تعلق روح به کدام عضو بدن بیشتر است؟
تبهای اولیه
سلام
نمیدونم این سوال درستی هست یا نه,ولی میخواستم بدونم آیا تعلق روح به همه اعضا و قسمتهای بدن در یه حد هست یا تفاوت دارند؟
انگار تعلق و وابستگی شدید روح به بعضی از عضوها,بیشتر مشخص هست,آیا چنین چیزی درسته؟
با تشکر
با سلام و عرض ادب و تشکر از بابت پرسشی که مطرح فرمودید
روح در همه اعضای بدن به غیر از مو و استخوان ساری و جاری است؛ علی الظاهر تعلق روح به همه اعضا یکسان باشد.(بنده روایتی در این مورد پیدا نکردم اگر از دوستان و همکاران گرامی مطلبی در این رابطه داشتند خوشحال می شوم بیان بفرمایند)
به فرموده فقها، مو و استخوان «ما لا تحله الحیاه» هستند؛ یعنی از اعضایی هستن که حیات بدان ها حلول نکرده چرا که موقع تراشیدن موی سر یا گرفتن ناخن و ... انسان هیچ دردی را احساس نمی کند، اما بر عکس اگر انگشت انسان یا یکی از اعضای انسان قطع بشود درد شدیدی بر انسان مستولی خواهد شد، همین نشان گر وجود روح و علقه روح بدان عضو است.
با سلام و عرض ادب و تشکر از بابت پرسشی که مطرح فرمودید
روح در همه اعضای بدن به غیر از مو و استخوان ساری و جاری است؛ علی الظاهر تعلق روح به همه اعضا یکسان باشد.(بنده روایتی در این مورد پیدا نکردم اگر از دوستان و همکاران گرامی مطلبی در این رابطه داشتند خوشحال می شوم بیان بفرمایند)
به فرموده فقها، مو و استخوان «ما لا تحله الحیاه» هستند؛ یعنی از اعضایی هستن که حیات بدان ها حلول نکرده چرا که موقع تراشیدن موی سر یا گرفتن ناخن و ... انسان هیچ دردی را احساس نمی کند، اما بر عکس اگر انگشت انسان یا یکی از اعضای انسان قطع بشود درد شدیدی بر انسان مستولی خواهد شد، همین نشان گر وجود روح و علقه روح بدان عضو است.
ببخشید چرا روح در مو و استخوان جاری نیست، ولی مثلا در ناخن جاری است؟ چون موقع کوتاه کردن ناخن هم درد احساس نمیشه! به علاوه آیا ملاک درد است؟ چون درد بر اساس سلول های عصبی منتقل می شود و خیلی قسمت های داخلی بدن سلول های عصبی ندارند.
به فرموده فقها، مو و استخوان «ما لا تحله الحیاه» هستند؛ یعنی از اعضایی هستن که حیات بدان ها حلول نکرده چرا که موقع تراشیدن موی سر یا گرفتن ناخن و ... انسان هیچ دردی را احساس نمی کند، اما بر عکس اگر انگشت انسان یا یکی از اعضای انسان قطع بشود درد شدیدی بر انسان مستولی خواهد شد، همین نشان گر وجود روح و علقه روح بدان عضو است
سلام! مو و ناخن درد نداره اما استخوان که به نظرم درد داره! نداره؟ وقتی استخوان پا یا دست میشکنه کلی درد داره ها!:Gig:
سلامنمیدونم این سوال درستی هست یا نه,ولی میخواستم بدونم آیا تعلق روح به همه اعضا و قسمتهای بدن در یه حد هست یا تفاوت دارند؟
انگار تعلق و وابستگی شدید روح به بعضی از عضوها,بیشتر مشخص هست,آیا چنین چیزی درسته؟با تشکر
سلام و درود بر حضرتعالی
تعلّق نفس به بدن ضعيفترين انواع تعلقات ميباشد. همانند تعلق نجّار به ابزار كار خود كه بدون آنها نميتواند كار خود را انجام دهد; نفس نيز بدون ابزار، موجودات و محسوسات را نميتواند درك كند و ادراك آن منوط به آلات جسماني است. به موجب تكرار استفاده از اين آلات، بعد از مدتي ملكه اي در نفس ايجاد ميگردد كه ميتواند به قدرت آن، صورت هركدام ازمحسوسات را بدون كمك ابزار جسماني به هر نحوي كه بخواهد در ذات خود حاضر كند و اين در حالي است كه در ابتدا ممكن نبود.
علاقه بين بدن و نفس از نوع علاقه لزوميه است. اين علاقه از نوع معيّني كه دو امر متضايف دارند و يا از نوع تعلّقي و ربطي نيست. بلكه همانند دو امر متلازم مانند مادّه و صورت ميباشد و لذا هر كدام از اين دو به هم احتياج دارند.
موفق باشید
با سلام و عرض ادب و تشکر از بابت پرسشی که مطرح فرمودیدروح در همه اعضای بدن به غیر از مو و استخوان ساری و جاری است؛ علی الظاهر تعلق روح به همه اعضا یکسان باشد.(بنده روایتی در این مورد پیدا نکردم اگر از دوستان و همکاران گرامی مطلبی در این رابطه داشتند خوشحال می شوم بیان بفرمایند)
به فرموده فقها، مو و استخوان «ما لا تحله الحیاه» هستند؛ یعنی از اعضایی هستن که حیات بدان ها حلول نکرده چرا که موقع تراشیدن موی سر یا گرفتن ناخن و ... انسان هیچ دردی را احساس نمی کند، اما بر عکس اگر انگشت انسان یا یکی از اعضای انسان قطع بشود درد شدیدی بر انسان مستولی خواهد شد، همین نشان گر وجود روح و علقه روح بدان عضو است.
سلام
تشکر از پاسختون
شما ملاک وجود روح رو "درد" عنوان کردید! یعنی اگر عضوی درد رو بروز بده،یعنی روح در اون ساری و جاری هست،حالا یه سوال:
فرض کنید کسی، یه نیمه از بدنش بی حس و به عبارتی لمس باشه، خب چون لمس هست،بالطبع هیچ دردی رو حس نخواهد کرد! با این تفاسیر باید بگوییم روح در یکطرف از بدن اون فرد وجود نداره؟! :Gig:
با تشکر
سلام
من خوندم یا شنیدم که روح بر بدن احاطه دارد (بصورت هاله مانند) هرچقدر غلظت آن بیشتر شود مولکول ها و بافت های بدن وجودش را بیشتر بروز میدن (مثل سفید شدن پوست صورت و بناگوش و پیشانی بر اثر عبادت زیاد!)
حالا یه نکته دیگه ای هم هست که این روح ما ابزار هست نه خود ما یعنی وسیله ارتباط هویت ما با بدن دنیای ماده هست تا قوانین فیزیک و شیمی حاکم بر طبیعت بدن را برای شخصیت ما ترجمه کند!(این فرایند در عوالم درونی تر و بدن ها متفاوت آن هم صدق می کند)
شخصیت ما هم یه تار نورانی از عالم درون هست که خدا به قلب ما متصل کرده هست تا حیات بیابیم (موقع مرگ این تار قطع میشود!)
یا مثلا وقتی ما گناه میکنم مثلا چشم ، روح ما در ان قسمت از اندام پیچ می خورد و سیاه میشود که مانند پلاستیک مذابی است که به پوست چسبیده باشد و جدا شدنش مشکل و درناک هست!
خدا هم در قرآن گفته وقتی گناهکاران را هنگام مرگ بنگری خواهی دید که از شدت درد استخوان های انها درهم میپیچد و میشکند!
در واقع هر اندامی که شیطان تصاحب کند روح در آن قسمت هنگام مرگ مکافاتی دارد!
اون مسئله درد و اینا مربوط به صرفا مربوط به روح نمی شود چون مثلا ماهی روح دارد اما هنگام صید شدن (مثلا با قلاب) دردی احساس نمی کند که زجر بکشد!
