آیاپیامبر اسلام(ص)شرایط رابطوركامل برای امامت علی(ع)آماده كرده بودند

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیاپیامبر اسلام(ص)شرایط رابطوركامل برای امامت علی(ع)آماده كرده بودند

آیاپیامبر اسلام (ص)شرایط را بطور كامل برای امامت امام علی (ع)آماده كرده بودند؟

مساله خلافت و جانشينى پيامبر (ص)


تمام جوامع بشرى نياز به سرپرست و زمامدارى كه چرخ جامعه را به كار اندازد، درك مى كنند و به همين دليل موقعيكه زمامدارى از دنيا برود لازم مى دانند شخصى به جاى او بنشيند و زمام امور را ب دست گيرد و هر گز حاضر نيستند جامعه بدون سرپرست و زمامدار باقى بماند، زيرا مى دانند كه پيكره ى آن به زودى از هم مى پاشد و به هرج و مرج دچار مى شودند.

جامعه ى مسلمانان نيز كه خود يكى از جوامع بزرگ بشرى است ضرورت و لزوم اين موضوع را درك كرده و مى داند كه پس از رحلت پيامبر اسلام (ص) زمامدار مى خواهد تا ضامن بقاى آن جامعه باشد.

ولى چون اين نياز انگيزه هاى مختلفى دارد هر جمعيتى درباره ى خصوصيات زمامدار نظرى ويژه ى خود دارد و بر اساس آن انگيزه قضاوت مى كند. لذا گروهى از مسلمانان كه فكر مى كند وظيفه ى زمامدار فقط تشكيل دادن حكومت است. مى پندارد كه خلافت و جانشينى پيامبر اسلام انتخابى است و خود مسلمانان مى توانند شخصى را به جاى پيامبر خود انتخاب كنند.

در مقابل، پيروان مذهب تشيع كه بر اساس براهين علمى و فلسفى و نيز آيات قرآن و روايات زياد، با ديد وسيعترى به اين مساله مى نگرند و انگيزه اى نياز به زمامدار و جانشين پيامبر را تكامل همه جانبه ى بشر مى دانند، مى گويند:

زمامدارى كه از عهده اى كار بر مى آيد كسى است كه برگزيده ى خدا باشد و همانند پيامبر (ص) ; نيازهاى مادى و معنوى مردم را كاملا تشخيص داده و به وسيله ى احكام واقعى الهى آنها را بر طرف سازد تا بتواند راه تكامل واقعى و سعادت همه جانبه ى انسان ها را هموار سازد.
اينك انگيزه ى واقعى نياز به جانشين پيامبر اسلام از ديدگاه تشيع توضيح داده مى شود تا اين مساله روشنتر گردد.


چرا به جانشين پيامبر نيازمنديم؟

انگيزه ى نياز به جانشينى پيامبر همان انگيزه نياز به پيامبر يا متمم همان اصل اساسى است چه آنكه طبق قانون ثابت و ضرورى هدايت عمومى، هر موجودى از موجودات جهان از راه تكوين و آفرينش وسايل تكامل آن فراهم شده و به سوى كمال و سعادت نوع خود هدايت و رهبرى مى شود.

نوع انسان نيز كه يكى از موجودات جهان آفرينش است از حكم اين قانون عمومى مستثنى نيست و مى بايد به وسيله قوانينى كه بر طبق ناموس آفرينش و در خور احتياجات واقعى او اعم از مادى و معنوى و روحى و جسمى تنظيم شده و از هر گونه پيرايه و اغراض شخصى و انحراف به دور است، هدايت شود تا سعادت دنيا و آخرتش تامين گردد. و درك اين برنامه كار عقل نيست زيرا بينش عقل انسان از خطر اشتباه و انحراف فكرى و عاطفى در امان نيست و نمى تواند برنامه يى همه جانبه و صددرصد مفيد عرضه نمايد بلكه مى بايد پيامبران به وسيله وحى آن برنامه را از خدا دريافت كنند و بدون كوچكترين انحراف يا اشتباه به مدم تعليم دهند تا راه تكامل براى همه هموار گردد.

بديهى است كه اين دليل همچنانكه لزوم و ضرورت پيامبران را در ميان افراد بشر اثبات مى كند همچنين لزوم و ضرورت پيدايش افرادى را به عنوان امام و جانشين پيامبر به ثبوت مى رساند كه پيكره ى دست نخورده اى اين برنامه را حفظ كنند و بدون كم و زاد آن را به مردم تعليم دهند و نيز با كردار و رفتار صحيح خويش مردم

ــ[2]ــ

را به سوى كمال و سعادت واقعى سوق دهند، زيرا بدون اينكار بشر به كمال واقعى خود نمى رسد و نمى تواند از استعدادهاى نهفته و خداداد خود به طور كامل بهره بردارى نمايد و سر انجام، اين استعدادها كه مورد استفاده قرار نمى گيرد، لغو و بيهوده مى گردد و خداوند چنين نخواهد كرد، زيرا صحيح نيست استعداد ترقى و تكامل را در انسانها بيافريند ولى وسايل بهره بردارى از آنرا فراهم سازد.

