درک خدا از انسان بودن

تب‌های اولیه

193 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال

اللیل والنهار;736188 نوشت:
در نگاه فلاسفه اسلامی ، مراد از خلق نمودن خدا ، ظاهر نمودن علم و اراده خود است ، نه پدید آوردن یک وجود منفک از خود تا پرسیده شود: این وجود از چه چیزی خلق شده است؟ همانگونه که در مورد انسان ، مراد از خلق صور خیالی ، ظاهر نمودن اراده در مملکت وجود خود انسان است ؛ نه خلق صوری در خارج از وجود انسان.انسان یک اراده می کند و با یک اراده ، دهها و صدها موجود خیالی در صحنه جان آدمی ظاهر می شوند. امّا این صور نه خارج از وجود انسانند نه جزء ذات او و نه داخل در وجود او. چون نفس انسان درون ندارد تا چیزی در آن قرار گیرد. برای خدا نیز نه خارج از خود معنی دارد و نه داخل خود. لذا مخلوقات نه در خارج وجود او هستند نه در داخل وجود او ، نه جدا از او هستند و نه پیوسته به او. خدا با همه آنهاست امّا جزء آنها نیست ؛ کما اینکه غیر آنهاست ولی مباین از آنها نیست.

همانگونه که اراده آدمی تمام هستی صور خیالی اوست و آن صور چیزی جز ظهور اراده نیستند ؛ ولی آن صور اراده هم نیستند بلکه هر صورتی خودش است. لذا صور خیالی انسان نه در داخل وجود او هستند نه در خارج از وجود او ؛ بلکه ظهور کمالاتی چون اراده و قوّه خیالند که از کمالات وجودی انسان هستند. اگر این مثال به درستی فهمیده شود آنگاه رابطه خدا و خلق نیز به درستی فهمیده خواهد شد.« من عرف نفسه فقد عرف ربّه» همچنین این روایت مولی الموحدین معنی می شود که فرمود:

« ‏... هُوَ فِي الْأَشْيَاءِ عَلَى غَيْرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَيْرِ مُبَايَنَة ... دَاخِلٌ فِي الْأَشْيَاءِ لَا كَشَيْ‏ءٍ فِي شَيْ‏ءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا كَشَيْ‏ءٍ مِنْ شَيْ‏ءٍ خَارِج‏. ... خدا در اشیاء است نه بر وجه ممازجت و آميختگی و از آنها بيرون است نه به وجه مباینت و انفکاک‏‏ ... داخل است در اشیاء نه چون چيزى كه در چيزى داخل باشد و خارج است از چيزها نه مانند چيزى كه از چيزى خارج باشد»( التوحيد للصدوق ،ج 306 ،ص 43)

http://www.askquran.ir/thread24394.html

بنظر من این نگاه نمی تواند جواب ایراد مطرح شده باشد به این دلایل:

۱. منظور شما از ظهور علم خدا چیست؟ علم پدیده است که نیاز به دو طرف دارد، به اصطلاح علاوه بر عالم به معلوم هم نیاز دارد، در صورتی که بر اساس فلسفه اسلام در واقعیت چیز دیگری غیر از ذات بسیط و مجرد خدا وجود ندارد، بنابراین تنها عالم وجود دارد، و چون چیزی نیست که متعلق علم خدا قرار بگیرد خدا هم به ان علمی نخواهد داشت و چون علمی ندارد نمیتواند ان را تصور کند و چون نمیتواند انرا تصور کند نمیتواند اراده خلق ان را بکند

اما در مورد انسان و اراده او این ایراد مطرح نیست، چون در این جهان علاوه بر ذهن انسان هزاران موجود دیگر وجود دارند که میتوانند مورد علم و اراده انسان قرار بگیرند. بنابراین بنظر من نمیتوان خلقت خدا را به اراده انسان تشبیه کرد

از طرف دیگر حتی اگر این ایراد را نادیده بگیریم، ایراد دیگری به این نظر وجود دارد و ان این است که چه کسی گفته صورت های خیالی انسان نه داخل در نفس او هستند و نه خارج از آن؟ این برمیگردد به تعریف شما از نفس و اراده انسان. بنظر من نفس انسان چیزی نیست جز اگاهی او و آگاهی او نیز چیزی نیست جز تصوراتی که در زمان حال اگاهانه یا غیر اگاهانه در ذهن او وجود دارند. شما اگر تمام تصورات یک فرد را از او بگیرید آیا چیزی از شخصیت این انسان باقی می ماند؟ خیر. "من" و نفس هر کس همان تصورات او هستند در زمان حال، تصوراتی که هم شامل تصوراتی هستند که انسان انها را با اراده فرا خوانده و هم تصوراتی که ناخودآگاه در ذهن او وجود دارند مانند اسم و جنسیت و ... در این استدلال شما نفس انسان را وجودی خالی از هر گونه تصور میدانید، زلال زلال، و تصورات را صرفا اموری گذرا میدانید که بود یا نبودشان بر شخصیت و نفس انسان تاثیری ندارد، در صورتی که بنظر من چنین نیست، از نظر من روح و نفس بدون این تصوران نمیتواند وجود خارجی داشته باشد و در واقع وجود خودش را توسط این تصورات بروز میدهد

بنابراین اگر بخواهیم این دیدگاه را به خدا هم نسبت بدهیم خدا چیزی نخواهد بود جز مخلوقاتش که همان تصوراتش هستند

باسلام
شما بفرمایید اطلاعات شما از علم بنده به چه میزان هست ؟
بنده چه کارهایی میتونم انجام بدم ؟

اللیل والنهار;736262 نوشت:
باسلام
شما بفرمایید اطلاعات شما از علم بنده به چه میزان هست ؟
بنده چه کارهایی میتونم انجام بدم ؟

سلام

میتوانید واضح تر سوالتان را مطرح کنید؟

L.E.O;735572 نوشت:
سلام

علم ما به نیاز ماشین به این دلیل هست که ما هر دو از یک جنس هستیم (ماده) نه به این دلیل که هر دو یک نیاز داریم، چون هر دو از ماده هستیم من میتوانیم رفتار ماده در شرایط متفاوت رو درک کنم و بر همین اساس میتوانیم آنچه نیاز دارم را با استفاده از قوانین حاکم بر ماده بسازم، اما خدا چون مجرد محض هست و ماده هیچ راهی در او نداره، نمیتواند ماده و قوانین آنرا درک کند، چون لازمه علم داشتن از ماده ارتباط داشتن با اون هست و خدا نمیتونه چنین رابطه داشته باشه چون دیگه مجرد محض نخواهد بود

باتوجه به این توضیح باید بتوانید جواب سوال بنده رو بدید

شما بفرمائید اطلاعات شما از علم بنده به چه میزان است ؟
بنده چه کارهایی می توانم انجام دهم ؟

L.E.O;736099 نوشت:
حرف شما کاملا درست هست، اما ما هیچ دلیل عقلی بر وجود روح و زندگی پس از مرگ نداریم، و تمام عقاید ما در این زمینه دینی و نقلی هست

از گذشته تا کنون فلاسفه دلایل متعددی برای اثبات اصل روح و تجرد ان مطرح کرده اند، برای نمونه ملاصدرا حدود 10 دلیل برای اثبات روح و تجردش در جلد هشتم اسفار می اورد.
البته به نظرم کمی از بحث دور شدیم!
قبلا هم اشاره کردم علم خداوند زمانی مورد بحث قرار میگیرد که خدا را قبول کرده و یا حد اقل مفروض گرفته باشیم، چون اصلا معنی ندارد که کسی خدا را قبول نداشته باشد و در مورد علم او شک داشته باشد.
اعتقادات یک سلسله مراتبی دارد یعنی اول انسان باید اصل وجود خدا را اثبات کند بعد نوبت به معاد و نبوت و ... میرسد.
به نظرم اگر اشکالی در مورد یکی از اوصاف خداوند مطرح شود موجب انکار اصل وجود خدا نمیشه!
نکته اخر اینکه در مورد معاد هم دلایل عقلی داریم و هم نقلی. البته این دلایل بعد از پذیرش اصل وجود خداست... مانند دلیل حکمت و عدالت الهی.

L.E.O;736099 نوشت:
اگر این عقاید را هم کاملا بپذیریم باز نمیتواند جوابی عقلی و منطقی به پرسش باشد. همانطور که گفتم شما چون به وجود خدا و خلقت او ایمان دارید مجبور هستید به هر نحوه که شده علم خدا به مادیات را اثبات کنید و میبینید که مواردی که مطرح میکنید همه از این نوع هستند، یعنی هیچ کدام بر اساس منطق عقل نیست،

اتفاقا منطق و عقل میگه اول اصل (وجود خدا)رو ثابت کن و بعد با ون اصل به اثبات فروع مساله(اوصاف خدا) بپرداز.
این مسلمه که عقل ما راهی به جزئیات ما ورا الطبیعه ندارد، یعنی اگه روایات و ایات ما نبود هیچ اطلاعی از مواقف قیامت، حیات برزخی و ... نداشتیم.

