یک دلیل قانع کننده برای خودکشی نکردن

تب‌های اولیه

85 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

همیشه هستن کسانی که شرایط زندگیشون هزار برابر بدتر از شرایط شماست و خودکشی نکردن.
وقتی اونها تحمل کردن پس حتماً شما هم میتونید. چه دلیلی از این قانع کننده تر؟!

Mostafa7;659262 نوشت:
متأسفانه هیچکدوم از پاسخ های دوستان برای استارتر تایپک قانع کننده نیست به نظرم
دلیل خلقت انسان ، اینکه چرا ما آفریده شدیم تا بازیگران سناریویی باشیم که خدا کارگردانشه
چرا بدون انتخاب خودمون آفریده شدیم ، و حتی باید به دستوراتی که برامون تعریف شده عمل کنیم .
میگن خدا بی نیازه . هر عملی برای رسیدن به هدفی انجام میشه . خداوند کار بی هدف نمیکنه . پس هدف خدا از خلقت ما در واقع نیاز خدا به خلقت ما رو میرسونه .
وگرنه خلقت ما عبث و بیهوده میشه ...

:hamdel:به نام خدا:hamdel:
سلام عرض می کنم خدمت کاربران عزیز
چه جالب چون ما نمیدونیم هدف آفرینش خدا چیه پس نتیجه میگیریم خدا به آفرینش ما نیاز داره (خیلی خنده داره) .... خیلی ممنونم از جناب مصطفی...
جناب مصطفی لطفا به متن زیر توجه کنید:
من مثال خورشید رو میزنم.... اگر تمام مردم روی کره ی زمین خانه های خود را پشت به خورشید بسازند آیا از نور خورشید چیزی کم میشود؟
حالا اگر خانه های خود را رو به خورشید بسازند چه؟ آیا چیزی به نور آفتاب اضافه میشود؟
آیا می توانیم نتیجه بگیریم چون آفتاب وجود دارد و خانه هم وجود دارد پس آفتاب به خانه نیاز دارد..خیلی خنده داره... اگه همه ی ما نافرمانی خدا را بکنیم
هیچی از خدا و نور خدا کم نمی شود و اگر همه عبادتش را بکنیم باز هم چیزی به خدا اضافه نمی شود .. در نتیجه این مردم هستند که به نور خورشید نیاز دارند.
این ماییم که به خدا نیاز داریم.. خدا قادر مطلق هستش .. یعنی هرچه را بخواهد می آفریند . خداوند بخشنده ی مطلق هستش یعنی هر چه را که مصلحت
داشته باشد نعوذ بالله خسیسی نمی کند می آفریند . ولی هیچی را بی دلیل نمی آفریند.خداوند از روی مصلحت و لطف و بخشش انسان را آفریده است.
حالا ما که اینجاییم باید چیکار کنیم؟در پست های بعدی ادامه می دهم
:Gol:

:hamdel:ادامه:hamdel:

مشکل اینجاست ما فکر می کنیم خدا ما رو عذاب می کنه ... میگیم چرا خدا ما رو آفریده بعدش عذاب می کنه؟
کی گفته خدا ما رو عذاب می کنه؟.... این خود ماییم که باعث عذاب میشیم..
اگه یکنفر بره از مغازه چاقو بخره بعد بره از عمد دستشو با چاقو ببره میگه تقصیر کارخانه ی سازندش شد که دستم برید؟؟؟؟
چه ربطی به سازنده داره؟ حالا طرف میاد میگه خدا من و گناهکار آفریده بعد میخواد من و عذاب کنه .
.. آدم وقتی متولد میشه فطرتش پاکه بر اساس توحید و یکتا پرستیه اون شرایط و آدمای اطرافشن که تغییرش میدن
. اولش که گناهکار آفریده نشده..معصوم و بی گناه آفریده شده بعد خودش رفته گناه کرده شده گناهکار چه ربطی به خالقش داره؟
من میتونم الان خودم و بکشم،میتونمم نکشم پس خودم مختارم..میتونم غذا بخورم میتونم نخورم...
خدا که به زور ما رو جهنم نمیبره به زورم بهشت نمیبره خودش گفته لااکراه فی الدین ..
راه مشخصه هرکی دوس داره بره راه مستقیم رو هرکسی دوست نداره نره اجباری نیست.
ولی راه رو بخواطر لطف و محبتش نشون داده که پس فردای قیامت مردم نگویند ما نمیدونستیم کسی بهمون نگفت.

:hamdel:ادامه:hamdel:
عذر خواهی می کنم...برای اینکه چشم دوستان خسته نشود در سه تا پست نوشتم..
این اعمال ماست که در قیامت گریبان ما رو میگیره نه عذاب خدا...تو روایات داریم که اعمال ما در قیامت مجسم میشه..یعنی خدا برای اینکه نعوذ بالله خشمشو آروم کنه ما رو عذاب نمی کنه نه ... وقتی لقمه ی حرام میخوریم در واقع داریم آتش میخوریم ولی تو این دنیا با چشممون و بدنمون نمیتونیم حسش کنیم ... وقتی حجابها از جلوی چشمامون برداشته بشه اونموقع میبینیم برزخ همینیه که الان توش داریم زندگی می کنیم.بعد مرگ کاملا همه چیو میبینیم.. هرکس متولد میشه یه زمین تو بهشت و یه زمین تو جهنم بهش میدن..یکی زمین تو بهشتشو آباد می کنه یکی زمین تو جهنمو که بعد از مرگش میره اونجا ربطی به این نداره که خداوند ما رو عذاب می کنه..خدا اختیار بهمون داده و از سر لطف و مهربانی راه رو بهمون نشون داده ... 124000 نفر اومدن گفتن جهنم وجود داره،خدا یکیه ، آیا با خودمون احتمال نمیدیم درست باشه؟
فرض کنید شما به یک صحرا می خواهید بروید ... از کسانی که به صحرا رفتن سوال می کنید تو بیابون صحرا آب پیدا میشه؟یکی میگه آره یه چشمه هستش از یکی دیگه میپرسین میگه نه نیستش..شما چیکار می کنین؟ قطعا برای احتیاط با خودتون آب میبرید که
اگر نبود از آبی که همراتون بردین استفاده کنین... حالا 124000 نفر اومدن گفتن دنیای پس از مرگ و بهشت و جهنم وجود داره
حداقل احتیاطم به خرج نمیدین شاید درست باشه؟ . . .

kfat4;654532 نوشت:

بسم الله الرحمن الرحیم
...
یه زمانی یه متنی خوندم که می گفت : خودکشی راهیه که به خدا بگیم که تو نمیتونی تصمیم بگیری من کی بمیرم
اون موقع با خودم گفتم چه چیز بی ادبانه ایه برای گفتن به خدا اما الان کم کم دارم باهاش موافق میشم.


سلام علیکم،
آن گفته‌ای که در آن متن آمده مثل این است که کسی بگوید «ساختن پمپ آب راهیه که به خدا بگیم که تو نمی‌تونی تصمیم بگیری که آب کدام جهتی جاری بشود» و این در حالی است که این جمله در نظر هر خداباوری کوته‌بینانه است ... ساختن پمپ آب خودش از امکاناتی است که خدا در اختیار بندگانش قرار داده است ... خودکشی هم همینطور ... مردن و زنده شدن هیچ کدامشان امری نیست که به دست کسی جز خدا باشد ولی خدا هر دو را با وسایلی در اختیار بندگانش قرار داده است ... پدر و مادر فرزند جدید می‌آورند و این بچه که با اختیار ایشان به دنیا آمده است به نظر می‌رسد که به هر حال با اختیار ایشان باشد و نیازی به خدا برای این کار نباشد، این اعتقاد زیست‌شناسان خدانابور هست چون آنها چیزی به اسم روح را قبول ندارند ... مشابه این را هم برای کشتن قرار داده است ... او هر مرگی را نظیر علتی کرده است و از کار افتادن بدن را نظیر برای مرگ قرار داده است ...
اگر کسی بدنش را متلاشی کند مرگ اتفاق نمی‌افتد، چون از کار افتادن بدن دلیل مرگ نیست ... بلکه راه مرگ است ... یعنی این دو تا یکی نیستند بلکه به اعتباری خداوند آنها را لازم و ملزوم هم قرار داده است و البته استثنائات بسیاری را هم برای آنها قرار داده است ... مثل حضرت جرجیس علیه‌السلام که بارها به فجیع‌ترین روش‌ها کشته شدند ولی حتی یک بارش را هم نمردند و در واقع شهید نشدند و این معجزه‌ی ایشان بود که با کشته شدن نمی‌مردند ... بعد دست آخر خداوند اجازه داد که ایشان بمیرند تا دردهای بسیاری که تحمل می‌کردند به اتمام برسد ... شهدا هم بدنهایشان منفجر شده یا خاک شده یا هر چیز دیگر ولی زنده‌اند ... ما معنای زندگی و مرگ را نمی‌دانیم ... بدن کار کند می‌گوییم زنده است (ولو در مرگ مغزی که می‌دانیم بازگشتی در پی نخواهد داشت) و کار نکند می‌گوییم مرده است ... اینکه در ۹۹.۹۹۹۹٪ حالات زنده بودن بدن مترادف می‌شود با زنده بودن شخص این صرفاً یک اعتبار است مانند همان قوانینی که در عالم جسمانی معتبر هستند، مثل اینکه آب در نبود کار نیروی خارجی در جهت کاهش پتانسیل گرانشی جریان می‌یابد ...
کسی که از قوانین اعتباری مخلوق خدا استفاده کند بر خداوند چیره نشده است بلکه خود را کاملاً تحت نظر و کنترل او از وضعی به وضع دیگر تغییر داده است ... اگر کسی خودکشی کرد و موفق هم شد یعنی او انتخاب کرده است و خدا برایش مطابق با قوانین و سنت‌هایش امر مرگ را جاری کرده است ... گاهی هم ممکن است او انتخاب بکند ولی خداوند برای جاری نکند و سنت دیگری را اعمال نماید و مثلاً پزشکان بگویند زنده ماندنش یک معجزه بوده است ...
kfat4;654532 نوشت:

سوال اساسی من (که مطمئنم جوابشو نمیدونید) اینه که چرا ما هستیم؟ ولی از اون جایی که با خیلی ها که فکر می کردم ممکنه چیزی بدونن صحبت کردم و آخرش به این رسیدم که کسی جوابی نداره، سوالی که میخوام بپرسم چیز غیر اساسی تری هست با این مضمون که : چه دلیلی داره الان به زندگی ادامه بدیم؟

چرا هستیم اهمیتی ندارد وقتی خودتان واقفید که چه بخواهید و چه نخواهید هستید ... هستید ... حقیقت همین است ... پس سؤال درست این است که حالا که هستیم چه کنیم ... زمان دارد می‌گذرد بی‌معناست که بگوییم زمان چرا می‌گذرد، بلکه باید جنبید مگرنه زمان از دست می‌رود ... الآن وقت استفاده کردن از فرصت‌هاست ...
اگر پرسیدید که الآن که هستم حالا چه کنم، در این صورت پذیرفته‌اید که درون بازی هستید ... حالا برای پاسخ دادن به این سؤال می‌توانید بپرسید که من چه کنم که بعداً بیشترین سود و کمترین زیان را ببینم ... پس باید بازی را و قواعدش را بشناسم ... برای شناخت بازی می‌توان باز پرسید که من چرا اینجا هستم! همان سؤال قبلی است ولی این بار رویکردش به صورت یک معمای بی‌سروته نیست، این بار این سؤال یک سؤال کاربردی است و یک پاسخ کاربردی هم می‌طلبد ... ما کاری نداریم که خدا کیست و چیست و چرا خلق کرد، برای ما مهم می‌شود که ما چرا اینجا هستیم و چه باید بکنیم که بعداً بازنده‌ی بازی نشویم ... مهم ما هستیم نه خدا ... ما نیازمند هستیم نه خدا ... باید به فکر خودمان باشیم نه خدا ... خدا اما جای دیگر وارد موضوعات مورد علاقه‌ی ما می‌شود ... از آنجا که یک سر همه چیز به دست خداست ... در بازی که پیش بروید می‌بینید که سی مرغ عطار یک مرغ است و آن سیمرغ است ... هر کسی از یک خدای انتزاعی در بیرون که معلوم نیست کجاست شروع می‌کند و می‌رود و می‌رود تا نهایتاً خدا را در وجود خودش بیابد ... وجود یک حقیقت تشکیکی است و نه تفکیکی ... همه چیز در ادامه‌ی وجود خداست ... ما جدای از خدا نیستیم ... اگر به اینجا رسیدید خواهید فهمید که اینکه چرا هستید هم جواب خوبی دارد که ورای هر کاربردی است که تا قبل از آن می‌توانستید درک کنید ... حالا مهم خداست ... خدا نیازی به ما ندارد ولی دیگر مایی هم وجود ندارد ... جز خدا وجودی نیست ...
انا لله و انا الیه راجعون ...
برخی معتقدند این مسیری است که همه خواهند رفت ... فقط برخی بی‌خود و بی‌جهت در مسیر خودشان مانع‌تراشی می‌کنند تا وصل به تأخیر بیفتد ... و در این دوری مدام در رنج خواهند بود ...
خدا می‌داند ... شاید هم ایشان اشتباه کنند ... ولی یک چیزی مشخص است و همه روی ان متفق‌القول هستند و آن این است که گام زدن در این مسیر خودش شرب مدام است و هرچه سختی و عذاب و تنگناست از همان مانع‌تراشی‌ها و راه خود را دور کردن است ...
kfat4;654532 نوشت:

قضیه اینه که یک نفر گفت : تو مگه اومدنت با خودت بود که رفتنت بخواد با خودت باشه؟
مشکل از همین جاست. اومدنمون با خودمون نبود. من انتخاب نکردم به دنیا بیام، پس الان باید حق رفتن داشته باشم، وگرنه خدا عادل نیست (=مارو به زور آورده و به زور میخواد نگه داره) و مشکل دوم قضیه "رفتن" هست. اگه زندگی پس از مرگ وجود داشته باشه پس مرگ به هیچ وجه "رفتن" نیست و یه جورایی حتی "اومدن" هم محسوب میشه.
بعضی ها میگن خدا لطف کرده و ما رو خلق کرده. من متوجه نمیشم که منظور از این "لطف" چیه ؟ چرا باید وجود داشته باشیم، وقتی که میتونستیم وجود نداشته باشیم؟ یه زمانی یک نفر از من پرسید که بین "هستی" و "نیستی" کدوم ارجحیت داره؟ من گفتم هستی، اما الان میبینم که نه تنها جواب غلط بوده، بلکه سوال هم غلط بوده. چون نیستی و هستی دو تا چیز هستن که تعریف نشدنی ان و نمیشه ارجحیت رو در این دو مقایسه کرد.


عادل کسی است که هر چیزی را سر جایش بگذارد ... در مورد عدالت خدا کسی می‌تواند قضاوت کند که جای درست هر چیزی را بشناسد ... حقیقت به ظن و گمان نیست ... اینکه به نظر برسد میوه‌ای اگر سیب نباشد پس حتماً هلوست نشان می‌دهد که گوینده فقط دو میوه‌ی سیب و هلو را می‌شناسد مگرنه چه بسیار میوه‌های دیگری که اگر سیب نباشد ممکن است از آنها باشد.
دنیا از آن نظر مظهر لطف خدا نیست که ساده است یا سخت است ... که درش خوش می‌گذرد یا بد می‌گذرد ... دنیا یک مرحله‌ی آغازین است که موجودی که رشدش در گروی تحمل سختی است با کمترین تلاش و تحمل سختی بتواند به بالاترین درجات از رشد و به نزدیک‌ترین جایگاه از قرب خدا برسد ... یک Bonus Level است که درش فقط باید دوید و امتیاز گرفت ... فقط کافی است شخص نگاهش به جلو باشد و حواسش پرت اطراف و پشت‌صحنه نشود که فرصت‌ها و امتیازها مفت و مجانی از دستش برود ... اگر ۷۰ سال در دنیا را از دست دادی معادل هر لحظه سختی که باید می‌کشید و نکشید و جاخالی داد الآن باید قرن‌ها سختی را تحمل کند تا رشد کند و پخته شود ...
اگر سؤال داشتید که چرا انسان باید رشدش در گروی سختی باشد و چرا از ابتدا رشد یافته نیست پاسخش سخت نیست ... خدا قادر بوده و هست که موجودی را از ابتدا در جایگاه رشد یافته‌اش بیافریند و این کار را هم کرده است، فرشتگان اینطور موجوداتی هستند ... ولی خداوند دست به انتخاب نمی‌زند و هر موجودی که در این عالم خلقت وجودش ممکن باشد و علت تامّه‌اش فراهم شود را خلق می‌کند ... پس انسان هم خلق شد ... از لطف خدا حلقت انسان از قیامت شروع نشد که اگر می‌شد باید از جهنم شروع می‌شد و همه باید از جهنم شروع می‌کردند ... البته باز هم همه وارد جهنم خواهند شد ولی کسانی که در این دو روزه‌ی دنیا رشد کافی کرده باشند در جهنم سختی به ایشان نمی‌رسد و سریع از این مرحله عبور می‌کنند ... شروع حلقت انسان قیامت نبود و دنیا بود ... این از لطف خداست ... مگرنه زندگی در اصل از جهنم آغاز می‌شد ... از جایی دور از خدا به تدریج به سمت خدا و تا نهایتاً قرب خدا .... هر کسی به تناسب سعه‌ی وجودی‌اش ... شاید هم همه در نهایت به یک انتها برسند خدا می‌داند ...
kfat4;654532 نوشت:

شاید یه نفر به خاطر احساس گناه بخواد خودکشی کنه ولی من به خاطر احساس پوچی میخوام خودکشی کنم. قطعاً اگه قرار بود زندگی تشکیل شده از چیزهای عالی و خوب و قشنگ باشه من اعتراضی نمی کردم ولی اونقدر چیزهای دوست نداشتنی وجود داره که دیگه تحملش برام مشکله و من یه جورایی میخوام خودکشی کنم تا ببینم بعدش چی میشه. به امید این که چیز قشنگ تر و هیجان انگیز تری بعدش باشه یا حتی بهتر از اون: بعدش هیچی نباشه
چیزی که من احساس می کنم


احساس پوچی یک احساس متعالی ولی نارس است ...
کسی که به پوچی رسیده یعنی دیگر دنیا او را ارضا نمی‌کند ... این خوب است ... لااقل در قیاس با کسانی که گرفتار این دنیای بی‌ارزش شده‌اند و خود را سرگرم بازی با این لاشه‌ی بدبو کرده‌اند ...
کسی که در دنیا به پوچی می‌رسد چشمش را از دنیا می‌بندد و رویش را از آن برمی‌گرداند ولی جایی را در آن بالا ندیده که دل به آن بسپرد ... پس در یک خلأ در این میان معلق می‌شود ... نه زمین را خانه‌ی خود می‌پسندد و نه نگاهش به عالم بالاست ... می‌خواهید از پوچی در بیایید وارد معنویات شوید ... فرق دنیا و آخرت در این است که در دنیا هر چیزی از دور بزرگتر و خواستنی‌تر از وقتی است که به ان دست می‌یابید ولی برای آخرت برعکس است، هر چیزی بسیار بزرگتر و خواستنی‌تر از وصفی است که از آن شده بود ... این در همینجا قابل تجربه است ... آنچه ما دنیا خطابش می‌کنیم تنها همین عالم جسمانی است و برخی عوالم حاشیه‌ای مثل تخیل و غیره ... ولی ما در همین زندگی هم می‌توانیم در آخرت سیر کنیم و این هم در روایات و هم در قرآن وارده شده است ... درکی که انسان از معنویات می‌یابد و شور و شعوری که از آنها کسب می‌کند اینها تجربه‌های جسمانی و دنیوی نیست ... لذتی که در دعا و مناجات خاصلانه است از جنس لذت‌های دنیایی نیست ... انسان‌ها ظاهرشان در دنیاست ولی حقیقتاً در آخرت زندگی می‌کنند ... برخی در آخرت خود بیدارند و لذت‌های آن را می‌چشند و برخی در آخرت خود در خوابند و تخیلاتشان مانع از درک سختی عذابشان می‌شود گرچه از آن بی‌بهره هم نباشند ...
احساس پوچی یک برزخ است ... نگاهتان را به بالا کنید و با خدای خود راز و نیاز کنید تا محبت خدا در دلتان جوانه بزند آن وقت دیگر همین دنیا را هم سرد و بی‌روح نخواهید دید ... دنیا بازی طلب است بین عاشق و معشوق ... عشق‌بازی‌ها می‌کنند در آن سبک‌بالان سرخوش ... ما فقط وصف لذت‌هایش را شنیده‌ایم ولی همان نصف‌العیش هم برای ما دریایی از معرفت و محبت است
kfat4;654532 نوشت:

ولی یک لحظه سعی کنید بدون پیش فرض و پیش داوری بهش نگاه کنید، سعی کنید قبل از جواب دادن جمله رو کامل بخونید و فکر کنید. من به هیچ وجه نمیخوام به عقایدتون توهین بشه و باور کنید من برای رسیدن به جواب به این جا اومدم و من امیدوارم که جوابی وجود داشته باشه. چیزی که من احساس می کنم اینه که خدا حق نداشت ما رو به وجود بیاره.
خدا حق است و حق چیزی است که به وجود حضرت حق متحقق شود ... هر چیزی همانقدر حق است که انتسابش در آن به خداوند حق و متحقق برگردد ... خدایان باطل اگر باطلند در خدا بودنشان هست مگرنه در اینکه خود مخلوق خدا هستند حق هستند و باطل نیستند ... وجود حق است و باطل نیست ... خداوند خالق است و وضع‌کننده‌ی حق
kfat4;654532 نوشت:

اگه دوست دارید ادامش رو هم بشنوید : خدا میدونست و میدونه که ما موجوداتی گناهکاریم ولی بهمون اختیار داد. اختیار گناه کردن. اون میدونست که ما دنیای کوچیک خودمونو پر از بدی می کنیم اما ما رو به وجود آورد و بعد ما رو به خاطر بدی هایی که کردیم مجازات می کنه. بدی هایی که اگه اون ما رو به وجود نمی آورد وجود نداشتن.

خدا کسی را بخاطر بدی‌هایش مجازات نمی‌کند، بدی‌ها اکتساب ما هستند و حقیقت آنها در دنیا از ما مخفی است و در آخرت به ما بازگردانده می‌شود ... دنیا محل کسب است و ابزار کس و ما صاحب سود و ضرری هستیم که در کار با این کالاها در این محل کسب به دست آورد‌ه‌ایم ... عدالت خدا ایجاب می‌کند که سود و زیان هر کسی فقط به خود آن کس برسد ... بر سودها اضافه می‌کند و در مقابل ضررها چیزی اضافه نمی‌کند ... کسی هم که امید به رحمت خدا داشته باشد خدا ناامیدش نمی‌کند ولی بسیاری از افراد در جایگاه یأس از رحمت خداوند خواهند بود و یأس ایشان می‌شود حجاب ایشان از رحمت خدا ... ایشان در وجود تشکیکی در درون خود بین خودشان و رحمت خدا مرزی قائل هستند و تصور ناشایستی از خدای بالاتر از آن مرزها دارند که همین تصورات نیز رحمت خدا را با صورتی ناشایست به ایشان می‌رساند که نامش را می‌گذاریم عذاب ...
kfat4;654532 نوشت:

وقتی ما رو به وجود آورد، بدون هیچ حرفی و هیچ حق انتخابی توی شکم مادرمون گذاشت و ما کاملاً ناخواسته وارد دنیایی پر از از بدی شدیم. (من قبول ندارم که خدا قبلاً از ما پرسیده که میخوایم باشیم یا نه و ما گفتیم بله. این کاملاً غلطه چون خدا قبل از این که بخواد از ما چیزی بپرسه باید ما رو خلق می کرد). پس در قبال گناه هایی که می کنیم مسئوله.

اگر کسی به شما سرمایه‌ای بدهد که با آن کار کنید و شما با آن سرمایه کار کنید و نه تنها سود نکنید که اصل سرمایه را هم بر باد بدهید در مقابل آن صاحب سرمایه که به شما لطف کرده بود می‌ایستید که تقصیر توست یا شرمنده‌اش خواهید بود؟
لابد می‌گویید حق ندارد سرمایه را به زور بهم بدهد و تنها وقتی شرمنده می‌شوم که خودم ازش سرمایه خواسته باشم ... در این صورت باید بدانید که همه‌ی ما از خدا وسیله خواسته‌یم و البته شروع خلقت انسان هم در ۴ ماهگی در شکم مادرش نیست ... آن روحی که در ۴ ماهگی در انسان دمیده می‌شود روح حیات نیست بلکه روح قوام است و انسان از عالم ذر به صورت ذره در پشت پدرانش وجود داشته است و تمامی ما به طور جداگانه از خاک خلق شده‌ایم و آنچه پدران دنیایی ما را مشخص می‌کند
عمدتاً حامل بودن آنها برای ماست ...
در روایت عقل و جهل وارد شده است که خدا به عقل سرمایه‌ و جنود عقل را بخشید و جهل گفت که من هم می‌خواهم به من هم بده ... وارد باقی جزئیاتش نمی‌شوم چون مقدمات زیادی را می‌طلبد ...
kfat4;654532 نوشت:

همین طور در قبال کسی که نخواد وجود داشته باشه. اگه قراره این خدا، خدای عادلی باشه پس نباید به زور ما رو وادار به زندگی کنه.

وادار به زندگی نمی‌کند همانطور که در دنیا کسی را وادار به ایمان آوردن نمی‌کند ... اما هشدار داده است که بعد از مرگ آن چیزی خواهد بود که از پیش به شما گفته‌ام نه لزوماً هر آنچیزی که شما دوست داشته باشید ... دیگر صلاح مملکت خویش خسروان دانند ... ولی هر انتخابی که کردید باید مسؤولیتش را هم گردن بگیرید ... این عدالت خداست و خوشابحال کسانی که از عدالت خدا به رحمت خدا فرار می‌کنند که رحمت خدا بر غضبش سبقت جسته است ...

