یه چیزی که اقایون خیلی ازش رنج میبرن چشم و هم چشمی که جدیدا در بعضی از خانوم ها باب شده
وقتی دسته گل و به صاحب خونه دادم و همراه خانومم وارد خونه شدم ...نا خد اگاه تو دلم زمزمه کردم خدایا امشب و به خیر بگذرون
خانوم صاحب خونه با سینی چای وارد پذیرایی شد ....
کنار همکارم نشسته بودم ....همینطور که راجع به شرکت و بغیه مسائل حرف میزنیم 50دنگ از حواسم و پیش خانومم و خانوم صاحب خونه گذاشتم
همش نران بودم خانوم صاحب خونه جذابیتی داشته باشه که خانومم بخواد ازش کپی برداری کنه
اما با حرف های همکارم و بغیه حواسم پرت شد
فردا ی مهمونی وقتی وارد خونه شدم ....مات شدم
خانومم رنگ موهاش و تغییر داده بود ...با دیدن رنگ موهاش ..نا خود اگاه یاد رنگ موهای خانوم همکارم افتادم
نمیخواستم چشم چرون بازی در بیارم ..اما چه کنم ...روسری اش عقب رفته بود و من ناخود اگاه نگاهم افتاد
از این چشم و هم چشمی ها متنفرم بودم
..........از اینکه خانومم تبدیل به عمل کپی پیس از زندگی این و اون شده متنفرم
احساس میکنم شخصیتی نداره
و ازدیگران کپی برداری میکنه .......چون خواهرم جواهر خریده منم باید داشته باشم ..چون دوستم رفته مسافرت منم باید برم ....اه حالم بهم خورد
از چشم و هم چشمی متنفرم
بچه که بودم فکر میکردم سخت ترین کار دنیا :nini:....پنالتی زدن تو دروازه ی حریفه ...:pirooz:........اما وقتی بزرگ تر شدم و ازدواج کردم :taeed: فهمیدم سخت ترین کار دنیا گوش دادن به حرف های خانوممه :makhfi: وقتی میگه احمد بیا میخوام یه چیزی بگم تب میکنم :ghati: اخه حرف زدم هم حدی داره :vamonde: اخرین باری که شروع به حرف زدن کرد سر درد گرفتم
به همسرم علاقه دارم ...اما حرف زدن زیاد از حد ..و نمیپسندم
اخرین بار قرار بود به چند تا سوال در مورد دانشگاه و کنکور جواب بدم :Computer: وقتی سوال ها رو جواب دادم
شروع به حرف زدن در مورد چگونه انتخاب کردن رشته تحصیلیش ...بچه های دبیرستانشون ...دوستاش ..اینکه فلان دوستش فلان دانشگاه درس میخونه ..بعد از ازدواج با یه پسر دو رگه ایرانی و المانی برای ادامه تحصیل رفته المان و غیره . الی اخرررررررررررررررر یه بحث کوچیک پنج دقیقه ای دو ساعت زمان برد .... از چند تا سوال در مورد دانشگاه حرف به کجا رسید :moteajeb: اگه به حرفشاش هم گوش ندم میگه منو درک نمیکنی ..به من اهمیت نمیدی و الی اخرررررررررررر:gun: خانمها : محدوده حرف زدنتان را مشخص کنید آقایان زمانی به شما دل می دهند که بتوانند روی حرفتان تمرکز کنند. اگر نگویید هدفتان از ، محدوده حرف زدنتان چیست آقایان صحبت نمی کنند . اگر هدف و زمان و حدود را مشخص کنید آقایان با شما حرف می زنند . اگر همیشه به آنها زمان بدهید حاضرند حرفتان را گوش کنند. " به او بگویید 5 دقیقه می خواهم یک جریانی را تعریف کنم" .
به همسرم گفته بودم برو مسافرت و بعد از پايان كارت، چند ساعتي هم با دوستات باش ولي فقط يه انتظار دارم و اون هم اينه كه بهم زمان دقيق برگشت رو بگي! چون وقتي نمي گي كي برمي گردي حس بدي دارم انگار بلاتكليفم
با پسر خاله اش كه همكارش بود راه افتادن وچند روزي گذشت...
صبح روز آخر رفتم به خونه ي پدربزرگش كه مريض بود سر بزنم كه خاله اش گفت چرا مي خندي؟:Narahat: دلت براي همسرت تنگ نشده؟! گفتم چرا ولي خوب چكار كنم؟ :moteajeb:اشكال نداره امشب بر مي گردند
خاله: نه پسرم گفت قراره فردا صبح تازه راه بيفتن!!
من: نمي دونم!!!!!! به من كه چيزي نگفت (رو كردم به مادرشوهرم و گفتم)مادرجون شما خبر گرفتين چيزي نگفت؟
:Sokhan:مادرجون: گفت مي خوام شب هم رانندگي كنم گفتم لازم نكرده و گوشي رو دادم به باباش كه باهاش صحبت كنه كه شب نياد خطرناكه
منم تا رسيدم خونه بدون معطلي پيامك دادم، كي برميگردي؟!
گفت: نمي دونم شايد يكم ديرتر راه بيفتم،راستي دوستام بچه دار شدن ها!!!:yes: يكي شون پسر :koodak:و يكي شون دختر :paresh:و با ذوق تمام دوتا پيامك داد كه چنين شد و چنان :sibil:نمي دونم چرا مثل زودپز كه بتركه ، عصبي شدم!:jangjoo:حمله بردم به تلفن و زنگ زدم
و مثل رگبار شروع كردم به گفتن داستان كه چرا با من اين طوري مي كني و...:Ealam:هيچي جواب بهم نداد! واشكام بود كه داشت مثل ابر بهار ميومد:geryeh: توي سكوت ديگه تحمل نداشتم، گفتم: خداحافظ! و با صداي بي رمقي گفت خداحافظ
بعد از نيم ساعت حمله ي عصبي روده ام شروع شد و اين بار از درد به خودم مي پيچيدم و ديگه اشك امونم نمي داد بهش پيام دادم باز روده ام تحريك شد! برات مهم نيس؟ پيامش اومد به خودت مسلط باش دارم و منتظرم بمون!الآن كه كاري نمي تونم بكنم... تا حمله اومد تموم بشه غذام روي گاز سوخت:mohandes: و نمازم به تاخير افتاد...:Esteghfar:از اين همه سردي توي كلامش مونده بودم چكار كنم! ياد وقتي افتادم كه خاله اش سر اومدن يا نيومدنمون مي گفت: بايد زنگ بزنم از خودش سوال كنم! چرا داري به جاي اون تصميم مي گيري؟ و جوابي كه من بهش دادم( چون حرفشو قبلا زديم! چون شريك زندگيمه و...)
پيام داد لطفا ديگه باهام تماس نگير! هروقت هم كه خواستم راه بيفتم خبر ميدم
روز بود ولي نه براي چشمام! خوابم برد و بعدش بيدار شدم و خودم رو ميون يه عالمه كار نكرده ديدم!
گوشيم صدا كرد، نوشته بود: راه افتادم!صبح در آغوشمينگاه به ساعت كردم نه و نيم شب بود!اول خوشحال شدم كه زمان زودگذشت ولي بلافاصله نگرانش شدم وزنگ زدم : شب نيا
- چرا؟
-اگه شب رانندگي كني كل شب بيدار مي مونم ها
-(انتظار نداشت!!! )گفت يعني منتظرمي يعني بيدار مي موني براي من؟؟؟
- براي رفتنه هم كه شب رفتين از نگراني خوابم نبرد! چطور مگه؟:Gig:
صداش خوشحالو پرحرارت شد و گفت: منتظرم باش!
-كاش براي يه روز هم شدم مي رفتم توي يه اتاق و هيچ كس باهام حرف نمي زد! يه روز هم نه، يه بعدازظهر! اصلا يه ساعت! هيچ كاري هم نداشتم كه بكنم :Ghamgin:
-باشه:Gig:
-چي باشه؟ مي خواي تنهام بذاري؟؟؟؟؟؟؟دلت مياد!:Ghamgin:
-نه آخه خودت گفتي:Gig:
- نخير منظورم جفتمون بود! مگه تو ازم احساس جدايي مي كني؟؟؟؟؟؟؟؟؟:Ghamgin:
-خدااااااااااااا! امان از تو:khandeh!::Khandidan!::Kaf:
-يالا پاشو
-خسته ام
-زودباش ديگه پاشو
-ااااااهههههه! ديشب تو خوابيدي ولي من نتونستم
-اگه بيدار نشي زنگ ميزنم به پليس
-هاها! چي ميگي اون وقت؟!
-ميگم يه روح اومده تو خونمون و بعدشم جيغ ميكشم و گوشي رو ميذارم:Cheshmak:
-برو بابا
-گوشي رو برميدارم و شماره مي گيرم
-چشماش رو باز ميكنه و ميگه بسه فهميدم ديوونه اي
-ميگم بفرمايين چايي آقا
- گوشي رو طرف برميداره
-شوهرم متعجب نگاه مي كنه
- الو بابا سلام خوبي؟ و... بابا راستي يه روح اومده بود خونمون ها!
بابا: ا!!!!! بدبختو چيكارش كردي باز؟ من دخترم رو نشناسم كي بشناسه؟!:Cheshmak:
-هيچي به خدا! چايي بهش دارم! همين!
گوشي روقطع ميكنم
-منو سر كار ميذاري؟؟؟؟؟؟!!!!!!! و ميدوه دنبالم:spam:
- درحال دويدن بالحن بچگونه ميگم: بابام يه روز پليس بوده به خدا:khandeh!:
يعني در عرض دوسه روز همگي ميرن زن مي گيرن! يا نه ممكنه همسرتون بقيه رو قال ميذاره و خودش ميره زن مي گيره!
خوب مرد اگه بخواد زن بگيره كنار ما هم كه باشه از سر كار يه مرخصي ميگيره و خلاص! كي مي فهمه؟!
چرا اين قدر بعضيا شك دارن!؟
عاغا من به عنوان یک پسر باید بگم اون چیزی که بیشتر از همه مردا رو عصبی میکنه غر زدنه.
از همه ی خواهرام خواهش میکنم وقتی همسرتون میاد خونه بدون اینکه سوالی بکنین فقط بهش محبت کنین در اونصورت خودش کم کم جا میفته و همه چیزو میگه + محبت هم میکنه و عاشقتون میشه
البته همسرها اگه نسبت به هم بي تفاوت هم باشن خوب نيست
نه غر زدن و نه كم توجهي و بي تفاوتي
لطفا بر روي مقدار و شدت غرغر كردن نظارت داشته باشين تا گوش شنوا رو از دست نديد
يا طرفتون خداي نكرده اين تصور براش ايجاد نشه كه شما دوستش ندارين
در نهايت بي حوصلگي بودم
زنگ زدن بهم برم همراه مادربزرگ شوهرم دكتر!
به زور خودم رو جمع كردم و لباس پوشيدم! ضعف داشتم ولي رفتم
وقتي رسيدم ديدم قهر كرده و نمي خواد بره دكتر! ناراحت شدم! خيلي و يكم باهاش صحبت كردم! اصلا انگار روحي توي نگاهش نبود چه برسه به محبتي!!!
نگاهم رفت پيش بابابزرگ!
يعني ما وقتي پير ميشيم چطور مي شيم؟! خاله ديگه دادش در اومد! به خدا از دستت خسته شدم! پاشو منو نگاه كن! من دخترتم! مادر من دل بسوزون و اگه دكتر نمي ري حداقل يه داروي ضد تب بخور
معلوم بود اصلا توجه نمي كنه!!!
امان از وقتي كه دل آدم خوش نباشه
بچه که بودم ...وقتی از مدرسه به خونه میومدم ....کیفم و لباسام و وسط خونه شوت میکردم و میرفتم فوتبال ....دفتر کتاب هام هم همیشه باعث شلوغی خونه میشد ....
مامان همیشه میگفت شلخته ای ...خدا تقاص منو ازت بگیره
روزگار گذشت و من بزرگ شدم ....به خاطر ژن خانوادگی که دارم مثل نی قلیون لاغرم ....
جدیدا تو کارخونه ...استخدام شدم
به انتخاب خودم با یکی از اقوام دور پدریم ازدواج کردم ....به شدت به همسرم علاقه مندهستم ...ناراحتیش ناراحتم میکنه و با خوشحالیش خوشحال میشم .... وقتی وجودش و در کنار خودم حس میکنم احساس خوشبختی تو وجودم فوران میکنه
این مقدمه ای بود تا حرف اصلیم و بزنم
مهتاب با همه ی دوست داشتنی بودنش ..چند تا صفت بد داره که منو تا مرز دیوونگی میکشونه
خدا ارزوی مامانم و براورده کرد ... مهتاب بیش از اندازه شلخته اس ...اوایل از اینکه همسرم هم مثل منه خوشحال شدم ...اما وقتی جورابم و وسط خونه شوت میکنم و مهتاب هم اون ور خونه ....خونه شکل بازار شام و به خودش میگیره
با شلوغی و کثیف بودن خونه حس بدی بهم دست میده ...برای همین مجبور میشم خودم مثل ملوان زبل استین ها رو تا بازو بالا بزنم و شروع به مرتب کردن خونه بشم....
این اولیش
[FONT="]من لاغرم ...گفته بودم که ....مهتاب بارها و بارها به شوخی و جدی به بازوم چنگ میزنه ..بشگون میگیره ...مشت میزنه ..هر موقع که شکایت میکنم خودش لوس میکنه و میگه تو مردی اینقدر نازک نارنجی نباش [FONT="]دلم میخواد داد بزنم بابا من مرد هستم درست ولی دلیل نمیشه که پوستم مثل پوست خ . کلفت باشه [FONT="]شوخی پشت وانتی هم اینجوری نیست [FONT="](خانوم ها توجه داشته باشید ...مردها درد های روحی رو بهتر از جسمی تحمل میکنن و زن ها درد های جسمی رو بیشتر از درد های روحی تحمل میکنن [FONT="]و اخریش [FONT="]به مناسبت فرا رسیدن تابستون ...به هر کارگری یه هفته مرخصی با حقوق دادن که دست زن و بچه اش و بگیره و بره دشتی دمنی چمنی صحرایی کوهی کمری [FONT="]اما چون من قسط و قرض زیاد دارم تصمیم گرفتم یه هفته مرخصیم و تو خونه و در کنار همسرم بگذرونم [FONT="]اما دقیقا همون روز های مرخصی من ...مهتاب خانوم صبح غذا رو اماده میکرد و میرفت خونه ی مادرش ...چون همه ی دختر خاله هاش از شهرستان اومدن ...منم به خاطر اینکه میون 15تا زن نامحرم راحت نبودم تصمیم گرفتم بعد از یه سلام و احوال پرسی کوتاه به خونه برگردم ... [FONT="]تنهایی سخته ....دختر خاله ها هم رفتن ....اما بازم مهتاب به دلایل مختلف میرفت کلاس ..پیش دوستاش ..خونه مادرش ...ووووو [FONT="]از مهتاب خواستم یه هفته مرخصی رو در کنارم باشه اما جواب داد [FONT="]غذا که اماده اس ...از نظر ج... هم من مشکل دارم ..پس قضیه منتفیه ...بودن من تو خونه بی مورده [FONT="]ای کاش یکی شونه های مهتاب و بگیره و محکم تکون بده و داد بزنه [FONT="]نیاز مرد یه خونه ی مرتب نیست ...یه غذای خوب نیست ...نیاز ج... نیست [FONT="]ما مرد ها هم جنس محبت و میفهمیم ...فکر نکنید محبت مخصوص خانوم هاس
وقتی مردی منتظره خانومشه ..خانوم هم با وجود دونستن این موضوع ...سرش و به کارهای خونه گرم کنه ... الکی وقت کشی کنه ...باعث نفرت میشه تی وی رو خاموش کردم و بعد مسواک زدم
مشغول کتاب خوندن بود
کتاب و از دستش بیرون کشیدم و گفتم هر چی خوندی بسه پاشو برو بخواب جواب داد-تو برو بخواب ..منم تا پنج دقیقه ی دیگه میام بابا حالا واجب نیست رمان بخونی جواب داد –جای حساس داستانه ببینم چی شد نگاش کردم ...حرف نگاهم و خوند و جواب داد –میام برو پنج دقیقه شد نیم ساعت ..نیم ساعت شد یه ساعت ..یه ساعت شد دو ساعت خسته شدم از انتظار و خوابیدم ....نیازم سرکوب شد و جاش و به عصبانیت داد صبح با دیدنش عصبی از جا بلند شدم و بعد از تعویض لباس در و بهم کوبیدم و رفتم شرکت در حال حاضر فقط به ندیدنش نیاز دارم و بس
اینقدر که غذا خورده بودم و خوابیده بودم احساس سنگینی بهم دست داده بود .