سلام و عرض ادب خدمت دوستان...
بهتره جواب سوالتونو تو درس های معرفت نفس استاد اویس پیگری کنید در این صفحه جواب شما داده شده :
http://www.askdin.com/thread21314-30.html
اما این واسطه که حکم رابط بین بدن و نفس را دارد چیست و مشخصاتش چگونه است؟
این واسطه ای که در بدن انسان و حیوان وجود دارد و نقش رابط و ایجاد سنخیت بین مجرد و مادی را برعهده دارد، نامش «روح بخاری» است و این روح بخاری غیر از اصطلاح «روح مجرد انسان» می باشد.
___________
:Gol:
ببخشید چرا روح در مو و استخوان جاری نیست، ولی مثلا در ناخن جاری است؟ چون موقع کوتاه کردن ناخن هم درد احساس نمیشه! به علاوه آیا ملاک درد است؟ چون درد بر اساس سلول های عصبی منتقل می شود و خیلی قسمت های داخلی بدن سلول های عصبی ندارند.
با سلام و عرض ادب
علامهی طباطبائی در تفسیر شریف المیزان مینویسد: « کلمه روح بهطوری که در لغت معرفی شده بهمعنای مبداء حیات است که جاندار بهوسیله آن قادر بر احساس و حرکت میشود.» (ترجمهی المیزان، ج 13 ، ص 270)
طبق فرمایش ایشون و بسیاری از بزرگان روح مبداء حیات است؛ مبداء حیات تمامی اعضای بدن اعم از سلول ها و ... روح است اگر روح نبود بدن همانند چوب خشکی بود که قدرت حرکت نداشت. ملاک وجود روح حیات است.
در مورد ارتباط روح با بدن پست بعدی را ملاحظه بفرمایید .
سلامتشکر از پاسختون
شما ملاک وجود روح رو "درد" عنوان کردید! یعنی اگر عضوی درد رو بروز بده،یعنی روح در اون ساری و جاری هست،حالا یه سوال:فرض کنید کسی، یه نیمه از بدنش بی حس و به عبارتی لمس باشه، خب چون لمس هست،بالطبع هیچ دردی رو حس نخواهد کرد! با این تفاسیر باید بگوییم روح در یکطرف از بدن اون فرد وجود نداره؟!
با تشکر
با سلام و عرض ادب خدمت شما بزرگوار
از بیانات و نظرهای دوستان بزرگوار متشکرم
ببینید اینکه گفته می شود روح به بدن تعلق دارد و در بدن ساری و جاری هست بدین معنی نیست که بدن مادّی ظرف و روح مظروف باشد بلکه بدین معنی است که روح مدبّر بدن مادی بوده و بدن را تدبیر می کند نه اینکه داخل در بدن باشد، روح محیط بر بدن است نه داخل بدن، روح اشراف و احاطه کامل بر بدن مادی دارد و این احاطه از قبیل احاطه موجود مجرد بر موجود مادی است نه احاطه موجود مادی بر موجود مادی دیگر(از قبیل احاطه دیوار بر باغ و ...) لذا به هنگام مرگ روح از بدن بیرون نمی رود(چون از اوّل هم داخل بدن نبوده است) بلکه علاقه تدبیری روح نسبت به بدن برداشته می شود.
لذا بی حسی بدین معنی است که علاقه تدبیری روح نسبت به آن عضو برداشته می شود، اساسا تمامی فعل و انفعالتی که در بدن انسان رخ می دهد به برکت وجود روح و قوه تدبیریه اش می باشد. (برگرفته از: موسوي خميني، تقريرات فلسفه، نشر مؤسسة آثار امام، 1381 ش، ج 3، ص 61 ـ 73)
اینکه فرمودید« روح در یکطرف از بدن اون فرد وجود نداره» با بیانات بالا پاسخ پرسش حضرت عالی روشن می شود، همان گونه که عرض شد روح داخل بدن نیست که بگویید روح در یک طرف فرد وجود ندارد یا ندارد، بلکه وقتی به دلایل مختلف علاقه تدبیری روح از قسمتی از بدن برداشته شود، ان عضو بی حس خواهد شد.
مرگ نیز به همین شکل صورت می گیرد؛ هنگامی که علاقه تدبیری روح از بدن برداشته شود مرگ اتفاق می افتد، بی حسی هم نوعی مرگ برای عضو است، در رابطه با مو و ناخن چون روح نسبت به این دو عضو علاقه بسیار کمی دارد بی حس هستند.
سلام
نمیدونم این سوال درستی هست یا نه,ولی میخواستم بدونم آیا تعلق روح به همه اعضا و قسمتهای بدن در یه حد هست یا تفاوت دارند؟
انگار تعلق و وابستگی شدید روح به بعضی از عضوها,بیشتر مشخص هست,آیا چنین چیزی درسته؟
با تشکر
سلام
میزان تعلق روح به میزان ادراک در اعضاء بستگی دارد لذا بطور عادی تعلق روح به سر که محل جمع چند حس است بیشتر است اما اگر به دلیلی مثل درد توجه روح نسبت به عضوی بیشتر شود تعلق او نیز بدان افزایش می یابد
یا علیم
اینکه فرمودید« روح در یکطرف از بدن اون فرد وجود نداره» با بیانات بالا پاسخ پرسش حضرت عالی روشن می شود، همان گونه که عرض شد روح داخل بدن نیست که بگویید روح در یک طرف فرد وجود ندارد یا ندارد، بلکه وقتی به دلایل مختلف علاقه تدبیری روح از قسمتی از بدن برداشته شود، ان عضو بی حس خواهد شد.
مرگ نیز به همین شکل صورت می گیرد؛ هنگامی که علاقه تدبیری روح از بدن برداشته شود مرگ اتفاق می افتد، بی حسی هم نوعی مرگ برای عضو است، در رابطه با مو و ناخن چون روح نسبت به این دو عضو علاقه بسیار کمی دارد بی حس هستند.
سلام
ممنون از پاسختون
امیر مومنان علی (ع) فرمودند: الرّوح في الجسد كالمعنى في اللّفظ (روح در بدن مانند معنی است در لفظ)
بله روح در بدن نیست، شاید بهتر بود اینطور بپرسم که اگه یه طرف بدن بی حس باشه،یعنی روح بر اون قسمتها احاطه نداره و یا به عبارتی بگیم از یکطرف بدن روح قبض شده؟!
پس کلا نظر شما این هست که تعلق روح به تمام اعضا یکسان هست(به جز مو و ناخن و استخوان)،درسته؟
سلام
میزان تعلق روح به میزان ادراک در اعضاء بستگی دارد لذا بطور عادی تعلق روح به سر که محل جمع چند حس است بیشتر است اما اگر به دلیلی مثل درد توجه روح نسبت به عضوی بیشتر شود تعلق او نیز بدان افزایش می یابد
یا علیم
سلام
ممنون از پاسختون
شما فرمودید تعلق روح به سر بیشتر هست،و طبیعتا باید بگیم تعلق روح به مغز بیشتره، درسته؟
حالا اگه بخوایم تعلق روح به "قلب" و "مغز" رو با هم بسنجیم، بازهم از نظر شما تعلق روح به مغز بیشتره؟ وقتی مغز از کار بیفته،یا مرگ مغزی اتفاق بیفته، بازهم تعلق روح به بدن وجود داره،و حداقل تا چند روز قلب و کبد و ... ، با کمک دستگاهها زنده میمونند و به فعالیت ادامه میدن، ولی اگه قلب از کار بیفته چی؟!! مرگ کامل! انگار تعلق به قلب بیشتره!
