زیباترین و تاثیرگزارترین مطلبی که خوندی چه بوده ؟
تبهای اولیه
بهترین
زیباترین
تاثیرگزارترین
قابل تامل ترین
مطلبی
که
خوندی
یا شنیدی
چه بوده ؟
.
.
مطلبی که واقعا این خصوصیات رو از نظرتون داشته قرار بدید . . .
و مطلب غیر مرتبط حذف میشه
گفتم دل و دین بر سر کارت کردم
هر چیز که داشتم نثارت کردم
گفتا :تو که باشی که کنی یا نکنی
این من بودم ،که بی قرارت کردم
مولانا
.
تو اصلا بدون وجود من کی هستی که بخوای کاری کنی ؟
بسم الله الرحمان الرحیم
"إنّی وجّهت وجهی للذی فطر السماوات و الارض حنیفا و ما انا من المشرکین"
ابراهیم علیه السلام فرمود:من روی خویش را،حق گرایانه به سوی کسی برگرداندم که آسمانها و زمین را آفرید
و من از مشرکان نیستم.
"إن الصلوتی و نُسُکی و مَحیای و مَماتی لله ربّ العالمین"
ابراهیم علیه السلام فرمود: همانا نماز و روزه و زندگی و مرگم برای
خدایی است که پروردگار عالمیان است.
آهنگ "از چی بگم" از یاس (رپر) (موزیک ویدئوش)که در مورد دانش اموزانی بود که در اتیش سوزی مدرسشون سوخته بودن.
ماجرای نجات دادن یه هواپیما که چرخ جلوش باز نمیشد توسط اتش نشان استرالیایی
ماجرای شهید عباس دوران (اصلا این الگوی منه) در اخرین پروازش
و...(بعدن میگم :Cheshmak::ok:)
راوی گوید : به امام صادق علیه السلام عرض کردم :
در وصیت لقمان به فرزندش چه جملاتی هست ؟حضرت فرمود : در آن جمله های عجیب است و از همه عجیب تر آن است که ایشان به فرزندش سفارش کرده : از خداوند چنان بترس که اگر نیکی جن و انس را به پیشگاهش ببری عقوبتت می کند و به او چنان امیدوار باش که اگر گناهان جن و انس را نزدش بری بر تو رحم آورد.
از امام صادق علیه السلام روایت است که حضرت در برخی از کتابها چنین خوانده است که خدای تبارک و تعالی می فرماید :
سوگند به عزت و جلالم و بزرگواری ام و بلندی من بر عرشم که آرزوی هر که را که چشم آرزویش به مردم است بانومید نمودنش قطع می کنم و در نزد مردمان جامه ذلت بر او می پوشانم و او را از نزدیکی خودم به کنار می زنم و از فضل خود او را دور می کنم. آیا در سختی ها چشم آرزویش به غیر من دوخته می شود در حالی که سختی ها به دست من است و آیا به غیر من امید دارد و با فکر خود در غیر مرا می کوبد در حالی که کلید درهای بسته به دست من است و درگاه من به روی هر که مرا بخواند باز است ؟پس کیست که در حادثه ای چشم آرزویش به من دوخته بوده و من او را از آرزویش جدا کرده ام ؟و کیست آنکه در بلای سختی به من امید بسته و من امیدش را از خودم بریده ام ؟من آرزوهای بندگانم را در نزد خود نگه داشته ام و آنان به نگهداری من راضی نیستند و آسمانهایم را از فرشتگانی که از تسبیح من خسته نمی شوند پر کرده ام و به آنان امر کرده ام که درهای بین من و بندگانم را نبندند با این وجود بندگانم به گفتار من اعتماد نمی کنند.
