بسمه تعالی
با سلام
چند مطلب به ذهن این حقیر رسیده امیدوارم مورد استفاده دوستان قرار گیرد
عقیل;44828 نوشت:
آیا دلیلی دارید که پیامبر بر فرش سجده میکرد و اصلا فرش بود؟ راستش من اطلاع دقیقی ندارم ولی همین که پیامبر توصیه ای نکردند که بر خاک نماز بخوانید خودش دلیل می شود بر نظر من.
به نظر می رسد زود نتیجه گیری نمودید. اجمالا توجهی هم به این چند حدیث بفرمائید
1. قال رسول الله صلی الله علیه و آله «جعلت لی الارض مسجدا و طهورا.» «زمین برای من سجده گاه و مایه پاكیزگی قرار داده شده است.» صحیح بخاری؛ج1،ص91. سنن بیهقی؛ج1،ص212. صحیح مسلم؛ ج1،ص371. و حتما می دانید قدر متیقن از زمین، سنگ و خاك و ریگ و گیاه آن است و اصل در سجده، همین موارد است و بدون عذر موجه(كه توضیح آن خواهد آمد)، نباید از آن تعدی نمود. 2. كان رسول الله صلی الله علیه و آله یصلی علی الخمره و یسجد علیها. رسول خدا صلی الله علیه و آله همیشه بر خمره (حصیری بافته شده از لیف خرما) نماز می گزارد و بر آن نماز می خواند. معجم الاوسط و معجم الصغیر طبرانی؛ همچنین با كمی اختلاف در صحيح بخاري؛ ج1، ص100. مسند احمد؛ ج1، ص309. سنن الدارمي؛ ج1، ص319. سنن ابن ماجه؛ ج1، ص328 و حتما می دانید اگر فعل (كان و مشتقات آن) بر سر فعل دیگری در آید دلالت بر استمرار دارد. یعنی معنای حدیث این است كه پیامبر صلی الله علیه و آله مرتب بر حصیر نماز می خواندند. راستی مگر شما خود را پیرو سنت پیامبر صلی الله علیه و آله نمی دانید؟ سنت ایشان این بوده كه بر حصیر نماز بخوانند پس چرا شما این سنت را رعایت نمی كنید؟ 3. ان النبی صلی الله علیه و آله كان له حصیر یبسطه و یصلی علیه. عایشه نقل می كند «رسول خدا صلی الله علیه و آله حصیری داشت كه آن را می گستراند و بر آن نماز می گذارد.» فتح الباری؛ج1،ص413. همچنین برای اطلاع از سایر روایاتی كه دلالت بر نماز خواند پیامبر بر حصیر دارد نگاه كنید به صحیح مسلم؛ ج1،ص457. سنن بیهقی؛ج2،ص436. مسند احمد؛ج3،ص212... 4. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله مشاهده فرمودند كه «صُهیب» به هنگام سجده از خاك پرهیز می كند، بنابراین به او فرمودند ای صهیب صورت خود را بر خاك بگذار. المصنف؛ ج1،ص392. 5. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله به ام سلمه فرمودند «رخسار خود را برای خدا بر خاك بگذار.» كنزالعمال؛ ج7، ص465. 6. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله مردی را در حال سجده مشاهده فرمود كه بر گوشه عمامه خود سجده می نمود، به وی اشاره كرد كه دستار خود را بردار و به پیشانی او اشاره فرمودند. سنن بیهقی؛ ج2، ص105. 7. امیرالمومنین علیه السلام فرمودند «هرگاه یكی از شما نماز بگذارد باید عمامه را از صورت خویش كنار زند. كنزالعمال؛ج8،ص86. سنن بیهقی؛ ج2، ص105. سنن كبری،ج2،ص105. 8. آنگاه كه پیامبر صلی الله علیه و آله سجده می نمود پیشانی و بینی خود را بر زمین می نهاد. احكام القرآن جصاص حنفی؛ ج3،ص209. عایشه می گوید «هرگز ندیدم پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله به هنگام سجده پیشانی خود را با چیزی محافظت نماید.» المصنف؛ ج1،ص397. كنزالعمال؛ج8،ص85. 9. ابوهریره می گوید «پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در یپیامبر گرامی صلی الله علیه و آله روز بارانی سجده نمود به طوری كه اثر آن را در پیشانی و طرف بینی وی مشاهده كردم.» مجمع الزوائد؛ج2،ص126. 10. ابن عباس می گوید «هر كه پیشانی و بینی خود را هنگام سجده بر زمین نچسباند نمازش مجزی نیست.» مستدرك حاكم؛ج1،ص270. سنن بیهقی؛ج2،ص103. 11. نافع می گوید «عبدالله بن عمر هنگام سجده دستار خود را برداشت تا پیشانی خود را به زمین بگذارد.» سنن بیهقی؛ج2،ص105. 12. ابن سعد در طبقات كبری می نویسد «مسروق بن اجدع به هنگام سفر خشتی را با خود بر می داشت تا در كشتی بر آن سجده نماید.» الطبقات الكبری؛ج6،ص79. و حتما می دانید مسروق بن اجدع از تابعین پیامبر و اصحاب ابن مسعود بوده و ابن سعد او را از جمله طبقه اول از اهل كوفه و از كسانی كه از ابوبكر و عمر و عثمان و علی علیه السلام و عبدالله بن مسعود روایت نموده اند به شمار می آورد. و البته همانطور كه می بینید این شخص هم برای جاهائی كه نمی تواند بر زمین سجده كند خشتی را كه ما به آن مهر می گوئیم با خود همراه می برده و البته كسی هم ایشان را متهم به بت پرستی و شرك نمی نموده است!. 13. ابوعبیده می گوید «ابن مسعود جز بر زمین بر چیز دیگری سجده نمی كرد.» المصنف؛ج1،ص367. مجمع الزوائد؛ ج2،ص57. 14. عبدالله بن عمر خوش نداشت بر گوشه عمامه خود سجده كند مگر اینكه آن را كنار بزند. سنن بیهقی،ج2،ص105. مصنف؛ج1،ص401. 15. جابر بن عبدالله می گوید «با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز ظهر می گذاردم یك مشت از سنگریزه ها را در دست خود نگه می داشتم تا خنك شود تا بر آن سجده نمایم. مسند احمد؛ج1،صص388،401،437،462. این حدیث در كتب فراوانی از جمله مسند احمد، سنن بیهقی، كنزالعمال، سنن نسائی و سنن ابی داود با الفاظ مختلف و از اشخاص مختلف نقل شده است. نكته جالب اینكه بیهقی بعد از نقل این حدیث از قول شیخ خود می گوید «اگر سجده بر لباس متصل به وی جایز بود، سجده بر لباس آسان تر از خنك كردن سنگ ریزه برای سجده بود.»سنن بیهقی؛ج2،ص105و106. اما در مورد سجده بر لباس؛ احادیثی كه در این مورد در كتابهای برادران اهل سنت وجود دارد مربوط به سرما و گرمای شدید و سجده در حال اضطرار است همانگونه كه خود بخاری نیز در صحیح خود بابی با عنوان سجده بر لباس در شدت گرما ایجاد نموده است. اما یكی از آن روایات «هر گاه با رسول خدا نماز می خواندیم و یكی از ما به خاطر شدت گرما نمی توانست پیشانی خود را بر زمین بگذلرد لباس خود را می گستراند و بر آن سجده می نمود.» صحیح بخاری؛ج1،ص143. ابن حجر و شوكانی بعد از نقل این احادیث به نتیجه مشتركی می رسند و می گویند «حدیث یاد شده بر جواز سجده بر لباس به خاطر ایمنی از حرارت زمین، دلالت می نماید و به این نكته اشاره دارد كه اصل در سجده آن است كه پیشانی را به هنگام سجود بر زمین قرار دهند زیرا سجده بر لباس، به حالت عدم قدرت مشروط است.»سیرتنا و سنتنا،ص131 به نقل از نیل الاوطار. الفتح؛ج1،ص414 و این همان عقیده و عمل شیعه است... ادامه دارد ان شاءالله
نوشته اصلی توسط : Celyanic 1. ادعای دست بسته نماز خواندن پيامبر توسط دوست عزیز عقیل و عدم اثبات ؟؟؟ دلیل های من احادیثی است که در کتب اهل سنت است و شما آن ها را نمی پذیرید.
یك سوال. اگر واقعا پیامبر صلی الله علیه و آله در نماز به صورت دست بسته نماز می خواندند پس چرا از میان ائمه چهار گانه شما، جناب مالك و پیروان او دست بسته نماز خواندن را مستحب نمی دانند. دو صورت دارد یا جناب مالك و اتباع او پیرو سنت پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده اند و یا اینكه معتقد بودند این عمل سنت پیامبر نبوده و بعد از ایشان سنت (یا بدعت)شده است.
عقیل;45051 نوشت:
اولا ما فقط دوران ابوبکر و عمر و عثمان و علی و حسن رضی الله عنهم اجمعین را خلافت اسلامی می دانیم و بعد از این را نه.
خوشحالیم كه شما مانند بعضی از علماء خود قائل به تثلیث در خلافت نیستید و حداقل امیرالمومنین علیه السلام را به عنوان خلیفه چهارم می پذیرید.
عقیل;45051 نوشت:
البته نه این که معاویه را مردی بد بدانیم.
حق دارید. واقعا معاویه مرد پاك سیرتی است. ولی اگر ممكن است به این چند پرسش ما پاسخ دهید آيا غير از اين است كه رواياتي كه در فضيلت معاويه بيان شده همگي جعلي و ساختگي است همانگونه كه بسياري از علماء اهل سنت گفته¬اند: «وقد ورد في فضائل معاوية أحاديث كثيره لكن ليس فيها ما يصح من طريق الاسناد وبذلك جزم إسحاق بن راهويه والنسائي وغيرهما.» «در فضائل معاويه احاديث زيادي وارد شده ولي در آن احاديث، هيچ حديثي وجود ندارد كه از نظر اسناد صحيح باشد و همين مطلب را اسحاق بن راهويه و نسائي و علماء ديگري از اهل سنت بيان نموده اند.»فتح الباری ابن حجر، ج7، ص81. و عجلونی در كشف الخفاء ميگويد: «هيچ حديث صحيحي در موردفضائل معاويه وجود ندارد.».كشف الخفاء؛ ج2، ص420. و آيا غير از اين است كه امام احمد نسائي صاحب يكي از صحاح سته بر اثر گفتن همين مطلب كه معاويه هيچ فضيلتي ندارد در مسجد اموي شام به شدت مضروب شد و همان مضروب شدن باعث مرگ او شد؟.سير أعلام النبلاء؛ ج14، ص132. و آيا غير از اين است كه پيامبر، معاويه را نفرين كرده و فرمودند: «اللهم لاتشبع بطنه.» ( خدايا شكمش را هرگز سير مكن) . سير أعلام النبلاء؛ ج14، ص129. تهذيب التهذيب ابن حجر؛ ج1، ص33. كتاب الضعفاء و المتروكين نسائي؛ ص 139. وآيا صحيح است كه بعضي از بزرگان اهل سنت بيان مي كنند كه هند مادر معاويه، در مكه به فسق و فجور معروف بوده .شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد المعتزلي؛ ج1، ص336. و آيا صحيح است كه بعضي ديگر از بزرگان شما براي معاويه چهار پدر بيان نموده¬اندربيع الابرار زمخشري؛ ج3. و آيا صحيح است كه بعضي ديگر از بزرگانتان گفته اند كه معاويه اهل آتش است نه به خاطر اينكه با علي علیه السلام جنگيد بلكه به دليل اينكه قلبا ايماني نداشت و گفته اند كه معاويه منافق و بلكه از رؤساي منافقين بودهشرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد المعتزلي؛ ج10، ص226. و آيا صحيح است كه معاويه در زمان حكومتش شراب مي¬نوشيده مسند احمد؛ ج5، ص347. و آيا غير از اين است كه پيامبر فرمودند عمار را گروه ستمكار به قتل مي رساند و سپاه معاويه او را به قتل رساندند؟تاريخ طبري؛ ج3، ص27. صحيح بخاري؛ ج4، ص25. المصنف عبدالرزاق؛ ج11، ص240. واقعا معاویه چه مرد خوبی بوده!
بله اهل سنت ابوبکر را از بقیه ی صحابه افضل مید اند
البته خود جناب ابوبكر چیز دیگری می گوید
«وليتكم و لست بخيركم» «ولايت شما را بر عهده گرفتم در حالي كه بهتر از شما نيستم» و يا گفت: «أقيلوني فلست بخيركم» «مرا رها كنيد كه بهتر از شما نيستم.» مجمعالزوائد؛ ج5، ص183. شرح نهجالبلاغه ابنابيالحديدالمعتزلي؛ ج1، ص169. و البته به نظر می رسد نظر جناب عجلونی را هم بدانید بد نباشد
«باب فضائل أبيبكرالصديقرضياللهعنه أشهرالمشهورات من الموضوعات»
«مشهورترين مشهورات اين استكه باب فضائل ابوبكر صديق همگي از احاديث وضع شده و از احاديث جعلي است.» كشفالخفاء العجلوني؛ ج2، ص419.
عقیل;45051 نوشت:
اما در مورد این که چرا ابوبکر او را جانشین خود اعلام کرد این طور نبود بلکه ابوبکر توصیه کرد و مردم هم پیشنهاد او را قبول کردند با عمر بیعت کردند و اگر مهاجرین و انصار بیعت نمی کردند خلافت او بی ارزش می بود
«فَدخل عَليه طلحةبنعُبيدالله فقال: أنا رَسول مَن وَرائي اليك، يَقولون: قَد علمتَ غلظَة عُمر عَلينا في حَياتك، فَكيف بَعد وَفاتِك إذا أفضيت إليه أمورنا والله سائلُك عنه فانظر ما أنت قائل؟»
«...پس طلحهبنعبيدالله بر ابوبكر داخل شد و گفت من فرستاده گروهي هستم به سوي تو كه ميگويند تو تندخويي و خشونت عمر را در حال حياتت بر ما ميداني پس چگونه بعد از وفاتت امور ما را به دست او ميسپاري و خدا در اين مورد از تو بازخواست ميكند.» كنزالعمال؛ جلد5، ص678.
عقیل;45051 نوشت:
بله نمونه بارزش همان همراهی ابوبکر در هجرت و درون غار.
البته می توانید همراهی جناب ابوبكر با پیامبر صلی الله علیه و آله در جنگ احد را هم ضمیمه كنید. البته ایشان اگر كمی از پیامبر فاصله گرفتند فكر نمی كنم به معنای فرار ایشان از جهاد بوده باشد.
عقیل;45051 نوشت:
ابوبکر اولین مردی بود که به پیامبر ایمان آورد و این را اگر بخواهید از تمامی علمای اهل سنت ثابت می کنم و دو سه روایتی که گذاشتید در برابر این همه احادیث ارزشی ندارد
پس به این مطالب نیز توجه فرمائید
«ابن ابي الحديد معتزلي اينگونه بيان مي كند: شيوخ ما از متكلمين اختلافي ندارند در اينكه اولين مسلمان علي بن ابي طالب است و خود اميرالمومنين علیه السلام نيز مرتب اين مسأله را در مورد خود بيان مي نمود و به آن افتخار مي كرد و دليل افضليت خود بر ديگران قرار مي داد و چندين بار اينگونه گفته بود كه من صديق اكبر هستم و من فاروق اول هستم و من كسي هستم كه قبل از ابوبكر اسلام آورد و من كسي هستم كه قبل از ابوبكر نماز را به جا آورد.» شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد معتزلی؛ ج4، ص122.
و حاكم نيشابوري اينگونه مي گويد
«بين اصحاب تاريخ اختلافي وجود ندارد كه علي علیه السلام اولين مسلمان است و لكن در بلوغ او در هنگام ايمان اختلاف وجود دارد.»معرفة علوم الحديث حاكم النيشابوري؛ ص22.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام دوستان
خیلی دوست داشتم به همه ی شما پاسخ دهم اما حیف که وقت کافی ندارم.
اما فقط یه جواب مختصری به جناب بینا در مورد سجده بر مهر بدهم
بینا;45175 نوشت:
1. قال رسول الله صلی الله علیه و آله «جعلت لی الارض مسجدا و طهورا.» «زمین برای من سجده گاه و مایه پاكیزگی قرار داده شده است.» صحیح بخاری؛ج1،ص91. سنن بیهقی؛ج1،ص212. صحیح مسلم؛ ج1،ص371.
آیا این دلیلی می شود که همیشه باید بر خاک سجده نمود و سجده بر چیز های دیگر جایز نیست.
بینا;45175 نوشت:
2. كان رسول الله صلی الله علیه و آله یصلی علی الخمره و یسجد علیها. رسول خدا صلی الله علیه و آله همیشه بر خمره (حصیری بافته شده از لیف خرما) نماز می گزارد و بر آن نماز می خواند. معجم الاوسط و معجم الصغیر طبرانی؛ همچنین با كمی اختلاف در صحيح بخاري؛ ج1، ص100. مسند احمد؛ ج1، ص309. سنن الدارمي؛ ج1، ص319. سنن ابن ماجه؛ ج1، ص328 و حتما می دانید اگر فعل (كان و مشتقات آن) بر سر فعل دیگری در آید دلالت بر استمرار دارد. یعنی معنای حدیث این است كه پیامبر صلی الله علیه و آله مرتب بر حصیر نماز می خواندند. راستی مگر شما خود را پیرو سنت پیامبر صلی الله علیه و آله نمی دانید؟ سنت ایشان این بوده كه بر حصیر نماز بخوانند پس چرا شما این سنت را رعایت نمی كنید؟
اگر همیشه ایشان بر روی حصیر نماز می خواندند به خاطر این بود که آن روز ها حصیر فرش رایج زمان بوده.
بینا;45175 نوشت:
3. ان النبی صلی الله علیه و آله كان له حصیر یبسطه و یصلی علیه. عایشه نقل می كند «رسول خدا صلی الله علیه و آله حصیری داشت كه آن را می گستراند و بر آن نماز می گذارد.» فتح الباری؛ج1،ص413. همچنین برای اطلاع از سایر روایاتی كه دلالت بر نماز خواند پیامبر بر حصیر دارد نگاه كنید به صحیح مسلم؛ ج1،ص457. سنن بیهقی؛ج2،ص436. مسند احمد؛ج3،ص212...
ابن حجر این حدیث را بدون سلسله روات نقل می کند و حدیثی که راویان آن مشخص نباشند حدیث غیر قابل استناد است و البته در صورت صحت حدیث این دلیلی بر حرمت سجده بر غیر زمین نمی شود
بینا;45175 نوشت:
4. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله مشاهده فرمودند كه «صُهیب» به هنگام سجده از خاك پرهیز می كند، بنابراین به او فرمودند ای صهیب صورت خود را بر خاك بگذار. المصنف؛ ج1،ص392.
اولا منظور شما از المصنف چه کتابی است چون ما کتابی به این نام ندیده ایم مگر این که مصنف ابن ابی شیبه یا مصنف عبدالرزاق باشد
دوما پیامبر این را بدان جهت می فرمود که صهیب سرش را کاملا بر زمین نمی گذاشت و از زمین فاصله می داد
بینا;45175 نوشت:
5. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله به ام سلمه فرمودند «رخسار خود را برای خدا بر خاك بگذار.» كنزالعمال؛ ج7، ص465
بازهم این حدیث نگفته سجده فقط بر خاک درست است و در صورت این برداشت شما سجده بر حصیر هم جایز نیست
بینا;45175 نوشت:
6. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله مردی را در حال سجده مشاهده فرمود كه بر گوشه عمامه خود سجده می نمود، به وی اشاره كرد كه دستار خود را بردار و به پیشانی او اشاره فرمودند. سنن بیهقی؛ ج2، ص105.
لطفا متن عربی روایت را بگذارید تا من آن را جستجو کنم و پیدا کنم تا صحت حدیث را بررسی کنم چون در آدرسی که شما گفتید من پیدا نکردم چون چاپ ها متفاوت است
بینا;45175 نوشت:
7. امیرالمومنین علیه السلام فرمودند «هرگاه یكی از شما نماز بگذارد باید عمامه را از صورت خویش كنار زند. كنزالعمال؛ج8،ص86. سنن بیهقی؛ ج2، ص105. سنن كبری،ج2،ص105.
دوباره این هم مثل حدیث بالایی است لطفا متن عربی
بینا;45175 نوشت:
8. آنگاه كه پیامبر صلی الله علیه و آله سجده می نمود پیشانی و بینی خود را بر زمین می نهاد. احكام القرآن جصاص حنفی؛ ج3،ص209.
در این جا هم لزومی بیان نشده که سجده بر غیر زمین جایز نیست در ضمن برادر خودمان هم بعضی اوقات روی فرش را زمین می گوییم
بینا;45175 نوشت:
عایشه می گوید «هرگز ندیدم پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله به هنگام سجده پیشانی خود را با چیزی محافظت نماید.» المصنف؛ ج1،ص397. كنزالعمال؛ج8،ص85.
خیلی خوب این هم دلیلی است بر علیه مهر گذاشتن پیامبر همان طور که خودتان می گویید هیچ گاه چیزی بین پیشانی خود و سجده گاه قرار نمی دادند حالا شما چرا مهر می گذارید
بینا;45175 نوشت:
9. ابوهریره می گوید «پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در یپیامبر گرامی صلی الله علیه و آله روز بارانی سجده نمود به طوری كه اثر آن را در پیشانی و طرف بینی وی مشاهده كردم.» مجمع الزوائد؛ج2،ص126. 10. ابن عباس می گوید «هر كه پیشانی و بینی خود را هنگام سجده بر زمین نچسباند نمازش مجزی نیست.» مستدرك حاكم؛ج1،ص270. سنن بیهقی؛ج2،ص103. 11. نافع می گوید «عبدالله بن عمر هنگام سجده دستار خود را برداشت تا پیشانی خود را به زمین بگذارد.» سنن بیهقی؛ج2،ص105.
چون نخواستم طولانی شود همگی را با هم جواب می دهم برادر عزیز شما بفرمایید کجای این احادیث از سجده بر غیر زمین منع کرده
بینا;45175 نوشت:
2. ابن سعد در طبقات كبری می نویسد «مسروق بن اجدع به هنگام سفر خشتی را با خود بر می داشت تا در كشتی بر آن سجده نماید.» الطبقات الكبری؛ج6،ص79. و حتما می دانید مسروق بن اجدع از تابعین پیامبر و اصحاب ابن مسعود بوده و ابن سعد او را از جمله طبقه اول از اهل كوفه و از كسانی كه از ابوبكر و عمر و عثمان و علی علیه السلام و عبدالله بن مسعود روایت نموده اند به شمار می آورد. و البته همانطور كه می بینید این شخص هم برای جاهائی كه نمی تواند بر زمین سجده كند خشتی را كه ما به آن مهر می گوئیم با خود همراه می برده و البته كسی هم ایشان را متهم به بت پرستی و شرك نمی نموده است!. 13. ابوعبیده می گوید «ابن مسعود جز بر زمین بر چیز دیگری سجده نمی كرد.» المصنف؛ج1،ص367. مجمع الزوائد؛ ج2،ص57. 14. عبدالله بن عمر خوش نداشت بر گوشه عمامه خود سجده كند مگر اینكه آن را كنار بزند. سنن بیهقی،ج2،ص105. مصنف؛ج1،ص401.
بینا;45175 نوشت:
نكته جالب اینكه بیهقی بعد از نقل این حدیث از قول شیخ خود می گوید «اگر سجده بر لباس متصل به وی جایز بود، سجده بر لباس آسان تر از خنك كردن سنگ ریزه برای سجده بود.»سنن بیهقی؛ج2،ص105و106.
لطفا متن عربی را بذار تا توی نرم افزار پیداش کنم البته خیلی ها وقتی می گم متن عربی اش را بذار ناراحت می شوند و می گویند چرا از جواب دادن فرار می کنی اما فکر نکنم شما مثل آنها از علم حدیث خبری نداشته باشید
بینا;45175 نوشت:
15. جابر بن عبدالله می گوید «با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز ظهر می گذاردم یك مشت از سنگریزه ها را در دست خود نگه می داشتم تا خنك شود تا بر آن سجده نمایم. مسند احمد؛ج1،صص388،401،437،462. این حدیث در كتب فراوانی از جمله مسند احمد، سنن بیهقی، كنزالعمال، سنن نسائی و سنن ابی داود با الفاظ مختلف و از اشخاص مختلف نقل شده است.
مگر روی زمین نماز نمی خواندند پس چرا سنگ برداشتند؟
اگر روایت را یک بار دیگر بخوانی متوجه می شوی که آنها برای داغی زمین این کار را می کردند
بینا;45175 نوشت:
اما در مورد سجده بر لباس؛ احادیثی كه در این مورد در كتابهای برادران اهل سنت وجود دارد مربوط به سرما و گرمای شدید و سجده در حال اضطرار است همانگونه كه خود بخاری نیز در صحیح خود بابی با عنوان سجده بر لباس در شدت گرما ایجاد نموده است. اما یكی از آن روایات «هر گاه با رسول خدا نماز می خواندیم و یكی از ما به خاطر شدت گرما نمی توانست پیشانی خود را بر زمین بگذلرد لباس خود را می گستراند و بر آن سجده می نمود.» صحیح بخاری؛ج1،ص143. ابن حجر و شوكانی بعد از نقل این احادیث به نتیجه مشتركی می رسند و می گویند «حدیث یاد شده بر جواز سجده بر لباس به خاطر ایمنی از حرارت زمین، دلالت می نماید و به این نكته اشاره دارد كه اصل در سجده آن است كه پیشانی را به هنگام سجود بر زمین قرار دهند زیرا سجده بر لباس، به حالت عدم قدرت مشروط است.»سیرتنا و سنتنا،ص131 به نقل از نیل الاوطار. الفتح؛ج1،ص414
دوست عزیز عقیل ، ما بالاخره حکمت این وقت کم آوردن ها را نفهمیدیم ، هر زمانی که تایپیک تازه ای کلید میزنید و بحث شبهه گرفتن ها داغ است که خدا رو شکر 24 ساعته وقت میذارید ، موقع پاسخ دادن که میشه ، وقتی ندارید !
الله اعلم !!!!
امیدوارم در هنگام پاسخگویی خداوند به وقتتان برکت دهد تا بتوانید دوستان را از انتظار در بیاورید !
به هر حال ، در این چند وقتی که با شما صحبت مینمودم ، به این نتیجه رسیدم که شما اصول ثابتی در پاسخگویی دارید :
( البته قبلش بگم این یه انتقاده و اصلاً راضی نیستم که کسی را بیازارم ، ولی دوست دارم انتقادی دوستانه به شما داشته باشم )
1. پراکنده گویی و شرح در جایی که جواب صریح و کوتاه نیاز است . (مثلاً من میگویم جناب مولوی خیرشاهی با تکیه به چه اصولی فرمودند امام خمینی شاگرد عمر هم نیست ، شما فرمودید در شب عروسی بودند و این آن گفت و آن این کرد و . . . .)
2. خلاصه گویی و اشاره در جایی که تفصیل و تشریح نیاز است . ( در اکثر موارد دیگه خدا زیاد کنه ! )
3.عدم پاسخگویی در برهه های حساس به مطالب . ( مثل همین بالا یا پست به چالش کشیدن امامت )
4. پاسخ های غیر مرتبط ( گاهی پاسخی انحرافی میدهید و گاهی پاسخی که کاملاً غیر مرتبط است - چندتاش تو همین تایپیک بالا پیداست )
5. استنتاج به نفع ، از مطالبی که آشکارا حرفتان را رد میکند ! ( آخرین مطلبی که تو پست بالا نوشتید و یه نگاه بندازید ، من هر جوری این قسمت و خوندم نفهمیدم چطوری حرف شمارو اثبات میکنه !!! )
6. عدم پذیرش احادیث کتبی معتبر که دلایلتان را رد میکند ! ( چه بسا بسیاری از احادیث را که مخالف بیانتان است به راحتی رد میکنید - اینم که دیگه الا ماشاءالله ، چند تا میخوای ؟؟؟؟ نمونه اش عدم سبقت در ایمان برای خلیفه اول از کتاب معتبری چون تاریخ طبری و . . . )
7. الان روزه ام حافظه ام دیگه بیشتر از این قد نمی ده والا حالا حالا ها باید میگفتم !
خلاصه که دوست من ، باز هم میگم ، خیلی بهتره انسان وقت بگیره و جواب علمی بده ، اگه واقعاً وقت ندارید ، کسی نمیتونه شما رو مجبور به پاسخ دادن بکنه ، بگید وقت ندارم ، ولی جواب غیر علمی و غیر منطقی ندید !
امیدوارم از دست بنده نرنجیده باشید ! اگر انتقادی از بنده و نحوه گفتارم دارید با گوش جان پذیرا هستم ! در مجموع خیلی دوستون داریم ، گفتگو با شما لذت بخشه !
دوست عزیز عقیل ، ما بالاخره حکمت این وقت کم آوردن ها را نفهمیدیم ، هر زمانی که تایپیک تازه ای کلید میزنید و بحث شبهه گرفتن ها داغ است که خدا رو شکر 24 ساعته وقت میذارید ، موقع پاسخ دادن که میشه ، وقتی ندارید !
بدانید که من هیچ وقت دروغ نمی گویم و شرایط پاسخ دادن با سوال کردن فرق می کند در پاسخ دادن آدم هم باید کمی فکر کند و هم مطالعه.
مثلا وقتی یک حدیث را بررسی کنی ممکنه نیم ساعت وقتت رو بگیره
celyanic;45231 نوشت:
2. خلاصه گویی و اشاره در جایی که تفصیل و تشریح نیاز است . ( در اکثر موارد دیگه خدا زیاد کنه ! ) 3.عدم پاسخگویی در برهه های حساس به مطالب . ( مثل همین بالا یا پست به چالش کشیدن امامت ) 4. پاسخ های غیر مرتبط ( گاهی پاسخی انحرافی میدهید و گاهی پاسخی که کاملاً غیر مرتبط است - چندتاش تو همین تایپیک بالا پیداست )
بله شاید بعضی وقت ها این طور باشد ولی همیشه این طور نیست و اگر تذکر بدهید درستش می کنم
celyanic;45231 نوشت:
5. استنتاج به نفع ، از مطالبی که آشکارا حرفتان را رد میکند ! ( آخرین مطلبی که تو پست بالا نوشتید و یه نگاه بندازید ، من هر جوری این قسمت و خوندم نفهمیدم چطوری حرف شمارو اثبات میکنه !!! )
در این احادیث می گوید که پیامبر و صحابه به هنگام داغی زمین بر لباسشان سجده می کردند و اگر سجده بر غیر زمین جایز نبود آنها می توانستند مثل شما یک مهر یا یک قطعه سنگ خنک بیاورند و به آن سجده کنند
celyanic;45231 نوشت:
6. عدم پذیرش احادیث کتبی معتبر که دلایلتان را رد میکند ! ( چه بسا بسیاری از احادیث را که مخالف بیانتان است به راحتی رد میکنید - اینم که دیگه الا ماشاءالله ، چند تا میخوای ؟؟؟؟ نمونه اش عدم سبقت در ایمان برای خلیفه اول از کتاب معتبری چون تاریخ طبری و . . . )
من شاید نظر علما را قبول نکنم اما احادیث صحیح را هیچ گاه در مورد ایمان ابوبکر هم برادر بحث ما سر این نبود که حضرت علی دومین بوده یا ابوبکر. بحث ما سر این بود که ابوبکر کی ایمان آورد و اگر بخواهید برایتان از همان طبری حدیث می آورم که ابوبکر اولین مرد ایمان آورنده بود چون طبری خودش می گوید که من همه ی اقوال را جمع کردم و بررسی اش را به شما واگذار می کنم
زمزم;45075 نوشت:
عقیل عزیز خیلی به خودتون زحمت ندهید برای اثبات من زود تر از شما سراغ علماءتان رفتم و تفحص کردم در کتاب تاریخ طبری ج1،ص 540 چنین نقل شده از سعد بن ابی وقاص که ادعای برخی مبنی بر اینکه ابوبکر اولین مردی است که اسلام آورد دروغ و کذب است ؛محمدبن سعد ،قلت لابی أ کان ابوبکر اولکم اسلاما ؟فقال :لا و لقد اسلم قبله اکثر من خمسین .یعنی ابوبکر بعد از بیش از 50 نفر و پس از عمر اسلام آورد.
در این روایت فردی به كنانة بن جبلة وجود دارد که مجهول الحال است پس این روایت صحیحی نیست
آیا احادیث کتبی همچون : فخررازی / تفسیر مفاتح الغیب / ج 3 / ص 431 زمخشری / تفسیر کشاف / ج 1 / ص 422 طبری / تفسیر طبری / ج 6 / ص 186 قاضی بیضاوی / تفسیر انوار التنزیل / ج 1 / ص 345 ابن ابی الحدید / شرح نهج البلاغه / ج 3 / ص 275 و ( مجموعاً 66 نفر از مفسران و فقیهان اهل سنت ) . . . کتابهایی هستند که احادیثشان در در نزد شما ضعیف است ؟ آیا شما واقعاً اینطوری میفرمودید که به دنبال حق هستید ؟
نمی دونم چرا ما وقتی می گوییم در کتاب های ما هم احادیث ضعیفی وجود دارد ناراحت می شوید در حالی که خودتان هم 60 در صد اصول کافی را ضعیف می دانید برادر اگر یک گوشه از متن عربی را بگذاری تا من آن احادیث را پیدا کنم و صحت حدیث را بررسی کنم
امیدوارم دوباره نگویید چرا از جواب دادن فرار می کنی برادرم این مربوط به شماست که احادیث را با متن عربی همراه با منبع بگذارید. چون من توی نرم افزاری که دارم آدرس ها متفاوت است و فقط با آدرس کا حل نمی شود
در این روایت فردی به كنانة بن جبلة وجود دارد که مجهول الحال است پس این روایت صحیحی نیست
بن ابی الحدید شارح نهج البلاغه عالم سنی مذهب را قبول داری ؟ مشکل این است که عالمان خودتون را قبول نداریدو صحاح خود را نمیپذیریدبا کسی که هیچ ملاک و معیاری نداره بحث کردن آب در هاون کوبیدن است ولی برای روشن شدن دیگران میگویم و نه شما .
محمد ابن ابی بکر در نامه ای برای معاویه اعتراف میکند که علی علیه السلام اولین کسی است که اسلام آورده است عمر قبل از ابی بکر و ابی بکر پس از 50 و اندی نفر اسلام آورد
1-در شرح نهج البلاغه ج3،ص 188،نامه فرزند بوبکر چنین است :فکان اول من اجاب و اناب و امن و صدّق و وافق فاسلم و سلّم ،اخوه و ابن عمّه علی و هو السابق المبرز فی کل خیر ،اول الناس اسلاما
2-ابو الیقظان میگوید: انّ خالد ابن سعید بن العاص اسلم قبل ابی بکر صدیق؛المستدرک علی الصحیحین ،ج3ص278.
3-زهری میگوید که عمر پس از چهل و اندی نفر از مرد و زن اسلام آورد؛تاریخ الاسلام (السیرةالنبویه)ص 180 و طبقات ابن سعد ج3،ص269 و صفوةالصفوة،ج1،ص274
بحث علمی پیش میرود ولی با تعصب جاهلی و بدون دلیل و مدرک سخن خیر .فقط عرض خود میبری و زحمت ما میداری
عقیل عزیز از سخن شما بر می اید حتی احادیث پیامبر(ص) را قبول ندارید متأسفانه این خاصیت شما به تنهایی نیست .مشکل اساسی عدم شناخت صحیح نسبت به مقام شامخ نبوت و وجود مقدس پیامبر (ص)است و استناد به احادیث ضعیف السند و در رأس آنها نداشتن تفکر عمیق در باره احادیث و روایات و حتی وحی الهی است
بن ابی الحدید شارح نهج البلاغه عالم سنی مذهب را قبول داری ؟
از کی تا حالا ابن ابی الحدید سنی شده؟؟؟؟
ابن ابی الحدید یک معتزلی بود نه سنی. یک دلیل واضح بر سنی نبودن ابن ابی الحدید این است که ایشان یک شرحی بر نهج البلاغه نوشته اند و در نهج البلاغه گفتارهای فراوانی بر ضد اهل سنت وجود دارد. یکی از نمونه هایش همان خطبه شقشقیه است. که کاملا با عقاید اهل سنت در مورد خلفای راشدین در تضاد است و کسی که این خطبه و این عقاید را در مورد خلفا داشته باشد مطمئنا سنی نیست.
یادآوری میکنم که اگر ایشان نقدی بر نهج البلاغه مینوشت هیچ ایرادی نداشت ولی ایشان شرحی بر نهج البلاغه نوشته اند و خودتان هم نظر اهل سنت را در مورد نهج البلاغه میدانید.
نمیدانم چرا شماها سعی دارید ابن ابی الحدید را به هر زوری که هست سنی جلوه دهید. دوستان این شیوه نمیتواند موجب یافتن حقیقت گمشده گردد.
محمد ابن ابی بکر در نامه ای برای معاویه اعتراف میکند که علی علیه السلام اولین کسی است که اسلام آورده است عمر قبل از ابی بکر و ابی بکر پس از 50 و اندی نفر اسلام آورد
2-ابو الیقظان میگوید: انّ خالد ابن سعید بن العاص اسلم قبل ابی بکر صدیق؛المستدرک علی الصحیحین ،ج3ص278.
در نظر اهل سنت با توجه به احادیث: اولین زنی که مسلمان شد حضرت خدیجه بود.
در بین کودکان، اولین مسلمان حضرت علی است.
و در بین مردان برده، اولین مسلمان حضرت زید بن حارثه است.
و در بین مردان آزاد، اولین مسلمان حضرت ابوبکر است.
عقیل عزیز از سخن شما بر می اید حتی احادیث پیامبر(ص) را قبول ندارید متأسفانه این خاصیت شما به تنهایی نیست .مشکل اساسی عدم شناخت صحیح نسبت به مقام شامخ نبوت و وجود مقدس پیامبر (ص)است و استناد به احادیث ضعیف السند و در رأس آنها نداشتن تفکر عمیق در باره احادیث و روایات و حتی وحی الهی است
منتظر بودم یکی بیاد و این حرف رو بگه.
برادر وقتی یکی از روات حدیث حدیث مشکل داشته باشه نمی توان گفت این سخن رسول الله است.