دوست داشتم پیاده روی کنم
از خونه ی پدرم تا خونه ی خودم نیم ساعت راهه ..البته پیاده ...اگه با ماشین بریم 5 دقیقه
از خونه بیرون زدیم
همین طور که پیاده میرفتیم خانومم گفت
خیابون ها خیلی خلوته بهتره با ماشین بریم
گفتم -نه خیلی غذا خوردم دلم میخواد یه کم پیاده روی کنم
جواب داد -نه میترسم
-اخه ترس نداره ..خیابون به لطف ادیسون مثل روز روشنه
جواب داد -منظورم این نیست ..منظورم اینه که اگه دزدی جیب بری سد راهمون بشه میخوای چیکار کنی ؟
-فیلم هندی زیاد نگاه میکنی ها
جواب داد -نه خیر ..شما خیلی خوش خیالی
-خانوم مگه اینجا تگزازه که بهمون حمله کنن ؟
جواب داد -حالا اگه 4تا دزد بهمون حمله کنن ..به خاطر چند تا تیکه طلا ...میتونی از پسشون بر بیای ؟
چرا عاقل کند کاری که باز اید پشیمانی
خلاصه اینقدر نق زد که مجبور شدم به اژانس زنگ بزنم
واقعا من مرد هستم یا گونی هویج ؟
وقتی مردی منتظره خانومشه ..خانوم هم با وجود دونستن این موضوع ...سرش و به کارهای خونه گرم کنه ... الکی وقت کشی کنه ...باعث نفرت میشه
تی وی رو خاموش کردم و بعد مسواک زدم
مشغول کتاب خوندن بود
کتاب و از دستش بیرون کشیدم و گفتم
هر چی خوندی بسه پاشو برو بخواب
جواب داد-تو برو بخواب ..منم تا پنج دقیقه ی دیگه میام
بابا حالا واجب نیست رمان بخونی
جواب داد –جای حساس داستانه ببینم چی شد
نگاش کردم ...حرف نگاهم و خوند و جواب داد –میام برو
پنج دقیقه شد نیم ساعت ..نیم ساعت شد یه ساعت ..یه ساعت شد دو ساعت
خسته شدم از انتظار و خوابیدم ....نیازم سرکوب شد و جاش و به عصبانیت داد
صبح با دیدنش عصبی از جا بلند شدم و بعد از تعویض لباس در و بهم کوبیدم و رفتم شرکت
در حال حاضر فقط به ندیدنش نیاز دارم و بس
ياد يه جك افتام
اميدوارم محفل محفل متاهلا باشه
دقيقا همين ماجرا
ولي مرده وقتي ديد زنش نمياد-وقتي چند بار پيغام و پسقوم فرستاده بود-
گفت ديگه نمي خواد بيايد
... حساب كردم
اینقدر که غذا خورده بودم و خوابیده بودم احساس سنگینی بهم دست داده بود .
دوست داشتم پیاده روی کنم
از خونه ی پدرم تا خونه ی خودم نیم ساعت راهه ..البته پیاده ...اگه با ماشین بریم 5 دقیقه
از خونه بیرون زدیم
همین طور که پیاده میرفتیم خانومم گفت
خیابون ها خیلی خلوته بهتره با ماشین بریم
گفتم -نه خیلی غذا خوردم دلم میخواد یه کم پیاده روی کنم
جواب داد -نه میترسم
-اخه ترس نداره ..خیابون به لطف ادیسون مثل روز روشنه
جواب داد -منظورم این نیست ..منظورم اینه که اگه دزدی جیب بری سد راهمون بشه میخوای چیکار کنی ؟
-فیلم هندی زیاد نگاه میکنی ها
جواب داد -نه خیر ..شما خیلی خوش خیالی
-خانوم مگه اینجا تگزازه که بهمون حمله کنن ؟
جواب داد -حالا اگه 4تا دزد بهمون حمله کنن ..به خاطر چند تا تیکه طلا ...میتونی از پسشون بر بیای ؟
چرا عاقل کند کاری که باز اید پشیمانی
خلاصه اینقدر نق زد که مجبور شدم به اژانس زنگ بزنم
واقعا من مرد هستم یا گونی هویج ؟
اي بابا
من حاضرم گوني انواع حبوبات ميوه جات سبزيجات و ...باشم
ولي خداييش اداي بچه هاي دوساله رو در نيارن
همچين لجم ميگيره كه اگه زورم ميكشيد با لگد ميرفتم ...
بگذريم
از پشت اشاره كردند بد آموزي داره
بابا 24سالته
چي ؟
ناز؟
برو بابا ما گوني اين ي قلم نميشيم
عمرا
امروزوقتی خورشید :Norani:طلوع کرد ...خبری شندیم که خیلی ناراحتم کرد:geristan: پسر همسایه مامانم اینا که یه مرد 40ساله بود:chakeretim: و دو تا بچه ی کوچیک داشت:nini::koodak: خودکشی کرده بود :dar: از شنیدن این خبر ناراحت شدم ....:crying: وقتی به فکر تنهایی دختر بچه ها می افتادم دلم میگرفت ...اینقدر که باعث شد به گریه بیوفتم :geristan: به علت های مختلف ....مثل تنهایی بچه ها ..بی پدر شدنشون ....دل شکسته ی خانوم همسایه که جند ساله مادر صداش میزنیم ...و جونی خودش ...و عذابی که در انتظارشه
هر چی بیشتر فکر میکردم گریه ام اوج میگرفت
وقتی همسرم وارد خونه شد از چشم ها و گونه ی سرخ رنگ تعجب کرد و علت این بی قراری و گریه رو پرسید :soal: منم توضیح دادم
حین حرف زدن هم نمیتونستم اشکام و کنترل کنم :geristan: ناگهان
همسرم با صدای بلمد و لحن بدی گفت ::ajab: واقعا که ! به خاطر این موضوع پیش پا افتاده داری گریه میکنی؟ مرد که مرد ..خدا بیامرزش ..حالا تو گریه کنی ..واسه تنهایی و یتیمی اون بچه ها پدر میشه ؟ یا واسه دل مادرش مرهم میشه ؟نه .....فقط داری با اعصاب روان خودت و من بازی میکنی :no:در ضمن به نظر من کشی که خود کشی کرده ارزش این همه ناراحتی نداره .... عصبی به سمت اتاقش رفت
گریه ام شدت گرفت :geristan: اخه چرا من حق ناراحت شدن ندارم ؟:cry: برای شام ازم خواست که به خونه ی دوستان بریم ...اما مخالفت کردم و ناراحت به اتاقم رفتم :kharej: از اون به بعد
هر موقع موضوعی پیش میمومد که ناراحت میشدم و باعث گریه ام میشد ..... از همسرم پنهان میکردم چون بازم میخواد بگه واسه چی گریه میکنی؟ حق نداری ناراحت باشی و اینا
************************ امروز وقتی خسته و کوفته :Graphic (38): از سر کار به خونه برگشتم
مثل تموم مرد های دنیا انتظار یه استقبال گرم و داشتم
انتظار داشتم همسرم با ظاهری مرتب و لبخندون به استقبالم بیاد
تا یه جورایی ..ته ته های دلم خستگی از تنم بیرون بره ..خستگی که حاصل از سرو کله زدن با ادم های مختلف بود
دلم یه ذره ارامش میخواست تا خستگی یه روز کاری از تنم بیرون بره
اما به جاش چی دیدم ؟
خانوم مثل ابر بهار گریه میکنه
:Graphic (61):
راستش ناراحت شدم و گفتم چرا گریه میکنی؟ و ایشون جواب دادن پسر همسایه مامانم اینا که یه مرد 40ساله بود:chakeretim: و دو تا بچه ی کوچیک داشت:nini::koodak: خودکشی کرده بود :dar: از شنیدن این خبر ناراحت شدم ....:crying: منم ناراحت شدم ....اما بیشتر ناراحتیم به خاطر گریه همسرم بود ...طاقت اشک ریختنشو ندارم ....من روز روشنم و شب تاریک میکنم تا ایشون ناراحت نباشه ..اون وقت به خاطر یه ادم ضعیف خودکشی کرده گریه میکنه خودکشى به یقین از گناهان کبیره است و مالکیت انسان نسبت به نفس خویش، نمىتواند دلیلی بر خودکشى شود. همان گونه که مالکیت انسان نسبت به اموالش، نمىتواند مجوز آتش زدن آن گردد
اما دوست نداشتم همسرم ...به خاطر همچین ادمی گریه کنه و خستگیم و دوبرابر کنه و به استقبالم نیاد
این بود تفکر من نمیدونستم پشت بند این تفکر من این تفکر پیش میاد اخه چرا من حق ناراحت شدن ندارم ؟:cry: من هیچ وقت نخواستم همسرم و ناراحت کنم
تموم تلاش من برای اینه که همسرم در ارامش و رفاه باشه
دوست ندارم گریه اش و ببینم
نمیدونم چی شد که صدام بالا رفت و گفتم واقعا که ! به خاطر این موضوع پیش پا افتاده داری گریه میکنی؟ مرد که مرد ..خدا بیامرزش ..حالا تو گریه کنی ..واسه تنهایی و یتیمی اون بچه ها پدر میشه ؟ یا واسه دل مادرش مرهم میشه ؟نه .....فقط داری با اعصاب روان خودت و من بازی میکنی :no:در ضمن به نظر من کشی که خود کشی کرده ارزش این همه ناراحتی نداره .... بعدم رفتم تو اتاقم
:Black (14): راستش شاید لحنم بد باشه ......:Graphic (49):....یا بد حرف زدم
ااما منظورم این نبود که ایشون حق ناراحت شدن رو نداره :kalafeh: منظورم این بودکه دوست ندارم گریه اش و ببینم :Graphic (61): من صبح تا شب کار میکنم که لبخند رو لبش باشه :Graphic (8): اینکه ببینم یکی با ندونم کاری هاش اشک به چشمای همسرم اورده عصبیم میکنه :ajab: مغزم هنگ کرد ..نمیدونم تونستم منظورم و برسونم یا نه
-كاش براي يه روز هم شدم مي رفتم توي يه اتاق و هيچ كس باهام حرف نمي زد! يه روز هم نه، يه بعدازظهر! اصلا يه ساعت! هيچ كاري هم نداشتم كه بكنم
-باشه
-چي باشه؟ مي خواي تنهام بذاري؟؟؟؟؟؟؟دلت مياد!
-نه آخه خودت گفتي
- نخير منظورم جفتمون بود! مگه تو ازم احساس جدايي مي كني؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-خدااااااااااااا! امان از تو
مشکل همه ی ما ادم ها از ندونستنه
این که طرف مقابلمون و نمیشناسیم
اما ادعا میکنیم که میشناسیم وقتی خانوم ها ناراحتن دوست دارن حرف بزنن .......خب واسه شروع باید یه چیزی گفت :Gig: گاهی مثل بچه ی ادم میگن :من خیلی ناراحتم :Ghamgin: و همسرشون میگه -الهی چرا خانومم ؟:Graphic (49): اما گاهی مثل این موردی که قصه الزهرا اشاره فرمودند اولش یه کم ناز میکنن
مرد هم چون شناختی از حالت های همسرش نداره گیج میشه و نمیدونه چی بگه :khobam: زنان نیاز زیادی به حرف زدن دارند و علاقمندند که به حرفهای آنان کاملاً گوش داده شود. :okey:یعنی وقتی زنی درد دل میکند لزوماً نمیخواهد کسی به او کمک کند. بنابراین مردی که حرفهای زنش را دائم قطع میکند و راه حل جلوی او میگذارد یا دائماً میگوید: « نگران نباش» ،:no: (یا این که ناراحتی نداره ...:vamonde:زیادی حساسی ....ارزش ناراحتی تو رو نداره:pir: )همسرش را بدتر ناراحت میکند.:crying: مرد باید این احساس را در همسرش به وجود بیاورد که مشکلات او را درک کرده و با او همدردی مینماید.:deldari: مردها هنگام فشار عصبی و استرس دوست دارند؛ در خود فرو بروند و به کارهای آرام مثل مطالعه روزنامه بپردازند.:bastan: ولی زنها در حال استرس دوست دارند حرف بزنند و خود را تخلیه کنند.:nishkand:
در نهايت بي حوصلگي بودم
زنگ زدن بهم برم همراه مادربزرگ شوهرم دكتر!
به زور خودم رو جمع كردم و لباس پوشيدم! ضعف داشتم ولي رفتم
وقتي رسيدم ديدم قهر كرده و نمي خواد بره دكتر! ناراحت شدم! خيلي و يكم باهاش صحبت كردم! اصلا انگار روحي توي نگاهش نبود چه برسه به محبتي!!!
نگاهم رفت پيش بابابزرگ!
يعني ما وقتي پير ميشيم چطور مي شيم؟! خاله ديگه دادش در اومد! به خدا از دستت خسته شدم! پاشو منو نگاه كن! من دخترتم! مادر من دل بسوزون و اگه دكتر نمي ري حداقل يه داروي ضد تب بخور
معلوم بود اصلا توجه نمي كنه!!!
امان از وقتي كه دل آدم خوش نباشه
این رفتار حاصل مشکلات حل نشده ی زندگیه
که روی هم دیگه تلمبار شده و باعث افسردگی شده
امروز روز مرده
برام مثل همه ی روز های خدا بود ..بازم کار .....
اما شاید وانمود میکردم مثل بغیه روز هاس
همکار ها با اس ام اس های طنز کلی فضا رو شاد کردن
در اخر هم از کادوهایی که قرار بود با پول خودمون برامون بخرن حرف زدیم
وقتی از سر کار به خونه برگشتم
تبریکی نشنیدم .....کادویی هم دریافت نکردم
تموم شور و هیجانم فرو کش کرد
با خودم گفتم
چرا فکر میکنن مردها احساساتی نیستند؟ بابا منم این روز برام مهم بود
حالا کادو نه
حداقل یه تبریک خشک و خالی میگفت شاید تعجب کنید، ولی مردها بسیار احساساتیتر از زنان هستند؛ اما چطور ممکن است؟ باید آنها را تشویق کرد تا احساسات واقعی خود را بروز دهند. بروز دادن عواطف و احساسات به سلامت و شادمانی آنها کمک بیشتری میکند.
