آیا انسان، عشق را انتخاب می کند؟
تبهای اولیه
یه مدتیه این سوال برام بوجود اومده که آیا انسان ها خودشون عشق رو انتخاب می کنن یا عشق فقط حالتیه که دچارش میشیم، مثل بیماری که خودش ما رو درگیر می کنه.
ما حتی در زبان فارسی هم برای عشق از فعل شدن استفاده می کنیم.
در اسلام گفته میشه که تمام رفتار های انسان، انتخاب خود اوست ولی عاشق شدن رو چطور میشه توجیه کرد؟
ممنون میشم که در این باره به صورت روشن توضیح بدید.
با سلام خدمت شما پرسشگر محترم
عشق يكي از هيجان هاي بنيادين بشري است. هر كسي مي تواند با دورن بيني و علم حضوري خود بفهمد كه عاشق است يا نه. اگر چه عشق ها( به فرزند، به برادر، به همسر، به خود، به خدا) آموختني نيستند. ولي بي ترديد صفات شخصيتي عاشق و معشوق، اختلالاتي مانند اضطراب، تناسب، مجاورت، همتايي، و...زمينه ساز پديدايي عشق است. مادر براي عشقش به فرزندش دوره آموزشي نمي بيند ولي شخصيت او، سبك تربيتي والدين او، سلامت روان و جسم او و ارزش هاي ديني و اجتماعي براي نقش مادري و....در بروز و جلوه هاي عاشقانه او اثر گذار است.
ای بی خبر از سوخته و سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی
اريك فروم كتابي دارد به نام هنر عشق ورزيدن. نویسنده در پیشگفتار تأکید میکند که این کتاب دستورالعمل سادهای برای عشق ورزیدن نیست و در خلال کتاب عشق ورزیدن را به عنوان یک هنر معرفی میکند. فروم تلاش میکند که خواننده را متقاعد کند که تمام کوششهای او برای عشق ورزیدن محکوم به شکست است مگر این که با جد برای تکامل همه جانبهٔ شخصیت خود بکوشد تا جایی که به جهتبینی سازندهای برسد.
جبر و اختيار
انسان رفتارهاي مختلفي دارد و همگي در حوزه اختيار انسان نيست. عشق از حوزه اختيار انسان خارج است مانند خميازه. اما مقدمات اختياري مي توانند در پديدايي برخي رفتارهاي غيراختياري موثر باشد خميازه يك رفتار غيراختياري است ولي گاهي مي توانيم با تظاهر به خمياز كشيدن ، خميازه را ايجاد كنيم. جواني كه موقع ازدواج است و در عالم خيال معشوق خيالي ترسيم و مجسم مي كند و روزها به او فكر مي كند بعيد نيست در نگاه اولي به دختري كه همتايي ان تصوير ذهني است دلش هري پايين بريزد
..................
1. هيجان هاي بنيادين عبارتند از : خشم، ترس، اضطراب، شادماني، تعجب، اندوه، انزجار و عشق[1]
نيما قربانى، جزوه كارگاه هوش هيجانى، قم، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى(قدس سره)، 1383.
از نظر من دو نوع عشق وجود داره عشق قبل از ازدواج و عشق بعد از ازدواج.
که من بعد از ازدواج رو درست میدونم.
نظر من اینجوریه که:
در عشق قبل از ازدواج:
پسر و دختر در یه مکان حقیقی یا مجازی مدتی همجوار و روبرو هستن.و این همجواری و روبرو شدن طوریه که مثلا برای پسر، اون دختر از سایر دختران ویژگی متمایزی داره.مثلا بیشتر از بقیه دخترا دیده میشه یا برعکس کمتر از بقیه،لباس یا ظاهر یا اخلاق خاصی داره و خلاصه یه چیزی که بقیه اون رو ندارن و از دیدگاه پسر ویژگی مطلوبیه.با تکراراین همجواری و اون ویژگی پسر کم کم به وجود اون ویژگی متفاوت عادت میکنه و به نوعی وابسته میشه بهش.و اگه روزی اون فرد نباشه جای خالی اون ویژگی حس میشه.
مجموعه اینها رو اسمش میشه عشق قبل از ازدواج. این عشق کم کم شدت میگیره و عواطف و احساسات فرد زیادتر میشه و به اوج میرسه.در این صورت فرد نمیتونه جای خالی اون ویژگی رو در زندگیش تحمل کنه.بنابراین به دختر پیشنهاد ازدواج میده که همیشه در کنارش باشه و اون ویژگی رو ببینه.
عشق بعد از ازدواج:
اینجا پسر یه سری ملاک و معیار برای خودش تعیین کرده که فکر میکنه اگه همسرش این ویژگیها رو داشته باشه میتونن زندگی مشترک موفقی داشته بباشند.بر طبق این ملاکها دنبال مورد مناسب میگرده و میره خواستگاری این موارد. در جلسه خواستگاری فردی رو میبینه که دقیقاً همون ملاکهایی که میخواد رو داره.بنابراین اون رو انتخاب میکنه و منتظر جوابش می مونه که وقتی جواب مثبت داد از همون موقع یه علاقه شروع به شکل گیری میکنه چون پسر با خودش میگه این دختر حاضر شده یک عمر در کنار من زندگی کنه یعنی واقعا منو قبول داره..خخوشم میاد ازش.بعد که آشنایی بیشتر میشه و میرینه اون معیارهایی که در نظر داشت رو دختر در وجودش داره و مطابق اون چیزی که انتظارش رو داشت هست، بیشتر علاقمند میشه و همینجور در زندگی میره جلو تا به یه حداکثر میرسه و در همون حد ثابت می مونه.
اما تفاوتشون از نظر من در دو چیز عمده است که به این علت از نظر من عشق بعد از ازدواج ارجحیت داره:
1- عشق قبل از ازدواج بیشتر در دوری شکل میگیره و با رسیدن به هم فرد اشباع میشه و زود فروکش میکنه.امیکنه.اما عشق بعد از ازدواج در وصال شکل میگیره و وصال ابتدای شروع عشق هست.
2- عشق قبل از ازدواج به دلیل دوری و ترس از اینکه معشوق ابراز علاقشو نپذیره یا اینکه با کس دیگری ازدواج کنه ناراحتی و غصه اش زیاده.اما عشق بعد از ازدواج چون منحصرا فرد مقابل متعلق به خودشه و خودش اونو انتخاب کرده تلخی و ناراحتی نداره و شیرین ودوست داشتنی هست. ..
عشق گناه آلود گناه نيست چون از اختيار خارج است
اما مقدمات اختياري( لمس دست نامحرم و...) اين عشق و موخرات اختياري( نامه عاشقانه نوشتن به نامحرم) اين عشق اگر با گناه همراه شود گناه است.
فرض کنید کسی ازدواج کرده، اما قبل از ازدواج عاشق کس دیگری بوده(بدون هیچ رابطه ای) ، حالا که متاهل هست هنوز این عشق پابر جاست، اینجا عشق فرد گناه محسوب می شود یا نه؟
ممكن است عشق به كسي بدون مقدمات اختياري يعني هم كلام شدن، شوخي و...ايجاد شود و رابطه اي هم در كار نباشد ولي بايد مراقب باشيم كه اين عشق اگر مديريت نشود ممكن است انسان را از پرده عصمت بيرون ببرد.
عشق به نامحرم مانند گياهان هرز است اگر شرايط رشدش فراهم باشد رشد مي كنند ولي اگر شرايطش را از بين ببريم روز به روز ضعيف و ضعيف تر مي شود.
ضعف باورهاي ديني، رعايت نكردن احكام شرعي محرم نامحرم، رفت و آمد خانوادگي، داشتن هديه يا نامه يا عكس از دروان قبل از ازدواج، پيامك، مجاورت ( همسايه بودن)، خيال پردازي، سست بودن رابطه با همسر به هر دليلي، و... مي توانند سبب تقويت عشق به نامحرم شوند.
