چگونه با دخالتهای خانواده همسرم کنار بیایم؟

تب‌های اولیه

91 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

یه چیز دیگه، هرکار همسرتو قرار نیست به روشون بیاری
بعضی جاها باید آدم خودشو به ندیدن و نشنیدن بزنه چون طرفش قبح اون کار بدش براش میریزه.
مثل همین دروغ گفتن همسرتون
تو روایات هم داریم اینو، اصل تغافل. یعنی دلیلی نداره به روی همسرتون بیارید تو فلان دروغو گفتی یا چرا دروغ گفتی.
اگر واقعا جدایی براتون آخرین راهه خیلی باید تلاش کنید و کسب مهارت. کتاب بخونید پیش مشاور برید، کلاسهای مهارت زندگی هم زیاده، اگر تهران باشید و همسرتونم همراهتون باشن تا ان شا الله به مرور زندگیتون بهتر بشه.
خدا واسه هیچ کس بد نمیخواد که. بخش اصلی سرنوشتمون رو خودمون میسازیم. با رفتارمون، با انتخابمون و... زندگی که جبر نیست. ان شا الله برای شما هم روزهای خوبی رقم بخوره.
همش دنبال مقصر نباشید، دنبال پیدا کردن علت مشکل و راه حل باشید.

منم کاملا موافقم اینقدر کارهاشو پیشش قضاوت نکنید و به روش نیارین
راستی من شنیدم مردها خوششون نمیاد همش بهشون پند و نصیحت کنید بهشون بر میخوره/این نکته مهمی هستش/خیلی مثل روانشناسا باهاش برخورد نکن و خیلی نصیحتش نکن همش بهش نگو این کارت خوبه این کارت بد
راستی در مورد مشاور هم سعی کن زودتر وقت بگیری تا نظره شوهرت عوض نشده تازه احتمال داره این مدت شما حرکت اشتباهی انجام بدین
شاید بتونی حضوری وقت بگیری بعضی جاها اگه حضوری بری و اصرار کنی بهت وقت میدن

بازم سلام
به نظرم فقط دو حالت داره که ازدواج شما موفقیت آمیز باشه.
1-اینکه اخلاق زنونه خواهر و مادرش عوض بشه که خیلی خیلی بعیده و کار شما هم نیست . مشاورها معمولا میگن آدم نمیتونه اخلاق کسی رو تغییر بده.
2- دیدگاه شوهرتون نسبت به شما و از همه مهمتر خانوادش عوض بشه و بتونه درست تشخیص بده مشکل اصلی از کیه.
این راه شاید اگه با مشاوره مناسب و تدبیر مناسب خودتون طی بشه به نظرم مفید تر باشه. شوهر شما شدیدا به شما بد بین شده!
به خاطر همین به شما دروغ میگه و کارای پنهانی میکنه.
عین همین اتفاق شما برا یکی از نزدیکان افتاد و من همش نظاره گر بودم. تمام مدت تنها نتیجه گیری من از این دعواها این بود که کاش خانوم مدیریت داشت و میتونست کمی بیشتر تحمل کنه و کم کم اعتماد شوهرشو جلب کنه.
این غیبت هایی که پشت سر شما شده نظر شوهرتونو عوض کرده اما من میگم آدمی که ازش غیبت میشه اگه نتونه خودشو از موضع اتهام با بهترین روش خارج کنه خودشم در غیبت خودش نقش داره. خانوم دوست 2 اصلا چه معنی داره این همه مدت پشت سر شما حرف میزدند و شما با رفتار زیبا و کریمانه مانع از القا دیدگاه منفی در ذهن شوهرتون نشدید؟!
روی شوهرتون کار کنین امیدوارم زیاد از حد تعصب بیجا روی خواهر و مادرش نداشته باشه.
اگه بهش درست فکر کردنو یاد بدین دیگه اونا این کارای مخفی رو تموم میکنن چون میبینن بیفایده شده.
بازم حرف دارم اگه خواستین بعدا میگم...
یا علی

سلامممنون
بله متاسفانه درسته اونا بهش هيچ محبتي نكردن حتي خريدن جوراب اما هميشه بهش محبت زباني ميكنن هر پنج دقيقه بهش زنگ ميزنن و الكي ميگن نگرانتيم اي واي فلان نكن. منم ناراحت ميشم كه چرا به من زنگ نميزنن مثلا تو پشت فرماني. منم محبت عملي بهش ميكنم وواقعا بهش احترام ميارم و متاسفانه مخصوصا وقتي ناراحت ميشم خيلي سكوت ميكنم و خودم و ازش دور ميكنم و ايجاد فاصله ميشه. شما درست ميگين اما واقعا اونا هم خيلي غير منطقي و بي آبرو هستن كه محبت واسشون تاثيري نداه و حريم شخصي رو به هيچ وجه متوجه نميشن.
بله اگه امكان داره بفرمايين

شوهرم كلا ذاتش اينه كه بهش بگي ولي خودش ته دلش خوشش نمياد با اينكه تاثر گذاره اما بدش ميادمنم متوجه شدم ولي دروغش ديگه بيش از اندازه شده منم هركاري ميكنم باهام راحت باشه اما خودش نميخواد يه موضوعي و همه خونوادش ميدونن الا من ميگه نميخوام دلتو بشكنم ميخوام همه رو به نحوي نگه دارم سياستم اينه
واسه چهارشنبه وقت گرفتم دعا كنين بتونيم بريم

سلام
ای کاش قبل از اینکه دو نفری برین مشاوره شما اول می رفتید و شرایط اخلاقی شوهرتونو واسه مشاور می گفتید.
چون تو جلسه دو نفره یه کمی سخت میشه مشاور برسه به اصل مطلب و روش کار کنه.
خانواده شوهرتون خیلی روش کار کردند که با شما اینجوری باشه.
کافیه یه جوری بهش بفهمونین که از اون عروسها نیستین که بخواد به شوهر و خونوادش بعدا بی احترامی کنه یا آزاری برسونه.
اونا چشم نزدیک بودن پسرشون به زنشو ندارند. من تعجب میکنم این جور آدما که اینقدر حساسند اصلا چرا برای پسرشون زن میگیرند.
خب حالا هنر شماست که نظر شوهرتونو نسبت به خونوادش که احساسات نامطلوب دارن و خودتون که قصد و غرضی ندارین رو عوض کنید.
و اینو خاطر جمع باشید تا وقتی شوهرتون به اون سطح فهم نرسه که بتونه بین زنها مدیریت و توازن ایجاد کنه زندگی باهاش همینه!
نمی دونم منظورمو می فهمید یا نه...
راستی پست قبلی منو خوب مطالعه نکردید معلومه...