البته خیلی اندکند در میان برادران شیعه که از حدیث و علم حدیث شناسی و جرح و تعدیل و ... سر دربیارند
iman2010;45479 نوشت:
از کی تا حالا ابن ابی الحدید سنی شده؟؟؟؟
برادر ایمان خوش آمدی
این را من هم بارها گفته ام اما مثل این که دوستان یادشان رفته
مشکل این است که عالمان خودتون را قبول نداریدو صحاح خود را نمیپذیریدبا کسی که هیچ ملاک و معیاری نداره بحث کردن آب در هاون کوبیدن است ولی برای روشن شدن دیگران میگویم و نه شما .
واقعا متاسفم که من دارم صحت یک حدیث را بررسی می کنم بعد بعد شما می گید که علمای خودتان را قبول ندارید.
زمزم جان اگر یک شیعه بگوید فلان حدیث در اصول کافی ضعیف است یعنی کلینی را قبول ندارد. مگه قبول داشتن یعنی چه؟ یعنی این که او معصوم است؟ و هیچ حدیث ضعیفی نقل نمی کند
زمزم;45475 نوشت:
1-در شرح نهج البلاغه ج3،ص 188،نامه فرزند بوبکر چنین است :فکان اول من اجاب و اناب و امن و صدّق و وافق فاسلم و سلّم ،اخوه و ابن عمّه علی و هو السابق المبرز فی کل خیر ،اول الناس اسلاما
برای هزارمین بار می گویم سخنان ابن ابی الحدید را هیچ عالم سنی قبول نمی کند
زمزم;45475 نوشت:
3-زهری میگوید که عمر پس از چهل و اندی نفر از مرد و زن اسلام آورد؛تاریخ الاسلام (السیرةالنبویه)ص 180 و طبقات ابن سعد ج3،ص269 و صفوةالصفوة،ج1،ص274
بله عمر این طور بود اما بحث ما بر سر ابوبکر است
زمزم;45475 نوشت:
بحث علمی پیش میرود ولی با تعصب جاهلی و بدون دلیل و مدرک سخن خیر .فقط عرض خود میبری و زحمت ما میداری
خیلی خوب حالا ما بدون مدرک حرف می زنیم ما تعصب جاهلی داریم اما ما شاء الله شما ...
[="]جناب عقیل حضرت علی علیه السلام ویژگیهایی داشت که هیچ یک از خلفای سه گانه ان ویژگیها را نداشتند؛من چند تا از انها را برای شما می گویم ؛البته اگر دلایل بینه خواستید بگویید تا با اسناد معتبر از کتب مختلفتان بیاورم[/]...[="] [/]
[="]اما برخی از وِیژگیهای حضرت امیر[/]:
[="]1-نخستين امتيازش اين بود كه از جانب خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) براى خلافت تعيين شده بود[/][="] ..دلایل و احادیث زیادی بر این امر صحه می گذارد که فعلا از اوردن انها خود داری می کنم..[/]
[="]2- دیگر اینکه در همه زمینه ها از همه صحابه عالم تر و داناتر بود، چنانکه پیامبر درباره اش فرمود: اقضاکم علی ، آگاهترین شما به امر قضاوت علی است و عمر بن خطاب هم می گوید: اقضانا علی، داناترین ما در امر قضاوت، على است». همچنين پيامبر فرمود: «أنا مدينة العلم وعلىّ بابها فمن أراد المدينة والحكمة فليأت الباب; من شهر علمم و على دروازه آن; پس هر كس بخواهد به شهر علم و حكمت درآيد بايد از دروازه آن وارد شود»..بديهى است كه عالم مقدم بر جاهل است چنانكه خداوند مى فرمايد: (هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون).. آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند برابرند.[/] [="]3- آن حضرت از دیگران بی نیاز بود و در احکام به دیگران رجوع نمی کرد ولی دیگران محتاج ایشان بودند و در پیشامدها به او رجوع می کردند . مگر ابوبکر نگفته است اقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم در حالی که علی بن ابیطالب در میان شماست. مگر عمر بیش از هفتاد مرتبه نگفت: لولا علی لهلک عمر اگر علی نبود عمر هلاک می گشت. و : لاابقانی الله لمعضلة لست فیها یا ابا الحسن اى ابوالحسن، خدا مرا در مشكلى كه تو براى حل آن حضور ندارى، باقى نگذارد».[/] [="]4- على بن ابى طالب(عليه السلام) هيچ گاه خدا را معصيت ننمود و غير خدا را نپرستيد و در سراسر زندگى خود، براى بتها سجده نكرد; ولى آن سه نفر، خدا را عصيان و غير او را پرستش و براى بتها هم سجده كرده بودند و خداى تعالى مى فرمايد: (لا ينال عهدى الظالمين) عهد و پيمان من به ظالمان نمى رسد. بديهى است كه گنهكار، ظالم است; پس شايسته رسيدن به عهد خدا، يعنى نبوت و خلافت نيست...[/] [="] [/] [="]5- ويژگى پنجم على بن ابى طالب اين است كه فكرى سليم، عقلى بزرگ و رأيى درست و مستقيم داشت كه از اسلام، سرچشمه مى گرفت; در حالى كه ديگران آرائى نادرست داشتند که البته خود در تاریخ زیاد می باشد...[/] [="]6-در میان مردان اولین کسی که اسلام اورد حضرت امیر بود ؛چون اسلام اولین مرتبه از تسلیم است و ایمان مرتبه دوم از تسلیم می باشد ؛نتیجتا راه ورود به ایمان پذیرش ابتدایی اسلام است ؛نتیجتا حضرت امیر اولین نفری بود اسلام و ایمان به رسول اکرم و پروردگارش اورد...[/] [="]و ویژگیهای دیگری که به علت طولانی شدن از اوردن انها معذورم ؛...[/] [="]اگر اسناد خواستید بفرمایید تا در پست های بعدی ؛احادیث مرتبط با موارد مذکور را از کتب مختلف بیاورم...[/] [="]یا حق[/] [="] [/] [="]
سلام کاش محور بحث "حدیث غدیر" بود ؛ سخن پیامبر(ص) است و نزد هر دو گروه معتبر . البته حدیث غدیر هم بحث نمی خواهد ، امید است تآمل دور از تعصب در آن ( وبلکه فقط در کلمه "مولا" ) راهی را که به هدایت و سعادت نزدیکتر است نشان دهد .
1. قال رسول الله صلی الله علیه و آله «جعلت لی الارض مسجدا و طهورا.» «زمین برای من سجده گاه و مایه پاكیزگی قرار داده شده است.» صحیح بخاری؛ج1،ص91. سنن بیهقی؛ج1،ص212. صحیح مسلم؛ ج1،ص371. و حتما می دانید قدر متیقن از زمین، سنگ و خاك و ریگ و گیاه آن است و اصل در سجده، همین موارد است و بدون عذر موجه(كه توضیح آن خواهد آمد)، نباید از آن تعدی نمود. 2. كان رسول الله صلی الله علیه و آله یصلی علی الخمره و یسجد علیها. رسول خدا صلی الله علیه و آله همیشه بر خمره (حصیری بافته شده از لیف خرما) نماز می گزارد و بر آن نماز می خواند. معجم الاوسط و معجم الصغیر طبرانی؛ همچنین با كمی اختلاف در صحيح بخاري؛ ج1، ص100. مسند احمد؛ ج1، ص309. سنن الدارمي؛ ج1، ص319. سنن ابن ماجه؛ ج1، ص328 و حتما می دانید اگر فعل (كان و مشتقات آن) بر سر فعل دیگری در آید دلالت بر استمرار دارد. یعنی معنای حدیث این است كه پیامبر صلی الله علیه و آله مرتب بر حصیر نماز می خواندند. راستی مگر شما خود را پیرو سنت پیامبر صلی الله علیه و آله نمی دانید؟ سنت ایشان این بوده كه بر حصیر نماز بخوانند پس چرا شما این سنت را رعایت نمی كنید؟ 3. ان النبی صلی الله علیه و آله كان له حصیر یبسطه و یصلی علیه. عایشه نقل می كند «رسول خدا صلی الله علیه و آله حصیری داشت كه آن را می گستراند و بر آن نماز می گذارد.» فتح الباری؛ج1،ص413. همچنین برای اطلاع از سایر روایاتی كه دلالت بر نماز خواند پیامبر بر حصیر دارد نگاه كنید به صحیح مسلم؛ ج1،ص457. سنن بیهقی؛ج2،ص436. مسند احمد؛ج3،ص212... 4. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله مشاهده فرمودند كه «صُهیب» به هنگام سجده از خاك پرهیز می كند، بنابراین به او فرمودند ای صهیب صورت خود را بر خاك بگذار. المصنف؛ ج1،ص392. 5. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله به ام سلمه فرمودند «رخسار خود را برای خدا بر خاك بگذار.» كنزالعمال؛ ج7، ص465. 6. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله مردی را در حال سجده مشاهده فرمود كه بر گوشه عمامه خود سجده می نمود، به وی اشاره كرد كه دستار خود را بردار و به پیشانی او اشاره فرمودند. سنن بیهقی؛ ج2، ص105. 7. امیرالمومنین علیه السلام فرمودند «هرگاه یكی از شما نماز بگذارد باید عمامه را از صورت خویش كنار زند. كنزالعمال؛ج8،ص86. سنن بیهقی؛ ج2، ص105. سنن كبری،ج2،ص105. 8. آنگاه كه پیامبر صلی الله علیه و آله سجده می نمود پیشانی و بینی خود را بر زمین می نهاد. احكام القرآن جصاص حنفی؛ ج3،ص209. عایشه می گوید «هرگز ندیدم پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله به هنگام سجده پیشانی خود را با چیزی محافظت نماید.» المصنف؛ ج1،ص397. كنزالعمال؛ج8،ص85. 9. ابوهریره می گوید «پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در یپیامبر گرامی صلی الله علیه و آله روز بارانی سجده نمود به طوری كه اثر آن را در پیشانی و طرف بینی وی مشاهده كردم.» مجمع الزوائد؛ج2،ص126. 10. ابن عباس می گوید «هر كه پیشانی و بینی خود را هنگام سجده بر زمین نچسباند نمازش مجزی نیست.» مستدرك حاكم؛ج1،ص270. سنن بیهقی؛ج2،ص103. 11. نافع می گوید «عبدالله بن عمر هنگام سجده دستار خود را برداشت تا پیشانی خود را به زمین بگذارد.» سنن بیهقی؛ج2،ص105. 12. ابن سعد در طبقات كبری می نویسد «مسروق بن اجدع به هنگام سفر خشتی را با خود بر می داشت تا در كشتی بر آن سجده نماید.» الطبقات الكبری؛ج6،ص79. و حتما می دانید مسروق بن اجدع از تابعین پیامبر و اصحاب ابن مسعود بوده و ابن سعد او را از جمله طبقه اول از اهل كوفه و از كسانی كه از ابوبكر و عمر و عثمان و علی علیه السلام و عبدالله بن مسعود روایت نموده اند به شمار می آورد. و البته همانطور كه می بینید این شخص هم برای جاهائی كه نمی تواند بر زمین سجده كند خشتی را كه ما به آن مهر می گوئیم با خود همراه می برده و البته كسی هم ایشان را متهم به بت پرستی و شرك نمی نموده است!. 13. ابوعبیده می گوید «ابن مسعود جز بر زمین بر چیز دیگری سجده نمی كرد.» المصنف؛ج1،ص367. مجمع الزوائد؛ ج2،ص57. 14. عبدالله بن عمر خوش نداشت بر گوشه عمامه خود سجده كند مگر اینكه آن را كنار بزند. سنن بیهقی،ج2،ص105. مصنف؛ج1،ص401. 15. جابر بن عبدالله می گوید «با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز ظهر می گذاردم یك مشت از سنگریزه ها را در دست خود نگه می داشتم تا خنك شود تا بر آن سجده نمایم. مسند احمد؛ج1،صص388،401،437،462. این حدیث در كتب فراوانی از جمله مسند احمد، سنن بیهقی، كنزالعمال، سنن نسائی و سنن ابی داود با الفاظ مختلف و از اشخاص مختلف نقل شده است. نكته جالب اینكه بیهقی بعد از نقل این حدیث از قول شیخ خود می گوید «اگر سجده بر لباس متصل به وی جایز بود، سجده بر لباس آسان تر از خنك كردن سنگ ریزه برای سجده بود.»سنن بیهقی؛ج2،ص105و106. اما در مورد سجده بر لباس؛ احادیثی كه در این مورد در كتابهای برادران اهل سنت وجود دارد مربوط به سرما و گرمای شدید و سجده در حال اضطرار است همانگونه كه خود بخاری نیز در صحیح خود بابی با عنوان سجده بر لباس در شدت گرما ایجاد نموده است. اما یكی از آن روایات «هر گاه با رسول خدا نماز می خواندیم و یكی از ما به خاطر شدت گرما نمی توانست پیشانی خود را بر زمین بگذلرد لباس خود را می گستراند و بر آن سجده می نمود.» صحیح بخاری؛ج1،ص143. ابن حجر و شوكانی بعد از نقل این احادیث به نتیجه مشتركی می رسند و می گویند «حدیث یاد شده بر جواز سجده بر لباس به خاطر ایمنی از حرارت زمین، دلالت می نماید و به این نكته اشاره دارد كه اصل در سجده آن است كه پیشانی را به هنگام سجود بر زمین قرار دهند زیرا سجده بر لباس، به حالت عدم قدرت مشروط است.»سیرتنا و سنتنا،ص131 به نقل از نیل الاوطار. الفتح؛ج1،ص414 و این همان عقیده و عمل شیعه است...
عقیل;45225 نوشت:
چون نخواستم طولانی شود همگی را با هم جواب می دهم
چون نخواستم طولانی شود من هم همه را با هم جواب می دهم:
به نظر می رسد مطلب خود را فراموش نمودید شما فرمودید پیامبر هیچ توصیه ای نکردند که بر خاک سجده کنید! ولی این روایات مطلب دیگری می گوید. این روایات می گوید:
1. پیامبر حصیری داشتند که همیشه بر آن نماز می خواندند.
2. پیامبر بر خاک سجده می کردند و هیچ فاصله ای بین پیشانی ایشان و خاک وجود نداشت.
3. پیامبر به اصحاب و همسران خود می فرمودند برای سجده صورت را به خاک بچسبانید
4. اگر مسلمانی به گوشه عمامه خود سجده می کرد یا عمامه او روی پیشانیش قرار می گرفت پیامبر دستور می دادند عمامه را کنار بزن و پیشانی را بر خاک قرار ده.
5. تابعین پیامبر در هنگام مسافرت با خود خشتی را همراه می بردند تا در کشتی بر آن سجده کنند.
6 . بعضی از صحابه بجز بر زمین بر چیز دیگری سجده نمی کردند.
7. بعضی از صحابه سنگریزه ها را خنک می کردند تا بتوانند بر آن سجده کنند.
8. بعضی از صحابه (نه شخص رسول الله)در گرمای شدید و در حال اضطرار برای در امان بودن از گرما، بر گوشه عمامه خود سجده می کردند(و البته مشخص نیست این کار را با اجازه پیامبر انجام می دادند یا با اجازه خودشان!).
اما تمام این امور یعنی سجده بر خاک و حصیر و سنگ و مهر و ... کارهائی است که شیعه به تبعیت از رسول خدا انجام می دهند. و لذا ما نیازی نیست برای عمل خود دلیل داشته باشیم ولی برادران اهل سنت که علاقه مندند از سنت تجاوز نمایند باید دلیل تجاوز خود را بیان کنند نه ما. مثلا یک حدیث بیاورن که حضرت بر پوست گوسفند که یکی از زیر اندازهای مهم آن زمان بوده سجده می کردند!.
عقیل;45225 نوشت:
نقل نمایش پست ها نوشته اصلی توسط : بینا اما در مورد سجده بر لباس؛ احادیثی كه در این مورد در كتابهای برادران اهل سنت وجود دارد مربوط به سرما و گرمای شدید و سجده در حال اضطرار است همانگونه كه خود بخاری نیز در صحیح خود بابی با عنوان سجده بر لباس در شدت گرما ایجاد نموده است. اما یكی از آن روایات «هر گاه با رسول خدا نماز می خواندیم و یكی از ما به خاطر شدت گرما نمی توانست پیشانی خود را بر زمین بگذلرد لباس خود را می گستراند و بر آن سجده می نمود.» صحیح بخاری؛ج1،ص143. ابن حجر و شوكانی بعد از نقل این احادیث به نتیجه مشتركی می رسند و می گویند «حدیث یاد شده بر جواز سجده بر لباس به خاطر ایمنی از حرارت زمین، دلالت می نماید و به این نكته اشاره دارد كه اصل در سجده آن است كه پیشانی را به هنگام سجود بر زمین قرار دهند زیرا سجده بر لباس، به حالت عدم قدرت مشروط است.»سیرتنا و سنتنا،ص131 به نقل از نیل الاوطار. الفتح؛ج1،ص414 این هم خود دلیلی بر عقیده ی صحیح ما!!!
من که هر چه مطالب شما را مطالعه کردم متوجه نشدم شما این نتیجه را کجای مطلب ما به دست آوردید!!
بسمه تعالی
چون عنوان موضوع، «سوالات ذهن من درباره سنی هاست» سوالی به ذهن این حقیر رسیده که امیدوارم برادران اهل سنت ما در کنار پاسخگوئی به سوالات دیگر دوستان پاسخی نیز برای این سوال ذهن احقیر ارائه نمایند(البته این سوال را قبلا از جناب عقیل پرسیده بودیم ولی ایشان احتمالا فرصت پاسخگوئی نداشتند.)
برادران اهل سنت ما بر اساس روایتی که از پیامبر عظیم الشان صلی الله علیه و آله نقل می کنند قائلند که «آتش عذاب خداوند است و در دنیا کسی را نباید به عذاب خداوند مجازات نمود.» حال سوال ما این است که با توجه به این حدیث، علت علاقه شدید جناب ابوبکر به سوزاندن زنده زنده انسانها در آتش چه بوده است؟
یکی از دلایل بی نتیجه مانده مباحث کشیده شدن آن به حاشیه است که در عین هوشمندانه بودن داره صورت میگیره ! اگه میشه بحث رو متمرکز کنید و عوض کوبیدن و انتقاد های شخصیتی به نقد گزاره های اصلی مباحث بپردازید ، تا آنچه باید ثابت شود ، ثابت شود !
در ضمن در پس گفتار های دوست جدید ایمان 2010 سوالی مطرح است !
iman2010;45480 نوشت:
اولین زنی که مسلمان شد حضرت خدیجه بود.
در بین کودکان، اولین مسلمان حضرت علی است.
و در بین مردان برده، اولین مسلمان حضرت زید بن حارثه است.
و در بین مردان آزاد، اولین مسلمان حضرت ابوبکر است.
میشود بفرمایید چرا زمانی که به تفسیر آیه 214 سوره شعراء مراجعه میکنیم و میگوییم در آن شب علی بعنوان جانشین پیامبر معرفی شد ، شما ایمان کودک را دلیل بر صحت و سقم نمی دانید ، و زمانی که میبنید نمی توان ایمان علی را انکار نمود ایمان علی را بعنوان اولین کودک میپذیرید !
بالاخره ایمان کودک پذیرفتنی است یا خیر ؟
اگر پذیرفتنی است چرا در هنگام طرح جانشینی آنرا نمی پذیرید ؟
و اگر پذیرفتنی نیست چرا اینقدر زور میزنید که آنرا قبول دارید ؟
ار خواستید بفرمایید اسناد یوم الدار را بیاورم ، منتها میترسم به مجموعه علمایی که قبول ندارید یه 10 ، 12 تایی اضافه بشه !
هر چند که در مورد ابن ابی الحدید هم صحبتها بسیاراست ! که به آن هم خواهیم پرداخت !
یا علی:Gol: افتخار من ولایت تو و فرزندان توست !:Gol:
دوستان اگر امکان داره بحث در همان مقوله قبلی ادامه پیدا کنه و چون عقیل عزیز به انها جواب داده دیگه به حاشیه نره با دلیل و احداث اینا ثابت بشه بعد بریم مقوله بعدی چون سوال که پشت سر هم میاد به سوالهای قبلی بینتجه میشه بعد سوالی بعدی راه میفته که مثل پستهای قبلی هر کدوم حرف خودمونو میزنیم و پست نیمه تمام میمونه پس سوالات پرسیده شده جواب داده شه با دلیل و احدایث بنده هم و دوستانم چون نمیخوایم بحث شلوغ بشه این مقوله دوستان دنبال میکنند و ما مطالعه میکنیم پیشتاپیش از دوستان سنی و شیعه تشکر که سعی کنیم با هم برادرانه بحث کنیم مبدا نوهین یا حالات تمسخر شود بحثهای خوبی شده که واقعا مفید است برای تمام بچه های اسک دین سپاس
تقسیم بندی پیروان مکتب خلفاء ، برای آنها که نمی دانند یا نمی خواهند بدانند ! از باب تذکر :
پیروان مکتب خلفا را از دو جهت میتوان بررسی نمود :
1. از جنبه اعتقادی
2. از جنبه فقهی
از جنبه اعتقادی :
اینان از این جنبه به 2 گروه اصلی تقسیم بندی میشوند !
الف / اهل کلام
ب/ اهل حدیث
الف : اهل کلام منظور گروهی است که ورود در مناقشات فکری و کنکاش های عقلی را در دین جایز میدانند و به دو مکتب اصلی تقسیم بندی میشوند :
معتزله - اشاعره
معتزله : به عقل بعنوان یک منبع مستقل برای فهم حقایق بها میدهند و ضروری نمی دانند برای هر شاهد عقلی شاهدی نقلی یافت شود
اشاعره : اینان تنها منبع قابل اطمینان را نقل میدانند ، منتها به کاوش های عقلی در نصوص دینی معتقدند و در این زمینه تلاش هایی هم کرده اند !
ب / اهل حدیث :
اهل حدیث از آنجا که نقل را پذیرفتند ، هیچ گونه شاهد نقلی برای آن طلب نمی کنند و اصلاً به کنکاش های عقلی در مباحث نقلی معتقد نیستند !
البته بعد ها تفکری افراطی تحت عنوان سلفی گری رشد کرد و با تلاش افرادی چون ابن تیمیه و ابن قیم جوزی رشد کرد و نهایتاً بوسیله شخصی به نام محمد بن عبدالوهاب گسترش بافت و به وهابیت مشهور است
ضمن اینکه غافل نباشیم ، در حال حاضر وهابیت از مقبولیت و برش زیادی در بین اهل سنت برخوردار شده و همچون گذشته از ناحیه اینان محجور نیست و روز به روز به پیروان این مکتب انحرافی افزوده میشود ،و بعضاً مشاهده شده با اینکه خیلی از معاصران اهل سنت رسماً خود را وهابی نمی دانند اما بی تمایل نسبت به تند روی های اینان نیستند !
2. اما پیروان مکتب خلفاء از نظر فقهی هم به چهار دسته تقسیم میشوند که عبارتند از :
الف - شافعی - پیروان محمد بن ادریس شافعی ب - مالکی - پروان مالک بن انس ج- حنفی - پیروان محمد بن نعمان معروف به ابو حنیفه د - حنبلی - پیروان احمد بن حنبل
حال سوال اینجاست ، آیا ابن ابی الحدید معتزلی طبق گفته دوستان عزیز از پیروان مکتب خلفا هست یا خیر ؟ اگر دوستان تمایل داشته باشند ما میتوانیم عقاید او را در باب خلافت خلفاء در همین تایپیک برای خوانندگان عرضه کنیم !
و آیا نه اینکه تنها دلیل طردش از ناحیه عزیزان این است که به گفتن و تأیید برخی واقعیات پرداخته ؟
در ضمن نوشتن شرح بر نهج البلاغه تنها از خدمات ابن ابی الحدید نبوده که بگوییم این یکی تنها به خطا رفته :
ابن میثم بحرانی ( م 699 ه ق ) یک دیگر از افرادی است که شارح نهج البلاغه بوده و به نوعی پس از اثر ابن ابی الحدید شرح او را بی نظیر میدانند !
صبحی صالحی ( معاصر ) : او هم یکی از افرادی بوده که شرج مختصری بر نهج البلاغه نوشته !
اما یک سوال از دوستان ، آیا گمان نمی کنید اگر قرار باشد ابن ابی الحدید را مطرود بدانید باید بسیاری از صاحبنظران کلامی و اندیشمندان اهل سنت را همانند او طرد کنید ؟
تا دیروز ما گمان میکردیم شما برای کتمان حقایق تنها دست به حذف احادیث از کتب خود میزنید ، اما امروز میبنیم که برای نیل به اهداف خود حتی شخصیت ها را هم به راحتی هرچه تمامتر حذف میکنید ! اینگونه راه هدایت میپویید ؟
یکی از دلایل بی نتیجه مانده مباحث کشیده شدن آن به حاشیه است که در عین هوشمندانه بودن داره صورت میگیره ! اگه میشه بحث رو متمرکز کنید و عوض کوبیدن و انتقاد های شخصیتی به نقد گزاره های اصلی مباحث بپردازید ، تا آنچه باید ثابت شود ، ثابت شود !
در ضمن در پس گفتار های دوست جدید ایمان 2010 سوالی مطرح است !
میشود بفرمایید چرا زمانی که به تفسیر آیه 214 سوره شعراء مراجعه میکنیم و میگوییم در آن شب علی بعنوان جانشین پیامبر معرفی شد ، شما ایمان کودک را دلیل بر صحت و سقم نمی دانید ، و زمانی که میبنید نمی توان ایمان علی را انکار نمود ایمان علی را بعنوان اولین کودک میپذیرید !
بالاخره ایمان کودک پذیرفتنی است یا خیر ؟
اگر پذیرفتنی است چرا در هنگام طرح جانشینی آنرا نمی پذیرید ؟
و اگر پذیرفتنی نیست چرا اینقدر زور میزنید که آنرا قبول دارید ؟
ار خواستید بفرمایید اسناد یوم الدار را بیاورم ، منتها میترسم به مجموعه علمایی که قبول ندارید یه 10 ، 12 تایی اضافه بشه !
هر چند که در مورد ابن ابی الحدید هم صحبتها بسیاراست ! که به آن هم خواهیم پرداخت !
آنقدر مطالب پراکنده مینویسید که آدم نمیداند به کدام جواب دهد. این شماها هستید که با پراکنده گویی سعی در انحراف بحث دارید و هر بار صحبت از یک حرف و یک چیز میکنید.
من سوره شعرا را نگاه کردم. آیات ۲۱۳ تا ۲۲۰ را می نویسم. میخواهم از شما بپرسم کجای این آیات ربط به جانشینی حضرت علی دارد؟ دقیق بیان کنید تا موضوع روشن تر شود.
پس با خدا خداى ديگر مخوان كه از عذابشدگان خواهى شد (۲۱۳)
و خويشان نزديكت را هشدار ده (۲۱۴)
و براى آن مؤمنانى كه تو را پيروى كردهاند بال خود را فرو گستر (۲۱۵)
و اگر تو را نافرمانى كردند بگو من از آنچه مىكنيد بيزارم (۲۱۶)
و بر [خداى] عزيز مهربان توكل كن (۲۱۷)
آن كس كه چون [به نماز] برمىخيزى تو را مىبيند (۲۱۸)
و حركت تو را در ميان سجدهكنندگان [مىنگرد] (۲۱۹)
او همان شنواى داناست (۲۲۰)
شما از زبان عالمان شيعه نام ابن ابی الحدید معتـزلی را نیز زیـاد می شنوید که سخنـان او را به عنـوان یک سنـی شاهد می آورند. این مرد کتابی به نام «شرح بر نهج البلاغه» نوشته است و هنر دیگری ندارد. همین شرح، دلیلی است بر شیعه بودن او زیرا در نهج البلاغه نوشته است: عمر، حق علی را خورده است. اگر ابن ابی الحدید، نقدی بر نهج البلاغه می نوشت مسأله ای نبود، اما او شرح نوشته است. او اهل مداین بود و لقبش معتـزلی است و نمی دانـم چرا شیـعه، او را از بـزرگان اهل سنت می دانــد؛زیـرا معتـزلی، سنی نیست. او در مداین از شیعیان غالی و تند رو بود؛ به بغداد که رفت، معتـزلی شد. علاوه بر این، شرح نهج البلاغه دلیلی دیگر بر شیعه بودنش است. علمای شیعه، شرحش را «شرح شریف» می نامند. او این کتاب را به وزیر ـ ابن علقمی ـ شیـعه هدیه کرد. ابن علقمی، همان کسی است که با هلاکـوخان مغول کنار آمد و خلافت عباسیان را به دست بت پرستان از بین برد و با این خیانت دو میلیون ازمردم بغداد قتل عام شدند و به نوامیس مسلمانان تجاوز شد. اما این وزیر مردود و دشمن اسلام و متعصب، صد هزار درهم و لباسی فاخر و اسبی تیز پا به ابن ابی الحدید معتزلی به خاطر نوشتن کتابش، پاداش داد. عجيب اينكه بعضی از علمای معاصر شیعه نیز، او را هم مذهب خود می دانند. اما با اين وجود علماي شیاد دیگر گاهي مصلحت را در این ميبينند که ابن ابی الحدید را سنی معرفی کنند تا شاید بساط حقه بازیشان رونقی تازه بیابد. آیت الله قمی از جمله کسانی است که او را شیعه می داند. علمای شيعه منحرفان سني یا شیعه را ابتدا سنی قلمداد می کنند و بعد به گفتۀ او استناد می نمایند.
این همه مدارس سنی وجود دارد، آیا در یک مدرسه هم کتاب نهج البلاغه تدریس می شود؟ اگر این کتاب گفتار حضرت علی رضي الله عنه باشد، سنی ها آن را بر سر خود می گذارند.
این جناب ابن ابی الحدید چطور سنی است که بر خلاف سنی های دیگر عمل می کنـد.
او در قرن هفتم زندگی می کرد! چرا شما از او حدیث نقل می کنید؟! آیا بر او وحی نازل می شد؟ اگر او حدیثی در کتابش آورده، حتماً از یک کتاب اصلی نقل قول کرده است. چرا شما از کتاب اصلی ما نقل قول نمی کنید؟ البته اگر ریگی به کفش ندارید.
این ابن ابی الحدید چرا نزد شما عزیز است و نزد سنی ها بی اهمیت.
من کتاب ابن ابی الحدید را نخوانده ام و در کتاب فروشی های اهل سنت هم ندیده ام؛ اما نهج البلاغه را در زمان شیعه بودنم خوانده ام. حتی از مفسران سنی پرسیدم که نهج البلاغه را خوانده اید؟ می گویند: نامش را شنیده ایم، اما نخوانده ایم. پس وقتی کتاب اصلی را نمی خوانند، شرحش چه اهمیتی دارد که مرتب می گویید: ابن ابی الحدید،
این مردک؛ حضرت ابو هریره را رشوه خوار معرفی کرده است و کتب سنی ها پر است از احادیث ابوهریره (رضی الله عنه).
پس قاعدتاً ابن ابی الحدید احادیث یک راشی را قبول ندارد و در نتیجه کتابهای اهل سنت را قبول ندارد. و همچنان شما می گویید: ابن ابی الحدید،سنی...
من نمی فهمم اگر او سنی است، چرا شما این قدر از او نقل قول می کنید و سنگ او را به سینه می زنید در حالی که سنی ها به او بی اعتنا هستند؟!
این هم دلایل شیعه بودن ابن ابی الحدید از زبان دو دانشمند معاصر شیعی:
(هو عز الدين بن ابي الحسن بن ابي الحديد المدائني صاحب شرح نهج البلاغة المشهور وهو من أكابر الفضلاء …. مواليا لأهل العصمة و الطهارة …… وحسب الدلالة على علو منزلته في الدين وغلوه في امير المؤمنين علی عليه السلام شرحه الشريف الجامع لكل نفيسة وغريب).
می بینید که آیت الله خونساری او را شیعه می داند.
وقال القمي في كتابه الكنى والألقاب:
(ابن ابی الحدید ولد في المدائن وكان الغالب على أهل المدائن التشيع و التطرف والمغالاة فسار في دربهم وتقيل مذهبهم و نظم العقائد المعروفة بالعلويات السبع على طريقتهم وفيها غالي و تشيع وذهب الإسراف في كثير من الأبيات كل مذهب ، ثم ذكر القمي بعض الأبيات التى قالهاً غاليا
ثم خف الى بغداد وجنح الى الاعتزال واصبح كما يقول صاحب نسخة السحر معتزلياً جاهزيا في اكثر شرحه بعد ان كان شيعياً غاليا.)
وتوفي في بغداد سنة 655، يروى آية الله الحلي عن أبيه عنه .
همۀ این مسائل به کنار، به یکی گفتند: نامت چیست؟ گفت: مسیو قراپیط. گفتند: دیگر از دینش نپرسید. خودتان می گویید: ابن ابی الحدید معتزلی است ... و معتزلی را اهل سنت به سنی بودن قبول ندارنـد.
او بر نهج البلاغه شرح نوشته است؛ یعنی در نهج البلاغه نوشته شده است که عمر ظالم بود؟ بله او نوشته است که بود بد جوری هم بود .
بعد کتابش را هدیه کرده است به ابن علقمی.
مثل این که در زمان ما، کسی شرحی در فضایل حضرت عمر بنویسد و آن را به ولیعهد آل سعود تقدیم کند و آن وقت آل سعود و نویسنده را شیعه بدانند!
البته شیعیان، مثل ابن ابی الحدید شاهدان بسیار دارند. دلایلی بر شیعه بودن ابن ابی الحدید از کتاب خودش:
در کتاب «شرح نهج البلاغه» ابن ابی الحدید معتزلی آمده است: امام علي (عليه السلام) در پاسخ شخصي که پرسید: چرا باغ فدک را پس نگرفت. فرمود:
من از خداوند شرم دارم که چيزي را بازستانم که ابوبکر آن را منع کرد و عمر نيز، همان را تأييد کرده است .به زبان بی زبانی می خواهد، بگوید: ابوبکر و عمر، حق علی را خوردند.
همچنین ابن ابی الحدید نوشته
است: محمد بن إسحاق می گوید: از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم:
آیا می دانی علی (علیه السلام) هنگامی که بر عراق چیره شد، دربارۀ سهم ذوي القربى (خمس و فدک) چگونه رفتار کرد ؟
حضرت فرمود: روش ابوبکر و عمر را ادامه داد.
گفتم: چگونه و چرا ؟ در حالی که شما چیزهایی می گویید [ که حق ما اهل بیت است ] .
حضرت فرمود: به خدا قسم که اهل او جز از رأی او نتیجه نمی گیرند . ( یعنی، حرف او را می زنند. )
پرسیدم: پس چه چیزی مانع (امیرالمومنین) شد [که آن را باز پس گیرد] ؟
حضرت فرمود: او کراهت داشت از این که مخالفت با ابوبکر و عمر را به او نسبت بدهند.
در این جا ابن ابی الحدید خجالت را کنار گذاشته است و واضح وصریح گفته که ابوبکر وعمر غاصبند.
بخاری ده ها حدیث هم در مدح عمر و ابوبکر دارد، اما ابن ابی الحدید در مدح عمر و ابوبکر چیزی ننوشته است!!
در ضمن نوشتن شرح بر نهج البلاغه تنها از خدمات ابن ابی الحدید نبوده که بگوییم این یکی تنها به خطا رفته :
ابن میثم بحرانی ( م 699 ه ق ) یک دیگر از افرادی است که شارح نهج البلاغه بوده و به نوعی پس از اثر ابن ابی الحدید شرح او را بی نظیر میدانند !
تا دیروز ما گمان میکردیم شما برای کتمان حقایق تنها دست به حذف احادیث از کتب خود میزنید ، اما امروز میبنیم که برای نیل به اهداف خود حتی شخصیت ها را هم به راحتی هرچه تمامتر حذف میکنید ! اینگونه راه هدایت میپویید ؟
شما واقعا از حد بی ادبی خارج شده اید و هر چه شیعه هست را سنی جلوه میدهید. توضیجات اندک زیر کافی است به نظرم:
ابن میثم بحرانی از متفکران و عالمانشیعه در سال ۶۳۶ هجری در بحرین متولد شد و مزار وی در بحرین است . بر اساس اعلام مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی ابن میثم تحقیقات گستردهای در فقه ، فلسفه و علم کلام داشت و علاوه بر آن در علوم حکمی و فنون عقلی و نیز عرفان، ذوقی بسیار داشت و تألثفاتی در این زمینهها دارد . در بین پژوهشهای ابن میثم «شرح نهج البلاغه» او از شهرت ویژهای برخوردار است که در واقع سه شرح یعنی شرح کبیر، شرح وسیط و شرح صغیر از این عالم بزرگ به یادگار مانده که امروزه مورد استفاده همه عالمان قرار گرفته و از منابع مهم این عرصه محسوب میشود .در آذر ماه ۱۳۸۴ شمسی همایشی به منظور معرفی شخصیت علمی این دانشمند شیعی در بحرین برگزار شد. در سال ۱۳۸۴ شمسی همایشی به منظور معرفی شخصیت علمی این عالم شیعی همایشی در بحرین، محل دفن این چهرهٔ ماندگار برگزار شد.
تا دیروز تصور میکردیم که برای اثبات عقاید خودتان فقط دست به قیچی کردن آیات و احادیث میزنید ولی گویا امروزه پیشرفت دو چندانی کرده اید و عالمان شیعی را سنی جلوه میدهید تا به خواسته های خودتان برسید واقعا جای تاسف است.
حال من از شما میپرسم آیا گمان نمیکنید با این خمیه شب بازیها دیگر نمیتوان مردم را گول زد و حرف خود را به کرسی نشاند؟؟؟؟؟؟؟
در نظر اهل سنت با توجه به احادیث:
در بین کودکان، اولین مسلمان حضرت علی است.
و در بین مردان آزاد، اولین مسلمان حضرت ابوبکر است.
[=tahoma][="]سلام[/]..
[="]دوست عزیز این جدایی و افتراق را بر چه اساسی قرار داده اید ؛ همانطور که مشخص است ایمان اوردن یک امر عقید تی و عقلانی می باشد نه تقلیدی که حضرت عالی انرا به کوچک وبزرگ برای خود تقسیم نموده اید در هر حال این یک سخن اشتباه می باشد[/]..
[="]الغرض[/]..
[="]در تاریخ آمده است که علی به دعوت پیغمبر خدا لبیک گفته و اسلام آورده است. این نقل قول، مورد قبول همه فرقه های اسلامی چه شیعه و چه سنی است. حال باید بررسی نمود که آیا پیغمبر می دانسته است که بر نوجوان نابالغ تکلیفی نیست؟! چنانچه نمی دانسته است، پس نسبت جهل به حضرت پیامبر داده ایم. و اگر با وجود این که می دانسته، تکلیفی بر نابالغ نیست و او را به اسلام دعوت کرده است، پس کار بیهوده و عبثی انجام داده است. در این صورت، نسبت لغو و عبث به ایشان داده ایم. بنابراین در هر دو حالت مرتکب کفر شده ایم، زیرا در قرآن مجید آمده است: [/]
[/]
[=tahoma][="] وَما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْی یوحی
[/][/]
[=tahoma][="]پیامبر خدا به هوای نفس سخن نمی گوید: آنچه می گوید: وحی است که به او رسیده است[/]..