عشق به نامحرم علاقه شديد قلبي است و كتمان كردن و مديريت كردنش سخت است براي همين است كه مزدش هم بسيار زياد است. شما جنگ را در نظر بگيريد يك مجاهد در ميدان جنگ چه قدر زحمت مي كشد و چه قدر لحظات سختي را در كنار دشمن مي گذراند و هر آن احتمال زخمي و كشته شدنش هست اين فرد وقتي با دشمن اسلام بجنگد و كشته شود شهيد است و اجر فراواني دارد در روايت آمده فردي هم كه عفاف بورزد و عشق به نامحرم را كتمان كند و مانع شود كه سر از كارهاي حرام در آورد اجر شهيد را دارد
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله): مَنْ عشقَ و عفََّ و كتمَ ثُمّ ماتَ ماتَ شهيدا؛ (1)
یعنی کسی که عاشق شود اما عفاف ورزد و از سودای این عشق دچار حرام نگردد و آن را پنهان نماید، شهید از دينا رفته است و اجر شهید را دارد.
1. تفسير روح البيان، ج8، ص 100.
ممكن است عشق به كسي بدون مقدمات اختياري يعني هم كلام شدن، شوخي و...ايجاد شود و رابطه اي هم در كار نباشد ولي بايد مراقب باشيم كه اين عشق اگر مديريت نشود ممكن است انسان را از پرده عصمت بيرون ببرد.
عشق به نامحرم مانند گياهان هرز است اگر شرايط رشدش فراهم باشد رشد مي كنند ولي اگر شرايطش را از بين ببريم روز به روز ضعيف و ضعيف تر مي شود.
ضعف باورهاي ديني، رعايت نكردن احكام شرعي محرم نامحرم، رفت و آمد خانوادگي، داشتن هديه يا نامه يا عكس از دروان قبل از ازدواج، پيامك، مجاورت ( همسايه بودن)، خيال پردازي، سست بودن رابطه با همسر به هر دليلي، و... مي توانند سبب تقويت عشق به نامحرم شوند.
عشق به نامحرم علاقه شديد قلبي است و كتمان كردن و مديريت كردنش سخت است براي همين است كه مزدش هم بسيار زياد است. شما جنگ را در نظر بگيريد يك مجاهد در ميدان جنگ چه قدر زحمت مي كشد و چه قدر لحظات سختي را در كنار دشمن مي گذراند و هر آن احتمال زخمي و كشته شدنش هست اين فرد وقتي با دشمن اسلام بجنگد و كشته شود شهيد است و اجر فراواني دارد در روايت آمده فردي هم كه عفاف بورزد و عشق به نامحرم را كتمان كند و مانع شود كه سر از كارهاي حرام در آورد اجر شهيد را دارد
پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله): مَنْ عشقَ و عفََّ و كتمَ ثُمّ ماتَ ماتَ شهيدا؛ (1)
یعنی کسی که عاشق شود اما عفاف ورزد و از سودای این عشق دچار حرام نگردد و آن را پنهان نماید، شهید از دينا رفته است و اجر شهید را دارد.
1. تفسير روح البيان، ج8، ص 100.
ممنون از پاسختون
عشق مقوله عجیبیه توی سکوت ادامه داره.......توی شرم و حیا ادامه داره...قلبت همش داره میزنه.....
توی مجردی خیلی خوبه....مخصوصا اگه با حجب و حیا همراه باشه.....
من عاشق نشدم ی بار معشوق شدم فقط:khandeh!:
غیر از اینکه حس اسیر شدن داری چون کلا فوکوس روی ت هست....اینکه عاشق همش نگرانه!همیشه مواظبته!همیشه حواسش ب توء !...........خیلی اذت میشه اما به همه این اذیت شدنا راضیه...
من می گم عشق اگر از حد دوست داشتن بگذره و لبریز کنه دیگه جاش تو این دنیا نیست.به نظرم خدا نمی خواهد .
بله عشق حس عجیب(!) و لطیفیه .من هروقت اسم عشقو می شنوم ، تنها چیزی که از ماهیت عشق به ذهنم میاد علامت سواله:help:
البته نه این که حسش نکرده باشماا .... به وفوووووور حسش کرده ام منتها هی به خودم میگم عشق یعنی چی؟؟؟؟؟ یه جمله جالب در مورد عشق خونده بود که میگفت وقتی تو کسی رو دوست داری اون تورو دوست نداره وقتی هم کسی دوستت داشته باشه تو اونو دوست نداری ! این جمله رو با عمــــــــــــق وجودم درک کرده ام...:Narahat az:
من می گم عشق اگر از حد دوست داشتن بگذره و لبریز کنه دیگه جاش تو این دنیا نیست.به نظرم خدا نمی خواهد .
:Gig:
منظور تون از این جمله رو متوجه نمیشم
بیشتر توضیح میدید؟
اعراب جاهلي اشعارشان پر بود از مسائل جنسي و عشق زميني و زن در اشعار آنها عروسك براي بازيچه مردان جلوه مي كرد و ابزار عشرت و خوشگذراني.
جالب كه بدانيد عشق آن قدر مقدس است كه در روايات زياد از آن استفاده نشده است
يكي از جاهايي كه عشق به كاربرده شده براي اصحاب امام حسين است كه امام علي وقتي به سوي صفين مي رفت وقتي به سرزمين كربلا رسيدند توقف كردند اصحاب تعجب كردند ديدند مقداري از خاك كربلا برداشتند بوييدن و گريه كردند و سخناني گفتند از جمله اين كه اينجا خوابگاه عشاق است ههنا مصارع العشاق
در قرآن از حب زياد سخن به ميان آمده
وَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ (بقره / 165)
و برخى از مردم به جاى خدا همتايانى (از بتها و ستارگان و اجنّه) برمى گزينند كه آنها را چنان كه بايد خدا را دوست داشت دوست مى دارند، ولى كسانى كه ايمان آورده اند محبتشان به خداوند بيشتر است (از محبت آنها به معبوداتشان). و اگر كسانى كه ستم كرده اند آن هنگام كه عذاب (آخرت) را مشاهده مى كنند ببينند كه قدرت و نيرو همه از آن خداست و خدا سخت كيفر است (به شدت پشيمان خواهند شد)
و در زيارت جامعه كبيره درباره ائمه از حب تام و كامل به خدا سخن به ميان آمده است
«التَّامِّينَ فِي مَحَبَّةِ اللَّه»
حتي در قرآن در داستان علاقه شديد زليخا به يوسف عليه السلام از كلمه عشق استفاده نشده است
التَّامِّينَ فِي مَحَبَّةِ اللَّه»
(و التَّامّينَ في مَحَبَّة اللهِ)؛
«سلام بر اهل بيت نبوّت كه در مرتبهي تامّ و تمام از محبّت خدا هستند».
«تامّ در محبّت» خدا آن كسي است كه در معرفت و شناخت خدا هم در مرتبهي تامّ و تمام باشد؛ براي اينكه محبّت به ميزان معرفت است. انسان در هر كس كمال بيشتري سراغ داشته باشد،طبيعي است كه به او محبّت بيشتري خواهد داشت . انسان فطرتاً مجذوب جمال است.جمال دوستي و عشق به كمال در سرشت انسان نهاده شده است. اگر اين عشق به جمال را از دل و دماغ بشر بردارند، ديگر او انسان نخواهد بود . كمال بلبل در اين است كه عاشق گل باشد و به جمال گل عشق بورزد؛ وگرنه، بلبل نيست، بلكه زاغي است.