من پست قبلی شما رو خوندم.
پیش مشاور قبلا خودم رفتم که خود مشاور پیشنهاد داد شوهرمم بیارم. تقصیر من اینه که ساده هستم و فکر میکردم همه مثل خانواده ی خودمم مگه میشه کسی بده پسرشوو بخواد شک داشتم اما یقین نه.
الان روابطمون خیلی خوبه و میگه به خاطر تو هرکاری میکنم و حتی پیش مشاورم هرچقدر باشه میریم. همینم منو نگران میکنه من خیلی بهش محبت میکنم تا باهام راحت باشه ولی میترسم یعنی دقیقا نمیدونم منه واقعی همسرم چیه حس میکنم داره نقش بازی میکنه باهاش خوب حرف میزنم و محبت میکنم اونم دقیقا مثله خودمه اخم نمیکنه بیشتر تر محبت میکنه اما اگه خدایی نکرده خدایی نکرده ازش ناراحت بشم که پیش میاد و منم حق دارم نه میتونم اخم کنم نه میتونم بهش بگم اصلا حق عصبانی شدن ندارم باید با تمام توان و مهربونی با ذکر مثال بهش بگم. شوهرم وقتی عصبانی بشه همه ی پل ها ی پشت سرشو خراب میکنه و هیچ راهی و نقطه ی مثبتی و باقی نمیذاره انگار یه فاسق یا خود یزید لعنة الله هست دقیقا مثل خودش.اما اصلا آدم عصبی نیست خیلی خونسرده و خشمشو کنترل میکنه. مثلا مواقع حساس بلده چطور خودش و مدیریت کنه . انگار بهش بال و پر ندادن که خودشو شکوفا بکنه اما ذاتابلده. سی سالش بود که ازدواج کرد منم 22. با اینکه خیلی معتقد هست اما زمان ناراحتیش ( که بسته به ناراحتی من هست یا چیزایی که بهش تلقین کردن مثلا من نباید شوهرم اومد خونه با خاله ام حرف بزنم. چون نه خواهر دارم نه دختر خاله ای نه دختر دایی و نه .. میمونه خاله ام یا با دوستم که خواهر شوهرم باهاشون دانشگاه دعوا کرده بودن قطع رابطه کنم و کلا هرقوانینی که خونوادش میگن) هرکار بدی میکنه تازه توقع داره من ازشون کلا معذرت خواهی کنم حتی به خاطر اینکه منو سرجام بنشونه حاضره طلاقم بگیره یا منو بکشه یا حتی اسید بپاشه یا زن بگیره یا یک سال قهر کنه. اصلا به خودش و زندگیش ارزش قایل نیست. من الانم که روابطمون خوبه بازم نگرانشم حس میکنم الانم بهش میگن چیکار کن چیکار نکن.
مثلا میخوایم بریم فلان جا قطعی نمیگه میرم یا نه میگه ببینم چی میشه بعد میره به پدر مادرش میگه اگه اونا اجازه بدن و بگن باهم خوش باشین بگین بخندین که دقیقا خوش میشه و میگه میخنده اما اگه اونا نگن برین خوش باشین یا چیزی نگن به منم نمیتونه بگه نمیریم به زور میاد و انقدر خودشو میگیره که زهرمارم میکنه.
نمیدونم هرکاری از دستم برمیاد میکنم اما حس امنیت و نمیکنم اگه من اخم کنم هرکاری کردم از بین میره.
اول خدا
بعد دعای شما و مشاور ایشالا مشکل همه حل میشه مال منم به زودی
فکر کنم دیگه چیزی نمونده که نگفته باشم
خواهشا هرکسی اگه تجربه ای داره یا میتونه کمکم کنه حس میکنم هر روز باید مشاوره بگیرم چون گاها حس میکنم نمیتونم یا نمیشه

سلام
می دونین به نظر من مشکل اصلی شوهر شما چیه؟
کاملا معلومه که آدم ساده ایه . این دیکته کردن ها , این خشم ها , این خودشو گرفتن ها , این وارد کردن خونواده تو مسائل خودش و زنش , همش از سر سادگی و نپخته بودنه.
تو دلش چیزی نیست.
اینقدر ساده و بی تجربه تشریف داره که نمی تونه درک کنه این زن و زندگی رو به راهش چقدر ارزش داره.
به خاطر همین قدرشو نمی دونه و با احساسی رفتار کردن داره همه چیزو از دست میده!!!
اگه قدر شمارو میدونست یه کمی سلیقه به خرج میداد و با فکر کردن به خودش ، یکی یکی اخلاقای بد ژنتیکی شو اصلاح میکرد.
خود منم قبلا مثل شوهر شما بودم اما الان که سنم بالا رفته و تو جامعه بعضی خانومای بد صفت رو دیدم قدر یه زن خانوم که خدا شاید بهم در آینده بده رو می فهمم. خودمو اصلاح کردم فقط به نیت اینکه مبادا اونی که نیست ازم برنجه!
امیدوارم خدا یه کاری بکنه قدر زندگی و زنشو بدونه و عاقل بشه.
اگه مشاور چیز خوبی گفت لطفا به منم بگین.
پیروز باشید

سلام
حوبه که شما هنوز ازدواج نکرده به این اشتباهتون پی بردین ایشالا که زندگی خوبی داشته باشین.
ما دیروز رفتیم مشاور البته فقط اون حرف زد و تا من مشکل اصلی رو پیش کشیدم وقت تموم شد و موند به جلسه ی بعد.
دیروز گفتم که هرچی میخوای به مشاور بگو ایرادایی که گرفت اکثرش حرفای خودش نبودن خودشم اعتقاد نداره مشاورم گفت مشکل اسسی شما اینه؟ یه سری چیزایی که منم باهاش مشکلی نداشتم همیشه هم میگفتم بازم گفت که من گفته بودم این ایرادو دارم.
مشاور بهش گفت ایده آلیست هست و.اما مشکلیچندانی باهم نداریم شخصیت خوب و بالایی داره. منم همینطور هیچکدوم احساساتی نیستیم. فقط اون دوست داره حرف خودش باشه و هر دو به هم زور میگیم و مغرور میشیم.
بعد مشاور باهم کلی حرف زدیم و بلاخره مشکلات اساسی رو علی رغم تعصب زیادش قبول کرد. و مشکل اصلی منم تند حرف زدنم باهاش بود. ازم خواست با بد رفتاری خانوادش بسازم و اونا میخواس من مثل خونوادش باشم و گربه رو دم حجله بکشن و ... اما پشت سر من ازم دفاع میکنه. یعنی طوری زیرکانه از زیر بعضی چیزا که هرچی میشه به اونا میگه و دخالتاشون زیاده در رفت.

همینطوری مرتب برید پیش مشاور خیلی چیزا حل میشه. به فکر پولش نباشید.
اون جلسه فرصتیه واسه جفتتون که منطقی تر شرایط رو ببینید.
اگه پی به اشتباهش ببره حتما فوری اصلاحش میکنه و خونوادشم کاری نمی تونن بکنن.
موفق باشید

سلام
حوبه که شما هنوز ازدواج نکرده به این اشتباهتون پی بردین ایشالا که زندگی خوبی داشته باشین.
ما دیروز رفتیم مشاور البته فقط اون حرف زد و تا من مشکل اصلی رو پیش کشیدم وقت تموم شد و موند به جلسه ی بعد.
دیروز گفتم که هرچی میخوای به مشاور بگو ایرادایی که گرفت اکثرش حرفای خودش نبودن خودشم اعتقاد نداره مشاورم گفت مشکل اسسی شما اینه؟ یه سری چیزایی که منم باهاش مشکلی نداشتم همیشه هم میگفتم بازم گفت که من گفته بودم این ایرادو دارم.
مشاور بهش گفت ایده آلیست هست و.اما مشکلیچندانی باهم نداریم شخصیت خوب و بالایی داره. منم همینطور هیچکدوم احساساتی نیستیم. فقط اون دوست داره حرف خودش باشه و هر دو به هم زور میگیم و مغرور میشیم.
بعد مشاور باهم کلی حرف زدیم و بلاخره مشکلات اساسی رو علی رغم تعصب زیادش قبول کرد. و مشکل اصلی منم تند حرف زدنم باهاش بود. ازم خواست با بد رفتاری خانوادش بسازم و اونا میخواس من مثل خونوادش باشم و گربه رو دم حجله بکشن و ... اما پشت سر من ازم دفاع میکنه. یعنی طوری زیرکانه از زیر بعضی چیزا که هرچی میشه به اونا میگه و دخالتاشون زیاده در رفت.