آیا کسی که مصیبتی از مصائب من بر او وارد شده نمی داند که هیچ کس غیر من نمی تواند آن را بر طرف کند مگر بعد از اینکه من اجازه دهم.؟
پس چه شده است که او را می بینم که از من غافل گشته است ؟ با جود و بخشش خودم چیزی را که از من درخواست نکرده به او عطا کرده ام سپس آن را از او گرفتم پس او بازگشت آن را از من نخواسته و از غیر من آن را در خواست می کند ، آیا در مورد من می پنداری که منی که پیش از در خواست عطا می کنم اگر از من در خواست شود سائل خود را اجابت نمی کنم؟ آیا من بخیل هستم که بنده ام مرا بخیل پندارد؟ آیا جود و کرم از آن من نیست ؟ آیا عفو و رحمت به دست من نیست؟ آیا من محل (بر آورده شدن)آرزوها نیستم؟پس چه کسی به جز من آرزوها را قطع می کند؟آیا آرزو کنندگان از اینکه به غیر من چشم آرزو بسته اند نمی ترسند؟پس اگر همه اهل آسمانها و زمین من آرزو کنند و من آرزوی همه را بر آورده سازم از ملک من به اندازه ذره ای کم نمی شود و چگونه ملکی که من متولی و متصدی آن هستم کم می شود؟ پس ای تیره بختی باد بر نومیدان از رحمت من و ای تیره بختی باد بر کسی که مرا عصیان کند و مراقب من نباشد.
جمله زیبا خیلی خوندم... اما این رو میذارم....:Gol:
[=arial]
[=arial]
[=arial]الهی ...
[=arial]
سه خصلت است که نمی گذارد از درگاهت چیزی بخواهم ،
[=arial]و فقط یک خصلت است که مرا به آن ترغیب می کند ؛
[=arial]
[=arial]آن سه خصلت عبارتند از :
[=arial]فرمانی که داده ای و من در انجامش درنگ کرده ام ،
[=arial]و کاری که مرا از آن نهی فرمودی ولی من بدان شتافته ام ،
[=arial]و نعمتی است که عطا فرموده ای ولی من در شکرگزاریش کوتاهی نموده ام ...
[=arial]
[=arial]و اما تنها مساله ای که مرا به سویت می خواند :
[=arial]تفضل و مهربانی تو به کسی است که به آستانت روی آورده ،
[=arial]و چشمِ امید به تو بسته است ...
[=arial]
[=arial]همه ی لطف و احسانت از روی تفضل ،
[=arial]و همه ی نعمتهایت بی سبب و بدونِ زمینه ی استحقاق است ...
[=arial]
[=arial]" دعای 12 صحیفه ی سجادیه - بخش 1 تا 3 "
من هر چه خوبــــی کنم نتوانم محبت هایت را جبران کنم مـــادر . .
محبت تو طعم دیگری دارد مــــادر . . .
مگر میشود جبران کرد ؟
خاطره ای زیبا از سید مرتضی اوینی
صفحه سپید تقدیر ورق خورد،
اما سیاهی گناهان من هر ساعت پاكی و صداقت این دفتر را تیره میساخت.
سرخی افق دل آسمان را خونین ساخته بود.
كه من دل سید را شكستم.
از شدت ناراحتی به حیاط آمدم
نگاه هراسان، دل بیقرار و لبان لرزان من،
همه گویای ندامت بود. قدمی بر جلو راندن و سه فرسخ از دل به عقب بازگشتن.
سید مرتضی در را بست، به نماز ایستاد.
او هنوز دفتر اخلاصش سپید بود.
ساعتی بعد در خیابان در آغوشش بودم.
گویی اتفاقی نیفتاده است.
منبع : كتاب همسفر خورشید
راوی:محمدی نجات
.
برداشت :
اگر عشق و محبت واقعی باشد تبدیل به کینه و دوری ادم ها نخواهد شد ( گرچه رنجشی از سر علاقه و . . . بوجود بیاد)
و زود همدیگر رو گذشت میکنند . . .
میلاد آدم
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حُسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهانِ مجبور
خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد
خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد
آرزو بیخبر از خویش به آغوش حیات
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد
زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا ازین گنبد دیرینه دری پیدا شد
اقبال لاهوری
[="Tahoma"]روي پرده خانه كعبه اين آيه از قران حك شده كه
نَبِّئْ عِبَادِي أَنِّي أَنَا الْغَفُــورُ الرَّحِـــيمُ
و من هنوز و تا هميشه به همين يك آيه دلخوشم ...
بندگانم را آگاه كن كه من بخشنده مهربانم
زندگی مثل جلسه امتحان است...
