خیلی با همسرم تفاوت فکری داریم (مهارتهاي ارتباطي)

تب‌های اولیه

22 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خیلی با همسرم تفاوت فکری داریم (مهارتهاي ارتباطي)

سلام
8-9ماهه ازدواج کردیم. از همون 2ماه اول بعد ازدواج نسبت به این رابطه خیلی بی علاقه شدم چون خیلی با همسرم تفاوت فکری داریم. مسیرمون کاملا از هم جداست. اوایل سر هر مسئله ای بحث می کردیم چون توافق نداشتیم. الان بحث هامون کمتر شده چون من کوتاه میام و موضعم رو تو مسائل مختلف مشخص نمی کنم. حتی خیلی جاها تعریف هامون از چیزها هم فرق داره، مثلاً تعریفمون از ادب و بی ادبی، شخصیت و بی شخصیتی، احترام و بی احترامی... اون آدم فوق العاده سختگیریه. چیزهایی که حتی خدا اونها رو سخت نگرفته همسرم تو اون مسائل خیلی سختگیری میکنه.
مثلاً من عادت دارم وقتی سوار تاکسی میشم به راننده سلام کنم، یا وقتی وارد فروشگاهی میشم سلام و خسته نباشید میگم و این رو ادب و احترام میدونم. ولی همسرم میگه تو چرا سلام میکنی، حتی میگه چرا با فروشنده حرف میزنی اگه کاری داری به من بگو من بهش میگم! من نمیتونم این نوع اخلاق هاش رو تحمل کنم.
من اون رو یه آدم تند و آتیشی می دونم درحالی که خودش این رفتارهای تندش با مردم رو یه کار اخلاقی و خداپسندانه میدونه! مثلاً همین روز انتخابات رئیس جمهوری رفتیم مسجد محله مون رای بدیم، (ما بابلسر زندگی میکنیم، مسکن مهر. مجموعه مسکن مهر خارج شهر بابلسره، یعنی روستا به حساب میاد) برای شورا ازمون رای نگرفتن و گفتن باید برین داخل شهر رای بدین، چون اونها یه لیستی داشتن از اسامی اونهایی که تو مسکن مهر خونه دارن، ما چون مستاجریم اسممون تو لیست نبود، اونها هم باور نکردن ما از مسکن مهریم و رای مون رو نگرفتن. حالا نمیدونم این یه قانون تو کل کشور بود که تو روستاها از کسایی که از خارج روستا میان رای نگیرن یا اینکه خود اعضا باهم تبانی کرده بودن نمی دونم... خلاصه گفتن نمیتونیم رای بدیم، بعد همسرم وایستاد و کلی باهاشون بحث کرد و کلی تندی کرد آخر هم دوتا فحش داد و اومد بیرون! من از این کارش خیلی ناراحت شدم و اونجا از اینکه همسر این آدم هستم خیلی خجالت کشیدم. به نظرم ادب این بود که اون هم مثل بقیه حرف اونها رو قبول کنه و بره جای دیگه رای بده، بحث کردن تو اون شرایط به نظزم جز اینکه شخصیت خودش رو پایین بیاره تأثیر دیگه ای نداشت. خیلی وقتها مسائل اینطوری پیش میاد که من از اینکه همسر اونم خجالت میکشم.
یا مثلاً یه موضوع دیگه، حدود 8سال پیش من تو یه مسابقه کامپیوتر تو شهرمون چهارم شدم، 3تا پسر اول شدن، برای ما 4نفر پژوهش سرا یه کلاسی گذاشته بود که بهمون آموزش بده و بعد بریم برای مسابقات استانی، اما پدرم اجازه نداد من تو این کلاس ها شرکت کنم و برم مسابقات، میدونین چرا؟ فقط چون با 3تا پسر باید تو یه کلاس می نشستم! من الان بعد 8سال هنوز هم به خاطر این قضیه از بابام ناراحتم و هر وقت یادش میفتم عذاب میکشم. اما الان می بینم همسرم هم چنین اخلاقی داره. من نمی تونم یک عمر با این اخلاقش زندگی کنم.
این قبیل تفاوت های فکری که بینمون وجود داره باعث شده بعد 8ماه هنوز هیچ حس محبتی نسبت بهش ندارم و حتی براش آرزوی مرگ دارم. هر روز این آرزو رو براش می کنم. نمی تونم یک عمر با این وضع باهاش زندگی کنم و هر روز منتظر مرگش باشم.
به شدت دوست دارم از همسرم جدا شم اما تنها چیزی که مانع این کار میشه محبت همسرمه. اون خیلی بهم محبت می کنه و خیلی دوستم داره. فقط و فقط اینه که باعث پیوند من و اون میشه. وقتی به این فکر میکنم که اگه ازش جدا شم محبتش رو از دست میدم تنم میلرزه چون هیچ جای دیگه ای نمیتونم چنین محبتی رو پیدا کنم. اما برای خلاص شدن از شرش و از شر فکرهاش آرزوی مرگش رو دارم.
اگه ممکنه راهنماییم کنین. این وضعیت داره دیوونم می کنه، از یه طرف آرزوی مرگش رو دارم و از طرف دیگه نمیتونم محبتش رو از دست بدم.
اگه یه مشاور خوب تو مازندران میشناسین، تو بابل، ساری، بهشهر، یا بابلسر لطفاً بهم معرفی کنین.

با نام و یاد دوست



کارشناس بحث: استاد امیدوار

architect;371332 نوشت:
سلام
8-9ماهه ازدواج کردیم. از همون 2ماه اول بعد ازدواج نسبت به این رابطه خیلی بی علاقه شدم چون خیلی با همسرم تفاوت فکری داریم. مسیرمون کاملا از هم جداست. اوایل سر هر مسئله ای بحث می کردیم چون توافق نداشتیم. الان بحث هامون کمتر شده چون من کوتاه میام و موضعم رو تو مسائل مختلف مشخص نمی کنم. حتی خیلی جاها تعریف هامون از چیزها هم فرق داره، مثلاً تعریفمون از ادب و بی ادبی، شخصیت و بی شخصیتی، احترام و بی احترامی... اون آدم فوق العاده سختگیریه. چیزهایی که حتی خدا اونها رو سخت نگرفته همسرم تو اون مسائل خیلی سختگیری میکنه.
مثلاً من عادت دارم وقتی سوار تاکسی میشم به راننده سلام کنم، یا وقتی وارد فروشگاهی میشم سلام و خسته نباشید میگم و این رو ادب و احترام میدونم. ولی همسرم میگه تو چرا سلام میکنی، حتی میگه چرا با فروشنده حرف میزنی اگه کاری داری به من بگو من بهش میگم! من نمیتونم این نوع اخلاق هاش رو تحمل کنم.
من اون رو یه آدم تند و آتیشی می دونم درحالی که خودش این رفتارهای تندش با مردم رو یه کار اخلاقی و خداپسندانه میدونه! مثلاً همین روز انتخابات رئیس جمهوری رفتیم مسجد محله مون رای بدیم، (ما بابلسر زندگی میکنیم، مسکن مهر. مجموعه مسکن مهر خارج شهر بابلسره، یعنی روستا به حساب میاد) برای شورا ازمون رای نگرفتن و گفتن باید برین داخل شهر رای بدین، چون اونها یه لیستی داشتن از اسامی اونهایی که تو مسکن مهر خونه دارن، ما چون مستاجریم اسممون تو لیست نبود، اونها هم باور نکردن ما از مسکن مهریم و رای مون رو نگرفتن. حالا نمیدونم این یه قانون تو کل کشور بود که تو روستاها از کسایی که از خارج روستا میان رای نگیرن یا اینکه خود اعضا باهم تبانی کرده بودن نمی دونم... خلاصه گفتن نمیتونیم رای بدیم، بعد همسرم وایستاد و کلی باهاشون بحث کرد و کلی تندی کرد آخر هم دوتا فحش داد و اومد بیرون! من از این کارش خیلی ناراحت شدم و اونجا از اینکه همسر این آدم هستم خیلی خجالت کشیدم. به نظرم ادب این بود که اون هم مثل بقیه حرف اونها رو قبول کنه و بره جای دیگه رای بده، بحث کردن تو اون شرایط به نظزم جز اینکه شخصیت خودش رو پایین بیاره تأثیر دیگه ای نداشت. خیلی وقتها مسائل اینطوری پیش میاد که من از اینکه همسر اونم خجالت میکشم.
یا مثلاً یه موضوع دیگه، حدود 8سال پیش من تو یه مسابقه کامپیوتر تو شهرمون چهارم شدم، 3تا پسر اول شدن، برای ما 4نفر پژوهش سرا یه کلاسی گذاشته بود که بهمون آموزش بده و بعد بریم برای مسابقات استانی، اما پدرم اجازه نداد من تو این کلاس ها شرکت کنم و برم مسابقات، میدونین چرا؟ فقط چون با 3تا پسر باید تو یه کلاس می نشستم! من الان بعد 8سال هنوز هم به خاطر این قضیه از بابام ناراحتم و هر وقت یادش میفتم عذاب میکشم. اما الان می بینم همسرم هم چنین اخلاقی داره. من نمی تونم یک عمر با این اخلاقش زندگی کنم.
این قبیل تفاوت های فکری که بینمون وجود داره باعث شده بعد 8ماه هنوز هیچ حس محبتی نسبت بهش ندارم و حتی براش آرزوی مرگ دارم. هر روز این آرزو رو براش می کنم. نمی تونم یک عمر با این وضع باهاش زندگی کنم و هر روز منتظر مرگش باشم.
به شدت دوست دارم از همسرم جدا شم اما تنها چیزی که مانع این کار میشه محبت همسرمه. اون خیلی بهم محبت می کنه و خیلی دوستم داره. فقط و فقط اینه که باعث پیوند من و اون میشه. وقتی به این فکر میکنم که اگه ازش جدا شم محبتش رو از دست میدم تنم میلرزه چون هیچ جای دیگه ای نمیتونم چنین محبتی رو پیدا کنم. اما برای خلاص شدن از شرش و از شر فکرهاش آرزوی مرگش رو دارم.
اگه ممکنه راهنماییم کنین. این وضعیت داره دیوونم می کنه، از یه طرف آرزوی مرگش رو دارم و از طرف دیگه نمیتونم محبتش رو از دست بدم.
اگه یه مشاور خوب تو مازندران میشناسین، تو بابل، ساری، بهشهر، یا بابلسر لطفاً بهم معرفی کنین.

بسمه‌تعالي
با عرض سلام وتحيت توجه شما را به نكات زير جلب مي‌كنم:

1- به نظر مي‌رسد بيش از آنكه شما و همسرتان فاقد تفاهم و داراي اختلاف باشيد فاقد مهارتهاي ارتباطي هستيد. از اينرو لازم است ضمن فراگيري مهارتهاي ارتباطي در مواجهه با يكديگر از اين مهارتهاي استفاده كنيد.
برخي از اين مهارتها عبارتند از:

- گوش دادن فعال: بدون اينكه با پيش‌فرضهاي ذهني خود درصدد قطع مكالمه فرد مقابل باشيم، با احترام به وي و نگاه محبت آميز به چهره او، وي را براي ادامه سخنانش تاييد كنيم. و در انتها اگر نظري داشتيم بيان نماييم.

- ابراز همدلي:
به گونه‌اي رفتار كنيم كه فرد مقابل احساس كند شرايط او را درك مي‌كنيم و ما نيز اگر بجاي ايشان بوديم همينگونه رفتار مي‌كرديم.

- بيان احساس: بجاي انتقاد از رفتار شخص مقابل، احساس خود را بازگو كنيم. مثلا بجاي اينكه گفته شود "شما فرد خشن يا سخت‌گيري هستيد"، گفته شود " وقتي با مهرباني و نرمي موضوعات را پيگيري مي‌كني به وجد مي‌آيم!!".

-رفتار جراتمندانه: راه مديريت موضوعات اختلافي منحصر در انفعال و تسليم و يا پرخاش و مشاجره نيست! هر يك از اين دو روش آسيبهاي خاص خود را دارد، بلكه الگوي مناسب در رفتار جراتمندانه است؛ يعني اينكه در عين احترام به خود و طرف مقابل، با بيان نرم و به دور از اضطراب نظر خود را منعكس نماييم.

2- اينكه علت رفتار ايشان چيست نياز به بررسي دقيق دارد ( اينكه اقتضاي شخصيت ايشان اينگونه است و يا اينكه متاثر از باورهاي فرهنگي عمل مي‌كند و يا...)، اما همانطور كه اشاره شد اختلاف نظر امري مرسوم و طبيعي در زندگي مشترك است. لكن منطق اقتضاء مي‌كند با مديريت، از دامن زدن به اختلافات جلوگيري شود. ضمن اينكه گفته شد اختلافات شما عميق نيست و تنها به تفاوت برداشتها برمي‌گردد. ( مثلا اينگونه نيست كه خداي ناخواسته شما موافق شكستن حريمها در ارتباط با نامحرم باشيد و ايشان مخالف. و يا بلعكس).

3- عنصر مخرب در راستاي رسيدن به تفاهم و مديريت اختلافات، لجاجت و قاعده غلط "كم نياوردن" است!