اللیل والنهار;736271 نوشت:
باتوجه به این توضیح باید بتوانید جواب سوال بنده رو بدید

شما بفرمائید اطلاعات شما از علم بنده به چه میزان است ؟
بنده چه کارهایی می توانم انجام دهم ؟


با سلام

متوجه منظورتان نمیشوم، ارتباط ان پست با این سوال چیست؟

صفائی;736315 نوشت:
از گذشته تا کنون فلاسفه دلایل متعددی برای اثبات اصل روح و تجرد ان مطرح کرده اند، برای نمونه ملاصدرا حدود 10 دلیل برای اثبات روح و تجردش در جلد هشتم اسفار می اورد.
البته به نظرم کمی از بحث دور شدیم!
قبلا هم اشاره کردم علم خداوند زمانی مورد بحث قرار میگیرد که خدا را قبول کرده و یا حد اقل مفروض گرفته باشیم، چون اصلا معنی ندارد که کسی خدا را قبول نداشته باشد و در مورد علم او شک داشته باشد.
اعتقادات یک سلسله مراتبی دارد یعنی اول انسان باید اصل وجود خدا را اثبات کند بعد نوبت به معاد و نبوت و ... میرسد.
به نظرم اگر اشکالی در مورد یکی از اوصاف خداوند مطرح شود موجب انکار اصل وجود خدا نمیشه!
نکته اخر اینکه در مورد معاد هم دلایل عقلی داریم و هم نقلی. البته این دلایل بعد از پذیرش اصل وجود خداست... مانند دلیل حکمت و عدالت الهی.

اتفاقا منطق و عقل میگه اول اصل (وجود خدا)رو ثابت کن و بعد با ون اصل به اثبات فروع مساله(اوصاف خدا) بپرداز.
این مسلمه که عقل ما راهی به جزئیات ما ورا الطبیعه ندارد، یعنی اگه روایات و ایات ما نبود هیچ اطلاعی از مواقف قیامت، حیات برزخی و ... نداشتیم.


با سلام

اینطور نیست که سوال کننده خدا را قبول نداشته باشد، بلکه این شبهه باعث شده پذیرش این تعریف از خدا برایش دشوار شود

مانند این است که کسی تعریف مسیحیت از خدا را متناقض با عقل بداند و از متکلمین مسیحی بخواهد که این تناقض را برایش حل کنند، توجه بفرمایید که اعتقاد به وجود خدا یک چیز است و اعتقاد به یک تعریف خاص از او چیز دیگر

اللیل والنهار;736271 نوشت:
باتوجه به این توضیح باید بتوانید جواب سوال بنده رو بدید

شما بفرمائید اطلاعات شما از علم بنده به چه میزان است ؟
بنده چه کارهایی می توانم انجام دهم ؟

از آنجا كه عالم هستي داراي سلسله مراتب وجودي است و اين سلسله از وجودي محض و مطلق كه همان خداوند باشد آغاز مي گردد و رفته رفته از شدت وجودي اش كاسته مي گردد تا سرانجام آنقدر اين وجود ضعيف گشته و دست آخر به عالم ماده مي رسيم.
باتوجه به توضیح بالا همان طور که شما از خود به این می‌رسید که ماشین نیاز به بنزین یا بدنه آن از فلان آلیاژ باشه

آب تو مسیر با خاک و گل قاطی میشه آخرش میرسه به اون مرحله که سنگ میشه

L.E.O;736479 نوشت:
اینطور نیست که سوال کننده خدا را قبول نداشته باشد، بلکه این شبهه باعث شده پذیرش این تعریف از خدا برایش دشوار شود

مانند این است که کسی تعریف مسیحیت از خدا را متناقض با عقل بداند و از متکلمین مسیحی بخواهد که این تناقض را برایش حل کنند، توجه بفرمایید که اعتقاد به وجود خدا یک چیز است و اعتقاد به یک تعریف خاص از او چیز دیگر

هر چند از بحث یه کم دور میشیم اما به نظرم این سوال ریشه در مبانی اعتقادی داره،
ادراک و فهم ما تابع دلایلی است که مطرح میشه نه صرف تعریف، اگر بی انتها بودن ذات الهی رو اثبات کردیم و عینیت ذات و صفات (ذاتی)رو هم پذیرفتیم، علم، حیات، قدرت و ... هم بی انتها خواهد بود. بنابراین طبق پست های گذشته علم بی نهایت الهی سیطره و سلطه بر تمام عالم هستی خواهد داشت و همه چیز اعم از مادی و مجرد عند الله حاضر بوده و هر چه نزد ذات مجرد الهی حضور داشته باشد، معلوم او خواهد بود.
دقیقا اعتقاد شما تابع ادراکی است که از طریق دلایل بدست می اورید، بنابراین تعریف شما از خدا(چه تعریف مسیحی چه یهودی چه اسلامی و ...) بر اساس مبنا است و تعریف بدون مبنا ارزشی ندارد. به عبارتی شما چه مسیحی باشید و چه مسلمان تصور مبهم از خدا ندارید بلکه طبق اعتقاد خود تعریف روشنی دارید.
به همین دلیل است که در برخی روایات وارد شده هر تعریفی که از خدا کنید به شما بازگشت داده میشود، یعنی در حد خود خدا را تعریف میکنید در حالی که خداوند حدی ندارد.

اللیل والنهار;736494 نوشت:
از آنجا كه عالم هستي داراي سلسله مراتب وجودي است و اين سلسله از وجودي محض و مطلق كه همان خداوند باشد آغاز مي گردد و رفته رفته از شدت وجودي اش كاسته مي گردد تا سرانجام آنقدر اين وجود ضعيف گشته و دست آخر به عالم ماده مي رسيم.
باتوجه به توضیح بالا همان طور که شما از خود به این می‌رسید که ماشین نیاز به بنزین یا بدنه آن از فلان آلیاژ باشه

آب تو مسیر با خاک و گل قاطی میشه آخرش میرسه به اون مرحله که سنگ میشه

یکی از مسایلی فلسفی که هیچ وقت نتونستم درک کنم همین بحث تشکیک وجود هست

هر وقت این بحث رو مطالعه میکنم این سوال برام پیش میاد که چطور امکان داره وجود دارای سلسه مراتب باشه، وجود وجود هست، کم و زیاد نداره، ضعیف و شدید نداره، یک چیزی یا وجود داره یا نداره، اینکه وجودش نسبت به یک وجود دیگر ضعیف تر و نسبت به چیز دیگر شدیدتر هست چطور میتونه امکان داشته باشه؟

بنظرم این هم از جمله مسایلی هست که صرفا برای توجیه تعریف اسلام از خدا مطرح شده

صفائی;736496 نوشت:
هر چند از بحث یه کم دور میشیم اما به نظرم این سوال ریشه در مبانی اعتقادی داره،
ادراک و فهم ما تابع دلایلی است که مطرح میشه نه صرف تعریف، اگر بی انتها بودن ذات الهی رو اثبات کردیم و عینیت ذات و صفات (ذاتی)رو هم پذیرفتیم، علم، حیات، قدرت و ... هم بی انتها خواهد بود. بنابراین طبق پست های گذشته علم بی نهایت الهی سیطره و سلطه بر تمام عالم هستی خواهد داشت و همه چیز اعم از مادی و مجرد عند الله حاضر بوده و هر چه نزد ذات مجرد الهی حضور داشته باشد، معلوم او خواهد بود.
دقیقا اعتقاد شما تابع ادراکی است که از طریق دلایل بدست می اورید، بنابراین تعریف شما از خدا(چه تعریف مسیحی چه یهودی چه اسلامی و ...) بر اساس مبنا است و تعریف بدون مبنا ارزشی ندارد. به عبارتی شما چه مسیحی باشید و چه مسلمان تصور مبهم از خدا ندارید بلکه طبق اعتقاد خود تعریف روشنی دارید.
به همین دلیل است که در برخی روایات وارد شده هر تعریفی که از خدا کنید به شما بازگشت داده میشود، یعنی در حد خود خدا را تعریف میکنید در حالی که خداوند حدی ندارد.

1) خدا بی انتها است

2) خدا کاملا مجرد و بسیط هست

نتیجه: تمام عالم هستی باید مجرد و بسیط باشد

بنابراین اساسا دیگر امر دومی (عالم هستی از جمله عالم ماده) وجود نخواهد داشت تا متعلق علم و قدرت و سلطه و سیطره و ... خدا قرار بگیرد

باز تناقض ...

L.E.O;736597 نوشت:
1) خدا بی انتها است

2) خدا کاملا مجرد و بسیط هست

نتیجه: تمام عالم هستی باید مجرد و بسیط باشد

بنابراین اساسا دیگر امر دومی (عالم هستی از جمله عالم ماده) وجود نخواهد داشت تا متعلق علم و قدرت و سلطه و سیطره و ... خدا قرار بگیرد

باز تناقض ...

اولا : در استدلال باید حد وسط در صغری و کبری تکرار شود در حالی که شما اصلا حد وسطی در این استدلال ندارید. بنابراین استدلال شما مغالطی خواهد بود.
ثانیا : این بحث مستقلی است بنام چگونگی صدور عالم ماده از مجرد تام یا ربط حادث (عالم مخلوقات)به قدیم(خالق عالم) که باید در تاپیک مستقلی مطرح شود.
البته در عرفان و حکمت متعالیه تمام عالم را ربط محض به خداوند میدانند و برای مخلوقات استقلالی قائل نیستند و همه را پرتوی از ذات الهی میدانند، نه به این معنا که عالم توهم است، بلکه به این معنا که اگر عنایت الهی لحظه ای از عالم قطع شود همه نیست و نابود میشوند.(این مطلب با بیان شما تفاوت دارد)

L.E.O;736588 نوشت:
یکی از مسایلی فلسفی که هیچ وقت نتونستم درک کنم همین بحث تشکیک وجود هست

هر وقت این بحث رو مطالعه میکنم این سوال برام پیش میاد که چطور امکان داره وجود دارای سلسه مراتب باشه، وجود وجود هست، کم و زیاد نداره، ضعیف و شدید نداره، یک چیزی یا وجود داره یا نداره، اینکه وجودش نسبت به یک وجود دیگر ضعیف تر و نسبت به چیز دیگر شدیدتر هست چطور میتونه امکان داشته باشه؟

این مطلب با مثال نور راحت تر درک میشود، نور شدید و ضعیف هر دو نور اند اما یکی شدید تر و دیگری ضعیف تر...

