ماجرای درس اخلاق دختر ۱۱ ساله به مسافران اتوبوس
تبهای اولیه
[="Tahoma"]حاج آقا قرائتی تعریف می کرد: در ستاد نماز گفتیم، آقازادهها، دخترخانمها، شیرینترین نمازی که خواندید، برای ما بنویسید. یک دختر یازده ساله یک نامه نوشت، همه ما بُهتمان زد، دختر یازده ساله، ما ریشسفیدها را به تواضع و کرنش واداشت.
![](http://ghalamkade.ir/wp-content/uploads/2014/01/%D9%86%D9%85%D8%A7%D8%B2.jpg)
نوشت که ستاد اقامه نماز! شیرینترین نمازی که خواندم این است که: در اتوبوس داشتم میرفتم یک مرتبه دیدم خورشید دارد غروب میکند. یادم آمد نماز نخواندم، به بابایم گفتم: نماز نخواندم، گفت: خوب باید بخوانی، اما حالا که اینجا توی جاده است و بیابان، گفت: برویم به راننده بگوییم نگهدار. پدر گفت: راننده که بخاطر یک دختر بچه نگه نمیدارد، گفتم: التماسش میکنیم. گفت: نگه نمیدارد. گفتم: تو به او بگو. گفت: گفتم که نگه نمیدارد، بنشین. حالا بعداً قضا میکنی. دختر دید خورشید غروب نکرده است و گفت بابا خواهش میکنم، پدر عصبانی شد، اما دختر گفت: پدر، امروز اجازه بده من تصمیم بگیرم. میگفت ساکی داشتیم، زیپ ساک را باز کرد، یک شیشه آب درآورد. زیرِ صندلی اتوبوس هم یک سطل بود، آن سطل را هم آورد بیرون. دستِ کوچولو، شیشه کوچولو، سطل کوچولو. شروع کرد وسط اتوبوس وضو گرفت.
قرآن یک آیه دارد میگوید: کسانی که برای خدا حرکت کنند مهرش را در دلها میگذاریم به شرطی که اخلاص داشته باشد، نخواسته باشد خودنمایی کند، شیرینکاری کند، واقعا دلش برای نماز بسوزد، پُز نمیخواهد بدهد. «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا» مریم/۹۶ یعنی کسی که ایمان دارد، «وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ» کارهایش هم صالح است، کسی که ایمان دارد، کارش هم شایسته است، «سَیَجْعَلُ لَهُمْ الرَّحْمَانُ وُدًّا»، «وُدّ» یعنی مودت، مودتش را در دلها میگذاریم. لازم نیست امام فقط امام خمینی باشد. منِ، بچه یازده ساله هم میتوانم در فضای خودم امام باشم.
شاگرد شوفر نگاه کرد و دید که دختربچه وسط اتوبوس نشسته و دارد وضو میگیرد، پرسید: دختر چه میکنی؟ گفت: آقا من وضو میگیرم، ولی سعی میکنم آب به کف اتوبوس نچکد. بعدش هم میخواهم روی صندلی، نشسته نماز بخوانم. شاگرد شوفر یک کمی نگاهش کرد و چیزی به او نگفت. به راننده گفت: عباس آقا، ببین این دختر بچه دارد وضو میگیرد.
راننده هم همینطور که جاده را میدید، در آینه هم دختر را میدید. مدام جاده را میدید، آینه را میدید، جاده را میدید، آینه را میدید. مهر دختر در دل راننده هم نشست. راننده گفت: دختر عزیزم، میخواهی نماز بخوانی؟ صبر کن، من میایستم. ماشین را کشید کنار جاده و گفت: نمازت را بخوان دخترم، آفرین.
چه شوفرهای خوبی داریم، البته شوفر بد هم داریم که هرچه میگویی: وایسا، گوش نمی دهد. او برای یک سیخ کباب میایستد، اما برای نماز جامعه نمیایستد. در هر قشری همه رقم آدمی هست.
