بله واقعا زشته . و این حرف شما حقیقته . اما هر حقیقتی رو نباید گفت..اینقدر نیاید اینجا عیب اینجور انسانها رو بیان کنید..به نقص های خودتون برسید..زشتیه دیگران به شما چه ارتباطی داره ؟ الان با گفتن این و حرفها و تایید کردن حرفهای همدیگه چه پیشرفتی میکنید؟ به کی کمک میکنید؟ الان اون بنده خدایی که ابرو بر میداره شاید غافل باشه . شاید ندونه داره اشتباه میکنه . شاید گمراه باشه . حالا اگر بیاد اینجا و ببینه شما این حرفهارو درباره ی کارهاش زدید فکر میکنید متحول میشه؟ فکر میکنید تحت تاثیر قرار میگیره؟ من که بعید می دونم . فکر میکنید این روحانیون بزرگی که این همه آدم گمراه رو اصلاح کردن ، مستقیم رفتن گفتن اه اه چقدر کارهاتون زشته حالا بیاید نماز بخونید ؟ این حرفهایی که میزنید به جز خوب جلوه دادنه خودتون هیچ کمکی به کسی نمیکنه..
ببخشید ولی حرفاتون هیچ ربطی به حرف من نداشت
کسی اینجا نیازی به خوب جلوه دادن خودش نداره - اینکه من یا بقیه حرف یکی دیگه رو تایید میکنیم من فک نمیکنم به این دلیل باشه
اینجا فضای مجازیه و هر کسی خوده واقعیشه حداقل که من چیزی ک هسم نشون میدم نه بخوام بخاطره خوب جلوه دادن باشه
من تو یه خانواده ای بزرگ شدم که از بچگی عنایت و لطف خدا و ائمه رو به روشنی تو زندگیمون دیدم.از بچگی اهل چادر اینا نبودم ولی یه روز بابام چادر برام خرید و آورد داد به مامانم که واسم بدوزه و بهم گفت دخترم این چادر، وظیفه من اینکه بهت بگم ببین هر وقت دوست داشتی بذار و هر وقت ناراحتت کرد از سرت بردار.راستشو بخواین از اینکه از بابا هدیه گرفته بودم خوشحال بودم ولی دوست داشتم یه چیز دیگه بود نه چادر و از اون به بعد بعضی وقتا واسه تنوع سرم میکردم ولی واسه مدرسه سختم بود.
ولی همیشه پوششم طوری بود که مانتو گشاد می پوشیدمو موهامو تو میذاشتم، تا اینکه ۱۹ سالم شد و دائیم اومد دنبالمو منو آورد شمال خونشون، بچه های دائیم زیاد با حجاب میونه ای ندارن، واسه همین جو شمال رومن تاثیر بدی گذاشت و همش میگفت خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.تا اینکه داداشم اومد دنبالم و برگشتم به شهر خودمون اونم با چه تیپی!؟ یه مانتوی تنگ با یه روسری کوچک (بهتره بگم لچک) نصف موهام از جلو بیرون بود و نصفش از پشت، بابام منو با اون تیپ دید ولی چیزی نگفت، یه هفته تو شهر خودمون اینجوری گشتم یه بار از یه مرد که همسن بابام بود متلک شنیدم و خیلی ناراحت شدم، تا اینکه دوستام گفتن که میخوان برن اعتکاف به منم پیشنهاد دادن منم گفتم من کجا و اعتکاف کجا، اسممو ننوشتم، یکی از دوستام که اسمشو نوشته بود اتفاقی براش پیش اومدو کارتشو داد به من، منم به بابا گفتم بابام گفت نه، منم لج کردم گفتم باید برم بابام گفت اعتکاف وجود خودته، اولش نفهمیدم چی گفت ولی به خاطر لج بازی از اینکه چرا خودش هیئت میره ولی نمیذاره من برم اعتکاف بیشتر راغب شدم که به اعتکاف برم، شبی که همه دوستام رفتن ما داشتیم شام می خوردیم که تو اخبار گفت که جمعی از معتکفین وارد مساجد شدن که من شروع کردم به گریه ، بابا هم که اشکامو دید گفت پاشو حاضر شو ببرمت، گفت ولی میخوای با اون تیپ بری تازه فهمیدم که بابا چرا مخالفت میکرد. پاشدم رفتم حاضر شدمو چادرمو سرم کردم و گفتم بریم، بابام خیلی ذوق کرد وقتی منو اونجوری دید، بالاخره رفتم اعتکاف، دومین روز داشتیم زیارت عاشورا رو میخوندیم که من حال و هوام عوض شد احساس کرد زیارت عاشورا رو به حالت عادی نمیخونم، احساس کردم رو زمین نیستم، داشتم عنایت و لطف امام حسین(ع) رو با چشم خودم میدیدم تا حدی که زیارت عاشورا تموم شد و من از حال رفتم ( به روح بابای از دست رفته ام قسم میخورم که همچین اتفاقی واسم افتاد) اون زیارت عاشورا یه زیارت عادی واسم نبود.از اعتکاف که برگشتم دیگه چادرو زمین نذاشتم از طرف خونواده بابام مشکلی نداشتم ولی از طرف خونواده مامانم خیلی مورد تمسخر قرار گرفتم و هیچی نگفتم و بمصمم تر شدم که حجابمو از هر لحاظی رعایت کنم.تا اینکه بابامو از دست دادمو سال پیش مجبور شدیم برگردیم شمال و پیش خونواده دائیم، اینجوری بیشتر عذاب میکشیدم و از خدا فقط مرگمو میخواستم اما بعد از ۶ ماه به خاطر حجابم با یه پسر ازدواج کردم که خونواده اونا هم مذهبی هستن اما چادری نبودند، همون روز عقدم با اینکه خیلی برام سخت بود ولی به شوهرم گفتم اگه میخوای از فردا چادر نذارم، گفتم میتونم بدون چادر هم حجابمو رعایت کنم ، و شوهرمم گفت من تو رو همینجوری دیدم وبه خاطر چادری بودنت انتخابت کردمو میخوام همیشه اینجوری باشی حالا ۱۰ سال با اشتیاق چادر سرم میکنم و تا حالا زمین نذاشتم حتی به محیط دانشگاه هم اهمیتی ندادم، البته اینم بگم که حالا تو شمال دوستایی دارم که همشون چادرین ولی من قبلا اونا رو نمیدیدمشون.