خضوع انسان در مقابل جميل مطلق
همين خصلت جمال دوستي است كه انسان را در مقابل هر موجودي كه اندك جمالي دارد به خضوع و كرنش واميدارد. انبياء (علیهم السلام ) كه نگهبان فطرت انسانند، مي خواهند بشر را با جمالي آشنا سازند كه خضوع در مقابل آن جمال شايستهي شأن انسان است؛چون شأن انسان اين نيست كه در مقابل هر جمال ناقصي خضوع كند. تمام موجودات عالم زشتهاي زيبانما هستند. اگر از يك جهت زيبايي دارند، از چند جهت داراي نقص و عيبند. اينها لياقت اين را ندارند كه معشوق حقيقي انسان قرار بگيرند . محبوب حقيقي انسان ذات اقدس حقّ است و بس؛ يعني، شأن انسان (بما هو انسان) اين است كه بايد در مقابل جمالي خاضع گردد كه سراپا جمال است و هيچ گونه عيب و نقصي به ساحت قدس او راه ندارد و اصلاً معناي جمال، همان منزّه بودن از عيب و نقص است و آن به گونهي مطلقش منحصر به ذات اقدس حقّ سبُّوح و قدّوس است و از اين رو پيامبران (علیهم السلام ) پيش از همه چيز خداي جميل مطلق را به بشر نشان مي دهند و او را در همه جا و در همه حال موظّف به تسبيح خدا مي دانند كه:
} ...وَ اذْكُرْ رَبَّكَ كَثِيراً وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَ الْإبْكارِ {؛[14]
«پروردگار خود را فراوان ياد كن و صبح و شام او را تسبيح كن».
} وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَة وَ أصِيلاً { ؛[15]
«صبح و شام او را تسبيح كنيد [و او را منزّه از هر عيب و نقص بدانيد]».
چرا اين همه بر تسبيح تأكيد شده است؟
وقتي انسان خدا را جمال مطلق شناخت، طبعاً در مقابل او خاضع مي گردد و احدي جز او را سزاوار پرستش نمي داند و از روي صدق و جدّ { إيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إيَّاكَ نَسْتَعِينُ[ميگويد كه [اي جمال مطلق،] منحصراً تو را مي پرستم و [اي قدرت مطلق] تنها از تو مدد مي طلبم و اين هنگامي است كه منحصراً او را جميل بداند و غير او را جميل نشناسد و جدّاً و صدقاً بگويد:(الله اَكْبَر)؛يعني، خدا را واقعاً از همه چيز و از هر جهت بزرگ تر بداند و اگر اين باور در او پيدا شد، ديگر هيچ گاه پا روي فرمان خدا نمي گذارد تا دل ديگري را به دست آورد. اينكه در شؤون زندگياش خدا را كنار مي زند تا دل غير خدا را به دست آورد، دليل بر اين است كه آن جمال اعليََ را بر اثر دور شدن از مكتب انبياء نشناخته است و لذا دل به موجودات ناقص و معيوب مي دهد و در واقع، آنها را ميپرستد و در { إيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إيَّاكَ نَسْتَعِينُ } دروغ مي گويد. مكرّراً در نماز دستور تسبيح دادهاند كه در ركوع و سجود نمازتان بگوييد:
(سُبْحانَ رَبِّيَ الْعَظيمِ...،سُبْحانَ رَبِّيَ الْاَعْلَي...)؛
در تعقيبات نماز اغلب دعاها مشتمل بر تسبيح است و اين قدر سفارش به تسبيح براي اين است كه خواستهاند ما را متنبّه و متذكّر سازند كه مراقب باشيد زشتهاي زيبا نما گولتان نزنند و اين موجودات ناقص و معيوب با نشان دادن چشم و ابرو و آب و رنگ مصنوعي سريعالزّوال از راه بيرونتان نبرند. دار دنيا، دار غرور است و دام و كمند صيّادان، فراوان.
دور است سرِ آب در اين باديه هشدار! تـا غـول بيـابـان نـفريبـد بـه سرابـت
چه سست است خانهي عنكبوتيان
در اين مَثَل پرمحتوا كه قرآن كريم آورده است با توجّه و دقّت بينديشيم و از آن پند بگيريم :
} مَثَلُ الَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللهِ أوْلِياءَ كَمَثَلِ الْعَنْكَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَيْتاً وَ إنَّ أوْهَنَ الْبُيُوتِ لَبَيْتُ الْعَنْكَبُوتِ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ { ؛[16]
«كساني كه غير خدا را محبوب و سرپرست خود قرار دادهاند [و در زندگي به آنها تكيه مي كنند] مَثَلشان، مَثَل عنكبوت است كه خانهاي [از لعاب دهانش] براي خود مي سازد و سستترين خانهها خانهي عنكبوت است اگر مي دانستند».
هر حيوان و هر حشرهاي خانه و لانهاي براي خود دارد؛ امّا هيچ يك از اين لانهها به سستي خانهي عنكبوت نيست كه با نسيم ملايمي تار و پودش در هم مي ريزد و متلاشي مي گردد . كساني هم كه غير خدا را به ولايت خويش اتّخاذ كردهاند و مال و منال و جاه و مقام و صاحبان زور و زر را تكيهگاه خود شناختهاند و آنها را در فرمانبري جاي خدا نشاندهاند، بدانند كه بنيان زندگي شان را بر پايهاي سست و ناپايدار نهادهاند كه به زودي با هجمهي* طوفان مرگ از بيخ و بن كنده مي شود و با اهلش به قعر جهنّم سوزان ابدي سقوط مي كند؛ آنجاست كه فرياد يا حسرتاه از عمق جان آتشينشان برمي خيزد و ديگر نفعي نمي بخشد.
امام اميرالمؤمنين (ع) عاشق و شيداي حقّ
خوشا آنان كه سر به آستان "تامّين في مَحَبَّة الله" نهادهاند و بويي از محبّت آن خدا دوستان واقعي به مشامشان رسيده است؛آري،آن خدادوستان واقعي كه علي و آل علي (علیهم السلام ) هستند.
اين جملهي نوراني از رسول خدا در نشان دادن ميزان محبّت امام اميرالمؤمنين (ع) به ذات اقدس حقّ آمده است:
(اِنَّ عَلِيًّا مَمْسوُسٌ فِي ذاتِ الله)؛[17]
«همانا علي عاشق و شيداي ذات بي همتاست».
در تعبير معمول ميان عرب مي گويند كسي كه عاشق شيدا و ديوانهي چيزي باشد «ممسوس» است. گويي كه رسول خدا به اين بيان فرموده است: علي (ع) ديوانهي ذات بيهمتاي خداست. علي (ع) در مورد خدا از خود بيخود ميشود و جز خدا چيزي نمي بيند و چيزي نمي خواهد؛ خودش را براي رضاي خدا در كام مرگ ميافكند.
در ليلة المبيت،يعني شب هجرت، علي (ع) به امر خدا در بستري خوابيد كه بستر مرگ بود؛يعني، شمشيرهاي برهنه و عريان آمادهي فرود آمدن بر آن بستر بود. به رسول خدا عرض كرد: آقا، اگر من در اين بستر بخوابم، جان شما به سلامت مي ماند؟ فرمود: بله.عرض كرد:
(نَفْسِي لِنَفْسِكَ الْفِداءُ وَ روُحِي لِروُحِكَ الوَقاءُ)؛
«جان من فداي جان تو و روح من فداي روح تو ».
و لذا خدا دربارهاش فرمود:
{ وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللهِ... } ؛[18]
«بعضي از مردم [باايمان] جان خود را در برابر خشنودي خدا مي فروشند...».
