات آخر میاندیشند که دیگر دکان بسته میشود و گفتن اینها دکانی نیست پس بگذار این تجربه برای فرزندم بماند. اما ایشان در این حد نیز از خودش نمیگفت و این حسرت را بر دل ما گذاشت.
کلام علامه جعفری درباره حضرت آیت الله بهجت
علامه جعفری سال 63 با همان لهجه ترکی غلیظ به من گفت پدرت تا هست نه میشناسیاش و نه میگذارد که بشناسی. وقتی از تو گرفتند، آن وقت میفهمی. وقتی پدرم از دنیا رفت تازه برایم بابی باز شد. بعد از رحلت ایشان یکی از بزرگان صدایم کرد و فکر کردم که میخواهد تسلیت بگوید. من بعد از رحلت حضرت آیتالله بهجت عصبی شده بودم و تارهای صوتیام مشکل پیدا کرده بود و نمیتوانستم حرف بزنم. به آرامی به ایشان گفتم آقا صدا نیست فقط تصویر هست آن هم ممکن است بعد از رفتن پدرم برود. ایشان اشاره کرد نزدیکش شدم و گفت رازی از پدرت پیش من هست بگذار تا دفن نشده آن را به تو بگویم.
50 سال قبل در نجف، استاد بزرگ، مرحوم قوچانی به من گفت سرّ اینکه آقای بهجت از همه هم کلاسیهایش فاصله گرفت و ممتاز شد یک چیز بود. همه تازه شروع کردهاند ولی آقای بهجت سالها قبل از اینکه به سن بلوغ برسد، کار کرده بود. ایشان در اثر عبادت سالها قبل از بلوغ چشمش باز شده بود و معصیت را میدید و مرتکب نمیشد. او دوران قبل از بلوغ را که معصیت برای انسان نوشته نمیشود و تکلیفی نیست، به سلامت گذرانده بود. این دوران را با عصمت و پاکی گذرانده بود و در دوران نوجوانی حفظ کرده و ادامه داده بود. لذا معصوم بود و معصوم ماند. همه پله به پله میرفتند و او چون سبکبال بود، پرواز کرده بود. معصیت را میدید و مرتکب نمیشد. این دیدن معصیت را ما نمیفهمیم چون درکی از آن نداریم و باید با علم شهودی به آن رسید. پدرم در خودش فرو میرفت و این در خود فرو رفتنها مقدمه بسیار بزرگی برای پرواز انسان است. اما الآن همه خودشان را سرگرم میکنند و یک ساعت بیکار نمیمانند که فکر کنند.
جایی که علم نداری برای خدا بایست
من واقعا ندیدم پدرم یک دقیقه عمرش را مفت هدر بدهد. هرگز ندیدم، حتی وقتی بلند میشد تا چند قدمی برود و کتابی را بیاورد، برای همان چند قدم و لحظاتی که میگذشت، برنامه داشت و نمیگذاشت مفت برود. نظر دیگری که ایشان داشت این بود که باید برنامه داشت که هر شب پاک سازی کرد و حساب اعمال را داشت.
حضرت آیتالله بهجت میفرمود اگر انسان جایی را که صدر در صد علم دارد، حرکت کند و جایی که مطمئن نیست، برای خدا بایستد، غیر ممکن است خدا او را وابگذارد. یقینا خدا او را به هدف میرساند.همیشه این عبارت لطیف را به کار میبرد که استاد، شخص نیست. شخص یک واسطه است. استاد اصلی علم است و خدا برای رساندن این علم به انسان هزار و یک راه دارد. پدرم غیر قابل تصور میدانست کسی منتظر خدا باشد و خدا جواب ندهد.
* حضرت آیتالله بهجت چه کتابهایی را برای مطالعه توصیه میکرد؟
ـ ایشان توصیه میکرد کتابهایی که در زدودن این نفسانیات در انسان موثر است خوانده شود. مانند کتاب «معراج السعاده» مرحوم نراقی و کتاب «جهاد نفس» مرحوم حر عاملی و یا به طلاب توصیه می کرد روایاتی که درباره مبارزه با نفس در «وسائل» هست را بخوانند. امسال تقویمی چاپ شده به نام «العبد» که با همکاری بعضی همکاران دفتر بوده و در هر روز یکی از این احادیث را کار کردهاند.حضرت آیتالله بهجت همیشه میفرمود سعی کنید روزی یک حدیث را در خود پیاده کنید. همت هم اصل مهمی است. اگر انسان این همت را به خرج دهد، موفق است.
* نظر ایشان درباره بعد فلسفی و عرفانی علامه قاضی چه بود؟
ـ درباره آقای قاضی، پدرم کمتر حاضر میشد صحبت کند. چون صحبت از ایشان را به نوعی تعریف از خودش میدانست.
به هر حال اینکه استاد ما چنین بود و چنان میکرد یعنی ما هم ... . اصولا این حرفها و کارهای دیگران در وجود پدرم اصلا نبود.
در دورانی که طی کرده بود، عرفا در جامعه بسیار مطرود بودند؛ چون منیّت و کبریایی نداشتند. جامعه میدانست که حق حکومت و ولایت و حقیقت مال اینهاست و برای اینکه جایگاه اینها را بگیرد، در تبلیغات خود علیه اینها بود. عرفا زمینهای برای بروز پیدا نمیکردند.