کاش خبرشو میدادید که مشکلتون حلش به کجا رسید؟

الان رابطه مون باهم دیگه نه خانوادش خیلی خوبه هیچ مشکلی باهم نداریم و میریم میگردیم سعی میکنیم احترام همو نگهداریم.
فقط بازم مشکل حمایت نکردنش از من و دخالت خانوادش و اخلاق زشتشون باقی مونده که بدتر هم شدن. اما با این حال هرکاری میگن میکنم سعی میکنم زمان کمتری برم خونشون. دخالتشون و یاد دانشون به همسرم به ظاهر خ کمتر شده اما نمیدونم شوهرم بازم هرچی میشه میره میگه بهشون یا نه خسته شده. به هرحال جو خانوادش که هرگز تغییر نمیکنه مگر عروس دیگه بیاد.
بازم مشاور میریم تا این مشکلو حل کنیم
دعا کنین

با سلام و احترام به کرشناس و کاربران محترم
من دو ساله که ازدواج کردم و قبلا هم مشکلم رو اینجاhttp://www.askdin.com/thread37694.html#post492387 بیان کردم. بعد از اون واقعه بنا به راهنمایی کارشناس و دوستان به مشاوره رفتیم و چندین جلسه صرف کردیم و مشاوره گفتن مشکلی برای ازدواج وجود نداره. اما این به خاطر رفتار دو رو و متظاهر همسرم بود و من هرچه تلاش کردم نتونستم بعضی صفاتش و ثابت کنم چون الان هم خوب نمی شناسمش. ما الان 5 ماهه که ازدواج کردیم و سر خونه زندگیمون رفتیم اما یکی دو ماه آزمایشی زندگی کردیم که تو این مدت هیچ مشکلی نداشتیم و فقط سر یک مشکل کوچیک اختلاف پیدا کردیم و مثل همیشه ایشون ساکشو برداشت و پیش پدرش رفت و هرچیزی که بلد بود و بلد نبود داستان سرایی کرد و به پدر و برادرش گفت و اونا هم زنگ و ... مثل همیشه.
میخوام بدونم ایشون چه نوع شخصیتی دارن: مثلا در مواقع عادی خیلی آروم و منطقی هست و کوچکترین بی ادبی نمی کنه. اما یهو اگه با من دعوا کرده باشه با یکی از فامیل های من که شاید یک بار بیشتر ندیدتش و تو اون یکبار هم خونشون بوده و خوبی و احترام دیده به شدت بد و بی ادبانه برخورد می کنه و از الفاظی استفاده می کنه که واقعا شرم دارم بگم . این در حالیه که اون فامیل من خانم هست و اونم شوهرمه.
وقتی به پدر و مادرش بدگویی یا تعریف میکنه هیچ کدومشون درست نیستن و خودشم اینو میدونه اما دست آخر خودشم باورش میشه.
روز عروسیمون علی رغم اینکه خیلی محبت آمیز رفتار کرد چند ساعت که رفت پیش خانوادش بدون اینکه من چیزی بدونم و دعوایی بین ما بشه جلو خانوادش حرف های نامربوطی بهم زد و حتی سعی کرد مهمون های خانواده ما رو از خونه مشترکمون بیرون کنه. و باعث شد حدود یک ماه قهر کنیم و بعد ماشینشو فروخت و شکایت تمکین داد. با این که می دونست ما تا به حال چنین جاهایی نرفتیم.
هر وقت من احساس میکنم خانوادش از چیزی ناراحتن و می خوام برطرف کنم و از ناراحتی درشون بیارم یا من و قانع می کنه که تو خیلی حساسی ( در حالیکه بعدا حرف من ثابت میشه) یا میگه به کسی رفتار های ما و تو مربوط نیست.
وقتی از چیزی ناراحتم نمیاد با حرف زدن حلش کنیم بلکه با قهر و زور و سکوت یا گفتن به خانوادش سعی می کنه حل بشه.
با اینکه خیلی ترسو هست اما جرات انجام کارهایی رو داره که واقعا نشون میده چقدر بی حیا و واقعا بی شرمه.
اصلا خوبی و محبت تاثیر نمی ذاره روش. مثلا هرچی از لحاظ مالی و جانی خودم و خونوادم بهش و خونوادش محبت کردیم و انکار میکنه و طلبکار هست و توهین هم میکنه.
بسیار دروغگو هست و خیلی تو این کار ماهره. اما برای بدست آوردن اعتماد من هرگز تلاش نکرده. و من بهش کاملا بی اعتمادم.
هر روز به مادرش زنگ میزنه و پدرشو میبینه و به کوچک ترین دستورات خانوادش عمل می کنه و با اینکه فرزند بزرگ خانوادست اما همه بهش زور میگن و خیلی زود باوره. اما خیلی لجبازه.
همیشه تهدید به طلاق میکنه و تا من میگم بریم برای طلاق قبول نمیکنه.
این چه جور آدمیه واقعا چطور فکر میکنه؟
آیا برای من و زندگی مشترکش علاقه نداره؟ آیا از این همه کارهای خاله زنکی و حرفای بی پایه و جزئی اینقدر دعوا و قهر میکنه خسته نمیشه؟ آیا خسته نمیشه انقدر سعی داره رضایت خانوادشو جلب کنه و براش تعیین تکلیف می کنن؟ دوست نداره از زندگی لذت ببره.
در ضمن ما تماسی که باعث ازدواج بشه نداشتیم.
من چکار کنم؟
ببخشید سرتونو درد میارم اما تو این مدت واقعا علاقه و اعتمادمو از دست دادم اما زندگیمو دوست دارم. از خدا میخوام کمکم کنه و راه درست و نشونم بده.
خواب های عجیبی هم تو این مدت دیدم و میبینم و تعبیرشونو نمیفهمم.
ممنونم اگه کسی تجربه ای داره که بتونه کمکم کنه

