جمع بندی سوال در مورد ابن عربی

تب‌های اولیه

55 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سوال در مورد ابن عربی

با سلام. در مورد نگرشهای ابن عربی بحثهای جالبی روی سایت صورت گرفته است که من بخشی از آنها را مطالعه کرده ام، اما اینجا چند سؤال در مورد خود ابن عربی دارم:

1.به طور اساسی، ابن عربی، چگونه به این درجه رسید؟ چه مراحل علمی و عرفانی را پشت سر گذاشت؟ آیا فلسفه و منطق را نیز پیش از هر چیز مطالعه کرده بود؟ لطفاً توضیح بدهید.

2.یک بحثی هم که خیلی روی سایت صورت گرفته این بوده که دوستان مخالف عرفان سعی در ناصبی جلوه دادنِ ایشان دارند و دوستان طرفدار عرفان، سخنان مورد نظر به پای تقیه می گذارند، که در نتیجه باید به معنای شیعه بودنِ ابن عربی باشد که تقیه نیز به او نسبت داده می شود. اینجا دو مسئله پیش می آید: الف)اساساً شیعه بودنِ ابن عربی از کجا استنتاج می شود که حال بخواهیم سخنان ضدشیعی او را به پای تقیه کردنش بگذاریم؟
ب)آیا برای تقیه و تظاهر به تسنن لازم است، که انسان آنقدر تند برود که شبهۀ ناصبی بودنش ایجاد شود؟ آیا ابن عربی نمی توانست مثل یک عالم میانه روی سنی، تقیه نماید؟

با سپاس

برچسب: 

با نام و یاد دوست




کارشناس بحث: استاد حافظ

tazkie;727632 نوشت:
با سلام. در مورد نگرشهای ابن عربی بحثهای جالبی روی سایت صورت گرفته است که من بخشی از آنها را مطالعه کرده ام، اما اینجا چند سؤال در مورد خود ابن عربی دارم:

1.به طور اساسی، ابن عربی، چگونه به این درجه رسید؟ چه مراحل علمی و عرفانی را پشت سر گذاشت؟ آیا فلسفه و منطق را نیز پیش از هر چیز مطالعه کرده بود؟ لطفاً توضیح بدهید.

2.یک بحثی هم که خیلی روی سایت صورت گرفته این بوده که دوستان مخالف عرفان سعی در ناصبی جلوه دادنِ ایشان دارند و دوستان طرفدار عرفان، سخنان مورد نظر به پای تقیه می گذارند، که در نتیجه باید به معنای شیعه بودنِ ابن عربی باشد که تقیه نیز به او نسبت داده می شود. اینجا دو مسئله پیش می آید: الف)اساساً شیعه بودنِ ابن عربی از کجا استنتاج می شود که حال بخواهیم سخنان ضدشیعی او را به پای تقیه کردنش بگذاریم؟
ب)آیا برای تقیه و تظاهر به تسنن لازم است، که انسان آنقدر تند برود که شبهۀ ناصبی بودنش ایجاد شود؟ آیا ابن عربی نمی توانست مثل یک عالم میانه روی سنی، تقیه نماید؟

با سپاس


با سلام؛
در مورد سؤال اولتان، مراجعه کنید به کتاب «محیی‌الدین ابن عربی چهره برجسته عرفان اسلامی»، نوشته محسن جهانگیری، انتشارات دانشگاه تهران و کتاب «الکتاب التذکاری»‌ نوشته گروهی از نویسندگان، تصحیح و تحقیق ابراهیم بیومی مدکور، انتشارات قاهره، دارالکاتب العربی.

در مورد سؤال دوم:

می‌توان بر اساس قرائن فراوان و متقن بر این باور بود که ابن‌عربی، بستر سنی دارد اما در عقاید شیعه است. و اگر هم در قسمت‌هایی، از خلفا تعریفاتی دارد، یا اینکه بر اساس همان قرار داشتن در بستر سنی چنین تمجید‌هایی را انجام داده است (که البته هیچگاه تمجیدهای او از خلفا، به پای تمجید‌های او از حضرت امیر علیه السلام نمی‌رسد) و یا اینکه بر اساس خاصیت تقیه بوده است. جالب اینجاست که با وجود برخی تعاریف از خلفا، باز هم موفق به گم کردن رد پای خود نشده و نتوانسته پیشانی خود را از برچسب‌خوردنِ «شیعی بودن» توسط معاندین و هم‌عصران سنی‌مذهب خود، مبرا کند. برخی از معاصران سنی‌مذهبِ ابن‌عربی که کتب تراجم و رجال معتبر اهل‌سنت، سخن او را نقل کرده‌اند، در تبیین شخصیت ابن‌عربی می‌گویند: شیخٌ سوء شیعیٌّ کذّاب[1].
به دلیل حذر از اطاله کلام، قصد آن را ندارم تا جهت‌گیری این پاسخ را به سوی ارائه مصادیق و شواهد این مدعا ببرم؛ زیرا برای پاسخ به این سؤال می توان دو گونه پاسخ داد: یک دسته از پاسخ‌ها، از نوع سلبی و نفیی است که در این قسمت باید شواهدی را که ثابت می‌کند وی، به لحاظ اعتقادات (نه در احکام)، سنی مذهب نیست ارائه شود. دسته‌ دیگر از پاسخ‌ها، ایجابی می‌باشد یعنی قرائنی که نشان از شیعه بودن وی دارد، ارائه شود. مثلا از قرائنی که شیعه بودن ابن‌عربی را تقویت می‌کند: وجود اصطلاحات و تعابیری که مربوط به فضای اعتقادی و کلامی شیعه است مانند قطب و انسان کامل و صاحب الوقت و وصایت و وراثت ... . به عنوان نمونه، مورخ معروف ‌«ابن خلدون» در کتاب «تاریخ ابن خلدون» بر آن است که عارفان به شدت متأثر از شیعه هستند و یکی از دلائل را وجود اعتقاد به «قطب» و مانند آن می‌داند.
«ثمّ حدث أيضا عند المتأخّرين من الصّوفيّة الكلام في الكشف و فيما وراء الحسّ و ظهر من كثير منهم القول على الإطلاق بالحلول و الوحدة فشاركوا فيها الإماميّة و الرّافضة لقولهم بألوهيّة الأئمّة و حلول الإله فيهم. و ظهر منهم أيضا القول بالقطب و الإبدال و كأنّه يحاكي مذهب الرّافضة في‏ الإمام و النّقباء. و أشربوا أقوال الشّيعة و توغّلوا في الدّيانة بمذاهبهم.[2]
روشن است شخص ابن‌عربی در این جهت‌گیریِ شیعی و ارائه چنین آموزه‌هایی، تأثیر ژرف و عمیقی داشته است.
گفتنی است، روایاتی که ناظر به آموزه امامت (مثلا روایات در کتاب الحجة اصول کافی) در اختیار ماست، در اختیار ابن‌عربی نبوده است با فرض این که چنین فضای اعتقادی شیعی در محیط ابن عربی مهیا نبوده، حال اگر شخصی پیدا شود که دقیقا همان اعتقاداتی را که مثلا در کتاب الحجة اصول کافی، شیعه بدان پایبند است، در کتب خود مطرح کند، جای بسی تأمل و تحسین دارد. به عنوان نمونه، این مسئله که «امام، نفْس نبی است و همه انبیا از وی استضائه می کنند» را به راحتی در آموزه‌های خود تبیین کرده است که شیعه در قسمت اعتقاد به امامت بدان معتقد است.
اما با قطع نظر از شیعی بودن یا سنی بودن ابن‌عربی(بر فرض که نتوان با شواهد تاریخی شیعه بودن وی را ثابت کرد)، نظرتان را به این استدلال جلب می‌کنم:

  1. وجه افتراق شیعه و سنی به طور اعظم، مسئله مهم «ولایت ائمه» است و بقیه اختلافات یا ناشی از این امر است یا از خورده‌ریز‌هایی است که نمی‌توان آن را اختلاف ریشه‌ای و اساسی نامید.
  2. . علت اینکه شیعه نمی‌تواند در مسئله ولایت کوتاه بیاید و از آن چشم پوشی کند، چیست؟‌ پاسخ: چون به قول هانری کربن، ولایت، فلسفه نبوت خاصی است که نمی‌توان از آن گذشت. زیرا اگر برداشته شود خیلی مسائل، برداشته می‌شود. در واقع با دست خوردن ولایت، تمام دین زیر سؤال می‌رود و حقیقتا راه دین بسته می‌شود؛ چون ولایت، راه باطنی دین است و تنها مسئله‌ی «شخص» نیست. با بسته شدن راه ولایت، راه معنویت دینی برداشته می‌شود که این معنویت هم دارای باطن است و باید بعد از رسول الله به واجدین شرایط بعدی منتقل شود. حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود: یا علی انک تری ما اری الا لست بنبی. در جای دیگر فرمود: انا مدینة العلم و علی بابها. در حقیقت، روحانیت رسول الله صلی الله علیه و آله است که باید منتقل گردد. در روایات معصومین آمده که هیچ علمی به زمین نیامد که بالا برود و در زمین نمانَد! پس شیعه معتقد است خداوند وقتی رسول خدا را آورد، وصی‌اش را هم مي‌‌آورد. و ما به خاطر اینکه لازمه این مسیر اهل تسنن، بسته شدن این راه است، نمی‌توانیم با حذف ولایت کنار بیاییم.
  3. حال از «بسته شدن راه» می‌تواند به عنوان یک معیار جدی و روشن در ارزیابی‌هایمان استفاده کنیم.
  4. با مراجعه به جای جای آثار ابن‌عربی، می‌توان نتیجه گرفت نه تنها وی، با آموزه‌هایش پیرامون مباحث مختلف اعتقادی، راه مذکور را مسدود نکرده بلکه این راه را مفتوح کرده، با روشن‌گری‌هایش، موجبات بیان پذیری انبوهی از روایات سربسته و غامض (در زمینه عقاید شیعه) را فراهم گردانیده است. مثلا، ابن عربی در فص آدمی، بر آن است که باید در هر عصری خلیفه‌ی رسول الله، با بدن عنصری باشد یا در فص شیثی، بر ضرورت خاتم اولیای محمدی که عهده‌دار تمام مقامات رسول اللهصلی الله علیه و آله است تأکید دارد و از این دست مباحث، بسیار است و برای جلوگیری از اطاله کلام متذکر می‌شوم.
حال با این توضیح، هر بیننده بی‌طرفی، اذعان دارد که شخصی مانند ابن‌عربی، نه تنها مسیر اعتقادی شیعه را مسدود نکرده، بلکه راه را برای محققان و شیعه‌شناسان باز کرده است و عقاید شیعی را عمق بخشیده است. ناظر منصف و بی‌طرف، این مطلب را بسان یک ادعای صرف نمی‌انگارد؛ زیرا اگر بدون اینکه به او بگویند این کتاب (از کتب ابن عربی مانند فصوص الحکم و فتوحات)، اثر کدام شخصیت است، با غور در مباحث مطرح شده در آن، بدون تأمل بر سیطره داشتن رنگ و بوی اعتقادات شیعی بر محتوا آن اذعان خواهد داشت.
در حقیقت، شیعه در صدد اثبات وصایت امیرالمؤمنینعلیه السلام و امامان بعدی است در حالی که ابن‌عربی نیز همین معنا را (وصایت باطنی انسان کامل از رسول اللهصلی الله علیه و آله) با سخنان خود تبیین می‌کند این یعنی اینکه ما هر دو (آموزه‌های شیعه و آموزه‌های ابن‌عربی)، درصدد هل دادن و به حرکت در آوردن یک ماشین می‌باشیم.
این نگاه‌، یک نگاه تاریخی است و اصلا کاری به شخص ابن‌عربی که آیا شیعه است یا سنی نداریم. به اذعان طرفدار و مخالف، از جمله کارهایی که ابن‌عربی صورت داد، ایجاد تقارب بین عرفان و شیعه است. پس بنا برفرض، اگر ابن‌عربی سنی باشد، عملا یک تقاربی بین عرفان و شیعه برقرار کرد. می‌توان گفت بعد از آموزه‌های ابن‌عربی و ورود آن به شیعه، شیعه توانست در عقاید اوج بگیرد. که البته سیدحیدر یکی از عاملان ادغام اندیشه ابن‌عربی در شیعه است. بنابر فرض، اگر ابن‌عربی، سنی محض بوده باشد، چون مطالب و سخنان وی به درد معارف ما می‌خورد، عقل سلیم اقتضا دارد که از این مطالب نگذریم و از آن استفاده کنیم بر همین اساس است که عالمان شیعی به آثار وی، اعتنای ویژه داشته‌اند.
لازم به ذکر است پاسخی که بدان اشاره شد به صورت کلی است. جا دارد در تک‌تک آموزه‌های ابن‌عربی که موجب تقارب با شیعه شده، وارد شویم که به دلیل جلوگیری از اطاله کلام، ذکر نشد.


[/HR][1]. ابن‌ حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج5، ص 311.

[2]. تاریخ ابن‌خلدون، ج1، ص 402.


حافظ;728541 نوشت:

با سلام؛
در مورد سؤال اولتان، مراجعه کنید به کتاب «محیی‌الدین ابن عربی چهره برجسته عرفان اسلامی»، نوشته محسن جهانگیری، انتشارات دانشگاه تهران و کتاب «الکتاب التذکاری»‌ نوشته گروهی از نویسندگان، تصحیح و تحقیق ابراهیم بیومی مدکور، انتشارات قاهره، دارالکاتب العربی.

سلام. متأسفانه من به این دو منبع دسترسی ندارم. اگر ممکنه توضیح خلاصه ای ارائه بفرمایید.

tazkie;730173 نوشت:
سلام. متأسفانه من به این دو منبع دسترسی ندارم. اگر ممکنه توضیح خلاصه ای ارائه بفرمایید.

سلام
کتاب محی الدین در ایینه فصوص عالیه تو اینترنت هم هست
در مورد شخص ابن عربی سایت به همین نام وجود داره خودتون برید بخونید و تصمیم بگیرید
برای مطالعه بیشتر نشریه سمات که نسخه اینترنتی داره خیلی خوب هست و حرفه ای
هم چنین برهان نیوز
در پایان این شمایید که باید فکر کنید نه دیگران

در ضمن توضیحات کارشناسان اصلا قانع کننده نبوده و ناقضان محکمی داره متاسفانه یا خوشبختانه

tazkie;730173 نوشت:
سلام. متأسفانه من به این دو منبع دسترسی ندارم. اگر ممکنه توضیح خلاصه ای ارائه بفرمایید.

از مجموعه‌ی اطلاعاتی که از کتاب «محیی‌الدین‌بن عربی چهره برجسته عرفان اسلامی» به دست می‌آید، می‌توان بر این باور بود که ابن‌عربی با اسلاف و عالمان علوم معقول مانند فلسفه و منطق و و غیر معقول مانند فقه و علوم حدیث ارتباط ویژه‌ای[1] داشته است (مانند ابن‌حزم قرطبیِ ایرانی‌تبار که یکی از آثار وی در زمینه منطق، کتاب التقريب لحدود المنطق‏ و کتاب طوق الحمامة است. نمونه‌ی دیگر، ابن‌ماجه –استاد ابن‌رشد- است که حافظ قرآن و ادیب زمان و در طب و ریاضیات و موسیقی مقامی بلند داشته است گفته شده که وی به سیاست نیز پرداخته است وی در اثر اشتغال به فلسفه به کفر و الحاد متهم شد. نمونه دیگر، ابن‌السید بطلمیوسی است او در جمیع علوم رایج عصرش از قبیل نحو، عروض، فقه، هیئت، فلسفه و منطق فائق بود اما به «عالم نحوی» بودن شهرت داشته است لذا اشتهارش به علم نحو، جنبه فلسفی‌اش را تحت‌الشعاع قرار داد گفتنی‌است ابن عربی به آراء و افکار وی توجه داشته و در مواضعی از کتاب فتوحات مکیه به نقل آراء و عقایدش پرداخته است.[2] نمونه دیگر، ابن‌طفیل است که در علومی از قبیل طب، ادب، شعر، ریاضی، هیئت و فلسفه به تحصیل و مطالعه پرداخته است. وی به جمع میان حکمت و شریعت حرص می‌ورزیده است و از دوستان فیلسوف زمانش ابن‌رشد بوده است).[3] البته این ارتباط به معنای تبعیت کامل ابن‌عربی از آنان نیست. علاوه بر این، ابن عربی‌، به تدریس برخی آثار گذشته‌ی خود که در زمینه‌ها کلامی و عقایدی بوده، پرداخته است. لازم به ذکر است حکمت و فلسفه در اندلس در عصر ابن‌عربی از شکوفایی و رواج چشمگیری برخوردار بود. همچنین، در تصوف و عرفان نیز ابن‌عربی با مدرسه ابن‌مسره‌ روابطی داشته است.[4] حافظ ابوبکر محمد بن خلف لخمی از معلمان وی در اشبیلیه بوده است. ابن عربی، قرآن کریم را با قرائات سبع برابر روایت کتاب کافی، نوشته‌ی محمد بن شریح رعینی پیش وی خوانده است.[5] جابربن ایوب حضرمی از ابوالحسن شریح بن محمد بن شریح رعینی مقری روایت می‌کرده و به ابن‌عربی اجازه عامه داده است.[6] حافظ و مورخ بزرگ، ابن‌عساکر، نیز به وی اجازه عامه داده است. برخی از عالمان فقه و حدیث که ابن‌عربی از آنان به عنوان اساتید و مشایخ خود نام برده عبارت‌اند از:
«ابو عبد اللّه بن العزى الفاخرى، ابو سعيد عبد اللّه بن عمر بن احمد بن منصور الصفا، ابو القاسم خلف بن بشكوال‏، قاسم بن على بن حسن بن هبة اللّه بن عبد اللّه بن حسين شافعى، يوسف بن حسن بن ابو النّقاب بن حسين و برادرش ابو القاسم ذاكر بن كامل بن غالب، محمد بن يوسف بن على غزنوى خفّاف، ابو حفص عمر بن عبد المجيد بن عمر بن حسن بن عمر بن احمد قرشى، ابو بكر بن ابى الفتح شيخانى، مبارك بن على بن حسين طبّاخ، عبد الرحمن بن استاد معروف به ابن علوان، عبد الجليل زنجانى، ابو القاسم هبة اللّه بن شدّاد موصلى، احمد بن ابى منصور، محمد بن ابى المعالى صوفى معروف به ابن الثناء، محمد بن ابى بكر طوسى، مهذّب بن على بن هبة اللّه ضرير، ركن الدين‏ احمد بن عبد اللّه بن احمد بن عبد القاهر طوسى خطيب و برادرش شمس الدين ابو عبد اللّه قرمانى، عبد العزيز بن اخضر، ابو عمران عثمان بن ابى يعلى بن ابى عمر ابهرى شافعى از اولاد برّاء بن عازب، سعيد بن محمد بن ابى المعالى، عبد الحميد بن محمد بن على بن ابى المرشد قزوينى، ابو النجيب قزوينى، محمد بن عبد الرحمن بن عبد الكريم فاسى، ابو الحسن على بن عبد اللّه بن حسين رازى، احمد بن منصور جوزى، ابو محمد بن اسحاق بن يوسف بن على، ابو عبد اللّه محمد بن عبد اللّه حجرى، ابو الصّبر ايّوب بن احمد مقرى، ابو بكر محمد بن عبيد سكسكى، عبد الودود بن سمحون قاضى نبك‏، عبد المنعم بن قرشى خزرجى، على بن عبد الواحد بن جامع، ابو بكر بن حسين قاضى مرسيه، ابو جعفر بن يحيى ورعى، ابن هذيل، ابو زيد سهيلى (اين شخص جميع تأليفاتش را از جمله كتاب الرّوض الانف فى شرح السيرة و المعارف و الاعلام را براى وى حديث كرده است)، ابو عبد اللّه بن فخّار مالقى محدث، ابو الحسن بن صائغ انصارى، عبد الجليل مؤلف كتاب المشكل فى الحديث و شعب الايمان، ابو عبد اللّه بن مجاهد، ابو عمران موسى بن عمران ميرتلى، الحاج محمد بن على بن اخت ابى الربيع مقوّمى و على بن نضر».[7]


[/HR][1]. به حسب ارتباط وی با آثارشان؛ زیرا برخی از آنان یک نسل یا دو نسل قبل از ابن‌عربی می‌زیسته‌اند.

[2]. محیی‌الدین ابن عربی چهره برجسته عرفان اسلامی، محسن جهانگیری، ص 166.

[3]. همان، ص 167.

[4]. همان، ص 175 و 180.

[5]. همان، ص 98.

[6]. همان، ص 104.

[7]. همان، ص 105.


در مورد مؤلفات ابن‌عربی، صاحب کتاب محیی‌الدین ابن‌عربی چهره برجسته عرفان اسلامی می‌نویسد: «اين صوفى نامى به راستى از پركارترين و پرمايه‏ترين نويسندگان دار الاسلام است و هيچ يك از نويسندگان جهان اسلام، حتى پركارترين و داناترينشان از قبيل كندى، ابن سينا و غزّالى در كثرت تأليف و تصنيف با وى برابرى نمى‏كنند. در نامه‏اى كه او خود در سال 632 از دمشق به كيكاوس اول نوشته است، از مؤلّفاتش، در حدود 240 مؤلّف‏ نام برده و توضيح داده است كه كوچك‏ترينشان يك جزء و بزرگترينشان افزون بر صد مجلد است‏ و در رساله‏اى كه در پاسخ خواهش برخى از يارانش در زمينه فهرست مؤلّفاتش تأليف كرده به نام 248 مؤلّف اشاره كرده است‏ عبد الوهّاب شعرانى تعداد مؤلفاتش را 400 و اندى‏ و عبد الرحمن جامى متجاوز از 500 جلد دانسته است‏. اسماعيل پاشا بغدادى مؤلّف كتاب هدية العارفين از 475 كتاب و رساله نام برده است‏».[1]
نکته دیگر آن‌که آشنایی ابن‌عربی تنها با آثار عالمان برجسته غرب و اندلس خلاصه نمی‌شود بلکه دانشمندان مشرق را نیز مورد رصد علمی قرار داده است تا آنجا که در زمینه عرفان و تصوف اوضاع دينى مشرق زمین را عموما و آداب و اعمال صوفيان را خصوصا موافق عقيده و سليقه خود نيافته، زهد و عرفانشان را صورى و ظاهرى، بلكه مزوّرانه و رياكارانه ديده و گويى صوفيان و عارفان غرب را بر آنها ترجيح داده است و لذا از شرق نكوهش كرده، زمان را به باد انتقاد گرفته و زبان به شكوه و شكايت گشوده كه اين روزگار، شيطانش مريد و سركش، جبّارش عنيد و ستيزه‏جو، حاكمانش نادان و زورگو، عالمانش علماى سوء و بالاخره صوفيانش، تنها صوفيان صوفند، يعنى كه به لباس و صورت ايشانند، نه به روش و سيرت ايشان كه آلوده‏ گناهند، اسير شهوتند، جوياى شهرتند، فريفته دنيايند، بنده هوايند و دربند شكم، خانقاه‏هايشان باشكوه، فراخ و آباد، ظاهرشان آراسته، پسنديده و فريبا، ولى باطنشان خراب و تيره و تباه است. دنيا در دلهايشان بزرگ است ولى حق در جانهايشان كوچك. هرچه مى‏يابند، چه حلال و چه حرام مى‏خورند و هرچه مى‏خواهند، چه روا و چه ناروا انجام مى‏دهند، نه علم به حرام از حرام بازشان مى‏دارد، و نه زهد از رغبت به دنيا، چنان‏كه خطاب به ابو محمد عبد العزيز بن ابو بكر قرشى مهدوى نزيل تونس، مى‏نويسد: «و امّا اهل زمانك اليوم يا ولىّ، فكما قال الحكيم ابو عبد اللّه محمد بن على التّرمذى- رحمه اللّه- ضعف ظاهر و دعوى عريضة ...»[2]
در پایان به این مطلب اشاره کنم که ابوالمواهب عبدالوهاب بن احمد بن علی انصاری شافعی معروف به شعرانی (شاگرد جلال‌الدین سیوطی) فقیه بزرگ مصر که به مذاهب اربعه فتوا می‌داده و آثار ماندگاری که بالغ بر بیست و چهار اثر است از وی به جا مانده است، در کتاب طبقات الکبری، ابن عربی را محقق مدقق و از اکابر عرفا دانسته و ادعا كرده است كه جميع محققين «اهل اللّه» بر جلالت وى در جميع علوم اجماع كرده‏اند و در كتاب اليواقيت و الجواهر در مقابل مخالفانش جدّا از وى دفاع كرده و او را پايبند دين و مقيّد به كتاب و سنت شناخته و شناسانده است كه درباره‏اش نوشته است: «و كان- رضى اللّه عنه- متقيّدا بالكتاب و السنة و يقول كلّ من رمى ميزان الشّريعة من يده لحظة هلك»[3]
همچنین، برخی از عالمان جهان تشیع که در زمینه تشیع ابن‌عربی اظهار نظر نموده‌اند، عبارت‌اند از: 1- سيد شهيد قاضى نور اللّه شوشترى (956- 1019) كه از فقيهان، متكلمان، مفسران و اديبان والامقام شيعه اماميّه ايران است‏ وی در کتاب مجالس المؤمنین سخن به مدح ابن‌عربی پرداخته و در اثبات تشیعش پافشاری کرده است.[4] 2- شيخ بهائى، اديب و شاعر و عارف، فقيه و رياضى‏دان و مهندس عالى‏مقام‏ که بر تشیع ابن‌عربی باور دارد.[5] 3- ... .


[/HR][1]. محسن جهانگیری، محی‌الدین‌ابن عربی چهره برجسته عرفان اسلامی، ص 107.

[2]. همان، ص 149.

[3]. همان، ص 517.

[4]. همان، ص 519.

[5]. همان.


amirahmad7292;730310 نوشت:
سلام
کتاب محی الدین در ایینه فصوص عالیه تو اینترنت هم هست
در مورد شخص ابن عربی سایت به همین نام وجود داره خودتون برید بخونید و تصمیم بگیرید
برای مطالعه بیشتر نشریه سمات که نسخه اینترنتی داره خیلی خوب هست و حرفه ای
هم چنین برهان نیوز
در پایان این شمایید که باید فکر کنید نه دیگران

با سلام. خود شما هم به این توصیه که می فرمایید عمل کنید: فکر کنید!

آیا تا به حال اندیشیده اید که اگر خدا به چیزی که نیست(عدم محض است) بگوید «باش» برخلاف حکمت است؟

یا اندیشیده اید که نیستی که اصلاً چیزی نیست، چگونه تبدیل به هستی می شود؟

یا اندیشیده اید که اگر صفت وجودی که در مخلوق هست، در خالق نیست، آنگاه چگونه خدا چیزی که خودش ندارد را به غیر خود می دهد؟ و یا اگر خدا صفات مشترک و نامشترک با مخلوق دارد، مرکب از این دو دسته صفات خواهد شد؟

آیت الله علامه سید جعفر مرتضی عاملی محقق ‌و نویسنده برجسته شیعه در سال ۱۳۶۴ق، در جبل عامل لبنان دیده به جهان گشود. در سال ۱۳۸۲ ق. جهت تحصیل علوم دینی به نجف اشرف مهاجرت کرد و پس از شش سال به حوزه علمیه قم منتقل و بیش از دو دهه در این حوزه به تحصیل، تدریس و پژوهش پرداخت. از وی تاکنون بالغ بر بیست عنوان کتاب منتشر شده است که معروف ترین و گسترده ترین آنها کتاب الصحیح من سیره النبی الاعظم(صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشد. آثار علامه سید جعفر مرتضی در دفاع از حریم تشیع و معارف قران و اهل بیت علیهم السلام و نیز پیراستن و تصحیح دیدگاه‌ها نسبت به حوادث و رویدادهای تاریخ اسلام جایگاه بلندی دارند. تتبّع وسیع، ارزیابی دقیق، ریشه‌یابی هوشمندانه از حوادث و سیر آنها، تحریف زدایی و نمایاندن حقایق و واقعیت‌ها، نشان دادن دست‌های جعل و تحریف، و افشای چهره‌های مزوّر و فریبگر، از ویژگی‌های برجسته آثار استاد است.
ایشان کتابی دارند در تحقیق در مورد مذهب ابن عربی به اسم «[=arial narrow]ابن عربی سنی متعصب» که تمام شبهات مطرح شده راجع به شیعه بودن وی که در این تاپیک و در کتب مختلف صوفیه شیعه مطرح شده را در آن کتاب به طور مستدل پاسخ داده است و در آن کتاب ثابت شده است که نه تنها این شخص یک سنی معتدل نبوده بلکه دارای عقاید تسنن افراطی بوده و دشمنی بارز وی با شیعه اثنی عشری در آثار وی آشکار است.
و السلام علی من اتبع الهدی

من موندم این تفکیکی ها چرا هر بار در ی تاپیک با اسم های مختلف میان؟
مثلا چی رو میخوایید ثابت کنید؟
جدید خود لایک هم که شدید خودتون واسه خودتون صلوات میفرستید!!!

