داستانهای اخلاقی شگفت

تب‌های اولیه

1874 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

جمعیت زیادی دور حضرت علی علیه السلام حلقه زده بودند. مرد وارد مسجد شد و درفرصتی مناسب پرسید:

یا علی! سؤالی دارم. علم بهتر است یا ثروت؟ علی(ع) در پاسخ گفت:
علم بهتر است؛ زیرا علم میراث انبیاست و مال وثروت میراث قارون و فرعون و هامان و شداد.
مرد که پاسخ سؤال خود را گرفته بود، سکوت کرد. در همین هنگام مرد دیگری وارد مسجد شد و همان‌طور که ایستاده بود بلافاصله پرسید: اباالحسن! سؤالی دارم، می‌توانم بپرسم؟ امام در پاسخ آن مرد گفت: بپرس! مرد که آخر جمعیت ایستاده بود پرسید:
علم بهتر است یا ثروت؟
علی(ع) فرمود:
علم بهتر است؛ زیرا علم تو را حفظ می‌کند، ولی مال وثروت را تو مجبوری حفظ کنی.


نفر دوم که از پاسخ سؤالش قانع شده بود، همان‌‌جا که ایستاده بود نشست.
-در همین حال سومین نفر وارد شد، او نیز همان سؤال را تکرار کرد،و امام در پاسخش فرمود:
علم بهتر است؛ زیرا برای شخص عالم دوستان بسیاری است،ولی برای ثروتمند دشمنان بسیار!
هنوز سخن امام به پایان نرسیده بود که چهارمین نفر وارد مسجد شد. او در حالی که کنار دوستانش می‌نشست، عصای خود را جلو گذاشت و پرسید:
یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟
حضرت‌ علی(ع) در پاسخ به آن مرد فرمودند:
علم بهتر است؛ زیرا اگر ازمال انفاق کنی کم می‌شود؛ ولی اگر از علم انفاق کنی و آن را به دیگران بیاموزی برآن افزوده می‌شود.
نوبت پنجمین نفر بود. او که مدتی قبل وارد مسجد شده بود و کنار ستون مسجد منتظر ایستاده بود، با تمام شدن سخن امام همان سؤال را تکرار کرد.
حضرت‌ علی در پاسخ به او فرمودند:
علم بهتر است؛زیرا مردم شخص پولدار و ثروتمند را بخیل می‌دانند، ولی از عالم و دانشمند به بزرگی و عظمت یاد می‌کنند.
با ورود ششمین نفر سرها به عقب برگشت، مردم با تعجب او را نگاه کردند. یکی از میان جمعیت گفت: حتماً این هم می‌خواهد بداند که علم بهتر است یا ثروت! کسانی که صدایش را شنیده بودند، پوزخندی زدند. مرد، آخر جمعیت کنار دوستانش نشست و با صدای بلندی شروع به سخن کرد:
یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟
امام نگاهی به جمعیت کرد و گفت:
علم بهتر است؛ زیرا ممکن است مال را دزد ببرد، اما ترس و وحشتی از دستبرد به علم وجود ندارد.
مرد ساکت شد. همهمه‌ای در میان مردم افتاد؛ چه خبر است امروز! چرا همه یک سؤال را می‌پرسند؟ نگاه متعجب مردم گاهی به حضرت‌ علی و گاهی به تازه‌واردها دوخته می‌شد.
در همین هنگام هفتمین نفر که کمی پیش از تمام شدن سخنان حضرت ‌علی وارد مسجد شده بود و در میان جمعیت نشسته بود، پرسید:
یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟
امام دستش را به علامت سکوت بالا برد و فرمودند:
علم بهتر است؛ زیرا مال به مرور زمان کهنه می‌شود، اما علم هرچه زمان بر آن بگذرد،پوسیده نخواهد شد.
مرد آرام از جا برخاست و کنار دوستانش نشست؛ آن‌گاه آهسته رو به دوستانش کرد و گفت: بیهوده نبود که پیامبر فرمود: من شهر علم هستم و علی هم درِ آن! هرچه از او بپرسیم، جوابی در آستین دارد، بهتر است تا بیش از این مضحکه مردم نشده‌ایم، به دیگران بگوییم، نیایند! مردی که کنار دستش نشسته بود، گفت: از کجا معلوم! شاید این چند تای باقیمانده را نتواند پاسخ دهد، آن‌وقت در میان مردم رسوا می‌شود و ما به مقصود خود می‌رسیم! مردی که آن طرف‌تر نشسته بود،گفت: اگر پاسخ دهد چه؟ حتماً آن‌وقت این ما هستیم که رسوای مردم شده‌ایم! مرد با همان آرامش قلبی گفت: دوستان چه شده است، به این زودی جا زدید! مگر قرارمان یادتان رفته؟ ما باید خلاف گفته‌های پیامبر را به مردم ثابت کنیم.
در همین هنگام هشتمین نفر وارد شد و سؤال دوستانش را پرسید، که امام در پاسخش فرمود:
علم بهتر است؛ برای اینکه مال و ثروت فقط هنگام مرگ با صاحبش می‌ماند، ولی علم، هم دراین دنیا و هم پس از مرگ همراه انسان است.
سکوت، مجلس را فراگرفته بود، کسی چیزی نمی‌گفت. همه از پاسخ‌‌های امام شگفت‌زده شده بودند که…
نهمین نفر وارد مسجد شد و در میان بهت و حیرت مردم پرسید:
یا علی! علم بهتر است یا ثروت؟ امام در حالی که تبسمی بر لب داشت، فرمود:
علم بهتر است؛ زیرا مال و ثروت انسان را سنگدل می‌کند، اما علم موجب نورانی شدن قلب انسان می‌شود.
نگاه‌های متعجب و سرگردان مردم به در دوخته شده بود، انگار که انتظار دهمین نفر را می‌کشیدند. در همین حال مردی که دست کودکی در دستش بود، وارد مسجد شد. او در آخر مجلس نشست و مشتی خرما در دامن کودک ریخت و به روبه‌رو چشم دوخت. مردم که فکر نمی‌کردند دیگر کسی چیزی بپرسد، سرهایشان را برگرداندند، که در این هنگام مرد پرسید:
یا اباالحسن! علم بهتر است یا ثروت؟
نگاه‌های متعجب مردم به عقب برگشت. با شنیدن صدای علی مردم به خود آمدند:
علم بهتر است؛ زیرا ثروتمندان تکبر دارند، تا آنجا که گاه ادعایخدایی می‌کنند، اما صاحبان علم همواره فروتن و متواضع‌اند.
فریاد هیاهو و شادی و تحسین مردم مجلس را پر کرده بود. سؤال کنندگان، آرام و بی‌صدا از میان جمعیت برخاستند. هنگامی‌که آنان مسجد را ترک می‌کردند، صدای امام را شنیدند که می‌گفت:
اگر تمام مردم دنیا همین یک سؤال را از من می‌پرسیدند، به هر کدام پاسخ متفاوتی می‌دادم!


[منبع: کشکول بحرانی، ج۱، ص۲۷٫ به نقل از امام علی‌بن‌ابی‌طالب، ص۱۴۲]

IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که خوشگذرانى با سرمایه‌داران را بیشتر از یاد خدا با مستمندان دوست دارد.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که بدون عمل صالح به آخرت امیدوار است، و توبه را با آرزوهاى دراز به تأخیر مى‌اندازد.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که در دنیا چونان زاهدان سخن مى‌گوید، اما در رفتار همانند دنیا پرستان است.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که اگر نعمت ها به او برسد سیر نمى‌شود، و در محرومیت قناعت ندارد.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که از آنچه به او رسید شکرگزار نیست و از آنچه مانده، زیاده‌طلب است.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که دیگران را پرهیز مى‌دهد اما خود پروا ندارد، به فرمانبردارى امر مى‌کند اما خود فرمان نمى‌برد.

IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که نیکوکاران را دوست دارد، اما رفتارشان را دوست ندارد. گناهکاران را دشمن دارد اما خود یکى از گناهکاران است.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که اگر بیمار شود پشیمان مى‌شود ، و اگر مصیبتى به او رسد به زارى خدا را مى‌خواند.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که اگر به گشایش دست یافت مغرورانه از خدا روى بر مى‌گرداند.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که نفس به نیروى گُمان ناروا بر او چیرگى دارد، و او با قدرت یقین بر نفس چیره نمى‌گردد.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که براى دیگران که گناهى کمتر از او دارند نگران، و بیش از آنچه که عمل کرده امیدوار است.

IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که اگر بى نیاز گردد مست و مغرور شود، و اگر تهى دست گردد، مأیوس و سْست شود.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که چون کار کند در آن کوتاهى ورزد، و چون چیزى خواهد زیاده روى نماید.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که چون در برابر شهوت قرار گیردگناه را برگزیده، توبه را به تأخیر اندازد، و چون رنجى به او رسد از راه ملت اسلام دورى گزیند.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif)از کسانى مباش که عبرت آموزى را طرح مى‌کند اما خود عبرت نمى گیرد، در پند دادن مبالغه مى‌کند اما خود پند پذیر نمى‌باشد.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که سخن بسیار مى گوید، اما کردار خوب او اندک است!

IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که براى دنیاى زودگذر تلاش و رقابت دارد اما برای آخرت جاویدان آسان مى‌گذرد.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که سود را زیان و زیان را سود مى‌پندارد.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که از مرگ هراسناک است اما فرصت را از دست مى‌دهد.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که گناه دیگران را بزرگ مى‌شمارد، اما گناهان بزرگ خود را کوچک مى‌پندارد.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که طاعت خود را ریاکارانه برخورد مى‌کند.
IMAGE(http://forums.weare.ir/public/style_emoticons/default/53.gif) از کسانى مباش که به نفع خود بر زیان دیگران حکم مى کند اما هرگز به نفع دیگران بر زیان خود حکم نخواهد کرد.