با سلام و احترام به کرشناس و کاربران محترم
من دو ساله که ازدواج کردم و قبلا هم مشکلم رو اینجاhttp://www.askdin.com/thread37694.html#post492387 بیان کردم. بعد از اون واقعه بنا به راهنمایی کارشناس و دوستان به مشاوره رفتیم و چندین جلسه صرف کردیم و مشاوره گفتن مشکلی برای ازدواج وجود نداره. اما این به خاطر رفتار دو رو و متظاهر همسرم بود و من هرچه تلاش کردم نتونستم بعضی صفاتش و ثابت کنم چون الان هم خوب نمی شناسمش. ما الان 5 ماهه که ازدواج کردیم و سر خونه زندگیمون رفتیم اما یکی دو ماه آزمایشی زندگی کردیم که تو این مدت هیچ مشکلی نداشتیم و فقط سر یک مشکل کوچیک اختلاف پیدا کردیم و مثل همیشه ایشون ساکشو برداشت و پیش پدرش رفت و هرچیزی که بلد بود و بلد نبود داستان سرایی کرد و به پدر و برادرش گفت و اونا هم زنگ و ... مثل همیشه.
میخوام بدونم ایشون چه نوع شخصیتی دارن: مثلا در مواقع عادی خیلی آروم و منطقی هست و کوچکترین بی ادبی نمی کنه. اما یهو اگه با من دعوا کرده باشه با یکی از فامیل های من که شاید یک بار بیشتر ندیدتش و تو اون یکبار هم خونشون بوده و خوبی و احترام دیده به شدت بد و بی ادبانه برخورد می کنه و از الفاظی استفاده می کنه که واقعا شرم دارم بگم . این در حالیه که اون فامیل من خانم هست و اونم شوهرمه.
وقتی به پدر و مادرش بدگویی یا تعریف میکنه هیچ کدومشون درست نیستن و خودشم اینو میدونه اما دست آخر خودشم باورش میشه.
روز عروسیمون علی رغم اینکه خیلی محبت آمیز رفتار کرد چند ساعت که رفت پیش خانوادش بدون اینکه من چیزی بدونم و دعوایی بین ما بشه جلو خانوادش حرف های نامربوطی بهم زد و حتی سعی کرد مهمون های خانواده ما رو از خونه مشترکمون بیرون کنه. و باعث شد حدود یک ماه قهر کنیم و بعد ماشینشو فروخت و شکایت تمکین داد. با این که می دونست ما تا به حال چنین جاهایی نرفتیم.
هر وقت من احساس میکنم خانوادش از چیزی ناراحتن و می خوام برطرف کنم و از ناراحتی درشون بیارم یا من و قانع می کنه که تو خیلی حساسی ( در حالیکه بعدا حرف من ثابت میشه) یا میگه به کسی رفتار های ما و تو مربوط نیست.
وقتی از چیزی ناراحتم نمیاد با حرف زدن حلش کنیم بلکه با قهر و زور و سکوت یا گفتن به خانوادش سعی می کنه حل بشه.
با اینکه خیلی ترسو هست اما جرات انجام کارهایی رو داره که واقعا نشون میده چقدر بی حیا و واقعا بی شرمه.
اصلا خوبی و محبت تاثیر نمی ذاره روش. مثلا هرچی از لحاظ مالی و جانی خودم و خونوادم بهش و خونوادش محبت کردیم و انکار میکنه و طلبکار هست و توهین هم میکنه.
بسیار دروغگو هست و خیلی تو این کار ماهره. اما برای بدست آوردن اعتماد من هرگز تلاش نکرده. و من بهش کاملا بی اعتمادم.
هر روز به مادرش زنگ میزنه و پدرشو میبینه و به کوچک ترین دستورات خانوادش عمل می کنه و با اینکه فرزند بزرگ خانوادست اما همه بهش زور میگن و خیلی زود باوره. اما خیلی لجبازه.
همیشه تهدید به طلاق میکنه و تا من میگم بریم برای طلاق قبول نمیکنه.
این چه جور آدمیه واقعا چطور فکر میکنه؟
آیا برای من و زندگی مشترکش علاقه نداره؟ آیا از این همه کارهای خاله زنکی و حرفای بی پایه و جزئی اینقدر دعوا و قهر میکنه خسته نمیشه؟ آیا خسته نمیشه انقدر سعی داره رضایت خانوادشو جلب کنه و براش تعیین تکلیف می کنن؟ دوست نداره از زندگی لذت ببره.
در ضمن ما تماسی که باعث ازدواج بشه نداشتیم.
من چکار کنم؟
ببخشید سرتونو درد میارم اما تو این مدت واقعا علاقه و اعتمادمو از دست دادم اما زندگیمو دوست دارم. از خدا میخوام کمکم کنه و راه درست و نشونم بده.
خواب های عجیبی هم تو این مدت دیدم و میبینم و تعبیرشونو نمیفهمم.
ممنونم اگه کسی تجربه ای داره که بتونه کمکم کنه


بسمه تعالی
با سلام و عرض تحیت
اینکه به مطالب قبلی توجه نمودید جای تشکر دارد، اما اگر دقت کردهباشید بنده در پاسخ قبلی عرض کردم مادامی که وضعیت تغییر نکرده باشد، ازدواج بهصلاح نیست! مراجعه حضوری شما به مشاور اقدامی مثبت است، اما با توجه به توصیفی کهشما از همسرتان دارید، عدم تشخیص روانشناس جای سوال و تعجب دارد. به تعبیری یکروانشناس با تجربه طی چند جلسه خود به خود متوجه موضوع خواهد شد حتی اگر فرد ظاهرسازی کند!

به هر حال تشخیص گذاری دقیق مستلزم مصاحبه و آزمون از ایشسان است امابه صورت کلی می توان گفت؛ در صورتی که خشم و پرخاشگری صفت ثابتی باشد بر حسب شدت وفراوانی آن، یا فرد دچار اضطراب و افسردگی است ( میزان پرخاشگری بالا است اما آسیببه خود بارز نیست)، یا فرد دچار افسردگی دوقطبی است ( در یک دوره منیک و شیدا استیعنی خیلی پرانرژِی و شاد و دوره دیگر افسرده و...) و یا اینکه از اختلال شخصیتمرزی رنج می برد ( رفتار فرد قابل پیش بینی نیست، پرخاشگری شدید و زمینه آسیب بهخود بالا....)
بنابراین با لحاظ این نکته مراجعه حضوری و تخصصی طی جلسات متعدد،ضرورت دارد.
در پناه خداوند منان


بسمه تعالی
با سلام و عرض تحیت
اینکه به مطالب قبلی توجه نمودید جای تشکر دارد، اما اگر دقت کردهباشید بنده در پاسخ قبلی عرض کردم مادامی که وضعیت تغییر نکرده باشد، ازدواج بهصلاح نیست! مراجعه حضوری شما به مشاور اقدامی مثبت است، اما با توجه به توصیفی کهشما از همسرتان دارید، عدم تشخیص روانشناس جای سوال و تعجب دارد. به تعبیری یکروانشناس با تجربه طی چند جلسه خود به خود متوجه موضوع خواهد شد حتی اگر فرد ظاهرسازی کند!