جوجه اردک زشت;730667 نوشت:
من موندم این تفکیکی ها چرا هر بار در ی تاپیک با اسم های مختلف میان؟
مثلا چی رو میخوایید ثابت کنید؟
جدید خود لایک هم که شدید خودتون واسه خودتون صلوات میفرستید!!!

من نمی دانم منظورتان از تفکیکی چیست و با چه کسی هستید؟ ما که تابع قرآن و اهل بیت و برهان همسو و هم مسلک با مراجع و فقهای اعلام در طول تاریخ تشیع هستیم و مخالف متوهمینی که با ادعای تعقل و در زیر سایه اوهام معارف به قول خودشان دینی را به مردم می دهند هستیم!
مطالب دیگری هم که ذکر کردید از اتباع صوفی های متوهم بعید نیست لابد اینکه با اسم های مختلف آمدیم هم مثل هم مسلکانتان در مکاشفاتتان به این مطالب رسیده اید!
خوش باشید با این مکاشفات جناب جوجه اردک!!!!!

این نکته را باید در مورد ابن عربی مورد توجه قرار داد که ابن عربی برخی عقایدی دارد که در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی شود!

یعنی نه شیعه به آن اعتقاد دارد و نه سنی به آن اعتقاد دارد و از اباطیل و اختراعات صوفیه است که در روایات متواتر نسبت به انحراف صوفیه از اسلام هشدار داده شده است:

مثل برتری حضرت ابراهیم بر پیامبر اسلام که اجماع شیعه و سنی بر این است که نبی مکرم محمد ص افضل مخلوقات هستند اما ابن عربی در جایی می گوید ابراهیم افضل است بر پیامبر اسلام!
ابن عربی طبق روایتی که می‌گوید: قولوا: اللهم صل علی محمد و علی آل محمد کما صلیت علی ابراهیم و آل ابراهیم، بیان می‌کند: از این حدیث افضلیت ابراهیم (ع) [بر پیامبر اسلام] روشن می‌شود. زیرا که از خداوند می‌خواهیم که بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) درود فرستد همانطور که بر ابراهیم درود می‌فرستد.(فتوحات مکیه ج۸ ص ۱۷۴)

و یا ادعای عصمت عمر بن خطاب که معلوم نیست ابن عربی به زعم برخی از چه کسی تقیه می کرده که ادعای عصمت عمر بن خطاب را دارد،در حالی که برخی از اهل سنت حتی معتقد به عصمت انبیا نیز نیستند چرا باید ابن عربی تقیه کند و ادعا کند عمر معصوم است یعنی از چیزی تقیه کند که اهل سنت هم به آن معتقد نیستند و جالب اینکه عمر را از اقطاب عالم می داند،کذبی که حتی اهل سنت بدان معتقد نیستند!!!!!!!!
{{فتوحات مکیه جلد ۱ صفحه ۲۰۰}}:یکی از اقطاب رکبان عمر بن الخطاب و دیگری احمد بن حنبل است و بدین جهت پیامبر صلی الله علیه و آله راجع به نیروی خدادادی عمر فرمود:ای عمر ملاقات نکرد شیطان تورا در راهی مگر آنکه راه خود را تغییر داده و طریق دیگری را پیش گرفت،سپس میگوید:این سخن پیامبر گواه بر عصمت عمر است زیرا پیامبر معصوم شهادت(بر عصمت او)داده و ما میدانیم که شیطان به جز راه باطل پیش نگرفته به تصدیق پیامبر و او(عمر)کسی است که در راه خدا سرزنش ملامتگران جلوگیرش نخواهد بود و سپس می گوید:حق پایدار است.

و یا ادعای مضحک ابن عربی که فرعون از اولیاء الهی است و اناربکم الاعلی سخن عرفانی اوست و او پاک و مطهر از دنیا رفته و هیج دلیلی بر عذاب او نیست!
فَقَبَضَهُ طاهِراً مُطَهَّراً لَیسَ فیهِ شَیئٌ مِنَ الخُبثِ لِاَنَّهُ قَبَضَهُ عِندَ ایمانِهِ قَبلَ اَن یَکتَسِبَ شَیئاَ مِنَ الاثامِ.
پس خداوند او را قبض کرد طاهر و مطّهر بدون آنکه در وی پلیدی و خُبثی باشد . زیرا که او را هنگام ایمانش قبض کرد قبل از آنکه به گناهان آلوده گردد و چیزی ازآاثام و گناهان کسب کند.

و در فتوحات در مورد آیه ( فَقالَ اَنَا رَبُّکُمُ الاَعلی ) ادّعا نموده که آیه ، قول حق تعالی است که با زبان فرعون، سخن گفته است !یَقولُ اللهُ عَلی لِسانِ فرعون(اَنَارَبُّکُمُ الأَعلی ) [۲] … و هذِهِ صِفَه الحَقِّ ظَهَرَت بِلِسانِ فِرعَونَ فَعَلِمَ ( العالِمُ ) اَنَّهُ ما قالَها نِیابَهً عَنِ الحَقَّ .
و این صفت حق است که بر زبان فرعون ظاهر گشته است و شخص عالم، آگاه است که فرعون این جمله را به نیابت از حق اظهار کرده است !!!

همین شخصی که مدعی ایمان و طهارت و عرفان فرعون است و حتی متوکل عباسی را از اولیا الله می داند در مورد پدر امیر المومنین حضرت ابوطالب علیه السلام که مردی به امام رضا(ع) عرض کرد: من در اسلام ابوطالب دچار تردید شده‌ام، امام رضا(ع) فرمود: بدان اگر معتقد به ایمان ابوطالب نباشی، سرانجامت آتش است.این عربی می گوید ابوطالب مشرک از دنیا رفت!!!!!!!!!!!!!!
او می‌گوید: پیامبر صَلّی الله عَلیه وآله و سلم دستور به غسل عمویش ابوطالب داد، در حالی که او مشرک بود.(فتوحات مکیه ج ۷ ص ۴۷۸-۴۷۷ تحقیق ابراهیم مدکور و عثمان یحیی)
ما نمی‌دانیم این امر چگونه بوده است! و برای چه پیامبر (ص) به غسل دادن یک مشرک امر کرده اند؟!
۶۱٫ او درباره آیه ۵۶ از سوره قصص: انک لاتهدی من احببت و لکن الله من یشاء، می‌گوید:… قطعا برای همت و تلاش، اثر و نتیجه ای است و هیچ کسی در همت کامل تر، برتر وو قوی تر از رسول خدا صَلّی الله عَلیه وآله و سلم نمی‌باشد. این همت والای پیامبر هیچ تأثیری در اسلام عموی او ابوطالب نداشته است. آیه ای که ذکر شد در همین رابطه نازل شده است

ابن عربی در کتاب "فتوحات مکیه" ص 168 نشر دار إحیاء التراث العربی می نویسد:

"عارف حقیقی به اعتقادی غیر از اعتقاد دیگر معتقد نیست و کسی را به خاطر اعتقادی که درباره پروردگار دارد ترک نمی کند به خاطر اینکه به تمام اعتقادات با یک چشم می نگرد... و آیه "قضی ربّک ألّا تعبدوا إلّا إیّاه"(إسراء، 23) یعنی تمام اعتقادات یک سنخند و [حقند]!"

ولی در جای دیگر در همین کتاب چاپ دار صادر جلد دوم ص 8 می نویسد:

"رجبیون گروهی از رجال الله هستند که در هر زمان چهل نفر از آنان وجود دارند، عدد آنان نه کم می شود و نه زیاد. آنان قائم به عظمت الهی هستند. آنان رکن افرادند. آنان ارباب قول ثقیل در آیه شریفه ی ((إنّا سنلقی علیك قولاً ثقیلاً)) می باشند. یکی از آنان را ملاقات کردم، آن کس را که من دیدم باطن شیعیان رافضی را کشف کرده بود، آنان را به صورت خوک می دید. هرگاه به یکی از آنان می گذشت او را به صورت خوک می دید و می گفت: تو شیعه رافضی هستی توبه کن"

او در کتاب دیگرش با نام "محاضرة الأخیار و مسامرة الأبرار" ص296 می نویسد که عرفای رجبی شیعیان را به شکل سگ دیده اند!

حال سؤال اینجاست که چطور از نظر این آقا همه ادیان و مذاهب را باید به یک چشم دید ولی وقتی به شیعه می رسد شیعیان باطنا خوک و سگ هستند و باید توبه کنند؟؟؟ جز وجود عداوت ابن عربی نسبت به شیعه امامیه چیز دیگری را می توان تصور کرد؟؟؟

tazkie;727632 نوشت:
طرفدار عرفان، سخنان مورد نظر به پای تقیه می گذارند، که در نتیجه باید به معنای شیعه بودنِ ابن عربی باشد که تقیه نیز به او نسبت داده می شود.

اولاً: تقیّه خلاف اصل و صِرف ادّعاست. و بلکه باید در ابتدا تشیّع ابن عربى ثابت باشد تا بعد به سراغ توجیهات کلمات وى رفت در مورد استدلال به کلمات متشابه برای اثبات تشیع وی به همان کتاب ابن عربی سنی متعصب رجوع شود که به آنها پاسخ داده شده

ثانیاً: تقیّه را نسبت به ابن عربى مى‏توان داد نسبت به مطالبى که نسبت به امامان علیهم‏ السلام دارد؛ چرا که شاید وى در هنگام اعلام مودّت خود نسبت به ائمه هدى علیهم‏ السلام در جمع شیعیان بوده!

ثالثاً: مگر ابن عربى را مجبور کردند که مطالبى نسبت به خلفا و مدح شیخین بگوید.

رابعاً: تقیّه در فرضى است که فرد مطالبى را که مورد قبول خصم بوده بر زبان جارى کند نه مطالبى که در هیچ کدام از کتب اهل سنّت موجود نیست مانند ۳۰۰ خصلت نیکو در خلیفه اول! و عصمت خلیفه دوم! و چه اینکه اهل سنّت نسبت به پیامبر حتى قائل به عصمت نیستند چه برسد به اصحاب پیامبر!

خامساً: اگر قرار بر تقیّه باشد و على فرض اوصافى که ابن عربى نسبت به خلفا ذکر کرده در کتب ایشان باشد، مى ‏باید به حداقل مدح خلفا بسنده مى‏کرد نه آنچنان تجلیلى نسبت به شیخین داشته باشد که روح شیخین از تعجّب، انگشت به دهان بمانند! البته ممکن است این مطالب هم از همان مطالبی باشد که فقط اهل سِر قادر به درک آن هستند!!!

در یکى از تألیفاتش که کتاب فتوحات مکیّه باشد، در جاهاى مختلف به تناسب حال، به مدح خلفا پرداخته و انزجار خود را نسبت به شیعه در معرض دید خواننده قرار داده که به قول جلال الدین آشتیانى: ابن عربى به‏طور کلّى با شیعه، خصوصاً فرقه امامیه ـ عظّم اللّه‏ شأنهم ـ سرِ سازش ندارد. او گویا آثار ائمه شیعه را ندیده است (مقدمه بر فصوص، ص۴۵، تهران ۱۳۷۵)
حال به مدافعان تقیّه ابن عربى عرض مى‏کنیم، آیا نباید فرد تقیّه کننده به حداقل کلام باطل بسنده کند از باب «الضرورات تقدر بقدرها» در حالى که ابن عربى هر جا وارد مدح خلفا یا طعن بر شیعه شده به حداکثر مدح و طعن پرداخته و از هیچ کلامى فروگذار نکرده؟! لذاست که این حُب ابن عربى است که به حکم حُبُّ الشیء یُعمى ویُصمّ باعث ندیدن حق در پیروان ابن عربی می شود که حتى در تأویل تأویلات ابن عربى و در تأویل سُخریّات وى تأویلاتى از قبیل تقیّه و… را مطرح مى‏کنند! که خود ابن عربى را به شگفتى وا مى‏دارند.

در مطالب بعد توضیحات بیشتری ارائه خواهد شد

ابن عربی کاری نکرده جز اینکه معارف شیعه رو کپی کرده به نام اهل خلاف و بعضی ساده اندیشان هم فکر کردند داره طرف شیعه اس از فرط شباهت
اساتیدی که بزرگواران سایت تو کامنت های قبلی گذاشتن که استاد ابن عربی بودن کدومشون شیعه بودن ؟

چکیده مقاله ای که درج خواهد شد:
نویسنده در این مقاله با اسناد به آثار ابن عربی ثابت نموده که وی نه تنها شیعه نمی باشد بلکه در میان مخالفان شیعه کمتر کسی می توان یافت که مثل ابن عربی به شیعه خصومت ورزد و به آنان توهین و فحاشی کند و ناجوان مردانه انواع و اقسام اتهامات را بی دلیل به آنان نسبت دهد متأسفانه برخی از اشخاصی که خود را عالم عرصه ی عقاید و عرفان می دانند (چون مباحث انحرافی وی را پذیرفته اند) سعی دارند با تحریف عقاید، ابن عربی را شخصی شیعه آنهم دوازده امامی معرفی کنند و این در حالی است که ابن عربی در کتاب فتوحات، تمام شیعه را منحرف و اولیاء شیطان معرفی می کند و می گوید از همه ی آنان منحرف تر شیعیان دوازده امامی هستند.

دیدگاه ابن عربی درباره ی شیعیان


ابن عربی که طرفداران و ممدوحانش وی را پدر عرفان اسلامی می دانند از آنجا که او محبت فراوانی به ابوبکر و عمر دارد و آن دو را خلیفه ی بر حق رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم می داند بیشترین فحّاشی و تهمت را نثار شیعیان ـ که آن دو خلیفه را ... می دانند ـ می کند.

بدون شک ابن عربی از متصوّفه ی اهل سنّت می باشد، با مراجعه به آثار وی دلائل گوناگونی مشاهده می شود که وی شخصی سنّی و متعصّب و شیعه ستیز بوده است. در این جا ما یکی از دلائل را که بسیار گویا است می آوریم. ابن عربی در کتاب «فصوص الحکم» فصّ داوودیه می گوید:

((و لهذا مات رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و ما نصّ بخلافته عنه إلی أحد و لا عیّنه)) یعنی: رسول خدا رحلت کرد و به خلافت احدی تصریح نکرد و برای خود خلیفه تعیین نفرمود.
این بیان ابن عربی مخالف اجماع قطعی شیعه است. هیچ اختلافی بین گروه ها و طوایف مختلف شیعه بر این مطلب نیست که پیامبر بزرگوار اسلامصلی الله علیه و آله و سلم در سال دهم هجری قمری در واقعه ی غدیر خم در حضور نزدیک یکصد هزار نفر، از طرف خداوند متعال امیرمؤمنان علیعلیه السلام را به عنوان امام و خلیفه معیّن نمود. این واقعه را بسیاری از محدّثان و مورّخان اهل سنت نیز ثبت کرده اند.

شاید برخی از طرفداران ابن عربی برای توجیه این سخن بگویند: وی چون در شرایط دشواری قرار داشته تقیه کرده است.

جواب: به هیچ عنوان نمی توان چنین سخنی را پذیرفت، زیرا ابن عربی در مقدمه ی کتاب فصوص الحکم ادّعا دارد که این کتاب را در عالم کشف و شهود از رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم أخذ نموده و او فقط مترجم آن می باشد! بنابراین منتسب کردن کتاب فصوصش به عالم شهود برای این است که کسی نپندارد سخنانش از روی تقیه است.

جناب حسن زاده آملی که از طرفداران و شارحان آثار ابن عربی است، هر چند در مقدمه کتاب «ممد الهمم در شرح فصوص الحکم» ادّعای ابن عربی را درباره ی کتاب فصوص الحکم درست می داند،1 اما در این فراز از سخن ابن عربی ـ بعد از توجیهی که برای این ادعای ابن عربی می کند2 ـ به وی انتقاد می کند و می نویسد:
«شیخ صاحب عصمت نبود و در اول کتاب تصریح کرد که گفت من رسول و نبی نیستم ولی وارثم و حارس آخرتم و چون صاحب عصمت و رسول و نبی نیست، کشف او که أخذ از حق تعالی است و به حسب معتقد و سوابق انس و الفت اشتباهی روی آورد».3

به هر حال ابن عربی سنّی متعصّبی است که نهایت ستیز را با شیعیان و پیروان اهل بیت دارد. مرحوم استاد شهید مطهری ابن عربی را از علمای اندلس نام می برد و بیان می دارد که علمای اندلس در آن زمان ناصبی بودند و سپس ابن عربی را سنّی متعصّب معرفی می کند.
4
مرحوم سید جلال الدین آشتیانی که از شارحان و مدافعان عرفان ابن عربی است، وی را دشمن سرسخت شیعه ـ به ویژه شیعیان دوازده امامی نام می برد.
5
ابن عربی در سخنانش انواع و اقسام تهمت ها را به شیعیان می زند و می گوید که تمام طوایف شیعه منحرف اند و ادّعا دارد از همه ی آنان منحرفتر، شیعیان دوازده امامی اند. او اعتقاد شیعیان به فضائل اهل بیت عصمت و طهارتعلیه السلام را از وساوس شیطانی می داند و در خواطر شیطانی کتاب فتوحات مکّیه می نویسد:
[h=1] ((ألفت الیهم أصلاً صحیحاً لا یشكون فیه ثمّ طرأت علیهم التلبیسات من عدم الفهم حتّی ضلّوا فینسب ذلك إلی الشیطان بحكم الأصل و لوعلموا إنّ الشیطان فی تلك المسائل تلمیذله یتعلم منه و اكثر ما ظهر ذلك فی الشیعة و لاسیما فی الإمامیة منهم فدخلت علیهم شیاطین الجنّ أوّلاً بحبّ أهل البیت و استفراغ الحّب فیهم و رأوا أن ذلك من أسنی القربات إلی الله و كذلك هو لو وقفوا و لا یزیدون علیه إلا أنّهم تعدوا من حبّ أهل البیت إلی طریقین منهم من تعدی إلی بغض الصاحبه و سبّهم حیث لم یقدموهم و تخیلو أن أهل البیت أولی بهذه المناصب الدنیویة فكان منهم قد عرف و استفاض و طائفه زادت إلی سب الصحابة القدح فی رسول الله صلی الله علیه و سلم و فی جبریل علیه السلام و فی الله جل جلاله حیث لم ینصوا علی رتبتهم و تقدیمهم فی الخلافة للناس حتی أنشد بعضهم ما كان من بعث الأمین أمینا و هذا كلّه واقع من أصل صحیح و هو حب اهل البیت انتج فی نظرهم فاسدا فضلوا و أضلوا))6[/h]
ترجمه: شیطان آنان (شیعیان) را با اصل صحیحی که در آن هیچ شکّی راه ندارد مأنوس می کند، سپس بر آنان از کج فهمی شبهاتی را القاء می کند تا گمراه شوند. این گمراهی [فقط] بواسطه ی آن اصل به شیعیان نسبت داده می شود، وگرنه شیطان در این مسائل شاگرد آن شخص گمراه است. بیشترین مصداق بر این امر، در شیعه، خصوصاً شیعه دوازده امامی ظاهر می شود. شیطان جن نخست محبت اهل بیت و پایداری در آن را به آنان عرضه می کند و آنان (شیعیان) معتقدند که این محبت بالاترین وسیله ی تقرب به خداست و چنین است اگر در همین حد باقی بمانند. اما آنان به دوگونه از محبت اهل بیت فراتر می روند: [یک] برخی از آنان به دشمنی و دشنام صحابه می پردازند چون آنان اهل بیت را مقدم نداشتند و گمان می کنند که اهل بیت برای خلافت و این مناسب دنیایی سزاوارتر بوده اند. [دو] و برخی نیز از سبّ صحابه بالاتر رفته به پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و جبرائیل و خدا بد می گویند و انتقاد می کنند که چرا برای مردم به برتری مقام اهل بیت و تقدم آنان در خلافت تصریح نکرده اند، تا آن جا که برخی از آنان چنین سروده است: «آن کس که جبرائیل امین را فرستاده (یعنی خدا) خود امین نبوده است» همه ی اینها از یک اصل صحیح که محبت اهل بیت است نشأت گرفته است، اما در نظر آنان این نتیجه فاسد را داده و گمراه شده و گمراه کرده اند.

آری! ابن عربی آن قدر به ابوبکر و عمر ارادت دارد که حتی از بهتان های بزرگ به شیعه ی امامیه باکی ندارد و شیعیان را بدون استناد به قدح خدا و رسول خدا متهم می کند.

مرحوم سید جلال الدین آشتیانی به وی به خاطر چنین اتهاماتی که به شیعه دوازده امامی می زند به شدت انتقاد می کند و ابن عربی را شخصی ساده لوح و شیعه ستیز معرفی می کند. ایشان می نویسد:

«شیخ اعظم به طور کلّی با شیعه، خصوصاً فرقه امامیه، ـ عظّم الله شأنهم ـ سر سازش ندارد. او گویا مطلقاً آثار شیعه را ندیده است... شیخ اعظم بر خلاف شاگرد کبیر خود، شیخ کبیر صدرالدین قونوی، اقوالی را مستند به شیعه، و به قول او خصوصاً الامامیه من الشیعه دانسته که کذب محض است و شیخ آنها را واقعی پنداشته، در حالی که او خود بدون تحقیق در سند احادیث و روایاتی را که وضاعین با کمال وقاحت از قول حضرت ختمی مقام جعل کرده اند نازل در شأن خلفا، خصوصاً خلیفه ی دوم دانسته، و آن مجهولات را چندان با آب و تاب نقل و با ابتهاج شرح و تفسیر می کند که شخص ساده لوح را تحت تأثیر قرار می دهد... .
در همان کتاب (فتوحات) بعد از ذکر اقسام «خواطر» و تقسیم شیاطین و بیان «مداخل شیطان فی النفوس عالم» و «الغلوّ فی الحبّ آل البیت» پرداخته است به ذکر مطاعن شیعه، خصوصاً امامیه من الشیعه، و گفته است:
و اکثر ما ظهر ذلک فی الشیعه و لا سیما الامامیه منهم، قد خلت علیهم شیاطین الجن...

از هیچ دیوانه ای چنین کلامی شنیده نشده است. یکی از احتمالات آن است که دشمنان امیرمؤمنانعلیه السلام، یعنی ملحدان از نواصب، که سالیان متوالی به فرمان معاویة بن ابی سفیان در جمیع شهرها و قصباتی که در تصرف فرزندان هند جگر خوار علی آبائه و أبنائه و أذنابه لعنة اللاعنین بود دشنام می دادند، آنچه که شیخ اعظم بدون تحقیق از امور مسلم دانسته است جعل کرده اند. در زمان شیخ ـ اعلی الله قدره ـ بسیاری از افاضل شیعه در سوریه و خصوصاً در حلب موطن داشتند و شایسته بود شیخ بزرگوار به آنها مراجعه می کرد. نسبت دادن کلامی به آن سستی به شیعه به نحو اطلاق حاکی از ساده لوحی و زود باوری است. احدی از ارباب علم و معرفت چنین مطلب سستی را مورد توجه قرار نداده اند. شیخ اعظم در مقام نقل حدیث، جمله: «فی الحدیث الصحیح المنقول عن ابی هریره عن النبی» را ورد زبان خود قرار داده است. در حالیکه ابوهریره چندان شهرت در نقل حدیث ضعیف دارد که علمای مصر او را بازرگان حدیث نام داده اند»7.

ابن عربی ارادت فراوانی به شیخین دارد. او با استناد به حدیثی جعلی ابوبکر را خلیفه بلافصل رسول خداصلی الله علیه و آله و سلم می داند.8 و او را همتای پیامبر بزرگوار اسلام معرفی می کند.9 او ابوبکر را صاحب بالاترین مقام در بین رجال الله می داند.10 در بینش وی ابوبکر داناترین مردم به اسرار و شأن نزول قرآن است.11 وی در میان امت محمدصلی الله علیه و آله و سلم افضل ترین شخص را ابوبکر می داند.12 وی در شأن و منقبت عمر بن خطاب هم سخنان فراوانی دارد. ابن عربی معتقد است که ملائکه با عمر سخن می گویند و به اصطلاح وی، او محدّث است.13 وی عمر را معصوم می داند14 و دهها مورد دیگر.

ابن عربی آنچنان به شیخین عشق می ورزد که می کوشد بوسیله ی فحّاشی و ناسزا گویی، حقده و کینه خود را نسبت به آنان که به شیخین ارادت نمی ورزند ابراز کند. او کلمه خنزیر را که حاوی خباثت ظاهری و باطنی است به این منظور انتخاب کرده و برای اینکه بهتر در نفوس مؤثر افتد حیله ای اندیشیده و آن را به عنوان یک مکاشفه از رجال الله معرفی می کند و در فتوحات می گوید:
((منهم رجال الله» الرجبیون و هم اربعون نفساً فی كلّ زمان لا یزیدون و لا ینقصون و هم رجال حالهم قیام بعظمة الله و هم ركن الأفراد و هم أرباب القول الثقیل من قوله تعالی إنّا سنلقی علیك قولا ثقیلاً لقیت واحداً منهم... وكان هذا الّذی رأینه ... كشف الروافض من اهل الشیعه ... فكان یراهم خنازیر... فاذا مرّ علیه یراه فی صورة خنزیر فیستدعیه و یقول له تب إلی الله فانك شیعی رافضی...))15

ترجمه: رجبیون گروهی از رجال الله هستند که در هر زمان چهل نفر از آنان وجود دارند، عدد آنان نه کم می شود و نه زیاد. آنان قائم به عظمت الهی هستند. آنان رکن افرادند. آنان ارباب قول ثقیل در آیه شریفه ی ((إنّا سنلقی علیك قولاً ثقیلاً)) می باشند. یکی از آنان را ملاقات کردم، آن کس را که من دیدم باطن شیعیان رافضی را کشف کرده بود، آنان را به صورت خوک می دید. هرگاه به یکی از آنان می گذشت او را به صورت خوک می دید و می گفت: تو شیعه را فضی هستی توبه کن.
سید جلال الدین آشتیانی به خاطر همین توهین ابن عربی، به شدت وی را مورد ملامت قرار داده و می نویسد:
«شیخ اعظم با آنکه به اهل بیت عصمت و طهارت عشق می ورزد، خصم ألدّ شیعه امامیه است... آنچه در این قسمت از فتوحات آورده بسیار سست و خالی از صحّت است. در دو قضیه منقول از «رجبیون» آثار جعل آشکار است مع هذا شیخ محقق از ناحیه ی عشق بر شیخین باور کرده است».