L.E.O;736588 نوشت:
بنظرم این هم از جمله مسایلی هست که صرفا برای توجیه تعریف اسلام از خدا مطرح شده

بحث تشکیک در وجود ابتکار ملا صدراست در حالی که بحث از وجود خدا و اوصافش از همان صدر اسلام در قران و روایات ما مطرح بوده و بعد ها توسط علما توسعه یافته است.

L.E.O;736259 نوشت:
در صورتی که بر اساس فلسفه اسلام در واقعیت چیز دیگری غیر از ذات بسیط و مجرد خدا وجود ندارد،

منبع این کلام شما کجای فلسفه اسلامی است؟ لطفا ادرس دقیق بدید.
فلسفه اسلامی(صدرایی) قائل به وجود غیر مستقل مخلوقات است نه معدوم بودن و توهمی بودن انها...

L.E.O;736259 نوشت:
بنابراین تنها عالم وجود دارد، و چون چیزی نیست که متعلق علم خدا قرار بگیرد خدا هم به ان علمی نخواهد داشت و چون علمی ندارد نمیتواند ان را تصور کند و چون نمیتواند انرا تصور کند نمیتواند اراده خلق ان را بکند

حتی اگر عالمی هم وجود نداشته باشد علم الهی قبل از ایجاد(مخلوقات) ثابت بوده و برای ان دلایل متعددی داریم.

L.E.O;736259 نوشت:
بنظر من نفس انسان چیزی نیست جز اگاهی او و آگاهی او نیز چیزی نیست جز تصوراتی که در زمان حال اگاهانه یا غیر اگاهانه در ذهن او وجود دارند. شما اگر تمام تصورات یک فرد را از او بگیرید آیا چیزی از شخصیت این انسان باقی می ماند؟ خیر.

بنابراین به نظر شما کسی که الزایمر گرفته و هیچ چیز را به خاطر نمی اورد نفس ندارد؟!!
با این بیان بعد از مرگ انسان چیزی از او باقی نخواهد ماند و زندگی یک انسان با یک حیوان هیچ فرقی نداشته و خلق او عبث و بی هوده خواهد بود...
در حالی که بسیاری از فلاسفه دلایل متعدد بر غیریت نفس و بدن اقامه کرده اند.
اگر نفس و روح انسان همان تصورات او باشد پس کارهای خارق العاده برخی مرتاضها و کرامات برخی علما را که هیچ ربطی به بدن اونها نداشته و صرفا ماورایی است را چطور توجیه میکنید؟

صفائی;736665 نوشت:
اولا : در استدلال باید حد وسط در صغری و کبری تکرار شود در حالی که شما اصلا حد وسطی در این استدلال ندارید. بنابراین استدلال شما مغالطی خواهد بود.
ثانیا : این بحث مستقلی است بنام چگونگی صدور عالم ماده از مجرد تام یا ربط حادث (عالم مخلوقات)به قدیم(خالق عالم) که باید در تاپیک مستقلی مطرح شود.
البته در عرفان و حکمت متعالیه تمام عالم را ربط محض به خداوند میدانند و برای مخلوقات استقلالی قائل نیستند و همه را پرتوی از ذات الهی میدانند، نه به این معنا که عالم توهم است، بلکه به این معنا که اگر عنایت الهی لحظه ای از عالم قطع شود همه نیست و نابود میشوند.(این مطلب با بیان شما تفاوت دارد)

در استدلال مغالطه وجود ندارد. دقت بفرمایید:

1) خدا بی نهایت هست، یعنی در عالم هستی جز خدا وجود ندارد (چون اگر باشد خدا دیگر بی نهایت نیست)
2) خدا بسط و مجرد محض هست، یعنی در خدا کثرت و ماده و اختلاف در شدت وجود راه ندارد،
نتیجه: عالم هستی تماما مجرد و بسیط هست، چون اگر نباشد 1) یعنی خدا بینهایت نیست، 2) یعنی خدا مجرد و بسیط نیست

برای اینکه استدلال حد وسط هم داشته باشد اینطور میگویم:

1. خدا وجودی بسیط و بی نهایت است
2. در کنار یک وجود بسیط و بینهایت، وجود دیگری نمیتواند وجود داشته باشد
نتیجه: در عالم هستی جز وجود خدای بسیط هیچ چیز دیگر وجود نداد

صفائی;736673 نوشت:
منبع این کلام شما کجای فلسفه اسلامی است؟ لطفا ادرس دقیق بدید.
فلسفه اسلامی(صدرایی) قائل به وجود غیر مستقل مخلوقات است نه معدوم بودن و توهمی بودن انها...

یعنی شما معتقدید در واقعیت علاوه بر خدا موجودات دیگری هم وجود دارند؟

نقل قول:
حتی اگر عالمی هم وجود نداشته باشد علم الهی قبل از ایجاد(مخلوقات) ثابت بوده و برای ان دلایل متعددی داریم.

چه دلایلی؟

نقل قول:
بنابراین به نظر شما کسی که الزایمر گرفته و هیچ چیز را به خاطر نمی اورد نفس ندارد؟!!
با این بیان بعد از مرگ انسان چیزی از او باقی نخواهد ماند و زندگی یک انسان با یک حیوان هیچ فرقی نداشته و خلق او عبث و بی هوده خواهد بود...
در حالی که بسیاری از فلاسفه دلایل متعدد بر غیریت نفس و بدن اقامه کرده اند.
اگر نفس و روح انسان همان تصورات او باشد پس کارهای خارق العاده برخی مرتاضها و کرامات برخی علما را که هیچ ربطی به بدن اونها نداشته و صرفا ماورایی است را چطور توجیه میکنید؟

کسی که آلزایمر گرفته همه چیز را فراموش نمیکند، اساسا چنین چیزی امکان ندارد که کسی در یک زمان خاص هیچ تصوری در ذهنش نداشه باشد

دقت بفرمایید که بنده وجود روح و نفس رو منکر نشدم بلکه گفتم نفس همان آگاهی است و آگاهی همان تصورات فرد در زمان حال

صفائی;736668 نوشت:
این مطلب با مثال نور راحت تر درک میشود، نور شدید و ضعیف هر دو نور اند اما یکی شدید تر و دیگری ضعیف تر...

مثال نور صحیح نیست، چون جنس نور فرق میکند، نور از جنس ماده هست و به همین دلیل تحت تاثیر دیگر عوامل مادی قرار میگیرد و دچار ضعف و شدت میشود، اما وجود چنین نیست، در کنار وجود چیز دیگری وجود ندارد!! که بخواهد روی آن تاثیر بگذارد و کم و زیادش کند، یک پدیده یا وجود دارد یا ندارد، یا در گستره وجود است یا در گستره عدم، حد وسطی بین این دو وجود ندارد چون این دو در تناقض با هم هستن نه تضاد

با سلام و عرض ادب

ضمن تقدیر و تشکر از دوستان و سروران ارجمند که مباحث خوب و قابل استفاده ای مطرح کردند وضمن عذرخواهی از جناب L.E.O بابت تأخیر چند روزه ای که داشتم ادامه بحث را پی می گیریم:
دوستان، پاسخ های خوب و در خوری را در پاسخ به پرسش حضرت عالی داده اند چند نکته هم حقیر در تتمه فرمایشات دوستان بیان می کنم:
علم واجب تعالی، علم فعلی به‌شمار آمده، باعث پیدایش جزئیات خارجی می‌شود. این علم از طریق علل و اسبابی که در پیدایش جزئیات دخالت دارد، حاصل می‌گردد. به این معنا که واجب تعالی مبدأ و علت همۀ اشیا و جزئیات خارجی است و بین اشیای خارجی رابطۀ علّی برقرار است.
با علم به ذات خود، علم به معلول بدون واسطه حاصل می‌شود و با علم به آن معلول، علم به معلول و به همین منوال به تمام هستی اعم از مادی و مجرد علم پیدا می‌کند و چنین علمی چون از طریق مبدأ اشیا حاصل شده است.
اگر اعتقاد داریم خداوند سبب و علت تامّه جهان هستی است و عالم هستی معلول و مسبب هستند می گوییم؛ علم به سبب، علم به مسبب نیز هست. علم به علت از آن جهت که علت است، علم به معلول نیز است. مراد از علم به علت، علم به حیثیتی است که منشأ وجود معلول شده است؛ برای مثال این که یک منجم می گوید در چه زمانی خسوف یا کسوف اتفاق می افتد، به این دلیل است که وی به قوانین و محاسبات فلکی علم دارد. به عبارت دیگر چون به علل آنها علم دارد، به خود آنها نیز علم دارد؛ مثل همین استدلال را نیز برای خداوند می گوییم. به این شکل که همۀ موجودات عالم معلول وجود خداوند هستند و هیچ علتی به جز خداوند ندارند؛ بنابراین علم خداوند به ذات خود، عین علم به حیثیتی است که سبب تحقق آنها شده است. به عبارت دیگر علم خداوند به ذات خودش، علم به حیثیتی است که همۀ جهان از آن صادر شده است و علم به آن حیثیت، ملازم است با علم به معلول.( سبحانی، جعفر، محاضرات فی الالهیات، ص ۱۱۳ – ۱۱۴)
برای مثال اگر خداوند را نور الانوار بدانیم، وجودات دیگر همگی شعاعی از او هستند؛ پس اگر خداوند به ذات خودش (که نور الانوار است) عالم باشد، به همه موجودات عالَم علم خواهد داشت؛ چرا که همه آنها پرتوی از ذات او هستند.( مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، ج ۲، ص۴۱۲٫) یا این که دانه ای که کاشته می شود، اگر خود را می‌شناخت، برگ و شاخ و ساقه و گل و میوه را که بالقوه در خود او است، در ضمن شناخت خودش می شناخت. (علامه حلی، کشف المراد، شرح علامه شعرانی، ص ۳۹۸، کتابفروشی اسلامیه.)