به هر حال تشخیص گذاری دقیق مستلزم مصاحبه و آزمون از ایشسان است امابه صورت کلی می توان گفت؛ در صورتی که خشم و پرخاشگری صفت ثابتی باشد بر حسب شدت وفراوانی آن، یا فرد دچار اضطراب و افسردگی است ( میزان پرخاشگری بالا است اما آسیببه خود بارز نیست)، یا فرد دچار افسردگی دوقطبی است ( در یک دوره منیک و شیدا استیعنی خیلی پرانرژِی و شاد و دوره دیگر افسرده و...) و یا اینکه از اختلال شخصیتمرزی رنج می برد ( رفتار فرد قابل پیش بینی نیست، پرخاشگری شدید و زمینه آسیب بهخود بالا....)
بنابراین با لحاظ این نکته مراجعه حضوری و تخصصی طی جلسات متعدد،ضرورت دارد.
در پناه خداوند منان


با سلام و تشکر
نه اینکه روانشناس متوجه نشه من خودم هم مقصر بودم مثلا وقتی که به مشاور رفتیم تقریبا آشتی کرده بودیم بنابراین وقتی که مشاور ازمون خواست که خصوصیات همدیگر رو بنویسیم من نخواستم دوباره درگیری پیش بیاد و دروغگو بودنش رو نگفتم. مشاور هم خیلی ایراددها بهش گرفت اما زیاد دوام نداشت. مخصوصا که مشاور گفت این جور چیزها اینجا عادیه و تو باید هنر این و داشته باشی که بتونی خانواده همسرتو به سمت خودت جذب کنی. و خودشو مثال زد که خواهرشوهرش غذاشو می پزه.
من خودم خیلی به مشاور رفتم و الان تو موقعیتی هستم که دیگه نمی تونم باهاش تماسی داشته باشم ( پروندمون در حال اجراست). شوهر من حس می کنم تخیلی هم هست مثلا میگفت رفتیم پیش مشاور برگشتنی مشاور به من گفت خدا به دادت برسه ( که دروغ می گفت).
همیشه در مورد زندگیم باهاش مردد بودم واقعا از زندگی باهاش مگر دعواها لذت بردم ولی این لذت ها دلیل نمی شد بهش اعتماد کنم چون تو این چند مدت هر کاری که با ذهن من خطور نمیکنه رو کرده. بد تر از خودش خانوادش هستن که همیشه باعث مشکل می شن. دو دل و مردد هستم. باید تصمیم بگیرم . خواهشا کمکم کنید.

مشکل من چند تاست عدم اعتماد به همسرم در زمان هایی که باهم در حالت آشتی هستیم و همیشه دو دل و مردد بودن.
افسرده شدن وقتی که باهاش قهرم و نتونستن یک تصمیم قاطع گرفتن .
اینکه هیچ وقت مشکلاتمون حل نشده بلکه من مجبور به سکوت شدم. همسرم هم تا به حال از خود من یا خانوادم ایراد جدی نگرفته و وقت دعوا دروغ میگه و میگه ازت بدم میاد. آیا واقعا از من متنفره و به همین خاطر اختلاف داریم. درحالیکه همیشه میگه تو از نظر ظاهری خیلی بهتری و من خیلی زشتم. ( البته اخیرا ده کیلو به خاطر استرس لاغر شدم)
و خواب هام هست. من روز عقدمون خواب بدی دیم. و بعد از اون مدام میدیم که اول تو یه باغی هستیم وآب زلال اما بعدا از اون باغ میام بیرون و تو دستام چوب های خشکه یا شوهرم و میدیدم که صورت و موهاش پر از مو شده و به من میگه من شوهر توام و تو هم مجبوری باهام زندگی کنی. یا شوهرم و به شکل یه مرد میانسال زشت میدیم که خیلی ازش بدم میاد و از دستش فرار می کردم. یا میدیدم تو خونمون رفتیم و من یه دفه دیدم شوهرم عوض شده و اونی که من میشناختمش نیست و کفش هامو پوشیدم و از خونه فرار کردم. یا اینکه بیشتر می دیدم عروسیمه و همه آماده میشن اما من نمیتونم آرایشگاه و پیدا کنم و هرچقدر داد میزنم کسی توجه نمی کنه یا میرسم به کلاس درسی که مردهای ریش بلند نشستن ازم سوال می کنن. و مشابه
من قبل از ازدواج خودم استخاره کردم و بد اومد بعد خانوادم بدون توجه به حرف من استخاره گرفتن خیلی خوب اومد و ازدواج کردیم. آیا این مشکلات به خاطر اینه که من به استخاره عمل نکردم.
دو ماه پیش هم استخاره کردم برای طلاق بد اومد.

سلام دوست عزیز
من خوب متوجه نشدم یعنی شما ازدواج کردید؟

سلام دوست عزیز
من خوب متوجه نشدم یعنی شما ازدواج کردید؟

بله ما یه سال و نیم بود نامزد یودیم. و پنج ماهه که عروسی کردیم و رفتیم سر خونه زندگیمون ولی رابطه ی ... نداشتیم.

بله ما یه سال و نیم بود نامزد یودیم. و پنج ماهه که عروسی کردیم و رفتیم سر خونه زندگیمون ولی رابطه ی ... نداشتیم.

یکی از آشنایان من مشکلی مشابه شما داشت والان دو فرزند داره ادامه زندگی براش مشکله اما مجبوره به خاطر بچه هاش صبر کنه
اولین صفحه تاپیک رو که خوندم می خواستم بنویسم که ازدواج رو تا حل شدن مشکلتان به تاخیر بیندازید اما در آخرین صفحه دیدم که زیر یک سقف رفتید
لااقل بچه دار شدن رو به تاخیر بندازید
البته حالا که ازدواج کردین سعی کنید ایشون رو شیفته ی خودتون بکنید
اگر به غذا اهمیت می دهد غذای خوب
اگر به ظاهرتان اهمیت می دهد لباس خوب
اگر به پول اهمیت می دهد صرفه جویی
شاید راه حل مشکل شما این باشد که جای مادرش را بگیرید وبه خودتان وابسته کنید

بیماری هایی روکه آقای امیدوار فرمودن و علایمش و دیدم فکر نکنم دارای این بیماری ها باشن ولی این و هم می دونم که شخصیت شوهرمو نمیشناسم چون کمتر به میل و علاقه ی خودش رفتار می کنه.
خانم بنت الحسین همه ی اون کارهایی که گفتین و انجام دادم جالبه تو دادگاه می گفت من هیچ کدوم از این کارها رو نمی کنم و ایرادش به من این بود. جالب تر اینکه خونوادش که می اومدن خونمون همه جا تعریف دست پخت منو می کردن اما الان می گن یه بارم غذا نپخته. اصلا محبت بهش اثر نمی کنه.
دارم حس می کنم تعادل خودمو از دست دادم و می دم.

چرا کسی تو این تاپیک شرکت نمیکنه؟:Ghamgin::Ghamgin:

چرا کسی تو این تاپیک شرکت نمیکنه؟:Ghamgin::Ghamgin:

سلام
راستش من پست اولتون رو خوندم منتها چون هیچ تجربه ای نداشتم و راهکاری به ذهنم نرسید چیزی نگفتم
ان شاالله که به امید خدا مشکلتون حل بشه فقط براتون دعا میکنم هرچند قابل نیستم

ولی من موقعیت های خیلی بهتری داشتم و پولدارتر بودند اما فقط به خاطر مومن بودنشون خانوادم قبول کردن گفتن آدم مومن هرچقدرم بد باشه ظلم نمیکنه. پولدارم نیستن .اینا مذهبی و هیئتی هستن همه تعریف دینشون میکردن...اما همشون ظاهری بودن و دورویی... شوهرم کاملا دو رو و ظاهر سازه حتی جلوی خانواده خودم طوری رفتار میکنه که من متهم بشم اما خوب خودشو نشون داد.