دکتر محسن جهانگیری که از محققان عرصه عرفان ابن عربی است، به وی انتقاد می کند و می نویسد:

«این ایراد هم که گفته شده رجبیون در کشفشان روافض (شیعیان) را به صورت خنازیر می بینند وارد است که متأسفانه در فتوحات مکیه این سخن نوشته شده است، گرچه این سخن از این نقطه نظر که وی یک مسلمان سنی در نتیجه مخالف شیعیان است، که به گفته ی خودش درباره ی ابوبکر و عمر عقیده سوء دارند و در حق علیعلیه السلام غلو می کنند طبیعی است، اما از نقطه نظر دیگر یعنی اینکه او خود را یک صوفی صافی می داند، بسیار بعید و مستعبد می نماید که عارف راستین را، آن هم عارف وحدت وجودی که احیاناً به وحدت ادیان نیز تفوّه می کند، با نوع عقیده و مذهب مردم چه کار؟ او چگونه روا می دارد که گروهی را به واسطه داشتن عقیده و مذهب خاصی تا آن حد تحقیر و توهین نماید که سیرت و سریرتشان را تا مرتبه خنازیر پایین بیاورد و یا دست کم از کسانیکه این گونه سخنان کوته بینانه را بر زبان رانده اند به بزرگی یاد کند و دعوایشان را با آب و تاب نقل نماید و خودشان را از اولیاء الله پندارد».17

هیچ محقّقی مانند حضرت امام خمینی (ره) جوابی دندان شکن به ابن عربی نداده است، وی در کتاب تعلیقات بر شرح فصوص الحکم به یاوه های ابن عربی این گونه پاسخ می دهد:
((بل قد یشاهد السالك المرتاض نفسه و عینه الثابتة فی مرآة المشاهده لصفاء عین المشاهده، كرؤیة بعض المرتاضین من العامة الرفضه بصورة الخنزیر بخیاله، و هذا لیس مشاهدة الرفضه كذا، بل لصفاء مرآة الرافضی رأی المرتاض نفسه التی هی علی صورة الخنزیر فیها فتوهم أنه رأی الرافضی، و ما رأی إلّا نفسه))18

ترجمه: بعضی از نفوس از آنجا که صفحه وجودشان در اثر صفای باطنی همچون آئینه مصقّل می باشد، ممکن است سالک مرتاض عین ثابت نفوس خویش را در آئینه وجود او مشاهده نماید، نظیر مشاهده شیعیان به صورت خنزیر توسط بعضی مرتاضین اهل سنت که گمان کرده اند آن صورت واقعی شیعیان بود. بلکه بواسطه صفای آینه شیعیان، مرتاض صورت خود را که به شکل خوک بوده در آینه ی او مشاهده نموده و گمان کرده است که آن صورت را فضی (شیعه) بوده، حال آنکه فقط صورت خود را دیده است.

از جمله دلائلی که به خوبی بیان گر این است که ابن عربی دشمن شیعه بوده این است که وی از برخی حکام ظالم شیعه ستیز و شیعه کش تعریف کرده و آنان را از جمله اولیای خدا نام برده و از میان آنان می توان متوکل عباسی را نام برد.
طبق شهادت تاریخ متوکل عباسی از جنایت کارترین و شیعه کش ترین خلفای عباسی است. او قبر امام حسینعلیه السلام را ویران کرد و زائران قبر سیدالشهداءعلیه السلام را یا می کشت یا زندانی می کرد. امام علیعلیه السلام درباره ی متوکل عباسی فرمودند: «و عاشرهم اکفرهم»19 متوکل از همه ی ملوک بنی عباس کافرتر است.
با این حال متوکل عباسی در دیدگاه ابن عربی خلیفه ی رسول خدا از جمله اولیاء و اقطاب زمانه است که علاوه بر داشتن خلافت ظاهری دارای مقام خلافت باطنی نیز می باشد!20

مرحوم استاد علامه ی طباطبائی در این باره می فرماید: «چطور می شود محی الدین را اهل طریقت (یعنی از عرفا و اولیاء الله) دانست با وجودی که متوکل را از اولیای خدا می داند؟!»21

از جمله دلائل دیگری که ثابت می کند ابن عربی از مخالفان بلکه دشمنان سر سخت شیعیان است تفسیر وی از آیه ی «اولوا الامر است».
خداوند متعال می فرماید:
((یا ایها الذین امنوا أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منكم))22
در این آیه ی شریفه اطاعت از صاحبان امر بدون هیچ قید و شرط در کنار خدا و رسول قرار گرفته و واجب شمرده شده است. جماعت شیعه اتفاق نظر دارند که منظور از «اولوالامر» امامان معصوم می باشند، اما اهل سنت نظرهای مختلفی را بیان می دارند. یکی از این نظرات که افراد بسیار نادری از علمای اهل سنت قائل به آن شده اند این است که اولوالامر هر حاکمی است که بر جامعه ی اسلامی تسلط یابد هر چند ظالم و آدم کش باشد! شک نیست که این تفسیر به هیچ وجه با مفهوم آیه و روح تعالیم اسلام سازگار نیست و ممکن نیست که پیروی از هر حکومتی بدون قید و شرط در ردیف اطاعت خدا و پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم باشد و به همین دلیل بسیاری از مفسران بزرگ اهل سنت آن را رد کرده اند.

ابن عربی متجاوز از شانزده مورد از کتاب فتوحات و فصوص، اولوالامر را به معنای حاکم دانسته هر چند جائر و ستمگر باشد و اطاعت او را اطاعت خدا و رسول خدا می داند.

وی می گوید: ((و اولی الأمر منكم أی اذا ولی علیكم خلیفة عن رسولی أو ولیتموه من عندكم كما شرع لكم فاسمعوا له و أطیعوا و لو كان عبدا حبشیا مجدع الاطراف فان فی طاعتكم إیاه طاعة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم)).23

ترجمه: و اولی الامر منکم یعنی هرگاه خلیفه ای از پیامبر من به شما حکومت کرد، یا خودتان کسی را بر خود حاکم گردانید به همان گونه که خدا برای شما تشریح کرده سخن وی را گوش کنید و از او اطاعت کنید هر چند برده حبشی گوش بریده ای باشد، زیرا اطاعت تو از او، اطاعت از رسول خداست.

و در جای دیگری می گوید:
((كانت طاعة السلطان واجبة فإن امر السلطان بمنزلة أمر الله المشروع من أطاعه نجا و من عصاه ملك)).24
ترجمه: طاعت سلطان واجب است زیرا امر سلطان بمنزله امر خدا در شرع است، هرکس فرمانش را ببرد نجات می یابد و هر کس نافرمانیش کند هلاک می شود.

ابن عربی بر خلاف بسیاری از علمای اهل سنت که می گویند: فسق موجب عزل حاکم می شود می گوید:

((و یقول الفقهاء إن الحاكم اذا فسق أو جار فقد انعزل شرعا ولكن عندنا انعزل شرعا فیما فسق فیه خاصة لأنّه ما حكم بما شرع له أن یحكم به فقد أثبتهم رسول الله صلی الله علیه و سلم و لاة مع جورهم فقال علیه السلام فینا و فیهم فان عدلوا فلكم و لهم و إن جارو فلكم و علیهم و نهی أن نخرج یدا من طاعة و ما خُصّ بذلك و الیامن و ال))25
ترجمه: فقها می گویند: اگر حاکم مرتکب فسقی شد و یا ظلم کرد شرعاً از حکومتش عزل می شود، ولی ما می گوئیم: تنها در مورد فسقش عزل می شود زیرا به آنچه برای او جایز بوده که حکم کند حکم نکرده است، پس حتماً رسول خدا ولایت را بر آنان ثابت گردانیده هر چند ستم کنند. [پس به افترایی که از سوی ستمگران و هواداران آنان به پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم بسته شده استشهاد می کند و می گوید:] رسول خدا گفت درباره ی ما و آنان (حاکمان) اگر عدالت پیشه کنند به سود ما و خودشان است و اگر ستمگری کنند به سود ما و به زیان خودشان می باشد و نهی فرموده از اینکه از اطاعتشان خارج شویم، و این حکم به حاکمی اختصاص داده نشده و شامل همه حاکمان می گردد.

ابن عربی برای این که راه ستمگران را هموار کند و زبان اعتراض را بر حکام جور ببندد می گوید: ((إن تكلمنا فی ولاتنا و ملوكنا بما هم علیه من الجور سقط ما هو لنافی جورهم و أسأنا الأدب مع الله حیث رجحنا نظرنا علی فعله فی ذلك لأن لنا الذی هو فی جورهم هو نصیب أخروی بلاشك فقد حرمناه نفوسنا و من حرم نفسه أجر الآخرة فهو من الخاسرین...))26
ترجمه: پس اگر در مورد ظلم و ستم سلاطین و حکام جور خود سخن بگوئیم ثوابی که از ستم آن ها به ما می رسد از دست داده ایم و نسبت به خدا بی ادبی کرده ایم، زیرا نظر خود را بر نظر خدا که ستمگر را بر ما مسلّط کرده است مقدّم داشته ایم چون بهره ما از ستم آنان بدون شک اجر اخروی است که خود را از آن محروم کرده ایم و هر کس خود را از پاداش اخروی محروم کند از زیان کاران است.

محی الدین عربی با تأکید بر اینکه اولی الأمر در آیه شریفه خلفا و حکام هستند اگر چه ظالم و ستمگر باشند، حکم جواز مقاتله و قتل مخالفان این خلفاء را صادر می کند. او دشمنان خلفاء را همچون دشمنان خدا معرفی می کند و می گوید:
((و اولی الأمر منكم و هم الخلفا و... ثم إن الله جعل له أعداء ینازعونه فی ألوهیته كفرعون و أمثاله كذلك جعل الله للخلفاء منازعین فی رتبتهم و جعل له أن یقاتلهم و یقتلهم إذا ظفر بمن ظفر منهم كما یفعل سبحانه مع المشركین)).27
ترجمه: اولی الأمر خلفایند ...و همان گونه که خدا برای خود دشمنانی قرار داده که در الوهیتش با او در ستیزند برای خلفاهم کسانی را قرار داده که با مقام آنان می ستیزند و خدا برای خلیفه مقرر فرموده است که با آنان بجنگد و بر هر یک از آنان پیروز شد او را بکشد، همان گونه که خدا با مشرکان می کند.


به این ترتیب ابن عربی آیه ی اولی الامر که یکی از مهمترین ادله امامت حضرت علیعلیه السلام و ائمه معصومینعلیه السلام است را به گونه ای تفسیر می کند که بتواند آن را وسیله توجیه جنایات یزید و سایر خلفای بنی امیه و بنی عباس در قتل و ظلم به خاندان پیامبرصلی الله علیه و آله و سلم و شیعیان ایشان قرار دهد.
اکنون سؤال ما این است: کسی که تهمت های گوناگون به پیروان اهل بیت می زند و بیشترین ستیز را با ایشان دارد چگونه می توان وی را در رأس عرفان اسلامی قرار داد؟

انحرافات فراوانی در عرفان ابن عربی وجود دارد که بیانگر آن است که وی به طور کلّی از راه اسلام و خاندان طهارتعلیه السلام دور بوده، اما مایه ی تأسف است که برخی از اشخاصی که خود را جزو علمای تشیع می دانند و در جامعه با عناوینی چون علامه، استاد عرفان، متفکر، محقق و ... مشهورند افتخار می کنند که پیرو عرفان ابن عربی هستند و بسیاری از سخنان وی که ظهور در کفرو عقاید فاسد دارد را توجیه می کنند و به گونه ای رنگ قرآنی می دهند. و تأسف بارتر از آنکه برای فریب مردم با آن همه ادلّه گویا بر شیعه ستیز بودن ابن عربی با تمام توان تلاش دارند که او را عارفی شیعه معرفی کنند!!







پی نوشت ها:
1- ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، ص409
2- استاد حسن زاده آملی در توضیح این کلام می گوید: شک نیست که رسول الله در حین ارتحال تعیین خلیفه نفرمود، زیرا چون قلم و کاغذ خواست، عمر گفت کتاب خدا ما را کافی است ((وانّ الرجل لیهجر))

3- همان، ص410
4- امامت و رهبری، ص 162و163
5- مقدمه بر شرح فصوص الحکم، ص44
6- فتوحات مکیه1 /281و282 باب الخمس و الخمسرن فی المعرفة الخواطر الشیطانیه
7- مقدمه به شرح فصوص الحکم قیصری، ص45و46
8- فتوحات مکیّه 4/604
9- فتوحات مکیه1/110

10- فتوحات مکیه1/212
11- فتوحات مکیه1/ 181
12- فتوحات مکیه3/16
13- فتوحیات مکیه1/200
14- فتوحات مکیه1/200
15- فتوحات مکیه، ج2 ص8
16-مقدمه بر شرح فصوص الحکم قیصری، ص44
17- محی الدین ابن عربی. چهره برجسته عرفان اسلامی، ص561و562
18- تعلیقات علی شرح فصوص الحکم و مصباح الأنس ص221
19- مجله ی نورالصادق/17
20- فتوحات مکیه ج2 ص6
21- روح مجرد، ص436
22- نساء: 59
23- فتوحات مکیه 1 /264
24- همان، ج1 ص446
25- فتوحات مکیه 1 /296

26- فتوحات مکیه 1 /751
27- فتوحات مکیه 3/475 و 2/285

[="Tahoma"]

tazkie;730583 نوشت:
آیا تا به حال اندیشیده اید که اگر خدا به چیزی که نیست(عدم محض است) بگوید «باش» برخلاف حکمت است؟

یا اندیشیده اید که نیستی که اصلاً چیزی نیست، چگونه تبدیل به هستی می شود؟

سلام
تا آنجایی که بنده می دانم :
خدا عالم را بوجود نیاورد بلکه خلق کرد. پس عالم نیستی نبود که به هستی در آید. ما در علم خدا بودیم و او از روی حُب ما را عیان کرد. شاعری را در نظر بگیرید که شعری در حافظه او هست و او این شعر را بر کاغذ درج می کند پس این شعر در علم او بود و او آن را عیان کرد. و همینطور خیاطی را در نظر بگیرید که پارچه را تبدیل به کت، شلوار و دامن می کند پس خیاط کت، شلوار و دامن را خلق کرد.

[h=1]عباراتی در تقریر مذهب ابن عربی
[/h]
۱٫ فَاَرْفَعُ الْاَوْلیاءِ اَبوبَکْرٍ. والاترین اولیاء، ابوبکر است.

۲٫ قالَ صلى الله علیه وسلم فی عُمَرَ بْنِ الْخَطّابِ یَذْکُرُ ما أَعْطاهُ اللهُ مِنَ الْقُوَّهِ: یا عُمَرُ! ما لَقیَکَ الشَّیْطانُ فی فَجٍّ إِلّا سَلَکَ فَجًّا غَیْرَ فَجِّکَ! فَدَلَّ عَلَى عِصْمَتِهِ بِشَهادَهِ الْمَعْصومِ وَ قَدْ عَلِمْنا إِنَّ الشَّیْطانَ ما یَسْلُکُ قَطُّ بِنا إِلّا إِلَى الْباطِلِ وَ هُوَ غَیْرُ فَجِّ عُمَرَ بْنِ الْخَطّابِ فَما کانَ عُمَرُ یَسْلُکُ إِلّا فِجاجَ الْحَقِّ بِالنَّصِّ فَکانَ مِمَّنْ لاتَأْخُذُهُ فی اللهِ لَوْمَهُ لائِمٍ فی جَمیعِ مَسالِکِهِ وَ لِلْحَقِّ صَوْلَهٌ وَ لَمّا کانَ الْحَقُّ صَعْبَ الْمَرامِ قَویًّا حَمْلُهُ عَلَى النُّفوسِ لاتَحْمِلُهُ وَ لاتَقْبَلُهُ بَلْ تَمُجُّهُ وَ تَرُدُّهُ لِهَذا قالَ صلى الله علیه و سلم: ما تَرَکَ الْحَقُّ لِعُمَرَ مِنْ صَدیقٍ وَ صَدَقَ صلى الله علیه و سلم یَعْنی فی الظّاهِرِ وَ الْباطِنِ… فَما تَرَکَ الْحَقُّ لِعُمَرَ فی قَلْبِهِ مِنْ صَدیقٍ فَما کانَ لَهُ تَعَلُّقٌ إِلّا بِاللهِ.

رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم درباره ی نیرویی که خدا به عمر بن خطاب داده بود گفت: ای عمر! شیطان تو را در هیچ راهی نمی بیند مگر این که راهی به غیر آن را می پیماید. این سخن دلالت بر معصوم بودن عمر دارد!!! زیرا می دانیم که شیطان ما را جز به راه باطل نمی برد که آن، غیر راه عمر بن خطاب است، پس عمر به تصریح رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم جز به راه های حق نمی رود و در راه حق، هیچ سرزنشی او را تحت تاثیر قرار نمی دهد و حق صولتی دارد. از آن جا که پذیرش حق و زیربار آن رفتن دشوار است، انسان ها تاب آن را نمی آورند و از آن دوری می کنند لذا رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم گفت: حق برای عمر هیچ دوستی- نه در ظاهر و نه در باطن- باقی نگذاشت… حق در قلب عمر هیچ دوستی را به جای نگذاشت و او هیچ وابستگی و علاقه ای به غیر خدا ندارد.

۳٫ یَقولُ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ: ما ابْتَلانِیَ اللهُ بِمُصیبَهٍ إِلّا رَأَیْتُ لِلّهِ عَلَیَّ فیها ثَلاثَ نِعَمٍ. إِحْداها: أَنْ لَمْ تَکُنْ فی دینی. اَلثّانیَهُ: حَیْثُ لَمْ تَکُنْ أَکْبَرَ مِنْها. اَلثّالِثَهُ: ما وَعَدَ اللهُ عَلَیْها مِنَ الثَّوابِ… فَانْظُرْ إِلَى مَعْرِفَهِ عُمَرَ رضی الله عنه کَیْفَ أَوْجَبَ عَلَى نَفْسِهِ مِثْلَ هَذا وَ انْظُرْ إِلَى ما فیها مِنَ الْأَدَبِ حَیْثُ عَدَلَ عَنِ النَّظَرِ فیها مِنْ کَوْنِها مُصیبَهً إِلَى رُؤْیَهِ النِّعَمِ فَتَلَقّاها بِالْقَبولِ لِأَنَّ النِّعْمَهَ مَحْبوبَهٌ لِذاتِها فَرَضِیَ فَکانَ لَهُ مَقامُ الرِّضا وَ الْاِسْتِسْلامِ وَ التَّفْویضِ وَ الصَّبْرِ وَ الْاِعْتِمادِ عَلَى اللهِ… وَ لَمْ یَحْکُمْ أَحَدٌ مِنَ الْأَوْلیاءِ وَ لا قامَ فیهِ مِثْلَ هَذا الْمَقامِ مِثْْلُ أَبی بَکْرٍ الصِّدّیقِ… فَإِنَّ اللهَ تَعالَى وَفَّقَهُ لِإِظْهارِ الْقُوَّهِ الَّتی أَعْطاهُ لِکَوْنِ اللهِ أَهَّلَهُ دونَ الْجَماعَهِ لِلْاِمامَهِ وَ التَّقَدُّمِ… فَقامَتْ لَهُ تِلْکَ الْقُوَّهُ فی الدَّلالَهِ عَلَى اَنَّ اللهَ قَدْ جَعَلَهُ مُقَدَّمَ الْجَماعَهِ فی الْخِلافَهِ عَنْ رَسولِ اللهِ فی أُمَّتِهِ… فَإِذا کانَ الْخالِقُ الَّذی بِیَدِهِ مَلَکوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ یُسْجَدُ لَهُ کَرْهًا فَکَیْفَ حالُ خَلیفَتِهِ وَ نائِبِهِ فی خَلْقِهِ وَ هُمُ الرُّسُلُ فَکَیْفَ حالُ أَبی بَکْرٍ وَ غَیْرِهِ فَلا بُدَّ مِنْ طائِعٍ وَ کارِهٍ یَدْخُلُ فی الْأَمْرِ عَلَى کَرْهٍ… فَإِنَّ اللهَ قَدْ سَبَقَ عِلْمُهُ بِأَنْ یَجْعَلَهُ خَلیفَهً فی الْأَرْضِ وَ کَذَلِکَ عُمَرُ وَ عُثْمانُ وَ عَلیٌّ وَ الْحَسَنُ.

عمر بن خطاب می گوید: خداوند مرا به هر مصیبتی که گرفتار کرد، سه نعمت الهی را در آن دیدم. اول: این که مصیبت به دینم نرسید. دوم: مصیبتی بزرگ تر از آن به من نرسید. سوم: ثوابی که در ازای آن مصیبت، خداوند به من وعده داده است… در معرفت عمر بیاندیش! که چگونه مانند این حالت را بر خویش واجب نموده و این که چه ادبی به خرج داده که به جای آن که مصیبت را گرفتاری ببیند، نعمت می بیند و آن را می پذیرد زیرا نعمت ذاتا محبوب است. پس او به مصیبت راضی شد و به مقام رضا و تسلیم و تفویض و صبر و اعتماد بر خداوند رسید… هیچ یک از اولیاء مانند ابوبکر صدیق به این مقام نرسیده است… خداوند به ابوبکر توفیق داد تا نیرویی را که به او عطا کرده بود، هویدا سازد زیرا خدا از میان مسلمانان تنها او را لایق امامت و مقدم شدن بر مردم قرار داده بود… همان نیروی الهی راهنمایی کرد که خداوند فقط او را شایسته جانشینی رسول خدا قرار داده است… پس وقتی برای آفریننده ای که ملکوت هر چیزی تحت قدرت اوست برخی از مخلوقات، اجبارا سجده می کنند، وضع جانشین و نایبش در میان مردم، یعنی رسولان و پیغمبران چگونه است و وضع ابوبکر و دیگران چه طور خواهد بود؟ پس حتما برخی با میل و برخی با زور حکومت او را می-پذیرند… در علم خدا بود که ابوبکر و هم چنین عمر و عثمان و علی و حسن را جانشین خویش در زمین قرار دهد.

۴٫ وَ مِنّا النَّبیُّ نَبیُّ الْهُدَى وَ فینا تَنَبَّأَ وَ مِنّا ابْتَدَى‏ وَ مِنّا أَبوبَکْرِ بْنِ الْکِرامِ وَ مِنّا أَبوحَفْصٍ الْمُرْتَجَی‏ وَ عُثْمانُ مِنّا فَمَنْ مِثْلُهُ إِذا عَدَّدَ النّاسُ أَهْلَ الْحَیاءِ
پیغمبر هدایت از ماست و در میان ما ادعای پیغمبری کرد و دعوتش را از ما شروع نمود.
ابوبکر پسرِ پدران گرامی و ابوحفص (عمر بن خطاب) که به او امید داریم هم از ماست.
و عثمان هم از ماست، زمانی که مردم اهل حیاء را می شمرند، کیست که مانند او باشد.

۵٫ وَ ما مِنْ قُطْبٍ إِلّا وَ لَهُ اسْمٌ یَخُصُّهُ زائِدًا عَلَى الْاِسْمِ الْعامِّ الَّذی لَهُ الَّذی هُوَ عَبْدُاللهِ سَواءٌ کانَ الْقُطْبُ نَبیًّا فی زَمانِ النُّبُوَّهِ الْمَقْطوعِ بِها أَوْ وَلیًّا فی زَمانِ شَریعَهِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و سلم وَ کَذَلِکَ الْإِمامانِ لِکُلِّ واحِدٍ مِنْهُما اسْمٌ یَخُصُّهُ یُنادَى بِهِ کُلُّ إِمامٍ فی وَقْتِهِ هُناکَ فَالْإِمامُ الْأَیْسَرُ عَبْدُالْمَلِکِ وَ الْإِمامُ الْأَیْمَنُ عَبْدُرَبِّهِ وَ هُما لِلْقُطْبِ الْوَزیرانِ فَکانَ أَبوبَکْرٍ رضی الله عنه عَبْدَالْمَلِکِ وَ کانَ عُمَرُ رضی الله عنه عَبْدَ رَبِّهِ فی زَمانِ رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و سلم إِلَى أَنْ ماتَ صلى الله علیه و سلم فَسُمِّىَ أَبوبَکْرٍ عَبْدَاللهِ وَ سُمِّیَ عُمَرُ عَبْدَالْمَلِکِ وَ سُمِّیَ الْإِمامُ الَّذی وَرِثَ مَقامَ عُمَرَ عَبْدَرَبِّهِ وَ لایَزالُ الْأَمْرُ عَلَى ذَلِکَ إِلَى یَوْمِ الْقیامَهِ.


هر قطبی علاوه بر نام عمومی یعنی عبدالله، نام دیگری هم دارد، فرقی هم ندارد که قطب، پیغمبر یا ولیّ در زمان شریعت محمد صلی الله علیه (وآله) وسلم باشد؛ و هم چنین است دو امام که برای هر کدام شان نام ویژه ای بوده که در دوره ی امامتش به آن خوانده می شده، نام امام چپ، عبدالملک و نام امام راست عبدربه است و آن دو وزیر قطب بودند. پس در زمان رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم، ابوبکر رضی الله عنه عبدالملک، و عمر رضی الله عنه عبدربه بود و پس از مرگ وی، ابوبکر عبدالله، و عمر عبدالملک، و امامی که به مقام عمر رسید عبدربه نامیده شدند؛ و وضعیت تا روز قیامت بر همین منوال است.

۶٫ قالَ صلی الله علیه وسلم: وُزِنْتُ أَنَا وَ أَبوبَکْرٍ فَرَجَحْتُ وَ وُزِنَ أَبوبَکْرٍ بِالْأُمَّهِ فَرَجَحَها!
رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم گفت: من با ابوبکر وزن شدم، که بر او برتری یافتم؛ و ابوبکر با امت وزن شد، که بر آن ها برتری یافت.

۷٫ لَمّا لَمْ یَصِحَّ اجْتِماعُ صادِقَیْنِ مَعًا لِذَلِکَ لَمْ یَقُمْ أَبوبَکْرٍ فی حالِ النَّبیِّ صلى الله علیه و سلم وَ ثَبَتَ مَعَ صِدْقِهِ بِهِ فَلَوْ فُقِدَ النَّبیُّ صلى الله علیه و سلم فی ذَلِکَ الْمَوْطِنِ وَ حَضَرَهُ أَبوبَکْرٍ لَقامَ فی ذَلِکَ الْمَقامِ الَّذی أُقیمَ فیهِ رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و سلم لِأَنَّهُ لَیْسَ ثَمَّ أَعْلَى مِنْهُ یَحْجُبُهُ عَنْ ذَلِکَ فَهُوَ صادِقٌ ذَلِکَ الْوَقْتَ وَ حَکیمُهُ وَ ما سِواهُ تَحْتَ حُکْمِهِ.


از آن جایی که اجتماع دو صادق به همراه هم درست نمی باشد، ابوبکر به همراه پیامبر صلی الله علیه (وآله) وسلم رهبری جامعه را به دست نگرفت، و در تصدیق وی ثابت قدم ماند. اما اگر پیامبر صلی الله علیه (وآله) وسلم در آن جا نباشد و ابوبکر حضور داشته باشد، جانشین رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم می شود، زیرا در آن جا کسی بالاتر از ابوبکر نیست که مانعش گردد. پس او در آن وقت صادق و حکمران است و همه تحت فرمان اویند.

۸٫ وَ قالَ : ما فَضَلَکُمْ اَبوبَکْرٍ بِکَثْرَهِ صَلاهٍ وَ لا صیامٍ وَلَکِنْ بِشَیْءٍ وَقَعَ فی صَدْرِهِ.
ابوبکر به خاطر نماز و روزه ی زیاد بر شما برتری نیافت، بلکه به خاطر چیزی که در سینه اش واقع گردید،‌ برتری پیدا کرد.