چگونه سید علی آقا قاضی درس میگفت؟
سید علی آقا قاضی نیز منزلشان در گوشهای بیرون شهر بوده و حتی بزرگان، به افراد توصیه نمیکردند که نزد ایشان بروند، چه رسد به بقیه.بقیه مردم هم به خاطر تبلیغات مسمومی که شده بود، مخالف بودند. در کوچه پس کوچههای بیرون شهر جلسات خود را تشکیل میداد که کسی متوجه نشود. با نور یک چراغ کوچک که گاهی همان را خاموش میکردند و در تاریکی درس میدادند.
جلسات آقای قاضی در تاریکی بوده و فقط برای خواندن عبارتی یک چراغ کوچک روشن میکردند و حتی یکدیگر را درست نمیدیدند. گاهی مخالفت افراد در حدی بوده که مثلا یک بچه دبستانی بخواهد سر علم با یک استاد دانشگاه تسویه کند و او را قانع کند که فلان علم ثمره ندارد. یک بچه دبستانی چه میخواهد بگوید؟نمونهای از مخالفتها با حضرت آیتالله بهجت
حتی این مخالفت ها در مقابل پدرم نیز بود. یکبار مشهد بودیم و طلبهای که یک سال یا دو سال بود تحصیل میکرد، آمده بود با پدرم بحث کند و مسئله را با آقا تسویه کند. این طلبه که مثلاً سال دوم بود آمده بود در مورد فلسفه و عرفان، مسئله را قطعی کند و بحث کند و پدرم را قانع کند. چون معمولا بچهها را پر میکردند و بیشتر از بزرگانشان جان فدایی میکنند. به این صورت حمله میکردند.
امام خمینی از حضرت آیت الله بهجت درباره علامه قاضی میپرسید
پدرم میفرمود من وقتی وارد ایران شدم، اصلا بنایم بر این نبود که از استادم چیزی نقل کنم. نمیدانم چه کسی مرا به این حرفها معرفی کرد. بله اوایل که من آمده بودم دائما آقای خمینی میآمد و از استاد ما میپرسید. از اخلاق و خصوصیات و نظریات و حرفها و مطالب آقای قاضی سؤال میکرد.
اوایل کنجکاو شدم که چرا آقای خمینی اینقدر اصرار دارد از استادم بگویم. بعدها دیدم خود ایشان هم مقداری در این وادی هست، برایش گاهی مطالبی میگفتم. گمان میکنم که ایشان لو داده باشد (چیزی به دیگران بروز داده است).
افرادی مثل پدرم میخواستند مخفی کنند که مثلاً من این دوره را دیدهام. چرا که جامعه پذیرا نبوده و آمادگی این حرکت را نداشته است. لذا ایشان مایل نبود از آقای قاضی صحبت کند. ایشان صحبت هم میکرد فقط میفرمود بله استاد ما، میفرمود پیشینیان ما در این مراحل تا چه مقداری حرکت کرده بودند و من در این مراحل چه مقدار از آنها گذراندم و جلوتر رفتم. چیزهایی را یافتم که آنها نیافته بودند. پدرم در همین حد از آقای قاضی صحبت میکرد و از بعد فلسفی یا عرفانی چیزی نمیگفت.
عقل در مقام عرفان، انسان را محجوب میکند
فلسفه با عقل سر و کار دارد و عقل به معنای عقال بوده و پابند است. در عرفان، این عقل ره زن میشود و جلوی انسان را میگیرد و انسان هر چیز را میخواهد ببیند با عقل جور در میآید و با این چارچوب میسنجد و به همین خاطر از پرواز جا میماند.فرض کنید به کسی میگویند اگر به بام بروی و این مراحل را انجام دهی، میتوانی پرواز کنی. این انسان با چارچوب عقل خود میسنجد که آیا من اینقدر انرژی دارم که از زمین کنده شوم؟ وزن من این مقدار است و اندازه بال من این مقدار است و نیروی زمین این میزان هست و... این انسان تا این فکرها را کند، بقیه پرواز کردهاند و او همین جا مانده است.