علم پیشین خدا به مخلوقات علم ذاتی بوده و عین ذات خداست. لذا علم پیشن خدا به مخلوقات در حقیقت علّت پیدایش آنهاست.

علم خداوند به ذات خود به این نحوه قابل اثبات است (ابو علی سینا چنین استدلال می کند ):
1. خداوند مجرّد محض از مادّه است.
2. هر مجرّدی به ذات خود علم دارد.
3. خداوند به ذات خود علم دارد.

و علم خداوند به اشیاء قبل از خلقت اینگونه اثبات می شود (ابوعلی سینا می گوید) :
1. خداوند به ذات خود علم دارد.
2. ذات او علت همه اشیاء است.
3. علم به علت، مستلزم علم به معلول است.
بنابراین خداوند به اشیاء علم دارد....

علامه طباطبائی برای اثبات علم خداوند به اشیاء بعد از خلقت چنین استدلال کرده است :
مقدمه اول : همه موجودات خارجی معلول ذات خدا هستند
مقدمه دوم : معلول، عین ربط و فقر به علّت است (امکان وجودی)
مقدمه سوم : وجود معلول (فقیر) نزدِ وجودِ مستقل، حضور دارد.
مقدمه چهارم : علم همان حضور مجرّد در نزد مجرّد است.
نتیجه : وجود خارجی اشیاء عین علم خداوند به آنهاست.


برای فهم بهتر و بیشتر بهتر است مطالعه ای در ارتباط با وحدت وجود داشته باشید، در نظر حکما عوالم هستی در عین کثرت دارای وحدت هستند، برای مثال اگر عوالم هستی را به سه عالم تقسیم کنیم (عالم قیامت، عالم برزخ و عالم ماده) این سه در عین کثرت واحد هستند یعنی عالم قیامت علت عالم برزخ و ماده بوده و عالم برزخ نیز علت عالم ماده است لذا حقیقت این عوالم در عالم قیامت موجود هستند خداوند سبحان خالق این عوالم است بنابراین علم ذاتی به این عوالم دارد از عوالم برتر گرفته(عالم اسماء و صفات و ... ) تا عالم مادّه ... به همه این ها علم دارد چون علتّ تامّه این عوالم است واساسا علم خداوند به اینها موجب خلقت گردیده است.

با سلام و تشکر از پاسختون

چون این شبهه به شبهه دیگر در مورد نحوه خلقت خدا رسید بنظرم لازمه قبل از اینکه در مورد چگونگی علم خدا به مخلوقاتش بحث کنیم، شبهه که در پست های 66 و 68 مطرح شد جواب داده بشه، چون ابتدا فلسفه اسلام در مورد خلقت خدا باید پذیرفته بشه تا بتوان به علم خدا پرداخت.

من هنوز جواب شبهه ام را نگرفته ام و دلیلش این است که جواب این شبهه وابستگی کاملی دارد به شبهه مطرح شده در مورد خلقت خدا. بدون شک اگر ان شبهه حل شود پذیرش علم خدا به مخلوقاتش بسیار اسانتر خواهد شد.

البته بحث کمی منحرف میشه اما بنظرم برای رسیدن به نتیجه لازم هست.

L.E.O;736685 نوشت:
یعنی شما معتقدید در واقعیت علاوه بر خدا موجودات دیگری هم وجود دارند؟

انکار واقعیت داشتن اشیاء از نظر فلاسفه سفسطه است.
البته برخی عرفا قائل به واقعیت حضرت حق و غیر واقعی بودن ماسوا هستند.

L.E.O;736685 نوشت:
چه دلایلی؟

کارشناس محترم اشاره کردند.

L.E.O;736685 نوشت:
دقت بفرمایید که بنده وجود روح و نفس رو منکر نشدم بلکه گفتم نفس همان آگاهی است و آگاهی همان تصورات فرد در زمان حال

بین اگاهی یا علم و نفس تفاوت بسیاری وجود دارد.
علم(به معنای آموختن) ساختاری است برای تولید و ساماندهی دانش دربارهٔ جهان طبیعی در قالب توضیح‌ها و پیش‌بینی‌های آزمایش‌شدنی.
ارسطو دانش علمی را مجموعه‌ای از آگاهیهای قابل اتکا می‌داند که از لحاظ منطقی و عقلانی قابل توضیح باشند.

"نفس قوه­‏ اي است که در جسم موجود است، يا به آن تعلق مي­گيرد و منشأ آثار گوناگون مي‏گردد".

طبق این تعاریف نفس مدبر بدن است که یکی از ابزار ان قوه عاقله و یا قوه حافظه است و اگاهی توسط یکی از ابزار نفس بوجود می اید..

L.E.O;736714 نوشت:
مثال نور صحیح نیست، چون جنس نور فرق میکند، نور از جنس ماده هست و به همین دلیل تحت تاثیر دیگر عوامل مادی قرار میگیرد و دچار ضعف و شدت میشود، اما وجود چنین نیست، در کنار وجود چیز دیگری وجود ندارد!! که بخواهد روی آن تاثیر بگذارد و کم و زیادش کند، یک پدیده یا وجود دارد یا ندارد، یا در گستره وجود است یا در گستره عدم، حد وسطی بین این دو وجود ندارد چون این دو در تناقض با هم هستن نه تضاد

بنده هم قبول دارم نور از جنس فتون، موج و بالاخره مادی است، اما از باب مثال و برای تقریب به ذهن مطرح کردم(توجه داشته باشید که مثال از یک جهت نزدیک میکند و ممکن است از چند جهت دور کند).
بین وجود و عدم تباین است و هیچ واسطه ای وجود ندارد اما تشکیک بین مراتب وجود است نه بین وجود و عدم! یعنی بعد از قرار گرفتن در گستره وجود بحث تشکیک مطرح میشود. مثلا واجب الوجود موجود است و در نهایت شدت بوده و هیچ نقصانی ندارد و پس از ان هر جقدر که حدود و نقائص موجودات بیشتر میشود از شدت انها کم خواهد شد.
برای تشکیک در وجود هم دلایل متعددی وجود دارد به عنوان مثال ر ک :
http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=40827

L.E.O;736677 نوشت:
1. خدا وجودی بسیط و بی نهایت است
2. در کنار یک وجود بسیط و بینهایت، وجود دیگری نمیتواند وجود داشته باشد
نتیجه: در عالم هستی جز وجود خدای بسیط هیچ چیز دیگر وجود نداد

مقدمه اول صحیح است.
اما مقدمه دوم، اگر منظور شما از «در کنار» ، در عرض خداست مطلب صحیحی است چرا که خداوند علت تمام هستی است و طبق براهین توحید هیج موجود دیگری در عرض خدا به عنوان شریک و ... وجود ندارد.
ولی توجه داشته باشید که رابطه طولی هیچ اشکالی ندارد، به عبارتی معلول های خدا اصلا در کنار خدا به معنای در عرض او نیستند، بلکه طبق تعبیر صدرا مانند شعاع و پرتوی از اویند، عین ربط به او بوده و هیچ استقلالی ندارند و از انجایی که استقلال ندارند پس در عرض او هم نیستند.
بنابراین در رابطه طولی میتوان موجودات غیر مستقلی را فرض کرد.

با سلام
طرح مباحث متعدد و پی در پی بدون اینکه تکلیف یکی از آنها مشخص شده باشد و به نتیجه رسیده باشد ، شیوه ای منطقی نیست و چنین بحثهایی به علت پخش شدگی و گسترش زیاد ، به نتیجه مناسبی نخواهد رسید.

لذار از آنجائیکه طرح مناسب بحث و حرکت در مسیر درست ، شرط لازم برای به نتیجه رسیدن هر بحثی است ، پیشنهاد میکنم کارشناس محترم انجمن (چنانچه این کار را در دایره صلاحیت و اختیارات مدیریتی کارشناس انجمن بدانیم) یا کاربران شرک کننده در بحث ، از بین سئوالات متعدد مطرح شده ابتدا یکی را انتخاب و آن را به نتیجه برسانند و سپس به سئوال بعدی بپردازند. و استارتر محترم هم از طرح پشت سر هم سئوالات بدون آنکه تکلیف سئوال قبلی مشخص شده باشد خودداری کنند.

برای انتخاب هر سئوال ، می توان میزان ارتباط مستقیم آن با سئوال اصلی ( درک خدا از انسان ) را معیار قرار داد.

صفائی;737014 نوشت:
مقدمه اول صحیح است.
اما مقدمه دوم، اگر منظور شما از «در کنار» ، در عرض خداست مطلب صحیحی است چرا که خداوند علت تمام هستی است و طبق براهین توحید هیج موجود دیگری در عرض خدا به عنوان شریک و ... وجود ندارد.
ولی توجه داشته باشید که رابطه طولی هیچ اشکالی ندارد، به عبارتی معلول های خدا اصلا در کنار خدا به معنای در عرض او نیستند، بلکه طبق تعبیر صدرا مانند شعاع و پرتوی از اویند، عین ربط به او بوده و هیچ استقلالی ندارند و از انجایی که استقلال ندارند پس در عرض او هم نیستند.
بنابراین در رابطه طولی میتوان موجودات غیر مستقلی را فرض کرد.