ههههههههههههههههههههههههعی
بدترین دردی که یه مومن می تونه داشته باشه، دیدن اینطور آدم هاییه

سلام. می تونید 5 تا از صفات بد شوهرتون که بیشتر از همه اذیتتون میکنه رو خلاصه لیست کنید؟
راستش من دقیق متوجه نشدم اصل مشکل چیه؟

سلام ممنونم از توجهتون
حق دارین خود منم که به پست های قبلی رفتم گیج شده. چون الان دیدگهم تغییر کرده نسبت به قبل ون مال قبل از ازدواج بود.
دوستان پست تازه رو بخونین نرین به صفحات قبل ( کاش این موضوع رو دوباره اینجا مطرح نمی کردن).
اخلاق های بد شوهر من:
ساده بودنش
به حرف خانواده ی خودش گوش دادنش
نگفتن حرف هاش و مشکلاتی که خانوادش با من دارن و پشت سر من غیبت می کنن و مشکل خودش با صراحت به خودم ( همیشه پرخاش و دعوا می کنه)
در مواقع دعوا تبدیل شدنش به ابن ملجم و یزید طوری که هر کارییی که بتونه انجام میده با شدت! ( مثلا تعویض قفل خونمونٰ، بی احترامی به من و خونوادم در مقابل خونوادش، کتک کاری ( که این مورد قانونا حل شدظاهرا) شکست وسیله ( این مورد هم قانونا ظاهرا حل شده) قهر به مدت یکی دو ماه، معذرت خواهی نکردن، بدترین دروغ ها و حتی حرف های پنهانیمونو به همه گفتن، فحش و اظهار نفرتش به من در مقابل خانوادش،بی ارزش جلوه دادن خوبی ها و لطف ها ی خودم و خونوادم و توهین به پدرم و مادرم وقتی پیش پدر یا مادرشه)
دروغ گو بودنش طوری که نمی فهمم چیکار می کنه چی شده کجا میره و کجا میاد ( البته از لحاظ پاک بودنش بهش اعتماد دارم اما از نیت های بد خانوادش مطمئنم)
بدون اینکه مشکلی داشته باشیم شکایت دادن به شورای حل اختلاف و فروختن ماشینش بلافاصله اونم فردای روز عروسیمون که مثلا من عروس بودم.
همیشه در صحنه بودن پدرش و مادرش و خواهرش و برادرش و تصمیم گرفتنشون به جای من و شوهرم و دست به سینه بودن شوهرم در مقابل اونها. تا به حال نذاشتن مشکلاتمون که در اصل به خاطر اونا به وجود آمده خودمون حل کنیم ( شاید گاهی نیاز داره من تند برخورد کنم) اونا همیشه تا یه چیزی میشه فورا من و محکوم می کنن زنگ میزنن به پدرم و عموم و هرکی که بتونن به همه میگن ما قهر کردیم آخرشم پدرش مجبور می کنه آشتی کنیم کلا دوستای صمیمی منو هم میشناسه همه چیزم دخالت میکنه. تا چیزی میشد از اول می گفتن با لبخند و دل شاد از هم جدا شین حتی شب عروسیمون ولی بعدا به گردن نمیگیرن. که ما نگفتیم. خسته شدم از بس گفتن طلاق طلاق کلا حرمت زندگیمون از بین رفته برای چی نمی دونم!
بهش اعتماد ندارم و رفتارهاش غیر قابل پیش بینیه.
ظرفیت انتقاد و اصلا نداره.
الان کارمون به دادگاه کشیده از خونش که با کلک بیرون فرستاد قفل خونشو عوض کرد و بعدش اظهارنامه تمکین داد و استرداد طلاجات! چند بارم به وکیلمون زنگ زدن که (پدرش) بیاین با یک مبلغی تموم کنیم. الان باید تصمیم بگیرم

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
راستش من سر میزدم به تایپیکتون اما حقیقتش نمیدونستم چطور صحبت کنم
منم نظرم جدایی قبل از ازدواج بود اما وقتی پست های شما رو میخوندم دیدم شما علاقه مفرط دارین به دروغ گفتن به خودتون
ببخشید میشه این ضرب المثل
نرود میخ اهنین در سنگ
حالا هم شما باید وکیل بگیرین مگه نمیگن عدم تمکین برای یه مدت کوتاه برگردین به اون خونه و دنباله مدارک باشین این قصه از اولش تموم شده بود شما اصرار داشتین ادای یه قهرمان رو در بیارین
اون خانواده بلکل بیمار بوده و هرگز درمان نخواهد شد شاید دیلش نبودن علاقه باشه
اما حالا کار از کار گذشته
بعد از گرفتن وکیل حقوق شما کامل به شما بر نمیگرده اما حداقل دیگه یه چیزی هم دستی بدهکار نمی شید خوب شد حالا که دیگه نمی تونید از پزشکی قانونی نامه بگیرین و شناسنامه عوض کنید
فقط تو رو خدا زانوی غم بغل نگیرید چون خدا با صابرین هستش و مطمئن باشید اگر اون طور که گفتین خوب باشید خدا پاداشش خیلی نزدیکه
هم زمان با شما یکی از دوستان من که عروسی هم کرده بود دچار مشکل شما شد خیلی تلاش کردیم درست بشه نشد
پس جدا شد
اما چون تمام تلاشش رو کرده بود
خداوند کسی رو سر راهش قرار داد که هزار مرتبه از همسر سابقش بهتر بود الان هم با هم عقد کردن و جالب این جاست همسرش پسریه از یه خانواده مذهبی و متدین که اصلا با عقل بودنش کنار دوست ما جور در نمیاد اما گاهی معجز به همین سادگی رخ میده
ترس شما از طلاق که واقعا هم ترسناکه باعث شد حالا به این جا برسید
کمی به خودتون بیاید شما چه بخواین و چه نخواین باید از یه برحه زندگیتون عبور کنید

ممنونم که صریح میگین چون دیگه مثل سابق از طلاق نمی ترسم.
دوتا مساله هم هست که نگفتم. یکی ازدواج برادرم با خواهرشوهرم که اونا چنین انتظاری داشتن که نشد.
دوم که من مهریه ام و اجرا گذاشتم و بعد اونا تمکین دادن و نکته ای که باعث تعجبم شده اینه که اونا میتونستن درخواست تجدید نظر بدن ولی ندادن با اینکه پول براشون مهمه.( دلیل این که مهریه رو اجرا گذاشتم این بود که میخواستن خونه شو بفروشن و بگن از صفر شروع کنین)
چیزی که مانع از طلاقم میشه اینه که شاید دوستش دارم چون بعضی وقتا یاد کارای خوبش می افتم. باور کنین اونایی که از دور ما رو میبینن حس می کنن شوهرم عاشقمه و برام میمیره. ینی چند لحظه ازم دور نمیشد اما وقتای دعوا کلا قهر میکنه و میره همه چیز و میگه و پدرش مساله رو تا بینهایت کشش میده.
و دومین مانع استخاره بود که بد اومد. ولی اگه اکثریت طلاق بگین با دلیل این کار و می کنم. خواهشا خودتونو جای من بذارین وکمک کنین تصمیم درست و بگیرم.