[FONT=b homa]اگر یک قورباغه تیزهوش و شاد را بردارید و داخل یک ظرف آب جوش بیندازید، قورباغه چه عکس العملی خواهد داشت؟
[FONT=b homa]فوراً بیرون می پرد! در واقع قور باغه به سرعت به این نتیجه می رسد که لذتی در کار نیست!
[FONT=b homa]حالا اگر همین قورباغه را بردارید و داخل یک ظرف آب سرد بیندازید و بعد ظرف را به تدریج حرارت دهید، قورباغه چکار می کند؟
[FONT=b homa]استراحت می کند.....چند دقیقه بعد به خودش می گوید: ظاهرا آب گرم شده است و تا به خودش بیاید، یک ساعت بعد قورباغه آرام آرام و بدون اینکه متوجه باشد آب پز شده...!
[FONT=b homa]زندگی ما هم به تدریج اتفاق می افتد.ما هم می توانیم مثل این قورباغه ابلهی کنیم و وقت را از دست بدهیم و ناگهان ببینیم کار از کار گذشته است. همه ما باید نسبت به جریانات زندگیمان آگاه و بیدار باشیم.
[FONT=b homa]اگر فردا صبح از خواب بیدار شوید و ببینید که بیست کیلو چاق شده اید،نگران نمی شوید؟
[FONT=b homa]البته که می شوید! سراسیمه به بیمارستان تلفن می زنید: "الو،اورژانس،کمک، کمک من چاق شده ام!" اما اگر همین اتفاق به تدریج رخ بدهد، یک کیلو این ماه، یک کیلو ماه آینده و....آیا باز هم همین عکس العمل را نشان می دهید؟ نه! با بی خیالی از کنارش می گذرید.
[FONT=b homa]برای کسانی که ورشکست می شوند، اضافه وزن می آوررند یا معتاد مشوند و طلاق می گیرند، یا آخر ترم مشروط می شوند!
[FONT=b homa]این حوادث دفعتا اتفاق نمی افتد. یک ذره امروز، یک ذره فردا و سرانجام یک روز هم انفجار...و سپس می پرسیم: "چرا این اتفاق افتاد؟"زندگی ماهیت انبار شوندگی دارد.هر اتفاقی به اتفاق دیگر افزوده می شود،مثل قطره های آب که صخره های سنگی را می فرساید.
[FONT=b homa]اصل قورباغه ای به ما هشدار می دهد،که مراقب تمایلات خود باشیم . ما باید هر روز این پرسش را برای خود مطرح کنیم: دارم به کجا می روم؟ آیا من سالمتر، مناسب تر، شادتر و ثروتمندتر از سال گذشته ام هستم؟و اگر پاسخ منفی است، بی درنگ باید در کارهای خود تجدید نظر کنیم.
[FONT=b homa]برگرفته از کتاب آخرین راز شاد زیستن- اندرو متیون

[FONT=arial black]نامه نوشته بود :
" برادر رزمنده سلام ، من یک دانش آموز دبستانی هستم . خانم معلم گفته بود که برای کمک به رزمندگان جبهه های حق علیه باطل نفری یک کمپوت هدیه بفرستیم .
[FONT=arial black]با مادرم رفتم از مغازه بقالی کمپوت بخرم . قیمت هر کدام از کمپوت ها رو پرسیدم ، اما قیمت آنها خیلی گران بود ، حتی کمپوت گلابی که قیمتش 25 تومان بود و از همه ارزان تر بود را نمی توانستم بخرم .
[FONT=arial black]آخر پول ما به اندازه سیر کردن شکم خانواده هم نیست . در راه برگشت کنار خیابان این قوطی خالی کمپوت را دیدم برداشتم و چند بار با دقت ان را شستم تا تمیز تمیز شد . حالا یک خواهش از شما برادر رزمنده دارم ، هر وقت که تشنه شدید با این قوطی آب بخورید تا من هم خوشحال بشوم و فکر کنم که توانستم به جبهه ها کمکی کنم."

[FONT=arial black]بچه ها تو سنگر برای خوردن آب توی این قوطی نوبت می گرفتند ، آب خوردنی که همراهش ریختن چند قطره اشک بود.

[FONT=arial black]IMAGE(http://s5.picofile.com/file/8126094518/InterPhoto_image_1_.jpg)

درخت مکر زن هزار ریشه داره

منم یه داستان تعریف کنم ...

نمیدونم این داستان رو جایی خوندم یا اینکه ساخته پرداخته خیاله خودم هست ... به هر حال داستانه کوتاهی هست که من خودم خیلی دوسش دارم ...

یکی بود ... یکی نبود ... غیر از خدا هیچ کس نبود ...
یه دخترکی بود تک و تنها ...این دخترک خیلی خیلی باهوش . زیرک و مغرور بود و برای آینده اش نقشه های زیادی کشیده بود . تصمیم گرفته بود درس بخونه . بزرگ بشه . بره دکتراش رو بگیره . استاد دانشگاه بشه و با یه مرد خوش لباس و خوش تیپ ازدواج کنه ... برای این هدفش هم خیلی زحمت میکشید ... تا اینکه اجل به پدرش امون نمیده و پدرش یک روز بارانی از دنیا میره ... دخترک خیلی گریه میکنه ... ولی هنوز نمیدونست که چه بدبختی سرش اومده .... چند سالی میگذره ... مادرش نمیتونسته خرج خورد و خوراک و هزینه تحصیل دخترک رو بده ... بنابراین تصمیم میگیره اون رو به یک مرد آهنگر که وضع مالی خوبی هم داشته بده ...

دخترک هر چقدر اصرار میکنه ... نمیتونه از پسه مادرش بر بیاد و در نهایت خوده دخترک به این ازدواج رضایت میده ... دخترک پسر آهنگر رو دوست نداشته ... ولی به مرور زمان به خودش میقبولونه که این تقدیرش بوده و باید با تقدیرش کنار بیاد ... دخترک ... با اینکه خیلی باهوش . زیرک . سیاستمدار بوده ... با خودش میگه بزار عاشق همین پسره آهنگر بشم ... بزار اینقدر اونو غرق محبتم بکنم که تا آخر عمر خاطرخواه من بمونه ...

سالها میگذره ... دخترک هر روز به شوهرش مهربانی میکرده ... با آغوش باز همسرش رو میپذیرفته ... مراقب شوهرش بوده و در بود و نبود همیشه ازش تعریف میکرده ... دخترک به مرور زمان تمام هوش و استعدادش رو از دست میده و تبدیل به یه دختر ساده خانه دار میشه که کاری بجز ظرف شستن و خانه داری بلد نبوده ...

سالها میگذره ... تا اینکه یه روز مرد آهنگر میاد خونه و میگه میخوام یه زنه دیگه بگیرم ... دخترک خیلی ناراحت میشه ... همش گریه میکرده ... همش غصه میخورده ... مرد آهنگر بهش میگه تو یه دختر ساده هستی ... تو یه دختر بی سیاست و بی کفایت هستی ... تو فقط بلدی ظرف بشوری و کهنه عوض کنی ... ولی من عاشق یه دختر دانشجو شدم که خیلی با کلاس هستش و ...

دخترک یاده گذشته خودش میوفته ... یاده آرزوهاش ... آهی از ته دل میکشه و به شوهرش میگه من آدم ساده ای نیستم ... شوهرش لبخندی میزنه و میگه بیا شرط ببندیم ... اگر من بردم ... تو قبول میکنی من همسری دیگر اختیار کنم و اگر تو بردی من به تمام خواسته های تو تن میدم ... دخترک که چاره ای نداشته با گریه و زاری تن به خواسته شوهرش میده ...

مرده اهنگر شرط میکنه که اگر بتونه در بازی "یادم تو را فراموش" شکستش بده ... تن به خواسته همسرش میده ... دخترک نمیدونست بازی "یادم تو را فراموش چی هست" از مرد آهنگر میپرسه میشه این بازی رو برام توضیح بدی ... و اون هم میگه { اگر بتونی کالایی رو به دست من بدی تو بردی و اگر من بتونم کالایی رو به دست تو بدم ... من بردم } دخترک از رویه ناچاری قبول میکنه ...

و دخترک افسردگی شدیدی میگیره ... میدونست که نمیتونه از پسه شوهرش بر بیاد ... بارها و بارها دیده بود که شوهرش در درون مسابقات دیگران رو شکست میداده و بهشون میخندیده ... چند روزی تو خونه افسرده و ناراحت میشینه ... تا اینکه با خودش میگه بزار برم بازار و کمی هوا بخورم ... شروع میکنه در درون بازار قدم زدن ... با حالت ناامیدی از روبرویه هجره های نانوایی و بقالی و بزازی و ... عبور میکرده ... همینجوری که داشته میرفته ... ناگهان مرد بزازی رو میبینه ...

مرد بزاز .. شاعر هم بوده ... و هر از گاهی شعر میگفته ... مرد بزاز بلند بلند داد میزد و میگفت " درخته مکر زن هزار ریشه داره " ولی هر کاری که میکرد نمیتونست مصرعی برای ادامه شعرش پیدا کنه و پشت سره هم میگفت "درخته مکر زن هزار ریشه داره "

دخترک عصبانی میشه ... خودش رو به مرد بزاز میرسونه ... و میگه اصلا هم اینجوری نیست ... خانومها همشون فرشته هستند و این آقایون هستند که قدرشون رو نمیدونند ... مرد بزاز که از جایی آسیب خورده بود پشت سره هم میگفت "مکره زن هزار ریشه داره " و دنبال مصرع تکمیل کننده اون بوده ....

دخترک میگه حالا که اینجوری شد بزار مرد بزاز رو اذیتش کنم ... دخترک رو میکنه به مرد بزاز و با ناز و کرشمه میگه پرده های خونمون کهنه شده و من نمیتونم اندازشون رو بگیرم میشه بیاین خونمون و بهم کمک کنین ... مرد بزاز هم که آدم کثیفی بوده میگه شما برو من نیم ساعت دیگه میام ... هیچی دخترک میره خونه و منتظر مرد بزاز میمونه ...

مرد بزاز از راه میرسه ... دخترک درب رو باز میکنه و به مرد بزاز میگه اگر امکانش هست اون پرده ها رو متر کنین ... در همین حین هم برای مرد بزاز با ناز و کرشمه چای میریزه ... در همین حین که دخترک و مرد بزاز در حال خوردن چای و عشوه گری بودند ... مرد آهنگر درب میزنه ... مرد بزاز رو میکنه به دخترک و میگه این کیه ... دخترک میگه وای خاک تو سرم شد شوهرمه ... اگر بفهمه من و تو با هم بودیم من و تو رو میکشه ...

مرد بزاز میگه چی کار کنم ... دخترک میگه بیا برو تو این صندوقچه قایم شو ....

هیچی ... مرد بزاز میره داخل صندوقچه ... و مرد آهنگر درب رو باز میکنه و میاد تو خونه ....

مرد آهنگر رو میکنه به زنش و میگه ... تا حالا چرا درب رو باز نمیکردی ....