تو این ۱۰ سال تنها چیزی که از چادر دیدم این بوده که واسم یه سلاح بزرگ بوده، از اون موقع نه از کسی متلک شنیدم نه کسی تونسته بهم چپ نیگا کنه، و حالا به خاطر این چادرم افتخار میکنم و نظرم اینه که چرا من باید به خاطر جامعه خودمو همرنگ اونا کنم بهتره اونا به خاطر خدا، خوشونو همرنگ الگویی کنن که خدا برای همه ی زنان عالم پسندیده است سیدة النساء العالمین منبع:مجله شبانه باشگاه خبرنگاران
یک شب کنار خیابون منتظر تاکسی بودم و کمی دلهره داشتم و میترسیدم...
یک آقای مسن اومد طرفم گفت دخترم میخوای تاکسی بگیری؟ گفتم بله. گفت خطرناکه شب تنها منتظر تاکسی هستی بذار من برم جلو برات بگیرم که مطمئن بشین از طرف.
من از ذوق داشتم میمردم. اون آقای بنده خدا تو سرما وایستاد تا تاکسی اومدو رفت بهش گفت فلان جا دربست، بعد اومد منو صدا زد که سوار شم و مثل یک پدر منتظر شد تا برم.
واقعا خدارو شکر کردم که آدم های مهربون و دلسوز هنوز هم وجود دارند.
(ربطش به خاطرات حجاب اینه که فکر میکنم به خاطر حجابم اون آقا بهم کمک کرد، شاید اگه ظاهر مناسبی نداشتم بهم بی اعتنا بود)
سلام:khandeh!:
من خاطره هام زیاده_هرجا میرم برای خرید همش میگن چون شما چادری هستین اینو بردارین بیشتر بهتون میاد چون شما چادری هستین این رنگ بیشتر مناسبتونه:khandeh!:
نمیدونم چه سنخیتی بین چادر منو قیمت اجناسه:ok:
هروقت میرم لباس و کیف و کفش و ازین چیز میزا بخرم بخدا کلی خودشون تخفیف میدن بدون اصرار من:Nishkhand:
رازشو هنوز کشف نکردم
یه مغازه هس همیشه ازون جا کفش میخرم
تا وارد میشم پسره برام بلند میشه سریع میاد جنساشو نشون میده :Moteajeb!:
فکر کردم براهمه اینطوریه ولی یه بار که مغازه بودم مشتری دیگم اومدنو ازونا تحویل نگرفت:Ghamgin:
رفته بودم برای عیدم خرید کنم با دختر عموم بودم همینطوری هی جنسارو اورد مارو سرگرم کرد:lol:
دیدم یهو مامانش وارد شد:Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!:
خودشو تلپی انداخت وسط بهم میگه واااای عروس گلم:Gig::Gig:
من موندم واقعااااااااااااااااا
بهدش فهمیدم مامانشو رفته اورده منو نشون بده
به قول مامانم میگه همه خواستگارات برا چادرتن برا خودت نیستن
واقعا بهم اعتماد بنفس میده مامانم
ولی جدای از شوخی همیشه همه برام احترام قائل بودن من همه عمرمو مدیون این چادرمممممممم
شعار نبود واقعیت بوددددددددد نخندید هروقت این جمله بالارو گفتم همه بهم خندیدن گفتم شاید شمام بخندین:khandeh!::khandeh!::khandeh!::khandeh!::khandeh!:
فک کنم من بد رسوندم منظورمو شرمنده
من خواستم بگم برای چادری ها و با حجاب ها مردم احترام قائلن و حرمت نگه میدارن نمیدونستم میخوان برداشت کنید دوتا نامحرم یه مکان باهم باشن
بنده هیچ وقت تنها جایی نرفتم که نامحرم باشن همیشه با خانواده بودم
شرمنده اگه بد رسوندم یاعلی
باسلام ......
نظر من این نیست می دونید اینجا علاوه بر این که احترام برای چادری ها قائل نیستند بی احترامی هم می کنن به نظر من برداشتتون از این کار اشتباس بیشتر فک کنین.
باسلام ......
نظر من این نیست می دونید اینجا علاوه بر این که احترام برای چادری ها قائل نیستند بی احترامی هم می کنن به نظر من برداشتتون از این کار اشتباس بیشتر فک کنین.
ولی بنده چیزی که دیدم و مادرم و پدرمم نظر دارن همینه
چادری داریم تا چادری
اینجا توی شهر ما واقعا چادری کمه
وقتی چادری میبینن واقعا احترام میزارن
بنده تاحالا ندیدم کسی بهم بی احترامی کنه
شمام برداشتتون درست نیس چون ادم تا چیزیو باچشم نبینه نمیشه قضاوت کنه
گفتم توی خاطرم عید بود
من از اردیبهشت ماه به بعد فقط دوسه بار بیرون رفتم اونم در صورت لزوم
منظورم خریده
درکل اطرافیانو خانواده همه برداشتشون مث هم بوده
سلام .......ببخشید منظورم رو بر عکس برداشت کردید من گفتم با حجاب هایی رو که یا همون چادری هایی که بد چادر می پوشن هست در ضم هر کی احترام نذاره ادب نداره ولی بازم می گم واقع بین ترباشید:Rose::Rose:
یا علی:Rose::Rose:
داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟
بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.
پرسیدم: با منی؟
گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟
تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی ، چرا مثل عزادارها سیاه می پوشی؟ و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.
خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو.
خنده ام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد.
گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت: بله.
گفتم من چادر را دوست دارم. چادر ؛ مهربانیست .
با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای…
گفتم؛ چادر سر می کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست .
با تعجب به چهره ام نگاه کرد.
پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟ گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم.
گفتم خوب ؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مرد ها می گوید ؛ غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید . تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر . این تکالیف مکمل هم اند ، یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من ، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد ، و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم ، غض بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد.