آهسته رفتم پيشش! حتي ته دل خودم هم يكي مي گفت كه نرو بگو اما دوست داشتم بگم!!! مادرش من رو زير فشار قرار داده و صبرم تموم شده
رفتم و گفتم صورتش سرخ شد و گفت چيكار كنم عزيزم؟!رفتارش اينه تو هميشه خوب برخورد كن و به غرغر كردنش محل نذار! يادته از صبر زن عموت در مقابل مادربزرگت مي گفتي؟! مي گفتي اون با تموم بدخلقي هاي مادرشوهرش بازم همون طور كه خوب هست خوبي مي كنه! و نه اين كه محبتش فقط پاسخي باشه براي محبت كردن ديگران! يادته بهم گفته بودي مي خواي الگوت اون باشه؟ چي شد؟
گفتم آخه صبر هم يه مرزي داره
عصباني گفت: پس همه ي حرف هايي كه با هم زديم الكي بود و بي فايده!!! متاسفم
تو دلم گفتم تقصير خودته! خوب راست ميگه اما يكي ديگه از اون ور دلم گفت تنهايي بده و دلت نوازشش رو مي خواست! دلت مي خواست با گفتن اين وقايع حس قدرداني نسبت بهت پيدا كنه ولي اين طوري شد!
خلاصه طي گفتمان طولاني كه دلم با خودش داشت به اين نتيجه رسيد كه نحوه ي بيان و زمانش بد بود! در ضمن به دست آوردن محبت همسر و همراهي و قدرداني اون از اين طريق اشتباه بود
خلاصه اين دفعه با نقشه كشي و يك تاكتيك شاد وارد شديم و نتيجه داد!
بهونه نگرفتم و از كسي شكايت نكردم
فقط گفتم ميشه بريم بيرون يه خورده بچرخيم؟ و بعدش خودش گفت امروز خبري شد ولي اومديم بي خيال اين خبر ها بشيم ديگه! خنديد و گفت: آره
رسيديم خونه و دستش رو بوسيدم و گفتم خداروشكر كه خدا عشقي به اين خوبي داده بهم! وقتي از دلم خبر مي گيري و وقتي يكار مي كني آروم بشم كلي جون مي گيرم
چشماش از خوشحالي برق مي زد و مي خواست يه چيز بگه ولي انگار كلمه اي پيدا نمي كرد
اون شب ساكت بوديم! اما از زور خوشحالي! خوب اينم يه جورشه ديگه
سلام
من
يعني مردها
زياد اهل گلايه نيستيم
و نمي خوايم اينجا رو گلايه خونه كنيم
گاهي لازمه بگيم
نسبت به اون خانم هايي كه ميشناسيم
همسرمون چقدر نقاط مثبت و خوبي داره
پاي مرد شدنمون چقدر وايساده
همه اون خصلتهايي كه فكر ميكنيم بدند رو همه اون خانم هاي ديگههم دارند
اما همسر من
خب
به من گفت
بله
شاید تعجب کنید، ولی مردها بسیار احساساتیتر از زنان هستند؛ اما چطور ممکن است؟ باید آنها را تشویق کرد تا احساسات واقعی خود را بروز دهند. بروز دادن عواطف و احساسات به سلامت و شادمانی آنها کمک بیشتری میکند
بقيه مردها رو نميدونم
ولي من خودم دوست دارم خودم محبت كنم
گاهي خانمها هي ميگن
بگو دوستم داري
عمرا اگه بگم
گاهي ميگن چرا اون رو برام نمي خري
عمرا اگه بخرم
چرا منو اونجا نمي بري
عمرا اگه ببرم
اما
وقتي اصلا حواسش نيست
كاري مكني كه عشق كه نگيم
محبتتو خووووووووووب اظهار ميكني
توصيه ميكنم
به ژاي مردها تو اين خصوص نپيچيد
بهشون آزادي بديد خودشون ميان تو راه
بقيه مردها رو نميدونم
ولي من خودم دوست دارم خودم محبت كنم
گاهي خانمها هي ميگن
بگو دوستم داري
عمرا اگه بگم
گاهي ميگن چرا اون رو برام نمي خري
عمرا اگه بخرم
چرا منو اونجا نمي بري
عمرا اگه ببرم
اما
وقتي اصلا حواسش نيست
كاري مكني كه عشق كه نگيم
محبتتو خووووووووووب اظهار ميكني
توصيه ميكنم
به ژاي مردها تو اين خصوص نپيچيد
بهشون آزادي بديد خودشون ميان تو راه
منم با حرف شما موافقم ...اینکه خنوم ها نباید محبت گدایی کنن ...
بزارید خود مردها ابراز علاقه رو یاد بگیرن
اما اقای s.a.j جنس محبت اقایون فرق داره ........کلامی نیست
اگه خانوم بخواد منتظر باشه یا یه روزی همسرش ابراز علاقه کلامی رو یاد بگیره ..صد سال طول میکشه
متاسفانه کسی عمر حضرت نوح و نداره
سلام
من
يعني مردها
زياد اهل گلايه نيستيم
و نمي خوايم اينجا رو گلايه خونه كنيم
گاهي لازمه بگيم
نسبت به اون خانم هايي كه ميشناسيم
همسرمون چقدر نقاط مثبت و خوبي داره
پاي مرد شدنمون چقدر وايساده
همه اون خصلتهايي كه فكر ميكنيم بدند رو همه اون خانم هاي ديگههم دارند
اما همسر من
خب
به من گفت
بله
ترجمه :
من و بغیه اقایون اهل گلایه و شکایت و غر زدن و عیب و ایراد وسط کشیدن نیستیم
نمیخوام هم اینجا رو گلایه خونه کنم ...اینا هم گلایه نیست صحبته
خانوم من نسبت به بغیه دیگر خانوم ها ویژگی های بهتری داره ....اینو هم گفتم
گاهی بد نیست از ما تعریف کنن
صبح که از خواب بیدار شدم احساس کردم خورشید زندگی بهم لبخند میزنه
صبحونه رو حاضر کردم و چمدون ها رو جمع کردم ....
بعد از چند ماه کار و خستگی ..تصمیم گرفتیم ..که با شوهر گرامی به سفر بریم
سر میز صبحونه گل میگفتیم و گل میشنیدیم که
گوشی اقامون یعنی علی اقا زنگ خورد ..هر چی که بیشتر حرف میزد بیشتر اخم هاش توی هم میرفت ....
اخرش با گفتن باشه باشه خداحافظی کرد و گوشی رو روی میز گذاشت
کلافه سرش و تکون داد
اروم گفتم –چی شد ؟
-یادته گفتم قراره ضامن یکی از همکارام بشم که وام بگیره ؟
تند سرم و به علامت تایید تکون دادم و گفتن ..خب خب
-هیچی دیگه ...زنگ زده میگه فیش حقوقیت و بگیر و فرداد بیا بانک
وا رفتم ...
-وای نه ...حالا میخوای چیکار کنی؟
با لحن شرمساری گفتم –متاسفم ولی مجبورم یه روز مسافرت و عقب بندازید
-عــــــــــــــلی!!
-ببخشید خانومم ..ولی خودت که دیدی ؟واسه وام ماشین اومد ضامن شد ...حالا میتونم بگم نه ؟
هیچی نگفتم ...یعنی چیزی نداشتم که بگم
-اشکال نداره خانوم عزیز ..میرم یه روز بیشتر مرخصی میگیرم خوبه ؟
با اون که راضی نبودم اما حرف های علی هم منطقی بود ...گفتم
-نه لازم نیست ...یه روز عیبی نداره
-ممنون خانومم پس من برم ؟
-الان ؟
-اره ...تو شرکت منتظرمه ...کاری نداری؟
-نه ...به سلامت
دیگه میلی به صبحونه ندشتم ..میز و جمع کردم و برای ناهار قرمه سبزی درست کردم
بغیه روز رو هم کتاب خوندم
ساعت دو به علی اس ام اس زدم که برای صرف ناهار منتظرشم ..
اینقدر که ساعت و نگاه کرده بودم سرگیجه گرفته بودم ...خسته جلوی تی وی نشستم و منتظر شدم اخرش هم خوابم رفت
از تاریکی خونه وجشت کردم ..کورمال کورمال کلید برق و زدم ...نور چشمام و اذیت میکرد ..از لای چشم های نیمه بازم ساعت و نگاه کردم
7/30
نگران به سمت گوشی تلفن رفتم که ..در خونه رو زدن و بله ..........اقا اومدن
من -سلام خسته نباشی
سلام ...ممنون...
من -کارت تموم شد
اره بابا ..
من -پس چرا اینقدر دیر اومدی
مدیر اون قسمتی که قرار بود فیش حقوقی بده نبود ....وایستادم تا بیاد
-تا لباس هات و عوض کنی منم ناهار و گرم میکنم
-من با بچه ها رفتم ناهار خوردم
چــــــــــــــــــــــــ ی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خشکم زد ؟یه حسی مثل ناراحتی ..عصبانیت وودلخوری به دلم هجوم اورد
من منتظرش بودم .گرسنه موندم ...زحمت کشیدم و به خاطر اون غذای مورد علاقه اش و درست کردم
اون وقت تو اون لحظات اقا با رفقا ناهار میل میکردن ؟
اشک تو چشمام جمع شد ...سری به علامت تاسف تکون دادم و با یه دنیا دلخوری و صدای لرزون گفتم
-واقعا که !
شونه ای لایقی بالا انداخت و گفت
-خب چیه ؟کارم طول کشید ..منم گرسنه ام بود
-منم بهت اس ام اس دادم که برای ناهار منتظرتم ...تو که میدونستی کارت طول میکشه میگفتی تا منتظرت نباشم
- درکم کن ...گوشیم خاموش شد ...حالا میگی چه کار کنم ؟
دا زدم –چه شو بردار و کار کن
رفتم تو اتاقم و در و بهم کوبیدم
دلم میخواست به خاطر کارم واسم ارزش قائل بشه ..شاید منم اگه تو اون شرایط بودم همون کاری رو انجام میدادم که علی انجام داد ...ولی بی انصاف نمیگه ببخشید ..نمیگه معذرت میخوام ... حتی از اینکه منتظرشم بودم تشکر نکرد ...پرو پرو واسه من شونه بالا میندازه ......
صبح که با سر و صدای خانوم که توی اشپزخونه مشغول درست کردن صبحونه بودن از خواب بیدار شدم
قرار بود بریم مسافرت ..چمدون ها کنار چوب لباسی کنار در حاضر و اماده بودن
وسط صبحونه خوردن و خندیدن بودیم که گوشیم زنگ خورد
همکارم ازم خواست که برم براش فیش حقوقی بگیرم ....
مجبور بودم برم ..اخه برای وام ماشین اومد ضامنم شد ....(همون ماشینی که واسه کادو تولد همسرم بهش کادو دادم ).....نمیشه که الان بهش بگم نمیام
از خانومم ممعذرت خواهی کردم و هر جور بود راضیش کردم که یه روز مسافرت و عقب بندازیم ..اونم موافقت کرد
رفتم شرکت ...کارم خیلی طول کشید .....مجبوری با همکارا و دوستا رفتیم رستوران ..برای صرف ناهار
وقتی رفتم خونه خانوم قیامتی به پا گرد که چرا ناهار خوردی ...
ای بابا ...گرفتاری شدم ...واسه مساله به این کوچیکی قهر میکنه
اخه شما بگو؟
منی که واسه خوشحال کردن خانوم ...رفتم ماشین خریدم ...ایشونم فقط گفت ممنونم ..مرسی ....دستت درد نکنه ... والا به خدا اگه یکی واسه کادو تولد من بهم ماشین میداد تا عمر داشتم غلامش بودم .....اون وقت توقع داره واسه اینکه ناهار منتظرم بوده بهش جایزه اسکار بدم ..یا جلوش زانو بزنم و بگم غلط کردم که ناهار خوردم ؟
والا ...
بهتره خانوم ها سطح توقع اشون و پایین بیارن
هیچکی تو بحث شرکت نمیکنه پس مجبورم خودم جواب خودم و بدم
مردان :chakeretim:فکر می کنند:Gig: وقتی برای زن :makhfi:کار خیلی بزرگی انجام دهند،:fireworks: امتیاز بالایی + به دست آورده اند. آنها تصور می کنند اگر کارهای کوچکی انجام دهند ( مثل خریدن یک شاخه گل :Graphic (16):تعریف و تمجدید از غذا .:Graphic (24):..لباس ..نوع ارایش و حتی منتظر موندن برای ناهار :Graphic (27):) ، امتیاز کمی :Graphic (1):می گیرند. مردها اساس امتیازگیری را در کارهای بزرگ می بینند (مثل خرید ماشین .:Hedye:.خونه ..مسافرت انجنانی ..طلا :Graphic (10):و جوئاهرات )و معتقدند با متمرکز کردن:reading: وقت و انرژی خود به منظور انجام کاری بزرگ برای زن می توانند او را راضی کنند ؛:ok: اما در واقع این فرمول درباره زن :dohkhtar:کاربردی ندارد،:Khandidan!: چون از نظر زن، کسب امتیاز طور دیگری است. برای زن هر هدیه ای ارزش یکسان دارد. اندازه اش مهم نیست. هر چند مرد فکر می کند که برای هدیه بزرگ امتیازی بیشتر به دست می آورد. اما او متوجه نیست که برای زن هدایای کوچک هم به اندازه هدایای بزرگ مهم هستند.
=بدون درک این فرق اساسی در خصوص کسب امتیاز، زن و مرد همیشه در روابط :shookhi:با یکدیگر کلافه می شوند و احساس یأس می کنند.:geristan:
ترجمه :
من و بغیه اقایون اهل گلایه و شکایت و غر زدن و عیب و ایراد وسط کشیدن نیستیم
نمیخوام هم اینجا رو گلایه خونه کنم ...اینا هم گلایه نیست صحبته
خانوم من نسبت به بغیه دیگر خانوم ها ویژگی های بهتری داره ....اینو هم گفتم
گاهی بد نیست از ما تعریف کنن
سلام خب شد نكفتيد شرح:!!! قسمت اخر رو ترجمه تمرديا تيرخلاصم بود كه خورده بودم ،ازماست كه برماست
اسم
بعضی اقایون
از صدا زدن اسم خانومشون توی جمع خجالت میکشن
درست یا نادرستش و شما ها بگید
اما خانوم ناراحت و ناراضی اند
یعنی چی
خانوم و با القاب ...........خانوم ...حاج خانوم ...مادر بچه ها ..(حالا اینا القاب خوبن ) هی .....اوهوی ....نیگا منو .....ببین .....یا دیگه بعضی اقایون کولاک میکنن و مثل مرد های صد دهه پیش اسم بچه هاشون و صدا میزنن
توی بیرون از منزل ..مثل بازار و غیره شاید حق با اقا باشه
اما دیگه توی جمع فامیل دیگه خیلی ...................
خیلی
بده
دیگه این دفعه نمیگم ..دوستم ..فامیل یا غیره
این دفعه خودم
اقای شوهر ...توی جمع میگن ببین ....