دخترک میگه ... یه مردی اومده بود تو خونه دزدی ... تا دید که تو اومدی رفت و تو صندوقچه قایم شد ... مرد یهو عصبانی میشه ... میگه تو نبود مرد اومده اینجا !!!!!!!! .... و ناگهان به سمته صندوقچه حمله ور میشه .... دخترک رو میکنه به شوهرش و میگه به خدا تقصیر من نبود ... اون دزده ... خیلی هم قوی هیکل هست ... اگر درب صندوقچه رو باز کنی ... میزنتت ...

بعدش دخترک میره و یه چوب میاره و میده دسته شوهرش و میگه درب صندوقچه رو باز کن و با این بزن تو سرش .... مرد آهنگر درب صندوقچه رو باز میکنه ... میبینه ...بله ... مرد بزاز اونجاست ... آنقدر با چوب میزنه تو سرو کول مرد بزاز که رمقی از مرد بزاز باقی نمیونه و مرد بزاز پا به فرار میزاره ... بعدش مرد آهنگر شروع میکنه زنش رو زدن ... میگه در نبود من چی کار کردی !!!! دخترک رو میکنه به شوهرش و به چوبی که در درون دستان شوهرش بوده اشاره میکنه و میگه { یادم تو را فراموش }

هیچی ...
فردا دخترک میره بازار میبینه مرده بزاز داره بلند بلند داد میزنه { درخته مکر زن هزار ریشه داره } و دخترک آروم از کنارش رد میشه و میگه { فلک از دست زن اندیشه داره }

نتیجه اخلاقی ...
اگر خانوماتون سیاستمدار هستند ... باید سیاستمدار باشند و اگر پاک و ساده و معصوم هستند ... یعنی محیطی امن براشون مهیا کردین ....

فرهنگ قیام عاشورا
امام حسین چه فرهنگ و فکری را کوبید؟ چه فرهنگ و فکری را زنده کرد؟ امام حسین، با حرکتش یک تفکر را کوبید. یک تفکر را زنده کرد. تفکری که کوبید این است فرهنگی که کوبید.

می‌گویند: «با یک گل بهار نمی‌شود» امام حسین فرمود: این غلط است. من یک نفر هستم، کربلا رفتم و بهار شد....

خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو امام حسین فرمود: مرگ بر این شعار! من همرنگ جماعت نشدم. همه گفتند: یزید! ما 72 نفر بودیم گفتیم: یزید نه! همه دنیا گفتند: یزید! گفتیم: نه! ما همرنگ جماعت نمی‌شویم..
«دست ما کوتاه و خرما بر نخیل» یعنی دست ما کجا، خرما کجا، یعنی ما حریف آنها نمی‌شویم. امام حسین گفت: ما حریف می‌شویم.
«سری که درد نمی‌کند دستمال نمی‌بندند» امام حسین فرمود: این فکر غلط است. ممکن است سر شما درد نکند، اما به خاطر جامعه باید دستمال به سرت ببندی. به امام حسین گفتند: شما برو، زندگی‌ات مرفه است. گفت: مسئله‌ی من نیست که زندگی‌ام مرفه باشد، من شهید می‌شوم که مردم زنده شوند. چوب در سر میخ می‌خورد اما عوضش این چوب‌ها به هم محکم می‌شود و متصل می‌شود.
یک شعار دیگر، از این شعارهای غلطی که در خانه‌ها هست.

«عیسی به دین خود، موسی به دین خود» امام حسین فرمود: این شعار هم غلط است. من ضامن دین دیگران هم هستم. نباید امام حسین بگوید: آقا ما نماز شبمان را می‌خوانیم، بچه‌هایمان‌ را هم خوب تربیت می‌کنیم، بچه‌هایمان را هم مدرسه‌ی غیر انتفاعی می‌فرستیم، معلم سر خانه می‌گیریم، مسجدشان می‌بریم، مشهدشان می‌بریم، عمره‌شان می‌بریم. من دین بچه‌هایم را حفظ می‌کنم. بچه‌های همسایه هم هرطور شد، شد. «موسی به دین خود، عیسی به دین خود» غلط است.
یک شعار دیگر،

«دین از سیاست جداست» امام حسین فرمود: این هم غلط است. دین عین سیاست است. اصلاً من می‌روم که رژیم بنی امیه را سرنگون بکنم.

«یک دست صدا ندارد» امام حسین فرمود: این هم غلط است. یک دست صدا دارد. ببینید! بله ممکن است یک دست از این طرف برود صدا ندارد. اما بیاید به پیشانی بخورد، صدا دارد. یعنی گاهی انسان باید خودش بزند.
عزاداری خیلی مهم است. عزاداری یعنی هم نوا شدن با زهرا و امیرالمومنین. عزاداری یعنی هم نوا شدن با حضرت مهدی! کار عزاداری خیلی مهم است. منتهی خوب از عزادارها یک توقعاتی هم هست. توقع این است که عزادارها گناه نکنند. به اسم عزاداری راحت گناه نکنند.
سد معبر گناه است. از کنار خیابان عزاداری کنند، که اگر یک کسی بلیط پرواز دارد، زن زائو دارد، مریض دارد، کار دارد، یک کاری است که باید عجله رانندگی کند، این پشت فرمان نشسته است در خیابان هیئت است. از کنار خیابان سد معبر گناه است. نمی‌شود گفت: چون عاشورا است، این گناه حلال می‌شود. عاشورا حرام خدا را حلال نمی‌کند.



فرهنگ اقامه‌ی نماز در برابر رگبار! الله اکبر! در طول تاریخ نماز، کدام نمازخوان بوده است که دو رکعت نماز بخواند سی تیر به او بزنند؟ در تاریخ یک چنین نمازی را خدا سراغ ندارد. اگر بگوییم: خدا سراغ ندارد شاید درست گفته باشم. نماز امام حسین شکسته و دو رکعتی بود. سی تا تیر برای دو رکعت نماز! خوب این چه نمازی بود؟ فرهنگ است. خانم به خاطر اینکه لاک زده است، می‌گوید: نماز نمی‌خوانم. می‌گوید: حیفم می‌آید. لاک‌ها پاک می‌شود. آقا به خاطر اینکه اتوی شلوارش به هم نخورد، می‌گوید: نمی‌توانم اینجا نماز بخوانم. آنوقت می‌گوییم: قضا می‌شود، می‌گوید: آخر شلوارم اتو دارد. ما گیر اتو هستیم. گیر لاک هستیم

من می‌روم برای اینکه امر به معروف و نهی از منکر بکنم. آنوقت در عزاداری‌های ما نباید منکر واقع شود. صدای بلندگوی عزاداری و طبل بی‌وقت زدن اشکال دارد. ظهر یا هرکجا هستید عزاداران عزیز نماز جماعت بخوانند. یا اگر یک وقت بارندگی است، سد معبر است، امکان نماز برقرار نیست لا اقل ظهر یک اذان بگویند. عوض یا حسین اذان بگویند. یک موذن خوش صدا در هیئت ببرند، بگویند: آقای مداح! یک اذان پشت بلند گو بگو. نماز فراموش نشود. امام حسین آمد برای اینکه نماز را احیا کند. نیامد برای اینکه طبل و بوقش نماز را به فراموشی بسپارد.
لینک منبع:برگرفته از سخنرانی حجه الاسلام قرائتی

(11) هفتصد درود خداوند
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيم
روزي پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله با اميرالمؤمنين فرمود:
يا علي! مي خواهي تو را به چيزي مژده بدهم؟
علي عليه السلام عرض كردم: بلي، پدر و مادرم به قربانت! تو هميشه مژده دهنده هر چيزي بودي.
فرمود: جبرئيل، نزد من آمد و از امر عجيبي مرا خبر داد.
علي عليه السلام پرسيد: امر عجيب چه بود؟
فرمود: جبرئيل خبر داد كه هر كس از دوستان من، بر من توأم با خاندانم صلوات بفرستد، درهاي آسمان به روي وي گشوده مي شود و فرشتگان هفتاد صلوات به او مي فرستند و اگر گناهكار است گناهانش مي ريزد همچنان كه برگ درختان مي ريزد و خداوند متعال به او خطاب مي كند: (لبيك يا عبدي و سعديك).
سپس به فرشتگان مي فرمايد:
(ملائكان من! شما به او هفتاد صلوات فرستاديد، اما من بر او هفتصد صلوات مي فرستم.)(12)

[FONT=arial]الله الله و استجابت دعا

شخصی در تاریکی شب، در حال دعا با سوز و گداز الله الله می گفت
شیطان نزد آن دعا کننده آمد و گفت:
آن قدر الله الله می گویی و جواب نمی شنوی. چرا اصرار می کنی؟
این همه سوز و دعای بی اثر بس است.
آن شخص ناامید و افسرده شد و دلش شکست.

در عالم خواب حضرت خضر را دید که به او فرمود:
چه شده الله الله نمی گویی مگر از راز و نیاز پشیمان شده ای؟
آن شخص گفت: آخر هر چه می گویم، جواب نمی شنوم، بنابراین ناامید شده ام.

حضرت خضر فرمود: مگر باید جواب خدا را از در و دیوار بشنوی؟

همین که الله الله می گویی معنایش این است که
جذبه ای خدایی تو را خوانده و از جانب معشوق تو را به خود کشانده است.

نی، که آن الله تو، لبیک ماست
آن نیاز و سوز و دردت، پیک ماست.

ترس و عشق تو کمند لطف ماست
زیر هر یا رب تو لبیکهاست.

پس از این معانی و هشدار، فهمید آن ندا از شیطان است و نباید ناامید از حق شد
که این الله الله دلیل راه یابی و پذیرش به آن درگاه است.

ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺴﺠﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ #ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ؟
ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﺩﺭ
ﻣﺴﺠﺪ ﺣﮑﻤﻔﺮﻣﺎ ﺷﺪ ،
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺭﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﺮﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺁﺭﯼ #ﻣﻦ_ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻢ .
ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ ،
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺮﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺍﺯ
ﻣﺴﺠﺪ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻧﺪ ، ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﺍﺷﺎﺭﻩ
ﺑﻪ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﻬﺎ
ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﯿﻦ ﻓﻘﺮﺍ
ﭘﺨﺶ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ، زمانى گذشت و خسته شدند، پيرمرد گفت برگرد به مسجد کمک بياور، جوان با لباس خون آلود به مسجد رفت، و با صداى بلند گفت آيا مسلمان ديگرى در جمع شما هست، سکوت همه جا را فرا گرفته بود، همه ى نگاهها به پيش نماز ختم شد، که يکباره و با صداى لرزان گفت ، به عيسى مسيح کسى با دو رکعت نماز خواندن که مسلمان نميشود!!!!!!!.

