این که خداوند علم الاسماء را به آدم علیه السلام تعلیم داد، معنایش این نیست که آدم بطور بالفعل، همه علم اولین و آخرین عالَم را می داند، بلکه می تواند اشاره به قابلیت و توانایی های علمی باشد، نه بالفعل.
ثانیا اگر هم بالفعل باشد می تواند اشاره به کلیات و سرشاخه های علوم باشد.
لذا این گونه نیست که آدم همه علوم را با همه جزئیاتش بالفعل می دانسته است.
چه بگوییم!
در آیات که آمده است «کُلها؛ همهی نامها را به او آموختیم!» حال شما میگویید: «منظور از کل، کل نیست بلکه جزئی از کل است و یا منظور از کل «کلیات» است!»
در تفسیر نور آمده است: «خداوند متعال، (محتوای) اسما و اسرار عالم، از نام اولیای خود تا جمادات را به آدم تعلیم داد. به تعبیر امام صادق (ع): تمام زمینها، کوهها، درهها، بِستر رودخانهها و حتی همین فرشی که در زیر پای ماست، به آدم شناسانده شد.»
گویا، سخنان شما با سخنان گفته شده در تفسیر نور دوگانگی دارد!
لطفاً دلیل این دوگانگی را بفرمایید که چه است؟
*****
در (طه / 119 - 118) آمده است: «(ای آدم) در آنجا نه گرسنه میشوی و نه برهنه میمانی – و نه تشنه میشوی و نه از گرمای آفتاب میسوزی»
در (بقره / 35) آمده است: «ای آدم از هرچه در این بهشت است، میتوانی «بخوری»، اما به این درخت نزدیک نشو»
اگر در آن بهشت، آدم نه گرسنه میشد و نه تشنه، چگونه بود که در وی نیازی برای خوردن آن میوه بهوجود آمد؟
اگر هم گرسنه و تشنه میشد، پس معنای آیهی مربوط به «طه» چیست که میگوید آدم نه گرسنه میشد و نه تشنه؟
ممکن است گفته شود او برهنه هم نمیشد و پس از خوردن، برهنه شد. ولی پیش از برهنه شدن و خوردن آن میوه، در وی نیازی بهوجود آمده بود که وی را به سمت آن درخت، برای خوردن آن میوه جذب کرده بود!
در این آیات گفته شده است که او را نیازی به خوردن و آشامیدن نبوده؛ ولی، آدم احساس نیاز میکند و به سراغ خوراکی میرود و از آن میخورد!
چگونه آدمی که همهی دانشها را (از نظر جناب قرائتی) میداند و همچنین از خوردن و آشامیدن بینیاز بود، آنگونه سادهلوحانه و همانند یک آدم ساده رفتار کرد و گول گفتههای شیطان را خود و جذب خوردن یک میوه شد؛ میوهای که هیچ نیازی به او نداشته است؟
*****
[=Microsoft Sans Serif]
گفته میشود که آن بهشتی که آدم در او بوده، از بهشت برین پایینتر بوده و وقتی که آدم نافرمانی میکند، پادافرهاش زندگی در این جهان میشود؛ یعنی این جهان از آن بهشت، از نظر رتبه، پایینتر بوده و آدم به این جهان هبوط کرده است.
ولی بهظاهر آن بهشت حتی از این جهان هم پایینتر بوده!
در (حجر / 40 – 39) آمده است که شیطان میگوید: «همهی بندگانت را گمراه میکنم، مگر مخلَصین و آنانی که ایمانی راسخ دارند»
در آن بهشتی که از این جهان برتر بوده، باید نیروی راستی و درستی بسیار بیشتر از نیروی نیرنگ و دروغ باشد و نباید کسی بتواند در آنجا - همانند این جهان، به آسانی دروغ بگوید و کسی را بفریبد.
اما شیطان در آن بهشت، نیرنگی را انجام میدهد که از انجام آن در این جهان ناتوان است؛ یعنی وی در این جهان توانایی فریبدادن بزرگان و نزدیکان به خدا را ندارد.
چگونه است که در آنجا به آسانی کسی را که به شناختی ژرف رسیده است را شیطان به آسانی میفریبد؟
اصلاً چگونه آدم فریب خود؛ در حالی که در این جهان، چنین چیزی دیده نمیشود!
[=Microsoft Sans Serif]*****
[=Microsoft Sans Serif]در نظرهای ابتدایی شما اینگونه دیده شد که آن کار آدم، گناه نبوده و هبوطش به زمین نیز، پادافره نبوده؛ بلکه ویژگی و بازخورد کار اشتباهش! بوده.
همه آدمیان، ابتدا بهشتی هستند؛ یعنی اگر کسی در نوزادی بمیرد، به بهشت میرود و یا دیوانگان، چون کار زشتی انجام نمیدهند، به بهشت میروند.
اما وقتی آدمی گناه میکند، او از بهشتی بودن، پایین میآید و جهنمی میشود که این موضوع، بازخورد رفتار اشتباهش است.
اگر هبوط آدم، پادافره نباشد، جهنمی شدن آدمیان نیز، نباید پادافره باشد؟!
اگر آدم گناهی انجام نداد، پس چرا توبه کرد (بقره / 37)؟
انجام یک نافرمانی، برای یک آدم ساده، ممکن است گناه نباشد، اما انجام آنکار، برای یک اولیاالله، گناه است.
[=Microsoft Sans Serif]
در (طه / 121): « ... و (اینچنین) آدم، پروردگارش را نافرمانی کرد و به بیراهه رفت».
(اعراف / 23): «(آدم و حوا) گفتند: پروردگارا ما به خود «ستم» کردیم و اگر ما را نبخشایی، از زیانکاران خواهیم بود»
(حجر / 42): «همانا برای تو بر بندگان (برگزیدهی) من، تسلطی نیست؛ مگر گمراهانی که تو را پیروی کنند»
[=Microsoft Sans Serif]بیراهه رفتن، نافرمانی کردن، نادیده گرفتن سخن خدا، گوش کردن و پیروی از سخنان شیطان و ستم کردن به خود؛ اگر گناه نیست، پس چه است؟
[=Microsoft Sans Serif]آیا غیر از اینست که خدا در (اسراء / 7 و 15) میگوید: « ... هرکس، بدیای کند، به خودش بد کرده است ... »
آدم حوا نیز، به خود ستم کردند.
همچنین گفته شده است که در آن زمان، دینی وجود نداشته است.
پیامبری که انسانی کامل است و به دانشی ژرف رسیده است، چه نیازی به دین دارد؟
آیا پیامبران پیش از آنکه پیامبر شوند، از دین آگاهیای داشتهاند که گناه نکردهاند؟
کسی گناه میکند که گمراه است؛
کسی گناه میکند، که شناخت نسبت به خدا ندارد
چنین کسانی نیاز به ارشاد و دین دارند.
وگرنه پیامبری که میخواهد دیگران را ارشاد کند، خود چگونه نیاز به ارشاد دارد؟
آیا آدمی که نامهای الهی را درک کرده است نمیداند که چه چیزی نافرمانی است و چه چیزی سرسپردگی؟
چنین کسی چه تفاوتی با یک آدم ساده دارد؟
و دیگر دوگانگی:
شما خود فرمودهاید که خدا، شیطان را به آدم نشان داد و او را به آدم معرفی کرد که او دشمن وی است:
[=Microsoft Sans Serif]
میقات;385275 نوشت:
مطلب چهارم: آدم و همسرش شيطان را می ديدند
«فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ»؛ پس گفتيم: اى آدم! اين (ابليس) دشمن تو و (دشمن) همسر توست. (طه، 117)
در این آیه كه خداوند با كلمه «هذا» اشاره به شيطان كرده، فهميده می شود كه خداوند، شیطان را به آدم و همسرش نشان داده و معرفی كرده بود، آن هم معرفى به شخص و عين او، نه معرفى به وصف او.
[=Microsoft Sans Serif]
اما پس از آن گفته شده است که آدم، سخن خدا را فراموش کرد و گمان کرد که شیطان، کسی است که دوست اوست و سخن او را باور کرد و آنرا انجام داد:
میقات;391229 نوشت:
7. «وَ قَاسَمَهُمَا إِنىِّ لَكُمَا لَمِنَ النَّاصِحِينَ»؛ و براى آنها سوگند ياد كرد كه من براى شما از خيرخواهانم. (اعراف، 21)
حضرت آدم ادعای شیطان بر خیرخواه بودن را باور كرد، و گمان نمی کرد كه شيطان ـ با این سابقه و درجه و اعتبار ـ قسم دروغ بخورد. (ر.ک: أطيب البيان في تفسير القرآن، ج 5، ص 292)
[=Microsoft Sans Serif]
اگر فراموش کردن کسی که خدا آنرا دشمن میخواند در جایی که تنها خدا، آدم، حوا و شیطان بوده، توجیه پذیرفتنیای است؛ پس با توجه به اینکه در اینجهان، آدمیان نه خدا را دیدهاند، نه شیطان را و همچنین هزاران شیطان و هزاران آدم وجود دارد، هیچ ایرادی بر بیراهه رفتن آدمیان نیست و همگی آدمیان به بهشت میروند؟
شیطان برای همهی مردم خود را دوستدار آدمیان جلوه میکند؛ فریب خوردن آدمیان از شیطان و فراموش کردن سخن خدا در مورد شیطان، به نظر نمیرسد توجیه پذیرفتنیای باشد!
[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif]«این دوگانگیها را لطفاً یگانه بفرمایید.»
در آیات که آمده است «کُلها؛ همهی نامها را به او آموختیم!» حال شما میگویید: «منظور از کل، کل نیست بلکه جزئی از کل است و یا منظور از کل «کلیات» است!»
در تفسیر نور آمده است: «خداوند متعال، (محتوای) اسما و اسرار عالم، از نام اولیای خود تا جمادات را به آدم تعلیم داد. به تعبیر امام صادق (ع): تمام زمینها، کوهها، درهها، بِستر رودخانهها و حتی همین فرشی که در زیر پای ماست، به آدم شناسانده شد.»
گویا، سخنان شما با سخنان گفته شده در تفسیر نور دوگانگی دارد!
لطفاً دلیل این دوگانگی را بفرمایید که چه است؟
با سلام و درود
ما نمی دانیم حقیقت آن علم و آن اسماء چه بوده است، ولی می دانیم علم به همه حقایق عالم نبوده است زیرا چنین علمی هم برای پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله بیان نشده است. در مورد معصومین آمده که هر موقع که می خواستند و ارده می کردند، به اذن الهی آگاه می شدند. پس این تصور که آدم علیه السلام از همان موقع بداند که مثلا فلان مورچه آفریقایی با نژاد دیگری در اروپا چه فرقی دارد و ...، صحیح نیست.
لذا چون نمی توان گفت آدم علم اول و آخر را یکجا و بالفعل داشته است، عرض کردم یا کلیات و سرشاخه علوم است و یا بالفعل نیست.
در ادمه توجه شما به نظر مفسران در مورد حقیقت اسماء الهی جلب می کنم:
مفسران در مورد معنای اسماء، نظرات متفاوتی مطرح كرده اند كه به شرح زیر می باشد:
1. تمام نعمت ها و اصول و رموز كشاورزی، درخت كاری و تمام كارهای مربوط به امور دین و دنیا را خدا به آدم آموخت. (ابن عباس و سعید بن جبیر و بیشتر مفسران، به نقل از مجمع البیان، ج 1، ص 180)
2. برخی گفته اند: منظور تمام لغات و زبانها می باشد. (مجمع البیان، ج 1، ص 181؛ التبیان، ج 1، ص 138)
3. بعضی هم معتقدند: مقصود نام ملائكه و فرزندان خود آدم بوده است. (به نقل ازمجمع البیان، ج 1، ص 181)
4. عده ای از مفسران هم بر این باورند كه فوائد، امتیازات، و نام های حیوانات را خدا به آدم یاد داد و این كه هر حیوانی به چه كاری می آید. (به نقل از مجمع البیان، ج 1، ص 181؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 1، ص 37)
5. از امام صادق(ع) روایتی نقل شده كه حضرت منظور از اسماء را نام كوه ها، دره ها، بیابان ها، و حتی نام فرش زیر پای خود، می دانند.
"قد روي عن الصادق(ع) أنه سئل عن هذه الآية فقال الأرضين و الجبال و الشعاب و الأودية ثم نظر إلى بساط تحته فقال و هذا البساط مما علمه". (مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص 180؛ تفسیر قمی، ج 1، ص 46؛ نورالثقلین، ج 1، ص 55)
6. خداوند به آدم علم اسرار آفرینش را آموخت تا از اسرار معنوی و مادی آنها آگاه شود، تمام موجودات را بشناسد، و نام همه را بداند و حتی از خواص آن مطلع باشد. استعداد نام گذاری اشیاء را به او ارزانی داشت تا بتواند اشیاء را نام گذاری كند. (تفسیر نمونه، ج 1، ص 178)
7. عدهای از مفسرین با تاكید بر روایاتی كه نقل میكنند معتقدند: اسمائی كه خداوند به حضرت آدم نشان داده است همان انوار خمسه طیبه (حضرت محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام) بوده است. (تفسیر فرات كوفی، ج 1، ص 57؛ تفسیر البرهان، ج 1، ص 164؛ نورالثقلین، ج 1، ص 54)
نکته:
اكثر نظرات مفسران قابل جمع می باشد و می توان گفت وقتی حضرت آدم به اسمائی كه خزائن آن چه در آسمان و زمین است، و غیب آسمان ها و زمین می باشند آگاه می شود، پس در واقع به همه ی اسرار آفرینش و لغات و اسماء كوه ها و دره ها و همه ی مخلوقات و ... آگاه می شود.
در (طه / 119 - 118) آمده است: «(ای آدم) در آنجا نه گرسنه میشوی و نه برهنه میمانی – و نه تشنه میشوی و نه از گرمای آفتاب میسوزی»
در (بقره / 35) آمده است: «ای آدم از هرچه در این بهشت است، میتوانی «بخوری»، اما به این درخت نزدیک نشو»
اگر در آن بهشت، آدم نه گرسنه میشد و نه تشنه، چگونه بود که در وی نیازی برای خوردن آن میوه بهوجود آمد؟
اگر هم گرسنه و تشنه میشد، پس معنای آیهی مربوط به «طه» چیست که میگوید آدم نه گرسنه میشد و نه تشنه؟
ممکن است گفته شود او برهنه هم نمیشد و پس از خوردن، برهنه شد. ولی پیش از برهنه شدن و خوردن آن میوه، در وی نیازی بهوجود آمده بود که وی را به سمت آن درخت، برای خوردن آن میوه جذب کرده بود!
در این آیات گفته شده است که او را نیازی به خوردن و آشامیدن نبوده؛ ولی، آدم احساس نیاز میکند و به سراغ خوراکی میرود و از آن میخورد!
چگونه آدمی که همهی دانشها را (از نظر جناب قرائتی) میداند و همچنین از خوردن و آشامیدن بینیاز بود، آنگونه سادهلوحانه و همانند یک آدم ساده رفتار کرد و گول گفتههای شیطان را خود و جذب خوردن یک میوه شد؛ میوهای که هیچ نیازی به او نداشته است؟
[=Microsoft Sans Serif]
«فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَنُ قَالَ يَاءادَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلىَ شَجَرَةِ الخُلْدِ وَ مُلْكٍ لَّا يَبْلىَ»
ولى شيطان او را وسوسه كرد و گفت: اى آدم! آيا مىخواهى تو را به درخت زندگى جاويد، و ملكى بىزوال راهنمايى كنم؟! (طه، 120)
با توجه به این آیه شریفه، نیاز انسان از روی گرسنگی و تشنگی نبوده، بلکه وسوسه به جاوانه ماندن در آن بهشت بوده است.
این نقطه ضعف آدم ابوالبشر، حکایت از آن دارد که این خصیصه مشترک همه انسان ها است.
آدم علیه السلام باید به دنیا بیاد و بداند نیاز به وحی الهی دارد. آدم علیه السلام پس از هبوط به زمین، با وحی الهی راهنمایی می شد، و سایر انسان ها از طریق وحی و توسط پیامبران الهی هدایت می شوند.
[=Microsoft Sans Serif] [=Microsoft Sans Serif]
گفته میشود که آن بهشتی که آدم در او بوده، از بهشت برین پایینتر بوده و وقتی که آدم نافرمانی میکند، پادافرهاش زندگی در این جهان میشود؛ یعنی این جهان از آن بهشت، از نظر رتبه، پایینتر بوده و آدم به این جهان هبوط کرده است.
ولی بهظاهر آن بهشت حتی از این جهان هم پایینتر بوده!
در (حجر / 40 – 39) آمده است که شیطان میگوید: «همهی بندگانت را گمراه میکنم، مگر مخلَصین و آنانی که ایمانی راسخ دارند»
در آن بهشتی که از این جهان برتر بوده، باید نیروی راستی و درستی بسیار بیشتر از نیروی نیرنگ و دروغ باشد و نباید کسی بتواند در آنجا - همانند این جهان، به آسانی دروغ بگوید و کسی را بفریبد.
اما شیطان در آن بهشت، نیرنگی را انجام میدهد که از انجام آن در این جهان ناتوان است؛ یعنی وی در این جهان توانایی فریبدادن بزرگان و نزدیکان به خدا را ندارد.
چگونه است که در آنجا به آسانی کسی را که به شناختی ژرف رسیده است را شیطان به آسانی میفریبد؟
اصلاً چگونه آدم فریب خود؛ در حالی که در این جهان، چنین چیزی دیده نمیشود!
[=Microsoft Sans Serif]
نمی توان چنین نتیجه گیری کرد. چه بسا مخلَصینِ بعد از هدایت وحیانی منظور باشد.
شیطان این را بعد از اخراج از بهشت و با آگاهی به آمدن پیامبران برای هدایت بشر، می گوید.
عباد مخلَص هم بعد از این که تعلیم وحیانی را گرفتند، فریب شیطان را نمی خورند.
علاه طباطبایی چنین می آورد:
از سياق كلام بر مى آيد كه مقصود از مخلَصين (با فتح لام)، كسانى هستند كه خود را براى خدا خالص كرده باشند، و معلوم است كه جز خدا كسى خالصشان نكرده، پس خالص شده هستند. (ر.ک: ترجمه الميزان، ج 12، ص 243)
[=Microsoft Sans Serif] [=Microsoft Sans Serif]
و دیگر دوگانگی:
شما خود فرمودهاید که خدا، شیطان را به آدم نشان داد و او را به آدم معرفی کرد که او دشمن وی است:
[=Microsoft Sans Serif]
[=Microsoft Sans Serif]
اما پس از آن گفته شده است که آدم، سخن خدا را فراموش کرد و گمان کرد که شیطان، کسی است که دوست اوست و سخن او را باور کرد و آنرا انجام داد:
[=Microsoft Sans Serif]اگر فراموش کردن کسی که خدا آنرا دشمن میخواند در جایی که تنها خدا، آدم، حوا و شیطان بوده، توجیه پذیرفتنیای است؛ پس با توجه به اینکه در اینجهان، آدمیان نه خدا را دیدهاند، نه شیطان را و همچنین هزاران شیطان و هزاران آدم وجود دارد، هیچ ایرادی بر بیراهه رفتن آدمیان نیست و همگی آدمیان به بهشت میروند؟
شیطان برای همهی مردم خود را دوستدار آدمیان جلوه میکند؛ فریب خوردن آدمیان از شیطان و فراموش کردن سخن خدا در مورد شیطان، به نظر نمیرسد توجیه پذیرفتنیای باشد!