به طور خلاصه در پاسخ به سؤال تیتر تاپیکتان که یک دلیل قانع‌کننده برای خودکشی نکردن خواسته‌اید، شما تا کنون تجربه‌ی زندگی کردن نداشته‌اید ... از دنیا فقط همین ظاهرش را دیده‌اید ... یک بار زندگی را تجربه کنید حالا که در دسترستان هست بعد دیگر با خودتان هست که مرگ را انتخاب خواهید کرد یا خیر ... گرچه مرگ به معنای نابودی نیست و تنها خارج شدن از این مرحله‌ی امتیاز آور از زندگی و از دست دادن فرصت‌های بسیار و سهل‌الوصول رشد و تکامل است ...

اگر دوست ندارید که فرصت زندگی را به خودتان بدهید پس یک بار با خودتان فکر کنید که اگر بعد از مرگ آنطور که فکر می‌کردید نبود و آنطور که ما گفتیم بود چه خواهید کرد؟ یا چه توانید کرد؟ این را هم در نظر داشته باشید که دنیا محل بقاء نیست و همه‌ی ما دیر یا زود از دنیا می‌رویم و کسی که خودکشی می‌کند کار شاقّی نکرده است ... کسی که ۱۰۰۰ سال پیش خودکشی کرده است اگر نمی‌کرد نهایتاً برای مثال ۹۵۰ سال پیش به دلیلی از دنیا می‌رفت، حالا در هر دو حالت بیش از ۹۰۰ سال از مرگش گذشته است، چند سال اینطرف و آنطرف چه توفیری می‌کند؟ برعکس اگر امید داشته باشد و بداند که شاید از این ستون به آن ستون فرج باشد بعید نیست که یک مدت بعد از زمانی که می‌خواست خودکشی کند معنای خوبی از زندگی را درک کند که به زنده بودنش ارزش و معنایی جدید بدهد ... عجله در هیچ کاری خوبی نیست در مردن شاید از همه کار بدتر باشد ... چون بازگشتی از آن نیست ... و این حکم عقل است که خودکشی نکنید ... اگر عقل برای شما ارزشی ندارد دیگر به دنبال چه دلیل قانع‌کننده‌تری می‌گردید؟

یا علی علیه‌السلام

ابوالبرکات;659296 نوشت:
آیاهدف بانیاز یکیه؟

سلام علیکم برادر،
این سؤالتان خیلی کلی است و خدا می‌تواند برای هر پاسخی که داده شود استثناء به حساب بیاید،
مثلاً از شما پرسیده می‌شود که برای چه کسی؟ برای موجودی که بر اساس تعقل عمل می‌کند یا موجودی که لزوماً بر اساس تعقل عمل نکرده و گاهی هم خلاف تعقل عمل می‌کند؟ ... و حال آنکه خداوند تنها موجود نامعقولی است که فعلش معقول است ... پس ما در محدوده‌ی شناخت خود خدا چیز خاصی برای گفتن در این زمینه نداریم ولی در مورد فعل خداوند می‌توان گفت که هدف و نیاز در اینجا یکی است ... و از آنجا که خدا نیازی ندارد این نیاز بندگان است که هدف خلقت را می‌سازد و خداوند فعلش معقول است گرچه خودش قابل درک با عقل نیست (همانطور که از اصل علیت هم تبعیت نمی‌کند و تنها علتی است که دیگر خودش معلول علت دیگری نیست و البته اثبات وجود چنین موجودی با عقل ممکن است ...)
در تمام خلقت را هم که نگاه کنید نیاز و هدف با هم متناظر هستند ... هدف برطرف کردن نیاز است و مقصد محل برطرف شدن نیاز و رضایت همان سکون و آرامش ناشی از حصول هدف و برطرف شدن نیاز و توقف حرکت است ... کل حرکت جوهری بعد از امکان فقری و در واقع فقر ذاتی در راستای پر شدن ظرف وجود از حقّ متحقق است ... سیر الی الله بعد از قوس نزول «من الله» هم از همین جهت است که حرکت تا خود الله ادامه دارد چون انسان سیری‌ناپذیر است و پشت هر قله بی‌شمار قله هست که باید به آنها برسد، در هر قله‌ای سهمی از رضایت را کسب می‌کند چون هدفی را فتح کرده است و نیازی را ارضا کرده است ... .
[SPOILER]محرکِ این حرکت احساس فقر و نیاز است ... و احساس فقر و نیاز ناشی از معرفت یافتن به هدف و به خود و به فاصله‌ی میان خود و هدف است ... رضایت هم در مقابل بهره‌مند شدن از حقیقت است ... رضایت باطنی تنها با رسیدن به مرتبه‌هایی از حق و متحقق شدن است (هر چه بیشتر از نعمت وجود بهره‌مند شدن و بالاتر رفتن در مراتب وجود تا رسیدن به مرتبه‌ی کون جامعه که جامعه در وجود است و اتحاد یافتن با انسان کامل است) ولی در عالم دنیا که علاوه بر حجاب‌های نورانی پوشیده به حجاب‌های ظلمانی هم هست رضایت ظاهری ممکن است با سرابی از حقیقت هم به دست بیاید و کسی که ظرفش را پر از سراب کند در قیمت خواهد دید که در آه در بساط ندارد و دستش خالی است و آنچه جمع کرده است فقط وزر و وبال است.[/SPOILER]
ان شاء الله اگر اشتباه می‌کنم اصلاحم بفرمایید :Gol:
یا علی علیه‌السلام

ابوالبرکات;658846 نوشت:
خوب بیایید وا قعا فلسفی بحث کنیم. من یک متن دیگر می نویسم و به شماره های شما جواب می دهم. اول بگم اگه اومدید این جا که دلیلی برای بیهوده نبودن زندگی پیدا کنیدپس چرا می پرسید که راه کم درد تر برای خودکشی چیه؟این طوری که می نویسید آدم فکر می کنه می خواهید خودکشی کنید همین الان؟1- شما زندگی کردن را به جبر انجام می دهید و نه به اختیار اما خودکشی اختیاری است. انسان برای انجام کارهای اختیاری اش دلیل می خواد نه جبری. 2- اگه دلیلی ندارید برای معناداری عالم باید بروید دنبال دلیلش نه این که حکم کنید پوچ است.3- من حرف توی دهن شما نگذاشتم گفتم اگه فکر می کنید اون دنیا پوچ نیست بروید خودکشی کنید. شما الان می گید من فکر می کنم اون دنیا هم پوچه؟پس خودکشی هیچ دلیلی نداره.چه دلیلی داره انسان بین دو تا پوچ یکی شان را انتخاب کنه. آیا قبول ندارید که مشکل شما با پیدا کردن هدف برای زندگی حل می شودنه با خودکشی؟4- دلیلش راپیدا کنید ولی شما می گید من دارم خودکشی می کنم یکی دلیل به من بگه تا خودم رو نکشم.به این راحتی ها هم نیست دلیل پیدا کردن.5- من نگفتم خلقت ما لطف بوده.(به لطف بودن خلقت خدا اعتقاد دارم ولی درپستم این رو نگفتم.)من خواستم که یک دلیل بیاورید که خلق کردن ما توسط خداظلمه؟6- من از کلمه ی ((پس)) به بعد در جمله شما رو نمی خواستم بگم. دلیلی که خدا به ما اختیار داد این نبوده که می فهمیده که مابا اختیار گناه می کنیم. اختیار را خودش به ما داده. دلش خواسته است. چند وقت پیش در برنامه معرفت آقای دکتر دینانی می فرمود که داشتن اختیار جبری است.7- من سعی می کنم جواب های شما به بقیه را بخوانم.8- من فقط می توانم بگویم استدلالتون غلطه. شما اگر قبول دارید که انسان مختاره نمی توانید بگویید که خدا در گناهان انسان مقصره. خدا هدفش از خلق انسان این نبوده که انسان گناه کند. هدفش چیز دیگه ای بوده است. چون انسان با اختیار گناه کرده پس مستحق عذابه و این عذاب هیچ ربطی به خدا نداره. به همین دلیله که به نظر من شما تصور می کنید که خدا به خاطر اعمال جبری ما این کار ها رو انجام می ده.10- اگر منظورتون از بعضی ها من هستم باید بگم که حرف مرا درست نفهمیدید.من نگفتم که خدا می خواد نشون بده عادله. شما هم قبول دارید این را که خدا برای رفع نیاز خود کاری نمی کنه چون خدا موجودی است بی نیاز.اگر خدا نیاز داشته باشه که اسمش خدا نیست. اگر برروی ناقص یا کامل مطلق خدا بودن شک دارید بگید تا بحث را از اون جا شروع کنیم. 11-آیا مثلا خدا باید برای یک حیوانی که خلق کرده مثلا یک مارمولک توضیح بده که من چرا تورا خلق کردم؟!!آیا اصلا اون می فهمه. بیشتر توضیح دهید که چرا خدا باید برای موجودی که خلق کرده توضیح بده؟12- اگه مطمئنید که خلقت خدا ظلم نیست پس مسئله تاحدی حله.
اگر می شود سنتان را بگویید. همچنین یک توصیه دارم. علامه جعفری یک مفهوم را درآثار خود مطرح کرده است به نام حیات معقول. یکی از تعاریف حیات معقول این است که انسان به سوال مولانا جواب بدهد. از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا می روم آخر ننمایی وطنم.این مفهوم را در آثار ایشون پیداکنید و مطالعه کنید.
توصیه دیگرم این است که نباید توقع داشته باشید که به این سوالات سنگینی که کردید یک شبه جواب داده شود. این احساس شما نشان یک درد متعالی است. شما باید خیلی بگردید تا هدف زندگی را پیدا کنید.شما الان بیدار شده اید و این بسیار درست است و خیلی از مردم فقط به فکر خور و خواب اند اما بدانید جواب دادن به این چنین پرسش هایی بسیار طولانی است وطول می کشد. یک سخنرانی هم از آقای دکتر آیت اللهی درباره رابطه فیزیک و فلسفه است ازسایت سیمافکر می توانید پیداش کنید. این را هم گوش کنید خیلی خوب است. ولی علامه جعفری رو حتما بخونید.

1-اگه منظورتون از زندگی کردن ، زندگی تو این دنیاست که اگه من یه قرض سیانور بذارم کف دستتون شما دو گزینه دارید: بخوریدش یا نخوریدش. اگه نخوریدش ینی میخواید زندگی کنید و این جاست که زندگی کردنتون رو با اختیار خودتون انتخاب کردید. اگه منظورتون زندگی به معنی کلی "وجود داشتن"ئه، که مشکل منم دقیقاً همینه. این که ما وجودمون دست خودمون نبوده و اجباری بوده. خدا درمقابل کسی که نخواد وجود داشته باشه مسئوله
2-من حکم نکردم پوچه،گفتم که من احساس پوچی می کنم
3-خب این دنیا که به نظر من قطعاً پوچه، ولی اون دنیا ممکنه که پوچ نباشه. پس من بجای این که یه عمر وقت تلف کنم بعد برم اون دنیا، همین الان سریع میرم اون دنیا ببینم چه خبره.
5-اگه خدا کسی رو مجبور به وجود داشتن بکنه و اون شخص نخواد وجود داشته باشه اونوقت بله، ظلمه
6-دلیل این که خدا به ما اختیار داده رو نه من میدونم نه شما نه هیچکس دیگه. خدا به ما داد بعد ولمون کرد(خواهشاً نگید نه ولمون نکرد؛ شما چجوری میتونید بگید خدا ولمون نکرده وقتی تنها چیزی که از خدا شنیدید... بقیه جملمو نمیگم چون میترسم بگم)
8-من حال ندارم دیگه... خب باشه شما مخالفید من موافق. بحث کردن هم فایده ای نداره بالاخره یکی داره درست میگه یکی اشتباه دیگه
10-نه منظورم شما نبودید.
11-مارمولک نمیفهمه (تا جایی که من میدونم البته) برای همین سوالی براش پیش نمیاد برا همین اگه خدا براش توضیح نده پس اشکالی نداره و درحقش ظلم نکرده (هرچند مسخرست که یه موجود احمق رو بیافرینی بعد ولش کنی واسه خودش بچره، ولی من هروخت به گاو و گوسفندا نگاه می کنم همین فکرو می کنم) قضیه آدم فرق داره چون آدم میفهمه. فرض کن من یه موجود تشنه رو بیافرینم بعد بندازمش تو یه شیشه و بهش آب ندم. این ظلمه. خدا مارو آفرید درحالی که تشنه ی جواب بودیم (جواب سوالی که 100% به ما مربوط میشه و به هیچ وجه فضولی تو کار خدا نیست) و ما رو بدون جواب ول کرد. همه ی آدمایی که میگن جواب رو میدونن دروغ میگن یا حداقل فکر می کنن که جواب رو دارن چون هیچ جوابی وجود نداره.
12-من 17سالمه ولی چه فرقی داره؟
من گشتم دنبال کتاب حیات معقول علامه جعفری ولی پیداش نکردم. تو نمایشگاه کتاب ایشالا پیداش می کنم.
اون سخنرانی هم گوش دادم (خب حرفای خوبی زد ولی خب که چی؟)

+ من تو این مدت همش دنبال جواب گشتم یه چند تا از کتابایی که بقیه به من معرفی کردن رو هم خوندم. بیشترشون حرفای خوب و منطقی ای گفته بودن ولی هیچ کدوم جواب سوال من نبود و فکر می کنم بیشتر آدما متوجه منظور من نمی شن. به هر حال حالا که دارم با زور هزار تا قرص زندگی می کنم باید یه حرکتی هم برای جوابایی که میخوام بهشون برسم بزنم.

-----> ببخشید که جواب بقیه رو ندادم. بعداً دوباره میام الان باید برم

سلام دوست عزیز
من یادمه چندسال پیش با پاسخگوهای آنلاین سر این موضوع حرف میزدم یکیشون جواب جالبی داد به من.
من میگفتم مگه خلقت ما جبری نبوده؟
میگفت چرا
میگفتم خب پس عدالت خدا چی میشه؟ ظلم کرده به ما دیگه؟
ایشون میگفت نه! ظلم وقتی هست که حقی ز کسی ضایع بشه! ما که حقی نداریم در برابر خدا !!!!!

یعنی تاحالا تو عمرم اینطوری قانع نشده بودم :ghash:

منم چند وقته یک سوال بی جواب دارم. بذار یک تاپیک جدا براش بزنم(به موضوع شما هم مربوط میشه....یعنی شاید ریشه بحث شما باشه) لینک میدم شما هم شرکت کنید. بزنیم سر و کله هم ببینیم آخرش چی میشه!

rezaee;663841 نوشت:
سلام دوست عزیز
من یادمه چندسال پیش با پاسخگوهای آنلاین سر این موضوع حرف میزدم یکیشون جواب جالبی داد به من.
من میگفتم مگه خلقت ما جبری نبوده؟
میگفت چرا
میگفتم خب پس عدالت خدا چی میشه؟ ظلم کرده به ما دیگه؟
ایشون میگفت نه! ظلم وقتی هست که حقی ز کسی ضایع بشه! ما که حقی نداریم در برابر خدا !!!!!

یعنی تاحالا تو عمرم اینطوری قانع نشده بودم :ghash:

منم چند وقته یک سوال بی جواب دارم. بذار یک تاپیک جدا براش بزنم(به موضوع شما هم مربوط میشه....یعنی شاید ریشه بحث شما باشه) لینک میدم شما هم شرکت کنید. بزنیم سر و کله هم ببینیم آخرش چی میشه!


:d
جالبه ما همه داريم براى يه سرى جواب زور ميزنيم، ولى يه جوراىى از هيچى هم کمتر ميدونيم.

فکر کنم تعريفاى آدماى مختلف از خدا مختلف باشه، واسه همين بعضى جوابا به بعضى سوالا انقدر عجيب غريب ميشه

نه دیگه راست میگفت واقعا

فرض کنید شما یک ربات خیلی پیشرفته بسازید که بتونه فکر کنه - حرف بزنه و .... بعد فردای روزگار یهو برگرده به شما اعتراض کنه آخه چرا منو این شکلی درست کردی؟ این چه وضعیه! ازت بدیم میاد! ظالم! بی عدالت ! و.......

آیا واقعا ربات داره درست میگه؟ شما ظالمی؟ یا ناعادلی؟
به نظر من ربات حرفش اشتباهه! چون اصلا حقی نداره!! شما ربات رو ساختی و مالکش هستی(تازه شما مالک اون متریال نیستی ولی فکر کن باشی!). دیگه چه حقی واسه ربات میمونه؟؟

پس شما بی دلیل ربات رو از وسط خورد کنی هیچ ایرادی به شما وارد نیست چون کلا هیچ حقی غیر شما وجود نداره!
(حتی شاید بازم بگی این کار غیر عقلانیه و نشانه عدم عقل منو میرسونه و ..... ولی بازم اگر عقل کل شما باشی و عقل همون باشه که شما تصمیم میگیری میبینی که بازم این نقص به شما وارد نیست!)

کلا وقتی شما صاحب مطلق همه چیز هستی یعنی هیچ ایرادی هم نداری! یکم به این قضیه فکر کن متوجه میشی!
اینجا تازه معنی بندگی مشخص میشه! و میفهمیم چرا بزرگانی مثل پیامبران و ائمه اینقدر از خدا حساب میبردند!!

kfat4;654532 نوشت:
بعضی ها میگن خدا لطف کرده و ما رو خلق کرده. من متوجه نمیشم که منظور از این "لطف" چیه ؟ چرا باید وجود داشته باشیم، وقتی که میتونستیم وجود نداشته باشیم؟ یه زمانی یک نفر از من پرسید که بین "هستی" و "نیستی" کدوم ارجحیت داره؟ من گفتم هستی، اما الان میبینم که نه تنها جواب غلط بوده، بلکه سوال هم غلط بوده. چون نیستی و هستی دو تا چیز هستن که تعریف نشدنی ان و نمیشه ارجحیت رو در این دو مقایسه کرد.
شاید یه نفر به خاطر احساس گناه بخواد خودکشی کنه ولی من به خاطر احساس پوچی میخوام خودکشی کنم. قطعاً اگه قرار بود زندگی تشکیل شده از چیزهای عالی و خوب و قشنگ باشه من اعتراضی نمی کردم ولی اونقدر چیزهای دوست نداشتنی وجود داره که دیگه تحملش برام مشکله و من یه جورایی میخوام خودکشی کنم تا ببینم بعدش چی میشه. به امید این که چیز قشنگ تر و هیجان انگیز تری بعدش باشه یا حتی بهتر از اون: بعدش هیچی نباشه

منم قسمت اول این حرفاتون برام سواله!هیچ وقت دلیل قانع کننده ای که چرا خدا مارو افریده پیدا نکردم.
.
شما اول تکلیفتو با خودت مشخص کن.خدا رو قبول دارید با نه؟قران رو چی؟خودکشی صریحا منع شده تو اسلام.پس اگه مسلمانید و دنبال یه دلیل قانع کننده برای خودکشی نکردن میگردین اونم اینه که خدا مارو از اینکار منع کرده.فرض رو هم بر این میذاریم که شما یه قدیسه هستین و هیچ گناهی نکردین که از عذاب اون دنیا بترسین!
.
این خیلی حرف بچه گانه ایه که میگین میخوام خودکشی کنم که ببینم بعدش چی میشه!مثل سیگار و قلیون نیست که از رو جوونی دوس دارین تجربه کنین!
.
"به امید اینکه چیز قشنگتری اون دنیا باشه"!!!!!!!!!!!!؟ شما احیانا زیاد کتابای تخیلی نمیخونین؟:دی

ببینید خدا به ما نیاز نداشته و ما هم کاری برای خدا انجام نمیدیم که بگیم آره ما همچین فایده ای داریم
آفرینش یعنی به وجود آوردن چیزی که تواناییشو داریم و هدف از آفرینش و به وجود آوردن هر چیزی برای استفاده کردن هستو یک فایده ای برای اونکه آفرید داره ولی چرا خدا مارو آفریده
چون دوست داشته و از روی عشق و محبت انسان خلق شده.

Mostafa7;659262 نوشت:
متأسفانه هیچکدوم از پاسخ های دوستان برای استارتر تایپک قانع کننده نیست به نظرم
دلیل خلقت انسان ، اینکه چرا ما آفریده شدیم تا بازیگران سناریویی باشیم که خدا کارگردانشه
چرا بدون انتخاب خودمون آفریده شدیم ، و حتی باید به دستوراتی که برامون تعریف شده عمل کنیم .
میگن خدا بی نیازه . هر عملی برای رسیدن به هدفی انجام میشه . خداوند کار بی هدف نمیکنه . پس هدف خدا از خلقت ما در واقع نیاز خدا به خلقت ما رو میرسونه .
وگرنه خلقت ما عبث و بیهوده میشه ...

مصطفی جان (اگه اسمتون مصطفی است) حرف دل من رو زدی... من الان چی میتونم بگم؟ اصن چیزی دارم بگم؟؟؟؟
این تیکه ی آخر حرفتو دقیقاً کلمه به کلمه یه بار قبلناً به یه نفر گفتم. جای بسی تامل داره...(الکی مثلاً من دارم از سلولای خاکستریم استفاده می کنم :|)

Reza-D;659287 نوشت:
داداش خیلی هم به آدمای نا امید شبیه نیستیا....! :Gig:

داداش بهش میگن اختلال دوقطبی یا افسردگی-جنون :ok:

اللیل والنهار;659292 نوشت:
باسلام
این سوال شبیه این می‌مونه یه بچه اول ابتدایی بگه چرا منو بردید مدرسه ثبت نام کردید.
حالا
هی بگو چرا من باید مدرسه برم چرا منو تو مدرسه ثبت نام کردید چرا من باید درس بخونم چرا باید نمره بگیرم چرا باید امتحان بدم چرا من قبول میشم دوستم رد میشه یا بالعکس
به جای این حرفها حالا بهت یه فرصت دادند ازش درست استفاده کن
موفق و سرفراز باشید.
یاحق

Smile
یک بچه ی اول ابتدایی (اگه نتونه خودش با منطق به جواب برسه) کاملاً حق داره با صدای بلند این سوالات رو بپرسه و کسایی که ثبت نامش کردن (که احتمالاً والدینش هستن) کاملاً موظفن جواب بچه رو بدن و قانعش کنن وگرنه بچه حق داره از مدرسه فرار کنه.
شما اسمش رو بذارید فرصت، باشه. ولی اصل قضیه فرق نکرد. :]

من هی...؟;659294 نوشت:
سلام
اگر واقعا سوال دارید (آن هم هزارتا )سوالهایتان را بنویسید و یکی یکی دنبال جوابهایشان بگردید ، شاید همین بهانه ای بشود برای خروج از وضعیت پوچی .
ضمنا ، خوب ما هستیم و باید زندگی کنیم مسلا برای بهتر شدن شرایط باید تلاش کرد و زحمت کشید و هیچ حس خوبی بدون زحمت به دست نمی آید و هیچ حس بدی هم بدون تلاش برای از بین بردن آن حس بد از بین نمی رود.
وقتی شما تلاش کنید که یک حس بد مثل پوچ بودن خود و یا دنیا و کلا همه چیز را به یک حس خوب و یا همان حال خوب (که این روزها خیلی هم باب شده ) تبدیل کنید نتیجه آن دقیقا همان چیزی است که برای آن حرکت کرده اید و در همان زمان حرکت و تلاشتان آنرا بدست می آورید ، حس خوب یک جعبه بسته بندی شده نیست که آنرا به ما تقدیم کنند بلکه دقیقا مانند همان حس بد ،چیزی است که از فکر و ذهن ما و شاید قلب ما سرچشمه می گیرد ، که به نظر من چون به افکار و احساس های بد فکر کردن زحمتی ندارد و نیازی به حرکت و تکاپو ندارد و راحت است ما بیشتر به سمت آنها سوق پیدا می کنیم (در هر حال و وضعی که باشید می توانید به آنها فکر کنید و مثلا ساعت ها در یک گوشه بنشینید و به این فکر کنید که دنیا پوچ است اصلا چه دلیلی دارد که مثلا الان از جایم بلند شوم و کاری کنم و ..... ) اما برای بهتر شدن و بهتر بودن و بهتر کردن شرایط باید حرکت کرد و این یعنی زحمت دارد ... و احساسی که انسان های تلاشگر دارند و هیچ وقت احساس پوچی نمی کنند نتیجه همان تلاش دائمی آنها ست .

نیستی اصلا چیزی نیست که بخواهد برتر باشد ،مثل یک مسابقه که تنها شرکت کننده آن خودتان هستید .:Gol:

قضیه اینه که من فکر می کنم جوابی برای سوالات من نیست.
پس چرا این جام؟ چرا دارم وقت خودم و شما رو تلف می کنم؟!؟
چون میخوام مطمئن شم و بعد خودکشی کنم.
. من که میگم حس پوچی دارم معنیش این نیست که نشستم یک گوشه میگم چرا من باید امروز برم مدرسه ؟ من میرم مدرسه چون میخوام درس بخونم که مدرک بگیرم و در ازاش پول بگیرم تا درآینده بتونم راحت تر زندگی کنم و موقعیت اجتماعی بهتری داشته باشم و این که من عاشق ریاضی ام و حاضرم به خاطر همه ی اینا درسای مزخرف دیگه رو تحمل کنم و حاضرم هرروز ساعت 5 صبح از خواب پاشم. من برای همه ی این کارها دلیل منطقی دارم ولی برای اصل قضیه (ادامه ی زندگی) دلیل ندارم و من دارم دنبال جواب میگردم چون این که من دلیل ندارم دلیل نمیشه که دلیلی وجود نداشته باشه و به محض این که بفهمم دلیلی وجود نداره خودکشی می کنم که هرچه زودتر به این کار عبث خاتمه بدم.
خوشبختی یا بدبختی یک احساسه. و بهتون 100% تضمین میدم که احساس بدبختی و پوچ کردن حس خوشایندی نیست و هیچ آدم عاقلی دوست نداره که این حس ها رو داشته باشه و من دقیقاً برعکس شما فکر می کنم. داشتن احساس بدبختی کلی انرژی از آدم میگیره و اصلاً این طور نیست که چون احساس بدبختی کردن راحته و من آدم راحت طلبی ام پس احساس بدبختی می کنم. قضیه اینه که من فکر می کنم بقیه آدمهایی که حال ندارن احساس بدبختی کنن (چون توی شرایط موجود من فکر می کنم احساس پوچی و بدبختی منطقیه) احساس خوشبختی می کنن تا خیال خودشونو راحت کنن.