[="]پس قطعاً پیغمبر؛ علی را لایق، قابل و آماده دعوت می دانسته و زمینه ایمان را در او دیده است که او را به اسلام دعوت نموده است. اگر این زمینه در دیگران بیشتر و بهتر بود، چه بسا آن ها را زودتر به اسلام دعوت می کرد[/].
[="]از طرف دیگر، نه تنها خردسالی و کم سن و سال بودن، با کمال عقل و اراده منافاتی ندارد، بلکه بلوغ سنی فقط برای احکام شرعیه لازم است و برای امور عقلانی شرط سنی وجود ندارد. بدیهی است که ایمان آوردن نیز از امور عقلانی است. بنابراین ایمان آوردن علی در خردسالی از فضایل آن حضرت به شما می رود. همان گونه که قرآن مجید از زبان عیسی بن مریم ـ طفل تازه به دنیا آمده ـ می فرماید: ( قالَ إِنِّی عَبْدُ اللهِ آتانِی الْکِتابَ وَجَعَلَنِی نَبِیاً) به درستی که من بنده خاص خدا می باشم و خداوند کتاب آسمانی و شرف نبوت را به من عطا فرموده است». در آیه دیگری از همان سوره درباره حضرت یحیی می فرماید: ( یا یحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّة وَآتَیناهُ الْحُکْمَ صَبِیاً).در کودکی به حضرت یحیی مقام نبوت را بخشیدیم. پس آیا می توان اعطای این فضیلت و مقام به یحیی و عیسی را قبل از رسیدن به سن بلوغ، تقلیدی و تلقینی وفاقد اعتبار دانست؟ یقیناً این گونه نیست، زیرا مطابق آیات قرآن برای آن ها فضیلت محسوب می شود. بنابراین می توان نتیجه گرفت که ایمان آوردن در خردسالی برای امام علی علیه السلام[/][="] نیز فضیلت می باشد[/]...
[="]از طرف دیگر، چنانچه ایمان آوردن سه خلیفه اول از ایمان آوردن علی افضل و برتر می بود از پیامبر خدا به دور و بعید است که در مجلسی که ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح در آن حاضر بودند دست بر شانه علی زده و فرمود:
[/]
[/]
[=tahoma][="]ای علی تو اولین مؤمنی هستی که ایمان آوردی و اولین مسلمی هستی که مسلمان شدی و تو برای من، به منزله هارون نسبت به موسی هستی[/]..
[="]پیامبری که همه معتقدیم بجز وحی سخنی نمی گوید. (وَما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْی یوحی) و چون حضرت هارون خلیفه بلا فصل حضرت موسی بوده منظور پیامبراین بوده که حضرت علی(علیه السلام) خلیفه بلا فصل پیامبر است[/]...
[="]علی(علیه السلام)از فطرت و اسلام آن ها از کفر و شرک بوده است. یعنی آن ها از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده و به اسلام گرویده اند، در حالی که علی علیه السلام حتی لحظه ای تمایل به کفر و شرک نداشته است[/]...
[="]دوست عزیز این جدایی و افتراق را بر چه اساسی قرار داده اید ؛ همانطور که مشخص است ایمان اوردن یک امر عقید تی و عقلانی می باشد نه تقلیدی که حضرت عالی انرا به کوچک وبزرگ برای خود تقسیم نموده اید در هر حال این یک سخن اشتباه می باشد[/]..
[="]الغرض[/]..
[="]در تاریخ آمده است که علی به دعوت پیغمبر خدا لبیک گفته و اسلام آورده است. این نقل قول، مورد قبول همه فرقه های اسلامی چه شیعه و چه سنی است. حال باید بررسی نمود که آیا پیغمبر می دانسته است که بر نوجوان نابالغ تکلیفی نیست؟! چنانچه نمی دانسته است، پس نسبت جهل به حضرت پیامبر داده ایم. و اگر با وجود این که می دانسته، تکلیفی بر نابالغ نیست و او را به اسلام دعوت کرده است، پس کار بیهوده و عبثی انجام داده است. در این صورت، نسبت لغو و عبث به ایشان داده ایم. بنابراین در هر دو حالت مرتکب کفر شده ایم، زیرا در قرآن مجید آمده است: [/]
[/]
[=tahoma][="] وَما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْی یوحی
[/][/]
[=tahoma][="]پیامبر خدا به هوای نفس سخن نمی گوید: آنچه می گوید: وحی است که به او رسیده است[/]..
[="]پس قطعاً پیغمبر؛ علی را لایق، قابل و آماده دعوت می دانسته و زمینه ایمان را در او دیده است که او را به اسلام دعوت نموده است. اگر این زمینه در دیگران بیشتر و بهتر بود، چه بسا آن ها را زودتر به اسلام دعوت می کرد[/].
[="]از طرف دیگر، نه تنها خردسالی و کم سن و سال بودن، با کمال عقل و اراده منافاتی ندارد، بلکه بلوغ سنی فقط برای احکام شرعیه لازم است و برای امور عقلانی شرط سنی وجود ندارد. بدیهی است که ایمان آوردن نیز از امور عقلانی است. بنابراین ایمان آوردن علی در خردسالی از فضایل آن حضرت به شما می رود. همان گونه که قرآن مجید از زبان عیسی بن مریم ـ طفل تازه به دنیا آمده ـ می فرماید: ( قالَ إِنِّی عَبْدُ اللهِ آتانِی الْکِتابَ وَجَعَلَنِی نَبِیاً) به درستی که من بنده خاص خدا می باشم و خداوند کتاب آسمانی و شرف نبوت را به من عطا فرموده است». در آیه دیگری از همان سوره درباره حضرت یحیی می فرماید: ( یا یحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّة وَآتَیناهُ الْحُکْمَ صَبِیاً).در کودکی به حضرت یحیی مقام نبوت را بخشیدیم. پس آیا می توان اعطای این فضیلت و مقام به یحیی و عیسی را قبل از رسیدن به سن بلوغ، تقلیدی و تلقینی وفاقد اعتبار دانست؟ یقیناً این گونه نیست، زیرا مطابق آیات قرآن برای آن ها فضیلت محسوب می شود. بنابراین می توان نتیجه گرفت که ایمان آوردن در خردسالی برای امام علی علیه السلام[/][="] نیز فضیلت می باشد[/]...
[="]از طرف دیگر، چنانچه ایمان آوردن سه خلیفه اول از ایمان آوردن علی افضل و برتر می بود از پیامبر خدا به دور و بعید است که در مجلسی که ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح در آن حاضر بودند دست بر شانه علی زده و فرمود:
[/]
[/]
[=tahoma][="]ای علی تو اولین مؤمنی هستی که ایمان آوردی و اولین مسلمی هستی که مسلمان شدی و تو برای من، به منزله هارون نسبت به موسی هستی[/]..
[="]پیامبری که همه معتقدیم بجز وحی سخنی نمی گوید. (وَما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْی یوحی) و چون حضرت هارون خلیفه بلا فصل حضرت موسی بوده منظور پیامبراین بوده که حضرت علی(علیه السلام) خلیفه بلا فصل پیامبر است[/]...
[="]علی(علیه السلام)از فطرت و اسلام آن ها از کفر و شرک بوده است. یعنی آن ها از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده و به اسلام گرویده اند، در حالی که علی علیه السلام حتی لحظه ای تمایل به کفر و شرک نداشته است[/]...
[/]
یا حق
دوست گرامی. هیچ کس منکر این نیست که اولین جنس مذکر مسلمان بعد از پیامبر حضرت علی بوده است. ولی شما خیلی سطحی به قضیه دارید نگاه میکنید.
اولا. خودتان هم قبول دارید که حضرت علی از همان بچگی در خانه پیامبر بزرگ شده بودند و انس و الفت زیادی با پیامبر داشتند و تحت تاثیر رفتارهای پیامبر بودند و میدانید که بچه چقدر تحت تاثیر محبت بزرگترها قرار میگیرد و وقتی چنین وابستگی شدیدی به پیامبر داشته است لذا بدون شک حرفهای پیامبر را قبول کرده است. حال آیا تربیت بچه باید از سنین کودکی شروع شود یا باید ابتدا اجازه دهید که بچه بزرگ شود بالغ شود سپس شروع به تربیت او میکنید؟؟؟؟ دعوت پیامبر هم واضح بوده است. قرار است یک جامعه اسلامی شکل گیرد و وقتی بچه ای در خانه ی پیامبر است باید با همین تعالیم از همان بچگی تربیت و آشنا شود.
کسی نگفته که پیامبر از روی هوی و هوس حضرت علی را به اسلام دعوت کرده است. بلکه طبق دستور خدا پیامبر موظف بوده است ابتدا از اقوام و خویشان و بستگان نزدیک خود دعوت را شروع کند. که یکی از آن بستگان همانا حضرت علی بوده است.
در مورد این تشابه حضرت علی به هارون بهتر است در قسمت امامت آن را مطرح کنید. زیرا جواب این شبهه به روشنی روز داده شده است.
نمیخواهم هر لحظه صحبت از چیزی کنم و آخر سر معلوم نباشد کی به کیه.
دوست گرامی. هیچ کس منکر این نیست که اولین جنس مذکر مسلمان بعد از پیامبر حضرت علی بوده است.
خدا رو شکر که تا اینجا یک مرتبه از قول قبلی خود افول کردید..پس اولین شخصی که به پیامبر و خدایش ایمان اورد حضرت علی بود...
iman2010;45641 نوشت:
ولی شما خیلی سطحی به قضیه دارید نگاه میکنید.
اولا. خودتان هم قبول دارید که حضرت علی از همان بچگی در خانه پیامبر بزرگ شده بودند و انس و الفت زیادی با پیامبر داشتند و تحت تاثیر رفتارهای پیامبر بودند و میدانید که بچه چقدر تحت تاثیر محبت بزرگترها قرار میگیرد و وقتی چنین وابستگی شدیدی به پیامبر داشته است لذا بدون شک حرفهای پیامبر را قبول کرده است.
این همان چیزی است که بنده در پست پیشین انرا گوشزد نمودم ؛حضرت عالی باز گرویدن ان حضرت را تاثیر محبت پیغمبر می دانید؛واینکه کوچکتر از بزرگتر اثر می پذیرد ؛قبلا نیز گفتم این سخن به کفر می انجامد چون ایمان ؛یک بحث عقلانی می باشد ؛و مانند امور اعتباری نیست که رفتار شخص بر ان اثر گذارد ؛این یعنی اینکه در امور عقلانی پذیرش نیاز به بلوغ عقل دارد ؛وتا کسی چیزی را نفهمد و سبک وسنگین نکند و جوانب خوب و بد انرا درک نکند هیچ وقت به مرحله اول تعقل نیز نمی رسد..این غیر از امور اعتباری و اخلاقی می باشد که جنبه اثر پذیری و انفعال را دارد...پس ایمان و بلوغ فکری حضرت امیر هیچ ارتباطی با اثر محبت و گوش کردن حرف و این موارد ندارد؛...
پس صرف وابستگی ارتباطی با قبول امور عقلانی و اعتقادی ندارد واین یک قیاس بلامرجح و بی معنی می باشد ؛تنها چیزی که پذیرش ایمان را به همراه دارد ؛بلوغ عقلی و رشد فکری و دید همه جانبه به ان می باشد ؛که البته از رفتار نشات نمی گیرد...چون رفتار یک امر اعتباری و جعلی می باشد..
iman2010;45641 نوشت:
کسی نگفته که پیامبر از روی هوی و هوس حضرت علی را به اسلام دعوت کرده است. بلکه طبق دستور خدا پیامبر موظف بوده است ابتدا از اقوام و خویشان و بستگان نزدیک خود دعوت را شروع کند. که یکی از آن بستگان همانا حضرت علی بوده است.
در مورد این تشابه حضرت علی به هارون بهتر است در قسمت امامت آن را مطرح کنید. زیرا جواب این شبهه به روشنی روز داده شده است.
نمیخواهم هر لحظه صحبت از چیزی کنم و آخر سر معلوم نباشد کی به کیه.
در مورد اولین دعوت ؛که ما بحثی نداریم چون این مورد از زیر قلم خیلی از علمایتان گذشته است وبر ان صحه گذاشته اند ؛و در همین اولین دعوت بود که پیامبر حضرت علی را یاور و برادر و خلیفه خود خواند این را که ما نیز قبول داریم...
در مورد حدیث مورد نظر و تشابه ان به هارون ؛باید بگویم که اولا این حدیث به حد تواتر در کتب شما نقل شده است ؛ودر ثانی این خود بهترین دلیل بر این است که هر پیامبری وصی ای داشته است ؛که امور خود را به او واگذار می کرده است...
البته بحث امامت چیزی دیگر است وبحث وصایت چیزی دیگر ؛کسی ممکن است وصی باشد ولی امام نباشد ؛..همانطور که بین پیامبران نیز اشخاصی بودند که امام نبودند...
چند روایات برای خالی نبودن عریضه:
امام ثعلبی در تفسیر و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و میرسیدعلی همدانی در مودة القربی از خلیفه دوم نقل می کنند: «پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) روزی که بین اصحاب، عقد اخوت و برادری بست، فرمود: این علی(علیه السلام) در دنیا و آخرت برادر من است. او خلیفه من در اهل من، وصی من در امتم، وارث علم من و ادا کننده دین من است. خلاصه بین من و علی(علیه السلام) جدایی نیست. مال او مال من و مال من مال او است. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است...
امام احمد حنبل در مسند، سبط ابن جوزی و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب نقل می کنند که: انس بن مالک گفت: به سلمان گفتم از رسول الله(صلی الله علیه وآله) بپرس که وصی او کیست؟ «سلمان از رسول الله(صلی الله علیه وآله) پرسید که وصی شما کیست؟ ایشان گفت: ای سلمان!
وصی موسی چه کسی بود؟ گفتم: یوشع بن نون. پس ایشان فرمود: وصی، وارث، ادا کننده دین من و وفا کننده به وعده من علی ابن ابی طالب است.
موفق بن احمد، اخطب الخطبای خوارزم نیز نقل می کند که پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله)فرمود: «برای هر پیغمبر وصی و وارثی است و به درستی که علی، وصی و وارث من است.
شیخ الاسلام حموینی از ابوذر غفاری نقل می کند: «رسول الله فرمود: من خاتم پیامبرانم و ای علی! تو خاتم اوصیا تا روز قیامت هستی.
خطیب خوارزمی نیز از ام المؤمنین ام سلمه نقل می کند که گفت: «خداوند برای هر پیغمبری وصیی اختیار نمود و بعد از من، علی وصی من در امتم، در اهل بیتم و در عترتم می باشد
ابن مغازلی فقیه شافعی، امام بخاری و مسلم از اصبغ بن نباته ـ یکی از یاران و اصحاب خاص امیرالمؤمنین(علیه السلام) ـ نقل می کنند که ایشان در خطبه ای فرمود: «ای مردم! منم امام خلایق و وصی بهترین مخلوقات، پدر عترت طاهره هادیه. من برادر، وصی، ولی، برگزیده و دوست پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) می باشم. من امیرالمؤمنین، پیشوای دست و پا روسفیدان و سید و آقای اوصیاء می باشم. جنگ با من جنگ با خدا، صلح و سلم با من، صلح و سلم با خدا، اطاعت من اطاعت خدا، دوستی من دوستی باخدا، پیروان من دوستان خدا و یاران من یاران خدا می باشند.
خدا رو شکر که تا اینجا یک مرتبه از قول قبلی خود افول کردید..پس اولین شخصی که به پیامبر و خدایش ایمان اورد حضرت علی بود...
دوست عزیز ما از اول بحث همین حرف را زدیم و زیر حرف خود نزده ایم
erfan_alavi;45651 نوشت:
این همان چیزی است که بنده در پست پیشین انرا گوشزد نمودم ؛حضرت عالی باز گرویدن ان حضرت را تاثیر محبت پیغمبر می دانید؛واینکه کوچکتر از بزرگتر اثر می پذیرد ؛قبلا نیز گفتم این سخن به کفر می انجامد چون ایمان ؛یک بحث عقلانی می باشد ؛و مانند امور اعتباری نیست که رفتار شخص بر ان اثر گذارد ؛این یعنی اینکه در امور عقلانی پذیرش نیاز به بلوغ عقل دارد ؛وتا کسی چیزی را نفهمد و سبک وسنگین نکند و جوانب خوب و بد انرا درک نکند هیچ وقت به مرحله اول تعقل نیز نمی رسد..این غیر از امور اعتباری و اخلاقی می باشد که جنبه اثر پذیری و انفعال را دارد...پس ایمان و بلوغ فکری حضرت امیر هیچ ارتباطی با اثر محبت و گوش کردن حرف و این موارد ندارد؛... پس صرف وابستگی ارتباطی با قبول امور عقلانی و اعتقادی ندارد واین یک قیاس بلامرجح و بی معنی می باشد ؛تنها چیزی که پذیرش ایمان را به همراه دارد ؛بلوغ عقلی و رشد فکری و دید همه جانبه به ان می باشد ؛که البته از رفتار نشات نمی گیرد...چون رفتار یک امر اعتباری و جعلی می باشد..
برادر ایمان جواب خوبی به شما داد اما شما دوباره به تکرار ادعا می پردازید ما هیچ گاه نگفتیم ایمان حضرت علی بی ارزش بوده اما بدانید ایمان یک مرد 38 ساله با ایمان آوردن یک نوجوان حدود ده ساله خیلی تفاوت دارد.
erfan_alavi;45651 نوشت:
در مورد اولین دعوت ؛که ما بحثی نداریم چون این مورد از زیر قلم خیلی از علمایتان گذشته است وبر ان صحه گذاشته اند ؛و در همین اولین دعوت بود که پیامبر حضرت علی را یاور و برادر و خلیفه خود خواند این را که ما نیز قبول داریم...
اگر سندی دارید ارائه کند و گرنه حرف بی مدرک زیاد است.
erfan_alavi;45651 نوشت:
در مورد حدیث مورد نظر و تشابه ان به هارون ؛باید بگویم که اولا این حدیث به حد تواتر در کتب شما نقل شده است ؛ودر ثانی این خود بهترین دلیل بر این است که هر پیامبری وصی ای داشته است ؛که امور خود را به او واگذار می کرده است...
حالا کی گفته ما این حدیث را قبول نداریم و لطف کنید این بحث را در تاپیک امامت ادامه دهید
erfan_alavi;45651 نوشت:
امام ثعلبی در تفسیر و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و میرسیدعلی همدانی در مودة القربی از خلیفه دوم نقل می کنند: «پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) روزی که بین اصحاب، عقد اخوت و برادری بست، فرمود: این علی(علیه السلام) در دنیا و آخرت برادر من است. او خلیفه من در اهل من، وصی من در امتم، وارث علم من و ادا کننده دین من است. خلاصه بین من و علی(علیه السلام) جدایی نیست. مال او مال من و مال من مال او است. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است...
اولا یک چیز را به شما توصیه کنم قطعا بدانید یک اهل سنت چنین حرفی نمی زند و اگر بزند تمام مذهب خود را زیر سوال برده. و بدانید در این نقل قول ها چیزی نهفته است که شما از آن بی خبرید اما اشکال ندارد شما متن عربی را بگذار تا من بررسی کنم
erfan_alavi;45651 نوشت:
اگر بیشتر خواستی بگو برایت بیاورم..
نه بیشتر نمی خواهم شما فقط متن عربی مطالب بالا را بیاور تا جواب را بهت بدهم
بعد مطالب دیگری مطرح کنی. ولی شما مثل دوستان دیگه که وقتی می گم متن عربی رابیار می رن و دیگه پیداشون نمی شه نباشی ما منظرتیم
البته اگر لطف کنید در تاپیک به چالش کشیدن امامت این ها را مطرح کنی بهتر می شود
متاسفانه شما اهل بحث منطقی نیستید. من از شما خواستم هر موضوع را در جای خودش مطرح کنید تا جواب داده شود. فعلا که جواب تک تک ایرادات دوستان شما در پستهای قبلی داده شده است ولی شما دارید هر لحظه چیزی می نویسید. آقای محترم بحث امامت و قیاس حضرت هارون به حضرت علی را در قسمت مربوط به خودش بیاورید تا جوابتان را بدهیم. چیز زیادی که از شما نخواسته ایم؟؟؟
شما عادت دارید همیشه بر دیگران دروغ ببندید؟؟؟ ما در پست قبلی چه کفته ایم که الان بخواهیم از آن افول کنیم؟ واقعا شرم نمیکنید؟
واضح است که پذیرش اسلام از سمت علی حنبه کاملا احساسی داشته است نه عقلانی و ایشان با توجه به احساس محبتی که بر اثر تربیت پیامبر داشته اند اسلام را پذیرفته اند. این مورد هم هیچ منافاتی با اسلام و دعوت اسلام ندارد زیرا همانطور که گفتیم اسلام تربیت را به بلوغ موکول نمیکند بلکه تربیت را از بچگی شروع میکند.
حال آیا منطقی است که پیامبر تمام اهل خانه خود را به اسلام دعوت میکرد ولی علی را چون یک بچه بود به خود وا میگذاشت؟ واضح است که شما دارید بحث را به بیراهه میکشانید وگرنه حساب دو دوتا چهارتاست.
سایر مواردی که شما آورده اید مربوط به امامت و جانشینی حضرت علی است. ما هم اکنون داریم در مورد امامت در یک سرنگار دیگر بحث میکنیم. هیچ دلم نمیخواهد که همزمان در دو سرنگار در مورد یک موضوع بحث کنم. اگر خواهان جواب هستید این مطالب را در قسمت مربوط به خود مطرح کنید تا جواب شما داده شود
جناب ایمان 2010 ،هم دیوار حاشا بلند است و هم . . .
از طرفی اینگونه که شما پای خود را روی گاز گذاشته اید مطمئناً خود را به هلاک میاندازید ! آروم ، پیاده شو با هم بریم !
با اعتماد به نفس بالایی حرف میزنید ، ولی غافل از اینکه اگه رسوا بشید چه میشه !!!
اول
پاسخ پرسش خود را خود داده اید ! پس چیزی نمی گویم !
iman2010;45662 نوشت:
من سوره شعرا را نگاه کردم. آیات ۲۱۳ تا ۲۲۰ را می نویسم. میخواهم از شما بپرسم کجای این آیات ربط به جانشینی حضرت علی دارد؟ دقیق بیان کنید تا موضوع روشن تر شود.
در اینجا دقت کنید ،
iman2010;45662 نوشت:
کسی نگفته که پیامبر از روی هوی و هوس حضرت علی را به اسلام دعوت کرده است. بلکه طبق دستور خدا پیامبر موظف بوده است ابتدا از اقوام و خویشان و بستگان نزدیک خود دعوت را شروع کند. که یکی از آن بستگان همانا حضرت علی بوده است.
منتظر بررسی تان هستم ! صحبت سر این آیه فراوان است !
در ضمن اگه یادت باشه گفته بودم که در بی شرمانه ترین اقدامتان دست به حذف شخصیت ها میزنید ! ما از همان کتاب شریف شرح بر نهج البلاغه عقاید ابن ابی الحدید را در باب خلافت میگذاریم ، تا مشخص شود شیعه بوده یا سنی ! شما فکر کردید با کی طرفید ؟ شما گفتید که میریم و یه چیزی مینویسیم ، کی به کیه ؟ منتظر باشید !
در ضمن در باب ایمان آوردن امیرالمومنین ، که هرگرز نتوانستید آنرا انکار کنید ، بلکه تنها و تنها توانستید آنرا کم رنگ نمایید !
این فضیلتی است که امیرالمومنین بارها و بارها برای اثبات افضلیت خویش آورد و از مردم بر صدق آن اعتراف گرفت ! منتها از انجایی که دیوار حاشا بلند است و دوستان هم ید طولایی دراین قضیه دارند ، تنها توانستند آنرا کم رنگ جلوه دهند !
چطور!!! ایمان علی از سر محبت به پیامبر بوده ؟؟
آیا شما شده اید دایه مهربان تر از مادر ، زمانی که پیامبر این ایمان را میپذیرد و بر صدق آن صحه میگذارد شما چه میگویید !
( اسناد میخواهید ، خیلی دوست دارم بدونم ابتدا در موردش چی میگید ، بعد اسنادش رو هم می آورم ! )
در ضمن برای حجج الهی سن و سال مطرح نیست که شما آنرا پتک کرده و به ایمان علی می کوبید ، چنانکه نبوت عیسی و یحیی در طفولیت و کودکی و امامت امام جواد علیه السلام نیز در کودکی بوده !
نکته آخر اینکه به اعتراف مفسرین و علمای حضرات عالی ( که احتمال میدهم پس از آوردن سند همانند ابن ابی الحدید دوستان مجبور شوند به گورشان آب دهان بیاندازند ) خلافت و وصایت پیامبر در همان شب و در همان اولین دعوت به وضوح و آشکار بیان شده !
اما حالا سند نمیارم ، تنها و تنها میخوام بدونم که تا کجا جلو میرید و چه چیزایی رو رد میکنید ! میخوام بدونم که واقعاً بر طبق ادعای خودتون به دنبال حقیقت هستید یا نه ؟ میخوام بدونم برای اثبات خلفای خودتون پا روی چه چیزایی میزارید !
ابن ابی الحدید و ابن میثن بحرانی که اولین قربانی ها بودند ( منتظر آوردن عقایدشون در باب خلافت باشید )
[="]برادر ایمان جواب خوبی به شما داد اما شما دوباره به تکرار ادعا می پردازید ما هیچ گاه نگفتیم ایمان حضرت علی بی ارزش بوده اما بدانید ایمان یک مرد 38 ساله با ایمان آوردن یک نوجوان حدود ده ساله خیلی تفاوت دارد[/][="].[/][="][/]
[="] [/]
[="]از مرقوماتی که ایراد نموده اید ؛قطع به یقین است که اصلا هیچ یک از مطالب بنده را متوجه نشده اید البته ؛مشکل از شما هم نیست ؛جناب عقیل بنده در مورد ارزش و بی ارزش بودن ایمان صحبت نکرده ام ؛من دارم در مورد عقلانی و غیر عقلانی بودن ان صحبت می کنم و اصولا شما نیز اصلا توجه نمی کنید یا نه اصلا این طور مقولات را تفهم نمی کنید ؛ببیند پذیرش ایمان که مرتبه دوم از تسلیم می باشد؛به تعقل نیاز دارد و تعقل نیز یک امر حقیقی می باشد ؛به عبارتی به بزرگی و کوچکی سن نیست ؛یک نفر ممکن است شصت سال عمر داشته باشد وایمانش در حد یک کودک نیز نباشد ؛به عبارتی ایمان ارتباطی به سن ندارد بلکه به کسب کمالات و صفات وابسته است..و صفات حمیده نیز متکی به عقل می باشد نتیجتا عقل که زیاد شود کمال نیز فزونی می یابد؛..[/]
[="]ولی حضرت عالی و رفیقتان به دلیل متوجه نشدن مطلب یکسر تکرار مکررات می کنید؛ کمال ؛ قرب و یا کسب صفات حمیده با ازدیاد سن ارتباطی ندارد این مطلب از بدیهیات می باشد ورد ان از مضحکات عقلی... البته اگر اینطور بود مطمئنا ؛نبوت حضرت یحیی و سخن راندن حضرت عیسی نیز دچار اختلال می گشت..خلاصه عرض کنم که کمالات الهی نیاز به وسعت نفس و عقل دارد نه سن مجازی و گندگی و کوچکی ؛و ایمان نیز چون یک امر عقلانی می باشد از این قاعده مستثنا نیست..[/]
[="]مشکل ما این است که اقایان مقدمات علوم عقلی و منطقی را هم نمی دانید انوقت ؛بدائتا شروع به نقل می کنید ؛در هر حال نقلیات متوقف بر عقلیات می باشند و بدون عقلی سلیم از درک نقلیات نیز عاجز هستیم...[/]
[="]خلاصه این شد که ایمان ارتباطی به سن و سال ندارد و با انکه حضرت امیر از خلفای دیگر کوچکتر بود ؛همیشه خلفای مذکور به کمال علمی ایشان نیاز داشتند ؛از نظر عبادت نیز حضرت امیر یکه تاز پرهیزگاران می باشد...[/]
[="] [/]
[="]نقل:[/]
[="]اگر سندی دارید ارائه کند و گرنه حرف بی مدرک زیاد است[/][="].[/][="][/]
[="] [/]
[="]اولین سند سند یوم الانذار می باشد البته این حدیث را هم ممکن است از نرم افزارتان حذف کرده باشند ولی ما نشانه های انرا می گوییم ؛جستجو به عهده خودتان..[/]
[="]امام حنبل در ص 111 و 159 و 333 جزء اول مسند و امام ثعلبی در تفسیر ایه انذار و موفق بن احمد خوارزمی در مناقب و محمد بن جریر طبری در تفسیر ایه در 217 جزئ دوم تاریخ الامم و الملوک به طرق مختلفه ؛ابوجعفر اسکافی و ابن اثی در 22 جزء دوم کامل و حافظ ابو نعیم در حلیه الاولیا و حمیدی در جمع بین الصحیحین و بیهقی در سنن و دلائل و ابوالفدا در 116 جز اول تاریخ خود وحلبی در 381 جزء اول سیر الحلبیه و عبدالرحمان نسائی در خصائص العلوی و حاکم ابو عبدالله در 132 جزء مستدرک و ثعلبی و محمد بن یوسف گنجی شافعی در باب 51 کفایه الطالب و دیگران از اکابر شما به مختصر کم و زیاد در عباراتی نقل کرده اند....[/]
[="]البته بنده حدیث را نمی اورم چون معروف است و تکرار جمله حضرت امیر نیز همچونین که فرمودند انا انصرک و وزیرک یا نبی الله...[/]
[="] [/]
[="]برخی از اخبار نیز اشاره به همین موضوع می باشد مانند:[/]
[="] [/]
[="]1-امام حنبل در مسند و میر سید علی همدانی شافعی در اخر مودت چهارم از مود القربی می گوید رسول اکرم به پیامبر فرمود:[/]
[="]یا علی انت تبرء ذمتی و انت خلیفی علی امتی..[/]
[="]2-امام حنبل در مسند و مغازلی فقیه شافعی در مناقب و ثعالبی در تفسیر خود نقل می نماید که رسول اکرم فرمود:انت اخی و وصیی و قاضی دینی..[/]
[="]3-ابوالقاسم حسین بن محمد راغب اصفهانی در 213 جلد محاضرات الادباء...) از انس بن مالک نقل نموده که رسول اکرم به علی فرمود:ان خلیلی و ووزیری و خلیفتی و خیر من اترک بعدی و یقضی دینی و ینجز موعدی علی بن ابیطالب...[/]
[="]4-میر سید علی همدانی شافعی در موده از خلیفه ثانی نقل می کند که چون پیغمبر عقد اخوت بین اصحاب بست فرمود:هذا علی اخی فی الدنیا والاخره و خلیفتی فی اهلی و وصیی فی امتی و وارث علمی و قای دینی و ماله منی مالی و منه نفعه نفعی و ضرره ضری من احبه فقد احبنی و من ابغضه فقد ابغضنی...[/]
[="] [/]
[="]5-در همین مودت ششم از انس بن مالک حدیثی نقل می کند ؛ودر اخر حدیث صریحا ذکر می کند :و هو خلیفتی و وزیری ..[/]
[="]6-بیهقی و خطیب خوارزمی و ابن مغازلی شافعی در مناقب خوشان نقل می کنند که پیغمبر به علی فرمود:انه لا ینبغی ان ذهب الا وانت خلیفتی و انت اولی بالمومنین من بعدی...[/]
[="]7-وووووووابو عبدالرحمن نسائی نیز این مطلب را اورده است با این مضمون که:انت خلیفتی فی کل مومن من بعدی ..و [/]
[="]غیره............[/]
[="] [/]
[="]این موارد از زیر قلم علمای شما گذشته است ؛حال یا باید خط بطلان بکشید به همه این موارد ؛و علم ایشان در رجال وحدیث و درایه وغیره را زیر سوال ببرید و یا انچه ایشان گفته اند بر چه اساسی می باشد...[/]
[="] [/]
[="]نقل:[/]
[="]اولا یک چیز را به شما توصیه کنم قطعا بدانید یک اهل سنت چنین حرفی نمی زند و اگر بزند تمام مذهب خود را زیر سوال برده. و بدانید در این نقل قول ها چیزی نهفته است که شما از آن بی خبرید اما اشکال ندارد شما متن عربی را بگذار تا من بررسی کنم[/][="][/]
[="]اولا این را من خودم می دانم که بسیاری از اهل جماعت غیر انچه در کتبشان باشد می دانند ؛بنابراین در این قضایا مقصر علمای مقصر هستند..[/]
[="]در ثانی نکاتش را بفرمایید ببینیم علمای شما چه نکته هایی از این احادیث فهمیده اند که دیگران را یارای تفهم ان نکات نیست..[/]
[="]از طرفی شما به نرم افزار تازه اتان بسنده نکنید چون ممکن است خیلی از احادیث در نرم افزار مذکور جا افتاده باشد!!حضرت عالی به مستندات ایراد شده رجوع می کنید و جوابها را با متن عربی برای ما ذکر می فرمایید..چون بنده نمی توانم حدیث مورد نظر را تایپ کنم تا شما از طریق مذکور به کند وکاو در نرم افزارهایتان بپردازید....[/]
متاسفانه شما اهل بحث منطقی نیستید. من از شما خواستم هر موضوع را در جای خودش مطرح کنید تا جواب داده شود. فعلا که جواب تک تک ایرادات دوستان شما در پستهای قبلی داده شده است ولی شما دارید هر لحظه چیزی می نویسید. آقای محترم بحث امامت و قیاس حضرت هارون به حضرت علی را در قسمت مربوط به خودش بیاورید تا جوابتان را بدهیم. چیز زیادی که از شما نخواسته ایم؟؟؟
شما عادت دارید همیشه بر دیگران دروغ ببندید؟؟؟ ما در پست قبلی چه کفته ایم که الان بخواهیم از آن افول کنیم؟ واقعا شرم نمیکنید؟
واضح است که پذیرش اسلام از سمت علی حنبه کاملا احساسی داشته است نه عقلانی و ایشان با توجه به احساس محبتی که بر اثر تربیت پیامبر داشته اند اسلام را پذیرفته اند. این مورد هم هیچ منافاتی با اسلام و دعوت اسلام ندارد زیرا همانطور که گفتیم اسلام تربیت را به بلوغ موکول نمیکند بلکه تربیت را از بچگی شروع میکند.
حال آیا منطقی است که پیامبر تمام اهل خانه خود را به اسلام دعوت میکرد ولی علی را چون یک بچه بود به خود وا میگذاشت؟ واضح است که شما دارید بحث را به بیراهه میکشانید وگرنه حساب دو دوتا چهارتاست.
سایر مواردی که شما آورده اید مربوط به امامت و جانشینی حضرت علی است. ما هم اکنون داریم در مورد امامت در یک سرنگار دیگر بحث میکنیم. هیچ دلم نمیخواهد که همزمان در دو سرنگار در مورد یک موضوع بحث کنم. اگر خواهان جواب هستید این مطالب را در قسمت مربوط به خود مطرح کنید تا جواب شما داده شود
با سلام..
جناب ایمان..
از قرار معلوم این شمایید که در مباحث عقلی و منطقی چندان سوادی ندارید وگرنه بنده نمی بایست برای هر مطلبی چندین خط مقدمه چینی کنم تا شما مطلب را بگیرید ؛...
وقتی حضرت عالی قبول پذیرش ایمان از طرف حضرت علی را احساسی بنگارید دیگر معلوم است که مقولات حس و عقل و تخیل و وهم را هم متوجه نمی شوید ؛هر یک از این موارد ویژگیهایی دارد مختص خودش که نمی توان انرا بر دیگری حمل نمود انوقت حضرت عالی از درک حسی حضرت امیر سخن می رانید...
از کی تا حالا پذیرش ایمان و مختصات ان حسی شده است ؛حتما حضرت عیسی و یحی نبی نیز بر حسب احساسات مردم دارای انتصابهای اولی و اولیه شدند...
حضرت عالی موارد تربیتی که در فروع و اخلاق می باشد را با موارد اعتقادی خلط کرده اید انهم بد جور..
خود فهماندن چونین موضوعی که اسلام یک امر عقلی و اعتقادی می باشد و دارای ویژگیهای مختص خودش ؛نیاز به چندین صفحه مقدمه چینی برای شما دارد...
البته اثبات خصایص هارون و حمل همه انها بر حضرت امیر چیزی بغرنجی نیست ؛ولی مشکل شما این است که موارد اولیه علوم عقلی را هم متوجه نمی شوید...وفقط ساز خود را می زنید..
جناب ایمان 2010 ،هم دیوار حاشا بلند است و هم . . .
از طرفی اینگونه که شما پای خود را روی گاز گذاشته اید مطمئناً خود را به هلاک میاندازید ! آروم ، پیاده شو با هم بریم !
با اعتماد به نفس بالایی حرف میزنید ، ولی غافل از اینکه اگه رسوا بشید چه میشه !!!
اول
پاسخ پرسش خود را خود داده اید ! پس چیزی نمی گویم !
در اینجا دقت کنید ،
منتظر بررسی تان هستم ! صحبت سر این آیه فراوان است !
در ضمن اگه یادت باشه گفته بودم که در بی شرمانه ترین اقدامتان دست به حذف شخصیت ها میزنید ! ما از همان کتاب شریف شرح بر نهج البلاغه عقاید ابن ابی الحدید را در باب خلافت میگذاریم ، تا مشخص شود شیعه بوده یا سنی ! شما فکر کردید با کی طرفید ؟ شما گفتید که میریم و یه چیزی مینویسیم ، کی به کیه ؟ منتظر باشید !
در ضمن در باب ایمان آوردن امیرالمومنین ، که هرگرز نتوانستید آنرا انکار کنید ، بلکه تنها و تنها توانستید آنرا کم رنگ نمایید !
این فضیلتی است که امیرالمومنین بارها و بارها برای اثبات افضلیت خویش آورد و از مردم بر صدق آن اعتراف گرفت ! منتها از انجایی که دیوار حاشا بلند است و دوستان هم ید طولایی دراین قضیه دارند ، تنها توانستند آنرا کم رنگ جلوه دهند !
