تناقض بين «لا اكراه فى الدين »و حكم قتل مرتد
تبهای اولیه
تناقض بين «لا اكراه فى الدين »و حكم قتل در مورد مرتد فطرىرا همراه با ذكر آيه و دليل عقلى بيان كنيد؟ اگر مورد تاريخى دارد بيان كنيد؟
سيد حسين اسحاقى (1)
چكيده
آزادى عقيده يكى از انواع مهم آزادى است . در اين نوشتار آزادى عقيده از ديدگاه اسلام مورد بررسى و تحليل قرار گرفته است . نگارنده ضمن تعريف و بيان اقسام عقيده، تفاوتها و مميزههاى تفكر و عقيده را بحث نموده و سپس ديدگاه قرآن و سيره پيامبر صلى الله عليه و آله را در اين موضوع مورد تجزيه و تحليل قرار داده است . در پايان، به محدوديتهاى آزادى عقيده و بحث جهاد و ارتداد اشاره رفته است .
تعريف و اقسام عقيده
يكى از گونههاى آزادى كه از اهميت ويژهاى برخوردار مىباشد، آزادى عقيده است . عقيده در لغتبه معناى بسته شدن، منعقد گرديدن و گره خوردن آمده است; يعنى امرى كه با ذهن و روح و روان انسان پيوند خورده، انعقاد مىپذيرد . (2)
بنابراين، مىتوان گفت: عقيده، عبارت است از «حصول ادراك تصديقى در ذهن انسان .» (3)
عقيده از نظر منشا، اقسام مختلفى دارد; زيرا ممكن است نتيجه تفكر و برهان باشد يا نتيجه وهم و خيال و يا بازتاب عادات و غير آن; اما از جهت مطابقتبا واقع نيز عقيده، به درست و نادرست تقسيم مىشود; چرا كه ممكن است ناشى از امرى خرافى و نشات يافته از تلقينات و اوهام رايج زمانه باشد و يا كاملا جنبه تقليدى، احساسى يا عاطفى داشته باشد .
عقيده ممكن استحتى ضد ارزش هم باشد; يعنى به امورى معتقد شود كه جنبه ارزشى ندارند . چنانكه بسيارى از مردم جهان عقيده دارند كه ماده، اصيل است و يا انسان اصيل مىباشد و يا اين كه طبيعت اصيل است; يا اين كه انسان را حيوانى مدرن مىدانند كه تفاوت چندانى با حيوانات ديگر ندارد و بر اين باورند كه بايد فرصت را غنيمتشمرد و از فلسفههاى التذاذى بهره جست . عدهاى نيز انسان را موجودى پوچ و بيهوده مىدانند و نيهيليسم (ذژخدخخخذ) را مىپذيرند . در اين عقايد هرگز حقانيت و قداستى نهفته نيست .
در مقابل، عقيده به كرامتها و ارزشهاى الهى قداست دارد و بر مبناى استدلال و برهان و مستند بر سنجش امور بايستى و رواست . (4)
عقيده اصيل، امرى بى پايه نيست و نمىتوان آن را با برانگيختن احساسات و عواطف پذيرفت; چنين عقيدهاى آنگاه به دست مىآيد كه داراى پايهها و مبانى عقلانى و خردپذير باشد كه عبارتند از:
1 - با افكار و انديشههاى عالى معارضه ندارد;
2 - با كرامتها و ارجمنديهاى انسان ناسازگار نيست;
3 - بر اساس واقعيتها استوار است; نه اوهام و پندارها;
4 - در حقايق نهفته در جهان هستى ريشه دارد;
5 - غايتمند است و فلسفهاى روشن را براى زيستن متعالى انسان فراهم مىسازد;
6 - انسان را به مرحله نهايى كمال و تعالى كه غرض آفرينش انسان است، مىرساند .
تفاوت تفكر و عقيده
تفكر عبارت است از به كارگيرى نيروى عقل براى يافتن حقايق . از اين رو، بايد فكر، كاملا آزاد باشد تا بتواند به حقيقت دست پيدا كند و اين همان چيزى است كه اسلام با خطابهايى چون «افلا تتفكرون» بر آن تاكيد و اصرار فراوانى دارد . به علاوه، اسلام با هر چيزى كه فكر انسان را در بند مىكشد و از حركت آزادانه آن جلوگيرى مىكند، مانند تقليد كوركورانه، جهالت، پيروى از هوا و هوس و افرادى كه افكار را منحرف مىكند، بشدت مبارزه مىكند .
اما عقيده عبارتاست از باور انساننسبتبه يك حقيقت . از آنجاكهدر هر زمينهاى، حقيقتنمىتواند بيش از يك چيز باشد، فقط يك باور مىتواند صحيح باشد . بنابراين، تاييد و آزادى همه باورها، با هيچ حقيقتى سازگارى ندارد . باور و عقيده صحيح در زمينه حقايق اصلى هستى از سوى پروردگار متعال براى بشر بيان شده است تا او راه صحيح زندگى را پيدا كند و از حيرت و سرگردانى نجات يابد . بنابراين، تمام تلاش اسلام آن است كه صحت عقيده خاصى; يعنى همان عقيده الهى و توحيدى را ثابت كند; زحمات گوناگون انبيا نيز در همين جهت، صورت گرفته است . اگر اسلام بگويد انسانها در پذيرش هر عقيدهاى آزاد و مجازند، معنايش اين است كه اسلام همه عقايد - حتى عقايد مخالف با توحيد - را صحيحمىداند و اين، تناقضىآشكار است; درست مانند آن كه يك استاد رياضىبا تلاشفراوانثابتكند كه جواب صحيح فلان مساله فقط جواب «الف» است و آنگاه بگويد: شما آزاد هستيد هر جواب ديگرى را هم به عنوان جواب صحيح انتخاب كنيد . تناقض در اين دو گفتار كاملا روشن است . بنابراين، اگر كسى هر جواب ديگرى غير از «الف» را انتخاب كند، هيچ گاه مورد قبول و پذيرش قرار نخواهد گرفت .
بر همين اساس است كه قرآن مىفرمايد:
«ان الدين عند الله الاسلام» (5) يعنى: همانا دين در نزد خداوند، اسلام است .
و مىفرمايد:
«و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو في الآخرة من الخاسرين» (6)
يعنى: هر كس غير از اسلام دينى را برگزيند، هرگز از او پذيرفته نخواهد شد و او در آخرت از زيانكاران خواهد بود .
و آيات فراون ديگرى كه مؤيد اين مطلب است .
باور انسان، عملى اختيارى براى انسان نيست تا منع و تجويز يا آزادى و عدم آزادى به خود آن تعلق بگيرد; مثلا نمىتوان گفت: «فهم فلان مطلب ممنوع است و هيچ كس حق ندارد آن را بفهمد و باور كند» ; اما اگر آن مطلب واقعا اشتباه است، مىتوان اشتباه بودن آن را با مقدمات علمى و منطقى ثابت كرد تا افراد، خود به بطلانش پى ببرند و از پذيرش آن دستبردارند .
«آنچه مورد منع يا جواز قرار مىگيرد، اعمالى است كه عقيده، انسان را ملزم مىكند به آنها پايبند باشد; مانند دعوت ديگران به آن عقيده و قانع كردن مردم براى پذيرش آن و يا نوشتن و منتشر كردن آن عقيده و يا تلاش براى از بين بردن عقايد و اعمالى كه مخالف با آن عقيده است . اينگونه امور است كه قابليت منع يا جواز را دارد .» (7)
با توجه به تفاوت تفكر و عقيده، مىتوان به تفاوت آزادى در اين دو مورد پى برد . مرحوم شهيد مطهرى در اين باره چنين نوشته است:
«فرق است ميان آزادى تفكر و آزادى عقيده . آزادى تفكر ناشى از همان استعداد انسانى بشر است كه مىتواند در مسائل بينديشد . اين استعداد بشرى حتما بايد آزاد باشد . پيشرفت و تكامل بشر در گروى آزادى است; اما آزادى عقيده خصوصيت ديگرى دارد و مىدانيد كه هر عقيدهاى ناشى از تفكر صحيح و درست نيست . منشا بسيارى از عقايد يك سلسله عادتها و تقليدها و تعصبهاست . عقيده به اين معنا نه تنها راهگشا نيست كه به عكس، نوعى انعقاد انديشه به حساب مىآيد; يعنى فكر انسان در چنين حالتى به عوض اين كه باز و فعال باشد، بسته و منعقد شده است و در اينجاست كه آن قوه مقدس تفكر به دليل اين انعقاد و وابستگى در درون انسان، اسير و زندانى مىشود . آزادى عقيده در معناى اخير، نه تنها مفيد نيست; بلكه زيانبارترين اثرات را براى فرد و جامعه به دنبال دارد . آيا در مورد انسان كه يك سنگ را مىپرستد، بايد بگوييم چون فكر كرده و به طور منطقى به اينجا رسيده و نيز به دليل اين كه عقيده محترم است، پس بايد به عقيده او احترام بگذاريم و ممانعتى براى او در پرستش بت ايجاد نكنيم، يا بايد كارى كنيم كه عقل و فكر او را از اسارت اين عقيده آزاد كنيم; يعنى همان كارى را بكنيم كه ابراهيم خليلا ... كرد ... در اينجا قرآن اصطلاح بسيار زيبايى به كار مىبرد و مىگويد: «فرجعوا الى انفسهم» (8) اين مناظره سبب شد كه بت پرستان به خود بازگردند . حالا كار حضرت ابراهيم را چگونه تفسير كنيم، آيا كارى كه ابراهيم عليه السلام كرد بر خلاف آزادى عقيده به معناى رايج آن بود كه مىگويد: عقيده هر كس بايد آزاد باشد يا آن كه در خدمت آزادى عقيده به معناى واقعى آن بود . اگر حضرت ابراهيم مىگفت چون اين بتها مورد احترام ميليونها انسان هستند، پس من هم به آنها احترام مىگذارم; يعنى درست همان چيزى را ابراز مىكرد كه اكنون عقيدهاى بسيار رايج است، آيا كار درست و صحيحى انجام داده بود؟ از نظر اسلام اين اغراى به جهل است; نه خدمتبه آزادى .» (9)
بنابراين اگر مقصود از آزادى عقيده اين است كه افراد در معارف اصلى و اساسى دينى آزاد باشند و خود را ملزم به عقيده و آرمانى نكنند و اهل ديانت در قبال انحراف بىتفاوت باشند، در نادرستى آن ترديدى نيست; زيرا اسلام دعوت به توحيد مىكند و شرك و بتپرستى با توحيد ناسازگار است . اين نوع آزادى با توحيد كه اساس همه اديان الهى است در تضاد و تعارض مىباشد . اگر مقصود اين است كه چون عقيده پديد آمده يك ادراك تصديقى در ذهن انسان است و يك عمل اختيارى نيست كه منع آن ممكن باشد، يا كسى را براى پذيرفتن آن اجبار كرد، سخن درستى است . از اين رو، اسلام در عين حال كه براى ايمان آوردن انسانها اهميت قائل است، براى پذيرفتن آن، كسى را الزام و اجبار نمىكند و اجبار را مفيد فايده نمىداند و اگر كسى عقيدهاى را پذيرفت، او را مجبور نمىكند تا از عقيده خود دستبردارد . دين مبين اسلام كسى را به خاطر عقيدهاش مورد تعقيب و آزار قرار نمىدهد .
از سوى ديگر، آزادى عقيده طبق اين تفسير به اين معنا نيست كه اسلام نسبتبه هر عقيدهاى بى تفاوت باشد . آنچه در اسلام مطرح است مجبور نكردن و در نهايت فراهم كردن فرصت و برقرارى امنيتبراى ابراز عقايد مخالف و موافق است و اين غير از تاييد كردن و بىتفاوت بودن است . ممكن است هم آزادى ابراز عقيده وجود داشته باشد، هم بتوان براى آگاهى و ارشاد مردم از تمام روشهاى تبليغى استفاده كرد .