همسر تو، تو را "دید”، کشش ایجاد شد، و انتخابت کرد. کجا نوشته شده است که همسرت نمی تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟!
گفت: خوب… ما به هم تعهد دادیم.
گفتم: غریزه، منطق نمی شناسند، تعهد نمی شناسد. چه زندگی ها که با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت.
من چادر سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . همسرت نسبت به تو دلسرد نشود . محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود . من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می شوم ، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم ، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو . من هم مثل تو زن هستم . تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم . من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم ، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم . من روی تمام این علاقه ها خط قرمز کشیدم ، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم .
سکوت کرده بود.
گفتم؛ راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و صد جور جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.
حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
بعد از یک سکوت طولانی گفت؛ هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی
بعضی اوقات یه چیزهایی می شنوم باورهام درباره امام خمینی ( ره ) خراب میشه..
.
.
.
جسارتا ، گلاب به روتون ، روم به دیوار این یه مقدار افراط گری نیست..
.
.
.
عجیبه..
گاهی به جای اینکه آدما رو بشناسیم، اونا رو اونطوری که دوست داریم تصور می کنیم. و وقتی با خود واقعی اون شخصیت ها آشنا می شیم تمام باورهامون فرو میریزه
بعضی اوقات یه چیزهایی می شنوم باورهام درباره امام خمینی ( ره ) خراب میشه..:Gig:
.
.
.
جسارتا ، گلاب به روتون ، روم به دیوار این یه مقدار افراط گری نیست..:Gig:
.
.
.
عجیبه..:Gig:
برای من عجیبه که این ماجرا براتون عجیبه!
چه چیز عجیبی توش هست؟!
اینکه خانم ها و آقایون جدا از هم سفره میندازن؟!
یا اینکه لزومی نداره خانم به مردی که نامحرمه سلام کنه؟!
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش این خاطره از یکی از بزرگوارانروحانی دانشگاه در یگی از سایت های خبری چاپ شده بود جالب است لطفا" تا آخر بخوانید چون مطلب واقعی است بگذارید از اول سفر برایتان بگویم سفری که با خواهران دانشجو جهت زیارت مشهد مقدس برگزار شده بود از میان اتوبوسی که ما با آنها همسفر بودیم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند.
لذا وقتی وارد اتوبوس شدم کمی ترسیدم از اینکه عجب سفر سختی در پیش دارم. نمیدانستم با این همه بیحجاب و… چگونه باید برخورد کنم مخصوص چند نفر از آنها که خیلی شیطنت داشتند ناچار مثل همیشه به ناتوانی خود در محضر حضرت وجدان عزیز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا (ع) شدم.
یکی از اتفاقاتی که باعث شد خستگی سفر را به طور کلی فراموش کنم لطف خدا در اجرای امر به معروف و نهی از منکر بدون چماق بود.
داستان از اینجا شروع شد روز اول تصمیم گرفتم برای چادر سخت گیری شدید نکنم لذا چند نفر از دختران دانشجو که سوئیت آنها معروف به سوئیت اراذل و اوباش بود (اسمی که بچهها بخاطر شیطنت بیش از اندازه برایشان انتخاب کرده بودند و خودشان هم خوششان میآمد) و به قول همه همسفران دردسر سازهای سفر بودند تصمیم گرفتند به صورت دسته جمعی برای خرید به بازار بروند اما چون تا به حال به مشهدمقدس نیامده بودند و به قول یکی از آنها فقط به خاطر تفریح سفر مشهد آمده بودند؛ لذا از من خواستند که به عنوان راهنما با آنها بروم من هم با تردید قبول کردم وقتی که به راهروخروجی هتل آمدند متوجه وضعیت و پوشش بسیار نامناسب آنها شدم لذا سرم را پایین انداختم و کمی خودم را ناراحت و خجالت زده نشان دادم.
سرگروه بچه هاکه متوجه قضیه شده بود با تعجب گفت: حاج اقا مگر چادر برای بازار رفتن هم الزامی است؟
گفتم: از نظر من نه! ولی به نظر شما اگر مردم یک روحانی را با چند نفر دختر بدون چادر ببینند چه فکری میکنند؟
یکی از بچهها بلند گفت: حق با حاج آقا است خیلی وضعیت ما نامناسب است هرکس ما را با این پوشش با حاج آقا بیند یا گریه میکند یا میخندد و یا از تعجب اشتباهی با تیر چراغ برق تصادف میکند.
بقیه غیر از دو نفر حرف او را تایید کردند ولی یکی از مخالفان گفت: حاج آقا من و مادرم و تمام خانواده ما در عمرمان یکبار هم چادر نپوشیدهایم لذا نه تنها بلد نیستم! بلکه از چادر متنفرم! من دوست ندارم با چادر خودم را زندان کنم! حیف من نیست که زیر چادر باشم اصلا وقتی چادریها را میبینم حالم به هم میخورد و دلم میخواهد دختران چادری را خفه کنم.
گفتم: به فرض که حق با شما است ولی خود شما هم اگر یک روحانی را با دختران مانتویی ببینی در بازار تعجب نمیکنی؟ اصلا برای تو قابل تصور است یک روحانی مسوول دختران بیچادری باشد؟ گفت: قبول دارم ولی سخت است چادر پوشیدن!
گفتم: حالا شما یکبار امتحان کنید یکبار که ضرر ندارد تا بعد از آنکه میخواهید وارد حرم امام رضا بشوید و چادر الزامی است حداقل یاد گرفته باشید که چگونه چادر سر کنید.
بالاخره با بیمیلی تمام چادر بر سر کرد و گروه ۷ نفره اراذل اوباش که ۴ نفر آنها شاید اولین بارشان بود چادر بر سر میکردند مثل بچههای خوب و مثبت همراه من به راه افتادند.
اگر کسی اولین بار آنها را میدید میگفت گروه امر به معروف خواهران هستند!
اما اصل قضیه از وقتی شروع شد که یک دزد کیف قاپ به کیف همان دختر مخالف چادرکه میخواست دختران چادری را با دست خود خفه کند! حمله کرد.
