چرا خداوند نیاز به اثبات دارد؟
تبهای اولیه
چرا خداوند نیاز به اثبات دارد؟
سلام علیکم دوست عزیز
شما فکر کنید خدا نیاز به اثبات نداشته باشد در این صورت کفری و امتحانی وجود نداشت چون حتی گناههانی که انسان ها انجام می دهند از ایمان کم آنهاست وقتی که خدا درغریضه ی ما به طور کلی اثبات و شناخته شده باشد ما دیگر گناه و خطایی انجام نمی دهیم
سلام
قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ - الإبراهيم/10
رسولان آنها گفتند: «آيا در خدا شک است؟! خدايي که آسمانها و زمين را آفريده؛
واقعاً آیا خدا نیاز به اثبات داره ؟
مطمئنید ؟
فکر نکنم ، فقط کافیه :
فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّينُ الْقَيمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يعْلَمُونَ(الروم/30)
پس روي خود را متوجه آيين خالص پروردگار کن! اين فطرتي است که خداوند،انسانها را بر آن آفريده؛ دگرگوني در آفرينش الهي نيست؛ اين است آيين استوار؛ ولي اکثر مردم نميدانند!
آیینه فطرت اگه پاک بشه میتونیم خداوند قیوم رو درش مشاهده کنیم خداوندی که از هر واقعیتی آشکارتره ،
هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ(الحديد/3)
اول و آخر و پيدا و پنهان اوست؛ و او به هر چيز داناست.
یادمون نره انبیاء تذکر دهنده بودند ، نه اثبات کننده !
فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ(الغاشية/21)
پس تذکر ده که تو فقط تذکر دهندهاي!
اثبات فقط در زمانی است که عده ای براساس مباحث کلامی آمیخته با دروغ سعی در نفی خداوند داشته باشن ، و
صد البته مکتب ما هم جوابش رو داره ، ولی اینا واسه ماها نیست ، ما اگه مخوایم خدا رو وجدان کنیم ، باید به
فطرت خداجوی خودمون مراجعه کنیم ،
کل مولود یولد علی الفطرة یعنی علی المعرفة بان الله عز و جل خالقه ( بحار / ج 3 / ص 279 )
هر نوزادی بر فطرت خدایی متولد میشود ، یعنی بر معرفت اینکه خدای عز و جل خالق اوست . ( رسول الله صلی الله
علیه و آله )
یادمون نره با اثبات ، هر قدر هم که دقیق باشه فقط میتونیم ثابت کنیم خدایی هست ، آیا واسه ما این کافیه ؟
خیر خدا به اثبات نیازی ندارد، چون وجود خدا بدیهی است، و بدیهیات نیاز به اثبات و دلیل و برهان ندارند.
چطور خداوند نیاز به اثبات نداره؟!! ... وقتی که تمامی عقاید ما بر این حقیقت استوار هست؟؟!
چطور خداوند نیاز به اثبات نداره؟!! ... وقتی که خودش میگه "خلقت لکی اعرف"؟؟!
برای اینکه چیزی رو بشناسیم، نباید اول بدونیم وجود داره یا نه؟؟
بله، هر مومنی باید نزد خودش وجود خدا ثابت شده باشه ... اما اینکه چه شکلی ثابت شده بستگی به فرد داره
راه اثبات مختلف هست
با سلام
معمولاً نظر متکلمان مسلمان این بوده است که وجود خدا بدیهی است ، از نظر بسیاری از فلاسفه وجود خدا بدیهی نیست و نیاز به اثبات دارد .
از سویی دیگر، برخی از فلاسفه مانند ابن سینا و ملاصدرا ضمن اذعان به بداهت وجود خدا، به دفاع از براهین اثبات وجود خدا پرداختند و آن را مایهٔ تنبه و توجه بیشتر به این امر بدیهی دانستند.
خیر خدا به اثبات نیازی ندارد، چون وجود خدا بدیهی است، و بدیهیات نیاز به اثبات و دلیل و برهان ندارند.
با مزه سخن میگویید!
اینهمه بحث و نام رنگ وزنگ از خداوند در درون و برون ما انسانهاست.ما از او میگوییم و به او میاندیشیم.
ما او را به هزاران نام میخوانیم و در همه جا جست وجویش میکنیم.
پس نیازمندیم تا وی را برای خود و دیگران اثبات نماییم.
متاسفانه شما مثل پستهایتان در اسک قران,عجولانه و نسنجیده پست میزنید.!
بدیهی یعنی چی؟
بدیهی: قضیه ای/موضوعی که نیاز به اثبات نداره (نیاز به تفکر نداره) - به صورت اضطرار اون رو می فهمیم
مثل اینکه همه می فهمند که "جزء بزرگتر از کل" هست یا اینکه همه مفهوم "وجود" رو می فهمند و نیاز به استدلال و صغری کبری چیدن نیست.
اثبات وجود خدا از این قبیل هست؟؟!
از خواص بدیهی این هست که هر کسی (در صورت عادی) متوجه اون میشه و به اون اذعان می کنه.
آیا همگی به وجود خدا اذعان دارند؟؟
این همه افراد هستن که باور ندارن ...
با این اوضاع چطور می گیم که خدا نیاز به اثبات نداره و حتی یک قدم فراتر: بدیهی هست؟؟!!!
مگر اینکه تعریف بدیهی نزد این افراد، چیز دیگه ای باشه...
..یا ستار..
با سلام..
دوست عزیز ما یک لفظ وجود داریم و یک لفظ چیز که وجود به ان تعلق گرفته است ؛پس وقتی شما می گویید ؛وجود خدا در اصل ؛یکی اصل وجود است که بدیهی می باشد یعنی به صورت بسیط به ذهن وارد می گردد وقابل تجزیه به اجزا نیست؛و دیگری مفهوم خدا که متعلق به وجود است ؛پس اثبات وجود شئ موردی ندارد ؛ولی اثبات اصل وجود بدیهی است ونیاز به استدلال ندارد....
اما اینکه اثبات کنیم خدا وجود بحت ومحض می باشد ؛ایرادی ندارد ؛یعنی این مورد یک امر فطری نیست که هر کسی بیاید و بگوید خداوند وجود بحت است و بدون ماهیت ؛بله اگر اثبات کنیم خدا وجود بحت ومحض می باشد تازه رسیدیم به اصل فطری بودن ؛و اذعان به وجودش ؛یعنی خود خداوند وجودی است که همه به ان به صورت فطری اذعان دارند ؛و لی مقدماتی که این مطلب را اثبات کند ،دیگر بدیهی نیست....
پس بدیهی دو صورت دارد؛یکی بدایهی هستند که بدون استدلال ودلیل برای ذهن متصور می شوند و در تصدیق نیز همینطورند ؛مانند اصل اجتماع نقیضین و یا معقولات اولی که شما با ادراک مادی مشهود می کنید مانند ادراکاتی از قبیل دیدن مناظر جلوی چشمتان...اینها نیاز به استدلال ندارند چون معرف انها داری حد ورسم نیست تا شما به درک تعاریف انها نائل ایید...اینها اصل و زیربنای دیگر معقولات هستند؛..
صورت دیگر از بدایه ؛انهایی هستند که می توان برای انها اقامه دلیل کرد ومانند دسته اول نیست ؛که به هیچ عنوان نتوان برای انها دلیل اقامه کرد ؛تا به دور و تسلسل نیز بینجامد....
پس صورتهای بدیهی صورتهایی بسیط هستند ؛که مرکب از جزء ؛نیستند ؛یعنی فصل و جنس ندارند ؛و وقتی اینها وارد ذهن می گردند ؛به همان صورت بسیط و ساده برای ذهن تداعی می کنند نتیجتا نیاز به دلیل ندارند؛ولی برخی از صورتهای بدیهی علتشان با خود شان است یعنی دلیلش همراه با خودش می باشد ؛ونیاز به علتی دیگر نیست ؛این صورتهای بدهی اثبات پذیر هم هستند ؛ومانند صورتهای اولی ؛اثبات انها به دور و یا تسلسل نمی انجامد....
اثبات وجود خدا هم همینطور است....
یا حق..
..یا ستار..با سلام..
سلام دوست عزیز،
رک و راست بگم ... دقیقا متوجه نشدم چی می گید.
توضیح میدم، امیدوارم راهنمایی کنید:
دوست عزیز ما یک لفظ وجود داریم و یک لفظ چیز که وجود به ان تعلق گرفته است ؛پس وقتی شما می گویید ؛وجود خدا در اصل ؛یکی اصل وجود است که بدیهی می باشد یعنی به صورت بسیط به ذهن وارد می گردد وقابل تجزیه به اجزا نیست؛و دیگری مفهوم خدا که متعلق به وجود است ؛پس اثبات وجود شئ موردی ندارد ؛ولی اثبات اصل وجود بدیهی است ونیاز به استدلال ندارد....
در صورتی که مدعیان (بی احترامی نباشه، بی غرض عرض می کنم) حرف شما رو نمی زنند.
اصلا نیاز نیست ما ترکیب "وجود خدا" رو تجزیه کنیم و جدا جدا بررسی کنیم، چرا که از این مرحله گذشتیم.
دقت کنید:
عده ای گویند: "وجود خدا بدیهی است"
نه وجود، به تنهایی (که من و شما میگیم)
(خارج از موضوع: من متوجه نمیشم منظورتون از "اصل وجود چیه"؟ اصل وجود چی؟)
اما اینکه اثبات کنیم خدا وجود بحت ومحض می باشد ؛ایرادی ندارد ؛یعنی این مورد یک امر فطری نیست که هر کسی بیاید و بگوید خداوند وجود بحت است و بدون ماهیت ؛بله اگر اثبات کنیم خدا وجود بحت ومحض می باشد تازه رسیدیم به اصل فطری بودن ؛و اذعان به وجودش ؛یعنی خود خداوند وجودی است که همه به ان به صورت فطری اذعان دارند ؛و لی مقدماتی که این مطلب را اثبات کند ،دیگر بدیهی نیست....
"بحت" یعنی چی؟
منظور از "ماهیت" چیه؟
"وجود محض" یعنی چی؟
سطح خیلی بالاست، یکم زیر دیپلم صحبت کنید ...
پس بدیهی دو صورت دارد؛یکی بدایهی هستند که بدون استدلال ودلیل برای ذهن متصور می شوند و در تصدیق نیز همینطورند ؛مانند اصل اجتماع نقیضین و یا معقولات اولی که شما با ادراک مادی مشهود می کنید مانند ادراکاتی از قبیل دیدن مناظر جلوی چشمتان...اینها نیاز به استدلال ندارند چون معرف انها داری حد ورسم نیست تا شما به درک تعاریف انها نائل ایید...اینها اصل و زیربنای دیگر معقولات هستند؛..صورت دیگر از بدایه ؛انهایی هستند که می توان برای انها اقامه دلیل کرد ومانند دسته اول نیست ؛که به هیچ عنوان نتوان برای انها دلیل اقامه کرد ؛تا به دور و تسلسل نیز بینجامد....
بسیار خب ...
این اولین بار هست که من این تقسیم رو می شنوم
همونطور که برای قسم اول یک مثال زدید، می تونید برای قسم دوم هم مثالی ساده بزنید؟
پس صورتهای بدیهی صورتهایی بسیط هستند ؛که مرکب از جزء ؛نیستند ؛یعنی فصل و جنس ندارند ؛و وقتی اینها وارد ذهن می گردند ؛به همان صورت بسیط و ساده برای ذهن تداعی می کنند نتیجتا نیاز به دلیل ندارند؛ولی برخی از صورتهای بدیهی علتشان با خود شان است یعنی دلیلش همراه با خودش می باشد ؛ونیاز به علتی دیگر نیست ؛این صورتهای بدهی اثبات پذیر هم هستند ؛ومانند صورتهای اولی ؛اثبات انها به دور و یا تسلسل نمی انجامد....اثبات وجود خدا هم همینطور است....
یا حق..
دوباره یک تقسیم جدید دیگه ارائه کردید:
1- بدیهی که دلیلش با خودش هست
2- بدیهی که دلیلش با خودش نیست
3- بدیهی که دلیل ندارد
آخرش اثبات خدا که از قسم اول شد ... دلیلش چی بود؟ چه شکلی بدیهی شد؟
..یا ستار..
با سلام..
جناب Khaaki ..
برای روشن شدن موضوع ؛ به این ادرس بروید:
http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=3936&id=24517
یا حق
..یا ستار..با سلام..
جناب Khaaki ..
برای روشن شدن موضوع ؛ به این ادرس بروید:
http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=3936&id=24517
یا حق
متشکرم از منبعی که ارائه کردید...
ولی انصافا ... خودتون مطالب رو خوندید؟؟
علاوه بر اینکه هیچ مطلبی راجع به بداهت وجود خدا در مقاله نبود .. بخش تعریف "بدیهی"، موئید عرائض بنده بود ...
توصیه می کنم خودتون یکبار دیگه (؟!) بخونید و سوالهایی رو که ازتون پرسیدم جواب بدید
آهااان تازه گرفتم ... نخود سیاه که می گن، اینه !!
..یا ستار..
دوست عزیز ؛درمقاله مذکور ؛احکام بدیهیات و تعریف خود بدیهی را ذکر نموده است ،تا انتها مطالعه کنید؛ان شاالله به چیزهایی که مد نظر دارید خواهید رسید....
نخیر؛نخود سیاه که میگن اونه!!:Gig:
همینکه شما نمی تونید از مقاله دلیل بیارید ... یا حتی آدرس بدید، نشون میده خودتون نخوندید.
واقعا باید تکرار کنم؟؟
من خوندم،
عرض کردم:
بله "بدیهی" رو تعریف کرده
ولی به اثبات خدا ربط نداده!!!
شما بیارید ...
کجای متن میگه، وجود خدا بدیهیه ؟؟!
چیزی که مد نظرمون هست این هست.
شما هم مدام از پاسخ به سوال، گریزانید ... باور کنید کسی دنبالتان نکرده، فقط سوال رو جواب بدید.
خیلی سخت نیست.
(گرچه بی جواب موندن سوالها خودش حکایت مفصلی می کنه)
چرا خداوند نیاز به اثبات دارد؟
بعضي امور براي عده اي واضح است و براي عده ای این گونه نیست لذا اموری که برای عده بدیهی است برای دیگران باید ثابت شود
راجع به وجود خداوند هم همینگونه است و طریقه اثبات خداوند چیزی از خداوند کم نمی کند واشکالی هم بر وجود خداوند وارد نمی کند بلکه این اعتقاد را قوی تر هم می کند
http://www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-8658d0622d8a49908978a9780f0b2843-fa.html
در این لینک معنای بدیهی با دقت و نطرات مختلف توضیح داده شده و علاوه بران انواع بدیهی را نیز توضیح داده بدیهیات بر شش قسمند: اولیات . فطریات . مشاهدات . متواترات . حدسیات . تجربیات
افرادی که نظر به بدیهی بودن خداوند دارند ان را از امور فطری می دانند به این صورت که اصل وجود نیروی برتر هوشمند (بدون در نظر گرفتن مصداق یا صفات) در فطرت ادمیزاد نهادینه شده و هر کسی(به نحو کلی) قبول دارد ولی در مصداق دچار اشتباه می شوند که ان هم با تزکیه قابل رفع است بدون استدلال(استفاده از برهان) !
و ان نیروی برتر خداوند است
عده ای به این صدای فطرت توجه نمی کنند که با دلیل عقلی ان ها را اگاه باید کرد و بعضی تزکیه مناسب ندارند و در مصداق دچار اشتباهندکه انها را هم با دلیل عقلی اگاه باید کرد
امیدوارم کافی باشد
واقعا باید تکرار کنم؟؟ شما بیارید ... کجای متن میگه، وجود خدا بدیهیه ؟؟! شما هم مدام از پاسخ به سوال، گریزانید ... باور کنید کسی دنبالتان نکرده، فقط سوال رو جواب بدید. (گرچه بی جواب موندن سوالها خودش حکایت مفصلی می کنه)همینکه شما نمی تونید از مقاله دلیل بیارید ... یا حتی آدرس بدید، نشون میده خودتون نخوندید.
من خوندم،
عرض کردم:
بله "بدیهی" رو تعریف کرده
ولی به اثبات خدا ربط نداده!!!
چیزی که مد نظرمون هست این هست.
خیلی سخت نیست.
یا ستار.
با سلام..
دوست عزیز..
بداهت وجود خدا مال وجود است نه مال خدا ؛ببینید دوست عزیز ما یک وجود ویک چیز تواما در خارج نداریم تا ؛یکی به دیگری سوار باشد و از ان شما وجود خدا را به دست اورید؛بلکه ان چیزی که در خارج ذهن شماست متن وجود است ؛ولی ذهن یک انتزاع از این وجود می کند و چیزها را به ان حمل می کند؛مثلا وجود چوب و یا همان وجود خدا ؛به عبارتی خود خدا یک چیزی است که به وجود تعلق گرفته است ؛نتیجتا خدا انتزاع ذهن است و وجود خدا مال خارج ؛نتیجتا انچیزی را که شما بداهتا درک می کنید وجود است نه خدا ؛ببیند بین تباینات از ان لحاظ که متباین هستند اصلا اشتراکی نیست و جایی که اشتراک نباشد شناخت معزول است؛نتیجتا یک اشتراک باید باشد تا منجر به شناخت گردد؛واشتراک اصلی را همین اصل وجود به عهده دارد ؛و شما به واسطه همین اشتراک وجودی است که خدا را تا حدودی درک حضوری می نمایید ؛وگرنه خود لفظ خدا که ماهیت است و مال ذهن نه اصل وجود ؛بنابراین شما به خاطر اشتراک وجودی حضورا خدا را درک می کنید؛و از خواص حضور اتصال با واقع وجود است نه ان چیز یا ماهیت ؛پس شما خداوند را حضورا می یابید و در حضور نیاز به استدلال نیست ؛چون استدلال وبرهان ذهنی هستند...
البته ؛شما به این نحو از حضور یک اگاهی هم دارید ؛یعنی می دانید که این حضور را دارید؛نتیجتا ان تصوری را که می دانید ؛به مفهوم وجود بر می گردد ؛وچون وجود یک امر ساده وبسیط و بدون جزء می باشد نتیجتا به اجزاء تحلیل نمی گردد وبدون تعریف وتوضیح برای شما عیان است...این می شود وجود ذهنی..
به عبارتی مفاهیم به دو صورت وارد ذهن می شوند یا به صورت ترکیب هستند و یا ساده وبسیط ؛انها که مرکب هستند ؛باید تحلیل به اجزا گردند تا به ضروریات برسند ؛مثل انسان که مرکب است از جسم و حیوانیت و جوهر و غیره که ذهن این تکثرات را انجام می دهد و ان را تحلیل و معرف قرار می دهد ،ولی برخی مفاهیم به صورت ساده و بسیط وارد ذهن می گردند مانند وجود ؛یعنی وجود قابل تحلیل به اجزا نیست ؛وبدون معرف برای ذهن مکشوف است.....در عالم خارج نیز همینطور است مثلا اب که مرکب است وعناصر ساده از قبیل اکسیژن وهیدروژن که ساده اند....
ولی یک مسئله ای که هست ؛فطرت انسان با دو مقوله شهوت و غضب دست وپنجه نرم می کند ؛که درک اینها نیز نیاز به استدلال ندارد مانند گرسنگی و شهوت خوردن وغیره..نتیجتا این مقولات فطری؛ فطرت انسان را از مسیر اصلی خود خارج می کنند ؛ونمی گذارند ،فطرت ان سلامت خود را داشته باشد؛وگرنه پیامبران بیکار نبودند که بیایند و درس توحید به مردم بدهند؛امدن انها به خاطر همین انحراف فطرتها بود...
از طرفی خود عقل عملی نیز مقدمات خود را از همین شهوت وغضب می گیرد ؛یعنی عقل عملی خارج از این دو مقوله نیست ؛نتیجتا عقل نیز مکررا باید با این دو مقابله نماید تا میدان را از او نگیرند.....
الغرض تنها لفظ بدیهی بودن یک چیز دلیل به قبول نمی شود ؛وگرنه ماتریلیست ها و سفوسطائیان و مادی گرایان ؛همه چیز را مولد خود نفس و یا ماده نمی دانستند ؛.....به صورت خلاصه برهان چیدن برای این گونه مسائل به لحاظ این گونه متعلقات است وگرنه اگر همه می توانستند از ابتدای زندگی به شهوات وغضب های خود غلبه نمایند که دیگر همه چیز تمام بود....و کسی شکاک و مادی نمیشد....
در سایت مربوطه نیز بدیهیات را با ذکر موارد ان ذکر نموده است ؛که یکی از مصادیق ان خود وجود است ؛پس وقتی ثابت شد خداوند وجود بسیط و محض می باشد؛و بدون ماهیت انوقت اصل وجود او ثابت می شود و اینکه انچه ماهیت نداشته باشد ؛بی حد است و انچه بی حد باشد با همه چیز معیت دارد ؛نتیجتا از هر چیزی به ان نزدیکتر است ؛چون بسیط تر از ان چیز است ؛نتیجتا همین معیت وجودی او با وجود شما باعث ادراک حضوری شما می گردد ؛اینها نیاز به اثبات دارد ؛همانطور که معصومین نیز برای افراد وجود خدا را اثبات می کردند....
یاحق
چرا خداوند نیاز به اثبات دارد؟
بسم الله الرحمن لرحیم
برخی قائل به خداشناسی فطری هستند به معنای علم حضوری[بدون واسطه مفاهیم ذهنی] به خدای متعال ،دارای درجاتی است که درجه نازله آن در همه مردم وجود دارد [و نیازمند توجه نفس به آن و رجوع به خود است]هر چند مورد آگاهی کامل نباشد، و درجات عالیه آن مخصوص مومنین کامل و اولیا خداست و هیچ درجه ای از آن به وسیله برهان عقلی و فلسفی حاصل نمیشود.
اما خداشناسی فطری به معنای علم حصولی قریب به بداهت ،از راه عقل و استدلال به دست می آید و قریب به بداهت بودن آن به بداهت و سهولت استدلال برای آن ،به معنای بی نیازی از برهان نیست و اگر کسی ادعا کند که علم حصولی به خدا ی متعال ، از بدیهیات یا فطریات منطقی است و ابدا احتیاجی به استدلال ندارد چنین ادعایی قابل اثبات نیست.
آموزش فلسفه،محمد تقی مصباح یزدی،ج2 ، ص 360.
با سلام و تشکر:Gol:
مهمترين نكته در بحث راههاي اثبات وجود خداوند، اين است كه از نظر قرآن كريم وجود خداوند، نيازي به اثبات ندارد. «أفي الله شكٌ فاطر السموات و الارض»[1]؛ يعني آيا در وجود خداوند شكي هست، اين پرسش انكاري از سوي خداوند، بيان اين است كه وجود خداوند شكبردار نيست و هر كسي با مراجعه به خود، خدا را مييابد.
تعاليم قرآن و بلكه بخش مهمي از دين اسلام، در اين مسير قرار دارند كه فطرت خداجوي آدمي را بيدار كنند. زيرا اساس خلقت انسان كه همان فطرت اوست، بر توحيد و اسلام نهاده شده است.[2] و اگر انسان حجابهاي غفلت را كنار بزند خدا را در درون خود خواهد يافت.
بنابراين ما نيز توصيه ميكنيم كه شما نيز براي اثبات خداوند، تلاش كنيد تا فطرت خود و ديگران را بيدار كنيد، و بدانيد كه اگر آدمي از فطرت خود دور شود، با هيچ برهاني حق را نخواهد پذيرفت، چنان كه به تعبير قرآن "و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم؛"[3] يعني در حالي كه يقين داشتند باز هم آيات الهي را انكار ميكردند. و توجه داشته باشيد كه حتي مشركين مكه نيز وجود خداوند و خالقيت او را قبول داشتند و مشكل آنها شرك در ربوبيت الهي بود.[4]
بعد از فطرت كه عموميترين و البته بهترين راه است، به دلايلي ميرسيم كه از نظر علمي و عقلي، درك آن آسانتر از ساير دلايل آن است. مجموعة اين دلايل را شايد بتوان، برهان نظم يا بيانهاي مختلف آن ناميد، چرا كه در برهان نظم بر هماهنگي و هدفدار بودن موجودات، تكيه ميشود كه همه براي انسانهاي عادل قابل درك و مشاهده ميباشند.
به نظر ميرسد در قرآن كريم و روايات اسلامي پس از فطرت، بر اين دليل تكيه فراواني شده است، چنين كه در قرآن كريم تمامي خلقت نشانه خدا شمرده شده است، توحيد مفضل نيز كه حديثي است طولاني از امام صادق ـ عليه السّلام ـ در همين راستا قرار دارد.
پس از دلايلي كه نيمه فلسفي و نيمه حسي هستند، وارد عرصه دلايل فلسفي محض ميشويم كه البته خود همين براهين نيز، از لحاظ سادگي و پيچيدگي، مراتب مختلفي دارند و مثلا برهان حدوث و برهان حركت، قابل دركتر از برهانهايي مثل امكان و وجوب، يا امكان فقري و يا برهان صديقين ميباشند.
نكته قابل توجه اين است كه دانستن مقدمات و مبادي فلسفي و نيز داشتن ذهن قوي و تحليلگر، لازمه فهم صحيح و دقيق اين براهين است. لذا هر كسي كه قصد مطالعه و تحقيق در اين زمينه را دارد ابتدا بايد اين مقدمات را بياموزد.
راه ديگري كه براي اثبات وجود و نيز شناخت خدا وجود دارد، راه درك شهودي و عرفاني است كه بيش از آن كه نظري باشد، عملي است و نيازمند خودسازي و طي طريق ميباشد. و البته در ميان همه دلايل، مطمئنتر و در عين حال، دور از دسترس ميباشد. [5]
موفق باشید ...:Gol:
پاورقی__________________________________________
[1] . ابراهيم، 10.
[2] . ر.ك: كليني، محمد بن يعقوب، اصول كافي، تصحيح علي اكبر غفاري، دار الكتب الاسلاميه، تهران، 1388، ج 2، ص 12 و 529.
[3] . نمل، 14.
[4] . به همين دليل در آيات 61 عنكبوت، 25 لقمان، 38 زمر و 9 و 87 زخرف تصريح شده كه اگر از ايشان بپرسي چه كسي خالق آسمان و زمين است پاسخ ميدهند الله.
[5] . برای مطالعه بیشتر ر.ک: پایگاه اینترنتی اندیشه قم، پرسش و پاسخ ها، کلام و عقائد، با کمی تصرف.
با سلام
[="]به نظر حقیر بین دو مطلب خلط شده است.[/]
[="]اثبات وجودی به نام خدا [/]
[="]شناخت و معرفت خدا[/]
[="]در گزاره اول تنها امری که می تواند آن را ثابت کند(از مقام ثبوت به مقام اثبات آورد) براهین و استدلالاتی است که صغری و کبری آن به اموری بر گردد, که آن امور خود دیگر نیاز به برهان نداشته باشند.(یعنی هر فرد سالم الفکری به محض تصور تصدیق کند) [/]
[="]البته این روند در خصوص این گزاره فقط نیست.این یک فرایندی است که برای اثبات هر قضیه چه حقیقی و چه حتی اعتباری و انتزاعی ؛ به آن نیاز است.یا به عبارتی تنها فرایندی که می تواند امری را اثبات کند همین فرایند است.[/]
[="]اما در خصوص شناخت و معرفت شناسی خدا[/]
[="]تنها راهی که نتیجه درست به انسانها می دهد.درک خدا با قلب است.(افی الله شک " یک نگاهی به دلت بنداز")[/]
[="]یعنی براهین عقلی دامنه شان فقط در احد اثبات وجودی به نام الله است.(لایدرکه کنه العقول)[/]
[="]به نظر حقیر عنوان بحث بیشتر با گزاره اول متلائم است.[/]
با سلام
حتی ملاصدری پس از بحث بسیار بر سر اصالت وجود یا ماهیت
می گوید ادراک وجود امری است که باید بچشی
و آن زمانی است که به ورای ماهیات چشم اندازی و در باطنی ترین بطن ماهیت وجودی را احساس کنی که ذات نامیرای هستی است.
لذا ائمه معصومین برای اثبات وجود خدا برای افراد عامی ؛ سعی می کنند او را از سطح ماهیات بکشند و ببرند به جایی که دیگر ذهن توان پردازش ماهیات را نداشته باشد.
همان قصه کشتی شکسته و ...
با سلاملذا ائمه معصومین برای اثبات وجود خدا برای افراد عامی ؛ سعی می کنند او را از سطح ماهیات بکشند و ببرند به جایی که دیگر ذهن توان پردازش ماهیات را نداشته باشد.
همان قصه کشتی شکسته و ...
سلام.
...........آفرین..........
به عبارتی همه ماهیات به واسطه وجود ثبوت دارند؛ولی خود وجود در نهایت حجاب و خفاست؛...
نتیجتا برای دست یابی به حجاب باید پوسته وظاهر را کنار زد!و وقتی مشغولیتی به ظاهر نباشد باطن ظهور پیدا می کنذ...
موفق باشید.
ولی خود وجود در نهایت حجاب و خفاست؛...!!
سلام
به نظر بنده وجود ظاهر و بارزترین حقیقت هستی است.
ولی همانطور که فرمودید این ذهن است که با مشغولیت هایی که در خصوص ماهیات پیدا می کند, حتی از وجود خود غافل می شود , که نزدیکترین مرحله وجودی هر شخص به خودش خودش است.
من عرف نفسه فقد عرف ربه
به نظر حقیر باید ذهن را تعطیل کرد(منظور مشغولیت های ذهنی)
و برای اینکار باید خود را از زمان گذشته و آینده رها ساخت.چرا که عمده مشغولیتهای ذهن در گرو زمان گذشته و آینده است.
افسوس از آنچه گذشته و ترس و اضطراب از آنچه هنوز نیامده , هر دو معدوم هستند.
و آنچه بالفعل است زمانی است که تو در آن هستی
(و لا یتحمل هم الذی لم یات علی هم الذی انت فیه)
اگر یک مقدار ذهن را از گذشته و آینده رها سازیم ؛ متوجه می شویم که اصولا زمانی به معنای ذهنی نیست , و آنچه که هست یک زمان است...زمان حال
..یا ستار..
با سلام.
بله اصل ثبوت و متن هستنی مال وجود است ؛منتهی در قالبهای مختلف؛ولی کنه خود وجود در نهایت خفاست؛به عبارتی هر چیزی با وجود ثبوت دارد ولی ؛کنه خود وجود در ورای ان چیز و در پشت ان چیز نهفته است...
اما..
ان چیزی که از نفس هر چیز به خودش نزدیکتر است ؛وجودی است بسیط تر و کاملتر از ان ؛و نهایت ان؛ وجودی است که بی حد باشد؛نتیجتا وجود بی حد و محض با همه وجود ها معیت دارد ؛یعنی به صورت بساطت ؛وجودهای دیگر را در خود به نحو اکمل دارد ؛نتیجتا از خود انها به انها نزدیکتر است...پس در قله ؛خداوند از هر چیزی به خود ان نزدیکتر است...
----------------------------------------
بله اصل ثبوت و متن هستنی مال وجود است ؛منتهی در قالبهای مختلف؛
باشد؛نتیجتا وجود بی حد و محض با همه وجود ها معیت دارد ؛
.....
سلام
وقتی اصالت را به وجود دادید , دیگر نمی توان آن را خفی و در قالب ماهیات پنهان داشت!
تعامل و عملکرد ذهن و حتی واکنش های ما در صحت این اصل تاثیری ندارد.یعنی اگرچه ما در تعامل خود با ماهیات عمدتا ماهیات را موضوع احکام خویش قرار می دهیم, ولی این به معنای این نیست که وجود را در درجه دوم قرار دادیم.من نمی خواه بگویم شما وجود و اصالت آن را منکرید؛ولی توجه شما به وجود مع الشرط است و حال آنکه به نظر من بلا شرط است.
یعنی هو الظاهر و الباطن
این عبارت شما البته با تسامح است که لفظ(وجود ها )را به کار بردید.چون خودتان به بساطت وجود اشاره داشتید . و کذلک لفظ قرب و بعد و کاملتر در خصوص وجود بسیط .
البته این ها لازمه وجو د بسیط است, و لی من جرات ندارم که بگویم من با وجود مطلق اتحاد دارم.
لذا باید سوال کرد که وجود من با وجود خدا چه گونه توجیح پذیر می شود؟که هم به بساطت وجود لطمه نزند و هم به صفات وجود مطلق؟
با سلام
هفته پیش شبکه چهار رسانه ملی برنامه ای داشت درمورد آغاز آفرینش.
در این مستند به آخرین تحقیقات دانشمندان در مورد آفرینش اشاره شد. اکنون دانشمندان در حال بررسی این مطلب هستند که آیا میتوان از هیچ، چیز پدید آید؟؟!! البته مجری ادعا کرد که به نتایج قابل توجهی هم دست یافته اند. فکر کنم با رسیدن به جواب این سوال( یعنی ساخته شدن چیز از هیچ!!) این مسئله وجود و واجب الوجودنیز تا حدی برای شما عزیزان حل بشه!!!
باید منتظر بود...:Gol:
..یا ستار..
با سلام..
جناب ashkan62..
مفهوم وجود انتزاع از ماهیات نیست به عبارتی از صرف ماهیات وجود انتزاع نمی شود؛توجه می کنید؟اما ریشه این انتزاع مفهوم وجود چیست ؛بیشتر از انجایی می باشد که انسان با خود واقعیت بطور مستقیم برخورد دارد در ارتباط با حقایق خارجی انچه از حقایق خارجی ابتداء در ذهن انعکاس پیدا می کند ماهیات اشیا است یعنی ارتباط انسان با اشیا خارجی از طریق همان تصویراتی است که در ذهن دارد که همان ماهیات است؛ولی وجود انجا انتزاع می شود که انسان مستقیما با خود واقعیت وجود سر و کار دارد ؛و ان خودش است؛از یافتن خودش است ؛توجه می کنید؛اینکه گفته می شود کنه وجود در نهایت خفاست یعنی اگر ما بخواهیم وجود را از طریق تصور و از راه علم حصولی و فکر درک کنیم غیر ممکن است؛به عبارتی در علم حصولی و فکری اصلا وجود دارای کنه نیست ؛بلکه صحبت این است که حقیقت وجود چیزی از هیچ یک از چیزهای ذهنی نیست ؛به عبارتی هر چه را شما بخواهید با تصور درک کنید این خود او نیست ؛حقیقت او نیست ؛ولی خود وجود را به نحو علم حضوری می توان درک کرد ؛شما ان من خودتان را که به نحو علم حضوری درک می کنید همان حقیقت وجود شما ست؛....
به عبارتی همین علم حصولی نیز تا با واقعیت شئ ارتباط برقرار نکند غیر ممکن است؛یعنی در علم حصولی ابتدا انسان با واقعیت شئ ارتباط بر قرار می کند؛وسپس انتزاع حاصل می گردد؛..توجه دارید؟..
ا-------------------------------------------------
مطلب بعدی اینکه خدا وجود بحت و محض می باشد ؛درست است ،یعنی ما در برابر یک وجود مطلق یک وجود نسبی و مقید داریم ؛ولی لفظ مطلق را به اعتبار ماهیات به کار می برند ؛نه اصالت وجود ....یعنی ماهیاتی که وجودهای مغایر بر انها عارض می گردد...
ببنید دوست عزیز ؛ماهیات به اعتبار بشرط لا و لابشرط ؛به مقید ومطلق تقسیم می گردند ؛مثلا می گویند یک الاغ از لحاظ صفات خودش مانند کم ذهنی و کودنی بشرط می باشد یعنی مقید به این صفات است واین مفاهیم ا ز ان انتزاع می گردد؛ولی وقتی انرا مثلا با یک سنگ و یک گیاه مقایسه کنیم می شود لابشرط ؛یعنی همین الاغ همه مفاهیم انتزاعی انها را نیز دارا می باشد؛ویا مثلا عدد هزار بشرط لا خودش است ؛ولی لابشرط همه اعداد قبل خود را نیز در بر می گیرد ؛از این مطلب ؛یک اصالت ماهیتی ؛ماهیت مطلق خدا را اثبات می کند ؛ومی گوید ؛هر چیزی لابشر ط به خداوند صدق می کند ؛ولی از لحاظ اینکه همان مفاهیم نقصی خودش نباشد؛مثلا اگر همه مفاهیم نقصی انسان از قبیل بعد و جسمیت و غیره را از او برداریم لابشرط به خداوند صدق می کند اینجا می گویند خداوند لابشرط ویا به صورت مطلق واجد همه ماهیات تحت خود است...
ولی در اصالت وجود این مباحث جایی ندارد ؛به عبارتی انچه اصالت نقص و کمال دارد ؛خود وجود است نه ماهیت که یک امر انتزاعی می باشد؛نتیجتا حمل انسان با خداوند به صورت رقیقه و حقیقه می باشد؛به عبارتی در این حمل اصل اشتراک در وجود است ولی اختلاف در نقص وشدت و ضعف کمال؛یعنی مراتب بالا همه کمالات پایین را داراست بعلاوه چیزهایی دیگر ؛به عبارتی معلول شانی از علت است ؛ولی با نقوصی که در علت نیست....نتیجتا این نوع حمل در انسان با خداوند قابل صدق است ؛به عبارتی وقتی نواقص وجودی انسان را برداریم ؛این وجود به جایی می رسد که دیگر نقصی ندارد ؛ودر این مرتبه به واجب صدق می کند؛نه اینکه هر وجودی در مرتبه خودش قابل صدق با واجب باشد ؛چون وجود ناقص قابل حمل به وجود کامل نیست و لی قابل حمل به وجودهای ناقص دیگر می باشد.......
توجه می کنید...
با سلام
هفته پیش شبکه چهار رسانه ملی برنامه ای داشت درمورد آغاز آفرینش.
در این مستند به آخرین تحقیقات دانشمندان در مورد آفرینش اشاره شد. اکنون دانشمندان در حال بررسی این مطلب هستند که آیا میتوان از هیچ، چیز پدید آید؟؟!! البته مجری ادعا کرد که به نتایج قابل توجهی هم دست یافته اند. فکر کنم با رسیدن به جواب این سوال( یعنی ساخته شدن چیز از هیچ!!) این مسئله وجود و واجب الوجودنیز تا حدی برای شما عزیزان حل بشه!!!
باید منتظر بود...:Gol:
..با سلام..
پاسخ مناسب و خوبی را در مورد همین مسئله (خلقت افرینش) که یکی از کاربران پرسیده بود ؛در سایت http://www.askquran.ir دیدم ؛فکر کردم انرا در این پست قرار دهم بد نباشد... شاید سوال برخی از دوستان نیز باشد.....
با دقت بخوانید ؛خوب توضیح داده اند....
نقل:
با سلام و عرض ادب خدمت شما دوست گرامي
جهان از عدم خلق نشده است ، به عبارت ديگر آفرينش جهان صرفا مستند به اراده حق تعالى است و نيازمند ماده پيشينى نيست كه خداوند جهان را از آن پديد آورد بر خلاف خلاقيت و آفرينش دست ساخت بشرى است كه حاصل كشف و تغيير صورتها و تركيب مواد نخستين براى پديد آوردن محصولى نوين است.
امام صادق (ع) درباره آفرينش جهان مى فرمايد: «خداوند از چيزى جهان را نيافريده است نه اين كه (از هيچ چيز و عدم جهان را آفريده باشد)».
اين دقت در عبارت نمايانگر احاطه علمى امام صادق (ع) و نشانگر قدرت بى پايان و بى نيازى خداوند در هنگام آفرينش جهان است.
[="Red"]«و فى كتاب الاحتجاج للشيخ الطبرسى قال الزنديق لابى عبدالله (ع) من اى شى خلق قال عليه السلام: لا من شى فقال كيف يحيى من لاشى. قال: ان الاشياء لاتخلوا ان تكون خلقت من شى او من غير شى فان كانت خلق[/]ت
از امام صادق (ع) پرسيده شد: جهان از چه چيزى آفريده شده است؟ حضرت فرمودند از چيزى آفريده نشده. پرسيده شد: چگونه خداوند از هيچ چيز زنده مى كند. حضرت پاسخ دادند: موجودات يا از چيزى آفريده مى شوند و يا از غير شىء [مادى] آفريده مى شوند»( محمد صالح مازندرانى، شرح اصول كافى، ج 3، ص 300 و 301)
خداوند آفريننده مكان است و همانند «نور محض» نيازى به مكان ندارد بلكه پيدايش همه چيز در پرتو روشنايى و تجلى اوست و همانند «روح» تدبير همه سلول هاى بدن و فعاليت هاى بدن به عهده اوست بدون اينكه جايى از بدن را اشغال كند اما نه جدا از جهان است و نه آميخته با جهان است .
حضرت فاطمه زهرا ( سلام الله عليها) در خطبه اي به اين مسئله اشاره فرمودند كه حق مطلب نيز اين چنين است « خلق الله الأشياء لا من شيء» خداوند اشياء را از هيچ چيز آفريد ، معني اين فرمايش اين نيست كه خداوند اشياء را از عدم آفريد ! بلكه خدا از لا من شيء آفريد .
در توضيح اين مطلب عرض مي شود:
[="red"]« لامن شيء»[/] با [="red"]« من لا شيء [/]» متفاوت است ، اگر بگوييم خدا عالم را از « من لا شيء » آفريد اين صحيح نيست چون معني « من لاشيء» همان عدم است ، اما اگر گقته شود خداوند عالم را از « لا من شيء » آفريد اين جمله صحيح است ، چون معني اين جمله عدم نيست ّ بلكه مفهومش اين است كه خداوند عالم را از چيزي نيافريد بلكه عالم هستي تجلي اوست و براي آفريدن نيازمند چيزي نبود ، بلكه آفرينش او با اراده ذات او انجام مي گيرد .
مطلب ديگر اينكه آفرينش از عدم ، از ديدگاه عقل و انديشه محال است و چنين چيزي ممكن پذير است ، استدلالي كه عقل براي اين مطلب مي كند اين است :
عقلا قاعده اي را وضع كرده اند كه « فاقد شيء نمي تواند معطي شيء باشد» براي مثال درخت كه فاقد نور و حرارت است از ديدگاه عقل نمي تواند نور را حرارت را به ديگر موجودات ببخشد .
عدم واجد نيست ، بلكه عدم فاقد است ، يعني چيزي ندارد كه به ديگري ببخشد ، اگر عدم فاقد است چگونه به ديگري وجود ببخشد .
مثل اينكه مثلا يك تكه سنگ فاقد حيات ( مصطلح) است ، اگر فاقد است ممكن نيست حيات را نه به خودش و نه به ديگري ببخشد .
اما خداوند واجد است ، و بلكه وجود محض است ، و وجود مقدس او هستي مطلق بوده و واجد هر چيزي است ، بنابراين خلق عالم با اراده حق تعالي صورت مي گيرد ، نه اينكه خداوند از عدم چيزي را آفريده باشد.
این گزاره که:« خدا جهان را از عدم پدید آورد » بسته به تفسیر افراد از آن ، می تواند درست یا نادرست یا سطحی و عمیق باشد.
برداشت برخی افراد ، از این گزاره این است که خدا عدم را تبدیل به وجود می کند. چنین برداشتی کاملاً عوامانه و یقیناً نادرست است. چون عدم ، نقیض وجود است لذا ذاتاً محال است تبدیل به وجود شود. اساساً عدم چیزی نیست که تبدیل به وجود شود. برخی نیز گفته اند خدا تک تک موجودات را که نبودن ( سابقه عدم زمانی داشتند) ایجاد می کند ؛ امّا نه اینکه عدم را تبدیل به وجود کند ؛ بلکه خدا چیزی را که نبود اراده می کند و آن شیء بود می شود.
قائلین این سخن اگرچه خود را در صف گروه اوّل نمی دانند ولی با تحلیل عمیق به نظر می رسد که این سخن نیز مثل نظر اوّل است.
با صرف نظر از این امر ، در این نظر سه نکته مغفول مانده است :
اوّل وجود اصل مادّه که از نظر فلسفی نمی تواند سابقه عدم زمانی داشته باشد
دوم : خود زمان که نمی تواند حادث زمانی بوده سابقه عدم زمانی داشته باشد
سوم: وجود موجودات مجرّد(غیر مادّی) که فرا زمانی بوده قدیم زمانی هستند.
در رروایات اهل بیت (ع) نیز با زبان رمز و اشاره از آب و هوا و آتش به عنوان اساس موجودات یاد شده است. البته در برخی روایات نیز تصریح شده که مراد از آب و هوا و آتش معنای رایج آنها نیست.
[="red"]« عن أَبُی جَعْفَرٍ (ع): كَانَ كُلُّ شَيْءٍ مَاءً وَ كَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ فَأَمَرَ اللَّهُ عَزَّ ذِكْرُهُ الْمَاءَ فَاضْطَرَمَ نَاراً ثُمَّ أَمَرَ النَّارَ فَخَمَدَتْ فَارْتَفَعَ مِنْ خُمُودِهَا دُخَانٌ فَخَلَقَ اللَّهُ السَّمَاوَاتِ مِنْ ذَلِكَ الدُّخَانِ وَ خَلَقَ الْأَرْضَ مِنَ الرَّمَادِ ثُمَّ اخْتَصَمَ الْمَاءُ وَ النَّارُ وَ الرِّيحُ فَقَالَ الْمَاءُ أَنَا جُنْدُ اللَّهِ الْأَكْبَرُ وَ قَالَتِ الرِّيحُ أَنَا جُنْدُ اللَّهِ الْأَكْبَرُ وَ قَالَتِ النَّارُ أَنَا جُنْدُ اللَّهِ الْأَكْبَرُ فَأَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى الرِّيحِ أَنْتِ جُنْدِيِّ الْأَكْبَرُ.»( الكافي ،ج8 ،ص95)[/]
امّا نظر فلاسفه اسلامی ، درباره نحوه پیدایش عالم ، با الهام از آیات و روایات اهل بیت(ع) این است که کلّ عالم مادّه ، با مادّه و صورتش ، تنزّل یافته ی عالم ملکوت است که عالمی است غیر مادّی.خود عالم ملکوت نیز مرتبه ی تنزّل یافته ی عالم جبروت است؛ عالم جبروت نیز ظهور علم ذاتی خداست.
نتیجه مبحث.....
به عبارت دیگر کلّ عالم هستی با مراتب سه گانه آن ، همگی چیزی نیستند جز ظهور علم و اراده خدا. همانگونه که صور خیالی انسان ، ظهور علم و اراده ی انسان هستند. لذا خداوند متعال فرمود:[="red"]« و اِن مِن شَيءٍ اِلّا عِندَنا خَزائِنُهُ و ما نُنَزِّلُهُ اِلّا بِقَدَرٍ مَعلُوم. [/]وهیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن (تمام حقیقت آن) نزد ماست و ما آن را نازل نمی کنیم مگر به اندازه ی معلوم و معین »(حجر/21) و فرمود:[="red"]« ... وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنَّاس [/]... . و ما آهن را نازل كرديم كه در آن نيروى شديد و منافعى براى مردم است»(الحديد:25)
بنا بر این ، در نگاه فلاسفه اسلامی ، مراد از خلق نمودن خدا ، ظاهر نمودن علم و اراده خود است ، نه پدید آوردن یک وجود منفک از خود تا پرسیده شود: این وجود از چه چیزی خلق شده است؟ همانگونه که در مورد انسان ، مراد از خلق صور خیالی ، ظاهر نمودن اراده در مملکت وجود خود انسان است ؛ نه خلق صوری در خارج از وجود انسان.انسان یک اراده می کند و با یک اراده ، دهها و صدها موجود خیالی در صحنه جان آدمی ظاهر می شوند. امّا این صور نه خارج از وجود انسانند نه جزء ذات او و نه داخل در وجود او. چون نفس انسان درون ندارد تا چیزی در آن قرار گیرد. برای خدا نیز نه خارج از خود معنی دارد و نه داخل خود. لذا مخلوقات نه در خارج وجود او هستند نه در داخل وجود او ، نه جدا از او هستند و نه پیوسته به او. خدا با همه آنهاست امّا جزء آنها نیست ؛ کما اینکه غیر آنهاست ولی مباین از آنها نیست.
همانگونه که اراده آدمی تمام هستی صور خیالی اوست و آن صور چیزی جز ظهور اراده نیستند ؛ ولی آن صور اراده هم نیستند بلکه هر صورتی خودش است. لذا صور خیالی انسان نه در داخل وجود او هستند نه در خارج از وجود او ؛ بلکه ظهور کمالاتی چون اراده و قوّه خیالند که از کمالات وجودی انسان هستند. اگر این مثال به درستی فهمیده شود آنگاه رابطه خدا و خلق نیز به درستی فهمیده خواهد شد.« من عرف نفسه فقد عرف ربّه» همچنین این روایت مولی الموحدین معنی می شود که فرمود:
[="red"]« ... هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ عَلَى غَيْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَيْرِ مُبَايَنَة ... دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْءٍ فِي شَيْءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا كَشَيْءٍ مِنْ شَيْءٍ خَارِج. ..[/]. خدا در اشیاء است نه بر وجه ممازجت و آميختگی و از آنها بيرون است نه به وجه مباینت و انفکاک ... داخل است در اشیاء نه چون چيزى كه در چيزى داخل باشد و خارج است از چيزها نه مانند چيزى كه از چيزى خارج باشد»( التوحيد للصدوق ،ج 306 ،ص 43)
فلاسفه اسلامی مادّه اوّلی عالم مادّه را که حقیقتی عقلی و غیر حسّی است ، ازلی و ابدی می دانند ؛ ولی در عین ازلی و ابدی بودن ، آن را حادث هم می دانند. و حادث آن است که سابقه عدم داشته باشد. از نظر فلاسفه اسلامی ، مادّه ی عالم ، سابقه عدم زمانی ندارد لذا قدیم زمانی است ؛ یعنی زمانی نبوده که مادّه نبوده باشد ؛ کما اینکه خود زمان نیز همواره بوده است. معنی ندارد که گفته شود: زمانی بود که زمان نبود.امّا در عین حال معتقدند که مادّه اوّلی عالم و زمان ، دارای سابقه عدم ذاتی بوده حادث ذاتی اند. به عبارت دیگر ، عالم مادّه تنزّل یافته عالم ملکوت است ؛ لذا در عین این که قدیم زمانی بوده و همواره بوده است امّا ، همواره ذاتاً معلول نیز بوده است ؛ و معلول اگرچه از حیث زمانی با علّت خود معیّت دارد ولی از حیث رتبه وجودی متأخّر از آن است. لذا مادّه ــ از آن حیث که مادّه است ــ در رتبه وجودی علّت خود(عالم ملکوت) معدوم است ؛ کما اینکه عالم ملکوت نیز ــ از آن حیث که عالم ملکوت است ــ در رتبه وجودی عالم جبروت معدوم است. عالم جبروت نیزــ از آن حیث که عالم جبروت است ــ در رتبه وجودی علم ذاتی خدا معدوم است. لذا کلّ عالم امکان گرچه به تبع ازلی بودن علّتش (خداوند متعال) ازلی است ، ولی از آن جهت که معلول است ، در رتبه علّت خود (علم و اراده خدا) سابقه عدم دارد.