اگر خدا بسیط هست، حتی رابطه طولی نیز نمیتواند وجود داشته باشد. بنظر من مثال نور حتی باعث گمراه شدن فلاسفه شده است. تفاوت بسیار مهمی بین نور و وجود خدا هست و ان اینکه نور بسیط نیست و به همین دلیل میتواند اختلاف در شدت داشته باشد اما خدا چون بسیط است هیچ اختلافی شدتی نمیتواند داشته باشد ولذا ارتباط طولی هم غیر ممکن میشود چرا که لازمه ارتباط طولی اختلاف در شدت وجود هست

شمس الضحی;737032 نوشت:
با سلام
طرح مباحث متعدد و پی در پی بدون اینکه تکلیف یکی از آنها مشخص شده باشد و به نتیجه رسیده باشد ، شیوه ای منطقی نیست و چنین بحثهایی به علت پخش شدگی و گسترش زیاد ، به نتیجه مناسبی نخواهد رسید.

لذار از آنجائیکه طرح مناسب بحث و حرکت در مسیر درست ، شرط لازم برای به نتیجه رسیدن هر بحثی است ، پیشنهاد میکنم کارشناس محترم انجمن (چنانچه این کار را در دایره صلاحیت و اختیارات مدیریتی کارشناس انجمن بدانیم) یا کاربران شرک کننده در بحث ، از بین سئوالات متعدد مطرح شده ابتدا یکی را انتخاب و آن را به نتیجه برسانند و سپس به سئوال بعدی بپردازند. و استارتر محترم هم از طرح پشت سر هم سئوالات بدون آنکه تکلیف سئوال قبلی مشخص شده باشد خودداری کنند.

برای انتخاب هر سئوال ، می توان میزان ارتباط مستقیم آن با سئوال اصلی ( درک خدا از انسان ) را معیار قرار داد.


با سلام

اگر تاپیک را از اول با دقت مطالعه کنید خواهید دید که تمام مباحث و سوالات به هم ربط دارن

صفائی;737013 نوشت:
بنده هم قبول دارم نور از جنس فتون، موج و بالاخره مادی است، اما از باب مثال و برای تقریب به ذهن مطرح کردم(توجه داشته باشید که مثال از یک جهت نزدیک میکند و ممکن است از چند جهت دور کند).
بین وجود و عدم تباین است و هیچ واسطه ای وجود ندارد اما تشکیک بین مراتب وجود است نه بین وجود و عدم! یعنی بعد از قرار گرفتن در گستره وجود بحث تشکیک مطرح میشود. مثلا واجب الوجود موجود است و در نهایت شدت بوده و هیچ نقصانی ندارد و پس از ان هر جقدر که حدود و نقائص موجودات بیشتر میشود از شدت انها کم خواهد شد.
برای تشکیک در وجود هم دلایل متعددی وجود دارد به عنوان مثال ر ک :
http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=40827

اون لینک رو مطالعه کردم، این نظرات رو بخصوص در کتب شهید مطهری بسیار دیدم و اشنایی با این مباحث دارم، در واقع اشنایی با این نظرات بود که باعث شد این شبهه ها برام پیش بیاد

صفائی;737012 نوشت:
انکار واقعیت داشتن اشیاء از نظر فلاسفه سفسطه است.
البته برخی عرفا قائل به واقعیت حضرت حق و غیر واقعی بودن ماسوا هستند.

کارشناس محترم اشاره کردند.

بین اگاهی یا علم و نفس تفاوت بسیاری وجود دارد.
علم(به معنای آموختن) ساختاری است برای تولید و ساماندهی دانش دربارهٔ جهان طبیعی در قالب توضیح‌ها و پیش‌بینی‌های آزمایش‌شدنی.
ارسطو دانش علمی را مجموعه‌ای از آگاهیهای قابل اتکا می‌داند که از لحاظ منطقی و عقلانی قابل توضیح باشند.

"نفس قوه­‏ اي است که در جسم موجود است، يا به آن تعلق مي­گيرد و منشأ آثار گوناگون مي‏گردد".

طبق این تعاریف نفس مدبر بدن است که یکی از ابزار ان قوه عاقله و یا قوه حافظه است و اگاهی توسط یکی از ابزار نفس بوجود می اید..


منظور من از اگاهی، خود آگاهی هست نه علم، بنظر من اراده انسان هم جز خوداگاهی اوست و خوداگاهی او هم مجموعه تصورات خود اگاه و ناخوداگاه فرد، بنابراین بنظرم اینطور نیست که تصورات فرد را محصولات نفس بدانیم که نه داخل در ان هستن و نه خارج از ان، بلکه تصورات خود نفس هستن

L.E.O;736094 نوشت:
اما در اینجا همین عقل به تناقضی میرسد که پذیرش تعریف دین از خدا را سخت میکند. قبلا هم گفتم باز تکرار میکنم. تناقض این است که چگونه امکان دارد موجودی کاملا مجرد موجودی مادی را درک کند؟

تعریف شما از عقل چیست؟

اصولا ماهیت عقلی که شما به دنبال براهین آن برای پاسخ به سؤالتان هستید چیست؟

حبیبه;737122 نوشت:
تعریف شما از عقل چیست؟

اصولا ماهیت عقلی که شما به دنبال براهین آن برای پاسخ به سؤالتان هستید چیست؟


سلام

منطق، من به دنبال پاسخی منطقی هستم

L.E.O;737125 نوشت:
سلام

منطق، من به دنبال پاسخی منطقی هستم

تعریفتان از منطق چیست؟

حبیبه;737128 نوشت:
تعریفتان از منطق چیست؟

استدلالی که بر پایه بدیهیات باشد یا در آخر به بدیهیات برسد و تناقض در آن نباشد

L.E.O;737137 نوشت:
استدلالی که بر پایه بدیهیات باشد یا در آخر به بدیهیات برسد و تناقض در آن نباشد

بسیار خوب

آیا این بدیهی نیست که شما نمی توانید در یک ظرف محدود مظروفی نامحدود قرار دهید اما امکان عکس قضیه بدیهی و منطقی است؟

و آیا این بدیهی نیست که اصولا لازم نیست ظرف و مظروف هم جنس باشند؟

البته فعلا اینها مقدمه اثبات منظور بنده است و نمی خواهم چیزی را به چیزی تشبیه کنم.

حبیبه;737145 نوشت:
بسیار خوب

آیا این بدیهی نیست که شما نمی توانید در یک ظرف محدود مظروفی نامحدود قرار دهید اما امکان عکس قضیه بدیهی و منطقی است؟

و آیا این بدیهی نیست که اصولا لازم نیست ظرف و مظروف هم جنس باشند؟

البته فعلا اینها مقدمه اثبات منظور بنده است و نمی خواهم چیزی را به چیزی تشبیه کنم.


حرف شما کاملا صحیح و منطقی و بدیهی هست

با سلام

L.E.O;735973 نوشت:
مساله اصلی این هست که چطور موجودی که اساسا از یک جنس دیگر هست میتواند موجودی که از جنس دیگر است را درک کند

لطفاً اشتباه نکنید. موجودی که موجود دیگری را درک می کند ، هم درک کننده ( عاقل ) و هم درک شونده ( معقول ) ، هر دو غیر مادی ( مجرد ) هستند.

قاعده ای در فلسفه اسلامی هست که می گوید: کل عاقل یجب ان یکون مجرداً عن الماده.
به طور کلی ، هر عاقلی و هر معقولی ، مجرد هستند. ( هر درک کننده ای و هر درک شونده ای ، مجرد است)

مثالی میزنم:
اگر من که یک انسان و مادی هستم ، این کامپیوتر را درک می کنم ، جسم من که مادی است کامپیوتر را درک نمی کند. بلکه نفس یا روح من است که کامپیوتر را درک می کند. بدن مادی من فقط شرایطی را برای حصول این "درک" یا حصول این "علم" فراهم میکند. وگرنه خودش درک نمیکند. یعنی "چشم من" نمی داند که چه چیزی را دارد می بیند. بلکه فقط واسطه ای برای "دیدن" است. آن چیزی که نهایتاً این "دیدن" برای آن به صورت یک "علم" در می آید ، نفس یا روح من است.

همچنین ، آن چیزی را که درک می کنم ، خود جسم کامپیوتر که یک "جوهر مادی " است ، نیست. بلکه "صورت ذهنی " آن را که یک امر مجرد و معقول است درک می کنم که چون این صورت ذهنی ، دقیقاً با کامپیوتر مطابقت دارد ( از لحاظ اوصاف ) و تنها تفاوتش در مادی نبودن آن است ، لذا می توانم بگویم من کامپیوتر را درک می کنم.

زیرا تعقل یک امر و درک کردن یک امر ، چیزی نیست جز حصول صورت معقول نزد عاقل. به اصطلاح فلسفی: علم ، حضور یک مجرد است نزد مجرد دیگر.

حهت مطالعه تفصیلی ، اینجا و اینجا و اینجا را کلیک کنید.

L.E.O;736588 نوشت:
هر وقت این بحث رو مطالعه میکنم این سوال برام پیش میاد که چطور امکان داره وجود دارای سلسه مراتب باشه، وجود وجود هست، کم و زیاد نداره، ضعیف و شدید نداره، یک چیزی یا وجود داره یا نداره، اینکه وجودش نسبت به یک وجود دیگر ضعیف تر و نسبت به چیز دیگر شدیدتر هست چطور میتونه امکان داشته باشه؟

سئوال اصلی شما اینه که خداوند که "مجرد" هست ، چطور "انسان" را که " مادی " است ، درک می کند.
شما چطور قبول دارین که موجودات می توانند دو جنس داشته باشند: مجرد و مادی؟
البته درست اینه که بگوییم موجودات دو نحوه "وجود" می توانند داشته باشند. چون "مجرد بودن" یا "مادی بودن " ، "جنس" یک موجود نیست بلکه " نحوه وجود " آن موجود است.