عاقل به کنار جوی بی پل میگشت/ دیوانه پا برهنه از جوی گذشت
به عمرم در محضر استاد سؤال نکردم، اما سؤالی در دلم نماند که از استاد جواب نشنوم
حضرت آیتالله بهجت همین جایی که شما نشستید، نشسته بودند و یکی از علمای بزرگی که الآن هست، به دیدن ایشان آمده بود. این آقا همیشه به شیوههای مختلف از پدرم میپرسید آیا شما به محضر حضرت ولی عصر (عج) میرسید؟ پدرم میفرمود اینها را نپرسید همه ما به محضر ایشان میرسیم و ایشان را میبینیم ولی شاید متوجه نباشیم. این دفعه ایشان از پدرم سؤال کرد شما در محضر حضرت ولی عصر (عج) چه سؤالاتی را مطرح میکنید؟ پدرم فرمود ما همین جا هم در محضر اساتیدمان سؤال نمیکردیم. آنها که خودشان میدانستند و نیاز به سؤال ما نبود. هرچه را خودشان صلاح میدانستند، میگفتند. منظورشان این بود که وقتی استاد به باطن من احاطه دارد، من چرا سؤال بپرسم. پدرم میفرمود بعضیها در محضر استاد سؤال میکردند ولی به عمرم در محضر استاد سؤال نکردم، اما این را هم بگویم که سؤالی در دلم نماند که جواب نشنوم و استاد جواب ندهد. سؤال درون من بود و استاد جواب میداد. بعد پدرم لبخندی زد و فرمود حتی چند بار شد که استاد ـ آقای قاضی ـ اظهار کرد: و اما سؤال فلانی... و اسم بنده را آورد. من سؤالی نپرسیده بودم ولی ایشان خود احاطه داشت و پاسخ میگفت. یکبار هم در کلاس، علامه طباطبایی کنار من نشسته بود و به من گفت تو که حرفی نزدی، استاد جواب سؤال تو را میدهد و من چیزی به او نگفتم. یعنی پدرم در سن بیست و چهار، پنج سالگی، اینقدر رازدار است که حتی به هم شاگردی خود نمیگوید که استاد سؤال درونی مرا جواب میدهد. لذا پدرم در زمینه عرفان عملی نیز برخلاف تمام هم شاگریهایش بود و با استاد تمام کرد نه اینکه با استاد شروع کند. درحالیکه همه با استاد ـ آقای قاضی ـ شروع کردند. ایشان وقتی خدمت استاد رسید، خیلی از مراتب را سیر کرده بود و شاید ده سال یا بیشتر کار کرده بود و جالب است که استاد را نیز به ایشان میرسانند نه اینکه خود به دنبال استاد برود. واقعا وقتی انسان به این ظرفیت و استعداد میرسد، خداوند مسیر را برای او باز میکند. لذا پدرم با استاد پایاننامه نوشت و استاد پایان بخش بود نه شروع کننده.
* از تدریس عرفانی علامه قاضی چیزی نمیفرمود؟
ـ آقای قاضی تدریس عرفان علمی داشته و بعضی از رفقای پدرم چندین جلسه متفاوت در حضور استاد بعضی از کتب را میآموختند. پدرم آن زمان در آن درسها شرکت نکرد چون درسهای دیگر را باید پایان میداد و پدرم میخواسته هر دو بعد را داشته باشد، هم بعد علمی را در حد اعلی نگه میداشت و هم بعد عرفانی را به بالاترین سطح میرساند.هنر پدرم در این بوده که این دو هیچگاه مزاحم یکدیگر نبودهاند. من آقایی را دیدم که میگفت ما پیش آقای قاضی، فتوحات مکی میخواندیم.
آیت الله بهجت میفرمود: خدا میداند علامه طباطبایی چه سختیهایی را تحمل کرد
* پدرتان درباره فلاسفه معاصر هم صحبتی میکردند؟
ـ کسی که در فلسفه صاحب نظر بود، علامه طباطبایی بود که با حضرت آیتالله بهجت معاصر بود و با حوزه نیز مخالفت کرده بود و میخواستند درس ایشان را تعطیل کنند.
خیلی به ایشان فشار آوردند که فلسفه تدریس نکن و این کفریات چیست که میگویی؟ حوزه علمیه جای این کفریات نیست و اینجا شرف دارد و ...
حضرت آیتالله بهجت بسیار با عظمت از مقاومت علامه طباطبایی تعریف میکرد. پدرم با لحن بسیار محکمی میفرمود در این جهاد، خدا میداند ایشان (علامه طباطبایی) چه سختیهایی را تحمل کرد. چه مراتبی را در این فشارها تحمل کرد و استقامت کرد. خدا میداند. در اوج فشارها، با عظمت مثل کوه استوار ماند و این نهضت علمی را در حوزه نگه داشت.
الآن اگر فلسفه را از حوزه بردارید، یک حوزه مطرود و بیسوادی میماند که در خیلی جاهای دیگر هم هست و هیچ خاصیتی ندارد و مخالفان علامه طباطبایی نتوانستند پیروز شوند.
شاید علت آن همین بود که دور بعد از علامه که حضرت امام خمینی (ره) آمد و تا این اواخر چون خود ایشان مدرس فلسفه و علاقمند به فلسفه و عرفان بود، جرأت نکردند که اینجا بکوبند.
وگرنه اگر قدرت در دست همینها میماند، ریشه این موضوع را در مغز هر کسی که بود، در میآوردند به این بهانه که اصلا دانستن این کفریات برای تو ضرر دارد، همه را از بین میبردند.در هر مذهبی قشریون و پوسته گراها، خطر بزرگی هستند. پدرم در مورد فلاسفه دیگر که معاصرند، حرف خاصی نمیزد. بله، ذاتا به اینها ابراز تمایل میکرد ولی در گفتار مطلب خاصی نداشت.
* نظر شما درباره مخالفان فلسفه و عرفان چیست؟
ـ در حوزهها برای کوبیدن فلسفه و عرفان، چکشهای متفاوتی دست میگیرند. انحرافات گوناگونی را که در بعضی چیزها پدید آمده را به فلسفه و عرفان نسبت میدهند. مثلا نسبتهای متفاوتی مثل کفر و ... میدادند و موافقان فلسفه اینقدر محکوم میشدند.این ضربههای متفاوتی که به اینها میزدند، باعث میشد که این افراد یا خیلی قوی و محکم شوند و با لشگر به میدان بیایند که اینها اغلب اگر عارف بودند، کمتر این کار را میکردند. یا باید این افراد در لاک خود فرو میرفتند که این لاکها نیز متفاوت بود و آقای قاضی در شدیدترین آنها بود و حتی در تاریکی خارج از شهر درس میداد.