بوعلى سينا در كتاب شفا مى گويد: خدايى كه از ابروان و گودى كف پا هم كه به نظر مى رسد در زندگى انسان چندان ضرورتى ندارد دريغ نداشته، ممكن نيست جامعه را بدون راهنما و راهبر قرار دهد كه نتوانند به سعادت واقعى خود برسند.(1)

اين است كه شيعه مى گويد: كمك هاى غيبى پيوسته ادامه دارد و بين عالم ربوبى و عالم انسانى هميشه ارتباط برقرار است.

و همين دليل است كه به خوبى روشن مى كند كه جانشين پيامبر بايد برگزيده ى خدا و از هر گونه گناه و اشتباه پاك و معصوم باشد چه آنكه كسيكه بر گزيده ى خدا نباشد مجهولات بيشمارى خواهد داشت و نيز از اشتباه و خطا مصونيت ندارد و در نتيجه نمى تواند سعادت همه جانبه ى بشر را تشخيص دهد و دين واقعى و دست نخورده را به مردم بياموزد تا در اثر بكار بستن آن مردم به سعادت واقعى خود برسند و تكامل يابند.

لذا خداوند بزرگ در قرآن كريم مى فرمايد: مسلمانان وظيفه دارند كه در تمام مسايل زندگى از برگزيدگان او پيروى كنند.

يا ايها الذى آمنوا اطيعوالله و اطيوالرسول و اولى الامر منكم (2).

اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا را اطاعت و فرمانبردارى كنيد و از رسول خدا و اولى الامر پيروى و اطاعت كنيد.

بديهى است كه مقصود از اولى الامر كه خداوند اطاعت و پيروى آنان را همانند پيامبر اسلام لازم و واجب مى شمارد و به طور كلى دستور مى دهد در تمام مسايل زندگى از آنها پيروى كنيد، همان افراد برگزيده ى الهى هستند كه اشتباه و اغراض شخصى در وجودشان راه ندارد و پيوسته بشر را به واقعيات راهنمايى مى كنند نه افراديكه در گفتار و كردار خود هزاران خطا دارند و پيرويشان موجب هدايت و تكامل واقعى انسان نمى گردد(3).


آيا پيامبر اسلام جانشين خود را معين كرد؟

پيامبريكه اسلام عزيز را از جان خود بيشتر دوست داشت و بهتر از همه مى دانست كه اسلام واقعى بايد در جهان انسانى پيوسته محفوظ بماند، تصور نمى رود كه رحلت كند و برگزيده ى خدا را معرفى نكرده باشد.

پيامبر گرامى اسلام از ابتداى رسالت خويش به اين موضوع اهميت زيادى داد و در مواد مختلفى جانشين واقعى خود را به طور روشن معرفى كرد.

هر كس در گفته هاى پيامبر اسلام بيانديشد، به خوبى در مى يابد كه نظر پيامبر اسلام به على (ع) و دودمان پاك او بوده است و در اين امر به دگران هيچ نظرى نداشته است.

ــــــــــــــــــــــــــــ

1- ج2 مقاله دهم فصل 2

2- سوره نساء آيه ى 59

3- براى توضيح بيشتر به تفسير الميزان ج4 ص 427 - 412 مراجعه شود.

ــ[3]ــ

اينك نظر شا را به نمونه اى از آنچه پيامبر اسلام در اين زمينه فرموده، جلب مى كنيم:

1- پيامبر اسلام (ص) در آغاز دعوت به اسلام، خويشان خود را در مكه جمع كرد و فرمود على وصى و جانشين من در ميان شما خواهد بود و بايد از او پيروى كنيد(1).

2- دانشمندان شيعه و سنى نقل كرده اند كه پيامبر اسلام در مجامع عمومى آنهم در چند مورد فرمود: من دو چيز گرانبها بين شما مى گذارم چنانچه از آنها پيروى كنيد هرگز گمراه نمى شويد.

1- قرآن كتاب خدا

2- عترت و اهل بيت خودم

مبادا از آنان فاصله بگيريد و يا جلو بيافتيد كه منحرف مى شويد(2). منظور از اهل بيت كانون وحى و الهام است كه على (ع) و دودمان پاك او باشند. زيرا آنان را پيامبر اسلام (ص) معرفى كرد و آنان بودند كه هيچگونه خطا و اشتباهى نداشتند و پيرويشان هرگز به گمراهى كشيده نمى شود.