آزادى عقيده در قرآن
يكى از شواهد آزادى عقيده اين واقعيت است كه قرآن مروج گفتگو و تبادل فكر، در ميان انديشمندان و صاحبان مذاهب است . به همين جهت، مىتوان يكى از ويژگيهاى قرآن را ترويج گفتگو و تعاطى افكار و برخورد منطقى با عقايد مخالف دانست . قرآن، تا آنجا براى گفتگو اهميت قائل است كه مىگويد:
«ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتي هي احسن» (10) ;
يعنى: با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به شيوهاى كه نيكوتر است مجادله نماى .
و يا براى گفتگو آدابى را ذكر مىكند . از آن جمله اين كه، براى جدل و غلبه بر طرف مقابل، خارج از نزاكت صحبت نشود:
«و لا تجادلوا اهل الكتاب الا بالتي هي احسن» (11)
يعنى: و با اهل كتاب جز به شيوهاى كه نيكوتر است مجادله نكنيد .
مهمترين نكتهاى كه در سراسر آيات قرآن در تاكيد بر گفتگو به چشم مىخورد، استفاده از شيوه خردگرايانه و توجه به تفكر و تدبر و منطق و برهان است . در جايى مىفرمايد:
«قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين» (12)
يعنى: بگو: اگر راستگوييد، حجتخود را بياوريد .
يا در واكنش به تندترين برخوردها و نسبتهاى دروغى كه براى شكستن شخصيت پيامبر صلى الله عليه و آله، به او نسبت داده شده، اين چنين پاسخ مىدهد:
«او لم يتفكروا ما بصاحبهم من جنة ان هو الا نذير مبين» (13)
يعنى: آيا نينديشيدند كه در يارشان هيچ گونه ديوانگى نيست: او جز بيمدهندهاى آشكارا، نيست .
و يا در جايى ديگر مىفرمايد:
«ا فلم يسيروا في الارض فتكون لهم قلوب يعقلون بها» (14)
يعنى: آيا در زمين گردش نكردند تا دلهايى داشته باشند كه با آن بينديشند .
بنابراين، خاستگاه فرهنگ قرآن، تحمل فكر و نظر، تبادل فكر، گفتگو، به كارگيرى زبان منطق و خرد است . دعوت، به شنيدن سخنها و برگزيدن بهترينهاست .
«فبشر عباد ا الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه» (15)
يعنى: پس مژده ده آنان را كه سخن را مىشنوند و بهترين آن را پيروى مىكنند .
بنابراين، گذشته از اين كه اصولا عقيده ذاتا و ماهيتا اكراهپذير نيست، آيين اسلام كه طرفدار منطق استدلال و گفتگوست نمىتواند طرفدار روش اكراه و اجبار در عقيده باشد . قرآن كريم درباره نفى اكراه در عقيده فرموده است:
«لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي فمن يكفر بالطاغوت و يؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لا انفصام لها و الله سميع عليم» (16)
يعنى: اجبارى در دين نيست; (زيرا) راه هدايت از گمراهى آشكار شده است . پس هر كس كه به طاغوت كفر ورزد و به خداوند ايمان آورد، در واقع به رشتهاى محكم چنگ زده است كه هرگز گسستى براى آن نخواهد بود و خداوند شنوا و داناست .
مفسران در شان نزول اين آيه كريمه دو روايت زير را نقل كردهاند:
عبد بن حميد و ابن جرير و ابن منذر از مجاهد نقل مىكنند كه گفت: (زنانى از) نضير (قبيلهاى از يهود) مردانى از اوس را شير داده بودند و پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله دستور داد بنى نضير از آنجا بروند . فرزندان آنها از اوس، گفتند: با آنها خواهيم رفت . آنها را خواهيم پذيرفت; ولى خانوادهشان مانع از آنها شدند و مجبورشان كردند تا اسلام آورند . آيه «لا اكراه فى الدين» درباره آنها نازل شد .
ابن اسحاق و ابن جرير درباره آيه «لا اكراه فى الدين» از ابن عباس آوردهاند كه گفته است: اين آيه درباره مردى از انصار بنى سالم بن عوف به نام «حصين» نازل شده است كه دو فرزند مسيحى داشت و حال آن كه خود او مسلمان بود . به پيامبر صلى الله عليه و آله عرض كرد: آيا مىتوانم آن دو را مجبور به پذيرفتن اسلام كنم، چون حاضر نيستند غير از نصرانيت دينى ديگر را بپذيرند؟ بدين ترتيب اين آيه درباره آنها نازل شد . (17)
در اين آيه، اگر «لا اكراه فى الدين» را يك قضيه خبرى بدانيم كه بيان كننده يك واقعيت در جهان هستى (تكوين) است، در اين صورت، يك حكم دينى (تشريعى) مبنى بر اين كه در دين و اعتقاد، نبايد هيچ كس را مجبور كرد، از آن به دست نمىآيد و اگر «لا اكراه فى الدين» را يك حكم انشايى (18) و تشريعى بدانيم - همچنان كه دنباله آيه; يعنى «قد تبين الرشد من الغى» بر آن دلالت دارد - در اين صورت، «لا اكراه فى الدين» نهى مىكند از اين كه اعتقاد و ايمان با اجبار به كسى تحميل شود . (19)
در واقع خداوند متعال اين حكم تشريعى را با دنباله آيه: «قد تبين الرشد من الغى» ، توضيح مىدهد و اين قسمت آيه (قد تبين . .). در واقع علتى براى قسمت اول آيه (لا اكراه . .). است; بدين معنا كه يك دستور دهنده حكيم و يك مربى عاقل در صورتى در امرى مهم به اجبار و اكراه رو مىآورد كه هيچ راهى براى بيان حقيقت وجود نداشته باشد; يا به خاطر اينكه سطح فهم و درك طرف مقابل پايين و نارساست و يا به خاطر علتهاى ديگرى كه موجب مىشود آن فرد حكيم براى اجراى حكم خود متوسل به اجبار شود يا دستور به تقليد بدهد و يا راههاى مناسب ديگرى را برگزيند; اما در امر مهمى كه هر دو طرف خير و شر و صواب و ناصواب آن آشكار است و به علاوه، نوع پاداش و جزايى هم كه به انجام يا ترك آن امر مهم تعلق مىگيرد، بيان شده است، ديگر نيازى به اجبار و اكراه نيست; بلكه انسان اختيار دارد هر يك از دو طرف قضيه و عاقبت ثواب يا عقاب آن را براى خودش انتخاب كند . بنابراين، بشر در زندگى داراى حق انتخاب است و اين از بزرگترين حقوق انسان مىباشد . جمله «لا اكراه فى الدين» نيز به همين مطلب اشاره دارد . يكى از تلاشهاى پيامبران نيز كوشش براى تحقق اين حق در جوامع انسانى است . اصولا بر اساس حق انتخاب است كه تكليف و ثواب و عقاب معنا پيدا مىكند . اما نكته مهم اين است كه اين حق انتخاب الزاما به معناى صحت انتخاب نيست; بلكه انتخاب بشر ممكن است صحيح و ممكن است ناصحيح باشد .
جمله «قد تبين الرشد من الغى» نيز كه در ادامه «لا اكراه فى الدين» آمده است، اشاره به مساله صحت انتخاب دارد; اما متاسفانه بسيارى از افراد فقط به جمله اول توجه مىكنند و بر اساس آن، بشر را داراى حق انتخاب مىدانند; اما نسبتبه اين مساله كه كدام انتخاب صحيح است و اساسا ملاك انتخاب صحيح در اسلام چيست، توجهى نمىكنند . اين افراد احيانا گمان مىكنند كه چون بشر داراى حق انتخاب است، پس مىتواند هر چه را كه مىخواهد انتخاب كند و هيچ مشكلى هم پيش نمىآيد و به عبارتى ديگر، حق انتخاب را با صحت انتخاب مساوى مىدانند; در حالى كه مىدانيم اگر حق انتخاب به معناى صحت انتخاب بود، ديگر هدايت و گمراهى معنا نداشت و پاداش كيفر بى معنا بود; چون گمراهى پيش نمىآيد تا نياز به كيفر باشد . همچنين، اگر حق انتخاب به معناى صحت انتخاب بود، اين همه دلهره و نگرانى پيش از انتخاب به وجود نمىآمد و پس از انتخاب هم پشيمانى معنايى نداشت و خلاصه، اگر حق انتخاب مستلزم صحت انتخاب بود، اشتباهى در زندگى اتفاق نمىافتاد .
از اين رو، با آن كه خداوند متعال به بشر حق انتخاب بخشيده است; در كنار آن پيامبران را فرستاد تا انتخاب صحيح را به بشر نشان دهند و او را از گمراهى و نتايج آن نجات بخشند .
نكته ديگر درباره حق انتخاب عقيده اين است كه انسان بايد از نتايج انتخاب خود آگاه باشد و آنها را بپذيرد . بشر، بر اساس حق انتخاب مىتواند راهى را كه انبيا نشان دادهاند، بپذيرد يا نپذيرد; اما بايد به نتيجه پذيرش يا عدم پذيرش خود توجه كند . بدين جهت، در آيه پس از «لا اكراه فى الدين» آمده است:
«الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور و الذين كفروا اولياؤهم الطاغوت يخرجونهم من النور الى الظلمات اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون»
اين آيه به نتايج انتخاب صحيح و غير صحيح انسان اشاره دارد .
بنابراين، يك انسان عاقل و حقيقتخواه، هيچ گاه به دنبال انتخاب نادرست نخواهد رفت .
انسان، وقتى به كمال مىرسد كه بر اساس حسن اختيار خود، حق را بپذيرد . اكراه و اجبار، اختيار را از انسان مىگيرد . به همين دليل، خداى سبحان درباره انديشه و عقيده، آزادى را محور قرار داده و اكراه در دين را جايز نمىداند و وظيفه انبيا عليهم السلام را عرضه و ابلاغ دين مىداند: «ما علينا الا البلاغ المبين» (20) و به پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله مىفرمايد:
«لعلك باخع نفسك الا يكونوا مؤمنين ا ان نشا ننزل عليهم من السماء آية فظلت اعناقهم لها خاضعين» (21)
يعنى: گويا تو قالب تهى مىكنى بر اين اندوه كه چرا ايمان نمىآورند; اگر ما بخواهيم، چيزى را از آسمان نازل مىكنيم تا ايشان براى آن خاضع و فروتن شوند .
پس خداى متعال، ايمان اجبارى را سعادت نمىداند و براى آن، اثرى در كمال انسان قائل نيست .
اگر عقايد اجبارى مطلوب بود، خداوند خود، آن را بر بندگان تحميل كرده بود; اما خداوند ايمان اجبارى را در راستاى تعاليم پيامبران قرار نداد و فرمود:
«و لو شاء ربك لآمن من في الارض كلهم جميعا ا فانت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين» (22)
يعنى: اگر خداوند، با اراده حتمى مىخواست، تمامى اهل زمين ايمان مىآوردند [ولى اين خواسته خداوند نيست كه مردم با اراده حتمى ايمان بياورند] . پس آيا تو مردم را به اكراه وا مىدارى كه مؤمن شوند؟
اراده خداوند در آفرينش انسان، به عنوان خليفه، بر اين بوده است كه هيچ عقيدهاى - حتى از طريق انبيا - بر او تحميل نشود; چون اساسىترين حقوق آدمى، آزادى در انتخاب عقيده و اتخاذ راى است . تلاش اديان الهى براى «آزادى از» بوده است; آزادى از اصنام و اوثان، آزادى از شهوات نفسانى، آزادى از قدرتهاى خداگونگى بشرى، آزادى فقيران از فقر، آزادى مال اندوزان از اتراف و رفاه و ... و «آزادى به» را در اختيار خود انسان گذاشته است:
«انا هديناه السبيل اما شاكرا و اما كفورا» (23)
يعنى: ما به راه آورديم او را; چه سپاسگزار باشد و چه ناسپاس .
و نيز مىفرمايد:
«و هديناه النجدين» (24) يعنى: آيا انسان را بر سر دو راه خير و شر نياورديم؟!