حضرت آیتالله بهجت میفرمود: کسی نزد یکی از علمای نجف رفته و گفته بود که من شاگرد مرحوم غروی کمپانی هستم. آن عالم در جواب گفته بود آن درویش را میگویی؟! با اینکه فلسفه خواندن با درویشی از زمین تا آسمان فرق دارد. آن استاد با شنیدن این حرف گفته بود از درویشی چیزی به من نمیچسبد مگر همین درس فلسفهای که میدهم.(مرحوم غروی اصفهانی معروف به کمپانی از بزرگترین اساتید مرحوم آیت الله بهجت بودند و آیت الله بهجت مکرر از ایشان در درس نام می بردند)
تلاش آیتالله بهجت برای ادا کردن حق یک کتاب فلسفه
پدرم از همان درسی که ایشان در فلسفه داده بوده، جزوهای دست شوهر خواهر حضرت آیتالله خامنهای دیده بود و این شوهر خواهر آیتالله خامنهای بسیار خوش استعداد بوده و قبل از اینکه فرزندی داشته باشد، جوان مرگ میشود.ایشان این جزوه را از یکی از شاگردان استاد گرفته بود.پدرم خیلی آن جزوه را پسندیده بود که فرمول همه مطالب در آن به تمامیت مطرح شده بود.این عبارت حضرت آیتالله بهجت بود که میفرمود: کتاب منظومه حاج ملا هادی سبزواری را مثل اشارات ابن سینا، با برهان و دلیل و بسیار قابل استفاده آورده بود و خیلی تعریف میکرد.پدرم خیلی به دنبال آن جزوه گشت ولی مثل اینکه در حملهای که عراقیها کرده بودند، از بین رفته بود و آثاری نمانده بود و خیلی برای پدرم ناراحت کننده بود.حتی در بین کتابهای خود آن مرحوم نیز گشتند و پیدا نشد. یعنی حضرت آیتالله بهجت اینقدر علاقه داشت که کسی حق این کتاب فلسفه را ادا کند ولی تظاهر نمیتوانست بکند. با این حال دست بردار نبود.
مخالفان فلسفه فشار میآوردند که چرا آیتالله بهجت به فلان عارف ناسزا نمیگوید!
حرفهای حضرت آیتالله بهجت را که ببنید، ایشان چیزی از فلسفه تظاهر نمیکرد و فقط به فلاسفه یا عرفا فحش نمیداد! تازه با اینکه رفتار ایشان اینگونه بود و فقط فحش نمیداد؛ کارها به سر آیتالله بهجت درآوردند و فشارهای زیادی متحمل میشد.
مخالفین فلسفه فشار میآوردند که چرا حضرت آیتالله بهجت به فلان عارف، فحش نمیدهد! چرا نمیگوید او کافر است.
حتی همین عوامالناس و طلبههای معمولی که درس زیادی نخوانده بودند، این طور بودند. همین الآن در مشهد هنوز حکومت با آنهاست و کمتر کسی میتواند با آنها مخالفت کند.
این شایعات حتی بعد از رحلت حضرت آیتالله بهجت ادامه داشت. یکی از این افراد در لندن مصاحبه میکند و حکم به کفر ایشان میدهد که چرا آیتالله بهجت با فلان عارف خوب بوده است.
حتی پدرم اظهاری درباره آن عارف نمیکرد. حتی وقتی درمورد آن عارف از ایشان سؤال میپرسیدند، میفرمود من موظف نیستم عقاید کسی را که ششصد سال پیش زندگی میکرده، کنکاش کنم و ببینم عقایدش چه بوده و تازه هم این مسئلهای نیست که وقتی من از دنیا رفتم یقه مرا بچسبند که نظر تو در مورد او چیست.کسی از من نخواهد پرسید تو چرا دنبال عقاید و نظر فلان کس نرفتی تا ببینی او نظرش چیست.
نکتهای لطیف از دوستی با امام خمینی (ره)
پدرم میخواست از اظهار نظر فرار کند و ذاتا نیز کم اظهار نظر میکرد و میفرمود اولین مرحله اظهار نظر درباره دیگران، این است که انسان از خودش غافل شود. مگر اینکه صفات پسندیده یا برخورد لطیف و یا کمال هرچند کوچک را میدید که نقل میکرد وگرنه در مورد افراد خصوصا اگر زنده بودند، حرفی نمیزد.
مثلا درباره حضرت امام (ره) با اینکه خیلی با هم دوست بودند، ولی اظهار نظر نمیکرد. وقتی ما خیلی اصرار میکردیم، نکته لطیفی میگفت. از ایشان میپرسیدیم حضرت امام (ره) در عرفان عملی هم کار کرده بود؟ پدرم میفرمود: بله. میپرسیدیم چه کار کرده بود؟ آیا یک اربعینی را طی کرده بود؟ پدرم میفرمود: بله.
گفتم شما از ایشان چیزی بگویید. پدرم فرمود: یک دفعه منزل ایشان مهمان بودیم و خورشت قورمه سبزی آورده بود و خودش نخورد. من پرسیدم برای چه نمیخوری؟ گفت: خیلی دوست دارم، میخواهم نخورم. چون خیلی این غذا را دوست دارم، میخواهم نخورم. حضرت آیتالله بهجت در این حد نقل میکرد ولی بقیه چیزها را حاضر نبود نقل کند.