[=Microsoft Sans Serif]
آدم شیطان را فراموش نکرد بلکه او را می دید ولی فریب قسم او را خورد. شیطان در آن بهشت برزخی همراه آدم است و قسم می خورد که خیر خواه اوست، لذا آدم تصور کرد که کسی با این جایگاه و در این مکان مگر می شود قسم دروغ بخورد، لذا فریب او را خورد.
در تفسیر نمونه آمده:
در واقع شيطان حساب كرد تمايل آدم به چيست، و به اين جا رسيد كه او تمايل به زندگى جاويدان و رسيدن به قدرت بى زوال دارد، لذا براى كشاندن او به مخالفت فرمان پروردگار از اين دو عامل استفاده كرد.
به تعبير ديگر، همان گونه كه خداوند به آدم وعده داد كه اگر شيطان را از خود دور سازى، هميشه در بهشت مشمول نعمت هاى پروردگارت خواهى بود، شيطان نيز در سوسه هايش انگشت روى همين نقطه گذارد. (تفسير نمونه، ج 13، ص 322)
[="Microsoft Sans Serif"]با سپاس از تلاشهای شما و اینکه زمانی را برای پاسخگویی به پرسشهای درهم ما هزینه میکنید
میقات;395679 نوشت:
آدم شیطان را فراموش نکرد بلکه او را می دید ولی فریب قسم او را خورد.
آیا خدا به آدم نگفت: «این اهریمن دشمن تو است»؟
آیا آدم با اینکه خدا به او گفته بود او دشمن تو است و میدانست که او دشمن وی است، میتوانست سخنش را گوش بدهد؟
یا اینکه آدم سخن خدا را فراموش کرد و سخن اهریمن را گوش کرد؟
اگر آدم سخن خدا، که گفته است اهریمن دشمن تو است را فراموش نکرده بود، پس با آگاهی به اینکه اهریمن دشمن اوست، سخن او را گوش کرده است! که این نافرمانای ژرفتر است؛ بدین مایه که آدم با آگاهی، نافرمانی خدا را کرده است.
میقات;395679 نوشت:
شیطان در آن بهشت برزخی همراه آدم است و قسم می خورد که خیر خواه اوست،
لذا آدم تصور کرد که کسی با این جایگاه و در این مکان مگر می شود قسم دروغ بخورد، لذا فریب او را خورد.
اهریمن در آنزمان چه جایگاهی داشته است؟
مگر خدا به آدم نگفته بود که اهریمن دشمن توست؟
آیا کسی را که خدا دشمنش میداند و میگوید از دشمنت دوری کن، دارای جایگاه والایی است؟
چگونه میشود که کسی به دشمن خود باور داشته باشد و گمان کند که دشمنش دارای جایگاه والایی است؟! و گمان کند که دروغگویی از دشمن وی نمیسزد؟
گفتیم که اگر هم آدم سخن خدا، که گفته است اهریمن دشمن توست را فراموش کرده باشد؛ باز توجیه پذیرفتنیای نیست! زیرا اویی که دارای جنبهی دریافت درونمایهی نامهای خدایی شده است نمیتواند یک آدم ساده، فراموشکار و یا ناآگاه باشد.
میقات;395679 نوشت:
در این مکان مگر می شود قسم دروغ بخورد، لذا فریب او را خورد
ما هم همین را میگوییم:
با توجه به اینکه آن بهشت، پلهای از این جهان بالاتر بوده، چگونه دروغگویی و نیرنگ، در آنجا به آسانی به فرجام رسید؟
میقات;395679 نوشت:
به تعبير ديگر، همان گونه كه خداوند به آدم وعده داد كه اگر شيطان را از خود دور سازى، هميشه در بهشت مشمول نعمت هاى پروردگارت خواهى بود، شيطان نيز در سوسه هايش انگشت روى همين نقطه گذارد. (تفسير نمونه، ج 13، ص 322)
درونمایهی این سخن اینگونه است:
آدم، از خدا دانشهای ژرف را دریافت کرد، دانست که خدا آفریننده و آموزگار اوست و اهریمن دشمن اوست و خدا به او گفت: اگر میخواهد جاودان شود، باید از اهریمن و آن درخت دوری کند؛ اما با همهی این پندها، آدم، سخنان خدا را رد کرد و سخنان اهریمن، که خدا به او گفته بود او دشمن توست، را گوش کرد و آنرا انجام داد!
چرا؟
چگونه آدم چنین اشتباهی را کرده است؟
چگونه آدمی که دانشی ژرف داشته؛ اینگونه پندهای خدا را نادیده گرفته است؟
آدم یک آدم ساده نبوده؛ او از «مخلَصین» خدا بوده؛ او دارای دانش خدایی بوده؛
«اما در رفتار همانند یک آدم ساده رفتار میکند و بهسادگی فریب میخورد!»
میقات;395678 نوشت:
نمی توان چنین نتیجه گیری کرد. چه بسا مخلَصینِ بعد از هدایت وحیانی منظور باشد.
میزان «مخلَص» شدن چیست؟
آیا این نیست که آدمی به جایگاهی برسد که توانایی دریافت دانشهای خدایی را پیدا کند؟
آدمی با پرهیزکاری و انجام کارهای خوب، جایگاه خود را بالا میبرد، تا جایی که بتواند توانایی دریافت دانشهای خدایی را داشته باشد و وقتی به این جایگاه میرسد، مخلَص میشود.
اگر قرار باشد تنها کسانی را که آزمایشی بر آنان نباشد مخلَص بدانیم؛ پس هیچکدام از بندگان چنین جایگاهی را ندارند زیرا همواره همهی بندگان، چه نزدیکان و چه گمراهان، در زندگیشان، در حال آزمایش پس دادن هستند و اگر قرار باشد آزمایشی از آنها گرفته نشود؛ نیرنگهای اهریمن و پشتیبانی کردن خدا از چنین کسانی در برابر این نیرنگها، معنایی ندارد!
گاهی هم برخی از آدمیان بدون تلاش، مخلَص میشوند. همانند آدم و عیسی که عیسی(ع) از همان بچگی، به جرگهی پاکان پیوست:
(مریم / 30): «(عیسی) گفت: منم بندهی خدا، او به من کتاب آسمانی داده و مرا به پیامبری برگزیده است»
آیا کسی که نامهای خدا را دریافته است و حقیقت اهریمن و نفس خود را دریافته است، مخلَص نیست؟
آیا آدم دریافت وحیانی نداشته است؟
آیا آموختن نامهای خدا، توسط خدا به آدم – که بسیار جنبهی بالایی برای دریافت آنان نیاز است، دریافت وحی نیست؟
در سروشهای دیگری که بر پیامبران وارد شده است، چه چیزی بوده است؟
آیا این نبوده که فریب نیرنگهای اهریمن را نخورید و از سخنان من پیروی کنید؟
خداوند نهتنها همین سخنها را به آدم گفت، بلکه پیش از آن، درک او را با آموختن نامهای خدایی و بخشیدن دانش خدادادی یا لدنی، بالا برد.
میقات;395676 نوشت:
عباد مخلَص هم بعد از این که تعلیم وحیانی را گرفتند، فریب شیطان را نمی خورند.
پس چرا آدم پس از دریافت دانشهای خدایی و دریافت آگاهی از نامهای خدا، فریب خورد؟
اگر کسی به جایگاهی رسیده است که خدا خود نامهایش را به او آموخته، مخلَص نیست، پس کی هست؟
همانگونه که خود فرمودهاید: «بعد از اینکه تعلیم وحیانی را گرفت، مخلَص شد».
آدم نیز دانش خدایی را دریافت و به جرگهی نزدیکان پیوست؛
اما چرا فریبِ نیرنگ اهریمن را خورد؟
میقات;395678 نوشت:
شیطان این (=گمراه کردن بندگان) را بعد از اخراج از بهشت و با آگاهی به آمدن پیامبران برای هدایت بشر، می گوید.
اما در سورهی «حجر» آمده است که اهریمن در زمان سجده نکردن بر آدم چنین چیزی را گفته است؛ بدون آنکه کسی او را از آمدن پیامبران آگاه کند:
(حجر / 40 – 34): «(خداوند) فرمود: پس از ردیف فرشتگان (و این مقام،) بیرون شو که همانا تو رانده شدهای و البته تا روز پادافره بر تو نفرین خواهد بود / (اهریمن) گفت: پرورداگارا! مرا تا روزی که مردم برانگیخته میشوند، مهلت بده / (خداوند) گفت: همانا تو از مهلت یافتگانی / تا روزی که زمان آن آشکار است / (اهریمن) گفت: پروردگارا! به سبب آنکه مرا گمراه ساختی، من هم در زمین! (بدیها را) برایشان میآرایم و همه را فریب خواهم داد / مگر نزدیکان و برگزیدههای تو را»
نوشتاری چند در مورد آیههای بالا:
o اهریمن از همان ابتدا و بدون آنکه کسی او را آگاه کند، فرجام آدم را میدانست که او چه جنبههایی دارد و در پایان نیز برانگیخته میشود. همانگونه که فرشتگان نیز از همان ابتدا و پیش از آفرینش آدم میدانستند که آدم، آفریدهای سرکش است.
o اهریمن به خدا میگوید: «من هم در «زمین»، بدیها و نافرمانیهای تو را برای آدمیان میآرایم و همه را فریب خواهم داد».
اما او در بهشت هم اینکار را انجام میدهد!
میتوان گفت که اهریمن کاری شگفتآور را در بهشت انجام داد که یک بندهی آگاه و مخلَص را فریب داد!
دو چیز، این کار را شگفتآور میکند:
یک، او گفته است در زمین نیرنگ میگسترانم اما در بهشت نیز اینکار را انجام داد.
دو، اهریمن گفته است در زمین، همه بهجز نزدیکان خدا را میفریبم؛ اما او هم در بهشتی که نباید نیرنگی باشد و یا نیروی چندانی در برابر راستی و درستی نداشته باشد، نیرنگ کرد و هم در برابر یک آدم آگاه به معنای واقعی، نیرنگ کرد و توانست او را بفریبد!
*****
یک پرسش نو:
شیطان چه هنگام از بهشت رانده شد؟
در جایی گفته شده است:
زمان سجده نکردن آدم:
(حجر / 35 – 32): «(خداوند) فرمود: ای اهریمن! چه شد تو را که همراه (فرشتگان) سجدهکنان نیستی؟ - (اهریمن) گفت: من اینگونه نیستم که برای بشری که او را از گِلی خشک، از گلی سیاه و بدبو آفریدهای، سجده کنم – (خداوند) فرمود: پس از ردیف فرشتگان (و این مقام) بیرون شو که همانا تو، رانده شدهای و البته تا روز پادافره بر تو، نفرین خواهد بود»
در هنگام هبوط آدم:
(بقره / 36): «پس اهریمن آن دو را به اشتباه انداخت و آنان را از باغی که در آن بودند، «بیرون کرد!» سپس (به آنها گفتیم): «بیرون شوید»؛ در حالی که برخی از شما، دشمن برخی دیگر است و ...»
اگر اهریمن از درگاه خدا رانده شده بود، چگونه دوباره به درگاه او آمد؟
اگر اهریمن از درگاه خدا رانده شده بود، چرا دوباره به او گفته شد که بیرون شو؟
اگر منظور از «آنها» آدم و حوا باشد؛ بدین مایه میشود که آدم و حوا از درگاه خدا رانده شدند و اهریمن همچنان در آنجا ماند در حالی اهریمن پیش از آن از آنجا رانده شده بود؟!
و دیگر اینکه:
در نیمههای آیهی آورده شده گفته شده است: «... و آنان را از جایی که در آن بودند، بیرون کرد و سپس به آنها گفتیم بیرون شوید ...»
آنان که پس از انجام آن اشتباه، از آنجایی که در آن بودند بیرون شدند؛ چرا دوباره گفته شد: «بیرون شوید»؟
منظور از بیرون شوید دوم چیست و از کجا بیرون شدند؟
*****
میقات;395676 نوشت:
«فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَنُ قَالَ يَاءادَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلىَ شَجَرَةِ الخُلْدِ وَ مُلْكٍ لَّا يَبْلىَ»
ولى شيطان او را وسوسه كرد و گفت: اى آدم! آيا مىخواهى تو را به درخت زندگى جاويد، و ملكى بىزوال راهنمايى كنم؟! (طه، 120)
با توجه به این آیه شریفه، نیاز انسان از روی گرسنگی و تشنگی نبوده، بلکه وسوسه به جاوانه ماندن در آن بهشت بوده است.
بسیار زیبا.
این گفتار را دریافتیم.
نمونه: به کسی که میخواهد به هدفی برسد میگویند: «اگر میخواهی به هدفت برسی، باید فلانی را بکشی»
سرشت آدمی به گونهای است که نیازی به کشتار ندارد و حتی از آن بیزار است؛ ولی برای رسیدن به هدفش، میتواند اینکار را انجام دهد. یعنی اگرچه نیازی به آن ندارد ولی چون اهریمن این کار را برایش میآراید، این توانایی برای او هست که آن کار را انجام دهد.
میقات;395676 نوشت:
این نقطه ضعف آدم ابوالبشر، حکایت از آن دارد که این خصیصه مشترک همه انسان ها است.
سپاس
اما همانگونه که میدانیم، کسی به خود اجازه میدهد برای رسیدن به هدفش، کاری نادرست، کاری که انجام دادن آن، نافرمانی کردن خداست را انجام بدهد، که دارای آگاهی چندانی از خدا نباشد.
به عبارتی او باید کسی باشد، خدانشناس و ناآگاه که بخواهد نافرمانی خدا را با انجام دادن کاری، بکند.
یا او یک آدم ناآگاه است که میگذارد دیگری بر خرد او چیره شود، و کار زشتی را برایش زیبا جلوه دهد.
خدا به آدمی گفته است: «از کشتار بپرهیزید»
اما کسی سخن اهریمن که میگوید: اگر میخواهی به همهی آرزوهایت برسی، باید فلانی که سد رسیدن تو به آرزوهایت است را بکشی، گوش میدهد که آدمی ناآگاه باشد؛ آدمی که آگاهی چندانی از فرمانهای خدا ندارد و اگر هم دارد، این آگاهی را باور ندارد (دانش و آگاهیش بالفعل نیست).
یک آدم آگاه و پخته این سخن را نمیپذیرد زیرا از نافرمانی کردن خدا میترسد.
در اینجا آدم حتی از یک آدم ناآگاه و خدانشناس هم بدتر رفتار کرده است!
اینگونه: «با اینکه آدم میدانست اهریمن دشمن وی است، سخن او را گوش کرد و پیرو سخن اهریمن گشت.
با اینکه آدم میدانست خدا او را به نخوردن از آن درخت و دوری از اهریمن پند داده است، سخن خدا را نادیده گرفت و هم به درخت نزدیک شد و هم از اهریمن پیروی کرد»
«آیا کسانی که میدانند، با آنان که نمیدانند، برابراند؟»
از کسی که آگاهی بیشتری دارد، چشمداشت بیشتر هم باید داشت.
یک آدم ساده هیچگاه نه سخن خدا را شنیده و نه اهریمن را دیده است اما با اینحال زمانی که نافرمانی میکند، پادافره میشود.
پس پادافره این نافرمانی برای آدم باید بیشتر باشد؟
پاسخی به این پرسش داده نشده است: «چرا در جایی گفته شده است که آدمی بینیاز از خوردن و آشامیدن است و در جایی دیگر گفته شده است که هرچه میخواهی از خوراکیهای بهشت بخور».
میقات;395675 نوشت:
لذا چون نمی توان گفت آدم علم اول و آخر را یکجا و بالفعل داشته است، عرض کردم یا کلیات و سرشاخه علوم است و یا بالفعل نیست.
اگر آدم دانشی بالفعل نداشته و دانشش بالقوه بوده، بدینمایه که او دانشی پویا نداشته است که در زمان آزمایش یاریاش کند (؟)؛
در اینجا میتوان گفت که آدم به جرگهی چنین کسانی میپیوندد که خدا میگوید:
(جمعه / 5): «کسانی که مکلف به تورات شدند؛ ولی حق آنرا ادا نکردند؛ همانند الاغی هستند که نوشتارهایی حمل میکنند (ولی چیزی از آن نمیفهمند)»
هدف ما توهین نیست؛ اما شما میگویید که دانشهای آدم بالفعل نبوده و بالقوه بوده؛ بدینمایه که او با اینکه آنها را میدانسته ولی به آنها باور نداشته و یا نمیتوانسته از چیزهایی که میداند برای درستکاری و سرسپردگی به فرمان خدا، استفاده کند.
دانش این جهان است که برای ناآگاهان بالقوه میشود.
اما دانشی که توسط آموزگاری چون «خدا» به آدم آموخته شود، مگر میشود که دانشی سرسری باشد؟
خدا آموزگاری نیست که هرکسی را به شاگردی بپذیرد؛ پس بدونشک، آدم، جنبه و آگاهیای همراه با کردارنیک داشته است که خدا او را به شاگردی پذیرفته است.
به نظر نمیآید گفتار و منظور شما این بوده باشد؛ خواهش ما اینست که بفرمایید منظور از بالفعل نبودن دانش آدم، چیست؟
میقات;395675 نوشت:
ما نمی دانیم حقیقت آن علم و آن اسماء چه بوده است، ولی می دانیم علم به همه حقایق عالم نبوده است
این گفتار همچنان برای ما تاریک است؛ زیرا در قرآن گفته شده است «همهی»، در بسیاری از تفسیرهای آورده شده هم آن را «همهی» دانستهاند؛
همچنین شما ابتدا گفتهاید که چنین نیست و کل، معنای «همهی» نمیدهد!
سپس در ادامه گفته شده است:
میقات;395675 نوشت:
در ادمه توجه شما به نظر مفسران در مورد حقیقت اسماء الهی جلب می کنم:
گویا، برخی از تفسیرهای آورده شده را نمیتوان پذیرفت زیرا سستی آنان بسیار است:
میقات;395675 نوشت:
1. تمام نعمت ها و اصول و رموز كشاورزی، درخت كاری و تمام كارهای مربوط به امور دین و دنیا را خدا به آدم آموخت. (ابن عباس و سعید بن جبیر و بیشتر مفسران، به نقل از مجمع البیان، ج 1، ص 180)
بازگو کردن نام حیوانات و کشاورزی، چیزی نیست که بخواهد فرشتگان را درمانده کند و باعث شود در برابر دانش و بزرگی آدم که آینهی تمامنمای خدا بوده، سجده کنند.
میقات;395675 نوشت:
3. بعضی هم معتقدند: مقصود نام ملائكه و فرزندان خود آدم بوده است. (به نقل ازمجمع البیان، ج 1، ص 181)
آیا فرشتگانی که حتی ناگفته میدانستهاند آدم آفریدهای سرکش است، از بازگو کردن «نام خود» درمانده شده بودند؟
و آیا این کار در اندازهای بوده که فرشتگان را به کرنش وا دارد؟
خداوند به کسی زور نمیگوید و برای هر کارش دلیل دارد.