علي (ع) بود كه با تمام ابعاد وجودش مي گفت:
(حَسْبِيَ الرَّبُ مِنَ الْمَرْبُوبينَ حَسْبِيَ الْخالِقُ مِنَ الْمَخْلُوقينَ حَسْبِيَ الرّازِقُ مِنَ الْمَرْزُوقينَ حَسْبِيَ اللهُ رَبُّ الْعالَمينَ حَسْبِيَ مَنْ هُوَ حَسْبِي حَسْبِي مَنْ لَمْ يَزَلْ حَسْبِي حَسْبِي مَنْ كانَ مُذْكُنْتُ لَمْ يَزَلْ حَسْبي حَسْبِيَ اللهُ لا اِلهَ اِلّا هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظيم)؛
اين منطقي است كه از لسان اهل بيت (علیهم السلام ) به ما رسيده است و خواستهاند ما را بپرورانند تا جز خدا در مقابل اَحَدي كرنش نكنيم و جز خدا اميد به كسي نداشته باشيم و مخلوق را رها كنيم و خشنودي خالق را به دست آوريم.
و اين هم پاسخي ديگر
در ميان دوستداران اميرالمؤمنين ع) ) نيز كساني ديده مي شوند كه در معرفت و محبّت او حيرت انگيزند. مردي از آن گروه، بر حسب طبع عادي بشري، مرتكب گناهي شده بود و لازم بود دستش بريده شود. امام ع) )بدون رعايت رابطهي دوستي، براي اجراي حكم الهي پنجهي راست او را بريد. در حالي كه قطرات خون از دست بريدهاش مي چكيد و مي رفت، ابنكوّاء (از دستهي خوارج كه دشمني شديد با اميرالمؤمنين (ع) داشت) بين راه به او برخورد و او را به اين حال ديد؛ خواست از اين ماجرا به نفع حزب خود و به ضرر اميرالمؤمنين (ع) استفاده كند، با قيافهاي ترحّمآميز جلو رفت و گفت:عجب! دستت را چه كسي بريد و تو را به اين حال در آورد؟ آن مرد وفادار در حبّ علي، با كمال صفا و صداقت، براي به خاك ماليدن بيني دشمن علي (ع) شروع به مدح علي (ع) كرد و گفت:
(قَطَعَ يَميني سَيِّدُ الْوَصيّينَ قائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلينَ اَوْلَي النّاسِ بِالْمُوْمِنينَ... الهاديُ اِلَي الرِّشادُ وَ النّاطِقُ بِالسَّدادِ عَلِيِّ بْنِ اَبيطالِب اِمامِ الْهُدَي)؛
«دست مرا آن كسي بريده كه سرور اوصياء و پيشواي روسپيدان در روز جزا و اوليََ به تصرّف در شؤون زندگي مؤمنان است.او امام عليّ بنابيطالب، امام راهنما به صراط مستقيم حقّ است».
ابن كوّاء گفت : عجب! او دستت را بريده و تو اين چنين مدحش مي كني؟ مرد محبّ علي گفت: چگونه مدحش نكنم و حال آنكه محبّت او با گوشت و خونم در آميخته است. به خدا سوگند، او دستم را براي اجراي حكم خدا كه قانون عدل الهي است، بريده است.[19]
آري، اينان مجذوب علي (ع) بودند، چون علي (ع) را مجذوب خدا مي ديدند. بيست سال پس از شهادت اميرالمؤمنين (ع) حاكم سفّاك كوفه ميثم تمّار را دستگير كرد و گفت : اظهار برائت از علي (ع) كن. او گفت: جانم قربان اميرالمؤمنين باد. دستور داد دارش زدند. از بالاي دار هم فرياد مي زد: اي مردم، بياييد از زبان من مدح علي بشنويد. مردم پاي چوبهي دار او جمع شدند. عاقبت، لجام بر دهانش و نيزه بر پهلويش زدند و بالاي دار جان داد.[20] ابنسكّيت يكي ديگر از محبيّن علي (ع) است كه دويست سال پس از شهادت اميرالمؤمنين (ع) و در زمان متوكّل عبّاسي مي زيسته است. متوكّل كه نمي دانست او شيعه است ـ چون مرد اديب و دانشمند برجستهاي بودـ او را به عنوان معلّم فرزندان خويش انتخاب كرد. روزي متوكّل از فرزندانش كه شاگرد ابنسكّيت بودند، امتحاني به عمل آورد. ديد كه خوب تعليم يافتهاند. ابنسكّيت را خواست و از او تشكّر كرد. چون قبلاً از بعضي درباريانش شنيده بود كه او شيعه و از دوستداران امام اميرالمؤمنين (ع) است و باورش نشده بود، خواست امتحانش كند. گفت:بگو ببينم، اين دو فرزند من نزد تو محبوبترند يا حسن و حسين، فرزندان علي؟ تا اين جمله را شنيد، آن چنان دگرگون شد و خونش به جوش آمد كه نتوانست از اظهار عقيده خودداري كند و پيش خود گفت:اين آدم مغرور كارش به جايي رسيده كه فرزندان خودش را با دو حجّت پروردگار، امام حسن و امام حسين مقايسه ميكند؛ ديگر جاي تحمّل نيست،هر چه پيش آيد خوش آيد؛ و لذا با كمال قوّت قلب و صلابت روح گفت:به خدا قسم، قنبر، غلام علي (ع) نزد من محبوبتر از اينهاست؛ هم از خودشان هم از پدرشان.متوكّل از اين جواب قرص و محكم چنان عصباني شد كه دستور داد همان جا زبانش را از پشت گردنش بيرون كشيدند و به شهادت رسيد.[21]
اينها به راستي تامّ در محبّت علي (ع) بودند، چون علي (ع) را تامّ در محبّت الله يافته بودند .
(اَلسَّلامُ عَلَي التّامّينَ فِي مَحَبَّة اللهِ)؛
سودمندي محبّت اهل بيت (علیهم السلام ) در هفت موطن ترسناك
به تناسب ايّام حديثي عرض مي كنم تا دلهاي ما روشن شود. از رسول خدا روايت شده است كه فرمود :
(حُبُّ اَهْلِ بَيْتِي يَنْفَعُ مَنْ اَحَبَّهُمْ في سَبْعَة مَواطِنَ مُهَوَّلَة)؛
«دوستي و محبّت خاندان من دربارهي دوستدارانشان، در هفت موطن هولانگيز نافع است».
آنچه مايهي خوشوقتي است اين است كه در اين حديث شريف تعبير به شيعه نشده است؛ وگرنه، كار ما قدري مشكل مي شد؛ زيرا ما نمي توانيم بگوييم ما شيعهي واقعي هستيم؛ بلكه ما محبّ هستيم؛ در حديث شريف نيز عنوان(مَنْ اَحَبَّهُمْ)، يعني دوستداران اهل بيت، مورد توجّه قرار گرفته است و در اينكه ما در جرگهي محبّين و دوستداران اهل بيت (علیهم السلام )هستيم ترديدي نيست. هر چند در روايات آمده است كه فرمودهاند: شفاعت ما در محشر شامل حالتان ميشود امّا در برزخ مشمول شفاعت نخواهيد بود، ولي آنچه روح اميد در جان ما مي دمد اين است كه از اين حديث شريف و نظاير آن استفاده مي شود كه مسألهي محبّت اهل بيت (علیهم السلام ) غير از مسألهي شفاعت آن بزرگواران است و اگر شفاعت در برزخ نباشد،محبّت اثر نجات بخش خود را به فضل خدا خواهد داشت؛ و لذا حضرت رسول اكرم در اين حديث فرموده است:
(حُبُّ اَهْلِ بَيْتِي...)؛
«دوستي اهل بيت من، دربارهي دوستدارانشان، در هفت موطن هول انگيز سود بخش است».
(عِنْدَ الْمَوْت)؛
«هنگام مرگ [كه وقت قبض روح است و بسيار دشوار است]».
(وَفي القَبْر)؛
« در داخل قبر [و هنگام سؤال از عقايد به وسيلهي فرشتگان موكّل]».
(وَ عِنْدَ القيامَ مِنَ الْاَجْداثِ)؛
«موقعي كه [در صور دميده ميشود و]همه از قبرها برمي خيزند».