4- از فاجعه سازي اجتناب كنيد. از موضع شما خواهر محترم مبني بر طلب مرگ براي ايشان و جدايي به خوبي استفاده مي‌شود كه متاسفانه جنابعالي از آستانه تحمل كافي برخوردار نيستيد و موضوعات كوچك را در حكم يك فاجعه تلقي مي‌كنيد. لذا به همان ميزان كه به همسر شما انتقاد وارد است به همان اندازه و بلكه بيشتر به شما نيز اشكال وارد است!!

5- سعي كنيد همسرتان را به عنوان يك "مجموعه" در نظر بگيريد. از اينرو شخصيت ايشان را مساوي با يك خصيصه و يا رفتار خاص ارزيابي نكنيد. بلكه مجموعه باورها، احساسات و رفتارهاي ايشان را در ابعاد مختلف زندگي از قبيل اعتقادي، فرهنگي، اقتصادي، خانوادگي، اجتماعي، عاطفي، جنسي و...در نظر بگيريد و اين رفتار خاص را در اين مجموعه ارزيابي كنيد و به آن نمره دهيد.

6- لازم است در زندگي اولويتهاي خود را مشخص كنيد و در تصميم گيري از قاعده اهم و مهم استفاده نماييد: هرچند احترام و برخورد شايسته با ديگران مطلوب است اما در قبال آن نبايد به خواسته همسرتان بي احترامي شود. به عنوان مثال همراهي شما با همسرتان در عدم سلام و احوالپرسي، اهميتي بيشتر از ملزم دانستن خود به احترام به ديگران دارد.

7- هيچگاه سعي در تغيير همديگر نداشته باشيد، چرا كه در همان زماني كه شما به تغيير ايشان مي انديشيد وي نيز در سوداي تغيير شماست. آنچه كه سبب تغيير فرد مقابل مي‌شود، تغيير خود ماست!

8- رويكرد شما براي مشاوره حضوري قابل تحسين است، لكن متاسفانه بنده در شهرهاي مذكور مشاور و يا روانشناسي را از نزديك نمي‌شناسم. اميدوارم ديگر دوستان در اين زمينه اطلاعات لازم را داشته باشند. ضمن اينكه مطالعه كتابهايي نظير "همسران سازگار" نوشته علي حسين زاده، " رازهايي درباره مردان و ..." نوشته باربارا دي انجليس و "فقط زنان بخوانند و.." نوشته شانتي فلدهان خالي از لطف نيست.

براي شما آرزوي توفيق روزافزون و زندگي همراه با آرامش را از درگاه خداوند سبحان مسئلت دارم.

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمين

architect;371332 نوشت:
براش آرزوی مرگ دارم. هر روز این آرزو رو براش می کنم. نمی تونم یک عمر با این وضع باهاش زندگی کنم و هر روز منتظر مرگش باشم.
به شدت دوست دارم از همسرم جدا شم اما تنها چیزی که مانع این کار میشه محبت همسرمه. [=arial black]اون خیلی بهم محبت می کنه و خیلی دوستم داره. فقط و فقط اینه که باعث پیوند من و اون میشه. وقتی به این فکر میکنم که اگه ازش جدا شم محبتش رو از دست میدم تنم میلرزه چون هیچ جای دیگه ای نمیتونم چنین محبتی رو پیدا کنم. اما برای خلاص شدن از شرش و از شر فکرهاش آرزوی مرگش رو دارم.
اگه ممکنه راهنماییم کنین. این وضعیت داره دیوونم می کنه، از یه طرف آرزوی مرگش رو دارم و از طرف دیگه نمیتونم محبتش رو از دست بدم.

:eek::eek::eek::eek:

architect;371332 نوشت:
سلام
8-9ماهه ازدواج کردیم. از همون 2ماه اول بعد ازدواج نسبت به این رابطه خیلی بی علاقه شدم چون خیلی با همسرم تفاوت فکری داریم. مسیرمون کاملا از هم جداست. اوایل سر هر مسئله ای بحث می کردیم چون توافق نداشتیم. الان بحث هامون کمتر شده چون من کوتاه میام و موضعم رو تو مسائل مختلف مشخص نمی کنم. حتی خیلی جاها تعریف هامون از چیزها هم فرق داره، مثلاً تعریفمون از ادب و بی ادبی، شخصیت و بی شخصیتی، احترام و بی احترامی... اون آدم فوق العاده سختگیریه. چیزهایی که حتی خدا اونها رو سخت نگرفته همسرم تو اون مسائل خیلی سختگیری میکنه.
مثلاً من عادت دارم وقتی سوار تاکسی میشم به راننده سلام کنم، یا وقتی وارد فروشگاهی میشم سلام و خسته نباشید میگم و این رو ادب و احترام میدونم. ولی همسرم میگه تو چرا سلام میکنی، حتی میگه چرا با فروشنده حرف میزنی اگه کاری داری به من بگو من بهش میگم! من نمیتونم این نوع اخلاق هاش رو تحمل کنم.
من اون رو یه آدم تند و آتیشی می دونم درحالی که خودش این رفتارهای تندش با مردم رو یه کار اخلاقی و خداپسندانه میدونه! مثلاً همین روز انتخابات رئیس جمهوری رفتیم مسجد محله مون رای بدیم، (ما بابلسر زندگی میکنیم، مسکن مهر. مجموعه مسکن مهر خارج شهر بابلسره، یعنی روستا به حساب میاد) برای شورا ازمون رای نگرفتن و گفتن باید برین داخل شهر رای بدین، چون اونها یه لیستی داشتن از اسامی اونهایی که تو مسکن مهر خونه دارن، ما چون مستاجریم اسممون تو لیست نبود، اونها هم باور نکردن ما از مسکن مهریم و رای مون رو نگرفتن. حالا نمیدونم این یه قانون تو کل کشور بود که تو روستاها از کسایی که از خارج روستا میان رای نگیرن یا اینکه خود اعضا باهم تبانی کرده بودن نمی دونم... خلاصه گفتن نمیتونیم رای بدیم، بعد همسرم وایستاد و کلی باهاشون بحث کرد و کلی تندی کرد آخر هم دوتا فحش داد و اومد بیرون! من از این کارش خیلی ناراحت شدم و اونجا از اینکه همسر این آدم هستم خیلی خجالت کشیدم. به نظرم ادب این بود که اون هم مثل بقیه حرف اونها رو قبول کنه و بره جای دیگه رای بده، بحث کردن تو اون شرایط به نظزم جز اینکه شخصیت خودش رو پایین بیاره تأثیر دیگه ای نداشت. خیلی وقتها مسائل اینطوری پیش میاد که من از اینکه همسر اونم خجالت میکشم.
یا مثلاً یه موضوع دیگه، حدود 8سال پیش من تو یه مسابقه کامپیوتر تو شهرمون چهارم شدم، 3تا پسر اول شدن، برای ما 4نفر پژوهش سرا یه کلاسی گذاشته بود که بهمون آموزش بده و بعد بریم برای مسابقات استانی، اما پدرم اجازه نداد من تو این کلاس ها شرکت کنم و برم مسابقات، میدونین چرا؟ فقط چون با 3تا پسر باید تو یه کلاس می نشستم! من الان بعد 8سال هنوز هم به خاطر این قضیه از بابام ناراحتم و هر وقت یادش میفتم عذاب میکشم. اما الان می بینم همسرم هم چنین اخلاقی داره. من نمی تونم یک عمر با این اخلاقش زندگی کنم.
این قبیل تفاوت های فکری که بینمون وجود داره باعث شده بعد 8ماه هنوز هیچ حس محبتی نسبت بهش ندارم و حتی براش آرزوی مرگ دارم. هر روز این آرزو رو براش می کنم. نمی تونم یک عمر با این وضع باهاش زندگی کنم و هر روز منتظر مرگش باشم.
به شدت دوست دارم از همسرم جدا شم اما تنها چیزی که مانع این کار میشه محبت همسرمه. اون خیلی بهم محبت می کنه و خیلی دوستم داره. فقط و فقط اینه که باعث پیوند من و اون میشه. وقتی به این فکر میکنم که اگه ازش جدا شم محبتش رو از دست میدم تنم میلرزه چون هیچ جای دیگه ای نمیتونم چنین محبتی رو پیدا کنم. اما برای خلاص شدن از شرش و از شر فکرهاش آرزوی مرگش رو دارم.
اگه ممکنه راهنماییم کنین. این وضعیت داره دیوونم می کنه، از یه طرف آرزوی مرگش رو دارم و از طرف دیگه نمیتونم محبتش رو از دست بدم.
اگه یه مشاور خوب تو مازندران میشناسین، تو بابل، ساری، بهشهر، یا بابلسر لطفاً بهم معرفی کنین.

سلام
امیدوارم نکاتی که کارشناس محترم گفتن رعایت کنید
بنظر من واقعا شما هیچ مشکلی ندارید بخاطر چند مساله واقعا پیش پا افتاده شما این افکار رو دارید می کنید و شک نکنید اینو بنویسید اگر خدایی ناکرده از هم جدا شدید تا لحظه اخر عمرتون پشیمون خواهید شد چون این اصلا مساله مهمی نیس
دو نفر که می خوان با هم تشکیل زندگی بدن باید انعطاف پذیر باشن شما می تونید اونقدر صحنه اون روز رای دادن رو تکرار کنید که ملکه ذهنتون بشه و از همسرتون متنفر بشید می تونید همون موقع بهش بگید کاریشون نداشته باش و پیش خودت ممکنه ناراحت بشی ولی جنبه مثبتشو درنظر می گیری و می گی لا اقل همسرم می می تونه از حقش دفاع کنه نه اینکه هر چی گفتن بگه باشه اتفاقا بنظر من این جنبه خیلی خوبه
ادم که نباید هر چی گفتن بگه باشه چشم باید ببینه حق چیه درسته که اخر حرفش درست نبوده و منم تایید نمی کنم که با ناسزا چیزی درست نمی شه خودش هم میاد پایین ولی شما می تونستید همون روز این موضوع رو بهش بگید و بگید چقدر ناراحت شدید و این موضوع رو همون موقع حل کنید و نذارید مثل یه غول براتون بشه
بنظر من شما بیشتر چون ذهنیت بدی از اینجور مساله ها از دوران بچگی دارید چنان واستون ذهنیت بدی شده که هیچ رفتار عینی رو تحمل نخواهید کرد
بنظر من شما نباید اجازه همچین افکاری رو بدید که خطور کنه به ذهنتون چرا که اصلا این موضوعات موضوعی نیس که بخواید همچین افکاری بکنید
ان شاالله که مدیریت رفتار و گفتار رو یاد بگیرید شما خیلی راحت با رفتار درست و صحیح می تونید بر همسرتون تاثییر گذار باشید و خوشحال باشید که همچین همسری دارید درسته که تند روی های ممکنه داشته باشه ولی بدونید هیچ کس کامل نیست هیچ کس فکرش مثل فکر ما نیس
یا علی

سلام ...
امیدوارم که خوب و سلامت باشید ...
یک قانون و قاعده کلی تو وجود همه انسانها هست ... اونم مساله "ول کردن" هست ... خیلی موقع ها آدمایی رو اطرافمون میبینیم که مثلا ...

1- چاق شدن و دیگه خودشون رو ول کردن ... و روز به روز چاقیشون بیشتر میشه
2- سرخورده شدن و دیگه تو زندگیشون اظهار نظر نمیکنن ...
3- بی خیال کار شدن و دیگه دنبال کار نمیرن ...
4- ...

من فکر میکنم شما نیز دچار چنین حالتهای شدین و تو روابطتون دیگه اظهار نظر نمیکنین ... دیگه سعی نمیکنین حرفتون رو بزنید ... این مساله میتونه براتون تبدیل به مشگل بزرگی بشه ... البته شما میتونین تا آخر عمرتون اظهار نظر نکنین و کنار ایشون زندگی کنین ... ولی در اینصورت کیفیت زندگیتون پایین میاد ... و اسم این دیگه ازدواج نیست ....

به نظرم باید شما به ایشون بفهمونید که شما هم صاحب شخصیت و قدرت تصمیم گیری هستید و باید برای خودتون بازه های تصمیم گیری داشته باشین ... ( در غیر اینصورت شخصیتتون شکل نمیگیره و برای خودتون هیچ وقت کسی نمیشین ... )

به نظر من شما باید این کارها رو بکنید :
1- حتما بهشون بگین چجوری فکر میکنین ... حتی اگر ایشون مخالفت کنن ... اگر قانع نشدید ... بهشون بگین که قانع نشدید و بگین که فکر درست چی هست ... ( با اعتماد به نفس)
2- فکر نکنین تلاش شما برای اثر گذاری روی ایشون بی اثر هست ... خط دفاع در فوتبال کارش خفه کردنه مهاجم هست ... خیلی وقتا به توپ هم ضربه نمیزنن ...
3- اون چیزی که من خوندم اسمش محبت نیست ... یعنی چی !!! ایشون با این نوع محبت فقط دارن خودشون رو ارضاع میکنن ... ایشون باید یاد بگیرن براتون ارزش قائل بشن .
4- راضیشون کنین که تصمیمات اشتباهی هم دارن ... مثلا در مورد "فحش دادن" در هنگام رای گیری ... بهشون بگین تو به من اجازه نمیدی به کسی سلام کنم ... اونوقت وقتی با من هستی به دیگران فحش میدی ... اگر تو اون جمع میگرفتن و میزدنت من چی کار میکردم ... یا اگر اون مرده بر میگشت و به من چیزی میگفت ... خوشت میومد ...
5- یه چیزی برای آقایون خیلی مهم هست ... اون هم اینه که مرد بودن خودشون رو به زنشون اثبات کنن ... ولی بعضی موقع ها برای اثبات این مساله دست به حماقت میزنن ... مثلا همون فحش دادن هنگام رای گیری میتونسته دلیلش این باشه که جلوش شما عرض اندامی کرده باشه و بگه " ما رو نپیچون ما خودمون اینکاره ایم " بهشون بفهمونید از این کارها بدتون میاد ... این نوع اعمال و رفتار رو درست نمیدونید ...
6- حتما در مورد خواست ها و علایقتون صحبت کنین ... از جملاتی مانند این استفاده کنین ...
نظر من این هستش که ...
من اعتقاد دارم که ...
رفتار پسندیده این هستش که ...