معجون آرامش


روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.چون روزی چند بر این حال بود،کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان.بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم!


گفت:معجونی ساخته ام از شش جزئ و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد
.

گفتند:...


آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید

گفت:آری
نخست اعتماد بر خدای ،عزوجل است ،
دوم آنچه مقدر است بودنی است،
سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست.
چهارم اگر صبر نکنم چه کنم،پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم،
پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد.
ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد
چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت.

رنج یا موهبت

.آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید
تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت
وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موصوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار

ﺟﻮﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﭼﺎﻗﻮ ﻭﺍﺭﺩ ﻣﺴﺠﺪ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺑﯿﻦ ﺷﻤﺎ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ #ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ؟
ﻫﻤﻪ ﺑﺎ ﺗﺮﺱ ﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﺩﺭ
ﻣﺴﺠﺪ ﺣﮑﻤﻔﺮﻣﺎ ﺷﺪ ،
ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﺭﯾﺶ ﺳﻔﯿﺪ ﺍﺯ ﺟﺎ ﺑﺮﺧﻮﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺁﺭﯼ #ﻣﻦ_ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﻢ .
ﺟﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﯿﺎ ،
ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺑﺪﻧﺒﺎﻝ ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺮﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻫﻢ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺍﺯ
ﻣﺴﺠﺪ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻧﺪ ، ﺟﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﺍﺷﺎﺭﻩ
ﺑﻪ ﮔﻠﻪ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﻬﺎ
ﺭﺍ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﯿﻦ ﻓﻘﺮﺍ
ﭘﺨﺶ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﻤﮏ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ، زمانى گذشت و خسته شدند، پيرمرد گفت برگرد به مسجد کمک بياور، جوان با لباس خون آلود به مسجد رفت، و با صداى بلند گفت آيا مسلمان ديگرى در جمع شما هست، سکوت همه جا را فرا گرفته بود، همه ى نگاهها به پيش نماز ختم شد، که يکباره و با صداى لرزان گفت ، به عيسى مسيح کسى با دو رکعت نماز خواندن که مسلمان نميشود!!!!!!!.

خیلی عالی بود با اجزه متن شما رو کپی و توی وبلاگ خودم می زارم البته با ذکر منبع.
البته همه پست ها عالی هستند.

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله، به طرف آسمان نگاه مى كرد، تبسمى نمود. شخصى به حضرت گفت:
يا رسول الله ما ديديم به سوى آسمان نگاه كردى و لبخندى بر لبانت نقش بست، علت آن چه بود؟
رسول خدا فرمود:

آرى! به آسمان نگاه مى كردم، ديدم دو فرشته به زمين آمدند تا پاداش ‍عبادت شبانه روزى بنده با ايمانى را كه هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول مى شد، بنويسند؛ ولى او را در محل نماز خود نيافتند. او در بستر بيمارى افتاده بود. فرشتگان به سوى آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض كردند:
ما طبق معمول براى نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ايمان به محل نماز او رفتيم ولى او را در محل نمازش نيافتيم، زيرا در بستر بيمارى آرميده بود.
خداوند به آن فرشتگان فرمود:
تا او در بستر بيمارى است، پاداشى را كه هر روز براى او هنگامى كه در محل نماز و عبادتش بود، مى نوشتيد، بنويسيد بر من است كه پاداش ‍ اعمال نيک او را تا آن هنگام كه در بستر بيمارى است ، برايش در نظر بگيرم
منبع: داستان های بحارالانوار ج1، مولف: محمد ناصری

معجون آرامش


[FONT=arial]روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.چون روزی چند بر این حال بود،کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان.بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل می بینم!


[FONT=arial]
گفت:معجونی ساخته ام از شش جزئ و به کار می برم و چنین که می بینید مرا نیکو می دارد.

گفتند:...


[FONT=arial]آن معجون را شرح بازگوی که ما را نیز هنگام گرفتاری به کار آید

گفت:آری جزئ نخست اعتماد بر خدای است ،عزوجل،دوم آنچه مقدر است بودنی است،سوم شکیبایی برای گرفتار بهترین چیزهاست.چهارم اگر صبر نکنم چه کنم،پس نفس خویش را به جزع و زاری بیش نیازارم،پنجم آنکه شاید حالی سخت تر از این رخ دهد.ششم آنکه از این ساعت تا ساعت دیگر امید گشایش باشد چون این سخنان به کسری رسید او را آزاد کرد و گرامی داشت.

منبع: http://dastanak.com/


ملاقاتی با سرباز برجک دیده بانی

سرباز از برج دیده بانی نگاه می کرد و عکاس را می دید که بی خیال پیش می آمد. سه پایه اش را به دوش می کشید. هیچ توجهی به تابلوی « منطقه نظامی - عکاسی ممنوع » نکرد.

هوا سرد بود و سرباز حوصله نداشت از دکل پایین بیاید. مگسک تفنگ را تنظیم کرد و لحظه ای نفس در سینه اش حبس شد. در حال کشیدن ماشه، تلفن برجک زنگ زد و تیرش خطا رفت.
پشت خط یکی گفت:

ـ جک خواهرت از مینه سوتا آمده بود تو را ببیند. همان که می گفتی عکاس روزنامه است. فرستادمش سر پستت تا غافلگیر شوی!

منبع: http://www.pandamoz.com/

بسمه تعالی

حتما حتما بخوانید و لطفا منتشر کنید:

گزارش بازدید از یک مدرسه در ژاپن
به نوشته: kgams4.blog.ir
چندسال پیش موفق به بازدید از یک مدرسه ژاپنی شدم. در بدو ورود آن چه برایم جالب بود آوای خوش و آرام زنگ پایان ساعت کلاس بود , صدای((دینگ دانگ)) که با شنیدن آن دانش آموزان به آرامی از کلاس های خود خارج شدند ( درست بر خلاف بعضی مدارس در ایران که دانش آموزان با شنیدن صدای دلخراش زنگ با نعره های عجیب و غریب یکدیگر را هل می دهند و از کلاس خارج می شوند!)
من به اتفاق راهنما از کلیه کلاس ها بازدید کردم , نکته ی قابل توجه این بود که بر خلاف مدارس ایرانی که با تغییر ساعت کلاس ها , آموزکاران به کلاس دیگر می روند, در مدرسه ی ژاپنی این دانش آموزان بودند که به کلاس آموزگاران می رفتند; به عنوان مثال, دانش آموزان کلاس اول و دوم , که با هم در ساعت دوم برنامه ی درسی خود, نقاشی داشتند; به اتفاق به کلاس نقاشی آمده بودند. در کلاس نقاشی میز بزرگی در وسط اتاق به چشم می خورد که صندلی ها در اطراف آن چیده شده بودند. بر روی دیوارهای کلاس قفسه های چوبی قرار داشت که انواع وسایل نقاشی مثل ماژیک, مداد رنگی, آبرنگ و انواع مقوا و…. جهت استفاده ی دانش آموزان به چشم می خورد. معلم نقاشی آن روز موضوع (( بازیافت زباله)) را برای نقاشی دانش آموزان تعیین نموده بود و دانش آموزان هر یک با لوازم دلخواه خود و بهره گیری از خلاقیت فردی مشغول نقاشی بودند.
در کلاس زبان عربی دانش آموزان کلاس چهارم به آن کلاس آمده بودند. در و دیوار کلاس پر از تصاویر و کلید واژه های عربی بود و مشاهده ی دانش آموزی که با لهجه ی ژاپنی , عربی صحبت می کردند برایمان جالب بود.
نکته ی قابل توجه دیگر این بود که در هر کلاس دانش آموزان از حیوانی نگهداری می کردند , مثل لاک پشت, ماهی, خرچنگ و……, اما کلاسی که بیش از همه جلب توجه می کرد , کلاس مهارت زندگی بود.در یک طرف این کلاس تعدادی میز و چرخ خیاطی و اتو و ……به چشم می خورد و در طرف دیگر که فضایی شبیه آشپزخانه بود, کابینت, ظرفشویی و گاز خوراک پزی و…… قرار داشت .دانش آموزان دختر و پسر در این کلاس مهارت های آشپزی, خیاطی,شستن ظرف و…… را می آموختند.پس از بازدید از کلاس ها در دفتر مدرسه جلسه ای تشکیل شد تا به پرسش و پاسخ بپردازیم. بعد از ورود به دفتر آموزشگاه , یک صندلی چرخ دار در گوشه ی دفتر, این سوال را برایم به وجود آورد که کدام یک ار کارکنان مدرسه مشکل جسمی دارند؟ البته, در مورد پاسخ این سوال در آخر جلسه مدیر مدرسه,شرح دادند که : ((دانش آموزان مدرسه هر هفته یک روز به نوبت باید از لحظه ی ورود به مدرسه تا زمان خروج , بر روی صندلی چرخ دار بنشینند و روز بعد احساس خود را به صورت انشاء نوشته و برای سایر دانش آموزان بیان نمایند. به این ترتیب بچه ها یاد می گیرند که قدر سلامتی خود را بدانند و هم با مشاهده ی یک معلول جسمی او را تحقیرو تمسخر نکنند)). با خود فکر کردم که اگر ما نیز تا این حد به فکر پرورش علمی و کاربردی اخلاق دانش آموزانمان بودیم, آیا جانبازان بزرگوار در جامعه ما این قدر مظلوم واقع می شدند؟
از مدیر مدرسه سوال شد; شما دانش آموزان خوب را چگونه تشویق می کنید ؟ مدیر مدرسه متوجه منظور ما نشد و با کنجکاوی به چهره مترجم نگاه کرد. مترجم توضیح داد که به دانش آموزی که نمرات خوب دارد چه جایزه می دهید؟
با این که ژاپنی ها بسیار دیر می خندند و بسیار جدی می باشند اما با شنیدن این سوال چهره مدیر تغییر کرد و خندید !بعد با تعجب پرسید )) مگر برای اینکه دانش آموزی درس خوانده است, باید به او جایزه داد؟!)) این پرسش ما را متوجه ساخت که رویکرد معلمان ژاپنی و معلمان ایرانی در این زمینه چقدر متفاوت است! مترجم سوال کرد)) پس چه تفاوتی بین دانش آموزان درس خوان و موفق, با دانش آموزانی که در دروس خود موفق نیستند, قائل می شوید؟
مدیر مدرسه که دوباره چهره ی جدی به خود گرفته بود, پاسخ داد: (( ما به دانش آموزان موفق تکلیف بیشتری می دهیم )) . این بار, نوبت ما معلمان ایرانی بود که بخندیم! چرا که در مدارس ما مرسوم است که دانش آموزان ضعیف تکلیف بیشتری بنویسد! وقتی مدیر محترم متوجهی تعجب و خنده ی ما شد ; توضیح داد که: دانش آموزان ژاپنی برای ورود به دبیرستان آزمون دشواری را پیش رو دارند لذا, دانش آموزی که تکلیف بیشتری از آموزگار خود دریافت می کند, خوشحال است و می داند که برای آزمون ورودی دبیرستان می تواند خود را آماده تر نماید, بنابراین تکلیف بیشتر بهترین پاداش برای دانش آموز موفق است.(( توضیح آقای مدیر به قدری قانع کننده بود که همه ی ما را به فکر فرو برد!))
در مورد تشویق معلمان هم متوجه شدیم که به همین روش عمل می شود و به آموزگاران موفق, پروژه های تحقیقاتی محول می شود.پس اززنگ پایان مدرسه, همه ی ما شاهد آن بودیم که دانش آموزان به جای آن که مثل دانش آموزان ایرانی با عجله از مدرسه خارج شوند و حتی بعضی وسایل خود را نیز جا بگذارند, همه با هم کلاس ها و مدرسه ی خود را تمیز و پاکیزه کردند و بعد از مدرسه خارج شدند.در واقع دانش آموزان ژاپنی هر روز با ورود به مدرسه , مدرسه ای پاکیزه و تمیز تحویل می دهند و حس مسوولیت پذیری را از همان دوران مدرسه می آموزند.
تفاوت قابل توجه دیگر مدارس ژاپنی با مدارس ایرانی, در انتخاب مدیر مدرسه بود, مدیران مدارس بعد از ۳۰ سال تدریس, اگر در آزمون مدیران پذیرفته شوند, شایستگی خود را برای احراز پست مدیریت مدرسه به اثبات می رسانند و جالب است که اکثر مدیران در سال اول آزمون مدیریت موفق نمی شوند و بسیاری از ایشان پس از ۳۲ یا ۳۳ یا حتی ۳۷ سالگی , بالاخره در آزمون پذیرفته می شوند و خلاصه این که با دنیایی از تجربه و مهارت, در حالی که در مدارس ایرانی هر کس ۳۰ سال تجربه ی مفید کسب نموده است, باید خانه نشین شود و طعم بازنشستگی را بچشد!