و این که نیستی چیزی نیست که بخواد برتر باشه... شما نیستی و هستی رو تعریف کنید تا بعد من بگم کدومشون برترن Smile

من هی...؟;659298 نوشت:
سلام
شوخی کردن با این مفاهیم به نظر من اصلا جایز نیست حتی اگر هیچ چیزی از آنرا درک نمی کنیم حق نداریم با این مفاهیم شوخی کنیم .

من کاری ندارم که آقا رضایی که اون حرفو زد منظورش شوخی بود یانه. ولی من جدی میخوام بگم:
این فرض ماست : خدا قرآنی رو برای انسانها فرستاد و چیزهایی رو توش نوشت که انسانها نیاز داشتند بدونند.
آیه ای هست که خداوند وقتی میخواد دلیل خلقت رو بگه میگه که دلیلش چیزی هست که شما نمیدونید.
ما میدونیم که نمیدونیم (البته من دیدم کسایی رو که ادعا می کنن میدونن، ولی اونا تا این جاش بهم ثابت کردن که دروغگوان،یا حداقل خیلی خیلی خنگن) و نیازی نبود توی قرآن گفته بشه که دلیل خلقت رو ما نمیدونیم. و اطلاعاتی که از این آیه برداشت میشه اینه که یک دلیلی وجود داشته که فقط خودِ خدا میدونسته و ما رو لایق ندونسته که بگه.
خدا ما رو تا سر حد مرگ کنجکاو می کنه (وقتی توی کتابش اون قسمتی رو مینویسه که فرشتگان دارن بزرگ ترین سوال انسانها ی کنونی رو می پرسن) و بعد خیلی شیک میگه: من چیزی رو میدونم که شما نمیدونید.
متوجه منظورم میشید؟
خدا من رو اذیت می کنه وقتی این آیه رو میخونم. خوش به حالتون اگه شمارو اذیت نمی کنه

متحیر;659412 نوشت:
سلام و عرض ادب

اولین نکته و هشدار و توصیه این است که نجات یافته از هر نوع اقدام به خودکشی میباید در مراکز درمانی بستری و درمان و مشاوره روانی برای ایشان انجام شود
و چنانچه فردی نیت خود را به خودکشی آشکار کند ایشان را جهت مشاوره به مراکز درمانی و یا مشاورین متخصص ارجاع داده شوند

حال موضوع بسیار مهم تاپیک:
این موضوع بسیار اساسی است امکان دارد برای افراد بسیاری به عنوان سؤال مطرح شود
مطمئن باشید اگر نگوییم سؤال همه افراد بشر بلکه سؤال بسیاری از افراد بشر هست . پس تنها سؤال شما نیست
اگر اینقدر اساسی هست ؟ چرا نسبت به سایر موضوعات کمتر مورد کنکاش قرار میگیرد؟
زیرا که بیش از 95 درصد مردم با انتخاب عملی یعنی زندگی کردن خود و انتخاب مرگ طبیعی و عدم انتخاب خودکشی پاسخ آن را داده اند
پس به طور اساسی و نهادینه؛ فارغ از هر عقیده و مذهب انسانها و سپس خود حیات و زندگی پاسح شما را داده اند
رفتار بشر و ترس نهادینه از مرگ پاسخ عملی و مکتوب پاسخ شماست

برای حدود 5 درصد مردم انتخاب خودکشی دلیل یکسانی ندارد
دلایل گوناگونی که به ذهن من میرسد شامل موارد ذیل هست
بیماری های روحی روانی
تأثیر مخرب داروهای روانگردان اعتیاد به الکل یا مواد مخدر
رنج و فشار زندگی
بیماری های صعب العلاج
کهولت سن
سرخوردگی و ناتوانی از حل مشکلات
عذاب وجدان و سرشکستگی از اعمال خود و شرایط موجود
نشانه اعتراض باشد
اقدام به نشان دادن اینکه من هم بودم یا اینکه هستم
اقدامی جهت حفظ زندگی دیگران
رسیدن به پوچی که آنهم انواع گوناگون دارد بعضی از سرِ: سرخوشی تفکر در فلسفه حیات ، ناچیزی و حقارت در برابر عظمت جهان اطراف ، ناچیزی و بیمقداری جهان (پوچی شخص یا پوچی جهان؟) و .....
انتخاب شما در کدام یک از گروه ها و یا زیرگروه ها قرار میگیرد؟
توجیهات شما در انتخاب خودکشی در زمره اعتراض یا نشانه ای بر اعلام بودن شماست و یا از سر رسیدن به پوچی است صد البته نوع پوچی را مشخص کنید

[HL]به نظر من بررسی هر کدام از عوامل بالا یا یافتن راه حل مناسب انگیزه بسیار خوبی برای عدم انتخاب خودکشی و آرزوی عمر طولانی و با سلامت هست[/HL]

یک نکته دیگر از کجا معلوم این وضعیت زندگی بهترین و آخرین شانسی باشد که شما آورده باشید و از پس مرگ وارد دنیایی پوچ تر و یا دنیایی سرشارتر از رنج و حرمان در انتظار شما نباشد
به عبارتی دیگر از کجا معلوم که این زندگی با همه ناملایمات و سختی هایش آخرین نقطه آسایش شما نباشد؟
یعنی مرگ نه تنها سکوی صعود نباشد بلکه نقطه سکوت (عدم ) باشد یا نقطه عطف سقوطی سهمگین تر باشد

پیروز و موفق باشید

سلام. قربان شما.

اولین نکتتون استخونامو لرزوند... من از مشاورا متنفرم چون تا حالا هرکدومو دیدم آدمای خنگ و از خودراضی ای بودن که هیچ کمکی بهم نکردن (ببخشید اگه شمایی که دارید اینو میخونید مشاورید، البته این که مشاورایی که من دیدم خنگ و از خود راضی ان دلیل نمیشه که شما هم خنگ و از خود راضی باشید قاعدتاً)
ولی ناگفته نباشه که من به زور مادرم به روانپزشک مراجعه کردم و قرص های زیادی هم میخورم ولی قضیه اینه که من به دکتری که مراجعه کردم (و همچنان به اجبار مراجعه می کنم) همه ی مشکلاتم رو نمیگم چون مادرم هم با من وارد اتاق دکتر میشه و هیچ چاره ای ندارم جز این که از خیلی وقایع ناگوار صرف نظر کنم مثل این که اقدام به خودکشی کردم (هرچند به نظر خودم اقدام مسخره و احمقانه و ناشیانه و حاکی از ترس و وحشت من بود).اما روانپزشک کزایی میدونه که من خودآزاری می کنم. و نیازی نیست که کسی نگران باشه که کسی نمیاد منو ببره مراکز درمانی، لطفاً هیچ کس نگران نباشه. من تا وقتی مادرمو دارم دیگه به کس دیگه ای برای نگرانم بودن نیاز ندارم.

بله به نکته ی ظریفی اشاره کردید: ترس از مرگ
یکی از دلایلی که من الان زنده ام ترس از درد هستش

دلیل من:بیماری های روحی روانی+نشانه اعتراض+ناچیزی و بیمقداری جهان + ناچیزی و بیمقداری خودم (هردوش با هم. یعنی این دنیا مسخرست و من هم ضعیفم)

بله درست میگید در مورد مرگ، یکی دیگه از دلایلی که من الان زنده ام ترس از اونچیزیه که بعد مرگ منتظرمه. البته اگه به عادل بودن خدا اعتقاده داشته باشم نباید بترسم... اگه اعتقاد داشته باشم.
ولی نکته این جاست وقتی آدم میخواد خودشو بکشه (منظورم اون لحظات نفس گیر و دردناک آخره) دیگه به این چیزها فکر نمی کنه. و از همین جا به اون قسمت مغزم (که خیلی منطقی هستش) که همیشه سرسختانه تلاش می کنه جلوی اون یکی قسمت از مغزم (که خیلی وحشیه) رو بگیره یک خسته نباشید جانانه میگم.

kavoshgar02;659070 نوشت:
خوب منظورم این بود که هنوز منظومه ی فکری خاصی تو افکارت نمی بینم.
آخه ناهماهنگی هایی به نظر میاد

خوب یه چنتایی سوال دیگه:
1- اگه قرار ملاک گناه بودن یا نبودن چیزی ، دوس داشتن خدا باشه ، مگه باید چیزی با منطق ما جور در بیاد؟ ( راستی یه چیزی ، چقدر به منطقت اعتماد داری؟ فکر میکنی چقدرش واقعا منطقه و چقدرش رو به وجود ما خورد دادن طوری که افکاری که کاملا داریم کپی برداری میکنیم واقعا فکر میکنیم افکار خودمونه؟)
2- اگه چیزی کاملا منطقی هم بود ولی ظرفیت ما توان پذیرشش رو نداشت ، اون وقت تکلیف چیه ؟

در مورد دیوونه هه هم اون کاری که میکنی ولی مد نظر من بود رو نگفتی ، میدونی چی ؟ احتیاط ...
احتیاط میکنی و ادامه میدی (درست میگم ؟؟؟؟)
خوب ، دوست خوبم الان چه نتیچه ای میگیری ؟


چیزهایی که گفتم به نظر خودم ناهماهنگ نمیاد... به هرحال من از خودم انتظار ندارم منظومه ی فکری خیلی خاصی تو افکارم ببینم، حالا گیریم که اصن من بدونم منظومه ی فکری خاص ینی چی Fool
1- همون رو بگو! (من به هیچ چیزی 100% اعتماد ندارم و منطقم چیزیه که تا حدود زیادی قبولش دارم چون حداقل میدونم که خودم به خودم دروغ نمی گم ولی بقیه ممکنه به من دروغ بگن، بله ممکنه افکاری که من دارم چیزایی باشه که بهم القا شده. و این "القا شدن افکار" چیزیه که من درمورد افکار آدمای مذهبی فکر می کنم. یعنی خیلی از آدما تو این تاپیک هی دارن زور میزنن به من بگن خدا خوبه، خدا منزهه، خدا اصن بیشتر از این چیزاس که من بخوام سوالی بپرسم و اینا، در حالی که اینا رو فقط قبلاً شنیدن و در واقع اصلاً نمیدونن "خدا" چیه که انقدر دارن با اطمینان راجع بهش صحبت می کنن)
2-اونوقت باید سعی کنیم ظرفیتمون رو بیشتر کنیم.

بله احتیاط هم می کنم.
الان واقعاً دارم میگم... نتیجه ی خاصی نمی گیرم و نمیفهمم این قضیه ی دیوونه هه چه ربطی به خلقت داره.

تسنیـم;659260 نوشت:
غصه نخور عزیزم خدای مهربون فکر اونجاشم کرده به اینصورت که میگه ما در عالم ذر خودمان خواستیم که به این دنیا بیاییم.

ببخشید ولی من این رو قبول ندارم

hasan2014;659261 نوشت:
پس اگه جای من بودی چیکار میکردی....

نه من جای شمام نه شما جای من، پس بیاید اصن به این که اگه جای بقیه بودیم چیکار می کردیم فکر نکنیم

عاشق امام خامنه ای;659543 نوشت:
سلام خواهش میکنم
در مورد عقل راستش من بارها و بارها عدم توانایی عقلم رو در بعضی موارد دیدم
راستش جواب سوال دو رو اگه یکی از کارشناسا جواب بدن خیلی خوب میشه اما چیزی که به ذهن من میرسه اینه که اول از همه اینکه هدف عبادت خداست دلیلی بر نیاز خدا نیست خدا میخواد امتحانمون کنه بعدش اون دنیا به آدمای خوب پاداش ابدی میده یعنی یه موجودی رو به وجود آورد که بهش لطف ابدی داشته باشه منتها به شرطی که از پس یه سری امتحانات بر بیاد
در مورد سوال سوم اینکه هر کسی باید بدونه کسی که یه دینی داره حتما دین در اون فرد خلاصه نمیشه و اون فرد ممکنه خیلی چیزا رو رعایت نکنه این مشکل اون فردیه که با دیدن شما فکر میکنه باید کل اسلام رو شما پیاده شه. برای همین امام خامنه ای به جوانان اروپایی فرمودند که خودشون دنبال دین برن و به چرت و پرتای افراد گوش ندن. یعنی داعشیا رو که ادعای مسلمونی میکنن مسلمون ندونن
برای این حق نبودن ندارید چون انسان حالات ثابتی نداره و مکنه عرض چند ثانیه روحیش و تفکرش عوض بشه .اگه حق نبودن باشه یکی که ناامید و عصبانی میشه و حالات روحیش بهم میریزه باید بره خودش رو بکشه بدون اینکه شاید اگه یکم صبر میکرد به بهترین حال میرسید همه چیز عوض میشد.برا همین باید شرایط سخت رو تحمل کرد.این حق نداشتن باعث میشه انسان قوی باشه شما تصور کنید یه فردی تا مشکلی واسش پیش میاد میبره و از خدا ناامید میشه و خودش و آیندش رو سیاه میبینه پا پس میکشه و روز به روز بدتر میشه هر روز بدتر از دیروز همش میزنه تو خط نالیدن و غر زدن و فال بد زدن سیاه کردن روزگار خودش و بقیه اصلا میبینیدش ناامیدیش حال آدمو بهم میزنه اما یکی رو در نظر بگیرید که با وجود بدبختیای بیشتر از اون فرد اول محکم وای میسته با امید به خدا هر سختی ای هم باشه خودشو بالا میکشه و مشکلاتو حل میکنه حق خودکشی نداشتن میگه آدم باید راه دوم رو بره. اصلا چرا اینقدر طولانیش کردم شما تا حالا نشده عصبانی بشید یه تصمیمی بگیرید بعدش پشیمون بشید؟؟؟به همین دلیل حق خودکشی ندارید.منظورم اینه شما هیچ تضمینی ندارید که فردا قراره چه اتفاقی براتون بیفته که بخواید خودکشی کنید
7- نه خیلیا گناه نکردن پس کاملا دست خودمونه.خدا هیچ وقت نگفته من مطمئنم شما گناه میکنید .اگه قدرت گناه نمیداد که دیگه اختیار نبود اختیار یعنی اینکه شخص هم میتونه گناه کنه هم نه یعنی خدا هم قدرت گناه کردن بهش داده هم قدرت گناه نکردن.ما انتخاب میکنیم که از کدوم قدرتت استفاده کنیم

مرسی از حرفاتون ولی کلاً منظور منو نگرفتید. Fool عاقا اصن بیخیال. خوش به حالتون که نمیفهمید حرف منو، واقعاً میگم

نستوه;659545 نوشت:
همیشه هستن کسانی که شرایط زندگیشون هزار برابر بدتر از شرایط شماست و خودکشی نکردن.
وقتی اونها تحمل کردن پس حتماً شما هم میتونید. چه دلیلی از این قانع کننده تر؟!

برای بار هزارم: من به خاطر شرایط زندگی نمیخوام خودکشی کنم

باء;659713 نوشت:
سلام علیکم،
آن گفته‌ای که در آن متن آمده مثل این است که کسی بگوید «ساختن پمپ آب راهیه که به خدا بگیم که تو نمی‌تونی تصمیم بگیری که آب کدام جهتی جاری بشود» و این در حالی است که این جمله در نظر هر خداباوری کوته‌بینانه است ... ساختن پمپ آب خودش از امکاناتی است که خدا در اختیار بندگانش قرار داده است ... خودکشی هم همینطور ... مردن و زنده شدن هیچ کدامشان امری نیست که به دست کسی جز خدا باشد ولی خدا هر دو را با وسایلی در اختیار بندگانش قرار داده است ... پدر و مادر فرزند جدید می‌آورند و این بچه که با اختیار ایشان به دنیا آمده است به نظر می‌رسد که به هر حال با اختیار ایشان باشد و نیازی به خدا برای این کار نباشد، این اعتقاد زیست‌شناسان خدانابور هست چون آنها چیزی به اسم روح را قبول ندارند ... مشابه این را هم برای کشتن قرار داده است ... او هر مرگی را نظیر علتی کرده است و از کار افتادن بدن را نظیر برای مرگ قرار داده است ...
اگر کسی بدنش را متلاشی کند مرگ اتفاق نمی‌افتد، چون از کار افتادن بدن دلیل مرگ نیست ... بلکه راه مرگ است ... یعنی این دو تا یکی نیستند بلکه به اعتباری خداوند آنها را لازم و ملزوم هم قرار داده است و البته استثنائات بسیاری را هم برای آنها قرار داده است ... مثل حضرت جرجیس علیه‌السلام که بارها به فجیع‌ترین روش‌ها کشته شدند ولی حتی یک بارش را هم نمردند و در واقع شهید نشدند و این معجزه‌ی ایشان بود که با کشته شدن نمی‌مردند ... بعد دست آخر خداوند اجازه داد که ایشان بمیرند تا دردهای بسیاری که تحمل می‌کردند به اتمام برسد ... شهدا هم بدنهایشان منفجر شده یا خاک شده یا هر چیز دیگر ولی زنده‌اند ... ما معنای زندگی و مرگ را نمی‌دانیم ... بدن کار کند می‌گوییم زنده است (ولو در مرگ مغزی که می‌دانیم بازگشتی در پی نخواهد داشت) و کار نکند می‌گوییم مرده است ... اینکه در ۹۹.۹۹۹۹٪ حالات زنده بودن بدن مترادف می‌شود با زنده بودن شخص این صرفاً یک اعتبار است مانند همان قوانینی که در عالم جسمانی معتبر هستند، مثل اینکه آب در نبود کار نیروی خارجی در جهت کاهش پتانسیل گرانشی جریان می‌یابد ...
کسی که از قوانین اعتباری مخلوق خدا استفاده کند بر خداوند چیره نشده است بلکه خود را کاملاً تحت نظر و کنترل او از وضعی به وضع دیگر تغییر داده است ... اگر کسی خودکشی کرد و موفق هم شد یعنی او انتخاب کرده است و خدا برایش مطابق با قوانین و سنت‌هایش امر مرگ را جاری کرده است ... گاهی هم ممکن است او انتخاب بکند ولی خداوند برای جاری نکند و سنت دیگری را اعمال نماید و مثلاً پزشکان بگویند زنده ماندنش یک معجزه بوده است ...

بله چیزی که میگید کاملاً درسته و من کاملاً قبول دارم که خودکشی به کسی ثابت نمی کنه که من تصمیم میگرم زنده بمونم یا نه. چیزی که باعث شد این جمله رو بنویسم اینه که فکر می کنم با حس نویسنده ی جمله همزادپنداری می کنم. یعنی خشم نسبت به خدا. احساس گیجی و درماندگی و سرانجام تمام کردن همه چیزهای مسخره ای که معنی شون اگه هم وجود داشته باشه توی این دنیا نیست

باء;659713 نوشت:
​چرا هستیم اهمیتی ندارد وقتی خودتان واقفید که چه بخواهید و چه نخواهید هستید ... هستید ... حقیقت همین است ... پس سؤال درست این است که حالا که هستیم چه کنیم ... زمان دارد می‌گذرد بی‌معناست که بگوییم زمان چرا می‌گذرد، بلکه باید جنبید مگرنه زمان از دست می‌رود ... الآن وقت استفاده کردن از فرصت‌هاست ...
اگر پرسیدید که الآن که هستم حالا چه کنم، در این صورت پذیرفته‌اید که درون بازی هستید ... حالا برای پاسخ دادن به این سؤال می‌توانید بپرسید که من چه کنم که بعداً بیشترین سود و کمترین زیان را ببینم ... پس باید بازی را و قواعدش را بشناسم ... برای شناخت بازی می‌توان باز پرسید که من چرا اینجا هستم! همان سؤال قبلی است ولی این بار رویکردش به صورت یک معمای بی‌سروته نیست، این بار این سؤال یک سؤال کاربردی است و یک پاسخ کاربردی هم می‌طلبد ... ما کاری نداریم که خدا کیست و چیست و چرا خلق کرد، برای ما مهم می‌شود که ما چرا اینجا هستیم و چه باید بکنیم که بعداً بازنده‌ی بازی نشویم ... مهم ما هستیم نه خدا ... ما نیازمند هستیم نه خدا ... باید به فکر خودمان باشیم نه خدا ... خدا اما جای دیگر وارد موضوعات مورد علاقه‌ی ما می‌شود ... از آنجا که یک سر همه چیز به دست خداست ... در بازی که پیش بروید می‌بینید که سی مرغ عطار یک مرغ است و آن سیمرغ است ... هر کسی از یک خدای انتزاعی در بیرون که معلوم نیست کجاست شروع می‌کند و می‌رود و می‌رود تا نهایتاً خدا را در وجود خودش بیابد ... وجود یک حقیقت تشکیکی است و نه تفکیکی ... همه چیز در ادامه‌ی وجود خداست ... ما جدای از خدا نیستیم ... اگر به اینجا رسیدید خواهید فهمید که اینکه چرا هستید هم جواب خوبی دارد که ورای هر کاربردی است که تا قبل از آن می‌توانستید درک کنید ... حالا مهم خداست ... خدا نیازی به ما ندارد ولی دیگر مایی هم وجود ندارد ... جز خدا وجودی نیست ...
انا لله و انا الیه راجعون ...
برخی معتقدند این مسیری است که همه خواهند رفت ... فقط برخی بی‌خود و بی‌جهت در مسیر خودشان مانع‌تراشی می‌کنند تا وصل به تأخیر بیفتد ... و در این دوری مدام در رنج خواهند بود ...
خدا می‌داند ... شاید هم ایشان اشتباه کنند ... ولی یک چیزی مشخص است و همه روی ان متفق‌القول هستند و آن این است که گام زدن در این مسیر خودش شرب مدام است و هرچه سختی و عذاب و تنگناست از همان مانع‌تراشی‌ها و راه خود را دور کردن است ...

این که بودن ما اجباریه دلیل نمیشه که انتظار فهمیدن علت بودنمون رو نداشته باشیم. اگه کسی بگه چرا زمان میگذره و با گذشتن زمان مشکل داشته باشه، کاملاً حق داره که سوال بپرسه اما هرگز به جوابی نخواهد رسید چون ما به هر حال محدودیم توی زمان و هیچ گریزی ازش نیست. من هم الان تغریباً مطمئنم که برای سوالم جوابی نیست و دوست دارم بمیرم چون دوست ندارم منتظر بمونم و یک عمر الکی خودم رو اوسکول زندگی ای کنم که دلیلی نداره. به نظرتون بی دلیل انجام دادن یه کار بزرگ منطقیه؟
من دوست ندارم وارد بازی بشم. ولی به زور یک خالق (که شواهد میگن ظالمه (الان همه میان میریزن سرم! خب من شما رو زور کنم یه هفته از صبح تا شب روی یه عالمه کاغذ A4 بنویسی "گربه دم دارد" فکر نمی کنید من ظالمم؟ اونم در حالی که هی ازم میپرسید چرا من باید این کارو کنم و من جوابی نمیدم و بقیه هم هی به شما میگن: این که تو دلیل نوشتن این جمله ها رو نمیدونی دلیل نمیشه که دلیلی نداشته باشه و هی بهت بگن که من دانا ام، من خوبم ،... شما احساس نمی کنید اوسکول شدید؟ نمیدونم منظورمو خوب گفتم یا نه)) منو وارد بازی کرده و من تا این جا خوب اومدم جلو و کاری نکردم که الان پشیمون باشم یا کاری نبوده که الان حسرت بخورم که چرا نکردم.
اگه من خدام (یعنی خدا تو منه) پس لابد خدا اون تیکه ی "همیشه ناراضی ای که دنبال دلیل قانع کننده می گرده" خودش رو فوت کرده تو کالبد من Fool
چیزی که گفتید یکی از احتمالاته. یکی از احتمالاتی که من خیلی دوست دارم باورش کنم اما این که من دوست دارم باورش کنم دلیل نمیشه که باورش کنم چون اونوقت باورم به درد لای جرز دیوار هم نمیخوره.

باء;659713 نوشت:
عادل کسی است که هر چیزی را سر جایش بگذارد ... در مورد عدالت خدا کسی می‌تواند قضاوت کند که جای درست هر چیزی را بشناسد ... حقیقت به ظن و گمان نیست ... اینکه به نظر برسد میوه‌ای اگر سیب نباشد پس حتماً هلوست نشان می‌دهد که گوینده فقط دو میوه‌ی سیب و هلو را می‌شناسد مگرنه چه بسیار میوه‌های دیگری که اگر سیب نباشد ممکن است از آنها باشد.
دنیا از آن نظر مظهر لطف خدا نیست که ساده است یا سخت است ... که درش خوش می‌گذرد یا بد می‌گذرد ... دنیا یک مرحله‌ی آغازین است که موجودی که رشدش در گروی تحمل سختی است با کمترین تلاش و تحمل سختی بتواند به بالاترین درجات از رشد و به نزدیک‌ترین جایگاه از قرب خدا برسد ... یک Bonus Level است که درش فقط باید دوید و امتیاز گرفت ... فقط کافی است شخص نگاهش به جلو باشد و حواسش پرت اطراف و پشت‌صحنه نشود که فرصت‌ها و امتیازها مفت و مجانی از دستش برود ... اگر ۷۰ سال در دنیا را از دست دادی معادل هر لحظه سختی که باید می‌کشید و نکشید و جاخالی داد الآن باید قرن‌ها سختی را تحمل کند تا رشد کند و پخته شود ...
اگر سؤال داشتید که چرا انسان باید رشدش در گروی سختی باشد و چرا از ابتدا رشد یافته نیست پاسخش سخت نیست ... خدا قادر بوده و هست که موجودی را از ابتدا در جایگاه رشد یافته‌اش بیافریند و این کار را هم کرده است، فرشتگان اینطور موجوداتی هستند ... ولی خداوند دست به انتخاب نمی‌زند و هر موجودی که در این عالم خلقت وجودش ممکن باشد و علت تامّه‌اش فراهم شود را خلق می‌کند ... پس انسان هم خلق شد ... از لطف خدا حلقت انسان از قیامت شروع نشد که اگر می‌شد باید از جهنم شروع می‌شد و همه باید از جهنم شروع می‌کردند ... البته باز هم همه وارد جهنم خواهند شد ولی کسانی که در این دو روزه‌ی دنیا رشد کافی کرده باشند در جهنم سختی به ایشان نمی‌رسد و سریع از این مرحله عبور می‌کنند ... شروع حلقت انسان قیامت نبود و دنیا بود ... این از لطف خداست ... مگرنه زندگی در اصل از جهنم آغاز می‌شد ... از جایی دور از خدا به تدریج به سمت خدا و تا نهایتاً قرب خدا .... هر کسی به تناسب سعه‌ی وجودی‌اش ... شاید هم همه در نهایت به یک انتها برسند خدا می‌داند ...