و صد البته حدود رو رعایت کنین ... خیلی هم بیشتر ... تو دانشگاه یکی بود همیشه با چادر میومد ... تا اینکه من این دختر خانوم رو بیرون از دانشگاه با شوهرشون دیدم ... ( بدون چادر ... با مانتو روسری ... اونم رنگ آبی) ایشون میخواسته به شوهرش ثابت کنه من خودم میدونم باید چی کار کنم ... خودم عاقل هستم ...

و ...

با سلام

خوشبختانه استاد امیدوار و بقیه دوستان راهکارهای مناسب رو دادند

من فقط نظرم رو میگم امیدوارم به کارتون بیاد ان شالءالله

باید بگم در اوایل ازدواج چون ذوجین میخان هر کدوم حرف خودش باشه ممکنه عدم تفاهم بینشون پیش بیاد ولی به مرور از بین میره .

بنظر خودتون اگه محبت همسرتون که چیز کمی نیست و عواقب طلاق یا مشکلات بیشتر اختلافی رو در نظر بگیرید بهتر نیست اروم اروم با صبر و حوصله سعی کنید اخلاق و رفتار همسرتون رو بهتر کنید .

باید بگم که خیلی از خانمها با رفتار نرم زنانه تونستند اوضاع منزل رو به نفع خودشون بچرخونند . زود تصمیم نگیرید و اجازه ندید افکار منفی به همسرتون باعث بروز رفتار عجولانه بشه.

[="Arial"][="DarkRed"]

architect;371332 نوشت:
سلام
8-9ماهه ازدواج کردیم. از همون 2ماه اول بعد ازدواج نسبت به این رابطه خیلی بی علاقه شدم چون خیلی با همسرم تفاوت فکری داریم. مسیرمون کاملا از هم جداست. اوایل سر هر مسئله ای بحث می کردیم چون توافق نداشتیم. الان بحث هامون کمتر شده چون من کوتاه میام و موضعم رو تو مسائل مختلف مشخص نمی کنم. حتی خیلی جاها تعریف هامون از چیزها هم فرق داره، مثلاً تعریفمون از ادب و بی ادبی، شخصیت و بی شخصیتی، احترام و بی احترامی... اون آدم فوق العاده سختگیریه. چیزهایی که حتی خدا اونها رو سخت نگرفته همسرم تو اون مسائل خیلی سختگیری میکنه.
مثلاً من عادت دارم وقتی سوار تاکسی میشم به راننده سلام کنم، یا وقتی وارد فروشگاهی میشم سلام و خسته نباشید میگم و این رو ادب و احترام میدونم. ولی همسرم میگه تو چرا سلام میکنی، حتی میگه چرا با فروشنده حرف میزنی اگه کاری داری به من بگو من بهش میگم! من نمیتونم این نوع اخلاق هاش رو تحمل کنم.
من اون رو یه آدم تند و آتیشی می دونم درحالی که خودش این رفتارهای تندش با مردم رو یه کار اخلاقی و خداپسندانه میدونه! مثلاً همین روز انتخابات رئیس جمهوری رفتیم مسجد محله مون رای بدیم، (ما بابلسر زندگی میکنیم، مسکن مهر. مجموعه مسکن مهر خارج شهر بابلسره، یعنی روستا به حساب میاد) برای شورا ازمون رای نگرفتن و گفتن باید برین داخل شهر رای بدین، چون اونها یه لیستی داشتن از اسامی اونهایی که تو مسکن مهر خونه دارن، ما چون مستاجریم اسممون تو لیست نبود، اونها هم باور نکردن ما از مسکن مهریم و رای مون رو نگرفتن. حالا نمیدونم این یه قانون تو کل کشور بود که تو روستاها از کسایی که از خارج روستا میان رای نگیرن یا اینکه خود اعضا باهم تبانی کرده بودن نمی دونم... خلاصه گفتن نمیتونیم رای بدیم، بعد همسرم وایستاد و کلی باهاشون بحث کرد و کلی تندی کرد آخر هم دوتا فحش داد و اومد بیرون! من از این کارش خیلی ناراحت شدم و اونجا از اینکه همسر این آدم هستم خیلی خجالت کشیدم. به نظرم ادب این بود که اون هم مثل بقیه حرف اونها رو قبول کنه و بره جای دیگه رای بده، بحث کردن تو اون شرایط به نظزم جز اینکه شخصیت خودش رو پایین بیاره تأثیر دیگه ای نداشت. خیلی وقتها مسائل اینطوری پیش میاد که من از اینکه همسر اونم خجالت میکشم.
یا مثلاً یه موضوع دیگه، حدود 8سال پیش من تو یه مسابقه کامپیوتر تو شهرمون چهارم شدم، 3تا پسر اول شدن، برای ما 4نفر پژوهش سرا یه کلاسی گذاشته بود که بهمون آموزش بده و بعد بریم برای مسابقات استانی، اما پدرم اجازه نداد من تو این کلاس ها شرکت کنم و برم مسابقات، میدونین چرا؟ فقط چون با 3تا پسر باید تو یه کلاس می نشستم! من الان بعد 8سال هنوز هم به خاطر این قضیه از بابام ناراحتم و هر وقت یادش میفتم عذاب میکشم. اما الان می بینم همسرم هم چنین اخلاقی داره. من نمی تونم یک عمر با این اخلاقش زندگی کنم.
این قبیل تفاوت های فکری که بینمون وجود داره باعث شده بعد 8ماه هنوز هیچ حس محبتی نسبت بهش ندارم و حتی براش آرزوی مرگ دارم. هر روز این آرزو رو براش می کنم. نمی تونم یک عمر با این وضع باهاش زندگی کنم و هر روز منتظر مرگش باشم.
به شدت دوست دارم از همسرم جدا شم اما تنها چیزی که مانع این کار میشه محبت همسرمه. اون خیلی بهم محبت می کنه و خیلی دوستم داره. فقط و فقط اینه که باعث پیوند من و اون میشه. وقتی به این فکر میکنم که اگه ازش جدا شم محبتش رو از دست میدم تنم میلرزه چون هیچ جای دیگه ای نمیتونم چنین محبتی رو پیدا کنم. اما برای خلاص شدن از شرش و از شر فکرهاش آرزوی مرگش رو دارم.
اگه ممکنه راهنماییم کنین. این وضعیت داره دیوونم می کنه، از یه طرف آرزوی مرگش رو دارم و از طرف دیگه نمیتونم محبتش رو از دست بدم.
اگه یه مشاور خوب تو مازندران میشناسین، تو بابل، ساری، بهشهر، یا بابلسر لطفاً بهم معرفی کنین.

با سلام. فردا 5 مرداد سالگرد سومین سال عقدمونه و دو ساله ازدواج کردیم و البته عید 88 نامزد کردیم و آذر 87 اون منو پیدا کرد!
می بینید چقد طول کشیده تا ما به هم رسیدیم. ما دوتامون ادمهای منطقی و لجباز و عمیقی هستیم. از کنار مسایل راحت رد نمیشیم و ریز بین هستیم. ما هر دو مون به دنبال حقیقت و کمال هستیم و هر دو مون اعتقاد داریم که راهی که داریم میریم از طرف هیچ کس بهمون القا نشده بلکه خودمون به دنبال راه بودیم و پیدا کردیم! یعنی ما تو خیلی از چیزا با آدمای دور و ورمون اصلا هم عقیده نیستیم. من با لجبازی تو نستم به خانوادم بفهمونم که مهریه ی من فقط باید 313 سکه باشه و محمد با لجبازی تونست به خانواده اش بفهمونه که نیاز داره عقد کنه و نیاز داره عروسی کنه!
البته ما تا روز خواستگاری و تا یک روز قبل از عقد و تا چند روز قبل از عروسی مرتب به هم میریختیم و میخواستیم قضیه رو بهم بزنیم!!!ولی خودمون هم میدونستیم که نمیشه! خودم هم نمیدونم که چرا نمیشد. ولی ما دو تامون فقط لجباز بودیم. وقتی همه چیز رو تموم شده میدیدیم مینشستیم و حساب و کتاب می کردیم و میدیدیم کفه ای از ترازو که ما رو کنار هم میذاره میچربه. واقعا هم همینطور بود.ولی ما دوست داشتیم که طرف مقابلمون عین اون چیزی باشه که ما فکر میکنیم درسته! قبول دارم من پر توقع تر از اون بودم. اما اون هم خود خواهتر از من.
ما هنوز هم که هنوزه با هم مشکلات فراوان و کل کل های زیادی داریم. گاهی روزا زندگی رو برای خودمون زهر می کنیم . گاهی اشک همو در میاریم و گاهی همدیگه رو جلوی بقیه، با رفتار نادرستمون خجالت میدیم. ولی شوهرم هنوز عقیده داره که ما الگو هستیم برای خیلیا. همون چیزی که روزای نامزدی بهش گفته بودم دوست دارم الگو باشیم. البته اون راست میگه.ما فقط لجبازیم و من عیب های کوچک همسرم رو زیادی بزرگ می بینم و اونا رو تبدیل به بحران میکنم. من خیلی حساسم و به خاطر همین هم یک بار یک نینی کوچولو رو فقط به خاطر اینکه داشتم به تمام اتفاقای بد گذشته فکر میکردم و زار زار گریه میکردم از دست دادم قبل از اینکه به دنیا بیاد. اگر شوهرم اون لحظه پیشم بود با می تونست آرومم کنه. بهم قول میداد که درست میشه. اشتباهاتشو میپذیرفت. البته خیلی زرنگه چون فقط مواقعی که منو به گریه میندازه دست از لجبازیش میکشه!
الان هم چند روزه که دوباره وارد یک بحران شدیم. من دارم کتاب داستان راستان شهید مطهریو میخونم. خیلی روم تاثیر داشته. میخوام سعی کنم تحملم رو بالا ببرم و دیگه دست از لجبازی بردارم. البته به نظر این دفعه اون داره لجبازی میکنه. اما من کاری باهاش ندارم. اعتقاد من اینه که من اگه خودمو درست کنم و برای همسرم هم دعا کنم خدا دو تامونو رشد میده و اگه اون ظرفیت رشد رو نداشت خدا ما رو از هم جدا میکنه و هر کس رو به اون کسی که لایقشه می رسونه!!
اینو به شوهرم هم گفتم. ولی من دوستش دارم و دوست دارم که تا همیشه با هم رشد کنیم.
تو فکر اینکه همه چیز یک دفعه درست بشه نباش. رفتار های اشتباه همسرت رو به رخش نکش(همون اشتباهی که من همیشه میکنم) و با اون مثل یک بچه برخورد نکن. بهش کار های خوبشو که تو رو خوشحال کرده زیاد بگو(همون کاری که من به غرورم برمی خوره و همسرم هم فکر میکنه من لوس میشم و زیاد نمیگیم.) همون طور که کارشناس فرمودند ما مشکل در برقراری ارتباط داریم. ولی این یک مهارت نیست به نظر من. بلکه یک روش و سلوک است که بهترین راه اصلاحش این است که ما از بچگی فرزندانمان را با الگوی اسلامی ناب و برگرفته از سیره ی اعمه بزرگ کنیم.مثلا خود من باید داستانهای داستان راستان را وقتی بچه بودم از بر میکردم و همزمان که بزرگ میشدم در زدگی ام یکایک آنها را تمرین میکردم. اما هنوز هم دور نشده.
حالا همه ی اینها که گفتیم از یک طرف و رفتار با مادر شوهر و خواهر شوهر و فامیل شوهر هم به یک طرف!!!!برای اینکه درک کنید چقدر سخته بهتره بدونید یکی از مهمترین دعواهای ما اینه که وقتی میایم سرکشی خونه ی بابای کی راحتتریم ؟ یا کجا باید بیشتر بمونیم. البته این تقصیر شوهرمه که همش مقایسه میکنه. اینم یکی از رفتارای بدشه که هر چی خواستم ازش بگیرم انگار تو ذاتشه!! کلا ساده است و بلد نیست با زیرکی سر منو کلاه بذاره!!!وقتی می بینم چطور احساسش بر عقلش چیره میشه میخوام بمیرم. ولی یک روش رو تازه یاد گرفتم که خوبه بدونی: مثلا یک تکیه کلام هست که وقتی احساسی میشه ناخوداگاه میگه .منم هر وقت اینجوری میشه به شوخی اون تکیه کلامو میگم و اینجوری میخنده و میگه : منو مسخره میکنی! احساس مسکنم تاثیرش خیلی بیشتره اینجوری تا فقط بحث خشک منطقی و به رخ کشیدن اشتباهات. مثلا تو باید این جور وانمود کنی که انتقادتو کردی و دیگه اون میخواد پند بگیره و یا نگیره. و تو برات مهم نیست. اما با این شوخی هر وقت اون کارو انجام میده خودش زشتی شو درک میکنه. یا مثلا اون زود از کوره در میره و خودخوری میکنه. من خیلی خونسردم. اوایل فقط از دست خود خوری هاش حرص می خوردم و ناراحت می شدم. اما الان فهمیدم اگه در مواقع مشابه اداشو به شوخی در بیارم بیشتر بی معنی بودن عصبانیتشو درک میکنه. البته اول باید طرفت ظرفیت شوخی داشته باشه و اگه نداره یک روش غیر مستقیم دیگه پیدا کن.
در آخر اینکه فکر نکن همیشه تو درست میگی. مثلا تو همون مورد انتخابات خیلیا مثل من نظرم اینه که همسرت کار درست تری انجام داده .خود من خیلی وقتا از دشت همسرم مینالم که چرا اینقد بیش از حد مودبانه با طرف برخورد میکنی که ازت سو استفاده کنه!!
فراموش نکن همیشه همه مثل هم فکر نمیکنن. مثلا دیروز خاله ی من تو مسافرت از دست شوهرش عصبانی شد که : چرا همش زنگ می زنی و سراغمو میگیری و می گی کی بیام دنبالت!!! در حالی که من هر وقت تنهایی می رم مسافرت از غضه دق می کنم که چرا همسرم فقط روزی یک بار به زحمت سراغمو می گیره. فک میکنم دلش برام تنگ نشده . بعد می گه که داشتم برات پر پر میزدم. سعی کن با هم بودنتان رفتار های خوبتان رو به هم سرایت بده. شاید گاهی اوقات بعضی چیزا رو هم نشه هیچ وقت تغییر داد.
مهم اینه که برآیند زندگیتان به سمت تکامل باشه.:hamdel:[/]