3- احمد بن حنبل كه از علماى بزرگ اهل تسنن است مى نويسد: پيامبر اسلام به على (ع) فرمود: تو پس از من از جانب من بر هر مومنى ولايت دارى(3)

4- دانشمندان و علماى حديث عموماً ذكر كرده اند كه پيامبر اسلام در آخرين سال زندگى خود پس از انجام حج در غدير خم مقابل ده ها هزار نفر ايستاد و فرمود: مرگ من نزديك شده و طولى نمى كشد كه از ميان شما مى روم آنگاه دست على (ع) را بر افراشت و گفت: هر كه من ولى و سرپرست او هستم على مولى و سرپرست او خواهد بود(4)

5- روايات زيادى در دست است كه پيامبر اسلام فرمود: جانشينان من از قريش و 12 نفر هستند و حتى در برخى از آنها خصوصيات ائمه ى اطهار و نام مبارك آنها را ذكر نموده است(5).

نمونه هاى فوق كه برخى از آنها هنگام مرگ و سال آخر عمر آن حضرت به مردم ابلاغ شده است، به خوبى روشن مى كند كه پس از پيامبر گرامى چه شخصى بايد زمام امور مسلمانان را به دست بگيرد.


شورا در امامت و خلافت

برخى از نويسندگان مى گويند: امامت و خلافت هم با شور و اكثريت آراء ممكن است تعيين شود و در اين مطلب به چند آيه از قرآن كريم كه دستور مى دهد در كارها مشاوره كنيد استدلال و چنين تصور كرده اند كه انتخابات يكى از اصول اجتماعى و سياسى اسلام است غافل از اينكه:

1- مساله اى امامت متمم اصل اساسى نبوت است و همچنانكه نبوت انتخابى نيست امامت نيز كه جانشينى همان مقام است انتخابى نخواهد بود.

2- اصل شور در موردى قابل استفاده است كه وظيفه از جانب خدا و رسول او معين نشده باشد و چنانكه

ــــــــــــــــــــــــــــ

1 - تاريخ طبرى ج3 ص 1171 - 1173 اين حديث در كتابهاى معتبر شيعه و علماء مشهور و بزرگ اهل تسنن مذكور است.

2 - در كتاب غايه المرام به اين مضمون 39 حديث از اهل تسنن و 82 حديث از شيعه نقل كرده است ص 211 - 235

3 - مسند احمد بن حنبل ج1 ص 331

4 - اين حديث از احاديث قطعى است و در پيرامون آن كتاب هاى مفصلى تاليف شده است براى توضيح بيشتر به الغدير ج1 مراجعه شود.

5- منتخب الاثر ص141 - 10 و غيره

ــ[4]ــ

ملاحظه شد، پيامبر اسلام طبق روايات صريح و روشن جانشين خود را معين كرد و با اين وصف ديگر موردى براى شور باقى نمى ماند.

3- فرضاً اگر مشاوره در اين امر درست مى بود حتماً پيامبر اسلام خصوصيات آن را ذكر مى كرد شرايط انتخاب كنند و انتخاب شوند را، به طور واضح بيان مى كرد تا مردم در مساله اى كه اساساً بقاى و رشد جامعه ى اسلامى و حيات دين به آن توقف دارد، بيدار و هشيار باشند ولى مى بينيم كه چيزى درباره آن نفرموده بلكه بالعكس هنگاميكه بنى عامر نزد پيامبر اسلام (ص) آمدند يك نفر از آنان به پيامبر گفت:

اگر ما با توبيعت كنيم تا خدا تو را بر دشمنانت پيروز و غالب گرداند; آيا ممكن است پس از تو امر خلافت با ما باشد؟... آن گرامى فرمود:

امر خلافت به دست خداست آن را هر كجا كه بخواهد مى گذارد...

الامر الى الله يضعه حيث يشاء...(1)

شيعه بر اساس همين نمونه فوق، معتقد است كه جانشينان پيامبر اسلام كه وى ايشان را معرفى كرده است همه برگزيده ى خدا هستند، و نيز لازم مى داند كه در تمام مسائل زندگى از آنان كه دين واقعى و دست نخورده در اختيار دارند، پيروى كند، و خوشبختانه در اثر اين عقيده و اين گرايش ذخاير علمى و حقايق و معارف زيادى از امامان و پيشوايان معصوم خود جمع آورى كرده است كه مى تواند در تمام مسائل زندگى جوابگو باشد و از اين نظر غنى ترين مكمت مذهبى بشمار مى آيد.


نگرشى كوتاه به سير تاريخى خلافت


پيامبر گرامى اسلام (ص) از خدا الهام گرفته بود كه پس از خود على بن ابيطالب را خليفه و جانشين خود قرار دهد، و اين پيام بزرگ را به مردم برساند.

در آغاز دعوت به اسلام ; خويشان خود را جمع كرد و به آنان گفت: على وصى و جانشين من است و همه بايد از او پيروى كنيد.(2)

هنگامى كه به جنگ تبوك مى رفت به على (ع) فرمود: تو نسب به من مانند هارون نسبت به موسى هستى، با اين تفاوت كه تو پيامبر نيستى. سزاوار نيست من بروم مگر كه تو جانشين من باشى.(3)

در سال آخر عمر پس از انجام حج و زيارت خانه ى خدا، در بين راه، در غدير خم، مقابل ده ها هزار نفر ايستاد و فرمود: هر كه من مولاى او هستم على(ع) نيز مولا و سرپرست او خواهد بود(4).