«لا اكراه في الدين قد تبين الرشد من الغي» (25)
اجبار در عقيده و اكراه در دين، فقط در اسلام نكوهيده نيست; بلكه در اديان آسمانى پيشين نيز هيچ پيامبرى دعوت خود را بر قومى تحميل نمىكرد . نخستين پيامبر آورنده شريعت، حضرت نوح را بنگريد; هنگامى كه دعوت خويش را ابلاغ مىكند، قوم مخاطب در مقام استنكاف برآمده بهاومىگويند:
تو بشرى بيش نيستى و افرادى سبك مغز پيرامون تو را احاطه كردهاند .
پاسخ نوح عليه السلام بر اين اعتراض چنين است:
«قال يا قوم ا رايتم ان كنت على بينة من ربي و آتاني رحمة من عنده فعميت عليكم انلزمكموها و انتم لها كارهون» (26)
يعنى: گفت: اى قوم من! بينديشيد كه اگر من از سوى پروردگارم حجت آشكارى داشته باشم و از سوى خويش رحمتى بر من بخشيده باشد و از ديد شما پنهان مانده باشد; پس آيا ما مىتوانيم در حالى كه شما ناخوش داريد، شما را به آن ملزم كنيم؟
آزادى عقيده در سيره پيامبر صلى الله عليه و آله
اكنون مواردى از سيره پيامبر را كه دال بر آزادى عقيده استبيان مىكنيم . در حقيقتسيره پيامبرى شاهد بر اين مدعاست كه دين با آزادى تنافى ندارد و انبيا اساس دعوتشان بر آزادى است . در اين باره به چند شاهد اشاره مىكنيم:
الف) اجبار نكردن افراد براى ايمان آوردن
مهمترين شاهدى كه در اين زمينه كاملا روشن است، غزوات پيامبر مىباشد، كه طبق نقل مورخان 26 يا 27 غزوه بوده است . (27) در تمام اين غزوات كه مهمترين آنها جنگ بدر، احد، خندق، حديبيه، خيبر، فتح مكه، حنين، طائف و تبوك بود، هيچ يك جنبه تهاجمى نداشته است و همگى آنها پاسخى بود به توطئهها، اذيت و آزارها، ايجاد ناامنيها، پيمان شكنىهايى كه از ناحيه مشركان و كفار و اهل كتاب براى مسلمانان و يا شخص پيامبر صورت مىگرفت و چنين نبود كه پيامبر قصد كشورگشايى، تسخير شهرها و مناطق را براى قدرتطلبى و حاكميت داشته باشد . آن بزرگوار هيچ گاه افراد را مجبور به اسلام آوردن نمىكرد . البته كسى كه در هنگام جنگ اسير مىشد، اسلام آوردن براى او يك امتياز بود و براى تشويق او براى اسلام آوردن از جرم او مىگذشتند . از اين رو، جنگ پيامبر در تمام غزوهها و سريهها براى دفاع از مردم، ايجاد امنيت جادهها و شهرها، پيشگيرى از تجاوز به مسلمانان و همپيمانان مسلمانان بوده است تا آنها بتوانند در كمال آسايش به عبادت خود بپردازند و كسى افراد را به خاطر عقيده اذيت و آزار ندهد; به عنوان نمونه، در فتح مكه پيامبر هيچ يك از مشركان را الزام به مسلمان شدن نكرد . فقط به آنها گفت هر كس به خانه ابو سفيان درآيد يا در خانهاش بماند و در را ببندد، در امان است . يا بنا بر روايتى پرچمى به ابو رويحه داد و به او فرمود: «فرياد كند هر كس در زير پرچم ما در آيد، در امان است .» (28) حضرت در فتح مكه به فرماندهان اسلامى فرمود كه حتى الامكان از جنگ و خونريزى پرهيز كنند . حتى سعد بن عباده كه يكى از فرماندهان لشگر اسلام بود و سخنى مشعر بر جنگ و خونريزى و انتقامجويى مىگفت، حضرت بلافاصله او را عزل و على عليه السلام را فرمود: «خود را به او برسان و پرچم لشگر را از وى بگير و خود، آن را به مكه درآر .» (29)
اين حركات را ما در تمام جنگهاى پيامبر مشاهده مىكنيم و اگر كسى تاريخچه غزوهها را تامل كند و عوامل بروز جنگها را مورد بررسى قرار دهد، كاملا به اين نتيجه مىرسد كه جنگهاى پيامبر صلى الله عليه و آله، جنگ مذهبى و براى مجبور كردن افراد براى ايمان آوردن نبود .
ب) آزادى كفار و مشركان
يكى ديگر از نكات دال بر آزادى عقيده در عهد پيامبر، آزادى كفار و مشركان و اهل كتاب در شهر مدينه بود . (30) آزادى آنها مشروط بود به اين كه بر عليه مسلمانان توطئهاى نكنند و با دشمن بيرونى همكارى ننمايند . به همين دليل، پيامبر صلى الله عليه و آله مردم مكه (بويژه جمعيت قريش) را پس از فتح مكه به حال خودشان واگذاشت . البته، حضرت دستور داد بتهاى كعبه را پايين بياورند و در خانه خدا بتى را بر جاى نگذارند; اما حضرت مهمترين خطبهاى كه بر در كعبه خواند، پس از حمد و ثناى الهى يادآورى نكات اخلاقى و تاكيد بر حفظ امنيتخانه خدا و عفو كسانى بود كه با ايشان يا مسلمانان بدرفتارى كرده بودند و فرمود: «بدانيد كه هر خونى و مالى و افتخار موروثى در جاهليتبوده است، زير اين دو پاى من نهاده شده است .» (31)
در تمام اين حوادث، هرگز كفار و مشركان را تفتيش عقايد نكرد . با آن كه او از ابوسفيان و حارثبن هشام و عتاب بن اسيد، سخنانى شنيد كه دال بر كفر آنان و ملامت پيامبر صلى الله عليه و آله و مسلمانان بود; ولى آنها را مورد تعرض قرار نداد; چنان كه خانههاى آنان را مورد تفتيش قرار نداد . (32)
در شهر مدينه نيز همين روش حاكم بود . جالبتر از همه اين كه پيامبر با قبايل اطراف مدينه و مكه كه از كفار و مشركان بودند، پيمان عدم تعرض و قرارداد همكارى و دفاع مشترك مىبست; حتى بنابر آنچه در تاريخ آمده است، فتح مكه به اين جهت آغاز گرديد كه قبيله خزاعه، همپيمان مسلمانان، مورد تعرض مشركان مكه واقع شد و آنان به پيامبر شكايتبردند و از حضرت درخواست دفاع كردند و حضرت نيز چنين كرد . (33) آنچه مورد اهتمام پيامبر بود، اين بود كه كسى در محيط جزيرةالعرب به خاطر اسلام مورد تعرض قرار نگيرد و اگر كسى با تبليغ مسلمانان مىخواست مسلمان شود، مورد تهديد يا آزار و اذيت قرار نگيرد; مسلمانان بتوانند با آزادى عقيده توحيد را به مردم عرضه كنند . اتفاقا اين مشركان، كفار و يهوديان بودند كه همواره مانع گسترش اسلام و مسلمان شدن مردم مىشدند و به اين منظور، به انواع روشهاى غير منطقى روى مىآوردند .
از نكات جالب در سيره پيامبر، شيوه برخورد ايشان با منافقان شهر مدينه است . بنابر گزارش صريح قرآن، منافقان بارها و بارها ابراز كفر مىكردند و قرآن در سورههاى توبه، منافقين، نساء و آلعمران كافر شدن آنها را پس از ايمان يادآور مىشود (34) ; تا جايى كه مسلمانان از پيامبر مىخواستند كه با آنها برخورد شود; اما پيامبر تا وقتى كه آنها توطئه نمىكردند و با دشمن رسما همكارى نمىكردند، اجازه برخورد نمىداد و قرآن فقط به عذاب اخروى و ذلت و خوارى آنان اشاره مىكند و بس .
بنابراين، پيامبر نسبتبه يهوديان و مسيحيان شهر مدينه و اطراف با آزادى كامل برخورد مىكرد تا آنها بتوانند با امنيتخاطر به احكام و شريعتخود عمل كنند . يا به قبايل اطراف تضمين مىداد كه آنها بتوانند با آزادى و آسايش نسبتبه اعمال مذهبى خود بپردازند . همچنين، پيامبر به اسقفها و از آن جمله اسقف ابوالحارث نجرانى و پيروان و راهبان ايشان نوشت و تاكيد كرد كه خدا و رسول خدا اسقفى از اسقفها و راهبى از راهبان و كاهنى از كاهنان ايشان را تغيير نخواهد داد و حقى از حقوق آنان و حاكميت ايشان را ضايع نخواهد كرد و چيزى را از آنچه كه بر آن بودهاند، دگرگون نخواهد ساخت و مادامى كه از ستم ستم پيشگان روى گردانند، هميشه از حفاظت و حمايتخدا و رسول خدا برخوردار خواهند بود . از اين رو، قرآن در آيات بسيارى به جاى مساله قبول اعتقاد و اجبار بر اعتقاد; پذيرش صلح، دستبرداشتن از جنگ و مانند اين تعبيرات را پيگيرى مىكند; به عنوان نمونه به چند آيه در همين باب اشاره مىكنيم:
1 - «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها و توكل على الله» (35)
2 - «فان اعتزلوكم فلم يقاتلوكم و القوا اليكم السلم فما جعل الله لكم عليهم سبيلا» . (36)
قرآن در آيه اول مىفرمايد: اگر به صلح و آشتى گراييدند و تمايل به آن نشان دادند، تو نيز به صلح بگراى و بر خدا توكل كن» . و در آيه دوم مىفرمايد: «با آنان كه ميان شما و ايشان پيمان هست - گرچه مسلمان نيستند - يا با شما در حال جنگ نمىباشند و نمىخواهند با شما بجنگند و به مسلمانان پيشنهاد صلح و آشتى مىدهند، ديگر خداوند شما را بر آنان راهى براى پيكار قرار نداده است .»
مساله، ايمان آوردن و الزام كردن كفار و جبر به اعتقاد نيست; بلكه مساله، نجنگيدن و آشتى كردن است; چنان كه آيه بعدى همين سوره از كسانى ياد مىكند كه مىخواهند فتنهجويى كنند و حاضر به كنارهگيرى از جنگ نيستند . از اين رو، به مسلمانان دستور جنگيدن مىدهد . اين معنا را ما در آيهاى كه نخستين بار براى اذن جهاد نازل شد نيز مشاهده مىكنيم و فلسفه جهاد را در قرآن مىيابيم:
«اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله على نصرهم لقدير» (37)
به كسانى كه با آنان كارزار كردهاند، از آن رو كه ستم ديدهاند، اجازه جنگ داده شد .
محدوده آزادى عقيده
آزادى عقيده، از آزاديهايى است كه جولانگاه مناظرات و اختلاف آراى انديشمندان و متفكران شده است . آيا عقيده، مطلق استيا محدود؟ ملاك انتخاب عقيده چيست؟ براى پاسخ به اين پرسشها بايد به نكات زير توجه نمود:
1 - عقيده مطلق، آزاد نيست; بلكه حد و مرز دادن به آزادى عقيده امرى لازم و ضرورى است; زيرا اولا، عقيدهاى كه انسان انتخاب مىكند، هميشه بر مبناى تفكر و انديشه نيست; بلكه اغلب عقايد بر اساس تقليد و پيروى كوركورانه از اكابر و بزرگان و پدر و مادر و يا از محيط است و نيز گاهى بر اساس دل و احساسات، عقيدهاى ايجاد مىشود و از آن جهت كه دلبستگيها موجب تعصب، جمود، خمود و سكون است، بشر نمىتواند در عقيده مطلقا آزاد باشد .