ولی وقتی آن آقا دزده میخواست کیف دستی آن خانم را که پر پول بود بدزدد به علت اینکه آن دخترخانم چادر بر سر داشت موفق به گرفتن کیف او که قسمتی از آن زیر چادر بود نشد و قضیه به خوبی تمام شد.
همین که این اتفاق به ظاهر ساده افتاد همان خانم پیش من آمد و گفت:
حاج اقا چادر هم عجب چیز خوبی است و من نمیدانستم.
فکر نمیکردم چادر اینقدر بهدردم بخورد. حاج آقا بخدا هیچ وقت در عمرم به اندازهای امروز که با چادر به بازار آمدم احساس امنیت نکرده بودم.
وقتی این حرفها را به من میگفت من در رویای خودم غرق شده بودم و پیش خودم میگفتم:
خدایاای کاش همه میدانستند که لذت و اثر امر به معروف و نهی از منکر چقدر زیاد است.
و تعجب و لذت زیارت امام رضا برای من آن زمان زیاد شد که دیدم تا آخر سفر آن خانمی که حاضر نبود به هیچ وجه چادر بپوشد هیچ چیزی حتی خنده دیگران و خانواده مخالف چادر نتوانستند چادر را از سر این دختر خانم که از مدیران محترم ارذل و اوباش دانشگاه بود بردارد!
ببخشیدا اما گفتن کافر همه را به کیش خویش پندارد!
منم از تفسیرای اینجوری بدم میاد!
کی گفته سفره جدا انداختن زنا و مردا یا سلام نکردنشون بهم بخاطر اینه که باعث فساد و ایجاد شهوت در اونا میشه؟!!
برای اطلاع جنابعالی بگم
ما از اون خانواده هایی هستیم که همیشه برای زنا و مردا سفره جدا میندازیم! و هیچوقت هم هرگز هرگز هرگز این مسائل به ذهنم نرسیده!
ما اگر سفره جدا میندازیم برای احترام گذاشتن به خانماست! برای اینکه سر سفره راحت باشن و مجبور نشن موقع غذا خودشون رو مرتب بپوشونن و به زحمت بیفتن!
ما اگر سفره جدا میندازیم برای اینه که مردامون سر سفره راحت باشن و بخاطر حضور خانما مجبور نشن خودشون رو به سختی و رودروایستی بندازن و موقع خوردن غذا اذیت بشن! یا نتونن خوب غذا بخورن!
ما سفره جدا میندازیم برای اینکه توی حرف زدن و شوخی کردن و ... راحت باشن هر دو!
چرا شما هر چیزی را به مسائل این چنینی ربط می دین؟!
در ضمن شنیدین میگن پیشگیری بهتر از درمانه؟! قضیه سفره جدا انداختن هم همینه! نه اون فکرای عجیبی که شما می کنید!
در مورد سلام کردن زن و مرد نامحرم هم بگم نامحرم نامحرمه، فرقی هم نمی کنه شوهر خواهر باشه یا بقال سرکوچه! یا مرد عابری که از خیابون داره رد میشه!
به اقایون نامحرم هیچوقت سلام نکردم ابتدائا نه بخاطر تصورات عجیب و غریب شما (که هیچوقت به ذهن من نرسیده بود ولی از شما دارم الان میشنوم!) بلکه بخاطر این بوده که به قول حضرت زهرا لزومی نداره مرد و زن نامحرم همدیگر رو ببینن و یا با هم حرف بزنن (مگر در صورت ضرورت!)
اگر طرز زندگی و برخورد زن و مرد توی خانواده شما متفاوت با دیگرانه دلیل بر درست بودن رفتار شما و غلط بودن رفتار دیگران نیست!
چرا رفتار خودتون رو صحیح می دونید و رفتار دیگران را غلط؟! چرا فکر نمی کنید شاید برعکس باشه؟!
جمله خیلی زشتی در مورد شیعه گفتید که بخاطرش شدیدا متأسف شدم برای طرز فکرتون!
بنام خدا
با سلام
خیلی لذت بردم دوست عزیز
از خدا بخواهید خانواده ما هم اینطور باشند
خیلی لذت بردم دوست عزیز
از خدا بخواهید خانواده ما هم اینطور باشند
خیلی لذت بردم
بسیار عالی
آفرین آفرین
سلام
انشاء الله که همینطور بشه!
ولی برای خانواده هایی که از اول رسمشون این نبوده کمی سخته!
اما به تدریج میشه این کارا رو جا انداخت!
اونوقت می بینید که چقدر راحت و خوبه اینطوری!
آقایون با گروه خودشون خوشن، خانما با هم!
تازه یه خوبی دیگه هم داره اینکه آقایون دیگه دنبال دورهمیای مجردی نیستن، چون مهمونیا تقریبا همین حالت رو براشون داره (در حالی که زیر نظر غیر مستقیم خانما هستن!):Nishkhand:
[INDENT]محمد امین غلامی در یکی از شبکه های اجتماعی نوشت:
آقای کافی نقل می کردند: داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن! هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می شست، هی سر و صدا می کرد. می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه. برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟ بردار یکی بشینه. نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه! گفتم: این خانم ماست. گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟ همه خندیدند. گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم. یهو یه چیزی به ذهنم رسید. بلند گفتم: آقای راننده! زد رو ترمز. گفتم: این چیه بغل ماشینت؟ گفت: آقاجون، ماشینه! ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟! گفتم: چرا؟! دیدم. ولی این چیه روش کشیدن؟ گفت: چادره روش کشیدن دیگه! گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟ گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم! چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ، انگولکش نکنن ، خط نندازن روشو ... گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟ گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن. این ماشین عمومیه! کسی چادر روش نمی کشه! اون خصوصیه روش چادر کشیدن! "منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم".[/INDENT]
قدیما پسرها برای خودشون سبیل میزاشتن تا شبیه پدرشون بشن
الان پسرها ابرو بر میدارن تا شبیه ماماناشون بشن
اللهم عجل لولیک الفرج
ببخشید ولی حرفاتون هیچ ربطی به حرف من نداشت
کسی اینجا نیازی به خوب جلوه دادن خودش نداره - اینکه من یا بقیه حرف یکی دیگه رو تایید میکنیم من فک نمیکنم به این دلیل باشه
اینجا فضای مجازیه و هر کسی خوده واقعیشه حداقل که من چیزی ک هسم نشون میدم نه بخوام بخاطره خوب جلوه دادن باشه
و دلیل تایید همدیگه موافق بودن با هم هست
چادرم، یادگاری از اعتکاف است
من تو یه خانواده ای بزرگ شدم که از بچگی عنایت و لطف خدا و ائمه رو به روشنی تو زندگیمون دیدم.از بچگی اهل چادر اینا نبودم ولی یه روز بابام چادر برام خرید و آورد داد به مامانم که واسم بدوزه و بهم گفت دخترم این چادر، وظیفه من اینکه بهت بگم ببین هر وقت دوست داشتی بذار و هر وقت ناراحتت کرد از سرت بردار.راستشو بخواین از اینکه از بابا هدیه گرفته بودم خوشحال بودم ولی دوست داشتم یه چیز دیگه بود نه چادر و از اون به بعد بعضی وقتا واسه تنوع سرم میکردم ولی واسه مدرسه سختم بود.