همچنين در آخر عمرش به مردم و صحابه و ياران خود فرمود: من در ميان شما دو چيز گرانبها مى گذارم.

1-قرآن كتاب خدا

2- عترت دودمان پاكم

اگر از آنها پيروى كنيد- هيچگاه گمراه نخواهيد شد(5)

و نيز ضمن ده ها روايت ديگر در مى يابيم كه آن گرامى اين موضوع بيان فرموده زمينه را آن چنان آماده

ــــــــــــــــــــــــــــ

1- سيره ى ابن هشام ج1 ص444 چاپ سال 1375 هجرى

2- تاريخ طبرى ج3 ص1173 - 1171

3- مسند احمد بن حنبل ج1 ص331

4- الغدير ج 1

5- غايه المرام ص235 -211

ــ[5]ــ

ساخت است كه رهبرى جهان اسلام به طور طبيعى از آن على ابن ابيطالب (ع) باشد.

حتى به اين مقدار هم اكتفا نكرد:

در آخرين روزهاى زندگيش، برنامه هاى بسيار جالبى را عملى ساخت تا نقشه هاى آنانكه در پى ربودن خلافت اسلامى بودند خنثى شود.

سپاهى به فرماندهى اسامه بن زيد كه جوان لايق و رشيدى بود به سوى سرزمين روم فرستاد و دستور داد مرم مدينه از مهاجر و انصار از جمله ابوبكر و عمر در آن سپاه شركت كنند و از مدينه خارج شوند و چندين بار اين دستور را تكرار كرد و به هر كدام از آنان كه بر مى گشتند دوباره توصيه مى فرمود: «به لشكر اسامه ملحق شويد»(1)

تشكيل اين سپاه با گزينش اسامه به سپهسالارى در آن موقع كه رسول خدا به شدت بيمار بود و ساعات آخر عمرش را موقع كه رسول خدا به شدت بيمار بود و ساعات آخر عمرش را مى گذرانيد; تنها به اين منظور بود كه شهر مدينه از عناصر مخالف خالى باشد و رهبرى جهان اسلام به طور طبيعى نصيب حضرت على (ع) شود. و نيز براى آنكه همه بدانند; سالخوردگى شرط رهبرى نيست ; بلكه شرط آن لياقت است و نتوانند كم بودن سن حضرت على عليه السلام را براى مقام خلافت بهانه قرار دهند و نيز به اين منظور بود كه موقع مرگ ; آن حضرت بتواند بى مخالفت مخالفين وصيت كند و سند كتبى خلافت را در اختيار مردم بگذارد.

ولى مخالفين از سپاه اسامه جدا شدند و به مدينه برگشتند رسول خدا به جمعى از صحابه و ياران خود گفت دوات و كاغذى براى من بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از من با رعايت آن هرگز گمراه نشويد، همين دسته به سركردگى عمر عليه اللعنة هياهو بپا كردند و گفتند اين مردم هذيان مى گويد كتاب خدا براى ما بس است و با همين حرف ايجاد اختلاف كردند.

رسول اكرم(ص) از اين نسبت ناروا ناراحت شد و دانست كه نوشته ى او با اين وضع نمى تواند اختلاف را بر طرف دانست كه نوشته ى او با اين وضع نمى تواند اختلاف را برطرف سازد حتى ممكن است موجب شود عده اى با اساس اسلام مبارزه كنند; لذا از آنان تبرى و بيزارى جست و فرمود: از نزد من بيرون رويد...(2)

آنانكه اين نسبت را به حضرت دادند از موازين دينى بى اطلاع بودند يا خود را به نادانى زدند و نمى خواستند زير بار حق بروند وگرنه هر مسلمانى مى داند كه خدا پيامبر خود را پيوسته از خطا و اشتباه محفوظ مى دارد و هيچگاه نمى توان هذيان و بيهوده گويى را به او نسبت داد.


سقيفه، محل غصب خلافت

روز بيست و هشتم ماه صفر سال يازدهم هجرى پيامبر اسلام از دنيا رحلت كرد، مدينه در سوگ نشست.

عده اى از مسلمانان يعنى همانها كه حب رياست و جاه طلبى در دلشان موج مى زد و از لشگر اسامه به خاطر همين موضوع خارج شده بودند و نگذاشتند پيامبر اسلام سند كتبى را بنويسد; فرصت مناسبى بدست آوردند لذا جسد پيامبر اكرم (ص) را رها كردند و در سقيفه بنى ساعده جمع شدند.