2 - آزادى در اعتقاداتى مجاز است كه مبناى آن تفكر و انديشه باشد; در واقع آزادى چنين عقيدهاى به آزادى فكرى مستند است . (38)
آدمى حق ندارد كه هر عقيدهاى را برگزيند; با آن زندگى كند; آن را آشكار سازد و ديگران را نيز بدان بخواند . اسلام براى عقايدى كه مبتنى بر تفكر منطقى، عقلانى و برهانى است، احترام قائل بوده و بر اين باور است كه گزينش و بيان چنين عقايدى در چهارچوب خاص اجتماعى آزاد است . تنها صاحبان چنين عقايدى حق دارند عقايد خود را آزادانه ابراز كنند و ديگران را بدان دعوت نمايند; اما آزادى در عقايدى كه بر آيند شيوههاى غير منطقى همچون تقليد، تعصب، منافع فردى و گروهى، دلبستگيها و احساسات باشد، به هيچ وجه جايز نيست; زيرا اين نوع عقيدهها نوعى جمود و خمود است كه در اين صورت، قوه تفكر و انديشه در درون انسان اسير مىشود; چنين آزادى عقيدهاى زيانبار و سم مهلكى براى جامعه است .
آيا مىتوان گفت كسى كه بت مىپرستد، در اين عقيده آزاد است و بايد به عقيده او احترام گذاشت؟ ما بايد انديشه و فكر او را آزاد كنيم و از اسارت درآوريم . قرآن كريم بعد از بيان شكستن بتها و قرار دادن تبر بر گردن بتبزرگ به دستحضرت ابراهيم عليه السلام، مىفرمايد: «فرجعوا الى انفسهم» (39) ; يعنى: آنها به خود بازگشتند; به عقل و انديشه و منطق صحيح برگشتند . حضرت رسول صلى الله عليه و آله نيز در فتح مكه تمام بتها را شكست; زيرا آنها را عامل اسارت مردم مىدانست و بدين طريق آنان را آزاد ساخت .
بت و بتپرستى و احترام به اين عقيده خرافى، هيچگونه توجيه خردمندانهاى ندارد و تنها عقيده و باورى است كه از پيشينيان به ارث رسيده و تقليد كوركورانه است .
بنابراين، عقيدهاى اگر بر خلاف عقل و منطق و شرافت انسانى انسان باشد، احترام ندارد . آن عقيدهاى محترم است كه بر مبناى انديشه و خردورزى باشد . انسان در مسير انسانيتخويش آزاد است; نه در هر چه بخواهد و اراده كند، گرچه بر ضد انسانيت او باشد . آزادى انسان، آزادى خواست انسان نيستبدين معنى كه هر چه انسان بخواهد در آن آزاد باشد .
اين كه گفتهاند: انسان در انتخاب عقيده آزاد است، سخن درستى نيست; بسا انسان عقيدهاى را بر مىگزيند و بر آن پايبند مىشود كه ضد انسان و ضد خرد اوست . (40)
نتيجه اين كه، انسان به لحاظ فلسفى و تكوينى در پذيرش عقيده آزاد و مختار است; نه مكره و مجبور; اما به لحاظ تشريعى عقيدهاى غير از اسلام از او پذيرفته نمىشود . اسلام خود را برترين عقايد و اديان مىداند و بر اين باور است كه اگر فردى سالم و منصف به تحقيق و تفحص بپردازد، با كمال ميل اسلام را برخواهد گزيد و سعادت كامل اخروى و ثواب تمام بهره او مىگردد . واضح است كه اسلام عنوان عام تمامى اديان وحيانى در ظرف اعتبار خود است و پس از بعثتحضرت محمد صلى الله عليه و آله اسلام عنوان خاص دين محمدى است . از اين رو، در آخرت هر عقيدهاى مستوجب وصول به سعادت كامل و ثواب تمام نخواهد بود .
اما بحث آزادى عقيده بحثى در حوزه دنياست . از ديدگاه اسلامى در دنيا:
الف) اسلام، اكراه و اجبار در گزينش عقيده از جمله دين اسلام را مردود شمرده است .
ب) در پذيرش اسلام و اعتقادات اسلامى، تحقيق و يقين شرط لازم است و تقليد پذيرفته نيست .
ج) در دعوت به اسلام روشهاى حكمت (برهان و استدلال)، موعظه حسنه و جدال احسن توصيه شده است; نه زور و اجبار و اكراه . سيره اولياى دين همواره تكيه بر مباحثه و گفتگوهاى آزاد علمى با ارباب اديان و عقايد ديگر بوده است; نه سركوب و تحميل و تفتيش عقيده .
د) اسلام جهاد ابتدايى را با شرايط بسيار دقيقى به عنوان رفع موانع آزادى عقل و عقيده تجويز كرده است; محيط بازى كه انسانها بتوانند آزادانه به نداى فطرت خداجوى خود پاسخ دهند . مراد از جهاد، تحميل دين و مسلمان كردن به زور شمشير نيست . هر بار كه توسط مسلمانان صدر اسلام «اصر» و اغلال سرزمينهاى تحت كفر و استبداد برداشته شد، مردم تحتستم آزادانه و مشتاقانه فوج فوج به دين خدا گرويدند .
ه) اگر كسى اسلام را نپذيرفت، اجبار در تغيير عقيده او به اسلام شرعا مجاز نيست . او آزاد استبر عقيده خود بماند (بحث عدم مقبوليت اخروى به جاى خود محفوظ است) و تا اين عقيده (غير اسلامى) ابراز نشود، از هيچ حقوقى نيز محروم نمىشود .
و) تفتيش عقيده مجاز نيست .
ناگفته نماند كه اسلام به گزينش آزاد توجه دارد و اگر كسى عقيده ديگرى را پذيرفت، صرف داشتن عقيده (بدون ابراز، ترويج و تبليغ) را مستوجب مجازات دنيوى نمىداند . به بيان ديگر، اسلام آزادى عقيده را به رسميتشناخته است; بدون اين كه حقانيت ديگر عقايد را بپذيرد .
عقيده گرچه ممكن استحاصل تفكر باشد; اما عين تفكر نيست; بلكه معمولا شكلدهنده و راهبر عمل است . اسلام، غير مسلمان را دعوت مىكند كه در حقانيت اسلام تفكر كند و اگر آن را دريافت، آن را بپذيرد و اگر نپذيرفت، او را ملزم به قبول اسلام نمىكند; اما در احكام فقه اسلامى خروج مسلمان از دين مبين مجاز نيست . آزادى عقيده در اسلام تا جايى است كه ضروريات دين مورد تعرض و انكار قرار نگيرد .
آزادى عقيده و حكم جهاد
ممكن است در اينجا اين پرسش مطرح شود كه با توجه به آياتى كه آزادى عقيده را ترويج مىكند و از پيامبران مىخواهد دين خدا را بر كسى تحميل نكنند و اگر كسى سرباز زد، اندوهناك نشوند و تهديد و تكفير را بر كسى روا ندارند، آيات جهاد و قتال در قرآن چه معنى پيدا مىكند و «يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين» يعنى چه؟ آيا اين پيام، تحميل و تهديد نيست؟
ضمن اين كه اين بحث را بايد در مجال ديگر دنبال كرد، بايد گفت اولا جهاد در قرآن به معنى تلاش و حركت در راه سازندگى است و ثانيا اگر جهاد به معنى قتال و كارزار است، تنها براى دفاع تشريع شده است .
بررسى تاريخ صدر اسلام نشان مىدهد كه اسلام با برهان و استدلال پيشرفت كرده است; زيرا رسول اكرم صلى الله عليه و آله و همراهانشان در مدت سيزده سال كه در مكه بودند فشارهاى بسيارى را تحمل كردند و در اين مدت، عدهاى از مكه و اطراف آن مسلمان شدند; عدهاى نيز كه از مدينه در مراسم حجبه حضور ايشان مىرسيدند، بر اساس دعوت و تبليغ صحيح، اسلام را مىپذيرفتند . زمانى هم كه آن حضرت وارد مدينه شدند، پيش از آن كه قدرتى داشته باشند، از همه طرف، مورد تهاجم قرار گرفتند و جنگهاى «بدر صغرى» ، «بدر كبرى» ، و ... صورت گرفت و پس از آن كه حكومت اسلامى شكل يافت، خداى متعال، با اذن «اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا» (41) ، اجازه دفاع را به مسلمانان مظلوم داد تا بتوانند براى حفظ حكومت اسلام و مسلمين و براى نجات محرومان و مظلومان ديگر از شر كافران بىمنطق و فتنهگر به جهاد در راه خدا نايل شوند .
در اسلام، جهاد بر دو نوع است; جهاد دفاعى و جهاد ابتدايى . جهاد دفاعى آن است كه مسلمانان براى دفاع از خود، در برابر هجوم و حمله دشمن، دستبه شمشير و سلاح مىبرند . يقينا اين جهاد، امرى معقول و منطقى است و به هيچ وجه با اصول آزادى عقيده و ايمان منافات ندارد; بلكه اين جهاد امرى فطرى است و هر انسانى وظيفه خود مىداند كه مقابله كند و از حريم خود دفاع كند . سستى در اين موارد باعث هتك دين، شخصيت، ناموس و اموالش مىشود تجرى دشمن و به خطر افتادن امنيت اجتماعى را به دنبال دارد . در فقه اسلامى نيز، جهاد دفاعى امرى واجب است . قرآن كريم نيز با لحنى زيبا مشروعيت جهاد دفاعى را در سوره جبيان فرموده و به انسانها اجازه داده است تا با كسانى كه به جنگ آنان آمدهاند مقاتله كنند . (42)
جهاد ابتدايى، جهادى است كه به دستور ولى امر به سوى كافران مىروند و آنها را به پذيرش اسلام دعوت مىكنند و براى اين دعوت، موانع غير منطقى را به وسيله جنگ از ميان بر مىدارند .
علامه طباطبايى رحمه الله در اين باره تحليلى دارند كه نتيجهاش بازگشت جنگ ابتدايى به جنگ دفاعى است . (43) توضيح مطلب اين كه اولين و اساسىترين حق انسانها، حق حيات سالم است كه از آزادى فطرت پاك انسانى سرچشمه مىگيرد; فطرتى خدايى كه تبديلناپذير است: «فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله» . (44) سران ستم و سردمداران كافر كشورهاى غير مسلمان، اين حق را از مردم سلب و با شيوههاى گوناگون و تبليغات نادرستخود بر ضد حق، اجازه و فرصت تفكر و انديشه صحيح را به آنان نمىدهند و با فتنه و آشوب در برابر ارشاد و تبليغات اسلام، ممانعت مىكنند كه چراغ هدايت دين كه خواسته فطرت همه انسانهاست، به محدوده كشور شرك و كفر برسد و اين، كارى است كه همه دشمنان بى منطق انبيا عليهم السلام در طول تاريخ بشر انجام دادهاند . در همين حال فرمان «قاتلوهم حتى لا تكون فتنة» (45) ، براى از ميان برداشتن فتنه و آشوب، صادر مىشود تا به دنبال آن و پس از رفع موانع سردمداران كفر، فطرت اسير شده مردم آن ديار، آزاد شود و سخن منطقى دين به صورت «بلاغ مبين» به آن عرضه گردد: «و ما علينا الا البلاغ المبين» (46) و خود مردم بتوانند چهره واقعى دين را بيابند و آزادانه آن را اختيار كنند: «فمن شاء فليؤمن و من شاء فليكفر» (47) و از آنجا كه دين حق، در كمال روشنى و بدون هر ابهامى، هماهنگ با فطرت انسانهاست: «فاقم وجهك للدين حنيفا فطرت الله التي فطر الناس عليها» (48)
مردم، با ميل و رغبت قلبى آن را مىپذيرند و دين الهى فراگير مىشود: «و يكون الدين كله لله» (49)
بنابراين، هدف جنگ و جهاد ابتدايى، تحميل دين بر مردم نيست; بلكه ستيزى برضد سران بىمنطق كشورهاى بىدين و فتنهگرى و تبليغات فريبنده و بى اساس آنهاست و نه تنها براى تحميل عقيده نيست; بلكه موافق آزادى عقيده و براى مهياسازى آن است . پيامبران الهى، همگى باران دلهاى مردم و شكوفاسازان فطرت آنان هستند: «و يثيروا لهم دفائن العقول» (50) . فكر و دل مردم، امانتهاى الهى اند كه پيامبران از آنها محافظت مىكنند و از همين روست كه موسى كليم عليه السلام خطاب به فرعونيان چنين گفت: «ان ادوا الي عباد الله اني لكم رسول امين» ; يعنى: بندگان خدا را به من بسپاريد كه من براى شما رسول امين پروردگارم . (51)
آزادى عقيده و مساله ارتداد
از جمله محدوديتهايى كه اسلام براى مسلمانان در نظر گرفته است، ممنوعيت ارتداد است .