اخه ببین هم شد اسم ...ببین و به دارو درخت میگن نه شریک زندگی
بعله ...میدونم القاب ببین و برای دار و درخت به کار میبرند
اما وقتی تو جمعی هستیم که همه خانومشون و با این القاب صدا میزنن ...من چی بگم ؟ عـــــــــــــــــریـــــــــــــزم ؟
نه
مرد ها بهتر حرف منو میفهمن
توی خیابون ....میتونم اسم خانومم و صدا بزنم ؟
وقتی اسم خانومم و صدا بزنم ..افراد سود جو یاد میگیرن و بعدا مزاحمت ایجاد میکنن ..یا اسم ایشون و صدا میزنن
بعضی اسم ها هم که خدای جلب توجهه هستن
اگر بر فرض مثل اسم خانومم صغرا باشه ....وقتی بگم صغرا هیچی نگاه نمیکنه
اما به محض اینه بگم الیزابت عزیزم ....
گردنه که میچرخه تا ببینن این الیزابت خانوم کیه ؟چه شکلیه ؟
دروغ میگم ؟یا من خیلی وسواس دارم نظر بدید
من به جای اینکه رفتارهایی که باعث رنجشم میشه رو بگم..البته بنده متاهل نیستم ولی خوب
رفتارهایی که انتظار دارم رو میگم..
1- همسر من باید از من اطاعت مطلق ( مگر در موارد خاص که آدم رو به گناه بندازه ) داشته باشه و این اطاعت از صمیم قلبش باشه نه به زور و اجبار ،چون اصلا به زور و اجبار و تحمیل اعتقاد ندارم..البته من هم دیکتاتور نیستم و در کارها با همسرم مشورت می کنم و نمیخوام روی همسرم حکومت کنم..
2- خوش اخلاق و با نشاط باشه و در رسیدگی به امور خانه و تربیت فرزندان کوشا باشه.
3- حجاب کامل در ظاهر و حجب و حیا اسلامی در باطنش به وضوع در کردارش قابل مشاهده باشه
و در یک کلام الگوی فکری و ذهنی و عملیش در زندگی حضرت فاطمه زهرا (س ) باشد.
خوب یقینا کسی که انتظره همچین همسری رو داره ، خودش هم باید الگوی فکری و ذهنی و عملیش در زندگی امیرالمومنین باشه ، که من چون خودم همچین آدمی نیستم ،
فعلا به هیچ وجه سراغ همچین دختری نمیرم ، چون بزرگترین ظلم و خیانت رو در حق دختر مردم میکنم ، و اون حقشه که با یکی مثل خودش ازدواج کنه..موفق و سربلند باشید.
موهای رنگ شده اش و با اشاره ی چشم و ابروی من به داخل شال فرستاد و اخم هاش و توی هم کرد و صورتشو به سمت دیگه ای برگردوند خون خونمون و میخورد
دلم میخواست ساعت برنارد و تو دستم داشتم و برای لحظه ای زمان میایستاد اینقدر داد میزدم که یه ذره دلم اروم بگیره
اروم جلوی پاش زانو بزنم و یه دستمال بردارم و تموم صورتش و از ارایش پاک کنم
روسری اش و درست و مرتب و از نو سرش کنم
لبخندی که به سمت همکارم حواله کرده بود و محو کنم
یه سیلی بخوابونم بیخ گوشش
که دیگه اینقدر بلند نخنده ..اینقدر صمیمی حرف نزنه
حیف که همه ی این ها یه ارزوس
واقعا حیف
توجه توجه :
با دوستان و آشنایان همسرتان در معاشرت ها
بیش از حد معمول گرم نگیرید.
[FONT=microsoft sans serif]سلام و خسته نباشید خدمت دوستان:Gol:
و یه تشکر جانانه هم از سرکارخانم مهر عزیز که واقعا من همیشه نوشته هاشون رو می خونم
و امیدوارم که در اینده بتونم ازشون استفاده کنم :khandeh!:
-----
التماس دعا
بسمهتعالي
با عرض سلام و تحيت
تشكر صميمانه خودم رو نثار عزيزاني ميكنم كه با مطالب مفيدشون، بر حيطه آگاهي زوجين در امر همسرداري اضافه ميكنند و زمينه بروز اختلافات رو كاهش ميدهند اجر همگي با زهرا (س) و علي(ع)!
صحبت از "رگ خواب" شد، در اينجا لازم ميدونم عرض كنم همانطور كه سركار مشكات اشاره فرمودند، اين كار نه تنها اشتباهه، بلكه بسيار خطرناكه!!!
زوجين هيچگاه نبايد اين موضوع رو به عنوان يك اهرم بر عليه يكديگر استفاده كنند، نه به منظور تنبيه كردن و حتي نه به عنوان ابزاري براي آشتي!!
استفاده از اين روش در طولاني مدت استعداد سردمزاجي و يا تنفر جنسي طرف مقابل رو افزايش ميده! و مستحضريد بسياري از اختلافات زناشويي، بهانه گيريها، غر زدنها و.. به عدم رضايت زوجين و يا يكي از اونها از موضوع جنسي برميگرده، اما متاسفانه خيلي از زوجين از اين موضوع غافلند و ايراد كار رو نميتونن تشخيص بدن كجاست!
و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمين
جريانات از جذابترين موضوعات در زندگيه بشريه. يك جورايي هم در دنيا اينطوري شده كه اصولاً آقايون بايد دنبال اين مسائل بدوبدو كنن و خانمها هم ازش به عنوان اسلحهاي مرگبار عليه آقايون استفادهكنن.
و اما داستان:
یه دفعه خانم برگشت و به من گفت: "من حوصلهاش رو ندارم فقط ميخوام كه بغلم كني."
بهش گفتم اخه چراااا؟
و خانم اون جوابي رو كه هر مردي رو به در و ديوار ميكوبونه بهم داد:
تو اصلاً به احساسات من به عنوان يك زن توجه نداري و فقط به فكر رابطهي ما هستي!
و بعد در پاسخ به چشمهاي من كه از حدقه داشت در مياومد اضافه كرد:
تو چرا نميتوني من رو بخاطر خودم دوست داشته باشي
با افسردگي خوابيدم و فقط غصه خوردم كه چرا در مورد من اين فكر رو ميكنه...
فرداي اون شب ترجيح دادم كه مرخصي بگيرم و يك كمي وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم رفتيم بيرون و توي يك رستوران شيك ناهار خورديم. بعدش رفتيم توي يك بوتيك بزرگ و مشغول خريد شديم.
خانم چندين دست لباس گرون قيمت رو امتحان كرد و چون نميتونست تصميم بگيره من بهش گفتم كه بهتره همه رو برداره. بعدش براي اينكه ست تكميل بشه توي قسمت كفشها براي هر دست لباس يك جفت هم كفش انتخاب كرديم. در نهايت هم توي قسمت جواهرات يك جفت گوشوارهاي الماس.
حضورتون عرض كنم كه خانمم از خوشحالي داشت ذوق مرگ ميشد. حتي فكر كنم سعي كرد من رو امتحان كنه. چون ازم خواست براش يك مچبند تنيس بخرم، با وجود اينكه حتي يك بار هم راكت تنيس رو دستش نگرفتهبود. نميتونست باور كنه وقتي در جواب درخواستش گفتم: "برشدار عزيزم."
خانمم در اوج لذت از تمام اين خريدها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزيزم فكر كنم همينها كافيه. بيا بريم حساب كنيم."
در همين لحظه بود كه من بهش گفتم: "نه عزيزم من حالش رو ندارم."
با چشماي بيرون زده و فك افتاده گفت:"چي؟"
بهش گفتم عزيزم من ميخوام كه تو فقط كمي اين چيزا رو بغل كني. تو به وضعيت اقتصاديه من به عنوان يك مرد هيچ توجهي نداري و فقط همين كه من برات چيزي بخرم برات مهمه."
و موقعي كه توي چشماش ميخوندم كه همين الاناست كه بياد و منو بكشه اضافه كردم: "چرا نميتوني من رو بخاطر خودم دوست داشتهباشي نه بخاطر چيزايي كه برات ميخرم؟"
ولي فقط دلم خنك شده كه فهميده "هرچي عوض داره گله نداره."
صدای زنگ گوشیم سکوت جلسه رو شکست ..همه با چشم های خیره . رییس ما ملامت نگام میکرد
تند از جیبم بیرون کشیدم و بدون اینکه به صفحه اش نگاه کنم گفتم ..من بعدا باهاتون تماس میگیرم و قطع کردم
***********
چند روزه که یه خانوم مزاحمم میشه ..عجب دوره زمونه ای شده
شماره همون مزاحم بود
دوباره زنگ زد
بله
با عشوه گفت -پس چرا تماس نگرفتی
کلافه دستی به پیشونیم کشیدم ...-خانوم لطفا مزاحم نشید
-اگه یه قرار بزاری تو کافی شاپ قول میدم که مزاحمت نشم
ریسس اومد .. نمیتونستم حرف بزنم تند گفتم باشه
واسم اس ام اس اومد ..ادرس یه کافی شاپ اما نرفتم
یعنی یه کاری واسم پیش اومد که یادم رفت .........اگرم یادم مونده بود نمیرفتم ...ادم بیکار زیاده
شب خسته به خونه برگشتم
اولین چیزی که نظرم و جلب کرد چمدون دم در خونه بود
با دیدن خانومم که حاضر اماده از خونه بیرون اومد بیشتر تعجب کردم
صداش زدم
-مریم
چشماش خیس از اشک بود ....ماتم برد ..نکنه کسی از اقوام مرده
-چی شده ؟
-خیلی پستی .....فکر نمیکردم همچین ادمی باشی ...
ماتم برد
-از چی حرف میزنی
-از تماس هات ..قرار توی کافی شاپ .......
-مزاحم بود ...به خدا ...
توی حرفم پرید
-قسم خدا رو نخور ..میدونم مزاحم بود ......اما تو هم پایه بودی ...نگو نبودی ...خودم شنیدم ...تا الان کافی شاپ بودی؟اره ......خیلی تو ذوق ات خورد که کسی رو که منتظر بودی اونجا ندیدی؟
-تو به من شک داشتی
-نه ..میخواستم امتحانت کنم ......که تو از این امتحان زد شدی
عصبانی شد ........خون خونم و میخورد ..........دیوانه منو امتحان میکنه
خیلی خودم و نگه داشتم که وسط خیابون سرش داد نزنم .........
چمدونش و گرفتم و دستشم محکم گرفتم و داخل خونه بردم
زندگی بچه بازی نیست ..وگرنه دق و دلیم و سرش خالی میکردم
حرف پایانی : این امتحان ها جز خراب کردن زندگی چیزی دیگه ای نداره .......این اقا اگه امتحانم خوب رد میکرد ...بازم وقتی متوجه میشد که این یه امتحان از طرف همسرش بوده به شدت ناراحت میشه
:Graphic (28): الو سلام خانوم ....من الان اومدم فروشگاه رفاه خرید ..از طرف شرکت بهم بن کارت دادن ..چی بخرم ؟:Gig: خانوم-:Graphic (47): نمیدونم ؟ هر چی دوست داری بخر؟
-ماکارانی ..روغن بخرم ؟:Gig: خانوم -نه خونه داریم ...:Labkhand: -چی بخرم ؟:Nishkhand: -من چه میدونم :vamonde: -ای بابا ..تو خانوم خونه ای نمیدونی تو خونه چی داریم چی نداریم ؟:no: خانوم - بله خانوم خونه ام ..انبار دار که نیستم ....:cry: -گوشت و ماهی چی بخرم ؟:Gig: -من که گفتم هر چی دوست داری بخر :read: نفس عمیقی کشیدم و کلافه گفتم -خب باشه کاری نداری؟:Ghamgin: خانوم -نه خداحافظ :dohkhtar: خسته:Graphic (60): کلی وسیله و خرید و تا طبقه ی چهارم حمل کردم .:chakeretim:..از وزن زیاد احساس میکردم رگ بازوم داره میترکه
در و زدم و خانوم در و باز کرد :makhfi: هنوز نرسیده ...وسایل و زمین نذاشته میگه
-این همه رب واسه چی خریدی ؟:khandeh!:مگه قراره نون و رب بخوریم ...:Gig:..کاش حبوبات میخریدی؟:nishkand:
-خودت گفتی هر چی دوست داری بخر ...منم فکر کردم اینا رو لازم داری :khandan: وسایل و روی زمین کذاشتم و دستم و پشت کمرم گذاشتم و قلنج کمرم و شکوندم ....احساس میکردم یه کم دستم میلرزه :mohandes: -خانوم میشه یه لیوان اب بیاری؟:soal: در حالی که یکی یکی کیسه های خرید و وارسی میکنه و اصلا حواسش به من نیست گفت -باشه میارم:ok: یه ذره نگاش کردم ...:moteajeb: با دیدن هر کدوم از کیسه های خرید نوچ نوچ میکرد :vamonde: واقعا که ..جای تشکرشه ....حالا خوبه زنگ زدم و ازش پرسیدم .....
اینقدر بدم میاد از این اخلاق خانوم ها که حد نداره
یا یه روز دیگه
از سوپری سرکوچه زنگ زدم و میگم خانوم من خیابونم ..چیزی لازم نداری بخرم
میگه نه
اون وقت پام و که میزارم خونه میگه
eeeee اومدی؟ میخواستم زنگ بزنم بگم داری میای نون بخر ....
اخه ادم چی بگه ؟
حرفم میزنی میگن مردا جز غر زدن کار دیگه ای بلد نیست
خودشون و نمیگن که اول جوونی الزایمر میگیرن
لطفا نظرتون و بگید ...مخصوصا اقایون ...ایا شما هم به این اقا حق میدید ؟
یه دفعه خانم برگشت و به من گفت: "من حوصلهاش رو ندارم فقط ميخوام كه بغلم كني."
بهش گفتم اخه چراااا؟
و خانم اون جوابي رو كه هر مردي رو به در و ديوار ميكوبونه بهم داد:
تو اصلاً به احساسات من به عنوان يك زن توجه نداري و فقط به فكر رابطهي ما هستي!
و بعد در پاسخ به چشمهاي من كه از حدقه داشت در مياومد اضافه كرد:
تو چرا نميتوني من رو بخاطر خودم دوست داشته باشي
با افسردگي خوابيدم و فقط غصه خوردم كه چرا در مورد من اين فكر رو ميكنه...
فرداي اون شب ترجيح دادم كه مرخصي بگيرم و يك كمي وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم رفتيم بيرون و توي يك رستوران شيك ناهار خورديم. بعدش رفتيم توي يك بوتيك بزرگ و مشغول خريد شديم.
خانم چندين دست لباس گرون قيمت رو امتحان كرد و چون نميتونست تصميم بگيره من بهش گفتم كه بهتره همه رو برداره. بعدش براي اينكه ست تكميل بشه توي قسمت كفشها براي هر دست لباس يك جفت هم كفش انتخاب كرديم. در نهايت هم توي قسمت جواهرات يك جفت گوشوارهاي الماس.
حضورتون عرض كنم كه خانمم از خوشحالي داشت ذوق مرگ ميشد. حتي فكر كنم سعي كرد من رو امتحان كنه. چون ازم خواست براش يك مچبند تنيس بخرم، با وجود اينكه حتي يك بار هم راكت تنيس رو دستش نگرفتهبود. نميتونست باور كنه وقتي در جواب درخواستش گفتم: "برشدار عزيزم."