۹٫ وَ بِهَذا الدَّواءِ یَذْهَبُ مَرَضُ الشَّیْطانِ مِنْ نَفْسِکَ وَ تَکونَ عُمَریَّ الْمَقامِ ما یَلْقاکَ الشَّیْطانُ فی فَجٍّ إِلّا سَلَکَ فَجًّا غَیْرَ فَجِّکَ إِذا عامَلْتَهُ بِمِثْلِ هَذا.
با این دارو، بیماری شیطان از جان تو دور می شود و به مقام عمر می-رسی که در هر راهی گام نهی، شیطان در راه دیگری می رود.

۱۰٫ وَ لَمّا شَهِدْتُهُ صلى الله علیه و سلم فی ذَلِکَ الْعالَمِ… وَ الصِّدّیقُ عَلَى یَمینِهِ الْأَنْفَسِ وَ الْفاروقُ عَلَى یَسارِهِ الْأَقْدَسِ وَ الْخَتْمُ بَیْنَ یَدَیْهِ قَدْ حثى یُخْبِرُهُ بِحَدیثِ الْأُنْثَى وَ عَلیٌّ صلى الله علیه و سلم یُتَرْجِمُ عَنِ الْخَتْمِ بِلِسانِهِ وَ ذوالنّورَیْنِ مُشْتَمِلٌ بِرِداءِ حَیائِهِ مُقْبِلٌ عَلَى شَأْنِهِ.



رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم را در آن عالم مشاهده کردم… که صدّیق (ابوبکر) در طرف راست وی، و فاروق (عمر بن خطاب) در طرف چپ وی قرار داشتند، و ختم در برابرش او را به حدیث اُنثی خبر می داد، و علی از طرف ختم به زبانش ترجمه می کرد، و ذوالنورین (عثمان) رداء حیاء را پوشیده و به کار خویش مشغول بود.



۱۱٫ فَإِنَّ الرَّسولَ ما أَشْرَکَ قَطُّ قالَ تَعالَى: (شَهِدَ اللهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ وَ الْمَلائِکَهُ وَ أولوا الْعِلْمِ) [آل عمران ۱۸] وَ لَمْ یَقُلْ: وَ أولو الْایمانِ فَرُتْبَهُ الْعِلْمِ فَوْقَ رُتْبَهِ الْایمانِ بِلا شَکٍّ وَ هِیَ صِفَهُ الْمَلائِکَهِ وَ الرُّسُلِ وَ قَدْ یَکونُ حُصولُ ذَلِکَ الْعِلْمِ عَنْ نَظَرٍ أَوْ ضَرورَهٍ کَیْفَما کانَ فَیُسَمَّى عِلْمًا إِذْ لا قائِلَ وَ لا مُخْبِرَ یَلْزَمُ التَّصْدیقُ بِقَوْلِهِ وَ هَذا الْمَقامُ الَّذی أَثْبَتْناهُ بَیْنَ الصِّدّیقیَّهِ وَ نُبُوَّهِ التَّشْریعِ الَّذی هُوَ مَقامُ الْقُرْبَهِ وَ هُوَ لِلْاَفْرادِ هُوَ دونَ نُبُوَّهِ التَّشْریعِ فی الْمَنْزِلَهِ عِنْدَاللهِ وَ فَوْقَ الصِّدّیقیَّهِ فی الْمَنْزِلَهِ عِنْدَاللهِ وَ هُوَ الْمُشارُ إِلَیْهِ بِالسِّرِّ الَّذی وَقَرَ فی صَدْرِ أَبی بَکْرٍ فَفَضَلَ بِهِ الصِّدِّیقینَ إِذْ حَصَلَ لَهُ ما لَیْسَ مِنْ شَرْطِ الصِّدّیقیَّهِ وَ لا م‍ِنْ لَوازِمِها فَلَیْسَ بَیْنَ أَبی بَکْرٍ وَ رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و سلم رَجُلٌ لِأَنَّهُ صاحِبُ صِدّیقیَّهٍ وَ صاحِبُ سِرٍّ فَهُوَ مِنْ کَوْنِهِ صاحِبَ سِرٍّ بَیْنَ الصِّدّیقیَّهِ وَ نُبُوَّهِ التَّشْریعِ وَ یُشارِکُ فیهِ فَلایَفْضُلُ عَلَیْهِ مَنْ یُشارِکُهُ فیهِ بَلْ هُوَ مُساوٍ لَهُ فی حَقیقَتِهِ.

رسول هرگز مشرک نمی شود. خداوند فرمود: «خدا و فرشتگان و صاحبان علم گواهی می دهند که معبودی غیر از او نیست.»، خداوند در این آیه نفرمود: صاحبان ایمان گواهی می دهند؛ بنابراین بدون تردید درجه ی علم بالاتر از درجه ی ایمان است و این ویژگی فرشتگان و رسولان است. این علم گاهی از روی تحقیق و اندیشه و گاهی بدون آن حاصل می شود. به هر حال آن را علم نامیده اند، زیرا گوینده یا خبر دهنده ای وجود ندارد که تصدیق سخنش لازم باشد، و این مقامی است که بین صدیقیت و نبوت تشریع- که همان مقام قربت است- وجود دارد و برای افراد می-باشد و رتبه اش نزد خداوند پایین تر از نبوت تشریع و بالاتر از صدیقیت است، و این مقام همان است که اشاره شده به این که رازی است که در سینه ی ابوبکر جای گرفته است؛ از همین رو او از همه ی صدیقان برتر است چون برای او چیزهایی حاصل شد که شرط صدیقیت و یا از لوازم آن نبوده است. پس بین ابوبکر و رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم هیچ مردی وجودی ندارد زیرا او صاحب صدیقیت و صاحب راز است؛ پس او از آن جا که صاحب راز میان صدیقیت و نبوت تشریع است و در آن شریک است، کسی که با او شریک است برتر از او نیست بلکه او در حقیقتش با او برابر است.

۱۲٫ فَهَذا کِتابُ الْإِمامِ الْعادِلِ عُمَرَ بْنِ الْخَطّابِ رضی الله عنه…
این نامه ی پیشوای دادگر، عمر بن خطاب است…

۱۳٫ وَ التَّعَلُّقُ لایَزولُ کَحُبِّ النَّبیِّ عائِشَهَ فَإِنَّهُ کانَ یُحِبُّها أَکْثَرَ مِنْ حُبِّهِ جَمیعَ نِسائِهِ وَ حُبِّهِ أَبابَکْرٍ أَیْضًا وَ هُوَ أَبوها.
وابستگی و علاقه از بین نمی رود، مانند علاقه ای که پیغمبر به عایشه داشت. وی عایشه را از همه ی همسرانش بیش تر دوست می داشت، مانند علاقه ای که به پدرِ عایشه، ابوبکر داشت.

۱۴٫ … فَلَحِقَ أَبابَکْرٍ فَلَمّا وَصَلَ إِلَى مَکَّهَ حَجَّ أَبوبَکْرٍ بِالنّاسِ وَ بَلَّغَ عَلیٌّ إِلَى النّاسِ سورَهَ الْبَرائَهِ وَ تَلاها عَلَیْهِمْ نیابَهً عَنْ رَسولِ اللهِ وَ هَذا مِمّا یَدُلُّکَ عَلَى صِحَّهِ خِلافَهِ أَبی بَکْرٍ الصِّدّیقِ وَ مَنْزِلَهِ عَلیٍّ رضی الله عنهما.

… پس علی خود را به ابوبکر رساند. وقتی که به مکه رسیدند، ابوبکر با مردم حج به جا آورد و علی هم به نیابت از رسول خدا سوره ی توبه را به مردم رساند و برایشان تلاوت نمود. این ماجرا تو را به درستی خلافت ابوبکر صدیق و منزلت علی راهنمایی می کند.

۱۵٫ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَکونُ ظاهِرَ الْحُکْمِ وَ یَحوزُ الْخِلافَهَ الظّاهِرَهَ کَما حازَ الْخِلافَهَ الْباطِنَهَ مِنْ جَهَهِ الْمَقامِ کَأَبی بَکْرٍ وَ عُمَرَ وَ عُثْمانَ وَ عَلیٍّ وَ الْحَسَنِ وَ مُعاویَهَ بْنِ یَزیدَ وَ عُمَرَ بْنِ عَبْدِالْعَزیزِ وَ الْمُتَوَکِّلِ.
برخی از آن ها حکومت ظاهری هم دارند. پس هم چنان که خلافت ظاهری دارد، خلافت باطنی نیز دارد؛ مانند ابوبکر، عمر، عثمان، علی، حسن، معاویه بن یزید، عمر بن عبدالعزیز و متوکل.

۱۶٫ … فَناداهُ الْاِسْمُ الْعَلیمُ الْمَنْسوبُ إِلَیْهِ الْکَلامُ بِصَوْتِ أَبی بَکْرٍ لِیُعَرِّفَهُ بِمَرْتَبَهِ أَبی بَکْرٍ وَ یُؤْنِسَهُ بِهِ.
… در شب معراج، اسم «علیم» که کلام به او منسوب است، رسول خدا را با صدای ابوبکر مورد خطاب قرار داد تا بدین وسیله جایگاه ابوبکر را به وی بشناساند، و وی را با صدای او از وحشت خارج نموده و به آرامش برساند.

۱۷٫ فَلِلزَّمانِ حُکْمٌ فی التَّقَدُّمِ لا فی الْمَرْتَبَهِ کَالْخِلافَهِ بَعْدَ رَسولِ اللهِ الَّذی کانَ مِنْ حِکْمَهِ اللهِ تَعالَى أَنَّهُ أَعْطاها أَبابَکْرٍ ثُمَّ عُمَرَ ثُمَّ عُثْمانَ ثُمَّ عَلیًّا بِحَسَبِ أَعْمارِهِمْ.
زمان در مقدم شدن موثر است نه در رتبه، مانند جانشینی رسول خدا که از حکمت خدا بود که آن را به ابوبکر، بعد به عمر، سپس به عثمان و بعد به علی، مطابق اجل هایشان، عطا نماید.

۱۸٫ فَما بَقِیَ أَحَدٌ یَوْمَ ماتَ رَسولُ اللهِ إِلّا ذَهَلَ فی ذَلِکَ الْیَوْمِ وَ خولِطَ فی عَقْلِهِ وَ تَکَلَّمَ بِما لَیْسَ الْأَمْرُ عَلَیْهِ إِلّا أَبوبَکْرٍ الصِّدّیقُ فَما طَرَأَ عَلَیْهِ مِنْ ذَلِکَ أَمْرٌ… فَلَمّا ماتَ صلی الله علیه وسلم بَکَى النّاسُ وَ ضَجّوا إِلّا أَبابَکْرٍ امْتِثالًا لِقَوْلِهِ: إِذا وَجَبَ فَلاتَبْکینَّ باکیَهٌ.

در روزی که رسول خدا از دنیا رفت، همه عقلشان را از دست دادند و سخنانی خلاف واقع به زبان می آوردند، به غیر از ابوبکر صدیق که هیچ یک از این حالات به او دست نداد… وقتی که رسول خدا از دنیا رفت همه ی مردم جز ابوبکر گریه کردند و ناله سر دادند، و ابوبکر به خاطر رعایت دستور رسول خدا گریه نکرد، چون آن حضرت گفته بود: وقتی که مرگ کسی فرا رسید مبادا کسی گریه کند.

۱۹٫ وَ لَمّا رَأَتْ هَذِهِ الطّائِفَهُ أَنَّ یونُسَ علیه السلام ما أُتِىَ عَلَیْهِ إِلّا مِنْ باطِنِهِ مِنَ الصِّفَهِ الَّتی قامَتْ بِهِ وَ مِنْ قَصْدِهِ شََغَلوا نُفوسَهُمْ بِتَمْحیصِ النّیّاتِ وَ الْقَصْدِ فی حَرَکاتِهِمْ کُلِّها حَتَّى لایَنْوونَ إِلّا ما أَمَرَهُمُ اللهُ بِهِ أَنْ یَنْووهُ وَ یَقْصِدوهُ وَ هَذا غایَهُ ما یَقْدَرُ عَلَیْهِ رِجالُ اللهِ وَ هَذِهِ الطّائِفَهُ فی الرِّجالِ قَلیلونَ فَإِنَّهُ مَقامٌ ضَیِّقٌ جِدًّا یَحْتاجُ صاحِبُهُ إِلَى حُضورٍ دائِمٍ وَ أَکْبَرُ مَنْ کانَ فیهِ أَبوبَکْرٍ الصِّدّیقُ رضی الله عنه وَ لِهَذا قالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ رضی الله عنه فیهِ فی حَرْبِ الْیَمامَهِ: فَما هُوَ إِلّا أَنْ رَأَیْتُ أَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَدْ شَرَحَ صَدْرَ أَبی بَکْرٍ لِلْقِتالِ فَعَرَفْتُ أَنَّهُ الْحَقُّ لِمَعْرِفَهِ عُمَرَ بِاشْتِغالِ أَبی بَکْرٍ بِباطِنِهِ فَإِذا صَدَرَتْ مِنْهُ حَرَکَهٌ فی ظاهِرِهِ فَما تَصْدُرُ إِلّا مِنْ إله وَ هُوَ عَزیزٌ وَ لِهَذا کانَ مَنْ یَفْهَمُ الْمَقاماتِ مِنَ الْمُتَقَدِّمینَ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ إِذا سَمِعوا أَوْ یُقالُ لَهُمْ إِنَّ رَسولَ اللهِ صلى الله علیه و سلم یَقولُ کَذا وَ کَذا یَقولونَ هَذا کَلامٌ ما خَرَجَ إِلّا مِنْ إله أَیْ هُوَ کَلامٌ إِلهیٌّ ما هُوَ کَلامُ مَخْلوقٍ.

وقتی این گروه فهمیدند که آن چه بر سر یونس آمد تنها به خاطر ویژگی درونی و نیت او بود، به پاک سازی نیت در کارهایشان مشغول شدند؛ تا جایی که غیر از آن چه خداوند دستور داده نیت نمی کنند؛ و این نهایت کاری است که مردان خدا توان انجامش را دارند، و این افراد تعدادشان اندک است، چرا که آن مقام، بسیار محدود می باشد و صاحبش نیازمند به این است که حضور پیوسته داشته باشد. بزرگ ترین شخصی که در این مقام قرار دارد ابوبکر صدیق است، و به همین جهت است که عمر بن خطاب درباره ی او در جنگ یمامه گفت: دیدم که خداوند دل ابوبکر را برای پیکار آماده نموده بود، لذا فهمیدم که او حق است. عمر دریافته بود که ابوبکر به باطنش مشغول است، پس اگر در ظاهر حرکتی از او سر بزند جز از معبود- که همان عزیز باشد- سر نزده است. از همین رو، آن دسته از اهل کتاب که مقامات را می-فهمیدند، اگر می شنیدند یا به آن ها گفته می شد که رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم فلان سخن را گفته است، می گفتند: این سخن جز از معبود صادر نشده است، یعنی سخنی الهی است و سخن مخلوق نمی باشد.

۲۰٫ فَقالَ النَّبیُّ صلى الله علیه و سلم: … «لَوْ کُنْتُ مُتَّخِذًا خَلیلًا لَاتَّخَذْتُ أَبابَکْرٍ خَلیلًا وَ لَکِنْ صاحِبُکُمْ- یَعْنی نَفْسَهُ- خَلیلُ اللهِ».
پیغمبر صلی الله علیه (وآله) وسلم گفت: اگر می خواستم برای خود خلیلی انتخاب کنم یقینا ابوبکر را انتخاب می کردم، ولی من خلیل خدا هستم.



۲۱٫ نودِیَ فی لَیْلَهِ إِسْرائِهِ فی اسْتیحاشِهِ بِلُغَهِ أَبى بَکْرٍ فَاَنِسَ بِصَوْتِ أَبى بَکْرٍ.
در شب معراج که پیغمبر وحشت کرده بود، با زبان ابوبکر با ایشان صحبت شد که مایه ی آرامش ایشان گردید.

۲۲٫ خُلِقَ رَسولُ اللهِ وَ أَبوبَکْرٍ مِنْ طینَهٍ واحِدَهٍ، فَسَبَقَ مُحَمَّدٌ صلى الله علیه و سلم وَ صَلَّى أَبوبَکْرٍ (ثانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُما فی الْغارِ إِذْ یَقولُ لِصاحِبِهِ لاتَحْزَنْ إِنَّ اللهَ مَعَنا) [توبه۴۰]. فَکانَ کَلامُهُما کَلامَهُ سُبْحانَهُ.

رسول خدا و ابوبکر از یک طینت آفریده شده اند!!! محمد صلى الله علیه (وآله) وسلم پیشی گرفت و ابوبکر به عنوان نفر دوم نماز خواند، «در آن هنگامه ای که آن دو در غار بودند، و یکی از آن ها به رفیقش می-گفت: غم مخور که خدا با ماست». پس کلام آن دو، کلام خداست.

۲۳٫ أَ لاتَرى رَسولَ اللهِ صلى الله علیه و سلم أُتِیَ فی الْمَنامِ بِقَدَحِ لَبَنٍ، قالَ: فَشَرِبْتُهُ حَتَّى خَرَجَ الرِّیُّ مِنْ أَظافیری ثُمَّ أَعْطَیْتُ فَضْلی عُمَرَ، قیلَ: ما أَوَّلْتَهُ یا رَسولَ اللهِ؟ قالَ: اَلْعِلْمُ.
آیا نمی بینی که در خواب کاسه ی شیری به رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم داده شد. وی پس از این که آن را نوشید گفت: سیراب شدن از انگشتانم بیرون آمد، سپس اضافه ام را به عمر دادم. از وی پرسیدند: یا رسول الله! تعبیرش چیست؟ گفت: دانش.

۲۴٫ … فَمِنْ هَذا الْمَنْزِلِ تَعَیَّنَ هَؤُلاءِ الْأَرْبَعَهُ مِنْ غَیْرِهِمْ وَ تَعَیَّنَتِ الْعَشَرَهُ أَیْضًا مِنْ هَذا الْمَنْزِلِ الَّذینَ هُمْ أَبوبَکْرٍ وَ عُمَرُ وَ عُثْمانُ وَ عَلیٌّ وَ سَعْدٌ وَ سَعیدٌ وَ طَلْحَهُ وَ الزُّبَیْرُ وَ عَبْدُالرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ وَ أَبوعُبَیْدَهُ بْنُ الْجَرّاحِ فَهَذا مَنْزِلُهُمْ الَّذی مِنْهُ عَیَّنَهُمْ رَسولُ اللهِ وَ شَهِدَ لَهُمْ بِالْجَنَّهِ فی مَجْلِسٍ واحِدٍ بِأَسْمائِهِمْ.

… پس از همین منزل است که این چهار نفر (ابوبکر و عمر و عثمان و علی) برای جانشینی رسول خدا تعیین شده، و آن ده نفر یعنی ابوبکر، عمر، عثمان، علی، سعد، سعید، طلحه، زبیر، عبدالرحمان بن عوف و ابوعبیده بن جراح را رسول خدا تعیین فرموده و در یک مجلس به بهشتی بودن آن ها گواهی داد.

۲۵٫ وَ أَمّا مَذْهَبُنا فَإِنّا نَقولُ بِهِ «اَلتَّثْویبِ» شَرْعًا وَ إِنْ کانَ مِنْ فِعْلِ عُمَرَ فَإِنَّ الشّارِعَ قَرَّرَهُ.
عقیده ی ما درباره ی «تثویب» این است که شرعا مورد پذیرش است. این کار هر چند ابتکار عمر بوده ولی شارع آن را امضاء نموده است.(تثویب یعنی گفتن «الصلاه خیر من النوم» در اذان نماز)

۲۶٫ لَمّا تَلا رَسولُ اللهِ صلى الله علیه و سلم هَذِهِ السّورَهَ بَکَى أَبوبَکْرٍ الصِّدّیقُ رضی الله عنه وَحْدَهُ دونَ مَنْ کانَ فی ذَلِکَ الْمَجْلِسِ وَ عَلِمَ أَنَّ اللهَ تَعالَى قَدْ نَعَى إِلَى رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و سلم نَفْسَهُ وَ هُوَ کانَ أَعْلَمَ النّاسِ بِهِ.

پس از این که رسول خدا سوره ی نصر را تلاوت نمود، ابوبکر صدیق در میان تمام حاضرانِ در مجلس به تنهایی گریه کرد و فهمید که خداوند بدین وسیله، خبر مرگ رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم را به وی داده است، و او از همه ی مردم به این مطلب داناتر بود.

۲۷٫ بَلْ قالَ: إِنْ یَکُنْ فی أُمَّتى مُحَدَّثونَ فَعُمَرُ مِنْهُمْ.
رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم گفت: اگر در امت من محدَّث وجود داشته باشد عمر یکی از آن هاست.

۲۸٫ …کَما کانَ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ رضی الله عنه کانَ یُجَهِّزُ الْجَیْشَ فی الصَّلاهِ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ الصّادِقَ ما لَهُ حَدیثٌ إِلّا مَعَ رَبِّهِ وَ لایُناجی أَحَدًا مِنْ عِبادِاللهِ دونَ أَنْ یَرَى فی ذَلِکَ مُناجاهَ رَبِّهِ بِحَسَبِ ما یَلیقُ.

… هم چنان که عمر بن خطاب در نماز، لشکر را آماده می کرد؛ که مومن صادق جز با پروردگارش سخن نمی گوید و در صورتی که در مناجات با بندگان،‌ مناجاتِ پروردگارش را طبق آن چه شایسته است نبیند، با هیچ یک از آن ها مناجات نمی کند.

۲۹٫ فَأَرادَ اللهُ أَنْ یُعْطِیَ مُحَمَّدًا ما أَعْطاهُ إِبْراهیمَ خَلیلَهُ مَعَ ما عِنْدَهُ مِمّا لَیْسَ عِنْدَ غَیْرِهِ هَذا أَبوبَکْرٍ رضی الله عنه وَ هُوَ حَسَنَهٌ مِنْ حَسَناتِ رَسولِ اللهِ یَقولُ: اَلطَّبیبُ أَمْرَضَنی وَ الْخَلیلُ یَقولُ: (وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ) [شعراء:۸۰] فَانْظُرْ ما بَیْنَ الْقَوْلَیْنِ تَجِدْ قَوْلَ أَبی بَکْرٍ أَحَقُّ وَ انْظُرْ ما بَیْنَ الْأَدَبَیْنِ تَجِدِ الْخَلیلَ أَکْثَرَ أَدَبًا.

پس خداوند اراده فرمود تا به محمد علاوه بر بخشش هایی که تنها به وی داده بود، همان چیزی را عطا کند که به خلیلش ابراهیم عطا نمود. این ابوبکر رضی الله عنه است و او حسنه ای از حسنات رسول خدا می باشد که می گوید: طبیب مرا بیمار نموده و خلیل هم می گوید: هنگامی که بیمار شوم او مرا شفا می دهد. در این دو سخن بیاندیش! می بینی که سخن ابوبکر درست تر است و سخن خلیل مودبانه تر.

۳۰٫ کُنْ عُمَریَّ الْفِعْلِ فَإِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطّابِ رضی الله عنه یَقولُ: «مَنْ خَدَعَنا فی اللهِ انْخَدَعْنا لَهُ» فَاحْذَرْ یا أَخی إِذا رَأَیْتَ أَحَدًا یَخْدَعُکَ فی اللهِ وَ أَنْتَ تَعْلَمُ بِخِداعِهِ إِیّاکَ فَمِنْ کَرَمِ الْأَخْلاقِ أَنْ تَنْخَدِعَ لَهُ وَ لاتوجِدَهُ إِنَّکَ عَرَفْتَ بِخِداعِهِ وَ تُبالِهِ لَهُ حَتَّى یَغْلِبَ عَلَى ظَنِّهِ أَنَّهُ قَدْ أَثَّرَ فیکَ بِخِداعِهِ وَ لایَدْری أَنَّکَ تَعْلَمُ بِذَلِکَ.

کار َتو مانند عمر باشد که او می گفت: «هر کس به خاطر خدا ما را فریب دهد، فریب او را می خوریم». پس بر حذر باش از این که وقتی کسی تو را به خاطر خدا فریفت و تو هم به این موضوع آگاهی داشتی فریبش را نخوری که یکی از اخلاق کریمانه این است که فریبش را بخوری، و به او اعلام نکن که از فریب او اطلاع داری تا فکر کند که فریبش در تو اثر کرده و تو هم از آن آگاه نیستی.

۳۱٫ وَ کانَ مِنْهُمْ عُمَرُ بْنُ الْخَطّابِ أَعْنی مِنْ أَهْلِ الْأَقْفالِ. یَقولُ اللهُ تَعالَى: (أَمْ عَلَى‏ قُلوبٍ أَقْفالُها) [محمد صلی الله علیه وآله:۲۴] فَلَمّا تَوَلَّى اللهُ فَتْحَهُ أَسْلَمَ فَشَدَّ اللهُ بِهِ الْإِسْلامَ وَ عَضَدَهُ رضی الله عنه و أرضاه.


عمر بن خطاب از کسانی بود که خداوند درباره ی آن ها فرموده: بر دل-های آن ها قفل زده شده ولی پس از این که خداوند دلش را گشود، اسلام آورد و به وسیله ی او اسلام را نیرومند نمود و یاری رساند، و از وی راضی شد.

۳۲٫ …فَیُعْلَمُ أَنَّ الْحُکْمَ فی تَأْخیرِهِ وَ تَقَدُّمِ غَیْرِهِ لِلزَّمانِ کَخِلافَهِ أَبی بَکْرٍ وَ عُمَرَ ثُمَّ عُثْمانَ ثُمَّ عَلیٍّ رَضِیَ اللهُ عَنْ جَمیعِهِمْ فَما مِنْهُمْ واحِدٌ إِلّا وَ هُوَ مُتَرَشِّحٌ لِلتَّقَدُّمِ وَ الْخِلافَهُ مُؤَهَّلٌ لَها فَلَمْ یَبْقَ حُکْمٌ لِتَقَدُّمِ بَعْضِهِمْ عَلَى بَعْضٍ فیها عِنْدَاللهِ لِفَضْلٍ یُعْلَمُ تَطْلُبُهُ الْخِلافَهُ فَما کانَ إِلّا الزَّمانُ فَلَمّا کانَ فی عِلْمِ اللهِ أَنَّ أَبابَکْرٍ یَموتُ قَبْلَ عُمَرَ وَ عُمَرُ یَموتُ قَبْلَ عُثْمانَ وَ عُثْمانُ یَموتُ قَبْلَ عَلیٍّ رَضِیَ اللهُ عَنْ جَمیعِهِمْ وَ الْکُلُّ لَهُ حُرْمَهٌ عِنْدَاللهِ فَجَعَلَ خِلافَهَ الْجَماعَهِ کَما وَقَعَ فَقَدَّمَ مَنْ عَلِمَ اِنَّ أَجَلَهُ یَسْبِقُ أَجَلَ غَیْرِهِ مِنْ هَؤُلاءِ الْأَرْبَعَهِ فَما قَدَّمَ مَنْ قَدَّمَ مِنْهُمْ لِکَوْنِهِ أَکْثَرَ أَهْلیَّهً مِنَ الْمُتَأَخِّرِ مِنْهُمْ فی نَظَری وَ اللهُ أَعْلَمُ فَالظّاهِرُ أَنَّهُ مِنْ کَوْنِ الْآجالِ.