او به فرشتگان نمیگوید: برای کسی که تنها نامهای ظاهری را میداند، کرنش کنید!
فرشتگان، آدم را کرنش کردند زیرا او آیینهی تمامنمای درونمایهی نامها خدا بود و فرشتگان، نور خدا را در آن آیینه دیدند و در برابرش کرنش کردند.
تنها این تفسیر متفاوت بود:
میقات;395675 نوشت:
7. عدهای از مفسرین با تاكید بر روایاتی كه نقل میكنند معتقدند: اسمائی كه خداوند به حضرت آدم نشان داده است همان انوار خمسه طیبه (حضرت محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام) بوده است. (تفسیر فرات كوفی، ج 1، ص 57؛ تفسیر البرهان، ج 1، ص 164؛ نورالثقلین، ج 1، ص 54)
پنجتن، کاملکنندهی کیش خدایی هستند و بیشک دارای همهی دانشهای لازم بودهاند که توانستهاند به آن جایگاه والا راه یابند.
در تفسیر، آورده شده است که آدم، درونمایه و روشنایی روحانی پنجتن را برای فرشتگان بازگو کرد.
این بدینمایه است که آدم، درونمایهی نامها و ویژگیهای پنجتن را درک کرده است.
پس آدم باید از پنجتن جایگاهش بالاتر باشد که توانسته است آنان را درک کند و برای فرشتگان درونمایهشان را بازگو کند؛ زیرا تنها در صورتی میتوان درون کسی را درک کرد که جایگاهی بالاتر از آنکس را دارا باشیم.
که باز هم در اینصورت، همان درونمایهی مخلَص بودن آدم را میدهد و باز دوگانگی نافرمانی کردن چنین کسی، با وجود مخلَص بودنش، هست.
دیگر تفسیرهای آورده شده، همانند تفسیر نور بودند که گویا شما آنرا درست نمیدانید:
میقات;395675 نوشت:
پس این تصور که آدم علیه السلام از همان موقع بداند که مثلا فلان مورچه آفریقایی با نژاد دیگری در اروپا چه فرقی دارد و ...، صحیح نیست.
اما در پایان گفتهاید:
میقات;395675 نوشت:
اكثر نظرات مفسران قابل جمع می باشد و می توان گفت وقتی حضرت آدم به اسمائی كه خزائن آن چه در آسمان و زمین است، و غیب آسمان ها و زمین می باشند آگاه می شود، پس در واقع به همه ی اسرار آفرینش و لغات و اسماء كوه ها و دره ها و همه ی مخلوقات و ... آگاه می شود.
ما درست متوجه نشدیم! آیا همهچیز به آدم آموخته شد، یا خیر؟
وقتی گفته میشود: «همهی مخلوقات و ...»، درونمایهاش، همهچیز نمیشود؟
این سخن شما این را میرساند که آدم «همهچیز» را دریافته است.
با همهی اینها، اگر به آدم در مورد مورچهها، گیاهان و بِستر رودخانهها دانشی رسیده باشد یا نه، تفاوتی ندارد.
اما بدونشک، آدم به دانش معنوی بالایی رسیده شده بود.
پرسش اینست: «چرا کسی که به درک دانش خدایی (در مورد نامهای خدایی، همچون «علیم»، «بصیر»، «مدبر» و ...) رسیده است و از نزدیکان خدا شده است؛ آنگونه آسان از اهریمن، در جایی که نیرنگ و فریب جایی ندارد و یا حداقل باید کمرنگتر باشد، فریب میخورد؟
تفاوت آدم دانشمندی که دانش خدایی داشته است، با یک آدم سادهی بیسوادی که به آسانی فریب میخورد، در این موضوع، چیست ؟
ما شتاب چندانی برای دریافت پاسخی ژرف، نداریم.
زیرا چنین پاسخی، برای پاسخگویی به اینهمه پرسش! نیاز به زمان دارد.
بر اساس قرآن آدم با پیروی از شیطان نافرمانی خدا را کرده است و به خود ظلم کرده است. و این نوع حرکات از نشانه های انکار ناپذیر گناه است .
پافشاری اهل تشیع بر توجیه عمل آدم به این خاطر نیست که آدم پسر خاله تشیع است بلکه قبول گناه و اشتباه یعنی زیر سوال رفتن بنیان مذهب تشیع است .
چرا؟ »»» پیروان این مذهب برای پیامبران و ائمه عصمت را قائل هستند. چرا عصمت ؟
برای اینکه مقابل عصمت را برای سایر مردم در نظر دارند یعنی همه ی مردم در طول عمر خود مرتکب گناه و اشتباه می شوند الا پیامبران و ائمه
از طرفی از کلمه برگزیده شدن که در قرآن برای آدم و پیامبران انتخاب شده است »»»
آدم را پیامبر محسوب می کنندپیروان تشیع هر جا در قرآن فعلی که رنگ و بوی گناه برای پیامبران داشته باشد را ببینند مجبورند گناه زدایی کنند تا از مقام عصمت دفاع کنند
البته آن چه برای تشیع مهم است پیامبران نیستند بلکه »»»
این امامان هستند که برای اهل تشیع مهم هستند و دفاع از عصمت پیامبران هدف اصلی نیست بلکه وقتی پیامبران مصون از گناه باشند نتیجه می گیرند که پس رهبران جامعه اسلامی باید معصوم باشند و اثبات می کنند که ابوبکر و عمر و عثمان خلافت را غصب کرده اند
میتوان اتفاق را این گونه تحلیل نمود »»»
ساختمان بدنی آدم فاقد نیروی جنسی بوده است یعنی آدم و زنش هیچ نیروی جنسی نداشته اند و هیچ ارتباط جنسی با هم نداشته اند و هیچ نیازی هم نداشته اند با خوردن از میوه آن درخت نیروی جنسی در آنها ایجاد شد
تصورش هم راحت است »»»
وقتی ما در شرایط عادی هستیم تمایلات جنسی نداریم اما اگر صحنه های محرک ببینیم یا بشنویم یا حس کنیم این گونه تغییر می کنیم کاری که آدم با خوردن میوه ممنوعه مبتلایش شد و قرآن می گوید شیطان را پیروی نکنید چون شما را امر به فحشا و منکر می کند مانند نگاه حرام است چون محرک است و گناه است خوردن میوه درخت نیز حرام است چون محرک شهوت در آدم است.
[=arial]دقت کنید که امام رضا صلوات الله علیه د رکتاب امالی شیخ ما صدوق رضوان الله علیه این گونه پاسخ می دهد :
انبیا و رسل معصوم اند اما ، یک سری گناهانی هست که مخصوص خود انبیا ست و برای سایر بشر نیست مانند فکر هایی که به حضرت داوود خطور کرد و مثلا تکبر ورزید . این یکی است و نیز آن گناهی که فرمودید برای حضرت آدم علی نبیا و آله و علیه السلام قبل از هبوط ایشان بر روی زمین بود و این گناه مربوط به عالم علوی و بهشت می شود و ایشان بعد از هبوط به زمین معصوم شدند .
خداوند آدم را حجت بر اهل زمین خلق فرموده و نه برای بهشت و معصیت آدم در بهشت بود نه در زمین ، و هنگامی که به زمین هبوط کرد معصوم شد به قول خداوند جل و عز " خداوند برگزیر آدم و ...
یا اینکه آدم سخن خدا را فراموش کرد و سخن اهریمن را گوش کرد؟
اگر آدم سخن خدا، که گفته است اهریمن دشمن تو است را فراموش نکرده بود، پس با آگاهی به اینکه اهریمن دشمن اوست، سخن او را گوش کرده است! که این نافرمانای ژرفتر است؛ بدین مایه که آدم با آگاهی، نافرمانی خدا را کرده است.
آبـرنـگـ;396343 نوشت:
چگونه آدم چنین اشتباهی را کرده است؟
با سلام و احترام.
به نظر بنده علت این نافرمانی مشخصاً هوای نفس او بوده است. لذا نه می توان گفت که از روی فراموشی مرتکب این خطا شده است و نه این که از روی آگاهی کامل و عناد با دستور الهی مخالفت نموده است.
آبـرنـگـ;396343 نوشت:
این گفتار همچنان برای ما تاریک است؛ زیرا در قرآن گفته شده است «همهی»، در بسیاری از تفسیرهای آورده شده هم آن را «همهی» دانستهاند؛
آبـرنـگـ;396343 نوشت:
آیا همهچیز به آدم آموخته شد، یا خیر؟
همه سرفصل ها لزوماً به معنای همه جزئیات نیست. ممکن است کسی در تمام زمینه ها سررشته داشته باشد اما در هیچ یک به نهایت آگاهی و علم نرسیده باشد. به قول معروف همه چیز را همگان دانند. پس آدم (ع) از همان جایی ضربه خورده است که آگاهی کاملی در مورد آن نداشته است چنان که داستان لغزش های بشری معمولاً بر همین منوال است.
آبـرنـگـ;396343 نوشت:
تفاوت آدم دانشمندی که دانش خدایی داشته است، با یک آدم سادهی بیسوادی که به آسانی فریب میخورد، در این موضوع، چیست ؟
یکی از تفاوت ها این است که آدم دانشمند پس از توبه و تنبه دیگر خطای خود را تکرار نمی کند اما انسان ساده و ضعیف تر احتمالاً چندین بار دیگر نیز از همین سوراخ گزیده می شود.
ساختمان بدنی آدم فاقد نیروی جنسی بوده است یعنی آدم و زنش هیچ نیروی جنسی نداشته اند و هیچ ارتباط جنسی با هم نداشته اند و هیچ نیازی هم نداشته اند با خوردن از میوه آن درخت نیروی جنسی در آنها ایجاد شد
تصورش هم راحت است »»»
وقتی ما در شرایط عادی هستیم تمایلات جنسی نداریم اما اگر صحنه های محرک ببینیم یا بشنویم یا حس کنیم این گونه تغییر می کنیم کاری که آدم با خوردن میوه ممنوعه مبتلایش شد و قرآن می گوید شیطان را پیروی نکنید چون شما را امر به فحشا و منکر می کند مانند نگاه حرام است چون محرک است و گناه است خوردن میوه درخت نیز حرام است چون محرک شهوت در آدم است.
با سلام.
بله تحلیل شما به نظرم درست است. در اینجا نیز برداشت حقیر از بیان این داستان آمده است.
[=Microsoft Sans Serif]در نظرهای ابتدایی شما اینگونه دیده شد که آن کار آدم، گناه نبوده و هبوطش به زمین نیز، پادافره نبوده؛ بلکه ویژگی و بازخورد کار اشتباهش! بوده.
همه آدمیان، ابتدا بهشتی هستند؛ یعنی اگر کسی در نوزادی بمیرد، به بهشت میرود و یا دیوانگان، چون کار زشتی انجام نمیدهند، به بهشت میروند.
اما وقتی آدمی گناه میکند، او از بهشتی بودن، پایین میآید و جهنمی میشود که این موضوع، بازخورد رفتار اشتباهش است.
اگر هبوط آدم، پادافره نباشد، جهنمی شدن آدمیان نیز، نباید پادافره باشد؟!
اگر آدم گناهی انجام نداد، پس چرا توبه کرد (بقره / 37)؟
انجام یک نافرمانی، برای یک آدم ساده، ممکن است گناه نباشد، اما انجام آنکار، برای یک اولیاالله، گناه است
.
طاعـت عـامه، گنـاه خاصگـان /// وصلــت عــامه، حجــابِ خـاص دان
در (طه / 121): « ... و (اینچنین) آدم، پروردگارش را نافرمانی کرد و به بیراهه رفت».
(اعراف / 23): «(آدم و حوا) گفتند: پروردگارا ما به خود «ستم» کردیم و اگر ما را نبخشایی، از زیانکاران خواهیم بود»
(حجر / 42): «همانا برای تو بر بندگان (برگزیدهی) من، تسلطی نیست؛ مگر گمراهانی که تو را پیروی کنند»
بیراهه رفتن، نافرمانی کردن، نادیده گرفتن سخن خدا، گوش کردن و پیروی از سخنان شیطان و ستم کردن به خود؛ اگر گناه نیست، پس چه است؟
آیا غیر از اینست که خدا در (اسراء / 7 و 15) میگوید: « ... هرکس، بدیای کند، به خودش بد کرده است ... »
آدم حوا نیز، به خود ستم کردند.
همچنین گفته شده است که در آن زمان، دینی وجود نداشته است.
پیامبری که انسانی کامل است و به دانشی ژرف رسیده است، چه نیازی به دین دارد؟
آیا پیامبران پیش از آنکه پیامبر شوند، از دین آگاهیای داشتهاند که گناه نکردهاند؟
کسی گناه میکند که گمراه است؛
کسی گناه میکند، که شناخت نسبت به خدا ندارد
چنین کسانی نیاز به ارشاد و دین دارند.
وگرنه پیامبری که میخواهد دیگران را ارشاد کند، خود چگونه نیاز به ارشاد دارد؟
آیا آدمی که نامهای الهی را درک کرده است نمیداند که چه چیزی نافرمانی است و چه چیزی سرسپردگی؟
چنین کسی چه تفاوتی با یک آدم ساده دارد؟
[=Microsoft Sans Serif]
با سلام و درود
در ابتدا عرض کنم؛ بنده بر روی مطالب شما فکر می کنم ولی موقع ارسال و وقتی پاسخش را آماده کرده ام می بینم همه سؤال به گونه ای دیگر تغییر کرده است، لذا این مطالب بر اساس همان مطلب سابقتان خدمتتان عرض می شود:
1. آدم ابوالبشر که نماینده نوع بشر است، به خاطر نقص معرفتی باید به زمین هبوط کند تا از این طریق به رشد و کمال برسد.
لذا هبوط آدم، اثر تکوینی نقائص انسانی است، و این دیگر اسمش گناه نیست بلکه نقیصه ای است که باید با گذر زنذگی دنیوی جبران شود و انسان در این مسیر به رشد و تعالی برسد.
2. هر گناهی که گناه فقهی نیست و عذاب و عقاب ندارد. گناه می تواند عرفانی باشد یعنی انسان کامل به نقائص معرفتی خویش پی می برد و لذا توبه می کند. توبه و استغفار پیامبران و اولیای الهی از همین باب است.
3. بله، برخی اعمال برای عده ای گناه نیست ولی برای مقربان گناه است. به همین خاطر اگر انسان عادی چنین کاری که آدم می کرد را کرده بود توبه هم نمی کرد و اصلا به فکر توبه نمی افتاد؛ در حالی که آدم علیه السلام به این مقام آگاهی داشت و توبه کرد.
لذا این ها قصورات ذاتی است که انسان کامل به آن آگاهی دارد و با توبه آن را جبران می کند، لذا این ها گناهی نیست که منافات با عصمت داشته باشد.
4. در کنار این آیات که تعبیرهای مختلفی مانند ذنب و گمراهی و ... در مورد پیامبران دارد، روایات بساری داریم که پیامبران و انبیای الهی را معصوم می دانند.
لذا از این کلام اهل بیت علیهم السلام که باتفاق شیعه و سنی، مفسر قرآن هستند، به تفسیر صحیح از آیات پی می بریم.
5. پیامبران الهی کمالشان به کمال عقلیشان است و لذا در کنار آن نیازمند وحی هستند.
لازم به ذکر است که عقل و فطرت به تنهایی برای سعادت بشر کافی نیست بلکه علاوه بر آن نیاز به وحی است.
بر اساس قرآن آدم با پیروی از شیطان نافرمانی خدا را کرده است و به خود ظلم کرده است. و این نوع حرکات از نشانه های انکار ناپذیر گناه است .
پافشاری اهل تشیع بر توجیه عمل آدم به این خاطر نیست که آدم پسر خاله تشیع است بلکه قبول گناه و اشتباه یعنی زیر سوال رفتن بنیان مذهب تشیع است .
چرا؟ »»» پیروان این مذهب برای پیامبران و ائمه عصمت را قائل هستند. چرا عصمت ؟
برای اینکه مقابل عصمت را برای سایر مردم در نظر دارند یعنی همه ی مردم در طول عمر خود مرتکب گناه و اشتباه می شوند الا پیامبران و ائمه
از طرفی از کلمه برگزیده شدن که در قرآن برای آدم و پیامبران انتخاب شده است »»»
آدم را پیامبر محسوب می کنندپیروان تشیع هر جا در قرآن فعلی که رنگ و بوی گناه برای پیامبران داشته باشد را ببینند مجبورند گناه زدایی کنند تا از مقام عصمت دفاع کنند
البته آن چه برای تشیع مهم است پیامبران نیستند بلکه »»»
این امامان هستند که برای اهل تشیع مهم هستند و دفاع از عصمت پیامبران هدف اصلی نیست بلکه وقتی پیامبران مصون از گناه باشند نتیجه می گیرند که پس رهبران جامعه اسلامی باید معصوم باشند و اثبات می کنند که ابوبکر و عمر و عثمان خلافت را غصب کرده اند
میتوان اتفاق را این گونه تحلیل نمود »»»
ساختمان بدنی آدم فاقد نیروی جنسی بوده است یعنی آدم و زنش هیچ نیروی جنسی نداشته اند و هیچ ارتباط جنسی با هم نداشته اند و هیچ نیازی هم نداشته اند با خوردن از میوه آن درخت نیروی جنسی در آنها ایجاد شد
تصورش هم راحت است »»»
وقتی ما در شرایط عادی هستیم تمایلات جنسی نداریم اما اگر صحنه های محرک ببینیم یا بشنویم یا حس کنیم این گونه تغییر می کنیم کاری که آدم با خوردن میوه ممنوعه مبتلایش شد و قرآن می گوید شیطان را پیروی نکنید چون شما را امر به فحشا و منکر می کند مانند نگاه حرام است چون محرک است و گناه است خوردن میوه درخت نیز حرام است چون محرک شهوت در آدم است.
با سلام و درود
ادله عصمت محکم است و اختصاص به شیعه ندارد. اهل سنت نیز عصمت را برای پیامبراکرم صلی الله علیه وآله و در حیطه ابلاغ وحی قبول دارند.
شیعه با ادله عقلی و نقلی، علاوه بر معصوم بودن پیامبران در ابلاغ وحی، در سایر مراحل و نیز نسبت به اهلبیت علیهم السلام که حانشینان رسول خدا صلی الله علیه وآله هستند نیز قبول دارد.
لذا این تصور شما صحیح نیست.
در مورد حضرت آدم نیز بایدگفت اولا از حقیقت خوردن آن میوه و ... آگاه نیستیم. در ثانی بعید است همه چیز فقط به خاطر موضوع شهوت و جنسی باشد و معنای لغوی عورت لحاظ باشد.
می تواند اشعار به این باشد که آن ها پس از خوردن آن میوه، به نقائص خود پی بردند یعنی فکر می کردند که همه چیز تمام هستند ولی فهمیدند که این گونه نیست.
ادله عصمت محکم است و اختصاص به شیعه ندارد. اهل سنت نیز عصمت را برای پیامبراکرم صلی الله علیه وآله و در حیطه ابلاغ وحی قبول دارند.
شیعه با ادله عقلی و نقلی، علاوه بر معصوم بودن پیامبران در ابلاغ وحی، در سایر مراحل و نیز نسبت به اهلبیت علیهم السلام که حانشینان رسول خدا صلی الله علیه وآله هستند نیز قبول دارد.