انصار مى خواستند بزرگ خود سعد بن عباده را به عنوان جانشين پيامبر انتخاب كنند، عمر و ابوبكر با اين

ــــــــــــــــــــــــــــ

1- طبقات كبير ج2 قسمت اول ص136 شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد ج1 ص160 - 159 چاپ 1378

2- طبقات ج2 قسمت دوم ص36 - 38 صحيح مسلم ج5 ص76 - 75

ــ[6]ــ

كار موافقت نكردند. ابوبكر ضمن سخنان خود مقام مهاجرين را توضيح داد و گفت آنان زودتر به اسلام گرويده و از بستگان رسول خدا هستند و بايد امير از ما و وزير از شما باشد. سپس يكى از انصار گفت شما براى خود امير انتخاب كنيد ; ما هم براى خود امير ديگرى انتخاب مى كنيم. سخنان ابوبكر در عده اى اثر گذاشت و حاضر شدند كه امير با ساير مهاجرين و انصار كه در مجلس حاضر نبودند مشاوره كنند و آنان را نسبت به اين موضوع اسلامى آگاه سازند خودشان همه كاره اسلام شدند و در حاليكه ابوبكر و عمر خلافت را به يكديگر به تعارف پاس مى دادند; عمر با ابوبكر بيعت كرد(1) و به دنبال او ديگران نيز كه نمى خواستند سعد بن عباده امير گردد با ابوبكر بيعت كردند(2) و فكر نكردند كه اگر ملاك فضيلت قرابت و خويشى با رسول خداست ; از ابوبكر نزديكتر هم وجود دارد كه براى اين كار از هر جهت شايسته تر است. اين بيعت ناگهانى و اتفاقى ; سعدبن عباده و طرفداران او را شكست داد و عمر و ابوبكر غالب شدند و برخى از مخالفين را به بهانه ى اينكه با حمايت مسلمين نبايد مخالفت كرد به بيعت مجبور ساختند(3) سپس ابوبكر و عمر و طرفداران آنان از سقيفه بيرون آمدند و به طرف مسجد پيامبر رهسپار شدند. در بين راه به هر كه بر مى خوردند دست او را مى گرفتند و مى كشيدند تا با ابوبكر بيعت كند(4).

بنى هاشم و بزرگان مهاجرين و انصار مانند عباس عموى پيامبر و پسرانش، زبير، حباب بن المنذر، مقداد، عتبه بن ابى لهب، خالد بن سعيد، خزيمه بن ثابت و فروه بن عمر كه از موضوع بى خبر بودند; ناگهان پى بردند كه وضع دگرگون شده است چون از جريان مطلع شدند در تعجب و حيرت فرو رفتند(5) و بيعت نكردند. اينان فكر نمى كردند با آنهمه روايات و تصريحات پيامبر اسلام (ص) خلافت به اين زودى غصب گردد و از خاندان پاك پيامبر بيرون رود، لذا همه به اين بيعت نابجا و غاصبانه صريحاً اعتراض كردند.

على (ع) نيز به ابوبكر و عمر اعتراض كرد و در پاسخ ابوعبيده حامى ابوبكر كه مى گفت تو هنوز جوانى و تجربه كافى براى خلافت ندارى فرمود: از خدا بترسيد، حكومت اسلامى حضرت محمد (ص) را از خانه ى او به خانه خودتان انتقال ندهيد و اين مقام را از اهلش غصب نكنيد. سوگند به خدا اى مهاجرين كه ما - اهل بيت پيامبر- به اين امر سزاوارتريم...

مگر: آنكه به كتاب خدا محيط

و در دين خدا فقيه

و در سنت پيامبر عالم و آگاه

و بر رتق و فتق امور مسلمانان قادر و تواناست ; از ما نيست؟ سوگند به خدا كه اين مقام از ماست از هوى هوس پيروى مكنيد كه از حق و حقيقت دور ميگرديد(6)

و چون پس از ماجراى سقيفه بيعت عمومى تجديد گرديد حضرت على عليه السلام به عنوان اعتراض از منزل بيرون آمد و به ابوبكر فرمود:

كار ما را تباه و فاسد ساختى و به مشورت نپرداختى و به طور كلى حق ما را مراعات نكردى. ابوبكر گفت آرى ولى از فتنه و آشوب ترسيدم! بدين ترتيب هيچكس از بنى هاشم تا حضرت زهرا عليه السلام زنده بود با

ــــــــــــــــــــــــــــ

1- طبرى ج4 1843 - 1839

2 - طبرى ج4 ص1845

3- شرح نهج البلاغه ى ابن ابى الحديد ج6 ص10

4- شرح نهج البلاغه ى ابن الحديد ج1 ص219 چاپ 1378 هجرى

5- فصول المهمه تاليف سيد شرف الدين موسوى ص41-42

6- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج6 ص13 - 11 چاپ 1379 هجرى

ــ[7]ــ

ابوبكر بيعت نكرد(1)

بررسى تاريخ قبل از وفات رسول خدا و روزهاى نخستين در گذشت آن حضرت يك دسيسه و توطئه ى عميقى را در برابر انسان مجسم مى سازد. مبناى اين توطئه همان جاه طلبى و حب رياست بود; اگر آنان بى نظر بودند چرا به بنى هاشم و بزرگان اصحاب پيامبر نگفتند و پنهانى به سقيفه رفتند، بر فرض كه در مساله ى خلافت ; پيامبر كسى را تعيين نكرده بود، آيا بايد سرنوشت جهان اسلام بدون مشاوره با حضرت على (ع) و همراهان او و بنى هاشم و بزرگان صحابه مانند سلمان و ابوذر و مقداد تعيين شود؟!