IMAGE(http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/content/images/story/93-04/25/83853-250986-1405499724.jpg)

بسمه تعالی

استاد سید عبدالله فاطمی نیا:

امام جواد علیه السلام می فرماید:

«القصد الی الله تعالی بالقلوب أبلغ من إتعاب الجوارح بالأعمال»
می فرماید:
راه خدا را شروع کردن از قلب رساننده تر است، میانبرتر است از اینکه جوارح را به زحمت بیاندازی.
یعنی چی؟
یعنی یک خشم فرو خوردن آدم را از هزار رکعت نماز زودتر به خدا می رساند.

خیلی حرفه بزرگیه،
من مومنی را می شناختم که آقا انقدر این تلخ بود، که الان یادش می افتم بی اختیار براش رحمت می فرستم اما باور کنین کامم تلخ میشه،
چون می رفت تو مسجد تمام نوافل، تمام مستحبات، سر راهش هر جا یک هیئتی بود یک سری می زد، خونه که میومد انگار اژدها وارد شده، از دم در فریاد شروع می شد، چرا در این روغن بازه؟، چه قدر به شما بگم، کی شما آدم میشین؟! فکر می کرد خودش ملائکه است، وقتی مُرد زن و بچش آرام شدن.

اینجوری که آدم به خدا نمیرسه،مگه اسباب بازیه؟
هی هزار رکعت نماز بخون بعدم برو داد بزن، نه از اینجا باید شروع کنیم. اینجارو درست کن بعد هزار رکعت نماز خودش میاد، خودت مشتاق میشی.

میخواد بره جمکران، از اینجا پا میشه میره اونجا، نمیگم زحمتیه اما بالاخره مسافرتیه، تحولیه،
حالا می خواد بره، با مادرش بحثش شده، دوستاشم دم درن، مادرش همینجوری نگاش میکنه، مادری که اینقدر زحمتشو کشیده، این جوان خداحافظی هم نمیکنه میره، خیلی خوب این کارو کردی؟
خیلی معذرت میخوام منو ببخشید، آدم باید خیلی احمق باشه فکر کنه از مادر خداحافظی نکنه، امام زمان بهش نگاه کنه،
این آدم باید براش دعا کرد، دعا هم درستش نمیکنه، چون میگه لكل شیء دواء الا الحماقه ( اگه عمدی باشه درمان نمیشه، اما اگه عمدی نباشه درمان میشه )
«القصد الی الله تعالی بالقلوب أبلغ من إتعاب الجوارح بالأعمال»

ببین یک خشم فرو خوردن تو رو زودتر میرسونه تا اینکه هزاز رکعت نماز بخونی، یک دل شاد کرد تو رو خیلی زودتر می رسونه، یک مادر خوشحال کردن زودتر می رسونه..

این دین، دین ماست و منافاتی هم با بقیه چیزها نداره،
امیرالمومنین علیه السلام امام العارفین امام المتقین، ازهمه بیشتر نماز میخونده عبادت میکرده، و الله العظیم اینها به این معنا نیست ما زیرآب این چیزها رو بزنیم ، اینها به این معناست که از اینجا باید شروع کنیم، از این باطن کارها رو شروع کنیم و پیش بریم ان شاء الله.

یکی، در پیش بزرگی از فقر خود شکایت می‏کرد و سخت می‏نالید. گفت: خواهی که ده هزار درهم داشته باشی و چشم نداشته باشی؟ گفت: البته که نه. دو چشم خود را با همه دنیا عوض نمی‏کنم.
گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه می‏کنی؟
گفت: نه.
گفت: گوش و دست و پای خود را چطور؟
گفت: هرگز.
گفت: پس هم اکنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است. باز شکایت داری و گله می‏کنی؟! بلکه تو حاضر نخواهی بود که حال خویش را با حال بسیاری از مردمان عوض کنی و خود را خوش‏تر و خوش بخت‏ تر از بسیاری از انسان‏های اطراف خود می‏بینی. پس آنچه تو را داده‏ اند، بسی بیش‏تر از آن است که دیگران را داده ‏اند و تو هنوز شکر این همه را به جای نیاورده، خواهان نعمت بیش‏تری هستی!.

[FONT=microsoft sans serif][FONT=microsoft sans serif]

[FONT=microsoft sans serif]ﻣﻌﻠﻢ علی کوچولو ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ .

علی کوچولو ﭘﺎﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ.

_ﻣﻌﻠﻢ: ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ،

_علی کوچولو:

ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﻱ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ

ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ ﻳﻚ ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ

ﭼﻮ ﻋﻀﻮﻱ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ

[FONT=microsoft sans serif]
ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ

ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ ،

_ﻣﻌﻠﻢ: ﺑﻘﻴﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!

_علی کوچولو: ﻳﺎﺩﻡ ﻧﻤﻲ ﺁﻳﺪ ،

_ﻣﻌﻠﻢ: ﻳﻌﻨﻲﭼﻲ ؟ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻲﺣﻔﻆ ﻛﻨﻲ؟!

_علی کوچولو:ﺁﺧﺮ ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ،ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭﻣﻴﻜﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ

ﻣﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭ ﻫﻮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ ، ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ،

_ﻣﻌﻠﻢ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ؟ ﻫﻤﻴﻦ؟!ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻱ ﺑﺎﻳﺪ ﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ!

ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ علی کوچولو ﮔﻔﺖ:

[FONT=microsoft sans serif]ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻲ ﻏﻤﻲ

ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩﻣﻲ[FONT=microsoft sans serif][FONT=microsoft sans serif]

[FONT=arial]نماز اهرم استعانت در غمها و مشكلات است.


[FONT=arial]

[FONT=arial]بقره آيه 45.

[FONT=arial]نماز وقت خداست انرا به ديگران ندهيم

IMAGE(http://sarajevo.icro.ir/uploads/images_48583.jpg)

[FONT=arial]تو قنوت سبز نمازتون ما رو از دعای خیرتون محروم نکنید


[FONT=arial]
[FONT=arial]"التماس دعا "

[FONT=arial]"يا زهرا"

اگر آنچه را که دانستيم , عمل نماييم و آنچه را که ندانستيم , توقف و احتياط نماييم تا معلوم شود , هرگز خسارت و پشيمانی در ما راه نخواهد داشت ... کوچک و بزرگ بايد بدانيم : راه يگانه برای سعادت دنيا و آخرت , بندگی خدای بزرگ است و بندگی در ترک معصيت در اعتقادات و اعمال است . و ظاهر اين است که ترک معصيت به قول مطلق , بدون (( مراقبه ی دائم )) صورت نمی گيرد .

((حضرت آيت الله العظمی بهجت دامت برکاته ))

[FONT=&quot]یكی از فضلاء از مرحوم علامه طباطبایی سؤال كرد: چه كنم در نماز حضور قلب داشته باشم؟[FONT=&quot]

[FONT=&quot]مرحوم علامه در پاسخ فرمودند: كم حرف بزن[FONT=&quot] .

[FONT=&quot]پس اگر انسان بخواهد حواسش تمركز یابد و دلش تنها متوجه خدا و محبوبش باشد، باید كم حرف بزند، وقتی زیاد حرف می‏زند توجه‏اش به این سو و آن سو جلب می‏گردد و پراكنده خاطر گشته، نمی‏تواند توجه‏اش را متمركز سازد . پس دوستان خدا سكوت ملازمند، چرا كه دلشان پیوسته متوجه اوست و اگر بخواهند حرف بزنند توجه شان پراكنده می‏گردد[FONT=&quot] .