(وَ عِنْدَ تَطائُرِ الصُّحُفِ)؛
«وقتي كه نامههاي عمل در فضاي محشر پخش ميشود [و به دست انسانها مي رسد]».
(وَ عِنْدَ الْحِسابِ)؛
«موقع رسيدگي به حساب اعمال [كه دشوارترين مراحل است]».
(وَ عِنْدَالْميزانِ)؛
«آنجايي كه اعمال [نيك و بد] را مي سنجند».
(وَ عِنْدَ الصِّراطِ)؛
« هنگام عبور از صراط[كه پلي است كه بر متن جهنّم كشيده شده است]».
آنگاه رسول خدا فرمود:
(فَمَنْ اَحَبَّ اَنْ يَكُونَ آمِناً في هذِهِ الْمَواطِنَ)؛
«حال، هر كه دوست دارد در اين مواطن در امان باشد»،
(فَلْيَتَوالَ عَلِيّاً بَعْدِي)؛
«بايد بعد از من ولايت علي را بپذيرد».
(وَلْيَتَمَسَّكْ بِالْحَبْلِ الْمَتينِ)؛
«و به آن ريسمان محكم الهي تمسّك كند».
(وَ هُوَ عَليُّ بْنُ اَبيطالِبٍ وَ عِتْرَتُهُ مِنْ بَعْدِهِ فَاِنَّهُمْ خُلَفائي وَ اَوْلِيائي...)؛[22]
«و آن ريسمان محكم الهي عليّبنابيطالب و عترت او بعد از اوست كه آنها جانشينان و اولياي من هستند».
شاد باشيد اي دوستان علي (ع)
از حضرت امام صادق (ع) منقول است كه فرمود:
(قَدِ اسْتَحْيَيْتُ مِمّا اُكَرِّرُ هذَا الْكَلامَ عَلَيْكُمْ)؛
من بس كه اين سخن را براي شما تكرار كردهام،از تكرارش شرمنده ميشوم و آن اينكه:
(اِنَّما بَيْنَ اَحَدِكُمْ وَ بَيْنَ اَنْ يُغْتَبَطَ اَنْ تَبْلُغَ نَفْسُهُ هَهُنا وَ اَهْوَي بِيَدِهِ اِلَي حَنْجَرَتِهِ)؛
«ميان شما و بهشت، اين مقدار فاصله است كه جان به اينجا برسدـ با دست خود اشاره به حلقشان فرمودند؛[ يعني، انسان محبّ علي همين قدر كه جان از بدنش جدا شد، خود را در بهشت برزخي مي بيند]».
(يَأْتِيهِ رَسُولُ اللهِ وَ عَلِيٌّ)؛
«[دم جان دادن] رسول خدا و علي (ع) كنار محتضر ميآيند».
(فَيَقوُلانِ لَهُ اَمّا ما كُنْتَ تَخافُ فَقَدْ آمَنَكَ اللهُ مِنْهُ وَ اَمّا ما كُنْتَ تَرْجوُ فَاَمامَكَ فَاَبْشِرُوا)؛[23]
«به محتضر [كه در حال جان دادن است] ميگويند، از آنچه مي ترسيدي خدا امانت داد و آنچه به آن اميدوار بودي برايت آماده است».
آنگاه امام فرمود: شاد باشيد اي دوستان علي.
ملاقات با اميرمؤمنان (ع) به هنگام احتضار
يكي از دوستانشان در حال احتضار بود . راوي ميگويد: من رفتم و كنار او نشستم. در لحظات آخرش ديدم دستش را باز كرد و گفت:
(بَسَطْتُ اِلَيْكَ يَدي يا عَلِيُّ)؛
«يا علي، دستم را به سوي تو دراز كردم ».
يعني، حالا ديگر دستم از دنيا منقطع شد. اينك دست من است و دامان تو يا علي؛ دست خالي آمدهام و جز حبّ تو هيچ چيز ندارم؛ به دادم برس اي مولاي من.
غريب و خسته به درگاهت آمدم رحمي كه جز ولاي توام هيچ نيست دستاويز
راوي مي گويد: آن محتضر اين جمله را كه گفت، جان داد.پس از آن من خدمت امام صادق (ع) رفتم و ماجرا را گفتم. بعد برخاستم؛ چند قدم كه دور شدم، خادمشان آمد و گفت: بيا،آقا با تو كار دارد. برگشتم. فرمود: دوباره آن جمله را كه از آن محتضر شنيدي بگو. عرض كردم: در لحظات آخر دست خود را دراز كرد و گفت:
(بَسَطْتُ اِلَيْكَ يَدِي يا عَلِيُّ)؛
امام صادق (ع) دو بار فرمود :
(رَآهُ وَاللهِ رَآهُ وَاللهِ)؛[24]
«به خدا علي را ديده، به خدا علي را ديده».
ما هم تمام آرزويمان همين است كه دم جان دادن، دست به دامن مولاي خود جان بدهيم. ما خدا را شاكريم كه قلب ما كانون حبّ علي (ع) است و همين سرمايهي اصلي ماست؛البتّه، به علاوهي بغض دشمنانشان كه هيچ وقت يادمان نرود.دشمني با دشمنانشان در كنار دوستي خودشان سرمايهي اصلي ماست.
پروردگارا،اين دو سرمايه را براي ما نگه دار.
در دنيا و برزخ و محشر ما را از آنها جدا مفرما؛ آمين يا ربّ العالمين.
و السّلام عليكم و رحمة الله و بركاته
درسهای اخلاق آیت الله ضیاءآبادی شرح زیارت جامعه کبیره -13
اعراب جاهلي اشعارشان پر بود از مسائل جنسي و عشق زميني و زن در اشعار آنها عروسك براي بازيچه مردان جلوه مي كرد و ابزار عشرت و خوشگذراني.
جالب كه بدانيد عشق آن قدر مقدس است كه در روايات زياد از آن استفاده نشده است
يكي از جاهايي كه عشق به كاربرده شده براي اصحاب امام حسين است كه امام علي وقتي به سوي صفين مي رفت وقتي به سرزمين كربلا رسيدند توقف كردند اصحاب تعجب كردند ديدند مقداري از خاك كربلا برداشتند بوييدن و گريه كردند و سخناني گفتند از جمله اين كه اينجا خوابگاه عشاق است ههنا مصارع العشاق
در قرآن از حب زياد سخن به ميان آمدهوَمِنَ النَّاسِ مَن يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ أَندَاداً يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذِينَ آمَنُواْ أَشَدُّ حُبًّا لِّلّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً وَأَنَّ اللّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ (بقره / 165)
و برخى از مردم به جاى خدا همتايانى (از بتها و ستارگان و اجنّه) برمى گزينند كه آنها را چنان كه بايد خدا را دوست داشت دوست مى دارند، ولى كسانى كه ايمان آورده اند محبتشان به خداوند بيشتر است (از محبت آنها به معبوداتشان). و اگر كسانى كه ستم كرده اند آن هنگام كه عذاب (آخرت) را مشاهده مى كنند ببينند كه قدرت و نيرو همه از آن خداست و خدا سخت كيفر است (به شدت پشيمان خواهند شد)و در زيارت جامعه كبيره درباره ائمه از حب تام و كامل به خدا سخن به ميان آمده است
التَّامِّينَ فِي مَحَبَّةِ اللَّه»
حتي در قران از علاقه شديد به زليخا از كلمه عشق استفاده نشده است
عالی بود.:Kaf:
راهکارهای درمان شیفتگی و دوستی های افراطی
- نویسنده : محمد داستانپور
دوستی دارم که احساس میکنم دلبستگی ام نسبت به او خدایی نیست و شیطانی است ولی به او دلبسته شده ام([HL]از روی بی احتیاطی[/HL])چگونه دلبستگی ام را کم وبعد قطع کنم چون احساس میکنم برایم مثل ترمز شده است باتشکر
پاسخ
با سلام ممنون از اینکه با ما مکاتبه کردید. بسیار جای خوشحالی و تحسین دارد که شما تا این اندازه با مشکلی که مواجه شده اید منطقی برخورد کرده و در صدد اصلاح آن برآمده اید. از این بابت به شما تبریک میگویم. اما برای اینکه بتوانید این دلبستگی را مدیریت نمایید، باید نکات زیر را مورد توجه قرار دهید:
1 . به صورت جدی تصمیم بگیریدکه این مشکل را حل کنید، به گونه ای که به اصطلاح معروف حاضر باشید برای این کار هر هزینه ای را بپردازید. اگر احساس کنید تنها راه شما محدود کردن یا قطع این رابطه است و دیگر هیچ، عزم شما جزم شده و انرژی فراوانی در شما ایجاد می شود که بتوانید گامهای بعدی را بردارید، ولی اگر بگویید حالا شروع می کنیم ببینیم چه می شود، مطمئن باشید به نتیجه نخواهید رسید. پس زمانی اقدام کنید که با خودتان این طور بگویید: اگر رگ گردنم هم برود، باید این کار را انجام بدهم.