بیبنید، اون شخصی که فقط سیب و هلو رو میشناسه، وقتی بهش بگیم این میوه سیب نیست میگه خب پس هلوئه. این شخص به احتمال زیاد اشتباه می کنه ولی قضیه اینجاست که یک نفر از پشت سر به این شخص در گوشی میگه : این میوه هندوونه است... یکی از اون دور داد میزنه: بدبخت! اون میوه گلابیه میفهمی؟؟؟ گلابی!!! یکی دیگه میاد جلوش و با لبخند میگه: خب این میوه کیویه دیگه...
در انتها این شخص ترجیه میده فکر کنه که اون میوه اصلاً هلوئه. یا در منطقی ترین حالت ممکن اصلاً پیش خودش بگه: من اسم این میوه رو نمیدونم، کس دیگه ای هم نمیدونه، و السلام
این قضیه ی منه. ما گیج منگ به دنیا اومدیم و گیج و منگ هم از دنیا میریم (منتها بعضیا نمیدونن گیج و منگن، بعضیا هم ( درواقع خیلی ها هم) به شدت اصرار دارن که گیج و منگ نیستن، بعضی ها هم ته دلشون میدونن، ولی ترجیه میدن بهش فکر نکنن) "هیچ" دلیلی نداره من فکر کنم خدا وجود داره، چون همه ی دلایل رو دارم از دهن یک سری آدم دیگه میشنوم(همون آدمایی که تو قضیه ی اون شخصی که مثال زدیم اسم میوه های مختلف -دلیل های مختلف-رو داد میزدن) که مثل خودم چیزی نمیدونن. به احتمال زیاد "واجب الوجودی" هست که لزوماً هم عادل و مهربون و ازین جور حرفا نیست. و من نمیفهمم چه لزومی داره فکر کنم که من قراره به خدا برسم یا انقدر مطمئن باشم به چیزی که قراره بعد از مرگ اتفاق بیفته

باء;659713 نوشت:
احساس پوچی یک احساس متعالی ولی نارس است ...
کسی که به پوچی رسیده یعنی دیگر دنیا او را ارضا نمی‌کند ... این خوب است ... لااقل در قیاس با کسانی که گرفتار این دنیای بی‌ارزش شده‌اند و خود را سرگرم بازی با این لاشه‌ی بدبو کرده‌اند ...
کسی که در دنیا به پوچی می‌رسد چشمش را از دنیا می‌بندد و رویش را از آن برمی‌گرداند ولی جایی را در آن بالا ندیده که دل به آن بسپرد ... پس در یک خلأ در این میان معلق می‌شود ... نه زمین را خانه‌ی خود می‌پسندد و نه نگاهش به عالم بالاست ... می‌خواهید از پوچی در بیایید وارد معنویات شوید ... فرق دنیا و آخرت در این است که در دنیا هر چیزی از دور بزرگتر و خواستنی‌تر از وقتی است که به ان دست می‌یابید ولی برای آخرت برعکس است، هر چیزی بسیار بزرگتر و خواستنی‌تر از وصفی است که از آن شده بود ... این در همینجا قابل تجربه است ... آنچه ما دنیا خطابش می‌کنیم تنها همین عالم جسمانی است و برخی عوالم حاشیه‌ای مثل تخیل و غیره ... ولی ما در همین زندگی هم می‌توانیم در آخرت سیر کنیم و این هم در روایات و هم در قرآن وارده شده است ... درکی که انسان از معنویات می‌یابد و شور و شعوری که از آنها کسب می‌کند اینها تجربه‌های جسمانی و دنیوی نیست ... لذتی که در دعا و مناجات خاصلانه است از جنس لذت‌های دنیایی نیست ... انسان‌ها ظاهرشان در دنیاست ولی حقیقتاً در آخرت زندگی می‌کنند ... برخی در آخرت خود بیدارند و لذت‌های آن را می‌چشند و برخی در آخرت خود در خوابند و تخیلاتشان مانع از درک سختی عذابشان می‌شود گرچه از آن بی‌بهره هم نباشند ...
احساس پوچی یک برزخ است ... نگاهتان را به بالا کنید و با خدای خود راز و نیاز کنید تا محبت خدا در دلتان جوانه بزند آن وقت دیگر همین دنیا را هم سرد و بی‌روح نخواهید دید ... دنیا بازی طلب است بین عاشق و معشوق ... عشق‌بازی‌ها می‌کنند در آن سبک‌بالان سرخوش ... ما فقط وصف لذت‌هایش را شنیده‌ایم ولی همان نصف‌العیش هم برای ما دریایی از معرفت و محبت است​

یک بار یک نفر منو کشید یه گوشه و دوساعت در مورد عشق بازی خالق و مخلوق و ازین جور حرفا برام گفت حرفای خوبی هم زد، قبول. من واقعاً دلم میخواست که این احتمال رو باور کنم. ولی قضیه اینه که این هم یک احتماله. این که من دوست دارم باورش کنم دلیل نمیشه که واقعاً وجود داشته باشه.


ببخشید دو پسته شد چون خیلی طولانی بود:

باء;659713 نوشت:
خدا حق است و حق چیزی است که به وجود حضرت حق متحقق شود ... هر چیزی همانقدر حق است که انتسابش در آن به خداوند حق و متحقق برگردد ... خدایان باطل اگر باطلند در خدا بودنشان هست مگرنه در اینکه خود مخلوق خدا هستند حق هستند و باطل نیستند ... وجود حق است و باطل نیست ... خداوند خالق است و وضع‌کننده‌ی حق

گفتید حق چیزیه که به وجود حضرت حق متحقق شود...خداوند وضع کننده ی حق است... ولی من هنوز نفهمیدم منظورتون از حق چیه؟
الان نظرتون راجع به این جمله چیه؟ : خالق یا واجب الوجود یا همون "چیز" یا "کس" که اسمش رو بذاریم خدا؛ لزوماً قرار نیست که وجودی خوب باشه.

باء;659713 نوشت:

خدا کسی را بخاطر بدی‌هایش مجازات نمی‌کند، بدی‌ها اکتساب ما هستند و حقیقت آنها در دنیا از ما مخفی است و در آخرت به ما بازگردانده می‌شود ... دنیا محل کسب است و ابزار کس و ما صاحب سود و ضرری هستیم که در کار با این کالاها در این محل کسب به دست آورد‌ه‌ایم ... عدالت خدا ایجاب می‌کند که سود و زیان هر کسی فقط به خود آن کس برسد ... بر سودها اضافه می‌کند و در مقابل ضررها چیزی اضافه نمی‌کند ... کسی هم که امید به رحمت خدا داشته باشد خدا ناامیدش نمی‌کند ولی بسیاری از افراد در جایگاه یأس از رحمت خداوند خواهند بود و یأس ایشان می‌شود حجاب ایشان از رحمت خدا ... ایشان در وجود تشکیکی در درون خود بین خودشان و رحمت خدا مرزی قائل هستند و تصور ناشایستی از خدای بالاتر از آن مرزها دارند که همین تصورات نیز رحمت خدا را با صورتی ناشایست به ایشان می‌رساند که نامش را می‌گذاریم عذاب ...

آخه من نمیفهمم.... چرا خدا باید ما رو به وجود بیاره که ما بخوایم تصور ناشایست از خدا داشته باشیم که رحمت اون بخواد به صورت عذاب بر ما نازل بشه؟ من به عنوان یک انسان حق دونستن ندارم؟

باء;659713 نوشت:
اگر کسی به شما سرمایه‌ای بدهد که با آن کار کنید و شما با آن سرمایه کار کنید و نه تنها سود نکنید که اصل سرمایه را هم بر باد بدهید در مقابل آن صاحب سرمایه که به شما لطف کرده بود می‌ایستید که تقصیر توست یا شرمنده‌اش خواهید بود؟
لابد می‌گویید حق ندارد سرمایه را به زور بهم بدهد و تنها وقتی شرمنده می‌شوم که خودم ازش سرمایه خواسته باشم ... در این صورت باید بدانید که همه‌ی ما از خدا وسیله خواسته‌یم و البته شروع خلقت انسان هم در ۴ ماهگی در شکم مادرش نیست ... آن روحی که در ۴ ماهگی در انسان دمیده می‌شود روح حیات نیست بلکه روح قوام است و انسان از عالم ذر به صورت ذره در پشت پدرانش وجود داشته است و تمامی ما به طور جداگانه از خاک خلق شده‌ایم و آنچه پدران دنیایی ما را مشخص می‌کند عمدتاً حامل بودن آنها برای ماست ...
در روایت عقل و جهل وارد شده است که خدا به عقل سرمایه‌ و جنود عقل را بخشید و جهل گفت که من هم می‌خواهم به من هم بده ... وارد باقی جزئیاتش نمی‌شوم چون مقدمات زیادی را می‌طلبد ...

اگه کسی به من سرمایه ای بده بعد من با اون سرمایه کلی سود کنم و کلی ذوق کنم و تا ابد همین جوری ذوق کنم... که چی؟ اصلاً این قضیه ی سرمایه رو نمیشه با وجود داشتم مقایسه کرد.
من قبول ندارم که از خدا وسیله خواسته ایم. چطور ممکنه از خدا بخوایم مارو خلق کنه در حالی که اصلاً وجود نداشته باشیم؟ بحث 4 ماهگی و عالم ذر (که من بهش اعتقاد ندارم) و این دنیا و اون دنیا نیست. بحثِ وجود داشتنه.

باء;659713 نوشت:
​وادار به زندگی نمی‌کند همانطور که در دنیا کسی را وادار به ایمان آوردن نمی‌کند ... اما هشدار داده است که بعد از مرگ آن چیزی خواهد بود که از پیش به شما گفته‌ام نه لزوماً هر آنچیزی که شما دوست داشته باشید ... دیگر صلاح مملکت خویش خسروان دانند ... ولی هر انتخابی که کردید باید مسؤولیتش را هم گردن بگیرید ... این عدالت خداست و خوشابحال کسانی که از عدالت خدا به رحمت خدا فرار می‌کنند که رحمت خدا بر غضبش سبقت جسته است ...

به طور خلاصه در پاسخ به سؤال تیتر تاپیکتان که یک دلیل قانع‌کننده برای خودکشی نکردن خواسته‌اید، شما تا کنون تجربه‌ی زندگی کردن نداشته‌اید ... از دنیا فقط همین ظاهرش را دیده‌اید ... یک بار زندگی را تجربه کنید حالا که در دسترستان هست بعد دیگر با خودتان هست که مرگ را انتخاب خواهید کرد یا خیر ... گرچه مرگ به معنای نابودی نیست و تنها خارج شدن از این مرحله‌ی امتیاز آور از زندگی و از دست دادن فرصت‌های بسیار و سهل‌الوصول رشد و تکامل است ...

اگر دوست ندارید که فرصت زندگی را به خودتان بدهید پس یک بار با خودتان فکر کنید که اگر بعد از مرگ آنطور که فکر می‌کردید نبود و آنطور که ما گفتیم بود چه خواهید کرد؟ یا چه توانید کرد؟ این را هم در نظر داشته باشید که دنیا محل بقاء نیست و همه‌ی ما دیر یا زود از دنیا می‌رویم و کسی که خودکشی می‌کند کار شاقّی نکرده است ... کسی که ۱۰۰۰ سال پیش خودکشی کرده است اگر نمی‌کرد نهایتاً برای مثال ۹۵۰ سال پیش به دلیلی از دنیا می‌رفت، حالا در هر دو حالت بیش از ۹۰۰ سال از مرگش گذشته است، چند سال اینطرف و آنطرف چه توفیری می‌کند؟ برعکس اگر امید داشته باشد و بداند که شاید از این ستون به آن ستون فرج باشد بعید نیست که یک مدت بعد از زمانی که می‌خواست خودکشی کند معنای خوبی از زندگی را درک کند که به زنده بودنش ارزش و معنایی جدید بدهد ... عجله در هیچ کاری خوبی نیست در مردن شاید از همه کار بدتر باشد ... چون بازگشتی از آن نیست ... و این حکم عقل است که خودکشی نکنید ... اگر عقل برای شما ارزشی ندارد دیگر به دنبال چه دلیل قانع‌کننده‌تری می‌گردید؟

یا علی علیه‌السلام


به جز جمله ی اول بقیه ی جمله ها به نظرم منطقی ان.
وادار به زندگی نمی کند...
"خودتان واقفید که چه بخواهید و چه نخواهید هستید"
خالق ما رو "وادار" به زندگی کرده.
من هرگز انتخابی نکردم که مسئولیتش رو بپذیرم. خدا ما رو به اجبار به وجود آورد و بعد گفت هر کی کار بد کنه نتیجش رو میبینه و هر کی کار خوب کنه هم نتیجش رو میبینه، به همون اندازه و این کاملاً معقوله، تا وقتی که یک نفر این وسط دوست نداشته باشه وجود داشته باشه.

ببینید من در واقع میشه گفت به هیچ چیزی اطمینان 100% ندارم، چون دوست ندارم به هیچ وجه اشتباه کنم، اگه قرار باشه گزاره ها و فرض های توی مغزم درستِ 100% نباشن پس نتیجه ها و تصمیم هایی که ازشون میگیرن که دیگه تو آفسایدن... من دوست دارم قبول کنم خدا خوبه، منو دوست داره، پاداش همه ی زحمت ها و همه ی خوبی ها مو میده، با آغوش باز اون دنیا منتظرمه و الان داره نگام میکنه و مواظبمه و عاشقمه... اما این که من دوست دارم دلیل نمیشه که درست باشن. من الان دارم میگردم ببینم چجوری میشه دلیل واسش جور کنم بعد بشینم یه عمر (حالا منظورم عمر دنیایی نیست) زندگی کنم و حال کنم.

+مرسی واقعاً، شما میشه گفت تنها کسی بودید که تا اینجا متوجه منظورم شدید و چیزایی که گفتید هم ارزشمند بودن، مرسی از وقتی که به جواب دادن به من اختصاص دادید امیدوارم دوباره هم اختصاص بدید Smile :Gol:

rezaee;663864 نوشت:
نه دیگه راست میگفت واقعا

فرض کنید شما یک ربات خیلی پیشرفته بسازید که بتونه فکر کنه - حرف بزنه و .... بعد فردای روزگار یهو برگرده به شما اعتراض کنه آخه چرا منو این شکلی درست کردی؟ این چه وضعیه! ازت بدیم میاد! ظالم! بی عدالت ! و.......

آیا واقعا ربات داره درست میگه؟ شما ظالمی؟ یا ناعادلی؟
به نظر من ربات حرفش اشتباهه! چون اصلا حقی نداره!! شما ربات رو ساختی و مالکش هستی(تازه شما مالک اون متریال نیستی ولی فکر کن باشی!). دیگه چه حقی واسه ربات میمونه؟؟

پس شما بی دلیل ربات رو از وسط خورد کنی هیچ ایرادی به شما وارد نیست چون کلا هیچ حقی غیر شما وجود نداره!
(حتی شاید بازم بگی این کار غیر عقلانیه و نشانه عدم عقل منو میرسونه و ..... ولی بازم اگر عقل کل شما باشی و عقل همون باشه که شما تصمیم میگیری میبینی که بازم این نقص به شما وارد نیست!)

کلا وقتی شما صاحب مطلق همه چیز هستی یعنی هیچ ایرادی هم نداری! یکم به این قضیه فکر کن متوجه میشی!
اینجا تازه معنی بندگی مشخص میشه! و میفهمیم چرا بزرگانی مثل پیامبران و ائمه اینقدر از خدا حساب میبردند!!


:دی
فرض کنید چقدر متفاوت فکر می کنیم که دلیلی که به نظر من خنده داره به نظر شما درسته.
مثال خیلی خوبی زدید (اصلاً یه لحظه خشکم زد وقتی خوندمش، این دقیقاً مثالی بود که من یه بار زدم)
به نظر من ربات کاملاً حق داره. اگه من موجودی با احساس رو بیافرینم باید بهش جواب پس بدم، در غیر این صورت ظالمم.
اگه ربات بگه که من نمیخوام وجود داشته باشم، من علی رقم زحمت هایی که براش کشیدم ولی حق ندارم که اونو مجبور به ادامه ی وجود داشتن بکنم و اگه ربات رو از بین نبرم ظالمم (این دقیقاً چیزیه که من بهش اعتقاد دارم)

maryam27;663948 نوشت:
منم قسمت اول این حرفاتون برام سواله!هیچ وقت دلیل قانع کننده ای که چرا خدا مارو افریده پیدا نکردم.
.
شما اول تکلیفتو با خودت مشخص کن.خدا رو قبول دارید با نه؟قران رو چی؟خودکشی صریحا منع شده تو اسلام.پس اگه مسلمانید و دنبال یه دلیل قانع کننده برای خودکشی نکردن میگردین اونم اینه که خدا مارو از اینکار منع کرده.فرض رو هم بر این میذاریم که شما یه قدیسه هستین و هیچ گناهی نکردین که از عذاب اون دنیا بترسین!
.
این خیلی حرف بچه گانه ایه که میگین میخوام خودکشی کنم که ببینم بعدش چی میشه!مثل سیگار و قلیون نیست که از رو جوونی دوس دارین تجربه کنین!
.
"به امید اینکه چیز قشنگتری اون دنیا باشه"!!!!!!!!!!!!؟ شما احیانا زیاد کتابای تخیلی نمیخونین؟:دی

آخ جون میتونم الان یه چیزی رو که قبلاً گفتم خیلی شیک این جا کپی پیست کنم پکیدم از پس تایپ کردم :دی

ببینید من در واقع میشه گفت به هیچ چیزی اطمینان 100% ندارم، چون دوست ندارم به هیچ وجه اشتباه کنم، اگه قرار باشه گزاره ها و فرض های توی مغزم درستِ 100% نباشن پس نتیجه ها و تصمیم هایی که ازشون میگیرن که دیگه تو آفسایدن... من دوست دارم قبول کنم خدا خوبه، منو دوست داره، پاداش همه ی زحمت ها و همه ی خوبی ها مو میده، با آغوش باز اون دنیا منتظرمه و الان داره نگام میکنه و مواظبمه و عاشقمه... اما این که من دوست دارم دلیل نمیشه که درست باشن. من الان دارم میگردم ببینم چجوری میشه دلیل واسش جور کنم بعد بشینم یه عمر (حالا منظورم عمر دنیایی نیست) زندگی کنم و حال کنم.

ببینید این که جمله ی "میخوام خودکشی کنم که ببینم بعدش چی میشه" به نظر شما نامعقوله دلیل نمیشه که بگید بچه گانست... من این جمله رو خیلی دوست دارم و به نظرم اصلاً بچگانه نیست. سیگار و قلیون نمیکشم چون ضرر داره و سود نداره اما این چه ربطی به خودکشی داره؟ به نظر من این که یه آدم (مثلاً شما) بدون این که دلیلی داشته باشه یه عمر زندگی کنه بعد بمیره در حالی که همین الان میتونه بیفته بمیره بچه گانه تره. دقت کنید که دارم میگم "بدون این که دلیلی داشته باشه". یعنی من واقعاً تعجب می کنم چطور شما براتون عجیب نیست که چرا این جا هستید و مجبورید باشید؟

بعلاوه ی این که بله من عاشق کتابای تخیلی ام و روشون هم غیرت دارم Fool چرا وختی داشتید درمورد کتابای تخیلی میپرسیدید میخند؟ Fool Fool

بلا;663956 نوشت:
ببینید خدا به ما نیاز نداشته و ما هم کاری برای خدا انجام نمیدیم که بگیم آره ما همچین فایده ای داریم
آفرینش یعنی به وجود آوردن چیزی که تواناییشو داریم و هدف از آفرینش و به وجود آوردن هر چیزی برای استفاده کردن هستو یک فایده ای برای اونکه آفرید داره ولی چرا خدا مارو آفریده
چون دوست داشته و از روی عشق و محبت انسان خلق شده.

خدا مارو آفریده چون دوست داشته ؟ :دی
من عممو با چاقو از وسط نصف کردم چون دوست داشتم!
نمیخوام خودمو با خدا مقایسه کنما... نه اصلاً... اتفاقاً خدا باید برای کارهاش از من دلیل عاقلانه تری بیاره اگه شما اعتقاد دارید که خدا عاقله Smile

این آخرِ پستی میخوام یه چیزی رو بگم:
همه ی این چیزهایی که میگید واسه ی من خیلی ارزشمنده و من از بعضی هاش یادداشت برداری می کنم و خواهش می کنم که احساس نکنید که دارید وقتتون رو با من تلف می کنید و اگه فکر می کنید که میتونید چیز مفیدی بگید حتماً بگید و دیگه این که از همه ی شمایی که وقتتون رو گذاشتید پای جواب دادن به من دیوانه وار ممنونم!

آخه چرا خنده داره؟
ببینید شما دارید طبق قوانین خودتون(خالق) حقی رو برای رباتتون (مخلوق) قائل میشید چون میگید در شان من نیست که بذارم از زنده بودنش زجر بکشه و اینو ظلم میدونم و چون من ظالم نیستم نابودش میکنم. تا اینجا که قبوله؟

خب حالا فکر کنید حق از دیدگاه ربات شما کلا متفاوت از نگاه شما باشه! مثلا ربات شما انتظار داشته باشه کل اموال خودتون رو بزنید به نامش!! و این رو حق خودش بودنه!

و شما همش میگید ربات من ، عزیز دلم، قربون پیچ و مهره هات بشم، این خواسته های تو غیر منطقیه! غیر معقوله! شما نباید چنین چیزی از من بخواید و ربات شما هم دائم خواسته اش رو تکرار میکنه!!

حالا شما چکار میکنید؟ میزنید به نامش یا نه؟!!

مسلما اگر کمی عقل داشته باشید(مزاح میکنم) نمیکینید این کارو! چون شما خالق اون هستید و تصمیم گیری میکنید نه اون خالق شما باشه و برای شما تعیین تکلیف کنه!

آخرشم میگه ای ظالم....ای زورگو ... تو که نمیخواستی کل اموالتو به نام من بزنی چرا اصلا منو ساختی....!! اصلا تو با این شرایط حق نداشتی منو بسازی! (توجه کنید که شما نمیتونید ربات رو نابود کنید چون این رو هم ناحق میدونه و دلش نمیخواد نابود شه)

حالا شما هی بیا براش توضیح بده که من شمارو برای هدف دیگه ای ساخته بودم! شما باید منطقی باشید ربات من!
در هر حال اون شمارو ظالم میدونه تا وقتی کل اموالتون رو به نامش نزنید

kfat4;664195 نوشت:

Smile
یک بچه ی اول ابتدایی (اگه نتونه خودش با منطق به جواب برسه) کاملاً حق داره با صدای بلند این سوالات رو بپرسه و کسایی که ثبت نامش کردن (که احتمالاً والدینش هستن) کاملاً موظفن جواب بچه رو بدن و قانعش کنن وگرنه بچه حق داره از مدرسه فرار کنه.
شما اسمش رو بذارید فرصت، باشه. ولی اصل قضیه فرق نکرد. :]

سلام
خوبید?
منطق یه بچه ابتدایی از نظر شما چی میتونه باشه?
چرا قبول نمیکنه؟ بره مدرسه و به فکر فرار از مدرسه هست?

kfat4;654532 نوشت:
تا ببینم بعدش چی میشه. به امید این که چیز قشنگ تر و هیجان انگیز تری بعدش باشه یا حتی بهتر از اون: بعدش هیچی نباشه

سلام.من ب بقیه صحبت هاتون ک دوستان جوابای خوبی دادن کاری ندارم فقط با همین تیکه کار دارم ک لطف کن یه احتمال دیگه ای رو هم ب اینجا اضافه کن ک شایدم مذهبی ها درست بگن و اون طرف واست یه جهنم درست و حسابی انتظار بکشه چیزی ک حتی اگه بهش فکر هم بکنی از زندگیت کمال لذت رو میبری ...
توصیه میکنم ب جای خوندن مقاله های خودکشی بشین مقاله های جهنم رو بخون و یه درصد احتمال بده بعد مرگ بری اونجا ک برگشتی هم نداره ...
موفق باشی ...