[FONT=&quot]

امام خميني رحمة اللّه عليه در كتاب چهل حديث ميفرمايند «هر» انسان كه ميخواهد كلام خدا را قرائت كند و به آيات الهيّه،‌ قلب قاسي خود را مداوا كند و با كلام جامع الهي شفاي امراض قلبيّه خود را بگيرد و با نور هدايت اين مصباح منير غيبي و اين نور علي نور آسماني طريق وصول به مقامات اخرويّه و مدارج كماليّه را دريابد بايد اسباب ظاهريّه و باطنيّه آنرا فراهم كند.
در احاديث شريفه وارد است كه قران را با حزن بخوانيد و با صوت نيكو تلاوت كنيد، حضرت علي ابن الحسين (ع) قرآن را به طوري نيكو تلاوت ميفرمودند و بعضي از استماع آن غش ميكردند، ولي ما هر وقت ميخواهيم صوت حسن و آواز نيكوي خود را به مردم ارائه دهيم، قرآن يا اذان را وسيله قرار ميدهيم و مقصد ما تلاوت قرآن نيست بايد از كيد شيطان به خداوند پناه برد.

[FONT=&quot]سکوت[FONT=&quot]، عبادتی است بی رنج، زینتی است که نیازمند پیرایه نیست.


[FONT=&quot]هیبتی است که محتاج سلطنت نیست.

[FONT=&quot]حصاری است بی دیوار و پوشاننده تمام عیب هاست.

[FONT=&quot]لقمان حکیم

یکی از سیره‌های آیت الله العظمی شیخ جعفر کاشف الغطاء (ره) این بوده که دیگران و از جمله اعضاء خانواده را برای نماز شب بیدار می‌کرد. فرزند ایشان (شیخ حسن) می‌گوید: در یكى از شب‌ها كه ایشان براى تهجّد و نماز شب برخاسته بود، فرزند جوانش را از خواب بیدار كرد و فرمود: بلند شو تا به حرم مطهّر برویم و در آنجا نماز بخوانیم. فرزند جوان كه بیدار شدن از خواب در آن ساعتِ شب برایش سخت بود، گفت: من فعلاً آماده نیستم، شما منتظر من نشوید؛ بعداً مشرّف مى‌شوم .
پدر فرمود: نه، من این جا ایستاده‌ام؛ آماده شو كه با هم برویم. آقا زاده، به ناچار از جا برخاست و بعد از وضو گرفتن، با هم راه افتادند. هنگامی که كنار درب صحنِ مطهّر رسیدند، در آنجا مرد فقیرى را دیدند كه نشسته و دست نیاز به طرف مردم دراز كرده است.
آن عالم بزرگوار ایستاد و به فرزندش فرمود: این شخص در این وقتِ شب براى چه این جا نشسته است؟
فرزند گفت: براى گدایی و تكّدى از مردم .
آقا شیخ جعفر فرمود: به نظر شما چقدر مردم به او پول می دهند؟
فرزند مبلغ ناچیزی را گفت (مثلا یک درهم)
مرحوم كاشف الغطاء فرمود: فرزندم! خوب فكر كن و ببین این آدم براى به دست آوردن مبلغ بسیار اندك و كم ارزش دنیا (که آن را هم شاید به ‌دست بیاورد)، در این وقت شب از خواب و آسایش خود دست برداشته و آمده در این گوشه نشسته و دست تذلّل به سوى مردم دراز كرده! آیا تو، به اندازه ای که این شخص به بندگان خدا اعتماد دارد، به وعده‌هاى خدا درباره شب‌خیزان و متهجّدان اعتماد ندارى!؟ كه [در قرآن] فرموده است: فَلاَ تَعْلَمُ نفسٌ ما أخفى لهم من قرَّة أعیُنٍ؛ هیچ كس نمى داند چه پاداش‌هاى مهمّى كه مایه روشنى چشم‌هاست براى آن‌ها نهفته شده است. (1)
گفته اند آن فرزند جوان از شنیدن این گفتار پدرِ زنده دل خود چنان تكان خورد و تنبّه یافت كه تا آخر عمر از شرف وسعادت بیدارى آخر شب برخوردار بود و نماز شبش ‍ ترك نشد. (2)

دنیا پلیست بر گذر راه آخرت

اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی(3)


1-سوره سجده/ آیه 17

2- شب مردان خدا

3- سعدی

فضیل بن عياض بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
فضيل بن عياض دزد معروفى بود كه مردم از دست او خواب راحت نداشتند، شبى از ديوار خانه اى بالا مى رود، به قصد ورود به منزل روى ديوار مى نشيند. خانه از آن مرد عابد و زاهدى بود، كه شب زنده دارى مى كرد، نماز شب مى خواند، دعا مى نمود اما در آن لحظه به تلاوت قرآن مشغول بود، صداى حزين قرائت قرآنش به گوش مى رسيد، ناگهان اين آيه را تلاوت كرد: اءلم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله آيا وقت آن نرسيده است كه مدعيان ايمان ، قلبشان براى ياد خدا نرم و آرام شود؟
تا كى قساوت قلب ؟ تا كى تجرى و عصيان ؟ تا كى پشت به خدا كردن ؟! آيا وقت روى گرداندن از گناه و رو كردن به سوى خدا نرسيده است ؟
فضيل بن عياض همين كه اين آيه را از روى ديوار شنيد، گويى به خود او وحى شد و مخاطب شخص او است . از اين رو همانجا گفت : خدايا! چرا، چرا، وقتش رسيده است ، و همين الان موقع آن است .
از ديوار پايين آمد و بعد از آن ، دزدى ، شراب ، قمار و هر چه را كه احيانا به آن مبتلا بود، كنار گذاشت . از همه هجرت كرد، از تمام آن آلودگيها دورى گزيد، تا حدى كه برايش مقدور بود اموال مردم را به صاحبانش پس داد، حقوق الهى را ادا كرد و كوتاهى هاى گذشته را جبران نمود. تا جايى كه بعدها يكى از بزرگان گرديد، نه فقط مرد باتقوايى شد كه مربى و معلمى نمونه براى ديگران گرديد

[FONT=simplified arabic]گفتارهاى معنوى ، ص 226 و روضات الجنات ، لفظ فضيل

روایتی بسیار جالب در وصف ایرانیان محبین اهل بیت علیهم السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


روزی در کوفه حضرت علی(ع) سخنرانی می‌کرد که در این زمان اشعث ابن قیس فرمانده عرب اعتراض کرد: «امیرالمؤمنین! ایرانیان در جلوی چشمان شما از اعراب پیشی می‌گیرند و شما در این مورد هیچکار نمی‌کنید. من نشان خواهم داد اعراب کیستند.»
علی پاسخ داد: «وقتی اعراب تنبل در رختخواب نرم می‌خوابند ایرانیان در گرمترین روزها به سختی کار می‌کنند تا خدا را با اعمال خود شاد کنند. و این اعراب از من چه می‌خواهند؟ تا به ایرانیان ظلم کنم و یک ظالم شوم! به خداوندی که نطفه را شکافت و انسان را ایجاد کرد سوگند می‌خورم که من از پیامبر خدا شنیدم که همانگونه که شما اعراب امروزه با ایرانیان در راه اسلام می‌جنگید روزی ایرانیان نیز در راه اسلام با شما خواهند جنگید.»
منابع:
الغارات : ج 2 ص 498
بحارالانوار : ج 34 ص 319
شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید : ج 20 ص 284
سفینه البحار مرحوم شیخ عباس قمی جلد ۲ صفحه 693

حضرت الياس ـ عليه السلام ـ در سير و سياحت خود در صحرا به يكي از سياحان رسيد، و ساعتي با هم همدم شدند. بين الياس و سياح، گفتگوي زير رخ داد:
الياس: آيا ازدواج كرده‎اي؟
سياح: نه.
الياس: حتماً ازدواج كن، و از تنها زندگي كردن بيرون بيا.
سياح: بسيار خوب ولي با كدام بانويي، با چه ويژگي‎هايي ازدواج كنم.
الياس: به تو نصيحت مي‎كنم، با بانويي كه داراي يكي از اين چهار خصلت باشد ازدواج نكن تا داراي زندگي آرام گردي. آن چهار خصلت عبارت است از:
1. با زن «مختلعه»، يعني زني كه بدون جهت، تقاضاي جدايي از همسرش دارد.
2. با زن «مُباريه» يعني زن خودخواه فخر فروشي كه به چيزهاي واهي افتخار مي‎كند.
3. با زن «عاهره» يعني زني كه مرزهاي شرم و عفت را رعايت نكرده و بي‎بند و بار است.
4. با زن «ناشزه» يعني زن بلند پروازي كه مي‎خواهد بر شوهرش چيره گردد، و اطاعت از شوهر نكند.
المحجّة البيضاء، ج 3

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


بزرگی بیمار شد خلیفه طبیب ترسا1 را به معالجه او فرستاد، طبیب از وی پرسید که خاطرت چه می ‏خواهد؟ گفت: آنکه تو مسلمان شوی. گفت: اگر من مسلمان شوم، تو نیک می‏ شوی و از بستر بیماری برمی‏ خیزی؟ گفت: آری. پس ایمان بر وی عرض کرد و وی ایمان آورد، آن بزرگ از بستر بیماری برخاست و از بیماری اثری بر وی نمانده هر دو پیش خلیفه رفتند و قصّه باز گفتند. خلیفه گفت: پنداشتم طبیب پیش بیمار فرستاده ام؛ من بیمار پیش طبیب فرستاده بودم.
-------------------------------
پی نوشت:
1- ترسا یا ترسنده ترجمه کلمه راهب عربی است و اسم فاعل از رهب؛ راهب را از آن جهت راهب و ترسان گفته اند که به خاطر زهد و دوری از آلودگی های بی تقوایی از اجتماع و مردم شهرها فاصله گرفته است. گبر و ترسا اصطلاحاً به غیر مسلمان‌ها گفته می‌شود.

خداوند در قرآن مي فرمايد:
و لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً (النساء/141)
خداوند هرگز كافران را بر مؤمنان تسلّطى نداده است
حکایت؛
آيت الله مرعشي نجفي ، هیچ وقت لباس خارجی نمی پوشید، ایشان روزی از خیاطش خواسته بود که با پارچه های تولید داخل برایش لباس بدوزد، آن روزها دکمه در ایران تولید نمی شد و خیاطها مجبور بودند از دکمه های تولید خارج استفاده کنند، خیاط آقا هم از دکمه خارجی استفاده کرده بود.
بعد از اینکه لباس را نزد آن عالم بزرگ و بصیر برد، زیر بار استفاده از اجناس خارجی حتی به اندازه دکمه هم نرفتند و به خیاط گفتند: دکمه خارجی است و استدلال‌های خیاط را در عدم دکمه ساخت داخل نپذیرفتند، به همین دلیل خودشان به خیاط یاد دادند چگونه می توان با قیطون دکمه درست کرد و لباس 100% ایرانی دوخت.1
هم‌اکنون نمونه اين لباس در كتابخانه آيت الله مرعشي نجفي در قم موجود است
1.خاطره ای از حجة الاسلام سید محمود مرعشی نجفی


آن کس که خود سیر خورده است، دیگر بوی سیر را، نه از خود و نه از دیگران، احساس نمی کند. کسانی این بوی سیر را احساس خواهند کرد که خود سیر نخورده باشند.