خانمم در اوج لذت از تمام اين خريدها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزيزم فكر كنم همينها كافيه. بيا بريم حساب كنيم."
در همين لحظه بود كه من بهش گفتم: "نه عزيزم من حالش رو ندارم."
با چشماي بيرون زده و فك افتاده گفت:"چي؟"
بهش گفتم عزيزم من ميخوام كه تو فقط كمي اين چيزا رو بغل كني. تو به وضعيت اقتصاديه من به عنوان يك مرد هيچ توجهي نداري و فقط همين كه من برات چيزي بخرم برات مهمه."
و موقعي كه توي چشماش ميخوندم كه همين الاناست كه بياد و منو بكشه اضافه كردم: "چرا نميتوني من رو بخاطر خودم دوست داشتهباشي نه بخاطر چيزايي كه برات ميخرم؟"
ولي فقط دلم خنك شده كه فهميده "هرچي عوض داره گله نداره."
خوب نيس آدم هر چيو تو يه سايت ديگه خوند ، ور داره بياره اينجا به نام داستان خودش بنويسه داداش
حالا حق تأليف نداره درست! ولي !!!!!!!!!!!!!
:Graphic (28): الو سلام خانوم ....من الان اومدم فروشگاه رفاه خرید ..از طرف شرکت بهم بن کارت دادن ..چی بخرم ؟:Gig: خانوم-:Graphic (47): نمیدونم ؟ هر چی دوست داری بخر؟
-ماکارانی ..روغن بخرم ؟:Gig: خانوم -نه خونه داریم ...:Labkhand: -چی بخرم ؟:Nishkhand: -من چه میدونم :vamonde: -ای بابا ..تو خانوم خونه ای نمیدونی تو خونه چی داریم چی نداریم ؟:no: خانوم - بله خانوم خونه ام ..انبار دار که نیستم ....:cry: -گوشت و ماهی چی بخرم ؟:Gig: -من که گفتم هر چی دوست داری بخر :read: نفس عمیقی کشیدم و کلافه گفتم -خب باشه کاری نداری؟:Ghamgin: خانوم -نه خداحافظ :dohkhtar: خسته:Graphic (60): کلی وسیله و خرید و تا طبقه ی چهارم حمل کردم .:chakeretim:..از وزن زیاد احساس میکردم رگ بازوم داره میترکه
در و زدم و خانوم در و باز کرد :makhfi: هنوز نرسیده ...وسایل و زمین نذاشته میگه
-این همه رب واسه چی خریدی ؟:khandeh!:مگه قراره نون و رب بخوریم ...:Gig:..کاش حبوبات میخریدی؟:nishkand:
-خودت گفتی هر چی دوست داری بخر ...منم فکر کردم اینا رو لازم داری :khandan: وسایل و روی زمین کذاشتم و دستم و پشت کمرم گذاشتم و قلنج کمرم و شکوندم ....احساس میکردم یه کم دستم میلرزه :mohandes: -خانوم میشه یه لیوان اب بیاری؟:soal: در حالی که یکی یکی کیسه های خرید و وارسی میکنه و اصلا حواسش به من نیست گفت -باشه میارم:ok: یه ذره نگاش کردم ...:moteajeb: با دیدن هر کدوم از کیسه های خرید نوچ نوچ میکرد :vamonde: واقعا که ..جای تشکرشه ....حالا خوبه زنگ زدم و ازش پرسیدم .....
اینقدر بدم میاد از این اخلاق خانوم ها که حد نداره
یا یه روز دیگه
از سوپری سرکوچه زنگ زدم و میگم خانوم من خیابونم ..چیزی لازم نداری بخرم
میگه نه
اون وقت پام و که میزارم خونه میگه
eeeee اومدی؟ میخواستم زنگ بزنم بگم داری میای نون بخر ....
اخه ادم چی بگه ؟
حرفم میزنی میگن مردا جز غر زدن کار دیگه ای بلد نیست
خودشون و نمیگن که اول جوونی الزایمر میگیرن
لطفا نظرتون و بگید ...مخصوصا اقایون ...ایا شما هم به این اقا حق میدید ؟
با تشکر
:bastan:
معلومه که حق می دم من این مشکل با مادرم دارم از 10 باری که چیزی می خرم واسه خونه 9 بارش می گه این چیه خریدی ( یا از نظر کیفیت یا نوعش)!!!:Gig::Moteajeb!:
خسته :Graphic (38):از سر کار که اومدم با یه استقبال گرم رو به رو شدم .....:Nishkhand:
رو به روی تی وی نشستم ..خانومم چای و میوه رو اورد و به اشپزخونه رفت چای و خوردم ...ظرف میوه خالی شد ....اخبار تموم شد ....یه چرت زدم .........اما خانوممم نیومد یه دقیقه کنارم بشینه
تعجب اوره :moteajeb:
به هوای اینکه ببینم همچنان در خونه حضور داره استکان ها و ظرف میوه رو به اشپزخونه میبرم
مشغول ظرف شستن بود گفتم میرم ایمیل هام و چک میکنم ...تا کارهات تموم بشه
ایمیل و جیمیل و همه رو چک کردم ..کلی وب گردی کردم اما خانوم نیومد یه حالی از من بپرسه ..بگه شرکت چه خبره ؟ اصلا شرکت نه ..بگه امروز خونه نبودم چه اتفاقی افتاده
بعدش دیدم دم در اپارتمان داره با خانوم همسایه روبه رویی حرف میزنه:okey::fekr:
حرف هاش که تموم شد ...اومدم بگم چه خبر کهههههههه
وسط های جمله رفت تو اشپزخونه
دنبالش رفتم
خانوم میشه بیای دو دقیقه بشینی ...بابا اومدیم خودت و ببینیم
-بزار بادنجون ها رو سرخ کنم بعد خلاصه ی مطلب
اصلا خوب نیست زندگی شخصی مردم و بخونید ...واقعا که !
نکته : مرد ها از زن هایی که 27 ساعت از 24 ساعت شبانه روز و صرف اشپزی و گلدوزی و خیاطی و بافتنی و غیره میکنن خوششون نمیاد
گفتن زن باید خونه دار باشه
نه اینقدر که شوهر داری فراموشش بشه :Sokhan:
همیشه میگن یه مرد موفق کسیه که به درد و دل همسرش گوش بده
وسط حرفاش نپره
مثل استاد همه چی دون راه حل ارائه نده
همه ی این ها درست
چشم ما اقایون گوش دادن و یاد میگیریم .. به شرط اینکه خانوم ها هم درد و دل کردن و یاد بگیرن
یعنی چی؟
اینکه خانوم به اسم درد و دل همش چغلی این و اون و پیش من میکنه
خواهرت به من توهین کرد
خواهرت با من بد حرف زد
خواهرت من و کوچیک کرد
خواهرت من و تو جمع ضایع کرد
مگه من کورم ..خودم رفتار زشت خواهرم و دیدم و بهش تذکر دادم
نکته
خانوم ها درد دل کنید، چغلی نکنید!
حدود یک چهارم مردها در سن 25 سالگی ریزش مو پیدا می کنند و تا سن 60 سالگی دو سوم موهایشان را از دست می دهند. از دست دادن موهایشان برای آنها ترسی را به دنبال می آورد. بنابراین حتی اگر همسرتان مقداری تاسی پیدا کرده است، به او بگویید که کچل نیستی.
یه چیزی که اقایون خیلی ازش رنج میبرن چشم و هم چشمی که جدیدا در بعضی از خانوم ها باب شده
وقتی دسته گل و به صاحب خونه دادم و همراه خانومم وارد خونه شدم ...نا خد اگاه تو دلم زمزمه کردم خدایا امشب و به خیر بگذرون
خانوم صاحب خونه با سینی چای وارد پذیرایی شد ....
کنار همکارم نشسته بودم ....همینطور که راجع به شرکت و بغیه مسائل حرف میزنیم 50دنگ از حواسم و پیش خانومم و خانوم صاحب خونه گذاشتم
همش نران بودم خانوم صاحب خونه جذابیتی داشته باشه که خانومم بخواد ازش کپی برداری کنه
اما با حرف های همکارم و بغیه حواسم پرت شد
فردا ی مهمونی وقتی وارد خونه شدم ....مات شدم
خانومم رنگ موهاش و تغییر داده بود ...با دیدن رنگ موهاش ..نا خود اگاه یاد رنگ موهای خانوم همکارم افتادم
نمیخواستم چشم چرون بازی در بیارم ..اما چه کنم ...روسری اش عقب رفته بود و من ناخود اگاه نگاهم افتاد
از این چشم و هم چشمی ها متنفرم بودم
..........از اینکه خانومم تبدیل به عمل کپی پیس از زندگی این و اون شده متنفرم
احساس میکنم شخصیتی نداره
و ازدیگران کپی برداری میکنه .......چون خواهرم جواهر خریده منم باید داشته باشم ..چون دوستم رفته مسافرت منم باید برم ....اه حالم بهم خورد
از چشم و هم چشمی متنفرم
بچه که بودم فکر میکردم سخت ترین کار دنیا :nini:....پنالتی زدن تو دروازه ی حریفه ...:pirooz:........اما وقتی بزرگ تر شدم و ازدواج کردم :taeed:
فهمیدم سخت ترین کار دنیا گوش دادن به حرف های خانوممه :makhfi:
وقتی میگه احمد بیا میخوام یه چیزی بگم تب میکنم :ghati:
اخه حرف زدم هم حدی داره :vamonde:
اخرین باری که شروع به حرف زدن کرد سر درد گرفتم
به همسرم علاقه دارم ...اما حرف زدن زیاد از حد ..و نمیپسندم
اخرین بار قرار بود به چند تا سوال در مورد دانشگاه و کنکور جواب بدم :Computer:
وقتی سوال ها رو جواب دادم
شروع به حرف زدن در مورد چگونه انتخاب کردن رشته تحصیلیش ...بچه های دبیرستانشون ...دوستاش ..اینکه فلان دوستش فلان دانشگاه درس میخونه ..بعد از ازدواج با یه پسر دو رگه ایرانی و المانی برای ادامه تحصیل رفته المان و غیره . الی اخرررررررررررررررر یه بحث کوچیک پنج دقیقه ای دو ساعت زمان برد ....
از چند تا سوال در مورد دانشگاه حرف به کجا رسید :moteajeb:
اگه به حرفشاش هم گوش ندم میگه منو درک نمیکنی ..به من اهمیت نمیدی و الی اخرررررررررررر:gun:
خانمها : محدوده حرف زدنتان را مشخص کنید آقایان زمانی به شما دل می دهند که بتوانند روی حرفتان تمرکز کنند. اگر نگویید هدفتان از ، محدوده حرف زدنتان چیست آقایان صحبت نمی کنند . اگر هدف و زمان و حدود را مشخص کنید آقایان با شما حرف می زنند . اگر همیشه به آنها زمان بدهید حاضرند حرفتان را گوش کنند. " به او بگویید 5 دقیقه می خواهم یک جریانی را تعریف کنم" .
به همسرم گفته بودم برو مسافرت و بعد از پايان كارت، چند ساعتي هم با دوستات باش ولي فقط يه انتظار دارم و اون هم اينه كه بهم زمان دقيق برگشت رو بگي! چون وقتي نمي گي كي برمي گردي حس بدي دارم انگار بلاتكليفم
با پسر خاله اش كه همكارش بود راه افتادن و چند روزي گذشت...
صبح روز آخر رفتم به خونه ي پدربزرگش كه مريض بود سر بزنم كه خاله اش گفت چرا مي خندي؟:Narahat: دلت براي همسرت تنگ نشده؟! گفتم چرا ولي خوب چكار كنم؟ :moteajeb:اشكال نداره امشب بر مي گردند
خاله: نه پسرم گفت قراره فردا صبح تازه راه بيفتن!!
من: نمي دونم!!!!!! به من كه چيزي نگفت (رو كردم به مادرشوهرم و گفتم)مادرجون شما خبر گرفتين چيزي نگفت؟
:Sokhan:مادرجون: گفت مي خوام شب هم رانندگي كنم گفتم لازم نكرده و گوشي رو دادم به باباش كه باهاش صحبت كنه كه شب نياد خطرناكه
منم تا رسيدم خونه بدون معطلي پيامك دادم، كي برميگردي؟!
گفت: نمي دونم شايد يكم ديرتر راه بيفتم،راستي دوستام بچه دار شدن ها!!!:yes: يكي شون پسر :koodak:و يكي شون دختر :paresh:و با ذوق تمام دوتا پيامك داد كه چنين شد و چنان :sibil:نمي دونم چرا مثل زودپز كه بتركه ، عصبي شدم!:jangjoo:حمله بردم به تلفن و زنگ زدم
و مثل رگبار شروع كردم به گفتن داستان كه چرا با من اين طوري مي كني و...:Ealam:هيچي جواب بهم نداد! واشكام بود كه داشت مثل ابر بهار ميومد:geryeh: توي سكوت ديگه تحمل نداشتم، گفتم: خداحافظ! و با صداي بي رمقي گفت خداحافظ
بعد از نيم ساعت حمله ي عصبي روده ام شروع شد و اين بار از درد به خودم مي پيچيدم و ديگه اشك امونم نمي داد بهش پيام دادم باز روده ام تحريك شد! برات مهم نيس؟ پيامش اومد به خودت مسلط باش دارم و منتظرم بمون!الآن كه كاري نمي تونم بكنم... تا حمله اومد تموم بشه غذام روي گاز سوخت:mohandes: و نمازم به تاخير افتاد...:Esteghfar:از اين همه سردي توي كلامش مونده بودم چكار كنم! ياد وقتي افتادم كه خاله اش سر اومدن يا نيومدنمون مي گفت: بايد زنگ بزنم از خودش سوال كنم! چرا داري به جاي اون تصميم مي گيري؟ و جوابي كه من بهش دادم( چون حرفشو قبلا زديم! چون شريك زندگيمه و...)
پيام داد لطفا ديگه باهام تماس نگير! هروقت هم كه خواستم راه بيفتم خبر ميدم
روز بود ولي نه براي چشمام! خوابم برد و بعدش بيدار شدم و خودم رو ميون يه عالمه كار نكرده ديدم!
گوشيم صدا كرد، نوشته بود: راه افتادم!صبح در آغوشمي نگاه به ساعت كردم نه و نيم شب بود!اول خوشحال شدم كه زمان زودگذشت ولي بلافاصله نگرانش شدم وزنگ زدم : شب نيا
- چرا؟
-اگه شب رانندگي كني كل شب بيدار مي مونم ها
-(انتظار نداشت!!! )گفت يعني منتظرمي يعني بيدار مي موني براي من؟؟؟
- براي رفتنه هم كه شب رفتين از نگراني خوابم نبرد! چطور مگه؟:Gig:
صداش خوشحال و پرحرارت شد و گفت: منتظرم باش!