دختر میگفت: وقتی اتوبوس ایستاد، من پیاده شدم و شروع کردم به نماز خواندن. یک مرتبه اتوبوسیها نگاهش کردند. یکی گفت: من هم نخواندم، دیگری گفت: من هم نخواندم. شخص دیگری هم گفت: ببینید چه دختر باهمتی است، چه غیرتی، چه همتی، چه ارادهای، چه صلابتی، آفرین، همین دختر روز قیامت، حجت است. خواهند گفت: این دختر اراده کرد، ماشین ایستاد. یکی یکی آنهایی هم که نماز نخوانده بودند، ایستادند به نماز. دختر می گفت: یک مرتبه دیدم پشت سرم یک عده دارند نماز میخوانند. می گفت: شیرینترین نماز من این بود که دیدم، لازم نیست امام فقط امام خمینی باشد. منِ، بچه یازده ساله هم میتوانم در فضای خودم امام باشم.[/]
سلام
وای که چه حال خوبی داره در این شرایط قرار بگیری ...
من به خاطر مسایلی یه مدت اتوبوس رو شدید بودم و الان هرچند کمتر شده ولی هربار سوار اتوبوس میشم دغدغه اصلی م نماز هست و اعصاب خرابی اینکه شوفر هیچ چی حالیش نیست ...
البته وقتیکه از اتوبوس نمیشه راهکاری پیدا کرد ! باید قبل سوار شدن راهکار پیدا کرد مثلا ساعت اذان 6 و نیم هست ، من ساعت 7 رو میگیریم بلیط اتوبوس و ...
ولی خوب هرجایی و در هر فصلی از سال کاربرد نداره ....
همین دو ماه پیش نزدیک بود این بلا سرمون بیاد که نمازمون قضا بشه .... طرف حتی برای شام هم نایستاد ! چه برسه به نماز ...
نمیدانم ... ولی خیلی دردآور هست توی جمهوری اسلامی باشی و شوفر ادعاش بشه برات ....
البته قبول دارم که ما نه دختر یازده ساله ایم و نه امام خمینی ... ولی همیشه با خودم میگم :
چی میشد قانون وضع میشد در حکومت اسلامی که اتوبوس باید برای نماز و غذا بایستد ( اجباری)
یا حق
نقل شده است كه روزى ((سید هاشم )) امام جماعت مسجد ((سردوزك )) بعد از نماز به منبر رفت . در ضمن توصیه به لزوم حضور قلب در نماز،
فرمود:روزى پدرم مى خواست نماز جماعت بخواند و من هم جزء جماعت بودم . ناگاه مردى با هیاءت روستایى وارد شد، از صفوف جماعت عبور كرد تا
به صف اول و پشت سر پدرم قرار گرفت . مؤ منین از اینكه یك نفر روستایى رفت و در صف اوّل ایستاد، ناراحت شدند، اما او اعتنایى نكرد. در ركعت دوم
در حال قنوت ، قصد فرادا كرد و نمازش را به تنهایى به اتمام رساند و همانجا نشست و مشغول خوردن نان شد. چون نماز تمام شد، مردم از هر طرف به
رفتار ناپسند او حمله و اعتراض كردند ولى او به كسى پاسخ نمى داد.
پدرم فرمود: چه خبر است ؟
به او گفتند: مردى روستایى و جاهل به مسئله، به صف اوّل جماعت آمد و پشت سر شما اقتدا كرد و آنگاه وسط نماز، قصد فرادا كرد و هم اكنون نشسته و نان مى خورد.
پدرم به آن شخص گفت : چرا چنین كردى ؟
او در پاسخ گفت : سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در این جمع بگویم ؟
پدرم گفت : در حضور همه بگو.