لذا این تصور شما صحیح نیست.
در مورد حضرت آدم نیز بایدگفت اولا از حقیقت خوردن آن میوه و ... آگاه نیستیم. در ثانی بعید است همه چیز فقط به خاطر موضوع شهوت و جنسی باشد و معنای لغوی عورت لحاظ باشد.
می تواند اشعار به این باشد که آن ها پس از خوردن آن میوه، به نقائص خود پی بردند یعنی فکر می کردند که همه چیز تمام هستند ولی فهمیدند که این گونه نیست.
سلام و آرزوی توفیق
1. تعریف عصمت اغراق است و مخالف قران است برای من قران بیشتر از سنی اعتبار دارد
2. از اغراق که بگذریم افراد دیگر هم در مورد دین احساس مسئولیت می کنند از جمله خود شما
در ابتدا عرض کنم؛ بنده بر روی مطالب شما فکر می کنم ولی موقع ارسال و وقتی پاسخش را آماده کرده ام می بینم همه سؤال به گونه ای دیگر تغییر کرده است، لذا این مطالب بر اساس همان مطلب سابقتان خدمتتان عرض می شود:
منظور از این گفتار چیست؟
ما نظر پیشین خود را ویرایش نکردهایم!
اگر هم منظور شما نظر دوم ماست، باید بگوییم که ما بر روی نام شما در زیر این گفتار درنگ کردیم و دیدیم که بازدید پایانی شما برای روز گذشته است و با خود گفتیم که ایشان هنوز نیامدهاند و میتوانیم گفتار خود را ویرایش کنیم و چیزی بر آن بیفزاییم.
ما نمیدانیم چگونه شما بدون اینکه وارد این گفتار شوید، سخنان ما را دیدهاید!
همچنین، زمان پاسخگویی دو تا سهروز میباشد، آیا بهتر نبود تا روز دیگر درنگ کنید و در مورد سخنان افزوده شدهی ما نیز اندیشه میکردید؟
*****
این گفت و گو را دیگر ادامه نمیدهیم؛ زیرا اگر بخواهیم چنین کنیم، تنها باید از سخنان کارشناس ایراد بگیریم و ایشان به شیوههای گوناگون، سخنان ما را میپیچانند و پرسشهای ما را نادیده میانگارند.
1. تعریف عصمت اغراق است و مخالف قران است برای من قران بیشتر از سنی اعتبار دارد
با سلام و درود
عصمت پیامبران با ادله عقلی، قرآنی و روایی اثبات شده است که البته جای پرداختن به آن ها این جا نیست.
کسی نخواست شما نظر اهل سنت را بر قرآن ترجیح بدهید. اولا عصمت از ادله قرآنی هم ثابت می شود. ثانیا اشاره به قول اهل سنت کردم چون شما قبول عصمت را بهانه ای برای شیعه و اعتقاد به امامت دانسته بودید. لذا اشاره ام به اهل سنت و پذیرش عصمت، برای این بود که اختصاص به شیعه و آن طور که شما تصور می کنید نیست.
منظور از این گفتار چیست؟
ما نظر پیشین خود را ویرایش نکردهایم!
اگر هم منظور شما نظر دوم ماست، باید بگوییم که ما بر روی نام شما در زیر این گفتار درنگ کردیم و دیدیم که بازدید پایانی شما برای روز گذشته است و با خود گفتیم که ایشان هنوز نیامدهاند و میتوانیم گفتار خود را ویرایش کنیم و چیزی بر آن بیفزاییم.
ما نمیدانیم چگونه شما بدون اینکه وارد این گفتار شوید، سخنان ما را دیدهاید!
همچنین، زمان پاسخگویی دو تا سهروز میباشد، آیا بهتر نبود تا روز دیگر درنگ کنید و در مورد سخنان افزوده شدهی ما نیز اندیشه میکردید؟
*****
این گفت و گو را دیگر ادامه نمیدهیم؛ زیرا اگر بخواهیم چنین کنیم، تنها باید از سخنان کارشناس ایراد بگیریم و ایشان به شیوههای گوناگون، سخنان ما را میپیچانند و پرسشهای ما را نادیده میانگارند.
«شما را به کردگار دانا میسپاریم»
با سلام و درود
شما مطلب قبلیتان را ویرایش نکردید بلکه بطور کلی عوض کرده بودید. بنده وقتی خواستم پاسخ بدهم دیدم هیچ کجای این پاسخ مرتبط با مطالب شما نیست و باید مجددا پاسخی مرتبط با مطالب شما تهیه کنم، به همین خاطر این تذکر را دادم تا تعجب نکنید که چه شده؛ لذا فقط جنبه اطلاع رسانی داشته نه این که بقیه فرمایشات شما را پاسخ نمی دهم.
عصمت پیامبران با ادله عقلی، قرآنی و روایی اثبات شده است که البته جای پرداختن به آن ها این جا نیست.
کسی نخواست شما نظر اهل سنت را بر قرآن ترجیح بدهید. اولا عصمت از ادله قرآنی هم ثابت می شود. ثانیا اشاره به قول اهل سنت کردم چون شما قبول عصمت را بهانه ای برای شیعه و اعتقاد به امامت دانسته بودید. لذا اشاره ام به اهل سنت و پذیرش عصمت، برای این بود که اختصاص به شیعه و آن طور که شما تصور می کنید نیست.
سلام و آرزوی سلامتی
چه وقت می گوییم هوا سرد شده است وقتی که قبلا هوا گرم باشد
مقایسه وقتی معنی دارد که دو چیز با هم مقایسه شود
در اینجا نیز بحث مقایسه مطرح است
مقایسه بین پیامبران و مردم
وقتی می گوییم پیامبران معصوم هستند داریم پیامبران را با مردم غیر پیامبر مقایسه می کنیم
روند واقعی این است که باید با دلایل و اسناد به دیگران نشان دهیم که شما معصوم نیستید
در این نوع بحث ها شیعه فکر می کند که مقابلش پیامبر را معصوم نمی داند و مرتب استدلال عقلی می آورد روایاتی از سنی و شیعه می آورد آیات قرآن می آورد که پیامبر معصوم است
در حالی که من به عنوان بحث کننده منظورم این نیست که پیامبر معصوم نیست که بحث کننده برایم دلیل عقلی می آورد
من به عنوان بحث کننده درخواست دارم برایم اثبات کنید که غیر پیامبران معصوم نیستند
در ضمن من قبول دارم که بخشی از مردم فاسد هستند و با کتاب قرآن بد معامله می کنند و البته معصوم نیستند اما افرادی را می شناسم که معصوم هستند و با کتاب خدا معامله به حق می کنند و متاسفانه گفته می شود که شما معصوم نیستید
نکته بعدی این است که اغراقی در مورد شخصیت پیامبران بیان می شود که نادرست است زیرا ایات قرآن این توصیفات را قبول ندارد. دو مورد مشکوک بیان می شود یکی فقط پیامبران معصوم هستند دیگر داستان زندگی پیامبران درست تحلیل نمی شود.
چه وقت می گوییم هوا سرد شده است وقتی که قبلا هوا گرم باشد
مقایسه وقتی معنی دارد که دو چیز با هم مقایسه شود
در اینجا نیز بحث مقایسه مطرح است
مقایسه بین پیامبران و مردم
وقتی می گوییم پیامبران معصوم هستند داریم پیامبران را با مردم غیر پیامبر مقایسه می کنیم
روند واقعی این است که باید با دلایل و اسناد به دیگران نشان دهیم که شما معصوم نیستید
در این نوع بحث ها شیعه فکر می کند که مقابلش پیامبر را معصوم نمی داند و مرتب استدلال عقلی می آورد روایاتی از سنی و شیعه می آورد آیات قرآن می آورد که پیامبر معصوم است
در حالی که من به عنوان بحث کننده منظورم این نیست که پیامبر معصوم نیست که بحث کننده برایم دلیل عقلی می آورد
من به عنوان بحث کننده درخواست دارم برایم اثبات کنید که غیر پیامبران معصوم نیستند
در ضمن من قبول دارم که بخشی از مردم فاسد هستند و با کتاب قرآن بد معامله می کنند و البته معصوم نیستند اما افرادی را می شناسم که معصوم هستند و با کتاب خدا معامله به حق می کنند و متاسفانه گفته می شود که شما معصوم نیستید
با سلام و درود
چنین مقایسه و استدلالی صحیح نیست.
عصمت، قبل از وحی است. پیامبران الهی ابتدا به مقام عصمت رسیده اند و سپس بر ایشان وحی شده است، لذا این گونه نبوده که به خاطر نزول وحی، معصوم شده باشند.
با سلام و درود
شما مطلب قبلیتان را ویرایش نکردید بلکه بطور کلی عوض کرده بودید. بنده وقتی خواستم پاسخ بدهم دیدم هیچ کجای این پاسخ مرتبط با مطالب شما نیست و باید مجددا پاسخی مرتبط با مطالب شما تهیه کنم، به همین خاطر این تذکر را دادم تا تعجب نکنید که چه شده؛ لذا فقط جنبه اطلاع رسانی داشته نه این که بقیه فرمایشات شما را پاسخ نمی دهم.
در ضمن، بنده خرسندم از این که در خدمت شما هستم.
این سخن شما برای آگاه کردن ما نمیتواند باشد! زیرا ما «شگفتزده و متعجب شدیم»!
همچنین، ما نوشتار دوم خود را «چهار روز» پیش از این سخن نوشتیم؛ و شما باید این سخن را همان لحظه و پیش از پاسخ دادن به آن نوشتار ویرایش شدهی ما میگفتید و نه پس از گذشت این همه روز و نگارش شدن نوشتار سوم ما.
چراکه ما نوشتار سوم خود را بر پایهی گفتههای شما که در مورد نوشتار دوممان گفته بودید، نگارش کردیم!
(اگرچه بازهم همان سخنان را میزنیم)
همچنین شما پاسخ ندادید که چگونه بدون وارد شدن به این گفتار، سخنان ما را دیدهاید؟
این اشتباه از جانب شما بوده؛ زیرا ما گمان کردیم که شما هنوز نوشتار ما را ندیدهاید وگرنه ویرایشی آنگونه انجام نمیشد - که شما آنرا به گردن ما انداختهاید!
*****
ما هم خرسند میشویم که پاسخی برای یکپارچه شدن دوگانگیهای این داستان شگرف، بیابیم.
تنها باید گفت که از پوستهی سخنان قرآن، نمیشود این دوگانگیها را یکپارچه کرد؛ زیرا این داستان، داستانی عرفانی مینماید!
[=Microsoft Sans Serif]درود بر شما، «مؤمن» گرامی و سپاس از راهنماییتان :Gol:
مؤمن;397007 نوشت:
با سلام و احترام.
به نظر بنده علت این نافرمانی مشخصاً هوای نفس او بوده است. لذا نه می توان گفت که از روی فراموشی مرتکب این خطا شده است و نه این که از روی آگاهی کامل و عناد با دستور الهی مخالفت نموده است.
تنها نفس فراموشکاران است که بر آنان چیره میشود.
بدینمایه: تا کسی یاد خدا را از دل بیرون نکند و سخنان او را فراموش نکند یا نادیده نگیرد، به سخن نفس یا اهریمن، گوش نمیدهد.
نقل قول:
همه سرفصل ها لزوماً به معنای همه جزئیات نیست. ممکن است کسی در تمام زمینه ها سررشته داشته باشد اما در هیچ یک به نهایت آگاهی و علم نرسیده باشد. به قول معروف همه چیز را همگان دانند. پس آدم (ع) از همان جایی ضربه خورده است که آگاهی کاملی در مورد آن نداشته است چنان که داستان لغزش های بشری معمولاً بر همین منوال است.
گمان کنیم به این سخن شما در نوشتارهای پیشین پاسخ دادهایم.
چون سخنان ما زیاد بوده، شاید خسته کننده بودن آنان باعث شده است که آنرا نخوانید؛ به همین روی، شمهای از آن گفته میشود:
نقل قول:
[=Microsoft Sans Serif]با همهی اینها، اگر به آدم در مورد مورچهها، گیاهان و بِستر رودخانهها دانشی رسیده باشد یا نه، تفاوتی ندارد. [=Microsoft Sans Serif]اما بدونشک، آدم به دانش معنوی بالایی رسیده شده بود.
[=Microsoft Sans Serif]پرسش اینست: «چرا کسی که به درک دانش خدایی (در مورد نامهای خدایی، همچون «علیم»، «بصیر»، «مدبر» و ...) رسیده است و از نزدیکان خدا شده است؛ آنگونه آسان از اهریمن، در جایی که نیرنگ و فریب جایی ندارد و یا حداقل باید کمرنگتر باشد، فریب میخورد؟
پیامبران، همگی عارف خدایی هستند؛ عارفانی ویژه که هیچ آدم سادهای نمیتواند به درجهی عرفان آنان برسد. همانگونه که مولانا میگوید: «قرآن هفت پوسته دارد و عارفان تنها تا پوستهی چهارم آن میتوانند راه یابند و دیگر پوستهها را تنها پیامبران و مخلَصین میتوانند دریابند».
در عرفان، کسانی که پس از تلاشهای بسیار و مردافکن به فنا برسند، به دریای بیکران هستی رسیدهاند و همانند قطره در آن دریا فنا میشوند و آنان نیز بیکران شدهاند و دانشی بیکران دارند.
عارفانی همچون: ابنعربی و مولانا چیزهایی گفتهاند که آدمی میماند اینان چقدر دانش و نوشتار دریافته و خواندهاند که اینگونه دانشمند شدهاند و اینچنین زیبا چیزهای دو جهان را تحلیل میکنند؟ پاسخ این است که آنان به دریای بیکران رسیدهاند و از خواندن و نوشتن فراتر رفتهاند. همانگونه که گفتهاند: «دانش راستین، همچون دریاست و این دانشهایی که آدمها فرا میگیرند، همچون کشیدن آب دریا با کاسه یا طاس است!»
هنگامی که یک آدم سادهی عارف، آنگونه دانشمند است، چگونه یک پیامبر، که عارف بسیار والاتر است، نمیتواند دانشی بیکران داشته باشد؟ اصلاً مگر میشود تا کسی به حکمت نرسیده است، خدا را دریابد؟ آدم ساده، حتی توان دیدن یک جن و پری را هم ندارد؛ چه برسد به دیدار خدا!
«تا کسی به حکمت راستین نرسد، نمیتواند به خدا برسد»
برخی از بزرگان نیز در مورد موسی و خضر گفتهاند که موسی دانشی را از خضر خواسته است که خود آنرا نداشته ولی خضر داشته است!!
نقل قول:
یکی از تفاوت ها این است که آدم دانشمند پس از توبه و تنبه دیگر خطای خود را تکرار نمی کند اما انسان ساده و ضعیف تر احتمالاً چندین بار دیگر نیز از همین سوراخ گزیده می شود.
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟
از یک بچه، اشتباه میسزد که آن اشتباه، اشتباهی بچگانه است.
اما از یک مخلَص چه؟ چه بسیارند آدمهای سادهای که پس از گناه، توبه کردهاند و دیگر گناه نکردهاند.
این برتریی برای آدم نیست؛ زیرا کسی که میداند نباید دست به سیم برق بزند ولی بزند، یک کار بسیار نابخردانه کرده است؛ هرچقدر هم که پشیمان شود، هنای آن کار نابخردانه نابود نمیشود؛ همانگونه که نافرمانی آدم، باعث بیرون شدن او شد و پشیمانیاش او را به جایگاه پیشینش باز نگرداند.
پرسش: اگر ممکن است داستان حضرت آدم و میوه ممنوعه را از نظر مفهومی توضیح بدهید.
پاسخ:
با سلام و درود
با توجه به جهات مختلفی که مطرح کرده اید، به چند مطلب اشاره می شود: مطلب اول: بهشت آدم، بهشت دنیوی بوده
بهشتى كه آدم و همسرش در آن ساكن شدند، آن بهشتى نبود كه خداوند بر اهل ايمان وعده كرده است و به آن «جنة الخلد» يا بهشت جاويدان گفته مىشود. مواردی را می توان به عنوان شاهد برای این نظریه آورد:
1. كسى كه وارد آن بهشت شود ديگر از آن خارج نخواهد شد و آدم و حوا از بهشت بيرون شدند.
2. در بهشت جاويدان، امر و نهى در كار نيست، در حالى كه آدم و حوا در آن بهشت از خوردن شجره نهى شدند.
3. یكی دیگر از خصوصیات بهشت جاودان این است كه شیطان و وسوسه های شیطانی و به طور كلی، نافرمانی خداوند در آن جایی ندارد. بهشت آخرت از هر آلودگی و رنگ غیر خدایی پاك و مبرا است.
4. آدم خود مىدانست كه آن بهشت بهشت جاويدان نيست و لذا در وسوسهاى كه شيطان كرد به آدم اظهار داشت كه اگر از ميوه شجره ممنوعه بخورد، در آن بهشت جاويدان خواهد ماند.
5. در اول خلقت آدم، خداوند فرمود من در روى زمين خليفهاى خلق مىكنم، و در چند آيه گفته شده كه خميرمايه آدم از گل و خاك چسبنده متعفن بوده، و اين نشان مىدهد كه بدون شك آدم در همين كره خاكى و در روى زمين آفريده شده است و اگر بهشت در آسمان بود بايد آدم از زمين به آسمان برده مىشد و اين خلاف ظاهر است، و در هيچ آيهاى به آن اشاره نشده است.
6. روایاتی از ائمه اطهار علیهم السلام بر همین مطلب ظهور بلکه تصریح دارند، مانند:
"سألت ابا عبد الله(علیه السلام) عن جنة آدم. فقال: جنة من جنان الدنيا يطلع عليه الشمس و القمر. و لو كانت من جنان الخلد، ما خرج منها أبدا"؛ راوی می گوید: از حضرت صادق علیه السلام در مورد بهشتى كه حضرت آدم علیه السلام در آن بوده سؤال كردم. حضرت فرمودند: آن باغى است از باغ هاى دنيا كه خورشيد و ماه بر آن طلوع و غروب مى كنند، و اگر از باغ هاى قيامت بود هرگز آدم از آن خارج نمى شد.(1)
بنابر این بهشت حضرت آدم آن بهشت موعودی نبوده كه شیطان از آن رانده شده است. مطلب دوم: حضرت آدم علیه السلام معصوم بوده
در این كه حضرت آدم علیه السلام معصوم بود، جای تردید ندارد.
عصیانی منافی با عصمت است كه از حیث عبودیت صورت گیرد، و این زمانی است كه از اوامر و نواهی مولوی خداوند، سرپیچی كند.
نهى آدم و همسرش از خوردن مبوه درخت ممنوعه، نهى مولوى نبود كه تخلف از آن معصيت باشد، بلكه يك نهى ارشادى بوده، به اين معنا كه خداوند آدم را تكليف شرعى نكرد، بلكه از خاصيت تكوينى آن درخت آگاه كرد كه اگر از آن بخورند به خودشان ظلم كرده و به رنج و سختی دچار خواهند شد، و لذا پس از خوردن از آن درخت، با اين كه توبه كردند و خداوند هم توبه آن ها را پذيرفت، باز آن ها را از بهشت بيرون كرد، زيرا اثر طبيعى خوردن از آن درخت بيرون شدن از بهشت بود.