بارها غلط مینویسیم.پاك میكنیم...
و دوباره غلط مینویسیم..
غافل از اینكه ناگهان مرگ فریاد میزند...
برگه ها بالا!!!
آموزگار و روزگار
هرچه با شیرینی از اولی نیاموزی
دومی با تلخی به تو می آموزد
اولی به قیمت جانش
دومی به قیمت جانت
این نیز بگذرد...
الهی، همنشین از همنشین رنگ میگیرد،خوشا آنکه با تو همنشین است...و کلمه :
" خدا "
[=KFGQPC Uthman Taha Naskh]يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ
ای انسان! تو با تلاش و رنج بسوی پروردگارت می روی و او را ملاقات خواهی کرد!
بچه ها کپی نکنید اون جمله ای که روتون تاثیر داشته رو بنویسید،من امکان نوشتنش نیست وگرنه مینوشتمش،فکر بدنکنید جمله ی عاشقونه ای بوده
بعضی جملات (ساخته) خودم خیییییییییییییییییییلی برام ارزشمندند
جملاتی که شاید فقط برا من"مفهوم زیادی دارند...
مثل این یکی :
خدایا به مهربونیتایمان دارم پس به جمله زیر اعتقادی ندارم:
خدایا، من به چه گناهیمحکومم به زندگی کردن؟!؟
و این جملات که چند روز پیش تو انشای پیش فرضم با موضوع آزاد درباره
"کلمات" نوشتم:
...
شاید فکر کنید کلمات حروفی اند که از ذهن به قلم بر روی کاغذ نوشته میشوند و به آسانی نیز خوانده میشوند
اما نه...
کلمات فراتر از حروفی اند که به تحریر در می آیند
کلمات گاه حرف های نگفته ای اند که محرمانه اشک میشوند و جاری بر گونه ها
کلمات گاه....
تویی که میای اینجا به راحتی با هر کسی گپ میزنی!
ایا همین کار رو در محیط خیابان هم انجام میدادی یا از آبِروت میترسیدی؟
که مردم میگن فلانی به راحتی با هر کسی خوش و بش میکنه
و هیچ حد و حدودی نداره ؟
.
پس اینجا آبروت پیش خدا چه میشه ؟
درسته مردم خبر ندارند اما او میبینه
.
[=comic sans ms]چادرمن حفاظت کننده ی من است:Gol:[=comic sans ms]
هدیه ایست از سوی مادرم زهرا :Hedye::Sham:[=comic sans ms]
من به چادرم ایمان دارم :Sokhan:
"کلمات" نوشتم:
...
شاید فکر کنید کلمات حروفی اند که از ذهن به قلم بر روی کاغذ نوشته میشوند و به آسانی نیز خوانده میشوند
اما نه...
کلمات فراتر از حروفی اند که به تحریر در می آیند
کلمات گاه حرف های نگفته ای اند که محرمانه اشک میشوند و جاری بر گونه ها
کلمات گاه....
آفرین زیبا بود.
گاه سکوت، کلماتی هستند که بی زبانند.