2 . دائم به روزی فکر کنید که از این مشکل رهایی پیدا کرده اید... دیگر احساس سنگینی، دلتنگی و استرس و ... ندارید. چه حسی به شما دست میدهد؟! چقدر این آزادی و رهایی برای شما لذت بخش است؟ با خیال راحتی که برایتان حاصل شده چطورید؟ هر روز باید این احساس زیبا و دل نشینی که در اثر رهایی برای شما ایجاد خواهد شد را تصور نموده و به واسطه لذت و آرامشی که در نقطه رهایی احساس می کنید، انگیزه پیدا کنید تا بتوانید بر مسئله غلبه کنید.
3 . روزی چند مرتبه مشکلات، سختی ها، آسیب ها و عوارضی که این رابطه برای شما تا کنون داشته و یا خطرات و عوارض احتمالی که در آینده برای شما خواهد داشت را به خودتان یادآوری نمایید. با یادآوری آن، باید در درونتان احساس انزجار نسبت به ادامه این رابطه بوجود بیاید. و بدانید عدم ترک و کنترل این رابطه مساوی است با ادامه آن مشکلات و عوارض و یا مواجه شدن با آسیب ها و خطرات احتمالی آینده.
4 . مطمئن باشد که میتوانید این کار را انجام دهید. هرگز نگویید که علاقه مندم، نمی توانم، به او وابسته ام،بدون او می میرم، اگر او نباشد من هیچم، مورد من فرق میکند و ... . شما برای خودتان شخصیت مستقلی دارید که تنها به مبداء وجود یعنی خدای مهربان وابستگی تام دارید ولاغیر!! در نظر داشته باشد که شدیدترین و عمیق ترین محبتها، بین مادر و فرزند است و روزانه هزاران مادر، فرزندان خویش را در حوادث مختلف از دست می دهند ولی چون می پذیرند که تمام شد و باید قطع وابستگی کنند، با این مسئله کنار آمده و بعد از مدتی زندگی آنها به روال طبیعی باز می گردد (اگر چه که چون فرزند از گوشت و پوست والدینش هست، همواره یک علقه ای باقی خواهد ماند که در این دوستیها این ویژگی هم نبوده که از یک وجود باشند).
5 . چون این مسئله یک نوع اعتیاد است، پس برای ترک آن، هم زمان نیاز است و هم صبر و استقامت. به خصوص سه هفته اول، شاید کمی دل تنگی، آشفتگی، احساس نیاز و ... در شما بروز کند و دائم وسوسه شوید که بی خیال این مسئله شوید، اما مطمئن باشید که اگر مقاومت کردید، به آن رهایی دلچسب نهایی خواهید رسید. پس اندکی صبر سحر نزدیک است... .
6 . دائم به خودتان تلقین کنید که می توانید. دائم تصویر سازی کنید که این مسئله حل شده و بدون او به خوبی و خوشی دارید زندگی می کنید.
7 . دنبال جایگزین هایی برای این علاقه باشید و ارتباط خودتان را با دوستان مفید و مطمئن، بیشتر کنید.
8 . قطع رابطه جسمی. حتی آثار و نشانه ای اگر از او دارید، پیش خودتان نگهداری نکنید.
9 . مهم ترین و اساسی ترین مسئله، قطع رابطه ذهنی است. یعنی نباید به او در خلوت خودتان فکر کنید. البته ممکن است ناگهان بدون خواست شما، به ذهنتان خطور کند و این خطور در اختیار شما نباشد. ولی پردازش کردن و پر و بال دادن به آن در دست خودتان است. پس به محض این که به ذهنتان خطور کرد، حواستان را به کار، فعالیت، یا هر چیز دیگری پرت کنید. شاید چند روز اول این خطورات بسیار زیاد باشد، ولی در اثر تمرین ملاحضه می کنید کمتر می شود.
10 . تقویت رابطه معنوی با خدای متعال و امام زمان (عج). چرا که در حدیث آمده: بعضی از دلها که قابلیت عاطفی خوبی دارند و تشنه محبت خدا و اولیاء خدا هستند، وقتی سیراب نشوند به چنین علاقه هایی مبتلا می شوند.
11 . تا جایی که ممکن است عدم حضور در مکانها و موقعیت هایی که طرف مقابل حضور دارد. و در صورت لزوم چنین حضوری، سعی کنید کمتر با او مواجه شده، از نگاه کردن به او بپرهیزید و خودتان را سرگرم دیگر چیزها نمایید.
12 . در طول این مسیر سعی کنید هر روز یک مرتبه مطالبی را که گفته شد مطالعه نموده و یادآوری نمایید.
13 . از خدای متعال و اهل بیت (علیهما سلام) طلب یاری و مدد نموده که در این مسیر شما را یاور باشند. مطمئنم که با جدیت و صبر و استقامت، روزهای بسیار زیبا و با نشاطی را به زودی تجربه خواهید کرد و با عمل به موارد فوق، این رابطه یا کاملا فراموش شده یا به شکلی منطقی تبدیل خواهد شد. ان شاء الله از لطف شما سپاسگذارم
دوستی دارم که احساس میکنم دلبستگی ام نسبت به او خدایی نیست و شیطانی است ولی به او دلبسته شده ام(از روی بی احتیاطی)چگونه دلبستگی ام را کم وبعد قطع کنم چون احساس میکنم برایم مثل ترمز شده است باتشکر
همين در اين سؤال روي كلمه از روي بي احتياطي دقت كنيد
يعني رعايت نكردن حدود الهي سبب خالي شدن قلب از خدا مي شود و به جاي او اغيار مي نشينند
سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْعِشْقِ قَالَ قُلُوبٌ خَلَتْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ حُبَّ غَيْرِهِ.
مفضل بن عمر گويد از امام صادق (ع) عشق را پرسيدم فرمود دلهائى كه از ياد خدا تهى شوند و خدا دوستى ديگرى را بآنها چشاند.