همانگونه که صور خیالی انسان ــ از آن حیث که صورند ــ در رتبه اراده و قوّه خیال همواره معدومند ؛ اگرچه کمال آنها در اراده و قوّه خیال موجود است.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------
سلام :Gol:
آفرین بر شما بحث کاملی و متینی در خلقت از وجود یا عدم کرده اید . :Gol:
و اما در جواب سوال اصلی که چرا خدا نیاز به اثبات دارد :Sham:
باید عرض شود که انسانها در مورد خالق خویش تصوری متناسب با حیات خیالی و وهمی خود یا همان حیات دنیوی کثرت گرا دارند. همانطور که انسان برای وجود اشیاء دیگر قادر به اقامه برهان است ابتداء ا برای این خدای جدا دست اندرکار آوردن دلیل و برهان میشود که تا حد زیادی اورا در فهم حقیقت هستی جلو می برد و به اصطلاح ورزشکارها براهین عقلی دست گرمی است . :Sham:
پس از اینکه انسان متوهم به مرتبه عقل بار یافت شعاعی از عالم جان بر او می تابد و اورا لحظه ای به شهود حق می نشاند پس از اینکه این شهود برایش حاصل شد تازه می فهمد هرآنچه برهانش می نامید باید به محضر این شهود بیاورد تا ارتقاء یابند . :Sham:
او از آن پس حقیقت هستی را متجلی و ظاهر در تمام حقایق هستی می یابد و می بیند و عاشقانه کمر خدمت به او می بندد .
توجه داشته باشیم در این مقام مشهود عارف مساوی بلکه مساوق همان است که با تمام هستی خود می یابد و می چشد دیگر این خدا نه در ذهن و مفهوم بلکه در عین خارج مشهود اوست . :Sham:
که یکی هست و هیچ نیست جز او وحده لا اله الا هو
رزقنا الله وجمیع المومنین بحرمه محمد و آله الطاهرین:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:
با سلام
همانطور که دوستان فرزانه تصریح فرمودند :خدای سبحان نیاز به اثبات ندارد : قَالَتْ رُسُلُهُمْ أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ
وارسال رسل طبق روایات معصومین علیهم السلام بجهت تذکر بوده است وجهت دادن به میل خداگرای بشر.
وهرگاه فردی توانست خودش را منکر شود آنگاه خواهد توانست که خدا را منکر شود.بزبان ساده تر انسان عاقل سرخود را نمیتواند کلاه بگذارد.
سلام :Gol:
استدلال و برهان برای رسیدن به این حقیقت لازم است و تا کسی گردنه عقل و برهان را رد نکند به این مرتبه عالی نتوانست رسید .
موفق در پناه حق:Gol:
سلام
قبل از هر چيز بايد و واجب است بر ما که از زحمات دوست عزيز و برادر ارجمندمان آقاي عرفان علوي تقدير و تشکر کنيم.
در خصوص آفرينش و اين پرسش که خدا آفرينش را از چه بوجود آورده؟ و به صورت دقيقتر وجود از چي به وجود آمده؟ که در نهايت به اين بن بست برسيم که ايا مي شود از نيستي هستي را به وجود آورد(شايد به نحوي اجتماع نقيضين)؟
به نظر حقير نفس سوال همانطور که ملاحظه شد؛ يک نوع تناقض يا تضاد يا مغالطه ...دارد!
پس به ناچار به اين امر مي رسيم که لابد ان يظهر الوجودَ وجودْ!
يعني به نظر حقير و همانطور که دوست عزيزمان توضيح دادند؛ حمل لفظ آفرينش و خلقت نسبت به خداوند ،يک حمل مجازي است.
يعني از باب تشبيه معقول به محسوس و براي تقريب به ذهن انساني که لايدرک کنه عقله الحقيقة الاشياء ؛ استعمال شده است.
والا حقيقت آفرينش مصطلح معنايي از نوع ظهور است.
يعني خداوند خداوند ايجاد نکرده است ،بلکه ظاهر کرده است.
خداوند مراتب هستي و وجود را ظاهر نموده است.
به اين ترتنيب اگر برگرديم به توضيحات دوستمان:
فلاسفه اسلامی مادّه اوّلی عالم مادّه را که حقیقتی عقلی و غیر حسّی است ، ازلی و ابدی می دانند ؛ ولی در عین ازلی و ابدی بودن ، آن را حادث هم می دانند. و حادث آن است که سابقه عدم داشته باشد. از نظر فلاسفه اسلامی ، مادّه ی عالم ، سابقه عدم زمانی ندارد لذا قدیم زمانی است ؛ یعنی زمانی نبوده که مادّه نبوده باشد ؛ کما اینکه خود زمان نیز همواره بوده است. معنی ندارد که گفته شود: زمانی بود که زمان نبود.امّا در عین حال معتقدند که مادّه اوّلی عالم و زمان ، دارای سابقه عدم ذاتی بوده حادث ذاتی اند. به عبارت دیگر ، عالم مادّه تنزّل یافته عالم ملکوت است ؛ لذا در عین این که قدیم زمانی بوده و همواره بوده است امّا ، همواره ذاتاً معلول نیز بوده است ؛ و معلول اگرچه از حیث زمانی با علّت خود معیّت دارد ولی از حیث رتبه وجودی متأخّر از آن است. لذا مادّه ــ از آن حیث که مادّه است ــ در رتبه وجودی علّت خود(عالم ملکوت) معدوم است ؛ کما اینکه عالم ملکوت نیز ــ از آن حیث که عالم ملکوت است ــ در رتبه وجودی عالم جبروت معدوم است. عالم جبروت نیزــ از آن حیث که عالم جبروت است ــ در رتبه وجودی علم ذاتی خدا معدوم است. لذا کلّ عالم امکان گرچه به تبع ازلی بودن علّتش (خداوند متعال) ازلی است ، ولی از آن جهت که معلول است ، در رتبه علّت خود (علم و اراده خدا) سابقه عدم دارد.
همانگونه که صور خیالی انسان ــ از آن حیث که صورند ــ در رتبه اراده و قوّه خیال همواره معدومند ؛ اگرچه کمال آنها در اراده و قوّه خیال موجود است.
وکذالک قوله العزيز
بنا بر این ، در نگاه فلاسفه اسلامی ، مراد از خلق نمودن خدا ، ظاهر نمودن علم و اراده خود است ، نه پدید آوردن یک وجود منفک از خود تا پرسیده شود: این وجود از چه چیزی خلق شده است؟