سلام به همه خوبا
عمر زاهد همه طی شد به تمنای بهشت
او ندانست که در ترک تمناست بهشت
این اون مطلبیه که این روزا خیلی دوسش دارم
:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:
سلام بر همه
[=arial black]
ز خاک تیره می رویَد ولیکن
نگاهش بر شعاع آفتاب است(اقبال لاهوری)
این داستان به ظاهر ساده زندگی منو متحول کرد چون دیدگاهم
رو متحول کرد باعث شد همیشه شکر کنم و اعتراضی نکنم
آنچه بر ما اتفاق می افتد به نفع ماست
[=century gothic]توی کشوری یه پادشاهی زندگی میکرد که خیلی مغرور، ولی عاقل بود یک روز برای پادشاه انگشتری به عنوان هدیه آوردند ولی روی نگین انگشتر چیزی ننوشته بود و خیلی ساده بود. شاه پرسید این چرا این قدر ساده است ؟ و چرا چیزی روی آن نوشته نشده است؟ فردی که آن انگشتر را آوره بود گفت: من این را آورده ام تا شما هر آنچه که میخواهید روی آن بنویسید. شاه به فکر فرو رفت که چه چیزی بنویسد که لایق شاه باشد و چه جمله ای به او پند میدهد؟ همه وزیران را صدا زد وگفت: وزیران من، هر جمله و هرحرف با ارزشی که بلد هستید بگویید. وزیران هم هر آنچه بلد بودند گفتند، ولی شاه از هیچکدام خوشش نیامد. دستور داد که بروند عالمان و حکیمان را از کل کشور جمع کنند و بیاورند وزیران هم رفتند و آوردند. شاه جلسه ای گذاشت و به همه گفت که هر کسی بتواند بهترین جمله را بگوید جایزه خوبی خواهد گرفت
[=century gothic]
[=arial narrow][=century gothic]هر کسی چیزی گفت باز هم شاه خوشش نیامد تا اینکه یه پیر مردی به دربار آمد و گفت با شاه کار دارم. گفتند تو با شاه چه کاری داری؟ پیر مرد گفت برایش جمله ای آورده ام همه خندیدند و گفتند تو و جمله. ای پیر مرد تو داری میمیری، تو را چه به جمله خلاصه پیر مرد با کلی التماس توانست آنها را راضی کند که وارد دربار شود، شاه گفت تو چه جمله ای آورده ای؟ پیر مرد گفت: جمله من اینست”هر اتفاقی که برای ما می افتد به نفع ماست” شاه به فکر فرو رفت و خیلی از این جمله استقبال کرد و جایزه را به پیر مرد داد. پیر مرد در حال رفتن گفت: دیدی که هر اتفاقی که می افتد به نفع ماست شاه خشمگین شد و گفت چه گفتی؟ تو سر من کلاه گذاشتی پیر مرد گفت نه پسرم به نفع تو هم شد، چون تو بهترین جمله جهان را یافتی پس از این حرف پیر مرد رفت شاه خیلی خوشحال بود که بهترین جمله جهان را دارد و دستور داد آن را روی انگشترش حک کنند از آن به بعد شاه هر اتفاقی که برایش پیش میآمد میگفت: هر اتفاقی که برای ما میافتد به نفع ماست تا جائی که همه در دربار این جمله را یاد گرفنه وآن را میگفتند: که هر اتفاقی که برای ما میافتد به نفع ماست تا اینکه یه روز پادشاه در حال پوست کندن سیبی بود که ناگهان چاقو در رفت و دو تا از انگشتان شاه را برید و قطع کرد، شاه ناراحت شد و درد مند وزیرش به او گفت: هر اتفاقی که میافتد به نفع ماست شاه عصبانی شد و گفت انگشت من قطع شده تو میگوئی که به نفع ما شده به زندانبان دستور داد تا وزیر را به زندان بیندازد وتا او دستور نداده او را در نیاورند چند روزی گذشت یک روز پادشاه به شکار رفت و در جنگل گم شد تنهای تنها بود ناگهان قبیله ای به او حمله کردند و او را گرفتند و می خواستند او را بخورند شاه را بستند و او را لخت کردند این قبیله یک سنتی داشتند که باید فردی که خورده میشود تمام بدنش سالم باشد ولی پادشه دو تا انگشت نداشت پس او را ول کردند تا برود شاه به دربار باز گشت و دستور داد که وزیر را از زندان در آورند. وزیر آمد نزد شاه و گفت: با من چه کار داری؟ شاه به وزیر خندید و گفت: این جمله ای که گفتی هر اتفاقی میافتد به نفع ماست درست بود، من نجات پیدا کردم ولی این به نفع من شد ولی تو در زندان شدی این چه نفعی است شاه این راگفت و او را مسخره کرد. وزیر گفت: اتفاقاً به نفع من هم شد شاه گفت: چطور؟ وزیر گفت: شما هر کجا که میرفتید من را هم با خود میبردید، ولی آنجا من نبودم اگر می بودم آنها مرا میخوردند. پس به نفع من هم بوده است. وزیر این را گفت و رفت.
از تمام مخلوقات هیچ چیزی نمی شود فقط از یک الله می شود.