و حالا یه سوال دیگه:
با توجه به اینکه قبض روح از پاها شروع میشه و به سر ختم میشه، آیا میشه گفت،قبض روح به ترتیب از تعلق کمتر تا تعلق بیشتر صورت میگیره؟ یعنی بگیم روح به پاها کمترین تعلق رو داره و بعد بقیه قسمتها (به همون ترتیبی که روح جدا میشه)،تا نهایت به تعلق بیشتر که همون سر هست،برسه؟
آیا این نتیجه گیری درسته؟
با تشکر
سلام
ممنون از پاسختون
شما فرمودید تعلق روح به سر بیشتر هست،و طبیعتا باید بگیم تعلق روح به مغز بیشتره، درسته؟
حالا اگه بخوایم تعلق روح به "قلب" و "مغز" رو با هم بسنجیم، بازهم از نظر شما تعلق روح به مغز بیشتره؟ وقتی مغز از کار بیفته،یا مرگ مغزی اتفاق بیفته، بازهم تعلق روح به بدن وجود داره،و حداقل تا چند روز قلب و کبد و ... ، با کمک دستگاهها زنده میمونند و به فعالیت ادامه میدن، ولی اگه قلب از کار بیفته چی؟!! مرگ کامل! انگار تعلق به قلب بیشتره!
و حالا یه سوال دیگه:
با توجه به اینکه قبض روح از پاها شروع میشه و به سر ختم میشه، آیا میشه گفت،قبض روح به ترتیب از تعلق کمتر تا تعلق بیشتر صورت میگیره؟ یعنی بگیم روح به پاها کمترین تعلق رو داره و بعد بقیه قسمتها (به همون ترتیبی که روح جدا میشه)،تا نهایت به تعلق بیشتر که همون سر هست،برسه؟
آیا این نتیجه گیری درسته؟
با تشکر
سلام
در پاسخ به سوال اولتان باید عرض کنم که به نظر می رسد بدن به مثابه یک دستگاه است که در صورت سلامت و تعلق روح بدان مانند یک ماشین کار می کند لذا اگر در عین توقف سایر اعضاء یک عضو همچنان کار کند نمی توان نتیجه گرفت که تعلق روح بدان بیشتر است
بلکه بر اساس بیان بنده با میزان ادراک و حس حضور روح در یک عضو تعلق او اندازه گیری میشود و این امر بطور عادی در سر بیشتر است و این هم بدلیل تجمع چند حواس مهم در سر است لذا به یک عبارت نسبت روح به همه اعضاء یکسان است اما هر قدر که حضور ادراکی روح در یک عضو بیشتر باشد همان اندازه تعلقش بدان عضو بیشتر می شود
البته لازم به ذکر است که همه شواهد نشان می دهد راه ارتباط روح با بدن و اعضاء آن مغز است این هم خود دلیلی است برای تعلق بیشتر آن به سر
و اما در پاسخ به سوال دوم عرض میکنم نتیجه گیری شما با معیاری که بنده مطرح کردم تطابق دارد و می تواند مویدی برای آن باشد
یا علیم
سلامممنون از پاسختون
امیر مومنان علی (ع) فرمودند: الرّوح في الجسد كالمعنى في اللّفظ (روح در بدن مانند معنی است در لفظ)
بله روح در بدن نیست، شاید بهتر بود اینطور بپرسم که اگه یه طرف بدن بی حس باشه،یعنی روح بر اون قسمتها احاطه نداره و یا به عبارتی بگیم از یکطرف بدن روح قبض شده؟!
با سلام و عرض ادب
بله علی الظاهر همان طور است که شما می فرمایید؛ در حقیقت می توان گفت بی حس شدن عضوی از اعضای بدن قطع علاقه روح است(همچنانکه مرگ نیز با قطع علاقه روح از بدن اتفاق می افتد)
مرگ نیز زمانی اتفاق می افتد که بدن دیگر قادر به ادامه حیات نیست؛ این اتفاق یا در اثر تصادف و... است و یا در اثر پیری که دیگر اعضای بدن قادر به ادامه حیات نیستند در چنین حالتی علقه تدبیری روح برداشته شده و مرگ اتفاق می افتد.
عضوی که بی حس است هیچ احساسی نسبت به آن وجود ندارد، لذا معلوم می شود روح علاقه خود را از آن قسمت ها برداشته است، وقتی امیر المومنین علی علیه السلام «در نهج البلاغه» چگونگی قبض روح را تشریح می فرمایند اشاره می کنند که وقتی روح از قسمت پا و دست قبض می شود فرد احساس خود را نسبت به دست و پای خود از دست می دهد و کاملا خروج روح را حس می کند. بی حس بودن اعضای بدن (مانند بی حس بودن قسمت پایین تنه در قطع نخاعی) با توجه به فرمایش امیر المومنین احتمال دارد مرگ آن عضو باشد. والله العالم
پس کلا نظر شما این هست که تعلق روح به تمام اعضا یکسان هست(به جز مو و ناخن و استخوان)،درسته؟
بنده در این رابطه روایتی ندیدم به جز نحوه قبض روح در کلام میر المومنین که قبض روح از دست ها و پاها شروع و از قسمت سر خارج می شود، ممکن است همان طور که جناب محی الدین فرمودند علاقه روح نسبت به قسمت های فوقانی بیشتر باشد. «والله العالم» فعلا در این رابطه نمی توانم با قاطعیت مطلبی بگویم. ان شاء الله اگر به روایتی برخورد کردم نظر بزرگان را به حضور انور شما تقدیم خواهم کرد.
هوالعالم
تا منظور از تعلق چی باشه
منشا میتونه قلب باشه و همینطور محل اولیه .
اما جایگاهش به تعلق خاطر شخص به حسیات عضو مربوطه ربط پیدا میکنه ...
شاید باید اینطور گفت
ادمای متفکر در محدوده سر
و انسانهای عادی و عاطفی حدود قلب
و انسانهای به اصطلاح غیر عادی و سبک سر و شهوتران در کمر تا پا ...
احاطه روح بر بدن شبیه هاله نور اطراف لامپ , ماه یا خورشید میمونه
که علت و عامل درونی داره ...
البته لازم به ذکر است که همه شواهد نشان می دهد راه ارتباط روح با بدن و اعضاء آن مغز است این هم خود دلیلی است برای تعلق بیشتر آن به سر
سلام
پس عصب چه نقشی داره؟ آیا ارتباط روح و بدن از طریق عصب نیست؟
ممنون
شاید باید اینطور گفت
ادمای متفکر در محدوده سر
و انسانهای عادی و عاطفی حدود قلب
و انسانهای به اصطلاح غیر عادی و سبک سر و شهوتران در کمر تا پا ...
سلام
اینم پاسخ خوبی بود...
انشاءالله کارشناسان بحث در این باره هم نظرشونو عنوان کنند
با تشکر
پس عصب چه نقشی داره؟ آیا ارتباط روح و بدن از طریق عصب نیست؟
با سلام.
ظاهرا آن طور که بنده اطلاع دارم عصب راه ارتباطی بین اعضا و مغز است.
ادمای متفکر در محدوده سر
و انسانهای عادی و عاطفی حدود قلب
و انسانهای به اصطلاح غیر عادی و سبک سر و شهوتران در کمر تا پا ...
علم ثابت کرده که بخشی از مغز به احساسات و عواطف تعلق دارد که در مواقع مختلف فرمان ترشح برخی هورمون ها را میدهد و از همین طریق به ما احساسات مختلفی دست می دهد.
بنده هم با نظر جناب محی الدین موافقم. اگر قرار است دنبال نقطه اثر روح باشیم باید در مغز دنبال آن بگردیم.
و من الله توفیق
با سلام.
ظاهرا آن طور که بنده اطلاع دارم عصب راه ارتباطی بین اعضا و مغز است.
سلام
ممنون از شرکتتون در بحث
منظورم این بود که اگه عصب نباشه,مغز میتونه چیکار کنه؟!