… پس معلوم شد که حکم در عقب افتادن او و جلو افتادن دیگری به خاطر زمان است، مانند خلافت ابوبکر و عمر و عثمان و علی. هر کدام از آن ها شایسته ی جلو افتادن در خلافت نسبت به دیگران بوده، و این-که یکی از آن ها بر دیگری پیشی گرفته به دلیل فضیلتی در نزد خداوند نبوده که لازمه ی خلافت باشد. پس جلو افتادن یکی و عقب افتادن دیگری برای به دست گرفتن حکومت، تنها به سبب زمان بوده، یعنی از آن جا که خداوند می دانسته ابوبکر پیش از عمر و عمر پیش از عثمان و عثمان پیش از علی می میرد و همگی آن ها در پیشگاه خداوند دارای حرمت هستند، خلافت آن ها را به همان ترتیبی که وقوع پیدا کرد، قرار داد. پس هر کس که مرگش زودتر فرا می رسد، باید زودتر به خلافت برسد!

۳۳٫ فی أَرْضِکُمْ قَبْرُ النَّبیِّ وَ بَیْتُهُ وَ الْمِنْبَرُ الْعالی الرَّفیعُ الْأَطْوَلُ‏ وَ بِها قُبورُ السّابِقینَ بِفَضْلِهِمْ عُمَرُ وَ صاحِبُهُ الرَّفیقُ الْأَفْضَلُ
در زمین شما آرامگاه و خانه و منبر بلند مرتبه ای وجود دارد. در آن جا قبر مسلمانان اولیه، عمر و رفیق برترینش (ابوبکر) قرار دارد.

۳۴٫ وَ کَذَلِکَ ما أَحْدَثَهُ مُعاویَهُ کاتِبُ رَسولِ اللهِ صلى الله علیه و سلم وَ صِهْرُهُ خالُ الْمُؤْمِنینَ.
هم چنین است کارهایی که معاویه کاتب رسول خدا صلی الله علیه (وآله) وسلم و دایی مومنان پدید آورد.

amirahmad7292;730709 نوشت:
������������ خانم تزکیه مگر ما قراره چگونگی خلقت رو بر اساس عقل ناقص خودمون پیدا کنیم ؟ وقتی هیچ دسترسی نداریم چرا باید بدون اطلاعات حرف هایی ببافیم و توضیحاتی بدهیم بعد اسمش رو بذاریم عقل و حکمت صریح قران و روایات خلق از عدمه و توضیحی هم درباره چگونگی خلق ندادن انسان باذن خدا میتونه خلق کنه اما چجوری ؟
صریح قران و روایات میگه وحدت وجود اشتباهه و زندیق کسیه که اینا رو ترویج کنه
مگر خدا متجزی است که قرار باشد مثل ما آن چیزی را بدهد که خودش حتما باید داشته باشد؟ خدا متجزیه یا غیر متجزی ؟ ببینم مگه قراره خدا صفت قدرتشو به ما بده مگه خدا متجزیه که حالا یه تیکه رو بکنه با ما بده
چرا اگر خدا به عدم بگوید باش مخلوق بشود خلاف حکمت هست ؟ خلاف حکمتو از کجا میارین؟
خدا قادر است به این معنا که خالی از ناتوانی هست حالا خدا نمیتونه به ما قدرت محدود بده ؟ این قدرت محدود هم خلق خداست خداوند این قدرت محدود رو نداره چون نقص و محدودیته و اگر داشت خدا نبود مخلوق بود در نتیجه قدرت محدود ما خلق خداست اشکالش چیه ؟ چون ما نمیفهمیم پروسه خلق رو و اینکه ذات خدا چیست باید خدا رو مثل ابن عربی به وحدت وجود بکشیم؟؟؟! بگیم خدا عین خلقه ؟ بگیم خدا متجزی هم میتونه باشه ؟ من و شما الان خداییم ؟

آخه مسئله اینجاست که شما به من می گویید خودم فکر کنم و نه اینکه دیگران به جای من فکر کنند، الان خودتان ببینید چقدر فکر پشت این حرفهای شما وجود داره. دیگه جای بحث بیشتری باقی نمی مونه.

تابع ثقلین;730672 نوشت:
من نمی دانم منظورتان از تفکیکی چیست و با چه کسی هستید؟ ما که تابع قرآن و اهل بیت و برهان همسو و هم مسلک با مراجع و فقهای اعلام در طول تاریخ تشیع هستیم و مخالف متوهمینی که با ادعای تعقل و در زیر سایه اوهام معارف به قول خودشان دینی را به مردم می دهند هستیم!
مطالب دیگری هم که ذکر کردید از اتباع صوفی های متوهم بعید نیست لابد اینکه با اسم های مختلف آمدیم هم مثل هم مسلکانتان در مکاشفاتتان به این مطالب رسیده اید!
خوش باشید با این مکاشفات جناب جوجه اردک!!!!!

شاید تعبیر آیدی جوجه اردک زشت درست نبوده باشد، ولی اگر شما به راستی به دنبال حق و حقیقت هستید، به جای ارسال کیلویی مطالب، به صورت موردی و خلاصه و مفید، مطالب را طرح کنید تا رویش بحث بشود. شما تک تک اتهام وارد کنید تا مدافعین عرفان هم به دفاع بپردازند. اینطوری که شما کیلویی مطلب توی تاپیک کپی می فرمایید، نتیجه اش تنها حذف پست و بسته شدنِ تاپیک است. هنجار گفتگو را رعایت کنید تا بشود بحث کرد، هر چند بحثهای بسیار زیادی هم پیش از اینها شده است، و بد نبود شما ابتدا نگاهی به مطالب پیشین مدافعین عرفان می انداختید. از جمله این مطلب:

http://www.askdin.com/thread29046.html

http://www.askdin.com/thread27815.html

کارشناسان سایت از تکرار مکررات خودداری می کنند، و اگر بخواهید بحثهای تکراری ایجاد کنید، مانع از نشر مطالبتان می شوند، آنوقت باید قهر کنید و از سایت بروید!! پس ابتدا دو تاپیک فوق را بخوانید، بعد اگر استدلالی دارید، به نقل از پاسخ آن حرفها، اینجا مطرح کنید(نه اینکه مقاله کپی کنید!) البته آن دو تاپیک به دلیل قدیمی بودن جمعبندی و بسته شده اند، ولی می توانید اینجا اگر نظری دارید طرح کنید تا کارشناسان از استدلالاتشان دفاع کنند.

tazkie;731021 نوشت:
شاید تعبیر آیدی جوجه اردک زشت درست نبوده باشد، ولی اگر شما به راستی به دنبال حق و حقیقت هستید، به جای ارسال کیلویی مطالب، به صورت موردی و خلاصه و مفید، مطالب را طرح کنید تا رویش بحث بشود. شما تک تک اتهام وارد کنید تا مدافعین عرفان هم به دفاع بپردازند. اینطوری که شما کیلویی مطلب توی تاپیک کپی می فرمایید، نتیجه اش تنها حذف پست و بسته شدنِ تاپیک است. هنجار گفتگو را رعایت کنید تا بشود بحث کرد، هر چند بحثهای بسیار زیادی هم پیش از اینها شده است، و بد نبود شما ابتدا نگاهی به مطالب پیشین مدافعین عرفان می انداختید. از جمله این مطلب:

سوالاتی از معتقدین به وحدت وجود و منکرین کثرت؟!!

تشابه میان عقائد ابن عربی و عقائد ابن تیمیه!!!

کارشناسان سایت از تکرار مکررات خودداری می کنند، و اگر بخواهید بحثهای تکراری ایجاد کنید، مانع از نشر مطالبتان می شوند، آنوقت باید قهر کنید و از سایت بروید!! پس ابتدا دو تاپیک فوق را بخوانید، بعد اگر استدلالی دارید، به نقل از پاسخ آن حرفها، اینجا مطرح کنید(نه اینکه مقاله کپی کنید!) البته آن دو تاپیک به دلیل قدیمی بودن جمعبندی و بسته شده اند، ولی می توانید اینجا اگر نظری دارید طرح کنید تا کارشناسان از استدلالاتشان دفاع کنند.


مشکل همان است که گفته شد حبک لشی یعمی و یصم،اینقدر ارادات و حب به ابن عربی پیدا کرده اند که حتی آنها را سگ و خوک هم می داند اما دست از این حب بر نمی دارند!!!
آن دو تاپیکی که معرفی کردید اولا بنده را به مطالب کیلویی به قول خودتان ارجاع ندهید اگر به ازجاع باشد در طول تاریخ در بین شیعه و سنی کتب متعدد و بسیار زیادی بر رد ابن عربي نوشته شده است که من هم شما را به همان کتب در جواب ارجاع می دهم! ثانیا بنده خودم در جریان مطالب این سایت از طرف دوستانی که در فضای مجازی می شناسم بودم،اگر نگاه کنید در هر دو تاپیک کاربران بن شده اند و جالبتر آنکه پست های مدافعین اهل بیت علیهم السلام حذف شده و بعد برای خودشان روضه می خوانند و کسی هم حق نقد بر آنها ندارد و اگر نقد کند و بخواهد حرفی بزند اگر نتوانند با حربه صوفیانه تجهیل و جاهل و معاند خواندن طرف مقابل وی را از میدان به در کنند با حذف مطالب و مسدود نمودن آیدی چنین کاری را انجام می دهند این تجربه دوستانی است که بنده می شناسم که گاهی اوقات به سایت های مریدان ابن عربی سر می زنند! در جالی که اگر به سایت هایی که به دفاع از مکتب اهل بیت می پردازند رجوع کنید می بینید با کمال میل به مدافعین ابن عربی اجازه فعالیت و اظهار نظر داده می شود و مطالب آنها نقد می شود در حالی که در سایت های مدافعین ابن عربی چنین چیزی وجود ندارد! و نمی دانم که آنها از چه می ترسند که اهل بحث نیستند (البته از شما انتظار قبول این مطالب را ندارم چون معمولا مدافعین ابن عربی او و پیروانش را قدیس می دانند و در ذهنشان از او بتی درست شده که به این راحتی قابل تغییر نیست!)
در مورد کپی کردن مطالب کیلویی! خوب نیست انسان حقایق را نبیند که هر چه مدافعین ابن عربی دارند همان مطالب کیلویی کپی شده است مثلا همان تاپیک سوالاتی از معتقدین به وحدت وجود!!!!!!!!
می گوییم چه شده که ابن عربی به شیعه امامیه افترا و تهمت می زند و مطالبی را نسبت می دهد که هیچ شیعه ای به آن معتقد نیست و بعد شیعه را اولیاء شیطان می داند و حقیقت آنها را در مکاشفات سگ و خوک بیان می کند،از پاسخ عاجز هستند و جوابی نمی دهند! نه تنها اینجا بلکه احدی به این سوالات ما در هیچ سایتی ندیدم یک پاسخ درست بدهد!
در مورد مذهب ابن عربی مختصرا در این تاپیک صحبت کردیم و به یک کتاب هم محققین را ارجاع دادیم! اما برای اینکه ثابت کنیم مطالب چه کسی کیلویی است از شما یا هر کس دیگری که مدافع این عربی است درخواست می کنیم یکی از محکم ترین دلایل بر تشیع(!) وی را مختصر در چند جمله اینجا ذکر کنند و ما هم فعلا همان مطلب عصمت عمر بن خطاب را به عنوان یک دلیل بر تسنن افراطی او ذکر می کنیم به این هم پاسخ دهد به عنوان اولین دلیل ما که چگونه یک شیعه ای که تقیه می کند ادعای عصمت عمر را می کند مگر در تقیه نباید فرد تقیه کننده به حداقل کلام باطل بسنده کند از باب «الضرورات تقدر بقدرها» در حالى که ابن عربى هر جا وارد مدح خلفا شده از هیچ مدحی حتی اگر اهل سنت به آن معتقد نیستند فروگزار نکرده؟ آیا اینها هم مطالب سری است که فقط اهل دل و سر یا همان اهل الله! متوجه می شوند و مخالفین هم عوام جاهل هستند و مثل همیشه متوجه نمی شوند؟

تابع ثقلین;731055 نوشت:

می گوییم چه شده که ابن عربی به شیعه امامیه افترا و تهمت می زند و مطالبی را نسبت می دهد که هیچ شیعه ای به آن معتقد نیست و بعد شیعه را اولیاء شیطان می داند و حقیقت آنها را در مکاشفات سگ و خوک بیان می کند،از پاسخ عاجز هستند و جوابی نمی دهند! نه تنها اینجا بلکه احدی به این سوالات ما در هیچ سایتی ندیدم یک پاسخ درست بدهد!

خیلی جالب شد! خود شما به نحوی جوابتان را در پست خودتان مستتر کرده اید:

تابع ثقلین;731055 نوشت:

مشکل همان است که گفته شد حبک لشی یعمی و یصم،... بنده را به مطالب کیلویی به قول خودتان ارجاع ندهید

باری، جواب شما ارائه شده، ولی چشمانتان بر دیدن حقیقت بسته بوده است. به هر طریق، ما راه صحیح بحث را گفتیم، در آن تاپیکها هم دوستان خودتان بیشترین کپی پیست را کرده اند و کیلویی نوشتن را آنها به خرج داده اند، اینجا هم با این روال که ادامه بدهیم نتیجه اش حذف مطالب و بسته شدن تاپیکهاست و ادامۀ این خیال باطل که نتوانسته اند جوابی به شما بدهند...

[="Tahoma"]

amirahmad7292;730795 نوشت:
در این صورت شما خدا را تشبیه کرده اید به شنیده ها اکتفا نکنید با استاد به روایات رجوع کنید

با سلام خدمت شما:Gol:
اول و لم یکن له کفوا احد
دوم: بنده قصد تشبیه خدا را نداشتم بلکه خواستم با مثال منظور از در علم خدا بودن و خلق کردن را تشبیه کنم . دقت کنید
سوم : یعنی هر کس حتی به نظر بعضی از علمای بزرگوار سنی افراطی هست تمام حرف های او غلط می باشد؟ آیا نمی توان حرف های خوب آن را گرفت و استفاده کرد؟ پس انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال چه می شود؟ اگر نتانیاهو هم حرف صحیحی بزند نباید پذیرفت؟ مگر نفرمودند اطلبو العلم ولو بالصین.
اگر فلان عالم ابن عربی را قبول ندارد علمایی هم هستند که بعضی اعتقادات او را قبول دارند.
موفق باشید برادر

tazkie;731068 نوشت:
خیلی جالب شد! خود شما به نحوی جوابتان را در پست خودتان مستتر کرده اید:

باری، جواب شما ارائه شده، ولی چشمانتان بر دیدن حقیقت بسته بوده است. به هر طریق، ما راه صحیح بحث را گفتیم، در آن تاپیکها هم دوستان خودتان بیشترین کپی پیست را کرده اند و کیلویی نوشتن را آنها به خرج داده اند، اینجا هم با این روال که ادامه بدهیم نتیجه اش حذف مطالب و بسته شدن تاپیکهاست و ادامۀ این خیال باطل که نتوانسته اند جوابی به شما بدهند...


بحث با جماعت صوفی وحدت وجودی که فراریان عرصه علمی هستند آب در هاون کوبیدن است ،چه اینکه حتی به دلیل نبود منطق می گویند جواب به ما ندهید یا یک جواب یک خطی برای ما کپی کنید و گرنه از پاسخ به مافوق آن عاجز هستیم و مطالب را حذف می کنیم،البته عجز شما مربوط به این دوره نیست در تمام دوران تاریخ اسلام جماعت صوفیه از پاسخ به پیروان اسلام ناب محمدی عاجز بوده و به همین شیوه عمل می نموده و فقط با عوام فریبی و تردستی هایی به اسم کرامت و مرتاض پروروی و مرید پروری و بت سازی از اشخاص بوده که توانسته اند دوام بیاورند وگرنه نه بهره ای از علم دارند و نه دین فقط ادعای ارتباط با زمین و زمان و عالم غیب و شهاده را دارند جالبتر آنکه با شکافی عظیمی که از مکتب اهل بیت دارند مدعی پیروی از اهل بیت علیهم السلام را هم دارند در حالی که حتی از دفاع از مذهب ابن عربی عاجز هستید!
گفتید روش بحث بحث کیلویی نیست،من هم گفتم خوب شما گرمی بحث کنید و یک دلیل بر تشیع ابن عربی بیاورید که از پاسخ به آن هم مثل رفتار همیشه صوفیه فرار کردید و چشمتان را بر روی حقیقت بسته و متعصبانه به دفاع از ابن عربی بدون هیچ دلیلی می پردازید چه اینکه این روش در طول تاریخ همواره تکرار شده و در زمان انبیاء نیز حب اصنام در دل عابدین آنها باعث عدم قبول حق و اصرار بر باطل می شد و حب عجلی که در دل پیروان باطل است نمی گذارد حق را ببینند با اینکه می بینند که عقاید ابن عربی چیست می گوید شیعه امامیه اولیاء شیطان هستند می گوید شیعیان خوک و سگ دیده می شوند از خلفاظ ظلم و جور مثل متوکل عباسی لعنت الله علیه تعریف کرده و او را اولیاء الله و دارای خلافت ظاهری و باطنی می داند برای خونخوار ملعون حجاج بن یوسف طلب رحمت می کند برای عمر بن خطاب ادعای عصمت می کند پیامبر و ابوبکر را از یک طینت می داند برای فرعون که نص صریح قرآن بر عذاب اوست او را ولی خدا می داند و می گوید دلیلی بر شقاوت او وجود ندارد گوساله پرستی را خداپرستی دانسته و می گوید حضرت هاروت قلبش اتساع لازم را نداشت که بفهمد گوساله پرستی هم خداپرستی است و اینقدر از این اباطیل دارد که هر مرده ای با شنیدن آن تعجب خواهد کرد اما امان از محبین ابن عربی که اگر بیدارد شوند! وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَّا يُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ

تابع ثقلین;731095 نوشت:
بحث با جماعت صوفی وحدت وجودی که فراریان عرصه علمی هستند آب در هاون کوبیدن است ،چه اینکه حتی به دلیل نبود منطق می گویند جواب به ما ندهید یا یک جواب یک خطی برای ما کپی کنید و گرنه از پاسخ به مافوق آن عاجز هستیم و مطالب را حذف می کنیم،البته عجز شما مربوط به این دوره نیست در تمام دوران تاریخ اسلام جماعت صوفیه از پاسخ به پیروان اسلام ناب محمدی عاجز بوده و به همین شیوه عمل می نموده و فقط با عوام فریبی و تردستی هایی به اسم کرامت و مرتاض پروروی و مرید پروری و بت سازی از اشخاص بوده که توانسته اند دوام بیاورند وگرنه نه بهره ای از علم دارند و نه دین فقط ادعای ارتباط با زمین و زمان و عالم غیب و شهاده را دارند جالبتر آنکه با شکافی عظیمی که از مکتب اهل بیت دارند مدعی پیروی از اهل بیت علیهم السلام را هم دارند در حالی که حتی از دفاع از مذهب ابن عربی عاجز هستید!
گفتید روش بحث بحث کیلویی نیست،من هم گفتم خوب شما گرمی بحث کنید و یک دلیل بر تشیع ابن عربی بیاورید که از پاسخ به آن هم مثل رفتار همیشه صوفیه فرار کردید و چشمتان را بر روی حقیقت بسته و متعصبانه به دفاع از ابن عربی بدون هیچ دلیلی می پردازید چه اینکه این روش در طول تاریخ همواره تکرار شده و در زمان انبیاء نیز حب اصنام در دل عابدین آنها باعث عدم قبول حق و اصرار بر باطل می شد و حب عجلی که در دل پیروان باطل است نمی گذارد حق را ببینند با اینکه می بینند که عقاید ابن عربی چیست می گوید شیعه امامیه اولیاء شیطان هستند می گوید شیعیان خوک و سگ دیده می شوند از خلفاظ ظلم و جور مثل متوکل عباسی لعنت الله علیه تعریف کرده و او را اولیاء الله و دارای خلافت ظاهری و باطنی می داند برای خونخوار ملعون حجاج بن یوسف طلب رحمت می کند برای عمر بن خطاب ادعای عصمت می کند پیامبر و ابوبکر را از یک طینت می داند برای فرعون که نص صریح قرآن بر عذاب اوست او را ولی خدا می داند و می گوید دلیلی بر شقاوت او وجود ندارد گوساله پرستی را خداپرستی دانسته و می گوید حضرت هاروت قلبش اتساع لازم را نداشت که بفهمد گوساله پرستی هم خداپرستی است و اینقدر از این اباطیل دارد که هر مرده ای با شنیدن آن تعجب خواهد کرد اما امان از محبین ابن عربی که اگر بیدارد شوند! وَإِن يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَّا يُؤْمِنُوا بِهَا حَتَّىٰ إِذَا جَاءُوكَ يُجَادِلُونَكَ

بحث شما را به چند بخش می توان تقسیم کرد:

اول اعتماد به نفس عجیبی که دارید و دیگران را از پاسخگویی به خود عاجز می بینید! آن هم در حالی که وقتی شما را به پاسخهای پیشین ارجاع می دهیم، حاضر نیستید بروید و بخوانید و اگر پاسخی دارید به آن پاسخها بدهید.

دوم روش بحث شما، که به دور از اخلاق اسلامی و فرهنگ اهل بیت است. شما اینقدر که از اهل بیت دم می زنید، بد نیست که کمی هم از آنها تبعیت کنید. انگ زدن و درشتی کردن در مباحثه، روش اهل بیت است یا دشمنان اهل بیت؟ می بینید که روش بحث و گفتگوی اهل عرفان و فلسفه، خیلی به روش اهل بیت نزدیکتر است. همچنین شما روش احتجاج در قرآن را ببینید: احتجاج حضرت ابراهیم با پادشاه زمانش، احتجاج حضرت موسی با فرعون و سامری، و همچنین احتجاجات قرآن با کفّار: همیشه در کمال ادب و احترام، استدلال مطرح می گردد.
صدالبته قرآن در مواردی هم کفّار را به گورخری که از مقابل شیر می گریزد یا ناشنوایی که نمی شنود و غیره تشبیه می کند، ولی اینجا چند مسئله است: اوّل اینکه قرآن این سخنان را در مقام احتجاج با آنها مطرح نمی فرماید بلکه در زمانی مطرح می فرماید که خطاب با مؤمنین است. دوم اینکه قرآن کلام خداست و خدا از باطن افراد آشکار است و وقتی می فرماید اگر تمام آیات را ببینند ایمان نمی آورند، از آنجا که خدا گفته می پذیریم، شما گویا خودت را خدا فرض کرده ای که قضاوت می کنی که مصداق این آیه هستیم یا خیر. سوم اینکه قرآن در اکثر موارد در مقام تمثیل این سخنان را مطرح فرموده و در مثل مناقشه نیست.

سوم برداشتهای دائماً غلط امثال شما از سخنان بزرگان است، نه فقط از اهل عرفان و فلسفه، بلکه حتی از اهل کلام. تا جایی که اگر حضرت آیت الله وحید خراسانی، فلسفه و عرفان را در برابر قرآن و روایات کشک بنامد، شما بدون توجه به اینکه ایشان در مقایسه با قرآن و روایات، علوم و تفسیرهای بشری را کشک نامیده اند، منظور ایشان را اینگونه تحریف معنوی می کنید که ایشان فلسفه و عرفان را مطلقاً کشک نامیده اند؛ یا وقتی ایشان وحدت وجود و موجود را رد کنند، شما سخنشان را بر وحدت وجود هم تعمیم می دهید. همچنین خلط مبحثهای همیشگی شما بین «وحدت وجود» و «وحدت وجود و موجود» مثال زدنی است. عدم درک تشبیه و تنزیه و گرفتن بخشی از سخنان ابن عربی و ندیدن سایر سخنانش هم که جای خود دارد.

چهارم روش بحث شما؛ من به شما گفتم شما یک مورد را به طور دقیق مطرح کن تا جوابش را بگیری، ولی همانطور که می بینید، شما بحث آشفته و شاخه به شاخه را ترجیح می دهید، و خب خودتان بروید در محضر بزرگان کلام و حدیث بنشینید و اینگونه آشفته و شاخه به شاخه بحث کنید و استدلال علیهشان بیاورید و ببینید جوابتان را می دهند یا خیر. اگر هدف به راستی کشف حقیقت و رفتن به راه قرآن و اهل بیت است، باید به صورت مشخص و به دور از آشفتگی موضوعی مطرح شود، وقتی مطرح شد، موضوع بعدی مطرح شود، تا بینندگان بحث هم ببینند؛ وگرنه این روش آشفتۀ شما، در هیچ مسلکی پاسخی ندارد.

پنجم مصادره کردن قرآن و روایات به نفع خود است، ولی اینطور نیست بلکه اهل عرفان هم مثل شما به قرآن و روایات استناد می کنند و همانطور که شما روایات مورد استناد آنها را نقد یا تأویل می کنید، آنها هم با روایات مورد استناد شما چنین می کنند.

باز هم من امیدوارم که شما روشتان را اصلاح کنید و به بحث بنشینید.

بسم الله الرحمن الرحیم

با توجه به مطالب بیان شده توسط منتقدین، لازم است پاسخ به این دوستان طی چند محور بیان شود؛ به نظر می‌رسد فصولی که شایسته بیان است تا بیشترِ ابهامات و اشکالات در زمینه شخصیت جناب شیخ اکبر محی‌الدین بن عربی پاسخ داده شود، عبارت‌اند از:

1. اعتقاد جناب ابن‌عربی پیرامون امیرالمؤمنین علی‌بن ابیطالب‌علیه‌السلام و ائمه علیهم السلام و سخنان وی درباره آنان

2. دیدگاه ابن‌عربی نسبت به شریعت (کتاب و سنت)

3. کیفیت تکوّنِ تدیّنِ ابن‌عربی در بستر اهل سنت و آثار این تکوّن در شکل‌گیری شخصیت علمی وی

4. تحریفات وارد بر فتوحات

5. تعریض‌های ابن‌عربی به ابوبکر و عمر و ...

6. خاتم اولیاء از منظر ابن‌عربی

7. پاسخ به تعریض‌های ابن‌عربی به شیعیان

8. سخن بزرگان راجع به ابن‌عربی و آثار وی

9. شواهد دال بر تقیه

10. عدم قدرت مخالفان و منتقدین ابن‌عربی از تبیین روایات اعتقادی و معرفتی اهلبیتعلیهم‌السلام، در صورت کنار نهادن آموزه‌های ابن‌عربی

11. رد پای مکتبِ علمیِ ابن‌عربی در آثار اندیشمندان و علمای شیعه (عالمان بعد از وی تا کنون)

نکات لازم به ذکر، قبل از پرداختن به فصول فوق، عبارت‌اند از:
الف. این گونه مباحث قیل و قالی است برای وصول به هدفی متعالی‌؛ پس ضروری است هدف، فراموش نگشته تا طریق، هدف قرار نگیرد. عرصه‌های عمل در این دنیا، صحنه‌هایی است جهت ارتقاء یافتن شخصیت‌ انسان؛ و این مهم در سایه انعکاس هر چه بیشتر صفات الهی در وجود انسان محقق می‌گردد؛ از جمله صفات خداوند، صبر، حلم و وقایه است. مباحثات علمی عرصه‌ای برای تمرین چنین صفاتی می‌باشد. بنابراین، لازم است دوستانی که در مباحثات علمی ورود می‌کنند، چنین هدفی را مدنظر داشته باشند که در صورت غفلت، پی‌آمدی جز عدول از صراط عدل و اعتدال نخواهد داشت. ب. پیش‌نیاز و لازمه‌ی بحث مفید و قابل استفاده برای همه، تمرکز بر موضوعات خاص و جزئی است بر این اساس، اگر مذاقِ مخالفان و منتقدین با این روش از بحث سازگار نیست بدواً، اعلام کرده تا انگیزه‌شان برای ورود در بحث روشن گردد؛ لذا، در صورت موافقت، بحث به صورت لاک‌پشتی و آرام آرام پیش خواهد رفت. بنابراین لازم است از فرافکنی و انبوه‌فکنی اجتناب شود. چنین امری،‌ نیازمند صبر و حوصله طرفین از بحث می‌باشد. از فروعات این بند آن است که هر یک از طرفین دقیقا به سؤالات طرف مقابلِ خود پاسخ مناسب و درخور را داده، و از جدل و تشویش اذهان و ایراد تهمت و توهین بپرهیزد. ج. از آنجا که طرح موضوع حاضر، نه تنها برای پاسخگویان و موافقان، بلکه برای منتقدین، نیازمند تخصص مربوط به خود می‌باشد، لذا کسانی که در معرکه‌ی بحث حاضر می‌شوند (اعم از منتقدین و موافقین) بایستی از چنین تخصصی برخوردار باشند و قابلیت‌شان صرفا در حد گردآوری و انتقال داده‌ها نباشد بر همین اساس، ممکن است حقیر، در اثناء بحث پاسخِ سؤالاتی را از منتقدین طلب کنم؛ نه از باب تحقیر، بلکه به جهت تنبیه و اطلاع خویش( که آیا طرف‌های مقابل بحث، از تخصص کافی در فهمِ مطالب برخوردارند یا خیر). لذا منتقدین، آمادگی و پذیرش خود را نسبت به قابلیت مذکور، اعلام فرمایند تا به یاری حق، بحث آغاز گردد. نتیجه آن‌که به جهت چالشی بودن موضوع حاضر، بند‌های سه‌گانه فوق به عنوان اساس‌نامه‌ی بحث تلقی شده، در صورت تخطی از آن، روند طبیعی بحث متوقف خواهد شد (این «توقف» از جهت انعکاسِ کتاب تکوین در کتاب قانون است). گفتنی است حضور موافقان در این بحث نه تنها بلامانع بلکه ضروری می‌باشد؛ زیرا علاوه بر امکان رهیافت سهو و خطا در برداشت‌های این حقیر، حضور موافقان، بر رونق بحث افزوده، حق، آشکارتر خواهد شد. در پایان از حسن همکاری همه کاربران محترم قدردانی می‌نمایم. امید است در صورت به سرانجام رسیدن روند طبیعی بحث در موضوع حاضر، ارزیابی و نقد کتاب محی الدین در آیینه فصوص (نوشته آقای مرتضی رضوی) در دستور کار بعدی قرار گیرد؛ به شرط حیات و توفیق از جانب حقّ جلّ و علا.