جمله ی بالا مقصد و هدف لا اله الا الله است وقتی که بار اول شنیدم بد زجری کشیدم چون خیلی از حقیقتش دورم خیلی و الان هم در تلاشم چند سال است تا ذره ای خودم را به آن نزدیک کنم!
خیلی قشنگه....با خوندش آرامش خاصی پیدا میکنم:ok:
[="Purple"]A little girl came home happily "mom, I want to have a bicycle, would you mind buying me one?" asked her mother.
دختر کوچولو خوشحال اومد خونه و به مامانش گفت:"مامان من دوچرخه میخوام، میشه یکی برام بخری؟"
Mother broke deep inside, got sad but "sure dear;" said tenderly. "I will buy one for you and you can play with your friends."
مادر دلش شکست، ناراحت شد ولی با مهربونی گفت:"حتماً عزیزم. برات یکی میخرم تا بتونی با دوستات بازی کنی."
Late at night when everyone fell asleep, mother was crying near her ill husband's bed, "why we are this poor that can't buy even one thing of all our daughter want!"
Poor father was sad hardly ever and he cried as well.
نصفه شب وقتی همه خواب بودن، مادر کنار تخت شوهر مریضش داشت گریه میکرد:"چرا ما اینقدر فقیریم که نمیتونیم حتی یه دونه از چیزایی که دخترمون میخواد بخریم؟"
پدر بیچاره هم که ناراحت تر از همیشه شده بود گریه کرد.
Next day the little girl was silent but happy eating her breakfast.
روز بعد دختر کوچولو ساکت ولی خوشحال داشت صبحانه اشو میخورد.
Mother came closer to her, fondled her hair, smiled "well... I thought all night and decided to do something." she said.
مادرش اومد پیشش، موهاشو نوازش کرد، لبخندی زد و گفت:"خب... من تمام دیشب رو فکر کردم و تصمیم گرفتم یه کاری بکنم."
"what?" little girl asked.
دخترک گفت:"چی؟"
"let's promise both of us," she said, "you promise to get 10 top mark at school and I promise to buy you a bicycle then. Ok?"
مادر گفت:"بیا هر دو تامون قول بدیم. تو قول بده که تو مدرسه 10 تا نمره خوب بگیری، اون وقت من هم قول میدم برات یه دوچرخه بخرم. قبول؟"
Little girl got happy and accepted.
دخترک خوشحال شد و قبول کرد.
Every night her mother checked her papers. She was doing well.
هر شب مادر ورقه های دخترش رو نگاه میکرد. دخترک خیلی خوب پیش میرفت.
A few days later her mother noticed that still she has just eight top marks.
بعد از چند روز مادر متوجه شد که دختر کوچولوش فقط هشت تا نمره خوب داره.
She felt sad that her little daughter lose her motivation and she won't believe in what she says again.
خیلی ناراحت شد که دختر کوچولوش انگیزه اشو از دست داده و دیگه حرف مامانشو باور نخواهد کرد.
Tomorrow she went to buy something for home.
فردای اون روز مادر رفت تا برا خونه یه چیزایی بخره.
when she was buying some apples, she saw the fruitier using some papers to pack the fruits.
وقتی ميخواست کمی سیب بخره، دید میوه فروش برای بسته بندی میوه ها از یه سری کاغذ استفاده میکنه.
She picked one of them to read, surprisingly it was her daughter's handwriting.
یکی از کاغذها رو برداشت تا بخونه که در کمال تعجب دید این دست خط دخترشه.
"sorry, where are you find this paper? "She asked the man.
از مرد فروشنده پرسید:"ببخشید، شما این کاغذ ها رو از کجا پيدا کردید؟"
"oh, madam," he said, "I have a little friend, she said her mother asked her to get 10 top mark at school so that she will buy a bicycle for her, but for they're poor, she gave her top papers to me to not force her family doing something they can't. "
فروشنده گفت:"اوه، خانم، من یه دوست کوچک دارم، اون به مادرش گفته که براش دوچرخه بخره و مادرش ازش خواسته تا 10 تا نمره خوب تو مدرسه بگیره تا براش دوچرخه بخره. وای چون اونا فقیر هستند اون ورقه هاشو که نمره خوب گرفته میده به من تا خانواده اشو مجبور نکنه کاری رو که نمیتونن انجام بدن."