lovelorn.girl18;372209 نوشت:

در آخر اینکه فکر نکن همیشه تو درست میگی. مثلا تو همون مورد انتخابات خیلیا مثل من نظرم اینه که همسرت کار درست تری انجام داده .خود من خیلی وقتا از دشت همسرم مینالم که چرا اینقد بیش از حد مودبانه با طرف برخورد میکنی که ازت سو استفاده کنه!!
.:hamdel:


سلام ...
تمام پستتون قشنگ و زیبا بود . این که دارین هرجوری شده به یه تعامل میرسین خیلی زیبا و قشنگ هست .
فقط یه سوال برای من پیش اومد ... به نظر شما فحش دادن یک مرد زمانیکه همسرش همراهش هست کاره درستیه ؟؟؟ احترام همیشه متقابل هست . انسانهای خیلی زرنگ از روش احترام گذاشتن وارد میشن . چون میدونن طرفشون هم مجبور هست بهشون احترام بزاره . به اصطلاح معروف با پنبه سر میبرن ...

اون نوع زرنگی هایی که مرد ... داد و بیداد میکرد ... کمربندشون در میاوردو ... جاهل بازی در میاورد .... لات بازی در میاورد ... قشنگ نیست ... هیچ کسی هم دوست نداره ... یه دونه فیلم فارسی که برای دوره شاه هست رو ببین . من که حالم به هم میخوره . حتی یادمه یه دفعه با "فردین" در مورد فیلم هاش صحبت کردن و گفتن این چه فیلمهایی بود که شما میساختین ... اونم تو جواب میگه ... مردم اون جور فیلم ها رو دوست داشتن و ما مجبور بودیم اونجوری بازی کنیم ... ( خودشم از اون نوع رفتار بدش میومده)

یه دکترین سیاسی هست که میگه طرفت رو چنان با عشق و احترام بقل کن و در سینه بفشار که صدای شکستن استخوانهایش رو بشنوی ...


[="Arial"][="DarkRed"]

Ftmh Mohammadi;372216 نوشت:
به نظر شما فحش دادن یک مرد زمانیکه همسرش همراهش هست کاره درستیه ؟؟؟ احترام همیشه متقابل هست . انسانهای خیلی زرنگ از روش احترام گذاشتن وارد میشن . چون میدونن طرفشون هم مجبور هست بهشون احترام بزاره .

با سلام. ممنون از نگاه قشنگتون.
معلومه که فحش دادن چه در حضور خانم و چه در غیر حضورشون کار بدیه ولی توجه داشته باشید که همین کار بد برای بعضی از خانم ها عادیه! تبدیل کردن یک ویژگی بد به بحرانی که زندگی ادمو خراب کنه واقعا حیفه!خود من اینجوریم که وقتی یک رفتار بد میبینم اونقد برای خودم تکرارش میکنم و بزرگش میکنم که اگه همسرم پیشم نباشه و باهاش در موردش حرف نزنم و اونم قول نده اروم نمیشم! (درست مثل الان که حالم خیلی خوب نیست!)

در یک سخنرانی از حاج آقا پناهیان شنیدم که اساس نماز اول وقت ادب نسبت به خداونده. اصلا به نظر من اساس رفتار های دینی و به اصطلاح بچه مذهبی بودن رعایت ادب است. اما متاسفانه با این جو بی ادبی که الان در جامعه ی ما حکم فرما شده است گاهی ادب یک بچه مذهبی و یا حتی غیر مذهبی به عنوان سادگی و فتح ا... برداشت میشه . البته من موافق این نیستم که در مقابل این طرز فکر نادرست باید منفعلانه عمل کنیم و در واکنش به این فکر بد همرنگ جماعت بشیم. ولی کاش همه ی ما این هنر رو داشتیم که همراه با ادب زیرکی هم داشتیم. البته زیرکی هم امروزه معنیش عوض شده و با حیله گری هم معنی شده!! به طور کلی جو جامعه ی امروز ما به نظر من برای دینداران بسیار سنگین شده!!! و اینجاست که باید گفت:
االهم عجل لولیک الحسن[/]

سلام خانم آرشیتکت.

من که نفهمیدم منظورتون از خیلی تفاوت دارین چیه.توقع داشتین عین هم باشین؟ چند تا از زوج های دنیا مگه عین همن؟
خیلی اختلافاتون جزئیه.برای اینکه بفهمین چقدر فکر طلاقتون اشتباهه یه نگاهی تو سایتای روانشناسی یا همینجا به مشکلات بقیه بندازین. واقعا شما کجایین و بقیه دارن چطوری با چنگ و دندون زندگیشونو حفظ میکنن؟ من در قبال رفع مسائلتون حرفی ندارم چون دوستان خوب راهنمایی کردن اما یک مطلب دیگه دارم:

اینکه به همسرتون علاقه ندارین اصلا غیر طبیعی نسیت.برخی خانم ها زمان بیشتری میبره تا به همسرشون انس و علاقه بگیرن(منم همین طور بودم)

اما خیلی مهمه که چطوری در قبال محبت همسرتون واکنش نشون بدین.اگر مثل او بی دریغ به پاش محبت بریزینو از خودگذشتگی کنین شما هم روزی بهش علاقه مند میشین.
این تلقینو حس ماست که علاقه میاره.تا وقتی که بدیاشو فقط ببینین معلومه بهش علاقه مند نمیشین

(در اتفاقی که برای رای دادن افتاد، یک واکنش فکری مثل شما کلا همسرتونو میاد نفی میکنه و به کل ایشونو سیاه نشون میده،یک واکنش دیگه هم واکنشیه که شما همیشه باید در قبال رفتار همسرتون داشته باشین اونم اینه که درکش کنین، گرچه همسر شما برخورد شایسته ای نکردن اما حق داشتن ناراحت شن.اونجا بهشون توهین شده بود و شاید حتی حق شمارو زیر پا گذاشته بودن پس تا اینجا همسرتون حق داشتن و شما باید ابراز میکردین که متوجه شدین که ناراحتیش درست بوده، فقط خیلی با محبت باید رفتارشو بهش گوشزد میکردین که حیفه همسرتونه بخواد الفاظ زشت به کار ببره، اینجوری میبینین که زندگی چقدر متفاوته چون شما دارین همسرتونو درک میکنین و بهش نزدیک میشین و در کنار حق دادن به همسرتونه که اشتباهشو دیدید و مطمئن باشین محبتتون هم زیادتر میشه چون حس نمیکنین که اون داره همیشه کارای بد و اشتباه میکنه)

.باید علاقتون به خودش باشه نه اعمالش که توش اشتباه هم زیاد داره،هروقت تونستین خودش رو نه ملحقیاتش رو دوست داشته باشین، علاقتون عمیق شده. من خودم اوایل ازدواجم دائم نکات منفی همسرم تو سرم بودو مرور میکردمو نمیذاشت که بهش علاقه مند شم اما از همسرم یاد گرفتم که خوبیهارو اول ببینم(البته همسرم فقط در قبال من اینقدر خوشبینن!!!! "الحمدلله" اینم ازون کارای خداست!)

بازم بهتون حق میدم چون اوایل ازدواج این کشمکش ها بین زن و شوهرها زیاده اما باید صبر داشته باشین تا بتونین به هم نزدیکتر بشین.
موفق باشین دوست عزیز

architect;371332 نوشت:
سلام

سلام خواهرم طاعت و عباداتتون قبول باشه

8-9

architect;371332 نوشت:
ماهه ازدواج کردیم. از همون 2ماه اول بعد ازدواج نسبت به این رابطه خیلی بی علاقه شدم چون خیلی با همسرم تفاوت فکری داریم. مسیرمون کاملا از هم جداست. اوایل سر هر مسئله ای بحث می کردیم چون توافق نداشتیم.

خواهرم درسته باید تفاهم باشه ولی قبول کنید در هر ازدواج دونفر از دوخانواده ی متفاوت با دو دیدگاه متفاوت قراره باهم زیر یک سقف همنشین یک عمر باشند ، اینکه باید تفاهم داشت مهمه ولی این تفاهم برای قبل از ازدواجه و اون موقع باید بیشتر دقت میکردین اما الآنم چیزی را از دست ندادید درسته تفاهم ندارید ولی مهم اینه که تفاهم را بسازید !!!!! که اونم راه داره و به سادگی آب خوردنه !

architect;371332 نوشت:
الان بحث هامون کمتر شده چون من کوتاه میام و موضعم رو تو مسائل مختلف مشخص نمی کنم.

خیلی کارتون اشتباهه اینطوری بجای حل کردن مسئله صورت مسئله را پاک میکنید، البته بحث هم باید توی محیط آروم انجام بشه چون توی سرشت انسانه که در مقابل داد فقط داد میزنه و گوشش دیگه به مغز راه نداره!

architect;371332 نوشت:
حتی خیلی جاها تعریف هامون از چیزها هم فرق داره، مثلاً تعریفمون از ادب و بی ادبی، شخصیت و بی شخصیتی، احترام و بی احترامی... اون آدم فوق العاده سختگیریه. چیزهایی که حتی خدا اونها رو سخت نگرفته همسرم تو اون مسائل خیلی سختگیری میکنه.

شاید میخواد ببینه چقدر به حرفاش اعتبار میدین و براش ارزش قائلید مطمئن باشید درصورت تایید خسته میشه و کم کم کوتاه میاد البته تاییدتون باید جوری باشه که بفهمه از روی علاقست نه پذیرش ظلم!

architect;371332 نوشت:
مثلاً من عادت دارم وقتی سوار تاکسی میشم به راننده سلام کنم، یا وقتی وارد فروشگاهی میشم سلام و خسته نباشید میگم و این رو ادب و احترام میدونم. ولی همسرم میگه تو چرا سلام میکنی، حتی میگه چرا با فروشنده حرف میزنی اگه کاری داری به من بگو من بهش میگم! من نمیتونم این نوع اخلاق هاش رو تحمل کنم.

خب این مورد را باشوهرتون موافقم دلیلی نداره بامرد نامحرم حرف بزنید ، میدونم نشانه ادبتونه ولی شاید شوهر شما از نگاه یک مرد توی اینکار شما جذابیت دیده و نمیخواد آقاییون دیگه جذبتون بشند که اینم از علاقشه و شما فکر میکنید یک حصاره!بنده خدا فقط بلد نیست این علاقشودرست ابراز کنه!

architect;371332 نوشت:
من اون رو یه آدم تند و آتیشی می دونم درحالی که خودش این رفتارهای تندش با مردم رو یه کار اخلاقی و خداپسندانه میدونه! مثلاً همین روز انتخابات رئیس جمهوری رفتیم مسجد محله مون رای بدیم، (ما بابلسر زندگی میکنیم، مسکن مهر. مجموعه مسکن مهر خارج شهر بابلسره، یعنی روستا به حساب میاد) برای شورا ازمون رای نگرفتن و گفتن باید برین داخل شهر رای بدین، چون اونها یه لیستی داشتن از اسامی اونهایی که تو مسکن مهر خونه دارن، ما چون مستاجریم اسممون تو لیست نبود، اونها هم باور نکردن ما از مسکن مهریم و رای مون رو نگرفتن. حالا نمیدونم این یه قانون تو کل کشور بود که تو روستاها از کسایی که از خارج روستا میان رای نگیرن یا اینکه خود اعضا باهم تبانی کرده بودن نمی دونم... خلاصه گفتن نمیتونیم رای بدیم، بعد همسرم وایستاد و کلی باهاشون بحث کرد و کلی تندی کرد آخر هم دوتا فحش داد و اومد بیرون! من از این کارش خیلی ناراحت شدم و اونجا از اینکه همسر این آدم هستم خیلی خجالت کشیدم. به نظرم ادب این بود که اون هم مثل بقیه حرف اونها رو قبول کنه و بره جای دیگه رای بده، بحث کردن تو اون شرایط به نظرم جز اینکه شخصیت خودش رو پایین بیاره تأثیر دیگه ای نداشت. خیلی وقتها مسائل اینطوری پیش میاد که من از اینکه همسر اونم خجالت میکشم.