ولی همیشه پوششم طوری بود که مانتو گشاد می پوشیدمو موهامو تو میذاشتم، تا اینکه ۱۹ سالم شد و دائیم اومد دنبالمو منو آورد شمال خونشون، بچه های دائیم زیاد با حجاب میونه ای ندارن، واسه همین جو شمال رومن تاثیر بدی گذاشت و همش میگفت خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.تا اینکه داداشم اومد دنبالم و برگشتم به شهر خودمون اونم با چه تیپی!؟ یه مانتوی تنگ با یه روسری کوچک (بهتره بگم لچک) نصف موهام از جلو بیرون بود و نصفش از پشت، بابام منو با اون تیپ دید ولی چیزی نگفت، یه هفته تو شهر خودمون اینجوری گشتم یه بار از یه مرد که همسن بابام بود متلک شنیدم و خیلی ناراحت شدم،
تا اینکه دوستام گفتن که میخوان برن اعتکاف به منم پیشنهاد دادن منم گفتم من کجا و اعتکاف کجا، اسممو ننوشتم، یکی از دوستام که اسمشو نوشته بود اتفاقی براش پیش اومدو کارتشو داد به من، منم به بابا گفتم بابام گفت نه، منم لج کردم گفتم باید برم بابام گفت اعتکاف وجود خودته، اولش نفهمیدم چی گفت ولی به خاطر لج بازی از اینکه چرا خودش هیئت میره ولی نمیذاره من برم اعتکاف بیشتر راغب شدم که به اعتکاف برم،
شبی که همه دوستام رفتن ما داشتیم شام می خوردیم که تو اخبار گفت که جمعی از معتکفین وارد مساجد شدن که من شروع کردم به گریه ، بابا هم که اشکامو دید گفت پاشو حاضر شو ببرمت، گفت ولی میخوای با اون تیپ بری تازه فهمیدم که بابا چرا مخالفت میکرد. پاشدم رفتم حاضر شدمو چادرمو سرم کردم و گفتم بریم، بابام خیلی ذوق کرد وقتی منو اونجوری دید،
بالاخره رفتم اعتکاف،
دومین روز داشتیم زیارت عاشورا رو میخوندیم که من حال و هوام عوض شد احساس کرد زیارت عاشورا رو به حالت عادی نمیخونم، احساس کردم رو زمین نیستم، داشتم عنایت و لطف امام حسین(ع) رو با چشم خودم میدیدم تا حدی که زیارت عاشورا تموم شد و من از حال رفتم ( به روح بابای از دست رفته ام قسم میخورم که همچین اتفاقی واسم افتاد) اون زیارت عاشورا یه زیارت عادی واسم نبود.از اعتکاف که برگشتم دیگه چادرو زمین نذاشتم
از طرف خونواده بابام مشکلی نداشتم ولی از طرف خونواده مامانم خیلی مورد تمسخر قرار گرفتم و هیچی نگفتم و بمصمم تر شدم که حجابمو از هر لحاظی رعایت کنم.تا اینکه بابامو از دست دادمو سال پیش مجبور شدیم برگردیم شمال و پیش خونواده دائیم، اینجوری بیشتر عذاب میکشیدم و از خدا فقط مرگمو میخواستم اما بعد از ۶ ماه به خاطر حجابم با یه پسر ازدواج کردم که خونواده اونا هم مذهبی هستن اما چادری نبودند،
همون روز عقدم با اینکه خیلی برام سخت بود ولی به شوهرم گفتم اگه میخوای از فردا چادر نذارم، گفتم میتونم بدون چادر هم حجابمو رعایت کنم ، و شوهرمم گفت من تو رو همینجوری دیدم وبه خاطر چادری بودنت انتخابت کردمو میخوام همیشه اینجوری باشی حالا ۱۰ سال با اشتیاق چادر سرم میکنم و تا حالا زمین نذاشتم حتی به محیط دانشگاه هم اهمیتی ندادم، البته اینم بگم که حالا تو شمال دوستایی دارم که همشون چادرین ولی من قبلا اونا رو نمیدیدمشون.
تو این ۱۰ سال تنها چیزی که از چادر دیدم این بوده که واسم یه سلاح بزرگ بوده، از اون موقع نه از کسی متلک شنیدم نه کسی تونسته بهم چپ نیگا کنه، و حالا به خاطر این چادرم افتخار میکنم و نظرم اینه که چرا من باید به خاطر جامعه خودمو همرنگ اونا کنم بهتره اونا به خاطر خدا، خوشونو همرنگ الگویی کنن که خدا برای همه ی زنان عالم پسندیده است سیدة النساء العالمین
منبع:مجله شبانه باشگاه خبرنگاران
یک شب کنار خیابون منتظر تاکسی بودم و کمی دلهره داشتم و میترسیدم...
یک آقای مسن اومد طرفم گفت دخترم میخوای تاکسی بگیری؟ گفتم بله. گفت خطرناکه شب تنها منتظر تاکسی هستی بذار من برم جلو برات بگیرم که مطمئن بشین از طرف.
من از ذوق داشتم میمردم. اون آقای بنده خدا تو سرما وایستاد تا تاکسی اومدو رفت بهش گفت فلان جا دربست، بعد اومد منو صدا زد که سوار شم و مثل یک پدر منتظر شد تا برم.