گناه نیز بوی بدی دارد که خود گناهکاران به علت ارتکاب گناه، آن بو را احساس نمی کنند؛ اما آن ها که مرتکب گناه نمی شوند کاملاً بوی نا مطبوع آن را استشمام می کنند.


آیت الله حائری شیرازی.

استاد گفت: من امام صادق علیه السلام را قبول دارم اما در سه مورد با او کاملاً مخالفم!
یک اینکه می گوید :خداوند دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
بهلول تا این سخنان را از استاد شنید فوراً کلوخ بزرگی به دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد و آن را شکافت!
استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
خلیفه گفت: ماجرا چیست؟
استاد گفت: داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد و آنرا شکست
بهلول پرسید: آیا تو درد را می بینی؟
گفت: نه.
بهلول گفت: پس دردی وجود ندارد. ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
ثالثا: مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم...
استاد دلایل بهلول را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت!!!

می گویند پسری در خانه خیلی شلوغ کاری کرده بود. همه ی اوضاع را به هم ریخته بود. وقتی پدر وارد شد، مادر شکایت او را به پدرش کرد.
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را داشت، شلاق را برداشت. پسر دید امروز اوضاع خیلی خراب است، همه ی درها هم بسته است، وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کند؟ راه فراری ندارد! خودش را به سینه ی پدر چسباند شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
شما هم هر وقت دید اوضاع خراب است به سوی خدا فرار کنید: « وَفِّروا الی الله مِن الله»

به نقل از " حاج محمد اسماعیل دولابی "

22- از من بپرسيد
امير المومنين عليه السلام براي مردم سخنراني مي كرد، در ضمن سخنراني فرمود:
مردم از من بپرسيد پيش از آن كه در بين شما نباشم، به خدا سوگند! از هر چيز بپرسيد پاسخ خواهم گفت.
سعد بن وقاص به پا خاست و گفت:
اي امير المؤمنين! چند تار مو در سر و ريش من است!
حضرت فرمود:
به خدا قسم! دوستم رسول خدا به من فرموده بود تو همين سوال را از من خواهي كرد!
آنگاه فرمود:
اگر حقيقت را بگويم از من نمي پذيري، همين قدر بدان در بن هر موي سر و ريش تو شيطاني لانه كرده و در خانه تو گوساله اي (عمر بن سعد) است كه فرزندم حسين را مي كشد. عمر سعد در آن وقت كودكي بود كه بر سر چهار دست و پا راه مي رفت.(23)

46- نفهم ترين انسان
امام صادق عليه السلام مي فرمايد:
اگر شرابخوار به خواستگاري آمد نبايد او را پذيرفت، چون صلاحيت ازدواج ندارد، سخنانش را نبايد تصديق نمود، هرگاه براي كسي واسطه شود نبايد او را قبول نمود. و نمي توان به او اعتماد كرد، هر كس به شرابخوار امانتي بسپارد چنانچه از بين برود، خداوند به صاحب امانت پاداشي نمي دهد و امانت از دست رفته او را جبران نمي كند.
سپس فرمود: مايل بودم شخصي را سرمايه بدهم براي تجارت به كشور يمن برود، خدمت پدرم حضرت امام باقر عليه السلام رسيدم و عرض كردم:
مي خواهم به فلاني براي تجارت سرمايه بدهم، نظر شما چيست؟ صلاح است يا نه؟
فرمود:
مگر نمي داني او شراب مي خورد؟
گفتم:
از بعضي از مؤمنين شنيده ام مي گويند او شراب مي خورد.
فرمود: سخنان آنان را تصديق كن! چون خداوند درباره پيامبر مي فرمايد: پيغمبر به خدا ايمان دارد و مؤمنين را تصديق مي نمايد، بنابراين شما بايد مؤمنين را تصديق كني.
آنگاه فرمود:
اگر سرمايه را در اختيار او بگذاري، سرمايه نابود شود و از بين برود خدا تو را نه اجر مي دهد و نه امانتت را جبران مي كند.
گفتم:
براي چه؟
فرمود: خداوند مي فرمايد:
لا تؤ توا السفهأ اموالكم التي جعل الله لكم قياما (48)
اموالي را كه خداوند آن را مايه زندگيتان قرار داده به نادانان ندهيد.
آيا نادانتر از شرابخوار وجود دارد؟
پس از آن فرمود:
بنده تا شراب نخورده هميشه در پناه خدا است و در سايه لطف او اسرارش پرده پوش مي شود.
هنگامي كه شراب خورد سرش را فاش مي كند و او را در پناه خود نگه نمي دارد.
در اين صورت گوش، چشم، دست و پاي چنين شخص، هر كدام شيطان است او را به سوي هر زشتي مي برد و از هر خوبي باز مي دارد.(49)

[FONT=microsoft sans serif]در ccu کنار تخت پدربزرگش مرد پیری بستری بود. نزدیک ساعت هشت ونیم حس کرد

حال پیرمرد خیلی بد شده. پیرمردناتوان داشت جان میداد و

کسی کنارش نبود.

به هر زحمتی بود تخت پیرمرد را رو به قبله گذاشت،

هنوز هوش و حواس پیرمرد بر جا بود و چشمهایش را یکی درمیان باز میکرد.

جوان شهادتین را برایش آرام خواند و پیرمرد تکرار کرد.

سپس اسم ائمه ع رایکی یکی آرام شمرد و پیرمرد تکرار کرد.

سپس دستهای پیرمرد را گرفت و خواست که با او یاحسین ع بگوید.

پیرمرد یاحسین را هم گفت و جان داد. پرستار وارد اتاق شد و با دادو فریاد به

جابجایی تخت پیرمرد اعتراض کرد.

جوان توضیح داد که این پیرمرد داشته جان میداده و ما با هم شهادتین گفتیم و رو به قبله اش کردم .

پرستار چند لحظه مات و مبهوت به جوان و پیرمرد نگاه میکرد و از چشمانش اشک میریخت.

او سپس گفت:

این پیرمرد مسیحی بود.

اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...

- خشمي بر گناهكار!
خداوند به شعيب پيغمبر وحي كرد كه صد هزار نفر از پيروانت را مجازات خواهم كرد. چهل هزار از آنان بدكارند و بقيه خوبند!
شعيب پرسيد:
خدايا! بدان بايد كيفر ببينند، اما خوبان چرا؟ خداوند فرمود:
براي اين كه خوبان با گناهكاران سازش كردند و با توجه به خشم و غضب من نسبت به گناهكاران، آنان خشمگين نگشتند.(111)

سلام
چند سال پیش من یه بار راهی شدم برم مشهد

اتوبوس در قهوه خونه بین راهی ایستاد رفتم نمازخونه ش نماز بخونم که دیدم یکی داره به سمت جنوب شرقی نماز می خونه و یه عده هی بهش نگاه میکنن!

پیش خودم گفتم چه کاریه خب بلد نیستی نخون مردم و سر نماز می خندونی!!

اما همین حین دیدم یکی وارد نماز خونه شد و بلافاصله رفت اون مرده رو نود درجه چرخوند و به سمت قبله کرد تا درست نماز بخونه!

بعد که نمازش تموم شد مسافرا متوجه شدن اون مرده نابینا بوده! ولی هیچ کس نیومد ببینه مشکلش چیه یا یه توصیه ای حتی بهش بکنه که اون چرا اون طرفی نماز می خونه!

اون جوون هم طلبه بود!
بعدا فهمیدم اگه گمراه باشیم هیچ کس بی مزد بهمون کمک نمیکنه الا روحانیت !

خیلی زیبا بود.:Gol::Gol::Gol:

با این که قبلا شنیده بودم خیلی زیبا بود.

آقا من می زنم پاسخ خود پست بعد چرا این جا میاد؟

مرحوم فلسفی، خطیب توانا، نقل می کند:

حاج شیخ فضل الله نوری به دلیل طرفداری از مشروطه مشروعه در وضعیتی قرار گرفت که ناچار به ترک تهران شد، برای همین به ری رفت و در کنار مرقد حضرت عبدالعظیم متحصن شد. با اینکه در آن روزها در مضیقه مالی قرار گرفته بود اما آن بحران را به خوبی گذراند. شایع شده بود از نقطه مجهولی برای او پول می رسد اما کسی نمی دانست از کجا و از طرف چه کسی!

بعد از گذشت سالیان طولانی، مرحوم حسین خاکباز _فرزند مرحوم آیة الله محسن اراکی_ برایم نقل نمود که آن پول ها را پدرم _که املاک قابل ملاحظه ای داشت و در امر زراعت فعالیت می کرد_ به طور محرمانه برای ایشان فرستاد، چون پدرم هم طرفدار مشروطه مشروعه بود و احساس می کرد حاج شیخ در معرض خطر کشته شدن است. ایشان به همراه پول ها، بیتی بر روی کاغذی کوچک نوشت و به حامل پول ها داد که به حاج شیخ فضل الله برساند. آن بیت این بود:

من نمی گویم سمندر * باش یا پروانه باش
چون به فکر سوختن افتاده ای، مردانه باش **

-------------------------------
* گویند سمندر در آتش نمی سوزد لذا به آن آذرنشین (یعنی موجودی که در آتش می نشیند و نمی سوزد) هم گفته اند. (فرهنگ عمید)
** خاطرات و مبارزات حجة الاسلام فلسفی، ص 392

«راز كشته نشدن بعضي از دشمنان امام حسين علیه السلام»

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
امام سجاد (ع) مي‌گويد روز عاشورا، پدرم را ديدم كه به دشمن حمله مي‌كرد و آنها را مي‌كشت ولي در آن درگيري، بعضي از افراد دشمن را با اين كه زير شمشير او قرار مي‌گرفتند، رها مي‌كرد و نمي‌كشت
راز اين موضوع را نمي‌دانستم هنگامي كه به مقام امامت رسيدم، فهميدم آن كساني را كه پدرم نمي‌كشت، در نسلشان شخصي كه ما اهل بيت را دوست بدارد وجود داشته و پدرم براي حفظ آن دوستِ ما، پدر را نمي‌كشت

داستانهاي شنيدني از چهارده معصوم، ص84 به نقل از معالي السبطين، ج2، ص31

خداوند متعال در قرآن می فرماید:
وَیلٌ لِکُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ همزه/1 وای بر کسانی که مداوم ازدیگران بدگویی وعیب جویی می کنند
حکایت؛

آیت الله شاه آبادی (ره) نقل می کنند : در زمان قدیم حمام ها، عمومی و دارای خزینه بود، روزی مرحوم آیت الله محمد علی شاه آبادی به حمام رفته بودند و پس از شست و شوی خود، وارد خزینه شدند و بعد از آب کشیدن بدن، بیرون آمدند؛ هنگامی که می خواستند از سطح حمام بگذرند، احتیاط می کردند که آب های کثیف بر بدنشان نریزد.