اما اين كه ارتداد چيست؟ موجبات آن كدام است؟ چند نوع است؟ كيفر هر كدام چيست؟ و دهها مساله ديگر كه درباره موضوع ارتداد مطرح است، از مباحث مهمى است كه بايد به صورت جداگانه بدان پرداخته شود . مسلم اين است كه اسلام هرگونه تحميل را در پذيرش دين محكوم مىشمارد و بر ايمان آگاهانه انسانها اصرار مىورزد; اما پس از پذيرش و قبول اسلام، اجازه بازگشت از دين را نمىدهد .
معناى لغوى ارتداد
ارتداد در لغتبه معناى بازگشت و رجوع به عقب است . (52) راغب مىنويسد:
«الارتداد و الردة الرجوع فى الطريق الذى جاء منه لكن الردة تختص بالكفر و الارتداد استعمل فيه و فى غيره .» (53)
ارتداد و رده، هر دو به معناى بازگشت در راهى است كه از آن آمده است . لكن رده فقط در مورد كفر استعمال مىشود و ارتداد، هم در مورد كفر و هم در مورد غير آن، به كار مىرود .
در لسان العرب آمده است:
«قد ارتد عنه: تحول و منه الرده عن الاسلام اى الرجوع عنه و ارتد فلان عن دينه اذا كفر بعد اسلامه .»
رده از اسلام (به كسر راء)، به معنى رجوع و برگشت از اسلام است و اين كه گفته مىشود فلانى از دينش مرتد گرديد يعنى: پس از اسلام، به كفر بازگشت . (54)
ديگر لغتشناسان عرب نيز همين مطلب را در ريشهشناسى ارتداد و معناى لغوى آن گفتهاند . (55)
در قرآن كريم نيز معناى لغوى ارتداد به كار رفته است; چنان كه، درباره بازگشتبينايى به حضرت يعقوب عليه السلام پس از آوردن پيراهن يوسف و افكندن آن بر چهره يعقوب، از واژه ارتد استفاده شده است: «فلما ان جاء البشير القاه على وجهه فارتد بصيرا . ..» (56)
و در جاى ديگر كسانى را كه عقبنشينى مىكنند زيانكار خوانده است:
«لا ترتدوا على ادباركم فتنقلبوا خاسرين» (57)
ارتداد و مرتد در فقه اسلامى
در فقه اسلامى به كسى كه از آيين اسلام باز گردد و آيين كفر را برگزيند مرتد گفته مىشود .
محقق حلى در تعريف مرتد نگاشته است: مرتد كسى است كه پس از مسلمان شدن، كافر شود . (58)
امام خمينى رحمه الله مىفرمايد:
«المرتد هو من خرج عن الاسلام و اختار الكفر .» يعنى: مرتد عبارت از كسى است كه مسلمان بوده و سپس از اسلام خارج گشته و كفر اختيار كرده است . (59)
و بنا به تعريف ابن قدامه از فقهاى اهل سنت:
«المرتد هو الراجع عن دين الاسلام الى الكفر .» (60) ; يعنى: مرتد كسى است كه از دين اسلام به كفر باز گردد .
فقهاى اماميه مرتد را به لحاظ حكم آن به دو قسم فطرى و ملى تقسيم نمودهاند .
مرتد فطرى كسى است كه پدر و مادرش در حال انعقاد نطفه او مسلمان بودهاند و خودش نيز بعد از بالغ شدن اظهار اسلام كرده است و سپس از اسلام خارج شده باشد . (61) مرتد ملى كسى است كه پدر و مادر او در حال انعقاد نطفه او كافر بودهاند و خود او نيز بعد از رسيدن به بلوغ، اظهار كفر كرده كه در نتيجه كافر اصلى شده است; آن گاه مسلمان شده و سپس به كفر برگشته است . (62)
فقهاى اماميه در مورد حكم مرتد، بين مرد و زن مرتد تفاوت قائلند . زن مرتد فطرى يا ملى در صورت توبه كردن، توبه او پذيرفته است و در صورت توبه نكردن، زندانى و تعزير مىشود; اما حكم مرد مرتد فطرى يا ملى متفاوت است . راى مشهور فقها بر آن است كه توبه مرتد فطرى پذيرفته نيست و حكم او اعدام است; اما مرتد ملى مىتواند توبه كند و از ارتداد دستبردارد و در غير اين صورت، حكم او اعدام خواهد بود .
اما فقهاى اهل سنت، به استثناى عطا، براى مرتد تقسيمى قرار ندادهاند . به اعتقاد آنان هر مرتدى نخست توبه داده مىشود و در صورت عدم توبه، محكوم به قتل خواهد شد .
فقه حنفى، مرتد را كافر شدن مسلمانى مىداند كه اسلام او به شهادتين از روى اختيار بوده و پس از آگاهى بر دعائم و اركان اسلام و التزام به احكام آن را پذيرفته باشد . (63) مالك نيز چنين مىگويد: آنچه در حكم مرتد اراده شده استخروج از اسلام به آيين ديگر استبه شرط اظهار آن . (64)
حكم مرتد و مساله آزادى
درباره اين كه آيا حكم ارتداد در فقه اسلامى با آزادى عقيده منافات دارد يا نه، بايد به اين مطلب توجه داشت كه ريشه قرآنى و تاريخى اين مساله برخوردى است كه گروهى از يهوديان براى تضعيف وحدت و يكپارچگى جامعه اسلامى به كار مىبردند و به عنوان يك تخريب فرهنگى مىگفتند كه اول روز بگوييد كه ما مسلمان شديم و حرف پيامبر شما را قبول كرديم و آخر شب بگوييد پشيمان شديم و آن را انكار كنيد: «و قالت طائفة من اهل الكتاب آمنوا بالذي انزل على الذين آمنوا وجه النهار و اكفروا آخره لعلهم يرجعون» (65)
به اين ترتيب، اين يك مبارزه روحى و روانى با اعتقادات جامعه اسلامى و ايمان مؤمنان بود . بهعلاوه، هميشه بهترين حربه دشمنان جوامع ايدئولوژيك، نفوذ از درون و سست كردن مبانى آن با تظاهر به همشكلى و همفكرى با آنهاست و اين سنت ديرپاى مخالفان و منافقان تا به امروز نيز در جامعه اسلامى ادامه دارد . اسلام كه به عنوان يك نظام اجتماعى بر صيانت از مرزهاى بيرونى و درونى جامعه و فرد مسلمان بيشترين حساسيت و عنايت را دارد، از سر غيرت فرهنگى با تشريع حكم ارتداد، اين شيوه موذيانه و مخرب را به بهترين وجه، خنثى و بر ملا ساخته است; اما شيوهاى كه براى خنثى سازى اين توطئه به كار مىبرد به گونهاى است كه مانع هر گونه سوء استفاده احتمالى نسبتبه حريم افكار و انديشههاى آزاد انسانها شده است; به ترتيب زير:
الف) حكم ارتداد، تنها در صورت ابراز عقيده ارتداد و تبليغ عليه دين و برهم زدن نظم عمومى در غير مقام علمى و استدلال است; در غير اين صورت، هيچ كس و به هيچ وجه در جامعه اسلامى حق تفتيش عقايد و آن چيزى كه در قرون وسطاى مسيحى تحت عنوان «انگيزاسيون» انجام مىشد، ندارد و در هيچ يك از متون اسلامى نيز دعوت و حكم به تفتيش عقايد مردم نيامده است .
ب) اين مساله، حتى پس از بيان، به هيچ وجه توسط افراد راسا قابل پىگيرى و عقوبت نيست; يعنى بايد توسط حاكم شرع، و بعد از شنيدن مطالب متهم و پس از بيان مفاسد سخن او و تذكر به وى و توصيه به بازگشت از عقيده مفسده انگيز باشد و نهايتا اين مساله به دستحاكم شرع است; يعنى حاكم شرع مجموع مصالح جامعه اسلامى را در نظر مىگيرد . اين يك حكم تكليفى براى او نيست كه الزاما بايد به قتل مرتد حكم كند; بلكه در محدوده اختيارات اوست . اگر در جايى مفسده اجراى اين حكم بيش از مصلحت آن باشد، حكم اجرا نخواهد شد .
بنابراين، مساله ارتداد در اسلام به آن سادگى و بىتدبيرى نيست كه بعضيها گمان بردهاند .
به عبارت روشنتر، اين طور نيست كه هر كس اگر يكى از ضروريات دين را منكر شود، بلافاصله اعدام شود; بلكه مراحلى دارد:
مرحله اول: ارتداد (همانند ايمان آوردن) يك امر قلبى و درونى است .
مرحله دوم: اظهار و افشاى زبانى است .
مرحله اول ارتداد، از آن رو كه مربوط به شخص مرتد و خدا و قيامت است، در اسلام هيچ مجازات دنيايى براى او مقرر نشده است و تمام مجازاتهاى مقرر شده درباره مرتد، مربوط به مرحله دوم مىشود .
با توجه به تقسيمبندى فوق و با يك ژرفنگرى دقيق به مجازاتهاى تعيين شده براى مرتد، به كشف اين حقيقت نايل مىگرديم كه آن مجازاتها به خاطر شخص مرتد نيست; بلكه به جهت مصالح جامعه و تحكيم اصول و تثبيت قوانين اجتماعى مىباشد .
اما اعدام مرتد عين حفظ آزادى ديگران است; چون او مىتواند ارتداد خود را مخفى نمايد و ظاهر نكند و عليه اسلام و مسلمين قيام ننمايد تا جانش در امان باشد; لكن او با اظهار ارتداد و تبليغ و ترويج عليه اسلام و مسلمين جان خود را به خطر انداخته است و اسباب قتل خويش را فراهم مىآورد .
همانگونه كه قبلا اشاره رفت، اگر كسى در باطن خود، منكر اسلام يا يكى از ضروريات آن شد، بهگونهاى كه هيچ كس جز خداى عز وجل از قصد و غرض او آگاه نشد، چنين شخصى تا زمانىكهعقيده خود را در بين مردم منتشر نكند، همچنان آزاد و در امان كامل است و هيچ كس متعرض او نمىشود .
حاصل بحث
حاصل آن كه، در فقه اسلامى در باب ارتداد به لحاظ مصداق و حكم، شرايط بسيارى مطرح شده است و چنين نيست كه هر گونه انكارى نسبتبه عقايد و احكام اسلامى، ارتداد به شمار آيد و هر مرتدى در هر شرايطى محكوم به قتل باشد . از نظر مصداق، ارتداد در صورتهاى زير تحقق مىيابد:
1 - انكار صريح و بىپرده اصول دين;
2 - انكار ضرورى دين با شرايط زير:
1 - 2 - ضرورى بودن آن مسلم باشد .
2 - 2 - انكار ضرورى دين، مستلزم انكار اصول دين باشد .
3 - 2 - شخص منكر، متوجه و آگاه به اين ملازمه باشد;
بنابراين، اگر يكى از شرايط مذكور وجود نداشته باشد، مطابق قاعده «ادراوا الحدود بالشبهات» (66) چنين منكرى، مرتد، شناخته نمىشود و حكم ارتداد در مورد او اجرا نخواهد شد . (67)
از نظر حكم قتل شرايط زير در خور تامل و توجه است:
1 - ارتداد خود را اظهار كند .
2 - از شرايط جسمانى و روحى مناسبى برخوردار باشد .
در اين كه آيا شرايط خانوادگى و زيستى او نيز مىتواند مورد توجه قرار گيرد يا خير، نياز به كنكاش و بررسى دارد .