پس شما قبول دارین که دو نوع موجود وجود داره ، که "وجود"شون با هم فرق داره و یکیشون مجرد است و دیگری مادی است.
وقتی پذیرفتیم که موجودات دو نحوه وجود دارند: مجرد و مادی ، همین یعنی تشکیک. زیرا تشکیک یعنی "مراتب مختلف" وجود.
بدیهی است که خود "وجود" ، یک چیز است ، نه چند چیز. یعنی اصطلاحاً "وجود" ، مشترک معنوی است ، نه مشترک لفظی. پس همین "یک چیز" می تواند "نحوه" های مختلفی ، یا همان "مرتبه" های مختلفی داشته باشه. و "تشکیک" هم چیزی جز این نیست.

شمس الضحی;737166 نوشت:
با سلام

لطفاً اشتباه نکنید. موجودی که موجود دیگری را درک می کند ، هم درک کننده ( عاقل ) و هم درک شونده ( معقول ) ، هر دو غیر مادی ( مجرد ) هستند.

قاعده ای در فلسفه اسلامی هست که می گوید: کل عاقل یجب ان یکون مجرداً عن الماده.
به طور کلی ، هر عاقلی و هر معقولی ، مجرد هستند. ( هر درک کننده ای و هر درک شونده ای ، مجرد است)

مثالی میزنم:
اگر من که یک انسان و مادی هستم ، این کامپیوتر را درک می کنم ، جسم من که مادی است کامپیوتر را درک نمی کند. بلکه نفس یا روح من است که کامپیوتر را درک می کند. بدن مادی من فقط شرایطی را برای حصول این "درک" یا حصول این "علم" فراهم میکند. وگرنه خودش درک نمیکند. یعنی "چشم من" نمی داند که چه چیزی را دارد می بیند. بلکه فقط واسطه ای برای "دیدن" است. آن چیزی که نهایتاً این "دیدن" برای آن به صورت یک "علم" در می آید ، نفس یا روح من است.

همچنین ، آن چیزی را که درک می کنم ، خود جسم کامپیوتر که یک "جوهر مادی " است ، نیست. بلکه "صورت ذهنی " آن را که یک امر مجرد و معقول است درک می کنم که چون این صورت ذهنی ، دقیقاً با کامپیوتر مطابقت دارد ( از لحاظ اوصاف ) و تنها تفاوتش در مادی نبودن آن است ، لذا می توانم بگویم من کامپیوتر را درک می کنم.

زیرا تعقل یک امر و درک کردن یک امر ، چیزی نیست جز حصول صورت معقول نزد عاقل. به اصطلاح فلسفی: علم ، حضور یک مجرد است نزد مجرد دیگر.

حهت مطالعه تفصیلی ، اینجا و اینجا و اینجا را کلیک کنید.

سئوال اصلی شما اینه که خداوند که "مجرد" هست ، چطور "انسان" را که " مادی " است ، درک می کند.
شما چطور قبول دارین که موجودات می توانند دو جنس داشته باشند: مجرد و مادی؟
البته درست اینه که بگوییم موجودات دو نحوه "وجود" می توانند داشته باشند. چون "مجرد بودن" یا "مادی بودن " ، "جنس" یک موجود نیست بلکه " نحوه وجود " آن موجود است.

پس شما قبول دارین که دو نوع موجود وجود داره ، که "وجود"شون با هم فرق داره و یکیشون مجرد است و دیگری مادی است.
وقتی پذیرفتیم که موجودات دو نحوه وجود دارند: مجرد و مادی ، همین یعنی تشکیک. زیرا تشکیک یعنی "مراتب مختلف" وجود.
بدیهی است که خود "وجود" ، یک چیز است ، نه چند چیز. یعنی اصطلاحاً "وجود" ، مشترک معنوی است ، نه مشترک لفظی. پس همین "یک چیز" می تواند "نحوه" های مختلفی ، یا همان "مرتبه" های مختلفی داشته باشه. و "تشکیک" هم چیزی جز این نیست.


با سلام و تشکر از پاسختون

در مورد قسمت اول اگر تمام مطالب گفته شده رو بپذیریم (که میدونید مادی گرایان با دلایل خودشون نمیپذیرن) باز علم خدا به مادیات اثبات نمیشه. چون همونطور که خودتون هم گفتید مادیات برای درک شدن نیاز به واسطه های مادی دارن مانند چشم و زبان و ... و چون چنین ابزارهای برای خدا وجود ندارن درک پدیده های مادی هم برای خدا امکان ندارد.

در نظر داشته باشید که پدیده های مثل رنگ و لذت های مادی اموری کاملا مادی هستن و بدون واسطه های مادی امکان درک اونها وجود نداره، چون این پدیده ها اساسا در خارج وجود مستقل ندارن، و چیزی نیستن جز ""رابطه های"" که بین امور مادی مختلف بوجود میان، به عبارت دیگه وجودشون عین ارتباط به طرف های مادی هست و تا زمانی وجود دارن که این ارتباط وجود داشته باشه

در مورد قسمت دوم اگر اساس استدلال تون پذیرش دوگانگی وجود از طرف من هست، فرض کنید شما دارید برای کسی که اعتقادی به این دوگانگی نداره استدلال میکنید. لذا باید بتونید با استفاده از منطق و حقایقی که مورد قبول همه هست تشکیک وجود رو اثبات کنید

L.E.O;733744 نوشت:
در قران و تمام ادیان آسمانی دیگر امده که خدا جهان را برای انسان خلق کرده است، سوالی که پیش می آید این است که خدا برای اینکه جهانی برای ما خلق کند باید بتواند انسان بودن را درک کند، باید بتواند مانند یک انسان ببیند، بشنود، لذت ببرد، زجر بکشد، عصبانی شود، حسادت کند و ... در صورتی که خدا چون مادی نیست نمیتواند تجربه چنین ادراکاتی را داشته باشد، بنابراین چگونه امکان دارد خدایی که هیچ درکی از انسان بودن ندارد برای انسان جهانی خلق کند آنگونه که هر دو بتوانند یکسان آنرا درک کنند؟

سلام علیکم

بحث جالبی رو مطرح کردید. به نظرم پاسخ این سوال شما نزد یک انسان معمولی تنها این باشد که چون خداوند خودش عین هستی و اصل وجود است به هر آنچیزی که بتواند جامه هستی بپوشد هم عالم است.

اما انسان تا زمانی که نداند اصل حیات و هستی یعنی چه و خود خدا چگونه قائم به ذات گشته برای این فرعیات نمیتواند پاسخ دقیقی بیابد مگر اینکه اقرار به علم بینهایت خداوند کند.

Serat;737218 نوشت:
سلام علیکم

بحث جالبی رو مطرح کردید. به نظرم پاسخ این سوال شما نزد یک انسان معمولی تنها این باشد که چون خداوند خودش عین هستی و اصل وجود است به هر آنچیزی که بتواند جامه هستی بپوشد هم عالم است.

اما انسان تا زمانی که نداند اصل حیات و هستی یعنی چه و خود خدا چگونه قائم به ذات گشته برای این فرعیات نمیتواند پاسخ دقیقی بیابد مگر اینکه اقرار به علم بینهایت خداوند کند.


سلام و ممنون از پاسختون

با نظرتون کاملا موافقم، اما دوس دارم تا حد امکان این موضوع بصورت عقلی شکافته بشه، هر چند همانطور که شما گفتید ممکنه نشه با عقل ناقصمون به کنه این مساله برسیم

L.E.O;736677 نوشت:
در استدلال مغالطه وجود ندارد. دقت بفرمایید:

1) خدا بی نهایت هست، یعنی در عالم هستی جز خدا وجود ندارد (چون اگر باشد خدا دیگر بی نهایت نیست)
2) خدا بسط و مجرد محض هست، یعنی در خدا کثرت و ماده و اختلاف در شدت وجود راه ندارد،
نتیجه: عالم هستی تماما مجرد و بسیط هست، چون اگر نباشد 1) یعنی خدا بینهایت نیست، 2) یعنی خدا مجرد و بسیط نیست

برای اینکه استدلال حد وسط هم داشته باشد اینطور میگویم:

1. خدا وجودی بسیط و بی نهایت است
2. در کنار یک وجود بسیط و بینهایت، وجود دیگری نمیتواند وجود داشته باشد
نتیجه: در عالم هستی جز وجود خدای بسیط هیچ چیز دیگر وجود نداد



با سلام مجدد
بزرگوار به حدّ کفایت پاسخ حضرت عالی داده شد از حضرت عالی تقاضا دارم مبانی فلسفه اسلامی را به طور کامل و از منابع موثق مطالعه بفرمایید، بالاخص بحث علت و معلول، بحث وحدت تشکیکی وجود ، بساطت وجود و ... .
پیشنهاد می کنم دو کتاب ارزشمند بدایه الحکمه و نهایه الحکمه نزد استاد حاذق فلسفه فرا بگیرید.
ان شاء الله مشکل حلّ می شود .
مطلب دیگر اینه این مباحث مربوط به تاپیک حاضر نمی شود اگر بحث به همین منوال پیش برود نمی توانیم به جمع بندی مفیدی برسیم
بهتر است موضوعی جدید ایجاد بفرمایید تا با فراغ بال به مباحث فلسفی از جمله وحدت تشکیکی وجود بپردازیم .

در ارتباط با مراتب وجود لینک زیر زا مطالعه بفرمایید:
http://mesbahyazdi.ir/node/1881

سلام علیکم

L.E.O;737193 نوشت:
در مورد قسمت اول اگر تمام مطالب گفته شده رو بپذیریم (که میدونید مادی گرایان با دلایل خودشون نمیپذیرن) باز علم خدا به مادیات اثبات نمیشه

این جمله شما تناقض داره.
ماده گرا ( ماتریالیست) اصلاً به چیز غیر از ماده اعتقاد ندارد. او اصلاً وجود "خدا" را قبول ندارد تا در مورد علم او و درک او از انسان ، شبهه داشته باشد! سئوال اصلی شما درباره "درک خدا از انسان" بود. پس شما وجود خدا را قبول دارید و فقط سئوالتان درباره درک خدا از انسان است. بنابراین اصلاً طرف بحث ما ، ماتریالیست نیست.