هم چنین از ظاهر آیات قرآن به دست می آید که مسأله تشریع احكام و روشن ساختن راه هدایت و بیان اوامر و نواهی مولوی، بعد از هبوط به زمین است، یعنی در آن روز كه اين مخالفت سر زد، اصلا دينى تشريع نشده بود، و بعد از هبوط آدم دين خدا نازل شد؛ کما این که آیه ذیل به آن اشاره دارد:
«قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنىِّ هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لَا هُمْ يحَزَنُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بايَاتِنَا أُوْلَئكَ أَصحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»؛ گفتيم: «همگى از آن، فرود آييد! هر گاه هدايتى از طرف من براى شما آمد، كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگين شوند.» و كسانى كه كافر شدند، و آيات ما را دروغ پنداشتند اهل دوزخند و هميشه در آن خواهند بود.(2)
علامه طباطبایی می گوید: آدم و همسرش به خودشان ظلم كردند و خود را از بهشت محروم ساختند، نه اين كه نافرمانى خدا را كرده، و گناهى مرتكب شده باشند.(3)
بنابر این، خوردن از درخت منع شده، معصيت و گناه شرعى نبود و با عصمت حضرت آدم منافات نداشت. مطلب سوم: منظور اصلى از خلقت آدم، سكونت در زمين بوده
از سياق سه دسته آيات (بقره، 30 ـ 39)، (طه، 115 ـ 126)، و (اعراف 19ـ 25)، به خوبى بر می آید كه منظور اصلى از خلقت آدم اين بوده كه در زمين سكونت كند.
چيزى كه هست راه زمينى شدن آدم همين بوده كه نخست در بهشت منزل گيرد، و برتری او بر ملائكه، و لياقتش براى خلافت اثبات شود، و سپس ملائكه مأمور به سجده براى او شوند، و آن گاه در بهشت منزلش دهند، و از نزديك شدن به آن درخت نهيش كنند، و او (به تحريك شيطان) از آن بخورد، و در نتيجه عورت و زشتی هایش ظاهر گردد، و در آخر به زمين هبوط كنند.
لذا آخرين عامل و علتى كه باعث زمينى شدن آدم و حوا شد، همان مسئله ظاهر شدن عيب (عورت) آن دو بود؛ و معلوم است كه اين دو عضو، مظهر همه تمايلات حيوانى است چون مستلزم غذا خوردن، و نمو نيز هستند.
گویا خلقت بشرى و زمينى آدم و همسرش، تمام شده بود، و بعد خدا آن دو را داخل بهشت كرد، ولى آن قدر به آن دو مهلت ندادند كه در همين زمين متوجه عيب خود شده و نيز به سایر لوازم زندگی دنيوى و احتياجات آن پى ببرند؛ بلكه بلافاصله آن دو را داخل بهشت كردند، و وقتى داخل كردند كه هنوز روح ملكوتى و ادراكى كه از عالم ارواح و فرشتگان داشتند، به زندگى دنيا آلوده نشده بودند.
پس پوشيدگى عيبهاى آن دو موقتى بود، و ظاهر شدن عيب در زندگى زمينى، و به وسيله خوردن از آن درخت، يكى از قضاهاى حتمى خدا بوده، كه بايد می شد.
افزون بر این که خداوند متعال، خطای آنان را بعد از آن كه توبه كردند بخشید، و در عين حال آن ها را به بهشتشان بر نگرداند، بلكه به سوى دنيا هبوطشان داد، تا در آنجا زندگى كنند.
اگر محكوميت زندگى كردن در زمين، با خوردن از درخت و هويدا گشتن عيب، قضايى حتمى نبود، و نيز برگشتن به بهشت محال نبود، بايد بعد از توبه و ناديده گرفتن خطيئه به بهشت بر گردند، (براى اينكه توبه آثار خطيئه را از بين مىبرد).(4) بیانی دیگر
شايد علت اين جريان آن بوده كه آدم با زندگى كردن روى زمين هيچ گونه آشنايى نداشت، و تحمل زحمت هاى آن بدون مقدمه براى او مشكل بود، و از چگونگى كردار و رفتار در زمين بايد اطلاعات بيشترى پيدا كند.
بنابر اين مىبايست مدتى كوتاه تعليمات لازم را در محيط بهشت ببيند و بداند زندگى روى زمين توأم با برنامهها و تكاليف و مسئوليت ها است كه انجام صحيح آن ها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت است، و سرباز زدن از آن سبب رنج و ناراحتى.
و نيز بداند هر چند او آزاد آفريده شده، اما اين آزادى بطور مطلق و نامحدود نيست كه هر چه خواست انجام دهد او مىبايست از پارهاى از اشياء روى زمين چشم بپوشد.
او در اين محيط مىبايست تا حدى پخته شود، دوست و دشمن خويش را بشناسد، چگونگى زندگى در زمين را ياد گيرد.
آرى اين خود يك سلسله تعليمات لازم بود كه مىبايست فرا گيرد، و با داشتن اين آمادگى به روى زمين قدم بگذارد.(5) مطلب چهارم: آدم و همسرش شيطان را می ديدند
«فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ»؛ پس گفتيم: اى آدم! اين (ابليس) دشمن تو و (دشمن) همسر توست.(6)
در این آیه كه خداوند با كلمه «هذا» اشاره به شيطان كرده، فهميده می شود كه خداوند، شیطان را به آدم و همسرش نشان داده و معرفی كرده بود، آن هم معرفى به شخص و عين او، نه معرفى به وصف او.
هم چنين آيه «يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ» ـ كه حكايت كلام شيطان است، و قرآن كريم آن را به صورت حكايت خطاب آورده ـ دلالت دارد بر اين كه گوينده آن كه شيطان است، در برابر آدم ايستاده و با او صحبت مىكرده، یعنی سخن، سخن كسى است كه شنونده او را مىديده.
و هم چنين آيه «وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ» (7)، كه قسم خوردن از كسى تصور دارد كه ديده شود.
و نیز آیات دیگر، بر اين دلالت دارند كه شيطان براى آدم و همسرش ديده می شد، و او را مىديدهاند.
اگر حال آدم و همسرش نسبت به شيطان، مانند حال ما بوده كه او را نمىبينيم و تنها وسوسهاش بما مىرسد، می توانستند بگويند: ما كه شيطانى نديديم، و خيال كرديم اين وسوسهها از افكار خودمان بوده، و هيچ احتمال نداديم كه از ناحيه او باشد، و ما هيچ قصد مخالفت با سفارشى كه در خصوص هوشيارى از وسوسه شيطان كردى نداشتيم.
بنابر این، آدم و همسرش شيطان را مىديدند و او را مىشناختند، هم چنان كه انبياء با اين كه به عصمت خدايى معصومند، او را مىديدند و هنگامى كه می خواست متعرض ايشان بشود، مىشناختند، هم چنان كه روايات وارده در باره نوح، و ابراهيم و موسى، و عيسى، و يحيى، و ايوب، و اسماعيل، و محمد صلی الله علیه وآله، بر اين معنا دلالت دارد.(8)
مطلب پنجم: درخت ممنوعه
از آن جا كه خداوند نوع آن درخت را تعيين نكرده، لزومى ندارد كه ما تعيين كنيم، ولى ظاهر بعضى از آيات دلالت دارد كه آن درخت درختى بوده كه با خوردن از آن زشتی ها آشكار مىشد:
«فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما»؛ از آن خوردند پس زشتی هاى آن ها آشكار شد.(9)
«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما»؛ پس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا بعضى از زشتيهاى آنها آشكار شود.(10)
با توجه به اين آيات مىتوان گفت كه آن درخت باعث نوعى آگاهى و علم مىشد.
البته آدم علم اسماء را مىدانست ولى شايد اين آگاهى از زشتی ها كه با خوردن از آن درخت حاصل مىشد، يك علم ديگرى بود كه باعث تشخيص زشتى از خوبى مىگرديد، و تا آدم اين آگاهى را نداشت تكليف شرعى بر او نبود و مى توانست در بهشت بىدردسرى بماند، اما وقتى با خوردن از درخت، اين آگاهى را به دست آورد، ديگر بايد به زمين مىآمد و زير بار تكليفى مىرفت كه آسمان ها و زمين و كوه ها نتوانستند بار آن را بكشند.(11) مطلب ششم: نوع انسان، امتحان و سیر تکامل
چند نکته:
1. در داستان آدم، يك واقعيت بيان مى شود، و آن این که شخص آدم مقصود نیست بلکه نوع آدم منظور است، یعنی همان طور كه مقصود از سجده، سجده بر نوع آدم است، مقصود از خوردن آن درخت و برگزيدن زندگى دنيا نیز نوع انسان است، هر چند براى خصوص آدم رخ داده است.
به بیان دیگر، آدم که نماینده نوع انسان است، از روی خیرخواهی و راهنمایی و ارشاد، از خوردن میوه درخت ممنوعه و نزدیک شدن به آن درخت نهی شد؛ ولی سرشت انسان به گونهاى است كه به اختيار خود از درخت خواهد خورد و نزول خواهد كرد.
بنابر این، نوع انسان چنین است، نه این که انسان های دیگر به خاطر خطای یکی، مجازات شوند.
2. یادمان نرود که عالم ملک طِلق خداوند است و ما نیز از جمله مملوکات الهی هستیم. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم مقهور خواست و اراده الهی هستیم؛ و اصلا ایمان همین است که ما این صولت و سلطه الهی را بشناسیم و به آن گردن نهیم.
هر چه این شناخت و التزام ما به خدا و خواست او بیشتر باشد ایمانمان خالصانه تر است.
3. چه چیزی بهتر از این که خداوند ما را خلق کند و به این اکتفا نکند، بلکه نظام عالم را به گونه ای ترتیب دهد که اسباب سعادت و خوشبختی ابدی برای انسان فراهم باشد. می شد خلق شویم و بیهوده رها شویم، بدون هیچ دلخوشی ای؛ ولی خدا به این اکتفا نکرده و خواسته تا ما به غایت خواسته هایمان که همان خوشبختی بی نهایت و همیشگی است دست یابیم.
بله، این خوشبختی از مسیر سختی هایی می گذرد، که این همان امتحان الهی است.
ممکن است سؤال شود چرا بدون امتحان، به خوشبختی نرسیم؟ که در جواب باید گفت خداوند فیضش نامحدود است، ولی محدودیت های وجودی انسان، به مانند دیگر محدودیت های عالم ماده، باعث می شود خداوند از ابزار امتحان برای رسیدن به خواسته خویش استفاده کند.
در روایت داریم: "أبَی اللهُ أَن یَجری الأشیاءَ إلا بِأسباب"(12)، یعنی خداوند هرگز امور و مقاصد خود را جز به اسباب تدبیر و تعقیب نمی کند. یکی از این اسباب همین نظام امتحان الهی است. _______________
[=Microsoft Sans Serif] میقات;394993 نوشت:
چه بگوییم!
در آیات که آمده است «کُلها؛ همهی نامها را به او آموختیم!» حال شما میگویید: «منظور از کل، کل نیست بلکه جزئی از کل است و یا منظور از کل «کلیات» است!»
در تفسیر نور آمده است: «خداوند متعال، (محتوای) اسما و اسرار عالم، از نام اولیای خود تا جمادات را به آدم تعلیم داد. به تعبیر امام صادق (ع): تمام زمینها، کوهها، درهها، بِستر رودخانهها و حتی همین فرشی که در زیر پای ماست، به آدم شناسانده شد.»
گویا، سخنان شما با سخنان گفته شده در تفسیر نور دوگانگی دارد!
لطفاً دلیل این دوگانگی را بفرمایید که چه است؟
*****
در (طه / 119 - 118) آمده است: «(ای آدم) در آنجا نه گرسنه میشوی و نه برهنه میمانی – و نه تشنه میشوی و نه از گرمای آفتاب میسوزی»
در (بقره / 35) آمده است: «ای آدم از هرچه در این بهشت است، میتوانی «بخوری»، اما به این درخت نزدیک نشو»
اگر در آن بهشت، آدم نه گرسنه میشد و نه تشنه، چگونه بود که در وی نیازی برای خوردن آن میوه بهوجود آمد؟
اگر هم گرسنه و تشنه میشد، پس معنای آیهی مربوط به «طه» چیست که میگوید آدم نه گرسنه میشد و نه تشنه؟
ممکن است گفته شود او برهنه هم نمیشد و پس از خوردن، برهنه شد. ولی پیش از برهنه شدن و خوردن آن میوه، در وی نیازی بهوجود آمده بود که وی را به سمت آن درخت، برای خوردن آن میوه جذب کرده بود!
در این آیات گفته شده است که او را نیازی به خوردن و آشامیدن نبوده؛ ولی، آدم احساس نیاز میکند و به سراغ خوراکی میرود و از آن میخورد!
چگونه آدمی که همهی دانشها را (از نظر جناب قرائتی) میداند و همچنین از خوردن و آشامیدن بینیاز بود، آنگونه سادهلوحانه و همانند یک آدم ساده رفتار کرد و گول گفتههای شیطان را خود و جذب خوردن یک میوه شد؛ میوهای که هیچ نیازی به او نداشته است؟
*****
[=Microsoft Sans Serif]
گفته میشود که آن بهشتی که آدم در او بوده، از بهشت برین پایینتر بوده و وقتی که آدم نافرمانی میکند، پادافرهاش زندگی در این جهان میشود؛ یعنی این جهان از آن بهشت، از نظر رتبه، پایینتر بوده و آدم به این جهان هبوط کرده است.
ولی بهظاهر آن بهشت حتی از این جهان هم پایینتر بوده!
در (حجر / 40 – 39) آمده است که شیطان میگوید: «همهی بندگانت را گمراه میکنم، مگر مخلَصین و آنانی که ایمانی راسخ دارند»
در آن بهشتی که از این جهان برتر بوده، باید نیروی راستی و درستی بسیار بیشتر از نیروی نیرنگ و دروغ باشد و نباید کسی بتواند در آنجا - همانند این جهان، به آسانی دروغ بگوید و کسی را بفریبد.
اما شیطان در آن بهشت، نیرنگی را انجام میدهد که از انجام آن در این جهان ناتوان است؛ یعنی وی در این جهان توانایی فریبدادن بزرگان و نزدیکان به خدا را ندارد.
چگونه است که در آنجا به آسانی کسی را که به شناختی ژرف رسیده است را شیطان به آسانی میفریبد؟
اصلاً چگونه آدم فریب خود؛ در حالی که در این جهان، چنین چیزی دیده نمیشود!
[=Microsoft Sans Serif]در نظرهای ابتدایی شما اینگونه دیده شد که آن کار آدم، گناه نبوده و هبوطش به زمین نیز، پادافره نبوده؛ بلکه ویژگی و بازخورد کار اشتباهش! بوده.
همه آدمیان، ابتدا بهشتی هستند؛ یعنی اگر کسی در نوزادی بمیرد، به بهشت میرود و یا دیوانگان، چون کار زشتی انجام نمیدهند، به بهشت میروند.
اما وقتی آدمی گناه میکند، او از بهشتی بودن، پایین میآید و جهنمی میشود که این موضوع، بازخورد رفتار اشتباهش است.
اگر هبوط آدم، پادافره نباشد، جهنمی شدن آدمیان نیز، نباید پادافره باشد؟!
اگر آدم گناهی انجام نداد، پس چرا توبه کرد (بقره / 37)؟
انجام یک نافرمانی، برای یک آدم ساده، ممکن است گناه نباشد، اما انجام آنکار، برای یک اولیاالله، گناه است.
طاعـت عـامه، گنـاه خاصگـان /// وصلــت عــامه، حجــابِ خـاص دان
[=Microsoft Sans Serif]
در (طه / 121): « ... و (اینچنین) آدم، پروردگارش را نافرمانی کرد و به بیراهه رفت».
(اعراف / 23): «(آدم و حوا) گفتند: پروردگارا ما به خود «ستم» کردیم و اگر ما را نبخشایی، از زیانکاران خواهیم بود»
(حجر / 42): «همانا برای تو بر بندگان (برگزیدهی) من، تسلطی نیست؛ مگر گمراهانی که تو را پیروی کنند»
[=Microsoft Sans Serif]بیراهه رفتن، نافرمانی کردن، نادیده گرفتن سخن خدا، گوش کردن و پیروی از سخنان شیطان و ستم کردن به خود؛ اگر گناه نیست، پس چه است؟
[=Microsoft Sans Serif]آیا غیر از اینست که خدا در (اسراء / 7 و 15) میگوید: « ... هرکس، بدیای کند، به خودش بد کرده است ... »آدم حوا نیز، به خود ستم کردند.
همچنین گفته شده است که در آن زمان، دینی وجود نداشته است.
پیامبری که انسانی کامل است و به دانشی ژرف رسیده است، چه نیازی به دین دارد؟
آیا پیامبران پیش از آنکه پیامبر شوند، از دین آگاهیای داشتهاند که گناه نکردهاند؟
کسی گناه میکند که گمراه است؛
کسی گناه میکند، که شناخت نسبت به خدا ندارد
چنین کسانی نیاز به ارشاد و دین دارند.
وگرنه پیامبری که میخواهد دیگران را ارشاد کند، خود چگونه نیاز به ارشاد دارد؟
آیا آدمی که نامهای الهی را درک کرده است نمیداند که چه چیزی نافرمانی است و چه چیزی سرسپردگی؟
چنین کسی چه تفاوتی با یک آدم ساده دارد؟
و دیگر دوگانگی:
شما خود فرمودهاید که خدا، شیطان را به آدم نشان داد و او را به آدم معرفی کرد که او دشمن وی است:
[=Microsoft Sans Serif][=Microsoft Sans Serif]
اما پس از آن گفته شده است که آدم، سخن خدا را فراموش کرد و گمان کرد که شیطان، کسی است که دوست اوست و سخن او را باور کرد و آنرا انجام داد:
[=Microsoft Sans Serif]
اگر فراموش کردن کسی که خدا آنرا دشمن میخواند در جایی که تنها خدا، آدم، حوا و شیطان بوده، توجیه پذیرفتنیای است؛ پس با توجه به اینکه در اینجهان، آدمیان نه خدا را دیدهاند، نه شیطان را و همچنین هزاران شیطان و هزاران آدم وجود دارد، هیچ ایرادی بر بیراهه رفتن آدمیان نیست و همگی آدمیان به بهشت میروند؟
شیطان برای همهی مردم خود را دوستدار آدمیان جلوه میکند؛ فریب خوردن آدمیان از شیطان و فراموش کردن سخن خدا در مورد شیطان، به نظر نمیرسد توجیه پذیرفتنیای باشد!
[=Microsoft Sans Serif][="Tahoma"] آبـرنـگـ;395019 نوشت:
با سلام و درود
ما نمی دانیم حقیقت آن علم و آن اسماء چه بوده است، ولی می دانیم علم به همه حقایق عالم نبوده است زیرا چنین علمی هم برای پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله بیان نشده است. در مورد معصومین آمده که هر موقع که می خواستند و ارده می کردند، به اذن الهی آگاه می شدند. پس این تصور که آدم علیه السلام از همان موقع بداند که مثلا فلان مورچه آفریقایی با نژاد دیگری در اروپا چه فرقی دارد و ...، صحیح نیست.
لذا چون نمی توان گفت آدم علم اول و آخر را یکجا و بالفعل داشته است، عرض کردم یا کلیات و سرشاخه علوم است و یا بالفعل نیست.