آيا آنان بهتر از على (ع) فكر مى كردند؟

مگر پيامبر درباره على (ع) نگفته بود

على از حق و حق از على هرگز جدا نمى شود(2)

على از همه ى شما بهتر قضاوت مى كند(3)

من شهر علم هستم و على در آن مى باشد(4)

مگر على عليه السلام كانون علم و فضيلت نبود؟

پس چرا با او بيعت نكردند حتى حاضر نشدند با او در اين امر مهم مشاوره كنند.

آيا مى تون جوان بودن او را بهانه قرار داد، پيامبر اسلام (ص) ملاك تقديم را شايستگى و تقوى مى دانست ; لذا اسامه را به ابوبكرها مقدم داشت، پس چرا حضرت على (ع) بر ديگران مقدم نباشد؟

آنان به بهانه ى اينكه عده اى به علت خون هايى كه على (ع) در جنگهاى اسلامى ريخته است زير بار او نمى روند و از خلافت على (ع) سر پيچى مى كنند، تمام روايت و تصريحات پيامبر اسلام را كه درباره ى او رسيده بود نا ديده گرفتند. در صورتيكه طبق موازين دينى بايد كسانى را كه زير بار حق نمى روند به حق وادارند نه آنكه حق را كنار بگذارند!

به علاوه، اگر اين بهانه اساسى داشت و درست بود خداوند على (ع) را بر نمى گزيد و پيامبر اسلام هم او را جانشين خود قرار نمى داد.

سؤال

بعضى از برادران مسلمان كه منصفانه قضاوت مى كنند مى گويند:

مساله غدير و ساير دلايلى را كه خلافت على (ع) را به ثبوت مى رساند نمى توان انكار كرد ولى چرا حضرت على (ع) پس از مرگ پيامبر از حق مسلم خويش دفاع نكرد؟ در صورتيكه در زمان خلافتش با آنانكه ضد او قيام مى كردند و مى خواستند حكومت او را غصب كنند; به نبرد مى پرداخت.

پاسخ

على (ع) حكومت ابوبكر را به رسميت نمى شناخت و به همين منظور در نماز جماعت و جمعه او حاضر نمى شد و از مردم كمك مى خواست تا حق از دست رفته ى خود را بازگيرد; حتى آن حضرت شبانه با فاطمه (ع) دختر پيامبر به در خانه انصار رفت و از آنان خواست او را يارى كنند تا حق خود را بگيرد ولى انصار به او گفتند ما با اين مرد بيعت

ــــــــــــــــــــــــــــ

1- مروج الذهب ج2 ص301 چاپ 1965 ميلادى

2- تاريخ بغداد ج14 ص 321

3- فضائل الخمسه من الصحاح السته ج2 ص262

4- فضائل الخمسه من الصحاح السته ج 2 ص250

ــ[8]ــ

كرده ايم و كار از كار گذشته است.(1)

انصار تازه به اسلام گرويده بودند و هنوز اخلاق و كردار جاهليت در ژرفاى جان و دشان وجود داشت لذا نتوانستند از بيعت نابجاى با ابوبكر صرف نظر كنند و على (ع) را نصرت و يارى دهند.

پيداست كه على (ع) پس از پيامبر (ص) ياورى نداشت تا بتواند قيام كند وگرنه حق خود را مى گرفت و جهان اسلام را رهبرى مى كرد.

چنانكه موقعيهكه مردم از ستمگريهاى عثمان به جان آمدن و او را به قتل رساندند و سرآسيمه به نزد على عليه السلام رفتند و دستهاى خود را براى بيعت با او دراز كردند آن حضرت فرمود اكنون كه كمك و پشتيبان پيدا كردم چاره اى جز اين ندارم كه حكومت اسلامى را قبول كنم لذا زمام امور را به دست گرفت و جهان اسلام را رهبرى كرد.(2)

ولى پس از رحلت پيامبر (ص) مى ديد اگر بخواهد با نداشتن كمك و پشتيبان دست به شمشير رد و قيام كند، اختلافات داخلى زيادى ميشود و به صلاح اسلام نيست. زيرا دشمنان اسلام در كمين بودند تا بر اسلام بشورند و خطر، جهان اسلام را تهديد مى كرد.

على عليه السلام به خاطر حفظ اسلام كه آنرا از جان خود بيشتر دوست مى داشت قيام نكرد; تا نهال اسلام ريشه گيرد و ببالد و بر دهد. حضرت على (ع) آن شجاع بى همتا كه پهلو به پهلوى پيامبر مى جنگيد، صلاح اسلام و مسلمين را در اين مى ديد كه دست از جنگ بشويد و در تلخيهاى زندگى شكيبا باشد.