سرهنگی که در حمام بود، چون احتیاط ایشان را دید، زبان به طعن و تمسخر گشود و به ایشان اهانت کرد.
آیت الله شاه آبادی از این تمسخر و زخم زبان او خیلی ناراحت شدند، اما ادب کردند و چیزی نگفتند و به راه خود ادامه دادند.

فردای آن روز مشغول تدریس بودند، صدای عده ای که جنازه ای را حمل می کردند، شنیدند، پرسیدند چه خبر شده؟ چه کسی فوت کرده؟ اطرافیان جواب دادند که آن سرهنگی که دیروز در حمام به شما اهانت کرد، وقتی از حمام بیرون آمد، سر زبانش تاول زد و درد آن هر لحظه بیشتر شد و معالجه ی دکترها هم هیچ سودی نبخشید و در کمتر از 24 ساعت، از دنیا رفت...
بعدها، هر وقت که آیت الله شاه آبادی از این قضیه یاد می کردند، متأثر و ناراحت می شدند و می فرمودند:
«ای کاش آن روز در حمام به او پرخاش کرده و ناراحتی خود را بروز می دادم تا گرفتار نشود.»1

جراحتی که ز تیغ زبان رسد به دلی
به هیچ ز مرهم راحت نکو نخواهد شد

1. با اقتباس و ویراست از کتاب عارف کامل

«ای کاش آن روز در حمام به او پرخاش کرده و ناراحتی خود را بروز می دادم تا گرفتار نشود.»1
جراحتی که ز تیغ زبان رسد به دلی
به هیچ ز مرهم راحت نکو نخواهد شد

سلام
مطلب جالبی بود

جایی مثل این ماجرا را در مورد پیامبر (ص) خوندم که یکی از قریش پیامبر را مسخره کرد و جمع کلی خندیدن اما پیامبر چیزی نگفت و از ان مجلس خارج شد
اما فردای ان روز خبر مرگ ان مرد قریش را دادن وقتی پیامبر از غلامش علت مرگش را پرسید گفت : هنگام برگشتن به خانه دیدم سر اربابم را گویی شخص ناپیدایی در بر گرفت و ان را با شدت بسیار چند بار بر دیوار سنگی کوبید و اربابم درحالی که شیون میکرد در همان حال مغزش متلاشی شد و مرد!

پیامبر این ماجرای عجیب را که شنید گفت همانا او برادرم جبرییل (ع) بود!

وقتی خلاصه ای از دیوان حکیم الهی قمشه ای در سال 1320 با عنوان «نغمه عشاق» منتشر شد، ملک الشعرای بهار بر آن مقدمه ای نگاشت و شگفت زده بود که چرا به خلاف رسم زمانه، در قصاید ایشان اثری از مدح رجال زمانه نیست. وقتی متولیان امر از مرحوم الهی قمشه ای خواستند که همانند دیگران، درباره شاه و دیگر قدرتمندان زمانه شعری سراید، صراحتاً گفت:


جهان کشور من، خدا شاه من
نداند جز این قلب آگاه من *

-----------------------------
* کیهان فرهنگی ، خرداد 81 ، شماره 188

یکی در جنگ احد بود. گفت: بسیاری از صحابه شهید شدند. اب برداشتم و گرد تشنگان می گشت تا که را رمقی از حیات باقی است. سه صحابه را مجروح یافتم . از تشنگی می نالیدند. چون اب را به نزدیک یکی بردم. گفت:

" بدان دیگری ده که از من تشنه تر است." به نزد دوم بردم.به سیم اشارت کرد.

سیم نیز به اول اشارت کرد.

به نزدیک اول امدم. از تشنگی هلاک شده بود. به نزد دوم و سیم رفتم. نیز جان داده بودند

داستان های عارفانه

[FONT=arial]روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد .شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد.

ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.

آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.

پروانه به راحتی از پیله خارج شد

اما

جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بودند.

آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد . او انتظار داشت

پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثه او محافظت کند اما چنین نشد .

در واقع

پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند .

آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود

تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد .

گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم.

اگر خداوند مقرر می کرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم ،

به اندازه کافی قوی نمیشدیم

و

هر گز نمی توانستیم پرواز کنیم ...

خداوند متعال در قرآن می فرماید:

رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي * وَيَسِّرْ لِي أَمْرِي طه/25و 26
پروردگارا سینه ام را وسعت بخش و کارم را برایم آسان ساز
حکایت؛ سید بزرگواری یکی از کتابهای میرزا جواد آقای تهرانی (ره) که تازه از چاپ خارج شده بود را مطالعه می کند و پس از مطالعه اشکال می گیرد و به آقا ناسزا می گوید.
ایشان نسبت به سادات علاقه عجیبی داشتند و هیچگاه به آنان بی احترامی نمی کردند و همیشه کمک حالشان بودند.

به آقا خبر می دهند که فلانی به شما ناسزا گفته اما ایشان با سعه صدری که داشتند هنگامی که آن سید محترم را دیدند، می گویند:
اگر شرعا" اجازه داشتم، حتما دست شما را می بوسیدم و سپس اضافه می کنند، شنیده ام که ناسزا گفته ای، این عمل شما از دو حالت خارج نیست یا بحق است، پس مرا از غفلت دور کرده ای و آگاه به اشتباهم نموده ای یا به ناحق است پس بهانه ای دست من داده ای که وقتی فردای قیامت دست مرا گرفتند و خواستند به سوی جهنم ببرند به همین بهانه از جدت بخواهم تا مرا یاری کند.

این داستان علاوه بر این که نشان از شرح صدر بالای ایشان دارد، تواضع و فروتنی این عالم بزرگوار را هم نشان می دهد.1
تو شرح صدر از اسلام می‌دان
که مکتوب است اندر قلب ایمان2

با اقتباس و ویراست از کتاب آیینه اخلاق شبستری

حکایت؛ یکی از سادات اهل فضل نقل می کند: در ایامی که مفاتیح الجنان تازه منتشر شده بود، روزی در سرداب سامرا نشسته بودم و آن را در دست داشتم و مشغول زیارت خواندن بودم.

دیدم شیخی با قبای کرباس و عمامه کوچکی نشسته و مشغول ذکر است، شیخ از من پرسید: این کتاب که می خوانی چیست؟ گفتم: کتاب مفاتیح الجنان از محدث قمی، آقای حاج شیخ عباس است و شروع کردم به تعریف کردن از آن کتاب.
شیخ گفت: این قدر هم که تو می گویی تعریف ندارد، بیش از حد تعریف می کنی.
من عصبانی شدم و با ناراحتی گفتم: آقا! بلند شو و از این جا برو، شما متوجه خوبی و ارزش این کتاب گرانبها نیستی، شیخ که از رفتار من ناراحت شده بود با نرمی با من سخن گفت و هیچ توهینی نکرد.
کسی که کنارم نشسته بود، دست زد به پهلویم و گفت: مؤدب باش آقا، ایشان خود محدث قمی هستند.
من که متعجب و شرمنده شده بودم، بر خاستم و با آن عالم بزرگوار روبوسی کردم و عذر خواستم و خم شدم که دست ایشان را ببوسم؛ ولی آن مرحوم ادب کرد و نگذاشت و خم شد دست مرا بوسید و گفت: شما سید هستید.

[FONT=times new roman] روزی سقراط ، حکیم معروف یونانی، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثراست. علت ناراحتیش را پرسید ،پاسخ داد:"در راه که می آمدم یکی از آشنایان را دیدم.سلام کردم جواب نداد و با بی اعتنایی و خودخواهی گذ شت و رفت و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم."
[FONT=times new roman]
[FONT=times new roman]سقراط گفت:"چرا رنجیدی؟" مرد با تعجب گفت :"خب معلوم است، چنین رفتاری ناراحت کننده است."
[FONT=times new roman]
[FONT=times new roman]سقراط پرسید:"اگر در راه کسی را می دیدی که به زمین افتاده و از درد وبیماری به خود می پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می شدی؟"
[FONT=times new roman]
[FONT=times new roman]مرد گفت:"مسلم است که هرگز دلخور نمی شدم.آدم که از بیمار بودن کسی دلخور نمی شود."
[FONT=times new roman]سقراط پرسید:"به جای دلخوری چه احساسی می یافتی و چه می کردی؟"
[FONT=times new roman]مرد جواب داد:"احساس دلسوزی و شفقت و سعی می کردم طبیب یا دارویی به او برسانم."
[FONT=times new roman]
[FONT=times new roman]سقراط گفت:"همه ی این کارها را به خاطر آن می کردی که او را بیمار می دانستی،آیا انسان تنها جسمش بیمار می شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است،روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد،هرگز رفتار بدی از او دیده نمی شود؟ بیماری فکر و روان نامش "غفلت" است و باید به جای دلخوری و رنجش ،نسبت به کسی که بدی می کند و غافل است،دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند.
[FONT=times new roman]


[FONT=times new roman]پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان که هر وقت کسی بدی می کند، در آن لحظه بیمار است.



IMAGE(http://ichoob.ir/wp-content/uploads/2012/08/p9.jpg)

درویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟

درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت . خریدار قلیان کسی نبود جز کسی که می‌ خواست نزد کریم خان رفته و تحفه برای خان ببرد ! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد !روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت .
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشاره‌ای به کریم خان زند کرد و گفت : نه من کریمم نه تو ؛ کریم فقط خداست ، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .

موضوع قفل شده است