البته عشق به مادر و همسر و....مورد رضايت خداوند است و بايد تقويت شود و با عشق الهي منافات ندارد
حب محبوب خدا حب خداست
دلاي تك سرنشين
از امام صادق(ع) پرسيد عشق مجازي چهطور پديد ميآيد؟
امام فرمود: «وقتي قلبها از خدا خالي ميشود از غير خدا پر ميشوند؛سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْعِشْقِ قَالَ قُلُوبٌ خَلَتْ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ حُبَّ غَيْرِهِ.» در حقيقت، صندلي قلب، تكسرنشين است وقتي خالي از خدا شود عشق مجازي به ديگران، به مال و موقعيت آنجا مينشيند. افرادي كه عاشق معشوقه مجازي میشوند ميكوشند با ترفندهاي مختلفي خود را به محبوبشان نزديك كنند؛ عطري میزنند كه او میپسندد؛ مدل مويي میزنند كه او میطلبد؛ سر و وضع، لباس و رنگي را انتخاب ميكنند كه او دوست دارد؛ با کسانی معاشرت میکنند كه او راضي شود؛ از چيزهايي پرهيز میکنند كه او خوشش نمياد. ما هم اگر گفتيم عاشق خداوند رحمان و امام زمان(عج) هستيم ولي كاري نمیکنیم كه ايشان دوست دارند و كاري میکنیم كه آنها دوست ندارند، دروغ گفتهايم. راستي قلبمان با چه چيزي پرشده كه امام(عج) آنجا جايش نيست؟[1]
..............
1.محمدحسين قديري، خانه خوبان شماره 68 شهريور 1393
دوستان داريم از بحث فاصله مي گيريم
برگرديم به اصل مطلب كه سؤال بود آيا عشق آموختني است يا آمدني است؟
بحث نداره اصلا استاد عزیز عشق آمدنی است،یعنی بدون اینکه بخوای یه دفعه خودت رو عاشق خواهی یافت و هرگز دقیقا نیمفهمی که چرا و چه طور عاشق شدی:Gig::Gig::Gig:
این 100 % تجربه ی شخصی حقیره که الانم درگیرشم
یا "حق"
مزد مدیریت عشق مجازی
خیلی خیلی امتحان سختیه خدا خودش به خیر بگذرونه،مثلا یکی از سختی هاش اینه که شما نمیدونی راه درست چیه؟!!!!:Gig::help:
بعدشم فک نکنم به اون صورت بشه مدیریتش کرد،شاید بشه سرکوبش کرد فقط،که اونم هزارتا عوارض داره قطعا :Motehayer:
خلاصه فقط یه توصیه برادرانه دارم،حواستون باشه عاشق نشید،بدبخت میشید:geryeh::geryeh::geryeh:(خیلی چیزها رو از دست میدید،مخصوصا اگه بچه مذهبی هستید به خیالتون!)
به خدا خیلی ورطه هولناکیه،تا دچار نشید متوجه عرض حقیر نمیشید
خدا خودش کمک کنه
التماس دعا
یا "حق"
من خیلی در این مورد فکر کردم و تنها نتیجه ای که گرفتم این بود که اگر کسی بخواد شاید بتونه کاری کنه که در گیر نشه، ولی زمانی که این اتفاق افتاد کاری نمی شه
کرد.
سلام
به نظر من عشق افلاطونی اصلن وجود نداره و فقط برای افسانه هاست برای همین نه اون انتخاب میکنه و نه تو.چیزی هم که اکثریت نام عشق بر روی اون گذاشتن فقط یک علاقه است که یا شدیده یا ضعیف و میتونه به مرور زمان هم شدت یا ضعفش تغییر کنه ولی فکر نمیکنم چیزی که مثل عشق لیلی و مجنون باشه واقعاً وجود داشته باشه حتی عشقی که بعد از ازدواج هم به وجود میاد احتملاً قابل برگشته!
سلام
به نظر من عشق افلاطونی اصلن وجود نداره و فقط برای افسانه هاست برای همین نه اون انتخاب میکنه و نه تو.چیزی هم که اکثریت نام عشق بر روی اون گذاشتن فقط یک علاقه است که یا شدیده یا ضعیف و میتونه به مرور زمان هم شدت یا ضعفش تغییر کنه ولی فکر نمیکنم چیزی که مثل عشق لیلی و مجنون باشه واقعاً وجود داشته باشه حتی عشقی که بعد از ازدواج هم به وجود میاد احتملاً قابل برگشته!
با نظرتون موافقم،
سلام
به نظر من عشق افلاطونی اصلن وجود نداره و فقط برای افسانه هاست برای همین نه اون انتخاب میکنه و نه تو.چیزی هم که اکثریت نام عشق بر روی اون گذاشتن فقط یک علاقه است که یا شدیده یا ضعیف و میتونه به مرور زمان هم شدت یا ضعفش تغییر کنه ولی فکر نمیکنم چیزی که مثل عشق لیلی و مجنون باشه واقعاً وجود داشته باشه حتی عشقی که بعد از ازدواج هم به وجود میاد احتملاً قابل برگشته!
هرچند نظرتون کاملا محترمه،اما باید بدونید که در این مورد کاملا اشتباه میکنید!!!
چون عشق وجود داره
این که میگید چیزی که نام عشق روش گذاشتن همون علاقه است که شدیده یا ضعیفه،درست نیست،چون اصلا جنسش فرق میکنه.با یه محبت درونی همراهه:Moteajeb!:البته خیلی از دختر خانم ها هم با شما هم عقیده اند که عشق الکیه!!!(به هزار و یک دلیل که اینجا برای مطرح کردنش مناسب نیست)
دو مورد رو مدنظرتون داشته باشید:
اولا صرف اینکه شما چیزی رو نمیبینید دلیل نمیشه که بخواهید وجودش رو انکار کنید(مثلا خدا)
ثانیا شما نمیتونید عشق رو درک کنید،اصلا براتون قابل تعریف نیست،این دلیل نمیشه بگید وجود نداره
اصلا من خودم مثال نقض حرف شما هستم :hey:
هرچند نظرتون کاملا محترمه،اما باید بدونید که در این مورد کاملا اشتباه میکنید!!!
چون عشق وجود داره
این که میگید چیزی که نام عشق روش گذاشتن همون علاقه است که شدیده یا ضعیفه،درست نیست،چون اصلا جنسش فرق میکنه.با یه محبت درونی همراهه:Moteajeb!:البته خیلی از دختر خانم ها هم با شما هم عقیده اند که عشق الکیه!!!(به هزار و یک دلیل که اینجا برای مطرح کردنش مناسب نیست)
دو مورد رو مدنظرتون داشته باشید:
اولا صرف اینکه شما چیزی رو نمیبینید دلیل نمیشه که بخواهید وجودش رو انکار کنید(مثلا خدا)
ثانیا شما نمیتونید عشق رو درک کنید،اصلا براتون قابل تعریف نیست،این دلیل نمیشه بگید وجود ندارهاصلا من خودم مثال نقض حرف شما هستم :hey:
عشق وجود داره ولی نه در حدی که ما بزرگش می کنیم و اغراق می کنیم.
خیلی ها مثل شما بودن و بعد از رسیدن، عشقشون یک دفعه ناپدید شده، چیزی که یه زمانی ممکنه از بین بره شاید اصلا وجود نداشته، عشق حقیقی نه از بین می ره و نه تموم میشه در حالی که عشق انسان ها به هم راحت از بین می ره. و انسان ها بیشتر از این که عاشق معشوق باشن، عاشق احساسی به نام عشق هستند که براشون لذت آوره، در واقع معشوق برای عاشق زیاد مهم نیست، خود این احساس ولذت ناشی از اون، باعث میشه ما انسان ها نخوایم این حس رو فراموش کنیم و در درونمون زنده نگه داریم.
زلیخا این همه سال منتظر یوسف بود ولی تا بهش رسید، فهمید که سال ها چقدر بیراهه رفته.
خیلی ها مثل شما بودن و بعد از رسیدن، عشقشون یک دفعه ناپدید شده
همون خیلی ها باعث شدن که شما اینجوری نتیجه گیری کنی،
چیزی که یه زمانی ممکنه از بین بره شاید اصلا وجود نداشته
خب این حرفتون هم که کاملا غیر منطقیه،نیازی به توضیح نیست :ok:
عشق انسان ها به هم راحت از بین می ره
اونی که از بین میره عشق نیست،همون علاقه است یا هوسه یا هر چیز دیگه جز عشق
در واقع معشوق برای عاشق زیاد مهم نیست
العجب،شما از دل عشاق هم باخبری یعنی؟
زلیخا این همه سال منتظر یوسف بود ولی تا بهش رسید، فهمید که سال ها چقدر بیراهه رفته.