من هم منتظر نظراتتونم:ok:
سلام فضه جونم
دیدم نمیشه شما پیام دادی و مممممننننن نظر ندم:khaneh:
افرین دیدی چطور با یه حرکت ظریف زنانه اوضاع رو بنفع خودت کردی:khandeh!:
باریکلا:Gol:
ديگه خسته شدم ازت! نمي خوام ببينمت !تو كارت شده كنف كردن من جلوي بقيه:Ghamgin:
كاش مي تونستم بدون تو نفس بكشم اون وقت بهت حالي مي كردم!:Cheshmak:
-كاش براي يه روز هم شدم مي رفتم توي يه اتاق و هيچ كس باهام حرف نمي زد! يه روز هم نه، يه بعدازظهر! اصلا يه ساعت! هيچ كاري هم نداشتم كه بكنم :Ghamgin:
-باشه:Gig:
-چي باشه؟ مي خواي تنهام بذاري؟؟؟؟؟؟؟دلت مياد!:Ghamgin:
-نه آخه خودت گفتي:Gig:
- نخير منظورم جفتمون بود! مگه تو ازم احساس جدايي مي كني؟؟؟؟؟؟؟؟؟:Ghamgin:
-خدااااااااااااا! امان از تو:khandeh!::Khandidan!::Kaf:
-يالا پاشو
-خسته ام
-زودباش ديگه پاشو
-ااااااهههههه! ديشب تو خوابيدي ولي من نتونستم
-اگه بيدار نشي زنگ ميزنم به پليس
-هاها! چي ميگي اون وقت؟!
-ميگم يه روح اومده تو خونمون و بعدشم جيغ ميكشم و گوشي رو ميذارم:Cheshmak:
-برو بابا
-گوشي رو برميدارم و شماره مي گيرم
-چشماش رو باز ميكنه و ميگه بسه فهميدم ديوونه اي
-ميگم بفرمايين چايي آقا
- گوشي رو طرف برميداره
-شوهرم متعجب نگاه مي كنه
- الو بابا سلام خوبي؟ و... بابا راستي يه روح اومده بود خونمون ها!
بابا: ا!!!!! بدبختو چيكارش كردي باز؟ من دخترم رو نشناسم كي بشناسه؟!:Cheshmak:
-هيچي به خدا! چايي بهش دارم! همين!
گوشي روقطع ميكنم
-منو سر كار ميذاري؟؟؟؟؟؟!!!!!!! و ميدوه دنبالم:spam:
- درحال دويدن بالحن بچگونه ميگم: بابام يه روز پليس بوده به خدا:khandeh!:
كاش تنها ذره اي بهاي مرواريد را به دانه هاي اشكم ميدادي و آن ها را از گونه هايم پاك مي كردي...
يعني در عرض دوسه روز همگي ميرن زن مي گيرن! يا نه ممكنه همسرتون بقيه رو قال ميذاره و خودش ميره زن مي گيره!
خوب مرد اگه بخواد زن بگيره كنار ما هم كه باشه از سر كار يه مرخصي ميگيره و خلاص! كي مي فهمه؟!
چرا اين قدر بعضيا شك دارن!؟
عاغا من به عنوان یک پسر باید بگم اون چیزی که بیشتر از همه مردا رو عصبی میکنه غر زدنه.
از همه ی خواهرام خواهش میکنم وقتی همسرتون میاد خونه بدون اینکه سوالی بکنین فقط بهش محبت کنین در اونصورت خودش کم کم جا میفته و همه چیزو میگه + محبت هم میکنه و عاشقتون میشه
البته همسرها اگه نسبت به هم بي تفاوت هم باشن خوب نيست
نه غر زدن و نه كم توجهي و بي تفاوتي
لطفا بر روي مقدار و شدت غرغر كردن نظارت داشته باشين تا گوش شنوا رو از دست نديد
يا طرفتون خداي نكرده اين تصور براش ايجاد نشه كه شما دوستش ندارين
در نهايت بي حوصلگي بودم
زنگ زدن بهم برم همراه مادربزرگ شوهرم دكتر!
به زور خودم رو جمع كردم و لباس پوشيدم! ضعف داشتم ولي رفتم
وقتي رسيدم ديدم قهر كرده و نمي خواد بره دكتر! ناراحت شدم! خيلي و يكم باهاش صحبت كردم! اصلا انگار روحي توي نگاهش نبود چه برسه به محبتي!!!
نگاهم رفت پيش بابابزرگ!
يعني ما وقتي پير ميشيم چطور مي شيم؟! خاله ديگه دادش در اومد! به خدا از دستت خسته شدم! پاشو منو نگاه كن! من دخترتم! مادر من دل بسوزون و اگه دكتر نمي ري حداقل يه داروي ضد تب بخور
معلوم بود اصلا توجه نمي كنه!!!
امان از وقتي كه دل آدم خوش نباشه
بچه که بودم ...وقتی از مدرسه به خونه میومدم ....کیفم و لباسام و وسط خونه شوت میکردم و میرفتم فوتبال ....دفتر کتاب هام هم همیشه باعث شلوغی خونه میشد ....
مامان همیشه میگفت شلخته ای ...خدا تقاص منو ازت بگیره
روزگار گذشت و من بزرگ شدم ....به خاطر ژن خانوادگی که دارم مثل نی قلیون لاغرم ....
جدیدا تو کارخونه ...استخدام شدم
به انتخاب خودم با یکی از اقوام دور پدریم ازدواج کردم ....به شدت به همسرم علاقه مندهستم ...ناراحتیش ناراحتم میکنه و با خوشحالیش خوشحال میشم .... وقتی وجودش و در کنار خودم حس میکنم احساس خوشبختی تو وجودم فوران میکنه
این مقدمه ای بود تا حرف اصلیم و بزنم
مهتاب با همه ی دوست داشتنی بودنش ..چند تا صفت بد داره که منو تا مرز دیوونگی میکشونه
خدا ارزوی مامانم و براورده کرد ... مهتاب بیش از اندازه شلخته اس ...اوایل از اینکه همسرم هم مثل منه خوشحال شدم ...اما وقتی جورابم و وسط خونه شوت میکنم و مهتاب هم اون ور خونه ....خونه شکل بازار شام و به خودش میگیره
با شلوغی و کثیف بودن خونه حس بدی بهم دست میده ...برای همین مجبور میشم خودم مثل ملوان زبل استین ها رو تا بازو بالا بزنم و شروع به مرتب کردن خونه بشم....
این اولیش
[FONT="]دومیش
[FONT="]من لاغرم ...گفته بودم که ....مهتاب بارها و بارها به شوخی و جدی به بازوم چنگ میزنه ..بشگون میگیره ...مشت میزنه ..هر موقع که شکایت میکنم خودش لوس میکنه و میگه تو مردی اینقدر نازک نارنجی نباش
[FONT="]دلم میخواد داد بزنم بابا من مرد هستم درست ولی دلیل نمیشه که پوستم مثل پوست خ . کلفت باشه
[FONT="]شوخی پشت وانتی هم اینجوری نیست
[FONT="](خانوم ها توجه داشته باشید ...مردها درد های روحی رو بهتر از جسمی تحمل میکنن و زن ها درد های جسمی رو بیشتر از درد های روحی تحمل میکنن
[FONT="]و اخریش
[FONT="]به مناسبت فرا رسیدن تابستون ...به هر کارگری یه هفته مرخصی با حقوق دادن که دست زن و بچه اش و بگیره و بره دشتی دمنی چمنی صحرایی کوهی کمری
[FONT="]اما چون من قسط و قرض زیاد دارم تصمیم گرفتم یه هفته مرخصیم و تو خونه و در کنار همسرم بگذرونم
[FONT="]اما دقیقا همون روز های مرخصی من ...مهتاب خانوم صبح غذا رو اماده میکرد و میرفت خونه ی مادرش ...چون همه ی دختر خاله هاش از شهرستان اومدن ...منم به خاطر اینکه میون 15تا زن نامحرم راحت نبودم تصمیم گرفتم بعد از یه سلام و احوال پرسی کوتاه به خونه برگردم ...
[FONT="]تنهایی سخته ....دختر خاله ها هم رفتن ....اما بازم مهتاب به دلایل مختلف میرفت کلاس ..پیش دوستاش ..خونه مادرش ...ووووو
[FONT="]از مهتاب خواستم یه هفته مرخصی رو در کنارم باشه اما جواب داد
[FONT="]غذا که اماده اس ...از نظر ج... هم من مشکل دارم ..پس قضیه منتفیه ...بودن من تو خونه بی مورده
[FONT="]ای کاش یکی شونه های مهتاب و بگیره و محکم تکون بده و داد بزنه
[FONT="]نیاز مرد یه خونه ی مرتب نیست ...یه غذای خوب نیست ...نیاز ج... نیست
[FONT="]ما مرد ها هم جنس محبت و میفهمیم ...فکر نکنید محبت مخصوص خانوم هاس
وقتی مردی منتظره خانومشه ..خانوم هم با وجود دونستن این موضوع ...سرش و به کارهای خونه گرم کنه ... الکی وقت کشی کنه ...باعث نفرت میشه
تی وی رو خاموش کردم و بعد مسواک زدم
مشغول کتاب خوندن بود
کتاب و از دستش بیرون کشیدم و گفتم
هر چی خوندی بسه پاشو برو بخواب
جواب داد-تو برو بخواب ..منم تا پنج دقیقه ی دیگه میام
بابا حالا واجب نیست رمان بخونی
جواب داد –جای حساس داستانه ببینم چی شد
نگاش کردم ...حرف نگاهم و خوند و جواب داد –میام برو
پنج دقیقه شد نیم ساعت ..نیم ساعت شد یه ساعت ..یه ساعت شد دو ساعت
خسته شدم از انتظار و خوابیدم ....نیازم سرکوب شد و جاش و به عصبانیت داد
صبح با دیدنش عصبی از جا بلند شدم و بعد از تعویض لباس در و بهم کوبیدم و رفتم شرکت
در حال حاضر فقط به ندیدنش نیاز دارم و بس
من مردم یا گونی هویج ؟
اینقدر که غذا خورده بودم و خوابیده بودم احساس سنگینی بهم دست داده بود .
دوست داشتم پیاده روی کنم
از خونه ی پدرم تا خونه ی خودم نیم ساعت راهه ..البته پیاده ...اگه با ماشین بریم 5 دقیقه
از خونه بیرون زدیم
همین طور که پیاده میرفتیم خانومم گفت
خیابون ها خیلی خلوته بهتره با ماشین بریم
گفتم -نه خیلی غذا خوردم دلم میخواد یه کم پیاده روی کنم
جواب داد -نه میترسم
-اخه ترس نداره ..خیابون به لطف ادیسون مثل روز روشنه
جواب داد -منظورم این نیست ..منظورم اینه که اگه دزدی جیب بری سد راهمون بشه میخوای چیکار کنی ؟
-فیلم هندی زیاد نگاه میکنی ها
جواب داد -نه خیر ..شما خیلی خوش خیالی
-خانوم مگه اینجا تگزازه که بهمون حمله کنن ؟
جواب داد -حالا اگه 4تا دزد بهمون حمله کنن ..به خاطر چند تا تیکه طلا ...میتونی از پسشون بر بیای ؟
چرا عاقل کند کاری که باز اید پشیمانی
خلاصه اینقدر نق زد که مجبور شدم به اژانس زنگ بزنم
واقعا من مرد هستم یا گونی هویج ؟
ياد يه جك افتام
اميدوارم محفل محفل متاهلا باشه
دقيقا همين ماجرا
ولي مرده وقتي ديد زنش نمياد-وقتي چند بار پيغام و پسقوم فرستاده بود-
گفت ديگه نمي خواد بيايد
... حساب كردم
نميدونم چرا بعضي ها پست بعض ديگه رو ميذارند
به هر حال اين از عمده مشكلات اين سايته كه هنوز براش چاره اي سنجيده نشده
آخرش هم بايد كلي ....
بگذريم
اینقدر که غذا خورده بودم و خوابیده بودم احساس سنگینی بهم دست داده بود .
دوست داشتم پیاده روی کنم
از خونه ی پدرم تا خونه ی خودم نیم ساعت راهه ..البته پیاده ...اگه با ماشین بریم 5 دقیقه
از خونه بیرون زدیم
همین طور که پیاده میرفتیم خانومم گفت
خیابون ها خیلی خلوته بهتره با ماشین بریم
گفتم -نه خیلی غذا خوردم دلم میخواد یه کم پیاده روی کنم
جواب داد -نه میترسم
-اخه ترس نداره ..خیابون به لطف ادیسون مثل روز روشنه
جواب داد -منظورم این نیست ..منظورم اینه که اگه دزدی جیب بری سد راهمون بشه میخوای چیکار کنی ؟
-فیلم هندی زیاد نگاه میکنی ها
جواب داد -نه خیر ..شما خیلی خوش خیالی
-خانوم مگه اینجا تگزازه که بهمون حمله کنن ؟
جواب داد -حالا اگه 4تا دزد بهمون حمله کنن ..به خاطر چند تا تیکه طلا ...میتونی از پسشون بر بیای ؟
چرا عاقل کند کاری که باز اید پشیمانی
خلاصه اینقدر نق زد که مجبور شدم به اژانس زنگ بزنم
واقعا من مرد هستم یا گونی هویج ؟
اي بابا
من حاضرم گوني انواع حبوبات ميوه جات سبزيجات و ...باشم
ولي خداييش اداي بچه هاي دوساله رو در نيارن
همچين لجم ميگيره كه اگه زورم ميكشيد با لگد ميرفتم ...
بگذريم
از پشت اشاره كردند بد آموزي داره
بابا 24سالته
چي ؟
ناز؟
برو بابا ما گوني اين ي قلم نميشيم
عمرا
امروزوقتی خورشید :Norani:طلوع کرد ...خبری شندیم که خیلی ناراحتم کرد:geristan:
...اینقدر که باعث شد به گریه بیوفتم :geristan:
و علت این بی قراری و گریه رو پرسید :soal:



پسر همسایه مامانم اینا که یه مرد 40ساله بود:chakeretim: و دو تا بچه ی کوچیک داشت:nini::koodak: خودکشی کرده بود :dar:
از شنیدن این خبر ناراحت شدم ....:crying:
وقتی به فکر تنهایی دختر بچه ها می افتادم دلم میگرفت
به علت های مختلف ....مثل تنهایی بچه ها ..بی پدر شدنشون ....دل شکسته ی خانوم همسایه که جند ساله مادر صداش میزنیم ...و جونی خودش ...و عذابی که در انتظارشه
هر چی بیشتر فکر میکردم گریه ام اوج میگرفت
وقتی همسرم وارد خونه شد از چشم ها و گونه ی سرخ رنگ تعجب کرد
منم توضیح دادم
حین حرف زدن هم نمیتونستم اشکام و کنترل کنم :geristan:
ناگهان
همسرم با صدای بلمد و لحن بدی گفت ::ajab:
واقعا که ! به خاطر این موضوع پیش پا افتاده داری گریه میکنی؟ مرد که مرد ..خدا بیامرزش ..حالا تو گریه کنی ..واسه تنهایی و یتیمی اون بچه ها پدر میشه ؟ یا واسه دل مادرش مرهم میشه ؟نه .....فقط داری با اعصاب روان خودت و من بازی میکنی :no:در ضمن به نظر من کشی که خود کشی کرده ارزش این همه ناراحتی نداره ....
عصبی به سمت اتاقش رفت
گریه ام شدت گرفت :geristan:
اخه چرا من حق ناراحت شدن ندارم ؟:cry:
برای شام ازم خواست که به خونه ی دوستان بریم ...اما مخالفت کردم و ناراحت به اتاقم رفتم :kharej:
از اون به بعد
هر موقع موضوعی پیش میمومد که ناراحت میشدم و باعث گریه ام میشد .....