در ادمه توجه شما به نظر مفسران در مورد حقیقت اسماء الهی جلب می کنم:
مفسران در مورد معنای اسماء، نظرات متفاوتی مطرح كرده اند كه به شرح زیر می باشد:
1. تمام نعمت ها و اصول و رموز كشاورزی، درخت كاری و تمام كارهای مربوط به امور دین و دنیا را خدا به آدم آموخت. (ابن عباس و سعید بن جبیر و بیشتر مفسران، به نقل از مجمع البیان، ج 1، ص 180)
2. برخی گفته اند: منظور تمام لغات و زبانها می باشد. (مجمع البیان، ج 1، ص 181؛ التبیان، ج 1، ص 138)
3. بعضی هم معتقدند: مقصود نام ملائكه و فرزندان خود آدم بوده است. (به نقل ازمجمع البیان، ج 1، ص 181)
4. عده ای از مفسران هم بر این باورند كه فوائد، امتیازات، و نام های حیوانات را خدا به آدم یاد داد و این كه هر حیوانی به چه كاری می آید. (به نقل از مجمع البیان، ج 1، ص 181؛ تفسیر جوامع الجامع، ج 1، ص 37)
5. از امام صادق(ع) روایتی نقل شده كه حضرت منظور از اسماء را نام كوه ها، دره ها، بیابان ها، و حتی نام فرش زیر پای خود، می دانند.
"قد روي عن الصادق(ع) أنه سئل عن هذه الآية فقال الأرضين و الجبال و الشعاب و الأودية ثم نظر إلى بساط تحته فقال و هذا البساط مما علمه". (مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص 180؛ تفسیر قمی، ج 1، ص 46؛ نورالثقلین، ج 1، ص 55)
6. خداوند به آدم علم اسرار آفرینش را آموخت تا از اسرار معنوی و مادی آنها آگاه شود، تمام موجودات را بشناسد، و نام همه را بداند و حتی از خواص آن مطلع باشد. استعداد نام گذاری اشیاء را به او ارزانی داشت تا بتواند اشیاء را نام گذاری كند. (تفسیر نمونه، ج 1، ص 178)
7. عدهای از مفسرین با تاكید بر روایاتی كه نقل میكنند معتقدند: اسمائی كه خداوند به حضرت آدم نشان داده است همان انوار خمسه طیبه (حضرت محمد و علی و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام) بوده است. (تفسیر فرات كوفی، ج 1، ص 57؛ تفسیر البرهان، ج 1، ص 164؛ نورالثقلین، ج 1، ص 54)
نکته:
اكثر نظرات مفسران قابل جمع می باشد و می توان گفت وقتی حضرت آدم به اسمائی كه خزائن آن چه در آسمان و زمین است، و غیب آسمان ها و زمین می باشند آگاه می شود، پس در واقع به همه ی اسرار آفرینش و لغات و اسماء كوه ها و دره ها و همه ی مخلوقات و ... آگاه می شود.
[="Tahoma"] آبـرنـگـ;395019 نوشت:
«فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطَنُ قَالَ يَاءادَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلىَ شَجَرَةِ الخُلْدِ وَ مُلْكٍ لَّا يَبْلىَ»
ولى شيطان او را وسوسه كرد و گفت: اى آدم! آيا مىخواهى تو را به درخت زندگى جاويد، و ملكى بىزوال راهنمايى كنم؟! (طه، 120)
با توجه به این آیه شریفه، نیاز انسان از روی گرسنگی و تشنگی نبوده، بلکه وسوسه به جاوانه ماندن در آن بهشت بوده است.
این نقطه ضعف آدم ابوالبشر، حکایت از آن دارد که این خصیصه مشترک همه انسان ها است.
آدم علیه السلام باید به دنیا بیاد و بداند نیاز به وحی الهی دارد. آدم علیه السلام پس از هبوط به زمین، با وحی الهی راهنمایی می شد، و سایر انسان ها از طریق وحی و توسط پیامبران الهی هدایت می شوند.
ضمنا ما نمی دانیم حقیقت آن میوه چه بوده است.
نمی توان چنین نتیجه گیری کرد. چه بسا مخلَصینِ بعد از هدایت وحیانی منظور باشد.
شیطان این را بعد از اخراج از بهشت و با آگاهی به آمدن پیامبران برای هدایت بشر، می گوید.
عباد مخلَص هم بعد از این که تعلیم وحیانی را گرفتند، فریب شیطان را نمی خورند.
علاه طباطبایی چنین می آورد:
از سياق كلام بر مى آيد كه مقصود از مخلَصين (با فتح لام)، كسانى هستند كه خود را براى خدا خالص كرده باشند، و معلوم است كه جز خدا كسى خالصشان نكرده، پس خالص شده هستند. (ر.ک: ترجمه الميزان، ج 12، ص 243)
آدم شیطان را فراموش نکرد بلکه او را می دید ولی فریب قسم او را خورد. شیطان در آن بهشت برزخی همراه آدم است و قسم می خورد که خیر خواه اوست، لذا آدم تصور کرد که کسی با این جایگاه و در این مکان مگر می شود قسم دروغ بخورد، لذا فریب او را خورد.
در تفسیر نمونه آمده:
در واقع شيطان حساب كرد تمايل آدم به چيست، و به اين جا رسيد كه او تمايل به زندگى جاويدان و رسيدن به قدرت بى زوال دارد، لذا براى كشاندن او به مخالفت فرمان پروردگار از اين دو عامل استفاده كرد.
به تعبير ديگر، همان گونه كه خداوند به آدم وعده داد كه اگر شيطان را از خود دور سازى، هميشه در بهشت مشمول نعمت هاى پروردگارت خواهى بود، شيطان نيز در سوسه هايش انگشت روى همين نقطه گذارد. (تفسير نمونه، ج 13، ص 322)
[="Microsoft Sans Serif"]با سپاس از تلاشهای شما و اینکه زمانی را برای پاسخگویی به پرسشهای درهم ما هزینه میکنید
آیا خدا به آدم نگفت: «این اهریمن دشمن تو است»؟
آیا آدم با اینکه خدا به او گفته بود او دشمن تو است و میدانست که او دشمن وی است، میتوانست سخنش را گوش بدهد؟
یا اینکه آدم سخن خدا را فراموش کرد و سخن اهریمن را گوش کرد؟
اگر آدم سخن خدا، که گفته است اهریمن دشمن تو است را فراموش نکرده بود، پس با آگاهی به اینکه اهریمن دشمن اوست، سخن او را گوش کرده است! که این نافرمانای ژرفتر است؛ بدین مایه که آدم با آگاهی، نافرمانی خدا را کرده است.
اهریمن در آنزمان چه جایگاهی داشته است؟
مگر خدا به آدم نگفته بود که اهریمن دشمن توست؟
آیا کسی را که خدا دشمنش میداند و میگوید از دشمنت دوری کن، دارای جایگاه والایی است؟
چگونه میشود که کسی به دشمن خود باور داشته باشد و گمان کند که دشمنش دارای جایگاه والایی است؟! و گمان کند که دروغگویی از دشمن وی نمیسزد؟
گفتیم که اگر هم آدم سخن خدا، که گفته است اهریمن دشمن توست را فراموش کرده باشد؛ باز توجیه پذیرفتنیای نیست! زیرا اویی که دارای جنبهی دریافت درونمایهی نامهای خدایی شده است نمیتواند یک آدم ساده، فراموشکار و یا ناآگاه باشد.
ما هم همین را میگوییم:
با توجه به اینکه آن بهشت، پلهای از این جهان بالاتر بوده، چگونه دروغگویی و نیرنگ، در آنجا به آسانی به فرجام رسید؟
درونمایهی این سخن اینگونه است:
آدم، از خدا دانشهای ژرف را دریافت کرد، دانست که خدا آفریننده و آموزگار اوست و اهریمن دشمن اوست و خدا به او گفت: اگر میخواهد جاودان شود، باید از اهریمن و آن درخت دوری کند؛ اما با همهی این پندها، آدم، سخنان خدا را رد کرد و سخنان اهریمن، که خدا به او گفته بود او دشمن توست، را گوش کرد و آنرا انجام داد!
چرا؟
چگونه آدم چنین اشتباهی را کرده است؟
چگونه آدمی که دانشی ژرف داشته؛ اینگونه پندهای خدا را نادیده گرفته است؟
آدم یک آدم ساده نبوده؛ او از «مخلَصین» خدا بوده؛ او دارای دانش خدایی بوده؛
«اما در رفتار همانند یک آدم ساده رفتار میکند و بهسادگی فریب میخورد!»
میزان «مخلَص» شدن چیست؟
آیا این نیست که آدمی به جایگاهی برسد که توانایی دریافت دانشهای خدایی را پیدا کند؟
آدمی با پرهیزکاری و انجام کارهای خوب، جایگاه خود را بالا میبرد، تا جایی که بتواند توانایی دریافت دانشهای خدایی را داشته باشد و وقتی به این جایگاه میرسد، مخلَص میشود.
اگر قرار باشد تنها کسانی را که آزمایشی بر آنان نباشد مخلَص بدانیم؛ پس هیچکدام از بندگان چنین جایگاهی را ندارند زیرا همواره همهی بندگان، چه نزدیکان و چه گمراهان، در زندگیشان، در حال آزمایش پس دادن هستند و اگر قرار باشد آزمایشی از آنها گرفته نشود؛ نیرنگهای اهریمن و پشتیبانی کردن خدا از چنین کسانی در برابر این نیرنگها، معنایی ندارد!
گاهی هم برخی از آدمیان بدون تلاش، مخلَص میشوند. همانند آدم و عیسی که عیسی(ع) از همان بچگی، به جرگهی پاکان پیوست:
(مریم / 30): «(عیسی) گفت: منم بندهی خدا، او به من کتاب آسمانی داده و مرا به پیامبری برگزیده است»
آیا کسی که نامهای خدا را دریافته است و حقیقت اهریمن و نفس خود را دریافته است، مخلَص نیست؟
آیا آدم دریافت وحیانی نداشته است؟
آیا آموختن نامهای خدا، توسط خدا به آدم – که بسیار جنبهی بالایی برای دریافت آنان نیاز است، دریافت وحی نیست؟
در سروشهای دیگری که بر پیامبران وارد شده است، چه چیزی بوده است؟
آیا این نبوده که فریب نیرنگهای اهریمن را نخورید و از سخنان من پیروی کنید؟
خداوند نهتنها همین سخنها را به آدم گفت، بلکه پیش از آن، درک او را با آموختن نامهای خدایی و بخشیدن دانش خدادادی یا لدنی، بالا برد.
پس چرا آدم پس از دریافت دانشهای خدایی و دریافت آگاهی از نامهای خدا، فریب خورد؟
اگر کسی به جایگاهی رسیده است که خدا خود نامهایش را به او آموخته، مخلَص نیست، پس کی هست؟
همانگونه که خود فرمودهاید: «بعد از اینکه تعلیم وحیانی را گرفت، مخلَص شد».
آدم نیز دانش خدایی را دریافت و به جرگهی نزدیکان پیوست؛
اما چرا فریبِ نیرنگ اهریمن را خورد؟
اما در سورهی «حجر» آمده است که اهریمن در زمان سجده نکردن بر آدم چنین چیزی را گفته است؛ بدون آنکه کسی او را از آمدن پیامبران آگاه کند:
(حجر / 40 – 34): «(خداوند) فرمود: پس از ردیف فرشتگان (و این مقام،) بیرون شو که همانا تو رانده شدهای و البته تا روز پادافره بر تو نفرین خواهد بود / (اهریمن) گفت: پرورداگارا! مرا تا روزی که مردم برانگیخته میشوند، مهلت بده / (خداوند) گفت: همانا تو از مهلت یافتگانی / تا روزی که زمان آن آشکار است / (اهریمن) گفت: پروردگارا! به سبب آنکه مرا گمراه ساختی، من هم در زمین! (بدیها را) برایشان میآرایم و همه را فریب خواهم داد / مگر نزدیکان و برگزیدههای تو را»
نوشتاری چند در مورد آیههای بالا:
o اهریمن از همان ابتدا و بدون آنکه کسی او را آگاه کند، فرجام آدم را میدانست که او چه جنبههایی دارد و در پایان نیز برانگیخته میشود. همانگونه که فرشتگان نیز از همان ابتدا و پیش از آفرینش آدم میدانستند که آدم، آفریدهای سرکش است.
o اهریمن به خدا میگوید: «من هم در «زمین»، بدیها و نافرمانیهای تو را برای آدمیان میآرایم و همه را فریب خواهم داد».
اما او در بهشت هم اینکار را انجام میدهد!
میتوان گفت که اهریمن کاری شگفتآور را در بهشت انجام داد که یک بندهی آگاه و مخلَص را فریب داد!
دو چیز، این کار را شگفتآور میکند:
یک، او گفته است در زمین نیرنگ میگسترانم اما در بهشت نیز اینکار را انجام داد.
دو، اهریمن گفته است در زمین، همه بهجز نزدیکان خدا را میفریبم؛ اما او هم در بهشتی که نباید نیرنگی باشد و یا نیروی چندانی در برابر راستی و درستی نداشته باشد، نیرنگ کرد و هم در برابر یک آدم آگاه به معنای واقعی، نیرنگ کرد و توانست او را بفریبد!
*****
یک پرسش نو:
شیطان چه هنگام از بهشت رانده شد؟
در جایی گفته شده است:
زمان سجده نکردن آدم:
(حجر / 35 – 32): «(خداوند) فرمود: ای اهریمن! چه شد تو را که همراه (فرشتگان) سجدهکنان نیستی؟ - (اهریمن) گفت: من اینگونه نیستم که برای بشری که او را از گِلی خشک، از گلی سیاه و بدبو آفریدهای، سجده کنم – (خداوند) فرمود: پس از ردیف فرشتگان (و این مقام) بیرون شو که همانا تو، رانده شدهای و البته تا روز پادافره بر تو، نفرین خواهد بود»
در هنگام هبوط آدم:
(بقره / 36): «پس اهریمن آن دو را به اشتباه انداخت و آنان را از باغی که در آن بودند، «بیرون کرد!» سپس (به آنها گفتیم): «بیرون شوید»؛ در حالی که برخی از شما، دشمن برخی دیگر است و ...»
اگر اهریمن از درگاه خدا رانده شده بود، چگونه دوباره به درگاه او آمد؟
اگر اهریمن از درگاه خدا رانده شده بود، چرا دوباره به او گفته شد که بیرون شو؟
اگر منظور از «آنها» آدم و حوا باشد؛ بدین مایه میشود که آدم و حوا از درگاه خدا رانده شدند و اهریمن همچنان در آنجا ماند در حالی اهریمن پیش از آن از آنجا رانده شده بود؟!
و دیگر اینکه:
در نیمههای آیهی آورده شده گفته شده است: «... و آنان را از جایی که در آن بودند، بیرون کرد و سپس به آنها گفتیم بیرون شوید ...»
آنان که پس از انجام آن اشتباه، از آنجایی که در آن بودند بیرون شدند؛ چرا دوباره گفته شد: «بیرون شوید»؟
منظور از بیرون شوید دوم چیست و از کجا بیرون شدند؟
*****
بسیار زیبا.
این گفتار را دریافتیم.
نمونه: به کسی که میخواهد به هدفی برسد میگویند: «اگر میخواهی به هدفت برسی، باید فلانی را بکشی»
سرشت آدمی به گونهای است که نیازی به کشتار ندارد و حتی از آن بیزار است؛ ولی برای رسیدن به هدفش، میتواند اینکار را انجام دهد. یعنی اگرچه نیازی به آن ندارد ولی چون اهریمن این کار را برایش میآراید، این توانایی برای او هست که آن کار را انجام دهد.
سپاس
اما همانگونه که میدانیم، کسی به خود اجازه میدهد برای رسیدن به هدفش، کاری نادرست، کاری که انجام دادن آن، نافرمانی کردن خداست را انجام بدهد، که دارای آگاهی چندانی از خدا نباشد.
به عبارتی او باید کسی باشد، خدانشناس و ناآگاه که بخواهد نافرمانی خدا را با انجام دادن کاری، بکند.
یا او یک آدم ناآگاه است که میگذارد دیگری بر خرد او چیره شود، و کار زشتی را برایش زیبا جلوه دهد.
خدا به آدمی گفته است: «از کشتار بپرهیزید»
اما کسی سخن اهریمن که میگوید: اگر میخواهی به همهی آرزوهایت برسی، باید فلانی که سد رسیدن تو به آرزوهایت است را بکشی، گوش میدهد که آدمی ناآگاه باشد؛ آدمی که آگاهی چندانی از فرمانهای خدا ندارد و اگر هم دارد، این آگاهی را باور ندارد (دانش و آگاهیش بالفعل نیست).
یک آدم آگاه و پخته این سخن را نمیپذیرد زیرا از نافرمانی کردن خدا میترسد.
در اینجا آدم حتی از یک آدم ناآگاه و خدانشناس هم بدتر رفتار کرده است!
اینگونه: «با اینکه آدم میدانست اهریمن دشمن وی است، سخن او را گوش کرد و پیرو سخن اهریمن گشت.
با اینکه آدم میدانست خدا او را به نخوردن از آن درخت و دوری از اهریمن پند داده است، سخن خدا را نادیده گرفت و هم به درخت نزدیک شد و هم از اهریمن پیروی کرد»
«آیا کسانی که میدانند، با آنان که نمیدانند، برابراند؟»
از کسی که آگاهی بیشتری دارد، چشمداشت بیشتر هم باید داشت.
یک آدم ساده هیچگاه نه سخن خدا را شنیده و نه اهریمن را دیده است اما با اینحال زمانی که نافرمانی میکند، پادافره میشود.
پس پادافره این نافرمانی برای آدم باید بیشتر باشد؟
پاسخی به این پرسش داده نشده است: «چرا در جایی گفته شده است که آدمی بینیاز از خوردن و آشامیدن است و در جایی دیگر گفته شده است که هرچه میخواهی از خوراکیهای بهشت بخور».
اگر آدم دانشی بالفعل نداشته و دانشش بالقوه بوده، بدینمایه که او دانشی پویا نداشته است که در زمان آزمایش یاریاش کند (؟)؛
در اینجا میتوان گفت که آدم به جرگهی چنین کسانی میپیوندد که خدا میگوید:
(جمعه / 5): «کسانی که مکلف به تورات شدند؛ ولی حق آنرا ادا نکردند؛ همانند الاغی هستند که نوشتارهایی حمل میکنند (ولی چیزی از آن نمیفهمند)»
هدف ما توهین نیست؛ اما شما میگویید که دانشهای آدم بالفعل نبوده و بالقوه بوده؛ بدینمایه که او با اینکه آنها را میدانسته ولی به آنها باور نداشته و یا نمیتوانسته از چیزهایی که میداند برای درستکاری و سرسپردگی به فرمان خدا، استفاده کند.
دانش این جهان است که برای ناآگاهان بالقوه میشود.
اما دانشی که توسط آموزگاری چون «خدا» به آدم آموخته شود، مگر میشود که دانشی سرسری باشد؟
خدا آموزگاری نیست که هرکسی را به شاگردی بپذیرد؛ پس بدونشک، آدم، جنبه و آگاهیای همراه با کردارنیک داشته است که خدا او را به شاگردی پذیرفته است.