...
Love, sympathy, kindness, responsibility are not related to our age, culture and education!!!
They should be somewhere deep in our hearts.
عشق، درک، مهربانی، مسولیت, به
سن، فرهنگ و آموزش ما ربطی ندارد!!!
اینها باید جایی ته دلمان باشند.[/]
عبودیت و پرستش یکی از نیازهای انسان است. تمامی انسانها از ابتدا تا کنون به شکلی پرستش داشته اند. روح انسان نیاز به عبادت و پرستش دارد. هیچ چیزی جای آن را پر نمیکند، امّا سخن در نحوة پرستش است.
آیا پرستش به این شکل که در اسلام به عنوان نماز است، زیباترین شکل پرستش است یا شکل دیگری بهتر است؟
باید ببینیم چه شکلی از پرستش و عبادت بهترین است، تا آن را انتخاب کنیم و انجام بدهیم؟
دانشمندان گفته اند: برای رسیدن به عرفان الهی و شناخت خود و خدا مراحلی باید طی شود. مرحلة اوّل، شریعت است. برای پیمودن این مرحله باید به سراغ عبادت پروردگار رفت و با استعانت و کمک از عبادت وارد مرحلة دوم یعنی طریقت شد، آن گاه از طریقت عبور کرده و به حقیقت پیوست که پیوستن قطره به دریا است.
اکنون میخواهیم این شبهه را پاسخ بگوییم که آیا: چیزی برتر و موثرتر از نماز در این مسیر وجود دارد؟
یا بهترین شکل و بهترین وسیله و نردبان برای رسیدن به «حقیقت» نماز است؟
هر کدام از مکتبها و آیینها اَشکالی برای عبادت دارند امّا همه به دنبال پرستش و عبادتاند، حتی موجودات
دیگر نیز به عبادت و پرستش مشغولند. قرآن میفرماید: «کلّ قد علم صلوته و تسبیحه؛(1) تمامی موجودات نماز و تسبیح خدا را میدانند». در جای دیگر میفرماید: «إنْ مِن شیء إلاّ یسبّح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم؛(2 ) هر موجودی با حمد، خدا را تسبیح میگوید، لیکن شما تسبیح آنان را نمیفهمید».
از منابع و مآخذ اسلامی به دست میآید که برای رسیدن به حق و شاداب کردن روح عرفانی انسان، هیچ راهی بهتر از نماز یافت نمیشود. برای روح انسان شیفته هیچ غذایی سازگارتر و سرشارتر از نماز وجود ندارد، زیرا چه کسی بهتر از خداوند (که برای رسیدن به هر هدفی، ترکیب راه خاصی را مشخص فرموده است) میتواند مَرْکب و معجونی برای رشد و ارتقای انسانها پدید آورد؟
با مروری بر آیات و روایات در مییابیم که این معجون شفا بخش نماز است که اسلام آن را وسیلة تقرّب به خدا میداند (الصلوه قربان کل تقی).(3)
آن هایی که نماز را کنار میگذارند و به سراغ وسیلههای دیگری میروند، درماندگان میدان عرفان و معنویتند. آنان که میگویند دیگر احتیاج به نماز نیست و باید نیاز به درگاه خدا داشته و به ذکر و ورد مشغول باشیم یا در غارها بمانیم، این کارها را چه کسانی در برابر نماز قرار داده اند؟ راه اندازی و باز کردن این دکانها فریب کاری از کجا منشأ میگیرد؟ اکثر این دعاها و وردها که برخی به جای نماز جا میزنند، منبع و مدرک صحیحی ندارد.واز مفهوم و معنای متعالی برخوردار نیست. راستی اگر برای ارتباط با خدا نیازی به نماز نبود، نبایستی پیامبر با آن همه فضائل و کمالات آن قدر نماز بخواند که پاهایش متورم شود یا امیرالمؤمنین(ع) و سایر امامان به نماز این همه اهمیت بدهند. البته کسانی که در اقامةنماز ضعفی دارند یا نماز با باری سنگین بر دوش خود میپندارند، به این حرفها رو میآورند و میگویند: ما که به مرحلة نیاز رسیده ایم، دیگر به نماز احتیاج نداریم!