اين حكم با صلاحديد و تشخيص حاكم اسلامى اجرا مىگردد و فلسفه آن جلوگيرى از هرج و مرج اعتقادى در جامعه و دفاع از آيين اسلام است كه حق فطرى بشرى است . در حقيقتحكم ارتداد در اسلام براى پاسدارى از يك حق طبيعى است كه حرمت و كرامت انسانى در گرو رعايت آن است . البته، اين حكم با شرايط و مزايايى همراه است تا اصل آزادى عقيدتى و فكرى انسان نيز مخدوش نگردد . همچنين درباره مرتد از نظر حكم و مصداق در فقه اسلامى بحثهاى گستردهاى مطرح شده است كه بررسى آنها به رسالهاى جداگانه نياز دارد و در رسالت و گنجايش بحث ما نيست . (68)
پىنوشت:
1) محقق و نويسنده .
2) لسان العرب، ج 5، ص 65: «العقد الجمع بين اطراف الشىء و يستعمل ذلك فى الاجسام الصلبه كعقد الحبل، عقد النباء ثم يستعار ذلك للمعانى نحو عقد البيع و العهد و غيرهما فيقال عاقدته و عقدته و تعاقدنا و عقدت يمينه; قال (عاقدت ايمانكم) و قرىء (عقدت ايمانكم) و قال (بما عقدتم الايمان) و منه قيل لفلان عقيدة» ; راغب اصفهانى، المفردات فى غريبالقرآن، ص 341: (عقد: بستن، گره زدن (عقد الحيل عقدا: شده) آمده و نيز عقد: جمع كردن اطراف شىء است و در اجسام صلبه به كار مىرود مثل بستن ريسمان) ; اقرب الموارد، ص 807: «صدقه و عقد عليه قلبه و ضميره و تدين به» . نيز ر . ك .: فرهنگ معين و لغتنامه دهخدا، حرف عين .
3) سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 4، ص 117: «العقيدة بمعنى ادراك تصديقى ينعقد فى ذهن الانسان .»
4) ر . ك .: مرتضى مطهرى، پيرامون جمهورى اسلامى ايران، ص 98 .
5) آلعمران/19 .
6) آلعمران/85 .
7) سيد محمدحسين طباطبايى، بررسيهاى اسلامى، ج 3 . به نقل از: ديندارى و آزادى، ص 429 .
انبياء/64 .
9) مرتضى مطهرى، پيرامون انقلاب اسلامى، ص 7 .
10) نحل/125 .
11) عنكبوت/46 .
12) نمل/64 .
13) اعراف/184 .
14) حج/64 .
15) زمر/18 .
16) بقره/256 .
17) سيد محمدحسين طباطبايى، الميزان، ج 2، ص 347 .
18) خبر» مربوط به «بودن» ، و «انشا» مربوط به «شدن» است; بدين جهت اوامر و نواهى انشا هستند; زيرا فرد آمر، با امر خود مىخواهد كارى را محقق سازد; يعنى آن كار انجام بشود; اما قضاياى خبرى آنچه را كه هست، بيان مىكنند (البته انشا ممكن است گاهى ظاهرى خبرى داشته باشد; همچنان كه در اين آيه ديده مىشود).
19) ر . ك .: سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، ص 342 .
20) يس/17 .
21) شعراء/4 - 3 .
22) يونس/99 .
23) الدهر/3 .
24) بلد/10 .
25) بقره/256 .
26) هود/28 .
27) ابراهيم آيتى، تاريخ پيامبر اسلام، انتشارات دانشگاه تهران، ص 238 .
28) البته، حضرت كسانى را از اين احكام مستثنا فرمود كه آنها به دليل قتلها و خيانتهايى، از پيش مستحق مجازات بودند; اما اين حركت ارتباطى به عقيده آنها نداشت .
29) ابراهيم آيتى، پيشين، صص 564 - 560 .
30) ممدوح العربى، محمد، دولة الرسول فى المدينه، ص 24 .
31) ابراهيم آيتى، پيشين، ص 569 .
32) همان، ص 570 .
33) همان، صص 550 - 548 .
34) در اين باره به سورههاى آل عمران، آيات 89 و 90; نساء/137; توبه/74 مراجعه كنيد . جالب اينجاست كه قرآن در آغاز سوره منافقين مىفرمايد: «اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد ان المنافقين لكاذبون» ; آنها دروغ مىگفتند . پيامبر مطلع بود; اما كارى به آنها نداشت .
35) انفال/61 .
36) نساء/90 .
37) حج/39 .
38) مرتضى مطهرى، پيرامون جمهورى اسلامى، ص 103 .
39) انبياء/64 .
40) مرتضى مطهرى، پيشين، ص 234 .
41) حج/39 .
42) حج/41 - 38; بقره/251 .
43) سيد محمدحسين طباطبايى، پيشين، صص 89 و 99; همچنين ر . ك .: مرتضى مطهرى، جهاد، صص 10 - 6 .
44) روم/30 .
45) انفال/39 .
46) يس/17 .
47) كهف/29 .
48) روم/30 .
49) انفال/39 .
50) نهجالبلاغه، خطبه 1، بند 37 .
51) دخان/18 .
52) لويس معلوف، المنجد فى اللغه، ص 154 .
53) الراغب الاصفهانى، المفردات فى غريب القرآن، ص 193 .
54) ابن منظور، پيشين، ج 3، ص 173 .
55) حسينى الواسطى الزبيدى، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 2، ص 351; محقق حلى، شرايع الاسلام، ترجمه ابوالقاسم ابن احمد يزدى، ص 1893; امام خمينى رحمه الله، تحرير الوسيله، ج 2، ص 366 .
56) يوسف/96 .
57) مائده/21 .
58) محقق حلى، پيشين .
59) امام خمينى، پيشين .
60) ابن قدامه، المغنى، ج 10، ص 74 .
61) امام خمينى رحمه الله، پيشين، ج 4، ص 185 .
62) همان، ج 4، ص 243; نيز ر . ك .: محمدحسن نجفى، جواهر الكلام فى شرح شرايع الاسلام، ج 41، صص 61 - 60; محمد بن مكى العاملى، اللمعة الدمشقيه، كتاب الحدود; شيخ مفيد، المقنعه، صص 801 - 800 .
63) عبدالرحمن الجزيرى، الفقه على المذاهب الاربعه، ج 5، ص 422 .
64) مالك، الموطا، ص 736 .
65) آلعمران/72 .
66) شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 53، حديث 90 .
67) ر . ك .: علامه حلى، قواعد الاحكام، ج 2، ص 274; ابو الصلاح حلبى، الكافى فى الفقه، ص 311; محمدحسن نجفى، جواهر الكلام، ج 41، ص 600; امام خمينى، پيشين، ج 1، ص 118 .
68) ر . ك .: قرآن مجيد، محمد/31 - 25; آلعمران/90 - 86; نحل/107 - 106; نساء/137; منافقون/3 و نيز: الكافى، ج 7، ص 257; وسائل الشيعة، ج 18، ص 547 و ج 1، ص 544; مستدرك الوسائل، ج 18، ص 164 و ج 3، ص 163; كنز العمال، ج 1، ص 90; شيخ طوسى، المبسوط، ج 7، صص 283 - 281; علامه حلى، پيشين، ج 2، ص 274; ابوالصلاح حلبى، پيشين، ص 311; محمدحسن نجفى، پيشين، ج 41، ص 600; امام خمينى، پيشين .
سلام
این سؤال یک پاسخ اجمالی و یک پاسخ تفصیلی دارد؛ در پاسخ اجمالی به این سؤال، توجه به چند نکته ضروری است:
1.تناقضی بین آیۀ لااکراه فی الدین و حکم اعدام مرتد وجود ندارد. زیرا آیۀ مذکور مربوط به قبل از وارد شدن و پذیرفتن دین اسلام است، با مراجعه به تفاسیر مربوط به این آیه روشن میشود که این آیه در مورد کسانی است که هنوز اسلام را نپذیرفتهاند. زیرا شأن نزول آیه در مورد مردی است که غلامی داشت و او را به اسلام آوردن اکراه مینمود، وقتی خبر به حضرت رسول اکرم (ص) رسید حضرت او را نهی کرد و اسلام هم در مورد این افراد سخت گیری نمیکند، بلکه با دعوت و تبلیغات اگر اسلام را پذیرفتند که بسیار خوب و الا میتوانند با شرایط، همزیستی مسالمت آمیز با مسلمانان داشته باشند که نمونه آنرا شما هم اکنون در کشورمان میبینید. (1) در حالیکه حکم اعدام مرتد مربوط به بعد از ایمان و اعتقاد است و در مورد کسانی صادق است که اسلام را پذیرا شوند سپس عدول کنند، که در اینگونه موارد اسلام فوق العاده سختگیر است. چرا که این عمل موجب تزلزل اعتقادی جامعه اسلامی شده و یک نوع قیام بر ضد اسلام محسوب میشود و غالباً دلیل بر سوء نیت است.(2)
2.در حقیقت باید گفت: ارتداد، ابراز و اظهار خروج از دين است، و غالباً به تبليغ ديگران به خروج از دين مىانجامد. از اینرو، مجازات مرتد شامل كسى كه از دين خارج شده ولى آن را به ديگران ابراز و اظهار نكرده است نمىشود. بنابراين، مجازات مرتد به دليل جرم و گناه اجتماعى او است نه عقيدهى شخصى وى. نا گفته نماند؛ اجرای این حکم، در فقه شیعی، در خصوص مرتد فطری،(3) مرتد ملی(4) و زن و مرد متفاوت است.
3.بعلاوه این حکم از آن جهت است که؛ مرتد، حق عمومى مردم را در حفظ روحيهى دينى جامعه مىشكند، و تدين مردمى را كه كارشناس در دين نيستند تهديد مىكند. در صدر اسلام نيز عدهاى از دشمنان اسلام نقشه كشيدند كه به ظاهر اسلام بياورند و سپس مرتد شوند تا با اين كار، ايمان مسلمانان را تضعيف كنند.(5)
4.اسلام براى جلوگيرى از اين تهديد، مجازات سنگينى را براى ارتداد قرار داده است، گرچه راه اثبات آن را نيز سخت كرده است، به گونهاى كه تنها عدهى محدودى در صدر اسلام به اين مجازات محكوم شدند. از اين رو، اثر روانى اين مجازات بيش از خود آن، توانسته است فضاى سالمى براى عموم مردم فراهم سازد.(6)
موفق باشید ...
پاورقی________________________
1. بنقل از سایت حوزه نت.
2. همان منبع.
3. مرتد فطرى، كسى است که پدر يا مادرش در هنگام انعقاد نطفهاش مسلمان بودهاند و خودش پس از بلوغ، اظهار اسلام كرده، و سپس از اسلام خارج شده است.امام خمينى، تحرير الوسيله، ج2، ص 336.
4. مرتد ملّى كسى است كه پدر و مادرش هنگام انعقاد نطفهى او كافر بودهاند، و او پس از بلوغ، اظهار كفر كرده و سپس اسلام آورده، و مجدداً كافر شده است. همان منبع.
5. سوره آل عمران، آيه 72.
6. پایگاه اینترنتی اسلام کوئست.
«كافي نيست كه انسان يك ديني داشته باشد و حداكثر اين باشد كه آن دين، منتسب به يكي از پيامبران آسماني باشد، با اين استدلال كه همه اديان آسماني از لحاظ اعتبار، در همه وقت يكسان هستند،
چه اين كه اين شريعت، آخرين دستور الاهي است و همواره بايد از آخرين دستورها تبعيت كرد. البته بايد توجه داشت كه ميان پيامبران اختلاف و نزاعي وجود ندارد، لكن انسان بايد همه پيامبران را قبول داشته باشد(8)
1. المفردات في غريب القرآن، راغب اصفهاني، ص 192و193.
2. عهد قديم، سفر توريه مثني، فصل 13؛ عهد جديد، نامهاي به مسيحيان يهودي نژاد عبرائيان، بند10، جمله26-32.
3. آل عمران(3):19.