L.E.O;737193 نوشت:
اگر اساس استدلال تون پذیرش دوگانگی وجود از طرف من هست، فرض کنید شما دارید برای کسی که اعتقادی به این دوگانگی نداره استدلال میکنید.

اصلاً شبهه شما از ابتدا در خصوص این مسأله بود که چطور موجود مجرد میتونه موجود مادی را درک کنه. پس خود متن این سئوال ، دوگانگی موجود (مجرد و مادی بودن) را پذیرفته. اگر کسی این دوگانگی را قبول نداشت و مثل ماتریالیستها همه چیز را منحصر در ماده می دانست ، از اساس وجود موجود مجرد را قبول نداشت و دیگه چنین سئوالی هم طبیعتاً مطرح نمیشد.

جواب هر سئوال هم مطابق همان سئوال داده می شود ، نه فرض هایی خارج از سئوال!

L.E.O;737193 نوشت:
لذا باید بتونید با استفاده از منطق و حقایقی که مورد قبول همه هست تشکیک وجود رو اثبات کنید

به نظرم ، این انتظار معقولی نیست. این "همه" که می فرمایید ، برخی هاشون ممکنه سوفیست باشند و اصلاً وجود واقعیت را قبول نداشته باشند! حالا بخواهیم از صفر مطلق شروع کنیم و طوری دلیل بیاوریم که آنها هم بپذیرند، این انتظار عاقلانه نیست.

نباید انتظار داشت همه چیز را با بدیهات ( به طور مستقیم) یا با دلایلی که فقط با چند واسطه به بدیهات ختم می شوند ، اثبات کرد. مثل این است که بخواهید مسایل پیشرفته فیزیک کوانتومی را فقط با 2 + 2 = 4 حل کنید و از فرمولهای پیشرفته استفاده نکنید!

گرچه در نهایت ، همه دلایل ، به بدیهیات ختم می شوند ، اما اینکه برای مطالبی مثل "علم خدا" ، همه واسطه ها تا بدیهیات اولیه ذکر شود ، هم خیلی مفصل است و هم در هیچ رشته علمی و در هیچیک از مراکز علمی و کتابهای علمی چنین روشی مرسوم نیست. حتی خود مادی گرایان هم در بیان نظریاتشون ، همه واسطه ها تا بدیهیات اولیه را ذکر نمیکنند.
باید شیوه های صحیح رایج بحث علمی را بپذیریم.

شمس الضحی;737259 نوشت:
سلام علیکم

این جمله شما تناقض داره.
ماده گرا ( ماتریالیست) اصلاً به چیز غیر از ماده اعتقاد ندارد. او اصلاً وجود "خدا" را قبول ندارد تا در مورد علم او و درک او از انسان ، شبهه داشته باشد! سئوال اصلی شما درباره "درک خدا از انسان" بود. پس شما وجود خدا را قبول دارید و فقط سئوالتان درباره درک خدا از انسان است. بنابراین اصلاً طرف بحث ما ، ماتریالیست نیست.

با سلام

اینکه بنده گفتم مطالب گفته شده رو صحیح فرض میکنیم بخاطر این بود که از طرف ماتریالیست ها دلایلی اورده شده بر عدم امکان وجود موجودات مجرد که اگر بنده وارد ان بحث میشدم استدلال شما کاملا زیر سوال میرفت و اساسا نوبت به علم خدا نمیرسید. منظور این بود که حتی اگر وجود مجردات را هم مسلم فرض کنیم باز با این استدلال نمیشود علم خدا به مخلوقات مادی را اثبات کرد.

ما زمانی میتوانیم به یک نظریه شبهه وارد کنیم که پیش فرض هایش را صحیح فرض کنیم، چون اگر اینطور نباشد چیزی نمی ماند که به آن شبهه وارد کنیم

نقل قول:
اصلاً شبهه شما از ابتدا در خصوص این مسأله بود که چطور موجود مجرد میتونه موجود مادی را درک کنه. پس خود متن این سئوال ، دوگانگی موجود (مجرد و مادی بودن) را پذیرفته. اگر کسی این دوگانگی را قبول نداشت و مثل ماتریالیستها همه چیز را منحصر در ماده می دانست ، از اساس وجود موجود مجرد را قبول نداشت و دیگه چنین سئوالی هم طبیعتاً مطرح نمیشد.

جواب هر سئوال هم مطابق همان سئوال داده می شود ، نه فرض هایی خارج از سئوال!

اگر الان روزه پس چرا هوا تاریکه؟

بنظر شما در سوال بالا من پذیرفتم که الان روزه؟! خیر، در واقع من دارم با اشاره به یک تناقض روز بودن الان رو انکار میکنم نه اینکه آنرا صحیح فرض کرده باشم، حالا به سوال زیر دقت کنید

اگر خدا مجرد محض هست چطور میتونه ماده رو درک کنه؟

از ابتدای تاپیک چندین بار گفته ام که لازم نیست فرد به دوگانگی اعتقاد داشته باشد تا بعد نوبت به پرسیدن این سوال برسد، دقت کنید: (فرضا) من به هیچ دینی اعتقاد ندارم، ماتریالیست هستم، حالا علاقه پیدا کردم به دین و امدم بین ادیان مختلف اسلام رو انتخاب کردم. حالا میرم ببینم خدا در اسلام چطور تعریف شده، میبینم گفته موجودی کاملا مجرد و بسیط که تمام عالم هستی از جمله عالم ماده رو با طرح و علم قبلی و آگاهی به جزییات خلق کرده. خب اینجا یه سوال برام پیش میاد و اون اینکه چنین چیزی چطور امکان داره (سوال تاپیک)، همین! حالا من نمیفهمم چرا دوستان اصرار دارن پرسشگر حتما باید ابتدا قایل به دوگانگی باشه تا این سوال براش پیش بیاد، در صورتی که برای یک انسان منطقی اول تکلیف این تناقض باید حل بشه تا بتونه دوگانگی رو بپذیره، چنین تناقضی پذیرش دوگانگی رو مشکل میکنه و لازمه ابتدا حل بشه تا انسان متفکر بتونه به راحتی دوگانگی رو بپذیره، به عبارت دیگه این پرسش مقدمه پذیرش دوگانگی هست نه نتیجه اش

اینکه میبینید من (نوعی) ابتدا تعریف اسلام در مورد خدا رو مطرح کردم، به این دلیل هست که شما باید بتونید بر اساس این تعریف به تناقض جواب منطقی بدید، تا من بتونم با عقلم اسلام رو بپذیرم، بقول شما اگه من ماتریالیست بودم که این سوال برام پیش نمیومد ...

نقل قول:
به نظرم ، این انتظار معقولی نیست. این "همه" که می فرمایید ، برخی هاشون ممکنه سوفیست باشند و اصلاً وجود واقعیت را قبول نداشته باشند! حالا بخواهیم از صفر مطلق شروع کنیم و طوری دلیل بیاوریم که آنها هم بپذیرند، این انتظار عاقلانه نیست.

نباید انتظار داشت همه چیز را با بدیهات ( به طور مستقیم) یا با دلایلی که فقط با چند واسطه به بدیهات ختم می شوند ، اثبات کرد. مثل این است که بخواهید مسایل پیشرفته فیزیک کوانتومی را فقط با 2 + 2 = 4 حل کنید و از فرمولهای پیشرفته استفاده نکنید!

گرچه در نهایت ، همه دلایل ، به بدیهیات ختم می شوند ، اما اینکه برای مطالبی مثل "علم خدا" ، همه واسطه ها تا بدیهیات اولیه ذکر شود ، هم خیلی مفصل است و هم در هیچ رشته علمی و در هیچیک از مراکز علمی و کتابهای علمی چنین روشی مرسوم نیست. حتی خود مادی گرایان هم در بیان نظریاتشون ، همه واسطه ها تا بدیهیات اولیه را ذکر نمیکنند.
باید شیوه های صحیح رایج بحث علمی را بپذیریم

توجه بفرمایید که تمام افتخار فلسفه اولی این هست که فلسفه ای هست کاملا منطبق بر عقل و بدیهیات

تکراری، حذف شود ...

هادی;737227 نوشت:

با سلام مجدد
بزرگوار به حدب کفایت پاسخ حضرت عالی داده شد از حضرت عالی تقاضا دارم مبانی فلسفه اسلامی را به طور کامل و از منابع موثق مطالعه بفرمایید، بالاخص بحث علت و معلول، بحث وحدت تشکیکی وجود ، بساطت وجود و ... .
پیشنهاد می کنم دو کتاب ارزشمند بدایه الحکمه و نهایه الحکمه نزد استاد حاذق فلسفه فرا بگیرید.
ان شاء الله مشکل حلّ می شود .
مطلب دیگر اینه این مباحث مربوط به تاپیک حاضر نمی شود اگر بحث به همین منوال پیش برود نمی توانیم به جمع بندی مفیدی برسیم
بهتر است موضوعی جدید ایجاد بفرمایید تا با فراغ بال به مباحث فلسفی از جمله وحدت تشکیکی وجود بپردازیم .

در ارتباط با مراتب وجود لینک زیر زا مطالعه بفرمایید:
http://mesbahyazdi.ir/node/1881

با سلام

بنده از پاسخ های مطرح شده متقاعد نشده ام (هر چند بهره بردم)

قصد منحرف کردن تاپیک را نداشتم، بحث به این مساله هم کشیده شد که بنظرم برای رسیدن به پاسخ شبهه بسیار مهم است

با مطالب مطرح شده در لینک چندین سال است که آشنا هستم، یکی از عواملی که باعث شده دیگر نتوانم به راحتی این نظرات را بپذیرم این واقعیت هست که هر مکتبی نظری داده که دیگران رد کرده اند و نظرات خود را داده اند و ان نظرات را نیز دیگران رد کرده اند و باز نظرات دیگری مطرح شده و ...