در فرهنگ اسلامی تعیین کردن و مشخص نمودن شکل عبادت، با شارع مقدس است و کسی نمیتواند عبادتی اختراع کند. اگر کسی وِرْد و دعایی را به عنوان عبادت پدید آورد، از مصادیق روشن بدعت و تشریع است که کار حرامی است،زیرا امور عبادی را همان گونه که از طرف شارع مقدّس بیان شده است، باید انجام داد، نه کمتر و نه بیشتر.
آنچه زیبایی و حُسن و خیر است، در نماز سفره ای است گسترده که خداوند آن را در پنج نوبت در شبانه روز برای بندگانش باز میکند و بر سر این سفره انواع و اقسام غذاهای لذیذ وجودداد و هر کس مطابق ذوق و سلیقة خود از آن بهره مند میشود.
هشام بن حکم از امام صادق(ع) پرسید: چرا نماز واجب شد، در حالی که هم وقت میگیرد و هم انسان را به زحمت میاندازد؟ امام فرمود: «پیامبرانی آمدند و مردم را به آیین خود دعوت نمودند. عده ای هم دین آنان را پذیرفتند، امّا با مرگ آن پیامبران، نام و دین و یاد آنها از میان رفت. خداوند اراده فرمود که اسلام و نام پیامبر اسلام(ص) زنده بماند و این از طریق نماز امکان پذیر است»،(4) یعنی علاوه بر آن که نماز عبادت پروردگار است، موجب طراوت مکتب و احیای دین هم هست
هم چنین نماز رابطه بنده با خداست و طبیعی است که بنده آن را به جا میآورد که خواسته خداوند و معبود اوست و اصولاً هدف اصلی از خلقت انسان بندگی است و نماز بهترین شیوه اظهار بندگی است و اگر قرار باشد که هر انسانی بر طبق خواسته خود عمل نماید نه آن چیزی که خداوند از او خواسته این دیگر بندگی خداوند نمیشود بلکه بندگی خود و عمل بر طبق خواسته خود است.
شکل نماز هم قشنگ است، هم معارف بلند اسلامی در آن وجود دارد، هم تسبیح و تقدیس لفظی است و هم تقدیس عملی میباشد. رکوع و سجود و تسبیح و تحمید و دعا و تکبیر و سلام و خلاصه همة زیباییها در نماز است. با این همه اگر نماز به طور صحیح و کامل با حفظ شرایط و آداب خوانده شود، جلوی بسیاری از مفاسد اجتماعی را میگیرد: «إنّ الصلاة تنهی عن الفحشاء والمنکر و لذکرالله اکبر(5) نماز اگر با مقدمات و تعقیبات همراه باشد،انسان را به اوج معنویت میرساند. اذان با آن محتوای زیبا دل را مینوازد.
نماز جماعت مخصوصاً در مساجد بزرگ مانند مسجد الحرام و مسجد النّبی(ص) زیباترین جلوة عبادت و همدلی و یکرنگی و صفا و صمیمیت است. پیامبر(ص) فرمود: «نماز نور چشم من است.(7)
پینوشتها:
1. نور (24) آیه 41.
2. اسراء (17) آیه 44.
3. بحارالانوار، ج 78، ص 203.
4. غلامعلی نعیمآبادی، نماز زیباترین الگویپرستش، ص 35، به نقل از علل الشرایع، ج 2، ص 10.
5. عنکبوت (29) آیه 45.
6. بحارالانوار، ج 73، ص 141.
بسم الله الرحمن الرحیمبهترین
زیباترین
تاثیرگزارترین
قابل تامل ترین
مطلبیکه
خوندی
یا شنیدی
چه بوده ؟
.
.مطلبی که واقعا این خصوصیات رو از نظرتون داشته قرار بدید . . .