سلام
پس عصب چه نقشی داره؟ آیا ارتباط روح و بدن از طریق عصب نیست؟
ممنون
سلام
سلسله اعصاب از طریق مغز ارتباط روح با بدن را ممکن می سازند به عبارت دیگر روح مستقیما با بدن مرتباط نیست بلکه از طریق مغز با آن مرتبط است
یا علیم
[FONT="Tahoma"]
سلام
سلسله اعصاب از طریق مغز ارتباط روح با بدن را ممکن می سازند به عبارت دیگر روح مستقیما با بدن مرتباط نیست بلکه از طریق مغز با آن مرتبط است
یا علیم
سلام
هدفم این بود که بگم,اگه بخواهیم صرفا به وجود حس تاکید کنیم و تعلق روح رو به خاطر بودن حس, برجسته کنیم,شاید باید اشاره ای به عصب هم بشه,چون تا زمانیکه عصب نباشه,هیچ درد و حسی هم بروز نخواهد کرد. عصب باید باشه تا حس رو به مغز منتقل کنه و مغز هم عملکردی رو مشخص کنه و دستورش رو صادر کنه
ممنون
سلام
هدفم این بود که بگم,اگه بخواهیم صرفا به وجود حس تاکید کنیم و تعلق روح رو به خاطر بودن حس, برجسته کنیم,شاید باید اشاره ای به عصب هم بشه,چون تا زمانیکه عصب نباشه,هیچ درد و حسی هم بروز نخواهد کرد. عصب باید باشه تا حس رو به مغز منتقل کنه و مغز هم عملکردی رو مشخص کنه و دستورش رو صادر کنه
ممنون
سلام
بله حس معیاره اما حس مستقل نیست بلکه وابسته به مغزه لذا تابع اونه
یا علیم
علم ثابت کرده که بخشی از مغز به احساسات و عواطف تعلق دارد که در مواقع مختلف فرمان ترشح برخی هورمون ها را میدهد و از همین طریق به ما احساسات مختلفی دست می دهد.
بنده هم با نظر جناب محی الدین موافقم. اگر قرار است دنبال نقطه اثر روح باشیم باید در مغز دنبال آن بگردیم.
و من الله توفیق
هوالعالم
اینها نکته های به اصطلاح مجذوب کننده هستند .
هوش و حافظه رو با مغز یکی نکنید
که اونوقت لازم است تا وجود مغز در موجودات دارای حس و فاقد مغز رو اثبات کنید و
مسلما با این رویه نخواهید توانست .
سلام
اینم پاسخ خوبی بود...
انشاءالله کارشناسان بحث در این باره هم نظرشونو عنوان کنند
با تشکر
سرکار خانم ساغر اگر قصد باز نمودن بحث خاصی رو دارید
بهتره به جای طرح سوالاتی که ناخواسته مغلطه امیز میشه
به اصل مطلب اشاره کنید و حتما نظر خود رو بطور مختصر و مفید و رسا بنویسید .
لااقل محض زکات علم یا روشن تر شدن مطلب و خواسته شما
چندتا سوالِ جوابی:
1- وقتی که خوابی را میبینیم ،توی خواب از خودمون یک بدن کامل می بینیم که همه اعضای ما را داراست درصورتی که در خواب فقط سیر روح است و جسمی در عالم رویا وجود ندارد پس آیا روح خودش همه ی اعضاء بدن را کاملا داراست؟ در خواب میبینم، می شنوم، حس می کنم، بدون اینکه جسم واقعی داشته باشم، پس آیا اعمالی مثل دیدن، شنیدن، حس کردن، مربوط به جسم است یا روح؟ یا اینکه همه مربوط به روح است و ظهور صفت و یا قدرت دیدن روح در چشم مادی ظهور پیدا میکند و شنیدن در گوش و ...؟
2- اگه عضوی از بدنمون جدا بشه مثلا قطع عضو بشیم آیا روح ناقص میشه؟ یعنی نقصانی بهش وارد میشه؟ و یا وقتی که کلاً فوت می کنیم روح ناقص میشه؟ یعنی یک تکه از روحمون هم جدا می شه؟
3- وقتی برخی با تجرد یافتن روحشان از جایی دیگر و یا از زمان آینده اخبار صحیحی را ارئه می دهند جسم هم به آنها کمک کرده؟ روح چگونه بدون جسم جای دیگری حضور میابد؟
4- ظهور روح با حضور آن چه تفاوتی دارد؟
5- قلبی که مهمترین بخش احساسات است (دوست داشتن، نفرت، غم و شادی و...) به قلب مادی هم ربطی دارد؟
6- ....
سلامنمیدونم این سوال درستی هست یا نه,ولی میخواستم بدونم آیا تعلق روح به همه اعضا و قسمتهای بدن در یه حد هست یا تفاوت دارند؟
انگار تعلق و وابستگی شدید روح به بعضی از عضوها,بیشتر مشخص هست,آیا چنین چیزی درسته؟با تشکر
به قول کارشناسان محترم روح در همه اعضای بدن به جز جاهای بی روح یکسان توجه و تعلق به بدن دارد ! ولی نقطه حیات انسان که قلب او میباشد معمولا میتوان گفت که روح بدان تعلق بیشتری دارد
روح در همه اعضای بدن به غیر از مو و استخوان ساری و جاری است
1) روح به صورت کامل است و جدایی پذیر و تفکیک پذیر و تقسیم پذیر نیست
2) روح به بدن تعلق نداشته بلکه این اعضا هستند که به روح تعلق دارند
فرض کنید دست من دارای روح است(به روحی کامل جسم من متعلق است) در صورتی که دست قطع شود(همانند ناخن، استخوان، مو ...) تعلق خود را به روح از دست داده و چیزی از/به روح کامل من کم/زیاد نخواهد شد همانند وقتی که دست فرد دیگری را به بدن من پیوند زنند
در مورد تعلق بیشتر، نیز با توجه به روایات دینی، آخرین عضوی که تعلق خود را هنگام مرگ به روح از دست می دهد چشم است
و این مورد هم به این خاطر است که در لحظه مرگ، انسان تمام گذشته خود را به صورت کامل و در کمترین لحظه ممکنه این دنیا، در این دنیا ببیند و بعد به جهان آخرت برود که اگر سوالی از وی پرسیده شد که چرا فلان عمل را انجامی دادی/ندادی در جواب نگوید یادم نیست!
با سلام
این سوال به عنوان تمرین یا Howmwork در تاپیک
http://www.askdin.com/thread21314-78.html
پس طی مباحث طولانی و پیچیده آن مطرح شده است و پاسخ به آن یا درک پاسخ آن نیازمند مرور همه مباحث تدریس شده در آن تاپیک است. در آنجا من با فرض اعتقاد به روح پاسخ زیر را عنوان کردم و دوستان نیز پاسخهای مختلفی داشتند:
با سلاممن نمی توانم با روح به صورتی که قرار باشد به یکی از اعضای مادی تعلق بیشتری داشته باشد کنار بیایم.
در حد نظریات و دیدگاه هایی که از مطالعات مختلف این سایت و این تاپیک و سایر مقالات مرتبط و تفکرات خودم کسب کرده ام، روح را یک حقیقت واحد میبینم که هر قوه اش در این جهان بصورت یک عضو مادی در ادراک ما ظاهر شده است.
یعنی هر چه هست روح است اما ظرفیت این عالم ماده بگونه ایست که نمیتواند حقیقت روح را همانگونه که هست به ما بنمایاند. از این رو به شکل بدن ظاهر می شود. از این رو من برای هیچ کدام از اعضای فانی ارجحیتی قایل نیستم. البته قوه مدرکه ظاهرا به مغز تعلق بیشتری دارد و غاذیه به دستگاه گوارش و سایر قوا هم به همین ترتیب. ولی اینکه بگوییم روح به عضو خاصی تعلق بیشتری دارد را من در حد سوادم نمیپذیرم.