قبول دارم کاملا حق باشماست نباید بحث میکرد ........اما خواهرم فکر کنم تا شوهرتون عصبی اومد بیرون شما داد را سرش کشیدید که این چه کاری بود و داد و بیداد.....درسته؟.............مردا از اینکه خانوما به پرو پاشون بپیچند عصبی میشندو خانوم را به چشم یک مزاحم میبینند ......هیچوقت توی خود عصبانی شوهرت باهاش حرف نزن بذار وقتی اون آروم شد اول یکم بهش محبت کن مثلا شربتی بده دستش و از اینجا و اونجا بحرف (حرف بزن) تا آروم و خندان که شد بعد بیا ازش تعریف کن مردها باتعریف حرف گوش کن میشند .بعد بگو توکه فلان حسن را داری حیفه با اون داد چهره خودتو خراب کنی ..........بعضیا این حرکت را خودشیرینی میدونند ولی باورکن ارزش یه زندگی خیلی بیشتر از این حرفاست .

architect;371332 نوشت:
یا مثلاً یه موضوع دیگه، حدود 8سال پیش من تو یه مسابقه کامپیوتر تو شهرمون چهارم شدم، 3تا پسر اول شدن، برای ما 4نفر پژوهش سرا یه کلاسی گذاشته بود که بهمون آموزش بده و بعد بریم برای مسابقات استانی، اما پدرم اجازه نداد من تو این کلاس ها شرکت کنم و برم مسابقات، میدونین چرا؟ فقط چون با 3تا پسر باید تو یه کلاس می نشستم! من الان بعد 8سال هنوز هم به خاطر این قضیه از بابام ناراحتم و هر وقت یادش میفتم عذاب میکشم. اما الان می بینم همسرم هم چنین اخلاقی داره. من نمی تونم یک عمر با این اخلاقش زندگی کنم.

عزیزم سوء تفاهم نشه ها ولی فکر کنم شما خیلی از همه چیز تعریف میکنید که اینم مربوط به پاکی و سادگیه دلتون میشه مثلا عادت دارید اگه یه خرید معمولی هم رفتید باتمام جزئیات بگید ...........ببینید آقایون ازهرچیزی تعریف کنند یعنی اون موضوع در اولین اولیت ذهنشون قرار داره وفکر میکنند درمورد خانوماهم همینطوره ازطرفی نمیتونند کسی یاچیزی را غیر خودشون در اولویت ذهن خانوم قرار بگیره اگه شما تعریف کنید شهرتون با این گمان لجش میگیره و شمارا کساییکه امکان داره افکر به خودشو ازتون بگیره دور میکنه ...............پس هر اتفاقی هرجایی میفته لازم نیست تعریف کنید بیشتر از شوهرتون بپرسید اینطور اون خودشو مالک دلتون میدونه و خیالش راحت میشه و این آرامش خیال یعنی نجات شما! البته بدونید این سلطه ی شوهرتونم از علاقست !

architect;371332 نوشت:

این قبیل تفاوت های فکری که بینمون وجود داره باعث شده بعد 8ماه هنوز هیچ حس محبتی نسبت بهش ندارم و حتی براش آرزوی مرگ دارم. هر روز این آرزو رو براش می کنم. نمی تونم یک عمر با این وضع باهاش زندگی کنم و هر روز منتظر مرگش باشم.

آرزوی مرگ گناهه و گناه کفاره داره از کجا معلوم سختیهای مجددتون کفاره گناه نفرینتون نباشه؟

architect;371332 نوشت:

به شدت دوست دارم از همسرم جدا شم اما تنها چیزی که مانع این کار میشه محبت همسرمه. اون خیلی بهم محبت می کنه و خیلی دوستم داره. فقط و فقط اینه که باعث پیوند من و اون میشه. وقتی به این فکر میکنم که اگه ازش جدا شم محبتش رو از دست میدم تنم میلرزه چون هیچ جای دیگه ای نمیتونم چنین محبتی رو پیدا کنم. اما برای خلاص شدن از شرش و از شر فکرهاش آرزوی مرگش رو دارم. .

من به شما اعتماد میدم همه ی اون رفتاراش از محبته ! فقط محبتشو میخواین نه اون سختگیری را؟ هرکه طاووس خواهد جور هندوستان کشد!!!

architect;371332 نوشت:
اگه ممکنه راهنماییم کنین. این وضعیت داره دیوونم می کنه، از یه طرف آرزوی مرگش رو دارم و از طرف دیگه نمیتونم محبتش رو از دست بدم.
اگه یه مشاور خوب تو مازندران میشناسین، تو بابل، ساری، بهشهر، یا بابلسر لطفاً بهم معرفی کنین.

انشالله خودتون زندگی خودتونو نجات میدین

عزیزم مشاور درسته میتونه کمک باشه امّا نه مشاور نه خواهر نه مادر و نه هیچکس دیگه اون علاقه ای را که شما دوتا بهم دارید بهتون نداره و هر حرفی بزنه منهای محبته ، پس گلم خودت با محبت توی دلتون دردتونو دوا کن!
التماس دعا!!!

بعنوان کوچیکترین عضو یه پیشنهادی را از من بپذیرید اگه واقعا نگران از دست دادن همسرتون و زندگی مشترک و محبتهاش هستید ........بیایید محبت کردن را هم یاد خودتون بدین هم یاد اون.......... باهم قرار بذارید ماهگرد ازدواجتون یه جشن کوچک دونفره داشته باشید ......... و تمام مسائل و مشکلاتیکه داشتید را تا اون روز یادداشت کنید و راه حلی که بنظرتون میرسه راهم براش بنویسید و حین جشن با همسرتون درمیان بذارید ......این بهترین موقعیت برای بیان نیاز ها و کمک گرفتن از همسر هست......و از ایشون هم بخواین تا تمام مشکلاتش را بدون رودربایستی بهتون بگه .......نه جبهه بگیرید نه جوری بگید که جبهه بگیره...... عزیزم چاشنی خوبی برای شیرین کردن اوقات همسرتونه و حلال حلال هست پس اوقاتشو شیرین کنیدو یادش بدید اوقاتتونو شیرین کنه...... در آخر جشن هم قرار هایی برای برخورد با هم بذارید و نتایج را تا دفعه ی بعد یادداشت کنید............خواهرای گلم شما مادر همسرتون نیستید که در مقابل اشتباهش سکوت کنید ولی پدرشم نیستید که سرش داد بزنید ..........شما زنش هستید پس بهش اشتباهشو بگید........ به این زودیهام فکر طلاق نیفتید درسته طلاق گناه نیست ولی عرش خدارو میلرزونه
یاحق
:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:

سلام
شقایق جان حرفهات خیلی خوب بود.
البته یه جاهایی اشتباه در موردم فکر کردی! مثلاً:

نقل قول:
اما خواهرم فکر کنم تا شوهرتون عصبی اومد بیرون شما داد را سرش کشیدید که این چه کاری بود و داد و بیداد
.....درسته؟.

داد و بیداد نکردم. خیلی خوب و محترمانه بهش گفتم ولی سریع جبهه گرفت و کلی هم برای کارش دلیل و منطق آورد. حتی کلی آیه و روایت! من آدم خیلی ساده ای ام و اون خیلی زبر و زرنگ. حتی از کارهای بدش طوری دفاع می کنه و طوری دلیل و منطق میاره که من دهنم بسته میشه! البته شاید هم آره، به قول شما باید میذاشتم یه موقعی که حالش خوبه، اوضاع خوبه، یه وقتی که اعصابش از گرمای هوا به هم ریخته نیست بهش میگفتم...
یا:
نقل قول:
عزیزم سوء تفاهم نشه ها ولی فکر کنم
شما خیلی از همه چیز تعریف میکنید که اینم مربوط به پاکی و سادگیه دلتون میشه
مثلا عادت دارید اگه یه خرید معمولی هم رفتید باتمام جزئیات بگید

اتفاقاً من فوق العاده آدم کم حرفی هستم که شوهرم باید بکشه خودشو تا یه ماجرایی رو بتونه کامل از زیر زبونم بکشه بیرون!
نقل قول:
دلیلی نداره بامرد نامحرم حرف بزنید
، میدونم نشانه ادبتونه ولی شاید شوهر شما از
نگاه یک مرد توی اینکار شما جذابیت دیده و نمیخواد آقاییون دیگه جذبتون بشند
که اینم از
علاقشه و شما فکر میکنید یک حصاره
!

این به نظرم توجیه خوبی نیست. آدم می تونه برای هر محدودیت غیر منطقی که شوهرش براش ایجاد می کنه چنین توجیهی داشته باشه و دلش رو خوش کنه!
نقل قول:
بینید
آقایون ازهرچیزی تعریف کنند یعنی اون موضوع در اولین اولیت ذهنشون قرار داره وفکر میکنند درمورد خانوماهم همینطوره
ازطرفی
نمیتونند کسی یاچیزی را غیر خودشون در اولویت ذهن خانوم قرار بگیره
اگه شما تعریف کنید شهرتون
با این گمان لجش میگیره و شمارا کساییکه امکان داره افکر به خودشو ازتون بگیره دور میکنه

خیلی مرسی از این توضیحت.
نقل قول:
خیلی کارتون اشتباهه
اینطوری بجای حل کردن مسئله صورت مسئله را پاک میکنید، البته ب
حث هم باید توی محیط آروم انجام بشه چون توی سرشت انسانه که در مقابل داد فقط داد میزنه و گوشش دیگه به مغز راه نداره!

چه کار دیگه ای می تونم بکنم؟ من آدمیم که اهل بحث کردن نیستم، کلاً چون همیشه بیشتر شنونده بودم تا گوینده به همین خاطر تو بحث کردن و حرف زدن خیلی ضعیفم، تا حدی که حتی گاهی اوقات تو بحث ها فکرم قفل میشه و حتی یادم میره اصلاً بحث سر چی بود و حرف من چی بود! ولی شوهرم خیلی خوب حرف میتونه حرف بزنه، خوب بحث می کنه، حتی اگه حق با اون نباشه ولی به راحتی میتونه خودش رو حق به جانب کنه! از طرفی یه وقتهایی که پیش میاد من می تونم حرفم رو متوجه ش کنم و دیگه در مقابل حرف من حرفی نداره به زور متوسل میشه، به حقی که دینش بهش داده! میگه من مَردم، هرچی من میگم! تو زنی باید اطاعت کنی! البته این حرف رو از روی عصبانیت میگه و بعد خودش پشیمون میشه، ولی این حرف منو خیلی تحقیر میکنه. وقتی میبینم بحث ها آخرش به اینجا کشیده میشه به خاطر همین ترجیح می دم از اول سکوت کنم که بحثی پیش نیاد و کار به اینجا نکشه.


سلاممن هم همين مشكل رو دارم با نامزدم
ايشون خيلي سختگيرند
مثلا به من ميگن بايد حتما توي خونه چادر بزني. من از مراجع كه پرسيدم گفتن اگه لباست خوب باشه و حجاب باشه نياز نيست حتما چادر بزني اما ايشون ميگه بايد!چادر بزنم
يا ميگه مهمون كه بياد خونمون به مردهاي فأميل فقط يه سلام ! و بدون هيچ لبخندي! من با مردها گرم نميگيرم اما خب وقتي مهمون داريم مثلا ميگم سلام خوش امديد بفرماي يد و يه لبخند كم ميزنم يا اگه سوال ازم بپرسم جواب ميدم اما ايشون ميگن سلام فقط براي پير مردها و اگر مهمون جوان داشتيم اصلا از اتاق بيرون نيام
يا ميگن سر سفره اي كه پسر جون هست نرو
يا اصلا دكتر مرد نرو
يا دانشگاه مختلط نرو
يا سارا فن حق ندارم بپوشم
يا رفتيم مغازه تو نگو فلان جنس رو ميخوام به من بگو من به فروشنده ميگم
يا وقتي همه فأميل جمع اند و يه بازي فاميلي ميكند كه همه شركت دارن به من اجازه نميدن بازي كنم درحاليكه بزرگترهاي فأميل هم هستند
راستش خانواده من اصلا مذهبي نيستند و من هم تازه مسلمون شدم اما ايشون به نظرم خيلي سخت ميگيرند
و...
البته ايشون بسيار مهرجان و راستگو و كاري هستند و واقعا مرد خوبيه أهل نماز و روزه و خلاصه همه چي تمومه فقط سه تا عيب داره يكي اينكهعصباني كه ميشه حرف هاي بسيار بد ميزنه البته داره تمرين ميكنه كه اين عادتي رو ترك كنه
دوم اينكه خيلي توي مسائل مذهبي سختگيرند
سوم اينكه زياد مثبت انديش نيست
من خيلي دوستش دارم اما چه طور ميتونم اين سختگيري رو كم كنم و مثبت انديشي رو زياد؟

سلام
چه دنیای عجیبی...
دوستم چند وقت پیش جداشد از همسرش، علت جداییشون این طور که تعریف می کرد این بود که:
با همسرش سوار اتوبوس شده بود، اتوبوس خیلی شلوغ بود و اینا هردو تو پله ها ایستاده بودن. وقتی ایستگاه بعد آقای راننده درو باز می کنه، پای ایشون لای در می مونه. ولی شوهرشون حتی روش نمیشه صداشو بلند کنه و بگه:«آقا!!! همین درو دوباره ببند و باز کن» البته به نظر من این جرقه ای بود برا اینکه انبار باروت زندگی اونها رو منفجر کنه. ولی آنچه که باعث شد این ضربه کاری بشه قضایایی از همین قبیل بود.
مشکل این دوست من و مشکل شما از یک نوعه. همسر ایشون مبتلا به تفریط بوده و همسر شما افراط.قطعا" «خیر الامور اوسطها» ولی به نظر من شرایط شما بهتره از اون دوستمه که شوهرش عملا" یک سیب زمینی بود.
من هم مث بعضی از دوستان، مشکل شما رو حاد نمی دونم،واصلا"از شخصیتی مث شما -که برای صاحب مغازه که شاید تو عمرتون یه بار ببینینش هم احترام قائلین - پسندیده نمی دونم که همسرتون رو نفرین کنین و براشون آرزوی مرگ بکنین.این نفرین کردن برای شخص شما و شخصیت شما مضره. به نظر من فقط یک ساعت نگاهتونو عوض کنین، این چیزی که شما عیب شوهرتون می دونین(دفاعشون از حقشونو می گم نه فحش دادن رو)آرزوی خیلی از خانومهاست که یه ذره اش تو شوهرهاشون باشه. درنهایت هم:"من یتق الله یجعل له مخرجا و یرزقه من حیث لایحتسب"
آنچه من از مصادیق این آیه تو زندگی خودم دیدم، اینه که گاهی وقتی یه مشکلی دارم و به صورت مقطعی تقوای الهی پیشه می کنم(ریا نشه:Gig:)، گاهی اون مشکل حل نمیشه، فقط دید من تغییر می کنه و اون مشکل رو برام از مشکل بودن درمیاره. واین واقعا" برای خیلی از ما مصداق "لایحتسب"بودنه.
ان شالا که به زودی به آرامش برسید.
یاعلی

باسلام . جواب بعضی از کاربران محنرم به لیلی خانم و خانم آزشیتکت از روی تعصبات زنانگی سرچشمه گرفته بود و منشا علمی ندارند و بعضی دیگر هم مردانه وقلدر مآبانه بود که هر دوی این راه حل ها راهی به دهی نمی برند. جواب کارشناس محترم سایت پخته و سنجیده بود. الان شدیدا چشمانم خسته و مغزم خواب آلود است وگرنه به تک تک پاسخها اشاره می کردم. موفق باشید.

صدا;377152 نوشت:
سلاممن هم همين مشكل رو دارم با نامزدم
ايشون خيلي سختگيرند
مثلا به من ميگن بايد حتما توي خونه چادر بزني. من از مراجع كه پرسيدم گفتن اگه لباست خوب باشه و حجاب باشه نياز نيست حتما چادر بزني اما ايشون ميگه بايد!چادر بزنم
يا ميگه مهمون كه بياد خونمون به مردهاي فأميل فقط يه سلام ! و بدون هيچ لبخندي! من با مردها گرم نميگيرم اما خب وقتي مهمون داريم مثلا ميگم سلام خوش امديد بفرماي يد و يه لبخند كم ميزنم يا اگه سوال ازم بپرسم جواب ميدم اما ايشون ميگن سلام فقط براي پير مردها و اگر مهمون جوان داشتيم اصلا از اتاق بيرون نيام
يا ميگن سر سفره اي كه پسر جون هست نرو
يا اصلا دكتر مرد نرو
يا دانشگاه مختلط نرو
يا سارا فن حق ندارم بپوشم
يا رفتيم مغازه تو نگو فلان جنس رو ميخوام به من بگو من به فروشنده ميگم
يا وقتي همه فأميل جمع اند و يه بازي فاميلي ميكند كه همه شركت دارن به من اجازه نميدن بازي كنم درحاليكه بزرگترهاي فأميل هم هستند
راستش خانواده من اصلا مذهبي نيستند و من هم تازه مسلمون شدم اما ايشون به نظرم خيلي سخت ميگيرند
و...
البته ايشون بسيار مهرجان و راستگو و كاري هستند و واقعا مرد خوبيه أهل نماز و روزه و خلاصه همه چي تمومه فقط سه تا عيب داره يكي اينكهعصباني كه ميشه حرف هاي بسيار بد ميزنه البته داره تمرين ميكنه كه اين عادتي رو ترك كنه
دوم اينكه خيلي توي مسائل مذهبي سختگيرند
سوم اينكه زياد مثبت انديش نيست
من خيلي دوستش دارم اما چه طور ميتونم اين سختگيري رو كم كنم و مثبت انديشي رو زياد؟

بسمه‌تعالي
با عرض سلام و تحيت محضر شما خواهر گرامي
در ابتدا لازم ميدونم تشرف حضرتعالي رو به دين مبين، آسماني و نجات بخش اسلام صميمانه تبريك عرض كنم. از خداي متعال براي حضرتعالي ثبات قدم و عاقبت بخيري را مسئلت دارم.

و اما در قبال موضوع مذكور، ما نيز حداقل در برخي موارد با شما موافقيم (چادر سر كردن، خريد نكردن و..) و وقتي اين خصوصيت را در كنار ساير خصوصيات مانند عصبانيت، بد دهاني و عدم مثبت انديشي قرار مي‌دهيم، عدم منطقي بودن سختگيري ايشان( چنين سختگيريهايي بيش از آنكه جنبه شرعي داشته باشد ناشي از خلق و شخصيت افراد است) بيشتر هويدا مي‌گردد. در ارتباط با چنين موضوعاتي و براي رسيدن به تعادل پيشنهاد مي‌شود كه راه مناسب براي بازداري ايشان از چنين روندي، كمك گرفتن از افرادي است كه مورد وثوق و اطمينان وي باشند. لازم است افراط ايشان در برخي مسائل از زبان افرادي به ايشان گوشزد گردد كه در شخصيت ايشان نفوذ دارند و وي به آنها ايمان و اعتقاد دارد.
ضمن اينكه پيشنهاد مي‌شود، زمينه يك مشاوره حضوري را براي ايشان فراهم آوريد تا با توجه به مجموعه خلقيات ايشان، منشاء چنين سختگيريهايي روشن گردد و راههاي پيشنهادي به تناسب ارائه گردد ( به نظر مي‌رسد ايشان فرد كمال‌زده، جزيي نگر، مضطرب و وسواسي باشند). البته با توجه به سطح پايبندي ايشان به مناسك مذهبي بهتر است از مشاورين و روانشناسان مذهبي بهره گرفته شود. در صورت عدم مراجعه حضوري، ايشان را متقاعد كنيد كه به صورت تلفني با شماره 09640 تماس بگيرند.

در پناه خداي متعال موفق باشيد

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمين

سلام
سلام
8-9ماهه ازدواج کردیم.
مبارکه
از همون 2ماه اول بعد ازدواج نسبت به این رابطه خیلی بی علاقه شدم چون خیلی با همسرم تفاوت فکری داریم.
شاید دلیلش این باشه خیلی توی رفتارشون دقت کردید و با یه ذره بین شروع به شمردن عیب های همسرتون کردید ..البته بازم تکرار میکنم شاید ....
ازدواجی که پایه و اساسش علاقه و عقل و منطق باشه ...سر دوماه سرد نمیشه خواهرم

مسیرمون کاملا از هم جداست.
جداس یا جداش کردید؟
اوایل سر هر مسئله ای بحث می کردیم چون توافق نداشتیم.
اینکه به زور بخوایم عقایدمون و به هم دیکته کنیم زیاد پسنیده نیست ... .ولو اینکه حق با شما باشه ....کسی حق نداره نظرش و به شما تحمیل کنه ...شما هم همینطور ...اما ....مردها از ارایه پیشنهاد و توصیه که مستقیما به رفتار و کردارشون ربط داره عصبی و دلگیر میشن ...و مسلما قبولش نمیکنن
چون فکر میکنن شما میخواید اون و به عروسک دست ساز خودتون تبدیل کنید و شخصیت و مردانگی شون و زیر سوال ببرید ....


الان بحث هامون کمتر شده چون من کوتاه میام
اشتباه دیگه ....جلوگیری از بحث اونم با سکوت؟
مساله و حل کنید ..نه اینکه نگاش کنید .. اینطوری خسته میشی بزرگوار ........
اینجوری در مدت زمان طولانی روی رفتارتون اثر منفی میزاره ..فکر میکنم شما هنوز هم از ماجرای پدرتون دلخورید ...و تو ذهنتون شوهرتون و پدرتون فرض میکنید و میخواید هر چی چشم به پدرتون گفتید و از چشم و چال این بنده خدا در بیاری
:khaneh:
و موضعم رو تو مسائل مختلف مشخص نمی کنم. حتی خیلی جاها تعریف هامون از چیزها هم فرق داره،
مثلاً تعریفمون از ادب و بی ادبی، شخصیت و بی شخصیتی، احترام و بی احترامی...
هر کس یه نظری داره ..نمیشه حرفی زد ....خدا ادم خلق کرده با تفاوت هاشون ..نه یه سری رباط کپی هم و یه شکل
:ok:
اون آدم فوق العاده سخت
گیریه. چیزهایی که حتی خدا اونها رو سخت نگرفته همسرم تو اون مسائل خیلی سختگیری میکنه.
مثلاً من عادت دارم وقتی سوار تاکسی میشم به راننده سلام کنم، یا وقتی وارد فروشگاهی میشم سلام و خسته نباشید میگم و این رو ادب و احترام میدونم. ولی همسرم میگه تو چرا سلام میکنی،
....من اگه همسرم برام مهم باشه ..نظرات اش هم برام مهمه ...البته نه نظرات غیر قابل انجام ...

هر حرفی رو میشه هزار جور تعبیر کرد ....چرا به این مساله از این دید نگاه نکردید ..که همسرتون به خاطر علاقه ی شدید....دوست نداره به افراد غریبه هم کلام بشید .:Gig:...همه یادم ها مثل هم نیستن ....نمیخوام به شخصی توهین کنم :help:...اما همه ی ادم ها خوب نیستن ..و سلام شما رو طور دیگه ای برداشت میکنن ...عموی همسر بنده با اون که راننده تاکسی هستن ..اما به همسرشون میگن برای رفت و امد هاشون از اتوبوس و وسیله ی نقلیه استفاده کنن ...یا توی تاکسی با کسی حرف نزنن حتیییی ..تاکید میکنم حتی سلام:Moteajeb!:
حتی میگه چرا با فروشنده حرف میزنی اگه کاری داری به من بگو من بهش میگم! من نمیتونم این نوع اخلاق هاش رو تحمل کنم.
وقتی شما حرف میزنید و همسرتون توی مغازه ساکت ایستاده و اظهار نظری نمیکنه....اونجا احساس میکنه که علاوه بر نقش دکور ..نقش خودپرداز بانک و نقش یه باربر رو هم داره ....اما اون این نقش های الکی رو نمیخواد ....اون دنبال نقش اصلیه ...یعنی تکیه گاههههه ....پیش دستی شما تو حرف زدن ....باعث ناراحتی میشه ...اینکه شما به همسرتون تکیه نمیکنید و توی کارهاتون از ایشون کمک نمیخواهید ...و زیر سوال بردن شخصیت یه مرد ....اون لحظاتی که شما حرف میزنید و همسرتون مثل دستگاه پول شمار پول وسایل و حساب میکنن ..یا مثل یک باربر وسایل و تا خونه حمل میکنن ..شما فکر میکنید تقسیم وظایف شده ...اما از نظر شوهرتون اینطور نیست ....احساس سربار بودن یا (نمی تونم دقیقا بگم احساس شون چیزی ..کلمات و قاطی کردم .اساسی) میکنن و ناراضی بودنشون و اینطوری ابراز میکنن
من اون رو یه آدم تند و آتیشی می دونم درحالی که خودش این رفتارهای تندش با مردم رو یه کار اخلاقی و خداپسندانه میدونه! مثلاً همین روز انتخابات رئیس جمهوری رفتیم مسجد محله مون رای بدیم، (ما بابلسر زندگی میکنیم، مسکن مهر. مجموعه مسکن مهر خارج شهر بابلسره، یعنی روستا به حساب میاد) برای شورا ازمون رای نگرفتن و گفتن باید برین داخل شهر رای بدین، چون اونها یه لیستی داشتن از اسامی اونهایی که تو مسکن مهر خونه دارن، ما چون مستاجریم اسممون تو لیست نبود، اونها هم باور نکردن ما از مسکن مهریم و رای مون رو نگرفتن. حالا نمیدونم این یه قانون تو کل کشور بود که تو روستاها از کسایی که از خارج روستا میان رای نگیرن یا اینکه خود اعضا باهم تبانی کرده بودن نمی دونم... خلاصه گفتن نمیتونیم رای بدیم، بعد همسرم وایستاد و کلی باهاشون بحث کرد و کلی تندی کرد آخر هم دوتا فحش داد و اومد بیرون! من از این کارش خیلی ناراحت شدم و اونجا از اینکه همسر این آدم هستم خیلی خجالت کشیدم.