واقعا خدارو شکر کردم که آدم های مهربون و دلسوز هنوز هم وجود دارند.
(ربطش به خاطرات حجاب اینه که فکر میکنم به خاطر حجابم اون آقا بهم کمک کرد، شاید اگه ظاهر مناسبی نداشتم بهم بی اعتنا بود)
سلام:khandeh!:
من خاطره هام زیاده_هرجا میرم برای خرید همش میگن چون شما چادری هستین اینو بردارین بیشتر بهتون میاد چون شما چادری هستین این رنگ بیشتر مناسبتونه:khandeh!:
نمیدونم چه سنخیتی بین چادر منو قیمت اجناسه:ok:
هروقت میرم لباس و کیف و کفش و ازین چیز میزا بخرم بخدا کلی خودشون تخفیف میدن بدون اصرار من:Nishkhand:
رازشو هنوز کشف نکردم
یه مغازه هس همیشه ازون جا کفش میخرم
تا وارد میشم پسره برام بلند میشه سریع میاد جنساشو نشون میده :Moteajeb!:
فکر کردم براهمه اینطوریه ولی یه بار که مغازه بودم مشتری دیگم اومدنو ازونا تحویل نگرفت:Ghamgin:
رفته بودم برای عیدم خرید کنم با دختر عموم بودم همینطوری هی جنسارو اورد مارو سرگرم کرد:lol:
دیدم یهو مامانش وارد شد:Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!::Moteajeb!:
خودشو تلپی انداخت وسط بهم میگه واااای عروس گلم:Gig::Gig:
من موندم واقعااااااااااااااااا
بهدش فهمیدم مامانشو رفته اورده منو نشون بده
به قول مامانم میگه همه خواستگارات برا چادرتن برا خودت نیستن
واقعا بهم اعتماد بنفس میده مامانم
ولی جدای از شوخی همیشه همه برام احترام قائل بودن
من همه عمرمو مدیون این چادرمممممممم
شعار نبود واقعیت بوددددددددد نخندید هروقت این جمله بالارو گفتم همه بهم خندیدن گفتم شاید شمام بخندین:khandeh!::khandeh!::khandeh!::khandeh!::khandeh!:
سلام
من خنده ام نگرفت ولی این توصیه رو به شما و همه چادری ها دارم:
چادر وسیله ایست برای کمتر دیده شدن.
ببخشید منظورتونو نفهمیدممم؟؟:Gig:
یعنی فلسفه حجاب اینه که دو نفر نامحرم، کمتر در معرض دید و ارتباط همدیگه باشن و چادر هم وسیله ایه که انسان رو در رسیدن به این هدف کمک میکنه.
سلام خدمت شما.
متوجه کلام شما نشده ام....!
منطق شما پیرامون چادر چیست!؟
فک کنم من بد رسوندم منظورمو شرمنده
من خواستم بگم برای چادری ها و با حجاب ها مردم احترام قائلن و حرمت نگه میدارن نمیدونستم میخوان برداشت کنید دوتا نامحرم یه مکان باهم باشن
بنده هیچ وقت تنها جایی نرفتم که نامحرم باشن همیشه با خانواده بودم
شرمنده اگه بد رسوندم یاعلی
حضرت زهرا (س): بهترین چیزى که براى زن سعادت بخش و مفید مى باشد، آن است که مردى را نبیند و هیچ مرد نامحرمى نیز او را نبیند.
نه من چنین برداشتی نکردم.
منظور کلام من فراتر از این بود. این که حجاب باید باعث بشه ارتباطات (بصری، کلامی...) بین محرم و نامحرم کمتر بشه.
باسلام ......
نظر من این نیست می دونید اینجا علاوه بر این که احترام برای چادری ها قائل نیستند بی احترامی هم می کنن به نظر من برداشتتون از این کار اشتباس بیشتر فک کنین.
ولی بنده چیزی که دیدم و مادرم و پدرمم نظر دارن همینه
چادری داریم تا چادری
اینجا توی شهر ما واقعا چادری کمه
وقتی چادری میبینن واقعا احترام میزارن
بنده تاحالا ندیدم کسی بهم بی احترامی کنه
شمام برداشتتون درست نیس چون ادم تا چیزیو باچشم نبینه نمیشه قضاوت کنه
گفتم توی خاطرم عید بود
من از اردیبهشت ماه به بعد فقط دوسه بار بیرون رفتم اونم در صورت لزوم
منظورم خریده
درکل اطرافیانو خانواده همه برداشتشون مث هم بوده
چادر تاج بندگیه
سلام .......ببخشید منظورم رو بر عکس برداشت کردید من گفتم با حجاب هایی رو که یا همون چادری هایی که بد چادر می پوشن هست در ضم هر کی احترام نذاره ادب نداره ولی بازم می گم واقع بین ترباشید:Rose::Rose:
یا علی:Rose::Rose:
یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست
داشتم سجاده آماده می کردم برای نماز، همین که چادر مشکی ام را از سر برداشتم تا چادر نماز بر سر کنم گفت: این همه خودت را بقچه پیچ می کنی که چی؟
بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.
پرسیدم: با منی؟
گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟
تا آمدم حرف بزنم گفت: نگاه کن ببین چقدر زشت می شوی ، چرا مثل عزادارها سیاه می پوشی؟ و بعد فقط بلدید گیر بدهید به امثال من.
خندیدم و گفتم: چقدر دلت ﭘُر بود دوست من! هنوز اگر حرف دیگری مانده بگو.
خنده ام را که دید گفت: نه! حرف زدن با شماها فایده ندارد.
گفتم: شاید حق با تو باشد عزیزم. پرسیدم ازدواج کردی؟ گفت: بله.
گفتم من چادر را دوست دارم. چادر ؛ مهربانیست .
با سرزنش نگاهم کرد که یعنی تو هم مثل بقیه ای…
گفتم؛ چادر سر می کنم، به هزار و یک دلیل. یکی از دلایل چادر سر کردنم حفظ زندگی توست .
با تعجب به چهره ام نگاه کرد.