که البته نهایتاً خود استاد اویس در پست زیر پاسخ خود را فرمودند. که بحث بعد از آن ادامه خواهد داشت:
http://www.askdin.com/thread21314-80.html
دوستانی که به مباحث معرفت نفس و همچنین مواردی مثل روح علاقه دارند می توانند به آن تاپیک مراجعه بفرمایند. البته لازم است از اول بخوانند.
با تشکر
سلامنمیدونم این سوال درستی هست یا نه,ولی میخواستم بدونم آیا تعلق روح به همه اعضا و قسمتهای بدن در یه حد هست یا تفاوت دارند؟
انگار تعلق و وابستگی شدید روح به بعضی از عضوها,بیشتر مشخص هست,آیا چنین چیزی درسته؟با تشکر
سلام علیکم،
نمیدانم فقط میدانم که شعوری که حقیر نسبت به اعضای بدنم دارم شهودی نیست و از طریق شبکهی اعصاب بنم است، من (یعنی آنچه از خودم میدانم) مانند موجودی است که داخل مغز نشسته و این ماشین بدن را کنترل میکند، از چشم آن بیرون را میبیند و از گوش آن میشنود با پای آن راه میرود و با دست ان لمس میکند و برمیدارد، پس بعید میدانم بجز مغز هیچ عضو دیگری جایگاه مرتبط با روح باشد. اینکه مو و استخوان هم روح ندارند و برای حیوان با خون جهنده هم اگر قطع شوند نجس به حساب نمیآیند میتواند همین نبود شبکهی اعصاب داخل آنها باشد، اگر عصب داشتند نه میشد به این راحتی مو را کوتاه کرد و نه ناخن را.
ازاین انسان در شگفت باشید که با یک پیه می بیند و با تکه گوشتی سخن می گوید وبا پاره استخوانی می شنود و از سوراخی نفس می کشد (امیرالمؤمنین امام علی علیهالسلام)
میماند اینکه بگوییم پس چرا در احادیث آمده که مثلاً تا در هنگام اخذ روح جان به گلو نرسیده است میتوان توبه کرد و خداوند میپذیرد؟ در جواب میگوییم که سیستم اعصاب ظاهراً از پا شروع به از کار افتادن میکنند و تا پروسهی خاموش شدن کامل این ماشین اختصاصی به گلو و حنجره نرسیده است میتواند چنین درخواستی را بکند (در اسلام تنها ذکری قبول است که با زبان ادا شود و به همین دلیل هم در نمازهای حتی خفیه که جوهر صدا نباید معلوم باشد هنوز با فرض سکوت محیط شخص باید صدای ذکر خودش را بشنود که البته دلیل هم دارد و اینجا جایش نیست) ... به این عمل اصطلاحاً بیرون آمدن جان از بدن گفته میشود و با خاموش شدن مغز ارتباط روح با بدن قطع میشود.
مرگ مغزی که قلب کار میکند ولی مغز تنها در حالت اتوماتیک و غیرهوشیار است چه؟ ظاهراً اگر مرگ مغزی باشد بدن مانند ماشین بدون راننده محسوب میشود که حیات آن هم زندگی نباتی (زندگی مجموعهای از سلولها در کنار هم، با اعتباری در حد زندگی جنین قبل از چهارماهگی در شکم مادر که هنوز روح به آن ملحق نشده است) گفته میشود و قطع دستگاه از بدون او قتل به حساب نمیاید و با اجازهی صاحب اختیار جسد ممکن است. اگر قتل بود دیه داشت و شرعاً حرام بود پس طرف با مرگ مغزی فوت کرده است.
نمیدانم مورد دیگری هم باشد که لازم به توجیه باشد یا خیر ...
یاعلی
با سلام و عرض ادبعلامهی طباطبائی در تفسیر شریف المیزان مینویسد: « کلمه روح بهطوری که در لغت معرفی شده بهمعنای مبداء حیات است که جاندار بهوسیله آن قادر بر احساس و حرکت میشود.» (ترجمهی المیزان، ج 13 ، ص 270)
طبق فرمایش ایشون و بسیاری از بزرگان روح مبداء حیات است؛ مبداء حیات تمامی اعضای بدن اعم از سلول ها و ... روح است اگر روح نبود بدن همانند چوب خشکی بود که قدرت حرکت نداشت. ملاک وجود روح حیات است.
در مورد ارتباط روح با بدن پست بعدی را ملاحظه بفرمایید .
سلام علیکم،
برای یک عده داشتم تحقیق میکردم که معنای حیات از نظر اسلام چیه، برای همین اول رفتم بدونم نظر علم جدید و زیستشناسان چیه، دیدم حیات را با یک سری ويژگی معرفی میکنند، مثل حرکت، مثل تولید مثل، و ...، بعد آمدم سر بحث اسلامی قضیه و طبیعیترین مطلب هم به نظرم این آمد که از مقام اسماء الله شروع کنم که خداوند «الحی» است یعنی زنده، خداوند نه حرکت دارد نه تولید مثل و نه حتی تغییر و تحول و ...، در مجموع به این تعریف برای زنده بودن در اسلام رسیدم: هر موجودی که حداقل سه خاصیت را داشته باشد:
۱. دارای شعور و درک باشد
۲. دارای اختیار باشد (قدرت انتخاب بر اساس شعور خود)
۳. دارای اراده و قدرت باشد (اراده و قدرت برای اعمال اختیار خود)
بعد دیدم مطابق با اسلام همه چیز حتی جمادات این سه خاصیت را دارند (درست است؟) و همهی ذرات جهان آفرینش ناطقند به ذکر خدا، منتهای هر کدام به اندازهای. بعد هم نتیجه گرفتم که از الحی جز حی خلق نمیشود و تنها مردهی واقعی (نه اصطلاحی) فقط عدم است. با این حساب اینکه خداوند برای انسان بفرمایید «از روح خود در آن دمیدم» اگر مطابق فرمایش شما روح همان جانمایه و نشئهی حیات باشد باید بتوان آن آیه را اینطور توضیح داد که خداوند بالاترین ظرفیت حی بودن (درک و اختیار و اراده) را به انسان بخشیده و انسان کامل تنها موجودی است که میتواند به همین دلیل فانی فی الله شود، اگرچه درکش هرگز به ذات خداوند نرسد ولی تا مقام اسماء و صفات و قرب فرائض میرسد و اختیارش هم که منطبق میشود بر اختیار خدا (علی مع الحق و الحق مع العلی، من اذی فاطمة قد اذانی و من اذانی فقد اذی الله، آنها در قیامت سخن نمیگویند مگر به چیزی که خداوند راضی است و خلاصه رسیدن به مقام رضا ...) و در نهایت ارادهاشان که به ارادهی خداوند در عالم منطبق میشود و قدرت تصرف در عالم تکوین مییابند. با این تفکر، روح که جانمایهی حیات است در اثبات برهان صدیقین صدرایی میشود همان اصالت وجود (چون تنها مردهی واقعی عدم است) که نفخت فیه من روحی هم از آن برداشت میشود. با این حساب تمام وجود باید از روح جان بگیرد بیآنکه روح ظاهری در این عالم داشته باشد. شاید به همین دلیل هم عرفا عوالم ارواح و ... را میشمرند و بعد در مرحلهای از وجود که این روح عقال و سنگینی پیدا میکند عقل صورت میخورد به عنوان مهاری از روح و نفس میشود واسطهی وجودی روح و عقل؟ عالمی توضیح میدادند ولی حقیر درست متوجه نشدم. دست آخر گفتند که روح به وجود صورت میزند و ماده به وجود میآید و تمام عالم ملک به برکت نور حضرت زهراء سلاماللهعلیها صورت خورده است و اگر ایشان نبودند و عالم ملکوت و ارواح اهل بیت علیهمالسلام و ... هیچ یک بروز مادی و ... نمییافتند و این حدیث قدسی که «یا احمد لو لاک ما خلقت الأفلام و لو لا علی ما خلقتک و لو لا فاطمة ما خلقتکما» هم ناظر بر همین مطلب است.
