*درسهایی از ازدواج حضرت زهرا و حضرت علی(علیهماالسلام)*
تبهای اولیه
خیلی آرزوی داشتم که شب عروسیم باشکوه و بیادماندنی باشد برای همین برنامه و لیست هزینههای احتمالی رو3 ماه قبل روی کاغذ نوشتم.
خیلی تلاش کردیم تا روز عروسیمان مصادف با روز تولد حضرت زهرا و روز زن باشد، بالاخره بعد از کلی پیگیری توانستیم یک سالنی را رزرو کنیم.
دو روز قبل از عروسی برای خرید لباس عروس به بازار میروم و لباسی زیبا را برای خود انتخاب میکنم. هنگام خرید لباس عروس، یک زن و شوهری وارد مغازه میشوند و لباس عروس کرایهای میخواهند، وقتی مغازه دار میگوید لباس کرایهای زیر 200 هزار تومان ندارد، شوهر آن زن با خجالت سرش را پایین میاندازد و همسرش در حالی که زیر لب به شوهرش میگفت "اشکالی نداره بالاخره پیدا میشه" از مغازه خارج شدند.
دلم برایشان میسوزد؛ از مغازه خارج میشوم و خودم را به آن زن و شوهر میرسانم. به آن خانم میگویم اگر مشکلی دارید شاید ما بتونیم کمکتون کنیم. آن زن در جواب میگوید: "خیلی ممنون، نه نیازی نیست، خدا بزرگه، دو روز دیگه عروسیمونه فقط دعا کن مجلسمون خوب برگزار بشه".
من هم به او میگویم "چه جالب! عروسی من هم همون روزه.انشالله همه چیز درست میشه". بالاخره به اصرار شماره ام را به او میدهم تا به من زنگ بزند و خودم هم شماره اش را میگیرم.
در نهایت روز عروسی فرا میرسد تمام شب از استرس فردا، بیدار بودم و مراسم عروسی را تصور میکردم. از ذوق همان شب لباس عروسم را میپوشم و چند قدم راه میروم تا روز عروسی خدا نکرده از پله های سالن به پایین نیفتم!
در حال قدم زدن بودم که ناگهان یاد آن زن و شوهری افتادم که در مغازه نتوانستند لباس عروس کرایه کنند. با خودم گفتم ای کاش او هم مشکلش حل میشد، برایش از ته دل دعا کردم. اما نمیدانم چرا باز هم یک عذاب وجدانی مرا همراهی میکرد.
برای رهایی از عذاب وجدان با خودم گفتم "اگر هم بخواهم فردا به او پول بدهم تا لباس کرایه کنند که وقت نمیشود! او هم فردا روز عروسیش است و درگیر آرایشگاه و.."
اما باز هم ذهنم درگیر بود. به سمت قرآن میروم و قرآن را باز میکنم. این آیه میآید (( لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَما تُنْفِقُوا مِنْ شَىْءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِيمٌ))ترجمه: هرگز به نیکی دست نیابید مگر اینکه از انچه دوست دارید انفاق کنید و هر چه انفاق کنید قطعاً خدا از آن آگاه است.
دستم میلرزد.به فکر فرو میروم... نگاهی به لباسم میاندازم...
لحظاتی بعد تلفن را بر میدارم و به همسرم زنگ میزنم و موضوع را به او میگویم. او هم میگوید لباس دست دوم خواهرت را رایگان به آن عروس بده. من در جواب میگویم: "باشه. ولی اگر اجازه بدید میخوام لباس نوی خودم را به اون عروس بدم".
شوهرم پشت تلفن با تعجب میگوید: "چی!! میدونی چی میگی؟کلی گشتیم تا اون رو انتخاب کردیم! 1 ملیون تومن پول اون لباس رو دادیم! اصلا خودت چی میخوای بپوشی؟
من هم با آرامش میگویم: "خب لباس دست دوم خواهرم رو..."
بالاخره شوهرم راضی میشود و یک ساعت بعد ساعت 11 شب به در خانه زوج جوان میرویم و به عنوان نذر آن لباس را به او هدیه میدهیم.
روز عروسی:
احساس خیلی خوبی دارم.مراسم بسیار خوبی برگزار شده است. همه چیز خوب پیش میرود. حتی بیش از حد تصورم.