و مطلب غیر مرتبط حذف میشه
سلام
بطور کلی کتاب نهج البلاغه. به نظرم اگر کسی در زندگی هیچ کتابی نخونه بجز همین یک کتاب ، چیز خاصی رو از دست نداده
تاثیرگذارترین جمله الان دقیق حضور ذهن ندارم ، اما فعلاً چیزی که به ذهنم میرسه اینهاست:
1 - جملهء نوشته شده روی آینهء پراید:
اجسام از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیکترند....
2 - توی سوپرمارکت برادرخانمم این جمله رو دیدم:
توجه! این جهان مجهز به دوربین الهی می باشد!
از انسانها غمی به دل نگیر ؛ زیرا خود نیز غمگین اند
با آنکه تنهایند ولی از خود میگریزند
زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند؛
پس دوستشان بدار اگر چه دوستت نداشته باشند...!
بی توقع خوب باش ، اگر بــــد باشند
زیباترین شروع:بسم الله
زیباترین دین:اسلام
زیباترین خانه:کعبه
زیباترین استاد:امام صادق(ع)
زیباترین عمو:حضرت ابوالفضل(ع)
زیباترین غنچه:حضرت علی اصغر(ع)
زیباترین سرانجام:شهادت
زیباترین لباس:احرام
زیباترین ندا:فطرت
زیباترین دوست:کتاب
زیباترین روز:جمعه
زیباترین بیابان:عرفات
زیباترین میعاد:معاد
زیباترین کلام:لااله الاالله
زیباترین آواز:اذان
زیباترین شهید:امام حسین(ع)
زیباترین بنا:حضرت ابراهیم
زیباترین پرچم دار:حضرت عباس
زیباترین پیرمرد:حبیب ابن مظاهر
زیباترین آواره:سلمان
زیباترین شب:قدر
زیباترین خاک:تربت
زیباترین رحمت:باران
زیباترین کلمه:محبت
زیباترین لحظه:پیروزی
زیباترین سوره:حمد
زیباترین سلسله:انبیاء
زیباترین بانگ:تکبیر
زیباترین پارسا:حضرت علی(ع)
زیباترین زندانی:امام موسی بن جعفر
زیباترین صابر:حضرت ایوب
زیباترین مهاجر:هاجر
زیباترین عمل:عبادت
زیباترین چشمه:زمزم
زیباترین نیکی:نیکی به پدرومادر
زیباترین عهد:وفا
زیباترین ناله:نیایش
زیباترین جنگ:جنگ با نفس
زیباترین انسان:پیامبر (ص)
زیباترین ستون:دین
زیباترین مادر:حضرت فاطمه(س)
زیباترین منتقم:حضرت مهدی(عج)
زیباترین سخن گو:حضرت زینب
زیباترین قربانی:حضرت اسماعیل
زیباترین کوشش:فی سبیل الله
زیباترین سنگ:حجرالاسود
زیباترین آغوش:آغوش مادر
زیباترین سرمایه:زمان
زیباترین زمین:کربلا
زیباترین ابزار:قلم
زیباترین شعار:صلوات برمحمد وآل محمد(الله هم صل اله محمد و آل محمد)
اگر میخواهید یک زندگی شادی رو تجربه کنید
اونو به یه هدف
گره بزنید نه به مردم و اشیا.
اگر میخواهید یک زندگی شادی رو تجربه کنید
اونو به یه هدف
گره بزنید نه به مردم و اشیا.
فرمول من برای شادکامی،یک آری یک نه،یک خط راست یک هدف!(نیچه)
هیچکس به اندازه خود،برای خویشتن غریبه نیست(نیچه)
اما جمله ای که رو من خیلی تاثیر داشت،فکر کنم از داروین بود ،در خاطرم نیست دقیق
آنکس که رنج و درد،موجودات دارای آگاهی را ببیند،و اندوه و تفکر، اورا به اندیشه وا ندارد،مرتکب ظلم های بزرگی می تواند شود
مصطفی ملکیان استاد فلسفه تهران ی جمله داره،میگه هدف و سعی من فهمیدن،چرایی و رفع درد انسان های گوشت و پوست استخان داریست،که می آیند در این دنیا رنج می کشند و میروند
هدف منم،همین جمله ملکیان هستش،البته علاوه بر انسان ،جانوران رو هم شامل میشه که آگاهی دارن