سر بر دامن جبرئيل

شيخ طوسى از اميرالمومنين على عليه السلام روايت كرده است كه فرمود: در هنگامى كه رسول خدا بيمار بودند، خدمت آن حضرت رسيدم ; آن حضرت خواب بود و سر مبارك ايشان در دامن كسى بود ك از او خوش روتر نديده بودم. چون داخل شدم آن شخص گفت: بيا سر پسر عم خود را به دامن بگير; تو به او از من سزاوارترى. من نزديك رفتم آن شخص برخواست و سر پيامبر را در دامن من گذاشت بعد از اينكه حضرت بيدار شدند من قضيه را براى ايشان نقل كردم فرمود او را شناختى؟ گفتم: نه، پدر و مادرم فدايت. فرمود: او جبرئيل بود ; چون ناراحتى و درد من شديد بود او با سخن مى گفت تا اينكه درد اندكى تخفيف يافت، مشغول سخن گفتن با او بودم كه به خواب رفتم.(3)


در آستان او عزرائيل هم اجازه مى گيرد

از امام باقر (ع) نقل شده است: چون هنگام وفات سيد المرسلين رسيد، شخصى اجازه خواست خدمت آن حضرت برسد. اميرالمومنين (ع) بيرون رفت و گفت: چه كار دارى؟ آن شخص گفت: مى خواهم رسول خدا را ملاقات نمايم. حضرت على فرمود: اكنون حال پيامبر مناسب نيست، لذا ملاقات با حضرت ميسر نيست; بگو با او چه كار دارى؟ آن شخص گفت: كارى ضرورى دارم، حتماً بايد خدمت ايشان برسم. اميرالمومنين نزد رسول خدا آمد و براى آن مرد رخصت طلبيد .رسول خدا فرمود: در آيد. چون داخل شد، نزديك بالين رسول

ــــــــــــــــــــــــــــ

1- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج6 ص 13 چاپ 1379

2- نهج البلاغه فيض الاسلام خطبه ى 3 ص43 - 37

3- محمد باقر مجلسى جلاء العيون، ص 122 (طبع انتشارات سرور).

ــ[9]ــ

خدا نشست و عرض كرد: اى رسول خدا، من از جانب حق تعالى به نزد تو آمده ام. حضرت فرمود: توكيستى؟ گفت: ملك الموت عزرائيل هستم. حق تعالى مرا فرستاد كه شما را مخير گردانم بين لقاى حق و بقاى در دنيا.

رسول گرامى فرمود: مرا مهلت ده تا جبرئيل فرود آيد، با او مشورت كنم. پس جبرئيل نازل شد،گفت يا رسول الله آخرت براى شما از دنيا بهتر است و لقاى حق نيكوتر است از بقاى در دنيا; در آخرت حق تعالى از قرب و كرامت منزلت و شفاعت آن قدر به شما خواهد داد كه خشنود گردى آنگاه رسول خدا به ملك الموت فرمود: به آنچه از طرف من خدا مامور شده اى اقدام نما. جبرئيل گفت: اى ملك الموت، تعجيل مكن تا من نزد پروردگار خود روم و برگردم. ملك الموت گفت: جان مقدس او به جايى رسيده است كه ديگر تاخير روا نيست.(1)


آخرين وداع

پيامبر گرامى در بستر بيمارى بود و دختر گراميش زهرا(س) در كنار بستر وى نشسته بود و چهره نورانى او را نظاره مى كرد و اشعار معروفى كه ابوطالب در حق پيامبر سروده بود، زمزمه مى كرد. حضرت فرمود: به جاى ان اشعار اين آيه را تلاوت كن:

«و ما محمد الا رسول قد خلت من قل الرسل افان مات او قتل انقلبتم على عقبيه...» (2) محمد پيامبر خداست و پيش از او پيامبرانى آمده اند و رفته اند آيا هر گاه او فوت كند يا كشته شود به ايين گذشتگان خود باز مى گرديد، هر كس عقب گرد كند ضررى به خدا نمى رساند.(3)

پيامبر در آخرين لحظات حيات ديدگان خود را باز كرد و فرمود برادرم را صدا كنيدتا در كنار بسترم حاضر شود همگان فهميدند كه مقصودش على است على در كنار بستر پيامبر نشست و او را بلند كرد و به سينه خود چسبانيد علايم مرگ در چهره مبارك رسول الله نمايان شد و در آغوش على جان سپرد و روحش به ملكوت اعلى پيوست در اين باره على(ع) مى فرمايد:

رسول خدا در حاليكه سرش بر سينه ام بود، رحلت فرمود و در حاليكه فرشتگان مرا يارى مى كردند، او را غسل دادم(4)

على (ع) و بعضى ازبزرگان صحابه مشغول تجهيز بدن مطهر رسول خدا شدند و او را در همان خانه اى كه از دنيا رفه بود دفن كردند در همان حال منافقان و رياست طلبان در سقيفه بنى ساعده مشغول زير پا نهادن وصاياى رسول خدا بودند.



ــــــــــــــــــــــــــــ

1- محمد باقر مجلسى، همان ص 133

2- آل عمران / 144

3- شيخ مفيد، الارشاد ص98

4- نهج البلاغه، خطبه 192


ماه فروماند از جمال محمد


ماه فرو ماند از جمال محمد سرو نرويد باعتدال محمد

قدر فلك را كمال و منزلتى نيست در نظر قدر با كمال محمد

وعده ديدار هر كسى بقيامت ليلة الاسرا شب وصال محمد

آدم ونوح و خليل و موسى عيسى آمده مجموع در ظلال محمد

عرصه دنيا مجال همت او نيست روز قيامت مگر مجال محمد

شمس و قمر در زمين حشر نتابند نور نتابد مگر جمال محمد

وان همه پيرايه بست جنت فردوس بو، كه قبولش كند بلال محمد

شايد اگر آفتاب و ماه نتابد پيش دو ابروى چون هلال محمد

چشم مرا تا بخواب ديد جمالش خواب نمى گيرد از خيال محمد

«سعدى» اگر عاشقى كنى و جوانى عشق محمد بس است و آل محمد

[=times new roman]بسم الله الرحمن الرحیم:Sham::Sham:
[=times new roman]پیامبر (ص)از ابتدا طفولیت علی(ع)انجا که لقمه بر دهان حضرت علی (ع) میگذاشتند وتمام امور تربیتی او را به عهده گرفتند و پس از بعثت نیز در هر زمانی که مناسب بود جریان وصایت و جانشینی وی را علنا وواضح بیان می کردند از زمانی که دعوت حضرت اشکار شد در حدیث معروف به یوم الدار،حدیث منزلت ،غدیر ،ثقلین ،سفینه نوح و در قالب جریانات مختلفی مثل جریان مباهله،اهدا انگشتری در حال رکوع که در شان آن آیه نازل شد ودر غزوات و سریه های مختلف اشاره به جانشینی حضرت علی (ع) نموده است کنب حدیثی در این زمینه بسیار است حتی در کتب صحاح سته اهل سنت حدیث فراوان است چه رسد به کتب شیعه .
[=times new roman]لذا پیامبر(ص) کاملا زمینه را فراهم نموده بودند ولی امان از دشمنان داخلی و کسانی که به اسم اسلام از پشت به اسلام خنجر زدند وچقدر کارگر هم افتاد.بنابر این پیامبر(ص) در وظیفه اش ؛بلغ ما انزل الیک؛کوتاهی نکرد و دین را به اذن الهی اکمال کرد ونعمت تمام شد.وووووووووللللللللللللیییییییییییییییی

محمد;2280 نوشت:
آیاپیامبر اسلام (ص)شرایط را بطور كامل برای امامت امام علی (ع)آماده كرده بودند؟

با سلام خدمت دوست عزیز

پیامبر (ص) چندین کار در زمینه سازی برای به خلافت علی(ع) انجام داده بود

-در ابتدای امر نبوت ایشان که امر به علنی کردن نبوت حضرت رسیده بود

و حضرت نزدیکان خویش را برای هدایت به منزل فرا خوانده بود در ان مجلس که فرمودند

هرکس لبیک به اوامر من گوید جانشین من خواهد بود علی(ع) تنها فرد بود و پیامبر در ان زمان حضرت را به عنوان جانشین خویش معرفی کرد.

-رهبری و هدایت جامعه مسلمین شرایطی از جمله شناخت مبانی دین اسلام و تقوا و شجاعت و درایت و مدیریت می طلبد

که علی (ع) دارای چنین کمالاتی بوده است واین مدالهای شرافت را پیامبر اسلام طی احادیثی در شان

ایشان فرموده اند که در شان هیچ یک از اصحاب نفرموده بودند حضرت با این احادیث خلافت امام را زمینه سازی می کردند

ودر طول 23 سال نبوت ،حضرت بارها از علم و شجاعت و تقوا.....حضرت علی سخن به میان اورده است

ودر چندین حدیث مشهور ایشان را به دیگر اصحاب برتری داده است که این احادیث به وفور در کتب شیعه و سنی آمده است

-مهمترین کار پیامبر در معرفی جانشین این است که حضرت را درغدیر خم به امر الهی به

صورت علنی به حجاج معرفی کرده و پس از معرفی مردم با ایشان بیعت می کنند

-پیامبر در اخرین روزهای عمر بابرکت خویش برای جلوگیری از سو استفاده عده ای امر به خارج

شدن مسلمین از شهر و پیوستن به لشگر اسامه کرده بود که متاسفانه در این مورد هم از دستور پیامبر سرپیچی کردند

هر کدام از دلایل فوق اسنادی در تاریخ مسلمین دارد و ما به اختصار آوردیم

موضوع قفل شده است