* به عنوان آخرین سؤال، درباره علامه حسن زاده آملی که در درس فلسفه ایشان شرکت کردهاید، صحبتی دارید؟
ـ ایشان یک عمر تمام انرژی خود را صرف تحصیل انواع علوم کرده است. من بین سالهای 50 و 60 بود که حساب میکردم، دیدم ایشان در 17 رشته فوق تخصص داشت و مسلط بود. آن موقع ظاهر ایشان سالم نشان میداد ولی باطن ایشان، همه نیروهایش مصرف شده بود. ایشان خودش هم اظهار میکرد که من رعایت این تن را نکردم و این بدن، دیگر همراهی نمیکند.ایشان میگفت ما با پول مختصری که داشتیم، مقداری از این حلواهای بیکیفیت تهیه میکردیم و میخوردیم و این غذای ما بود. فقط درس میخواندیم و نیروها از دست رفته است.علامه حسن زاده آملی از این جهت بینظیر هستند. کسی مانند ایشان که عمر را در انواع علوم و در این تعداد رشته صرف کند، نداشتیم.
منبع: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13920230000579
نتیجه:
اگرچه انتساب کفر و شرک به عرفا و فلاسفه یقینا ثابت شده نیست، اما عدم ضرورت این مکاتب بی اساس پر واضح است.
حضرت آیت الله العظمی صافی میفرماید: هرکسی از آیات و روایات بیشتر بداند عارف تر است ولاغیر.
قضاوت با شما :
سوال این قسمت از پرسش و پاسخ ما درباره مسئله جنجالی وحدت وجود است . وحدت وجود مسئله ای است جنجالی بین عرفا و متکلمین اسلامی که فلاسفه آن را قبول دارند و عین توحید می دانند و متکلمین آن را ناقض توحید و خلاف سخن شریعت تلقی می کنند . اعلم الفقهاء آیت الله العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی رهکه فیلسوفی بزرگ بودند وحدت وجود را به شدت نقد می کردند و مخالف آن بودند و ایشان از جمله فلاسفه مخالف این نظریه بود که اصولاً فلاسفه با این نظریه مشهورند .
خیلی از علماء از جمله آیت الله حاج شیخ ناصر مکارم شیرازی بعضی از اقسام وحدت وجود را منتهی به کفر می دانند و حتی آیت الله شیخ یعسوب الدین رستگار جویباری می گویند : « کسانی که خداوند سبحان را جسم بدانند و یا تشبیه به یکی از مخلوقات عالم نمایند و همچنین کسانی که عقیده به وحدت وجود دارند .... کافر و نجس می باشند » رساله توضیح المسائل،ج1،ص51،م208
آیت الله حاج سید صادق حسینی شیرازی ، آیت الله حاج شیخ حسین وحید خراسانی ، آیت الله حاج سید محمد رضا گلپایگانی ، آیت الله حاج شیخ علی صافی گلپایگانی ، آیت الله حاج سید صادق حسینی روحانی ، آیت الله حاج سید محمد حسینی روحانی ، آیت الله حاج سید محمد حسینی شیرازی ، آیت الله حاج شیخ لطف الله صافی گلپایگانی ، آیت الله حاج شیخ محمد اسحاق فیاض ، آیت الله حاج سید محمد حسینی شاهرودی ، آیت الله حاج سید تقی قمی ، آیت الله حاج سید جعفر سیدان و... همگی از مخالفان سرسخت وحدت وجود می باشند و بعضی از این علما حکم به کفر افراد قائل به وحدت وجود داده اند .
آیت الله العظمی صادقی تهرانی ره در این باره می فرمایند : « وَ أنْ تَشْرِكُوا بِاللَّهِ ما لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطاناً» كه براى خداى تعالى در همهى اوصاف و یا در بعضى از صفات و یا ذات الهى شریك و یا شركایى قائل شود در حالى كه خداى تعالى در هیچ چیز و هیچ كس در عالم خلقت سلطهى ربوبى قرار نداده است، حتى پیامبران الهى كه پیامآوران وحى خدایند، و شرك در هر سه زاویهى بتپرستى و تمامى انحرافات توحیدى و ریاكارى حرام است گرچه بین اینها فرقها است » . رساله توضیح المسائل نوین،مسئله974
امّا شاید خیلی ها ندانند که وحدت وجود چیست ؟! . تعریف : وحدت وجود وموجود (pantheism-همه خدایى- پانتیسم) با انکار کثرت که نظریّه عرفاء و صوفیّه است که طبق این نظریّه (همه چیزها، اوست) و فقط اوست که هستی دارد غیر او هستی و وجودى ندارد و موجودات عین و ظهورات وسایه های او هستند و جهان حقیقت ندارد و سایه است .
جناب شیخ حسن زاده آملی در این باره می گوید : « او همان یگانهای است که همه اشیا میباشد » تعلیقات کشف المراد،ص463 . وی می گوید : « هر یک از ممکنات، مظهر یک اسم از اسمای حقند. هر چند گفتن و شنیدن این سخن دشوار است ولی حقیقت این است که شیطان هم مظهر اسم « یا مضلّ » است » انه الحق،ص68 . نیز می گوید : « در جهان چیزی جز ذات حق نیست، هر چه هست اوست و جلوه او، حقیقتا در عالم هستی غیر او چیزی موجود نیست. هستی او غیری باقی نگذاشته است » در محضر استاد حسن زاده آملی،ص۱۷ـ 18 . و می گوید : « ذات بارى … هم علت است و هم معلول » ممد الهمم،ص493 . وی در آخر به پرستش گوساله تصدیق می کند ممد الهمم،ص514 .