چطور!!! ایمان علی از سر محبت به پیامبر بوده ؟؟
آیا شما شده اید دایه مهربان تر از مادر ، زمانی که پیامبر این ایمان را میپذیرد و بر صدق آن صحه میگذارد شما چه میگویید !
( اسناد میخواهید ، خیلی دوست دارم بدونم ابتدا در موردش چی میگید ، بعد اسنادش رو هم می آورم ! )
در ضمن برای حجج الهی سن و سال مطرح نیست که شما آنرا پتک کرده و به ایمان علی می کوبید ، چنانکه نبوت عیسی و یحیی در طفولیت و کودکی و امامت امام جواد علیه السلام نیز در کودکی بوده !
نکته آخر اینکه به اعتراف مفسرین و علمای حضرات عالی ( که احتمال میدهم پس از آوردن سند همانند ابن ابی الحدید دوستان مجبور شوند به گورشان آب دهان بیاندازند ) خلافت و وصایت پیامبر در همان شب و در همان اولین دعوت به وضوح و آشکار بیان شده !
اما حالا سند نمیارم ، تنها و تنها میخوام بدونم که تا کجا جلو میرید و چه چیزایی رو رد میکنید ! میخوام بدونم که واقعاً بر طبق ادعای خودتون به دنبال حقیقت هستید یا نه ؟ میخوام بدونم برای اثبات خلفای خودتون پا روی چه چیزایی میزارید !
ابن ابی الحدید و ابن میثن بحرانی که اولین قربانی ها بودند ( منتظر آوردن عقایدشون در باب خلافت باشید )
عزیز من شب دراز است و قلندر بیدار !
منتظر پاسختون هستم ! کاربر گرامی !
اولا. من پایم را روی گاز نگذاشته ام و نیامدم که چیزی بگویم و بروم.
دوما. من دنبال ثابت کردن چیزی نیستم. فقط در مقام دفاع دارم حرف میزنم پس این شماها هستید که دنبال به کرسی نشاندن عقاید خود هستید و فکر کردید که هیچ کس را یارای صحبت کردن با شما نیست.
سوما. در مورد آیات سوره شعرا. واقعا از این همه سطحی نگری شما در عجبم. چرا؟ چون واضح است که پیامبر مامور بوده است که از نزدیکان خویش برای دعوت به اسلام آغاز کند. این یک چیز واضح و مشخص است ولی عجیب این است که شما دارید در یک اقدام کاملا غیر عقلی و غیرمنطقی این دستور از جانب خدا را به منزله جانشینی حضرت علی قلمداد میکنید!!!!!!! در همان خانه چند مرد دیگر هم حضور داشتند اگر مبنا را بر این حرف شما بگذاریم که....
قرار نیست قرآن را با توجه به هوای نفس تفسیر کرد. واقعا برام جالب بود که شما چنین حرفی زدید.
در مورد ابن ابی الحدید هم که چند نفر از عالمان خود شما اعتراف بر شیعی بودن ایشان کرده اند. در ضمن همانظور که دوستمان عقیل گفت شخص ممکن است شیعه باشد اما خلفا را تکریم کند (مثل دکتر شریعتی) ولی محال است یکنفر خود را سنی بداند و خلفا را لعن کند. بهتر است کمی در برابر حقیقت خود را انعطاف پذیر نشان دهید
این همه توضیح نوشته شده در مورد ابن ابی الحدید را نخواندید و باز هم آمدید و بر طبل و ساز خود کوبیدید
آقای ایمان 2010 ما و هیچ یک از کاربران این سایت باشما جنگ نداریم ، بلکه میخواهیم تبادل نظر کنیم ، بنده هم ابتدا با این رویکرد پا به این عرصه گذاشتم ، منتها شما خیلی داری تند میری، میترسم کار دست خودت بدی !
اما از آنجایی که بنده هم خواهان صحبت مستدل و منطقی هستم پاسختان را میدهم !
ابتدا در مورد ابن ابی الحدید و شعاع دایره عقائد او :
خوب است که بدانید ما ابن ابی الحدید را معتزلی میدانیم ، ولی آیا شما میتوانید بگویید که معتزلی ها پیرو مکتب خلفا نیستند ؟ آیا تنها و تنها صرف تفاوت در استنباط از اعتقادات آنها را از خویش جدا میدانید ؟ ما ابن ابی الحدید را از پیروان مکتب خلفا میدانیم اما با این مشخصه که او اهل کلام و معتزله است !
به سخنان او دقت کنید :
ابن ابي الحديد در مقدمه شرح بر نهج البلاغه اينگونه مينويسد : عموم مشايخ ما که خدايشان رحمت کند ، چه آنان که متقدم بوده اند و چه آنان که متأخر و چه پيروان مکتب بصره و چه پيروان مکتب بغداد ، در اين موضوع اتفاق نظر دارند که بيعت با ابوبکر صديق بيعتي صحيح و شرعي بوده ، هر چند که خلافت ابوبکر منصوص نبوده و در باره آن نصي وجود نداشته ولي بيعت با او با اختيار و انتخاب انجام يافته که به وسيله اجماع و غير اجماع ثابت شده است و اين خود طريقي براي ثبوت امامت است . در باره برتري و تفضيل ميان معتزلي ها اختلاف نظر است .قدماي بصري ها مانند ابو عثمان عمرو بن عبيد و ابو اسحاق بمن نظام سيار ( م 231 ) و ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ ( م 255 ) و ابومعن ثمامة بن اشرس و ابو محمد هشام بن عمرو فوطي و ابو يعقوب يوسف ين عبدالله شحام و جماعتي ديگر از ايشان معتقدند که ابوبکر از علي برتر و افضل بوده است و آنان ترتيب فضيلت خلفا را به ترتيب خلافت ايشان ميدانند ..... ( مقدمه شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 3 / 27 - 1 )
آیا این از عقاید شیعه است ؟ آیا شیعه سقیفه بنی ساعده ار مشروع میداند ؟ ایا شیعه خلافت ابوبکر و دو تای دیگر را صحیح قلمداد میکند ؟
نکته اول ، پس در گفته هایتان اندکی دقت را هم چاشنی کنید ، زیرا ما شیعه هستیم و اینچنین اعتقادی را در بین علمای شیعه نه از متقدمین و نه متأخرین ندیده ایم ! البته بگویم تنها جرم ابن ابی الحدید این است که همچون بقیه علمای تند روی اهل سنت دست به کتمان حقایق نزده و حقایق را گفته و از همین روست که شما امروز او را تکفیر مینمایید !
گفت آن يار كزو گشت سردار بلند / جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد
اما در مورد ابن میثم بحرانی :
در اینکه آنزمانی که شرحش را بر نهج البلاغه مینوشته سنی بوده ، شک نکنید ، زیرا از مقدمه او هم بر شرح نهچ البلاغه این مسئله آشکار است ،( میتوانم برایتان بیاورم ) اما در مورد این که بعداً شیعه شده یا نه ، بنده نمی دانم ، در ضمن فرمودید برای او بزرگداشت گرفته اند ! در حال حاضر تو مملکت ما دارن برای مولانا جلال الدین محمد بلخی هم بزرگداشت میگیرند ! آیا او شیعه است ؟
پس این استدلال استدلال محکمی نیست و نمی توان به آن استناد نمود ، هر چند که گفتم شک نکنید زمانی که شرح خویش را مینوشته عقاید اهل سنت را داشته !
اما در مورد آیه 214 سوره شعراء که خیلی کم لطفی فرمودید :
iman2010;45704 نوشت:
در مورد آیات سوره شعرا. واقعا از این همه سطحی نگری شما در عجبم. چرا؟ چون واضح است که پیامبر مامور بوده است که از نزدیکان خویش برای دعوت به اسلام آغاز کند. این یک چیز واضح و مشخص است ولی عجیب این است که شما دارید در یک اقدام کاملا غیر عقلی و غیرمنطقی این دستور از جانب خدا را به منزله جانشینی حضرت علی قلمداد میکنید!!!!!!! در همان خانه چند مرد دیگر هم حضور داشتند اگر مبنا را بر این حرف شما بگذاریم که....
قرار نیست قرآن را با توجه به هوای نفس تفسیر کرد. واقعا برام جالب بود که شما چنین حرفی زدید.
ما قرآن را با هوی نفس خویش تفسیر نمی کنیم ، چرا که اگر اینچنین باشد علمای شما هم همینگونه اند :
دقت کنید :
ابتدا بنده اسنادی را می آورم که در آن به حدیث جامع یوم الدار اشاره شده، امیدوارم نگویید متن عربی را بگذار ، اگر شما خود آیه را در نرم افزارهایتان سرچ کنید میتوانید تفسیر مربوطه را پیدا کنید ! در ضمن انتظار نداشت باشید که نرم افزار هایتان هم همه چیز را نوشته باشند ، اگر واقعاً طالب حقیقت هستید به اصل کتب رجوع کنید !
1- امام احمد بن حنبلدر ص 111 و 159 و 333 از جزء اول " مسند" 2- امام ثعلبي در تفسير آيه انذار 3- صدر الائمه موفق بن احمد خوارزمي در " مناقب" 4- محمد بن جرير طبري در تفسير آيه و در ص 217 جزء دوم " تاريخ الامم و الملوک" به طرق مختلفه 5- ابن ابي الحديد معتزلي در ص 263 و 281 جلد سوم " شرح نهج البلاغه" نقلا از (( نقض العثمانيه)) ابو جعفر اسکافي 6- ابن اثير جزري در ص 22 جلد دوم " کامل" 7- حافظ ابو نعيم اصفهاني در " حليه الاولياء" 8- حميدي در " جمع بين الصحيحين" 9- بيهقي در " سنن" و " دلايل" 10- ابوالفداء در ص 116 جلد اول " تاريخ" خود 11- امام حلبي در ص 381 جلد اول " سيره الحلبيه" 12- امام ابو عبدالرحمن نسائي در ص 6 حديث 65 " خصائص العلويه" 13- حاکم ابو عبدالله در 132 جلد سوم " مستدرک" 14- محمد بن يوسف گنجي شافعي در باب 51 " کفايه الطالب في مناقب علي بن ابيطالب" و ...
اما در این قسمت خلاصه ای از واقعه یوم الدار را مینویسم تا شرح واقعی آن بر شما مشخص شود :
شرح مختصري از مهماني قريش در منزل جناب ابوطالب(عليه السلام) تمامي اين علماء و فضلاي عامه به مختصر کم و زياد در الفاظ و عبارات نقل نمودند: زماني که نازل شد آيه 214 سوره ي شعرا: و انذر عشيرتک الاقربين ، رسول اکرم(ص) چهل نفر از اشراف و رجال بزرگ و خويشاوندان خود را از قريش دعوت نمود، در منزل عموي اکرمش، جناب ابوطالب(عليه السلام) و براي انها يک ران گوسفند و قدري نان و صاعي از شيرحاضر نمود. حضرات خنديدند و گفتند: محمد غذاي يک نفر از ما را هم اماده نکرده...( چون در ميان انها کساني بودند که يک بچه شتر را به تنهايي مي خوردند!!) حضرت فرمودند: کلوا بسم الله... پس از انکه خوردند و سير شدند، به يکديگر مي گفتند: هذا ما سحر کم به الرجل( محمد به اين غذا شما را سحر نمود). انگاه حضرت برخاست در ميان انها و پس از مقدماتي فرمود: يا بني عبد المطلب ان الله بعثني بالخلق کافه و اليکم خاصه و انا ادعوکم الي کلمتين خفيفتين علي اللسان و ثقلتين علي الميزان تملکون بهما العرب و العجم و تنقاد لکم بهما الامم و تدخلون بهما الجنه و تنجون بهما من النار شهاده ان لا اله الا لله و اني رسول الله فمن يجبني الي هذا الامر و يوازرني الي القيام به يکي اخي و وزيري و وارثي و خليفتي من بعدي يعني : اي فرزندان عبد المطلب ! خداي تعالي مرا مبعوث فرمود بر عموم مردمان و به خصوص بر شما و من شما را دعوت مي کنم به دو کلمه اي که بر زبان سبک و آسان است و در ترازوي اعمال سنگين و گران و شما به گفتن اين دو کلمه بر عرب و عجم مالک شويد و ايشان شما را منقاد گردند و جمع امم در تحت انقياد شما در ايند و به اين دو کلمه به بهشت رويد و از دوزخ نجات يابيد و ان دو کلمه گواهي دادن به وحدانيت خدا و رسالت من است. پس هر کس مرا اجابت کند در اين کار و معاونت نمايد مرا، او برادر و وزير و وارث و خليفه من خواهد بود بعد از من. و اين جمله اخر را سه مرتبه تکرار نمود و در هر سه مرتبه کسي جواب نداد الا حيدر کرار، علي مرتضي(عليه السلام). علي (عليه السلام) جواب داد : انا انصرک و وزيرک يا نبي الله: من شما را کمک و ياري مي نمايم اي پيامبر خدا... سپس حضرت او را نويد خلافت داد و اب دهان مبارک در دهان او افکند و فرمود: ان هذا اخي و وصيي و خليفتي فيکم: اين علي برادر و وصي و خليفه من است در ميان شما. و در بعضي ديگر از کتاب ها خطاب به خود علي (عليه السلام) نموده و فرمود: انت وصيي و خليفتي من بعدي: تو اي علي وصي و خليفه ي مني بعد از من.
با همين عبارات و الفاظ ديگران نيز مانند ابو جعفر اسكافىدر كتاب«نقض العثمانية»روايت كرده و گفته است: اين داستان با همين عبارات در خبر صحيح روايتشده.
و نيز بهمين ترتيب اين روايت را : برهان الدين فقيه در كتاب«انباء نجباء الابناء»(ص 46 و 48)روايت نموده، و نيز ابن اثيردر كتاب كامل(ج 2 ص 24) ابو الفداء در تاريخ خود(ج 1ص 116) خفاجى در«شرح الشفاء قاضى عياض»(ج 3 ص 37) علاء الدين بغدادى در تفسير خود(ص 390) سيوطى در جمع الجوامع-چنانچه در كتاب ترتيب او است-(ج 6ص 392)از طبرى نقل كرده،و در(ص 397)از حافظان ستة يعنى:ابن اسحاق و ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابن مردويه وابو نعيم و بيهقى روايت كرده، ابن ابى الحديد نيز در شرحنهج البلاغه(ج 3 ص 354) جرجى زيدان در تاريخ تمدناسلامى(ج 1 ص 31) محمد حسين هيكل در كتاب زندگانىمحمد(ص) (5) آنرا با همين عبارات و الفاظ روايت كردهاند.
امام احمد بن حنبل در كتاب مسند خود(ج 1 ص 159) بسندش از على بن ابيطالب روايت كرده كه فرمود: «جمع رسول الله(ص)او:دعا رسول الله(ص).بني عبد المطلبفيهم رهط كلهم ياكل الجذع و يشرب الفرق قال:فصنع لهم مدا منطعام فاكلوا حتي شبعوا قال:و بقي الطعام كما هو كانه لم يمس،ثمدعا بغمر فشربوا حتى رووا و بقي الشراب كانه لم يمس.او:لميشرب.ثم قال:يا بني عبد المطلب:اني بعثت اليكم خاصة و الىالناس عامة و قد رايتم من هذا الامر ما رايتم، فايكم يبايعني على انيكون اخي و صاحبي و وارثي؟!فلم يقم اليه احد فقمت اليه و كنتاصغر القوم قال:فقال:اجلس قال: ثم قال ثلاث مرات،كل ذلك اقوماليه فيقول لي:اجلس.حتى كان في الثالثة فضرب بيده علىيدي». -رسول خدا فرزندان عبد المطلب را گرد آورده يا دعوت كرد و در ميانايشان گروهى بودند كه بزغالهاى را ميخورد و پيمانهاى مىآشاميد آنحضرت،بمقدار«مد» طعام براى ايشان تهيه كرد و همه از آن خوردندتا آنكه سير شدند و غذا هم چنان مانده بود كه گويا دست نخورده سپس قدحى طلبيد و همگى نوشيدند تا سيراب شدند و نوشابه چنان بود كهگويا دست نخورده يا نوشيده نشده. سپس فرمود:اى پسران عبد المطلب من بسوى شما بطور خصوصى وبسوى مردم بطور عموم مبعوث گشتهام و شما معجزه مرا نيز ديديد پسكداميك از شما با من بيعت مىكند تا برادر من و مصاحب من و وارثمن باشد؟هيچكدام بر نخاستند و من كه كوچكترين همه آنها بودمبرخاستم،آن حضرت بمن فرمود:بنشين،و تا سه بار اينكار تكرار شد كههر بار من بر ميخاستم و آنحضرت بمن ميفرمود:بنشين،تا اينكه در بار سومدستش را(بعنوان بيعت)بر دست من زد،و با او بيعت كردم. و البته در سند اين حديث كسى خدشه نكرده و همه وسائط مورد وثوق هستند.
حافظ ابن مردويه بسندش از امير المؤمنين عليه السلام روايتكرده كه فرمود: «لما نزلت هذه الآية:و انذر عشيرتك الاقربين.دعا بنيعبد المطلب و صنع لهم طعاما ليس بالكثير فقال:كلوا باسم الله منجوانبها فان البركة تنزل من ذروتها.و وضع يده اولهم فاكلوا حتىشبعوا ثم دعا بقدح فشرب اولهم ثم سقاهم فشربوا حتى رووا،فقال ابولهب:لقدما سحركم.و قال:يا بني عبد المطلب اني جئتكم بما لم يجىء به احد قط ادعوكم الي شهادة ان لا اله الا اللهو الى الله و الى كتابه.فنفروا و تفرقوا،ثم دعاهم الثانية على مثلها فقال ابو لهب كما قال المرة الاولى،فدعاهم ففعلوا مثل ذلك،ثم قال لهم و مد يده:من بايعني على انيكون اخي و صاحبي و وليكم من بعدي؟!فمددت يدي و قلت: اناابايعك،و انا يومئذ اصغر القوم عظيم البطن فبايعنى على ذلك قال: و ذلك الطعام انا صنعته» -هنگامى كه آيه«و انذر عشيرتك الاقربين»نازل شد رسول خدافرزندان عبد المطلب را جمع كرد و براى ايشان غذاى كمى ترتيب داد وبآنها فرمود:بنام خدا از اطراف آن بخوريد كه بركت از بالاى آن نازلخواهد شد و خود آنحضرت نخستين آنها بود كه دستبر غذا گذارد،پسهمگى خوردند تا سير شدند آنگاه قدحى طلبيد و نخستخود آشاميد وسپس آنها را سيراب كرد و آنها آشاميدند تا سيراب شدند. ابو لهب كه چنان ديد گفت:از قديم او شما را جادو كرده؟آنگاهرسول خدا(ص)فرمود:من چيزى را براى شما آوردهام كه احدى نياوردهمن شما را به شهادت به يكتائى خدا و خدا و كتاب او دعوت مىكنم،آنها كه اين سخن را شنيدند دور شده و پراكنده شدند.براى بار دومهمانگونه ايشانرا دعوت كرد و ابو لهب دوباره همان سخنان را گفت،پس آنحضرت ايشان را دعوت كرد و آنها نيز همان گونه عمل كردند. سپس آنحضرت در حالى كه دستش را دراز كرده بود فرمود:كيستكه با من بيعت كند تا در نتيجه برادر من و مصاحب من و اختيار دار شماپس از من باشد؟ على عليه السلام گويد:من دستم را دراز كرده گفتم:من با تو بيعتمىكنم-و من در آنروز كوچكترين آنها بودم و شكمم پيش آمدگىداشت. رسول خدا با همان شرائط(كه فرموده بود)با من بيعت كرد. على عليه السلام گويد:آن غذا را نيز من تهيه كرده بودم. و البته روايات ديگرى هم باين مضمون از طريق اهل سنتبا اجمال و تفصيل نقل شده كه مرحوم علامه امينى در كتابالغدير روايت كرده (الغدير ج 2 ص 282-283.)
نظر برخی از مورخین غیر مسلمان در مورد این واقعه :
علاوه بر علماي اسلام از شيعه و سني، مورخين يگانه از ساير ملل که تاريخ اسلام نوشته اند ، با نداشتن تعصب مذهبي چه انکه نه سني بوده اند و نه شيعه ، اين مجلس مهماني را نقل نمودند که از جمله انها مورخ و فيلسوف غرب « توماس کارلل» انگليسي بوده که در قرن هيجدهم در اروپا شهرت جهاني داشته. در کتاب مشهور خود که مصري ها به عربي ترجمه نمودند تحت عنوان (( الابطال و عباده المبطوله)) شرح مجلس مهماني قريش را در منزل جناب ابوطالب (عليه السلام) داده، تا انجا که مي نويسد: بعد از خطابه پيغمبر، علي از جا برخاست و ابراز ايمان نمود و ان مقام بزرگ خلافت را نصيب خود گردانيد. مسيو پول لهوژور فرانسوي- معلم دارالفنون پاريس- در رساله ي مختصري که در حالات حضرت محمد(ص) نوشته و در سال 1884 در پاريس چاپ شده نيز به همين موضوع اشاره کرده. هاشم نصراني شامي در (( مقاله في الاسلام)) از ص 83 تا 86 با تعصب و مخالفتي که با اسلام ومسلمين داشته نيز به همين موضوع و جانشني و خلافت علي(ع) اشاره کرده است مستر جان ديويت پرت که درود خدا بر روان پاک او باد در ص 20 کتاب ارزشمند و ذي قيمت خود تحت عنوان (( محمد و قرآن)) با فکري روشن و قلبي پاک اقرار نموده بر اينکه : پيامبر در اول نشر رسالت ، علي را برادر و وزير و وصي و خليفه خود قرار داد.
اینها اسنادی است که بنده برایتان آوردم تا بگویم ما طالب یحث مستدل و منطقی هستیم و اهل دعوا و جدل نیستیم !
اما اینکه شما اینقدر با اطمینان و اعتماد به نفس این مطلب را رد می کنید ، واقعاً برایم عجیب است !
دوست من آیا در اینکه علی به حق از همه انسانهای دوران خویش - غیر از پیامبر گرامی اسلام - برتر بوذه شکی هست ؟
آیا در اینکه علی به کرات خود را برای جانشینی پیامبر سزاوار تر میدانسته شکی هست ؟
آیا در اینکه خلفای شما برای بعد از خود به فکر خلافت بودند شکی هست ؟ آنوقت چطور میتوان گفت که رسول خدا به فکر جانشینی بعد از خویش نبوده ؟
ما شما را دعوت به تفکر میکنیم !
یا حق !
یا علی:Gol: افتخار من ولایت تو و فرزندان توست !:Gol:
نظر لطف شماست ولی اگر دلیلت را بگی بهتر است اگر هم نمی توانی عمومی کنی با پیام خصوصی برام بفرست (البته اجباری نیست)
چون پیامبر نمی ذاشت حتی من روایتی در کتب شیعه هم ندیده ام که پیامبر مهر گذاشته باشند
در ضمن اختلافات فقهی مهم نیست برادر اگر در مورد اعتقادات سوال می کردی بهتر بود
بازم چون پیامبر این شکلی نماز خوانده اند.
ما تقلید را در مسایل اعتقادی و اصول دین قبول نداریم و در فقه تقلید کردن را جایز می دانیم هر چند که بهتر است درباره مسائل فقهی هم تحقیق کنیم ولی متاسفانه شیعیان هم در مسائل اعتقادی و هم فقهی تقلید می کنند. هر چند که مراجع تقلید هم ذکر کرده اند که تقلید در اصول دین جایز نیست.
متوجه نشدم اگه بیشتر توضیح بدی بهتر است
کتاب های روایی زیادی داریم مثل بخاری سنن ترمذی مسند احمد و ... اما ما همه ی روایت های درون این کتاب ها را قبول نداریم و باید در صحت و سقم حدیث تحقیق کرد.
شستن دست و پا واجب است و هم دلیل از قرآن داریم هم از سنت. ولی شستن گوش واجب نیست بلکه مستحب است بعد از مسح سر گوش ها را هم پاک کنیم
مگه سنی های ایران با غیر فرق دارند یا منظورت از خلیفه چیز دیگری است اگر منظورت جانشینان پیامبر است این ها هستند به ترتیب
ابوبکر عمر عثمان علی و حسن رضی الله عنهم اجمعین
قطعا
صد در صد
خیر ما توسل به غیر خدا را جایز نمی دانیم
در خدمتیم خوشحال می شوم
البته عذر می خواهم که خیلی کوتاه پاسخ دادم اما اگر مفصل بود چندین صفحه طولانی می شد.
از دوستان هم خواهش می کنم در این جا بحث نکنند.
حال سوال اين است : بعد از پيامبر (ص) چه کسی احق برای هدايت و رهبری مردم بود ؟
حديثی از پيامبر{ صلّى اللَّه عليه و آله} نقل شده که
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله: «الحق مع علي و علي مع الحق يدور معه حيثما دار»
يعنی حق باعلی و علی با حق است و از هم جدا شدنی نيستند
حدود 20 صحابی اين حديث را نقل کرده اند قطعا اين حديث دلالت دارد که که در زمان انتخاب ابوبکر علی (ع) از او احق تر بوده .
تعجبم از احمد بن حنبل است که می گويد اين حديث درست است و چون علی هر کاری بکند حق است پس سکوت او در مقابل ابوبکر و بعدا بيعتش ( البته اجباری بود ) نشان از مشروعيت خلافت ابوبکر بود
اين مطلب را ابن عساکر در کتاب تاريخ مدينه و دمشق که 80 جلد است در جلد 42 که مربوط به اميرالمومنين علی (ع) است آورده است
ولی جواب اين است که در ايه مي فرمايد فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ يعنی اين تخلف است چه مردم اين کار را بکنند و چه خلفا کرده باشند و چه خود علی (ع) هيچ کدام چنين حقی نداشتند و تاريخ نشان مي دهد که بيعت بعدی اميرالمومنين علی (ع) نه از روی تائيد بلکه اجبار و اکراه بود .
در مصنف ابن ابی شيبه (استاد و شيخ بخاری) جلد 7 صفحه 432 حديث 45/37 که دهلوی سندش را علی شرط شيخين گفته و معتبر دانسته آمده که : وقتی برای ابوبکر بيعت شد علی و زبير و چند تای ديگر داخل بر خانه زهرا (سلام الله عليها) مي شدند و مشاوره می کردند و بر می گشتند وقتی عمر دانست آمد در خانه حضرت زهرا(سلام الله عليها) و گفت ای دختر پيامبر به خدا قسم که هيچ کس نزد ما محبوبتر از پدرتان نبود و بعد از پدرتان کسی از شما محبوبتر در نزد ما نيست و قسم به خدا اين مانع نخواهد شد که اگر اين افراد نزد شما جمع شوند خانه را با اينها بسوزانم !!!.
ببينيد چگونه تصريح شده که اينها تهديد می کردند ! و نظر علی (ع) و بعضی از اصحاب مخالف بوده و البته بايد گفت اين تهديد را عملی هم کردند و به خانه وحی هجوم آردند و وحشيانه حرمت آن خانه را شکستند وکردند آنچه که نبايد می کردند .
طبری که نسبت به خلفا تعصب خاصی دارد اعتراف می کند که عمر بن خطاب در برابر خانه علی (ع) قرار گرفت و گفت براستی خانه را بر روی شما به آتش می کشم مگر اينکه برای بيعت با ابوبکر خانه را ترک کنيد (تاريخ طبری جلد 3 صفحه 202)
ابن قتيبه دينوری می نويسد خليفه عمر دستور داد هيزم در اطراف خانه جمع کردند ... وقتی به او گفته شد که دختر گرامی پيامبر { صلّى اللَّه عليه و آله} فاطمه (سلام الله عليها) در خانه هست گفت هر چند فاطمه در آن باشد.
و جالب اينکه ابوبکر در آخرين روزهای عمر خود از چند عمل اظهار پشيمانی نمود از جمله گفت « وَدَدتُ أنّی لَم أکشِف بَيتَ فاطِمهَ و تَرَکتُهُ و إن اُغلِقَ عَلَیَّ الحَربُ» يعنی دوست داشتم که خانه فاطمه را نمی گشودم و آن را رها می کردم گرچه کار به جنگ هم می کشيد .( لسان الميزان ج4 ص189-تاريخ طبری ج3 ص236-الامامه و السياسه ج1 ص13- مروج الذهب ج 1 ص 414 عقد الفريد ج3 ص68 و چندين منبع از کتب اهل سنت)
حال سوال اين است : بعد از پيامبر (ص) چه کسی احق برای هدايت و رهبری مردم بود ؟
حديثی از پيامبر{ صلّى اللَّه عليه و آله} نقل شده که
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله: «الحق مع علي و علي مع الحق يدور معه حيثما دار»
يعنی حق باعلی و علی با حق است و از هم جدا شدنی نيستند
حدود 20 صحابی اين حديث را نقل کرده اند قطعا اين حديث دلالت دارد که که در زمان انتخاب ابوبکر علی (ع) از او احق تر بوده .
تعجبم از احمد بن حنبل است که می گويد اين حديث درست است و چون علی هر کاری بکند حق است پس سکوت او در مقابل ابوبکر و بعدا بيعتش ( البته اجباری بود ) نشان از مشروعيت خلافت ابوبکر بود
اين مطلب را ابن عساکر در کتاب تاريخ مدينه و دمشق که 80 جلد است در جلد 42 که مربوط به اميرالمومنين علی (ع) است آورده است
ولی جواب اين است که در ايه مي فرمايد فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ يعنی اين تخلف است چه مردم اين کار را بکنند و چه خلفا کرده باشند و چه خود علی (ع) هيچ کدام چنين حقی نداشتند و تاريخ نشان مي دهد که بيعت بعدی اميرالمومنين علی (ع) نه از روی تائيد بلکه اجبار و اکراه بود .
در مصنف ابن ابی شيبه (استاد و شيخ بخاری) جلد 7 صفحه 432 حديث 45/37 که دهلوی سندش را علی شرط شيخين گفته و معتبر دانسته آمده که : وقتی برای ابوبکر بيعت شد علی و زبير و چند تای ديگر داخل بر خانه زهرا (سلام الله عليها) مي شدند و مشاوره می کردند و بر می گشتند وقتی عمر دانست آمد در خانه حضرت زهرا(سلام الله عليها) و گفت ای دختر پيامبر به خدا قسم که هيچ کس نزد ما محبوبتر از پدرتان نبود و بعد از پدرتان کسی از شما محبوبتر در نزد ما نيست و قسم به خدا اين مانع نخواهد شد که اگر اين افراد نزد شما جمع شوند خانه را با اينها بسوزانم !!!.
ببينيد چگونه تصريح شده که اينها تهديد می کردند ! و نظر علی (ع) و بعضی از اصحاب مخالف بوده و البته بايد گفت اين تهديد را عملی هم کردند و به خانه وحی هجوم آردند و وحشيانه حرمت آن خانه را شکستند وکردند آنچه که نبايد می کردند .
طبری که نسبت به خلفا تعصب خاصی دارد اعتراف می کند که عمر بن خطاب در برابر خانه علی (ع) قرار گرفت و گفت براستی خانه را بر روی شما به آتش می کشم مگر اينکه برای بيعت با ابوبکر خانه را ترک کنيد (تاريخ طبری جلد 3 صفحه 202)
ابن قتيبه دينوری می نويسد خليفه عمر دستور داد هيزم در اطراف خانه جمع کردند ... وقتی به او گفته شد که دختر گرامی پيامبر { صلّى اللَّه عليه و آله} فاطمه (سلام الله عليها) در خانه هست گفت هر چند فاطمه در آن باشد.
و جالب اينکه ابوبکر در آخرين روزهای عمر خود از چند عمل اظهار پشيمانی نمود از جمله گفت « وَدَدتُ أنّی لَم أکشِف بَيتَ فاطِمهَ و تَرَکتُهُ و إن اُغلِقَ عَلَیَّ الحَربُ» يعنی دوست داشتم که خانه فاطمه را نمی گشودم و آن را رها می کردم گرچه کار به جنگ هم می کشيد .( لسان الميزان ج4 ص189-تاريخ طبری ج3 ص236-الامامه و السياسه ج1 ص13- مروج الذهب ج 1 ص 414 عقد الفريد ج3 ص68 و چندين منبع از کتب اهل سنت)
امام شافعى گوید:
نظرت فى کتب اصحاب ابى حنیفه فاذا فیها مائه و ثلثون ورقه خلاف الکتاب و السنه
(( تاریخ نظر کردم در کتب اصحاب ابىحنیفه پس در آنهاست ۱۳۰ ورقه خلاف کتاب خدا و سنت رسول خدا))
تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۴۱۲
جاراللّه زمخشرى:
صاحب تفسیر کشاف که از ثقات علمای اهل سنت هست در ربیع الابرار نوشته است:
قال یوسف بن اسباط رد ابوحنیفه على رسول اللّه اربعمائه حدیث او اکثر
یوسف بن اسباط گفته است:
رد نموده ابوحنیفه بر رسول خدا [یعنى از گفتار رسول خدا را] چهارصد حدیث یا بیشتر
ربیع الابرار، ج ۳، ص ۱۹۷ ـ تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۳۹۰
خطیب بغدادی:
که از شخصیتهای برجسته اهل سنت است، در تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۴۰۱ از جناب حُنینی – که ذهبی در حق او میگوید: الامام الحافظ – نقل میکند:
از مالک (رئیس مالکی ها) شنیدم که می گفت:
در اسلام، فرزندی شوم تر از ابوحنیفه به دنیا نیامده است.
همچنین ابن عبد البر در کتاب الإنتقاء فی فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء، ص۱۵۰ میگوید:
سفیان ثوری همان تعبیری را که مالک درباره ابوحنیفه گفته، نقل میکند:
ابوحنیفه، شرترین مولودی است که در اسلام به دنیا آمده است.
در تاریخ بغداد از مالک بن انس نقل میکند:
فتنه ابوحنیفه، ضررش بر این امت، بیشتر از فتنه ابلیس است.
تاریخ بغداد للخطیب بغدادی، ج۱۳، ص۳۹۶
نظر شافعی در مورد ابوحنیفه
در کتاب حلیة الأولیاء از قول شافعی نقل میکند:
کتاب ابوحنیفه را نگاه کردم و ۱۲۰ یا ۱۳۰ ورق داشت. ۸۰ ورق آن درباره وضوء و نماز بود و اینها، یا مخالف کتاب خدا بود یا مخالف سنت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یا اختلاف اقوال یا تناض یا خلاف قیاس.
حلیة الأولیاء لأبی نعیم، ج۱۰، ص۱۰۳
نظر احمد بن حنبل در مورد ابوحنیفه
خطیب بغدادی از احمد بن حنبل نقل میکند:
قول ابوحنیفه و سرگین، نزد من مساوی است.
تاریخ بغداد للخطیب بغدادی، ج۱۳، ص۴۱۳
(با پوزش از عزیزان اهل سنت حنفی، ما فقط کلام احمد بن حنبل را ترجمه کردیم و قصد جسارت نداریم)
طبرانی از احمد بن حنبل نقل میکند:
ابوحنیفه دروغ میگوید و شایسته نیست که اصحاب ابوحنیفه از او چیزی نقل کنند.
المعجم طبرانی، ج۷، ص۱۷
با سلام وخسته نباشید امروز در سایت گشتو گذاز میکردم مثل هر روز متوجه شدم در سایت سنی های عزیز نیز هستند بنده خیلی این قشر را دوست دارم برای این کار نیز دلیلی دارم ولی سوالات مذهبی اعتقادیه در ذهن بنده است میخوام از انها بپرسم عقیل عزیز انگار سنی هستند اگر امکان دارد جواب دهند؟
1- چرا هنگام نماز مهر نمیگذارید؟
2-چرا دست بسته نماز میخوانید؟
3- چرا مرجع تقلید را قبول ندارید سوالات فقهی را از چه کسی میپرسید؟
4- کسی که به درجه ما میگیم روحانی میرسد چه چیزهایی انجام میدهد به آن درج شیخ یا هر چیزی که نام گذاری میکنید میرسد؟
5-کتاب هایی که روایت ها و هر چیزی که میخوانید به غیر قرآن چیست؟مثلا مال شیعه نهج البلاغه؟
6-چرا وقتی وضو میگیرید دست و پا و گوش های خود را میشورید؟
7-خلیفه های شما کیست (سنی های که در ایران هستند)
8-آیا آنها انسانهای نیکوکاری بودند؟
9-در راه خدا جهاد کرده اند؟
10-آیا به آنها متوسل میشوید یا حاجت گرفته اید؟
باز سوالی به ذهنم رسید میپرسم فعلا این ها رو بگید ممنون میشم؟
سلام دوست گرامی بحث شما رو با عقیل دنبال کردم از اینکه هر دوتای شما با ادب و آرامش با هم بحث کردید خوشحالم اما دوست دارم مختصر چند نکته رو عرض کنم:
اولا به نسبت نگذاشتن مهر:
شما میدونید که ما باید به نسبت عبادت یا شیوه های عبادت دلیل واضح داشته باشیم نه اینکه کاری رو سلیقه ای و به خاطر عبادت انجام بدیم ما و شما متفق هستیم که پیامبر مهر نگذاشته اما شما میفرمایید که چون ایشون بر حصیر یا خاک سجده برده اند پس ما هم باید فقط باید بر خاک یا حصیر سجده ببریم؟
الان این سوال برام پیش میاد آیا چون در اون زمان فرش وجود نداشته الان میتونیم نتیجه بگیریم که جایز نیست بر فرش سجده ببریم؟؟ وباید حتما یک تیکه خاک همراه داشته باشیم که زیر پیشانی بگذاریم؟ یعنی بجز حصیر و خاک چیزی وجود نداشته که ایشون بر اون سجده ببره.میدونید قیاستون به نظر من درست نیست چون خیلی چیزهای جدید الان وجود داره که در زمان پیامبر وجود نداشته ولی ما دقیقا مثل دوران پیامبر باهاشون برخورد نمیکنیم. شما چرا یه تیکه حصیر زیر پیشانی نمیزارید؟ یا همراهتون حمل نمیکنید؟ آیا در دوران پیامبر به غیر از حصیر هیچ زیر اندازی وجود نداشته که پیامبر بر اون سجده ببره؟ مثلا برای روشن شدن مطلب میتونیم یه تحقیق کنیم ببینیم اگه مثلا نمد هم وجود داشته آیا پیامبر روی اون سجده برده؟ یا مثلا دست بافهای دیگه از موی حیوانات یا نخهای دیگه؟ اگه جواب این باشه که وجود داشتند و پیامبر فقط بر خاک و حصیر سجده برده و وقتی این وسایل وجود داشتند اونها رو کنار زده یا اینکه یک تیکه خاک گذاشته زیر پیشانیش حرف شما درسته اما اگه بگید وجود داشته و بر اونها هم سجده برده پس نتیجه میگیریم که وقتی بر هر زیر اندازی که وجود داشته سجده بردند پس الان هم بر هر زیر انداز پاکی که وجود داره جایزه سجده ببریم اما اگه بگید وجود نداشته پس باید نتیجه بگیریم که اون زمان فقط حصیر به عنوان زیر انداز وجود داشته و پیامبر سجده بردن بر روی اون رو منع نکرده پس الان هم هر زیر انداز پاکی رو میشه جا نماز کرد به هر حال من بهتر میدونم تو یک مسئله به نتیجه برسیم بعد به مسئله ی بعدی بریم.