این مطالب تا چه حد درست هستند؟ اگر درست هستند آیا پس بحثی که در پست قبل کردم که روح در اصل فقط با مغز در ارتباط است و الباقی اضافات و وسایلی است که برای رفع حوائج در اختیار او قرار داده شده است اشتباه میشود؟ شاید بشود گفت که روح در عالم ارواح است و ارتباطش با عالم ملک از طریق نفس و بعد عقل و دل و سینه و مغز و قلب است؟ اینکه «آیا گمان کردهای یک جسم صغیر هستی در حالیکه در باطن تو عالم اکبر است» بیانگر یکی بودن روح در کل عالم است؟ تکثرش همان تکثر حدیث خلقت عقل است که اعضای بدن جنود او بودند (جنود عقل)؟
ببخشید اگر زیادی سؤال کردم. اگر قبلاً بحث شده یا فکر میکنید بحث اینجا را به انحراف میکشد لطفاً اطلاع دهید.
با تشکر، یا علی
در مورد تعلق بیشتر، نیز با توجه به روایات دینی، آخرین عضوی که تعلق خود را هنگام مرگ به روح از دست می دهد چشم است
و این مورد هم به این خاطر است که در لحظه مرگ، انسان تمام گذشته خود را به صورت کامل و در کمترین لحظه ممکنه این دنیا، در این دنیا ببیند و بعد به جهان آخرت برود که اگر سوالی از وی پرسیده شد که چرا فلان عمل را انجامی دادی/ندادی در جواب نگوید یادم نیست!
سلام
ممنون از مشارکتتون در بحث
البته اینکه یادش باشه یا نباشه به حافظه مربوط میشه نه چشم. درسته؟
با تشکر
این سوال به عنوان تمرین یا Howmwork در تاپیک
درس هائی در باب معرفت نفس(مهم)
سلام
ممنون از پاسختون
البته به بحث گذاشتن این موضوع در تاپیک معرفت نفس،به درخواست خودم بود و استاد اویس هم لطف کردند و پذیرفتند:Gol:
ظاهراً اگر مرگ مغزی باشد بدن مانند ماشین بدون راننده محسوب میشود که حیات آن هم زندگی نباتی (زندگی مجموعهای از سلولها در کنار هم، با اعتباری در حد زندگی جنین قبل از چهارماهگی در شکم مادر که هنوز روح به آن ملحق نشده است)
سلام
یعنی می فرمایید در مرگ مغزی، روح جدا شده؟!! و اون فرد قبض روح شده؟!!!!
سلامیعنی می فرمایید در مرگ مغزی، روح جدا شده؟!! و اون فرد قبض روح شده؟!!!!
سلام علیکم،
اگر نشده بود جدا کردن دستگاه از او قتل نفس به حساب میآمد، نمیآمد؟
سلام علیکم،
اگر نشده بود جدا کردن دستگاه از او قتل نفس به حساب میآمد، نمیآمد؟
سلام
اگه روح جدا شده،پس باید به میت هم اگه دستگاه وصل کردیم،اعضای بدنش فعالیت کنند،قلب هم خونرسانی کنه،ضربان قلب هم داشته باشه و ...، درسته؟
سلاماگه روح جدا شده،پس باید به میت هم اگه دستگاه وصل کردیم،اعضای بدنش فعالیت کنند،قلب هم خونرسانی کنه،ضربان قلب هم داشته باشه و ...، درسته؟
سلام علیکم،
تقریباً فکر کنم بشود گفت بله، ولی توضیح آن:
از پزشکی پرسیدم که اگر بدن بدون اینکه اعضای آن خراب شوند بمیرد، یعنی بدون دلیلی که نشود سریع اصلاحش کرد (توجه کنید که غالباً وقتی بدن از کار میافتد حداقل به علت نرسیدن خون به اعضاء بسیاری از سلولهای مغزی و ... میمیرند)، آن وقت اگر به قلبی که خودش کار نمیکند هندل بزنیم (شوک یا ماساژ سینه) آنوقت آیا بدن به زندگی باز خواهد گشت؟ ایشان گفتند از نظر پزشکی دلیلی برای اینکه بازنگردد ندارند.
توجه کنید که در سکتهی قلبی عارضهی خاصی متوجه بدن نیست ولی در سکتهی مغزی احتمال اینکه بخشی از بدن فلج شود زیاد هست، یعنی سلولهای بخشی از مغز که مسؤول کار یک عضو هستند از کار میافتند و ارتباط روح با آن اعضاء قطع میشود. انگار که روح به واسطهی مغز به بدن مرتبط باشد.
البته این نکتهی جالبی است که با گرفتن نبض بیمار میشود حتی بیماریهای متفاوت بدن را نیز شناسایی کرد و این تسلط قلب به اوضاع تمامی بدن را میرساند ولی توجه کنید که اینکه خود قلب چطور بزند دستوری است که اتوماتیک توسط هیپوتالاموس (اگر درست یادم باشد) به آن داده میشود و خود قلب موجود ذیشعوری به حساب نمیآید و اتفاقا همین عضو کوچک در مغز است که اگر از کار بیفتد مرگ مغزی حادث شده است، سایر قسمتهای مغز فقط ارتباط روح با اعضاء را کنترل میکنند. اگرچه مغز قسمتهای ناشناختهی زیادی برای محققین دارد، حقیر هم که کلاً چیز زیادی در مورد فیزیولوژی بدن انسان نمیدانم.
فکر کنم وقتی جسم دچار مرگ مغزی میشه شرایط برای تدبیر کردن جسم توسط روح از بین میره و دیگر روح نمیتونه در اون جسم ظهور پیدا کنه ولی به دلیل تعلق خاطر و دلبستگی روح به بدن، بدن را به طور کامل رها نمیکنه و اموری مثل ضربان قلی و زندگی نباتی جسم را کنترل میکنه.
ولی دیگه نمیتونه همه اعضای بدن را به طور کامل کنترل کنه و یا به اصطلاح ساده تر و عامی تر نمیتونه به جسم برگرده و چون بازگشتش به جسم غیرممکن است قطع زندگی نباتی برای شخص بلا اشکال است و قتل نفس محسوب نمی شه.