اگه بخوایم طبق حدیث کار کنیم که همون حدیث رو یکی از فیلسوفان غربی میگه
فرض کنیم اصلا دینی نداریم و عقلی فکر کنیم ما زندگی میکنیم و میدونیم تو این دنیا آخرش مرگه حالا دو فرضیه میاد یکی که فک کنیم اون دنیایی نیست پس تو این دنیا هر کاری که دوست داریم رو انجام بدیم
ولی اگه فرضیه دوم رو داشته باشیم که دنیایی هست بعد از مرگ پس تو این دنیا خوب زندگی میکنیم چون با عقل جور در میاد اگه خوب زندگی کنم همه دوستم خواهند داشت و اگه مردم و دنیایی بوود آدم خوبه هستم ولی اگه مردمو دنیایی نبود چیزی رو از دست ندادم
پس سعی کنیم به قوانین خدا عمل کنیم و اگه چیزی رو نمیفهمیم دلیل بر نبودن عدالت ندونیم
به قول شهید مطهری بعضی وقتا یه کتابی رو ما میخونیم و نویسندشو هم قبول داریم و اگه قسمتی از کتاب برامون نامفهوم بود معنیش این نیست که نویسنده ناقص نوشته
شاید ما درست برداشت نکردیم و معنیش رو نفهمیدیم

kfat4;664195 نوشت:
چیزهایی که گفتم به نظر خودم ناهماهنگ نمیاد... به هرحال من از خودم انتظار ندارم منظومه ی فکری خیلی خاصی تو افکارم ببینم، حالا گیریم که اصن من بدونم منظومه ی فکری خاص ینی چی Fool
1- همون رو بگو! (من به هیچ چیزی 100% اعتماد ندارم و منطقم چیزیه که تا حدود زیادی قبولش دارم چون حداقل میدونم که خودم به خودم دروغ نمی گم ولی بقیه ممکنه به من دروغ بگن، بله ممکنه افکاری که من دارم چیزایی باشه که بهم القا شده. و این "القا شدن افکار" چیزیه که من درمورد افکار آدمای مذهبی فکر می کنم. یعنی خیلی از آدما تو این تاپیک هی دارن زور میزنن به من بگن خدا خوبه، خدا منزهه، خدا اصن بیشتر از این چیزاس که من بخوام سوالی بپرسم و اینا، در حالی که اینا رو فقط قبلاً شنیدن و در واقع اصلاً نمیدونن "خدا" چیه که انقدر دارن با اطمینان راجع بهش صحبت می کنن)
2-اونوقت باید سعی کنیم ظرفیتمون رو بیشتر کنیم.

بله احتیاط هم می کنم.
الان واقعاً دارم میگم... نتیجه ی خاصی نمی گیرم و نمیفهمم این قضیه ی دیوونه هه چه ربطی به خلقت داره.


فکر نمی کنی درست یا غلط ، خدا محور یا انسان محور یا پوچ محور یا شیطان مخور و یا خالا هر محوری که میخواد باشه ، انسان می باید برای دنیا به یک جامعیت یا به عبارتی به یک داستان واحد برسه؟ اون داستان اسمش میشه منظومه ی فکری... . این منطقی نیست ؟ حالا نگفتی چقدر به منطقت اعتماد داری ؟ اگه نداری چطور باهاش تصمیم میگیری و در مورد بقیه حکم میکنی ؟
راستی از کحا میگی اون شخصی که از خدا داره برا شما مینوسه ، حرقی که میزنه رو از ته قلبش احساس نکرده یا نمی فهمدش ؟ مگه منطقت بهت نمیگه اول بررسی کن بعد برای بقیه حکم کن؟
راستی ظرفیت چطور میره بالا؟

ربط دیوونهه هم این بود...
جریانی به اسم خدا و ... نتنها اسلام یک و نیم میلیارد جمعیتی بلکه تقریبا 7 میلیارد انسان بهش اعتقاد دارند و بدیهی میدونشش . حالا این به آدم نمیگه بهتره احتیاط کنم ؟
جریانات پیامبر (ص) ، قرآن و امامان و حرفهاشون فکر نمیکنی ارزششو داشته باشه که آدم احتیاط کنه ؟

kfat4;664197 نوشت:
ببینید این که جمله ی "میخوام خودکشی کنم که ببینم بعدش چی میشه" به نظر شما نامعقوله دلیل نمیشه که بگید بچه گانست... من این جمله رو خیلی دوست دارم و به نظرم اصلاً بچگانه نیست. سیگار و قلیون نمیکشم چون ضرر داره و سود نداره اما این چه ربطی به خودکشی داره؟ به نظر من این که یه آدم (مثلاً شما) بدون این که دلیلی داشته باشه یه عمر زندگی کنه بعد بمیره در حالی که همین الان میتونه بیفته بمیره بچه گانه تره. دقت کنید که دارم میگم "بدون این که دلیلی داشته باشه". یعنی من واقعاً تعجب می کنم چطور شما براتون عجیب نیست که چرا این جا هستید و مجبورید باشید؟

بعلاوه ی این که بله من عاشق کتابای تخیلی ام و روشون هم غیرت دارم Fool چرا وختی داشتید درمورد کتابای تخیلی میپرسیدید میخند؟ Fool :|


عاقا من رسما معذرت میخوام اگه بهتون برخورد!
.
میشه سنتونو بگین؟
از این جهت میگم که کتابای تخیلی میخونین (البته منم بدم نمیاد) چون تو این کتابا همش یه دنباهای عجیب و عریب وجود داره.یه چیزایی که همیشه برا ماها جالبه و دوست داشتیم تو دنیای خودمون تجربش کنیم رو حالا تو این کتابا و فیلما برامون خلق میکنن و ما هم با خوندن و دیدنش لذت میبریم.
.
راستش من واقعا فکر میکنم بچه گانه هست تا نامعقول.چرا؟چون کسی که سنی ازش گذشته باشه احتمالات رو خیلی بیشتر از یه بچه توی زندگیش درنظر میگیره.100%شاید به زندگی بعد مرگ به روایت قران ایمان نداشته باشین.ولی 50%که ایمان دارین؟همین کافیه !
.
شما میگین " اینکه یه ادم بدون این که دلیلی داشته باشه یه عمر زندگی کنه بعد بمیره در حالی همین الان میتونه بیفته بمیره بچه گانه تره".من میگم شاید اون وجودی که منو اورده این دنیا یه حکمتی تو کارش بوده.پس منم میذارم تا هرکاری میخواد با من بکنه.چون تمام من مال اوست.اگر من روزی به این نتیجه برسم که خدایی وجود نداشته شک نکنین که درجا خودکشی میکنم(البته شایدم نه!:دی ،اونموقع باید خوب فک کنم!)
.
من دلیلشو نمیدونم.(دلیل اینکه خدا چرا ما رو افریده)فقط میدونم که یه دلیلی حتما داره.پس منتظرم تا جواب سوالمو از خود خدا بگیرم!
.
و دراخر اینکه اگه شما هنوز خودکشی نکردین یعنی حتما یه دلیل قانع کننده ای وجود داشته!:Cheshmak:چون مطمئنا میشه با روش بدون دردی اجراش کرد!

باء;659722 نوشت:

سلام علیکم برادر،
این سؤالتان خیلی کلی است و خدا می‌تواند برای هر پاسخی که داده شود استثناء به حساب بیاید،
مثلاً از شما پرسیده می‌شود که برای چه کسی؟ برای موجودی که بر اساس تعقل عمل می‌کند یا موجودی که لزوماً بر اساس تعقل عمل نکرده و گاهی هم خلاف تعقل عمل می‌کند؟ ... و حال آنکه خداوند تنها موجود نامعقولی است که فعلش معقول است ... پس ما در محدوده‌ی شناخت خود خدا چیز خاصی برای گفتن در این زمینه نداریم ولی در مورد فعل خداوند می‌توان گفت که هدف و نیاز در اینجا یکی است ... و از آنجا که خدا نیازی ندارد این نیاز بندگان است که هدف خلقت را می‌سازد و خداوند فعلش معقول است گرچه خودش قابل درک با عقل نیست (همانطور که از اصل علیت هم تبعیت نمی‌کند و تنها علتی است که دیگر خودش معلول علت دیگری نیست و البته اثبات وجود چنین موجودی با عقل ممکن است ...)
در تمام خلقت را هم که نگاه کنید نیاز و هدف با هم متناظر هستند ... هدف برطرف کردن نیاز است و مقصد محل برطرف شدن نیاز و رضایت همان سکون و آرامش ناشی از حصول هدف و برطرف شدن نیاز و توقف حرکت است ... کل حرکت جوهری بعد از امکان فقری و در واقع فقر ذاتی در راستای پر شدن ظرف وجود از حقّ متحقق است ... سیر الی الله بعد از قوس نزول «من الله» هم از همین جهت است که حرکت تا خود الله ادامه دارد چون انسان سیری‌ناپذیر است و پشت هر قله بی‌شمار قله هست که باید به آنها برسد، در هر قله‌ای سهمی از رضایت را کسب می‌کند چون هدفی را فتح کرده است و نیازی را ارضا کرده است ... .
[SPOILER]محرکِ این حرکت احساس فقر و نیاز است ... و احساس فقر و نیاز ناشی از معرفت یافتن به هدف و به خود و به فاصله‌ی میان خود و هدف است ... رضایت هم در مقابل بهره‌مند شدن از حقیقت است ... رضایت باطنی تنها با رسیدن به مرتبه‌هایی از حق و متحقق شدن است (هر چه بیشتر از نعمت وجود بهره‌مند شدن و بالاتر رفتن در مراتب وجود تا رسیدن به مرتبه‌ی کون جامعه که جامعه در وجود است و اتحاد یافتن با انسان کامل است) ولی در عالم دنیا که علاوه بر حجاب‌های نورانی پوشیده به حجاب‌های ظلمانی هم هست رضایت ظاهری ممکن است با سرابی از حقیقت هم به دست بیاید و کسی که ظرفش را پر از سراب کند در قیمت خواهد دید که در آه در بساط ندارد و دستش خالی است و آنچه جمع کرده است فقط وزر و وبال است.[/SPOILER]
ان شاء الله اگر اشتباه می‌کنم اصلاحم بفرمایید :Gol:
یا علی علیه‌السلام
سلام من در واقع استفهام انکاری درجواب اون دوستمون انجام دادم وگرنه به نظر من هدف و نیاز دو مقوله جدا هستند.

kfat4;664197 نوشت:
یعنی من واقعاً تعجب می کنم چطور شما براتون عجیب نیست که چرا این جا هستید و مجبورید باشید؟

سلام دوست عزيز
مي دونم خيلي كليشه اي به نظر مي رسه اما حقيقت اون چرا همينه:
وما خلقت الجن والإنس إلا ليعبدون (ذاريات /56)

kfat4;664195 نوشت:

Smile
یک بچه ی اول ابتدایی (اگه نتونه خودش با منطق به جواب برسه) کاملاً حق داره با صدای بلند این سوالات رو بپرسه و کسایی که ثبت نامش کردن (که احتمالاً والدینش هستن) کاملاً موظفن جواب بچه رو بدن و قانعش کنن وگرنه بچه حق داره از مدرسه فرار کنه.
شما اسمش رو بذارید فرصت، باشه. ولی اصل قضیه فرق نکرد. :]

kfat4;664195 نوشت:
این که بودن ما اجباریه دلیل نمیشه که انتظار فهمیدن علت بودنمون رو نداشته باشیم. اگه کسی بگه چرا زمان میگذره و با گذشتن زمان مشکل داشته باشه، کاملاً حق داره که سوال بپرسه اما هرگز به جوابی نخواهد رسید چون ما به هر حال محدودیم توی زمان و هیچ گریزی ازش نیست. من هم الان تغریباً مطمئنم که برای سوالم جوابی نیست و دوست دارم بمیرم چون دوست ندارم منتظر بمونم و یک عمر الکی خودم رو اوسکول زندگی ای کنم که دلیلی نداره. به نظرتون بی دلیل انجام دادن یه کار بزرگ منطقیه؟

سلام علیکم برادر و رحمت خدا بر شما و برکاتش،
از کجا متوجه شدید که هر کسی حق داره هر سؤالی را بپرسد؟ به فرض که اثبات شده که هر کسی حق دارد هر سؤالی را بپرسد از کجا دانستید که باید به او پاسخ کامل هم داده شود؟ به فرض که پاسخ کامل هم داده شد از کجا دانستید که این پاسخ برای او قابل درک خواهد بود؟
اینجا سه بحث مطرح است ...:
  • اول اینکه پرسیدن هر سؤالی توجیه عقلایی ندارد! توضیح آن اینکه طرح هر سؤالی حکیمانه نیست ... اگر بدانیم که پاسخ یک پرسش هر چیزی که باشد تأثیری در ما و شرایط ما نخواهد داشت پرسیدن آن باز اشکالی ندارد مگر آنکه بخواهیم تا رسیدن به پاسخ آن بر روی آن متوقف شویم ... در این صورت طرح چنان پرسشی حکیمانه نیست و در واقع توجیه عقلایی ندارد ... در مورد پرسش‌های دیگر هم توقف بر آنها تا رسیدن به پاسخی قانع‌کننده تنها تا زمانی توجیه عقلایی دارد که چیزی که از دانستن پاسخ آن به دست می‌آوریم بیش از چیزی باشد که بخاطر توقف بر آن پرسش از دست می‌دهیم ... سؤالی که کودک معترض نسبت به مدرسه رفتنش از والدینش می‌پرسد چنین سؤالی است، او می‌تواند بپرسد با امید به اینکه پاسخ خوبی هم دریافت خواهد کرد، ولی وقتی که پاسخش را نگرفت دیگر معنایی ندارد که بخواهد روی رسیدن به پاسخ آن پافشاری کند و بر روی آن متوقف شود و مثلاً بگوید که مدرسه نمی‌روم تا بفهمم چرا باید بروم! اگر چنین کاری کند کارش عقلایی نیست و این مطلب را تمام کسانی که این دوران را سپری کرده‌اند و مزایای تحصیل در مدرسه را درک کرده‌اند متوجه هستند و در واقع این ضعف آن کودک در درک پاسخ است که سبب مشکل برای او شده است و نه وجود نداشتن پاسخ ... در چنین مسائلی راه عقلایی این است که سؤال را از ذهنش پاک نکند ولی از روی میز کارش هم بردارد و در گوشه‌ای از ذهنش باز بگذارد تا کی به پاسخ سؤال خود برسد ... بنابراین شاید بهتر باشد به جای آنکه بگویم هر پرسیدنی مجاز نیست بگویم توقف بر هر پرسشی عقلاً مجاز نیست ... تساهل تسامح و گذر زمان گاهی خودش به پاسخ قانع‌کننده ختم خواهد شد
  • دوم اینکه هر سؤالی واجب نیست پاسخ داده شود یا لااقل واجب نیست پاسخ کامل داده شود، این مطلب در قرآن هم آمده است ... اگر همین یک نکته را در نظر بگیرید که پاسخ‌دهنده باید ظرفیت درک و تحمل پرسشگر را هم لحاظ کند فکر کنم این مطلب واضح باشد ...
  • سوم هم اینکه گاهی پاسخ موجود است و مقابل چشم پرسشگر هم هست ولی پرسشگر متوجه نمی‌شود این پاسخ چطور سؤال او را جواب می‌دهد! شما یک کتاب آنالیز ریاضی پیشرفته را در صفحه‌ی ۲۲۰ کتاب باز کنید و بگذارید جلوی یک دانشجوی ریاضی که تازه شروع کرده است به خواندن آنالیز ریاضی مقدماتی تا به او پاسخ سؤالی که سر کلاس از شما پرسیده است را بدهید، این دانشجو سؤالش را می‌بیند که آنجا نوشته شده است و پاسخش را هم می‌بیند که در زیر آن نوشته شده است ولی با خودش فکر می‌کند این اثبات چه ربطی به آن سؤال دارد و اصلاً این مطالب نامفهوم چه هستند و دست آخر نمی‌فهمد که چنین پاسخی چطور جواب آن سؤال است!

در مورد سؤال شما مبنی بر اینکه چرا خداوند بدون مشورت ما ما را خلق کرد چند مطلب را می‌توان گفت:

- اول به طور غیرمستقیم ... اینکه خدا وقتی شما وجود نداشتید چطور باید از شما نظر می‌خواست؟ در قرآن که ادعا شده کلام همین خدا با بندگانش باشد انسان اینطور معرفی شده است که عجول و جاهل است! یعنی بهترین چیزها را برای خودش می‌خواهد و گاهی خیلی به تبعات این خواستنش هم توجهی نمی‌کند و فقط می‌خواهد و اگر به دنبال فهمیدن چیزی باشد آن چیز تبعات خواسته‌ی خودش نیست بلکه چگونگی رسیدن به آن خواسته است ... اینجاست که خداوند می‌فرماید «إِنَّا عَرَ‌ضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَن يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» که یعنی ما امانت را به آسمان‌ها و زین عرضه کردیم و آنها نپذیرفتند و ابا کردند که زیر بار آن بروند ولی انسان آنرا پذیرفت! انسانی که این امانت را پذیرفت یعنی مشتاق به این فضیلت بوده است و این می‌رساند که این انسان بخاطر پتانسیل رسیدن به آن فضیلت به طور پیش‌فرض به وجود داشتن خود راضی بوده است ... کسی که عوارض وجود داشتن را بخواهد به طور ضمنی وجود داشتن را هم خواسته است ... اگر سؤال شما در مورد آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها می‌بود که زیر بار آن امانت نرفتند بیشتر جا داشت تا در مورد انسانی که با یک تطمیع دست و پایش می‌لرزد! (به کار بردن لفظ تطمیع اینجا مناسب نبود ولی لفظ بهتری به ذهنم نرسید و اینکه در ادامه ظلم و جهل به انسان نسبت داده شده است می‌تواند کمک کند که پذیرفتن امانت توسط انسان را ناشی از طمع او توجیه نماید :Gig:) ... با این حساب برای اصل خلقت که نمی‌شد از مخلوقی که پیشتر وجود نداشته نظر خواهی کرد، در مورد باقی ماندن بر وجود و عدم نشدن هم همین بحث اشتیاق و ریسک‌پذیری انسان مطرح می‌شود که وقتی پتانسیل آن را ببیند که به اوج برسد وارد میدان می‌شود، اینکه عشق آسان نمود اول ولی خواهد افتاد مشکل‌ها و برخی در کوران مشکل‌ها جا می‌زنند بحث دیگری است که مربوط به اصل سؤال شما نیست ... اصل سؤال شما در مورد قبل و بعد از خلقت نزدیک به زمان خلقت است (البته ناگفته نماند که از نظر فلسفه‌ی اسلامی صورت‌های ورای جسم هر صورت جسمی از مرتبه‌ای به بالا مجرد از زمان به معنای زمان عرفی هستند که ما می‌شناسیم ... این یعنی قبل و بعد از خلقت چندان درست نیست که قبل و بعد زمانی مطرح شود و بیشتر ترجیح این است که رتبه‌ای تفسیر گردند)

- و دوم به طور مستقیم‌تر ... به چند نحو می‌توان به این سؤال نزدیک شد ... مثلاً می‌توان گفت که پاسخ اینکه خدا چرا ما را خلق کرده است در یک محدوده‌ی مشخص قرار دارد، در بهترین حالت مثلاً یا می‌توان گفت خدا دلیل خوبی برای خلق کردن داشته است که ما (یا برخی از ما) الآن نمی‌دانیم (و خدا و کس یا کسانی که آنرا می‌دانند یا لزومی نمیدانند که به ما هم بگویند، یا صلاح نمی‌دانند که بگوید و یا می‌دانند که اگر بگویند ما متوجهش نمی‌شویم) و شاید بعداً متوجه آن بشویم و شاید هم هرگز نشویم، و یا می‌توان گفت که اینجا اصلاً بحث انتخاب کردن نبوده است و اصلاً چاره‌ای از خلقت مخلوقات نبوده است و ما جبراً باید خلق می‌شدیم (مثلاً با نعوذ بالله نفی اختیار از خدا و اینکه خدا ناچار بوده که چنین کند / یا با پذیرفتن اختیار برای خدا و نفی امکان عقلی وجود راهی دیگر که بشود انتخابش کرد / و یا حالت سومی که رأی حقیر هم به همان است، اینکه خداوند هر ممکنی را با احراز شرایط آن خلق می‌کند و دست به انتخاب نمی‌زند و برای این مطلب توضیح عقلی و روایی موجود است) ... بدترین پاسخی هم که به ذهن حقیر برای سؤال شما می‌رسد این است که نعوذبالله خدا کسی نباشد که بر اساس رحمت مخلوقاتش و از جمله ما را خلق کرده باشد ... (این ایده را می‌توان نشان داد که غلط است)

[=|INDENT=2]

  • ظاهراً شما بین عادل یا ظالم بودن خداوند مردد هستید ... اینکه خداوند عادل است اثبات عقلی دارد ولی در هر صورت مهم است دقت شود که انتخاب یکی از این دو نکته در چگونه زندگی کردن اهمیت دارد ... هر مؤمن و کافری قبول دارد که الان زنده هست و به زودی خواهد مرد و در زندگی خود باید مجموعه‌ای از افعال و نیات را به عنوان خوب (آنچه که مطابق نگرشش به هستی انجام دادن آن بهتر است) و مجوعه‌ای را به عنوان بد (آنچه با توجه به نگرشش به عالم هستی انجام دادنش خوب نیست یا ترکش بهتر است) شناخته و بر اساس خوب بودن هم زندگی کند و تصمیمات زندگی‌اش را بگیرد ... دانستن پاسخ آن سؤالها از جهت کاربردی است که مهم است و نه فقط از نظر پاسخ دادن به حسّ کنجکاوی ... اینکه ما بدانیم که اگر چه کار کنیم سود بیشتری نصیبمان می‌شود ... یکی می‌گوید زندگی همین است که هست و سود و زیان زندگی هم همین است که هر روز دارید تجربه می‌کنید پس بر همین اساس هم زندگی‌اتان را بچینید که بیشترین سود را در قبال کمترین زحمت کسب کنید ... یک نفر هم می‌گوید زندگی فقط همین که می‌بینید نیست و سود و زیان هم فقط همین که تجربه می‌کنید نیست پس باید تابع هدف سود را با فرمول دیگری تشکیل داد و سعی کرد که روشی اتخاذ شود که این سود را بیشینه گرداند (از نظر ریاضی این مسأله‌ی Calculus of Variation است که با Functional ها و اکستریمال کردن آنها سر و کار دارد) ... واضح است که بالأخره حالا که الآن اینجا هستیم باید یک کاری بکنیم و عقل می‌گوید حالا که نمی‌توانی به تمام اقوال موجود عمل کنی بگرد و بهترین آنها را پیدا کن و پاسخ دادن به سؤالات شما از این منظر وجه عقلایی پیدا می‌کند ... اما اگر کسی به دنبال کسب اعتقادات برای دانستن روش زندگی کردن در حال حاضرش نباشد و تنها بخواهد از روی کنجکاوی به دنبال پاسخ بگردد به مشکل می‌خورد (در واقع در اثبات وجود خدا به دست می‌آید که خداوند تنها موجودی است که از قواعد عقلی تبعیت نمی‌کند و با سایر موجودات این عالم وجود در ارتباط است، با این حساب شناخت خداوند با قدرت عقل ممکن نیست و انسان و هیچ مخلوق دیگری نمی‌تواند خدا را آنطور که هست درک کند و تنها می‌تواند ارتباط خدا با این عالم معقول را بررسی نماید، بنابراین اینکه خدا چرا خلق کرد و نیت او چه بوده است تنها پاسخ‌هایی خواهند یافت که از تعامل خدا با خلقتش صحبت می‌کند ... اگر سؤال شما دانستن نیت خدا در مقام ذات باشد بله سؤال شما پاسخی که ما و شما و هر مخلوق دیگری بتواند درک کند ندارد، پاسخ دارد ولی تنها ذات خداوند می‌داند و لا غیر) ... لااقل در ابتدای راه به مشکل می‌خورد (اگر بر آن سؤال متوقف شود ... ما در اسلام از تفکر در ذات خداوند نهی شده‌ایم و به ما گفته شده است که تفکر در ذات خدا به کفر می‌انجامد ... این شاید نشان می‌دهد که اساسی‌ترین راه تعفل در انسان قیاس است که موجودی که هیچ مثل و مانندی نداشته باشد غیرقابل درک خواهد بود) ... چنین کسی به جای آنکه به دنبال پاسخی باشد که مشکلش را حل کند به دنبال درک چیزی می‌رود که از نظر عقلی درک آن ممکن نیست و به پاسخ هم نمی‌رسد و اگر زیاد بر پرسش خود پافشاری کند کارش به جنون هم می‌کشد و البته کفر ... به جای اینکه بپرسد چرا ما خلق شدیم (هدفمان از خلقت چیست و باید چه کار کنیم و چه کار نکنیم) می‌پرسد خود خداوند برای چه خلق کرد ...
    • اما همانطورکه گفته شد این سؤال به خودی خود خوب است چون از نظر کاربردی مهم هست ... از این جهت که اگر نعوذبالله خداوند عادل نباشد و ظالم باشد و مثلاً وعده‌ی دروغ بدهد به فرض که ما به دستوراتش عمل هم کردیم، چه تضمینی هست که در قیامت برعکس عمل نکرده و ما را که به دینش ایمان آوردی را به جهنم نیاندازد و دشمنان دینش را به بهشت نبرد؟ خدایی که ظالم است تضمینی نیست که عدالت پیشه کند و به وعده‌هایش عمل کند ... شاید اصلاً همه را فرستاد جهنم ... پس باید ابتدا سعی کرد که عادل بودن خداوند برایمان اثبات شود ... راستگو بودن خداوند برایمان ثابت شود ... و اثبات این مطالب موجود هستند و غیر قابل دسترس نیستند ... در همین سایت از کارشناسان بپرسید پاسخ می‌گیرید ان شاء الله اگر پیش‌نیازهای لازم برای بحث را هم فرا بگیرید ...
  • [/]
    kfat4;664195 نوشت:
    قضیه اینه که من فکر می کنم جوابی برای سوالات من نیست.
    پس چرا این جام؟ چرا دارم وقت خودم و شما رو تلف می کنم؟!؟
    چون میخوام مطمئن شم و بعد خودکشی کنم.