شوهرتون واسه چی میخواست رای بده؟
چون فکر میکرد کسی که انتخاب بشه باعث ابادانی شهر میشه و رفاه و اسایش شما و بغیه افراد بیشتر میشه .....اینکه تندی کردن و این ها رو حمایت نمیکنم ....تا حرف منطقی مونده نباید از زور و داد استفاده کرد .....اما شما گفتی خجالت کشیدم ؟
خجالت شما از چی بود ..از نگاه اطرافیان ؟که به چشم یه ادم بی ادب به همسرتون نگاه میکردن ...یا نگاه هایی که به سمت شما بود و به عنوان همسر یه ادم بی ادب نگاه میکردن ؟
نه شما ..هر کس دیگه ای هم بود هم خجالت میکشید هم ناراحت میشد ...
اما شاید این داد ها ...این بی ادبی ها ...این شلوغ بازی ها به خاطر گرفتن حق خودش و شما بوده ؟راهش درست نیست و نخواهد بود ....اما راه شما هم درست نیست که مستقیم میگید یه ادم بی ادب ..اینکه تو جامعه ..با مشکلاتش ..با سختی هاش باشی ...و حق ات و بگیری ....بدون دعوا ..بدون بحث اون هنره ..نه قضاوت کردن

البته من یه کم تند حرف زدم ...میدونم شما هم همسرتون و دوست دارید و نمیخواید دیگران به چشم یه ادم بی ادب یا خدایی نکرده به چشم یه ادم بی منطق به نظر بیان ...منتها بزرگوار ....بد گفتی ....بد توضیح دادی ....
توضیح ات و دلسوزی تو بد برداشت کردند و در مقابلش جبهه گرفتند
به نظرم ادب این بود که اون هم مثل بقیه حرف اونها رو قبول کنه و بره جای دیگه رای بده، بحث کردن تو اون شرایط به نظزم جز اینکه شخصیت خودش رو پایین بیاره تأثیر دیگه ای نداشت.
حق باشماست
خیلی وقتها مسائل اینطوری پیش میاد که من از اینکه همسر اونم خجالت میکشم.
قلا هم توضیح دادم
یا مثلاً یه موضوع دیگه، حدود 8سال پیش من تو یه مسابقه کامپیوتر تو شهرمون چهارم شدم، 3تا پسر اول شدن، برای ما 4نفر پژوهش سرا یه کلاسی گذاشته بود که بهمون آموزش بده و بعد بریم برای مسابقات استانی، اما پدرم اجازه نداد من تو این کلاس ها شرکت کنم و برم مسابقات، میدونین چرا؟ فقط چون با 3تا پسر باید تو یه کلاس می نشستم! من الان بعد 8سال هنوز هم به خاطر این قضیه از بابام ناراحتم و هر وقت یادش میفتم عذاب میکشم.شاید اگه همچین موقعیتی واسه من هم پیش میومد پدرم اجازه نمیداد ...معدود کسانی هستند که این اجازه رو نمیدن ....استدلالم دارن ....
اما الان می بینم همسرم هم چنین اخلاقی داره. من نمی تونم یک عمر با این اخلاقش زندگی کنم.
از باباتون ناراحتیت ...و میخواید ناراحتی تون ...محدود شدنتون و سر شوهرتون خالی کنید؟ یا نه
مقایسه کردن پدرتون و همسرتون ...باعث میشه که ناراحتی که از پدرتون دارید وبی دلیل از شوهرتون هم داشته باشید ...چون فکر میکنید مثل ایشون زیادی گیر میدن و حساسن

این قبیل تفاوت های فکری که بینمون وجود داره باعث شده بعد 8ماه هنوز هیچ حس محبتی نسبت بهش ندارم
شاید با عقل تصمیم گرفتید و زندگی رو مثل معامله فرض کردید ...خوبی کن ...خوبی میبینی ....مهربون باش...تا مهربون باشم ؟
حتی براش آرزوی مرگ دارم. هر روز این آرزو رو براش می کنم.
واسه کسی بد نخواه خواهر گرامی ..:okey:..واسه شما عزیز نیست ...واسه خانواده اش که هست :tashvigh!:..مطمئنم اگه خدایی نکرده اتفاق جزئی واسه همسرتون پیش بیاد شما از همه ناراحت ترید :crying:....
نمی تونم یک عمر با این وضع باهاش زندگی کنم و هر روز منتظر مرگش باشم.
بنده خدا
:hey:
به شدت دوست دارم از همسرم جدا شم اما تنها چیزی که مانع این کار میشه محبت همسرمه.
وقتی محبت هست ....دیگه چی میخواید ..مثبت اندیش باشید ....نیمه پر لیوان و ببینید ....زندگی رو سخت نگیرید تا سخت نگذره
:Doaa:
اون خیلی بهم محبت می کنه و خیلی دوستم داره. فقط و فقط اینه که باعث پیوند من و اون میشه. وقتی به این فکر میکنم که اگه ازش جدا شم محبتش رو از دست میدم تنم میلرزه چون هیچ جای دیگه ای نمیتونم چنین محبتی رو پیدا کنم. اما برای خلاص شدن از شرش و از شر فکرهاش آرزوی مرگش رو دارم.:Moteajeb!:

عیب ها رو نبینید ...دُر بی عیب خداست ....
مامانم همیشه میگه کسی به دعای کسی نیومده که بخواد با نفرین یکی دیگه بره .......

اگه زندگی سخته جدا بشید .:no:..تا همسرتون با کسی ازدواج کنه که به خاطر گرفتن حق اش اونم به طور نا صحیح شرمنده و خجل نشه ....با کسی ازدواج کنه که مهمترین دغدغه ی زندگیش احترام به بغال محل نباشه .....کسی که قدر محبت های خالصانه ...کحبت های مستقیم و غیر مستقیم ....با زبون یا با عمل اش و بدونه ....و تا تقی به توقی میخوره نفرینش نکنه
(دقیقا سرزنش بود )

اگه ممکنه راهنماییم کنین. این وضعیت داره دیوونم می کنه، از یه طرف آرزوی مرگش رو دارم و از طرف دیگه نمیتونم محبتش رو از دست بدم.
اگه یه مشاور خوب تو مازندران میشناسین، تو بابل، ساری، بهشهر، یا بابلسر لطفاً بهم معرفی کنین.
دوستان خالصانه تقاضا میکنم ..اگه مشاوری این حوالی که دوست عزیز ذکر کردند رو میشناسید ..معرفی کنید

و صحبت پایانی .........میدونم تند حرف زدم ...اما خواهر عزیز ....خوشبختیتون ارزومه ...دوست ندارم به خاطر مسائل کوچیکی که واسه خودتون بزرگ اش کردید ..زندگی قشنگتون از بین بره
اگه جایی از کلامم اشتباه بود ..بزرگواران نقد بفرمایند
یا علی

نقل قول:
شاید دلیلش این باشه خیلی توی رفتارشون دقت کردید و با یه ذره بین شروع به شمردن عیب های همسرتون کردید ..البته بازم تکرار میکنم شاید ....
ازدواجی که پایه و اساسش علاقه و عقل و منطق باشه ...سر دوماه سرد نمیشه خواهرم

تقصیر من نبود! عیب هایی داشت که خیلی به چشم میومد. عیب هاش بیشتر از محاسنش بود!
ما اساس ازدواجمون نه علاقه بود نه عقل و منطق! راستش ما جفتمون به خاطر مسائلی مجبور شدیم باهم ازدواج کنیم، نه اون پسری بود که من همیشه میخواستم نه من دختر رویاهای اون بودم. علاقه تو زندگی کم و بیش بینمون بوجود میومد ولی بحث ها و دعواهایی که اوایل داشتیم و خیییییلی هم بد و شدید بود باعث سردی من شد. نمی دونم شاید همسرم هم نسبت به من چنین حسی داره و به روم نمیاره!
نقل قول:
جداس یا جداش کردید؟

از اول جدا بود!
نقل قول:
اینکه به زور بخوایم عقایدمون و به هم دیکته کنیم زیاد پسنیده نیست ... .ولو اینکه حق با شما باشه ....کسی حق نداره نظرش و به شما تحمیل کنه ...شما هم همینطور ...اما ....مردها از ارایه پیشنهاد و توصیه که مستقیما به رفتار و کردارشون ربط داره عصبی و دلگیر میشن ...و مسلما قبولش نمیکنن
چون فکر میکنن شما میخواید اون و به عروسک دست ساز خودتون تبدیل کنید و شخصیت و مردانگی شون و زیر سوال ببرید ....

من چنین قصدی ندارم که نظرم رو تحمیل کنم ولی اون این کارو میکنه. میخواد منو وادار کنه که مثل اون فکر کنم.
اتفاقاً این فکریه که من در مورد اون می کنم. که اون میخواد منو به عروسک دست سازش تبدیل کنه! برخوردش با من که همسرشم مثل برخورد پدر با بچه ست! فکر میکنم اون دوست داشت مثلاً با یه دختر 17-18 ساله آفتاب مهتاب ندیده ازدواج کنه، دختری که هنوز شخصیتش شکل نگرفته، هنوز با جامعه اون طور که باید و شاید برخورد نداشته، حتی هنوز وارد فضایی مثل دانشگاه نشده، یه دختربچه که خود اون بتونه مطابق میل خودش تربیتش کنه و بارش بیاره و بزرگش کنه تا همونی بشه که میخواد!
نقل قول:
اشتباه دیگه ....جلوگیری از بحث اونم با سکوت؟
مساله و حل کنید ..نه اینکه نگاش کنید .. اینطوری خسته میشی بزرگوار ........
اینجوری در مدت زمان طولانی روی رفتارتون اثر منفی میزاره ..فکر میکنم شما هنوز هم از ماجرای پدرتون دلخورید ...و تو ذهنتون شوهرتون و پدرتون فرض میکنید و میخواید هر چی چشم به پدرتون گفتید و از چشم و چال این بنده خدا در بیاری

خب حل نمیشه! چرا؟ چون من آدم ساده ای ام! حرف زدن بلد نیستم. یعنی نمیتونم خوب حرفم رو به طرف بفهمونم و براش اثبات کنم، نمیتونم از چیزی که میگم دفاع کنم، توانایی متقاعد کردن کسی رو ندارم حتی اگه کاملاً حرفم حق باشه.
من نمی خوام دق دلی بابام رو سر اون خالی کنم! من میبینم بابام اشتباهایی میکرده و الان همسرم هم داره عین اون اشتباه رو انجام میده.
نقل قول:
هر کس یه نظری داره ..نمیشه حرفی زد ....خدا ادم خلق کرده با تفاوت هاشون ..نه یه سری رباط کپی هم و یه شکل

ما که هرکس نیستیم، ما زن و شوهریم. حداقل باید یه درصدی یه جاهایی با هم هم عقیده باشیم یا نه؟

نقل قول:
من اگه همسرم برام مهم باشه ..نظرات اش هم برام مهمه ...البته نه نظرات غیر قابل انجام ...

هر حرفی رو میشه هزار جور تعبیر کرد ....چرا به این مساله از این دید نگاه نکردید ..که همسرتون به خاطر علاقه ی شدید....دوست نداره به افراد غریبه هم کلام بشید .