و جناب محمد حسین حسینی طهرانی متأسفانه می گوید : « ... من نگفتم : « این سگ خداست » . من گفتم: « غیر از خدا چیزى نیست » . روح مجرد،ص515
وی در جای دیگری می گوید : « انکار وحدت وجود یعنی انکار استقلال در ربوبیت خلاقیت حضرت باری تعالی بنابر این منکر وحدت وجود منکر توحید است و مبارز و معارض و مخاصم با آیات » !!!!! . روح مجرد ، ص379
و حسن زاده آملی می گوید : « رساله وحدت از دیدگاه عارف و حكیم از ابنعربى نقل مىكند : إن الحق المنزه هو الخلق المشبه - همانا خداوندِ منزه، همان خلق تشبیه شده و داراى همانند است » . وحدت از دیدگاه عارف و حكیم ، حسن زاده، حسن 76
وی در جایی بر خلاف ادب و نزاکت اسلامی می گوید : « در مجامعت و مواقعه مرد و زن، خدا را فاعل و منفعل! دانستهاید، و همین را هم مقتضای وحدت شخصیه وجود! (که البته این مسأله حتی زنا، و مواقعه مشرکین و ملحدین و ناصبیها را هم شامل میشود!) و خلقت خداوند و پیدا شدن خلق را، مانند تولید مثل انسان از منی خود! دانستهاید، و همین را هم مقتضای معارف قرآن و روایات و علوم اهل بیت علیهم السلام ! » . ممد الهمم،ص607-609
نظر نویسنده : « وحدت وجود هیچ دلیل محکمی ندارد و قائلین به آن منحرف از مسیر حقه ( اسلام ) هستند و خواندن کتب فلاسفه مگر برای ردّ آنها اشکال ندارد در غیر این صورت حرام است . وحدت وجود موجب کفر و فسق فرد قائل به آن می شود ( البته اگر بداند چه می گوید در غیر این صورت جاهل است ) . وحدت وجود بر اساس کتاب الله و سنت قطعیه مردود است و این مسئله را مفصلاً در کتاب « مگوهای گویا » توضیح خواهیم داد » .
منبع مطالب وبلاگ:http://al-forqan.mihanblog.com/post/26
قضاوت با شما :وحدت وجود چیست ؟ ونظر شما درباره آن چیست ؟
سوال این قسمت از پرسش و پاسخ ما درباره مسئله جنجالی وحدت وجود است . وحدت وجود مسئله ای است جنجالی بین عرفا و متکلمین اسلامی که فلاسفه آن را قبول دارند و عین توحید می دانند و متکلمین آن را ناقض توحید و خلاف سخن شریعت تلقی می کنند . اعلم الفقهاء آیت الله العظمی دکتر محمد صادقی تهرانی رهکه فیلسوفی بزرگ بودند وحدت وجود را به شدت نقد می کردند و مخالف آن بودند و ایشان از جمله فلاسفه مخالف این نظریه بود که اصولاً فلاسفه با این نظریه مشهورند .
سلام
این تاپیک ربطی به موضوعی که مطرح کرده اید ندارد
همه این چیزهایی که گفته اید هم جواب دارد
اگر مایل به بحثید تاپیک بزنید تا جواب بدهیم هرچند بارها و بارها جواب داده ایم
میتوانید به تاپیکهای مشابه مراجعه فرمایید
والله الموفق
همه این چیزهایی که گفته اید هم جواب دارد
جواب این ها چیست؟؟
او همان یگانهای است که همه اشیا میباشد
ذات بارى … هم علت است و هم معلول
اگر این ها کفر نیست پس دیگر کفر چیست؟؟
جواب این ها چیست؟؟
او همان یگانهای است که همه اشیا میباشد
ذات بارى … هم علت است و هم معلولاگر این ها کفر نیست پس دیگر کفر چیست؟؟
سلام
عرض شد تاپیک بزنید تا گفتگو کنیم
این حرفها حساب دارد برادر
والله الموفق
سلام ...
با تشکر از جناب استاد اگر احساس کردین که پست من مربوط به این قسمت نمیشه ... یا مرتبط به موضوعات شما نمیشن ... حتما حذف یا جابجاش کنید ...
در مورد راه عرفان و اینکه آیا ضرورتی دارد یا خیر ... چند سال پیش در مورد ملاصدرا و نظریات ایشون کمی مطالعه کردم گفتم شاید خالی از لطف نباشه در اینجا تعدادیش رو عنوان کنم .
منبع از ویکی هست ...