پرسیدم با همسرت کجا آشنا شدی؟ گفت: فلان جا همدیگر را دیدیم، ایشان پیشنهاد ازدواج داد، من هم قبول کردم.
گفتم خوب ؛ خدا قبل از دستور دادن به من که خودم را بپوشانم به مرد ها می گوید ؛ غض بصر داشته باشید یعنی مراقب نگاهتان باشید . تکلیف من یک چیز است و تکلیف مردان یک چیز دیگر . این تکالیف مکمل هم اند ، یعنی اگر مردی غض بصر نداشت و زل زد به من ، پوشش من باید مانع و حافظ او باشد ، و من اگر حجاب درست و حسابی نداشتم ، غض بصر مرد و کنترل نگاهش باید مانع و حافظ من باشد.
همسر تو، تو را "دید”، کشش ایجاد شد، و انتخابت کرد. کجا نوشته شده است که همسرت نمی تواند از تماشای زنانی غیر از تو لذت ببرد، وقتی مبنای انتخاب برای او نگاه است؟!
گفت: خوب… ما به هم تعهد دادیم.
گفتم: غریزه، منطق نمی شناسند، تعهد نمی شناسد. چه زندگی ها که با یک نگاه آلوده به باد فنا رفت.
من چادر سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به تکلیفش عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . همسرت نسبت به تو دلسرد نشود . محبت و توجه اش نسبت به تو که محرمش هستی کم نشود . من به خودم سخت می گیرم و در گرمای تابستان زیر چادری که بیشتر شبیه کوره است از گرما هلاک می شوم ، زمستان ها زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش کلافه می شوم ، بخاطر حفظ خانه و خانواده ی تو . من هم مثل تو زن هستم . تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم . من هم دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم ، زمستان ها راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم . من روی تمام این علاقه ها خط قرمز کشیدم ، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم .
سکوت کرده بود.
گفتم؛ راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی پریشان و صد جور جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند.
حالا بیا منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو شاکی باشم یا شما از من؟
بعد از یک سکوت طولانی گفت؛ هیچ وقت به قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی
ایشان (امام خمینى ) در مقابل بیرونى و نامحرم خیلى سخت گیرند،
اَلان پسرهاى من و احمد آقا 15 و 16 ساله اند
و ما یك روز اگر منزل آقا براى
ناهار دعوت شویم پسرها حق آمدن ندارند یا اگر هم بیایند ما خانه خانم (همسر حضرت امام) مى نشینیم
و سفره مى اندازیم و آنها منزل احمد
آقا، آن هم براى اینكه پسرها و دخترهاى اهل فامیل و خانه با هم غذا نخورند،
نه فقط سر سفره بلكه حتى سلام هم به هم نكنند چون واجب
نیست.
من خودم پانزده ساله بودم كه آقاى اشراقى با خواهرم ازدواج كرد، و داماد ما شده بود.
یك روز ما دعوت داشتیم منزل ایشان همینجور كه من و آقا با هم وارد شدیم ،
دیدم آقاى اشراقى دارند به استقال مى آیند، در یك باغچه اى بود كه
ما داشتیم جلو مى رفتیم ، من گفتم : سلام بكنم؟ امام گفتند: واجب نیست ،
من هم رویم نشد كه سلام نكنم ، زدم و از تو باغچه رد شدم كه با
آقاى اشراقى روبرو نشوم.(1)
پی نوشت:
1
- فلسفه حجاب، ص 114 .
بعضی اوقات یه چیزهایی می شنوم باورهام درباره امام خمینی ( ره ) خراب میشه..:Gig:
.
.
.
عجیبه..:Gig:
گاهی به جای اینکه آدما رو بشناسیم، اونا رو اونطوری که دوست داریم تصور می کنیم. و وقتی با خود واقعی اون شخصیت ها آشنا می شیم تمام باورهامون فرو میریزه
بعضی اوقات یه چیزهایی می شنوم باورهام درباره امام خمینی ( ره ) خراب میشه..:Gig:
.
.
.
جسارتا ، گلاب به روتون ، روم به دیوار این یه مقدار افراط گری نیست..:Gig:
.
.
.
عجیبه..:Gig:
برای من عجیبه که این ماجرا براتون عجیبه!
چه چیز عجیبی توش هست؟!
اینکه خانم ها و آقایون جدا از هم سفره میندازن؟!
یا اینکه لزومی نداره خانم به مردی که نامحرمه سلام کنه؟!
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش این خاطره از یکی از بزرگوارانروحانی دانشگاه در یگی از سایت های خبری چاپ شده بود جالب است لطفا" تا آخر بخوانید چون مطلب واقعی است بگذارید از اول سفر برایتان بگویم سفری که با خواهران دانشجو جهت زیارت مشهد مقدس برگزار شده بود از میان اتوبوسی که ما با آنها همسفر بودیم حداکثر چند نفر انگشت شمار با چادر الفت داشتند.
لذا وقتی وارد اتوبوس شدم کمی ترسیدم از اینکه عجب سفر سختی در پیش دارم. نمیدانستم با این همه بیحجاب و… چگونه باید برخورد کنم مخصوص چند نفر از آنها که خیلی شیطنت داشتند ناچار مثل همیشه به ناتوانی خود در محضر حضرت وجدان عزیز اعتراف کرده و دست به دامن صاحب کرامت امام ثامن حضرت رضا (ع) شدم.
یکی از اتفاقاتی که باعث شد خستگی سفر را به طور کلی فراموش کنم لطف خدا در اجرای امر به معروف و نهی از منکر بدون چماق بود.
داستان از اینجا شروع شد روز اول تصمیم گرفتم برای چادر سخت گیری شدید نکنم لذا چند نفر از دختران دانشجو که سوئیت آنها معروف به سوئیت اراذل و اوباش بود (اسمی که بچهها بخاطر شیطنت بیش از اندازه برایشان انتخاب کرده بودند و خودشان هم خوششان میآمد) و به قول همه همسفران دردسر سازهای سفر بودند تصمیم گرفتند به صورت دسته جمعی برای خرید به بازار بروند اما چون تا به حال به مشهدمقدس نیامده بودند و به قول یکی از آنها فقط به خاطر تفریح سفر مشهد آمده بودند؛ لذا از من خواستند که به عنوان راهنما با آنها بروم من هم با تردید قبول کردم وقتی که به راهروخروجی هتل آمدند متوجه وضعیت و پوشش بسیار نامناسب آنها شدم لذا سرم را پایین انداختم و کمی خودم را ناراحت و خجالت زده نشان دادم.