فصل اول: نحوه تعامل عارفان با کتاب و سنت
در این فصل، نحوه تعامل عارفان عموما و ابن‌عربی، خصوصا، با کتاب و سنت و احادیث نبوی بررسی می‌شود. نتیجه این فصل، نقش مهم و کلیدی در نوع قضاوت ما از برخی اظهار نظرهای عارفان و ابن‌عربی پیرامون برخی موضوعات خواهد داشت.
به عقیده ابن‌عربی، کشف اتم که همان کشف رسول اللهی است، معیار و محکی برای کشف‌های مادون بوده، دیگر کشف‌ها و ذوق‌ها، باید بر اساس موافقت یا مخالفت با آن مورد اعتنا یا عدم اعتنا قرار گیرند. مراد از کشف اتم، کتاب و سنت و احادیث وارده از حضرت رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله است چرا که کلیه‌ی کشف‌های آن جناب، به تبع وجود مبارک ایشان، مسدَّد است؛ به این معنا که به هیچ وجه، خطا و اشتباه و تصرفات شیطانی در کشف رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله راه ندارد در مرحله تعبیر نیز لاریب فیه است.
قبل از پرداختن به نمونه‌ها و شواهد دال بر این مدعا، اطلاع بر مبنای چنین باوری ضروری است؛ شیخ اکبر بر آن است که کشف رسول‌اللهی تحت عنوان یک «کل»، به وسیله رسول الله صلی‌الله علیه و آله بین اولیاء تقسیم می‌گردد و از طریق ایشان، به عنوان رزق مقسوم بین اولیاء که در سطوح مختلفی از ولایت قرار دارند، تقسیم می‌شود:
«ثم يفيضه الرسول على أتباعه متنوعا خلاف ما أعطاه الملك فإن الملك إنما يخاطب واحدا و الرسول يخاطب الأمة و الأمة تختلف أحوالها فلا بد للرسول أن يقسم ذلك الوحي على قدر اختلاف الأمة فإنه رزق مقسوم فيتعين لكل ولي قسطه من ذلك الوحي لنفسه‏»[1]
همچنین، می‌توان از اعدلیت مزاج رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله و اکملیت نفس وی، به عنوان مبنای دیگری برای این آموزه نام برد:
«إذا اردت أن تری الحق علی أکمل ما ینبغی أن یظهر به لهذه النشأة الإنسانیة، فاعلم أنک لیس لک، و لا أنت علی مثل هذا المزاج الذی لمحمدr و أن الحق مهما تجلی لک فی مرآة قلبک، فإنما تظهره لک مرآتک علی قدر مزاجها و صورة شکلها و قد علمت نزولک عن الدرجة التی صحت لمحمدr فی العلم بربه فی نشأته فالزم الإیمان و الاتباع و اجعله أمامک مثل المرآه التی تنظر فیها صورتک و صورة غیرک ... فقد نصحتک و أبلغت لک فی النصیحة فلا تطلب مشاهدة الحق إلا فی مرآة نبیکr و احذر أن تشهده فی مرآتک أو تشهد النبی و ما تجلی فی مرآته من الحق فی مرآتک فإنه ینزل بک ذلک عن الدرجة العالیة فالزم الاقتداء و الاتباع، و لا تطأ مکانا لا تری فیه قدم نبیک فضع قدمک علی قدمه إن أردت أن تکون من أهل الدرجات العلی و الشهود الکامل فی المکانة الزلفی قد أبلغت لک النصیحة کما أمرت و الله یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم»[2]
ترجمه مختصر: «هرگاه اراده کردی حق را به کاملترین ظهورش برای نشئه انسانی ببینی، جز با مزاج حضرت محمدصلی الله علیه و آله این امر میسر نیست چرا که هرگاه حق‌تعالی به اندازه سعه وجودیِ تو بر آینه‌ی جانت ظهور کند، تنها به اندازه آینه‌ی وجودی خودت، قادر به رؤیت تجلی حق خواهی بود و هر چه که باشی، از درجه‌ی رؤیت و علم شهودی حضرت محمدصلی‌الله علیه و آله پایین‌تر خواهی بود پس بر تو لازم است نسبت به جایگاه حضرت محمدصلی‌الله علیه و آله ایمان و تبعیت داشته باشی ...».
در حقیقت، دو مبنای یاد شده، حکایت از پشت صحنه‌ی این اصل اساسی و کلیدی دارد.
در اینجا، به ذکر شواهد دال بر مدعای این مقال می‌پردازیم:
1. «و لا تطأ مکانا لا تری فیه قدم نبیک فضع قدمک علی قدمه إن أردت أن تکون من أهل الدرجات العلی و الشهود الکامل فی المکانة الزلفی قد أبلغت لک النصیحة کما أمرت و الله یهدی من یشاء إلی صراط مستقیم»[3]. هیچگاه قدم خود را در جایی که قدم نبیr در آن موضع قرار نداشته، قرار مده و بر متابعت رسول‌اللهr و تبعیت از ایشان استوار باش ... .
2. «و اطلعت على جميع ما آمنت به مجملا مما هو في العالم العلوي و شهدت ذلك كله فما زحزحني‏ علم‏ ما رأيته و عاينته عن إيماني فلم أزل أقول و أعمل ما أقوله و أعمله لقول النبي ص لا لعلمي و لا لعيني و لا لشهودي فواخيت بين الايمان و العيان و هذا عزيز الوجود في الاتباع فإن مزلة الاقدام للأكابر إنما تكون هنا إذا وقعت المعاينة لما وقع به الايمان فتعمل على عين لا على إيمان فلم يجمع بينهما ففاته من الكمال أن يعرف قدره و منزلته فهو و إن كان من أهل الكشف فما كشف اللَّه له عن قدره و منزلته فجهل نفسه فعمل على المشاهدة و الكامل من عمل على الايمان مع ذوق العيان‏»[4]
ایشان بعد از آن‌که به درجه شهودات خود اشاره می‌کند، نکته مهمی را افاده می‌کند که هر آنچه از شهوداتی که به آن دست یافتم مرا از ایمانم به رسول‌الله صلی الله علیه و آله باز نداشته است. بنابراین، قول و فعلم بر مبنای قول و فعل نبیr بوده و خواهد بود و هیچگاه، به مکاشفات و شهودات خود، در عرض قول و فعل رسول الله صلی الله علیه و آله، استقلال نخواهم داد. ایشان در بیان فوق متذکر شده است که ثبات بر این گونه مرام و رفتار، دشوار بوده و چنین مرحله‌ای، مظنه‌ی لغزش عارفان خواهد بود؛ پس هرگاه شهود انسان کامل با مفاد ایمانی و محتوای کشف محمدی، نابرابر و معارض باشد، محتوای ایمانیِ وارد شده توسط رسول‌الله صلی الله علیه و آله مقدم خواهد شد. پس کمالِ کُمَّل، وابسته به عمل بر طبق ایمان است نه عمل بر طبق شهودات و مکاشفات.
وی در ادامه از خدا مسئلت می‌کند که او را در بالاترین مقام متّبعین قرار دهد: «و أن یخصنی بمقام لا یکون لمتبع أعلی منه، و لو اشرکنی فیه جمیع من فی العالم، لم أتأثر لذلک، فإنی عبد محض لا أطلب التفوق علی عباده»[5]
گفتنی است، افاده‌ی چنین مشی و مرامی حتی در تعریف تصوف در نزد برخی ارباب عرفان وارد شده است: « هذا الاتجاه حرص عليه كثير من الصوفية يقول السرى السقطى فى تعريف التصوف أنه: اسم لثلاثة معان. إحداها: ألا يتكلم بباطن فى علم‏ ينقضه عليه ظاهر الكتاب أو السنة. سری سقطی در تعریف تصوف سه محور را دخیل دانسته که اولین مورد، عدم تکلم به باطن و علوم مستوری که با ظاهر قرآن و سنت مخالف باشد.و يقول الجنيد 297 ه: من لم يحفظ القرآن و لم يكتب الحديث لا يقتدى به فى هذا الأمر، لأن علمنا هذا مقيد بالكتاب و السنة»[6]
3. «و لا طريق لنا إلى اللّه إلا ما شرعه، فمن قال بأن ثمّ طريقا إلى اللّه خلاف ما شرع، فقوله زور، فلا يقتدى بشيخ لا أدب له، و إن كان صادقا في حاله‏»[7] فيقول، في:
4. اعلم وفقك اللّه، أن الشريعة هي المحجة البيضاء، محجة السعداء و طريق السعادة، من مشى عليها نجا، و من تركها هلك‏.[8]
5. «الشريعة لب العقل، و الحقيقة لب الشريعة، فالعقل يحفظ الشريعة، و الشريعة تحفظ الحقيقة، و من ادعى حقيقة من غير شريعة فدعواه لا تصح».[9]
6. « المطرّق الشارع، و الطريق المطرّقة الشريعة، فمن سافر في هذه الطريق وصل إلى الحقيقة»[10]. راه برنده، شارع مقدس است و طریقی که پیموده می‌شود نیز شریعت است پس هرگاه سالک بر این طریقه سلوک کند به حقیقت خواهد رسید و الا فلا.
نکته لازم به ذکر آنکه چنین رویه‌ای، مبنای ابن‌عربی به تنهایی نبوده بلکه در میان محققین از سلف نیز مرسوم و معروف بوده است: «جنيد گويد هر كى حافظ قرآن نباشد و حديث ننوشته باشد بوى اقتدا مكنيد كى علم‏ ما مقيّد است بكتاب و سنّت. ابو على رودبارى گويد جنيد گفت كى مذهب ما بر كتاب و سنّت بسته است. جنيد گويد كه علم ما بحديث پيغمبرصلی الله علیه و آله بسته است‏»[11]
7. «فلا يتعدى كشف‏ الولي في العلوم الإلهية فوق ما يعطيه كتاب نبيه و وحيه قال الجنيد في هذا المقام علمنا هذا مقيد بالكتاب و السنة و قال الآخر كل فتح لا يشهد له الكتاب و السنة فليس بشي‏ء فلا يخرج علم الولي جملة واحدة عن الكتاب و السنة فإن خرج أحد عن ذلك فليس بعلم و لا علم ولاية معا بل إذا حققته وجدته جهلا و الجهل عدم و العلم وجود محقق فالولي لا يأمر أبدا بعلم فيه تشريع ناسخ لشرعه»؛[12] در اینجا ابن‌عربی به قول جنید اشاره کرده و علوم کشفی و ذوقی را مقید به کتاب و سنت قلمداد کرده است و بر این مطلب تصریح می‌کند که هر گاه شهودات با کتاب و سنت مخالفت کند، قابل اعتنا نبوده و متبع نمی‌باشد. پس هرگاه کشفی رأساً مخالف با نص صریح بود، به طریق إنّی می‌فهمیم که چنین کشفی صحیح نمی‌باشد. بر همین اساس است که بیان داشته است: «لا سمعنا عن صاحب كشف إلهي من المؤمنين خالف‏ كشفه ما جاءت به الرسل جملة واحدة»[13]
8. در جای دیگر به صراحت بیان داشته: «علمنا هذا مقيد بالكتاب و السنة فهو الميزان‏».[14]
9. ابن‌عربی در جای دیگر، در مقام بیان اوصاف «صراط» می‌نویسد: « و قد أتى في صفة الصراط:" أنه أدق من الشعر، و أحد من‏ السيف". و كذا هو علم الشريعة في الدنيا: لا يعلم وجه الحق، في المسالة، عند اللَّه، و لا من هو المصيب من المجتهدين بعينه؟ و لذلك تعبدنا بغلبات الظنون‏ ... فالشرع، هنا، هو الصراط المستقيم‏»[15] ایشان بعد از اینکه پیرامون «صراط» در کلام مذکور دچار نوعی ابهام گردیده، تعبد به ظنونات اخبار را به «صراط مستقیم» معرفی کرده است.
10. در جای دیگر در مورد حقیقت مرگ می‌گوید: «فإنه (أي الموت) لا يقوم بنفسه. و وردت الأخبار النبوية بما يناقض هذا كله، مع كوننا مجمعين على أن الأعمال أعراض أو نسب. فقال الشارع- و هو الصادق، صاحب العلم الصحيح و الكشف الصريح‏ ... »[16]
11. در جای دیگر، در مقام بیان فرق بین مرتاضین غیر معتقد به کتاب و سنت و عارفان معتقد به کتاب سنت، فیض غیر معتقدین به کتاب و سنت را صرفا روحانی، ولی فیض معتقدین به کتاب و سنت را هم روحانی و هم إلهی معرفی کرده است؛ چرا که دست‌مایه طریقه عارفان إلهی، تمسک به شریعت است: « لكوننا سلكنا على طريقة إلهية تسمى شريعة فاوصلتنا إلى المشرع و هو اللَّه تعالى، لأنه جعلها طريقا إليه‏»[17] و خلاصه، بر همین اساس، معنای «علمنا هذا مقيد بالكتاب و السنة» را توضیح داده است.
12. «فإذا جاء الرسول، و بين يديه العلماء بالله و غير العلماء بالله، و قال للجميع:" قولوا:" لا إله إلا اللَّه!"" علمنا على‏ القطع‏ أنه- ص-، في ذلك القول معلم لمن لا علم له بتوحيد اللَّه من المشركين، و علمنا أنه، في ذلك القول أيضا، معلم للعلماء بالله و توحيده أن التلفظ به واجب ... فالحکم هنا للقول لا للعلم و الحکم یوم تبلی السرائر للعلم لا للقول‏»؛[18] هرگاه در برابر سخنان اهل‌الله (اهل کشف) و غیر اهل الله (غیر صاحبان کشف)، قولی از رسول‌الله صلی الله علیه و آله مطرح گردد، قول رسول‌الله صلی الله علیه و آله حتی بر قول اهل کشف مقدم خواهد شد و چنین مسئله‌ای حکایت از تعبد شدید عارفان به کشف اتم و کشف محمدی دارد.
13. ابن عربی در ضمن بیان شهادت به اعتقادات خویش، اینچنین می‌گوید: « و شفاعة الملائكة و النبيين و المؤمنين، و إخراج أرحم الراحمين، بعد الشفاعة من النار من شاء: حق. و جماعة من أهل الكبائر المؤمنين، يدخلون جهنم ثم يخرجون منها بالشفاعة و الامتنان: حق. و التأبيد للمؤمنين و الموحدين، في النعيم المقيم في الجنان: حق. و التأبيد لأهل النار في النار: حق.و كل ما جاءت‏ به‏ الكتب‏ و الرسل من عند اللَّه- علم أو جهل-: حق. فهذه شهادتى على نفسى! أمانة عند كل من وصلت إليه أن يؤديها إذا سئلها، حيثما كان».[19]


[/HR][1]. فتوحات چهارجلدی، ج3، ص 55.

[2]. فتوحات چهارجلدی، ج3، ص 251.

[3]. فتوحات چهارجلدی، ج3، ص 251.

[4]. فتوحات چهارجلدی، ج3، ص 323.

[5]. همان.

[6]. ابوالقاسم قشیری، نحو القلوب، ص 74.

[7]. فتوحات، ج2، ص 366.

[8]. فتوحات، ج 3، ص 69.

[9]. فتوحات، ج 4، ص 419.

[10]. فتوحات، ج2، ص 383.

[11]. ابوالقاسم قشیری، رساله قشیریه (ترجمه)، ص 52.

[12]. فتوحات چهارجلدی، ج3، ص 56.

[13]. فتوحات چهار جلدی، ج3، ص 311.

[14]. فتوحات چهارجلدی، ج3، ص 8.

[15]. الفتوحات المکیة، ج4، ص 473.

[16]. الفتوحات المکیة، ج3، ص 341.

[17]. الفتوحات المکیة، ج13، ص 443.

[18]. فتوحات عثمان یحیی، ج5، ص 115.

[19]. فتوحات عثمان یحیی، ج1، ص 172.

از دوستان و کاربران محترم تقاضا دارم به هدف رعایت نظم و انسجام در بحث و اخذ نتیجه‌ مطلوب، تنها نظراتی را که مربوط به همین فصل می‌باشد، به اشتراک گذاشته و از طرح مطالبی که فعلا مربوط به این فصل نمی‌باشد، جدا خودداری نمایید.

نتیجه‌‌ای که از فصل اول به دست می‌آید آن است که جناب شیخ اکبر (ابن‌عربی) در مکاشفات و مشهودات، خود را به لحاظ التزام علمی (معرفتی) و عملی، تابع کشف اتم رسول‌اللهی می‌داند. نتیجه طبیعی چنین مبنا و اصلی آن است که هرگاه کشف خود را مخالف با نص معتبری از نصوص وارد از حضرت ختمی‌ مرتبت صلی‌الله علیه و آله ببیند، مفاد کشف خود را کنار گذاشته و آن را مبنای معرفت و عملکرد خویش قرار ندهد اگر چه آن را مردود نداند و تنها به سکوت و توقف اکتفا کند؛ زیرا قوی‌ترین مشهودات را شهود حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله می‌دانند در نتیجه بایستی همه مشهودات مستند به شهود رسول الله صلی الله علیه و آله که همان شریعت است، باشد. در میان عارفان، از این معیار به عنوان «میزان عام» برای ارزیابیِ مکاشفات و شهودات یاد شده است.

نکته دیگری که از این مبنا قابل برداشت است آن که، در نزد عارفان هر مشاهده و مکاشفه‌ای صحیح و مطابق با واقع نبوده و تنها، مشاهده‌ای که با سنگِ محک «کشف اتم» مخالفت و منافرت نداشته باشد، و همچنین با اصول و امهات شریعت تضاد نداشته باشد قابل اعتنا و اقبال است؛ پس در باور عارفان، القائات وارد شده بر آنها بر دو نوع القائات صحیح و القائات فاسد است که انشاء الله در فصل مربوط به میزان علم عرفان به طور مفصل بدان پرداخته خواهد شد.

حافظ;736674 نوشت:
نتیجه‌‌ای که از فصل اول به دست می‌آید آن است که جناب شیخ اکبر (ابن‌عربی) در مکاشفات و مشهودات، خود را به لحاظ التزام علمی (معرفتی) و عملی، تابع کشف اتم رسول‌اللهی می‌داند. نتیجه طبیعی چنین مبنا و اصلی آن است که هرگاه کشف خود را مخالف با نص معتبری از نصوص وارد از حضرت ختمی‌ مرتبت صلی‌الله علیه و آله ببیند، مفاد کشف خود را کنار گذاشته و آن را مبنای معرفت و عملکرد خویش قرار ندهد اگر چه آن را مردود نداند و تنها به سکوت و توقف اکتفا کند؛ زیرا قوی‌ترین مشهودات را شهود حضرت رسول صلی‌الله علیه و آله می‌دانند در نتیجه بایستی همه مشهودات مستند به شهود رسول الله صلی الله علیه و آله که همان شریعت است، باشد. در میان عارفان، از این معیار به عنوان «میزان عام» برای ارزیابیِ مکاشفات و شهودات یاد شده است.

نکته دیگری که از این مبنا قابل برداشت است آن که، در نزد عارفان هر مشاهده و مکاشفه‌ای صحیح و مطابق با واقع نبوده و تنها، مشاهده‌ای که با سنگِ محک «کشف اتم» مخالفت و منافرت نداشته باشد، و همچنین با اصول و امهات شریعت تضاد نداشته باشد قابل اعتنا و اقبال است؛ پس در باور عارفان، القائات وارد شده بر آنها بر دو نوع القائات صحیح و القائات فاسد است که انشاء الله در فصل مربوط به میزان علم عرفان به طور مفصل بدان پرداخته خواهد شد.


جناب اگر سکوت میکرد که این شاهکار ها !!!

amirahmad7292;736944 نوشت:
اگر کسی حرف باطل رو لای زر ورقی از حرف درست و یا خوشایند پیچید ما باید قبول کنیم ؟ جواب کامنت های تابع ثقلین را بدهید وقتی باطل آشکار شد آیا انسان باید باز هم به همان زر ورق اشاره کند ؟؟
اتق الله یا شیخ!

با سلام و عرض تبریک به مناسبت عید سعید غدیر؛
اگر تا به اینجای عرایضم ایراد و انتقادی هست بفرمایید و الا هنوز پازل پاسخ بنده تمام نشده است.
قال رسول الله صلی الله علیه و آله: «أقلّ ما أوتيتم اليقين و عزيمة الصّبر، و من أوتي حظّه منهما لم يبال ما فاته من صيام النّهار و قيام اللّيل»؛ ترجمه: كمترين چيزى كه به شما داده شده است يقين است و صبر، و كسى كه از اين دو بهره خويش را گرفت اگر روزه [استحبابى‏] و نماز [نافله‏] شب از دستش برود باكى نيست.

نحوه تعامل عارفان با کتاب و سنت


[/HR]
وجه دیگر تأکید و پافشاری بر تبعیت از شریعت در نزد ابن‌عربی، در چگونگی مواجهه‌ی وی با عقل نظری و استدلالی و به تعبیر وی، «علم نظر»، قابل پیگیری است. ایشان در عین حال که منکر جایگاه عقل و نقش آن در مهندسی علوم عقلانی نیست، استقلال بخشیدن به آن و در عرض علوم وحیانی قرار دادن آن را مذمت می‌کند:
«التابع صاحب الشريعة يقف من علم آدم على الوجه الإلهي الخاص، الذي لكل موجود سوى اللّه، الذي يحجبه عن الوقوف مع سببه و علته، و صاحب النظر لا علم له بذلك الوجه أصلا ... فكل ما حصل لصاحب النظر حصل للتابع، و ما كل ما حصل للتابع حصل لصاحب النظر ... و زاد التابع على الناظر بما أعطاه الوجه الخاص من العلم الإلهي ... فارتحلا، المحمدي على رفرف العناية، و صاحب النظر على براق الفكر، ففتح لهما السماء السابعة ... فيقال للتابع: أيها التابع ميّز المراتب، و اعرف المذاهب، و كن على بينة من ربك في أمرك، و لا تهمل حديثك، فإنك غير مهمل، و لا متروك سدى، اجعل قلبك مثل هذا البيت المعمور بحضورك مع الحق في كل حال‏ ...»[1]
روشن است که در عبارت فوق، ابن‌عربی به جهت رفعت بخشیدن به جایگاه ایمان و اتباع از سنت و در مقام مقایسه علمِ نظر با علوم وحیانی (ماجاء به النبی‌ صلی‌الله علیه و آله)، قامت طریق عقل را کوچک تلقی نموده و الا به طور کامل، طریق عقل در محدوده‌ی کارکرد آن را می‌پذیرد.


[/HR][1]. محمود محمود الغراب، الشیخ محیی الدین ابن عربی ترجمة حیاته من کلامه، ص 291.


حافظ;737268 نوشت:

این دیگر وظیفه بنده است که این ادعا را اثبات کنم؛ انکار ادعای دیگران کار شاق و دشواری نیست؛ بلکه اثبات ادعای دیگران کاری ارزشی است.

با سلام. کارشناس گرامی، اگر بشود به عنوان استارتر بحث، از شما خواهشمندم، چنانکه روال طبیعی فروم هم همین است، تاپیک را قفل بفرمایید، و مباحث و فصول خود را به طور کامل قرار بدهید تا بعد این دوستان اشکال کنند و شما پاسخ بفرمایید، زیرا به این شکل، بحث بسیار مغشوش و نارمتب خواهد شد.

با سپاس

amirahmad7292;737612 نوشت:
تو رو خدا یک بار دیگه بند سوم نوشته تون رو بخونید ببینید کی باید روشش رو اصلاح کنه این بیانات فیلمش در نت موجود هست متنشم هست چطور به این توجیه رسیدید جای تعجب داره آقا فلسفه و عرفان کشکه مولوی کشکه اسفار کشکه به چه زبانی بگویند ؟ حداقل بگویید آقای وحید اشتباه میکنند و الله قابل تحمل تره

اتفاقاً همینش جالبه که عین سخن ایشون موجوده و شما تحریف به نقصان می کنید. ایشان فرموده اند:

اگر میشناختیم امام ششم علیه السلام کیست دنبال این و آن نمیرفتیم، قی کرده های فلاسفه یونان را نشخوار نمیکردیم ، زباله های عرفان اکسلوفان را هضم نمیکردیم ، خواه نا خواه واماندیم و بیچاره شدیم و از این اقیانوس معرفت محروم شدیم .عرفان پیش من است ، همه ی مولوی را میخواهید پیش من است ، هرجا را میخواهید برایت میگویم ، فلسفه را بخواهید از اول اسفار تا آخر از هرجا بگی ، از اول مفهوم وجود تا آخر مباحث طبیعیات برایت میگویم ، اما همه اش کشک است . هرچه هست در قرآن و روایات است .

خب روشن است که ایشون در مقایسه با قرآن و روایت این تعابیر را به کار می برند! کجای این را می توانید انکار کنید؟!

بعد هم می بینید که ایشان خود عرفان مولوی و اسفار را از اول تا آخر، آموخته اند و می فرمایند هر جایش را بخواهیم برایمان می گویند، پس معلوم است که ایشان به کل از فلسفه و عرفان نهی نفرموده اند.

اتفاقاً شمایید که اگر ادعا کنید که ایشان به حرف خودشان عمل نمی کنند(یعنی از اسفار نهی می کنند ولی خودشان آنرا می خوانند) قابل تحملتر است.

الان هم اگر برای حضرتعالی ممکن هست، لطف بفرمایید و صبر کنید تا کارشناس بحث، مباحثش را تکمیل کند، و بعد به بیان این افاضات، بپردازید.

فصل؛ سخنی پیرامون سرمایه حدیثی جناب محیی‌الدین ابن‌عربی


[/HR]
قبل از بیان این قسمت، مختصری به بحث تاریخی پرداخته می‌شود؛ چرا که نگاه تاریخی به مباحث در تبیین دقیق‌تر آنها، نقش مهمی ایفا خواهد کرد.
ابن‌عربی، در شب 17 رمضان‌المعظم 560ه.ق در شهر مرسیه (از شهرهای اَندَلُس) به دنیا آمد. پس از آن در سال 568 ه.ق به اشبلیة (از دیگر شهرهای اندلس) انتقال یافت و تا سال 598 ه.ق در همان‌جا اقامت گزید. بعد از سال 598، به بلاد مشرق مهاجرت کرده و چند سال در شهر مکه مقیم شد و در آنجا مصنفاتی از قبیل فتوحات را نگاشت. بعد از آن به بلاد روم مهاجرت کرد و بعد از ازدواج و سفرهای متعدد به حجاز و بغداد و حلب، در شهر دمشق ساکن شد و تا هنگام وفات در همان‌ جا اقامت کرده به تصانیف خود مشغول گشت. گفته شده، هنگامی که وی در سال 638، در شب جمعه‌ای وفات یافت، والی دمشق به همراه امراء و وزراء و علماء و فقرا با پای پیاده در تشییع جنازه‌اش حضور یافتند و مردم بازار به جهت اعلام تعزیت، به مدت سه روز مغازه‌های خویش را تعطیل کردند. در نهایت او را در صالحیة دمشق به خاک سپردند.[1]

شیخ اکبر، به لحاظ مشی مذهبی و سیاسی، دارای زیرکی و فطانتی مثال زدنی بوده است به طوری که قاضی القضاة مالکیة، نه تنها خود را مفتخر به خدمتگزاری شیخ اکبر محیی‌الدین ابن عربی می‌دانسته، بلکه دختر خویش را نیز به عقد وی در آورده بود. این در حالی است که قاضی القضاة شافعیة، شمس الدین الخوبی (قاضی القضاة دمشق)، خود را ملزم به خدمتگزاری و اطاعت از وی می‌دانسته است و همچنین، روزانه 30 درهم به نیابت از ابن‌عربی صدقه می‌داده و سپس بر مجلس او حاضر و بر صورت او نظاره می‌کرده است. [2]
همه این شواهد، حکایت از آن دارد که: اولا، خاطر خواهی اجله‌ی مذاهبِ گوناگون و علمای فنون مختلف نسبت به ابن‌عربی، نه به خاطر چشم و ابروی وی، بلکه به خاطر تقوا و تعبد وی نسبت به شریعتِ هر یک از ائمه اهل سنت بوده است؛ ولو اینکه او در فقه متمرکز بر یک فرقه بوده، اما ادب و احترام وی نسبت به فرق دیگر، او را محبوب اجله‌ی مذاهب دیگر ساخته است؛ لذا می‌توان ابن‌عربی را از منادیان و پیشگامان تقریب مذاهب در میان اهل تسنن (اگر سنی بوده باشد) و تشیع (اگر شیعه بوده باشد) دانست؛ ثانیا، روشن است، سرمایه‌های حدیثی که در مرأی و منظر ابن‌عربی قرار داشته، احادیث منقول از غیر شیعه بوده است و به ندرت احادیثی در مدح امیرالمؤمنین و ائمه اطهار در دست‌رس وی قرار داشته، که آن‌هم در میان کتب اهل سنت یافت شده است.
در همین راستا سخن مرحوم آشتیانی مفید خواهد بود:
«شيخ اعظم به طور كلي با شيعه، خصوصاً فرقه اماميه، عظّم اللَّه شأنهم، سر سازش ندارد. او گويا مطلقاً آثار أئمه شيعه را نديده است. البته در موارد معدود كه حديثى از أئمه شيعه، عليهم السلام، آن هم از طريق عامّه نقل مى‏كند، آن چنان تجليل و تكريم مى‏كند كه آدمى گمان مى‏برد أو شيعه‏اى عالى مقام بلكه متوغل در تشيع است كه به لسان مولى الموالى سخن مى‏گويد. ناگفته نماند كه ابن عربى و اتباع او در اصول علوىّ المشرب‏اند كه «الولاية» محمدى المشرب و علوىّ المشهد است[3]
این رَویه، از سوی ابن‌عربی، با مبنای محوریِ وی نسبت به شریعت و با قرار داشتن وی در فضای مذهبی و سیاسیِ خاص (طی دوران حیات)، عادتاً و عقلاً موجّه بوده، کاملا طبیعی است. علت اصلیِ بیان جناب آشتیانی مبنی بر اینکه ابن‌عربی با فرقه امامیه سر سازش نداشته، در این دو مطلب نهفته است:‌ یکی نحوه تعامل وی با شریعت و سرمایه‌های حدیثی، و دیگر، سنخ بضاعتِ حدیثی پیرامون وی. پس چنین نیست که بیان برخی گفتارهای ناسازگار با مذاق شیعه از سوی ابن‌عربی، تنها بر اساس ساده‌لوحی وی و یا ناصبی‌گری او، توجیه و تبیین گردد؛ چرا که موارد فراوانی در آثار وی حاکی از آن است که او تعبد نسبت به شریعت را به دور از تعصب زدگی، در کنار حریت و آزاد‌منشی حفظ کرده است. اگر منکر تقیه‌ای بودنِ تمجیدِ خلفا و حاکمانِ جور از سوی ابن عربی باشیم، می‌توان موارد اینچنین را حمل بر پاسخ مذکور کرد.
این در حالی‌است که بازار جعالان حدیث در میان مصادر حدیثی اهل سنت داغ بوده است و احادیث مجعول را در میان احادیث صحیح عرضه می‌کرده‌اند. و نیز می‌توان به این مطلب نفوذ و سیطره نواصب در بلاد اندلس و دمشق را افزود که شرح آن مجال بیشتر می‌طلبد.
«در دوران جعل حديث عامه و خاصه، شيعه و سنّى، له خود و عليه ديگرى حديث مى‏ساخته‏اند. آغاز جعل حديث تقريباً همزمان با دوران حكومت بنى اميه است. معاويه و عمرو عاص و ديگر دشمنان على عليه السلام بنيانگذار اين سنت سيّئه‏اند، اگر چه زمان خلفا نيز مخالفان حديث ساز وجود داشتند».[4]
با این توضیح، به عنوان مثال اگر در مقابل کسی که مبنایش اولویت بخشیدن به سخن رسول‌الله صلی‌الله علیه و آله است این روایتِ منتسب به رسول الله صلی الله علیه و آله: «يا على يظهر فى آخر الزمان قوم لهم نز يقال لهم الروافض‏ يدعون محبتك فاذا لقيتهم فاقتلهم فانهم مشركون فقال على ما علامتهم يا رسول الله فقال علامتهم انهم يشتمون ابا بكر و عمر.»[5] قرار گیرد، چه عکس‌العملی باید از خود نشان دهد؟ (اگر این موارد را بر حاکم بودن فضای تقیه و شگرد رندانه‌ی ابن‌عربی، حمل نکنیم)
هر چند، لازم به ذکر است، مرادِ ابن‌عربی از شیعه‌ی مذموم، قاطبه شیعیان نبوده، بلکه مقصود وی، غالیان از شیعه است که مفصلا به آن پرداخته خواهد شد.
حال ممکن است مستشکلی این اشکال را ایراد کند که چرا شخص محققی مانند ابن‌عربی در صدد تحقیق در میان آثار شیعه بر نیامده است تا بدین طریق، دایره‌ی سرمایه‌ی حدیثی خود را گسترش بدهد در نتیجه، به بن‌بستِ تعبد نسبت به احادیث مجعول در میان اهل سنت دچار نشود؟
با نقل قولی از مرحوم آشتیانی ره ‌می‌توان به این سؤال پاسخ داد:
«شيخ اعظم با شيعه رابطه نداشته است، از اين باب كه شيعه بيش از دو قرن به نقل حديث مشغول بود و به محتواى أحاديث مربوط به اصول عقايد اهميتى نمى‏داد. تا قبل از صدر المتألهين حتى يكى از آثار ارباب عصمت در اصول عقايد مورد تحقيق دقيق قرار نگرفته بود. اگر رابطه‏اى نيز بين شيعه و عامه بود، منحصر به فقه و علوم نقلى بود، چه آن كه بين بسيارى از علماى دو فرقه رابطه تعليم و تعلم فقه بر قرار بود. ناقلان و مؤلفان أحاديث شيعه، از قبيل مشايخنا العظام كلينى و صدوق و شيخنا الأقدم فقيه دانا مفيد و سيد مرتضى علم الهدى و شيخ الطائفة معروف به شيخ طوسى، در صدد تفسير روايات مربوط به عقايد بر نمى‏آمدند، و بيشتر براى فقه و اصول فقه اهميت قايل بودند، و به مباحث عقايد چنانكه بايد توجه نداشتند. فقه و اصول بر ساير علوم، از جمله اصول عقايد و تفسير، رجحان داشت. از اين رو، عرفان و حكمت الهى و تفسير و علم الحديث و غور در معانى رواياتِ محكم و متقن، كه پايه و اساس معرفت است، مهجور ماند»[6]
در پایان، گفتن این نکته ضروری است که این پاسخ و تبیین، تنها در مورد بخش اندکی از گفتارهای نامناسب با ذائقه شیعه از سوی شیخ اکبر، جاری است و و نسبت به همه آنها کلیت ندارد.
«شيخ اعظم به طور كلي با شيعه، خصوصاً فرقه اماميه، عظّم اللَّه شأنهم، سر سازش ندارد. او گويا مطلقاً آثار أئمه شيعه را نديده است. البته در موارد معدود كه حديثى از أئمه شيعه، عليهم السلام، آن هم از طريق عامّه نقل مى‏كند، آن چنان تجليل و تكريم مى‏كند كه آدمى گمان مى‏برد أو شيعه‏اى عالى مقام بلكه متوغل در تشيع است كه به لسان مولى الموالى سخن مى‏گويد. ناگفته نماند كه ابن عربى و اتباع او در اصول علوىّ المشرب‏اند كه «الولاية» محمدى المشرب و علوىّ المشهد است.»[7]




[/HR][1]. جمعی از نویسندگان، الدر الثمین، ص 28.

[2]. ر.ک‌: به محمود محمود الغراب، النور الابهر، ص 44-46.

[3]. مقدمه شرح فصوص قیصری، ص 45.

[4]. آشتیانی، شرح فصوص الحکم قیصری، پیشگفتار، ص 48.

[5]. اسماعیل مستملی بخاری، شرح التعرف لمذهب التصوف، ج2، ص 552.

[6]. مقدمه شرح فصوص، ص 42.

[7]. مقدمه شرح فصوص قیصری، ص 45.

فصل؛ سخنان ابن‌عربی پیرامون امیرالمؤمنین‌علیه السلام و اهلبیت‌علیهم السلام (1)


[/HR]تعبیر «آدم اولیاء»:

مرحوم آشتیانی در مورد نظر ابن‌عربی نسبت به مولای متقیانعلیه‌السلام می‌گوید: «به تصريح شيخ اعظم افضل الأولياء و اشرف خلايق بعد از غروب خورشيد نبوت، اوست. شيخ به تأويل آن چه ذكر شد پرداخته است. تكروى شيعه و پرخاشگرى و عدم توجه او به پاره‏اى مسائل گاه در مخالفانش واكنش تند برانگيخته است. علم و معرفتى كه بنيانگذار آن امير مؤمنان، خاتم الأولياء، على عليه السلام، و كلمات معجز نظام آن حضرت است كه با لسان خاصّ ولايت بيان شده ارباب سلوك و محققان از ارباب حق و يقين را مجذوب خود ساخته است. از اين است كه از او به «آدم الأولياء» تعبير كرده‏اند».[1]
بر محققان این رشته روشن است که تعبیر «آدم الأولیاء» یک تعبیر معمولی و عاری از بار معنایی خاص نیست چنانکه جناب سید جلال الدین آشتیانی در مقدمه‌ی خود بر مشارق الدراری، به معنای «آدم الأولیاء» از منظر ابن‌عربی اشاره کرده است؛ وی بر آن است، بنا بر نص فتوحات، علیعلیه الصلاة و السلام ]امیرالمؤمنین[، سرسلسله اولیاء و سرّ انبیاء علیهم صلوات المصلین می‌باشد، بر همین اساس، به عنوان «آدم الأولیاء» معرفی شده است.[2]

تعبیر «خاتم اولیاء»:
تعبیر دیگری که ابن‌عربی در مورد امیرالمؤمنین علیه السلام به کار برده است تعبیر «خاتم اولیاء» است. البته این تعبیر را برای حضرت حجت و حضرت عیسی نیز به کار برده که در ارتباط با محدوده معنای «خاتم اولیاء» در حضرت عیسی، و در امیر‌المؤمنینعلیه السلام و حضرت حجتسلام الله علیه سخن مستوفی بیان خواهد شد (در فصل خاتم الأولیاء). جناب ابن‌عربی در فص شیثی اینچنین اظهار داشته است:
«و ليس هذا العلم إلّا لخاتم الرسل و خاتم الأولياء و ما يراه أحد من الأنبياء و الرسل، إلّا من مشكاة الرسول الخاتم و لا يراه أحد من الأولياء، إلّا من مشكاة الولي الخاتم. حتى ان الرسل لا يرونه متى رآه إلّا من مشكاة خاتم الأولياء، فان الرسالة و النبوة تنقطعان و الولاية لا تنقطع ابدا، فالمرسلون من كونهم اولياء لا يرون ما ذكرناه إلّا من مشكاة خاتم الأولياء فكيف من دونهم و إن كان خاتم الأولياء، تابعا في الحكم لما جاء به خاتم الرسل ...»[3]
نکته‌ی حائز اهمیت در عبارت فوق، تعریضی است که در قالب «فکیف من دونهم!» به ابوبکر وارد کرده است. وی اشاره می‌کند که علم تجلی ذاتی از آنِ خاتم اولیاء است و با این تعریض تأکید می‌کند که ابوبکر، خاتم اولیا نیست. (گرچه در عنقا مغرب[4] تصریح می کند که ابوبکر تحت خاتم اولیاست).

تعبیر «أقرب الناس به رسول‌الله صلی الله علیه و آله» و «إمام و العالم و سرّ الانبیاء أجمعین»:
همچنین، ابن‌عربی در فتوحات در مورد امیرالمؤمنینu چنین می‌نگارد: «... أقرب الناس إليه علي بن أبي طالب- رضي اللّه عنه- امام العالم و سرّ الأنبياء أجمعين»[5]

این سخنان، حتی به سخنانِ معتدل‌ترین علمای اهل سنت، مانند نیست و به طریق اولی، به سخنان یک اهل سنتِ افراطی. حتی اینچنین تفکری راجع به امامت در میان علمای شیعه تا قرن هفتم ، به قرابت شیعه امروز نبوده است. حال، یک فردی در یک بستر سخت تسنن، در کتاب تألیفی خویش اینچنین بیان کرده باشد، جای بسی تحسین و تمجید دارد!

تعبیر «اول موجود فی العالم» و «أقرب الناس إلی رسول‌اللهصلی الله علیه و آله» و تعبیر «سر الانبیاء و الاولیاء» و «سرّ الانبیاء أجمعین»:
ایشان در موضعی دیگر از فتوحات مي‌نویسد:
«بدء الخلق، الهباء و اول موجود فيه، الحقيقة المحمدية و لما أراد اللّه بدء العالم على حد ما علمه انفعل عن تلك الإرادة المقدّسة بضرب تجل من تجليات التنزيه ... و انفعل منها حقيقة، تسمى الهباء و هو اول موجود في العالم و قد ذكره على بن ابى طالب (ع) ثمّ تجلى الحق بنوره إلى ذلك الهباء و قبل كل موجود على حسب استعداده، فلم يكن اقرب قبولا اليه إلّا حقيقة محمد، المسمّاة بالعقل و كان سيد العالم بأسره و أول ظاهر في الوجود و أقرب الناس إليه علي بن ابى طالب- عليه السلام[6]

عبارتی که ابن‌عربی پیرامون خاتم اولیا و استضاعه نمودن همه انبیا و اولیا از مشکات وی، اظهار داشت، همان حدیثی است که رسول الله صلی الله علیه و آله در مورد حضرت امیر فرمود یا علی تو با منی جهرا و با انبیا هستی سراً و تو سرّ همه انبیا هستی و همه انبیا از او استضاعه می کنند و حسنه ای از حسنات رسول الله است. وضوح این مطلب به حدی است که حتی اگر ابن عربی نام نمی‌برد، روشن بود که منظور وی، امیرالمؤمنینعلیه السلام است. جندی هم حضرت امیر را به عنوان آدم اولیاء‌الله یعنی اولین ولی می نامد. ابن عربی می گوید مقام هواء را کسی نرسید جز رسول اللهصلی الله علیه و آله و بعد از او کسی نرسید جز امیر المومنینعلیه السلام. پس اساسا نبوت عامه ازلیه از آن امیر المومنینعلیه السلام است . تعبیر حضرت امیرعلیه السلام بود که: رسول اللهصلی الله علیه و آله فرمود اولین کسی بودم که ایمان آوردم عرض کردم از کجا می گویید ؟ چون عالم ذر وقتی از ما میثاق می‌گرفتند اولین کسی که عهد بست من بودم و رسول الله را تصدیق کردم. حتی اگر ابن عربی تطبیق نکرده باشد با فضا و قواعدی که ساخته، دقیقا منطبق بر اهلبیت می‌شود.
«و قد حققنا هذه المسألة في «الفص الشيث» و قلنا إن الشيخ قد صرح بأن المراد من خاتم الأولياء بحسب الرتبة على بن أبي طالب. و قال في أوائل الفتوحات: «إن أول متعين من «الهباء» و «الرحمة الواسعة» و «النفَس الرحمانى» كان نبينا، صلى اللَّه عليه و آله، و كان سيد العالم بأسره. ثم، أقرب الناس إليه على بن أبي طالب، سرّ الأنبياء و الأولياء، ثم سائر الأنبياء و الأولياء. و أما خاتم الأولياء بالولاية الخاصة المحمدية هو المهدى الموعود.» ما صريح و نص كلام شيخ أكبر را از جلد سوم فتوحات، كه تا اين زمان أحدى متعرض عبارات شيخ در باره حضرت خاتم الأولياء عليه السلام نگرديده است، آورديم. اينكه شيخ فرمود: «على سرّ الأنبياء أجمعين» مراد او آن است كه سرّ وجودْ همان ولايت سارى در نفوس كليه جميع انبياست، از جمله عيسى. و هو، عليه السلام، متقوم بعلي، صلى اللَّه عليه و سلم. و كليه انبيا صورت‏اند و آن حضرت جان آنهاست. فتوحات المكية، ج 1، چاپ بولاق، ص 131. در مجلد سوم «چاپ بيروت، دار صادر، ص 514- 515» گويد:
«و أما خاتم الولاية المحمدية و هو الختم الخاص لولاية أمة محمد «ص»، فيدخل في حكم ختميته عيسى، عليه السلام، و غيره، كإلياس و خضر. و كل ولىّ للَّه تعالى من ظاهر هذه الأمة. فعيسى، عليه السلام، و إن كان ختماً، فهو مختوم تحت ختم هذا الخاتم المحمدي ...».
[7]
بر بنیان‌کنان عرفان و مکتب ابن‌عربی فرض است که چنین مفاهیم بی‌نظیر در میان اهل سنت و کم نظیر در میان شیعه را آنهم از زبان یک فرد سنی مذهب، توجیه خداپسندانه و منصفانه کنند!



[/HR][1]. مقدمه شرح فصوص قیصری، ص 45.

[2]. ر.ک: سعید‌الدین فرغانی، مشارق‌الدراری، مقدمه‌ آشتیانی، ص 78.

[3]. محیی‌الدین ابن عربی، فصوص الحکم، ص 62.

[4]. «رأيته متدليا على الصديق و الفاروق متدانيا من الصادق المصدوق‏» محیی‌الدین ابن عربی، عنقاء مغرب، ج3، ص 16.

[5]. به نقل از مشارق الدراری، ص 78 و شرح فصوص الحکم قیصری، پیشگفتار، ص 53 و پاورقی مرحوم جلوه، ص 317 و ص 449 و 452.

[6]. محیی‌الدین ابن عربی، فتوحات، ج1، ص 119.

[7]. شرح فصوص قیصری، ص 844، پاورقی 1 (مرحوم جلوه).


amirahmad7292;737961 نوشت:
خیلی جالبه شما قبول دارید که شیخ صدوق به اصول عقاید اهمیت نمیداده ؟ توحید صدوق کشکه نعوذبالله؟؟ آثار دیگر بزرگانی که نامبرده شده رو نمیدونم ولی توحید صدوق دیگه ...

بسم الله الرحمن الرحیم
اگر به حضرتعالی گفته شود عالمی از علمای شیعه بر این عقیده است که «روزی پیامبرصلی الله علیه و آله برای نماز صبح خواب ماند و نمازشان قضا شد!» شما چه عکس‌العملی خواهید داشت؟ چه قضاوتی راجع به آن عالم خواهید کرد؟ حتی اگر به ما گفته شود مثلا آیت‌الله بهجت برای نماز صبح خواب ماند و نمازش قضا شد، به سختی می‌توان باور کرد؛ چه برسد به کسی که قطب عالم بوده و هیچ چیز از مرأی و منظر او به دور نیست بلکه مدیریت عالم تحت اراده اوست!
برادر گرامی! قرار نیست اگر کسی مهندس خوبی بود، دندان‌پزشک خوبی هم باشد. قرار نیست شخصیت‌ها دربست و صد در صدی پذیرفته شوند؛ حتی شخص ابن‌عربی، نیز از این قاعده مستثنی نیست (و خود وی نیز به همین مطلب اذعان دارد)؛ لذا با مشی طلبگی که مورد تأیید حضرات معصومین نیز هست، با افراد برخورد خواهیم کرد؛ یعنی کلمات و آراء صحیح و مفید‌شان را اخذ کرده و آراء و کلمات ناصحیح را انکار و رد خواهیم کرد همانطور که از فحوای «اطلبوا العلم ولو بالصین» نیز همین نکته قابل برداشت است.
ضمن حفظ ادب و احترامی که برای امثال جناب مرحوم صدوق قائلیم و معتقدیم که اسلام و تشیعی که هم‌اکنون به دست ما رسیده است مرهون تلاش‌های بی‌وقفه‌ و خالصانه‌ی آنان بوده است، معتقدیم در این سیر علمی و معرفتی، سخن آنان اگر چه اول الکلام بوده اما آخر الکلام نمی‌باشد و خالی از خلل و نقص نیست. با مروری گذرا بر تاریخ علوم مختلف، روشن می‌گردد که با گذر ایام و تلاش عالمان بعدی، معارف و علوم به پختگی لازم در دوران حاضر رسیده است.

بنده، کلامی از مرحوم صدوق پیرامون قضا شدن نماز صبح حضرت ختمی مرتبتصلی الله علیه و آله پیش رویتان قرار داده؛ سپس کلامی از ابن‌عربی در مورد شأن و جایگاه انسان کامل و ولیّ کامل؛ آن‌گاه، شخص حضرتعالی زحمت قضاوت آن را متقبل شوید:

«إِنَّ الْغُلَاةَ وَ الْمُفَوِّضَةَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ يُنْكِرُونَ سَهْوَ النَّبِيِّ ص‏ وَ يَقُولُونَ لَوْ جَازَ أَنْ يَسْهُوَ النبی ص فِي الصَّلَاةِ لَجَازَ أَنْ يَسْهُوَ فِي التَّبْلِيغِ لِأَنَّ الصَّلَاةَ عَلَيْهِ فَرِيضَةٌ كَمَا أَنَّ التَّبْلِيغَ عَلَيْهِ فَرِيضَةٌ وَ هَذَا لَا يُلْزِمُنَا وَ ذَلِك‏ لِأَنَّ جَمِيعَ الْأَحْوَالِ الْمُشْتَرَكَةِ يَقَعُ عَلَى النَّبِيِّ ص فِيهَا مَا يَقَعُ عَلَى غَيْرِهِ وَ هُوَ مُتَعَبِّدٌ بِالصَّلَاةِ كَغَيْرِهِ مِمَّنْ لَيْسَ بِنَبِيٍّ وَ لَيْسَ كُلُّ مَنْ سِوَاهُ بِنَبِيٍّ كَهُوَ فَالْحَالَةُ الَّتِي اخْتُصَّ بِهَا هِيَ النُّبُوَّةُ وَ التَّبْلِيغُ مِنْ شَرَائِطِهَا وَ لَا يَجُوزُ أَنْ يَقَعَ عَلَيْهِ فِي التَّبْلِيغِ مَا يَقَعُ عَلَيْهِ فِي الصَّلَاةِ لِأَنَّهَا عِبَادَةٌ مَخْصُوصَةٌ وَ الصَّلَاةُ عِبَادَةٌ مُشْتَرَكَةٌ وَ بِهَا تَثْبُتُ لَهُ الْعُبُودِيَّةُ وَ بِإِثْبَاتِ النَّوْمِ لَهُ عَنْ خِدْمَةِ رَبِّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ غَيْرِ إِرَادَةٍ لَهُ وَ قَصْدٍ مِنْهُ إِلَيْهِ نُفِيَ الرُّبُوبِيَّةُ عَنْهُ لِأَنَّ الَّذِي‏ لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لانَوْمٌ‏ هُوَ اللَّهُ الْحَيُّ الْقَيُّوم‏ ... وَ كَانَ شَيْخُنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَحِمَهُ اللَّهُ يَقُولُ أَوَّلُ دَرَجَةٍ فِي الْغُلُوِّ نَفْيُ السَّهْوِ عَنِ النَّبِيِّ ص وَ لَوْ جَازَ أَنْ تُرَدَّ الْأَخْبَارُ الْوَارِدَةُ فِي هَذَا الْمَعْنَى لَجَازَ أَنْ تُرَدَّ جَمِيعُ الْأَخْبَارِ وَ فِي رَدِّهَا إِبْطَالُ الدِّينِ وَ الشَّرِيعَةِ وَ أَنَا أَحْتَسِبُ الْأَجْرَ فِي تَصْنِيفِ كِتَابٍ مُنْفَرِدٍ فِي إِثْبَاتِ سَهْوِ النَّبِيِّ ص وَ الرَّدِّ عَلَى مُنْكِرِيهِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى»[1]
ایشان این سخن را ذیل روایتی که مضمون آن پیرامون قضا شدن نماز صبح رسول اللهصلی الله علیه و آله می‌باشد، ایراد کرده‌اند.
به جهت ایضاح بیشتر مطلب، پاسخ مرحوم شعرانی به شیوه استدلال مرحوم صدوق خالی از فایده نیست:
«جميع أعمال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله تبليغ فجواز السهو عليه في أعماله مستلزم لجواز السهو عليه في التبليغ و لا يشك أحد في أنه لو صدر من النبيّ صلّى اللّه عليه و آله عمل مرّة واحدة في عمره لدلّ صدور ذلك الفعل منه على جوازه كما تمسّك المسلمون قاطبة في أمور كثيرة بعمل النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و لو صدر منه مرة واحدة»[2].
گفتنی است مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی ره[3] و مرحوم آیت الله سید محسن حکیم ره[4] به عنوان رد این روایات بر آنند «از این روایت که پیامبر (ص) خطاب به اصحاب خود می فرمایند:...در سرزمین شیطان خواب ماندید[5] استفاده می شود که شیطان به دلیل آیه قرآن[6] ودلیل های قطعی دیگر[7] از پیغمبر دور می باشد و توانایی غافل کردن یا تاثیر درخواب آن حضرت را ندارد لذا وجود این عبارت در روایت که خواب ماندنشان را در اثر القائات شیطانی می داند دلیل بر عدم صحت این روایت می باشد».