طبق این آیه وضوی اهل سنت اشتباهه چون تو آیه گفته «سر و پاهایتان را مسح کنید»از هم جدا نکرده و برای سر و پا یک فعل به کار برده یعنی مسح کنید. نه اونجوری که جناب عقیل ترجمه کرد «سرتان را مسح کنید و پاهایتان را یشویید.»
طبق این آیه وضوی اهل سنت اشتباهه چون تو آیه گفته «سر و پاهایتان را مسح کنید»از هم جدا نکرده و برای سر و پا یک فعل به کار برده یعنی مسح کنید. نه اونجوری که جناب عقیل ترجمه کرد «سرتان را مسح کنید و پاهایتان را یشویید.»
سلام دوست گرامی آیا علاقه دارید فقط روی این مسئله ی وضو بحث کنیم تا به نتیجه برسم؟
بنام يكتا خالق هستي
با سلام و عرض ادب
قصد بنده دخالت در بحث جناب عقيل و جناب ايران مسعود نيست.فقط ميخواهم به نكاتي اشاره كنم ...
آيا حضرت رسول الله توصيه اي داشتند كه برادران مسلمان بعد از ايشان به دو يا چند مذهب تقسيم شوند؟
آيا حضرت محمد مصطفي كه تمامي اهل سنت ايشان را ميپذيرند درباره امام مهدي موعود سخني نگفته اند؟
نه تنها ايشان بلكه ديگر پيامبران الهي نيز وعده داده اند!!!
آيا فقط ما شيعيان بايد منتظر امام مهدي (عج) باشيم؟
آيا به نظر نميرسد اين اختلاف ها كه از همان اول در دين افتاد فقط براي اين است كه اسلام عزيزمان را پاره پاره كنند؟
تكليف عاشورا چه ميشود؟ چه كساني مقصر بودند؟
سلام دوست گرامی بحث شما رو با عقیل دنبال کردم از اینکه هر دوتای شما با ادب و آرامش با هم بحث کردید خوشحالم اما دوست دارم مختصر چند نکته رو عرض کنم:
اولا به نسبت نگذاشتن مهر:
شما میدونید که ما باید به نسبت عبادت یا شیوه های عبادت دلیل واضح داشته باشیم نه اینکه کاری رو سلیقه ای و به خاطر عبادت انجام بدیم ما و شما متفق هستیم که پیامبر مهر نگذاشته اما شما میفرمایید که چون ایشون بر حصیر یا خاک سجده برده اند پس ما هم باید فقط باید بر خاک یا حصیر سجده ببریم؟
الان این سوال برام پیش میاد آیا چون در اون زمان فرش وجود نداشته الان میتونیم نتیجه بگیریم که جایز نیست بر فرش سجده ببریم؟؟ وباید حتما یک تیکه خاک همراه داشته باشیم که زیر پیشانی بگذاریم؟ یعنی بجز حصیر و خاک چیزی وجود نداشته که ایشون بر اون سجده ببره.میدونید قیاستون به نظر من درست نیست چون خیلی چیزهای جدید الان وجود داره که در زمان پیامبر وجود نداشته ولی ما دقیقا مثل دوران پیامبر باهاشون برخورد نمیکنیم. شما چرا یه تیکه حصیر زیر پیشانی نمیزارید؟ یا همراهتون حمل نمیکنید؟ آیا در دوران پیامبر به غیر از حصیر هیچ زیر اندازی وجود نداشته که پیامبر بر اون سجده ببره؟ مثلا برای روشن شدن مطلب میتونیم یه تحقیق کنیم ببینیم اگه مثلا نمد هم وجود داشته آیا پیامبر روی اون سجده برده؟ یا مثلا دست بافهای دیگه از موی حیوانات یا نخهای دیگه؟ اگه جواب این باشه که وجود داشتند و پیامبر فقط بر خاک و حصیر سجده برده و وقتی این وسایل وجود داشتند اونها رو کنار زده یا اینکه یک تیکه خاک گذاشته زیر پیشانیش حرف شما درسته اما اگه بگید وجود داشته و بر اونها هم سجده برده پس نتیجه میگیریم که وقتی بر هر زیر اندازی که وجود داشته سجده بردند پس الان هم بر هر زیر انداز پاکی که وجود داره جایزه سجده ببریم اما اگه بگید وجود نداشته پس باید نتیجه بگیریم که اون زمان فقط حصیر به عنوان زیر انداز وجود داشته و پیامبر سجده بردن بر روی اون رو منع نکرده پس الان هم هر زیر انداز پاکی رو میشه جا نماز کرد به هر حال من بهتر میدونم تو یک مسئله به نتیجه برسیم بعد به مسئله ی بعدی بریم.
تشکر از شما شیعه این نظر را دارد که در ان زمان وجود داشته حالا چیزی به اسم فرش امروز نه ولی زیر اندازی یا چیزی شبیه این
ولی در هیچ روایتی گفته نشده که پیامبر بر آنها سجده کرده مثلا آیا پیامبر بر روی عبا خود لباس خود سجده کرده باشد.
که اهل سنت این را جایز میدادند حتی حدیثی دارد در این مورد که پیامبر فرمود که بر سنگ سجده کنید ولی چون سنگ ها داغ میشد نمازگزاران اذیت میشدند به پیامبر گفتند که میشود بر چیز دیگری سجده کرد . پیامبر فرمود میتوانید سنگ ها را یک گوشه بگذاریذ تا آفتاب نخورد و بران سجده کنید (من این حدیث را مطالعه کردم منبعش را نمیداندم اگر نیاز بود با این حدیث قانع میشوید منبعش را نیز پیدا میکنم)
پس نتیجه میگیریم که پیامبر اسرار داشت بر روی چیزهای طبیعی سجده انجام شود شیعه هم بر این باور است که سجده بر چیز طبیعی جایز است حالا یا مهر یا سنگ یا غیره...
ولی چون خاک چیز بی ارزشی هست و انسان میخواد با این کار عبودیت را ثابت کنید که چیزهای گران بها در این دنیا ارزش ندارد بر خاک سجده میکند . حالا این خاک به شک مهر در امده و در مکانهایی که چیزهای قیمتی مثل فرش و غیره هست قرار میگرد و سجده میکنند
مثلا شما در یک جاده یا جایی که سنگ و خاک است دیده اید شیعه مهر بزارد ؟؟؟؟
حالا دوستان اهل سنت دلیل بیاورد که پیامبر بر عبا یا پیراهن که آن زمان بوده سجده کرده باشد حالا ف ش را قبول کردیم نبوده و نمیتوان نظر داد این هارو بفرمایید؟تا ادامه دهیم
وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ طبق این آیه وضوی اهل سنت اشتباهه چون تو آیه گفته «سر و پاهایتان را مسح کنید»از هم جدا نکرده و برای سر و پا یک فعل به کار برده یعنی مسح کنید. نه اونجوری که جناب عقیل ترجمه کرد «سرتان را مسح کنید و پاهایتان را یشویید.»
متاسفانه در مورد وضو باید بگویم کمی در اشتباه هستید دوست عزیز. 2 ایراد در مورد وضو مطرح است، اول جنبه ظاهری و دوم جنبه دینی آن
اولا: این نوع وضو سنی و شیعه را بطور کلی از هم دور نموده و وحدت را ناممکن کردند زیرا یکی از دلایلی که سنی ها, حاضر نیستند پشت سر شیعه ها نماز بخوانند همین است. یعنی اگر شیعه ای موحد هم باشد باز سنی حاضر نیست به امامت او نماز بخواند زیرا عقیده دارد چونکه پایش را نمیشورد، پس وضویش باطل است و بدون وضو نماز هم باطل است.
دوما: مردم را از یک دستور مهم اسلام درباره پاکیزگی و سلامت محروم نمودند زیرا پا یک منطقه حساس در بدن است و شسته شدن روزانه آن فواید زیادی دارد.
سوما: مساجد را به بد بوترین مکانها تبدیل کرده اند بطوریکه بوی گند پاها در مساجد و نماز خانه ها، خصوصا وقتی که پر از آدم باشند، آن مکانهای مقدس را بعضی از مکان های بد بو هم بدتر کرده است. البته که این اغراق نیست و همه می دانند که واقعیت دارد. خودتان بوی مساجد و نمازخانه های شیعه و سنی را مقایسه کنید.
دوستان قصد توهین نیست، لطفا بدون تعصب بررسی کنید.
اما آیا قران چه گفته؟ بیایید و آیه را با دقت بخوانیم
سورة المائدة - آیة 6:
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اى کسانى که ایمان دارید، هرگاه بسوى اداى نماز ایستادید ( خواستید نماز ادا کنید )
فَاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَیدِیكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَینِ ....
باید: (۱) صورت خود را بشویید، (۲) دست هایتان را تا آرنج بشویید، (نمی گوید آرنج تا دست؛ می گوید دست تا آرنج؛ دقت بفرمائید!!!)
(۳) سر خود را مسح بکشید وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَینِ ....
معنی تحت لفظی میشود (و پاهایتان تا قوزک پا.....) سنی تکمیل میکند که بشویید.) و شیعه تکمیل میکند:(مسح کنید !)
حالا چرا و به چه دلیل سنی جمله را با بشورید تکمیل میکند و شیعه با مسح کنید؟ شیعه میگوید فعل قبلی مسح کنید (وَامْسَحُواْ ) است
و مسح کنید سرتان را و و پاهایتان را این که جارو جنجال ندارد؟
سنی میگوید فعل قبلی تر بشورید(فَاغْسِلُواْ) است
و بشورید صورتهایتان را و دستهایتان را و مسح کنید سرهایتان را و پاهایتان را
و پاهایتان را بر میگرداند به فعل شستن
اما ظاهرا سخن شیعه درست است زیرا او میگوید اگر قصد بود که پا شسته میشد آنرا کنار صورت و دست قرار میداد و سنی میگوید اگر کنار دست قرار میداد در آنصورت ترتیب وضو بهم میخورد.
پس قصد الله از بیان به صورت فعلی ، این است که شما اول صورت بعد دست را بشوید و بعد مسح کنید و در آخر پاها را بشویید و به همین دلیل در بین شستن دست و صورت و پا (جمله معترضه مسح سر را) فاصله انداخته و این از لحاظ ادبی نیز درست است زیرا در قواعد زبان عربی میتوان دستور را به فعل ما قبلی ربط داد و این نزد اعراب معروف و درست است.
گفتهاند که «أَرْجُلَكُمْ»بر محل «رُءُوسِكُمْ » عطف است و حرف باء در (بِرُءُوسِكُمْ) زائد است، لذا این کلمه، لفظاً مجرور و محلاً منصوب است. بنابراین «أَرْجُلَكُمْ» عطف بر « رُءُوسِكُمْ » است نه «أَيْدِيَكُمْ» كه در حقیقت تمامی اینها احتمالی بیش نیستند. 1-گفتن اينكه «أَرْجُلَكُمْ» عطف بر «رُءُوسِكُمْ »است، احتمالی بيش نيست. 2-و این احتمال به اثبات امری دیگر نیازمند است که (باء) زائده باشد نه اصلیکه اين نيز احتمال است. 3-و این احتمال احتیاج به اثبات این دارد که «رُءُوسِكُمْ » لفظاً مجرور و محلاً منصوب باشدکه این نیز احتمال است. 4-و این احتمالات سه گانه احتیاج به اثبات امر چهارمی دارند که این است «أَرْجُلَكُمْ»عطف بر «رُءُوسِكُمْ » باشد نه «أَيْدِيَكُمْ» که این نیز باز احتمال است. لذا موضوع از اساس مبني بر احتمالاتی است که بر پایهي هم بنا شدهاند! و تنها همین نیست و بس، بلکه اینها احتمالاتی میباشند كه از نظر لغوی مرجوح هستند نه ارجح. مطلب بعدی اينكه امری که نماز بدون آن صحیح نیست لازم است بر پایهي یقین باشد نه ظن و شبهه.
حق آن است که لفظ «أَرْجُلَكُمْ»طبق اصل خودش منصوب و علامت نصبش فتحهي ظاهر در آخر است؛ زیرا معطوف به«أَيْدِيَكُمْ»است كه منصوب ميباشد، چون منصوب بر منصوب عطف میشود و علامت و حرکت آنرا میگیرد هر چند که مجرور یا مرفوعی میان آنها فاصله انداخته باشد و از نشانههایی که دلالت بر این میکند «أَرْجُلَكُمْ» مقید به «كَعْبَيْنِ»است پس بر مقید عطف شده است که «أَيْدِيَكُمْ» است نه بر مطلق «رُءُوسِكُمْ»و این در قواعد لغت زیاد آمده است.
چنانچه در این آیه: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّـهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَـهًا وَاحِدًا لَّا إِلَـهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ » (توبه / 31) « يهوديان و ترسايان علاوه از خدا، علماء ديني و پارسايان خود را هم به خدائي پذيرفتهاند (چرا كه علماء و پارسايان، حلال خدا را حرام، و حرام خدا را حلال ميكنند، و خودسرانه قانونگذاري مينمايند، و ديگران هم از ايشان فرمان ميبرند و سخنان آنان را دين ميدانند و كوركورانه به دنبالشان روان ميگردند. ترسايان افزون بر آن) مسيح پسر مريم را نيز خدا ميشمارند. (در صورتي كه در همه كتابهاي آسماني و از سوي همه پيغمبران الهي) بديشان جز اين دستور داده نشده است كه: تنها خدای يگانه را بپرستند و بس. جز خدا معبودي نيست و او پاك و منزّه از شركورزي و چيزهائي است كه ايشان آنها را انباز قرار ميدهند.»
لفظ مسیح منصوب و معطوف بر (رُهْبَانَهُمْ) است با وجود اينكه لفظ جلاله (اللَّـهِ) به صورت مجرور بین آن دو فاصله انداخته است و معنای دقیقش چنان بود که گذشت. نه اينكه آنها دانشمندان و ترسایان را به جای خدا و پسر مریم به پروردگاری گرفتند که در این صورت مسیح شریک خداست.
آیهی وضو نیز دقیقاً مثل آن است، لفظ «أَرْجُلَكُمْ»منصوب و معطوف به «أَيْدِيَكُمْ»است هر چند که لفظ مجرور «رُءُوسِكُمْ» میان آنها فاصله انداخته است و معنیاش این است که صورتها و دستهایتان را تا آرنج و پاهایتان را تا قوزک بشویید و سرهایتان را مسح کنید. اما تاخیر ذکر (أَرْجُلَ) به خاطر فائدهي تاخیر آن در ترتیب وضو است، گاهی مجرور بر مجرور عطف میشود با وجود یک منصوبِ فاصل، مثلاً در این آیه: (لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِن بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالَاتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ) (نور / 61)
«بر (اشخاص صاحب عذر چون) كور و لنگ و بيمار، و بر خود شما (تندرستان) گناهی نيست كه در خانههاي (فرزندان) خودتان، يا خانههاي پدران، مادران، برادران، خواهران، عموها، عمّهها، دائيها، و خالههاي خود، يا خانههائي كه كليدهاي آنها در اختيار شما است (و نگاهباني و مواظبت آنها به شما واگذار شده است) و يا خانههاي دوستانتان غذا بخوريد».
(صَدِيقِكُمْ) اسم مجرور و معطوف بر اسم (خَالَاتِكُمْ) است با وجود قاصله انداختن اسم منصوب (مَّفَاتِحَهُ) كه اگر آنرا عطف بر (مَّفَاتِحَهُ) میکردیم (صدیق) هم مثل (مفاتیح) مملوک میشد
و این گفته که باء زائده باشد، ظنی و باطل است، زيرا در لغت به باء الصاق ناميده ميشود، بدین معنی (امسحوا الماء برؤوسکم).
آيا حضرت رسول الله توصيه اي داشتند كه برادران مسلمان بعد از ايشان به دو يا چند مذهب تقسيم شوند؟
وحدت بهترین هدیه پیامبر گرامی اسلام برای مسلمانان است، اما این نکته را حتما در نظر بگیرید که اساسا در صدر اسلام اختلاف مذهبی بین بزرگان دینی وجود نداشت که باعث ایجاد فرقه های گوناگون شود. شاید گروهی مانند خوارج پدید آمده باشند اما دقت بفرمائید آنقدر ضعیف و کوچک بودند که امیرالمومین علی -رض- همان موقع حساب این گروه را مکتوب و محفوظ ساختند.
ninja25141;301682 نوشت:
آيا حضرت محمد مصطفي كه تمامي اهل سنت ايشان را ميپذيرند درباره امام مهدي موعود سخني نگفته اند؟
در مورد مهدی موعود اهل سنت هم مانند شیعیان حدیث صحیح دارند و اعتقاد به ایشان را دارند.
دوست عزیز این نکته را همواره به باید داشته باشید که اختلاف شیعه و سنی در بحث مهدی موعود فقط در زمان تولد است که شیعه اعتقاد به تولد ایشان و غیبت ایشان را دارد و اهل سنت اعتقاد دارند که ایشان هنوز به دنیا نیامده اند.
ninja25141;301682 نوشت:
تكليف عاشورا چه ميشود؟ چه كساني مقصر بودند؟
تمام اهل سنت بر این باور هستند که در حادثه کربلا سیدنا حسین -رض- بر حق بودند و سپاهیان یزید به ناحق خون نوه رسول الله -ص- را ریختند و ایشان را به مقام رفیع شهادت رساندند.
در حادثه کربلا اغراق ها بسیار است دوست عزیز و انشالله که در موقع مناسب به آن بررسی کنیم.
...ولی چون خاک چیز بی ارزشی هست و انسان میخواد با این کار عبودیت را ثابت کنید که چیزهای گران بها در این دنیا ارزش ندارد بر خاک سجده میکند . حالا این خاک به شک مهر در امده و در مکانهایی که چیزهای قیمتی مثل فرش و غیره هست قرار میگرد و سجده میکنند مثلا شما در یک جاده یا جایی که سنگ و خاک است دیده اید شیعه مهر بزارد ؟؟؟؟ حالا دوستان اهل سنت دلیل بیاورد که پیامبر بر عبا یا پیراهن که آن زمان بوده سجده کرده باشد حالا ف ش را قبول کردیم نبوده و نمیتوان نظر داد این هارو بفرمایید؟تا ادامه دهیم
درست است که سجده بر خاک براي پرستش خاک نیست و برای الله است اما بشرطیکه این خاک را مقدس ندانیم
اما وقتیكه شما خاک را بصورت مهر در آورده اید و آن مهر را تربت كربلا يا مشهد دانستید و بر روی مهر جمله يا (امام رضا مدد) يا (امام حسين ادركني) را نوشتيد و وقتی كه اين خاک را شفا دانستید و برای دفع بیماری خوردید و وقتی که به آن خاک احترام کرده و هرگز زیر پا نينداختید و اگر کسی بر روی مهر بنشیند یا مهر را زیر پا لگد کند را کافر و مرتد يا حداقل بي ادب و دشمن دانستید، آنوقت این سجده فرق دارد با سجده سنی که بروی سجدگاه قدم خود را هم میگذارد و بر روی خاکی که سجده میکند مینشیند هم!! پس این دو فرق دارند
سجده سنی برای خداست و سجده شما هم برای خدا هم برای احترام به تربت حسین و رضا است والا اگر خاک خاک است دیگر چرا از کربلا میاریدش به تهران؟
پس این خاک در نزد شما واجب الاحترام است و سجده بر چیز واجب الاحترام ،سجده برای همان چیز هم هست! یعنی مثلا طلا برای من ارزشمند است اگر بروی طلا سجده کردم خواهی نخواهی طلا را بیشتر ارج نهادم پس ای برادر شیعه خود را مفریب!
مگر پیامبر نماز نفلی در خانه نمیخواندند؟
این توهین به پیامبر است که گمان کنید ایشان هرگز فرشی را ندیده اند و بر روی فرشی ننشسته اند غار نشین که نبودند!!! و توهین است اگر بگوییم خانه و زندگیش همه جا خاک و خاک بوده! نه!! آنوقت ها هم مطابق حیثیت مردم در خانه ها فرش بوده اما نشنیدم که ثروتمندان فرش نشین مهر درست کنند و یا فقیران بوریا نشین مهر درست کنند
آنوقت این سجده فرق دارد با سجده سنی که بروی سجدگاه قدم خود را هم میگذارد و بر روی خاکی که سجده میکند مینشیند هم!! پس این دو فرق دارند
اولا تشکر از شما دوما اصلا جواب سوال را ندادید و مسیر بحث را عوض کردید بنده گفتم حدیثی داریم پیامبر بر لباس یا عبا خود سجده میکردند (یا فقط عمر سجده میکرد و خلفا)
دومین مطلب این است که این سجده گاه شما پوشیندنی هست با آن به بازار میریم با این سجده گاه شاید به سرویس بهداشتی هم بریم .و..... بحث مفصل است که من اصلا نیمخواستم به مباحث بپردازم .
مکه;301959 نوشت:
پس این خاک در نزد شما واجب الاحترام است و سجده بر چیز واجب الاحترام ،سجده برای همان چیز هم هست! یعنی مثلا طلا برای من ارزشمند است اگر بروی طلا سجده کردم خواهی نخواهی طلا را بیشتر ارج نهادم پس ای برادر شیعه خود را مفریب!
بله حق با شماست پس فرش و دیگر سجده گاه ها مانند لباسی که شاید چند ساعت قبل با همان لباس در جای دیگری باشیم که در بالا ذکر کردم ارزش سجده کردن را دارد ای برادر سنی من از خداوند خجالت میکشم بر اینها سجده کنم شان خداوند بالاتر است .
مکه;301959 نوشت:
مگر پیامبر نماز نفلی در خانه نمیخواندند؟
این توهین به پیامبر است که گمان کنید ایشان هرگز فرشی را ندیده اند و بر روی فرشی ننشسته اند غار نشین که نبودند!!! و توهین است اگر بگوییم خانه و زندگیش همه جا خاک و خاک بوده! نه!!
این مطلب را نخواندیدی مثل اینکه : تشکر از شما شیعه این نظر را دارد که در ان زمان وجود داشته حالا چیزی به اسم فرش امروز نه ولی زیر اندازی یا چیزی شبیه این
ولی در هیچ روایتی گفته نشده که پیامبر بر آنها سجده کرده مثلا آیا پیامبر بر روی عبا خود لباس خود سجده کرده باشد.
مکه;301959 نوشت:
سجدگاه قدم خود را هم میگذارد و بر روی خاکی که سجده میکند مینشیند هم!!
پس نظر برادران سنی این است که هر چقدر بر سجده گاه توهین شود ارزش بیشتری برای سجده کردن دارد عجب عبودیتی اتفاقا من دیدم بعضی از برادران بر روی کارتون که یکسری وسایل خاص آورده میشد با اونا سجده میکردند خیلی جالب است.
مکه;301959 نوشت:
شما خاک را بصورت مهر در آورده اید و آن مهر را تربت كربلا يا مشهد دانستید
این یک قضیه مستحبی هست بود و نبودش بر اصلا نماز خللی وارد نمیکند هر چند توجیه دارد.
یعنی کسی که مهر کربلا نذاشته باشد نمازش صحیح است و کسی هم گذاشته باشد باز نمازش صحیح است .پس از این مطلب فاکتور میگیرم نیاز بود توضیح میدهیم که هر چند مربوط به بحث نیست.
به این حدیث ها هم دقت کنید خوبه
«جعلت لي الارض مسجدا و طهورا»
زمين براي من محل سجده و طهارت قرار داده شده(صحيح بخاري ج1ص91- سنن بيهقي ج2ص433)
عايشه نيز ميگويد:«ما رأيت رسول الله متقيا وجهه شيء»
من هرگز نديدم پيامبر (به هنگام سجده)پيشاني خود را به چيزي بپوشاند.
(مسند ابن ابي شيبه ج1 ص397)
«نزد پيامبر شكايت كرديم كه شدت گرماي شن ها پيشاني و دست هايمان را مي سوزاند ولي آن حضرت شكايت ما را نپذيرفت», (بيهقي , السنن الكبري , ج 2, ص 104, باب الكشف عن الجبهه في السجود)
ابن اثير در شرح اين روايت مي گويد يعني پيامبر اجازه نداد بر گوشه لباس خود سجده كنند, (ابن اثير, النهايه , ج 2, ص 497, ماده «شكي»)
جابر بن عبدالله انصاري گفت : با پيامبر نماز ظهر را مي خوانديم , به دليل شدت گرما يك مشت سنگ ريزه برمي داشتيم و از اين دست به آن دست مي داديم تا خنك شود و بتوانيم بر آن سجده كنيم» (مسند احمد, ج 3, ص 337).
بيهقي در ذيل اين روايت از شيخ مي گويد: «اگر سجده بر لباس متصل به بدن جايز بود از خنك كردن سنگ ريزه در دستان آسان تر بود», (بيهقي , السنن الكبري , ج 2, ص 105)
«پيامبر وقتي سجده مي كرد عمامه را از پيشاني بالا مي زد». (ابن سعد, الطبقات الكبري , ج 1, ص 151)
كسي را ديد كه بر گوشه عمامه اش سجده مي كند و به او اشاره كرد و پيشاني را نشان داد, او عمامه را از پيشني بالا زد», (بيهقي , السنن الكبري , ج 2, ص 105)
عبدالكريم ابي اميه گفت «رفتار دائمي ابوبكر نسبت به سجده در حال نماز اين بود كه يا بر زمين نماز مي خواند و يا در حال سجده , پيشاني را (اگر روي فرش يا مانند آن قرار مي گرفت ) به سوي زمين مي كشيد», (متقي هندي, كنزل العمال, مؤسسه الرساله, بيروت, ج 8, ص 128, روايت 2222, باب السجود و مايتعلق به)
«نزد پيامبر شكايت كرديم كه شدت گرماي شن ها پيشاني و دست هايمان را مي سوزاند ولي آن حضرت شكايت ما را نپذيرفت», (بيهقي , السنن الكبري , ج 2, ص 104, باب الكشف عن الجبهه في السجود)
این حديث را الباني حديثي منکر میداند رجوع کنید به کتاب (سلسله ضیعفه و موضوعه ) حدیث شماره4813
iran masood;302126 نوشت:
كسي را ديد كه بر گوشه عمامه اش سجده مي كند و به او اشاره كرد و پيشاني را نشان داد, او عمامه را از پيشني بالا زد», (بيهقي , السنن الكبري , ج 2, ص 105)
و باز شيخ الباني درباره این حدیث و سایر احادیث امثال این میگوید که ضعیف و غیر قابل استناد هستند رجوع کنید به کتاب «السلسلة الضعيفة والموضوعة» تحت شماره 9/ 214 اگر هم دوست دارید تا تک تک احادیث را با رفرنس مربوطه ثابت کنیم که ضعیف است، برادر من، صرف نوشته شدن حدیث دال بر صحیح بودن آن نیست و باید توجه ویژه داشت که حدیث مربوطه صحبح است یا ضعیف. اگر به کتب ما رجوع می کنید حرفی نیست، اما لطفا سند آن را هم بررسی بفرمائید که صحیح است یا ضعیف؟؟؟ حالا سوال اول من از شما این است: در آیه در مورد وضو گرفتن الله به صراحت می فرمایندوَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَینِ !خوب سوال اینجاست که شما کعبین را به چه چیز معنی می کنید؟ همه می دانیم که دو برآمدگی اطراف پا (دو قوزک) را کعبین می گویند. خوب سوال دوم این است: چرا شیعه پا را تا فرو رفتگی روی پا مسح می کند در حالی که آیه می گوید تا فوزک؟
این حديث را الباني حديثي منکر میداند رجوع کنید به کتاب (سلسله ضیعفه و موضوعه ) حدیث شماره4813
و باز شيخ الباني درباره این حدیث و سایر احادیث امثال این میگوید که ضعیف و غیر قابل استناد هستند رجوع کنید به کتاب «السلسلة الضعيفة والموضوعة» تحت شماره 9/ 214
اگر هم دوست دارید تا تک تک احادیث را با رفرنس مربوطه ثابت کنیم که ضعیف است، برادر من، صرف نوشته شدن حدیث دال بر صحیح بودن آن نیست و باید توجه ویژه داشت که حدیث مربوطه صحبح است یا ضعیف. اگر به کتب ما رجوع می کنید حرفی نیست، اما لطفا سند آن را هم بررسی بفرمائید که صحیح است یا ضعیف؟؟؟
حالا سوال اول من از شما این است: در آیه در مورد وضو گرفتن الله به صراحت می فرمایندوَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَینِ !خوب سوال اینجاست که شما کعبین را به چه چیز معنی می کنید؟ همه می دانیم که دو برآمدگی اطراف پا (دو قوزک) را کعبین می گویند. خوب سوال دوم این است: چرا شیعه پا را تا فرو رفتگی روی پا مسح می کند در حالی که آیه می گوید تا فوزک؟
همیشه وقتی با برادران اهل سنت بحث میکنیم در تمام موارد حتی استثنا هم ندارد وقتی از کتاب خودشان سند میاوریم
میگویند حدیث ضعیف است فقط منطق را همین اصل قرار میگیرند .
آخر مگر میشود اینهمه حدیث ضعیف باشد آن هم ازکتابهای معتبر یا انتظار داشتید بگند حدیث قوی هست و تصدیق کنند که اگر اینگونه باشد که چیزی به نام اهل سنت باقی نمیماند همیشه باید جوری ماست مالی کرد اونم با منطق این که حدیث ضعیف است
هزاران حدیث شیعه میاورد در رد شما این همه حدیث را اگر ضعیف است چرا در کتابهایتان جمع کردید مگر شیعه کتابهای شما نوشته هست چرا هر کجا به ضرر شماست حدیث ضعیف میشود.به قول خودتان برادر اهل سنت خود را نفریب .
ما کار را به جایی میرسانیم که میگویم حق با شماست همچین امکانی دارد که حدیث جعلی باشد و هزاران حدیث در رد شما ضعیف حالا شما فقط چندین حدیث در کتابهای شیعه حدیث ضعیف پیدا کنید که شمارو و خلافهای شمارو تایید کند ضعیفم باشد ما قبول میکنیم
دیگر منطق از این بالاتر.
لطفا مطلب را عوض نکنید به وضو نرسیده ایم تکلیف را مشخص کنید که پیامبر بر عبا سجده میکرده و لباس خود یا نه چطور این بخش وارد مذهب شما شده ؟
سلام
دوست گرامی عقیل ، خواهشی از شما دارم ، اگه میشه لطفی کنید و به این تایپیک یه سری بزنید ، ضرر نداره ! در مورد امامته !
http://www.askdin.com/showthread.php?t=7451&p=44974
متشکرم !
بسمه تعالی
با سلام
چند مطلب به ذهن این حقیر رسیده امیدوارم مورد استفاده دوستان قرار گیرد
به نظر می رسد زود نتیجه گیری نمودید. اجمالا توجهی هم به این چند حدیث بفرمائید
1. قال رسول الله صلی الله علیه و آله «جعلت لی الارض مسجدا و طهورا.»
«زمین برای من سجده گاه و مایه پاكیزگی قرار داده شده است.»
صحیح بخاری؛ج1،ص91. سنن بیهقی؛ج1،ص212. صحیح مسلم؛ ج1،ص371.
و حتما می دانید قدر متیقن از زمین، سنگ و خاك و ریگ و گیاه آن است و اصل در سجده، همین موارد است و بدون عذر موجه(كه توضیح آن خواهد آمد)، نباید از آن تعدی نمود.
2. كان رسول الله صلی الله علیه و آله یصلی علی الخمره و یسجد علیها.
رسول خدا صلی الله علیه و آله همیشه بر خمره (حصیری بافته شده از لیف خرما) نماز می گزارد و بر آن نماز می خواند.
معجم الاوسط و معجم الصغیر طبرانی؛ همچنین با كمی اختلاف در صحيح بخاري؛ ج1، ص100. مسند احمد؛ ج1، ص309. سنن الدارمي؛ ج1، ص319. سنن ابن ماجه؛ ج1، ص328
و حتما می دانید اگر فعل (كان و مشتقات آن) بر سر فعل دیگری در آید دلالت بر استمرار دارد. یعنی معنای حدیث این است كه پیامبر صلی الله علیه و آله مرتب بر حصیر نماز می خواندند. راستی مگر شما خود را پیرو سنت پیامبر صلی الله علیه و آله نمی دانید؟ سنت ایشان این بوده كه بر حصیر نماز بخوانند پس چرا شما این سنت را رعایت نمی كنید؟
3. ان النبی صلی الله علیه و آله كان له حصیر یبسطه و یصلی علیه.
عایشه نقل می كند «رسول خدا صلی الله علیه و آله حصیری داشت كه آن را می گستراند و بر آن نماز می گذارد.»
فتح الباری؛ج1،ص413. همچنین برای اطلاع از سایر روایاتی كه دلالت بر نماز خواند پیامبر بر حصیر دارد نگاه كنید به صحیح مسلم؛ ج1،ص457. سنن بیهقی؛ج2،ص436. مسند احمد؛ج3،ص212...
4. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله مشاهده فرمودند كه «صُهیب» به هنگام سجده از خاك پرهیز می كند، بنابراین به او فرمودند ای صهیب صورت خود را بر خاك بگذار.
المصنف؛ ج1،ص392.
5. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله به ام سلمه فرمودند «رخسار خود را برای خدا بر خاك بگذار.»
كنزالعمال؛ ج7، ص465.
6. پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله مردی را در حال سجده مشاهده فرمود كه بر گوشه عمامه خود سجده می نمود، به وی اشاره كرد كه دستار خود را بردار و به پیشانی او اشاره فرمودند.
سنن بیهقی؛ ج2، ص105.
7. امیرالمومنین علیه السلام فرمودند «هرگاه یكی از شما نماز بگذارد باید عمامه را از صورت خویش كنار زند.
كنزالعمال؛ج8،ص86. سنن بیهقی؛ ج2، ص105. سنن كبری،ج2،ص105.
8. آنگاه كه پیامبر صلی الله علیه و آله سجده می نمود پیشانی و بینی خود را بر زمین می نهاد.
احكام القرآن جصاص حنفی؛ ج3،ص209.
عایشه می گوید «هرگز ندیدم پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله به هنگام سجده پیشانی خود را با چیزی محافظت نماید.» المصنف؛ ج1،ص397. كنزالعمال؛ج8،ص85.
9. ابوهریره می گوید «پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله در یپیامبر گرامی صلی الله علیه و آله روز بارانی سجده نمود به طوری كه اثر آن را در پیشانی و طرف بینی وی مشاهده كردم.» مجمع الزوائد؛ج2،ص126.
10. ابن عباس می گوید «هر كه پیشانی و بینی خود را هنگام سجده بر زمین نچسباند نمازش مجزی نیست.» مستدرك حاكم؛ج1،ص270. سنن بیهقی؛ج2،ص103.
11. نافع می گوید «عبدالله بن عمر هنگام سجده دستار خود را برداشت تا پیشانی خود را به زمین بگذارد.» سنن بیهقی؛ج2،ص105.
12. ابن سعد در طبقات كبری می نویسد «مسروق بن اجدع به هنگام سفر خشتی را با خود بر می داشت تا در كشتی بر آن سجده نماید.» الطبقات الكبری؛ج6،ص79.
و حتما می دانید مسروق بن اجدع از تابعین پیامبر و اصحاب ابن مسعود بوده و ابن سعد او را از جمله طبقه اول از اهل كوفه و از كسانی كه از ابوبكر و عمر و عثمان و علی علیه السلام و عبدالله بن مسعود روایت نموده اند به شمار می آورد. و البته همانطور كه می بینید این شخص هم برای جاهائی كه نمی تواند بر زمین سجده كند خشتی را كه ما به آن مهر می گوئیم با خود همراه می برده و البته كسی هم ایشان را متهم به بت پرستی و شرك نمی نموده است!.
13. ابوعبیده می گوید «ابن مسعود جز بر زمین بر چیز دیگری سجده نمی كرد.» المصنف؛ج1،ص367. مجمع الزوائد؛ ج2،ص57.
14. عبدالله بن عمر خوش نداشت بر گوشه عمامه خود سجده كند مگر اینكه آن را كنار بزند.
سنن بیهقی،ج2،ص105. مصنف؛ج1،ص401.
15. جابر بن عبدالله می گوید «با رسول خدا صلی الله علیه و آله نماز ظهر می گذاردم یك مشت از سنگریزه ها را در دست خود نگه می داشتم تا خنك شود تا بر آن سجده نمایم. مسند احمد؛ج1،صص388،401،437،462.
این حدیث در كتب فراوانی از جمله مسند احمد، سنن بیهقی، كنزالعمال، سنن نسائی و سنن ابی داود با الفاظ مختلف و از اشخاص مختلف نقل شده است.
نكته جالب اینكه بیهقی بعد از نقل این حدیث از قول شیخ خود می گوید «اگر سجده بر لباس متصل به وی جایز بود، سجده بر لباس آسان تر از خنك كردن سنگ ریزه برای سجده بود.»سنن بیهقی؛ج2،ص105و106.
اما در مورد سجده بر لباس؛ احادیثی كه در این مورد در كتابهای برادران اهل سنت وجود دارد مربوط به سرما و گرمای شدید و سجده در حال اضطرار است همانگونه كه خود بخاری نیز در صحیح خود بابی با عنوان سجده بر لباس در شدت گرما ایجاد نموده است.
اما یكی از آن روایات «هر گاه با رسول خدا نماز می خواندیم و یكی از ما به خاطر شدت گرما نمی توانست پیشانی خود را بر زمین بگذلرد لباس خود را می گستراند و بر آن سجده می نمود.» صحیح بخاری؛ج1،ص143.
ابن حجر و شوكانی بعد از نقل این احادیث به نتیجه مشتركی می رسند و می گویند «حدیث یاد شده بر جواز سجده بر لباس به خاطر ایمنی از حرارت زمین، دلالت می نماید و به این نكته اشاره دارد كه اصل در سجده آن است كه پیشانی را به هنگام سجود بر زمین قرار دهند زیرا سجده بر لباس، به حالت عدم قدرت مشروط است.»سیرتنا و سنتنا،ص131 به نقل از نیل الاوطار. الفتح؛ج1،ص414
و این همان عقیده و عمل شیعه است...