سرگروه بچه هاکه متوجه قضیه شده بود با تعجب گفت: حاج اقا مگر چادر برای بازار رفتن هم الزامی است؟
گفتم: از نظر من نه! ولی به نظر شما اگر مردم یک روحانی را با چند نفر دختر بدون چادر ببینند چه فکری میکنند؟
یکی از بچهها بلند گفت: حق با حاج آقا است خیلی وضعیت ما نامناسب است هرکس ما را با این پوشش با حاج آقا بیند یا گریه میکند یا میخندد و یا از تعجب اشتباهی با تیر چراغ برق تصادف میکند.
بقیه غیر از دو نفر حرف او را تایید کردند ولی یکی از مخالفان گفت: حاج آقا من و مادرم و تمام خانواده ما در عمرمان یکبار هم چادر نپوشیدهایم لذا نه تنها بلد نیستم! بلکه از چادر متنفرم! من دوست ندارم با چادر خودم را زندان کنم! حیف من نیست که زیر چادر باشم اصلا وقتی چادریها را میبینم حالم به هم میخورد و دلم میخواهد دختران چادری را خفه کنم.
گفتم: به فرض که حق با شما است ولی خود شما هم اگر یک روحانی را با دختران مانتویی ببینی در بازار تعجب نمیکنی؟ اصلا برای تو قابل تصور است یک روحانی مسوول دختران بیچادری باشد؟ گفت: قبول دارم ولی سخت است چادر پوشیدن!
گفتم: حالا شما یکبار امتحان کنید یکبار که ضرر ندارد تا بعد از آنکه میخواهید وارد حرم امام رضا بشوید و چادر الزامی است حداقل یاد گرفته باشید که چگونه چادر سر کنید.
بالاخره با بیمیلی تمام چادر بر سر کرد و گروه ۷ نفره اراذل اوباش که ۴ نفر آنها شاید اولین بارشان بود چادر بر سر میکردند مثل بچههای خوب و مثبت همراه من به راه افتادند.
اگر کسی اولین بار آنها را میدید میگفت گروه امر به معروف خواهران هستند!
اما اصل قضیه از وقتی شروع شد که یک دزد کیف قاپ به کیف همان دختر مخالف چادرکه میخواست دختران چادری را با دست خود خفه کند! حمله کرد.
ولی وقتی آن آقا دزده میخواست کیف دستی آن خانم را که پر پول بود بدزدد به علت اینکه آن دخترخانم چادر بر سر داشت موفق به گرفتن کیف او که قسمتی از آن زیر چادر بود نشد و قضیه به خوبی تمام شد.
همین که این اتفاق به ظاهر ساده افتاد همان خانم پیش من آمد و گفت:
حاج اقا چادر هم عجب چیز خوبی است و من نمیدانستم.
فکر نمیکردم چادر اینقدر بهدردم بخورد. حاج آقا بخدا هیچ وقت در عمرم به اندازهای امروز که با چادر به بازار آمدم احساس امنیت نکرده بودم.
وقتی این حرفها را به من میگفت من در رویای خودم غرق شده بودم و پیش خودم میگفتم:
خدایاای کاش همه میدانستند که لذت و اثر امر به معروف و نهی از منکر چقدر زیاد است.
و تعجب و لذت زیارت امام رضا برای من آن زمان زیاد شد که دیدم تا آخر سفر آن خانمی که حاضر نبود به هیچ وجه چادر بپوشد هیچ چیزی حتی خنده دیگران و خانواده مخالف چادر نتوانستند چادر را از سر این دختر خانم که از مدیران محترم ارذل و اوباش دانشگاه بود بردارد!
بنام خدا
با سلام
خیلی لذت بردم دوست عزیز
از خدا بخواهید خانواده ما هم اینطور باشند
خیلی لذت بردم
بسیار عالی
آفرین آفرین
با سلام
خیلی لذت بردم دوست عزیز
از خدا بخواهید خانواده ما هم اینطور باشند
خیلی لذت بردم
بسیار عالی
آفرین آفرین
سلام
انشاء الله که همینطور بشه!
ولی برای خانواده هایی که از اول رسمشون این نبوده کمی سخته!
اما به تدریج میشه این کارا رو جا انداخت!
اونوقت می بینید که چقدر راحت و خوبه اینطوری!
آقایون با گروه خودشون خوشن، خانما با هم!
تازه یه خوبی دیگه هم داره اینکه آقایون دیگه دنبال دورهمیای مجردی نیستن، چون مهمونیا تقریبا همین حالت رو براشون داره (در حالی که زیر نظر غیر مستقیم خانما هستن!):Nishkhand:
خب حرامم نیست!اونم دو نفری که خودشون اهل رعایت هستند.
[h=2]حکایت مرحوم کافی و زن بیحجاب
[/h]
[INDENT]محمد امین غلامی در یکی از شبکه های اجتماعی نوشت:
آقای کافی نقل می کردند:
داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشین های شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن!
هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می شست، هی سر و صدا می کرد.
می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه.
برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش)
گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟
بردار یکی بشینه.
نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه!
گفتم: این خانم ماست.
گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟
همه خندیدند.
گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم.
یهو یه چیزی به ذهنم رسید.
بلند گفتم: آقای راننده!
زد رو ترمز.
گفتم: این چیه بغل ماشینت؟
گفت: آقاجون، ماشینه!
ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟!
گفتم: چرا؟! دیدم.
ولی این چیه روش کشیدن؟
گفت: چادره روش کشیدن دیگه!
گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟
گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم!
چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ،
انگولکش نکنن ،
خط نندازن روشو ...
گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟
گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن.
این ماشین عمومیه!
کسی چادر روش نمی کشه!
اون خصوصیه روش چادر کشیدن!
"منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم".[/INDENT]