البته این نظر شخصی من است و ربطی به شارع مقدس نداره! (شاید درست و یا نادرست باشه)
سلام علیکم،
البته این اعتقاد شخصیست و اثبات محکمی برایش ندارم ولی در بحث خلقت دوبارهی جسم اینکه خداوند در کتابش فرموده که خداست که ابر را بر زمین مرده میباراند و زمین را زنده میکند بعد از اینکه مرده باشد و البته نشور شما هم همینطور خواهد بود، نیاز به توجه دارد که یعنی چه که نشور شما هم همینطور خواهد بود. در حدیث آمده که خداوند دریایی دارد در نزدیک عرش به نام دریای حَیَوان (اگر درست خاطرم باشد) که در قیامت آن را به آسمان دنیا نزدیک میکند (شاید مثل یک سحابی باشد) و سپس آن را ۴۰ روز (یا سال) بر زمین میباراند و انسان مانند بذر گیاه که در زمین کاشته شده باشد دوباره شروع به رویش میکند. اینکه چه بخشی از بدن وجود داشته باشد که شروع به رویش کند باید ارتباطی با مغز داشته باشد و توجه شود که در جنین هم اولین بخشی از انسان که تولید میشود همین مغز است (اینطور خاطرم هست اگر اشتباه نکنم)، مغز شکلش هم حتی شبیه به لوبیاست، بعد این لوبیا شکافته شده و ریشه میدهد که همان سیستم اعصاب است. الباقی کار ساقه و برگ برای غذاسازی و ... را میکنند و البته وقتی این سیستم به حد قابل قبولی رسید در جنین روح در آن دمیده میشود (۴ ماهگی) و در قیامت هم وقتی مغز و اعصاب به حد کافی رشد کرد و اعضای بدن دور آنها را گرفتند روح در آن دمیده میشود (صور دوم اسرافیل). اینکه چرا انسان گاهی بدنش در محشر با بدن این دنیایش تفاوت میکند این است که آن بخشی ازبدن که مانند بذر در زمین مانده بود که الآن دوباره فعال شده و ریشه داده است در آخر عمر از او دفع شده است و آثار رفتاری او را در خود دارد و در قیامت هر کس مطابق آنچه در دنیا کسب کرده است به زندگی جسمانی بازخواهد گشت. عالمی میفرمود در حدیث دیدهاند که در زمان مرگ نطفهای که از آن درست شده است از انسان دفع میشود و چه بسا نیاز به غسل میت برای پاک شدن او (نه غسل مس میت و ...) به همین خاطر دفع نطفه باشد. از ایشان آدرس حدیث را پرسیدم فرمودند احتمالاً تفسیر نورالثقلین ولی حقیر نتوانستم پیدایش کنم هرچقدر هم که گشتم. از ایشان پرسیدم که آیا این نطفه از بینی دفع نمیشود (چون دماغ به مغز ارتباط دارد و مغز را دِماغ هم میگویند اگر اشتباه نکنم) که ایشان بعید دانستند ولی ظاهرا در آن حدیث چیزی نیامده است. اگر این نطفه اصل خلقت دوبارهی انسان باشد نه تنها بحثهای ژنتیکی و ... و ایجاد دوبارهی سرانگشتان و ... عجیب نخواهد بود که شبههی آکل و مأکول هم تا حدود زیادی منتفی خواهد شد. غرض از تمام این حرفها اینکه احتمال اینکه به راستی مغز که ریشه میدهد جایگاه اتصال روح (که در عالم ارواح است و عالم امر: قل روح من امر ربی) با بدن باشد خیلی زیاد است. الباقی وسیلهی امکان زندگی مغز را فراهم میکند و نیازهای او را برطرف میکند، اگرچه نیازهای همان کارگران مغز هم باید پاسخ داده شود و در کل سیستم پیچیدهای خواهد شد که نامش بدن است.
اینها نظریهی حقیر بودند اینکه چقدر درست باشد را نمیدانم.
سلام مجدد
تقریباً فکر کنم بشود گفت بله
بله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :Moteajeb!:
از پزشکی پرسیدم که اگر بدون بدون اینکه اعضای آن خراب شوند بمیرد، یعنی بدون دلیلی که نشود سریع اصلاحش کرد (توجه کنید که غالباً وقتی بدن از کار میافتد حداقل به علت نرسیدن خون به اعضاء بسیاری از سلولهای مغزی و ... میمیرند)، آن وقت اگر به قلبی که خودش کار نمیکند هندل بزنیم (شوک یا ماساژ سینه) آنوقت آیا بدن به زندگی باز خواهد گشت؟ ایشان گفتند از نظر پزشکی دلیلی برای اینکه بازنگردد ندارد.
البته من اطلاعاتی در این موارد ندارم، ولی هرچی فکر کردم نتونستم مرگی رو تصور کنم که مرگ اتفاق بیفته ولی به قول شما اعضا خراب نشن!
و واقعا نتونستم "بله" شما رو در جواب سوالم( که گفتم اگه به کسیکه فوت کرده،دستگاه وصل کنیم،آیا اعضای بدنش مثل قلب،کبد و ... فعالیت میکنند) بپذیرم و با سواد کم خودم، بله شما رو رد میکنم!!!
توجه کنید که در سکتهی قلبی عارضهی خاصی متوجه بدن نیست ولی در سکتهی مغزی احتمال اینکه بخشی از بدن فلج شود زیاد هست، یعنی سلولهای بخشی از مغز که مسؤول کار یک عضو هستند از کار میافتند و ارتباط روح با آن اعضاء قطع میشود. انگار که روح به واسطهی مغز به بدن مرتبط باشد.
در ایست قلبی، هم ابتدا قلب از کار میفته و طبیعتا باعث مرگ کامل خواهد شد...
فکر کنم وقتی جسم دچار مرگ مغزی میشه شرایط برای تدبیر کردن جسم توسط روح از بین میره و دیگر روح نمیتونه در اون جسم ظهور پیدا کنه ولی به دلیل تعلق خاطر و دلبستگی روح به بدن، بدن را به طور کامل رها نمیکنه و اموری مثل ضربان قلی و زندگی نباتی جسم را کنترل میکنه.
ولی دیگه نمیتونه همه اعضای بدن را به طور کامل کنترل کنه و یا به اصطلاح ساده تر و عامی تر نمیتونه به جسم برگرده و چون بازگشتش به جسم غیرممکن است قطع زندگی نباتی برای شخص بلا اشکال است و قتل نفس محسوب نمی شه.
البته این نظر شخصی من است و ربطی به شارع مقدس نداره! (شاید درست و یا نادرست باشه)
سلام علیکم،
شاید بشود در راستای فرمایش شما جور دیگری همین مسأله را بیان کرد، مثلاً قبل از الصاق روح به جنین در ۴ ماهگی هم سقط جنین دیه دارد ولی نه دیهی یک انسان کامل، بلکه در دورهی اول ۱/۴ دیهی کامل، بعد ۱/۲ دیهی کامل، بعد ۳/۴ دیهی کامل و نهایتاً در ۴ ماهگی که بدن (به اندازهی کافی) کامل شده و روح به بدن تعلق میگیرد کل دیهی کامل را. در بحث برداشتن دستگاه از کسی که دچار مرگ مغزی شده است خیلی وقتها بدن تا حدود زیادی سالم است و بیماری اصلی بدن همان مرگ مغزی است که آن هم مربوط به بخش کوچکی از مغز است و نه تمام آن. ممکن است این شبهه مطرح شود که روح در بدن نیست ولی بدن که سالم است پس باز چرا دیه به آن تعلق نمیگیرد؟ (مثل بحث دیه در جنین بدون روح) در پاسخ آن وقت میتوان جواب شما را ارائه داد که امیدی به بازگشت روح به بدن وجود ندارد و این سیستم نباتی مانند گیاهان مدتی را زندگی نباتی دارد و بعد میمیرد، انسانی دیگر با او زندگی نخواهد کرد که نقص در بدن یا حتی تلاشی آن بدن در اثر قطع دستگاههای حیاتی را ضرر زدن به او در زمان حال یا آینده در نظر بگیریم، به همین خاطر هم اگرچه بدن تقریباً کامل است ولی دیهی حتی ۱/۴ هم ندارد تا چه برسد به دیهی کامل. مثل همان ماشین رها شدهای است که قابل استفاده توسط دیگران هم نیست مگر به صورت جزء به جزء و اهدای عضو.
یا عل
سلام مجددبله؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :Moteajeb!:
البته من اطلاعاتی در این موارد ندارم، ولی هرچی فکر کردم نتونستم مرگی رو تصور کنم که مرگ اتفاق بیفته ولی به قول شما اعضا خراب نشن!
و واقعا نتونستم "بله" شما رو در جواب سوالم( که گفتم اگه به کسیکه فوت کرده،دستگاه وصل کنیم،آیا اعضای بدنش مثل قلب،کبد و ... فعالیت میکنند) بپذیرم و با سواد کم خودم، بله شما رو رد میکنم!!!
سلام علیکم مؤمن،
اعضاء مشکلدار میشوند ولی مگر هر اشکالی در هر عضوی مانع از ادامهی حیات خواهد شد؟ اگر این بود که احیاء قلبی و ... معنا نداشت! اتفاقا رگ تغذیهی قلب که از کار بیفتد قلب از کار میافتد ولی موتور که خاموش شد و استارت نخورد میشود هندلش زد و از بیرون با ماساژ قلبی و ... (فکر کنم تحریکات توسط مواد شیمیایی و ... هم داریم؟ نمیدانم ...) احیائش کرد.