[h=1]1- ملاصدرا شیعهمذهب و پیرو آئین دوازدهامامی بود، به اصول و فروع دین اسلام و مذهب شیعه اعتقاد داشت. البته در مباحث عقلی طبیعتاً به برهان اهمیت میداد و ار به مذهب نداشت. لذا اگر نگرشهای برخی از دانشمندان سنیمذهب مانند ابن رشد را درست مییافت، میپذیرفت.[/h]
2-ملاصدرا بر این باور بود که مذهب شیعه دو وجه دارد، وجه ظاهری، یعنی همان شریعت و احکام دینی، و وجه باطنی، که همان درونمایه و حقیقت مذهب شیعهاست و ملاصدرا آنرا عرفان شیعی مینامید. او برای رستگاری انسان، هم شریعت و پایبندی به فرایض دین را لازم میشمرد و هم سیر و سلوک عرفانی برای رسیدن به حقیقت مذهب شیعه را ضروری میدانست. این در حالی بود که بیشتر دانشمندان قشری اصفهان، دید خوبی نسبت به عرفان نداشتند. ایشان بر این باور بودند که بسیاری از عارفان، به احکام دین اسلام پایبند نیستند و عمل به فرایض دینی را برای رسیدن به رستگاری لازم نمیبینند. یکی از دلایل تبعید ملاصدرا از اصفهان همین باور بود.
3-ملاصدرا اگرچه به عرفان باور داشت، اما کوتاهی از احکام و واجبات دین را به بهانهٔ سیر و سلوک عرفانی رد میکرد. با دانشمندان قشری نیز به دلیل ستیز با عرفان شیعی مخالف بود. همچنین با برخی از صوفیان که عمل به واجبات دینی را ضروری نمیدانستند، مخالف بود. البته برخی معتقدند ملاصدرا با ادغام فلسفه وعرفان نا خواسته راه را برای بسته شدن مسیر فلسفه ورزی در جهان اسلام فراهم کرد.
4-در آثار ملاصدرا دهها صفحه عليه تقليد و تعصب و اهل تقليد و تعصب، مطلب وجود دارد. وی در اسفار چنین آورده که: «خداوند از تقليد نهی كرد، مقلدان را نكوهش كرد و آنان را فرمود تا در جرگه اهل انديشه و معرفت در آيند و ايشان را بيم داد از پيروی پيشينيان و تقليد اسلاف و مشايخ گذشته».ملاصدرا در طول زندگی علمیاش، دیدگاههای گوناگونی را پیرامون مسئلهٔ تقلید عنوان کردهاست. گاهی آنرا با شروطی پذیرفته و گاه به کلی آنرا مردود شمردهاست (مانند نوشتار او در کتاب المشاعر). شاید به سبب مخالفت برخی علمای اصفهان با او و به این دلیل که ایشان را برای راهنمایی مردم واجد شرایط نمیدانستهاست.میتوان چنین گفت که ملاصدرا بر این باور بوده که فراگیری دانش از جمله فقه، حدیث و تفسیر و نیز سلوک در عرفان شیعی بر همهٔ مسلمانانواجب عینی است، نه واجب کفایی، و هر مسلمان باید با فراگیری این دانشها به درجهٔ اجتهاد برسد و اگر گروهی از مسلمانان بنا به دلایلی پذیرفتنی به این درجه دست نیافتند، آنگاه میتوانند از مجتهد تقلید کنند، به شرط آنکه تقلید ایشان آگاهانه بوده و واجد بودن مجتهد نیز بر ایشان آشکار شده باشد.
اگر این ها کفر نیست پس دیگر کفر چیست؟؟
که تکرار کردم گرچه همه ی این مکاتب انحرافی در احادیث ذم شده اند اما نجاست ظاهری تازمانی که ملزم به لوازم افکارشان نباشند، ندارند.
ضمنا جناب حامد صحیح میفرماید برای این موضوع تاپیک ایجاد کنید(البته اگر تاییدش کردند) والله العالم
این که وحدت وجود کفر هست یا نیست دست ما نیست، این مراجع اند که حکم میدهند.
وحدت وجود مسئله اعتقادی است و جز توحید است و تقلید در اصول دین جایز نیست!
اما نجاست ظاهری تازمانی که ملزم به لوازم افکارشان نباشند، ندارند.
این نظر مرجع شماست طبق سخنان آیت الله مکارم شیرازی:
و اعتقاد به آن کفر است!
ضمنا جناب حامد صحیح میفرماید برای این موضوع تاپیک ایجاد کنید
قبلا تاپیک ایجاد کردم اما فورا موضوع را می بندند
جناب اسک
خب شما چگونه اثبات میکنید منظور عرفا ازین وحدت وجود، مستلزم به کفر است طبق فتوی حضرت آقا مکارم شیرازی؟
من ندارم طرفداری میکنم ازین عرفاو فلاسفه منحرف، بلکه عرض من اینست که تکفیر بدین سادگیهام نیست.
خب شما چگونه اثبات میکنید منظور عرفا ازین وحدت وجود، مستلزم به کفر است طبق فتوی حضرت آقا مکارم شیرازی؟
آیت الله مکارم می گویند کسی معتقد باشد جز خدا وجودی نیست این مستلزم کفر است و شما اگر عارف یا فیلسوفی را یافتید که اعتقاد نداشته باشد جز خدا وجودی هست آنگاه حرف شما صحیح است.
آیت الله مکارم می گویند این عقیده کفر است و عرفا این عقیده را دارند.
چرا متوجه نمیشی برادر، عرض من اینست که تو از کجا میدانی کسی که حرف از وحدت وجود میزند، ازین نوع است، و کاملا منظورش اینه که جز خدا وجودی نیست.
دقت کن، شاید منظوری دیگر دارد.