گفت : من وارد این مسجد شدم به امید اینكه از فیض نماز جماعت با شما بهره مند شوم ، اما وقتى اقتدا كردم ، دیدم شما در وسط حمد،
از نماز بیرون رفتید(فکرتان به جایی دیگر رفت) و در این خیال واقع شدید كه من پیر شده و از آمدن به مسجد عاجز شده ام(در خیالتان این چیزها گدشت)
لذا به الاغى نیاز دارم ، پس به میدان الاغ فروشها رفتید و خرى را انتخاب كردید و در ركعت دوم در خیال تدارك خوراك و تعیین جاى او بودید. بدین سبب من
عاجز شدم و دیدم بیش از این سزاوار نیست با شما باشم ، لذا نماز خود را فرادا تمام كردم . این را بگفت و برفت .
پدرم بر سر خود زد و ناله كرد و گفت : این مرد بزرگى است ، او را نزد من بیاورید، با او كار دارم ، مردم رفتند كه او را بیاورند اما او ناپدید گردید و دیگر دیده نشد.
سلام ....
وای امان از پرت شدن حواس توی نمازهامون که آرزو به دلمون موند یکبار دیگه طعم پرت نشدن حواس در نماز حتی برای ثانیه ای بچشیم
تنها باری که واقعا حواسم به نمازم بود و اصلا واقعا به قول معروف اون سه تکبیر آخر نماز رو که به فرشتگان و ملائک و... میدیم به صورت عینی حس کردم وقتی بود که داستان زندگی حضرت علی و فاطمه زهرا رو خوندم( روایت هست که انسان وقتی از خود بیخود میشه و واقعا نمازش رو میخواند به عرش میره سپس با پایان نماز به زمین برمیگرده و در عین حال سلام میده به همراهانی که اطرافش بودند ولی متوجه شون نشده)
یادم هست کتاب بسیار نازکی بود که در باب خواستگاران حضرت فاطمه زهرا سلام اللها علیها بود و اینکه چطور شد آخرش حضرت علی علیه السلام رفت خواستگاری حضرت فاطمه و ازدواج کردند
وقتی تموم شد کتاب اذان میداد تلویزیون ....
رفتم نماز بخونم ... همینو یادم میاد
تکبیر رو که گفتم رفتم ... هنوزم لذت ش زیر دندانمان قرار دارد ....
کاش به حدی از معرفت برسیم که موقع نماز مشغول دو دو تا 4 تای اقتصادی و سیاسی و یا نحوه انتقام گیری یا تیکه انداختن به فلانی نباشیم .... کااااااش
یا حق
[="Navy"]خیلی جالب بود . همین دیشب این ماجرا را از زبان آقای قرائتی شنیدیم. فرمودند : ما باید جوهر داشته باشیم . این دختر خانم هم جوهر داشت که توانست این کار خدا پسندانه را انجام دهد ..[/]
:Kaf::Kaf::Kaf:
منم همیشه واسم پیش اومده که مثلا توی کلاس بودم صدای اذان دلنشینی از مسجد دانشگاه اومده ولی استاد اجازه بیرون رفتن نداده - اشک تو چشمام جمع میشد ، انگار داشت یکی صدام میزد و منم مشتاق برا رسیدن بهش ،ولی نمیشد برم
همیشه سر این کلاسه دلم میگرفت...:Ghamgin:
سلام آفرین به این دختر که با روح پاکش تونست به ما یک درس بزرگ بده من که تا می ام نمازمو عین آدم بخونم یه دفه یاد مثلا بدبختی هام می اوفتمو می رم تو فکر وقتی به خودم می ام می بینم دارو سلام می دم .آرزو به دل می موندم.:Gol:ولی بعد بد جوری پشیمون می شم.
[="Tahoma"][="Navy"]سلام
ان شاالله خدا به همه مون کمک کنه نمازو با اخلاص و حضور قلب بخونیم.
چه فکرهایی که نمی کنم، چه گمشده هایی که پیدا نمی کنم، چه مشکلاتی که تو نماز براش راه حل پیدا میکنم. :Graphic (49):
آقای قرائتی میگفتن: یکی رفت قم به یه طلبه ای گفت: یه کاری بگید بکنم که تو نماز حضور قلب داشته باشم. ایشون گفتن: اگه پیدا کردی به ما هم بگو که همه مون این دردو داریم. (مزاح آقای قرائتی)
التماس دعا[/]