به نظر نمیآید گفتار و منظور شما این بوده باشد؛ خواهش ما اینست که بفرمایید منظور از بالفعل نبودن دانش آدم، چیست؟
این گفتار همچنان برای ما تاریک است؛ زیرا در قرآن گفته شده است «همهی»، در بسیاری از تفسیرهای آورده شده هم آن را «همهی» دانستهاند؛
همچنین شما ابتدا گفتهاید که چنین نیست و کل، معنای «همهی» نمیدهد!
سپس در ادامه گفته شده است:
گویا، برخی از تفسیرهای آورده شده را نمیتوان پذیرفت زیرا سستی آنان بسیار است:
بازگو کردن نام حیوانات و کشاورزی، چیزی نیست که بخواهد فرشتگان را درمانده کند و باعث شود در برابر دانش و بزرگی آدم که آینهی تمامنمای خدا بوده، سجده کنند.
آیا فرشتگانی که حتی ناگفته میدانستهاند آدم آفریدهای سرکش است، از بازگو کردن «نام خود» درمانده شده بودند؟
و آیا این کار در اندازهای بوده که فرشتگان را به کرنش وا دارد؟
خداوند به کسی زور نمیگوید و برای هر کارش دلیل دارد.
او به فرشتگان نمیگوید: برای کسی که تنها نامهای ظاهری را میداند، کرنش کنید!
فرشتگان، آدم را کرنش کردند زیرا او آیینهی تمامنمای درونمایهی نامها خدا بود و فرشتگان، نور خدا را در آن آیینه دیدند و در برابرش کرنش کردند.
تنها این تفسیر متفاوت بود:
پنجتن، کاملکنندهی کیش خدایی هستند و بیشک دارای همهی دانشهای لازم بودهاند که توانستهاند به آن جایگاه والا راه یابند.
در تفسیر، آورده شده است که آدم، درونمایه و روشنایی روحانی پنجتن را برای فرشتگان بازگو کرد.
این بدینمایه است که آدم، درونمایهی نامها و ویژگیهای پنجتن را درک کرده است.
پس آدم باید از پنجتن جایگاهش بالاتر باشد که توانسته است آنان را درک کند و برای فرشتگان درونمایهشان را بازگو کند؛ زیرا تنها در صورتی میتوان درون کسی را درک کرد که جایگاهی بالاتر از آنکس را دارا باشیم.
که باز هم در اینصورت، همان درونمایهی مخلَص بودن آدم را میدهد و باز دوگانگی نافرمانی کردن چنین کسی، با وجود مخلَص بودنش، هست.
دیگر تفسیرهای آورده شده، همانند تفسیر نور بودند که گویا شما آنرا درست نمیدانید:
اما در پایان گفتهاید:
ما درست متوجه نشدیم! آیا همهچیز به آدم آموخته شد، یا خیر؟
وقتی گفته میشود: «همهی مخلوقات و ...»، درونمایهاش، همهچیز نمیشود؟
این سخن شما این را میرساند که آدم «همهچیز» را دریافته است.
با همهی اینها، اگر به آدم در مورد مورچهها، گیاهان و بِستر رودخانهها دانشی رسیده باشد یا نه، تفاوتی ندارد.
اما بدونشک، آدم به دانش معنوی بالایی رسیده شده بود.
پرسش اینست: «چرا کسی که به درک دانش خدایی (در مورد نامهای خدایی، همچون «علیم»، «بصیر»، «مدبر» و ...) رسیده است و از نزدیکان خدا شده است؛ آنگونه آسان از اهریمن، در جایی که نیرنگ و فریب جایی ندارد و یا حداقل باید کمرنگتر باشد، فریب میخورد؟
تفاوت آدم دانشمندی که دانش خدایی داشته است، با یک آدم سادهی بیسوادی که به آسانی فریب میخورد، در این موضوع، چیست ؟
ما شتاب چندانی برای دریافت پاسخی ژرف، نداریم.
زیرا چنین پاسخی، برای پاسخگویی به اینهمه پرسش! نیاز به زمان دارد.
سلام
بر اساس قرآن آدم با پیروی از شیطان نافرمانی خدا را کرده است و به خود ظلم کرده است. و این نوع حرکات از نشانه های انکار ناپذیر گناه است .
پافشاری اهل تشیع بر توجیه عمل آدم به این خاطر نیست که آدم پسر خاله تشیع است بلکه قبول گناه و اشتباه یعنی زیر سوال رفتن بنیان مذهب تشیع است .
چرا؟ »»» پیروان این مذهب برای پیامبران و ائمه عصمت را قائل هستند. چرا عصمت ؟
برای اینکه مقابل عصمت را برای سایر مردم در نظر دارند یعنی همه ی مردم در طول عمر خود مرتکب گناه و اشتباه می شوند الا پیامبران و ائمه
از طرفی از کلمه برگزیده شدن که در قرآن برای آدم و پیامبران انتخاب شده است »»»
آدم را پیامبر محسوب می کنندپیروان تشیع هر جا در قرآن فعلی که رنگ و بوی گناه برای پیامبران داشته باشد را ببینند مجبورند گناه زدایی کنند تا از مقام عصمت دفاع کنند
البته آن چه برای تشیع مهم است پیامبران نیستند بلکه »»»
این امامان هستند که برای اهل تشیع مهم هستند و دفاع از عصمت پیامبران هدف اصلی نیست بلکه وقتی پیامبران مصون از گناه باشند نتیجه می گیرند که پس رهبران جامعه اسلامی باید معصوم باشند و اثبات می کنند که ابوبکر و عمر و عثمان خلافت را غصب کرده اند
میتوان اتفاق را این گونه تحلیل نمود »»»
ساختمان بدنی آدم فاقد نیروی جنسی بوده است یعنی آدم و زنش هیچ نیروی جنسی نداشته اند و هیچ ارتباط جنسی با هم نداشته اند و هیچ نیازی هم نداشته اند با خوردن از میوه آن درخت نیروی جنسی در آنها ایجاد شد
تصورش هم راحت است »»»
وقتی ما در شرایط عادی هستیم تمایلات جنسی نداریم اما اگر صحنه های محرک ببینیم یا بشنویم یا حس کنیم این گونه تغییر می کنیم کاری که آدم با خوردن میوه ممنوعه مبتلایش شد و قرآن می گوید شیطان را پیروی نکنید چون شما را امر به فحشا و منکر می کند مانند نگاه حرام است چون محرک است و گناه است خوردن میوه درخت نیز حرام است چون محرک شهوت در آدم است.
[=arial]دقت کنید که امام رضا صلوات الله علیه د رکتاب امالی شیخ ما صدوق رضوان الله علیه این گونه پاسخ می دهد :
انبیا و رسل معصوم اند اما ، یک سری گناهانی هست که مخصوص خود انبیا ست و برای سایر بشر نیست مانند فکر هایی که به حضرت داوود خطور کرد و مثلا تکبر ورزید . این یکی است و نیز آن گناهی که فرمودید برای حضرت آدم علی نبیا و آله و علیه السلام قبل از هبوط ایشان بر روی زمین بود و این گناه مربوط به عالم علوی و بهشت می شود و ایشان بعد از هبوط به زمین معصوم شدند .
[=arial]دقت کنید امام رضا صلوات الله علیه می فرمایند :
[=arial]ِ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي آدَمَ ع وَ عَصى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ آدَمَ حُجَّةً فِي أَرْضِهِ وَ خَلِيفَةً فِي بِلَادِهِ لَمْ يَخْلُقْهُ لِلْجَنَّةِ وَ كَانَتِ الْمَعْصِيَةُ مِنْ آدَمَ فِي الْجَنَّةِ لَا فِي الْأَرْضِ لِتَتِمَّ مَقَادِيرُ أَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَلَمَّا أُهْبِطَ إِلَى الْأَرْضِ وَ جُعِلَ حُجَّةً وَ خَلِيفَةً عُصِمَ بِقَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِينَ
خداوند آدم را حجت بر اهل زمین خلق فرموده و نه برای بهشت و معصیت آدم در بهشت بود نه در زمین ، و هنگامی که به زمین هبوط کرد معصوم شد به قول خداوند جل و عز " خداوند برگزیر آدم و ...
کتاب امالی شیخ صدوق مجلس 20
با سلام و احترام.
به نظر بنده علت این نافرمانی مشخصاً هوای نفس او بوده است. لذا نه می توان گفت که از روی فراموشی مرتکب این خطا شده است و نه این که از روی آگاهی کامل و عناد با دستور الهی مخالفت نموده است.
همه سرفصل ها لزوماً به معنای همه جزئیات نیست. ممکن است کسی در تمام زمینه ها سررشته داشته باشد اما در هیچ یک به نهایت آگاهی و علم نرسیده باشد. به قول معروف همه چیز را همگان دانند. پس آدم (ع) از همان جایی ضربه خورده است که آگاهی کاملی در مورد آن نداشته است چنان که داستان لغزش های بشری معمولاً بر همین منوال است.
یکی از تفاوت ها این است که آدم دانشمند پس از توبه و تنبه دیگر خطای خود را تکرار نمی کند اما انسان ساده و ضعیف تر احتمالاً چندین بار دیگر نیز از همین سوراخ گزیده می شود.
موفق باشید. :Hedye:
با سلام.
بله تحلیل شما به نظرم درست است. در اینجا نیز برداشت حقیر از بیان این داستان آمده است.
موفق باشید.
[="Tahoma"] آبـرنـگـ;396343 نوشت:
با سلام و درود
در ابتدا عرض کنم؛ بنده بر روی مطالب شما فکر می کنم ولی موقع ارسال و وقتی پاسخش را آماده کرده ام می بینم همه سؤال به گونه ای دیگر تغییر کرده است، لذا این مطالب بر اساس همان مطلب سابقتان خدمتتان عرض می شود:
1. آدم ابوالبشر که نماینده نوع بشر است، به خاطر نقص معرفتی باید به زمین هبوط کند تا از این طریق به رشد و کمال برسد.
لذا هبوط آدم، اثر تکوینی نقائص انسانی است، و این دیگر اسمش گناه نیست بلکه نقیصه ای است که باید با گذر زنذگی دنیوی جبران شود و انسان در این مسیر به رشد و تعالی برسد.
2. هر گناهی که گناه فقهی نیست و عذاب و عقاب ندارد. گناه می تواند عرفانی باشد یعنی انسان کامل به نقائص معرفتی خویش پی می برد و لذا توبه می کند. توبه و استغفار پیامبران و اولیای الهی از همین باب است.
3. بله، برخی اعمال برای عده ای گناه نیست ولی برای مقربان گناه است. به همین خاطر اگر انسان عادی چنین کاری که آدم می کرد را کرده بود توبه هم نمی کرد و اصلا به فکر توبه نمی افتاد؛ در حالی که آدم علیه السلام به این مقام آگاهی داشت و توبه کرد.
لذا این ها قصورات ذاتی است که انسان کامل به آن آگاهی دارد و با توبه آن را جبران می کند، لذا این ها گناهی نیست که منافات با عصمت داشته باشد.
4. در کنار این آیات که تعبیرهای مختلفی مانند ذنب و گمراهی و ... در مورد پیامبران دارد، روایات بساری داریم که پیامبران و انبیای الهی را معصوم می دانند.
لذا از این کلام اهل بیت علیهم السلام که باتفاق شیعه و سنی، مفسر قرآن هستند، به تفسیر صحیح از آیات پی می بریم.
5. پیامبران الهی کمالشان به کمال عقلیشان است و لذا در کنار آن نیازمند وحی هستند.
لازم به ذکر است که عقل و فطرت به تنهایی برای سعادت بشر کافی نیست بلکه علاوه بر آن نیاز به وحی است.
[="Tahoma"] اعجمی;396475 نوشت:
با سلام و درود
ادله عصمت محکم است و اختصاص به شیعه ندارد. اهل سنت نیز عصمت را برای پیامبراکرم صلی الله علیه وآله و در حیطه ابلاغ وحی قبول دارند.
شیعه با ادله عقلی و نقلی، علاوه بر معصوم بودن پیامبران در ابلاغ وحی، در سایر مراحل و نیز نسبت به اهلبیت علیهم السلام که حانشینان رسول خدا صلی الله علیه وآله هستند نیز قبول دارد.
لذا این تصور شما صحیح نیست.
در مورد حضرت آدم نیز بایدگفت اولا از حقیقت خوردن آن میوه و ... آگاه نیستیم. در ثانی بعید است همه چیز فقط به خاطر موضوع شهوت و جنسی باشد و معنای لغوی عورت لحاظ باشد.
می تواند اشعار به این باشد که آن ها پس از خوردن آن میوه، به نقائص خود پی بردند یعنی فکر می کردند که همه چیز تمام هستند ولی فهمیدند که این گونه نیست.
سلام و آرزوی توفیق
1. تعریف عصمت اغراق است و مخالف قران است برای من قران بیشتر از سنی اعتبار دارد
2. از اغراق که بگذریم افراد دیگر هم در مورد دین احساس مسئولیت می کنند از جمله خود شما
3.فرق معصوم با مثلا آیت الله مکارم در چیست؟؟؟
[=Microsoft Sans Serif] میقات;397371 نوشت:
منظور از این گفتار چیست؟
ما نظر پیشین خود را ویرایش نکردهایم!
اگر هم منظور شما نظر دوم ماست، باید بگوییم که ما بر روی نام شما در زیر این گفتار درنگ کردیم و دیدیم که بازدید پایانی شما برای روز گذشته است و با خود گفتیم که ایشان هنوز نیامدهاند و میتوانیم گفتار خود را ویرایش کنیم و چیزی بر آن بیفزاییم.
ما نمیدانیم چگونه شما بدون اینکه وارد این گفتار شوید، سخنان ما را دیدهاید!
همچنین، زمان پاسخگویی دو تا سهروز میباشد، آیا بهتر نبود تا روز دیگر درنگ کنید و در مورد سخنان افزوده شدهی ما نیز اندیشه میکردید؟
*****
این گفت و گو را دیگر ادامه نمیدهیم؛ زیرا اگر بخواهیم چنین کنیم، تنها باید از سخنان کارشناس ایراد بگیریم و ایشان به شیوههای گوناگون، سخنان ما را میپیچانند و پرسشهای ما را نادیده میانگارند.
«شما را به کردگار دانا میسپاریم»
[="Tahoma"] اعجمی;397393 نوشت:
با سلام و درود
عصمت پیامبران با ادله عقلی، قرآنی و روایی اثبات شده است که البته جای پرداختن به آن ها این جا نیست.
کسی نخواست شما نظر اهل سنت را بر قرآن ترجیح بدهید. اولا عصمت از ادله قرآنی هم ثابت می شود. ثانیا اشاره به قول اهل سنت کردم چون شما قبول عصمت را بهانه ای برای شیعه و اعتقاد به امامت دانسته بودید. لذا اشاره ام به اهل سنت و پذیرش عصمت، برای این بود که اختصاص به شیعه و آن طور که شما تصور می کنید نیست.
[="Tahoma"] آبـرنـگـ;397526 نوشت:
با سلام و درود
شما مطلب قبلیتان را ویرایش نکردید بلکه بطور کلی عوض کرده بودید. بنده وقتی خواستم پاسخ بدهم دیدم هیچ کجای این پاسخ مرتبط با مطالب شما نیست و باید مجددا پاسخی مرتبط با مطالب شما تهیه کنم، به همین خاطر این تذکر را دادم تا تعجب نکنید که چه شده؛ لذا فقط جنبه اطلاع رسانی داشته نه این که بقیه فرمایشات شما را پاسخ نمی دهم.
در ضمن، بنده خرسندم از این که در خدمت شما هستم.
سلام و آرزوی سلامتی
چه وقت می گوییم هوا سرد شده است وقتی که قبلا هوا گرم باشد
مقایسه وقتی معنی دارد که دو چیز با هم مقایسه شود
در اینجا نیز بحث مقایسه مطرح است
مقایسه بین پیامبران و مردم
وقتی می گوییم پیامبران معصوم هستند داریم پیامبران را با مردم غیر پیامبر مقایسه می کنیم
روند واقعی این است که باید با دلایل و اسناد به دیگران نشان دهیم که شما معصوم نیستید
در این نوع بحث ها شیعه فکر می کند که مقابلش پیامبر را معصوم نمی داند و مرتب استدلال عقلی می آورد روایاتی از سنی و شیعه می آورد آیات قرآن می آورد که پیامبر معصوم است
در حالی که من به عنوان بحث کننده منظورم این نیست که پیامبر معصوم نیست که بحث کننده برایم دلیل عقلی می آورد
من به عنوان بحث کننده درخواست دارم برایم اثبات کنید که غیر پیامبران معصوم نیستند
در ضمن من قبول دارم که بخشی از مردم فاسد هستند و با کتاب قرآن بد معامله می کنند و البته معصوم نیستند اما افرادی را می شناسم که معصوم هستند و با کتاب خدا معامله به حق می کنند و متاسفانه گفته می شود که شما معصوم نیستید
نکته بعدی این است که اغراقی در مورد شخصیت پیامبران بیان می شود که نادرست است زیرا ایات قرآن این توصیفات را قبول ندارد. دو مورد مشکوک بیان می شود یکی فقط پیامبران معصوم هستند دیگر داستان زندگی پیامبران درست تحلیل نمی شود.
[="Tahoma"] اعجمی;398693 نوشت:
با سلام و درود
چنین مقایسه و استدلالی صحیح نیست.
عصمت، قبل از وحی است. پیامبران الهی ابتدا به مقام عصمت رسیده اند و سپس بر ایشان وحی شده است، لذا این گونه نبوده که به خاطر نزول وحی، معصوم شده باشند.
وحی، عصمت نمی دهد بلکه علم می دهد.
چند روز پیش به درس تفسیر سوره حج از زبان آقای جوادی آملی گوش میکردم، میگفتند: «قصّهی حضرت آدم، پیچیده در پیچیده است»!
سلام و آرزوی بهشت برای حضرتعالی
خدا در آیه 7 آل عمران سخن این راسخ علم را تایید کرده است
هُوَ الَّذِيَ أَنزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُّحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِينَ في قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِيلِهِ وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا يَذَّكَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ و ريشهداران در دانش مىگويند ما بدان ايمان آورديم همه [چه محكم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست و جز خردمندان كسى متذكر نمىشود
[=Microsoft Sans Serif] میقات;398346 نوشت:
این سخن شما برای آگاه کردن ما نمیتواند باشد! زیرا ما «شگفتزده و متعجب شدیم»!
همچنین، ما نوشتار دوم خود را «چهار روز» پیش از این سخن نوشتیم؛ و شما باید این سخن را همان لحظه و پیش از پاسخ دادن به آن نوشتار ویرایش شدهی ما میگفتید و نه پس از گذشت این همه روز و نگارش شدن نوشتار سوم ما.
چراکه ما نوشتار سوم خود را بر پایهی گفتههای شما که در مورد نوشتار دوممان گفته بودید، نگارش کردیم!
(اگرچه بازهم همان سخنان را میزنیم)
همچنین شما پاسخ ندادید که چگونه بدون وارد شدن به این گفتار، سخنان ما را دیدهاید؟
این اشتباه از جانب شما بوده؛ زیرا ما گمان کردیم که شما هنوز نوشتار ما را ندیدهاید وگرنه ویرایشی آنگونه انجام نمیشد - که شما آنرا به گردن ما انداختهاید!