عرض من اینست که تو از کجا میدانی کسی که حرف از وحدت وجود میزند، ازین نوع است
خیلی واضح است
وحدت وجود=وجود واحد است و وجودی جز خدا نیست
طبق فتوا آیت الله مکارم این عقیده کفر است و هر کس معتقد باشد کافر است
متوجه می شوید؟؟؟؟ نوع دیگری از وحدت وجود وجود ندارد حداقل چیزی که همه ی افرادی که قایل به وحدت وجود به آن معتقدند اند این است که وجودی جز خدا نیست!!!! و اگر کسی بگوید وجودی جز خدا هست دیگر قائل به وحدت وجود نیست!!!!!!!!!!!!! متوجه شدی؟؟؟؟
کاملا منظورش اینه که جز خدا وجودی نیست.
برو از فلاسفه و عرفا بپرس اگر گفتند وجودی جز خدا هست به من خبر بده!!! این هم تحدی یک نفر عارف و فیلسوف را پیدا کن که قائل به وحدت وجود باشد و بگوید وجودی جز خدا هست بعد بیا بگو از کجا می دانی!!!!!!!!
مثل این است که تو بگویی از کجا می دانی شیعه معتقد است که حضرت علی جانشین رسول الله است!!!! خوب اگر معتقد باشد که امام علی جانشین نیست دیگر شیعه نیست!!
اگر کسی هم بگوید جز خدا وجود دیگری هست دیگر قائل به وحدت وجود نیست! واضح است؟؟؟
سوال:
در عرفان سالکان حقیقت از آتش جهنم نمی ترسند و شوق بهشت ندارند فقط می گویند بخاطر وصال معشوق است که این راه را می رویم؛ آیا این حرفها خلاف آموزه های قرآن نیستند؟
پاسخ:
عرفان حقیقی عبارت است از علم به حضرت حق سبحانه از حیث اسماء و صفات و مظاهرش و علم به احوال مبدأ و معاد و به حقایق عالم و چگونگی بازگشت آن حقایق به حقیقت واحدی که همان ذات احدی حق تعالی است و معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رها ساختن نفس از تنگناهای جزئیت و پیوستن به مبدأ خویش و اتصاف وی به نعمت اطلاق و کلیت.
بدیهی است این معنای از عرفان نه تنها مخالف با حقایق قرآن و آموزه های اهل بیت (علیهم السلام) نیست بلکه در راستای اهداف عالیه ارسال کتب آسمانی و انبیای الهی است. عرفان حقیقی جدای از قرآن و برهان نبوده و از زاویه ای دیگر به همان حقایق اشاره دارد.
همانطور که فرمودید اگر چه عارف در بین منازل و مقامات در پی رسیدن به بالاترین و کاملترین آنها است و هرگز در پی بهشت و غلمان و حوریان بهشتی نیست و دائما در صدد نیل به حق سبحانه و کسب رضایت خداوند عالم است اما نباید در این طریق از مراتب و جایگاه مختلف افراد غافل شد و هرکسی را با این معیار سنجید. چه بسا کارهایی که برای ما مستحب است برای عارفی که به مقامات عالیه رسیده واجب باشد لذا نباید خرده گرفت و مراتب ایمان و یقین افراد را با یکدیگر خلط کرد.
البته ذکر این نکته هم ضروری است که اگر انسان کاملی را دیدیم که چنین غایتی برای خود دارد و فراتر از بهشت حوریان و نهرهای شیر و عسل و شراب در پی بهشتی دیگر به نام ذات اقدس خداوند است نباید او و غایتش را مخالف آیات و روایاتی که ما را به بهشت حوریان فرا خوانده اند بدانیم زیرا قرآن کریم نیز به حسب قابلیتها و استعدادهای گوناگون افراد با ما همسخن شده است.
در اینجا لازم است به احادیثی از این دست نیز توجه کنید که مثلا امام علی (علیه السلام) فرمودند:
«گروهی به شوق بهشت خدا را عبادت می کنند که این عبادت تجار است وگروهی از ترس جهنم خدا را عبادت می کنند که عبادت بردگان و بندگان است ولی گروهی هستند که چون خداوند را اهل و شایسته ی عبادت می بینند، برای شکر نعمت ها او را عبادت می کنند که این، عبادت احرار و آزادگان است.» (1)
لذا نه تنها عارفان بالله بلکه اولیا و انبیای الهی و ائمه معصومین همگی خدا را نه بخاطر نیل به بهشت بلکه او را چون لایق پرستیدن و حمد و ثنا می بینند عبادت می کنند. آنان که به حقیقت راه یافته اند زبان حالشان این است:
خلاف طریقت بود که اولیا
تمنا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خویشی، نه در بند دوست
بلکه برخی از آیات قرآن کریم نیز اشاره به همین مقامات و منازل دارد.
در روایت است که حضرت وصّى امير المؤمنين على(عليه السّلام)فرمود: عارف كه از دنيا رفت، سائق و شهيد او را در قيامت نمى يابند، و رضوان جنّت او را در جنّت نمى يابد، و مالك نار او را در نار نمى يابد. يكى عرض كرد: عارف در كجا است؟
امام فرمود: فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ. (2) یعنی او در نزد خدايش است.عارف نه در آسمان است و نه در زمين، نه در بهشت و نه در دوزخ، او همواره پيش آسمان آفرين و بهشت آفرين است.(3)
پینوشتها
1- نهج البلاغه، قصار الحکم، ۲۳۷
2-قمر 543
3- علامه حسن زاده آملی /هزار و يك كلمه/ ج2 / ص 455