ادامه دارد ان شاءالله
دو صورت دارد یا جناب مالك و اتباع او پیرو سنت پیامبر صلی الله علیه و آله نبوده اند و یا اینكه معتقد بودند این عمل سنت پیامبر نبوده و بعد از ایشان سنت (یا بدعت)شده است.
آيا غير از اين است كه رواياتي كه در فضيلت معاويه بيان شده همگي جعلي و ساختگي است همانگونه كه بسياري از علماء اهل سنت گفته¬اند:
«وقد ورد في فضائل معاوية أحاديث كثيره لكن ليس فيها ما يصح من طريق الاسناد وبذلك جزم إسحاق بن راهويه والنسائي وغيرهما.»
«در فضائل معاويه احاديث زيادي وارد شده ولي در آن احاديث، هيچ حديثي وجود ندارد كه از نظر اسناد صحيح باشد و همين مطلب را اسحاق بن راهويه و نسائي و علماء ديگري از اهل سنت بيان نموده اند.»فتح الباری ابن حجر، ج7، ص81.
و عجلونی در كشف الخفاء ميگويد:
«هيچ حديث صحيحي در موردفضائل معاويه وجود ندارد.». كشف الخفاء؛ ج2، ص420.
و آيا غير از اين است كه امام احمد نسائي صاحب يكي از صحاح سته بر اثر گفتن همين مطلب كه معاويه هيچ فضيلتي ندارد در مسجد اموي شام به شدت مضروب شد و همان مضروب شدن باعث مرگ او شد؟. سير أعلام النبلاء؛ ج14، ص132.
و آيا غير از اين است كه پيامبر، معاويه را نفرين كرده و فرمودند:
«اللهم لاتشبع بطنه.» ( خدايا شكمش را هرگز سير مكن) . سير أعلام النبلاء؛ ج14، ص129. تهذيب التهذيب ابن حجر؛ ج1، ص33. كتاب الضعفاء و المتروكين نسائي؛ ص 139.
وآيا صحيح است كه بعضي از بزرگان اهل سنت بيان مي كنند كه هند مادر معاويه، در مكه به فسق و فجور معروف بوده . شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد المعتزلي؛ ج1، ص336.
و آيا صحيح است كه بعضي ديگر از بزرگان شما براي معاويه چهار پدر بيان نموده¬اند ربيع الابرار زمخشري؛ ج3.
و آيا صحيح است كه بعضي ديگر از بزرگانتان گفته اند كه معاويه اهل آتش است نه به خاطر اينكه با علي علیه السلام جنگيد بلكه به دليل اينكه قلبا ايماني نداشت و گفته اند كه معاويه منافق و بلكه از رؤساي منافقين بوده شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد المعتزلي؛ ج10، ص226.
و آيا صحيح است كه معاويه در زمان حكومتش شراب مي¬نوشيده مسند احمد؛ ج5، ص347.
و آيا غير از اين است كه پيامبر فرمودند عمار را گروه ستمكار به قتل مي رساند و سپاه معاويه او را به قتل رساندند؟ تاريخ طبري؛ ج3، ص27. صحيح بخاري؛ ج4، ص25. المصنف عبدالرزاق؛ ج11، ص240.
واقعا معاویه چه مرد خوبی بوده!
«وليتكم و لست بخيركم» «ولايت شما را بر عهده گرفتم در حالي كه بهتر از شما نيستم» و يا گفت: «أقيلوني فلست بخيركم» «مرا رها كنيد كه بهتر از شما نيستم.» مجمعالزوائد؛ ج5، ص183. شرح نهجالبلاغه ابنابيالحديدالمعتزلي؛ ج1، ص169.
و البته به نظر می رسد نظر جناب عجلونی را هم بدانید بد نباشد
«باب فضائل أبيبكرالصديق رضياللهعنه أشهرالمشهورات من الموضوعات»
«مشهورترين مشهورات اين است كه باب فضائل ابوبكر صديق همگي از احاديث وضع شده و از احاديث جعلي است.»
كشفالخفاء العجلوني؛ ج2، ص419.
«...پس طلحهبنعبيدالله بر ابوبكر داخل شد و گفت من فرستاده گروهي هستم به سوي تو كه ميگويند تو تندخويي و خشونت عمر را در حال حياتت بر ما ميداني پس چگونه بعد از وفاتت امور ما را به دست او ميسپاري و خدا در اين مورد از تو بازخواست ميكند.» كنزالعمال؛ جلد5، ص678.
«ابن ابي الحديد معتزلي اينگونه بيان مي كند: شيوخ ما از متكلمين اختلافي ندارند در اينكه اولين مسلمان علي بن ابي طالب است و خود اميرالمومنين علیه السلام نيز مرتب اين مسأله را در مورد خود بيان مي نمود و به آن افتخار مي كرد و دليل افضليت خود بر ديگران قرار مي داد و چندين بار اينگونه گفته بود كه من صديق اكبر هستم و من فاروق اول هستم و من كسي هستم كه قبل از ابوبكر اسلام آورد و من كسي هستم كه قبل از ابوبكر نماز را به جا آورد.» شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد معتزلی؛ ج4، ص122.
و حاكم نيشابوري اينگونه مي گويد
«بين اصحاب تاريخ اختلافي وجود ندارد كه علي علیه السلام اولين مسلمان است و لكن در بلوغ او در هنگام ايمان اختلاف وجود دارد.» معرفة علوم الحديث حاكم النيشابوري؛ ص22.
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام دوستان
خیلی دوست داشتم به همه ی شما پاسخ دهم اما حیف که وقت کافی ندارم.
اما فقط یه جواب مختصری به جناب بینا در مورد سجده بر مهر بدهم
آیا این دلیلی می شود که همیشه باید بر خاک سجده نمود و سجده بر چیز های دیگر جایز نیست.
اگر همیشه ایشان بر روی حصیر نماز می خواندند به خاطر این بود که آن روز ها حصیر فرش رایج زمان بوده.
ابن حجر این حدیث را بدون سلسله روات نقل می کند و حدیثی که راویان آن مشخص نباشند حدیث غیر قابل استناد است و البته در صورت صحت حدیث این دلیلی بر حرمت سجده بر غیر زمین نمی شود
اولا منظور شما از المصنف چه کتابی است چون ما کتابی به این نام ندیده ایم مگر این که مصنف ابن ابی شیبه یا مصنف عبدالرزاق باشد
دوما پیامبر این را بدان جهت می فرمود که صهیب سرش را کاملا بر زمین نمی گذاشت و از زمین فاصله می داد
بازهم این حدیث نگفته سجده فقط بر خاک درست است و در صورت این برداشت شما سجده بر حصیر هم جایز نیست
لطفا متن عربی روایت را بگذارید تا من آن را جستجو کنم و پیدا کنم تا صحت حدیث را بررسی کنم چون در آدرسی که شما گفتید من پیدا نکردم چون چاپ ها متفاوت است
دوباره این هم مثل حدیث بالایی است لطفا متن عربی
در این جا هم لزومی بیان نشده که سجده بر غیر زمین جایز نیست در ضمن برادر خودمان هم بعضی اوقات روی فرش را زمین می گوییم
خیلی خوب این هم دلیلی است بر علیه مهر گذاشتن پیامبر همان طور که خودتان می گویید هیچ گاه چیزی بین پیشانی خود و سجده گاه قرار نمی دادند حالا شما چرا مهر می گذارید
چون نخواستم طولانی شود همگی را با هم جواب می دهم برادر عزیز شما بفرمایید کجای این احادیث از سجده بر غیر زمین منع کرده
لطفا متن عربی را بذار تا توی نرم افزار پیداش کنم البته خیلی ها وقتی می گم متن عربی اش را بذار ناراحت می شوند و می گویند چرا از جواب دادن فرار می کنی اما فکر نکنم شما مثل آنها از علم حدیث خبری نداشته باشید
مگر روی زمین نماز نمی خواندند پس چرا سنگ برداشتند؟
اگر روایت را یک بار دیگر بخوانی متوجه می شوی که آنها برای داغی زمین این کار را می کردند
این هم خود دلیلی بر عقیده ی صحیح ما
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
دوست عزیز عقیل ، ما بالاخره حکمت این وقت کم آوردن ها را نفهمیدیم ، هر زمانی که تایپیک تازه ای کلید میزنید و بحث شبهه گرفتن ها داغ است که خدا رو شکر 24 ساعته وقت میذارید ، موقع پاسخ دادن که میشه ، وقتی ندارید !
الله اعلم !!!!
امیدوارم در هنگام پاسخگویی خداوند به وقتتان برکت دهد تا بتوانید دوستان را از انتظار در بیاورید !
به هر حال ، در این چند وقتی که با شما صحبت مینمودم ، به این نتیجه رسیدم که شما اصول ثابتی در پاسخگویی دارید :
( البته قبلش بگم این یه انتقاده و اصلاً راضی نیستم که کسی را بیازارم ، ولی دوست دارم انتقادی دوستانه به شما داشته باشم )
1. پراکنده گویی و شرح در جایی که جواب صریح و کوتاه نیاز است . (مثلاً من میگویم جناب مولوی خیرشاهی با تکیه به چه اصولی فرمودند امام خمینی شاگرد عمر هم نیست ، شما فرمودید در شب عروسی بودند و این آن گفت و آن این کرد و . . . .)
2. خلاصه گویی و اشاره در جایی که تفصیل و تشریح نیاز است . ( در اکثر موارد دیگه خدا زیاد کنه ! )
3.عدم پاسخگویی در برهه های حساس به مطالب . ( مثل همین بالا یا پست به چالش کشیدن امامت )
4. پاسخ های غیر مرتبط ( گاهی پاسخی انحرافی میدهید و گاهی پاسخی که کاملاً غیر مرتبط است - چندتاش تو همین تایپیک بالا پیداست )
5. استنتاج به نفع ، از مطالبی که آشکارا حرفتان را رد میکند ! ( آخرین مطلبی که تو پست بالا نوشتید و یه نگاه بندازید ، من هر جوری این قسمت و خوندم نفهمیدم چطوری حرف شمارو اثبات میکنه !!! )
6. عدم پذیرش احادیث کتبی معتبر که دلایلتان را رد میکند ! ( چه بسا بسیاری از احادیث را که مخالف بیانتان است به راحتی رد میکنید - اینم که دیگه الا ماشاءالله ، چند تا میخوای ؟؟؟؟ نمونه اش عدم سبقت در ایمان برای خلیفه اول از کتاب معتبری چون تاریخ طبری و . . . )
7. الان روزه ام حافظه ام دیگه بیشتر از این قد نمی ده والا حالا حالا ها باید میگفتم !
خلاصه که دوست من ، باز هم میگم ، خیلی بهتره انسان وقت بگیره و جواب علمی بده ، اگه واقعاً وقت ندارید ، کسی نمیتونه شما رو مجبور به پاسخ دادن بکنه ، بگید وقت ندارم ، ولی جواب غیر علمی و غیر منطقی ندید !
امیدوارم از دست بنده نرنجیده باشید ! اگر انتقادی از بنده و نحوه گفتارم دارید با گوش جان پذیرا هستم ! در مجموع خیلی دوستون داریم ، گفتگو با شما لذت بخشه !
یا علی !
بدانید که من هیچ وقت دروغ نمی گویم و شرایط پاسخ دادن با سوال کردن فرق می کند در پاسخ دادن آدم هم باید کمی فکر کند و هم مطالعه.
مثلا وقتی یک حدیث را بررسی کنی ممکنه نیم ساعت وقتت رو بگیره
بله شاید بعضی وقت ها این طور باشد ولی همیشه این طور نیست و اگر تذکر بدهید درستش می کنم
در این احادیث می گوید که پیامبر و صحابه به هنگام داغی زمین بر لباسشان سجده می کردند و اگر سجده بر غیر زمین جایز نبود آنها می توانستند مثل شما یک مهر یا یک قطعه سنگ خنک بیاورند و به آن سجده کنند
من شاید نظر علما را قبول نکنم اما احادیث صحیح را هیچ گاه در مورد ایمان ابوبکر هم برادر بحث ما سر این نبود که حضرت علی دومین بوده یا ابوبکر. بحث ما سر این بود که ابوبکر کی ایمان آورد و اگر بخواهید برایتان از همان طبری حدیث می آورم که ابوبکر اولین مرد ایمان آورنده بود چون طبری خودش می گوید که من همه ی اقوال را جمع کردم و بررسی اش را به شما واگذار می کنم
در این روایت فردی به كنانة بن جبلة وجود دارد که مجهول الحال است پس این روایت صحیحی نیست
نمی دونم چرا ما وقتی می گوییم در کتاب های ما هم احادیث ضعیفی وجود دارد ناراحت می شوید در حالی که خودتان هم 60 در صد اصول کافی را ضعیف می دانید برادر اگر یک گوشه از متن عربی را بگذاری تا من آن احادیث را پیدا کنم و صحت حدیث را بررسی کنم
امیدوارم دوباره نگویید چرا از جواب دادن فرار می کنی برادرم این مربوط به شماست که احادیث را با متن عربی همراه با منبع بگذارید. چون من توی نرم افزاری که دارم آدرس ها متفاوت است و فقط با آدرس کا حل نمی شود
بن ابی الحدید شارح نهج البلاغه عالم سنی مذهب را قبول داری ؟
مشکل این است که عالمان خودتون را قبول نداریدو صحاح خود را نمیپذیریدبا کسی که هیچ ملاک و معیاری نداره بحث کردن آب در هاون کوبیدن است ولی برای روشن شدن دیگران میگویم و نه شما .
محمد ابن ابی بکر در نامه ای برای معاویه اعتراف میکند که علی علیه السلام اولین کسی است که اسلام آورده است عمر قبل از ابی بکر و ابی بکر پس از 50 و اندی نفر اسلام آورد
1-در شرح نهج البلاغه ج3،ص 188،نامه فرزند بوبکر چنین است :فکان اول من اجاب و اناب و امن و صدّق و وافق فاسلم و سلّم ،اخوه و ابن عمّه علی و هو السابق المبرز فی کل خیر ،اول الناس اسلاما
2-ابو الیقظان میگوید: انّ خالد ابن سعید بن العاص اسلم قبل ابی بکر صدیق؛المستدرک علی الصحیحین ،ج3ص278.
3-زهری میگوید که عمر پس از چهل و اندی نفر از مرد و زن اسلام آورد؛تاریخ الاسلام (السیرةالنبویه)ص 180 و طبقات ابن سعد ج3،ص269 و صفوةالصفوة،ج1،ص274
بحث علمی پیش میرود ولی با تعصب جاهلی و بدون دلیل و مدرک سخن خیر .فقط عرض خود میبری و زحمت ما میداری
عقیل عزیز از سخن شما بر می اید حتی احادیث پیامبر(ص) را قبول ندارید متأسفانه این خاصیت شما به تنهایی نیست .مشکل اساسی عدم شناخت صحیح نسبت به مقام شامخ نبوت و وجود مقدس پیامبر (ص)است و استناد به احادیث ضعیف السند و در رأس آنها نداشتن تفکر عمیق در باره احادیث و روایات و حتی وحی الهی است
از کی تا حالا ابن ابی الحدید سنی شده؟؟؟؟
ابن ابی الحدید یک معتزلی بود نه سنی. یک دلیل واضح بر سنی نبودن ابن ابی الحدید این است که ایشان یک شرحی بر نهج البلاغه نوشته اند و در نهج البلاغه گفتارهای فراوانی بر ضد اهل سنت وجود دارد. یکی از نمونه هایش همان خطبه شقشقیه است. که کاملا با عقاید اهل سنت در مورد خلفای راشدین در تضاد است و کسی که این خطبه و این عقاید را در مورد خلفا داشته باشد مطمئنا سنی نیست.
یادآوری میکنم که اگر ایشان نقدی بر نهج البلاغه مینوشت هیچ ایرادی نداشت ولی ایشان شرحی بر نهج البلاغه نوشته اند و خودتان هم نظر اهل سنت را در مورد نهج البلاغه میدانید.
نمیدانم چرا شماها سعی دارید ابن ابی الحدید را به هر زوری که هست سنی جلوه دهید. دوستان این شیوه نمیتواند موجب یافتن حقیقت گمشده گردد.
در نظر اهل سنت با توجه به احادیث:
اولین زنی که مسلمان شد حضرت خدیجه بود.
در بین کودکان، اولین مسلمان حضرت علی است.
و در بین مردان برده، اولین مسلمان حضرت زید بن حارثه است.
و در بین مردان آزاد، اولین مسلمان حضرت ابوبکر است.
منتظر بودم یکی بیاد و این حرف رو بگه.
برادر وقتی یکی از روات حدیث حدیث مشکل داشته باشه نمی توان گفت این سخن رسول الله است.
البته خیلی اندکند در میان برادران شیعه که از حدیث و علم حدیث شناسی و جرح و تعدیل و ... سر دربیارند
برادر ایمان خوش آمدی
این را من هم بارها گفته ام اما مثل این که دوستان یادشان رفته
واقعا متاسفم که من دارم صحت یک حدیث را بررسی می کنم بعد بعد شما می گید که علمای خودتان را قبول ندارید.
زمزم جان اگر یک شیعه بگوید فلان حدیث در اصول کافی ضعیف است یعنی کلینی را قبول ندارد. مگه قبول داشتن یعنی چه؟ یعنی این که او معصوم است؟ و هیچ حدیث ضعیفی نقل نمی کند
برای هزارمین بار می گویم سخنان ابن ابی الحدید را هیچ عالم سنی قبول نمی کند
بله عمر این طور بود اما بحث ما بر سر ابوبکر است
خیلی خوب حالا ما بدون مدرک حرف می زنیم ما تعصب جاهلی داریم اما ما شاء الله شما ...
[="]جناب عقیل حضرت علی علیه السلام ویژگیهایی داشت که هیچ یک از خلفای سه گانه ان ویژگیها را نداشتند؛من چند تا از انها را برای شما می گویم ؛البته اگر دلایل بینه خواستید بگویید تا با اسناد معتبر از کتب مختلفتان بیاورم[/]...[="] [/]
[="]اما برخی از وِیژگیهای حضرت امیر[/]:
[="]1-نخستين امتيازش اين بود كه از جانب خدا و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) براى خلافت تعيين شده بود[/][="] ..دلایل و احادیث زیادی بر این امر صحه می گذارد که فعلا از اوردن انها خود داری می کنم..[/]
[="]2- دیگر اینکه در همه زمینه ها از همه صحابه عالم تر و داناتر بود، چنانکه پیامبر درباره اش فرمود: اقضاکم علی ، آگاهترین شما به امر قضاوت علی است و عمر بن خطاب هم می گوید: اقضانا علی، داناترین ما در امر قضاوت، على است». همچنين پيامبر فرمود: «أنا مدينة العلم وعلىّ بابها فمن أراد المدينة والحكمة فليأت الباب; من شهر علمم و على دروازه آن; پس هر كس بخواهد به شهر علم و حكمت درآيد بايد از دروازه آن وارد شود»..بديهى است كه عالم مقدم بر جاهل است چنانكه خداوند مى فرمايد: (هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون).. آيا كسانى كه مى دانند با كسانى كه نمى دانند برابرند.[/]
[="]3- آن حضرت از دیگران بی نیاز بود و در احکام به دیگران رجوع نمی کرد ولی دیگران محتاج ایشان بودند و در پیشامدها به او رجوع می کردند . مگر ابوبکر نگفته است اقیلونی فلست بخیرکم و علی فیکم مرا رها کنید که من بهترین شما نیستم در حالی که علی بن ابیطالب در میان شماست. مگر عمر بیش از هفتاد مرتبه نگفت: لولا علی لهلک عمر اگر علی نبود عمر هلاک می گشت. و : لاابقانی الله لمعضلة لست فیها یا ابا الحسن اى ابوالحسن، خدا مرا در مشكلى كه تو براى حل آن حضور ندارى، باقى نگذارد».[/]
[="]4- على بن ابى طالب(عليه السلام) هيچ گاه خدا را معصيت ننمود و غير خدا را نپرستيد و در سراسر زندگى خود، براى بتها سجده نكرد; ولى آن سه نفر، خدا را عصيان و غير او را پرستش و براى بتها هم سجده كرده بودند و خداى تعالى مى فرمايد: (لا ينال عهدى الظالمين) عهد و پيمان من به ظالمان نمى رسد. بديهى است كه گنهكار، ظالم است; پس شايسته رسيدن به عهد خدا، يعنى نبوت و خلافت نيست...[/]
[="] [/]
[="]5- ويژگى پنجم على بن ابى طالب اين است كه فكرى سليم، عقلى بزرگ و رأيى درست و مستقيم داشت كه از اسلام، سرچشمه مى گرفت; در حالى كه ديگران آرائى نادرست داشتند که البته خود در تاریخ زیاد می باشد...[/]
[="]6-در میان مردان اولین کسی که اسلام اورد حضرت امیر بود ؛چون اسلام اولین مرتبه از تسلیم است و ایمان مرتبه دوم از تسلیم می باشد ؛نتیجتا راه ورود به ایمان پذیرش ابتدایی اسلام است ؛نتیجتا حضرت امیر اولین نفری بود اسلام و ایمان به رسول اکرم و پروردگارش اورد...[/]
[="]و ویژگیهای دیگری که به علت طولانی شدن از اوردن انها معذورم ؛...[/]
[="]اگر اسناد خواستید بفرمایید تا در پست های بعدی ؛احادیث مرتبط با موارد مذکور را از کتب مختلف بیاورم...[/]
[="]یا حق[/]
[="] [/]
[="]
[/]
[="][/]
سلام
کاش محور بحث "حدیث غدیر" بود ؛ سخن پیامبر(ص) است و نزد هر دو گروه معتبر .
البته حدیث غدیر هم بحث نمی خواهد ، امید است تآمل دور از تعصب در آن ( وبلکه فقط در کلمه "مولا" ) راهی را که به هدایت و سعادت نزدیکتر است نشان دهد .
بسمه تعالی
چون نخواستم طولانی شود من هم همه را با هم جواب می دهم:
به نظر می رسد مطلب خود را فراموش نمودید شما فرمودید پیامبر هیچ توصیه ای نکردند که بر خاک سجده کنید! ولی این روایات مطلب دیگری می گوید. این روایات می گوید:
1. پیامبر حصیری داشتند که همیشه بر آن نماز می خواندند.
2. پیامبر بر خاک سجده می کردند و هیچ فاصله ای بین پیشانی ایشان و خاک وجود نداشت.
3. پیامبر به اصحاب و همسران خود می فرمودند برای سجده صورت را به خاک بچسبانید
4. اگر مسلمانی به گوشه عمامه خود سجده می کرد یا عمامه او روی پیشانیش قرار می گرفت پیامبر دستور می دادند عمامه را کنار بزن و پیشانی را بر خاک قرار ده.
5. تابعین پیامبر در هنگام مسافرت با خود خشتی را همراه می بردند تا در کشتی بر آن سجده کنند.
6 . بعضی از صحابه بجز بر زمین بر چیز دیگری سجده نمی کردند.
7. بعضی از صحابه سنگریزه ها را خنک می کردند تا بتوانند بر آن سجده کنند.
8. بعضی از صحابه (نه شخص رسول الله)در گرمای شدید و در حال اضطرار برای در امان بودن از گرما، بر گوشه عمامه خود سجده می کردند(و البته مشخص نیست این کار را با اجازه پیامبر انجام می دادند یا با اجازه خودشان!).
اما تمام این امور یعنی سجده بر خاک و حصیر و سنگ و مهر و ... کارهائی است که شیعه به تبعیت از رسول خدا انجام می دهند. و لذا ما نیازی نیست برای عمل خود دلیل داشته باشیم ولی برادران اهل سنت که علاقه مندند از سنت تجاوز نمایند باید دلیل تجاوز خود را بیان کنند نه ما. مثلا یک حدیث بیاورن که حضرت بر پوست گوسفند که یکی از زیر اندازهای مهم آن زمان بوده سجده می کردند!.
من که هر چه مطالب شما را مطالعه کردم متوجه نشدم شما این نتیجه را کجای مطلب ما به دست آوردید!!
بسمه تعالی
چون عنوان موضوع، «سوالات ذهن من درباره سنی هاست» سوالی به ذهن این حقیر رسیده که امیدوارم برادران اهل سنت ما در کنار پاسخگوئی به سوالات دیگر دوستان پاسخی نیز برای این سوال ذهن احقیر ارائه نمایند(البته این سوال را قبلا از جناب عقیل پرسیده بودیم ولی ایشان احتمالا فرصت پاسخگوئی نداشتند.)
برادران اهل سنت ما بر اساس روایتی که از پیامبر عظیم الشان صلی الله علیه و آله نقل می کنند قائلند که «آتش عذاب خداوند است و در دنیا کسی را نباید به عذاب خداوند مجازات نمود.» حال سوال ما این است که با توجه به این حدیث، علت علاقه شدید جناب ابوبکر به سوزاندن زنده زنده انسانها در آتش چه بوده است؟
بسم الله الرحمن الرحیم
iman2010;45480 نوشت:
سلام بر همه دوستان
یکی از دلایل بی نتیجه مانده مباحث کشیده شدن آن به حاشیه است که در عین هوشمندانه بودن داره صورت میگیره ! اگه میشه بحث رو متمرکز کنید و عوض کوبیدن و انتقاد های شخصیتی به نقد گزاره های اصلی مباحث بپردازید ، تا آنچه باید ثابت شود ، ثابت شود !
در ضمن در پس گفتار های دوست جدید ایمان 2010 سوالی مطرح است !
میشود بفرمایید چرا زمانی که به تفسیر آیه 214 سوره شعراء مراجعه میکنیم و میگوییم در آن شب علی بعنوان جانشین پیامبر معرفی شد ، شما ایمان کودک را دلیل بر صحت و سقم نمی دانید ، و زمانی که میبنید نمی توان ایمان علی را انکار نمود ایمان علی را بعنوان اولین کودک میپذیرید !
بالاخره ایمان کودک پذیرفتنی است یا خیر ؟
اگر پذیرفتنی است چرا در هنگام طرح جانشینی آنرا نمی پذیرید ؟
و اگر پذیرفتنی نیست چرا اینقدر زور میزنید که آنرا قبول دارید ؟
ار خواستید بفرمایید اسناد یوم الدار را بیاورم ، منتها میترسم به مجموعه علمایی که قبول ندارید یه 10 ، 12 تایی اضافه بشه !
هر چند که در مورد ابن ابی الحدید هم صحبتها بسیاراست ! که به آن هم خواهیم پرداخت !
یا علی:Gol: افتخار من ولایت تو و فرزندان توست !:Gol:
دوستان اگر امکان داره بحث در همان مقوله قبلی ادامه پیدا کنه و چون عقیل عزیز به انها جواب داده دیگه به حاشیه نره با دلیل و احداث اینا ثابت بشه بعد بریم مقوله بعدی چون سوال که پشت سر هم میاد به سوالهای قبلی بینتجه میشه بعد سوالی بعدی راه میفته که مثل پستهای قبلی هر کدوم حرف خودمونو میزنیم و پست نیمه تمام میمونه پس سوالات پرسیده شده جواب داده شه با دلیل و احدایث بنده هم و دوستانم چون نمیخوایم بحث شلوغ بشه این مقوله دوستان دنبال میکنند و ما مطالعه میکنیم پیشتاپیش از دوستان سنی و شیعه تشکر که سعی کنیم با هم برادرانه بحث کنیم مبدا نوهین یا حالات تمسخر شود بحثهای خوبی شده که واقعا مفید است برای تمام بچه های اسک دین سپاس
تقسیم بندی پیروان مکتب خلفاء ، برای آنها که نمی دانند یا نمی خواهند بدانند ! از باب تذکر :
پیروان مکتب خلفا را از دو جهت میتوان بررسی نمود :
1. از جنبه اعتقادی
2. از جنبه فقهی
از جنبه اعتقادی :
اینان از این جنبه به 2 گروه اصلی تقسیم بندی میشوند !
الف / اهل کلام
ب/ اهل حدیث
الف : اهل کلام منظور گروهی است که ورود در مناقشات فکری و کنکاش های عقلی را در دین جایز میدانند و به دو مکتب اصلی تقسیم بندی میشوند :
معتزله - اشاعره
معتزله : به عقل بعنوان یک منبع مستقل برای فهم حقایق بها میدهند و ضروری نمی دانند برای هر شاهد عقلی شاهدی نقلی یافت شود
اشاعره : اینان تنها منبع قابل اطمینان را نقل میدانند ، منتها به کاوش های عقلی در نصوص دینی معتقدند و در این زمینه تلاش هایی هم کرده اند !
ب / اهل حدیث :
اهل حدیث از آنجا که نقل را پذیرفتند ، هیچ گونه شاهد نقلی برای آن طلب نمی کنند و اصلاً به کنکاش های عقلی در مباحث نقلی معتقد نیستند !
البته بعد ها تفکری افراطی تحت عنوان سلفی گری رشد کرد و با تلاش افرادی چون ابن تیمیه و ابن قیم جوزی رشد کرد و نهایتاً بوسیله شخصی به نام محمد بن عبدالوهاب گسترش بافت و به وهابیت مشهور است
ضمن اینکه غافل نباشیم ، در حال حاضر وهابیت از مقبولیت و برش زیادی در بین اهل سنت برخوردار شده و همچون گذشته از ناحیه اینان محجور نیست و روز به روز به پیروان این مکتب انحرافی افزوده میشود ،و بعضاً مشاهده شده با اینکه خیلی از معاصران اهل سنت رسماً خود را وهابی نمی دانند اما بی تمایل نسبت به تند روی های اینان نیستند !
2. اما پیروان مکتب خلفاء از نظر فقهی هم به چهار دسته تقسیم میشوند که عبارتند از :
الف - شافعی - پیروان محمد بن ادریس شافعی
ب - مالکی - پروان مالک بن انس
ج- حنفی - پیروان محمد بن نعمان معروف به ابو حنیفه
د - حنبلی - پیروان احمد بن حنبل
حال سوال اینجاست ، آیا ابن ابی الحدید معتزلی طبق گفته دوستان عزیز از پیروان مکتب خلفا هست یا خیر ؟ اگر دوستان تمایل داشته باشند ما میتوانیم عقاید او را در باب خلافت خلفاء در همین تایپیک برای خوانندگان عرضه کنیم !
و آیا نه اینکه تنها دلیل طردش از ناحیه عزیزان این است که به گفتن و تأیید برخی واقعیات پرداخته ؟
در ضمن نوشتن شرح بر نهج البلاغه تنها از خدمات ابن ابی الحدید نبوده که بگوییم این یکی تنها به خطا رفته :
ابن میثم بحرانی ( م 699 ه ق ) یک دیگر از افرادی است که شارح نهج البلاغه بوده و به نوعی پس از اثر ابن ابی الحدید شرح او را بی نظیر میدانند !
صبحی صالحی ( معاصر ) : او هم یکی از افرادی بوده که شرج مختصری بر نهج البلاغه نوشته !
اما یک سوال از دوستان ، آیا گمان نمی کنید اگر قرار باشد ابن ابی الحدید را مطرود بدانید باید بسیاری از صاحبنظران کلامی و اندیشمندان اهل سنت را همانند او طرد کنید ؟
تا دیروز ما گمان میکردیم شما برای کتمان حقایق تنها دست به حذف احادیث از کتب خود میزنید ، اما امروز میبنیم که برای نیل به اهداف خود حتی شخصیت ها را هم به راحتی هرچه تمامتر حذف میکنید ! اینگونه راه هدایت میپویید ؟
آنقدر مطالب پراکنده مینویسید که آدم نمیداند به کدام جواب دهد. این شماها هستید که با پراکنده گویی سعی در انحراف بحث دارید و هر بار صحبت از یک حرف و یک چیز میکنید.
من سوره شعرا را نگاه کردم. آیات ۲۱۳ تا ۲۲۰ را می نویسم. میخواهم از شما بپرسم کجای این آیات ربط به جانشینی حضرت علی دارد؟ دقیق بیان کنید تا موضوع روشن تر شود.
فَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ الْمُعَذَّبِينَ﴿۲۱۳﴾ وَأَنذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴿۲۱۴﴾ وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴿۲۱۵﴾فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ ﴿۲۱۶﴾وَتَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ ﴿۲۱۷﴾
الَّذِي يَرَاكَ حِينَ تَقُومُ ﴿۲۱۸﴾ وَتَقَلُّبَكَ فِي السَّاجِدِينَ ﴿۲۱۹﴾ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ﴿۲۲۰﴾
پس با خدا خداى ديگر مخوان كه از عذابشدگان خواهى شد (۲۱۳)
و خويشان نزديكت را هشدار ده (۲۱۴)
و براى آن مؤمنانى كه تو را پيروى كردهاند بال خود را فرو گستر (۲۱۵)
و اگر تو را نافرمانى كردند بگو من از آنچه مىكنيد بيزارم (۲۱۶)
و بر [خداى] عزيز مهربان توكل كن (۲۱۷)
آن كس كه چون [به نماز] برمىخيزى تو را مىبيند (۲۱۸)
و حركت تو را در ميان سجدهكنندگان [مىنگرد] (۲۱۹)
او همان شنواى داناست (۲۲۰)
شما از زبان عالمان شيعه نام ابن ابی الحدید معتـزلی را نیز زیـاد می شنوید که سخنـان او را به عنـوان یک سنـی شاهد می آورند.
این مرد کتابی به نام «شرح بر نهج البلاغه» نوشته است و هنر دیگری ندارد. همین شرح، دلیلی است بر شیعه بودن او زیرا در نهج البلاغه نوشته است: عمر، حق علی را خورده است. اگر ابن ابی الحدید، نقدی بر نهج البلاغه می نوشت مسأله ای نبود، اما او شرح نوشته است.
او اهل مداین بود و لقبش معتـزلی است و نمی دانـم چرا شیـعه، او را از بـزرگان اهل سنت می دانــد؛زیـرا معتـزلی، سنی نیست. او در مداین از شیعیان غالی و تند رو بود؛ به بغداد که رفت، معتـزلی شد. علاوه بر این، شرح نهج البلاغه دلیلی دیگر بر شیعه بودنش است. علمای شیعه، شرحش را «شرح شریف» می نامند. او این کتاب را به وزیر ـ ابن علقمی ـ شیـعه هدیه کرد. ابن علقمی، همان کسی است که با هلاکـوخان مغول کنار آمد و خلافت عباسیان را به دست بت پرستان از بین برد و با این خیانت دو میلیون ازمردم بغداد قتل عام شدند و به نوامیس مسلمانان تجاوز شد. اما این وزیر مردود و دشمن اسلام و متعصب، صد هزار درهم و لباسی فاخر و اسبی تیز پا به ابن ابی الحدید معتزلی به خاطر نوشتن کتابش، پاداش داد.
عجيب اينكه بعضی از علمای معاصر شیعه نیز، او را هم مذهب خود می دانند. اما با اين وجود علماي شیاد دیگر گاهي مصلحت را در این ميبينند که ابن ابی الحدید را سنی معرفی کنند تا شاید بساط حقه بازیشان رونقی تازه بیابد.
آیت الله قمی از جمله کسانی است که او را شیعه می داند. علمای شيعه منحرفان سني یا شیعه را ابتدا سنی قلمداد می کنند و بعد به گفتۀ او استناد می نمایند.
این جناب ابن ابی الحدید چطور سنی است که بر خلاف سنی های دیگر عمل می کنـد.
او در قرن هفتم زندگی می کرد! چرا شما از او حدیث نقل می کنید؟! آیا بر او وحی نازل می شد؟ اگر او حدیثی در کتابش آورده، حتماً از یک کتاب اصلی نقل قول کرده است. چرا شما از کتاب اصلی ما نقل قول نمی کنید؟ البته اگر ریگی به کفش ندارید.
این ابن ابی الحدید چرا نزد شما عزیز است و نزد سنی ها بی اهمیت.
من کتاب ابن ابی الحدید را نخوانده ام و در کتاب فروشی های اهل سنت هم ندیده ام؛ اما نهج البلاغه را در زمان شیعه بودنم خوانده ام. حتی از مفسران سنی پرسیدم که نهج البلاغه را خوانده اید؟ می گویند: نامش را شنیده ایم، اما نخوانده ایم. پس وقتی کتاب اصلی را نمی خوانند، شرحش چه اهمیتی دارد که مرتب می گویید: ابن ابی الحدید،
این مردک؛ حضرت ابو هریره را رشوه خوار معرفی کرده است و کتب سنی ها پر است از احادیث ابوهریره (رضی الله عنه).
پس قاعدتاً ابن ابی الحدید احادیث یک راشی را قبول ندارد و در نتیجه کتابهای اهل سنت را قبول ندارد. و همچنان شما می گویید: ابن ابی الحدید،سنی...
من نمی فهمم اگر او سنی است، چرا شما این قدر از او نقل قول می کنید و سنگ او را به سینه می زنید در حالی که سنی ها به او بی اعتنا هستند؟!
این هم دلایل شیعه بودن ابن ابی الحدید از زبان دو دانشمند معاصر شیعی:
(هو عز الدين بن ابي الحسن بن ابي الحديد المدائني صاحب شرح نهج البلاغة المشهور وهو من أكابر الفضلاء …. مواليا لأهل العصمة و الطهارة …… وحسب الدلالة على علو منزلته في الدين وغلوه في امير المؤمنين علی عليه السلام شرحه الشريف الجامع لكل نفيسة وغريب).
می بینید که آیت الله خونساری او را شیعه می داند.
وقال القمي في كتابه الكنى والألقاب:
(ابن ابی الحدید ولد في المدائن وكان الغالب على أهل المدائن التشيع و التطرف والمغالاة فسار في دربهم وتقيل مذهبهم و نظم العقائد المعروفة بالعلويات السبع على طريقتهم وفيها غالي و تشيع وذهب الإسراف في كثير من الأبيات كل مذهب ، ثم ذكر القمي بعض الأبيات التى قالهاً غاليا
ثم خف الى بغداد وجنح الى الاعتزال واصبح كما يقول صاحب نسخة السحر معتزلياً جاهزيا في اكثر شرحه بعد ان كان شيعياً غاليا.)
وتوفي في بغداد سنة 655، يروى آية الله الحلي عن أبيه عنه .
همۀ این مسائل به کنار، به یکی گفتند: نامت چیست؟ گفت: مسیو قراپیط. گفتند: دیگر از دینش نپرسید. خودتان می گویید: ابن ابی الحدید معتزلی است ... و معتزلی را اهل سنت به سنی بودن قبول ندارنـد.