:Gig:
...همه یادم ها مثل هم نیستن ....نمیخوام به شخصی توهین کنم

:help:
...اما همه ی ادم ها خوب نیستن ..و سلام شما رو طور دیگه ای برداشت میکنن ...عموی همسر بنده با اون که راننده تاکسی هستن ..اما به همسرشون میگن برای رفت و امد هاشون از اتوبوس و وسیله ی نقلیه استفاده کنن ...یا توی تاکسی با کسی حرف نزنن حتیییی ..تاکید میکنم حتی سلام

قابل انجام بودن یا نبودنش مسئله نیست. مسئله منطقی یا غیرمنطقی بودنشه. وقتی منطقی برای نظرش نداره و نظرش فقط از روی خودخواهیه چطور میتونه قابل احترام باشه؟ بله از روی خودخواهی! چرا؟ چون اگه مثلاً سلام کردن من به راننده تاکسی یا فروشنده ای که می خوام ازش خرید کنم یا ارتباط من به هر دلیل موجهی با هر مردی بد بود، خلاف بود، حرام بود، گناه بود خدا خودش میگفت. نمی گفت؟ من حرفم اینه که چیزی که خدا اون رو محدود نکرده و سخت نگرفته چرا شوهر من در اون مورد سختگیری نشون میده؟ اگه مشکلی بود خدا خودش جلی این کارو میگرفت.
نقل قول:
وقتی شما حرف میزنید و همسرتون توی مغازه ساکت ایستاده و اظهار نظری نمیکنه....اونجا احساس میکنه که علاوه بر نقش دکور ..نقش خودپرداز بانک و نقش یه باربر رو هم داره ....اما اون این نقش های الکی رو نمیخواد ....اون دنبال نقش اصلیه ...یعنی تکیه گاههههه ....پیش دستی شما تو حرف زدن ....باعث ناراحتی میشه ...اینکه شما به همسرتون تکیه نمیکنید و توی کارهاتون از ایشون کمک نمیخواهید ...و زیر سوال بردن شخصیت یه مرد ....اون لحظاتی که شما حرف میزنید و همسرتون مثل دستگاه پول شمار پول وسایل و حساب میکنن ..یا مثل یک باربر وسایل و تا خونه حمل میکنن ..شما فکر میکنید تقسیم وظایف شده ...اما از نظر شوهرتون اینطور نیست ....احساس سربار بودن یا (نمی تونم دقیقا بگم احساس شون چیزی ..کلمات و قاطی کردم .اساسی) میکنن و ناراضی بودنشون و اینطوری ابراز میکنن

حالا من که نخواستم در این حد باشه! اون هم حرف بزنه اظهار نظر کنه، ولی بذاره تو خریدی که به من مربوطه خودم به کارم برسم، که احساس بوق بودن نکنم! مثلاً میریم روسری بخریم کلاً اون داره با فروشنده ارتباط برقرار میکنه و من نباید هیچ حرفی بزنم، فقط اگه فروشنده ازم سوالی پرسید اشکالی نداره جواب بدم! انگار داره برای خودش روسری می خره! میگه آقا روسری ای شکلی بده، این رنگی بده،... یا رفتیم یه سری ظرف و ظروف پلاستیکی تو این بازارهای هفتگی از یه آقای دستفروش بخریم، شوهرم برای اینکه من حرفی نزنم دونه دونه از من می پرسه و به طرف میگه یه آبکش بده، یه تشت بده، یه فرچه بده...! آقاهه به حالت مسخره ازش می پرسه تازه دامادی؟!
در حالیکه این حرف ها رو من باید با فروشنده بزنم، طبیعی ش هم همینه، اصلاً هم حالت مسخره ای پیدا نمی کنه!
نقل قول:
شاید اگه همچین موقعیتی واسه من هم پیش میومد پدرم اجازه نمیداد ...معدود کسانی هستند که این اجازه رو نمیدن ....استدلالم دارن ....

چه استدلالی می تونن داشته باشن؟ که منطقی باشه و خداپسند...
نقل قول:
شاید با عقل تصمیم گرفتید و زندگی رو مثل معامله فرض کردید ...خوبی کن ...خوبی میبینی ....مهربون باش...تا مهربون باشم ؟

نه. خوبی کن نه! حداقل بدی نکن! مهربون باش نه! حداقل نامهربون نباش!
می دونم هنر اینه که تو بدی ببینی ولی باز خوبی کنی، نامهربونی ببینی ولی باز مهربون باشی، ولی مونده تا یکی مثل من به چنین مقامی برسه! حداقل خیر نمی رسونه شر هم نرسونه!
نقل قول:
وقتی محبت هست ....دیگه چی میخواید ..مثبت اندیش باشید ....نیمه پر لیوان و ببینید ....زندگی رو سخت نگیرید تا سخت نگذره

همه چی که محبت نیست خانم! همسرم هم یه وقتایی که ازم نارضایتی میبینه میگه اینقدر دارم بهت محبت میکنم دیگه چی میخوای؟! شاید اون فکر میکنه که نیاز من به عنوان همسرش فقط (ببخشید) 4تا بوس و بغله! البته نمیگم این نیست، این هم هست و خیلی هم مهمه، ولی فقط این نیست. من خیلی نیازهای دیگه دارم، از جمله استقلال. استقلال اجتماعی، اقتصادی، فکری! ولی احساس میکنم اون میخواد من از خودم هیچی نباشم و فقط به اون وابسته باشم، حتی دوست داشت من تا سوپری سر کوچه رفتن و خرید کردن بلد نباشم، حتی تنها از خیابون رد شدن بلد نباشم! همه جا به اون وابسته باشم! یه بار برای یه کار درسی یه تخته چوب نیاز داشتم باید می رفتم نجاری میگرفتم، آقا میگه چه معنی داره زن من از این نجاری به اون نجاری بره دنبال چوب؟! اصلاً چرا زن باید بره تو نجاری؟! خب من میگم چرا نباید بره؟ مگه چه عیبی داره؟ این حرف اون به معنی نادیده گرفتن استقلال منه. یعنی تو وابسته به منی و من باید برات این کارو انجام بدم. خودت نباید بلد باشی و هیچوقت هم نباید یاد بگیری!
در مورد ریزریز کارها همین طور. حتی وقتی دارم غذا درست میکنم میاد بالا سرم وامیسته و میگه روغن اینقدر بریز، چقدر نمک میریزی، برنجت شل شده، غذات نسوزه، شعلۀ گازت کمه... و از این حرفا!
من به این نیاز دارم که تو مسائل اینطوری مستقل باشم، خودم اون کارو انجام بدم و به میل خودم، یا اگه اون هم میخواد انجام بده هدفش کمک کردن باشه نه دور کردن من از اون کار و نادیده گرفتم من و شخصیت اجتماعیم و توانایی هام... نمیدونم متوجه منظورم میشی یا نه.
مرسی ازت که حرفهام رو خوندی و سعی میکنی کمکم کنی:Gol:

جناب امیدوار سلام
ضمن تشکر از حرف های خوب شما، ولی من هنوز متوجه نشدم که باید چکار کنم! مشکلم رو چجوری حل کنم؟

نقل قول:
- گوش دادن فعال:
بدون اينكه با پيش‌فرضهاي ذهني خود درصدد قطع مكالمه فرد مقابل باشيم، با احترام به وي و نگاه محبت آميز به چهره او، وي را براي ادامه سخنانش تاييد كنيم. و در انتها اگر نظري داشتيم بيان نماييم.

- ابراز همدلي:
به گونه‌اي رفتار كنيم كه فرد مقابل احساس كند شرايط او را درك مي‌كنيم و ما نيز اگر بجاي ايشان بوديم همينگونه رفتار مي‌كرديم.

- بيان احساس:
بجاي انتقاد از رفتار شخص مقابل، احساس خود را بازگو كنيم. مثلا بجاي اينكه گفته شود "شما فرد خشن يا سخت‌گيري هستيد"، گفته شود " وقتي با مهرباني و نرمي موضوعات را پيگيري مي‌كني به وجد مي‌آيم!!".
-رفتار جراتمندانه: راه مديريت موضوعات اختلافي منحصر در انفعال و تسليم و يا پرخاش و مشاجره نيست! هر يك از اين دو روش آسيبهاي خاص خود را دارد، بلكه الگوي مناسب در رفتار جراتمندانه است؛ يعني اينكه در عين احترام به خود و طرف مقابل، با بيان نرم و به دور از اضطراب نظر خود را منعكس نماييم.

مورد اول رو تا حدودی انجام میدم. مورد دوم یعنی چی؟ خیلی جاها این طوری نیست، خییییلی جاها من اگه جای اون بودم مثلاون رفتار نمی کردم، چرا باید اینطوری وانمود کنم؟
مورد سوم رو دارم تا حدودی عملی میکنم. مورد چهارم رو هم اصلاً بلد نیستم. من تو حرف زدن خیلی ضعیفم و خیلی مشکل دارم، هیچوقت میتونم حرفم رو اون طوری که هست بزنم و طرفم رو قانع کنم.
نقل قول:
اينكه علت رفتار ايشان چيست نياز به بررسي دقيق دارد ( اينكه اقتضاي شخصيت ايشان اينگونه است و يا اينكه متاثر از باورهاي فرهنگي عمل مي‌كند و يا...)، اما همانطور كه اشاره شد اختلاف نظر امري مرسوم و طبيعي در زندگي مشترك است. لكن منطق اقتضاء مي‌كند با مديريت، از دامن زدن به اختلافات جلوگيري شود. ضمن اينكه گفته شد اختلافات شما عميق نيست و تنها به تفاوت برداشتها برمي‌گردد. ( مثلا اينگونه نيست كه خداي ناخواسته شما موافق شكستن حريمها در ارتباط با نامحرم باشيد و ايشان مخالف. و يا بلعكس).

مدیریت یعنی چی؟ یعنی چیکار باید کرد؟
نقل قول:
از فاجعه سازي اجتناب كنيد. از موضع شما خواهر محترم مبني بر طلب مرگ براي ايشان و جدايي به خوبي استفاده مي‌شود كه متاسفانه جنابعالي از آستانه تحمل كافي برخوردار نيستيد و موضوعات كوچك را در حكم يك فاجعه تلقي مي‌كنيد. لذا به همان ميزان كه به همسر شما انتقاد وارد است به همان اندازه و بلكه بيشتر به شما نيز اشكال وارد است!!

من فاجعه نمی سازم، خودش تبدیل به فاجعه می شه، در واقع همسرم اون رو تبدیل به فاجعه میکنه! موضوعات خییییییلی کوچیک و خیییییلی جزئی رو میگیره و اونقدر بهش گیر میده و بزرگ و بزرگش میکنه که یه دعوای حسابی بوجود میاد. آخه ارتباط معقول و منطقی که من با مردهای دیگه برقرار می کنم چه اشکالی داره که بخواد بزرگش کنه و سرش دعوا راه بندازه؟ یا مثلاً چادر نذاشتن من چه ایرادی داره که بخوایم سرش دعوا کنیم؟ (البته الان چادر میذارم، قبلاً که نمیذاشتم خیلی با همسرم سر این مسئله بحث و دعوا داشتیم، آخرش هم گذاشتم ولی نه با میل و رغبت، فقط برای اینکه این شر بخوابه)، مگه سلام کردن یه آقا پسر هم کلاسی به من چه اشکالی داره که به خاطرش کلی حرف بشنوم و کلی سرزنش شم؟ و خیلی از این مسائل جزئی دیگه که شوهرم اونو تبدیل به فاجعه می کنه.
نقل قول:
سعي كنيد همسرتان را به عنوان يك "مجموعه" در نظر بگيريد. از اينرو شخصيت ايشان را مساوي با يك خصيصه و يا رفتار خاص ارزيابي نكنيد. بلكه مجموعه
باورها
،
احساسات
و
رفتارهاي
ايشان را در ابعاد مختلف زندگي از قبيل اعتقادي، فرهنگي، اقتصادي، خانوادگي، اجتماعي، عاطفي، جنسي و...در نظر بگيريد و اين رفتار خاص را در اين مجموعه ارزيابي كنيد و به آن نمره دهيد.

اتفاقاً من هم مجموعه در نظر میگیرم...
نقل قول:
لازم است در زندگي اولويتهاي خود را مشخص كنيد و در تصميم گيري از قاعده اهم و مهم استفاده نماييد: هرچند احترام و برخورد شايسته با ديگران مطلوب است اما در قبال آن نبايد به خواسته همسرتان بي احترامي شود. به عنوان مثال همراهي شما با همسرتان در عدم سلام و احوالپرسي، اهميتي بيشتر از ملزم دانستن خود به احترام به ديگران دارد.

حتی اگه خواستۀ همسرم هیچ دلیل و منطقی پشتش نباشه و فقط یه نوع سلیقۀ شخصی باشه؟! چند وقت پیش که منزل پدرشوهرم بودیم آژانس گرفتیم که برگردیم منزل خودمون. رانندۀ آژانس آشناشون بود. پدرشوهرم رفت بیرون و سلام و احوالپرسی کرد، برادرش هم همینطور، مادرش هم همین طور، خود همسرم هم همینطور. فقط این وسط من حق سلام کردن نداشتم؟؟ چرا؟؟؟ من باید به خواستۀ همسرم احترام بذارم و خودم رو یه آدم بی فرهنگ و بی شعور نشون بدم؟ یعنی من از پدر و مادر پیر همسرم بی فرهنگ ترم؟ یعنی من از همۀ اون جمع فهم و شعورم کمتره؟ چرا؟؟؟ مطمئنم که حتی برای خود پدر و مادر و برادر همسرم سوال شده بود که این دختره از کجا اومده که سلام کردن بلد نیست! چرا من باید این طوری تحقیر بشم؟
نقل قول:
هيچگاه سعي در تغيير همديگر نداشته باشيد، چرا كه در همان زماني كه شما به تغيير ايشان مي انديشيد وي نيز در سوداي تغيير شماست. آنچه كه سبب تغيير فرد مقابل مي‌شود، تغيير خود ماست!

متأسفانه این حرفو قبول ندارم. فکر هم نمیکنم کسی قبول داشته باشه. چون آدم منطقی کسیه که وقتی متوجه ش کردی که یه سری ایرادها و اشکال هایی تو رفتارش و تفکراتش هست سعی کنه خودش رو تغییر بده و اصلاح کنه.
نقل قول:
رويكرد شما براي مشاوره حضوري قابل تحسين است، لكن متاسفانه بنده در شهرهاي مذكور مشاور و يا روانشناسي را از نزديك نمي‌شناسم. اميدوارم ديگر دوستان در اين زمينه اطلاعات لازم را داشته باشند. ضمن اينكه مطالعه كتابهايي نظير "همسران سازگار" نوشته علي حسين زاده، " رازهايي درباره مردان و ..." نوشته باربارا دي انجليس و "فقط زنان بخوانند و.." نوشته شانتي فلدهان خالي از لطف نيست.

خیلی ممنون از کتاب هایی که معرفی کردید. کم و بیش دارم میخونم. خیلی به دردم می خورن.
متشکرم.
موضوع قفل شده است