*****
ما هم خرسند میشویم که پاسخی برای یکپارچه شدن دوگانگیهای این داستان شگرف، بیابیم.
تنها باید گفت که از پوستهی سخنان قرآن، نمیشود این دوگانگیها را یکپارچه کرد؛ زیرا این داستان، داستانی عرفانی مینماید!
[=Microsoft Sans Serif]درود بر شما، «مؤمن» گرامی و سپاس از راهنماییتان :Gol:
تنها نفس فراموشکاران است که بر آنان چیره میشود.
بدینمایه: تا کسی یاد خدا را از دل بیرون نکند و سخنان او را فراموش نکند یا نادیده نگیرد، به سخن نفس یا اهریمن، گوش نمیدهد.
گمان کنیم به این سخن شما در نوشتارهای پیشین پاسخ دادهایم.
چون سخنان ما زیاد بوده، شاید خسته کننده بودن آنان باعث شده است که آنرا نخوانید؛ به همین روی، شمهای از آن گفته میشود:
پیامبران، همگی عارف خدایی هستند؛ عارفانی ویژه که هیچ آدم سادهای نمیتواند به درجهی عرفان آنان برسد. همانگونه که مولانا میگوید: «قرآن هفت پوسته دارد و عارفان تنها تا پوستهی چهارم آن میتوانند راه یابند و دیگر پوستهها را تنها پیامبران و مخلَصین میتوانند دریابند».
در عرفان، کسانی که پس از تلاشهای بسیار و مردافکن به فنا برسند، به دریای بیکران هستی رسیدهاند و همانند قطره در آن دریا فنا میشوند و آنان نیز بیکران شدهاند و دانشی بیکران دارند.
عارفانی همچون: ابنعربی و مولانا چیزهایی گفتهاند که آدمی میماند اینان چقدر دانش و نوشتار دریافته و خواندهاند که اینگونه دانشمند شدهاند و اینچنین زیبا چیزهای دو جهان را تحلیل میکنند؟
پاسخ این است که آنان به دریای بیکران رسیدهاند و از خواندن و نوشتن فراتر رفتهاند. همانگونه که گفتهاند: «دانش راستین، همچون دریاست و این دانشهایی که آدمها فرا میگیرند، همچون کشیدن آب دریا با کاسه یا طاس است!»
هنگامی که یک آدم سادهی عارف، آنگونه دانشمند است، چگونه یک پیامبر، که عارف بسیار والاتر است، نمیتواند دانشی بیکران داشته باشد؟ اصلاً مگر میشود تا کسی به حکمت نرسیده است، خدا را دریابد؟ آدم ساده، حتی توان دیدن یک جن و پری را هم ندارد؛ چه برسد به دیدار خدا!
«تا کسی به حکمت راستین نرسد، نمیتواند به خدا برسد»
برخی از بزرگان نیز در مورد موسی و خضر گفتهاند که موسی دانشی را از خضر خواسته است که خود آنرا نداشته ولی خضر داشته است!!
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟
از یک بچه، اشتباه میسزد که آن اشتباه، اشتباهی بچگانه است.
اما از یک مخلَص چه؟
چه بسیارند آدمهای سادهای که پس از گناه، توبه کردهاند و دیگر گناه نکردهاند.
این برتریی برای آدم نیست؛ زیرا کسی که میداند نباید دست به سیم برق بزند ولی بزند، یک کار بسیار نابخردانه کرده است؛ هرچقدر هم که پشیمان شود، هنای آن کار نابخردانه نابود نمیشود؛ همانگونه که نافرمانی آدم، باعث بیرون شدن او شد و پشیمانیاش او را به جایگاه پیشینش باز نگرداند.
پرسش:
اگر ممکن است داستان حضرت آدم و میوه ممنوعه را از نظر مفهومی توضیح بدهید.
پاسخ:
با سلام و درود
با توجه به جهات مختلفی که مطرح کرده اید، به چند مطلب اشاره می شود:
مطلب اول: بهشت آدم، بهشت دنیوی بوده
بهشتى كه آدم و همسرش در آن ساكن شدند، آن بهشتى نبود كه خداوند بر اهل ايمان وعده كرده است و به آن «جنة الخلد» يا بهشت جاويدان گفته مىشود. مواردی را می توان به عنوان شاهد برای این نظریه آورد:
1. كسى كه وارد آن بهشت شود ديگر از آن خارج نخواهد شد و آدم و حوا از بهشت بيرون شدند.
2. در بهشت جاويدان، امر و نهى در كار نيست، در حالى كه آدم و حوا در آن بهشت از خوردن شجره نهى شدند.
3. یكی دیگر از خصوصیات بهشت جاودان این است كه شیطان و وسوسه های شیطانی و به طور كلی، نافرمانی خداوند در آن جایی ندارد. بهشت آخرت از هر آلودگی و رنگ غیر خدایی پاك و مبرا است.
4. آدم خود مىدانست كه آن بهشت بهشت جاويدان نيست و لذا در وسوسهاى كه شيطان كرد به آدم اظهار داشت كه اگر از ميوه شجره ممنوعه بخورد، در آن بهشت جاويدان خواهد ماند.
5. در اول خلقت آدم، خداوند فرمود من در روى زمين خليفهاى خلق مىكنم، و در چند آيه گفته شده كه خميرمايه آدم از گل و خاك چسبنده متعفن بوده، و اين نشان مىدهد كه بدون شك آدم در همين كره خاكى و در روى زمين آفريده شده است و اگر بهشت در آسمان بود بايد آدم از زمين به آسمان برده مىشد و اين خلاف ظاهر است، و در هيچ آيهاى به آن اشاره نشده است.
6. روایاتی از ائمه اطهار علیهم السلام بر همین مطلب ظهور بلکه تصریح دارند، مانند:
"سألت ابا عبد الله(علیه السلام) عن جنة آدم. فقال: جنة من جنان الدنيا يطلع عليه الشمس و القمر. و لو كانت من جنان الخلد، ما خرج منها أبدا"؛ راوی می گوید: از حضرت صادق علیه السلام در مورد بهشتى كه حضرت آدم علیه السلام در آن بوده سؤال كردم. حضرت فرمودند: آن باغى است از باغ هاى دنيا كه خورشيد و ماه بر آن طلوع و غروب مى كنند، و اگر از باغ هاى قيامت بود هرگز آدم از آن خارج نمى شد.(1)
بنابر این بهشت حضرت آدم آن بهشت موعودی نبوده كه شیطان از آن رانده شده است.
مطلب دوم: حضرت آدم علیه السلام معصوم بوده
در این كه حضرت آدم علیه السلام معصوم بود، جای تردید ندارد.
عصیانی منافی با عصمت است كه از حیث عبودیت صورت گیرد، و این زمانی است كه از اوامر و نواهی مولوی خداوند، سرپیچی كند.
نهى آدم و همسرش از خوردن مبوه درخت ممنوعه، نهى مولوى نبود كه تخلف از آن معصيت باشد، بلكه يك نهى ارشادى بوده، به اين معنا كه خداوند آدم را تكليف شرعى نكرد، بلكه از خاصيت تكوينى آن درخت آگاه كرد كه اگر از آن بخورند به خودشان ظلم كرده و به رنج و سختی دچار خواهند شد، و لذا پس از خوردن از آن درخت، با اين كه توبه كردند و خداوند هم توبه آن ها را پذيرفت، باز آن ها را از بهشت بيرون كرد، زيرا اثر طبيعى خوردن از آن درخت بيرون شدن از بهشت بود.
هم چنین از ظاهر آیات قرآن به دست می آید که مسأله تشریع احكام و روشن ساختن راه هدایت و بیان اوامر و نواهی مولوی، بعد از هبوط به زمین است، یعنی در آن روز كه اين مخالفت سر زد، اصلا دينى تشريع نشده بود، و بعد از هبوط آدم دين خدا نازل شد؛ کما این که آیه ذیل به آن اشاره دارد:
«قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنهَا جَمِيعًا فَإِمَّا يَأْتِيَنَّكُم مِّنىِّ هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيهِمْ وَ لَا هُمْ يحَزَنُونَ وَ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ كَذَّبُواْ بايَاتِنَا أُوْلَئكَ أَصحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ»؛ گفتيم: «همگى از آن، فرود آييد! هر گاه هدايتى از طرف من براى شما آمد، كسانى كه از آن پيروى كنند، نه ترسى بر آنهاست، و نه غمگين شوند.» و كسانى كه كافر شدند، و آيات ما را دروغ پنداشتند اهل دوزخند و هميشه در آن خواهند بود.(2)
علامه طباطبایی می گوید: آدم و همسرش به خودشان ظلم كردند و خود را از بهشت محروم ساختند، نه اين كه نافرمانى خدا را كرده، و گناهى مرتكب شده باشند.(3)
بنابر این، خوردن از درخت منع شده، معصيت و گناه شرعى نبود و با عصمت حضرت آدم منافات نداشت.
مطلب سوم: منظور اصلى از خلقت آدم، سكونت در زمين بوده
از سياق سه دسته آيات (بقره، 30 ـ 39)، (طه، 115 ـ 126)، و (اعراف 19ـ 25)، به خوبى بر می آید كه منظور اصلى از خلقت آدم اين بوده كه در زمين سكونت كند.
چيزى كه هست راه زمينى شدن آدم همين بوده كه نخست در بهشت منزل گيرد، و برتری او بر ملائكه، و لياقتش براى خلافت اثبات شود، و سپس ملائكه مأمور به سجده براى او شوند، و آن گاه در بهشت منزلش دهند، و از نزديك شدن به آن درخت نهيش كنند، و او (به تحريك شيطان) از آن بخورد، و در نتيجه عورت و زشتی هایش ظاهر گردد، و در آخر به زمين هبوط كنند.
لذا آخرين عامل و علتى كه باعث زمينى شدن آدم و حوا شد، همان مسئله ظاهر شدن عيب (عورت) آن دو بود؛ و معلوم است كه اين دو عضو، مظهر همه تمايلات حيوانى است چون مستلزم غذا خوردن، و نمو نيز هستند.
گویا خلقت بشرى و زمينى آدم و همسرش، تمام شده بود، و بعد خدا آن دو را داخل بهشت كرد، ولى آن قدر به آن دو مهلت ندادند كه در همين زمين متوجه عيب خود شده و نيز به سایر لوازم زندگی دنيوى و احتياجات آن پى ببرند؛ بلكه بلافاصله آن دو را داخل بهشت كردند، و وقتى داخل كردند كه هنوز روح ملكوتى و ادراكى كه از عالم ارواح و فرشتگان داشتند، به زندگى دنيا آلوده نشده بودند.
پس پوشيدگى عيبهاى آن دو موقتى بود، و ظاهر شدن عيب در زندگى زمينى، و به وسيله خوردن از آن درخت، يكى از قضاهاى حتمى خدا بوده، كه بايد می شد.
افزون بر این که خداوند متعال، خطای آنان را بعد از آن كه توبه كردند بخشید، و در عين حال آن ها را به بهشتشان بر نگرداند، بلكه به سوى دنيا هبوطشان داد، تا در آنجا زندگى كنند.
اگر محكوميت زندگى كردن در زمين، با خوردن از درخت و هويدا گشتن عيب، قضايى حتمى نبود، و نيز برگشتن به بهشت محال نبود، بايد بعد از توبه و ناديده گرفتن خطيئه به بهشت بر گردند، (براى اينكه توبه آثار خطيئه را از بين مىبرد).(4)
بیانی دیگر
شايد علت اين جريان آن بوده كه آدم با زندگى كردن روى زمين هيچ گونه آشنايى نداشت، و تحمل زحمت هاى آن بدون مقدمه براى او مشكل بود، و از چگونگى كردار و رفتار در زمين بايد اطلاعات بيشترى پيدا كند.
بنابر اين مىبايست مدتى كوتاه تعليمات لازم را در محيط بهشت ببيند و بداند زندگى روى زمين توأم با برنامهها و تكاليف و مسئوليت ها است كه انجام صحيح آن ها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت است، و سرباز زدن از آن سبب رنج و ناراحتى.
و نيز بداند هر چند او آزاد آفريده شده، اما اين آزادى بطور مطلق و نامحدود نيست كه هر چه خواست انجام دهد او مىبايست از پارهاى از اشياء روى زمين چشم بپوشد.
او در اين محيط مىبايست تا حدى پخته شود، دوست و دشمن خويش را بشناسد، چگونگى زندگى در زمين را ياد گيرد.
آرى اين خود يك سلسله تعليمات لازم بود كه مىبايست فرا گيرد، و با داشتن اين آمادگى به روى زمين قدم بگذارد.(5)
مطلب چهارم: آدم و همسرش شيطان را می ديدند
«فَقُلْنا يا آدَمُ إِنَّ هذا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ»؛ پس گفتيم: اى آدم! اين (ابليس) دشمن تو و (دشمن) همسر توست.(6)
در این آیه كه خداوند با كلمه «هذا» اشاره به شيطان كرده، فهميده می شود كه خداوند، شیطان را به آدم و همسرش نشان داده و معرفی كرده بود، آن هم معرفى به شخص و عين او، نه معرفى به وصف او.
هم چنين آيه «يا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلى شَجَرَةِ الْخُلْدِ» ـ كه حكايت كلام شيطان است، و قرآن كريم آن را به صورت حكايت خطاب آورده ـ دلالت دارد بر اين كه گوينده آن كه شيطان است، در برابر آدم ايستاده و با او صحبت مىكرده، یعنی سخن، سخن كسى است كه شنونده او را مىديده.
و هم چنين آيه «وَ قاسَمَهُما إِنِّي لَكُما لَمِنَ النَّاصِحِينَ» (7)، كه قسم خوردن از كسى تصور دارد كه ديده شود.
و نیز آیات دیگر، بر اين دلالت دارند كه شيطان براى آدم و همسرش ديده می شد، و او را مىديدهاند.
اگر حال آدم و همسرش نسبت به شيطان، مانند حال ما بوده كه او را نمىبينيم و تنها وسوسهاش بما مىرسد، می توانستند بگويند: ما كه شيطانى نديديم، و خيال كرديم اين وسوسهها از افكار خودمان بوده، و هيچ احتمال نداديم كه از ناحيه او باشد، و ما هيچ قصد مخالفت با سفارشى كه در خصوص هوشيارى از وسوسه شيطان كردى نداشتيم.
بنابر این، آدم و همسرش شيطان را مىديدند و او را مىشناختند، هم چنان كه انبياء با اين كه به عصمت خدايى معصومند، او را مىديدند و هنگامى كه می خواست متعرض ايشان بشود، مىشناختند، هم چنان كه روايات وارده در باره نوح، و ابراهيم و موسى، و عيسى، و يحيى، و ايوب، و اسماعيل، و محمد صلی الله علیه وآله، بر اين معنا دلالت دارد.(8)
مطلب پنجم: درخت ممنوعه
- كافى، ج 3، ص 247، حديث 2.
- بقره، 38 و 39.
- ترجمه الميزان، ج 1، ص 201.
- ر.ک: ترجمه الميزان، ج 1، ص 196 و 197.
- تفسير نمونه، ج 1، ص 184.
- طه، 117.
- اعراف، 21.
- ترجمه الميزان، ج 1، ص 202.
- طه، 12.
- اعراف، 20.
- كوثر، ج 1، ص 131.
- کافی، ج 1، ص 183، ح 3.
از آن جا كه خداوند نوع آن درخت را تعيين نكرده، لزومى ندارد كه ما تعيين كنيم، ولى ظاهر بعضى از آيات دلالت دارد كه آن درخت درختى بوده كه با خوردن از آن زشتی ها آشكار مىشد:
«فَأَكَلا مِنْها فَبَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما»؛ از آن خوردند پس زشتی هاى آن ها آشكار شد.(9)
«فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّيْطانُ لِيُبْدِيَ لَهُما ما وُورِيَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما»؛ پس شيطان آن دو را وسوسه كرد تا بعضى از زشتيهاى آنها آشكار شود.(10)
با توجه به اين آيات مىتوان گفت كه آن درخت باعث نوعى آگاهى و علم مىشد.
البته آدم علم اسماء را مىدانست ولى شايد اين آگاهى از زشتی ها كه با خوردن از آن درخت حاصل مىشد، يك علم ديگرى بود كه باعث تشخيص زشتى از خوبى مىگرديد، و تا آدم اين آگاهى را نداشت تكليف شرعى بر او نبود و مى توانست در بهشت بىدردسرى بماند، اما وقتى با خوردن از درخت، اين آگاهى را به دست آورد، ديگر بايد به زمين مىآمد و زير بار تكليفى مىرفت كه آسمان ها و زمين و كوه ها نتوانستند بار آن را بكشند.(11)
مطلب ششم: نوع انسان، امتحان و سیر تکامل
چند نکته:
1. در داستان آدم، يك واقعيت بيان مى شود، و آن این که شخص آدم مقصود نیست بلکه نوع آدم منظور است، یعنی همان طور كه مقصود از سجده، سجده بر نوع آدم است، مقصود از خوردن آن درخت و برگزيدن زندگى دنيا نیز نوع انسان است، هر چند براى خصوص آدم رخ داده است.
به بیان دیگر، آدم که نماینده نوع انسان است، از روی خیرخواهی و راهنمایی و ارشاد، از خوردن میوه درخت ممنوعه و نزدیک شدن به آن درخت نهی شد؛ ولی سرشت انسان به گونهاى است كه به اختيار خود از درخت خواهد خورد و نزول خواهد كرد.
بنابر این، نوع انسان چنین است، نه این که انسان های دیگر به خاطر خطای یکی، مجازات شوند.
2. یادمان نرود که عالم ملک طِلق خداوند است و ما نیز از جمله مملوکات الهی هستیم. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم مقهور خواست و اراده الهی هستیم؛ و اصلا ایمان همین است که ما این صولت و سلطه الهی را بشناسیم و به آن گردن نهیم.
هر چه این شناخت و التزام ما به خدا و خواست او بیشتر باشد ایمانمان خالصانه تر است.
3. چه چیزی بهتر از این که خداوند ما را خلق کند و به این اکتفا نکند، بلکه نظام عالم را به گونه ای ترتیب دهد که اسباب سعادت و خوشبختی ابدی برای انسان فراهم باشد. می شد خلق شویم و بیهوده رها شویم، بدون هیچ دلخوشی ای؛ ولی خدا به این اکتفا نکرده و خواسته تا ما به غایت خواسته هایمان که همان خوشبختی بی نهایت و همیشگی است دست یابیم.
بله، این خوشبختی از مسیر سختی هایی می گذرد، که این همان امتحان الهی است.
ممکن است سؤال شود چرا بدون امتحان، به خوشبختی نرسیم؟ که در جواب باید گفت خداوند فیضش نامحدود است، ولی محدودیت های وجودی انسان، به مانند دیگر محدودیت های عالم ماده، باعث می شود خداوند از ابزار امتحان برای رسیدن به خواسته خویش استفاده کند.
در روایت داریم: "أبَی اللهُ أَن یَجری الأشیاءَ إلا بِأسباب"(12)، یعنی خداوند هرگز امور و مقاصد خود را جز به اسباب تدبیر و تعقیب نمی کند. یکی از این اسباب همین نظام امتحان الهی است.
_______________