سراسیمه سلام هنگام انتظار سلام هنگام رسیدن سلام
استخاره خوبه
اما چه کسی باید بگیره و در چه مواردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یعنی اگه من استخاره بگیرم که آیا با فرد ی که جنون ادواری داره ازدواج کنم یا نه و بعد خوب بیاد باید این کار رو انجام بدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آخه پس این قدرت اختیار که خدا به نسل بشر داده جاش کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
قدرت تصمیم گیری در شرایط بحرانی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خوب طلاق نگیر ببین من میگم یا
اون کاربر میگه به هیچ دردی نمیخوره
شما چقدر تحمل دارین ببخشید یکی از دلایلی که باعث می شد پست نزارم اینه که شما به دنباله این هستین که تاییدیه بگیرین و طلاق نگیرین اما چه جوری وقتی پرده احترام دریده شد میخواین بازم بسازینش
من هیچ وقت به صراحت نمیگم طلاق اما حقیقت اینه که میشه موند یه هزینه سنگین داره و من با شناختی که از شما و پدرتون پیدا کردم در توان دارین
بمونید و بسازید بچه دار بشین تااز چشم بچه ها هم شما رو بندازن
بمونید بی دلیل گذشت کنید نه برای این که تصور میکنید همسرتون رو دوست دارین بمونید چون جسارت شکستن و از نو ساختن رو ندارید
راستش رو بگم اگر پدر من جای پدر شما بود همون اول طوری یا ادبشون میکرد یا این طناب رو قطع میکرد
قرار نیست کسی به خودش اجازه بده به اسم زندگی مشترک هر کاری دوست داشت انجام بده
خانواده من هم مذهبی هستن و هم متعصب اما محاله اجازه بدن همسرم (البته من مجردم)دست روی من بلند کنه
چون این مرد هنوز بزرگ نشده تصور نمیکنید زمان کتک زدن گذشته باشه
مثلا باد به غب غب می اندازیم که ما مردم با فرهنگی هستیم و زمانه عوض شده

ما باهوشون خیلی مدارا کردیم کلا خانواده من اهل خشونت نیستن و من خودمم همیشه گفتم.
راستش دلیل اینکه می ترسم پشیمون شم میخوام قطعا تصمیم بگیرم.
ولی فکر میکنم شما راست میگین.

بیماری هایی روکه آقای امیدوار فرمودن و علایمش و دیدم فکر نکنم دارای این بیماری ها باشن ولی این و هم می دونم که شخصیت شوهرمو نمیشناسم چون کمتر به میل و علاقه ی خودش رفتار می کنه.
خانم بنت الحسین همه ی اون کارهایی که گفتین و انجام دادم جالبه تو دادگاه می گفت من هیچ کدوم از این کارها رو نمی کنم و ایرادش به من این بود. جالب تر اینکه خونوادش که می اومدن خونمون همه جا تعریف دست پخت منو می کردن اما الان می گن یه بارم غذا نپخته. اصلا محبت بهش اثر نمی کنه.
دارم حس می کنم تعادل خودمو از دست دادم و می دم.
سلام تا حالا همسرتون پیش روانپزشک رفتن؟
البته می دونم که معمولا کسی قبول نمی کنه ایراد از خودش باشه همیشه طرف مقابل رو مقصر می دونه

ولی کاش یکی بیاد بگه ایراد از منه.
بله پیش روانشناس رفتیم و روانپزشک گفتن نه اون مشکل داره و نه من فقط گفتن به خانوادش وابسته هست و دخالت خانوادش اونم قبول کرد یکم نسبت به قبل بهتر شد. من حس می کنم اون علاقه ای به زندگی با من نداره.

طلاق هم مشکلات خاص خودشوداره نمیدونم بعدش خانوادم چجوری میشن ..خودمم حال و روز خوشی ندارم

سلام

اول اینکه انشاءالله و به لطف خدا درست میشه ...

ولی به نظر من اگه از الان تو همین دوران قهر خودشون رو خوب نشون دادند و شما شناخت کاملی ازشون پیدا کردید و به این نتیجه رسیدید که حل شدنی نیست( که انشاءالله اینطور نباشه) و

طلاق بهترین راهه اقدام کنید و مطمئن باشید رفتار خانواده با شما تغییری با قبل نمیکنه و شکر خدا رو به جا بیارید به خاطر اینکه قبل از اینکه برید سر خونه زندگیتون این اتفاقات باعث شد تا به خوبی بفهمید چه شخصیتی دارن چون اونطوری مشکلات چند برار میشد و به گفته ی دوستان مجبور بودید بسوزید و بسازید....

سلام ممنونم از توجهتون
حق دارین خود منم که به پست های قبلی رفتم گیج شده. چون الان دیدگهم تغییر کرده نسبت به قبل ون مال قبل از ازدواج بود.
دوستان پست تازه رو بخونین نرین به صفحات قبل ( کاش این موضوع رو دوباره اینجا مطرح نمی کردن).
اخلاق های بد شوهر من:
ساده بودنش
به حرف خانواده ی خودش گوش دادنش
نگفتن حرف هاش و مشکلاتی که خانوادش با من دارن و پشت سر من غیبت می کنن و مشکل خودش با صراحت به خودم ( همیشه پرخاش و دعوا می کنه)
در مواقع دعوا تبدیل شدنش به ابن ملجم و یزید طوری که هر کارییی که بتونه انجام میده با شدت! ( مثلا تعویض قفل خونمونٰ، بی احترامی به من و خونوادم در مقابل خونوادش، کتک کاری ( که این مورد قانونا حل شدظاهرا) شکست وسیله ( این مورد هم قانونا ظاهرا حل شده) قهر به مدت یکی دو ماه، معذرت خواهی نکردن، بدترین دروغ ها و حتی حرف های پنهانیمونو به همه گفتن، فحش و اظهار نفرتش به من در مقابل خانوادش،بی ارزش جلوه دادن خوبی ها و لطف ها ی خودم و خونوادم و توهین به پدرم و مادرم وقتی پیش پدر یا مادرشه)
دروغ گو بودنش طوری که نمی فهمم چیکار می کنه چی شده کجا میره و کجا میاد ( البته از لحاظ پاک بودنش بهش اعتماد دارم اما از نیت های بد خانوادش مطمئنم)
بدون اینکه مشکلی داشته باشیم شکایت دادن به شورای حل اختلاف و فروختن ماشینش بلافاصله اونم فردای روز عروسیمون که مثلا من عروس بودم.
همیشه در صحنه بودن پدرش و مادرش و خواهرش و برادرش و تصمیم گرفتنشون به جای من و شوهرم و دست به سینه بودن شوهرم در مقابل اونها. تا به حال نذاشتن مشکلاتمون که در اصل به خاطر اونا به وجود آمده خودمون حل کنیم ( شاید گاهی نیاز داره من تند برخورد کنم) اونا همیشه تا یه چیزی میشه فورا من و محکوم می کنن زنگ میزنن به پدرم و عموم و هرکی که بتونن به همه میگن ما قهر کردیم آخرشم پدرش مجبور می کنه آشتی کنیم کلا دوستای صمیمی منو هم میشناسه همه چیزم دخالت میکنه. تا چیزی میشد از اول می گفتن با لبخند و دل شاد از هم جدا شین حتی شب عروسیمون ولی بعدا به گردن نمیگیرن. که ما نگفتیم. خسته شدم از بس گفتن طلاق طلاق کلا حرمت زندگیمون از بین رفته برای چی نمی دونم!
بهش اعتماد ندارم و رفتارهاش غیر قابل پیش بینیه.
ظرفیت انتقاد و اصلا نداره.
الان کارمون به دادگاه کشیده از خونش که با کلک بیرون فرستاد قفل خونشو عوض کرد و بعدش اظهارنامه تمکین داد و استرداد طلاجات! چند بارم به وکیلمون زنگ زدن که (پدرش) بیاین با یک مبلغی تموم کنیم. الان باید تصمیم بگیرم