او بر نهج البلاغه شرح نوشته است؛ یعنی در نهج البلاغه نوشته شده است که عمر ظالم بود؟ بله او نوشته است که بود بد جوری هم بود .
بعد کتابش را هدیه کرده است به ابن علقمی.
مثل این که در زمان ما، کسی شرحی در فضایل حضرت عمر بنویسد و آن را به ولیعهد آل سعود تقدیم کند و آن وقت آل سعود و نویسنده را شیعه بدانند!
البته شیعیان، مثل ابن ابی الحدید شاهدان بسیار دارند.
دلایلی بر شیعه بودن ابن ابی الحدید از کتاب خودش:
در کتاب «شرح نهج البلاغه» ابن ابی الحدید معتزلی آمده است: امام علي (عليه السلام) در پاسخ شخصي که پرسید: چرا باغ فدک را پس نگرفت. فرمود:
من از خداوند شرم دارم که چيزي را بازستانم که ابوبکر آن را منع کرد و عمر نيز، همان را تأييد کرده است .به زبان بی زبانی می خواهد، بگوید: ابوبکر و عمر، حق علی را خوردند.
همچنین ابن ابی الحدید نوشته
است: محمد بن إسحاق می گوید: از امام باقر (علیه السلام) پرسیدم:
آیا می دانی علی (علیه السلام) هنگامی که بر عراق چیره شد، دربارۀ سهم ذوي القربى (خمس و فدک) چگونه رفتار کرد ؟
حضرت فرمود: روش ابوبکر و عمر را ادامه داد.
گفتم: چگونه و چرا ؟ در حالی که شما چیزهایی می گویید [ که حق ما اهل بیت است ] .
حضرت فرمود: به خدا قسم که اهل او جز از رأی او نتیجه نمی گیرند . ( یعنی، حرف او را می زنند. )
پرسیدم: پس چه چیزی مانع (امیرالمومنین) شد [که آن را باز پس گیرد] ؟
حضرت فرمود: او کراهت داشت از این که مخالفت با ابوبکر و عمر را به او نسبت بدهند.
در این جا ابن ابی الحدید خجالت را کنار گذاشته است و واضح وصریح گفته که ابوبکر وعمر غاصبند.
بخاری ده ها حدیث هم در مدح عمر و ابوبکر دارد، اما ابن ابی الحدید در مدح عمر و ابوبکر چیزی ننوشته است!!
شما واقعا از حد بی ادبی خارج شده اید و هر چه شیعه هست را سنی جلوه میدهید. توضیجات اندک زیر کافی است به نظرم:
ابن میثم بحرانی از متفکران و عالمان شیعه در سال ۶۳۶ هجری در بحرین متولد شد و مزار وی در بحرین است . بر اساس اعلام مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی ابن میثم تحقیقات گستردهای در فقه ، فلسفه و علم کلام داشت و علاوه بر آن در علوم حکمی و فنون عقلی و نیز عرفان، ذوقی بسیار داشت و تألثفاتی در این زمینهها دارد . در بین پژوهشهای ابن میثم «شرح نهج البلاغه» او از شهرت ویژهای برخوردار است که در واقع سه شرح یعنی شرح کبیر، شرح وسیط و شرح صغیر از این عالم بزرگ به یادگار مانده که امروزه مورد استفاده همه عالمان قرار گرفته و از منابع مهم این عرصه محسوب میشود .در آذر ماه ۱۳۸۴ شمسی همایشی به منظور معرفی شخصیت علمی این دانشمند شیعی در بحرین برگزار شد. در سال ۱۳۸۴ شمسی همایشی به منظور معرفی شخصیت علمی این عالم شیعی همایشی در بحرین، محل دفن این چهرهٔ ماندگار برگزار شد.
تا دیروز تصور میکردیم که برای اثبات عقاید خودتان فقط دست به قیچی کردن آیات و احادیث میزنید ولی گویا امروزه پیشرفت دو چندانی کرده اید و عالمان شیعی را سنی جلوه میدهید تا به خواسته های خودتان برسید واقعا جای تاسف است.
حال من از شما میپرسم آیا گمان نمیکنید با این خمیه شب بازیها دیگر نمیتوان مردم را گول زد و حرف خود را به کرسی نشاند؟؟؟؟؟؟؟
[="]دوست عزیز این جدایی و افتراق را بر چه اساسی قرار داده اید ؛ همانطور که مشخص است ایمان اوردن یک امر عقید تی و عقلانی می باشد نه تقلیدی که حضرت عالی انرا به کوچک وبزرگ برای خود تقسیم نموده اید در هر حال این یک سخن اشتباه می باشد[/]..
[="]الغرض[/]..
[="]در تاریخ آمده است که علی به دعوت پیغمبر خدا لبیک گفته و اسلام آورده است. این نقل قول، مورد قبول همه فرقه های اسلامی چه شیعه و چه سنی است. حال باید بررسی نمود که آیا پیغمبر می دانسته است که بر نوجوان نابالغ تکلیفی نیست؟! چنانچه نمی دانسته است، پس نسبت جهل به حضرت پیامبر داده ایم. و اگر با وجود این که می دانسته، تکلیفی بر نابالغ نیست و او را به اسلام دعوت کرده است، پس کار بیهوده و عبثی انجام داده است. در این صورت، نسبت لغو و عبث به ایشان داده ایم. بنابراین در هر دو حالت مرتکب کفر شده ایم، زیرا در قرآن مجید آمده است:
[/][/]
[=tahoma][="] وَما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْی یوحی
[/][/]
[=tahoma][="]پیامبر خدا به هوای نفس سخن نمی گوید: آنچه می گوید: وحی است که به او رسیده است[/]..
[="]پس قطعاً پیغمبر؛ علی را لایق، قابل و آماده دعوت می دانسته و زمینه ایمان را در او دیده است که او را به اسلام دعوت نموده است. اگر این زمینه در دیگران بیشتر و بهتر بود، چه بسا آن ها را زودتر به اسلام دعوت می کرد[/].
[="]از طرف دیگر، نه تنها خردسالی و کم سن و سال بودن، با کمال عقل و اراده منافاتی ندارد، بلکه بلوغ سنی فقط برای احکام شرعیه لازم است و برای امور عقلانی شرط سنی وجود ندارد. بدیهی است که ایمان آوردن نیز از امور عقلانی است. بنابراین ایمان آوردن علی در خردسالی از فضایل آن حضرت به شما می رود. همان گونه که قرآن مجید از زبان عیسی بن مریم ـ طفل تازه به دنیا آمده ـ می فرماید: ( قالَ إِنِّی عَبْدُ اللهِ آتانِی الْکِتابَ وَجَعَلَنِی نَبِیاً) به درستی که من بنده خاص خدا می باشم و خداوند کتاب آسمانی و شرف نبوت را به من عطا فرموده است». در آیه دیگری از همان سوره درباره حضرت یحیی می فرماید: ( یا یحْیی خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّة وَآتَیناهُ الْحُکْمَ صَبِیاً).در کودکی به حضرت یحیی مقام نبوت را بخشیدیم. پس آیا می توان اعطای این فضیلت و مقام به یحیی و عیسی را قبل از رسیدن به سن بلوغ، تقلیدی و تلقینی وفاقد اعتبار دانست؟ یقیناً این گونه نیست، زیرا مطابق آیات قرآن برای آن ها فضیلت محسوب می شود. بنابراین می توان نتیجه گرفت که ایمان آوردن در خردسالی برای امام علی علیه السلام[/][="] نیز فضیلت می باشد[/]...
[="]از طرف دیگر، چنانچه ایمان آوردن سه خلیفه اول از ایمان آوردن علی افضل و برتر می بود از پیامبر خدا به دور و بعید است که در مجلسی که ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح در آن حاضر بودند دست بر شانه علی زده و فرمود:
[/][/]
[=tahoma][="]ای علی تو اولین مؤمنی هستی که ایمان آوردی و اولین مسلمی هستی که مسلمان شدی و تو برای من، به منزله هارون نسبت به موسی هستی[/]..
[="]پیامبری که همه معتقدیم بجز وحی سخنی نمی گوید. (وَما ینْطِقُ عَنِ الْهَوی إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْی یوحی) و چون حضرت هارون خلیفه بلا فصل حضرت موسی بوده منظور پیامبراین بوده که حضرت علی(علیه السلام) خلیفه بلا فصل پیامبر است[/]...
[="]علی(علیه السلام)از فطرت و اسلام آن ها از کفر و شرک بوده است. یعنی آن ها از کفر و شرک و بت پرستی بیرون آمده و به اسلام گرویده اند، در حالی که علی علیه السلام حتی لحظه ای تمایل به کفر و شرک نداشته است[/]...
[/]یا حق
دوست گرامی. هیچ کس منکر این نیست که اولین جنس مذکر مسلمان بعد از پیامبر حضرت علی بوده است. ولی شما خیلی سطحی به قضیه دارید نگاه میکنید.
اولا. خودتان هم قبول دارید که حضرت علی از همان بچگی در خانه پیامبر بزرگ شده بودند و انس و الفت زیادی با پیامبر داشتند و تحت تاثیر رفتارهای پیامبر بودند و میدانید که بچه چقدر تحت تاثیر محبت بزرگترها قرار میگیرد و وقتی چنین وابستگی شدیدی به پیامبر داشته است لذا بدون شک حرفهای پیامبر را قبول کرده است. حال آیا تربیت بچه باید از سنین کودکی شروع شود یا باید ابتدا اجازه دهید که بچه بزرگ شود بالغ شود سپس شروع به تربیت او میکنید؟؟؟؟ دعوت پیامبر هم واضح بوده است. قرار است یک جامعه اسلامی شکل گیرد و وقتی بچه ای در خانه ی پیامبر است باید با همین تعالیم از همان بچگی تربیت و آشنا شود.
کسی نگفته که پیامبر از روی هوی و هوس حضرت علی را به اسلام دعوت کرده است. بلکه طبق دستور خدا پیامبر موظف بوده است ابتدا از اقوام و خویشان و بستگان نزدیک خود دعوت را شروع کند. که یکی از آن بستگان همانا حضرت علی بوده است.
در مورد این تشابه حضرت علی به هارون بهتر است در قسمت امامت آن را مطرح کنید. زیرا جواب این شبهه به روشنی روز داده شده است.
نمیخواهم هر لحظه صحبت از چیزی کنم و آخر سر معلوم نباشد کی به کیه.
خدا رو شکر که تا اینجا یک مرتبه از قول قبلی خود افول کردید..پس اولین شخصی که به پیامبر و خدایش ایمان اورد حضرت علی بود...
این همان چیزی است که بنده در پست پیشین انرا گوشزد نمودم ؛حضرت عالی باز گرویدن ان حضرت را تاثیر محبت پیغمبر می دانید؛واینکه کوچکتر از بزرگتر اثر می پذیرد ؛قبلا نیز گفتم این سخن به کفر می انجامد چون ایمان ؛یک بحث عقلانی می باشد ؛و مانند امور اعتباری نیست که رفتار شخص بر ان اثر گذارد ؛این یعنی اینکه در امور عقلانی پذیرش نیاز به بلوغ عقل دارد ؛وتا کسی چیزی را نفهمد و سبک وسنگین نکند و جوانب خوب و بد انرا درک نکند هیچ وقت به مرحله اول تعقل نیز نمی رسد..این غیر از امور اعتباری و اخلاقی می باشد که جنبه اثر پذیری و انفعال را دارد...پس ایمان و بلوغ فکری حضرت امیر هیچ ارتباطی با اثر محبت و گوش کردن حرف و این موارد ندارد؛...
پس صرف وابستگی ارتباطی با قبول امور عقلانی و اعتقادی ندارد واین یک قیاس بلامرجح و بی معنی می باشد ؛تنها چیزی که پذیرش ایمان را به همراه دارد ؛بلوغ عقلی و رشد فکری و دید همه جانبه به ان می باشد ؛که البته از رفتار نشات نمی گیرد...چون رفتار یک امر اعتباری و جعلی می باشد..
در مورد اولین دعوت ؛که ما بحثی نداریم چون این مورد از زیر قلم خیلی از علمایتان گذشته است وبر ان صحه گذاشته اند ؛و در همین اولین دعوت بود که پیامبر حضرت علی را یاور و برادر و خلیفه خود خواند این را که ما نیز قبول داریم...
در مورد حدیث مورد نظر و تشابه ان به هارون ؛باید بگویم که اولا این حدیث به حد تواتر در کتب شما نقل شده است ؛ودر ثانی این خود بهترین دلیل بر این است که هر پیامبری وصی ای داشته است ؛که امور خود را به او واگذار می کرده است...
البته بحث امامت چیزی دیگر است وبحث وصایت چیزی دیگر ؛کسی ممکن است وصی باشد ولی امام نباشد ؛..همانطور که بین پیامبران نیز اشخاصی بودند که امام نبودند...
چند روایات برای خالی نبودن عریضه:
امام ثعلبی در تفسیر و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب و میرسیدعلی همدانی در مودة القربی از خلیفه دوم نقل می کنند: «پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) روزی که بین اصحاب، عقد اخوت و برادری بست، فرمود: این علی(علیه السلام) در دنیا و آخرت برادر من است. او خلیفه من در اهل من، وصی من در امتم، وارث علم من و ادا کننده دین من است. خلاصه بین من و علی(علیه السلام) جدایی نیست. مال او مال من و مال من مال او است. نفع او نفع من و ضرر او ضرر من است. کسی که او را دوست بدارد مرا دوست داشته و کسی که او را دشمن بدارد مرا دشمن داشته است...
امام احمد حنبل در مسند، سبط ابن جوزی و ابن مغازلی فقیه شافعی در مناقب نقل می کنند که: انس بن مالک گفت: به سلمان گفتم از رسول الله(صلی الله علیه وآله) بپرس که وصی او کیست؟ «سلمان از رسول الله(صلی الله علیه وآله) پرسید که وصی شما کیست؟ ایشان گفت: ای سلمان!
وصی موسی چه کسی بود؟ گفتم: یوشع بن نون. پس ایشان فرمود: وصی، وارث، ادا کننده دین من و وفا کننده به وعده من علی ابن ابی طالب است.
موفق بن احمد، اخطب الخطبای خوارزم نیز نقل می کند که پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله)فرمود: «برای هر پیغمبر وصی و وارثی است و به درستی که علی، وصی و وارث من است.
شیخ الاسلام حموینی از ابوذر غفاری نقل می کند: «رسول الله فرمود: من خاتم پیامبرانم و ای علی! تو خاتم اوصیا تا روز قیامت هستی.
خطیب خوارزمی نیز از ام المؤمنین ام سلمه نقل می کند که گفت: «خداوند برای هر پیغمبری وصیی اختیار نمود و بعد از من، علی وصی من در امتم، در اهل بیتم و در عترتم می باشد
ابن مغازلی فقیه شافعی، امام بخاری و مسلم از اصبغ بن نباته ـ یکی از یاران و اصحاب خاص امیرالمؤمنین(علیه السلام) ـ نقل می کنند که ایشان در خطبه ای فرمود: «ای مردم! منم امام خلایق و وصی بهترین مخلوقات، پدر عترت طاهره هادیه. من برادر، وصی، ولی، برگزیده و دوست پیامبر خدا(صلی الله علیه وآله) می باشم. من امیرالمؤمنین، پیشوای دست و پا روسفیدان و سید و آقای اوصیاء می باشم. جنگ با من جنگ با خدا، صلح و سلم با من، صلح و سلم با خدا، اطاعت من اطاعت خدا، دوستی من دوستی باخدا، پیروان من دوستان خدا و یاران من یاران خدا می باشند.
اگر بیشتر خواستی بگو برایت بیاورم..
یا حق
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
دوست عزیز ما از اول بحث همین حرف را زدیم و زیر حرف خود نزده ایم
برادر ایمان جواب خوبی به شما داد اما شما دوباره به تکرار ادعا می پردازید ما هیچ گاه نگفتیم ایمان حضرت علی بی ارزش بوده اما بدانید ایمان یک مرد 38 ساله با ایمان آوردن یک نوجوان حدود ده ساله خیلی تفاوت دارد.
اگر سندی دارید ارائه کند و گرنه حرف بی مدرک زیاد است.
حالا کی گفته ما این حدیث را قبول نداریم و لطف کنید این بحث را در تاپیک امامت ادامه دهید
اولا یک چیز را به شما توصیه کنم قطعا بدانید یک اهل سنت چنین حرفی نمی زند و اگر بزند تمام مذهب خود را زیر سوال برده. و بدانید در این نقل قول ها چیزی نهفته است که شما از آن بی خبرید اما اشکال ندارد شما متن عربی را بگذار تا من بررسی کنم
نه بیشتر نمی خواهم شما فقط متن عربی مطالب بالا را بیاور تا جواب را بهت بدهم
بعد مطالب دیگری مطرح کنی. ولی شما مثل دوستان دیگه که وقتی می گم متن عربی رابیار می رن و دیگه پیداشون نمی شه نباشی ما منظرتیم
البته اگر لطف کنید در تاپیک به چالش کشیدن امامت این ها را مطرح کنی بهتر می شود
متاسفانه شما اهل بحث منطقی نیستید. من از شما خواستم هر موضوع را در جای خودش مطرح کنید تا جواب داده شود. فعلا که جواب تک تک ایرادات دوستان شما در پستهای قبلی داده شده است ولی شما دارید هر لحظه چیزی می نویسید. آقای محترم بحث امامت و قیاس حضرت هارون به حضرت علی را در قسمت مربوط به خودش بیاورید تا جوابتان را بدهیم. چیز زیادی که از شما نخواسته ایم؟؟؟
شما عادت دارید همیشه بر دیگران دروغ ببندید؟؟؟ ما در پست قبلی چه کفته ایم که الان بخواهیم از آن افول کنیم؟ واقعا شرم نمیکنید؟
واضح است که پذیرش اسلام از سمت علی حنبه کاملا احساسی داشته است نه عقلانی و ایشان با توجه به احساس محبتی که بر اثر تربیت پیامبر داشته اند اسلام را پذیرفته اند. این مورد هم هیچ منافاتی با اسلام و دعوت اسلام ندارد زیرا همانطور که گفتیم اسلام تربیت را به بلوغ موکول نمیکند بلکه تربیت را از بچگی شروع میکند.
حال آیا منطقی است که پیامبر تمام اهل خانه خود را به اسلام دعوت میکرد ولی علی را چون یک بچه بود به خود وا میگذاشت؟ واضح است که شما دارید بحث را به بیراهه میکشانید وگرنه حساب دو دوتا چهارتاست.
سایر مواردی که شما آورده اید مربوط به امامت و جانشینی حضرت علی است. ما هم اکنون داریم در مورد امامت در یک سرنگار دیگر بحث میکنیم. هیچ دلم نمیخواهد که همزمان در دو سرنگار در مورد یک موضوع بحث کنم. اگر خواهان جواب هستید این مطالب را در قسمت مربوط به خود مطرح کنید تا جواب شما داده شود
بسم الله الرحمن الرحیم
iman2010;45662 نوشت:
iman2010;45662 نوشت:
سلام
جناب ایمان 2010 ،هم دیوار حاشا بلند است و هم . . .
از طرفی اینگونه که شما پای خود را روی گاز گذاشته اید مطمئناً خود را به هلاک میاندازید ! آروم ، پیاده شو با هم بریم !
با اعتماد به نفس بالایی حرف میزنید ، ولی غافل از اینکه اگه رسوا بشید چه میشه !!!
اول
پاسخ پرسش خود را خود داده اید ! پس چیزی نمی گویم !
در اینجا دقت کنید ،
منتظر بررسی تان هستم ! صحبت سر این آیه فراوان است !
در ضمن اگه یادت باشه گفته بودم که در بی شرمانه ترین اقدامتان دست به حذف شخصیت ها میزنید ! ما از همان کتاب شریف شرح بر نهج البلاغه عقاید ابن ابی الحدید را در باب خلافت میگذاریم ، تا مشخص شود شیعه بوده یا سنی !
شما فکر کردید با کی طرفید ؟ شما گفتید که میریم و یه چیزی مینویسیم ، کی به کیه ؟ منتظر باشید !
در ضمن در باب ایمان آوردن امیرالمومنین ، که هرگرز نتوانستید آنرا انکار کنید ، بلکه تنها و تنها توانستید آنرا کم رنگ نمایید !
این فضیلتی است که امیرالمومنین بارها و بارها برای اثبات افضلیت خویش آورد و از مردم بر صدق آن اعتراف گرفت ! منتها از انجایی که دیوار حاشا بلند است و دوستان هم ید طولایی دراین قضیه دارند ، تنها توانستند آنرا کم رنگ جلوه دهند !
چطور!!! ایمان علی از سر محبت به پیامبر بوده ؟؟
آیا شما شده اید دایه مهربان تر از مادر ، زمانی که پیامبر این ایمان را میپذیرد و بر صدق آن صحه میگذارد شما چه میگویید !
( اسناد میخواهید ، خیلی دوست دارم بدونم ابتدا در موردش چی میگید ، بعد اسنادش رو هم می آورم ! )
در ضمن برای حجج الهی سن و سال مطرح نیست که شما آنرا پتک کرده و به ایمان علی می کوبید ، چنانکه نبوت عیسی و یحیی در طفولیت و کودکی و امامت امام جواد علیه السلام نیز در کودکی بوده !
نکته آخر اینکه به اعتراف مفسرین و علمای حضرات عالی ( که احتمال میدهم پس از آوردن سند همانند ابن ابی الحدید دوستان مجبور شوند به گورشان آب دهان بیاندازند ) خلافت و وصایت پیامبر در همان شب و در همان اولین دعوت به وضوح و آشکار بیان شده !
اما حالا سند نمیارم ، تنها و تنها میخوام بدونم که تا کجا جلو میرید و چه چیزایی رو رد میکنید ! میخوام بدونم که واقعاً بر طبق ادعای خودتون به دنبال حقیقت هستید یا نه ؟ میخوام بدونم برای اثبات خلفای خودتون پا روی چه چیزایی میزارید !
ابن ابی الحدید و ابن میثن بحرانی که اولین قربانی ها بودند ( منتظر آوردن عقایدشون در باب خلافت باشید )
عزیز من شب دراز است و قلندر بیدار !
منتظر پاسختون هستم ! کاربر گرامی !
با سلام..
جناب ایمان..
از قرار معلوم این شمایید که در مباحث عقلی و منطقی چندان سوادی ندارید وگرنه بنده نمی بایست برای هر مطلبی چندین خط مقدمه چینی کنم تا شما مطلب را بگیرید ؛...
وقتی حضرت عالی قبول پذیرش ایمان از طرف حضرت علی را احساسی بنگارید دیگر معلوم است که مقولات حس و عقل و تخیل و وهم را هم متوجه نمی شوید ؛هر یک از این موارد ویژگیهایی دارد مختص خودش که نمی توان انرا بر دیگری حمل نمود انوقت حضرت عالی از درک حسی حضرت امیر سخن می رانید...
از کی تا حالا پذیرش ایمان و مختصات ان حسی شده است ؛حتما حضرت عیسی و یحی نبی نیز بر حسب احساسات مردم دارای انتصابهای اولی و اولیه شدند...
حضرت عالی موارد تربیتی که در فروع و اخلاق می باشد را با موارد اعتقادی خلط کرده اید انهم بد جور..
خود فهماندن چونین موضوعی که اسلام یک امر عقلی و اعتقادی می باشد و دارای ویژگیهای مختص خودش ؛نیاز به چندین صفحه مقدمه چینی برای شما دارد...
البته اثبات خصایص هارون و حمل همه انها بر حضرت امیر چیزی بغرنجی نیست ؛ولی مشکل شما این است که موارد اولیه علوم عقلی را هم متوجه نمی شوید...وفقط ساز خود را می زنید..
یا حق
اولا. من پایم را روی گاز نگذاشته ام و نیامدم که چیزی بگویم و بروم.
دوما. من دنبال ثابت کردن چیزی نیستم. فقط در مقام دفاع دارم حرف میزنم پس این شماها هستید که دنبال به کرسی نشاندن عقاید خود هستید و فکر کردید که هیچ کس را یارای صحبت کردن با شما نیست.
سوما. در مورد آیات سوره شعرا. واقعا از این همه سطحی نگری شما در عجبم. چرا؟ چون واضح است که پیامبر مامور بوده است که از نزدیکان خویش برای دعوت به اسلام آغاز کند. این یک چیز واضح و مشخص است ولی عجیب این است که شما دارید در یک اقدام کاملا غیر عقلی و غیرمنطقی این دستور از جانب خدا را به منزله جانشینی حضرت علی قلمداد میکنید!!!!!!! در همان خانه چند مرد دیگر هم حضور داشتند اگر مبنا را بر این حرف شما بگذاریم که....
قرار نیست قرآن را با توجه به هوای نفس تفسیر کرد. واقعا برام جالب بود که شما چنین حرفی زدید.
در مورد ابن ابی الحدید هم که چند نفر از عالمان خود شما اعتراف بر شیعی بودن ایشان کرده اند. در ضمن همانظور که دوستمان عقیل گفت شخص ممکن است شیعه باشد اما خلفا را تکریم کند (مثل دکتر شریعتی) ولی محال است یکنفر خود را سنی بداند و خلفا را لعن کند. بهتر است کمی در برابر حقیقت خود را انعطاف پذیر نشان دهید
این همه توضیح نوشته شده در مورد ابن ابی الحدید را نخواندید و باز هم آمدید و بر طبل و ساز خود کوبیدید
بسم الله الرحمن الرحیم
iman2010;45704 نوشت:
سلام
آقای ایمان 2010 ما و هیچ یک از کاربران این سایت باشما جنگ نداریم ، بلکه میخواهیم تبادل نظر کنیم ، بنده هم ابتدا با این رویکرد پا به این عرصه گذاشتم ، منتها شما خیلی داری تند میری، میترسم کار دست خودت بدی !
اما از آنجایی که بنده هم خواهان صحبت مستدل و منطقی هستم پاسختان را میدهم !
ابتدا در مورد ابن ابی الحدید و شعاع دایره عقائد او :
خوب است که بدانید ما ابن ابی الحدید را معتزلی میدانیم ، ولی آیا شما میتوانید بگویید که معتزلی ها پیرو مکتب خلفا نیستند ؟ آیا تنها و تنها صرف تفاوت در استنباط از اعتقادات آنها را از خویش جدا میدانید ؟ ما ابن ابی الحدید را از پیروان مکتب خلفا میدانیم اما با این مشخصه که او اهل کلام و معتزله است !
به سخنان او دقت کنید :
ابن ابي الحديد در مقدمه شرح بر نهج البلاغه اينگونه مينويسد :
عموم مشايخ ما که خدايشان رحمت کند ، چه آنان که متقدم بوده اند و چه آنان که متأخر و چه پيروان مکتب بصره و چه پيروان مکتب بغداد ، در اين موضوع اتفاق نظر دارند که بيعت با ابوبکر صديق بيعتي صحيح و شرعي بوده ، هر چند که خلافت ابوبکر منصوص نبوده و در باره آن نصي وجود نداشته ولي بيعت با او با اختيار و انتخاب انجام يافته که به وسيله اجماع و غير اجماع ثابت شده است و اين خود طريقي براي ثبوت امامت است .
در باره برتري و تفضيل ميان معتزلي ها اختلاف نظر است .قدماي بصري ها مانند ابو عثمان عمرو بن عبيد و ابو اسحاق بمن نظام سيار ( م 231 ) و ابو عثمان عمرو بن بحر جاحظ ( م 255 ) و ابومعن ثمامة بن اشرس و ابو محمد هشام بن عمرو فوطي و ابو يعقوب يوسف ين عبدالله شحام و جماعتي ديگر از ايشان معتقدند که ابوبکر از علي برتر و افضل بوده است و آنان ترتيب فضيلت خلفا را به ترتيب خلافت ايشان ميدانند .....
( مقدمه شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد 3 / 27 - 1 )
آیا این از عقاید شیعه است ؟ آیا شیعه سقیفه بنی ساعده ار مشروع میداند ؟ ایا شیعه خلافت ابوبکر و دو تای دیگر را صحیح قلمداد میکند ؟
نکته اول ، پس در گفته هایتان اندکی دقت را هم چاشنی کنید ، زیرا ما شیعه هستیم و اینچنین اعتقادی را در بین علمای شیعه نه از متقدمین و نه متأخرین ندیده ایم !
البته بگویم تنها جرم ابن ابی الحدید این است که همچون بقیه علمای تند روی اهل سنت دست به کتمان حقایق نزده و حقایق را گفته و از همین روست که شما امروز او را تکفیر مینمایید !
گفت آن يار كزو گشت سردار بلند / جرمش اين بود كه اسرار هويدا مي كرد
اما در مورد ابن میثم بحرانی :
در اینکه آنزمانی که شرحش را بر نهج البلاغه مینوشته سنی بوده ، شک نکنید ، زیرا از مقدمه او هم بر شرح نهچ البلاغه این مسئله آشکار است ،( میتوانم برایتان بیاورم ) اما در مورد این که بعداً شیعه شده یا نه ، بنده نمی دانم ، در ضمن فرمودید برای او بزرگداشت گرفته اند ! در حال حاضر تو مملکت ما دارن برای مولانا جلال الدین محمد بلخی هم بزرگداشت میگیرند ! آیا او شیعه است ؟
پس این استدلال استدلال محکمی نیست و نمی توان به آن استناد نمود ، هر چند که گفتم شک نکنید زمانی که شرح خویش را مینوشته عقاید اهل سنت را داشته !
اما در مورد آیه 214 سوره شعراء که خیلی کم لطفی فرمودید :
ما قرآن را با هوی نفس خویش تفسیر نمی کنیم ، چرا که اگر اینچنین باشد علمای شما هم همینگونه اند :
دقت کنید :
ابتدا بنده اسنادی را می آورم که در آن به حدیث جامع یوم الدار اشاره شده، امیدوارم نگویید متن عربی را بگذار ، اگر شما خود آیه را در نرم افزارهایتان سرچ کنید میتوانید تفسیر مربوطه را پیدا کنید ! در ضمن انتظار نداشت باشید که نرم افزار هایتان هم همه چیز را نوشته باشند ، اگر واقعاً طالب حقیقت هستید به اصل کتب رجوع کنید !
1- امام احمد بن حنبلدر ص 111 و 159 و 333 از جزء اول " مسند"
2- امام ثعلبي در تفسير آيه انذار
3- صدر الائمه موفق بن احمد خوارزمي در " مناقب"
4- محمد بن جرير طبري در تفسير آيه و در ص 217 جزء دوم " تاريخ الامم و الملوک" به طرق مختلفه
5- ابن ابي الحديد معتزلي در ص 263 و 281 جلد سوم " شرح نهج البلاغه" نقلا از (( نقض العثمانيه)) ابو جعفر اسکافي
6- ابن اثير جزري در ص 22 جلد دوم " کامل"
7- حافظ ابو نعيم اصفهاني در " حليه الاولياء"
8- حميدي در " جمع بين الصحيحين"
9- بيهقي در " سنن" و " دلايل"
10- ابوالفداء در ص 116 جلد اول " تاريخ" خود
11- امام حلبي در ص 381 جلد اول " سيره الحلبيه"
12- امام ابو عبدالرحمن نسائي در ص 6 حديث 65 " خصائص العلويه"
13- حاکم ابو عبدالله در 132 جلد سوم " مستدرک"
14- محمد بن يوسف گنجي شافعي در باب 51 " کفايه الطالب في مناقب علي بن ابيطالب"
و ...
اما در این قسمت خلاصه ای از واقعه یوم الدار را مینویسم تا شرح واقعی آن بر شما مشخص شود :
شرح مختصري از مهماني قريش در منزل جناب ابوطالب(عليه السلام)
تمامي اين علماء و فضلاي عامه به مختصر کم و زياد در الفاظ و عبارات نقل نمودند:
زماني که نازل شد آيه 214 سوره ي شعرا: و انذر عشيرتک الاقربين ، رسول اکرم(ص) چهل نفر از اشراف و رجال بزرگ و خويشاوندان خود را از قريش دعوت نمود، در منزل عموي اکرمش، جناب ابوطالب(عليه السلام) و براي انها يک ران گوسفند و قدري نان و صاعي از شيرحاضر نمود. حضرات خنديدند و گفتند: محمد غذاي يک نفر از ما را هم اماده نکرده...( چون در ميان انها کساني بودند که يک بچه شتر را به تنهايي مي خوردند!!) حضرت فرمودند: کلوا بسم الله...
پس از انکه خوردند و سير شدند، به يکديگر مي گفتند: هذا ما سحر کم به الرجل( محمد به اين غذا شما را سحر نمود). انگاه حضرت برخاست در ميان انها و پس از مقدماتي فرمود:
يا بني عبد المطلب ان الله بعثني بالخلق کافه و اليکم خاصه و انا ادعوکم الي کلمتين خفيفتين علي اللسان و ثقلتين علي الميزان تملکون بهما العرب و العجم و تنقاد لکم بهما الامم و تدخلون بهما الجنه و تنجون بهما من النار شهاده ان لا اله الا لله و اني رسول الله فمن يجبني الي هذا الامر و يوازرني الي القيام به يکي اخي و وزيري و وارثي و خليفتي من بعدي
يعني : اي فرزندان عبد المطلب ! خداي تعالي مرا مبعوث فرمود بر عموم مردمان و به خصوص بر شما و من شما را دعوت مي کنم به دو کلمه اي که بر زبان سبک و آسان است و در ترازوي اعمال سنگين و گران و شما به گفتن اين دو کلمه بر عرب و عجم مالک شويد و ايشان شما را منقاد گردند و جمع امم در تحت انقياد شما در ايند و به اين دو کلمه به بهشت رويد و از دوزخ نجات يابيد و ان دو کلمه گواهي دادن به وحدانيت خدا و رسالت من است.
پس هر کس مرا اجابت کند در اين کار و معاونت نمايد مرا، او برادر و وزير و وارث و خليفه من خواهد بود بعد از من.
و اين جمله اخر را سه مرتبه تکرار نمود و در هر سه مرتبه کسي جواب نداد الا حيدر کرار، علي مرتضي(عليه السلام).
علي (عليه السلام) جواب داد : انا انصرک و وزيرک يا نبي الله: من شما را کمک و ياري مي نمايم اي پيامبر خدا...
سپس حضرت او را نويد خلافت داد و اب دهان مبارک در دهان او افکند و فرمود: ان هذا اخي و وصيي و خليفتي فيکم: اين علي برادر و وصي و خليفه من است در ميان شما.
و در بعضي ديگر از کتاب ها خطاب به خود علي (عليه السلام) نموده و فرمود: انت وصيي و خليفتي من بعدي: تو اي علي وصي و خليفه ي مني بعد از من.
با همين عبارات و الفاظ ديگران نيز مانند ابو جعفر اسكافىدر كتاب«نقض العثمانية»روايت كرده و گفته است:
اين داستان با همين عبارات در خبر صحيح روايتشده.
و نيز بهمين ترتيب اين روايت را :
برهان الدين فقيه در كتاب«انباء نجباء الابناء»(ص 46 و 48)روايت نموده،
و نيز ابن اثيردر كتاب كامل(ج 2 ص 24)
ابو الفداء در تاريخ خود(ج 1ص 116)
خفاجى در«شرح الشفاء قاضى عياض»(ج 3 ص 37)
علاء الدين بغدادى در تفسير خود(ص 390)
سيوطى در جمع الجوامع-چنانچه در كتاب ترتيب او است-(ج 6ص 392)از طبرى نقل كرده،و در(ص 397)از حافظان ستة يعنى:ابن اسحاق و ابن جرير و ابن ابى حاتم و ابن مردويه وابو نعيم و بيهقى روايت كرده،
ابن ابى الحديد نيز در شرحنهج البلاغه(ج 3 ص 354)
جرجى زيدان در تاريخ تمدناسلامى(ج 1 ص 31)
محمد حسين هيكل در كتاب زندگانىمحمد(ص) (5) آنرا با همين عبارات و الفاظ روايت كردهاند.
ادامه دارد . . .
. . . ادامه
امام احمد بن حنبل در كتاب مسند خود(ج 1 ص 159) بسندش از على بن ابيطالب روايت كرده كه فرمود:
«جمع رسول الله(ص)او:دعا رسول الله(ص).بني عبد المطلبفيهم رهط كلهم ياكل الجذع و يشرب الفرق قال:فصنع لهم مدا منطعام فاكلوا حتي شبعوا قال:و بقي الطعام كما هو كانه لم يمس،ثمدعا بغمر فشربوا حتى رووا و بقي الشراب كانه لم يمس.او:لميشرب.ثم قال:يا بني عبد المطلب:اني بعثت اليكم خاصة و الىالناس عامة و قد رايتم من هذا الامر ما رايتم، فايكم يبايعني على انيكون اخي و صاحبي و وارثي؟!فلم يقم اليه احد فقمت اليه و كنتاصغر القوم قال:فقال:اجلس قال: ثم قال ثلاث مرات،كل ذلك اقوماليه فيقول لي:اجلس.حتى كان في الثالثة فضرب بيده علىيدي».
-رسول خدا فرزندان عبد المطلب را گرد آورده يا دعوت كرد و در ميانايشان گروهى بودند كه بزغالهاى را ميخورد و پيمانهاى مىآشاميد آنحضرت،بمقدار«مد» طعام براى ايشان تهيه كرد و همه از آن خوردندتا آنكه سير شدند و غذا هم چنان مانده بود كه گويا دست نخورده سپس قدحى طلبيد و همگى نوشيدند تا سيراب شدند و نوشابه چنان بود كهگويا دست نخورده يا نوشيده نشده.
سپس فرمود:اى پسران عبد المطلب من بسوى شما بطور خصوصى وبسوى مردم بطور عموم مبعوث گشتهام و شما معجزه مرا نيز ديديد پسكداميك از شما با من بيعت مىكند تا برادر من و مصاحب من و وارثمن باشد؟هيچكدام بر نخاستند و من كه كوچكترين همه آنها بودمبرخاستم،آن حضرت بمن فرمود:بنشين،و تا سه بار اينكار تكرار شد كههر بار من بر ميخاستم و آنحضرت بمن ميفرمود:بنشين،تا اينكه در بار سومدستش را(بعنوان بيعت)بر دست من زد،و با او بيعت كردم.
و البته در سند اين حديث كسى خدشه نكرده و همه وسائط مورد وثوق هستند.
حافظ ابن مردويه بسندش از امير المؤمنين عليه السلام روايتكرده كه فرمود:
«لما نزلت هذه الآية:و انذر عشيرتك الاقربين.دعا بنيعبد المطلب و صنع لهم طعاما ليس بالكثير فقال:كلوا باسم الله منجوانبها فان البركة تنزل من ذروتها.و وضع يده اولهم فاكلوا حتىشبعوا ثم دعا بقدح فشرب اولهم ثم سقاهم فشربوا حتى رووا،فقال ابولهب:لقدما سحركم.و قال:يا بني عبد المطلب اني جئتكم بما لم يجىء به احد قط ادعوكم الي شهادة ان لا اله الا اللهو الى الله و الى كتابه.فنفروا و تفرقوا،ثم دعاهم الثانية على مثلها فقال ابو لهب كما قال المرة الاولى،فدعاهم ففعلوا مثل ذلك،ثم قال لهم و مد يده:من بايعني على انيكون اخي و صاحبي و وليكم من بعدي؟!فمددت يدي و قلت: اناابايعك،و انا يومئذ اصغر القوم عظيم البطن فبايعنى على ذلك قال:
و ذلك الطعام انا صنعته»
-هنگامى كه آيه«و انذر عشيرتك الاقربين»نازل شد رسول خدافرزندان عبد المطلب را جمع كرد و براى ايشان غذاى كمى ترتيب داد وبآنها فرمود:بنام خدا از اطراف آن بخوريد كه بركت از بالاى آن نازلخواهد شد و خود آنحضرت نخستين آنها بود كه دستبر غذا گذارد،پسهمگى خوردند تا سير شدند آنگاه قدحى طلبيد و نخستخود آشاميد وسپس آنها را سيراب كرد و آنها آشاميدند تا سيراب شدند.
ابو لهب كه چنان ديد گفت:از قديم او شما را جادو كرده؟آنگاهرسول خدا(ص)فرمود:من چيزى را براى شما آوردهام كه احدى نياوردهمن شما را به شهادت به يكتائى خدا و خدا و كتاب او دعوت مىكنم،آنها كه اين سخن را شنيدند دور شده و پراكنده شدند.براى بار دومهمانگونه ايشانرا دعوت كرد و ابو لهب دوباره همان سخنان را گفت،پس آنحضرت ايشان را دعوت كرد و آنها نيز همان گونه عمل كردند.
سپس آنحضرت در حالى كه دستش را دراز كرده بود فرمود:كيستكه با من بيعت كند تا در نتيجه برادر من و مصاحب من و اختيار دار شماپس از من باشد؟
على عليه السلام گويد:من دستم را دراز كرده گفتم:من با تو بيعتمىكنم-و من در آنروز كوچكترين آنها بودم و شكمم پيش آمدگىداشت.
رسول خدا با همان شرائط(كه فرموده بود)با من بيعت كرد.
على عليه السلام گويد:آن غذا را نيز من تهيه كرده بودم.
و البته روايات ديگرى هم باين مضمون از طريق اهل سنتبا اجمال و تفصيل نقل شده كه مرحوم علامه امينى در كتابالغدير روايت كرده (الغدير ج 2 ص 282-283.)
نظر برخی از مورخین غیر مسلمان در مورد این واقعه :
علاوه بر علماي اسلام از شيعه و سني، مورخين يگانه از ساير ملل که تاريخ اسلام نوشته اند ، با نداشتن تعصب مذهبي چه انکه نه سني بوده اند و نه شيعه ، اين مجلس مهماني را نقل نمودند که از جمله انها مورخ و فيلسوف غرب « توماس کارلل» انگليسي بوده که در قرن هيجدهم در اروپا شهرت جهاني داشته. در کتاب مشهور خود که مصري ها به عربي ترجمه نمودند تحت عنوان (( الابطال و عباده المبطوله)) شرح مجلس مهماني قريش را در منزل جناب ابوطالب (عليه السلام) داده، تا انجا که مي نويسد:
بعد از خطابه پيغمبر، علي از جا برخاست و ابراز ايمان نمود و ان مقام بزرگ خلافت را نصيب خود گردانيد.
مسيو پول لهوژور فرانسوي- معلم دارالفنون پاريس- در رساله ي مختصري که در حالات حضرت محمد(ص) نوشته و در سال 1884 در پاريس چاپ شده نيز به همين موضوع اشاره کرده.
هاشم نصراني شامي در (( مقاله في الاسلام)) از ص 83 تا 86 با تعصب و مخالفتي که با اسلام ومسلمين داشته نيز به همين موضوع و جانشني و خلافت علي(ع) اشاره کرده است
مستر جان ديويت پرت که درود خدا بر روان پاک او باد در ص 20 کتاب ارزشمند و ذي قيمت خود تحت عنوان (( محمد و قرآن)) با فکري روشن و قلبي پاک اقرار نموده بر اينکه : پيامبر در اول نشر رسالت ، علي را برادر و وزير و وصي و خليفه خود قرار داد.
اینها اسنادی است که بنده برایتان آوردم تا بگویم ما طالب یحث مستدل و منطقی هستیم و اهل دعوا و جدل نیستیم !
اما اینکه شما اینقدر با اطمینان و اعتماد به نفس این مطلب را رد می کنید ، واقعاً برایم عجیب است !
دوست من آیا در اینکه علی به حق از همه انسانهای دوران خویش - غیر از پیامبر گرامی اسلام - برتر بوذه شکی هست ؟
آیا در اینکه علی به کرات خود را برای جانشینی پیامبر سزاوار تر میدانسته شکی هست ؟
آیا در اینکه خلفای شما برای بعد از خود به فکر خلافت بودند شکی هست ؟ آنوقت چطور میتوان گفت که رسول خدا به فکر جانشینی بعد از خویش نبوده ؟
ما شما را دعوت به تفکر میکنیم !
یا حق !
یا علی:Gol: افتخار من ولایت تو و فرزندان توست !:Gol:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
دوستان عزیز ، گمان میکنم قرار بود این مباحث را بررسی کنند !
نتیجه ؟ شاید ما باز هم حرف برای گفتن داشته باشیم !
حال سوال اين است : بعد از پيامبر (ص) چه کسی احق برای هدايت و رهبری مردم بود ؟
حديثی از پيامبر{ صلّى اللَّه عليه و آله} نقل شده که
قال رسول اللَّه صلّى اللَّه عليه و آله: «الحق مع علي و علي مع الحق يدور معه حيثما دار»
يعنی حق باعلی و علی با حق است و از هم جدا شدنی نيستند
حدود 20 صحابی اين حديث را نقل کرده اند قطعا اين حديث دلالت دارد که که در زمان انتخاب ابوبکر علی (ع) از او احق تر بوده .
تعجبم از احمد بن حنبل است که می گويد اين حديث درست است و چون علی هر کاری بکند حق است پس سکوت او در مقابل ابوبکر و بعدا بيعتش ( البته اجباری بود ) نشان از مشروعيت خلافت ابوبکر بود
اين مطلب را ابن عساکر در کتاب تاريخ مدينه و دمشق که 80 جلد است در جلد 42 که مربوط به اميرالمومنين علی (ع) است آورده است
ولی جواب اين است که در ايه مي فرمايد فَما لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ يعنی اين تخلف است چه مردم اين کار را بکنند و چه خلفا کرده باشند و چه خود علی (ع) هيچ کدام چنين حقی نداشتند و تاريخ نشان مي دهد که بيعت بعدی اميرالمومنين علی (ع) نه از روی تائيد بلکه اجبار و اکراه بود .
در مصنف ابن ابی شيبه (استاد و شيخ بخاری) جلد 7 صفحه 432 حديث 45/37 که دهلوی سندش را علی شرط شيخين گفته و معتبر دانسته آمده که : وقتی برای ابوبکر بيعت شد علی و زبير و چند تای ديگر داخل بر خانه زهرا (سلام الله عليها) مي شدند و مشاوره می کردند و بر می گشتند وقتی عمر دانست آمد در خانه حضرت زهرا(سلام الله عليها) و گفت ای دختر پيامبر به خدا قسم که هيچ کس نزد ما محبوبتر از پدرتان نبود و بعد از پدرتان کسی از شما محبوبتر در نزد ما نيست و قسم به خدا اين مانع نخواهد شد که اگر اين افراد نزد شما جمع شوند خانه را با اينها بسوزانم !!!.
ببينيد چگونه تصريح شده که اينها تهديد می کردند ! و نظر علی (ع) و بعضی از اصحاب مخالف بوده و البته بايد گفت اين تهديد را عملی هم کردند و به خانه وحی هجوم آردند و وحشيانه حرمت آن خانه را شکستند وکردند آنچه که نبايد می کردند .
طبری که نسبت به خلفا تعصب خاصی دارد اعتراف می کند که عمر بن خطاب در برابر خانه علی (ع) قرار گرفت و گفت براستی خانه را بر روی شما به آتش می کشم مگر اينکه برای بيعت با ابوبکر خانه را ترک کنيد (تاريخ طبری جلد 3 صفحه 202)
ابن قتيبه دينوری می نويسد خليفه عمر دستور داد هيزم در اطراف خانه جمع کردند ... وقتی به او گفته شد که دختر گرامی پيامبر { صلّى اللَّه عليه و آله} فاطمه (سلام الله عليها) در خانه هست گفت هر چند فاطمه در آن باشد.
و جالب اينکه ابوبکر در آخرين روزهای عمر خود از چند عمل اظهار پشيمانی نمود از جمله گفت « وَدَدتُ أنّی لَم أکشِف بَيتَ فاطِمهَ و تَرَکتُهُ و إن اُغلِقَ عَلَیَّ الحَربُ» يعنی دوست داشتم که خانه فاطمه را نمی گشودم و آن را رها می کردم گرچه کار به جنگ هم می کشيد .( لسان الميزان ج4 ص189-تاريخ طبری ج3 ص236-الامامه و السياسه ج1 ص13- مروج الذهب ج 1 ص 414 عقد الفريد ج3 ص68 و چندين منبع از کتب اهل سنت)
امام شافعى گوید:
نظرت فى کتب اصحاب ابى حنیفه فاذا فیها مائه و ثلثون ورقه خلاف الکتاب و السنه
(( تاریخ نظر کردم در کتب اصحاب ابىحنیفه پس در آنهاست ۱۳۰ ورقه خلاف کتاب خدا و سنت رسول خدا))
تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۴۱۲
جاراللّه زمخشرى:
صاحب تفسیر کشاف که از ثقات علمای اهل سنت هست در ربیع الابرار نوشته است:
قال یوسف بن اسباط رد ابوحنیفه على رسول اللّه اربعمائه حدیث او اکثر
یوسف بن اسباط گفته است:
رد نموده ابوحنیفه بر رسول خدا [یعنى از گفتار رسول خدا را] چهارصد حدیث یا بیشتر
ربیع الابرار، ج ۳، ص ۱۹۷ ـ تاریخ بغداد، ج ۱۳، ص ۳۹۰
خطیب بغدادی:
که از شخصیتهای برجسته اهل سنت است، در تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۴۰۱ از جناب حُنینی – که ذهبی در حق او میگوید: الامام الحافظ – نقل میکند:
از مالک (رئیس مالکی ها) شنیدم که می گفت:
در اسلام، فرزندی شوم تر از ابوحنیفه به دنیا نیامده است.
همچنین ابن عبد البر در کتاب الإنتقاء فی فضائل الثلاثة الأئمة الفقهاء، ص۱۵۰ میگوید:
سفیان ثوری همان تعبیری را که مالک درباره ابوحنیفه گفته، نقل میکند:
ابوحنیفه، شرترین مولودی است که در اسلام به دنیا آمده است.
در تاریخ بغداد از مالک بن انس نقل میکند:
فتنه ابوحنیفه، ضررش بر این امت، بیشتر از فتنه ابلیس است.
تاریخ بغداد للخطیب بغدادی، ج۱۳، ص۳۹۶
نظر شافعی در مورد ابوحنیفه
در کتاب حلیة الأولیاء از قول شافعی نقل میکند:
کتاب ابوحنیفه را نگاه کردم و ۱۲۰ یا ۱۳۰ ورق داشت. ۸۰ ورق آن درباره وضوء و نماز بود و اینها، یا مخالف کتاب خدا بود یا مخالف سنت رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) یا اختلاف اقوال یا تناض یا خلاف قیاس.
حلیة الأولیاء لأبی نعیم، ج۱۰، ص۱۰۳
نظر احمد بن حنبل در مورد ابوحنیفه
خطیب بغدادی از احمد بن حنبل نقل میکند:
قول ابوحنیفه و سرگین، نزد من مساوی است.
تاریخ بغداد للخطیب بغدادی، ج۱۳، ص۴۱۳
(با پوزش از عزیزان اهل سنت حنفی، ما فقط کلام احمد بن حنبل را ترجمه کردیم و قصد جسارت نداریم)
طبرانی از احمد بن حنبل نقل میکند:
ابوحنیفه دروغ میگوید و شایسته نیست که اصحاب ابوحنیفه از او چیزی نقل کنند.
المعجم طبرانی، ج۷، ص۱۷
سلام دوست گرامی بحث شما رو با عقیل دنبال کردم از اینکه هر دوتای شما با ادب و آرامش با هم بحث کردید خوشحالم اما دوست دارم مختصر چند نکته رو عرض کنم:
اولا به نسبت نگذاشتن مهر:
شما میدونید که ما باید به نسبت عبادت یا شیوه های عبادت دلیل واضح داشته باشیم نه اینکه کاری رو سلیقه ای و به خاطر عبادت انجام بدیم ما و شما متفق هستیم که پیامبر مهر نگذاشته اما شما میفرمایید که چون ایشون بر حصیر یا خاک سجده برده اند پس ما هم باید فقط باید بر خاک یا حصیر سجده ببریم؟
الان این سوال برام پیش میاد آیا چون در اون زمان فرش وجود نداشته الان میتونیم نتیجه بگیریم که جایز نیست بر فرش سجده ببریم؟؟ وباید حتما یک تیکه خاک همراه داشته باشیم که زیر پیشانی بگذاریم؟ یعنی بجز حصیر و خاک چیزی وجود نداشته که ایشون بر اون سجده ببره.میدونید قیاستون به نظر من درست نیست چون خیلی چیزهای جدید الان وجود داره که در زمان پیامبر وجود نداشته ولی ما دقیقا مثل دوران پیامبر باهاشون برخورد نمیکنیم. شما چرا یه تیکه حصیر زیر پیشانی نمیزارید؟ یا همراهتون حمل نمیکنید؟ آیا در دوران پیامبر به غیر از حصیر هیچ زیر اندازی وجود نداشته که پیامبر بر اون سجده ببره؟ مثلا برای روشن شدن مطلب میتونیم یه تحقیق کنیم ببینیم اگه مثلا نمد هم وجود داشته آیا پیامبر روی اون سجده برده؟ یا مثلا دست بافهای دیگه از موی حیوانات یا نخهای دیگه؟ اگه جواب این باشه که وجود داشتند و پیامبر فقط بر خاک و حصیر سجده برده و وقتی این وسایل وجود داشتند اونها رو کنار زده یا اینکه یک تیکه خاک گذاشته زیر پیشانیش حرف شما درسته اما اگه بگید وجود داشته و بر اونها هم سجده برده پس نتیجه میگیریم که وقتی بر هر زیر اندازی که وجود داشته سجده بردند پس الان هم بر هر زیر انداز پاکی که وجود داره جایزه سجده ببریم اما اگه بگید وجود نداشته پس باید نتیجه بگیریم که اون زمان فقط حصیر به عنوان زیر انداز وجود داشته و پیامبر سجده بردن بر روی اون رو منع نکرده پس الان هم هر زیر انداز پاکی رو میشه جا نماز کرد به هر حال من بهتر میدونم تو یک مسئله به نتیجه برسیم بعد به مسئله ی بعدی بریم.
وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ
طبق این آیه وضوی اهل سنت اشتباهه چون تو آیه گفته «سر و پاهایتان را مسح کنید»از هم جدا نکرده و برای سر و پا یک فعل به کار برده یعنی مسح کنید. نه اونجوری که جناب عقیل ترجمه کرد «سرتان را مسح کنید و پاهایتان را یشویید.»
سلام دوست گرامی آیا علاقه دارید فقط روی این مسئله ی وضو بحث کنیم تا به نتیجه برسم؟
با سلام و عرض ادب
قصد بنده دخالت در بحث جناب عقيل و جناب ايران مسعود نيست.فقط ميخواهم به نكاتي اشاره كنم ...
آيا حضرت رسول الله توصيه اي داشتند كه برادران مسلمان بعد از ايشان به دو يا چند مذهب تقسيم شوند؟
آيا حضرت محمد مصطفي كه تمامي اهل سنت ايشان را ميپذيرند درباره امام مهدي موعود سخني نگفته اند؟
نه تنها ايشان بلكه ديگر پيامبران الهي نيز وعده داده اند!!!
آيا فقط ما شيعيان بايد منتظر امام مهدي (عج) باشيم؟
آيا به نظر نميرسد اين اختلاف ها كه از همان اول در دين افتاد فقط براي اين است كه اسلام عزيزمان را پاره پاره كنند؟
تكليف عاشورا چه ميشود؟ چه كساني مقصر بودند؟
لطفا همه پاسخ دهند ...
تشکر از شما شیعه این نظر را دارد که در ان زمان وجود داشته حالا چیزی به اسم فرش امروز نه ولی زیر اندازی یا چیزی شبیه این
ولی در هیچ روایتی گفته نشده که پیامبر بر آنها سجده کرده مثلا آیا پیامبر بر روی عبا خود لباس خود سجده کرده باشد.
که اهل سنت این را جایز میدادند حتی حدیثی دارد در این مورد که پیامبر فرمود که بر سنگ سجده کنید ولی چون سنگ ها داغ میشد نمازگزاران اذیت میشدند به پیامبر گفتند که میشود بر چیز دیگری سجده کرد . پیامبر فرمود میتوانید سنگ ها را یک گوشه بگذاریذ تا آفتاب نخورد و بران سجده کنید (من این حدیث را مطالعه کردم منبعش را نمیداندم اگر نیاز بود با این حدیث قانع میشوید منبعش را نیز پیدا میکنم)
پس نتیجه میگیریم که پیامبر اسرار داشت بر روی چیزهای طبیعی سجده انجام شود شیعه هم بر این باور است که سجده بر چیز طبیعی جایز است حالا یا مهر یا سنگ یا غیره...
ولی چون خاک چیز بی ارزشی هست و انسان میخواد با این کار عبودیت را ثابت کنید که چیزهای گران بها در این دنیا ارزش ندارد بر خاک سجده میکند . حالا این خاک به شک مهر در امده و در مکانهایی که چیزهای قیمتی مثل فرش و غیره هست قرار میگرد و سجده میکنند
مثلا شما در یک جاده یا جایی که سنگ و خاک است دیده اید شیعه مهر بزارد ؟؟؟؟
حالا دوستان اهل سنت دلیل بیاورد که پیامبر بر عبا یا پیراهن که آن زمان بوده سجده کرده باشد حالا ف ش را قبول کردیم نبوده و نمیتوان نظر داد این هارو بفرمایید؟تا ادامه دهیم
متاسفانه در مورد وضو باید بگویم کمی در اشتباه هستید دوست عزیز.
2 ایراد در مورد وضو مطرح است، اول جنبه ظاهری و دوم جنبه دینی آن
اولا: این نوع وضو سنی و شیعه را بطور کلی از هم دور نموده و وحدت را ناممکن کردند زیرا یکی از دلایلی که سنی ها, حاضر نیستند پشت سر شیعه ها نماز بخوانند همین است. یعنی اگر شیعه ای موحد هم باشد باز سنی حاضر نیست به امامت او نماز بخواند زیرا عقیده دارد چونکه پایش را نمیشورد، پس وضویش باطل است و بدون وضو نماز هم باطل است.
دوما: مردم را از یک دستور مهم اسلام درباره پاکیزگی و سلامت محروم نمودند زیرا پا یک منطقه حساس در بدن است و شسته شدن روزانه آن فواید زیادی دارد.
سوما: مساجد را به بد بوترین مکانها تبدیل کرده اند بطوریکه بوی گند پاها در مساجد و نماز خانه ها، خصوصا وقتی که پر از آدم باشند، آن مکانهای مقدس را بعضی از مکان های بد بو هم بدتر کرده است. البته که این اغراق نیست و همه می دانند که واقعیت دارد. خودتان بوی مساجد و نمازخانه های شیعه و سنی را مقایسه کنید.
دوستان قصد توهین نیست، لطفا بدون تعصب بررسی کنید.
اما آیا قران چه گفته؟ بیایید و آیه را با دقت بخوانیم
سورة المائدة - آیة 6:
یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ
اى کسانى که ایمان دارید، هرگاه بسوى اداى نماز ایستادید ( خواستید نماز ادا کنید )
فَاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَیدِیكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَینِ ....
باید: (۱) صورت خود را بشویید،
(۲) دست هایتان را تا آرنج بشویید، (نمی گوید آرنج تا دست؛ می گوید دست تا آرنج؛ دقت بفرمائید!!!)
(۳) سر خود را مسح بکشید
وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَینِ ....
معنی تحت لفظی میشود (و پاهایتان تا قوزک پا.....)
سنی تکمیل میکند که بشویید.)
و شیعه تکمیل میکند:(مسح کنید !)
حالا چرا و به چه دلیل سنی جمله را با بشورید تکمیل میکند و شیعه با مسح کنید؟
شیعه میگوید فعل قبلی مسح کنید (وَامْسَحُواْ ) است
و مسح کنید سرتان را و و پاهایتان را این که جارو جنجال ندارد؟
سنی میگوید فعل قبلی تر بشورید(فَاغْسِلُواْ) است
و بشورید صورتهایتان را و دستهایتان را و مسح کنید سرهایتان را و پاهایتان را
و پاهایتان را بر میگرداند به فعل شستن
اما ظاهرا سخن شیعه درست است زیرا او میگوید اگر قصد بود که پا شسته میشد آنرا کنار صورت و دست قرار میداد و سنی میگوید اگر کنار دست قرار میداد در آنصورت ترتیب وضو بهم میخورد.
پس قصد الله از بیان به صورت فعلی ، این است که شما اول صورت بعد دست را بشوید و بعد مسح کنید و در آخر پاها را بشویید و به همین دلیل در بین شستن دست و صورت و پا (جمله معترضه مسح سر را) فاصله انداخته و این از لحاظ ادبی نیز درست است زیرا در قواعد زبان عربی میتوان دستور را به فعل ما قبلی ربط داد و این نزد اعراب معروف و درست است.
گفتهاند که «أَرْجُلَكُمْ»بر محل «رُءُوسِكُمْ » عطف است و حرف باء در (بِرُءُوسِكُمْ) زائد است، لذا این کلمه، لفظاً مجرور و محلاً منصوب است. بنابراین «أَرْجُلَكُمْ» عطف بر « رُءُوسِكُمْ » است نه «أَيْدِيَكُمْ» كه در حقیقت تمامی اینها احتمالی بیش نیستند.
1-گفتن اينكه «أَرْجُلَكُمْ» عطف بر «رُءُوسِكُمْ »است، احتمالی بيش نيست.
2-و این احتمال به اثبات امری دیگر نیازمند است که (باء) زائده باشد نه اصلی که اين نيز احتمال است.
3-و این احتمال احتیاج به اثبات این دارد که «رُءُوسِكُمْ » لفظاً مجرور و محلاً منصوب باشد که این نیز احتمال است.
4-و این احتمالات سه گانه احتیاج به اثبات امر چهارمی دارند که این است «أَرْجُلَكُمْ»عطف بر «رُءُوسِكُمْ » باشد نه «أَيْدِيَكُمْ» که این نیز باز احتمال است.
لذا موضوع از اساس مبني بر احتمالاتی است که بر پایهي هم بنا شدهاند! و تنها همین نیست و بس، بلکه اینها احتمالاتی میباشند كه از نظر لغوی مرجوح هستند نه ارجح.
مطلب بعدی اينكه امری که نماز بدون آن صحیح نیست لازم است بر پایهي یقین باشد نه ظن و شبهه.
حق آن است که لفظ «أَرْجُلَكُمْ»طبق اصل خودش منصوب و علامت نصبش فتحهي ظاهر در آخر است؛ زیرا معطوف به«أَيْدِيَكُمْ»است كه منصوب ميباشد، چون منصوب بر منصوب عطف میشود و علامت و حرکت آنرا میگیرد هر چند که مجرور یا مرفوعی میان آنها فاصله انداخته باشد و از نشانههایی که دلالت بر این میکند «أَرْجُلَكُمْ» مقید به «كَعْبَيْنِ»است پس بر مقید عطف شده است که «أَيْدِيَكُمْ» است نه بر مطلق «رُءُوسِكُمْ»و این در قواعد لغت زیاد آمده است.
چنانچه در این آیه: «اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّـهِ وَالْمَسِيحَ ابْنَ مَرْيَمَ وَمَا أُمِرُوا إِلَّا لِيَعْبُدُوا إِلَـهًا وَاحِدًا لَّا إِلَـهَ إِلَّا هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا يُشْرِكُونَ » (توبه / 31)
« يهوديان و ترسايان علاوه از خدا، علماء ديني و پارسايان خود را هم به خدائي پذيرفتهاند (چرا كه علماء و پارسايان، حلال خدا را حرام، و حرام خدا را حلال ميكنند، و خودسرانه قانونگذاري مينمايند، و ديگران هم از ايشان فرمان ميبرند و سخنان آنان را دين ميدانند و كوركورانه به دنبالشان روان ميگردند. ترسايان افزون بر آن) مسيح پسر مريم را نيز خدا ميشمارند. (در صورتي كه در همه كتابهاي آسماني و از سوي همه پيغمبران الهي) بديشان جز اين دستور داده نشده است كه: تنها خدای يگانه را بپرستند و بس. جز خدا معبودي نيست و او پاك و منزّه از شركورزي و چيزهائي است كه ايشان آنها را انباز قرار ميدهند.»
لفظ مسیح منصوب و معطوف بر (رُهْبَانَهُمْ) است با وجود اينكه لفظ جلاله (اللَّـهِ) به صورت مجرور بین آن دو فاصله انداخته است و معنای دقیقش چنان بود که گذشت. نه اينكه آنها دانشمندان و ترسایان را به جای خدا و پسر مریم به پروردگاری گرفتند که در این صورت مسیح شریک خداست.
آیهی وضو نیز دقیقاً مثل آن است، لفظ «أَرْجُلَكُمْ»منصوب و معطوف به «أَيْدِيَكُمْ»است هر چند که لفظ مجرور «رُءُوسِكُمْ» میان آنها فاصله انداخته است و معنیاش این است که صورتها و دستهایتان را تا آرنج و پاهایتان را تا قوزک بشویید و سرهایتان را مسح کنید. اما تاخیر ذکر (أَرْجُلَ) به خاطر فائدهي تاخیر آن در ترتیب وضو است، گاهی مجرور بر مجرور عطف میشود با وجود یک منصوبِ فاصل، مثلاً در این آیه: (لَّيْسَ عَلَى الْأَعْمَى حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى أَنفُسِكُمْ أَن تَأْكُلُوا مِن بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبَائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوَانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوَاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمَامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمَّاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوَالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خَالَاتِكُمْ أَوْ مَا مَلَكْتُم مَّفَاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ) (نور / 61)
«بر (اشخاص صاحب عذر چون) كور و لنگ و بيمار، و بر خود شما (تندرستان) گناهی نيست كه در خانههاي (فرزندان) خودتان، يا خانههاي پدران، مادران، برادران، خواهران، عموها، عمّهها، دائيها، و خالههاي خود، يا خانههائي كه كليدهاي آنها در اختيار شما است (و نگاهباني و مواظبت آنها به شما واگذار شده است) و يا خانههاي دوستانتان غذا بخوريد».
(صَدِيقِكُمْ) اسم مجرور و معطوف بر اسم (خَالَاتِكُمْ) است با وجود قاصله انداختن اسم منصوب (مَّفَاتِحَهُ) كه اگر آنرا عطف بر (مَّفَاتِحَهُ) میکردیم (صدیق) هم مثل (مفاتیح) مملوک میشد
و این گفته که باء زائده باشد، ظنی و باطل است، زيرا در لغت به باء الصاق ناميده ميشود، بدین معنی (امسحوا الماء برؤوسکم).
باشد که رستگار شویم..
وحدت بهترین هدیه پیامبر گرامی اسلام برای مسلمانان است، اما این نکته را حتما در نظر بگیرید که اساسا در صدر اسلام اختلاف مذهبی بین بزرگان دینی وجود نداشت که باعث ایجاد فرقه های گوناگون شود. شاید گروهی مانند خوارج پدید آمده باشند اما دقت بفرمائید آنقدر ضعیف و کوچک بودند که امیرالمومین علی -رض- همان موقع حساب این گروه را مکتوب و محفوظ ساختند.
در مورد مهدی موعود اهل سنت هم مانند شیعیان حدیث صحیح دارند و اعتقاد به ایشان را دارند.
دوست عزیز این نکته را همواره به باید داشته باشید که اختلاف شیعه و سنی در بحث مهدی موعود فقط در زمان تولد است که شیعه اعتقاد به تولد ایشان و غیبت ایشان را دارد و اهل سنت اعتقاد دارند که ایشان هنوز به دنیا نیامده اند.
تمام اهل سنت بر این باور هستند که در حادثه کربلا سیدنا حسین -رض- بر حق بودند و سپاهیان یزید به ناحق خون نوه رسول الله -ص- را ریختند و ایشان را به مقام رفیع شهادت رساندند.
در حادثه کربلا اغراق ها بسیار است دوست عزیز و انشالله که در موقع مناسب به آن بررسی کنیم.
درست است که سجده بر خاک براي پرستش خاک نیست و برای الله است اما بشرطیکه این خاک را مقدس ندانیم
اما وقتیكه شما خاک را بصورت مهر در آورده اید و آن مهر را تربت كربلا يا مشهد دانستید و بر روی مهر جمله يا (امام رضا مدد) يا (امام حسين ادركني) را نوشتيد و وقتی كه اين خاک را شفا دانستید و برای دفع بیماری خوردید و وقتی که به آن خاک احترام کرده و هرگز زیر پا نينداختید و اگر کسی بر روی مهر بنشیند یا مهر را زیر پا لگد کند را کافر و مرتد يا حداقل بي ادب و دشمن دانستید، آنوقت این سجده فرق دارد با سجده سنی که بروی سجدگاه قدم خود را هم میگذارد و بر روی خاکی که سجده میکند مینشیند هم!! پس این دو فرق دارند
سجده سنی برای خداست و سجده شما هم برای خدا هم برای احترام به تربت حسین و رضا است والا اگر خاک خاک است دیگر چرا از کربلا میاریدش به تهران؟
پس این خاک در نزد شما واجب الاحترام است و سجده بر چیز واجب الاحترام ،سجده برای همان چیز هم هست! یعنی مثلا طلا برای من ارزشمند است اگر بروی طلا سجده کردم خواهی نخواهی طلا را بیشتر ارج نهادم پس ای برادر شیعه خود را مفریب!
مگر پیامبر نماز نفلی در خانه نمیخواندند؟
این توهین به پیامبر است که گمان کنید ایشان هرگز فرشی را ندیده اند و بر روی فرشی ننشسته اند غار نشین که نبودند!!! و توهین است اگر بگوییم خانه و زندگیش همه جا خاک و خاک بوده! نه!! آنوقت ها هم مطابق حیثیت مردم در خانه ها فرش بوده اما نشنیدم که ثروتمندان فرش نشین مهر درست کنند و یا فقیران بوریا نشین مهر درست کنند
اولا تشکر از شما دوما اصلا جواب سوال را ندادید و مسیر بحث را عوض کردید بنده گفتم حدیثی داریم پیامبر بر لباس یا عبا خود سجده میکردند (یا فقط عمر سجده میکرد و خلفا)
دومین مطلب این است که این سجده گاه شما پوشیندنی هست با آن به بازار میریم با این سجده گاه شاید به سرویس بهداشتی هم بریم .و..... بحث مفصل است که من اصلا نیمخواستم به مباحث بپردازم .
بله حق با شماست پس فرش و دیگر سجده گاه ها مانند لباسی که شاید چند ساعت قبل با همان لباس در جای دیگری باشیم که در بالا ذکر کردم ارزش سجده کردن را دارد ای برادر سنی من از خداوند خجالت میکشم بر اینها سجده کنم شان خداوند بالاتر است .
این مطلب را نخواندیدی مثل اینکه : تشکر از شما شیعه این نظر را دارد که در ان زمان وجود داشته حالا چیزی به اسم فرش امروز نه ولی زیر اندازی یا چیزی شبیه این
ولی در هیچ روایتی گفته نشده که پیامبر بر آنها سجده کرده مثلا آیا پیامبر بر روی عبا خود لباس خود سجده کرده باشد.
پس نظر برادران سنی این است که هر چقدر بر سجده گاه توهین شود ارزش بیشتری برای سجده کردن دارد عجب عبودیتی اتفاقا من دیدم بعضی از برادران بر روی کارتون که یکسری وسایل خاص آورده میشد با اونا سجده میکردند خیلی جالب است.
این یک قضیه مستحبی هست بود و نبودش بر اصلا نماز خللی وارد نمیکند هر چند توجیه دارد.
یعنی کسی که مهر کربلا نذاشته باشد نمازش صحیح است و کسی هم گذاشته باشد باز نمازش صحیح است .پس از این مطلب فاکتور میگیرم نیاز بود توضیح میدهیم که هر چند مربوط به بحث نیست.
به این حدیث ها هم دقت کنید خوبه
«جعلت لي الارض مسجدا و طهورا»
زمين براي من محل سجده و طهارت قرار داده شده(صحيح بخاري ج1ص91- سنن بيهقي ج2ص433)
عايشه نيز ميگويد:«ما رأيت رسول الله متقيا وجهه شيء»
من هرگز نديدم پيامبر (به هنگام سجده)پيشاني خود را به چيزي بپوشاند.
(مسند ابن ابي شيبه ج1 ص397)
«نزد پيامبر شكايت كرديم كه شدت گرماي شن ها پيشاني و دست هايمان را مي سوزاند ولي آن حضرت شكايت ما را نپذيرفت», (بيهقي , السنن الكبري , ج 2, ص 104, باب الكشف عن الجبهه في السجود)
ابن اثير در شرح اين روايت مي گويد يعني پيامبر اجازه نداد بر گوشه لباس خود سجده كنند, (ابن اثير, النهايه , ج 2, ص 497, ماده «شكي»)
جابر بن عبدالله انصاري گفت : با پيامبر نماز ظهر را مي خوانديم , به دليل شدت گرما يك مشت سنگ ريزه برمي داشتيم و از اين دست به آن دست مي داديم تا خنك شود و بتوانيم بر آن سجده كنيم» (مسند احمد, ج 3, ص 337).
بيهقي در ذيل اين روايت از شيخ مي گويد: «اگر سجده بر لباس متصل به بدن جايز بود از خنك كردن سنگ ريزه در دستان آسان تر بود», (بيهقي , السنن الكبري , ج 2, ص 105)
«پيامبر وقتي سجده مي كرد عمامه را از پيشاني بالا مي زد». (ابن سعد, الطبقات الكبري , ج 1, ص 151)
كسي را ديد كه بر گوشه عمامه اش سجده مي كند و به او اشاره كرد و پيشاني را نشان داد, او عمامه را از پيشني بالا زد», (بيهقي , السنن الكبري , ج 2, ص 105)
عبدالكريم ابي اميه گفت «رفتار دائمي ابوبكر نسبت به سجده در حال نماز اين بود كه يا بر زمين نماز مي خواند و يا در حال سجده , پيشاني را (اگر روي فرش يا مانند آن قرار مي گرفت ) به سوي زمين مي كشيد», (متقي هندي, كنزل العمال, مؤسسه الرساله, بيروت, ج 8, ص 128, روايت 2222, باب السجود و مايتعلق به)
اگر امکان دارد چند سند بیاورید که گفته شده سجده بر چیزهایی که میفرمایید واجب هست و حتما باید بر آن سجده کرد
این حديث را الباني حديثي منکر میداند رجوع کنید به کتاب (سلسله ضیعفه و موضوعه ) حدیث شماره4813
و باز شيخ الباني درباره این حدیث و سایر احادیث امثال این میگوید که ضعیف و غیر قابل استناد هستند رجوع کنید به کتاب «السلسلة الضعيفة والموضوعة» تحت شماره 9/ 214
اگر هم دوست دارید تا تک تک احادیث را با رفرنس مربوطه ثابت کنیم که ضعیف است، برادر من، صرف نوشته شدن حدیث دال بر صحیح بودن آن نیست و باید توجه ویژه داشت که حدیث مربوطه صحبح است یا ضعیف.
اگر به کتب ما رجوع می کنید حرفی نیست، اما لطفا سند آن را هم بررسی بفرمائید که صحیح است یا ضعیف؟؟؟
حالا سوال اول من از شما این است:
در آیه در مورد وضو گرفتن الله به صراحت می فرمایند وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَینِ ! خوب سوال اینجاست که شما کعبین را به چه چیز معنی می کنید؟
همه می دانیم که دو برآمدگی اطراف پا (دو قوزک) را کعبین می گویند.
خوب سوال دوم این است:
چرا شیعه پا را تا فرو رفتگی روی پا مسح می کند در حالی که آیه می گوید تا فوزک؟
همیشه وقتی با برادران اهل سنت بحث میکنیم در تمام موارد حتی استثنا هم ندارد وقتی از کتاب خودشان سند میاوریم
میگویند حدیث ضعیف است فقط منطق را همین اصل قرار میگیرند .
آخر مگر میشود اینهمه حدیث ضعیف باشد آن هم ازکتابهای معتبر یا انتظار داشتید بگند حدیث قوی هست و تصدیق کنند که اگر اینگونه باشد که چیزی به نام اهل سنت باقی نمیماند همیشه باید جوری ماست مالی کرد اونم با منطق این که حدیث ضعیف است
هزاران حدیث شیعه میاورد در رد شما این همه حدیث را اگر ضعیف است چرا در کتابهایتان جمع کردید مگر شیعه کتابهای شما نوشته هست چرا هر کجا به ضرر شماست حدیث ضعیف میشود.به قول خودتان برادر اهل سنت خود را نفریب .
ما کار را به جایی میرسانیم که میگویم حق با شماست همچین امکانی دارد که حدیث جعلی باشد و هزاران حدیث در رد شما ضعیف حالا شما فقط چندین حدیث در کتابهای شیعه حدیث ضعیف پیدا کنید که شمارو و خلافهای شمارو تایید کند ضعیفم باشد ما قبول میکنیم
دیگر منطق از این بالاتر.
لطفا مطلب را عوض نکنید به وضو نرسیده ایم تکلیف را مشخص کنید که پیامبر بر عبا سجده میکرده و لباس خود یا نه چطور این بخش وارد مذهب شما شده ؟