از همسرم پنهان میکردم
چون بازم میخواد بگه واسه چی گریه میکنی؟
حق نداری ناراحت باشی و اینا
************************
امروز وقتی خسته و کوفته :Graphic (38): از سر کار به خونه برگشتم
مثل تموم مرد های دنیا انتظار یه استقبال گرم و داشتم
انتظار داشتم همسرم با ظاهری مرتب و لبخندون به استقبالم بیاد
تا یه جورایی ..ته ته های دلم خستگی از تنم بیرون بره ..خستگی که حاصل از سرو کله زدن با ادم های مختلف بود
دلم یه ذره ارامش میخواست تا خستگی یه روز کاری از تنم بیرون بره
اما به جاش چی دیدم ؟
خانوم مثل ابر بهار گریه میکنه
:Graphic (61):
راستش ناراحت شدم و گفتم چرا گریه میکنی؟ و ایشون جواب دادن
پسر همسایه مامانم اینا که یه مرد 40ساله بود:chakeretim: و دو تا بچه ی کوچیک داشت:nini::koodak: خودکشی کرده بود :dar:
از شنیدن این خبر ناراحت شدم ....:crying:
منم ناراحت شدم ....اما بیشتر ناراحتیم به خاطر گریه همسرم بود ...طاقت اشک ریختنشو ندارم ....من روز روشنم و شب تاریک میکنم تا ایشون ناراحت نباشه ..اون وقت به خاطر یه ادم ضعیف خودکشی کرده گریه میکنه
خودکشى به یقین از گناهان کبیره است و مالکیت انسان نسبت به نفس خویش، نمىتواند دلیلی بر خودکشى شود. همان گونه که مالکیت انسان نسبت به اموالش، نمىتواند مجوز آتش زدن آن گردد
اما دوست نداشتم همسرم ...به خاطر همچین ادمی گریه کنه و خستگیم و دوبرابر کنه و به استقبالم نیاد
این بود تفکر من
نمیدونستم پشت بند این تفکر من این تفکر پیش میاد اخه چرا من حق ناراحت شدن ندارم ؟:cry:
من هیچ وقت نخواستم همسرم و ناراحت کنم
تموم تلاش من برای اینه که همسرم در ارامش و رفاه باشه
دوست ندارم گریه اش و ببینم
نمیدونم چی شد که صدام بالا رفت و گفتم
واقعا که ! به خاطر این موضوع پیش پا افتاده داری گریه میکنی؟ مرد که مرد ..خدا بیامرزش ..حالا تو گریه کنی ..واسه تنهایی و یتیمی اون بچه ها پدر میشه ؟ یا واسه دل مادرش مرهم میشه ؟نه .....فقط داری با اعصاب روان خودت و من بازی میکنی :no:در ضمن به نظر من کشی که خود کشی کرده ارزش این همه ناراحتی نداره ....
بعدم رفتم تو اتاقم
:Black (14):
راستش شاید لحنم بد باشه ......:Graphic (49):....یا بد حرف زدم
ااما منظورم این نبود که ایشون حق ناراحت شدن رو نداره :kalafeh:
منظورم این بودکه دوست ندارم گریه اش و ببینم :Graphic (61):
من صبح تا شب کار میکنم که لبخند رو لبش باشه :Graphic (8):
اینکه ببینم یکی با ندونم کاری هاش اشک به چشمای همسرم اورده عصبیم میکنه :ajab:
مغزم هنگ کرد ..نمیدونم تونستم منظورم و برسونم یا نه
مشکل همه ی ما ادم ها از ندونستنه
این که طرف مقابلمون و نمیشناسیم
اما ادعا میکنیم که میشناسیم
وقتی خانوم ها ناراحتن دوست دارن حرف بزنن .......خب واسه شروع باید یه چیزی گفت :Gig:
گاهی مثل بچه ی ادم میگن :من خیلی ناراحتم :Ghamgin:
و همسرشون میگه -الهی چرا خانومم ؟:Graphic (49):
اما گاهی مثل این موردی که قصه الزهرا اشاره فرمودند اولش یه کم ناز میکنن
مرد هم چون شناختی از حالت های همسرش نداره گیج میشه و نمیدونه چی بگه
:khobam:
زنان نیاز زیادی به حرف زدن دارند و علاقمندند که به حرفهای آنان کاملاً گوش داده شود. :okey:یعنی وقتی زنی درد دل میکند لزوماً نمیخواهد کسی به او کمک کند. بنابراین مردی که حرفهای زنش را دائم قطع میکند و راه حل جلوی او میگذارد یا دائماً میگوید: « نگران نباش» ،:no: (یا این که ناراحتی نداره ...:vamonde:زیادی حساسی ....ارزش ناراحتی تو رو نداره:pir: )همسرش را بدتر ناراحت میکند.:crying: مرد باید این احساس را در همسرش به وجود بیاورد که مشکلات او را درک کرده و با او همدردی مینماید.:deldari:
مردها هنگام فشار عصبی و استرس دوست دارند؛ در خود فرو بروند و به کارهای آرام مثل مطالعه روزنامه بپردازند.:bastan: ولی زنها در حال استرس دوست دارند حرف بزنند و خود را تخلیه کنند.:nishkand:
این رفتار حاصل مشکلات حل نشده ی زندگیه
که روی هم دیگه تلمبار شده و باعث افسردگی شده
امروز روز مرده
برام مثل همه ی روز های خدا بود ..بازم کار .....
اما شاید وانمود میکردم مثل بغیه روز هاس
همکار ها با اس ام اس های طنز کلی فضا رو شاد کردن
در اخر هم از کادوهایی که قرار بود با پول خودمون برامون بخرن حرف زدیم
وقتی از سر کار به خونه برگشتم
تبریکی نشنیدم .....کادویی هم دریافت نکردم
تموم شور و هیجانم فرو کش کرد
با خودم گفتم
چرا فکر میکنن مردها احساساتی نیستند؟ بابا منم این روز برام مهم بود
حالا کادو نه
حداقل یه تبریک خشک و خالی میگفت
شاید تعجب کنید، ولی مردها بسیار احساساتیتر از زنان هستند؛ اما چطور ممکن است؟ باید آنها را تشویق کرد تا احساسات واقعی خود را بروز دهند. بروز دادن عواطف و احساسات به سلامت و شادمانی آنها کمک بیشتری میکند.
آهسته رفتم پيشش! حتي ته دل خودم هم يكي مي گفت كه نرو بگو اما دوست داشتم بگم!!! مادرش من رو زير فشار قرار داده و صبرم تموم شده
رفتم و گفتم صورتش سرخ شد و گفت چيكار كنم عزيزم؟!رفتارش اينه تو هميشه خوب برخورد كن و به غرغر كردنش محل نذار! يادته از صبر زن عموت در مقابل مادربزرگت مي گفتي؟! مي گفتي اون با تموم بدخلقي هاي مادرشوهرش بازم همون طور كه خوب هست خوبي مي كنه! و نه اين كه محبتش فقط پاسخي باشه براي محبت كردن ديگران! يادته بهم گفته بودي مي خواي الگوت اون باشه؟ چي شد؟
گفتم آخه صبر هم يه مرزي داره
عصباني گفت: پس همه ي حرف هايي كه با هم زديم الكي بود و بي فايده!!! متاسفم
تو دلم گفتم تقصير خودته! خوب راست ميگه اما يكي ديگه از اون ور دلم گفت تنهايي بده و دلت نوازشش رو مي خواست! دلت مي خواست با گفتن اين وقايع حس قدرداني نسبت بهت پيدا كنه ولي اين طوري شد!
خلاصه طي گفتمان طولاني كه دلم با خودش داشت به اين نتيجه رسيد كه نحوه ي بيان و زمانش بد بود! در ضمن به دست آوردن محبت همسر و همراهي و قدرداني اون از اين طريق اشتباه بود
خلاصه اين دفعه با نقشه كشي و يك تاكتيك شاد وارد شديم و نتيجه داد!
بهونه نگرفتم و از كسي شكايت نكردم
فقط گفتم ميشه بريم بيرون يه خورده بچرخيم؟ و بعدش خودش گفت امروز خبري شد ولي اومديم بي خيال اين خبر ها بشيم ديگه! خنديد و گفت: آره
رسيديم خونه و دستش رو بوسيدم و گفتم خداروشكر كه خدا عشقي به اين خوبي داده بهم! وقتي از دلم خبر مي گيري و وقتي يكار مي كني آروم بشم كلي جون مي گيرم
چشماش از خوشحالي برق مي زد و مي خواست يه چيز بگه ولي انگار كلمه اي پيدا نمي كرد
اون شب ساكت بوديم! اما از زور خوشحالي! خوب اينم يه جورشه ديگه
سلام
من
يعني مردها
زياد اهل گلايه نيستيم
و نمي خوايم اينجا رو گلايه خونه كنيم
گاهي لازمه بگيم
نسبت به اون خانم هايي كه ميشناسيم
همسرمون چقدر نقاط مثبت و خوبي داره
پاي مرد شدنمون چقدر وايساده
همه اون خصلتهايي كه فكر ميكنيم بدند رو همه اون خانم هاي ديگههم دارند
اما همسر من
خب
به من گفت
بله
بقيه مردها رو نميدونم
ولي من خودم دوست دارم خودم محبت كنم
گاهي خانمها هي ميگن
بگو دوستم داري
عمرا اگه بگم
گاهي ميگن چرا اون رو برام نمي خري
عمرا اگه بخرم
چرا منو اونجا نمي بري
عمرا اگه ببرم
اما
وقتي اصلا حواسش نيست
كاري مكني كه عشق كه نگيم
محبتتو خووووووووووب اظهار ميكني
توصيه ميكنم
به ژاي مردها تو اين خصوص نپيچيد
بهشون آزادي بديد خودشون ميان تو راه
منم با حرف شما موافقم ...اینکه خنوم ها نباید محبت گدایی کنن ...
بزارید خود مردها ابراز علاقه رو یاد بگیرن
اما اقای s.a.j جنس محبت اقایون فرق داره ........کلامی نیست
اگه خانوم بخواد منتظر باشه یا یه روزی همسرش ابراز علاقه کلامی رو یاد بگیره ..صد سال طول میکشه
متاسفانه کسی عمر حضرت نوح و نداره
ترجمه :
من و بغیه اقایون اهل گلایه و شکایت و غر زدن و عیب و ایراد وسط کشیدن نیستیم
نمیخوام هم اینجا رو گلایه خونه کنم ...اینا هم گلایه نیست صحبته
خانوم من نسبت به بغیه دیگر خانوم ها ویژگی های بهتری داره ....اینو هم گفتم
گاهی بد نیست از ما تعریف کنن
صبح که با سر و صدای خانوم که توی اشپزخونه مشغول درست کردن صبحونه بودن از خواب بیدار شدم
قرار بود بریم مسافرت ..چمدون ها کنار چوب لباسی کنار در حاضر و اماده بودن
وسط صبحونه خوردن و خندیدن بودیم که گوشیم زنگ خورد
همکارم ازم خواست که برم براش فیش حقوقی بگیرم ....
مجبور بودم برم ..اخه برای وام ماشین اومد ضامنم شد ....(همون ماشینی که واسه کادو تولد همسرم بهش کادو دادم ).....نمیشه که الان بهش بگم نمیام
از خانومم ممعذرت خواهی کردم و هر جور بود راضیش کردم که یه روز مسافرت و عقب بندازیم ..اونم موافقت کرد
رفتم شرکت ...کارم خیلی طول کشید .....مجبوری با همکارا و دوستا رفتیم رستوران ..برای صرف ناهار
وقتی رفتم خونه خانوم قیامتی به پا گرد که چرا ناهار خوردی ...
ای بابا ...گرفتاری شدم ...واسه مساله به این کوچیکی قهر میکنه
اخه شما بگو؟
منی که واسه خوشحال کردن خانوم ...رفتم ماشین خریدم ...ایشونم فقط گفت ممنونم ..مرسی ....دستت درد نکنه ... والا به خدا اگه یکی واسه کادو تولد من بهم ماشین میداد تا عمر داشتم غلامش بودم .....اون وقت توقع داره واسه اینکه ناهار منتظرم بوده بهش جایزه اسکار بدم ..یا جلوش زانو بزنم و بگم غلط کردم که ناهار خوردم ؟
والا ...
بهتره خانوم ها سطح توقع اشون و پایین بیارن
بسیار عالی. ممنون از انجمن خوبتون
هیچکی تو بحث شرکت نمیکنه پس مجبورم خودم جواب خودم و بدم
مردان :chakeretim:فکر می کنند:Gig: وقتی برای زن :makhfi:کار خیلی بزرگی انجام دهند،:fireworks: امتیاز بالایی + به دست آورده اند. آنها تصور می کنند اگر کارهای کوچکی انجام دهند ( مثل خریدن یک شاخه گل :Graphic (16):تعریف و تمجدید از غذا .:Graphic (24):..لباس ..نوع ارایش و حتی منتظر موندن برای ناهار :Graphic (27):) ، امتیاز کمی :Graphic (1):می گیرند. مردها اساس امتیازگیری را در کارهای بزرگ می بینند (مثل خرید ماشین .:Hedye:.خونه ..مسافرت انجنانی ..طلا :Graphic (10):و جوئاهرات )و معتقدند با متمرکز کردن:reading: وقت و انرژی خود به منظور انجام کاری بزرگ برای زن می توانند او را راضی کنند ؛:ok: اما در واقع این فرمول درباره زن :dohkhtar:کاربردی ندارد،:Khandidan!: چون از نظر زن، کسب امتیاز طور دیگری است. برای زن هر هدیه ای ارزش یکسان دارد. اندازه اش مهم نیست. هر چند مرد فکر می کند که برای هدیه بزرگ امتیازی بیشتر به دست می آورد. اما او متوجه نیست که برای زن هدایای کوچک هم به اندازه هدایای بزرگ مهم هستند.
=بدون درک این فرق اساسی در خصوص کسب امتیاز، زن و مرد همیشه در روابط :shookhi:با یکدیگر کلافه می شوند و احساس یأس می کنند.:geristan:
سلام خب شد نكفتيد شرح:!!! قسمت اخر رو ترجمه تمرديا تيرخلاصم بود كه خورده بودم ،ازماست كه برماست
اللهم صل علی محمد وال محمد...
بعله ...میدونم القاب ببین و برای دار و درخت به کار میبرند
اما وقتی تو جمعی هستیم که همه خانومشون و با این القاب صدا میزنن ...من چی بگم ؟ عـــــــــــــــــریـــــــــــــزم ؟
نه
مرد ها بهتر حرف منو میفهمن
توی خیابون ....میتونم اسم خانومم و صدا بزنم ؟
وقتی اسم خانومم و صدا بزنم ..افراد سود جو یاد میگیرن و بعدا مزاحمت ایجاد میکنن ..یا اسم ایشون و صدا میزنن
بعضی اسم ها هم که خدای جلب توجهه هستن
اگر بر فرض مثل اسم خانومم صغرا باشه ....وقتی بگم صغرا هیچی نگاه نمیکنه
اما به محض اینه بگم الیزابت عزیزم ....