بله،ولی اگه منتظر یوسف نمیبود هرگز میفهمید چقدر بیراهه رفته؟
در ضمن الان بحث روی درست و غلط بودن عشق نبود،بحث روی وجود و عدم وجوده عشق بود فک کنم :ok:
ما انسانهای هنوز نتونستیم معنی واقعی عشق درک کنیم البته این موضوع نسبی ,من احساس میکنم آدم عاشق بیشتر به خودش فکر میکنه تا به معشوقش من وجود عشق رو اصلا انکار نمیکنم ویقینا" وجود داره ولی فکر نمیکنم کسی عشق رو به معنی واقعی داشته باشه چون اکثرا" بفکر خودشونن مثل ترس در ازدست دادن معشوقشون فقط بخاطر خودشونه مثلا ترس از عواقبی که بعد از دست دادن معشوقشون براشون ایجاد میشه بدون درنظر گرفتن معشوقشون نمیدونم منظورمو خوب رسوندم یا نه ولی ایکاش عشق فقط مختص خداوند بود چون کسی که عاشق میشه واقعا" عقلش زایل میشه ودیگه کاری رو عاقلانه انجام نمیده بلکه چیزی که قلب و دلش میگه انجا م میده حتی اگر اون عشق هرگز به صلاح نباشه ولی چون دلش دستور میده دیگه حرف عقل و نمیپذیره وایکاش این امر در عشق بخدا وجود میداشت چون اینطوری مجبور بودیم بخاطر عشق بخدا چشم از خیلی ا ز گناهها ببندیم وفقط و فقط به حرف صاحب دل کنیم درکل عشق چیز شیرینی ولی درعین شیرین بودن مضراتی هم داره که چه بسا غیر قابل جبران
ما انسانهای هنوز نتونستیم معنی واقعی عشق درک کنیم البته این موضوع نسبی ,من احساس میکنم آدم عاشق بیشتر به خودش فکر میکنه تا به معشوقش من وجود عشق رو اصلا انکار نمیکنم ویقینا" وجود داره ولی فکر نمیکنم کسی عشق رو به معنی واقعی داشته باشه چون اکثرا" بفکر خودشونن مثل ترس در ازدست دادن معشوقشون فقط بخاطر خودشونه مثلا ترس از عواقبی که بعد از دست دادن معشوقشون براشون ایجاد میشه بدون درنظر گرفتن معشوقشون نمیدونم منظورمو خوب رسوندم یا نه ولی ایکاش عشق فقط مختص خداوند بود چون کسی که عاشق میشه واقعا" عقلش زایل میشه ودیگه کاری رو عاقلانه انجام نمیده بلکه چیزی که قلب و دلش میگه انجا م میده حتی اگر اون عشق هرگز به صلاح نباشه ولی چون دلش دستور میده دیگه حرف عقل و نمیپذیره وایکاش این امر در عشق بخدا وجود میداشت چون اینطوری مجبور بودیم بخاطر عشق بخدا چشم از خیلی ا ز گناهها ببندیم وفقط و فقط به حرف صاحب دل کنیم درکل عشق چیز شیرینی ولی درعین شیرین بودن مضراتی هم داره که چه بسا غیر قابل جبران
احسنت خیلی عالی بود :Gol::Gol::Gol:
همون خیلی ها باعث شدن که شما اینجوری نتیجه گیری کنی،خب این حرفتون هم که کاملا غیر منطقیه،نیازی به توضیح نیست :ok:
اونی که از بین میره عشق نیست،همون علاقه است یا هوسه یا هر چیز دیگه جز عشق
العجب،شما از دل عشاق هم باخبری یعنی؟
بله،ولی اگه منتظر یوسف نمیبود هرگز میفهمید چقدر بیراهه رفته؟
در ضمن الان بحث روی درست و غلط بودن عشق نبود،بحث روی وجود و عدم وجوده عشق بود فک کنم :ok:
چرا اتفاقا اگر بخوایم آرمان گرایانه نگاه کنیم تنها خداست که لایق عشق ورزی انسانه، چرا که هیچ بشری اینقدر لایق نیست که ما انسان ها بخوایم در این حد بهش علاقه مند باشیم( مگر در راه عشق به خدا)، کسی که خودش رو حالا با اسم عشق یا علاقه به کسی وابسته کنه هرگز نمی تونه راه خودش رو ادامه بده و مطمئنا به جای بالا رفتن،پایین میره، ما زمانی می فهمیم که عشقمون حقیقی نبوده که از دستش بدیم و خود این از دست دادن یه نعمته، که باعث تعالی عاشق میشه.
برای همینه که به عشق انسان ها به هم مجازی گفته میشه چرا که برای انسان، عشق اصلی در وجود کس دیگه ای تجلی پیدا می کنه ولی کمتر انسانی این موضوع رو درک می کنه، این جاست که آدم شک می کنه چیزی به عنوان عشق به انسان، هر چند وجود داره، اما به جاست یا نه؟
این چیزی هست که من در خیلی ها مشاهده کردم و در کتاب هنر درمان یالوم هم بهش اشاره شده، فردی که عاشق میشه بیشتر نمی خواد حس عشق رو از دست بده، پس چرا کسانی رو داریم که چند سال یا بیشتر به عشق قدیمی شون فکر می کنن، چون این افکار یک سری احساسات زیبا رو تداعی می کنه و برای انسان هم باعث لذت میشه هرچند دردناک باشه.
در ضمن این خصوصیت همه انسان هاست که فکر می کنن با بقیه متفاوت هستن، مخصوصا در مورد مسئله عشق، هر چند این یک تجربه منحصر به فرده ولی باید عمومیتش رو قبول کنید.
چرا اتفاقا اگر بخوایم آرمان گرایانه نگاه کنیم تنها خداست که لایق عشق ورزی انسانه، چرا که هیچ بشری اینقدر لایق نیست که ما انسان ها بخوایم در این حد بهش علاقه مند باشیم( مگر در راه عشق به خدا)، کسی که خودش رو حالا با اسم عشق یا علاقه به کسی وابسته کنه هرگز نمی تونه راه خودش رو ادامه بده و مطمئنا به جای بالا رفتن،پایین میره، ما زمانی می فهمیم که عشقمون حقیقی نبوده که از دستش بدیم و خود این از دست دادن یه نعمته، که باعث تعالی عاشق میشه.برای همینه که به عشق انسان ها به هم مجازی گفته میشه چرا که برای انسان، عشق اصلی در وجود کس دیگه ای تجلی پیدا می کنه ولی کمتر انسانی این موضوع رو درک می کنه، این جاست که آدم شک می کنه چیزی به عنوان عشق به انسان، هر چند وجود داره، اما به جاست یا نه؟
این چیزی هست که من در خیلی ها مشاهده کردم و در کتاب هنر درمان یالوم هم بهش اشاره شده، فردی که عاشق میشه بیشتر نمی خواد حس عشق رو از دست بده، پس چرا کسانی رو داریم که چند سال یا بیشتر به عشق قدیمی شون فکر می کنن، چون این افکار یک سری احساسات زیبا رو تداعی می کنه و برای انسان هم باعث لذت میشه هرچند دردناک باشه.
در ضمن این خصوصیت همه انسان هاست که فکر می کنن با بقیه متفاوت هستن، مخصوصا در مورد مسئله عشق، هر چند این یک تجربه منحصر به فرده ولی باید عمومیتش رو قبول کنید.
کاملا موافقم،جایی برای ادامه ی بحث نیست!
ولی انصافا این پستتون کجا و پست قبلی کجا :Nishkhand: