دیشب، عکس اشک های روی گونه ات دلم را فشرد
ببخش که محکومیم به سکوت...
باور کن خون در رگ هایمان آن چنان می جوشد که اگر میشد همین دهه ی فجر ، انقلاب چهارم می کردیم... اما تو درکت بالاست چون پدرت... این روزها، تنها سکوت، دردناک ترین وظیفه ی ماست...[/]
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فاروج به نقل از سرویس مقاومت جام نیوز، عمار ذابحی در گوگل پلاس نوشت:
باران
سر قبر نشسته بودم …
باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن ….
از خواب پریدم.
مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.
بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.
زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره…
ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی سالگی
باران می بارید شبی که خاکش می کردیم …
برای این پلمپ کردن سایت، وظیفه ی ما که دستمون به هیچ جا نمیرسه و فقط غصه میخوریم چیه؟؟
.
.
فکر کنم فقط پشت رهبری باشیم!
هرچی آقا گفتن. آقا میخوان ماها بصیرت داشته باشیم.
ناراحت کنندس، حرص درآره.. اما تا وقتی آقا هستن ما باید ببینیم آقا ازمون چی میخواد. مگه نه؟
هیچ وقت پامون رو از آقا جلوتر نذاریم.
هر کی اینجاست واسه شادی روح شهدا، خصوصا شهدای هسته ای، و بعد هم طول عمر با برکت و سلامتی حضرت آقا سه تا صلوات بلند.. هرجا هست.. بفرسته! اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.. :hamdel:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.. :hamdel:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.. :hamdel:
من همه ی کلیپ های شهید احمدی روشن و علیرضا و آرمیتا و بقیه رو گرفتم. کتاب من مادر مصطفی رو هم از راهیان نور خریدم.
توی کل اتاقم عکس هاشون هست. حتی علیرضا و آرمیتا..
چه بغضی گلوی آدم رو میگیره. کاملا عشقتون رو درک میکنم. خوب میفهمم..
من پدر شهید احمدی روشن رو دوبار از نزدیک دیدم. اینقدر گریه کردم که خدا میدونه.
دفعه اول مسابقات قرآن بودم، بعد نماز مغرب گفتن حاضرشین که میخوایم بریم دیدار خانواده شهدای هسته ای که دعوتشون کردیم شهرمون.
یعنی ماتم برد.. تا چند دقیقه اصلا متوجه حرفشون نشدم. بعد رفتم پیش سرپرستمون. دستش رو گرفتم با گریه بهش گفتم:
واقعا خانواده شهدای هسته ای الان اینجان؟؟؟ خود خود خودشون؟؟؟ گفت آره، فوری حاضر شید که اتوبوس ها دارن میرن سالن دیدار..
نمیدونید با چه اشکی بچه ها بعد نماز حاضر شدن و رفتیم. تا خود سالن با بچه ها فقط گریه میکردیم. هیچکس باورش نمیشد.
وقتی برگشتیم تا چند دقیقه با دوستم تو آغوش همدیگه های های گریه میکردیم. چون آرزوی هردومون بود که یه روز خانواده ی شهید رو از نزدیک زیارت کنیم. فکر نمیکردیم وقتی داریم برای مسابقات قرآن میریم به یه شهرستان دیگه، دقیقا توی همون روز خانواده ی شهید اونجا دعوت شده باشن. باور نمیکردیم آرزومون این همه زود برآورده شده باشه.
الان یادم اومد دلم میخواد زار بزنم. جاتون خالی بود.
هم حس خوبی بود.. هم حس بغض و حسرت.. دوسشون دارم..
التماس دعا!
وااای
چه روز بدی بود دیروز
به پدرانتان بگوئید برگردند،
اینجا بعضی ها هوای سازش دارند...
[="Tahoma"][="Indigo"]
[="Tahoma"][="DarkSlateBlue"]علیرضاجان،
دیشب، عکس اشک های روی گونه ات دلم را فشرد
ببخش که محکومیم به سکوت...
باور کن خون در رگ هایمان آن چنان می جوشد که اگر میشد همین دهه ی فجر ، انقلاب چهارم می کردیم... اما تو درکت بالاست چون پدرت... این روزها، تنها سکوت، دردناک ترین وظیفه ی ماست...[/]
که پیشوند ندارد، بدون پسوند است
سکوت ناله و نفرین، سکوت دشنام است
سکوت پند و نصیحت، سکوت لبخند است
از آن سکوت که نامش عقب نشینی نیست
از آن سکوت که هنگام جنگ ترفند است
از آن سکوت که دستان حیله را بسته
و دور گردن فتنه طناب افکنده است
سکوت کرد علی تا عرب خیال کند
ابو هریره به فن بیان هنرمند است...
علیرضای کوچک ایران
اینجا هم جایی برای دیدن گریه های تو نیست...
با نام خدا
به گزارش پایگاه اطلاع رسانی فاروج به نقل از سرویس مقاومت جام نیوز، عمار ذابحی در گوگل پلاس نوشت:
باران
سر قبر نشسته بودم …
باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن ….
از خواب پریدم.
مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم.
بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم.
زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره…
ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی سالگی
باران می بارید شبی که خاکش می کردیم …
*همسر شهید احمدی روشن
برای این پلمپ کردن سایت، وظیفه ی ما که دستمون به هیچ جا نمیرسه و فقط غصه میخوریم چیه؟؟
.
.
فکر کنم فقط پشت رهبری باشیم!
هرچی آقا گفتن. آقا میخوان ماها بصیرت داشته باشیم.
ناراحت کنندس، حرص درآره.. اما تا وقتی آقا هستن ما باید ببینیم آقا ازمون چی میخواد. مگه نه؟
هیچ وقت پامون رو از آقا جلوتر نذاریم.
هر کی اینجاست واسه شادی روح شهدا، خصوصا شهدای هسته ای، و بعد هم طول عمر با برکت و سلامتی حضرت آقا سه تا صلوات بلند.. هرجا هست.. بفرسته!
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.. :hamdel:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.. :hamdel:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.. :hamdel:
من همه ی کلیپ های شهید احمدی روشن و علیرضا و آرمیتا و بقیه رو گرفتم. کتاب من مادر مصطفی رو هم از راهیان نور خریدم.
توی کل اتاقم عکس هاشون هست. حتی علیرضا و آرمیتا..
چه بغضی گلوی آدم رو میگیره. کاملا عشقتون رو درک میکنم. خوب میفهمم..
من پدر شهید احمدی روشن رو دوبار از نزدیک دیدم. اینقدر گریه کردم که خدا میدونه.
دفعه اول مسابقات قرآن بودم، بعد نماز مغرب گفتن حاضرشین که میخوایم بریم دیدار خانواده شهدای هسته ای که دعوتشون کردیم شهرمون.
یعنی ماتم برد.. تا چند دقیقه اصلا متوجه حرفشون نشدم. بعد رفتم پیش سرپرستمون. دستش رو گرفتم با گریه بهش گفتم:
واقعا خانواده شهدای هسته ای الان اینجان؟؟؟ خود خود خودشون؟؟؟ گفت آره، فوری حاضر شید که اتوبوس ها دارن میرن سالن دیدار..
نمیدونید با چه اشکی بچه ها بعد نماز حاضر شدن و رفتیم. تا خود سالن با بچه ها فقط گریه میکردیم. هیچکس باورش نمیشد.
وقتی برگشتیم تا چند دقیقه با دوستم تو آغوش همدیگه های های گریه میکردیم. چون آرزوی هردومون بود که یه روز خانواده ی شهید رو از نزدیک زیارت کنیم. فکر نمیکردیم وقتی داریم برای مسابقات قرآن میریم به یه شهرستان دیگه، دقیقا توی همون روز خانواده ی شهید اونجا دعوت شده باشن. باور نمیکردیم آرزومون این همه زود برآورده شده باشه.
الان یادم اومد دلم میخواد زار بزنم. جاتون خالی بود.
هم حس خوبی بود.. هم حس بغض و حسرت..
دوسشون دارم..
التماس دعا!
[=Times New Roman]
همین...
علی جان از شیرین زبانی هایت ، جگرم کباب میشود بابا
بالاخره میرسد آن روز که دشمن اسلام، جواب میشود بابا
علی جان به مولایم سید علی اقتدا کن، بهترین بابای دنیاست
میرسد آن روز که هدف دشمنان علی ، سراب میشود بابا
علی جان ، جان تو و جان مادر ، مرد زندگی باش پسر شیرینم
میرسد آن روز که زمین و زمان روی سر استکبار ، خراب میشود بابا
شعرازقلم دل....
شرمنده ام از محضر شهید بزرگوار ، برادر "مصطفی احمدی روشن"