4. مجمع البيان في تفسير القرآن، ابوعلي طبرسي، ج2-1، ص128.
5. تفسير المنار، محمد رشيدرضا، ج6، ص 416-417.
6. پرسشها و پاسخها(آزادي و پلوراليسم)، آيت الله مصباح يزدي، ج4. ص 38و62-78.
7.(آل عمران(3):85.
8. بقره(2):285.
9. صف:(61):6؛ بقره(2):146
10. بقره(2):136.
11. عدال الهي، مرتضي مطهري، ص296-300.
16. تحريرالوسيله، امام خميني، ج2، ص499 و المغني، ابن قدامه(از فقهاي بزرگ اهل سنت)، ج 10، ص 74.
با عرض سلام و خسته نباشید
بنده یکبار این سوال را پرسیدم
جواب به این صورت بود که ما دو مرتد داریم
1-مرتد ملی
2-مرتد فطری (البته تا اونجایی که یادمه)
بعد ایشان فرمودند که اگر ارتداد کسی باعث لطمه زدن به دین اسلام ویا جدایی یک نفر از دین اسلام شود این مرتد مستحق مجازات است اما اگر در خفا به حقیقتی رسید و همین و بس کسی به کار ایشان کاری ندارد.
در آیه کریمه ؛لا اکراه فی الدین ؛اکراه دو معنی دارد انچه مقابل رضا است و دیگر انچه مقابل اختیار است.اکراه به معنی اول در ایه صحیح نیست چون دلالتی بران در ایه وجود ندارد .بلکه اکراه به معنی مقابل اختیار است و از جملات انشایئه نیست بلکه خبری است مانند آنچه فرموده است:انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا ؛خداوند فقط خبر می دهد که اکراهی در پذیرش دین نیست .جالب است که در ادامه آیه می فرماید:قدتبین الرشد من الغی؛ما راه هدایت را از گمراهی آشکار ساختیم 1.این کریمه هیچ تعارضی با بحث ارتداد ندارد. زیراارتداد همانا ادبار به حق پس ازآشکاری حق است ؛ان الذین ارتدو علی ادبارهم من بعد ما تبین لهم الهدی؛2.وجحدو بها واستیقنتها انفسهم؛3.
چون کفربا حالت علم است و ادبار پس از روشن شدن حقیقت است اینجا حکم بر وی جاری می شود در غیر این صورت هیچ گاه در ابتدا حکم به مجازات شخص داده نمی شود و کفار که در ذمه حکومت اسلامی هستند هیچ مجازاتی متوجه آنان نیست.4
1-البیان ،خویی،ص 308-309.
2-محمد،25.
3-نمل،14.
4-المیزان،محمد حسین طباطبایی،ج 18،ص 259.
باسلام
با تفسیری که از حکم قتل مرتد میشود و دلیل این حکم را حفظ حقوق دیگران و آرامش فکری اجتماع و حفاظت از دین مردم می دانند بنابراین به طریق مشابه قتل یک فرد مومن مسیحی یا مسلمان در جامعه ای که کفر بین اهالی آن دیار رواج دارد، بت پرست ،لواط کننده، کم فروش و سایر رفتارهایی که در زندگی پیامبرانی چون حضرت خاتم الانبیا(ص)،حضرت لوط و نوح و ابراهیم و...با هدف حقظ آرامش روانی جامعه و دفاع از اعتقادات عموم مردم نه تنها قابل توجیه که اقدامی پسندیده و مورد ستایش خواهد بود!!!.
به نظر میرسد رویه اسلام حقیقی چیز دیگری باشد آنجا که تقلید کورکورانه از اصول دین را نمی پذیرد و ساعتی تفکر را به هفتاد سال عبادت ارجح میداند...طبیعی است فرد مسلمان زاده ای که این چراغ سبز اسلام مبین را برای حقیقت جوییی میبیند به دنبال آن رفته و با شک و تردید نسبت به تعالیم و اصولی که از کودکی بصورت تقلیدی با آن آشنا شده، آن را در محک عقل و دانش بگذارد.صرف نظر از هر نتیجه ای که استحصال گردد و عواقبی که در پی دارد چنین نتیجه ای ارزشمند خواهد بود چراکه کفری که با بینش و تفکر و اندیشه بدست آید بهتر از ایمانی است که ناشی از دینی باشد که اصول آن تقلید شده باشد و در آن تفکر جایی نداشته باشد.
بیصبرانه منتظر اظهارنظر مدافعان حکم قتل مرتدد هستم
باسپاس
با تفسیری که از حکم قتل مرتد میشود و دلیل این حکم را حفظ حقوق دیگران و آرامش فکری اجتماع و حفاظت از دین مردم می دانند بنابراین به طریق مشابه قتل یک فرد مومن مسیحی یا مسلمان در جامعه ای که کفر بین اهالی آن دیار رواج دارد، بت پرست ،لواط کننده، کم فروش و سایر رفتارهایی که در زندگی پیامبرانی چون حضرت خاتم الانبیا(ص)،حضرت لوط و نوح و ابراهیم و...با هدف حقظ آرامش روانی جامعه و دفاع از اعتقادات عموم مردم نه تنها قابل توجیه که اقدامی پسندیده و مورد ستایش خواهد بود!!!.
با سلام
بزرگوار
اشاره به چند نكته :
-- اولا كه تنها دليل ارتداد اين مطلب نيست كه فرمودين و ارتداد دلايل ديگري هم دارد
-- اين وسط حق و باطلي هم هست و بايد ان را هم مد نظر داشت حركت در مسير حق و هدايت بشر به مسير حق و اعلان راه حق در بين مردمي گمراه و اگاهي دادن افراد به نداي وجدان و تعاليم الهي
حتما فرق دارد با كساني كه دين حق را از روي نا آگاهي يا تمسخر يا....كنار بگذارند و تعاليم باطل خود را اعلان نمايند
-- شما فرمودين حفظ دين و ارامش فكري اجتماع ولي بزرگوار به اعتقاد دين اسلام هر فردي كه خارج از دين اسلام و هر جامعه اي جدا از تعاليم اسلام باشد در گمراهي است و ارامش فكري ندارد كه كسي بخواهد ان را به هم بزند
[=arial]-- اين وسط حق و باطلي هم هست و بايد ان را هم مد نظر داشت حركت در مسير حق و هدايت بشر به مسير حق و اعلان راه حق در بين مردمي گمراه و اگاهي دادن افراد به نداي وجدان و تعاليم الهي
حتما فرق دارد با كساني كه دين حق را از روي نا آگاهي يا تمسخر يا....كنار بگذارند و تعاليم باطل خود را اعلان نمايند-- شما فرمودين حفظ دين و ارامش فكري اجتماع ولي بزرگوار به اعتقاد دين اسلام هر فردي كه خارج از دين اسلام و هر جامعه اي جدا از تعاليم اسلام باشد در گمراهي است و ارامش فكري ندارد كه كسي بخواهد ان را به هم بزند
سلام
{[=arial]اين وسط حق و باطلي هم هست...}
من هم با نظر شما موافقم شیعه میگوید من حقم بقیه باطل
سنی میگوید من حقم بقیه باطل
مسیحی [=arial] میگوید من حقم بقیه باطل
[=arial]یهودی [=arial] میگوید من حقم بقیه باطل
بودایی میگوید [=arial] من حقم بقیه باطل
شک نکنید گاو پرست هندی و بت پرست و کافرین نیز همین را میگویند: حق و باطلی هم هست و ما حقیم .
هرکدام هم نه تنها حق بودن خود را از بدیهیات می دانند بلکه دلایلی محکم در اثبات حقانیت خود ارائه می دهند.
{[=arial]به اعتقاد دين اسلام هر فردي كه خارج از دين اسلام و هر جامعه اي جدا از تعاليم اسلام باشد در گمراهي است و ارامش فكري ندارد كه كسي بخواهد ان را به هم بزند}
اتفاقا پیروان همه ادیان و مکاتب فکری (که به برخی اشاره کردم) نیز نسبت به آیین خود همین نگرش و اعتقاد را دارند!:Khandidan!:
(راستی دوست عزیز در مورد قسمت دوم پست قبلیم نظری ندادید.)
موفق باشید:Gol:
سلام
بحث بسیار جالبی است که امیدوارم ادامه پیدا کند. صحبتهای جناب pedramadi در نوع خود جالب است.
اما سوالی که برای من پیش آمده این است که اساسا چرا یک نفر باید از دین اسلام که به عبارتی کاملترین دین میباشد، خارج شود؟ در واقع چه شرایطی پیش میاید که انسان را وادار میکند که از اسلام دل بکند؟
چرا بجای قتل مرتد سعی در بازگشت وی به دین و رفع اشتباهاتش نکنیم؟ این عمل زیباتر نیست؟
سلام علیکم جمیعا
در اثناء پاسخ به سوالات این سوال بنده را پاسخ بدهید که مجازات در تشیع چگونه است.
در صحیح بخاری که ارتداد با محاربه یکجا حدیث درج کرده آنهم چه احادیثی و چه کلماتی از قول پیامبر
المحاربين من أهل الكفر والردة
وقول الله تعالى: "إنما جزاء الذين يحاربون الله ورسوله ويسعون في الأرض فساداً أن يقتَّلوا أو يصلَّبوا أو تقطَّع أيديهم وأرجلهم من خلاف أو ينفوا من الأرض" المائدة: 33
6417 - حدثنا علي بن عبد الله: حدثنا الوليد بن مسلم: حدثنا الأوزاعي: حدثني يحيى بن أبي كثير قال: حدثني أبو قلابة الجرمي، عن أنس رضي الله عنه قال:
قدم على النبي صلى الله عليه وسلم نفر من عكل، فأسلموا، فاجتووا المدينة، فأمرهم أن يأتوا إبل الصدقة، فيشربوا من أبوالها وألبانها، ففعلوا فصحُّوا، فارتدُّوا وقتلوا رعاتها، واستاقوا الإبل، فبعث في آثارهم، فأتي بهم، فقطع أيديهم وأرجلهم، وسمل أعينهم، ثم لم يحسمهم حتى ماتوا
[ر:231]
6418 - حدثنا محمد بن الصلت أبو يعلى: حدثنا الوليد: حدثني الأوزاعي، عن يحيى، عن أبي قلابة، عن أنس:
أن النبي صلى الله عليه وسلم قطع العرنيين ولم يحسمهم حتى ماتوا
[ر:231]
لم يسق المرتدون المحاربون حتى ماتوا
6419 - حدثنا موسى بن إسماعيل، عن وهيب، عن أيوب، عن أبي قلابة، عن أنس رضي الله عنه قال:
قدم رهط من عكل على النبي صلى الله عليه وسلم، كانوا في الصُّفَّة، فاجتووا المدينة، فقالوا: يا رسول الله، أبغنا رِسْلاً، فقال: (ما أجد لكم إلا أن تلحقوا بإبل رسول الله صلى الله عليه وسلم) قال أبو قلابة: سرقوا وقتلوا وحاربوا الله ورسوله
[ر:231]
سمر النبي صلى الله عليه وسلم أعين المحاربين
6420 - حدثنا قتيبة بن سعيد: حدثنا حمَّاد، عن أيوب، عن أبي قلابة، عن أنس بن مالك:
أن رهطاً من عكل، أو قال: عرينة، ولا أعلمه إلا قال: من عكل، قدموا المدينة، فأمر لهم النبي صلى الله عليه وسلم بلقاح، وأمرهم أن يخرجوا فيشربوا من أبوالها وألبانها، فشربوا حتى إذا برئوا قتلوا الراعي واستاقوا النعم، فبلغ النبي صلى الله عليه وسلم غدوة، فبعث الطلب في إثرهم، فما ارتفع النهار حتى جئ بهم، فأمر بهم فقطع أيديهم وأرجلهم، وسمر أعينهم، فألقوا بالحرة يستسقون فلا يسقون
قال أبو قلابة: هؤلاء قوم سرقوا وقتلوا وكفروا بعد إيمانهم، وحاربوا الله ورسوله
[ر:231]
مجازات مرتد و محارب یکی ذکر شده و حتما هم یکجا اجرا میشود .