از لینک بالا (بجز نظر آخر که مورد قبول نویسنده واقع شده):

1. صوفيه وجود حقيقي را منحصر به خداي متعالي دانسته‌اند، و به اين معنا قائل به وحدت وجود شده‌اند. ظاهر اين کلام، مخالف بداهت و وجدان است.

2. محقق دواني وجود را واحد و موجودات را کثير دانسته و اطلاق «موجود» را در مورد مخلوقات، به معناي «منسوب به وجود» گرفته است. اين قول مبتني بر اصالت ماهيت و مستلزم اشتراک لفظي در مورد «موجود» و مردود است.

3. از اتباع مشائين نقل شده که وجودهاي عيني را حقايق متباين به تمام الذات دانسته‌اند. دليل اين قول آن است که اگر وجودهاي عيني مابه‌الاشتراکي مي‌داشتند، نظير ماهيات نوعيه و جنسيه مي‌شدند و لازمه‌اش اين بود که حقايق عيني وجود، مرکب باشند. اين دليل تمام نيست؛ زيرا مابه‌الاشتراک وجودهاي عيني از قبيل ماهيت نوعيه يا جنسيه نيست.

4. صدرالمتألهين نوعي ديگر از وحدت را براي وجودهاي عيني قائل شده، و کثرت آنها را مستند به اختلاف مراتب آنها دانسته، و بدين‌ترتيب مابه‌الامتياز آنها را به مابه‌الاشتراک بازگردانده است. دليلي که بر اين مطلب ذکر کرده اين است که وحدت مفهوم وجود، کاشف از حيثيت عيني مشترک بين همه واقعيت‌هاي عيني است. اين دليل قابل مناقشه است؛ زيرا مفهوم وجود از قبيل معقولات ثانيه است و وحدت و کثرت آنها دليل قاطعي بر وحدت و کثرت جهات عيني نيست.

این نظرات هر کدام در زمان خودشان مستدلترین و محکمترین نظرات بوده اند اما بمرور ابتدا زیر سوال رفتند و بعد رد شدند، از کجا معلوم نظرات حاضر نیز چنین نباشند، چه میدانیم، شاید چند صد سال دیگر فیلسوفی بزرگ با هوشی فوق العاده پیدا شود که با طرح نظرات جدید نظرات حاضر را نیز رد کند. چرا باید فکر کنیم این نظرات حقیقیت مطلق و پاسخ نهایی هستند و هر کس به آنها شبهه وارد کند یا انها را نفهمیده یا با فلسفه اسلام آشنا نیست یا قصد و غرض دارد ... (البته منظورم شما نیستید)

L.E.O;737147 نوشت:
حرف شما کاملا صحیح و منطقی و بدیهی هست

متشکر.

پس اگر ظرف محدود نمی تواند مظروف نا محدود را در خویش جای دهد بفرمائید که عقل انسان و محدوده ی شناخت آن تا کجاست؟

و در مورد سؤال دیگر تائید فرمودید که بدیهی است ظرف و مظروف هم جنس نباشند،تا کجا این فرض صحت دارد و در چه محدوده ایی؟

مثال:آب و لیوان از یک جنس نیستند.

سؤال:این تفارق جنس لیوان و آب در ذهن شما موضوعیت دارد؟

L.E.O;737069 نوشت:
اگر خدا بسیط هست، حتی رابطه طولی نیز نمیتواند وجود داشته باشد. بنظر من مثال نور حتی باعث گمراه شدن فلاسفه شده است. تفاوت بسیار مهمی بین نور و وجود خدا هست و ان اینکه نور بسیط نیست و به همین دلیل میتواند اختلاف در شدت داشته باشد اما خدا چون بسیط است هیچ اختلافی شدتی نمیتواند داشته باشد ولذا ارتباط طولی هم غیر ممکن میشود چرا که لازمه ارتباط طولی اختلاف در شدت وجود هست

شدت و ضعف دو امر نسبی اند، خداوند در ذات خود که شدت و ضعف ندارد. بلکه زمانی که با دیگر موجودات در نظر گرفته میشود گفته میشود در نهایت شدت است.
چه کسی گفته هر چه بسیط باشد رابطه طولی ندارد؟
رابطه طولی در علت و معلول متصور است، و علت بسیط قدرت مطلق داشته و قادر به خلق است. حتی موجودات ضعیف هم قادر به خلق هستند(مثل انسان که خلاق صور ذهنی خود است).

[="Tahoma"][="Navy"]

L.E.O;733744 نوشت:
سلام

در قران و تمام ادیان آسمانی دیگر امده که خدا جهان را برای انسان خلق کرده است، سوالی که پیش می آید این است که خدا برای اینکه جهانی برای ما خلق کند باید بتواند انسان بودن را درک کند، باید بتواند مانند یک انسان ببیند، بشنود، لذت ببرد، زجر بکشد، عصبانی شود، حسادت کند و ... در صورتی که خدا چون مادی نیست نمیتواند تجربه چنین ادراکاتی را داشته باشد، بنابراین چگونه امکان دارد خدایی که هیچ درکی از انسان بودن ندارد برای انسان جهانی خلق کند آنگونه که هر دو بتوانند یکسان آنرا درک کنند؟


سلام
برای علم داشتن به چیزی لازم نیست متحقق به وجود خارجی آن چیز شویم وگرنه لازم بود یک مخترع اتومبیل اول اتومبیل باشد هرچند خود این حرف هم تناقض دارد چون با اتومبیل شدن مخترع دیگر دلیلی برای اختراع اتومبیل نمی ماند
احتمالا منظور شما این است که باید سنخیتی بین خدای آفریننده و مخلوقاتش باشد. اتفاقا این سنخیت را فلاسفه و عرفا قائلند به این معنا که تمام اوصاف کمالیه حق تعالی به نحو تنزل یافته ای در مخلوقاتش هست اما بعضی اوصاف جنبه عرضی دارند مثلا اندوه ناشی از جدایی یک وصف عارضی برای موجود مادی است که وجود محدود دارد و جدایی او از سایر اشیا قابل فرض است اما جدایی خدای بیکران از اشیاء برای او معنا ندارد لذا اندوه جدایی هم برای او بی معناست.
پس سنخ کمالات وجودی خدا و خلق یکی است و تفاوتش در محدود و نامحدود بودن و همچنین ذاتی و غیر ذاتی بودن است
البته به یک اعتبار می توان گفت خدای متعال هم همه حالات و احوالات انسان را می چشد چه اینکه او به علم حضوری خود بر تمام شوون وجودی انسان احاطه و علم دارد یعنی او با ما غم و اندوهمان را درک می کند و به شادی مان علم حضوری فعلی دارد و بنوعی و با زبان ساده او با ما اندوهناک و شاد می شود لذا در روایتی داریم که خدای متعال به موسی ع فرمود من مریض شده ام چرا به عیادتم نمیایی عرض کرد مگر شما مریض می شوید فرمود فلان بنده مومن مریض شده است. در این نکته بسیار تامل و دقت لازم است
یا علیم[/]

حبیبه;737434 نوشت:
متشکر.

پس اگر ظرف محدود نمی تواند مظروف نا محدود را در خویش جای دهد بفرمائید که عقل انسان و محدوده ی شناخت آن تا کجاست؟

و در مورد سؤال دیگر تائید فرمودید که بدیهی است ظرف و مظروف هم جنس نباشند،تا کجا این فرض صحت دارد و در چه محدوده ایی؟

مثال:آب و لیوان از یک جنس نیستند.

سؤال:این تفارق جنس لیوان و آب در ذهن شما موضوعیت دارد؟


با سلام

در مورد محدوده عقل انسان فقط می تونم بگم نمیدونم

در مورد سوال دوم، منظور شما از موضوعیت داشتن رو نفهمیدم، اما در مورد مثالتون میدونید که لیوان و آب در واقع هر دو از یک جنس یعنی ماده هستن

صفائی;737745 نوشت:
شدت و ضعف دو امر نسبی اند، خداوند در ذات خود که شدت و ضعف ندارد. بلکه زمانی که با دیگر موجودات در نظر گرفته میشود گفته میشود در نهایت شدت است.
چه کسی گفته هر چه بسیط باشد رابطه طولی ندارد؟
رابطه طولی در علت و معلول متصور است، و علت بسیط قدرت مطلق داشته و قادر به خلق است. حتی موجودات ضعیف هم قادر به خلق هستند(مثل انسان که خلاق صور ذهنی خود است).

منظور شما از موجودات دیگری که با خدا مقایسه میشوند چیست؟ میدانید که در فلسفه اسلام در واقعیت جز خدا موجود دیگری وجود ندارد، بنابراین نمیتوان شدت و ضعف را به این صورت تفسیر کرد

همچنین رابطه طولی با بسیط بودن و بینهایت بودن خدا در تناقض هست

سلام

L.E.O;737897 نوشت:

همچنین رابطه طولی با بسیط بودن و بینهایت بودن خدا در تناقض هست

دوست عزیز این درست نیست که شما از ما برای اثبات مطالب عمیق ، "دلایل بدیهی و قریب به بدیهی" می خواهید که همه افراد را قانع کند ( کاری که هیچ پیامبری نتوانسته انجام دهد و همه را قانع کند!) در حالیکه خودتان خیلی جاها برخی مطالب را بیان می کنید بدون هیچ گونه ذکر دلیل.

لذا لطف بفرمایید و دلایل خودتان را در خصوص جمله فوق بیان و آن را اثبات نمایید.

موضوع قفل شده است