احساس میکنم در روز مادر تواستم لبخند رضایتی بر لبان "مادر خوبی ها" قرار دهم.
جانم زهرا(ص)
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام علیکم
این پیشنهاد علی را تحت تأثیر قرار داد بطوریکه دست از کار کشید و به منزل بازگشت. خود را شستشو داد، عبای تمیزی بر تن کرد و به خدمت رسول اکرم شتافت. درب خانه را به صدا درآورد. پیغمبر به «ام سلمه» فرمود: در را باز کن. کوبنده در شخصی است که خدا و رسول او را دوست دارند او هم خدا و رسول را دوست دارد. علی (ع) داخل منزل شد، سلام داد و در حضور پیغمبر نشست. از خجالت سرش را به زیر انداخت، و نتوانست تقاضای خویش را عرضه بدارد. مدتی هر دو خاموش بودند. بالاخره پیغمبر (ص) سکوت را شکست و فرمود: یا علی گویا برای حاجتی نزد من آمده ای که از اظهار آن خجالت می کشی؟ بدون پروا حاجت خود را بخواه و اطمینان داشته باش که تمام خواسته هایت قبول می شود. عرض کرد: یا رسول الله پدر و مادرم فدای تو باد، من در خانه شما بزرگ شدم و از الطاف شما برخوردار گشتم. بهتر از پدر و مادر، در تربیت وتأدیب من کوشش نمودی و به برکت وجود شما هدایت شدم. یا رسول الله! به خدا سوگند اندوخته دنیا و آخرت من شما هستی. اکنون موقع آن شده که برای خود همسری انتخاب کنم و تشکیل خانواده دهم، تا با وی مأنوس گردم و از ناراحتیهای خویش بکاهم. اگر صلاح بدانی و دختر خود فاطمه علیها السلام را به عقد من در آوری سعادت بزرگی نصیب من شده است. رسول خدا که در انتظار چنین پیشنهادی بود صورتش از سرور و شادمانی بر افروخته شد، فرمود: صبر کن تا از فاطمه اجازه بگیرم. پیغمبر نزد فاطمه (ع) رفت، فرمود: دخترم! علی بن ابی طالب (ع) را به خوبی می شناسی برای خواستگاری آمده است. آیا اجازه می دهی ترا به عقدش در آورم؟ فاطمه از خجالت سکوت کرد و چیزی نگفت. پیغمبر چون آثار خشنودى را درچهره او دید گفت: الله اکبر و سکوت او را علامت رضایت دانست (۲). توافق: رسول اکرم (ص) پس ازکسب اجازه به نزد علی آمد و با لبی خندان گفت: یا علی! آیا برای عروسی چیزی داری؟ پاسخ داد: یا رسول الله پدر و مادرم قربانت، شما از وضع من کاملاً اطلاع دارید. تمام ثروت من عبارت است از یک شمشیر، یک زره و یک شتر.فرمود: تو مرد جنگ و جهادی و بدون شمشیر نمی توانی در راه خدا جهاد کنی، شمشیر از لوازم و احتیاجات ضروری تو است. شتر نیز از ضروریات زندگی تو محسوب می شود، باید به وسیله آن آبکشی کنی و امور اقتصادی خود و خانواده ات را تأمین کنی و برای اهل وعیالت کسب روزی نمایی و در مسافرت بارت را بر آن حمل کنی، تنها چیزی که می توانی از آن صرف نظر کنی همان زره است. منهم به تو سخت نمی گیرم و به همان زره اکتفا می نمایم. یا علی آیا اکنون بشارتی به تو بدهم و رازی را برایت آشکار بسازم؟! عرض کرد : آری یا رسول الله، پدر و مادرم فدایت، شما همیشه نیک خوی و خوشزبان بوده اید. فرمود: پیش از آنکه به نزد من بیایی جبرئیل نازل شد و گفت: یا محمد! خدا ترا از بین مخلوقاتش برگزیده و به رسالت انتخاب کرد. علی (ع) را برگزید و برادر و وزیر تو قرار داد. باید دخترت فاطمه را به ازدواج او درآوری. مجلس جشن ازدواج آنان در عالم بالا و در حضور فرشتگان برگزار شده است. خدا فرزندان پاک و نجیب و طیب و طاهر و نیکو به آنان عطا خواهد نمود یا علی هنوز جبرئیل بالا نرفته بود که تو درب منزل را زدی (۳).