این احکام در تشیع چگونه است آیا مرتد مثله میگردد و چشمهایش را مانند (پیامبر بخاری و بنی امیه) از کاسه در میآورند ؟
یاحق
حق
با احترام به تمامی دوستان و تشکر بابت گشودن این بحث مهم
خواهشمندم تمامی دوستان این متن را به دقت مطالعه نمایند.
آنچه واضح و بدیهی می نماید این است که ما اکنون در جهانی با معادلات پیچیده زندگی می کنیم.
جنگ فکری و ایدلوژیک بسیار سنگین است و نوع برخورد های هر نظام فکری زیر ذره بین تمام دنیا قرار دارد.
ما باید در تعیین حکم ارتداد و نحوه ی اجرای آن بسیار هوشمندانه و با توجه به موقعیت عمل کنیم و بهترین نوع برخورد را برگزینیم
بعنوان مثال حکم ارتداد سلمان رشدی در آن زمان از نظر بنده درست بود ولی حکم ارتداد عبدالکریم سروش در زمان حاضر و بعد از قائله ی قرآن کلام محمد (ص ) ایشان ، صد در صد اشتباه بوده و باعث پایین آمدن اعتبار نظام فکری اسلام شد
نوع برخورد بسیار در این دو موضوع مورد مثال و سایر موضوعاتی که همیشه پیش می اید و ما را راحت نخواهد گذاشت متفاوت هستند.
اگر نبود ایت الله سبحانی و متفکرین بی ادعا و غیرتمندی چون عبدالعلی بازرگان و بها الدین خرمشاهی و...
معلوم نبود چه ضربه ی مهلکی از نوع برخورد امثال ایت الله نوری همدانی بر اسلام وارد میشد
ایشان و امثالهم بلافاصله و بدون پاسخگویی به اظهارات سروش او را مرتد اعلام کردند
و اذهان تمام متفکرین دنیا و علی الخصوص اذهان تشنه ی جوانان شیعه ای که چنین شبهه ی بزرگی تمام عقاید و ایمانشان را متزلزل کرده بود ، بی جواب باقی می ماند.
خداوند را شاهد می گیرم که شاید اهالی حوزه ندانند چه قیامت فکری در دانشگاه ها و در افکار جوانان شیعه و مخلص پدید امد و اگر ایت الله سبحانی چنین محکم پاسخگو نبود ، معلوم نبود چه فاجعه ای رخ می داد
بنده در تایپیک دیگری هم عرض کردم که نقصان فقه مستقل از کلام و فلسفه و عرفان همین چیزهاست.
که ما در برابر شبهه ای منطقی از سوی کسی که عمری برای اسلام قلم زده بود و حالا پایه های اعتقادی ما را بشدت می لرزاند ، تنها یک جواب داشتیم و انهم حکم ارتداد بود.
مقایسه ی سلمان رشدی و سروش خنده دار است . سلمان رشدی و امثالهم اصولا انقدر مطرح نیستند که حتی به خواندن کتابشان و عقیده شان بیرزد و این مورد وفاق تمامی ازاد فکران و طبقه ی متفکرین تمام دنیاست ولی سروش و امثالهم فرق می کنند.
نوع بیان متفاوت است و درصد اعتبار نیز .
حکم ارتداد نباید باعث تنبلی بزرگان ما شود که با یک حکم خود را از پاسخگویی منطقی و مستدل نجات دهند و از زیر کار در بروند.
حکم ارتداد نباید باعث شود تمام نظام های فکری در جنگ با ما ، گمان کنند اسلام پاسخگو نیست و تنها با احکامی خشن ، پاسخ عقل و دلیل و برهان را می دهد.
باید بیشتر روی محدودیت ها و تقسیمات ان کار شود و روی مواردی که ارتداد تعلق می گیرد نیز
یاحق
که ما در برابر شبهه ای منطقی از سوی کسی که عمری برای اسلام قلم زده بود و حالا پایه های اعتقادی ما را بشدت می لرزاند ، تنها یک جواب داشتیم و انهم حکم ارتداد بود.
سلام و درود بر سرباز اسلام
دقیقا درست میفرمائید. مبارزه صحیح با یک تفکر منحط و منحرف تنها با همان سلاح تفکر و از طریق پاسخگوئی به آن تفکر مریض است.
حکم ارتداد شاید از لحاظ فقهی کفایت کند برای اینکه حاکم شرعی ادای مسئولیت کند ولی این مسئله با یک حکم به اتمام نمیرسد.
عبدالکریم سروش برای کسانیکه اهل فن باشند و در کلام و عرفان اسلامی صاحب نظر باشند کاملا شخص واضحی است و همه این بزرگان میدانند که سروش مبتلا به یک دوگانگی و چندگانگی در تفکرش شده و نتوانسته از پس معجونی ممزوج شده از نفس اماره و فلسفه غرب در برابر مجموع نمادهای اسلامی بر آید لذا یک مدتی بر این بام و روزی دیگر بر زمین و روز سوم بر بام مخالف درحال جست و خیز است و بیچاره کسانیکه نادانسته در پی او میروند.
حکم ارتداد ایشان برای اشخاص ناآشنا با مفاهیم دینی که ممکن بود از سروش یک متفکر و معلم سقراطی بسازند بسیار مفید خواهد افتاد ولی برای مقابله با آن مومن دیروز و مبهوت امروز لازم است مبارزه ای از جنس همان ادعاها گردد.
یاحق
ما سوالی که برای من پیش آمده این است که اساسا چرا یک نفر باید از دین اسلام که به عبارتی کاملترین دین میباشد، خارج شود؟ در واقع چه شرایطی پیش میاید که انسان را وادار میکند که از اسلام دل بکند؟ چرا بجای قتل مرتد سعی در بازگشت وی به دین و رفع اشتباهاتش نکنیم؟ این عمل زیباتر نیست؟
با سلام به یابنده
علت اینکه یک نفر از دین اسلام خارج می شود دلایل متعددی ممکن است داشته باشد از جمله عدم درک دقیق وکامل از اسلام به خاطر همین به محض شنیدن چند شبه نسبت به اسلام بدبین شده و دنبال حقیقت هم نمی رود مقدمات انحراف فراهم می شود، هر چن محیط ودوستان و ماهواره هم بی تأثیر نیستند.
اینکه فرموده اید چرا بجای قتل مرتد سعی در بازگشت وی به دین و رفع اشتباهاتش نکنیم؟ این عمل زیباتر نیست؟
اولاباید عرض کنم که همینطور است چرا که شخص را با دلیل واستدلال توبه می دهند وبعد اگر قبول نکرد حکم جاری می شود.
ثانیا خود این حکم در واقع یک بازدارنده است که در دلش استدلال هم خوابیده است.
قال الله تعالی :
(افمن حق عليه كلمة العذاب افانت تنقذ من في النار)زمر-19:
آيا آنكس كه عذاب بر او
حتمي شده ، آيا تو مي خواهي كسي را كه داخل آتش است نجات بدهي؟؟!!
اللهم اجعل عاقبة امرنا خیرا
سلام
از قد تبین الرشد من الغی فهمیده می شود که منظور از اکراه اکراه عقیدتی است که بیان یک امر تکوینی است
یعنی دین بعنوان یک عقیده اکراه بردار نیست بلکه باید به طوع و رغبت باشد
پس اساسا از لا اکراه فی الدین یک حکم تشریعی عملی نمی توان برداشت کرد
چون نه تنها پذیرش دین حق از نظر قرآن واجب است ( که فرمود : فقاتلوا ائمه الکفر ) بلکه عمل به احکام دین هم لازم است (که فرمود : اقیموالصلاه و آتوالزکاه و امثال این حکم در امور عملی )
در روایت داریم که حضرت ولی عصر امردم را به اسلام دعوت می فرماید و هرکس نپذیرفت مهدور الدم است
از اینجا دانسته می شود دایره عمل به این مسائل بستگی به اقتدار حاکم اسلامی دارد . یک وقت جرات حرف زدن هم ندارد که هیچ کاری نمی کند ویک وقت حاکم علی الاطلاق است که اگر کسی نپذیرفت گردنش را می زند .
یعنی اصل بر لزوم پذیرش دین حق است اما اینکه حاکم اسلامی تا چه حد بتواند آنرا محقق سازد بستگی به اقتدار او دارد .
موفق در پناه حق
بعنوان مثال حکم ارتداد سلمان رشدی در آن زمان از نظر بنده درست بود ولی حکم ارتداد عبدالکریم سروش در زمان حاضر و بعد از قائله ی قرآن کلام محمد (ص ) ایشان ، صد در صد اشتباه بوده و باعث پایین آمدن اعتبار نظام فکری اسلام شد نوع برخورد بسیار در این دو موضوع مورد مثال و سایر موضوعاتی که همیشه پیش می اید و ما را راحت نخواهد گذاشت متفاوت هستند. اگر نبود ایت الله سبحانی و متفکرین بی ادعا و غیرتمندی چون عبدالعلی بازرگان و بها الدین خرمشاهی و... معلوم نبود چه ضربه ی مهلکی از نوع برخورد امثال ایت الله نوری همدانی بر اسلام وارد میشد ایشان و امثالهم بلافاصله و بدون پاسخگویی به اظهارات سروش او را مرتد اعلام کردند و اذهان تمام متفکرین دنیا و علی الخصوص اذهان تشنه ی جوانان شیعه ای که چنین شبهه ی بزرگی تمام عقاید و ایمانشان را متزلزل کرده بود ، بی جواب باقی می ماند. خداوند را شاهد می گیرم که شاید اهالی حوزه ندانند چه قیامت فکری در دانشگاه ها و در افکار جوانان شیعه و مخلص پدید امد و اگر ایت الله سبحانی چنین محکم پاسخگو نبود ، معلوم نبود چه فاجعه ای رخ می داد بنده در تایپیک دیگری هم عرض کردم که نقصان فقه مستقل از کلام و فلسفه و عرفان همین چیزهاست. که ما در برابر شبهه ای منطقی از سوی کسی که عمری برای اسلام قلم زده بود و حالا پایه های اعتقادی ما را بشدت می لرزاند ، تنها یک جواب داشتیم و انهم حکم ارتداد بود. مقایسه ی سلمان رشدی و سروش خنده دار است . سلمان رشدی و امثالهم اصولا انقدر مطرح نیستند که حتی به خواندن کتابشان و عقیده شان بیرزد و این مورد وفاق تمامی ازاد فکران و طبقه ی متفکرین تمام دنیاست ولی سروش و امثالهم فرق می کنند. نوع بیان متفاوت است و درصد اعتبار نیز . حکم ارتداد نباید باعث تنبلی بزرگان ما شود که با یک حکم خود را از پاسخگویی منطقی و مستدل نجات دهند و از زیر کار در بروند. حکم ارتداد نباید باعث شود تمام نظام های فکری در جنگ با ما ، گمان کنند اسلام پاسخگو نیست و تنها با احکامی خشن ، پاسخ عقل و دلیل و برهان را می دهد. باید بیشتر روی محدودیت ها و تقسیمات ان کار شود و روی مواردی که ارتداد تعلق می گیرد
خواهشمندم تمامی دوستان این متن را ( هم ) به دقت مطالعه نمایند.
سلام
قضیه آقای سروش قبل از اینکه ربطی به افکار و عقیده هایش داشته باشد به یک محاربه فکری با نظام اسلامی و پایه های آن بر می گردد .
اگر قرار باشد فقط ما از ترس انظار و افکار دشمنان اسلام قضیه را ببینیم که باید از خیلی چیزها دست بکشیم
اما مگر دشمنان اسلام علنا به تروریسم تبلیغاتی روی نیاورده اند
شما جایگاه سیلی های فکری به امثال سروش را خوب حل نکرده اید
سروش امروز نه یک متفکر بلکه یک جیره خوار مزدور دشمنان اسلام است
ما هم جواب می دهیم مثل آیت الله سبحانی هم سیلی می زنیم مثل آیت الله نوری همدانی
این آیه را فراموش نکنیم :
محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم
موفق در پنا حق