سلام علیکم مؤمن،
اعضاء مشکلدار میشوند ولی مگر هر عضوی مانع ادامهی حیات خواهد شد؟ اگر این بود که احیاء قلبی و ... معنا نداشت!
جناب owari شما فرمودید در مرگ مغزی،روح جدا شده! و بنده عرض کردم،اگه روح جدا شده،پس باید به یه میت هم اگه دستگاه وصل کردیم،مثلا قلبش فعالیت کنه، و شما این موضوع رو تایید کرد و فرمودید تقریبا میشه گفت بله!!!
جناب owari شما فرمودید در مرگ مغزی،روح جدا شده! و بنده عرض کردم،اگه روح جدا شده،پس باید به یه میت هم اگه دستگاه وصل کردیم،مثلا قلبش فعالیت کنه، و شما این موضوع رو تایید کرد و فرمودید تقریبا میشه گفت بله!!!
سلام علیکم،
پس احتمالاً منظور شما را درست متوجه نشدم، اگر منظوتان از میت جسدی است که مدت زیادی از مرگش گذشته طبیعی است که در اثر کار نکردن طولانی قلب اکثر بافتهای نرم بدن مرده باشند و بافتهای مغز که مورد تمرکز این بحث هستند احتمالاً جزء اولین بافتهایی باشند که میمیرند (نرسیدن اکسیژن به مغز و مصرف بالای مغز در میان اعضای دیگر عوامل قابل توجهی هستند). چنین بدنی مصداق بدنی که سالم است و فقط روح ندارد نیست. میت مورد نظر حقیر میتی بود که بافتهای بدنش زنده باشند، یعنی بدنی که زندگی نباتی دارد و روح ندارد، این بدن را گفتم «بله!!!» و تقریباً آن هم به این علت است که این بدن که سالم است لااقل قسمت حیاتی مغزش باید سالم باشد.
سلام علیکم،
پس احتمالاً منظور شما را درست متوجه نشدم، اگر منظوتان از میت جسدی است که مدت زیادی از مرگش گذشته طبیعی است که در اثر کار نکردن طولانی قلب اکثر بافتهای نرم بدن مرده باشند و بافتهای مغز که مورد تمرکز این بحث هستند احتمالاً جزء اولین بافتهایی باشند که میمیرند (نرسیدن اکسیژن به مغز و مصرف بالای مغز در میان اعضای دیگر عوامل قابل توجهی هستند). چنین بدنی مصداق بدنی که سالم است و فقط روح ندارد نیست. میت مورد نظر حقیر میتی بود که بافتهای بدنش زنده باشند، یعنی بدنی که زندگی نباتی دارد و روح ندارد، این بدن را گفتم «بله!!!» و تقریباً آن هم به این علت است که این بدن که سالم است لااقل قسمت حیاتی مغزش باید سالم باشد.
سلام
مدت زیاد هم نه! کسی که مرگش تایید شد،همون لحظه!
آیاپزشکان میتونن دستگاه براش بذارن و احیاش کنن؟!!!
سوال من این بود، نه کسی که مرگ مغزی شده.
ببخشید، من نمیدونم چرا میفرمایید در مرگ مغزی، روح قبض شده!! :Gig:
اصلایه بحث دیگه؛فرض کنیم یه نفر مرگ مغزی شده، و با کمک دستگاهها، حداقل تا چند روز میتونه بدنش به فعالیت ادامه بده، قلبش خونرسانی میکنه،ضربان قلب داره، آیا میتونیم بگیم همون لحظه ای که دچار مرگ مغزی شده،شب اول قبرش هست؟!!!
سلاممدت زیاد هم نه! کسی که مرگش تایید شد،همون لحظه!
آیاپزشکان میتونن دستگاه براش بذارن و احیاش کنن؟!!!
سوال من این بود، نه کسی که مرگ مغزی شده.ببخشید، من نمیدونم چرا میفرمایید در مرگ مغزی، روح قبض شده!! :Gig:
اصلایه بحث دیگه؛فرض کنیم یه نفر مرگ مغزی شده، و با کمک دستگاهها، حداقل تا چند روز میتونه بدنش به فعالیت ادامه بده، قلبش خونرسانی میکنه،ضربان قلب داره، آیا میتونیم بگیم همون لحظه ای که دچار مرگ مغزی شده،شب اول قبرش هست؟!!!
سلام مؤمن به خدا،
شما از کجا خواهید دانست که کسی مرگش تأیید شده بود یا خیر؟ ما یک اجل معلق داریم و یک اجل قطعی. وقتی پزشکان کسی را که قلبش میایستد احیاء میکنند با همان سیستم یک بار او به زندگی بازخواهد گشت و یک نفر دیگر ظاهراً با همان شرایط باز نخواهد گشت، فقط وقتی کسی مرد میفهمیم که مرگش قطعی شده بوده است. ولی چرا تأکید کردم روی «ظاهراً» چون خداوند در این دنیا همهی کارها را به اسباب و وسایل خودش انجام میدهد و اگر قرار باشد مرگ کسی فرا برسد و از دست کسی هم دیگر کاری برنیاید پس خداوند شرایط را طوری قرار میدهد که واقعاً هم از دست کسی کاری برنیاید، نه اینکه کاری بشود کرد و بدون هیچ دلیلی آن کار عمل نکند یا بگوییم «از قضا سرکنگبین صفرا فزود»، البته خداوند قادر است اسباب و وسایل وضع شده توسط خودش را دور بزند که اگر این کار را بکند میشود معجزه ولی معمول نیست و همان هم دلیل و اسباب خودش را میخواهد (مثل توسل). به عبارت دیگر کسی که احیاء میشود مرگش به تأخیر افتاده و اجل آن زمان او اجل معلق بوده است. مرگ مغزی نشده باشد امکان احیاء وجود دارد و اگر شخص به زندگی برگشت مرگش قطعی نشده بود و اگر برنگشت و مرد دیگر ما هم متوجه میشویم که این همان اجل قطعی او بوده است.
در مورد شب اول قبر در احادیث توضیحاتی داده شده و علما هم شرح و بسطی بر آنها دارند، ولی فقط همین را بگویم که شب اول قبر لزوماً نیاز به وجود قبر و داخل قبر بودن جسد ندارد، مثل اینکه خیلیها اصلاً دفن نمیشوند و خوراک درندگان میشوند، در آتشسوزی خاکستر میشوند، در دریا غرق میشوند و ... عالم قبر همان عالم برزخ است برای شخص متوفی و نکیر و منکر و ... هم برای همه هست (لااقل برای مسلمین مکلف معمولی، کسانی که شأنشان از سؤال شدن بیشتر نباشد و ...). بهترش را کارشناسان توضیح خواهند داد ان شاء الله.
ببخشید، من نمیدونم چرا میفرمایید در مرگ مغزی، روح قبض شده!!
اصلایه بحث دیگه؛فرض کنیم یه نفر مرگ مغزی شده، و با کمک دستگاهها، حداقل تا چند روز میتونه بدنش به فعالیت ادامه بده، قلبش خونرسانی میکنه،ضربان قلب داره، آیا میتونیم بگیم همون لحظه ای که دچار مرگ مغزی شده،شب اول قبرش هست؟!!!
فکر کنم در مرگ مغزی هنوز برای روح توفی رخ نداده (فوت نشده یا به قول شما روح قبض نشده)، فقط به دلیل از بین رفتن شرایط لازم و کافی برای ظهور روح در جسم، به نوعی تجرد برای روح به وجود می آید ولی هنوز رابطه میان روح و جسم به طور کامل قطع نشده و مرگ واقعی و قبض روح توسط ملک الموت وقتی صورت می پذیرد که جسم به طور کامل حیاط خود را از دست بدهد