    شما هرگز نمی‌توانید به یقین برسید که برای این سؤالتان پاسخی نباشد، بلکه می‌توانید بگویید که فعلاً پاسخی که برای من قابل درک باشد نیافته‌ام ... بیان دوم این احتمال را می‌دهد که با بالاتر رفتن درکتان چنان پاسخی یافت شود ... البته اگر پرسشتان در مورد ذات خداوند باشد اطلاعات ما از ذات خداوند تنها به صورت تنزیهی است ... یعنی می‌توانیم بگوییم خدا چه نیست و نمی‌توانیم دقیقاً بگوییم که مستقل از این عالم وجود خدا چه هست! اما کنار گذاشتن پاسخ‌های غلط یک راه نزدیک شدن به پاسخ درست است ... ما می‌دانیم خدا نقصی ندارد یا می‌دانیم خدا جسم ندارد و اینکه محدود به زمان و مکان نیست و غیره و غیره و غیره ... این معنای همان تسبیح خداست که منزه دانستن خداست و باز معنای تکبیر است که بزرگتر دانستن خداست از هر چه که به مخیله‌ی انسان خطور نماید
    با این حساب هرگز نباید خودکشی کنید ... چون ادعای حقیر این است که این سؤال مانند هر سؤال دیگری که ناظر بر حقیقتی خارجی باشد پاسخ معین دارد و اینکه به شما نرسیده باشد و یا رسیده باشد و شما انرا درک نکرده باشید به معنای نبودن پاسخ نیست ... علاوه بر اینکه توقف کردن بر این سؤال حکیمانه و عقلایی نیست و در هر صورت اگر خدایی وجود داشته باشد (که وجود داشتنش اثبات عقلی دارد) شما مقهور قدرت و دولت او هستید و «لا یمکن الفرار من حکومته»، پس توقف بر این سؤال عملاً ممکن نیست و این ذهنیت که مردم بهتر از زندگی کردن است یک ادعاست که هیچ اثباتی ندارد ... توجه کنید که وجود ما در دنیا (و نه فقط صرف وجود داشتن ما) بی‌علت نیست و این بار دیگر ما علت آنرا نیز می‌دانیم و در نتیجه زنده ماندن عبث نیست که بخواهیم زودتر از دنیا برویم ...
    kfat4;664195 نوشت:
    بله درست میگید در مورد مرگ، یکی دیگه از دلایلی که من الان زنده ام ترس از اونچیزیه که بعد مرگ منتظرمه. البته اگه به عادل بودن خدا اعتقاده داشته باشم نباید بترسم... اگه اعتقاد داشته باشم.
    ولی نکته این جاست وقتی آدم میخواد خودشو بکشه (منظورم اون لحظات نفس گیر و دردناک آخره) دیگه به این چیزها فکر نمی کنه. و از همین جا به اون قسمت مغزم (که خیلی منطقی هستش) که همیشه سرسختانه تلاش می کنه جلوی اون یکی قسمت از مغزم (که خیلی وحشیه) رو بگیره یک خسته نباشید جانانه میگم.

    اعتقاد به عدالت خدا را می‌توان از براهین عقلی آن دنبال کرد ... عدالت خدا یکی از اصول الدین است و تقلید در آن جایز نیست
    حقیر هم به آن قسمت مغزتان که در خدمت عقل است خسته‌نباشید می‌گویم، ان شاء الله در جنگ بین این دو بخش از سیستم ادراکی‌اتان که ما آنها را به عقل یا نفس لولمه و نفس اماره می‌شناسیم سمت عقلایی آن پیروز شود ... این جنگ به اعتبار تردید شما برقرار است، اگر شما به طور قطع اعلام کنید که سمت عقل پیروز است و سمت نفس اماره قطعاً در اشتباه است جنگ ختم خواهد شد ... برای این کار تا می‌توانید در زنده ماندن و مردن و اعتقادات کسانی که معتقدند به ارجحیت هر کدام از اینها تعقل کنید ... ان شاء الله که بخش منطقی مغزتان یسر بعد العسر را بچشد و خستگی‌ها با یک تصمیم اشتباه به آن نماند و تلاش‌هایش را عبث نپندارد :Gol:
    kfat4;664195 نوشت:
    بله چیزی که میگید کاملاً درسته و من کاملاً قبول دارم که خودکشی به کسی ثابت نمی کنه که من تصمیم میگرم زنده بمونم یا نه. چیزی که باعث شد این جمله رو بنویسم اینه که فکر می کنم با حس نویسنده ی جمله همزادپنداری می کنم. یعنی خشم نسبت به خدا. احساس گیجی و درماندگی و سرانجام تمام کردن همه چیزهای مسخره ای که معنی شون اگه هم وجود داشته باشه توی این دنیا نیست

    و آیا راه حل رهایی از سردرگمی در حل یک مسأله پاک کردن صورت مسأله است؟ چرا زنده هستی؟ نمی‌دانم! پس بمیر! هر وقت با این پاسخ نفستان روبرو شدید حالا شما از او بپرسید که چرا بمیرم؟ او می‌گوید نمی‌دانم! (البته پاسخ می‌دهد ولی واضح است که دارد توجیه می‌کند) شما هم به او بگویید که پس زنده بمان!

    نفس می‌خواهد شما راضی شوید به اینکه برای زنده بودن باید دلیل محکم داشت ولی برای مردن یک امید واهی می‌تواند دلیل به حساب بیاید، اما عقل دستور می‌دهد که شما برای هم زنده ماندن و هم مردن نیاز به دلیل محکم دارید ... برای اعتقاد داشتن به خدا و برای اعتقاد نداشتن به خدا هم همین است، کافران برای تصدیق وجود خدا اثبات محکم می‌خواهند ولی بدون آنکه وجود نداشتن خدا را ثابت کنند معتقد می‌شوند به اینکه خدایی وجود ندارد! این استاندارد دو گانه معمولاً به نفع نفس و بر علیه عقل است، شما سعی کنید عدالت را مراعات کنید و اگر برای مسلمان بودن و زنده بودن به دنبال دلیل هستید برای کافر شدن و مردن همینطوری بدون دلیل محکمی که راهتان را تأیید کند دست به اقدامی نزنید ...
    kfat4;664195 نوشت:
    من دوست ندارم وارد بازی بشم. ولی به زور یک خالق (که شواهد میگن ظالمه (الان همه میان میریزن سرم! خب من شما رو زور کنم یه هفته از صبح تا شب روی یه عالمه کاغذ A4 بنویسی "گربه دم دارد" فکر نمی کنید من ظالمم؟ اونم در حالی که هی ازم میپرسید چرا من باید این کارو کنم و من جوابی نمیدم و بقیه هم هی به شما میگن: این که تو دلیل نوشتن این جمله ها رو نمیدونی دلیل نمیشه که دلیلی نداشته باشه و هی بهت بگن که من دانا ام، من خوبم ،... شما احساس نمی کنید اوسکول شدید؟ نمیدونم منظورمو خوب گفتم یا نه)) منو وارد بازی کرده و من تا این جا خوب اومدم جلو و کاری نکردم که الان پشیمون باشم یا کاری نبوده که الان حسرت بخورم که چرا نکردم.

    اگر آن کسانی که به حقیر می‌گویند شما دانا هستید برایم موجه باشند تا عکسش را از شما نبینم لزومی ندارد حرفشان را نپذیرم ... اگر هم عکسش را دیدم اگر آن افراد موجه خیلی موجه بودند باز اول به خودم تردید می‌کنم و اینکه شاید اشتباه برداشت کرده باشم و بعد به شما شک می‌کنم ... اصلاً شاید شما حقیر را امر به این کار ظاهراً عبث کرده باشید که حقیر نفسم را به اطاعت شما عادت دهم تا بعداً در کاری بزرگتر برای اطاعت کردن تمرین کافی داشته باشم ... دیده‌ام عالمی که چنین وجهی را به عنوان حکمت برخی از احکام ممکن بدانند ... احکام خدا برخی جنبه‌ی شخصی دارند و برخی جنبه‌ی اجتماعی و در هر دو حالت هم برخی جنبه‌ی تأمین سلامت جسم را دارند و برخی جنبه‌ی تأمین سلامت روانی و روحی و معنوی را ... اطاعت کردن می‌تواند از نظر روحی و معنوی اثرات خود را داشته باشد گرچه به ظاهر کاری عبث باشد ... با این کار انسان بر نفس خود که او را از این کار باز می‌دارد تسلط بهتری می‌دهد ... پس رأی حقیر به این نیست که حتماً شما ظالم باشید ... گرچه با چنان دستوری به سختی بیفتم و ناراحتی‌هایی هم بهم برسد و چند بار هم تصمیم بگیرم که دیگر ادامه ندهم ...
    kfat4;664195 نوشت:
    اگه من خدام (یعنی خدا تو منه) پس لابد خدا اون تیکه ی "همیشه ناراضی ای که دنبال دلیل قانع کننده می گرده" خودش رو فوت کرده تو کالبد من Fool

    نه برادر عزیزم، منظورم این نبود که خدا داخل ما باشد یا خدا نعوذ بالهه تکه‌ای از ما باشد یا خودش را فوت کرده باشد در کالبد ما ... عالم همه آیات خدا هست و خدا نیست ... کثرت‌ها اعتباری هستند و این اعتبارهای در مراتب بالاتر وجود در مراتب پایین‌تر وجود حقیقت دیده می‌شوند و رنگ ححقیقی به خود می‌گیرند ... وقتی خدا هست ما و من و شمایی نیست و وقتی ما و من و شما باشد همه‌ی ما نشانه‌ی خدا هستیم ولی خود خدا نیستیم ...
    kfat4;664195 نوشت:
    چیزی که گفتید یکی از احتمالاته. یکی از احتمالاتی که من خیلی دوست دارم باورش کنم اما این که من دوست دارم باورش کنم دلیل نمیشه که باورش کنم چون اونوقت باورم به درد لای جرز دیوار هم نمیخوره.

    kfat4;664195 نوشت:
    یک بار یک نفر منو کشید یه گوشه و دوساعت در مورد عشق بازی خالق و مخلوق و ازین جور حرفا برام گفت حرفای خوبی هم زد، قبول. من واقعاً دلم میخواست که این احتمال رو باور کنم. ولی قضیه اینه که این هم یک احتماله. این که من دوست دارم باورش کنم دلیل نمیشه که واقعاً وجود داشته باشه.

    ببینید شما در اینجا به احتمالات وقعی نمی‌نهید ... ولی جای دیگر کل زندگی‌اتان را بر اساس احتمالات می‌چینید و مثلاً می‌گوید اگر این زندگی عبث باشد (که احتمالش هست ولی اثبات که نکرده‌اید) چه بهتر که زودتر بمیرم، یا اینکه می‌گویید می‌میرم به امید اینکه بعد از مرگ وضعم بهتر بشود یا عدم شوم (که باز احتمالش هست ولی باز ه اثباتی برای آن ندارید)

    خوب حالا یک سؤال: چرا برخی احتمالات را راحت می‌پذیرید و برخی دیگر را راحت رد می‌کنید یا زیاد به آنها بها نمی‌دهید؟ معیارتان برای این کار چیست؟

    اجازه بدهید مثالی برایتان بزنم که عالمی بیان کردند، اینکه برخی انسان‌ها ایده‌آل‌گرا هستند و مثلاً بهشان می‌گویید بیا با فلان دختر یا فلان پسر ازدواج کن اما او عصبانی می‌شود که این پیشنهاد دون شأن من است، من می‌خواهم با کسی ازدواج کنم که چنین باشد و چنان باشد ... بعد یکی را می‌بیند و به او دل می‌بندد که درست نقطه‌ی عکس آن معیارهایی است که در ذهنش داشت ... حالا هر چقدر بهش بگویید که شما که می‌گفتید باید چنین باشد و چنان چی شد یک دفعه بر عکس شد؟ او هم حرف حسابی برای گفتن ندارد و یک سری توجیهات می‌آورد که این یکی مثلاً(!) روی صورتش یک خال دارد که این از تمام معیارهای من مهم‌تر است :khandeh!:
    خلاصه‌اش اینکه یکی از پیچدگی‌های نفس انسان این است که وقتی چیزی را نخواهد زمین را به آسمان و آسمان را به زمین می‌دوزد که آن کار را نکند، ولی وقتی چیزی را خواست به یکباره تمام معیارهایش را کنار می‌گذارد و این بار زمین را به آسمان و آسمان را به زمین می‌دوزد که آن کار را بکند ...
    جسارتاً به نظر حقیر شما معیاری برای انتخاب خودکشی بر زنده ماندن ندارید ... اما میل به خودکشی به جهتی در ذهن شما افتاده و شما به آن راغب شده‌اید و دیگر به دنبال توجیهی هستید که بتوانید این کار را انجام دهید ... بخاطر همین برای زنده ماندن دلیل قانع‌کننده می‌خواهید ولی برای مردن با یک کورسوی امید کمر همت خودتان را می‌بندید ... در این میان چیزی که مانع از انجام این کار شده است همانطور که خودتان هم چند بار فرموده‌اید ترس از مرگ است و اینکه در اعماق وجودتان می‌دانید که این کار عقلایی نیست و تنها نمی‌دانید چطور این مطلب را به نفستان حالی کنید که دست از سرتان بردارد ... ناگفته نماند که مطابق کلام حاج‌آقا پناهیان انسانی که خودش را نشناسد دیگری را هم نمی‌تواند که بشناسد و تنها در محدوده‌ای در اطراف خودش قیاس به نفس می‌کند و سعی می‌کند دیگران را با دیدی که از خودش دارد متوجه شود و بفهمد و توضیح بدهد ... این مطلبی که حقیر در بالا گفتم و آنرا با عبارت جسارتاً آغاز کردم با شناختی بود که خودم از نفس خودم کسب کرده‌ام، شاید شما هم همانطور باشید و شاید هم نباشید ... ولی رویش فکر کنید شاید سر نخی بهتان بدهد ... :Gol:

    kfat4;664195 نوشت:
    بیبنید، اون شخصی که فقط سیب و هلو رو میشناسه، وقتی بهش بگیم این میوه سیب نیست میگه خب پس هلوئه. این شخص به احتمال زیاد اشتباه می کنه ولی قضیه اینجاست که یک نفر از پشت سر به این شخص در گوشی میگه : این میوه هندوونه است... یکی از اون دور داد میزنه: بدبخت! اون میوه گلابیه میفهمی؟؟؟ گلابی!!! یکی دیگه میاد جلوش و با لبخند میگه: خب این میوه کیویه دیگه...
    در انتها این شخص ترجیه میده فکر کنه که اون میوه اصلاً هلوئه. یا در منطقی ترین حالت ممکن اصلاً پیش خودش بگه: من اسم این میوه رو نمیدونم، کس دیگه ای هم نمیدونه، و السلام

    این نتیجه که گرفتید نتیجه‌ی خوبی هست ولی نتیجه‌ای است ابتدایی و احساسی ... یک مدت که بگذرد اگر نیاز داشته باشید که بدانید بالأخره اسم آن میوه چیست باز تلاش خواهید کرد تا از راه دیگری به پاسخ برسید ... اگر شکست بخورید ممکن است باز در یک واکنش هیجانی و احساسی بگویید که اصلاً هیچ کس دیگری هم پاسخ را نمی‌داند ولی باز مدتی که بگذرد می‌بینید چاره‌ای نیست و باز باید تلاش کنید ... در این تلاش اولین اقدام این است که به دنبال معیاری بگردید که پاسخ درست از غلط را برای شما تمیز دهد ... با این میعار اگر به پاسخ درست نرسید هم امید دارید که به پاسخ درست نزدیک شوید و این خودش یعنی پیشرفت ... درجا زدن و تلاش کردن و شکست‌خوردن‌های پی‌در‌پی بعد از مدتی انسان را به حالتی از یأس می‌اندازد که سمّ مهلک است ... پس بهتر است به جای تلاش‌های کور و مدام دویدن در تاریکی و به در و دیوار خوردن و باز دویدن و باز به در و دیوار خوردن بعد از شکست‌های اول که هنوز روحیه تضعیف نشده است کمی عقب نشست و از دور سعی کرد مسأله را بررسی کرد و در ذهن خود راه‌های مختلف را وارسی کرد و بهترین راه را انتخاب کرد و بعد با احتیاط رفت جلو تا کم‌کم فضای ذهنی انسان روشن شود، روحیه بازسازی شود و قدم‌ها استوارتر گردند ...
    kfat4;664195 نوشت:
    این قضیه ی منه. ما گیج منگ به دنیا اومدیم و گیج و منگ هم از دنیا میریم (منتها بعضیا نمیدونن گیج و منگن، بعضیا هم ( درواقع خیلی ها هم) به شدت اصرار دارن که گیج و منگ نیستن، بعضی ها هم ته دلشون میدونن، ولی ترجیه میدن بهش فکر نکنن) "هیچ" دلیلی نداره من فکر کنم خدا وجود داره، چون همه ی دلایل رو دارم از دهن یک سری آدم دیگه میشنوم(همون آدمایی که تو قضیه ی اون شخصی که مثال زدیم اسم میوه های مختلف -دلیل های مختلف-رو داد میزدن) که مثل خودم چیزی نمیدونن. به احتمال زیاد "واجب الوجودی" هست که لزوماً هم عادل و مهربون و ازین جور حرفا نیست. و من نمیفهمم چه لزومی داره فکر کنم که من قراره به خدا برسم یا انقدر مطمئن باشم به چیزی که قراره بعد از مرگ اتفاق بیفته

    ممکنه همه گیج و منگ به دنیا بیاییم (معنای انسان به نوعی همین است، چون از ریشه‌ی نسی است به معنای فراموشی، چون عهد خود با خدا را فراموش می‌کند، البته به مرور زمان و نه در بدو تولد) ولی اینطور نیست که همه گیج و منگ از دنیا بروند ...
    دلایلی که از دیگران برای وجود خدا می‌شنوید برهان عقلی اگر باشند این خودش می‌شود دلیل برای اینکه شما هم آنرا بپذیرید ... آن را به عقل خودتان عرضه کنید و اگر پذیرفتنی بود بپذیرید و اگر نبود فکر کنید و سؤال کنید و غیره و غیره ...
    عادل بودن خدا بعد از اثبات وجود واجب‌الوجود اثبات می‌شود
    عادل بودن خداوند از نظر کلامی اثبات قیامت است به صورت یک مفهوم کلی نه با جزئیات آن (از نظر فلسفی به نحو دیگری قیامت اثبات می‌شود)، بعد همین عدالت اثبات وجود نبوت می‌شود و مصداق نبوت از روی قرآن که نشانه‌ی صدق دعوی نبی است فهمیده می‌شود و بعد دیگر هر چه قرآن بگوید را باید پذیرفت و آنچه بعد از مرگ بر سر انسان می‌اید هم از همان جمله است

    در پناه خدا باشید ان شاء الله :Gol:
    یا علی علیه‌السلام

    kfat4;664197 نوشت:

    گفتید حق چیزیه که به وجود حضرت حق متحقق شود...خداوند وضع کننده ی حق است... ولی من هنوز نفهمیدم منظورتون از حق چیه؟

    سلام علیکم مجدد و رحمة الله،
    حق یعنی چیزی که متحقق است که یعنی وجود دارد ... هر چیزی که متحقق باشد حقیقت است ... وقتی اصالت وجود پذیرفته شود مطابق با برهان امکان فقری خداوند اصل وجود است و در نتیجه هر موجودی تحقق خود در ظرف وجود را از خداوند می‌گیرد ... پس خداوند الحق است و مخلوق خدا آنطور که خلقت به آن تعلق گرفته است تعریف حق بودن برای آن مخلوق می‌شود ... هر چیزی که اضافه بر آن باشد یا کمتر از آن باشد می‌شود باطلی که بر حق حمل شده است ... بنابراین از خداوند غیر حق صادر نمی‌شود و خداوند حق و ناحق نمی‌کند و هر کاری که بکند حق همان است ... یعنی حق بودن تعریف خود را از ارتباط آن با خداوند می‌گیرد ...
    kfat4;664197 نوشت:
    الان نظرتون راجع به این جمله چیه؟ : خالق یا واجب الوجود یا همون "چیز" یا "کس" که اسمش رو بذاریم خدا؛ لزوماً قرار نیست که وجودی خوب باشه.

    خوب بودن یعنی چی؟ بگویید خوب بودن یعنی چه تا حقیر بگویم که کارهای خداوند لزوماً خوب خواهد بود یا خیر! برای مثال یک نفر شخصیت هر کسی و اعمال و رفتار هر کسی را نسبت به خودش می‌سنجد ... مثلاً یک پلیس راهنمایی و رانندگی یک ماشین را که جلوی او پیچیده بود را متوقف می‌کند و «اعمال قانون» می‌کند، این پلیس در نظر او می‌شود یک انسان خوب وظیفه‌شناس، بعد ایشان از دستشان در می‌رود و خلاف می‌کنند و همان پلیس ایشان را هم متوقف می‌کند تا «اعمال قانون» کند، این بار پلیس مذکور از چشم او می‌افتد و می‌گوید این هم تو زرد از آب در آمد یا می‌گوید چه پلیس بی‌ملاحظه یا خدای ناکرده چه پلیس عقده‌ای و بعد هم ممکن است زیر لب چیزهایی هم به او بگوید ... این پلیس در هر دو صورت یک کار انجام داده است ولی معیار ارزش‌گذاری اعمال از نظر آن شخص نسبت اعمال دیگران به خودش هست ... اگر کسی خوب بودن دیگران را طوری تعریف کند که نسبت به او چقدر خوب رفتار می‌شود چنین کسی گاهی می‌گوید چه خدای خوبی و گاهی می‌گوید خدایا مگر من چه کرده بودم که چنین بلایی بر سرم فرود آوردی! از این نظر ممکن است کسی بگوید خدا گاهی خوب است و گاهی خوب نیست، یا گاهی از خدا حق صادر می‌شود و گاهی انگار اشتباهی ظلم‌هایی هم روا داشته می‌شود ... برای آنکه بتوان اظهار نظر درستی در مورد خوب بودن یا نبودن خدا داشته باشیم اول باید بدانیم که منظور از این خوب بودن چیست ... اگر خوب بودن را به طور طبیعی نظیر عادل بودن خداوند بگذاریم و اینکه علاوه بر عدالت خودش رحمتی هم دارد که از عدالتش سبقت جسته است برای کسانی که خواستار آن باشند در این صورت می‌توان گفت که خدا خوب است ... حتی چه بسا بشود گفت که از خوب بودن خداوند چاره‌ای نیست و خوب بودنش ضروری است.
    kfat4;664197 نوشت:
    آخه من نمیفهمم.... چرا خدا باید ما رو به وجود بیاره که ما بخوایم تصور ناشایست از خدا داشته باشیم که رحمت اون بخواد به صورت عذاب بر ما نازل بشه؟ من به عنوان یک انسان حق دونستن ندارم؟

    از یک جهت دیگر هم می‌توان نگاه کرد ... اینکه حکمت خلقت خداوند چیست که با وجودیکه احتمال چنین مسائلی هم می‌رفته است باز به اصل خلقت ضرر نمی‌زده است ...
    البته داخل پرانتز این مسأله را هم در نظر بگیرید که شما و ما و تمامی انسان‌ها از مؤمنین گرفته تا جنایتکاران و خونخوارهای جوامع انسانی همگی اسپرم‌هایی بوده‌ایم که از میان میلیون‌ها اسپرم که در یک نوبت در رحم ریخته شده‌اند فقط ماها به تخمک‌های معدود رسیده‌ایم و تمامی آن میلیون‌ها خواهر و برادر هر کدام از ما قبل از ایجاد نطفه از دنیا رفته‌اند و پا به دنیا نگذاشته‌اند ... از همانها که نطفه تشکیل می‌دهند هم اینطور نیست که همه تا مرحله‌ی تولد رشد کنند ... در قرآن هم آمده است که برخی مخلقه هستند و برخی غیرمخلقه ... اگر درست خاطرم باشد ... حکمت‌های هر کدام از این موارد برای خودشان جداگانه قابل بررسی است و مسأله اگر قرار باشد به صورت کامل بررسی گردد به این سادگی‌ها نیست ...
    اما اینکه آیا شما به عنوان یک انسان حق دانستن دارید یا خیر را حقیر تردید دارم ... مطابق مطالب گفته شده حق چیزی است که اگر داشتید لابد خود خدا به شما می‌رساند (گرچه در دنیا احقاق حق ممکن است با تعویق زمانی انجام بگیرد) ... اما گاهی همین که انسان ظرفیت وجودی‌اش برای درک برخی مطالب کافی نباشد همین می‌تواند دلیل باشد برای نبودن استحقاق دانستن چنان مطالبی ...
    شاید برایتان جالب باشد که انسان حتی خودش را نمی‌شناسد و به تدریج شروع می‌کند به شناخت ابتدا ظاهر خود (صورت و بدن و توانایی‌های جسمی و ...) و بعد شناخت باطن خود (با رصد کردن حالات باطنی‌اش در شرایط متفاوت زندگی و همچنین با بررسی عکس‌العمل‌هایی که در موقعیت‌های متفاوت از خود بروز می‌دهد که گاهی برای خودش هم غریب و عجیب است) ... ندانستن بیشتر برای انسان قابل درک است تا دانستن ... در یک بیان تلاش برای دانستن و کسب معرفت و قدم گذاشتن در وادی معرفت و محبت خدا همان تکامل و رشد روحی است که انسان در دنیاست تا به آن برسد و بعد از مرگ هم چه بسا ادامه پیدا کند ... چرا که فرا گرفتن علم با دانستن نکات متفاوت است و خبر از احاطه‌ی وجودی انسان به معلومات خود می‌دهد ... این بحث‌ها طولانی است، صرفاً خواستم نظرم را داده باشم که اینکه گفته شود به عنوان انسان حق دارم که بدانم به صورت پتانسیل گزاره‌ی درستی است ولی به صورت بالفعل فقط وقتی درست است که شخص استحقاق دانستن آن را در خود ایجاد کرده باشد
    kfat4;664197 نوشت:
    اگه کسی به من سرمایه ای بده بعد من با اون سرمایه کلی سود کنم و کلی ذوق کنم و تا ابد همین جوری ذوق کنم... که چی؟ اصلاً این قضیه ی سرمایه رو نمیشه با وجود داشتم مقایسه کرد.

    چرا انسان از مردن می‌ترسد یا از آن کراهت دارد؟ چرا انسان ابتدا به ساکن میل به جاودانگی دارد؟
    kfat4;664197 نوشت:
    من قبول ندارم که از خدا وسیله خواسته ایم. چطور ممکنه از خدا بخوایم مارو خلق کنه در حالی که اصلاً وجود نداشته باشیم؟ بحث 4 ماهگی و عالم ذر (که من بهش اعتقاد ندارم) و این دنیا و اون دنیا نیست. بحثِ وجود داشتنه.

    از نظر فلسفه‌ی اسلامی وجود یک سلسله مراتب تشکیکی دارد و یک سایه روشن است که مراتب بالاتر در مراتب پایین‌تر تجلی می‌کنند و مراتب پایین‌تر سایه‌ی مراتب بالاتر هستند ... اینکه انسان به صورت یک بدن جسمانی دردنیا دیده شود در واقع پایین‌ترین مرتبه‌ی وجودی انسان است که در عالم ناسوت بروز یافته است و منشأ آن بدن هم یک نطفه است که آن هم از منی است و این منی استحاله یافته و به صورت انسان درآمده است ... خواهشی که جهل از خدا داشت که به او هم جنودی بدهد نظیر جنودی که به عقل داده شده ست می‌تواند از همین منظر تفسیر شود، اینکه جهل عزم کرد که به دنیا وارد شود ... یعنی اینکه می‌فرمایید «چطور ممکنه از خدا بخوایم مارو خلق کنه در حالی که اصلاً وجود نداشته باشیم؟» می‌تواند مربوط به دو مرتبه‌ی متفاوت از وجود باشد، مرتبه‌ی بالاتر خواستار چیزی باشد که بر او مخلوق شدن در مرتبه‌ی پایین‌تر را واجب گرداند ... شاید ... شاید هم بشود طور دیگری پاسخ داد ... باید بیشتر فکر کرد
    kfat4;664197 نوشت:
    به جز جمله ی اول بقیه ی جمله ها به نظرم منطقی ان.
    وادار به زندگی نمی کند...
    "خودتان واقفید که چه بخواهید و چه نخواهید هستید"
    خالق ما رو "وادار" به زندگی کرده.
    من هرگز انتخابی نکردم که مسئولیتش رو بپذیرم. خدا ما رو به اجبار به وجود آورد و بعد گفت هر کی کار بد کنه نتیجش رو میبینه و هر کی کار خوب کنه هم نتیجش رو میبینه، به همون اندازه و این کاملاً معقوله، تا وقتی که یک نفر این وسط دوست نداشته باشه وجود داشته باشه.

    انسان به عنوان مخلوق خدا هیچ حقی ندارد مگر اینکه این حق برایش ایجاد شده باشد و از طرف خدا اعتباری برایش وضع شده باشد ... اینکه چیزی را دوست داشته باشد اگر این دوست داشتن خاص حالتی باشد که از طرف خدا برایش وضع شده است اعتبار خواهد داشت مگرنه به ناچار انحراف از حالت دیگری است که خداوند برایش وضع کرده بوده است و نوعی بیماری است ... خداوند تیر و تخته‌ی خلقت را به هم کاملاً جفت آفریده است و هر چیزی سر جای خودش قرار دارد و اگر مجموعه‌ای از حالات و خواسته‌ها را در انسان وضع کند که انسان بسته به شرایط متفاوتش آنها را تجربه کند حتماً از روی حکمتی است و این احساس‌ها اگر سر جای خود به کار بده نشوند بیماری محسوب می‌شود ... اینکه کسی دوست نداشته باشد که وجود داشته باشد از نظر حقیر یک چنین بیماری است و البته حقیقت هم ندارد، هر کسی که چنین حسی داشته باشد در واقع دوست دارد در آن شرایط بد و سختی که درش هست نباشد و اگر شرایطش تغییر کند که همه چیز برایش رضایتمندانه شود دیگر چنان حسی نخواهد داشت، یعنی او در واقع دوست دارد شرایطش عوض شود ولی متوجه نیست که چه می‌خواهد ... مثلاً واضح است که کسی در بهشت نخواهد که ای کاش هرگز خلق نمی‌شدم، ولی کسانی که در جهنم می‌افتند ممکن است چنین چیزی بگویند
    در مورد شما که دیدم جایی نوشتید که زندگی‌اتان بد نیست و خیلی هم شاید از انواع و اقسام جزئیات زندگی هم لذت ببرید و آنچه با آن مشکل دارید کلیت زندگی است باید به عنوان احساس درستی گشت که از وضعیت خودش منحرف شده و بد تعبیر گشته است ... به همین خاطر حقیر گفتم که پوچ‌گرایی یک تکامل نارس است ... شما از جزئیات زندگی لذت می‌برید ولی با آنها به طور کامل ارضا نمی‌شوید و می‌گویید اینها خوب است ولی اگر نباشد هم اهمیتی ندارد و به نظر می‌رسد سر کاری است ... اما اگر سرتان را از این اسباب‌بازی‌های کودکانه که اسمش زندگی دنیاست به بالا بگیرید آنجا متناسب با نیازهای روحی خودتان چیزهایی خواهید یافت که از آنها راضی شوید ... بعد دیگر از آنها هم راضی نمی‌شوید و بالاترش را می‌خواهید و مدام به پیش می‌روید ... این حرف آن شخص عارف شاید برایتان جالب باشد که روزی در پاسخ به یک پادشاه که به او گفت شما چه انسان قانعی هستید جواب داد که خیر من قانع نیستم بلکه شما قانع هستید، پادشاه تعجب کرد، او ادامه داد که شما به این دو روزه‌ی دنیا قانع شده‌اید ولی من به دو سرا قانع نمی‌شوم! این جایگاه کسی است که تنها به نزدیکی به محبوب حقیقی که خداست راضی شود ... با این حساب از نظر حقیر پوچ‌گرایی تکاملی ناقص است و از همین جهت بیماری است، درمانش هم از طریق وصل شدن به عالم معناست و راه این کار خودکشی نیست (چون اثر خودکشی عکس خواهد بود و او را از خدا دورتر می‌کند) ...

    مطلب دوم اینکه خدا شما را به وجود آورده و شما مجبور به وجود داشتن هستید، ولی اینجا صحبت از زنده بودن است، حتی اگر بدون میل خود هم به دنیا آمده باشید برای باقی ماندن در دنیا که مجبور نیستید! بنابراین در حین ادامه دادن زندگی خداوند کسی را وادار به زنده بودن نمی‌کند ...

    kfat4;664197 نوشت:
    ببینید من در واقع میشه گفت به هیچ چیزی اطمینان 100% ندارم، چون دوست ندارم به هیچ وجه اشتباه کنم

    این وسواس فکری است برادر ... شما برای اینکه می‌ترسید اشتباه کنید قدم از قدم نمی‌توانید بردارید ... بهتر است به دنبال معیاری برای حقیقت باشید که بر اساس آن بتوانید حقیقت را بشناسید و به آن اطمینان ۱۰۰٪ پیدا کنید تا بتوانید قدمی به سمت آن بردارید
    kfat4;664197 نوشت:
    اگه قرار باشه گزاره ها و فرض های توی مغزم درستِ 100% نباشن پس نتیجه ها و تصمیم هایی که ازشون میگیرن که دیگه تو آفسایدن...

    کاملاً درسته ... پس باید به دنبال پیدا کردن حقیقت بود ...
    kfat4;664197 نوشت:
    من دوست دارم قبول کنم خدا خوبه، منو دوست داره، پاداش همه ی زحمت ها و همه ی خوبی ها مو میده، با آغوش باز اون دنیا منتظرمه و الان داره نگام میکنه و مواظبمه و عاشقمه... اما این که من دوست دارم دلیل نمیشه که درست باشن. من الان دارم میگردم ببینم چجوری میشه دلیل واسش جور کنم بعد بشینم یه عمر (حالا منظورم عمر دنیایی نیست) زندگی کنم و حال کنم.

    هر دلیلی که برایش بسازید و جور کنید باز برایتان اطمینان آور نخواهد بود، دو سال با این تفکرات زندگی می‌کنید و حال می‌کنید و بعد می‌گویید که ولی آیا آن دلایل حقیقی بودند؟ پیش خودتان فکر می‌کنید که این دلایل را دوست داشتم که داشته باشم و به همین خاطر آنها را ساختم، اگر چیز دیگری هم دوست داشتم دلیل برای آن را می‌ساختم، از مرگ می‌ترسیدم دنبال دلیل قانع کننده برای زندگی بودم، اگر از زنده بودن در عذاب بودم هم لابد دنبال دلیل قانع کننده برای مردن می‌گشتم و شاید به آن هم می‌رسیدم ... پس تلاش نباید در جهت ساختن دلیل برای چیزی که دوست داریم حقیقت باشد صرف شود، بلکه باید به دنبال حقیقت باشیم و دوست داشتن‌هایمان را هم بر همان حقیقت منطبق کنیم ... اشکالی ندارد اگر ترس و تردید سبب طولانی‌تر شدن این تحقیقات حقیقت‌جویانه گردند ولی نباید تعیین کننده‌ی بستر تحقیقات و فیلتر کننده‌ی نتایج آن تحقیقات بشوند ...
    شما به دنیال حقیقت بگردید و تمام چیزهایی که دوست دارید را هم کامل بررسی کنید و تا برایتان در حدّ اطمینان ۱۰۰ درصدی مشخص نشده است که آنچه دوست دارید حتماً درست است و یا حتماً غلط هست هم از پا ننشینید ... نتیجه‌ی این تحقیق از نظر حقیر که به حقانیت اسلام باور پیدا کرده‌ام یکی از دو حالت زیر خواهد بود:

    ۱. از نظر باطنی تمایل به ارتباط با خدا دارید و حق بودن آن را هم متوجه می‌شوید ...

    ۲. از نظر باطنی تمایل به پوچ‌گرایی دارید (کسی که هر چیزی که دیگران دوست دارند و سرگرم تلاش برای دست‌یابی به آنها هستند را بگوید اینها بچه‌گانه است و اینها بی‌اهمیت هستند و اینها برای خودش یک شأنی از بزرگ بودن و بچه نبودن قائل است که به این شأن هم در نزد خودش افتخار می‌کند، یعنی پوچ‌گراها خودشان را روشن‌فکر و هدایت یافته به حقیقتی می‌دانند که دیگران از درک آن عاجزند و این بالاتر بودن شأن خود را مطابق با تکبری که دارند نمی‌خواهند از دست بدهند و به آن تمایل دارند اگرچه از نتیجه‌ی آن که خودکشی کردن است بترسند و ترجیح بدهند که در عمل قدم در آن نگذارند اگرچه حرفش را هم بزنند) ولی به خلاف آن می‌رسند و اینکه حقایق عالی‌تری هم هست ... اما با توجه به تمایلی که برای پوچ‌گرایی دارند پذیرفتن نتیجه‌ی حقیقت‌طلبی ایشان برایشان ساده نیست ... عقل می‌گوید که حقیقتی که متوجه شدی را بپذیر و نفس می‌گوید امتیازاتی که برای خودت داشتی که خود را دانا و دیگران را جاهل می‌پنداشی را از دست می‌دهد و مانند خیلی از همان‌ها خواهی شد که تا کنون در دل خود تمسخرشان می‌کردی ...


    از حرفهای شما بوی تکبر به مشام حقیر نرسید، اتفاقاً بر عکس فکر می‌کنم شما از دسته‌ی اول باشید چون خودتان می‌گویید که خیلی دوست دارید حرفهایی که در مورد خدا و رابطه‌ی با خدا زده می‌شود درست باشد، پس اگر در راستای حقیقت‌جویی تلاش کنید ان شاء الله به خواسته‌ی خود برسید و عقل و منطقتان هم این مسأله را تأیید خواهد کرد

    kfat4;664197 نوشت:

    :دی
    فرض کنید چقدر متفاوت فکر می کنیم که دلیلی که به نظر من خنده داره به نظر شما درسته.
    مثال خیلی خوبی زدید (اصلاً یه لحظه خشکم زد وقتی خوندمش، این دقیقاً مثالی بود که من یه بار زدم)
    به نظر من ربات کاملاً حق داره. اگه من موجودی با احساس رو بیافرینم باید بهش جواب پس بدم، در غیر این صورت ظالمم.
    اگه ربات بگه که من نمیخوام وجود داشته باشم، من علی رقم زحمت هایی که براش کشیدم ولی حق ندارم که اونو مجبور به ادامه ی وجود داشتن بکنم و اگه ربات رو از بین نبرم ظالمم (این دقیقاً چیزیه که من بهش اعتقاد دارم)

    شما اگر واقعاً خالق او باشید که «لا من عدم» خلقش کرده باشید دیگر لابد خالق تفکرات و احساسات او هم هستید و اگر خودتان به او چنان تفکراتی را نداده باشید او هم قادر به چنان فکری نیست ... اینکه ما هرگز از دایره‌ی خلقت خدا به بیرون نمی‌رویم یک بحث است و اینکه خداوند ما را طوری خلق کرده است که بتوانیم در یک محدوده‌ای با اختیار خودمان یا در اثر عوامل خارجی به بیراهه هم برویم مطلب دیگری است ... اینکه خداوند در اثر این خواسته‌ی حقیقتاً نابجای ما وجود را از ما نگرفته و ما عدم نشویم نشان می‌دهد که این میل به نابود شدن یا وجود نداشتن حقیقی نیست و یک بیماری است که باید درمان شود نه اینکه مطابق آن عمل شود ... دوره‌ی درمان آن ولی شاید خیلی طولانی باشد و از جهنم بگذرد و قرنها و هزاران و میلیون‌ها و میلیاردها سال تحمل عذاب باشد و الی آخر ...

    در پناه خدا باشید
    یا علی علیه‌السلام

    با همه دلایلی که دوستان گفتن شاید شما موافق یا مخالف باشین ولی به این توجه کنین وقتی خدا به شما عمری میده که زندگی کنین یعنی تو وجود شما یه چیزی قرار داده تا شما با تکیه بر اون بتونین بهترین کار ها رو انجام بدین
    دنبال اون باشین چه چیزی دارین که بقیه ندارن

    این پست حاصل سه سال تفکر مداوم است.

    kfat4;654532 نوشت:
    سوال اساسی من (که مطمئنم جوابشو نمیدونید) اینه که چرا ما هستیم؟ ولی از اون جایی که با خیلی ها که فکر می کردم ممکنه چیزی بدونن صحبت کردم و آخرش به این رسیدم که کسی جوابی نداره، سوالی که میخوام بپرسم چیز غیر اساسی تری هست با این مضمون که : چه دلیلی داره الان به زندگی ادامه بدیم؟

    1. بودن یعنی چه؟
    مفاهیم کلی سه دسته اند:
    1. مفاهیم انتزاعی: آنها که خودشان ذهنی اند و به کمک مفاهیم ذهنی آنها را یادگرفته ایم. مثل دانش، ضرب و تقسیم، نادرست، ...
    2. مفاهیم هستی شناختی: آنها که خودشان ذهنی اند، ولی به کمک مفاهیم واقعی آنها را یادگرفتیم. مثل وجود، یک، دو، ...، قرمز، آبی، ...، مجموعه، عضو، ...
    3. مفاهیم ماهوی: آنها که خودشان واقعی اند و به کمک مفاهیم واقعی آنها را یاد گرفتیم. مثل زمان، مکان، زمین، خانه، انسان، من، ...

    2. من یعنی چه؟
    به مجموع این ها انسان می‌گوییم:

    1. بدن انسان.
    2. ذهن و خلق و شخصیت انسان. مثل حساس، باهوش، با اراده، با ادب، متکبر، قدرت طلب.
    3. هویت اجتماعی انسان. مثل نام، ملیت، دین، ...
    وقتی می‌گوییم «من» داریم به یک انسان اشاره می‌کنیم. یک مرد 34 ساله، جدی اما بی احساس به نام آرمان.
    ولی وقتی به «خود» می‌اندیشیم داریم به ناظری فکر می‌کنیم که تمام چیزهای دیگر را از دید او شناخته ایم. یعنی داریم از نگاه دیگری «خود» را می‌بینیم.

    3. من هستم یعنی چه؟
    اگر منظور انسان باشد، یعنی بدنم نابود نشده. ذهنم کار می‌کند و دیگران می‌توانند مرا بشناسند.
    اگر منظور خود باشد یعنی همانطور که «خود» وجود دنیای اطراف را می‌تواند تایید کند، وجود خود را هم می‌تواند تایید کند.

    4. «چرا من هستم؟» یعنی چه.
    اول به این معنا است که چرا به جای آنکه نباشم هستم؟
    زیرا وجود و بودن مفهومی هستی شناختی است، اما نبودن مفهومی انتزاعی است. مفاهیم هستی شناختی همه شان همینطور اند. خلافشان واقعی نیست. فقط ذهنی است.

    دوم به این معنی که چطور شد که من به وجود آمدم؟
    حدس من این است که از مادر متولد شدی.

    سوم به این معنی که چرا باشم؟ چرا باید به وجود خود ادامه دهم؟ چرا خودکشی نکنم؟
    پاسخ فلسفی: مرگ به هر حال خواهد آمد. نمی‌توان فعلا مرد و بعد زندگی کرد. پس فعلا زندگی کن و بعدا بمیر تا از هر دو تجربه بهره مند شوی.
    پاسخ کاربردی:
    به طور کل موجودات زنده از خود نه تنها انگیزه و اختیار خودکشی ندارند، بلکه غریزه‌ی علاقه به زنده ماندن دارند. اگر شما بروی کنار پنجره و بخواهی بپری پایین می‌ترسی و نمی‌پری، مگر این که یک انگیزه‌ی اجتماعی تو را مجبور کند.

    • مثلاً به خاطر خدا (بخوانید هم‌کیشان) می‌روی خودت را در مسجد پیروان یک مذهب دیگر منفجر می‌کنی.
    • مثلاً اگر کاپیتان یک کشتی یا رهبر یک ملت باشی که بر آن مسلطی، چنان هویت و اعتبارت با آن یکی خواهد شد که در صورت غرق شدن کشتی یا سقوط حکومتت ماندن (خودکشی) را به فرار ترجیح می‌دهی
    • مثلاً زیر حد بالایی از شکنجه ترجیح می‌دهید به جای تحمل درد بمیری.
    • مثلاً در صورت مواجهه با دشواری زندگی متمدن، یا بی خیال اهدافت می‌شوی، یا موانع را دور می‌زنی، یا از پس هیچ یک از این دو کار بر نمی‌آیی و روانی می‌شوی که ممکن است خودکشی کنی
    • مثلاً در صورت افسردگی، گاه کوچک‌ترین انگیزش از سوی مردم می‌تواند منجر به خودکشی شود

    پس فهمیدیم که مساله‌ی خودکشی یک مساله‌ی اجتماعی است. حاصل شکست خوردن در برابر مردم است. پس به جای آنکه از هم اکنون تسلیم این عواقب بد شوی از همین الان بلند شو و بجنگ. کار کن. ثروتمند و مستقل شو. قدرتمند شو و در اوج بمیر و به آغوش خاک برگرد و در آن آرام بگیر. همانجا که از آن آمدی. نگذار انسان ها تو را به بازی بگیرند و چنان حقیرت کنند که خود را به دست خود به کشتن دهی

    جزیره مجنون;664234 نوشت:
    سلام.من ب بقیه صحبت هاتون ک دوستان جوابای خوبی دادن کاری ندارم فقط با همین تیکه کار دارم ک لطف کن یه احتمال دیگه ای رو هم ب اینجا اضافه کن ک شایدم مذهبی ها درست بگن و اون طرف واست یه جهنم درست و حسابی انتظار بکشه چیزی ک حتی اگه بهش فکر هم بکنی از زندگیت کمال لذت رو میبری ...
    توصیه میکنم ب جای خوندن مقاله های خودکشی بشین مقاله های جهنم رو بخون و یه درصد احتمال بده بعد مرگ بری اونجا ک برگشتی هم نداره ...
    موفق باشی ...

    سلام مرسی از پیشنهادتون ولی من به این احتمال هم فکر کردم. به نظر من خوب بودن آدما یا بد بودنشون (و ارزششون پیش خدا (منظورم از خدا این جا یک خدایی هست که شما بهش اعتقاد دارید: عادل رحمان رحیم و ازین جورحرفا)) به مذهبی بودنشون نیست و به اینه که چقدر گناه نکنن. خب احتمالاً تا این جا رو با من موافقین (اگه نه بگید چرا) ولی مشکل از اون جا شروع میشه که تعاریف ما از گناه مختلفه. به نظر من خودکشی گناه نیست. خودکشی کار یک آدم بدبخته که دلش میخواد سریعتر زندگی بی ارزشش رو تموم کنه. واسه یه آدم موفق (شما موفق ترین حالتی رو که میتونید فرض کنید، فرض کنید) چه اهمیتی داره که موفقه وقتی موفقیتش هیچ معنی ای نداره وقتی دنیا هیچ معنی ای نداره؟ میخوام بگم خدا (همونی که شما قبولش دارید) اگه هم بهشت و جهنمی گذاشته باشه من جهنم نخواهم رفت. چون تا جایی که جا داشتم زور زدم که گناه نکنم و اگه هم کردم غیر آگاهانه بوده که اشکالی نداشته. یعنی من الان آدم بدی نیستم که از جهنم بترسم. مسئله این جاست که من مطمئن نیستم خدا به اون معنی ای که شما فکر می کنید وجود داشته باشه.
    و من نمیفهمم چرا انقدر بقیه فکر می کنن من مقاله ی خودکشی میخونم Fool اصن تا حالا نمیدونستم واسه خودکشی هم مقاله دادن بیرون!
    نمیرم مقاله ی جهنم بخونم چون آدمایی که هنوز ندیدنش نمیتونن توصیفش کنن پس همش به احتمال زیاد یه مشت دروغه یا تخیلات

    اللیل والنهار;664210 نوشت:
    سلام
    خوبید?
    منطق یه بچه ابتدایی از نظر شما چی میتونه باشه?
    چرا قبول نمیکنه؟ بره مدرسه و به فکر فرار از مدرسه هست?

    سلام مرسی شما خوبید؟
    خیلی چیزای مختلفی میتونه باشه. تو حالت نرمال باید قبول کنه اما یه بچه ممکنه خواهر برادر بزرگتری داشته باشه که از مدرسه ترسونده باشنش واسه همین دوست نداشته باشه بره. یا ممکنه فکر کنه چرا باید صبح زود پاشه در حالی که میتونه پا نشه یا چرا باید سر کلاس بشینه و یه خانم چاق بداخلاق رو تحمل کنه درحالی که میتونه تو خونه لم بده و مامانش ناز و وازش کنه یا چرا باید درس بخونه وقتی میتونه آب بریزه رو سرِ بقیه و هر هر بخنده؟ اگه انجام کارای اول دلیلی نداشته باشه پس چرا انقدر به خودش زحمت بده؟ خب این بچه احتمالاً یه خرده باید از مغزش استفاده کنه در نتیجه به نتیجه میرسه وگرنه هم باید سوال کنه و باید بقیه قانعش کنن. و اگه قانعش نکنن و مجبورش کنن، وقتی بچه از مدرسه فرار کرد کسی حق نداره سرزنشش کنه چون بچه کار معقولی کرده.

    rezaee;664204 نوشت:
    آخه چرا خنده داره؟
    ببینید شما دارید طبق قوانین خودتون(خالق) حقی رو برای رباتتون (مخلوق) قائل میشید چون میگید در شان من نیست که بذارم از زنده بودنش زجر بکشه و اینو ظلم میدونم و چون من ظالم نیستم نابودش میکنم. تا اینجا که قبوله؟

    خب حالا فکر کنید حق از دیدگاه ربات شما کلا متفاوت از نگاه شما باشه! مثلا ربات شما انتظار داشته باشه کل اموال خودتون رو بزنید به نامش!! و این رو حق خودش بودنه!

    و شما همش میگید ربات من ، عزیز دلم، قربون پیچ و مهره هات بشم، این خواسته های تو غیر منطقیه! غیر معقوله! شما نباید چنین چیزی از من بخواید و ربات شما هم دائم خواسته اش رو تکرار میکنه!!

    حالا شما چکار میکنید؟ میزنید به نامش یا نه؟!!

    مسلما اگر کمی عقل داشته باشید(مزاح میکنم) نمیکینید این کارو! چون شما خالق اون هستید و تصمیم گیری میکنید نه اون خالق شما باشه و برای شما تعیین تکلیف کنه!

    آخرشم میگه ای ظالم....ای زورگو ... تو که نمیخواستی کل اموالتو به نام من بزنی چرا اصلا منو ساختی....!! اصلا تو با این شرایط حق نداشتی منو بسازی! (توجه کنید که شما نمیتونید ربات رو نابود کنید چون این رو هم ناحق میدونه و دلش نمیخواد نابود شه)

    حالا شما هی بیا براش توضیح بده که من شمارو برای هدف دیگه ای ساخته بودم! شما باید منطقی باشید ربات من!
    در هر حال اون شمارو ظالم میدونه تا وقتی کل اموالتون رو به نامش نزنید


    ای بابا خنده تر شد که!
    چه ربطی داره؟ ربات من حق داره در مورد خودش تصمیم بگیره، نه من! اگه اون بتونه درمورد من تصمیم بگیره پس لابد منم میتونم در موردِ اون تصمیم بگیرم پس خیلی شیک من ظالمم!
    من نمی گم چرا خدا همه چیز رو به من نمیده، میگم چرا من رو به وجود آورده. حتی نمیپرسم چرا تو رو به وجود آورده یا چرا عمه ی من رو به وجود آورده... یعنی اگه هم بپرسم خدا مجبور نیست جواب بده چون اصلاً به من ربطی نداره اما من حق دارم بدونم چرا خودم به وجود اومدم. همونقدر که رباتم حق داره بدونه.

    kavoshgar02;664258 نوشت:
    فکر نمی کنی درست یا غلط ، خدا محور یا انسان محور یا پوچ محور یا شیطان مخور و یا خالا هر محوری که میخواد باشه ، انسان می باید برای دنیا به یک جامعیت یا به عبارتی به یک داستان واحد برسه؟ اون داستان اسمش میشه منظومه ی فکری... . این منطقی نیست ؟ حالا نگفتی چقدر به منطقت اعتماد داری ؟ اگه نداری چطور باهاش تصمیم میگیری و در مورد بقیه حکم میکنی ؟
    راستی از کحا میگی اون شخصی که از خدا داره برا شما مینوسه ، حرقی که میزنه رو از ته قلبش احساس نکرده یا نمی فهمدش ؟ مگه منطقت بهت نمیگه اول بررسی کن بعد برای بقیه حکم کن؟
    راستی ظرفیت چطور میره بالا؟

    ربط دیوونهه هم این بود...
    جریانی به اسم خدا و ... نتنها اسلام یک و نیم میلیارد جمعیتی بلکه تقریبا 7 میلیارد انسان بهش اعتقاد دارند و بدیهی میدونشش . حالا این به آدم نمیگه بهتره احتیاط کنم ؟
    جریانات پیامبر (ص) ، قرآن و امامان و حرفهاشون فکر نمیکنی ارزششو داشته باشه که آدم احتیاط کنه ؟


    مرد/زن مومن! من اگه منظومه فکری داشتم که اینجا نبودم!! خخ!
    گزاره ی اصلی ای که الان من دارم اینه که چیز واقعی ای واقعاً وجود نداره.
    به منطقم یه چیزی حدود 1% اعتماد دارم اما این بیشترین چیزیه که من تو دنیا بهش اعتماد دارم (=به بقیه چیزها کمتر اعتماد دارم)
    7میلیارد انسان دلیلی برای عقایدشون ندارن... 7میلیارد بیکار ! Fool
    بعد میخوای آمار خودکشی تو خود ایران رو بگم کلت سوت بکشه؟
    اگه تعداد قراره احتیاط منو تحریک کنه پس باید خیلی آدمِ مسخره ای باشم... لابد چهار روز دیگه که اکثر آدما گفتن هرکی دست چپ خودشو قطع نکنه به یه بیماری دردناک مزمن دچار میشه من باید دست خودمو قطع کنم؟
    به هر حال این که خیلی از آدما به خدا اعتقاد دارن دلیل نمیشه من باورش کنم، فقط باعث میشه این احتمال رو هم جز احتمالات در نظر بگیرم
    احتیاط به چه معنی؟
    -به این معنی که به زندگی بی دلیل ادامه بدم؟ نه نمی کنم
    -به این معنی که گناه نکنم؟ نیازی نداره به بقیه نگاه کنم تا احتیاط کنم یا نکنم. گناه اعصاب خودِ آدمو خورد می کنه
    -به این معنی که به خدا اعتقاد داشته باشم؟ نیازی ندارم
    -به این معنی که باور کنم اون دنیا من رو میفرستن جهنم اگه خودکشی کنم؟ بله ، این احتیاط رو تا الان کردم. اما وقتی آدم هیجان زده میشه و نمیتونه خودشو کنترل کنه به این چیزا فکر نمی کنه
    -به یه معنی دیگه که من الان نگفتم؟ خب شما بگید

    بلا;664256 نوشت:
    اگه بخوایم طبق حدیث کار کنیم که همون حدیث رو یکی از فیلسوفان غربی میگه
    فرض کنیم اصلا دینی نداریم و عقلی فکر کنیم ما زندگی میکنیم و میدونیم تو این دنیا آخرش مرگه حالا دو فرضیه میاد یکی که فک کنیم اون دنیایی نیست پس تو این دنیا هر کاری که دوست داریم رو انجام بدیم
    ولی اگه فرضیه دوم رو داشته باشیم که دنیایی هست بعد از مرگ پس تو این دنیا خوب زندگی میکنیم چون با عقل جور در میاد اگه خوب زندگی کنم همه دوستم خواهند داشت و اگه مردم و دنیایی بوود آدم خوبه هستم ولی اگه مردمو دنیایی نبود چیزی رو از دست ندادم
    پس سعی کنیم به قوانین خدا عمل کنیم و اگه چیزی رو نمیفهمیم دلیل بر نبودن عدالت ندونیم
    به قول شهید مطهری بعضی وقتا یه کتابی رو ما میخونیم و نویسندشو هم قبول داریم و اگه قسمتی از کتاب برامون نامفهوم بود معنیش این نیست که نویسنده ناقص نوشته
    شاید ما درست برداشت نکردیم و معنیش رو نفهمیدیم

    فرض کن خدا عادل نباشه و به میزان گناهانمون بهمون پاداش بده. در اون صورت تو آتیش جهنم میبینمت! :دی
    +این که دوست داری فکر کنی خدا عادله دلیل نمیشه که خدا عادل باشه
    و من به هیچ وجه نمیگم خدا عادل نیست، میگم من شک دارم که خدا عادل هست یا نه.
    بله همین طوره، ولی ما کارایی که می کنیم براساس برداشت ها و نتیجه گیری ها و عقاید و فرضیاتمونه. پس بهتره هرچه بیشتر مطمئن باشیم که کمتر دچار مشکل نشیم. نباید بگیم خب به نظر من خدا عادل نیست پس من راست می گم پس از خدا متنفرم یا نباید بگیم به نظر من خدا عادله ولی لابد من اشتباه می کنم پس خدا عادله. باید بگیم به نظر من خدا عادل نیست ولی شاید من اشتباه می کنم پس خدا ممکنه عادل باشه ممکنه عادل نباشه.

    maryam27;664292 نوشت:
    عاقا من رسما معذرت میخوام اگه بهتون برخورد!
    .
    میشه سنتونو بگین؟
    از این جهت میگم که کتابای تخیلی میخونین (البته منم بدم نمیاد) چون تو این کتابا همش یه دنباهای عجیب و عریب وجود داره.یه چیزایی که همیشه برا ماها جالبه و دوست داشتیم تو دنیای خودمون تجربش کنیم رو حالا تو این کتابا و فیلما برامون خلق میکنن و ما هم با خوندن و دیدنش لذت میبریم.
    .
    راستش من واقعا فکر میکنم بچه گانه هست تا نامعقول.چرا؟چون کسی که سنی ازش گذشته باشه احتمالات رو خیلی بیشتر از یه بچه توی زندگیش درنظر میگیره.100%شاید به زندگی بعد مرگ به روایت قران ایمان نداشته باشین.ولی 50%که ایمان دارین؟همین کافیه !
    .
    شما میگین " اینکه یه ادم بدون این که دلیلی داشته باشه یه عمر زندگی کنه بعد بمیره در حالی همین الان میتونه بیفته بمیره بچه گانه تره".من میگم شاید اون وجودی که منو اورده این دنیا یه حکمتی تو کارش بوده.پس منم میذارم تا هرکاری میخواد با من بکنه.چون تمام من مال اوست.اگر من روزی به این نتیجه برسم که خدایی وجود نداشته شک نکنین که درجا خودکشی میکنم(البته شایدم نه!:دی ،اونموقع باید خوب فک کنم!)
    .
    من دلیلشو نمیدونم.(دلیل اینکه خدا چرا ما رو افریده)فقط میدونم که یه دلیلی حتما داره.پس منتظرم تا جواب سوالمو از خود خدا بگیرم!
    .
    و دراخر اینکه اگه شما هنوز خودکشی نکردین یعنی حتما یه دلیل قانع کننده ای وجود داشته!:Cheshmak:چون مطمئنا میشه با روش بدون دردی اجراش کرد!

    عاقا ازین ور رسماً معذرت میخاید بعد ازون ور دوباره میگید بچگونست؟؟ Fool (لابد الان دارید تو دلتون میخند!خخ)
    .
    من یک ماه دیگه پیشی میشم و میرم که داشته باشم گندترین سال کلِ عمرمونو (وای! اون همه دینی! اون همه شیمی!:Ghamgin: هعییی... روزگار...)
    شاید باورتون نشه ولی بعضیا هستن که میگن آدما هرچی پیرتر میشن خنگتر میشن!
    البته من اینو نمیگم چون پیر بودن یا جوون بودن یه آدم به میزان استفاده از مغزش ربطی نداره و به میزان منطقی بودن تصمیماش ربطی نداره.
    .
    من دوست ندارم هر کاری دلش میخواد با من بکنه چون بهش اعتماد ندارم. چون اصلاً شاید خالق به اون معنی ای که بقیه میگن وجود خارجی نداشته باشه!
    .
    خوش به حالتون!
    .
    بله میشه، ولی به سختی در دسترسه(فک کردید به همین سادگیاس؟ به همین ارزونیاس؟). اما درست میگید من اگه میخاستم میتونستم... دلیلش (که قانع کننده نیست) اینه که میترسم چیزهای اطرافم واقعی باشن و اگه بمیرم بقیه ناراحت بشن + هزار و یک دلیل مسخره ی دیگه که تو پستای قبلی گفتم و حال ندارم دوباره بگم (ببخشید) آخه فردا امتحان داریم باید برم هر چه سریعتر
    .
    به هر حال مرسی که از افکار خودتون دفاع کردید

    Asal Masal;664376 نوشت:
    سلام دوست عزيز
    مي دونم خيلي كليشه اي به نظر مي رسه اما حقيقت اون چرا همينه:
    وما خلقت الجن والإنس إلا ليعبدون (ذاريات /56)

    کلیشه ای بودنش دلیل بر غیر منطقی نبودنش نیست، ولی به هر حال غیر منطقیه (با منطق من جور درنمیاد)
    چون لابد خدا یه موجود خودشیفته مزمن بوده که یه سری برده ی تشنه رو آفریده تا جلوش دولا راس بشن و بشینه یه گوشه و حذ(شایدم... حظ؟ حز؟) کنه از این همه عبادت!!! (معلومه که دلیلش این نیست!)

    +ببخشید من الان باید برم دوباره خواهم آمد

    kfat4;665755 نوشت:
    فرض کن خدا عادل نباشه و به میزان گناهانمون بهمون پاداش بده. در اون صورت تو آتیش جهنم میبینمت! :دی
    +این که دوست داری فکر کنی خدا عادله دلیل نمیشه که خدا عادل باشه
    و من به هیچ وجه نمیگم خدا عادل نیست، میگم من شک دارم که خدا عادل هست یا نه.
    بله همین طوره، ولی ما کارایی که می کنیم براساس برداشت ها و نتیجه گیری ها و عقاید و فرضیاتمونه. پس بهتره هرچه بیشتر مطمئن باشیم که کمتر دچار مشکل نشیم. نباید بگیم خب به نظر من خدا عادل نیست پس من راست می گم پس از خدا متنفرم یا نباید بگیم به نظر من خدا عادله ولی لابد من اشتباه می کنم پس خدا عادله. باید بگیم به نظر من خدا عادل نیست ولی شاید من اشتباه می کنم پس خدا ممکنه عادل باشه ممکنه عادل نباشه.

    شما فک کن اگه بخوایم بگیم خدا عادل نیس و در مورد عدالت خداوند بحث کنیم اونوقت هزاران شبهه پیش میاد و مسئول اون شبهه ها ما میشیم چون
    خیلیا هستن که اعتقاداتشون تو یک چارچوب خاصیه و اگه حرفی زده بشه خارج از اون چارچوب باهاش مقابله میکنن و این مقابله به خاطر ترس ریزش اون چارچوب هست
    وگرنه اگه طرح شبهه نشه میتونیم اینو خیلی خیلی ریزترش کنیم و از مبنا سوال عدالت رو بپرسیم

    kfat4;665755 نوشت:
    مرد/زن مومن! من اگه منظومه فکری داشتم که اینجا نبودم!! خخ!
    گزاره ی اصلی ای که الان من دارم اینه که چیز واقعی ای واقعاً وجود نداره.
    به منطقم یه چیزی حدود 1% اعتماد دارم اما این بیشترین چیزیه که من تو دنیا بهش اعتماد دارم (=به بقیه چیزها کمتر اعتماد دارم)
    7میلیارد انسان دلیلی برای عقایدشون ندارن... 7میلیارد بیکار ! Fool
    بعد میخوای آمار خودکشی تو خود ایران رو بگم کلت سوت بکشه؟
    اگه تعداد قراره احتیاط منو تحریک کنه پس باید خیلی آدمِ مسخره ای باشم... لابد چهار روز دیگه که اکثر آدما گفتن هرکی دست چپ خودشو قطع نکنه به یه بیماری دردناک مزمن دچار میشه من باید دست خودمو قطع کنم؟
    به هر حال این که خیلی از آدما به خدا اعتقاد دارن دلیل نمیشه من باورش کنم، فقط باعث میشه این احتمال رو هم جز احتمالات در نظر بگیرم
    احتیاط به چه معنی؟
    -به این معنی که به زندگی بی دلیل ادامه بدم؟ نه نمی کنم
    -به این معنی که گناه نکنم؟ نیازی نداره به بقیه نگاه کنم تا احتیاط کنم یا نکنم. گناه اعصاب خودِ آدمو خورد می کنه
    -به این معنی که به خدا اعتقاد داشته باشم؟ نیازی ندارم
    -به این معنی که باور کنم اون دنیا من رو میفرستن جهنم اگه خودکشی کنم؟ بله ، این احتیاط رو تا الان کردم. اما وقتی آدم هیجان زده میشه و نمیتونه خودشو کنترل کنه به این چیزا فکر نمی کنه
    -به یه معنی دیگه که من الان نگفتم؟ خب شما بگید

    سلام دوست جون
    با منطقی که کمتر از یک درصد بهش اعتماد داری چجوری تصمیم گرفتی گناه اعصاب خورد میکنه ؟ اینطوری نیستا. اگه از همون اول مثلا داخل تگزاس بزرگ می شدیم و قاطی روابط جنسی مثلا وول میخوردیم فکر میکنی بازم یه همچین گناهی اعصاب خورد کن بود؟ نه بابا ، بهت القا کردن اعصاب خوردی رو...
    بابا بی خیال ، گناه کن....

    راستی چجوری به اون یه دونه تک نفر دیوونهه باعث میشه که احتیاط کنی ، بعد این مثلا 7 میلیارد که احتمالا بعضیاشون شاید دیوونه نباشین یا حتی عاقل اینا باشن دلیلی نداره که باعث بشه؟

    راستی اون گزاره اصلی که گفتی میدونستی چقدر خطرناکه ؟ میگما ؛ جون کاوشگر یه کاری میکنی ؟ بابا تو که به هیچی اعتماد نداری ، 1 درصدم که چیزی نیست ( تازه زیر یه درصد) . بیا به لطفی به من بکن ، همین الان پاشو برو بالا پشت بوم خودتو از اون بالا بنداز پایین ، بابا چیزی که واقعیت نداره که عزیز دل من...
    راستی من هیچی رو گردن نمی گیرما ، گفته باشم...

    راستی چجوری تحریک احتیاط بوسیله یک تک نفر دیوونه ، آدمو مسخره نمی کنه ، بعد 7 میلیارد میکنه ؟ راستی حواست هست که داریم میگیم احتیاط ؟ نمیگیم عملا ، میگیم احتیاط عزیزم.
    چون بقیه قطع میکنن ، جون بقیه اعتقاد دارن ، پس منم .... ، این میشه عمل نه احتیاط.

    خوب ، دلیلت واسه ادامه زندگی چیه ؟
    برا گناه ، حرفای رسولان باید احتیاط برانگیز باشه نه رفتار مردم.
    یعنی چی نیازی نداری ؟ یعنی خودت بصورت خودکار اعتقاد داری ؟ راستی به چیش اعتقاد داری ؟ به چه جنبه ها و موضوعاتیش اعتقاد داری ؟

    به این معنی که باید قدم قدم بررسی کرد و سریعا تصمیم گیری نکرد. باید یک قدم یک قدم روشن کنی اطرافت رو به اندازه همون روشنی قدم برداری و بعد قدم بعد...

    خوش باشی عزیز دل

    kfat4;665755 نوشت:
    سلام مرسی از پیشنهادتون ولی من به این احتمال هم فکر کردم. به نظر من خوب بودن آدما یا بد بودنشون (و ارزششون پیش خدا (منظورم از خدا این جا یک خدایی هست که شما بهش اعتقاد دارید: عادل رحمان رحیم و ازین جورحرفا)) به مذهبی بودنشون نیست و به اینه که چقدر گناه نکنن. خب احتمالاً تا این جا رو با من موافقین (اگه نه بگید چرا) ولی مشکل از اون جا شروع میشه که تعاریف ما از گناه مختلفه. به نظر من خودکشی گناه نیست. خودکشی کار یک آدم بدبخته که دلش میخواد سریعتر زندگی بی ارزشش رو تموم کنه. واسه یه آدم موفق (شما موفق ترین حالتی رو که میتونید فرض کنید، فرض کنید) چه اهمیتی داره که موفقه وقتی موفقیتش هیچ معنی ای نداره وقتی دنیا هیچ معنی ای نداره؟ میخوام بگم خدا (همونی که شما قبولش دارید) اگه هم بهشت و جهنمی گذاشته باشه من جهنم نخواهم رفت. چون تا جایی که جا داشتم زور زدم که گناه نکنم و اگه هم کردم غیر آگاهانه بوده که اشکالی نداشته. یعنی من الان آدم بدی نیستم که از جهنم بترسم. مسئله این جاست که من مطمئن نیستم خدا به اون معنی ای که شما فکر می کنید وجود داشته باشه.
    و من نمیفهمم چرا انقدر بقیه فکر می کنن من مقاله ی خودکشی میخونم Fool اصن تا حالا نمیدونستم واسه خودکشی هم مقاله دادن بیرون!
    نمیرم مقاله ی جهنم بخونم چون آدمایی که هنوز ندیدنش نمیتونن توصیفش کنن پس همش به احتمال زیاد یه مشت دروغه یا تخیلات

    برادر من من دارم بهتون میگم یه درصد احتمال بده ک حرفای مذهبی ها درست باشه بعد شما میای واسه من نقدش میکنی؟
    حرفای مذهبی ها یعنی اینکه طبق نظر شرعی علما کسی ک خودکشی کنه گناهکاره و جهنم منتظرشه حالا شما میای خودتو آدم خوبه معرفی میکنی ... من بهت میگم تو فک کن آدم بدی هستی و جهنم منتظرته حالا مردی خودکشی کن ... میتونی احتمال هم بدی دیگه؟شما ب اعتقادات ما میگی دروغ مام ب حرفای شما میگیم خیال بافی ... حالا اگه بری جهنم دوست داری زودتر خودتو بندازی توش؟ ... بعدشم دوستانی ک اینجا نظر میدن میخوان امیدوارتون کنن ک این فکر از ذهن تون خارج بشه وگرنه حالا شما خودکشی بکنی یا نکنی ب حال منی ک دارم اینجا زندگی مو میکنم چ فرقی میکنه ...
    (نمیدونم چرا یه حسی بهم میگه همه رو فیلم کردی کسی ک اینقد داغون باشه ک بخواد خودشو از بین ببره میاد اینجا تاپیک درست کنه و این همه مطلب بذاره و جواب همه رو بده ... خدا کنه اشتباه باشه ...)

    kfat4;665755 نوشت:

    ای بابا خنده تر شد که!
    چه ربطی داره؟ ربات من حق داره در مورد خودش تصمیم بگیره، نه من! اگه اون بتونه درمورد من تصمیم بگیره پس لابد منم میتونم در موردِ اون تصمیم بگیرم پس خیلی شیک من ظالمم!
    من نمی گم چرا خدا همه چیز رو به من نمیده، میگم چرا من رو به وجود آورده. حتی نمیپرسم چرا تو رو به وجود آورده یا چرا عمه ی من رو به وجود آورده... یعنی اگه هم بپرسم خدا مجبور نیست جواب بده چون اصلاً به من ربطی نداره اما من حق دارم بدونم چرا خودم به وجود اومدم. همونقدر که رباتم حق داره بدونه.

    متاسفانه شما متوجه عرض من نشدید!
    خلاصه مطلب این که خالق هست که (اگر دلش بخواد) حقوقی برای مخلوقش تعیین و به او تفویض میکنه! اینکه مخلوق برای خودش حقی رو فرض بدونه هرگز این حق رو گردن خالق نمیندازه!(حالا هرچقدرم از نظر مخلوق این حق حقش باشه!)

    kfat4;665755 نوشت:

    سلام مرسی شما خوبید؟
    خیلی چیزای مختلفی میتونه باشه. تو حالت نرمال باید قبول کنه اما یه بچه ممکنه خواهر برادر بزرگتری داشته باشه که از مدرسه ترسونده باشنش واسه همین دوست نداشته باشه بره. یا ممکنه فکر کنه چرا باید صبح زود پاشه در حالی که میتونه پا نشه یا چرا باید سر کلاس بشینه و یه خانم چاق بداخلاق رو تحمل کنه درحالی که میتونه تو خونه لم بده و مامانش ناز و وازش کنه یا چرا باید درس بخونه وقتی میتونه آب بریزه رو سرِ بقیه و هر هر بخنده؟ اگه انجام کارای اول دلیلی نداشته باشه پس چرا انقدر به خودش زحمت بده؟ خب این بچه احتمالاً یه خرده باید از مغزش استفاده کنه در نتیجه به نتیجه میرسه وگرنه هم باید سوال کنه و باید بقیه قانعش کنن. و اگه قانعش نکنن و مجبورش کنن، وقتی بچه از مدرسه فرار کرد کسی حق نداره سرزنشش کنه چون بچه کار معقولی کرده.


    سلامی مجدد
    این بچه همراه آب پاشیدن و خندیدن لم دادن و نازش کشیدن مادر و ...
    آینده اونی که درس خونده رو هم می‌بینه?

    آقای kfat4 همه پست های شما رو خوندم و به تک تک حرفهای شما با تمام وجودم اعتقاد دارم.مثل همین که تو اکثر پست هاتون گفتید که "چرا خدا به ما اختیار بودن یا نبودن رو نداده" باور کنید سالهاست مغز منو مثل موریانه جویده و هیچ خلق اللهی نتونسته بهم جواب درست و حسابی بده وهمه یه جورایی از موضع بالاتر بهم گفتن که اصلا آدم چه حقی داره این سوالات رو از خالقش بپرسه و به جای این که قانعم کنند صورت سوال رو عوض کردند.خودمم یه دوجین از این جنس سوالات دارم که آخرش به این جواب رسیدم که "چون خواست خدا این بوده باید باهاش کنار بیای".حالا تکلیف آدمایی مثل من و شما چیه که مثل دیگران این نوع پاسخها قانعمون نمیکنه؟راه اول اینه که خودکشی کنیم تا راه رو برای عذابهای بیشتر از جانب خدا فراهم کنیم((هر چند پروفسور هاوکینگ میگه که خدا وجود نداره و تبعا آخرتی هم نیست اما من این ریسک رو نمیکنم که خدا ناباور باشم)) که مطمئنم شما این راه رو انتخاب نمیکنید راه دوم اینه که سعی کنیم این سوالات رو فراموش کنیم و مثل بقیه در حد توانمون واجبات و محرمات دین رو انجام بدیم تا از عذاب آخرت دور بشیم.باور کنید راه سومی وجود نداره و منم چند ساله سعی کردم با کمک مشاور،روانشناس ،روانپزشک و ....این سوالات رو فراموش کنم چون نتیجه ای بجز اندوه و حسرت و خشم نداره هرچند به نظر شما این راه ابلهانه به نظر بیاد اما چاره ای نیست چون زور ما به خدا نمیرسه وهمه چیز دست اونه. شما هم که خدا رو شکر میگی مشکلی از نظر معاش نداری پس یه جوری با زندگی کنار بیا تا این دو روز دنیا بگذره بره.موفق باشی

    kavoshgar02;657022 نوشت:
    سلام
    بهترین راه خود کشی اینه که بگردی ........ پیدا کنی
    ببین ، بهت قول میدم که مرگ بدون دردی داشته باشی ولی ببخشید اگه فقط قولی که میتونم بدم در همین حده
    فقط میتونم بگم به لحاظ سیستم عصبی و فعال و انفعالاتی که موجب ترجمه و تشخیص پیام درد هست شما دردی احساس نمی کنی و بهتر اینکه کل فرایند مرگ برات به چند ثانیه نمی کشه.

    اینطوری به خدا حسابی بفهمون که خودت میگی که کی بمیری

    راستی فردا همه چیزو نندازی گردن منا ؟؟؟؟؟؟
    اگه حین مردن یه چیزایی دیدی و از قضا یه سری قضیه ها که میگفتن راست بود و پشیمون شدی و زور زدی که برگردی ( که زهی خیال باطل - هر کاری بکنی برگشتی در کار نیست ) و نشد نیای یغه منو بگیریا؟؟؟
    اگه بعد از همه چور قضایا که سرت اومد و رفتی اون دنیا به خدا گفتی دیدی خودم انتخاب کردم که کی بمیرم اونم جواب داد بیچاره اون من بودم که اون قرصو گذاشتم دهنت - بیچاره تو که توانی به انجام هیچ کاری نداری - همون تکونایی که به بدن و اعضای بدنت میدادی توی دنیا من بودم که واست میگردوندمشون ، تو که فقط تنها کاری که از دستت میومد فقط خواستن بود و همه کارا رو من میکردم -بیچاره دیدی آخرشم خودت انتخاب نکردی که کی بیای و شیطون بود که واست تصمیم گرفت- بیچاره خواستنای تو شیطونم من بودم اون وقت دیدی که چه رودست بزرگی خوردی و آخ که دیگه فرصت جبران گذشته نیست ، نیای یغه منو بچسبی که همش تقصیر من بوده ها...
    همش تقصیر خودت بود - من فقط دعوتت کردم و تو اجابت کردی
    من فقط دعوتت کردم به یه مرگ آسان ( آره جون چشاش) - ............................

    خوب دیگه هرکاری دوس داری بکن - فقط به یکی بسپار بعد مرگت بیاد اینجا یه خبری بده ببینیم آخرش چی شد

    راستی میدونی الان دارم به چی فکر میکنم؟

    به اینکه اینایی که خودکشی کردن چند درصدشون موقعی که جدی جدی داشت جونشون بالا میومد و مطمئن شدن که نه انگار راس راسی دارم میمیرم پشیمون شدن و زور میزدن که داد بزنن یکی به دادشون برسه - یکی ببردشون معدشونو بشوره - یکی از تو آتیش بیرون بکشدشون - یکی اون گاز لعنتی رو ببنده و پنجره ها رو باز کنه - یکی منو توی هوا بگیره که با مخ نخورم کف زمین - یکی ... - ولی خوب دیگه دیر بود...

    سلام
    حرفاتون خیلی خوب بود ... من که هیچوقت به خودکشی فکر نکرده بودمم روم اثر گذاشت... خوشم اومد....[emoji1]

    موضوع قفل شده است