سلام
شاید باورتون نشه من دقیقا مشابه مشکل شمارو دیدم به همین دلیل حرفاتون واسم خیلی ملموس هستند
اون بنده خدا که مشابه شما بود می گفت ای کاش ازدواج نمیکردیم و می دونم ما با هم زندگی نمیکنم فقط داریم همو تحمل می کنیم
بتظرم جداشید نزارید کار بدتر بشه
شما به شوهرتون بگید یا منو انتخاب کن یا خانوادتو. این تنها راهشه. خانم من خانواده شوهرتونو نمیشناسم، اما اولویت با زن آدمه نه با خانواده

بنده یه چیزی رو متوجه نمیشم
چرا اصرار به ادامه این زندگی دارین ؟؟؟
واقعا متوجه نمیشین که همسرتون و خانوادش دارن هرکاری میکنن تا از دستتون خلاص بشن؟
ببخشید انقد صریح صحبت میکنم
ولی اگه منم جای همسرتون و خانوادش بودم
هرکاری میکردم تا شما طلاق بگیرین و یه نفس راحت بکشم
ناراحت نشین ولی شما انقدر خودتون رو براشون کوچک کردین که رسما هیچ ارزشی واسشون ندارین
خوبی و خوب بودن هم اندازه داره
و قرار نیست عزت نفسمون رو زیر پای کسی له کنیم
خوبی زمانی مفهوم داره که طرف مقابل درک کنه کاری که میکنم لطفه نه وظیفه
نیکی چو از حد بگذرد نادان خیال بد کند
خوب بودن با ذلیل بودن فرق داره
شما خوب بودین و از همه چی گذشتین ؛ درست
ولی خانواده شوهرتون به این نتیجه رسیدن که ارزشتون له شدنه
بخاطر همین به کاراشون ادامه میدن
وقتی این زندگی چیزی جز عذاب واستون نداشته چرا تحمل میکنید؟
اصلا قراره تا کی ادامه بدین؟
تا روزی که بچه هاتونم شاهد بی حرمتی مادر و قهر پدرشون باشن؟؟؟

[HTML]تا روزی که بچه هاتونم شاهد بی حرمتی مادر و قهر پدرشون باشن؟؟؟ [/HTML]
این جمله ی آخرتون و قبول دارم.
چرا همچین فکری میکنین کسی که برای ازدواج و گرفتن مراسم عجله میکردن اونا بودن مجبورمون کردن. باور کنین تا به حال چند بار خواستیم طلاق بگیریم ولی خود اونا نذاشتن. حتی چهار ماه بود نامزد بودیم ما گفتیم هیچی نمیخوایم توافقی طلاق بگیریم اونا کلی دعوا به خاطر این حرف راه انداختن که شما نمیتونین با آبروی مابازی کنین. راستش حالا که باعث شدن پدر من این همه خرج جهیزیه ( گرون قیمت) و خرج عروسی بشه من راحت نمیگذرم. باور کنین تو این مدت دو سه ماهی که اینجام حتی یک بارم پیامک بهش نزدم. تنها چیزی که میگم اینه طلاق هر لحظه میتونه اتفاق بیافته و خودمم الان 80 درصد بهش فکر می کنم ولی نمیخوام پس فردا کسی بیاد بگه تو میتونستی این کار و هم بکنی که نکردی.
در ضمن من کاری نکردم که عزت نفسم کم بشه. همیشه از حقم دفاع کردم و نذاشتم تحقیرم کنن.

سلام

شوهرتون چند سالشه و چقد باهاتون اختلاف سنی داره؟؟
شغلش خوبه؟
یکی یدونس؟
من کاملاً با خوندن پست اولتون متوجه شدم چی میگین.حتماً به خانوادتون نگفتین که شوهرتون شما رو کتک زده نه؟

وستای عزیز شوهر من واقعا که دست بزن نداره فقط یه بار جلوی خانوادش این کار رو کرد اونم یهویی غیر منتظره تا دل اونا خنک شه. دفه ی بعدشو زنگ زدم 110 عوضش در اومد.
شوهر من یکی یدونه نیست بلکه من یکی یدونم.
مهندسه
نه در جریانن. ببینین شوهر من این کارها رو کرده ولی در مقابلش کارهایی هم کرده که بعضیا قبول ندارن اون منو دوست نداشته باشه.
من دلم نمیخواد خانوادش دستور طلاق یا زندگی منو بدن.
ولی خب دیگه زندگی باهاش امکان پذیر نیست.
الان چطوری استرسم و واسه روز طلاق کنترل کنم؟ وقتی بهش فکر میکنم حالم خراب میشه

وستای عزیز شوهر من واقعا که دست بزن نداره فقط یه بار جلوی خانوادش این کار رو کرد اونم یهویی غیر منتظره تا دل اونا خنک شه. دفه ی بعدشو زنگ زدم 110 عوضش در اومد.
شوهر من یکی یدونه نیست بلکه من یکی یدونم.
مهندسه
نه در جریانن. ببینین شوهر من این کارها رو کرده ولی در مقابلش کارهایی هم کرده که بعضیا قبول ندارن اون منو دوست نداشته باشه.
من دلم نمیخواد خانوادش دستور طلاق یا زندگی منو بدن.
ولی خب دیگه زندگی باهاش امکان پذیر نیست.
الان چطوری استرسم و واسه روز طلاق کنترل کنم؟ وقتی بهش فکر میکنم حالم خراب میشه

بله متاسفانه این آدم هیچ وقت نمیتونه عوض بشه.
من مدتی با لنگه ی این آدم زندگی کردم و میدونم که تحملش غیر ممکنه.

خانواده ی شوهر من این جور دعواها و حتی رفتن به دادگاه عادیه واسشون اصلا نمک زندگیه و مرد باید زور بگه این وسط شوهر من خودش دوست داره خوب زندگی کنه چون تحصیل کرده هست ولی گاهی تحت تاثیر حرفای اونا هم هست. کلا این بلاها که سر من آوردن سر مادر شوهرم هم اومده و شاید بدترش. همیشه در حال جنگ و حرف درآوردن هستن میخندی میگن حتما به هدف شومش رسیده نمی خندی میگن حتما از یه حرف ما ناراحت شده یه وسیله میخره پدر شوهرم واسم مادر شوهرم اخم می کنه نمیخره شوهرشو غیبت می کنه اصلا کسی که مادرشو به خواهر شوهرش و مادرش غیبت بد میکنه. اسرار برادرشو به همسایش میگه و ..:khaneh:
اینا واسه منم دیگه داره عادی میشه. مجبورم میکنن منم بیام تو بازیشون مثل خودشون بشم ولی من تغییر نکردم اونا اما چرا

خانم غربت نشین آیا شما وقتی با همسرتون بودین شما رو اذیت می کرد؟
چطوری جدا شدین؟
بعد از جدایی چطور؟

صبرتو ببر بالا...وگرنه اب میشی

گفتنش خیلی قشنگه ولی استرس دست خود آدم نیست که

موضوع قفل شده است