بعد از ذکر کلام مرحوم صدوق، نقل کلام از کسی که او را سنی ناصبی و زندیق نامیده‌اند، دیدنی و شنیدنی است:
(فان الإنسان كثير، ما هو أحدىُّ العين، و الحق أحدىُّ العين، كثير بالأسماء الإلهية. كما أن الإنسان كثير بالأجزاء، و ما يلزم من ذكر جزءٍ مامثل زبان، ذكر جزء آخر فالحق جليس الجزء الذاكر منه، و الآخر متصف بالغفلة عن الذكر. و لا بد أن يكون في الإنسان جزء يذكرانسان بهجزء و يكون الحق جليس ذلك، فيحفظ باقىَ الأجزاء بالعناية)(فصوص الحکم، ص 169)
به جهت غامض بودن و تخصصی بودن متن فوق، توضیح مختصر آن ضروری است:
باور صحیح در مورد انسان کامل آن است که اگر عالم برپاست به دلیل وجود ذاکر حق در عالم است و با بودن انسان کامل ولو آن‌که هیچ ذاکری در عالم نبوده باشد، آن عبد کامل ذاکر حق است و اگر او نیز ذکر نگوید، عالم برچیده خواهد شد. پس جمله فوق نشان می‌دهد انسان کامل در تمام آنات از ذکر حق غافل نخواهد شد تا چه برسد به اینکه برای انجام فریضه‌ی صبح خواب بماند!
ایها المنصفون! آیا این سخن، آنهم در قرن هفتم، آنهم در محیطی که تحت سلطه نواصب است، قابل تحسین و تمجید نیست!
نمونه‌ای دیگر:
ابن عربی‌، در ابتدای فص آدمی می‌گوید: «إنّما كانت حكمته فردية، لأنّه أكمل موجود في هذا النوع الإنساني، و لهذا بُدِى‏ءَ به الأمر و ختم: فكان نبيّا و آدم بين الماء و الطين، ثم كان بنشأته العنصرية خاتم النبيّين‏» (فصوص الحکم، ص 214)
توضیح: ایشان ضمن آن که فردیت را مخصوص انسان کامل دانسته، کامل‌ترین را حضرت محمد صلی الله علیه و آله قلمداد کرده است. و هم به لحاظ معنوی و روحی و هم به لحاظ عنصری، ایشان را دارای ویژگی فردیت دانسته است. لازم به ذکر است، «فردیت» دارای بار ارزشی فوق‌العاده‌ و عمیقی است که توضیح آن از حوصله این مجال خارج است؛ مختصر آن‌که فردیت همان مقام «أو أدنی» ست که حتی جبرئیل به آن جا بار نیافت. ایشان اصل مقام رسول الله صلی الله علیه و آله را بالاتر از عقل اول و اسم الله دانسته است. بر آشنایان با اصطلاحات علم عرفان روشن است که این مقام، دون مقام ذات حق بوده، کبریائی حضرت حق لکه دار نمی‌شود.
بعد می‌فرماید: « و ما زاد على هذه الأوّلية من الأفراد فإنّه عنها، فكان عليه السّلام أدلّ دليل على ربّه، فإنّه أوتي جوامع الكلم التي هي مسمّيات أسماء آدم‏» (همان)
گفتنی است، این تعبیر که «رسول الله صلی الله علیه و آله اکمل موجود است» به این معناست که ایشان تمام سقف وجود امکانی را درا می‌باشد از این رو، «بُدِأ به الامر و خُتِم». در واقع، ایشان، تمام حقایق را در خود دارد چرا که آغاز از اوست و پایان به اوست. این همان مقام فردیت رسول الله صلی الله علیه و آله است که همه از او آغاز می‌شوند. سپس متذکر می شود که احدی از انبیاء، واجد این مقام نمی‌باشند و بدین نحو، تعبیر «کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین» را به خوبی تفسیر و تبیین می‌کند. سپس در جای جای آثارش تأکید می‌کند که این مقام به ورثه‌ی پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله منتقل شده است در حقیقت، «کنت نبیا ...» را به «کنت ولیا و آدم بین الماء و الطین» تسری می‌دهد.[8] از طرفی، حضرت آدم، تنها جلوه‌ای از حضرت رسول اللهصلی الله علیه و آله است.
همچنین، در تعبیر «فإنه أُوتى جوامع الكَلِم» در صدد بیان این مطلب که تمام حقایق هستی در رسول الله مقرر است، می‌باشد.
حال، تا قرن هفتم، چه تعداد عالم در میان عالمان شیعه و سنی، به چنین درجه از «ولی شناسی» یافت می شود؟ به این مطلب این را هم بیفزایید که همه این معارف در حالی از زبان ابن عربی خارج می‌شود که وی مانند شیخ صدوق و کلینی، هیچ یک از روایات باب الحجة از «من لایحضر» و «اصول کافی» را در دست نداشته است! و تنها بضاعت روایی وی، روایات به دست آمده از مصادر اهل سنت بوده است که سرشار از جعلیات و اثبات فضائل برای ابوبکر و عمر است.
نمونه‌هایی که می‌توان در باب ولی شناسی از ابن‌عربی نشان داد، زیاده از حدی است که بتوان در این مجال اندک آن را عرضه کرد.
والسلام علی من اتبع الهدی


[/HR][1]. صدوق، من لا یحضر، ج1، ص 359.

[2]. همان.

[3]. تبریزی، الانوار الالهیة، رسالة فی لبس السواد، ص 54.

[4]. مستمسک العروة الوثقی، ج5، ص 138.

[5]. «... قَالَ یَا بِلَالُ مَا لَکَ فَقَالَ بِلَالٌ أَرْقَدَنِی الَّذِی أَرْقَدَکَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ وَ کَرِهَ الْمُقَامَ وَ قَالَ نِمْتُمْ بِوَادِی الشَّیْطَانِ...» تهذیب ج 2 ص 265

[6]. «إِنَّمَا سُلْطَنُهُ عَلىَ الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذِينَ هُم بِهِ مُشْرِكُون» (نحل، 100).

[7] مثل این دلیل عقلی: پیغمبرصلی الله علیه و آله برای هدایت مردم مبعوث شده و رفتار او باید طوری باشد که مردم او را به طور کامل بپذیرند، کوچکترین خطا یا اشتباهی پیغمبر صلی الله علیه و آله را از درجه اعلای اعتبار پایین می آورد و هدفی که پیغمبرصلی الله علیه و آله، برای آن مبعوث شده، تأمین نمی شود.لذا خداوند متعال کسی را به عنوان رابط خود با مردم انتخاب نمی کند که با خطا یا سهوی که مرتکب می شود مردم از او دور شوند و غرض الهی محقق نشود. بلکه وقتی خداوند امر به اطاعت بی چون و چرا از کسی می فرماید، باید تمام حرکات و اعمال او قابل الگو گیری و تبعیت باشد و کسی که اشتباه می کند از چنین قابلیتی برخوردار نیست.

[8]. شرح فصوص الحکم، ص 935، پاورقی مرحوم جلوه؛ جهانگیری، محسن، محیی‌الدین ابن عربی چهره برجسته عرفان اسلامی، ص 450.


amirahmad7292;738208 نوشت:
اینکه ابن عربی به نتایجی شبیه به آنچه که در تشیع بوده رسیده قطعا چیز بدی نیست مام نگفتیم هر چی گفته بده ! حرف اینه که عرفان گرفتن ازین فرد شناخت خدا با این فرد و نظراتش کار درستیه یا نه ؟ حالا شما هی بگید این ور خوب گفته اون ور چی ماهم به به چه چه کنیم بشیم دنباله رو از کجا بفهمیم درست و غلط حرف این مرد رو ؟ یعنی لای حرف درستش حرف غلطی که پنهان شده چجور مشخص شده ؟ آیا ائمه ما توصیه میکنند از چنین افرادی معرفت خدا بگیریم ؟ آنهم در مواردی که خودمان بسیار بسیار بسیار بهترش رو داریم ؟ یک فرد گمراه بشه شیخ اکبر که چهار تا حرف درست زده یا نزدیک به درست ؟
ندیدید مگر احادیثی که به این افراد اشاره میکنند ؟ معارف ما وغیر ما را مخلوط میکنند ... ضررشان از یزید بر لشکر امام حسین بیشتر است ! چرا که یزید بدنها را نابود کرد و اینها عقاید را فاسد میکنند( نقل به مضمون)

آیا پیغمبر صلی الله علیه و آله که فرمود «اطلبوا العلم و لو بالصین»، نمی‌دانست برخی محتواها، غیر صحیح اند و با این دستور، برخی از افراد امت، به گمراهی کشیده می‌شوند؟ آیا ایراد شما به اخذ حکمت و معرفت از ابن‌عربی ( با این منطق که درست و غلط حرف این مرد را از کجا بفهمیم)، به پیامبر صلی الله علیه و آله نیز وارد نیست؟!
آری، اگر شما بخواهید کورمال کنان و مقلدانه به دنبال معرفت باشید، حتی از آبشخور روایات نیز به گمراهی خواهید افتاد زیرا ممکن است انسانی با مواجهه با تفاسیر غلط و تأویلات نادرست از کلام اهلبیت نیز گمراه شود (همانطور که در طول تاریخ چنین پدیده‌ای مجرب است). پس بهتر است با مسلح کردن خود، به دنبال ملاک و معیاری برای یافتن صحت و سقم آراء باشید تا نه تنها از آبشخور روایات و احادیث به گمراهی نیفتید بلکه از آبشخور معارف و حکمت‌های وارداتی نیز به ضلالت دچار نشوید.
فرمودید: «آیا ائمه ما توصیه میکنند از چنین افرادی معرفت خدا بگیریم ؟» در پاسخ عرض می‌کنم آری؛ در قالب عمومات که از جمله آن، «اطلبوا العلم ...» است، بیان فرموده اند. ثانیا شأنیت اصلی اهلبیت بیان معیارها و ضوابط است و ذکر مصادیق در برخی موارد حاکی از انحصار شأنیت آنان در بیان مصادیق ندارد.
فرمودید: «آنهم در مواردی که خودمان بسیار بسیار بسیار بهترش رو داریم ؟» در پاسخ عرض می‌کنم: قرار نیست به محصولات بیان شده توسط امثال ابن‌عربی استقلال بخشیده و در عرض تعالیم وحیانی تلقی گردند بلکه در یک راستا بوده و این محصولات چیزی جز تعمق بخشیدن به تعالیم وحیانی نمی باشد. البته این، صرف ادعا نبوده و در صورت تمایل، بعد از اتمام سیر منطقی بحث، با ذکر شواهد و مصادیق، اثبات خواهد شد.
بعلاوه، به همان دلیلی که پیشنیاز علم تفسیر قرآن و علوم حدیث، علوم متعددی از قبیل صرف و نحو و منطق و ... است به همان دلیل، باید با فلسفه و عرفان آشنا شد چرا که بدین وسیله، ابزارهای فهممان از علوم و معارف وحیانی را توسعه داده‌ایم نه آن‌که این علوم، مانعی میان ما و علوم وحیانی ایجاد کرده‌باشند.
در پایان از حضرتعالی استدعا دارم: 1. بحث را از ویژگی «عالمانه بودن» خارج نفرمایید. 2. مطالبی که در پاسخ به اشکالات‌تان داده شده را به دقت مطالعه فرمایید. با تشکر

فصل؛ سخنان ابن‌عربی پیرامون امیرالمؤمنین‌علیه السلام و اهلبیت‌علیهم السلام (2)


[/HR]یکی از قواعدی که شیعه بر آن پافشاری دارد بحث نصب خلافت از جانب خداوند و معرفی آن به خلائق است دست بر قضا، ابن‌عربی نیز در قالبی رندانه و زیرکانه بدان اشارت‌هایی دارد که در این مقال، به ذکر دو شاهد بسنده می‌شود:
شاهد اول:
ابن عربی در فص داودی بیان نموده: «و كذلك أخْذ الخليفة عن الله عين ما أخذهحکم را منهخدا الرسول. فنقول فيه بلسان الكشف «خليفة الله»، و بلسان الظاهر «خليفة رسول الله» و لهذا مات رسول الله، صلى الله عليه و سلم، و ما نص بخلافة عنه إلى أحد و لا عيَّنه لعلمه أن في أمته من يأخذ الخلافة عن ربه، فيكون خليفة عن الله مع الموافقة في الحكم المشروع»[1]
شیعه قائل است «خلیفة الله»، الهیات را از همان منبع و ماده‌ای که رسول الله صلی الله علیه و اله اخذ کرده است، اخذ می‌کند. شیعه قائل نیست که خلیفة الله یک مجتهد قوی‌تری است که دیگران نیستند. به عقیده شیعه، این منصب، اختصاصی و وهبی است. در متن فوق از ابن‌عربی، تا این قسمت « ما نص بخلافة عنه إلى أحد و لا عيَّنه» (خلافت و جانشینی برای پیامبرصلی الله علیه و آله برای کسی معین نشده است) طبق عقاید اهل سنت سخن رانده شده است اما بعد از آن می‌گوید: « لعلمه أن في أمته من يأخذ الخلافة عن ربه، فيكون خليفة عن الله مع الموافقة في الحكم المشروع» که این همان فضای شیعه است. بعد از این جمله ابن‌عربی در حقیقت یک تعریضی به اهل‌سنت (نه شیعه) زده است: «فلمّا علم ذلك رسول الله، صلى الله عليه و سلم، لم يَحْجُر الأمر» لم یحجر به معنای «لم یُعیِّن» است. جناب علامه طهرانی در «روح مجرد» گفته‌اند ابن‌عربی در اینجا لغزیده و به شیعه تعریض زده است اما ظاهرا امر بالعکس بوده، با این توضیحی که ذکر شد تعریض به اهل سنت تثبیت می‌گردد؛ زیرا اهل سنت می‌گویند: «حجر رسول الله امر الخلافة». پیامبرصلی الله علیه و آله به خلافت تنصیص نکرده و در این زمینه تعیینی صورت نگرفته است (لم یعین رسول الله امر الخلافة)؛ و حال آنکه ابن عربی بر آن است اتفاقا احتیاجی به این تعیین نبود؛ چرا که خود، معین بود.
روشن است این متن و متنی که در فص شیثی ابوبکر را دون مقام خاتم اولیاء دانسته است (تحت عنوان «فکیف من دونهم» ر.ک: فصوص الحکم، ص 62) شاهد روشنی بر جانبداری ابن‌عربی از حقیقتِ بحث خلافت که منطبق بر فضای شیعه است، می‌باشد.
از اینجا روشن می‌شود که چرا بسیاری از علمای شیعه به عالِمی که از خاستگاه تسنن برآمده (جناب ابن‌عربی) تا به این حد اعتنا می‌کنند تا آن‌جا که شخصیت برجسته عالم اسلام و بنیان‌گذار نظام اسلامی، امام خمینیره از وی با عنوان یکی از «بزرگان مشایخ ارباب عرفان» یاد می‌کند. دلیل آن چیزی نیست جز به جهت همین بسترهای شیعی و رگه‌های شیعی موجود در آثار ابن‌عربی؛ چرا که هنگامی که کتاب الحجة کتاب شریف کافی را تورق می‌کنیم قسمت اعظم مواضع حساس آن، از طریق مبانی ابن‌عربی قابل فهم و نظام‌مند می‌گردد.


[/HR][1]. شرح فصوص قیصری، ص 955.

فصل؛ سخنان ابن‌عربی پیرامون امیرالمؤمنین‌علیه السلام و اهلبیت‌علیهم السلام (3)


[/HR]بیان شد ابن‌عربی بحث نصب خلافت از جانب پروردگار را به جِدّ پذیرفته است در این راستا، در قسمت دوم از این فصل، یک شاهد بیان شد؛ در پست حاضر (قسمت سوم از این فصل)، شاهد دیگری بر این مطلب ارائه می‌شود:
ایشان (ابن عربی) در ابتدای فص یعقوبی طی تقسیمی، دین را به دو نوع، دسته‌بندی می‌کند یکی «دین عند الله» و دیگر «دین عند الخلق»؛ که البته محور اساسی دین عند الخلق، همان دین عند الله است. مشرِّعِ دینِ عند الخلق، نبی و وصی اوست که با تعبیر «من عرَّف من عرَّفه الحق‏» در عبارت حاضر بیان شده است: «الدين‏ دينان‏، دين عند اللَّه و عند منمراد، نبی‌الله است. عرَّفه الحق تعالى و منمراد، وصی و وارث باطنی و روحیِ پیغمبر، که امیر‌مؤمنان علی علیه‌السلام است. عرَّف من عرفه الحق».[1]
حال، سؤال وارد بر منتقدان ابن‌عربی آن است که کدام عالم شیعه‌ای را یافته‌اید که در بستر و محیطی سخت و متعصب از اهل سنت بوده باشد و در عین حال اینچنین، دم از معتقدات شیعه آنهم در قسمت امامت و ولایت زده باشد!! روشن است که دو شاهد مذکور در فوق، فرمول امامتی است که متعلق به شیعه است ولی ابن‌عربی به جای آن‌که با بی‌درایتی و نپختگی دم به دم شعار ولایت و امامت امیر‌المؤمنین را در آثارش ذکر کند، به خوبی این فرمول را در کلمات و آثار خود جاسازی کرده است همچنان که قرآن نیز با رندی تمام، تنها به بیان فرمول امامت بدون آن‌که نامی از اولیاء دین آورده باشد، اکتفا کرده است؛ هرچند با توجه به شواهد ذکر شده، ابن عربی، به ندرت، اسم امیرالمؤمنین علیه السلام را نیز ذکر کرده است و در موردی سخن از دوازده معصوم به عنوان خلیفه بر حق رسول اللهصلی الله علیه و آله به میان آورده است.
ممکن است بنیان‌کنان عرفان خورده بگیرند که ابن عربی ابوبکر و عمر و عثمان را نیز در این مقامات با حضرت علی علیه السلام هم‌شانه می‌دانسته است؛ در پاسخ به این عده، به عبارتی صریح از فتوحات استناد می‌نمایم آنجا که می‌گوید به عقیده‌ی من، لازمه تقدم در امامت(به معنای خلافت و زعامت ظاهری)، تقدم در فضل نیست (یعنی هر کس که در امامت مقدم شد، تقدم فضلی ندارد): «يموت قبل عثمان و عثمان يموت قبل علي رضي اللَّه عن جميعهم و الكل له حرمة عند اللَّه فجعل خلافة الجماعة كما وقع فقدم من علم إن أجله يسبق أجل غيره من هؤلاء الأربعة فما قدّم من قدّم منهم لكونه أكثر أهلية من المتأخر منهم في نظري‏»[2]
همچنین در چند موضع از فتوحات بیان داشته است که در شهود خود یافتم که چنین ترتیبی بین خلفاء، به لحاظ علمی و مقامی ثابت نیست. این عبارات همه، حکایت از آن دارد که اگر در ابتدا به بسترهای اهل سنتی که در آن رشد و نمو داشته، تعلقاتی داشته است اما آهسته آهسته از آن‌ها فاصله می‌گرفته است تا آنجا که به نحوی سخن رانده که گویا احادیث امام صادق‌علیه السلام را در مقابل خود گذاشته و از روی آن نگاشته است.


[/HR][1]. محیی‌الدین ابن عربی، فصوص الحکم، ص 94.

[2]. محیی‌الدین‌ابن عربی، فتوحات، ج4، ص 298.

فصل؛ سخنان ابن‌عربی پیرامون امیرالمؤمنین‌علیه السلام و اهلبیت‌علیهم السلام (4)


[/HR]
همچنین، ابن‌عربی در مورد محبت و مودت اهلبیت علیهم السلام مانند آن‌چه که شیعه معتقد است، باوری تحسین‌ برانگیز و شاخص دارد. وی بر آن است که از جمله خیانت‌هایی که در حق رسول مکرم صلی الله علیه و آله روا داشته شده، در قبال مودت به اهلبیت ایشان است و در نظر وی، نباید بین مودت به شخص پیامبرصلی الله علیه و آله و مودت به اهلبیت ایشان، هیچ گونه تفاوتی اعمال شود؛ زیرا، پیامبر صلی الله علیه و آله جزئی از اهلبیت بوده و نباید بین اهلبیت در مودت، تبعیض قائل شد. «فإن الحب مانافیه تعلق إلا بالأهل لا بواحد بعينهمنظور از واحد، پیامبر ص است. فاجعل بالك و أعرف قدر أهل البيت فمن خان أهل البيت فقد خان رسول اللَّه ص و من خان ما سنه رسول اللَّه ص فقد خانه ص في سنته‏»[1]
شیخ اعظم، نه تنها دایره مودت اهل‌بیت را تا ذراری رسول اللهصلی الله علیه و آله (سادات) گسترش می‌دهد،[2] بلکه در شأن اهلبیت عصمت و طهارت و در مقام مقایسه‌ی اهل‌بیت و دیگران (اعم از ابوبکر و عمر)، مقام اهل بیت را بالاتر از دیگران قرار داده است تا آن‌جا که امیر المؤمنین علیه السلام را آدم اولیاء عنوان کرده است. قهرا، با این عنوان، مأخذ علم و باب معرفت و علم نبی بودن حضرت امیرعلیه السلام نیز رمز‌گشایی می‌گردد. در همین راستا، این سروده را در فتوحات نقل می‌کند: «فلا تعدل بأهل البیت خلقاً / فأهل البیت هم أهل السیادة / فبغضهم من الانسان خسر / حقیقی، و حبهم عبادة»[3].
پس به نص «آدم اولیاء»، علی علیه‌السلام رئیس و رأس عترت می‌باشد. همچنان که جناب سید جلال الدین آشتیانی نیز بر این مطلب اذعان دارد.[4]
ابن فارض نیز در کلامی مندمج، چهره از چنین فضیلتی برمی‌دارد:
width: 90 align: center

[TD][/TD]

و أوضح بالتأویل ما کان مشکلا / علیّ بعلم ناله من بالوصیة [5]
یعنی علىعلیه السلام به سبب علوم الهی و علم تأویل كه خاص وارث علم نبوت است، مشكلات را از معارف و علوم گشود و پيغمبر او را وصى خود معرفى نمود.
بنابراین، اگر ادعا می‌شود ابن‌عربی، تنها، کسی را که ویژگیِ « من صحت نسبته الیه صمنظور رسول الله صلی الله علیه و آله ظاهرا و باطنا و قد استفاضت عن النبی فی مأخذهم»[6] را داشته باشد، شایسته مقام خلافتِ به حق مقام محمدی می‌داند، به خاطر مبانی بنیادینی است که در باب امیر‌المومنین و اولاد معصومینشعلیهم السلام و الصلاة اتخاذ کرده است.


[/HR][1]. محیی‌الدین ابن عربی، فتوحات، ج4، ص 139.

[2]. همان.

[3]. فتوحات، همان.

[4]. «سعيد الدين فرغانى و استاد فرغانى، صدر الدين رومى قونوى و ابن عربى و تلاميذ قونوى، مثل شمس الدين ايكى و مؤيد الدين جندي و ملّا عبد الرزاق كاشانى و شرف الدين قيصرى و جمع كثيرى از محققان عرفا- شكّر اللّه مساعيهم-، امام و خليفه و جانشين واقعى حضرت ختمى مرتبت را مطابق قواعد مسلمه عرفان و تصوف و بر طبق روايات وارد از طرق محدثان عامه، عترت پيغمبر مى‏دانند» (مشارق الدراری، مقدمه آشتیانی، ص 83).

[5]. دیوان ابن‌فارض، ص 73.

[6]. «فمن صحت نسبته الیه صورة و معنی فهو الخلیفة و الامام القائم مقامه» (شرح فصوص قیصری، ص 306).

فصل؛ سخنان ابن‌عربی پیرامون امیرالمؤمنین‌علیه السلام و اهلبیت‌علیهم السلام (5)


[/HR]
تعبیر «الختم من أهلی» در عنقاء مغرب[1]:
محی الدین همان حرف شیعه را در مورد دوازده معصوم ابراز کرده است. وی بر این عقیده است، بعد از حضرت حجت کسی بر قلب رسول اللهr نخواهد بود.
تعبیر «الختم فوق رتبة الصدیق»[2]:
بنابر آنکه صدیق را بر ابوبکر تطبیق کرده باشد (کما این‌که همین، ظاهر از عبارت است)، خاتم اولیاء را فوق صدیق دانسته و در مقام تبیین آن گفته است: «فالختم نبوي المحتد علوي المشهد فلهذا جعلناه فوق الصديق ... ‏».[3] یعنی ختم ولایت، ریشه‌‌ای نبوی دارد اما تثبیت و استقرارش، عَلَوی است و در امیرالمؤمنینعلیه السلام متجلِی است.
لازم به ذکر است، بیان ابن عربی مبنی بر این‌که همه انبیا و اولیا از مشکات خاتم اولیاء استضاعه می‌کنند، همان حدیثی است که رسول الله صلی الله علیه و آله در مورد حضرت امیر فرمود: یا علی تو با منی جهراً و با انبیا هستی سراً و تو سرّ همه انبیا هستی و همه انبیا از او استضاعه می کنند و حسنه ای از حسنات رسول الله است. وضوح این مطلب به حدی است که حتی اگر ابن عربی نام نمی‌برد، روشن بود که منظور وی، امیرالمؤمنینعلیه السلام است. جندی هم حضرت امیر را به عنوان آدم اولیاء‌الله یعنی اولین ولی می نامد. ابن عربی می گوید کسی به مقام هواء دست نیافت جز رسول اللهصلی الله علیه و آله و بعد از ایشان کسی جز امیر المومنینعلیه السلام. بدان نرسید. پس اساسا نبوت عامه ازلیه از آنِ امیر المومنینعلیه السلام است . تعبیر از حضرت امیرعلیه السلام بود که: رسول اللهصلی الله علیه و آله فرمود اولین کسی بودم که ایمان آوردم عرض کردم از کجا می گویید؟ فرمود: چون عالم ذر وقتی از ما میثاق می‌گرفتند اولین کسی که عهد بست من بودم و رسول الله را تصدیق کردم. حتی اگر ابن عربی تطبیق نکرده باشد با فضا و قواعدی که ساخته، دقیقا منطبق بر اهلبیت می‌شود.
در تأیید مطالب فوق، عبارت یکی از محشین شرح فصوص قیصری مناسب است:
«و قد حققنا هذه المسألة في «الفص الشيث» و قلنا إن الشيخ قد صرح بأن المراد من خاتم الأولياء بحسب الرتبة على بن أبي طالب. و قال في أوائل الفتوحات: «إن أول متعين من «الهباء» و «الرحمة الواسعة» و «النفَس الرحمانى» كان نبينا، صلى اللَّه عليه و آله، و كان سيد العالم بأسره. ثم، أقرب الناس إليه على بن أبي طالب، سرّ الأنبياء و الأولياء، ثم سائر الأنبياء و الأولياء. و أما خاتم الأولياء بالولاية الخاصة المحمدية هو المهدى الموعود.» ما صريح و نص كلام شيخ أكبر را از جلد سوم فتوحات، كه تا اين زمان أحدى متعرض عبارات شيخ در باره حضرت خاتم الأولياء عليه السلام نگرديده است، آورديم. اينكه شيخ فرمود: «على سرّ الأنبياء أجمعين» مراد أو آن است كه سرّ وجودْ همان ولايت سارى در نفوس كليه جميع انبياست، از جمله عيسى. و هو، عليه السلام، متقوم بعلي، صلى اللَّه عليه و سلم. و کلیه انبيا صورت‏ اند و آن حضرت جان آنهاست. فتوحات المكية، ج 1، چاپ بولاق، ص 131. ...» .[4]


[/HR][1]. مجموعه رسائل ابن‌عربی، ج3، ص 16.

[2]. همان، ص 18.

[3]. همان.

[4]. شرح فصوص قیصری، ص 844، پاورقی 1 (مرحوم جلوه).
موضوع قفل شده است