گردنه که میچرخه تا ببینن این الیزابت خانوم کیه ؟چه شکلیه ؟
دروغ میگم ؟یا من خیلی وسواس دارم
نظر بدید
[FONT=times new roman]سلام و عرض ادب...
من به جای اینکه رفتارهایی که باعث رنجشم میشه رو بگم..البته بنده متاهل نیستم ولی خوب
رفتارهایی که انتظار دارم رو میگم..
1- همسر من باید از من اطاعت مطلق ( مگر در موارد خاص که آدم رو به گناه بندازه ) داشته باشه و این اطاعت از صمیم قلبش باشه نه به زور و اجبار ،چون اصلا به زور و اجبار و تحمیل اعتقاد ندارم..البته من هم دیکتاتور نیستم و در کارها با همسرم مشورت می کنم و نمیخوام روی همسرم حکومت کنم..
2- خوش اخلاق و با نشاط باشه و در رسیدگی به امور خانه و تربیت فرزندان کوشا باشه.
3- حجاب کامل در ظاهر و حجب و حیا اسلامی در باطنش به وضوع در کردارش قابل مشاهده باشه
و در یک کلام الگوی فکری و ذهنی و عملیش در زندگی حضرت فاطمه زهرا (س ) باشد.
خوب یقینا کسی که انتظره همچین همسری رو داره ، خودش هم باید الگوی فکری و ذهنی و عملیش در زندگی امیرالمومنین باشه ، که من چون خودم همچین آدمی نیستم ،
فعلا به هیچ وجه سراغ همچین دختری نمیرم ، چون بزرگترین ظلم و خیانت رو در حق دختر مردم میکنم ، و اون حقشه که با یکی مثل خودش ازدواج کنه..موفق و سربلند باشید.
موهای رنگ شده اش و با اشاره ی چشم و ابروی من
به داخل شال فرستاد و اخم هاش و توی هم کرد و صورتشو به سمت دیگه ای برگردوند 

خون خونمون و میخورد
دلم میخواست ساعت برنارد و تو دستم داشتم و برای لحظه ای زمان میایستاد
اینقدر داد میزدم که یه ذره دلم اروم بگیره
اروم جلوی پاش زانو بزنم و یه دستمال بردارم و تموم صورتش و از ارایش پاک کنم
روسری اش و درست و مرتب و از نو سرش کنم
لبخندی که به سمت همکارم حواله کرده بود و محو کنم
یه سیلی بخوابونم بیخ گوشش
که دیگه اینقدر بلند نخنده ..اینقدر صمیمی حرف نزنه
حیف که همه ی این ها یه ارزوس
واقعا حیف
توجه توجه :
با دوستان و آشنایان همسرتان در معاشرت ها
بیش از حد معمول گرم نگیرید.
[FONT=microsoft sans serif]سلام و خسته نباشید خدمت دوستان:Gol:
و یه تشکر جانانه هم از سرکارخانم مهر عزیز که واقعا من همیشه نوشته هاشون رو می خونم
و امیدوارم که در اینده بتونم ازشون استفاده کنم :khandeh!:
-----
التماس دعا
جريانات از جذابترين موضوعات در زندگيه بشريه. يك جورايي هم در دنيا اينطوري شده كه اصولاً آقايون بايد دنبال اين مسائل بدوبدو كنن و خانمها هم ازش به عنوان اسلحهاي مرگبار عليه آقايون استفادهكنن.
و اما داستان:
یه دفعه خانم برگشت و به من گفت: "من حوصلهاش رو ندارم فقط ميخوام كه بغلم كني."
بهش گفتم اخه چراااا؟
و خانم اون جوابي رو كه هر مردي رو به در و ديوار ميكوبونه بهم داد:
تو اصلاً به احساسات من به عنوان يك زن توجه نداري و فقط به فكر رابطهي ما هستي!
و بعد در پاسخ به چشمهاي من كه از حدقه داشت در مياومد اضافه كرد:
تو چرا نميتوني من رو بخاطر خودم دوست داشته باشي
با افسردگي خوابيدم و فقط غصه خوردم كه چرا در مورد من اين فكر رو ميكنه...
فرداي اون شب ترجيح دادم كه مرخصي بگيرم و يك كمي وقتم رو باهاش بگذرونم. با هم رفتيم بيرون و توي يك رستوران شيك ناهار خورديم. بعدش رفتيم توي يك بوتيك بزرگ و مشغول خريد شديم.
خانم چندين دست لباس گرون قيمت رو امتحان كرد و چون نميتونست تصميم بگيره من بهش گفتم كه بهتره همه رو برداره. بعدش براي اينكه ست تكميل بشه توي قسمت كفشها براي هر دست لباس يك جفت هم كفش انتخاب كرديم. در نهايت هم توي قسمت جواهرات يك جفت گوشوارهاي الماس.
حضورتون عرض كنم كه خانمم از خوشحالي داشت ذوق مرگ ميشد. حتي فكر كنم سعي كرد من رو امتحان كنه. چون ازم خواست براش يك مچبند تنيس بخرم، با وجود اينكه حتي يك بار هم راكت تنيس رو دستش نگرفتهبود. نميتونست باور كنه وقتي در جواب درخواستش گفتم: "برشدار عزيزم."
خانمم در اوج لذت از تمام اين خريدها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزيزم فكر كنم همينها كافيه. بيا بريم حساب كنيم."
در همين لحظه بود كه من بهش گفتم: "نه عزيزم من حالش رو ندارم."
با چشماي بيرون زده و فك افتاده گفت:"چي؟"
بهش گفتم عزيزم من ميخوام كه تو فقط كمي اين چيزا رو بغل كني. تو به وضعيت اقتصاديه من به عنوان يك مرد هيچ توجهي نداري و فقط همين كه من برات چيزي بخرم برات مهمه."
و موقعي كه توي چشماش ميخوندم كه همين الاناست كه بياد و منو بكشه اضافه كردم: "چرا نميتوني من رو بخاطر خودم دوست داشتهباشي نه بخاطر چيزايي كه برات ميخرم؟"
ولي فقط دلم خنك شده كه فهميده "هرچي عوض داره گله نداره."
صدای زنگ گوشیم سکوت جلسه رو شکست ..همه با چشم های خیره . رییس ما ملامت نگام میکرد
تند از جیبم بیرون کشیدم و بدون اینکه به صفحه اش نگاه کنم گفتم ..من بعدا باهاتون تماس میگیرم و قطع کردم
***********
چند روزه که یه خانوم مزاحمم میشه ..عجب دوره زمونه ای شده
شماره همون مزاحم بود
دوباره زنگ زد
بله
با عشوه گفت -پس چرا تماس نگرفتی
کلافه دستی به پیشونیم کشیدم ...-خانوم لطفا مزاحم نشید
-اگه یه قرار بزاری تو کافی شاپ قول میدم که مزاحمت نشم
ریسس اومد .. نمیتونستم حرف بزنم تند گفتم باشه
واسم اس ام اس اومد ..ادرس یه کافی شاپ اما نرفتم
یعنی یه کاری واسم پیش اومد که یادم رفت .........اگرم یادم مونده بود نمیرفتم ...ادم بیکار زیاده
شب خسته به خونه برگشتم
اولین چیزی که نظرم و جلب کرد چمدون دم در خونه بود
با دیدن خانومم که حاضر اماده از خونه بیرون اومد بیشتر تعجب کردم
صداش زدم
-مریم
چشماش خیس از اشک بود ....ماتم برد ..نکنه کسی از اقوام مرده
-چی شده ؟
-خیلی پستی .....فکر نمیکردم همچین ادمی باشی ...
ماتم برد
-از چی حرف میزنی
-از تماس هات ..قرار توی کافی شاپ .......
-مزاحم بود ...به خدا ...
توی حرفم پرید
-قسم خدا رو نخور ..میدونم مزاحم بود ......اما تو هم پایه بودی ...نگو نبودی ...خودم شنیدم ...تا الان کافی شاپ بودی؟اره ......خیلی تو ذوق ات خورد که کسی رو که منتظر بودی اونجا ندیدی؟
-تو به من شک داشتی
-نه ..میخواستم امتحانت کنم ......که تو از این امتحان زد شدی
عصبانی شد ........خون خونم و میخورد ..........دیوانه منو امتحان میکنه
خیلی خودم و نگه داشتم که وسط خیابون سرش داد نزنم .........
چمدونش و گرفتم و دستشم محکم گرفتم و داخل خونه بردم
زندگی بچه بازی نیست ..وگرنه دق و دلیم و سرش خالی میکردم
حرف پایانی : این امتحان ها جز خراب کردن زندگی چیزی دیگه ای نداره .......این اقا اگه امتحانم خوب رد میکرد ...بازم وقتی متوجه میشد که این یه امتحان از طرف همسرش بوده به شدت ناراحت میشه
:Graphic (28): الو سلام خانوم ....من الان اومدم فروشگاه رفاه خرید ..از طرف شرکت بهم بن کارت دادن ..چی بخرم ؟:Gig:
خانوم-:Graphic (47): نمیدونم ؟ هر چی دوست داری بخر؟
-ماکارانی ..روغن بخرم ؟:Gig:
خانوم -نه خونه داریم ...:Labkhand:
-چی بخرم ؟:Nishkhand:
-من چه میدونم :vamonde:
-ای بابا ..تو خانوم خونه ای نمیدونی تو خونه چی داریم چی نداریم ؟:no:
خانوم - بله خانوم خونه ام ..انبار دار که نیستم ....:cry:
-گوشت و ماهی چی بخرم ؟:Gig:
-من که گفتم هر چی دوست داری بخر :read:
نفس عمیقی کشیدم و کلافه گفتم -خب باشه کاری نداری؟:Ghamgin:
خانوم -نه خداحافظ :dohkhtar:
خسته:Graphic (60): کلی وسیله و خرید و تا طبقه ی چهارم حمل کردم .:chakeretim:..از وزن زیاد احساس میکردم رگ بازوم داره میترکه
در و زدم و خانوم در و باز کرد :makhfi:
هنوز نرسیده ...وسایل و زمین نذاشته میگه
-این همه رب واسه چی خریدی ؟:khandeh!:مگه قراره نون و رب بخوریم ...:Gig:..کاش حبوبات میخریدی؟:nishkand:
-خودت گفتی هر چی دوست داری بخر ...منم فکر کردم اینا رو لازم داری :khandan:
وسایل و روی زمین کذاشتم و دستم و پشت کمرم گذاشتم و قلنج کمرم و شکوندم ....احساس میکردم یه کم دستم میلرزه :mohandes:
-خانوم میشه یه لیوان اب بیاری؟:soal:
در حالی که یکی یکی کیسه های خرید و وارسی میکنه و اصلا حواسش به من نیست گفت -باشه میارم:ok:
یه ذره نگاش کردم ...:moteajeb:
با دیدن هر کدوم از کیسه های خرید نوچ نوچ میکرد :vamonde:
واقعا که ..جای تشکرشه ....حالا خوبه زنگ زدم و ازش پرسیدم .....
اینقدر بدم میاد از این اخلاق خانوم ها که حد نداره
یا یه روز دیگه
از سوپری سرکوچه زنگ زدم و میگم خانوم من خیابونم ..چیزی لازم نداری بخرم
میگه نه
اون وقت پام و که میزارم خونه میگه
eeeee اومدی؟ میخواستم زنگ بزنم بگم داری میای نون بخر ....
اخه ادم چی بگه ؟
حرفم میزنی میگن مردا جز غر زدن کار دیگه ای بلد نیست
خودشون و نمیگن که اول جوونی الزایمر میگیرن
لطفا نظرتون و بگید ...مخصوصا اقایون ...ایا شما هم به این اقا حق میدید ؟
با تشکر :bastan:
خوب نيس آدم هر چيو تو يه سايت ديگه خوند ، ور داره بياره اينجا به نام داستان خودش بنويسه داداش
حالا حق تأليف نداره درست! ولي !!!!!!!!!!!!!
منم نگفتم که داستان خودمه
گفتم اقای محترم ؟
معلومه که حق می دم من این مشکل با مادرم دارم از 10 باری که چیزی می خرم واسه خونه 9 بارش می گه این چیه خریدی ( یا از نظر کیفیت یا نوعش)!!!:Gig::Moteajeb!:
نظرم و راجع بهش تو این تاپیک گفتم http://www.askdin.com/thread28560-19.html
خسته :Graphic (38):از سر کار که اومدم با یه استقبال گرم رو به رو شدم .....:Nishkhand:
..خانومم چای و میوه رو اورد و به اشپزخونه رفت 
.ظرف میوه خالی شد ....اخبار تموم شد ....یه چرت زدم .........اما خانوممم نیومد یه دقیقه کنارم بشینه


رو به روی تی وی نشستم
چای و خوردم ..
تعجب اوره :moteajeb:
به هوای اینکه ببینم همچنان در خونه حضور داره استکان ها و ظرف میوه رو به اشپزخونه میبرم
مشغول ظرف شستن بود
گفتم میرم ایمیل هام و چک میکنم ...تا کارهات تموم بشه
ایمیل و جیمیل و همه رو چک کردم ..کلی وب گردی کردم
اما خانوم نیومد یه حالی از من بپرسه ..بگه شرکت چه خبره ؟ اصلا شرکت نه ..بگه امروز خونه نبودم چه اتفاقی افتاده
بعدش دیدم دم در اپارتمان داره با خانوم همسایه روبه رویی حرف میزنه:okey::fekr:
حرف هاش که تموم شد ...اومدم بگم چه خبر کهههههههه
وسط های جمله رفت تو اشپزخونه
دنبالش رفتم
خانوم میشه بیای دو دقیقه بشینی ...بابا اومدیم خودت و ببینیم
-بزار بادنجون ها رو سرخ کنم بعد
خلاصه ی مطلب
اصلا خوب نیست زندگی شخصی مردم و بخونید ...واقعا که !
نکته : مرد ها از زن هایی که 27 ساعت از 24 ساعت شبانه روز و صرف اشپزی و گلدوزی و خیاطی و بافتنی و غیره میکنن خوششون نمیاد
گفتن زن باید خونه دار باشه
نه اینقدر که شوهر داری فراموشش بشه :Sokhan:
همیشه میگن یه مرد موفق کسیه که به درد و دل همسرش گوش بده
وسط حرفاش نپره
مثل استاد همه چی دون راه حل ارائه نده
همه ی این ها درست
چشم ما اقایون گوش دادن و یاد میگیریم .. به شرط اینکه خانوم ها هم درد و دل کردن و یاد بگیرن
یعنی چی؟
اینکه خانوم به اسم درد و دل همش چغلی این و اون و پیش من میکنه
خواهرت به من توهین کرد
خواهرت با من بد حرف زد
خواهرت من و کوچیک کرد
خواهرت من و تو جمع ضایع کرد
مگه من کورم ..خودم رفتار زشت خواهرم و دیدم و بهش تذکر دادم
نکته
خانوم ها درد دل کنید، چغلی نکنید!
:Ghamgin: خسته شدم از بس تنهایی نظر دادم
حدود یک چهارم مردها در سن 25 سالگی ریزش مو پیدا می کنند و تا سن 60 سالگی دو سوم موهایشان را از دست می دهند. از دست دادن موهایشان برای آنها ترسی را به دنبال می آورد. بنابراین حتی اگر همسرتان مقداری تاسی پیدا کرده است، به او بگویید که کچل نیستی.